أناجيل اربعه به «انجيل مَتّي» منتهي ميگردند كه اصل عِبراني آن مفقود است
و اناجيل اربعه منتهي به يك انجيل ميگردد كه اسبق و اقدم آنهاست، و آن انجيل متّي است. و گفتيم كه آن، ترجمۀ يوناني از اصل عبراني است كه آن اصل، مفقود الاثر است. دانسته نشده است كه چه كسي آنرا ترجمه كردهاست؟ و اصلش چگونه بوده است؟ و تعليم خود را بر چه اساسي نهاده است؟ آيا به رسالت مسيح قائل بوده است، يا به الوهيّت وي؟
و اين انجيل موجود بيان ميكند كه: در بنياسرائيل مردي بوده است كه به عيسي پسر يوسف نجّار ناميده ميشده است. و دعوت به خدا را اقامه كرد، و ادّعا ميكرد كه او پسر خداست و بدون پدر بشري متولّد شده است. و پدرش كه در آسمان است او را فرستاده است تا با فدا كردن خويشتن بواسطۀ به دار آويخته شدن و كشته شدن، مردم را از گناهانشان پاك گرداند. و او مرده را زنده
ص 275
ميكرده است، و كور مادرزاد و مريض مبتلا به پيسي را خوب ميكرده است. و مجانين را، به خارج كردن جنّ از بدنهايشان شفا ميبخشيده است. و او دوازده عدد شاگرد داشته است. يكي از آنها متّي صاحب انجيل بوده است كه آنها را براي مردم مبارك گردانيده، و براي دعوت و تبليغ دين مسيحي فرستاده است؛ تا آخر گفتار.
اين ملخّص و ماحصل آنچيزيست كه دعوت مسيحيّت با گستردگياش در شرق و غرب زمين، بدان باز ميگردد و عودت ميكند. و اين يك خبر واحد مجهول الاسم و الرّسم، مبهم العين و الوصف بيش نيست.
و اين سستي شگفتآور در ابتداي قصّۀ مسيح همانست كه بعضي از محقّقين آزادمنش اروپا را بر آن داشته است كه مدّعي شود: عيسي بن مريم يك شخص پنداري و خيالي است كه در ابتداي نزاعهاي ديني بعضي از سردمداران ديني مردم، براي غلبۀ بر حكومتهاي وقت آنرا تصوير كردهاند.
و اين ادّعا را با موضوع خرافي ديگر كه با هم كمال مشابهت را دارند و در تمام شؤون داستان به مثابۀ يكديگرند، تأييد نموده است. و آن موضوع كريشنا است كه بتپرستي قديم هند ميگويد: او پسر خداست؛ از لاهوتش فرود آمده است، تا بواسطۀ صَلب و بدار آويخته شدن خود، مردم را از خطايا و گناهان خلاص كند؛ همچنانكه در عيسي بن مريم مسيح، طابَق النّعلُ بالنّعل ميبينيم. (همچنانكه ذكرش خواهد آمد.)
و بعضي از محقّقين دگر را بر آن داشته است كه در مقام بحث و نقد بگويند: دو شخص مسمّي به مسيح بوده است: مسيح غيرمصلوب، و مسيح مصلوب؛ و ميان اين دو شخصيّت زياده از پنج قرن فاصله بوده است.
و تاريخ ميلادي كه در اين سال ما كه سنۀ يكهزار و نهصد و پنجاه و شش
ص 276
است بر هيچكدام از آن دو تاريخ منطبق نيست. زيرا مسيح اوّلِ غير مصلوب، زياده از دويست و پنجاه سال از آن جلوتر بوده است و قريب شصت سال عمر كرده است؛[86] و مسيح دوّمِ مصلوب، زياده از دويست و نود سال از آن عقبتر بوده است و در حدود سي و سه سال عمر كرده است. [87]
از همۀ اينها گذشته، عدم انطباق تاريخ ميلادي بر ميلاد مسيح اجمالا براي نصاري جاي انكار نيست؛ [88] و اين يك سكتۀ تاريخ است.
علاوه بر اينها در اينجا امور ديگري است كه ايجاب شكّ و شبهه ميكند. زيرا اينطور آوردهاند كه: در دو قرن اوّل و دوّم از ميلاد، اناجيل بسياري غير از اينها نوشته شد كه آنها را به صد و چند انجيل منتهي دانستهاند؛ و اناجيل اربعه هم جزءِ همان اناجيل است. سپس كليسا تمام اناجيل را تحريم نمود مگر اناجيل اربعه را؛ كه چون متن آنها موافق تعليمات كليسا بود، آنها را قانوني اعلام كرد. [89]
ص 277
و از جملۀ اناجيل متروكه، انجيل بَرنابا است كه نسخهاي از آن چند سال است كه پيدا شده است، و به عربي و فارسي ترجمه گرديده است؛ و در تمام قصص و حكاياتش موافق آنچه در قرآن كريم دربارۀ مسيح عيسي بن مريم بيان شده است، ميباشد. [90] و [91] و[92]
ص 278 تا ص292 ادلمه پاورقی
ص 293
كلام آية الله شعراني در قطعيّ الصّدور نبودن انجيل
آية الله شعرانيّ راجع به عدم قطعيّ الصّدور بودن انجيل در تحت عنوان «انجيل متواتر نيست» گفتاري دارند كه چون حائز اهمّيّت است، ما عين آنرا در اينجا ميآوريم:
حضرت عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السّلام از بني اسرائيل بود و زبانش عبراني، و در بيت المقدس دعوي نبوّت كرد. و مردم آنجا هم عبري بودند. و به او ايمان نياوردند مگر اندكي كه ما از حال آنها اطّلاع نداريم. امّا چند تن از مردم بيت المقدس كه زبان يوناني ميدانستند، در شهرهاي آسياي صغير متفرّق گشتند، و مردم را دعوت به دين مسيح كردند. و كتابهائي به زبان يوناني نوشتند، و در آن مطالبي گنجانيدند. و به مردم يونان و روم گفتند: عيسي چنين گفت و چنين كرد.
آنهائيكه حضرت عيسي را ديده بودند و شاهد اعمال و اقوال او بودند و زبان او را ميدانستند، در فلسطين بودند و حضرت عيسي عليه السّلام را قبول نكردند. و آن حكايتهائي كه به زبان يوناني نوشته است مجعول دانستند. و آنها كه اين كتب و حكايات را قبول كردند، مردم دور بودند كه نه شهر بيت المقدس را ديدند و نه حضرت مسيح را مشاهده كردند، و نه زبان او را ميدانستند.
و اگر داستانهائي كه در انجيل نوشته است دروغ هم بود، نه نويسندگان مانع از نوشتن داشتند، و نه شنوندگان راهي به تكذيب.
اگر فرض كنيم: حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم را عربها طرد ميكردند و ايمان نميآوردند تا از دنيا ميرفت، و قرآن هم نعوذُ بالله در نتيجۀ ايمان نياوردن عرب از ميان رفته بود، و پس از پنجاه سال چند تن عرب به كشور
ص 294
روم رفته بودند و به زبان رومي حكايتهائي از آنحضرت نوشته بودند به پنجاه وجه مخالف يكديگر، و عربها آنرا انكار ميكردند و روميان ميپذيرفتند؛ هرگز اطمينان به صحّت قول اينها پيدا نميشد.
گوئيم: انجيل بعينه همين حال را دارد و متواتر نيست. و نويسندگان انجيل نزديك صد انجيل نوشتند مخالف هم، و در ميان قومي داستان حضرت مسيح عليه السّلام را منتشر كردند كه اگر دروغ هم ميگفتند هيچكس نميدانست دروغ است. بر خلاف احاديث اسلام كه عرب خود به آنحضرت ايمان آوردند و كلام او را به زبان خود او نقل كردند؛ در حضور جماعتي كه همه آنحضرت را ديده بودند و كلام او را فهميده، و كسي نميتوانست در حضور آنها دروغ بگويد، و اگر ميگفت بر او انكار ميكردند.
