صفحه قبل

أعراب‌ بت‌پرست‌، در برابر إعجاز قرآن‌ حربه‌اي‌ جز سحر ناميدن‌ آن‌ نداشتند

تاريخ‌ گواه‌ است‌ كه‌ عربهاي‌ جاهليّت‌ (پيش‌ از اسلام‌) كه‌ اغلب‌ چادرنشين‌ و از رسوم‌ مدنيّت‌ بي‌بهره‌ و از بيشتر مزاياي‌ زندگي‌ كاملاً محروم‌ بوده‌اند، در قدرت‌ بيان‌ و بلاغت‌ كلام‌، موقع‌ و مقام‌ بزرگي‌ داشته‌اند؛ چنانكه‌


ص 250

در صفحات‌ تاريخ‌ هرگز براي‌ آنان‌ نمي‌توان‌ رقيبي‌ پيدا كرد.

در بازار ادبيّات‌ عرب‌، سخن‌ شيوا بالاترين‌ ارزشها را داشت‌؛ و سخنان‌ زيبا و اديبانه‌ را بسيار احترام‌ ميگذاشتند. و همانطور كه‌ بت‌ها و خدايان‌ خويش‌ را در خانۀ كعبه‌ نصب‌ ميكردند، اشعار دلربا و دلنشين‌ سخنوران‌ و شعراي‌ درجۀ يك‌ را به‌ ديوار كعبه‌ مي‌آويختند.

و با آنكه‌ زباني‌ با آن‌ وسعت‌، و با آنهمه‌ علائم‌ و دستورهاي‌ دقيق‌ را بدون‌ كمترين‌ غلط‌ و كوچكترين‌ اشتباهي‌ بكار مي‌بردند و در آرايش‌ و پيرايش‌ كلام‌ بيداد ميكردند، در روزهاي‌ نخستين‌ كه‌ آياتي‌ از قرآن‌ كريم‌ به‌ پيغمبر اكرم‌ صلّي‌الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ نازل‌ گرديد و براي‌ مردم‌ تلاوت‌ شد، غلغله‌اي‌ در ميان‌ اعراب‌ و سخنوران‌ آن‌ قوم‌ انداخت‌. و بيان‌ جذّاب‌ و بسيار شيرين‌ و پر معني‌ قرآن‌، چنان‌ در قلبها جاي‌ كرده‌ و صاحبدلان‌ را شيفتۀ خود ساخت‌ كه‌ هر سخن‌ شيوائي‌ را فراموش‌ كردند و شعرهاي‌ آبداري‌ كه‌ از استادان‌ سخن‌ به‌ نام‌ «مُعَلّقات‌» به‌ كعبه‌ آويخته‌ شده‌ بود، پائين‌ آوردند.

اين‌ سخنان‌ خدائي‌ با زيبائي‌ و دلربائي‌ بی‌پايان‌ خود هر دلي‌ را مجذوب‌ مي‌ساخت‌، و با نظم‌ شيرين‌ خود مهر خاموشي‌ به‌ دهان‌ شيرين‌ زبانان‌ ميزد.

ولي‌ از سوي‌ دگر براي‌ اقوام‌ مشرك‌ و بت‌پرست‌ بسيار تلخ‌ و ناگوار بود. زيرا با بيان‌ رسا و منطق‌ محكم‌ خود، آئين‌ توحيد را روشن‌ و مدلّل‌ مي‌ساخت‌، و روش‌ شرك‌ و بت‌پرستي‌ را به‌ شدّت‌ نكوهش‌ مي‌كرد. و بتهائي‌ را كه‌ مردم‌، خدايان‌ مي‌ناميدند و دست‌ نياز به‌ سوي‌ آنها دراز ميكردند و در پيشگاه‌ آنها قربانيها مينمودند و بالاخره‌ بجاي‌ خدا آنها را مي‌پرستيدند، تحقير كرده‌ و آنها را مجسّمه‌هاي‌ سنگي‌ و چوبي‌ بيجان‌ و بدون‌ اثر و خاصيّت‌ معرّفي‌ مينمود.

عربهاي‌ وحشي‌ را كه‌ كبر و نخوت‌ سراپاي‌ آنان‌ را فرا گرفته‌، و زندگاني‌


ص 251

خود را بر اساس‌ خونخواري‌ و راهزني‌ بنا نهاده‌ بودند، به‌ آئين‌ حقّ پرستي‌ و احترام‌ عدالت‌ و انسانيّت‌ دعوت‌ ميكرد.

از اينرو عربهاي‌ بت‌ پرست‌ از راه‌ ستيز و مبارزه‌ پيش‌ آمدند، و براي‌ خاموش‌ كردن‌ اين‌ مشعل‌ فروزان‌ هدايت‌ به‌ هر وسيله‌اي‌ دست‌ ميزدند؛ ولي‌ هرگز از كوشش‌ نابكارانۀ خود جز نوميدي‌ سودي‌ نمي‌بردند.