مثلاً در انجيل متّي است كه چون حضرت مسيح متولّد شد، چند تن مجوس از مشرق آمدند و پرسيدند: كجاست آن پادشاه يهود كه تازه متولّد شده و ما ستارۀ او را در مشرق ديديم؟ آنها نشان ندادند. ناگاه همان ستاره را ديدند در آسمان حركت كرد تا بالاي آن خانه كه حضرت عيسي عليه السّلام در آن خانه بود بايستاد؛ دانستند در آن خانه است.
يك چنين حكايتي كه قطعاً مجعول است، در انجيل نوشتند و باك از رسوائي نداشتند. براي آنكه به زبان عبري براي اهل بيت المقدس ننوشتند، بلكه براي غريبان نوشتند؛ و در غريبي لاف بسيار توان زد.
و ما يقين داريم هيچ منجّم معتقد نيست با ولادت هر كسي ستاره پيدا ميشود، و بالاي سر او حركت ميكند؛ نه مجوس به اين معتقدند، و نه غير مجوس.
و نيز گوئيم: قدماي مسيحيان در كشته شدن حضرت مسيح اختلاف داشتند، و در بعض اناجيل مرقوم بود كه اصلاً آنحضرت كشته نشد. با آنكه اگر
ص 295
كسي در شهري كشته شود، از كثرت توجّه مردم به اين امور، مخفي نميماند؛ خصوصاً به دار آويختن.
امّا چون نويسندگان انجيل براي غُرَبا و به زبان غربا نوشتند، و اين غربا در بيت المقدس نبودند تا از حقيقت كشته شدن يا نشدن آنحضرت آگاه باشند، نويسندگان انجيل به آزادي تمام هر چه مصلحت دانستند نوشتند و باك نداشتند. و سيصد سال پس از حضرت مسيح، مجلسي تشكيل دادند و علماي نصاري مشورت كردند كه چگونه بايد اختلاف در اين امور را برانداخت؟!
رأيشان بر اين شد كه از ميان انجيلها چهار انجيل را انتخاب كنند و مطالب آنها را صحيح دانند، و مابقي كه حدّ و حصر نداشت باطل دانند. و كشته نشدن آنحضرت در انجيلهاي مردود قرار گرفت و غير رسمي شد. [93] و [94]
پاورقي
[86] ـ چون تاريخ كتابت اين جزء از تفسير «الميزان» در اين سنه بوده است، لهذا حضرت استاد آنرا بيان فرمودهاند. و از آن تاريخ تا زمان كتابت اين نوشتۀ ما چون 33 سال ميگذرد، فلهذا اينك سال يكهزار و نهصد و هشتاد و نه ميلادي است.
[87] ـ سخن در اين موضوع را زعيم فاضل «بهروز» در كتابي كه در بشارات نبويّه جديداً تأليف كرده است، بطور مشروح بيان كرده است. و اميدوارم كه توفيق يابم مقداري از آنرا در تفسير آخر سورۀ نساء از اين كتاب (الميزان) ذكر كنم. و قدر متيقّن (كه مورد اهتمام و نظر است) آنستكه: تاريخ مسيحي اختلال دارد. (تعليقه)
[88] ـ به مادّۀ مسيح از «قاموس كتاب مقدّس» مراجعه شود. (تعليقه)
و در اين قاموس، ص 2 0 8 گويد: مخفي نماند كه مولود حضرت مسيح در سال 749 بعد از تأسيس روم، يعني چهارسال قبل از تاريخ حاليّۀ مسيحيّه بود. مسقط الرّأس او بيت اللحم و مادرش مريم يهوديّه بود.
[89] ـ در تفسير طنطاوي كه معروف به «تفسير جواهر» است؛ در ج 2، ص 121 طبع دوّم آورده است كه: فيلسوف قرن دوّم ميلادي: شيلسوس در كتاب خود بنام «الخطابالحقيقيّ» نصاري را بر بازي كردن آنان با اناجيل، مورد ملامت و سرزنش قرار ميدهد. و بر محو كردن و از بين بردن فردا آنچه را كه ديروز نوشتهاند توبيخ ميكند. و در سنۀ 384 ميلادي پاپ داماسيوس امر كرد تا يك ترجمۀ جديد به زبان لاتين از عهدين جديد و قديم تحرير شود و در كليساها آنرا معتبر بشمارند؛ چون سلطان وقت كه تيودوسِيُس بود از مخاصمات و منازعات جداليّه در ميان اسقفها بر سر اختلاف اناجيل خسته و ملول شده بود. اين ترجمه كه مختصّ به اناجيل اربعه بود و فولكانا ] وولگات [ ناميده شد، تمام شده، و منظّم كننده و ترتيب دهندۀ اناجيل اربعه: متّي، مرقس، لوقا، يوحنّا خودش براي ترتيب و تنظيم اين ترجمۀ واحد ميگويد: «پس از آنكه ما نسخههائي از انجيلهاي قديمي يوناني مقابله نموديم، آنها را مرتّب كرديم؛ به معني اينكه آنچه را كه در اين اناجيل مغاير معني بود تنقيح كرديم، و بقيّه را بهمان حال اوّليّه باقي گذارديم». اين ترجمۀ واحد جديد را مجمع تريدِنْتيني در سنۀ 1546، يعني يازده قرن بعد امضاء و تثبيت كرد. پس از آن سيستوس ] سيكستوس [ پنجم در سنۀ 0 159 آنرا تخطئه نمود، و امر به طبع نسخۀ جديدي كرد. و سپس كِليمَنضوس (كلمِنت) هشتم اين نسخۀ دوّم را ايضاً تخطئه كرد، و امر به طبع نسخۀ جديد منقّحي كرد كه امروزه همان در ميان كاتوليكها دائر است. (تعليقه)
[90] ـ چندين سال است كه اين انجيل بخطّ ايتاليائي يافت شده است. و دكتر خليل سعادت در مصر آنرا به عربي ترجمه نموده، و عالم فاضل سردار كابلي در ايران آنرا به فارسي ترجمه كرده است. (تعليقه)
[91] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 3، ص 341 تا ص 346
[92]ـ
انجيل برنابا به زبان ايتاليائي قديم يافت شد؛ و آنرا دانشمند انگليسي لونْسدال و زوجۀ فاضلهاش مادام لورا راگ به انگليسي ترجمه كردند. و سپس دكتر خليل سعادت با پيشنهاد سيّد محمّد رشيد رضا حسيني منشي مجلّۀ «المَنار» در مصر به زبان عربي ترجمه نمود. و پس از آن سردار كابلي حيدر قليخان قزلباش با ملاحظۀ ترجمۀ عربي از انگليسي به فارسي ترجمه نمود. در نزد حقير، هم ترجمۀ عربي و هم ترجمۀ فارسي موجود است. طبع اوّل ترجمۀ عربي در مطبعۀ المنار در سنۀ 1325 هجري قمري صورت گرفت. و ترجمۀ فارسي كه در سنۀ 0 135 به انجام رسيد، در مطبعۀ شركت سعادت كرمانشاه بطبع رسيد. و هر يك از اين دانشمندان بر آن مقدّمهاي نوشتهاند. گرچه مقدّمۀ دكتر خليل سعادت و سيّد محمّد رشيد رضا كه به لسان عربي است، با ضميمۀ ترجمۀ انجيل عربي كه نزد حقير است طبع نشده است؛ امّا آن دو مقدّمه را سردار كابلي به فارسي ترجمه نموده، و با ضميمۀ مقدّمۀ خود در ابتداي ترجمۀ فارسي انجيل ذكر كرده است. *
مقدّمۀ دكتر خليل مفصّل است، و ما چند فراز از آنرا با ملاحظۀ نسخۀ عربي انتخاب نموده و در اينجا ميآوريم:
او ميگويد: در جهان، اكنون يگانه نسخۀ معروفهايكه اين انجيل از آن نقل شده، همانا كه آن نسخۀ ايطاليائي است كه در كتابخانۀ بلاط فينا ] دربار وين [ است؛ ** و آن از نفيسترين ذخائر و آثار تاريخيّهاي كه در آن كتابخانه است شمرده ميشود...
اوّلين كسيكه بر نسخۀ ايطاليائي اطّلاع يافت ـ از كسانيكه تاريخ، اثر ايشان را محو نكرده و روزگار ذكر ايشان را نابود نساخته ـ همانا كِريمر است كه يكي از مستشارهاي پادشاه پروس بود. و در آنوقت در آمستردام اقامت داشت. پس آنرا در سنۀ 9 0 17 مسيحي از كتابخانۀ يكي از مشاهير و اعيان شهر مذكور بدست آورد... پس آنرا كريمر به طولَند نامي قرض داد. پس از آن بچهار سال بعد به شاهزاده ايوجين سافوي ] ساووي [ كه با كثرت حروب و جدال و زيادي مشغلههاي سياسي خود، بسيار حريص بود به علوم و آثار تاريخي، داد. پس از آن، نسخۀ مذكوره با سائر كتابخانۀ شاهزادۀ مذكور به كتابخانۀ دولتي در فينا ] وين [ منتقل شد كه تا كنون هم آنجا هست. ليكن در اوائل قرن هجدهم نسخۀ ديگري به زبان اسپانيا پيدا شد كه در 222 فصل و 0 42 صفحه واقع شده كه روزگار بر آن دامان پوسيدگي كشانيده���، و آثار آن محو و رسوم آن نابود شده، و آنرا دكتر هُلم از اهل هِدلي (شهري است از اعمال هَمپشير ] توابع همپشايْر [ ) به مستشرق مشهور سايل به قرض داد. و بعد از سائل بدست دكتر منكهوس افتاد كه يكي از اعضاي كلّيّۀ ] دانشكدۀ عالي [ ملكه بود در آكسفورد؛ پس آنرا به زبان انگليسي ترجمه نمود. پس از آن، آن ترجمه را با اصل، در سنۀ 1784 به دكتر هويت كه از استادان مشهور است داد. و همانا كه دكتر هوَيت مذكور، در يكي از خطبههاي خودش كه بر طلاّب القا مينمود، به اين نسخه اشاره فرموده. آنجا كه به بعض فقرات آن استشهاد نموده كه اين فقرات را من مطالعه نمودم، و با ترجمۀ انگليسي كه از نسخۀ ايطاليائي (كه هم اكنون هم در كتابخانۀ بلاط فينا موجود است) ترجمه شده، مقابله نمودم؛ پس نسخۀ اسپانيائي را يافتم كه ترجمۀ حرفي است از آن. و فرقي ميان آن دو نسخه كه قابلالذّكر باشد نديدم...
و از چيزي كه سايل بر نسخۀ اسپانيائي حاشيه نموده، استنباط ميشود كه: در صدر آن مسطور است كه آن از نسخۀ ايطاليائي ترجمه شدۀ بخطّ مسلماني اروغاني است كه مصطفي عَرَنْدَي نام دارد؛ و مُصدَّر است به مقدّمهايكه در آن حكايت ميكند كشف كنندۀ نسخۀ ايطاليائي را. و او راهبي است لاتيني كه فِرا مَرينو ] پدر مارينو [ نام دارد.
كيفيّت اطّلاع او بر آن ـ و از جمله چيزهائي كه در اين باب گفته، اينست كه: او بر رسائل چندي تصنيف ايرينايوس اطّلاع نمود. و در شمارۀ آنها رسالهاي بود كه در آن تصريح مينمايد به قبح اعمال قدّيس بولُص ] پولس [ رسول؛ و اينكه ايرينايوس اين تقبيح را مستند داشته به انجيل قدّيس برنابا. پس، از همان وقت راهب مرينو مشارٌ إليه سخت شائق شد به اطّلاع يافتن بر اين انجيل. و اتّفاق افتاد كه وقتي مقرّب پاپ سِكْتُس ] سيكْستوس [ پنجم گرديد. پس اتّفاقاً روزي هر دو تا داخل كتابخانۀ پاپ شدند. پس خواب بر چشمهاي تقدّس او مستولي شد. پس مرينو خواست كه وقت خود را به مطالعه بگذراند تا پاپ بيدار شود. پس اوّل كتابيكه دست خود را بر آن نهاد، همانا خود اين انجيل بود. پس نزديك شد كه از خوشحالي اين استكشاف به طيران در آيد. پس اين ذخيرۀ قيمتي را در يكي از دو آستين خود پنهان نمود و درنگ كرد تا پاپ بيدار شد. پس از او رخصت بازگشت طلبيد در حالتي كه آن گنج را با خود برداشته بود. پس همينكه در خلوت شد، با شوق عظيم آنرا مطالعه نموده، از پس آن دست به گردن با آئين مسلماني شد.
همانا كه اين روايت فرامرينو راهب است كه در مقدّمۀ نسخۀ اسپانيائي مرقوم افتاده، چنانچه آنرا سائل مستشرق در مقدّمۀ خود براي ترجمۀ قرآن روايت نموده. و اين روايت با آنچه كه بر آن اشاره شد از خطبۀ استاد هويت، همانا كه ما را اكنون يگانه مصدري است در خصوص نسخۀ اسپانيائي كه من بر كيفيّت مفقود شدن آن اطّلاع نيافتهام جز اينكه آن با ترجمهاش به دكتر منكهوس رسيد. پس او آنرا به دكتر هويت داد. پس از آن، خبر و اثر آن محو شد.
در اينجا دكتر سعادت دربارۀ اينكه آيا نسخۀ ايطاليائي حاضر همان است كه آنرا فرامرينو راهب از كتابخانۀ پاپ سكتس پنجم ربوده، و يا نسخۀ ديگري است، مفصّلاً بحثي دارد كه بيشتر آن از ظنّ و تخمين تجاوز نميكند. او نيز ميگويد:
تاريخي كه آنرا علماء از تمام بيانات سابقه تخمين ميزنند، ميان نصف قرن پانزدهم و شانزدهم گردش دارد. و بنابراين ممكن است كه نسخۀ ايطاليائي همان خود نسخهاي باشد كه فرامرينو از كتابخانۀ پاپ ـ چنانچه بر آن اشاره شد ـ ربوده بود. و وقتي كه خبر انجيل برنابا در اوّل قرن هجدهم در اروپا شايع شد، هنگامۀ بزرگي در انجمنهاي ديني و علمي خصوصاً در انگلستان بر پا نمود... و اوّل امري كه بسوي آن، خيالات ارباب بحث متوجّه شد، تعمّق در امر نسخۀ ايطاليائي بود. و در اينكه آيا آن از نسخۀ ديگري منقول است، يا اينكه همان نسخۀ اصليّه است كه نزد فرامرينو راهب بوده و ادّعا كرده كه آنرا از كتابخانۀ پاپ سكتس پنجم ربوده است؟ دكتر سعادت پس از بحثي ميگويد: و آنچه من بدان تمايل دارم اينست كه: نسخۀ ايطاليائي كه اكنون در كتابخانۀ بلاط شاهي فينا موجود است، همانا كه آن بیشكّ از نسخۀ ديگر مأخوذ است. و نتيجه اين ميشود كه: صحيح نيست آنرا نسخۀ اوّلي اصلي اعتبار نمود.
دكتر سعادت از اختلاف حواشي عربي كه بر آن انجيل زده شده است از جهت ادبيّت و غلط بودن انشاءِ بعضي و صحيح بودن بعضي از آنها استدلال ميكند كه: بايد اين نسخه از نسخۀ ديگري منقول باشد. آنگاه ميگويد:
اين استنتاج ما منطبق ميشود بر آنچه موثّقين بعد از تدقيق و امعان نظر در نوع خطّ نسخۀ ايطاليائي كه اكنون در كتابخانۀ بلاط فينا موجود است، گفتهاند. پس حكم جزمي نمودهاند به اينكه: ناسخ آن همانا از اهالي بُندُقيّه است كه آنرا در قرن شانزدهم يا اوائل قرن هفدهم استنساخ نموده؛ و ترجيح دادهاند كه او آنرا از نسخۀ طُسكاني يا از نسخهايكه به زبان بندقيّه بوده است استنساخ كرده��، كه به آن اصطلاحات طسكاني راه يافته است. و اينها سخنان لونسدال و لورا راغ است پس از آنكه اين دونفر اين نظريّات را از بزرگترين موثّقين ايطاليائي گرفتهاند كه سخنان آنها حجّت گرفته ميشود در اينگونه مباحث خصوصي. و آن دو كاتب مذكور بر اين رفتهاند كه: آن استنساخ، قريب سنۀ 1575 اتّفاق افتاده؛ و اينكه: محتمل است كه ناسخ اين انجيل، فرامرينو راهب باشد كه ذكر او بنابر آنچه سوي آن اشاره شد در مقدّمۀ نسخۀ ايطاليائي وارد شده. آنگاه پس از آن ميگويند آنچه را كه ترجمۀ آن اينست:
«به هر حال ممكن است ما را جزم نمودن به اينكه كتاب برناباي ايطاليائي، كتابي است انشائي؛ خواه به آن كاهني يا عالمي يا راهبي، يا يكي از عامّۀ مردم قيام نموده باشد. پس آن به قلم مردي است كه اطّلاع عجيبي بر تورات لاتيني داشته كه به عصر دَنت ] دانته [ نزديك بوده؛ و اينكه او مانند دنت بر نوع خاصّي از زبور احاطه داشته؛ و آن كار مردي است كه معرفت او به اسفار مسيحيّه بسيار تفوّق دارد بر اطّلاعات او بر كتب دينيّۀ اسلاميّه. پس ترجيح داده ميشود كه او از نصرانيّت مرتدّ شده باشد.» و باعث بر قرين نمودن كاتب اين انجيل با دنت، شاعر مشهور آنست كه در سخنان آن دو نفر مشابهات است... و همانا كه ابتدا به ذهن علماء چنين تبادر كرده بود كه نسخۀ ايطاليائي از اصل عربي مأخوذ شدهاست. واوّل كسيكه به آن اشاره نموده كريمر بود كه ذكر آن گذشت؛ آنجا كه مُصدّر نموده نسخۀ ايطاليائي را كه هديّه كرده بود آنرا به دوق سافوي، او چند سطري از پيش خود ذكر ميكند كه: اين انجيل محمّدي مترجم است از عربي يا غير آن.
دكتر سعادت پس از بحثي ميگويد: و همانا كه در كتابهاي مشاهير مصنّفينِ مسلمانان، ذكري از اين انجيل وارد نشده است؛ خواه در زمانهاي قديم، خواه در زمانهاي تازه. حتّي اينكه در مؤلّفات كسانيكه به بحثها و مجادلات دينيّه اقتصار نمودهاند هم ذكري نشده است، با اينكه انجيل برنابا برندهترين سلاحي است براي ايشان در مثل اين مناقشات. و اين تنها نيست؛ بلكه ذكري از اين انجيل در فهرستهاي كتب عربيّۀ قديمه كه در نزد عربها و عجمها است، يا نزد مستشرقين كه فهرستها براي نادرترين كتب عربيّه از قديم و جديد وضع نمودهاند وارد نشده است.
دكتر سعادت در اينجا ميگويد: از تمام آنچه بيان آن گذشت، من ناچارم كه تصريح كنم كه: من مائلترم به اصل عربي بودن آن از غير عربي. آنوقت به چند دليل استشهاد ميكند، از جمله اينكه: بسياري از فقرات اين انجيل نزديك است كه ترجمۀ حرفي و يا معنوي آيات قرآني باشد. آنگاه ميگويد: اين را ميگويم و ميدانم كه من در آن با كلّيّۀ كاتبان مغربي (يعني مؤلّفين فرنگ) كه در امواج اين موضوع غوطهور شدهاند مخالفم. و در زمرۀ ايشان لونسدال و لورا راغ هستند كه گمان ميكنند كه: اطّلاع كاتب اين انجيل به اسلام كم است. پس اين بود از جمله اسبابي كه آن دو نفر را وادار نموده بر نداشتن اعتقاد به اصل عربي. و از جمله قصّۀ إبراهيم با پدرش، و بعضي از آن منطبق ميشود بر سورۀ 21 و 37. و از جمله سخن آن در باب سبب سقوط إبليس، اينكه او سر تافت از اينكه به آدم سجده نمايد، چنانچه در سورۀ بقره آمده است. و همچنين است آنچه در سورۀ حجر وارد شده است. و اگر تنگي مقام نبودي هر آينه بسياري از آن فقرات را با آنچه مقابل آنها از آيات قرآن است ايراد ميكردم. و همين تنها نيست، بلكه در انجيل برنابا سخنان بسياري است كه منطبق است به احاديث نبويّه صلّي الله عليه و آله و سلّم.
تا آنكه ميگويد: ليكن اعتقاد نمودن به اينكه اين انجيل عربيّ الاصل است، بر آن مترتّب نميشود كه كاتب آن عربيّالاصل باشد؛ بلكه اعتقاد من آنستكه: كاتب آن يهودياي بوده اندلسي كه بعد از نصرانيّت و اطّلاع بر انجيلهاي نصاري، دست به گردن دين اسلام كرده است. زيرا اگر به دقّت ملاحظه كني، خواهي ديد كه مانند او ميان طوائف نصاري كمتر پيدا ميشود؛ مگر در اشخاص كمي از مخصوصين كه زندگاني خود را بر آن آئين وقف نمودهاند، مثل مفسّرين. حتّي اينكه ميان اينان هم كمتر كسي هست كه اطّلاع او به تورات مثل اطّلاع كاتب انجيل برنابا باشد... و از جمله چيزهائيكه تأييد اين اعتقاد ميكند آنستكه: در اين انجيل، وجوب ختنه كردن وارد شده. و سخن زخم زنندهاي كه در آن آمده اينست كه: سگان بهترند از ختنهنشدگان. چه مانند اين سخن از نصراني صادر نميشود.
از مجموع اين مطالب، دكتر سعادت نتيجه ميگيرد كه: نظريّهاي را كه من بدان مائل ميشوم آنستكه: كاتب اصلي انجيل برنابا يهودي اندلسي باشد كه آئين اسلام را هم آغوش شده است... و تاريخ ذكر ميكند فرماني را كه پاپ جلاسيوس اوّل ـ كه در سنۀ 492 (چهار صد و نود و دو) مسيحي بر اريكۀ پاپيّت جلوس نموده ـ آنرا صادر كرده، و در آن نامهاي كتابهائي را تعداد ميكند كه از مطالعه نمودن آنها نهي شده است؛ و در عداد آنها كتابي است مسمّي به انجيل برنابا. پس هر گاه اين صحيح باشد، اين انجيل قبل از ظهور پيغمبر مسلمانان موجود بوده به زمان درازي. و آن دليل است بر وجود اين انجيل. آنوقت اين جامۀ ژنده كه اكنون در آن ميخرامد، در بر نداشته است؛ زيرا كه همين فرمان صادر نمودن پاپِ مشارٌإليه به نهي نمودن از مطالعۀ آن دليل است بر شيوع آن، يا بر اشتهار امر آن ميان خاصّۀ علماء اگر هم ميان عامّه نبوده است...
تا اينكه ميگويد: اين انجيل با اناجيل اربعۀ مشهوره در چند امر جوهري، مباينت دارد: اوّل اينكه: ميگويد كه يَسُوع، الوهيّت و پسر خدا بودن خود را منكر شده، و اين در مرأي و مَسمع ششصد هزار سپاهيان و ساكنين يهوديّه از مرد و زن و اطفال بوده است. دويم اينكه: آن پسري كه إبراهيم براي قرباني در راه خدا عزم بر پيشكشي او نمود، همانا إسمعيل بوده است، نه إسحق؛ و اينكه وعده همانا به إسمعيل بوده است. سوّم اينكه: مَسيا يا مسيح منتظر يسوع نيست بلكه منتظر محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم است. و همانا كه محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم را بلفظ صريح مكرّر در فصول طويلة الذّيل ذكر كرده و گفته است كه: او همانا رسول الله است. چهارم اينكه: يسوع دار زده نشده است؛ بلكه برداشته شده به سوي آسمان. و آنكه دار زده شد همانا كه يهوداي خيانتكار بود كه شبيه كرده شده بود به او؛ پس مطابق قرآن آمده كه: وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَلَـٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ.
تا اينكه گويد: در هر حال، پس حقيقتي كه هيچ در آن نزاعي نيست، آنستكه كاتب انجيل برنابا داراي مقامي بزرگ بوده، در فلسفه و علوّ مدارك و قوّت حجّت و سختي معارضه و وضوح بيان، و اينكه مباحث فلسفيّۀ او در باب جسد و حسّ و نفس از وجهۀ ديني، همانا كه بالاترين چيزهائيست كه بحث كنندگان ديني در اين موضوع نوشتهاند... و بعد از تمام آنچه گذشت اين انجيل مشتمل است بر آيات باهرۀ حكمت، و طراز خوب فلسفۀ ادبيّه، و اسلوبهائيكه به بلاغت عاليۀ خود عقول را جادو ميكند با سادگي در تعبير. و منظورش ترقّي دادن همّت بشري است به سوي افقي بلند، و منزّه ساختن آنست از شهوات حيوانيّه، و امر كننده است به معروف، و نهي كنندۀ از منكر، و وادارندۀ بر فضائل، و تقبيح كنندۀ از رذائل، و دعوت كنندۀ انسان است به قرباني كردن خود را در راه احسان به مردم تا از او تمام آثار أنانيّت زائل شود، و براي منفعت برادران خود زندگاني نمايد.
پس از چند جملهاي ديگر، دكتر سعادت با امضاي خود كه در قاهرۀ مصر، و در مارس سنۀ 8 0 19 ميلادي است اين مقدّمۀ خود را خاتمه ميدهد.
و ما ميبينيم: وي در نسبت اين انجيل به يكنفر يهودي تازه مسلمان اندلسي غير معلوم چقدر دچار اشتباه شده است؟ و غير از تخيّلات واهيه و پندارهاي سخيفانه و ضعيف كه در طول سخنش معلوم شد، محمل ديگري ندارد.
ما از وي ميپرسيم: شما كه ميگوئيد صاحب اين انجيل داراي مقامي عالي در فلسفه و ادب بوده است، با اين عظمت و وسعت اطّلاع بر تورات و انجيل، چه كسي بوده است؟ حتماً بايد شخص معروف و مشهوري از علماءِ درجۀ اوّل باشد. چرا در تاريخ ابداً ذكري از او نشده است؟!
چرا بهيچوجه اسمي و رسمي از او نيست؟ تمام فضلاء و علماءِ اسلام با ترجمۀ احوال مشخّصند. اين عالم تازه مسلمان اندلسي كه بوده است؟! آري اينگونه توهّمات و پندارها تير در تاريكي پرتاب كردن است؛ رَجْمًا بِالْغَيْبِ سخن گفتن است. فلهذا از علماء و محقّقين و مستشرقين و اسلام شناسان اروپا احدي بدين گفتار لب نگشوده است؛ با اينكه از جهات عديدهاي تفوّه بدين سخن كارشان را آسان ميساخت. نسخهاي از اين انجيل بخطّ ايطاليائي قديم پيدا شده است. اگر هم از روي نسخۀ ديگري استنساخ شده باشد، قاعدةً بايد از روي نظير همين نسخه و از همين زبان و يا نظير آن باشد. بحث كردن از روي نسخهاي به زبان ديگر، و انتساب آن به يكنفر يهودي تازه مسلمان، و يا يك نصراني از نصرانيّت برگشته و به آئين اسلام درآمده، بدون شواهد قطعيّۀ تاريخيّه، و با وجود اشكالات اين احتمال كه انجيل برنابا آن را نميپذيرد و دفع ميكند، آيا غير از خيالبافي و گرايش به موهومات محملي دارد؟!
از اينجاست كه ميبينيم: سيّد محمّد رشيد رضا صاحب تفسير و مجلّۀ «المنار» در مقدّمۀ خود تمام اين دلائل دكتر سعادت را واهي ميشمرد.
ما در اينجا فرازهائي از گفتارش را كه سردار كابلي پس از مقدّمۀ دكتر سعادت در مقدّمۀ ترجمۀ انجيل خود آورده است براي شاهد ذكر ميكنيم. او از جمله ميگويد:
ما ميبينيم مورّخان نصرانيّت اجماع نمودهاند بر اينكه در قرنهاي نخستين مسيح عليه السّلام، انجيلهاي بسياري بوده است. و رجال كنيسه از آنها چهار انجيل اختيار نموده، باقي را ترك نمودهاند. پس مقلّدان از اهل ملّت ايشان بیتحقيق اختيار ايشانرا پذيرفتند؛ و كار ايشان بر همين منوال پيش رفته است. امّا كسيكه دوست ميدارد علم را، و از تقليد كناره مينمايد، پس او هر گاه بخواهد كه بر اصل اين دين و تاريخ آن واقف شود، ميخواهد كه كاش بر تمام اين اناجيل متروكه مطّلع گردد؛ و بر هر چه ممكن باشد وقوف بر آن، واقف گردد، و مبناي ترجيح بعضي از آنها را بر بعضي ديگر بعد از مقابله و تنظير، بر دلائل مرجّحه كه بر خود او ظاهر شده است بنهد، اگر چه بر رجال كنيسه ظاهر نشده باشد. اگر همۀ آن انجيلها باقي ميماند، هر آينه زايندهترين چشمههاي تاريخي در باب خود بودند. ودر اينصورت از حكم علماي اين عصر بر آنها و استنباط از آنها به طريقهاي تازۀ علمي كه ازآزادي و استقلال در رأي و اراده برخوردارند، مطالب مهمّي را درمييافتي كه مانند آن از رجال كنيسه كه اين چهارتا را انتخاب نموده و غير آنها را ترك كردهاند، بر نميآيد.
انجيل حضرت مسيح عيسي بن مريم عليه السّلام يكي است كه عبارت است از طريقۀ او و بشارت او به آن كسيكه بعد از او ميآيد تا آئين خدا كه به زبان او و به زبان پيغمبران پيشتر از او قرار داده، تمام شود. پس هر يك از ايشان براي مردم بيان ميكردند آنچه را كه استعداد آنها مقتضي آن بود؛ و همانا كه اناجيل ازينرو بسيار شدند...
از جملۀ آن انجيلها انجيل برنابا است، و برنابا يك حواري است از انصار حضرت مسيح عليهالسّلام كه رجال كنيسه ايشانرا رسل يعني رسولان ميخوانند كه بولس مدّتي در صحبت او بود... مقدّمۀ اين انجيل كه شرح آن براي عربي خوانان گذشت، امروز ناطق است به اينكه: بولس متفرّد شد به تعليم جديدي كه مخالف بود با آنچه حواريّون از حضرت مسيح عليه السّلام اخذ نموده بودند؛ وليكن همان تعليمات او غلبه و انتشار و اشتهار يافت و ستون نصرانيّت شد. و بعضي از علماي فرنگ را عقيده اينست كه: انجيل مرقس و انجيل يوحنّا را او وضع نموده، چنانچه در دائرة المعارف فرانسوي است. پس هيچ عجب نباشد اگر كنيسه، انجيل برنابا را انجيل غيرقانوني يا غير صحيح بشمارد.
ما مطّلع نشدهايم بر ذكري از انجيل برنابا در كتب تاريخيّه كه پيشتر باشد از فرمانيكه آنرا پاپجلاسيوس اوّل صادر نموده، در باب كتبي كه خواندن آنها را حرام كرده است؛ چه در ضمن آنها انجيل برنابا آمده است. و جلاسيوس در اواخر قرن پنجم ميلادي زمام پاپيّت را نائل شد. يعني پيش از بعثت پيغمبر ما صلّي الله عليه و آله و سلّم ] بفاصلۀ يكصد سال [ و اگر امروز بعضي از اروپائيان در اين فرمان شكّ كنند، معلوم است كه مُثبِت بر نافي مقدّم است. قرنها گذشت و جيلها پشت سر هم آمدند، و كسي از اين انجيل ذكري نشنيد. تا اينكه در دويست سال قبل *** در اروپا بر نسخۀ آن اطّلاع يافتند، پس آنرا گنجي پربها شمردند. و اگر آنرا كسي در قرون وسطي: قرون تاريكيهاي تعصّب و ناداني مييافت، هرگز آشكار نميشد. چگونه چيزي در تاريكي ظاهر شود در صورتيكه نور شرط ظهور است؟
بعضي از مباحث اروپائيان دربارۀ اين انجيل، مثل نوع كاغذ و صحّافي و لغت آن، دقيق و علمي است؛ و بعضي از مباحث، مثل سخنان ايشان دربارۀ كاتب اوّل اين نسخه و زمانيكه در آن نوشته شده است از قبيل حدس و تخمين است. اين بحث كنندگان مبناي گفتار خود را بر قاعدۀ مسلّمهاي قرار ميدهند كه چه بسا اصل آن قاعده فاسد است. بنابراين، آن مبني نيز فاسد ميشود. چون بنا نهاده شدۀ بر مبناي فاسد، فاسد است. مثل اينكه بعضي از فلاسفه شاگردان خود را بدينطريق امتحان ميكرده كه: كوزهاي را كه در آفتاب گرم شده است، برداشته و بدون آنكه آنها ببينند آنرا وارونه نموده، آنگاه شاگردان را فرا خوانده ميگويد: من اين سوي كوزه را كه رو به آفتاب است، ميبينيم كه سرد است؛ آنگاه آنرا بر گردانيده طرف ديگرش را با ايشان لمس نموده و ميگويد: ببينيد گرم است! علّت آنرا بيان كنيد!
آنها شروع ميكنند به تراشيدن علّتها و او آنها را ردّ ميكند. و در عاقبت كار چون از نظريّۀ خودش ميپرسند، ميگويد: نخست بايد صحّت چيزي ثابت شود، آنگاه از علّتش بحث شود! و اينكه طرف مقابل آفتاب سرد بوده و طرف مقابل زمين گرم بوده، نادرست است. زيرا من خودم آنرا برگردانيدم تا هوش شما را امتحان كنم!
و همينطور بعضي از بحث كنندگان دربارۀ انجيل برنابا فرض كردهاند كه: آن از وضع بعض مسلمانان است. پس متحيّر شدند در حدس و تخمين واضع آن كه آيا وي غربي بوده است، يا شرقي؟ عربي بوده، يا غير عربي؟ قديم بوده، يا تازه؟ و هيچكس در آن سخني نگفته و نظريّهاي نداده مگر آنكه كسي ديگر آمده و آنرا بهم زده است. تا اينكه رأي دكتر سعادت بعد از اطّلاع بر آن سخنان بر اين شد كه نزديكتر به تصوّر آنستكه: كاتب آن يهودي اندلسي بوده از اهل قرون متوسّطه كه آئين نصاري گرفته؛ آنگاه در اسلام داخل شده و لغت عربي را متقن نموده، و قرآن و سنّت را درست فهميده؛ بعد از احاطه به كتب عهد عتيق و جديد. و بر اين مدّعاي خود استدلال نموده به علم واسع او به اسفار عهد قديم و موافقتتلمود، و احاطۀ او به عهد جديد. امّا دكتر سعادت غافل شده از اينكه به كتب عهدين چيزي را نسبت داده است كه در نسخههاي معروف آن كه در قرون متوسّطه است يافت نميشود ـآنها همين نسخههائي هستند كه در دست ماست ـ مثل نسبت دادن قصّۀ هوشَع و حجَّي به كتاب دانيال؛ و از اينكه أحياناً مخالفت نموده در مسائل ديگر. اگر واضع آن از اهل قرون متوسّطه بودي، در اين غلطِ ظاهر، با آن علم واسعش نيفتادي. و نيز او استدلال نموده است به موافقت بعض مباحث آن با قرآن و احاديث؛ و اين نيز غلط است. زيرا موافقت چيزي با چيزي دليل آن نيست كه از آن مأخوذ شده باشد. و گرنه لازم ميآيد كه تورات از شريعت حَمورابي مأخوذ شده باشد؛ نه اينكه وحي باشد از جانب خداي تعالي به موسي عليهالسّلام. با اينكه معظم مباحث اين انجيل نزد احدي از مسلمين معروف نبوده، و اسلوب آن از اسلوبهاي تمام مسلمانان و خصوصاً عربان ايشان بسيار دور است. چنانچه آنرا بعضي از قسّيسان در مجلّۀ مذهبي بيان نمودهاند. و كدام مسلمان نام خدا را ميبرد و بر او ثنا نميكند؟ يا نام پيغمبران را و بر ايشان درود نميفرستد؟ و فرشتگانرا بغير آن نامهائيكه در كتاب و سنّت وارد است نام ميبرد؟ و موافقت بعضي چيزهائي كه در آن است با شعر دانتي ] دانته [ ممكن است علّتش آن باشد كه دانتي بر آن اطّلاع يافته و از آن اخذ نموده باشد اگر از قبيل توارد خاطرين نباشد.
امّا حواشي عربي كه بر آن نسخه پيدا شده، احتمال دارد كه از فرامرينو راهب باشد كه اين انجيل را در كتابخانۀ پاپ كشف نموده؛ به اينكه دخول او در اسلام وي را وادار نموده باشد بر ياد گرفتن عربي، تا اينكه علم او به عربيّت به اندازهاي رسيد كه بعضي از فقرات را به عبارت سقيمه ترجمه نمايد كه عُجمت بر آن غالب باشد. و كمي از عبارات صحيحه كه در آنست منافات ندارد با آن. زيرا كسيكه در كبر سنّ زبان اجنبي را ياد ميگيرد، نوشتههاي او در اوّل كار ازين قبيل خواهد بود كه صواب كم و خطا بسيار. با اينكه بيشتر عبارات صحيحه در اين حواشي منقول است از قرآن يا بعض كتابهاي عربي كه ممكن است كاتب بر آنها اطّلاع يافته باشد.
و احتمال دارد كه بعض كشيشان يا كسانيكه به مثابۀ ايشانند، عربي آموخته باشند بجهت اينكه بفهمند: آيا در آن، مصادري براي اين انجيل هست كه ممكن باشد ارجاع اين انجيل به سوي آن يا نه؟ و مرجّح اين احتمال، ناميدن فصول است به سورهها براي تشبيه نمودن به قرآن. امّا نسبت دادن اين حواشي به مسلماني كه ريشهاش در اسلام محكم باشد، پس خطائي است كه احتمال در��تي ندارد. زيرا مسلماني يافت نخواهد شد، نه عربي و نه عجمي كه اطلاق سور بر غير سور قرآن نمايد. يا اينكه بگويد: الله سُبحان. زيرا كلمۀ سُبْحانَ اللَهِ از چيزهائيست كه هر مسلمان آنرا از جملۀ اذكار دينيّۀ خود از بر ميكند. يا اينكه بگويد: ميخائيل بجاي ميكائيل؛ و اسرافيل را نشناسد و او را اُوريل بنامد. يا اينكه آسمانها را بيشتر از هفت بداند.
علاوه كن بر تمام اينها عدم اطّلاع علماءِ مسلمانان را كه در اندلس و غير آن بودهاند بر اين انجيل. چنانچه آنرا دكتر مرجليوس تحقيق نموده، و تحقيق خود را تأييد كرده به خالي بودن كتابهاي مسلمانانيكه بر نصاري ردّ نوشتهاند از ذكر آن. و ابن حزم أندلسي و ابن تيميّۀ مشرقي براي تو كافي است، زيرا اطّلاعات اين دو نفر واسعتر است از علماءِ مسلمانان در غرب و شرق. و در كتابهاي خودشان در ردّ بر نصاري ذكري از اين انجيل ننمودهاند.
امري را كه باحثان سخت منكر ميشمرند نام پيغمبر ( محمّد ) است عليه و علي آله الصّلوة والسّلام. ميگويند: معقول نيست كه پيش از ظهور اسلام نوشته شده باشد، زيرا معهود در بشارات آنستكه به كنايات و اشارات باشد. امّا كسانيكه ريشۀ ايشان در دين محكم باشد، مثل آنرا در خبر وحي مُنكر نميشمارند. و همانا كه شيخ محمّد بيرم نقلاً از يكنفر سيّاح انگليسي فرموده كه: او در كتابخانۀ پاپ در فاتيكان ] واتيكان [ نسخهاي از انجيل ديده كه بخطّ حميري قبل از بعثت پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نوشته شده بود كه مسيح ميفرمايد: وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُوٓ أَحْمَدُ، و آن موافق نصّ قرآن است حرفاً بحرفٍ. وليكن از هيچيك از مسلمانان نقل نشده كه او ديده باشد يكي از اين انجيلها را كه در آن بشارتهاي صريحه باشد. بنابراين معلوم ميشود كه در كتابخانۀ فاتيكان از بقاياي آن اناجيل و كتابهائيكه در قرنهاي نخستين ممنوع بودهاند، چيزي هست كه اگر ظاهر شده بود، تحقيقاً شبهات را از انجيل برنابا و غير آن زائل كرده بود. در اينجا سيّد محمّد رشيد رضا با امضاي خود در قاهرۀ مصر، در 21 صفر سنۀ 1326 هجريّۀ قمريّه، پس از عباراتي مقدّمۀ خود را پايان ميدهد. و الحقّ نظريّات او صائب، و اشكالات او بر دكترسعادت و سائر كساني كه در سند انجيل برنابا خواستهاند شبههاي وارد كنند بجا و بموقع است.
عالم فاضل و متبحّر خبير معاصر حيدر قلي سردار كابلي رضوان الله عليه در مقدّمۀ خود نيز كلام دكتر سعادت و اروپائيهائي كه به آن نسبت ساختگي دادهاند ردّ نموده است؛ و از جمله ميگويد:
اينكه ميگويند: اين انجيل در قرن پانزدهم يا شانزدهم تأليف شده است نيز حدسي است و بر آن دليلي و حجّتي قائم نيست. مگر يگانه گناهي كه ميتوان بر اين انجيل اثبات نمود، همانا مخالفت آنست با انجيلهاي چهارگانۀ معروف در اصول ديانت. و إلاّ چنانچه در مجلّد دوّم از دائرۀ المعارف انگليسي، طبع سيزدهم، صفحۀ يكصد و هشتادم، در مادّۀ اَپوكْريفَل لِتريچِر ] Apocryphal literature آمده [ تصريح شده به انجيل برنابا؛ و فرمان پاپ جلاسيوس اوّل در نهي از مطالعۀ آن. و تاريخ جلوس جلاسيوس بر تخت پاپيّت سنۀ چهارصد و نود و دو مسيحي بوده؛ يعني يكصد و سي سال قبل از تاريخ هجرت، يا يكصد و هجده سال قبل از بعثت حضرت ختمي مرتبت صلّي الله عليه و آله و سلّم.
آنگاه ميگويد: گمان حقير آنستكه: نسخۀ اصل انجيل برنابا به زبان عبراني يا يوناني بوده، سپس ترجمۀ به زبان لاتيني شده؛ و از روي ترجمۀ لاتيني در قرون وسطي اين نسخۀ موجوده در وين استنساخ شده است. و نسخههاي اصلي و ترجمۀ آن يا بواسطۀ مرور ايّام و متروك بودن آنها بواسطۀ نهي پاپ مذكور، يا بواسطۀ عصبيّت متصدّيان امور مذهبي از ميان رفته باشد. و امّا اينكه بعضي گمان كردهاند كه تأليف يكنفر از مسلمانان است، اين گماني است بس فاسد. زيرا كه در اين انجيل مطالبي يافت ميشود كه مخالفت صريحه با آئين اسلام دارد. آنگاه او سه مورد از موارد مخالفتهاي مضموني آنرا با قرآن ذكر كرده، و سپس گويد:
پر واضح است كه: هيچ مسلماني در كتاب خود ذكر نميكند چيزيرا كه كوچكترين مخالفت با نصّ قرآن شريف داشته باشد.
و نيز ميگويد: برنابا در مخالفتش با بولس متفرّد نبوده، بلكه انجيل اغنسطي هم در مخالفت با بولس قدّيس، شريك برنابا بوده است. و مجموع اناجيلي را كه پاپ جلاسيوس اوّل از خواندن آنها منع كرد، عبارت بودند از: انجيل اَندريو، و انجيل برنابا، و انجيل برتولوماس، و انجيل جيمس، و انجيل تديوس. اين پنج انجيل را قدغن كرد چنانچه در دائرةالمعارف تصريح شده است. و همين فرمان جلاسيوس، در دلالتش بر وجود انجيل برنابا قبل از اسلام كافي است.
در اينجا نيز اين مرد عالي شأن مقدّمۀ خود را با امضاي خود ختم ميكند. و الحقّ پس از مطالعۀ ادلّۀ وي و گفتار منشي «المنار» كه ذكر آن گذشت شبههاي در وجود انجيل برنابا قبل از اسلام، و متداول بودن آن در ميان مسيحيّون باقي نميماند.
مرحوم قاضي، استاد علاّمه آية الله طباطبائي رضوان الله عليهما بدين انجيل عنايت داشته است، و خواندن آنرا به شاگردان سلوكي و عرفاني خود توصيه مينموده است.
فريد وَجدي در «دائرة المعارف» خود، در ج 1، ص 656 در مادّۀ انجيل، از اين انجيل نام ميبرد و ميگويد: در قرن هجدهم در كتابخانۀ يكي از اُمراء يافت شد و به انگليسي ترجمه شد، و بارهاي عديده طبع شد و به لسان عربي نيز ترجمه شد. و از جهاتي بسيار، از جمله داستان دار نزدن حضرت عيسي عليه السّلام و غيره، موافق آيات قرآن است.
جيمز هاكس در «قاموس كتاب مقدّس» در مادّۀ برنابا، ص 175 گويد: علاوه بر رسالۀ برنابا به عبرانيان و رسالۀ ديگري كه به اسم او مسمّي است، كتاب ديگري وجود داشت كه انجيل برنابا خوانده شد كه در عصر حاضر به زبان ايطاليائي به توسّط يكنفر مسلمان نوشته شد، كه برساند كتاب مقدّس تحريف يافته است؛ و در حقيقت مطلبي راجع به عيسي مسيح از منابع موثّقه تحصيل نكرده است. ـ انتهي.
از آنچه ما بيان نموديم معلوم ميشود تا چه حدّ پردۀ تعصّب چشمان اين مرد مسيحي را كور كرده است؟ اوّلاً: انجيل برنابا را كه تاريخش يكصد سال قبل از پيغمبر اسلام معلوم است، به عصر حاضر نسبت ميدهد. ثانياً: همين نسخۀ ايطاليائي را كه بزرگان، كتابتش رابين قرن پانزدهم و شانزدهم مسيحي گفتهاند به عصر حاضر نسبت ميدهد. ثالثاً: نويسندۀ آنرا مسلمان ميداند. و رابعاً: مقصد اين انجيل را فقط تحريف كتاب مقدّس ميداند؛ و آنرا منبع موثّقي نميشمارد. اينها همه نسبتهاي خلاف واقع است.
نظير اين تعصّب كور كننده از فؤاد أفرام بُستاني مسيحي در «دائرة المعارف» خود، در طبع قديم، مادّۀ برنابا، ص 363 ميباشد. او ميگويد: يك انجيل مزوّر منسوب به برنابا به لغت عربي پيدا شده است كه به لغت انگليسي و اسپانيائي و ايطاليائي ترجمه شده است. و ظاهر اينست كه: جماعتي از أراتِقه آنرا تزوير كردهاند. و فوتيليريوس در قانون رسولي خود در ميان كتب ابوكريفيه ] اپوكريفل [ قرار داده است. و پاپ جيلاسيوس دوّم در سنۀ 1118 آنرا تحريم كرده است.» ـ انتهي.
در اينجا نيز ميبينيم اين مرد با وسعت اطّلاعش؛ اوّلاً: چگونه حكم به تزوير اين انجيل ميكند؟ ثانياً: چگونه ميگويد: اصل آن عربي و سپس به انگليسي و اسپانيائي و ايطاليائي ترجمه شده است؛ در حاليكه ديديم يگانه نسخۀ آن، ايطاليائي است و سپس به اسپانيائي و انگليسي و اخيراً به زبان عربي ترجمه شده است؟ و ثالثاً: از كدام سند و دليلي آن تزوير را نسبت به أراتقه ميدهد؟ اينها همه مطالبي است كه موجب پائين آمدن اعتبار شخص محقّق ميگردد.
بايد دانست كه برناباي قدّيس رسالهاي دارد به عبرانيان، و رسالۀ ديگري نيز مسمّي به نام اوست. در كتاب «قاموس كتاب مقدّس» و نيز در «دائرة المعارف» بستاني مسيحي از اين دو رساله بحث كرده است. و از استكشاف آن از قرون قديمه سخن به ميان آورده؛ و از بزرگاني كه از اهل اطّلاع بودهاند و آنها را بدست آوردهاند از سنۀ 0 7 ميلادي تا بحال مفصّلاً ذكري به ميان آورده است. و اين دو رساله غير از انجيل برناباي مورد بحث است. امّا اين امر به مؤلّف كتاب «بشارات عهدين» مشتبه شده، و رساله را انجيل پنداشته است. آنگاه از «دائرة المعارف بستاني» و از «قاموس كتاب مقدّس» شواهدي را براي قدمت انجيل برنابا ذكر كرده است. در حاليكه مطالب اين دو كتاب دربارۀ انجيل برنابا صريح در انكار است. و گفتارشان در پيرامون صحّت استناد رساله است به قدّيس برنابا كه از مطالب بزرگان اهل تحقيق، قدمت و استناد آنرا ميخواهند استفاده كنند. (مطالب «بشارات عهدين» در مقدّمۀ كتاب، ص14 تا ص 16 ميباشد.)
.........................................................................................................
* ـ اينك كه يكسال از اين نوشته ميگذرد، نسخهاي ديگر از ترجمۀ عربي آن نزد حقير وجود دارد كه در مطبعۀ محمّد علي صبيح و أولاده در ازهر مصر در سنۀ 1373 هجريّۀ قمريّه به طبع رسيده است. در اين نسخه، مقدّمۀ مترجم: دكتر خليل سعادت از ص «ج» تا ص «س» و مقدّمۀ ناشر: سيّد محمّد رشيد رضا از ص «ق» تا ص «ث» وجود دارد.
* *ـ در شهر وين پايتخت اطريش.
*** ـ تا زمان تأليف و نگارش اين مقدّمه، دويست سال بوده است؛ و امّا تا زمان ما اينك قريب سيصد سال است.
[93] ـ «راه سعادت» طبع سابق، ص 136 تا ص 138
[94] ـ فرقهاي موجود بين اسلام و مسيحيّت
أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 229 و 0 23 گويد: مهمترين فرق ميان اسلام و نصرانيّت آنستكه: اسلام حقّ دنيا را آن طور كه سزاوار دنياست مراعات ميكند، و حفظ حيات روحي و معنوي را با استمتاع از دنيا امر ممكني بشمار ميآورد؛ در حاليكه نصرانيّت چنان ميبيند كه درِ آسمان گشوده نميشود مگر زمانيكه در زمين بسته باشد. و شايد علّت اين حقيقت اين باشد كه اسلام انسان را فقط مسؤول عمل خودش قرار داده است: وَ أَن لَّيْسَ لِلإنسَـٰنِ إِلَّا مَا سَعَي'. «و اينكه براي انسان نيست مگر آنچه را كه سعي كرده است.» و: لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ. «براي نفع انسان است آنچه را كه براي خود كسب و كوشش كرده است؛ و براي ضرر اوست آنچه را كه به زيان و ضرر خود عمل كرده است.» در حاليكه نصرانيّت خطيئه و گناه آدم بوالبشر را بر بني آدم تحميل كرده است و او را چنان قرار داده است كه بايد ايمان بياورد به شرّ نفس انسانيّت، نه به خيرش؛ چنانكه اسلام نموده است.
و فرق دگري وجود دارد و آن اينست كه: تمدّن غربي نهايت امكان را در اين قرار ميدهد كه انسان فقط ميتواند تا درجۀ حيات مادّي ترقّي نمايد، از اقتصاديّات و صناعات واختراعات و فلسفات؛ در حاليكه اسلام ارتقاءِ وي را نميبيند مگر آنكه او در هر دو ركن اعتماد كند؛ يعني جسم و روح.
و فرق سوّم آنكه: مسلمان در زندگاني و حيات خود به پروردگارش اعتماد ميكند، و اعتقاد دارد كه قوّۀ خود او كفايت نميكند مادامي كه به جاي محكم و استوار وابسته نباشد؛ و اوست الله مدبّر اين عالم. امّا غربي الله را اينطور مينگرد كه دستش را از عالم از روزيكه آنرا آفريده است، برداشته است؛ و عالم را يله و رها ساخته است كه هر طور كه ميخواهد به هر شكل و صورت در آيد و دگرگون شود؛ و او در آسمان باقي مانده و زمين خودش كارش را انجام ميدهد. و مسلمان ميبيند كه آفرينندۀ زمين دستش را روي همه چيز گذارده است، طبق آن خطّي كه براي آن كشيده است، و غايت و هدفي را كه به آن نشان داده است. مسلمان حتماً و جبراً بايد از اين قوانين پيروي كند؛ بخواهد يا نخواهد!
و فرق چهارم آنست كه: در برابر مدنيّت اسلاميّه، قرآن و تعاليم آنست كه قرآن آن تعاليم را بنا كرده است. امّا تمدّن غربي در برابرش تمدّن روم است كه از آن گرفته است؛ و آن داراي چند ناحيه است: ( 1 ) عزّت و افتخار به شخصيّت غربي و حقير شمردن غير آن، حتّي اينكه عدالت واجب است براي رومي نسبت به رومي نه براي غير رومي. ( 2 ) حبّ به كشورگشائي و استعمار و بلند منشي و استعلاء و تسخير شهرهاي مفتوحه، براي مصلحت روميها، نه براي اهالي و مردم آن كشورها. درحاليكه اسلام ميبيند: آنچه بر نفع خودش است بر نفع آن كشورها هم هست، و آنچه بر ضرر آن كشورها هست بر ضرر خودش هم ميباشد. ( 3 ) اسلام اهتمام به حيات فردي و حيات اجتماعي و معنوي و روحي بطور تساوي دارد، و در هر دو جنبه تشريع دارد؛ امّا در تمدّن غربي، تشجيع و ترغيب و تشويق به حيات مادّيّه بینهايت است؛ و اهمال و بیارزشي و سستي و تكاهل در حيات روحانيّه نيز بينهايت است.