در اوائل‌ بعثت‌، پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ را پيش‌ يكي‌ از فصحا بنام‌ وليد كه‌ از سخن‌ شناسان‌ معروف‌ عرب‌ بود بردند. آنحضرت‌ آياتي‌ چند از اوّل‌ سورۀ حم‌ٓ سجده‌ تلاوت‌ نمود. وليد با كب�� و غروري‌ كه‌ داشت‌ بادقّت‌ گوش‌ ميداد تا آنحضرت‌ به‌ آيۀ شريفۀ: فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَـٰعِقَةً مِّثْلَ صَـٰعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ [*] رسيد. همينكه‌ اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ فرمود، حال‌ وليد دگرگون‌ گرديده‌، لرزه‌ بر اندامش‌ افتاد، بطوريكه‌ از خود بيخود گرديد، و مجلس‌ بهم‌ خورده‌ جماعت‌ متفرّق‌ شدند.

بعد از آن‌، عدّه‌اي‌ پيش‌ وليد آمدند و گله‌ آغاز كردند كه‌ ما را پيش‌ محمّد سرافكنده‌ و رسوا كردي‌! گفت‌: نه‌ بخدا قسم‌! شما ميدانيد كه‌ من‌ از كسي‌ نمي‌ترسم‌، و طمعي‌ نيز ندارم‌؛ و ميدانيد كه‌ اديب‌ و سخن‌ شناسم‌.

سخناني‌ كه‌ از محمّد شنيدم‌ شباهتي‌ به‌ سخنان‌ مردم‌ ندارد. سخناني‌ است‌ جذّاب‌ و دلفريب‌؛ نه‌ شعرش‌ ميتوان‌ ناميد نه‌ نثر. پر مغز و ريشه‌دار است‌. و اگر من‌ ناگزيرم‌ كه‌ در اينباره‌ قضاوتي‌ كرده‌ سخني‌ بگويم‌، سه‌ روز به‌ من‌ مهلت‌


ص 252

دهيد تا فكري‌ بنمايم‌!

پس‌ از سه‌ روز كه‌ نزد وي‌ آمدند، وليد گفت‌: سخنان‌ محمّد سحر و جادو است‌ كه‌ دلها را فريفتۀ خود مي‌سازد.

مشركان‌ به‌ راهنمائي‌ وليد، قرآن‌ را سحر و جادو ناميده‌، از شنيدن‌ آن‌ پرهيز ميكردند؛ و مردم‌ را نيز از گوش‌ دادن‌ به‌ آن‌ منع‌ ميكردند. و گاهي‌ كه‌ پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در مسجد الحرام‌ به‌ تلاوت‌ قرآن‌ مي‌پرداخت‌، آوازها را بلند كرده‌، كف‌ ميزدند تا ديگران‌ صداي‌ آنحضرت‌ را نشنوند.

با اينهمه‌ چون‌ در برابر بيان‌ شيوا و دلرباي‌ قرآن‌ دل‌ داده‌ بودند، بيشتر اوقات‌ از تاريكي‌ شب‌ استفاده‌ كرده‌، پشت‌ ديوار خانۀ آنحضرت‌ اجتماع‌ ميكردند و به‌ تلاوت‌ قرآن‌ گوش‌ ميدادند؛ آنگاه‌ آهسته‌ به‌ يكديگر ميگفتند: اين‌ سخن‌ را سخن‌ مخلوق‌ نمي‌توان‌ گفت‌.

خداي‌ متعال‌ به‌ اين‌ معني‌ اشاره‌ نموده‌ ميفرمايد:

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوَي‌'ٓ إِذْ يَقُولُ الظَّـٰلِمُونَ إِن‌ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُورًا .[1]

يعني‌ ما بهتر ميدانيم‌ كه‌: آنان‌ وقتيكه‌ به‌ تلاوت‌ تو گوش‌ ميدهند ؛ قرآن‌ را با چه‌ گوش‌ مي‌شنوند . و بهتر ميدانيم‌ كه‌: اين‌ ستمكاران‌ ميگويند: اين‌ مرد جادو زده‌ است‌ ؛ آنوقت‌ برگشته‌ آهسته‌ بگوش‌ همديگر ميگويند .

گاهي‌ كه‌ پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ نزد كعبه‌ به‌ تلاوت‌ قرآن‌ و دعوت‌ مردم‌ مي‌پرداخت‌ ، سخنوران‌ عرب‌ كه‌ ميخواستند از جلو آنحضرت‌ بگذرند ، خم‌ ميشدند كه‌ ديده‌ و شناخته‌ نشوند ؛ چنانكه‌ خداي‌ متعال‌


ص 253

ميفرمايد: أَلَآ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ . [2]

يعني‌ آنان‌ خم‌ مي‌شدند كه‌ خود را از پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ پنهان‌ كنند. [3]

بازگشت به فهرست

تنها قرآن‌ كريم‌ ، قطعيّ الصّدور است‌

باري‌ ، اين‌ عظمت‌ فقط‌ از مختصّات‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ كه‌ اوّلاً: عين‌ عبارات‌ و كلمات‌ آن‌ وحي‌ است‌ نه‌ تنها معاني‌ آن‌ . و ثانياً: آن‌ كلمات‌ بدون‌ اندك‌ تغيير و تحريفي‌ بما رسيده‌ است‌ . و در هر دوره‌ با كتابت‌ و حفظ‌ و نقل‌ آن‌ به‌ ديگران‌ ، هر جيلي‌ به‌ جيل‌ بعدي‌ ، و هر عصري‌ به‌ عصر متأخّر از خود تحويل‌ داده‌ است‌ .

و اين‌ نبوده‌ است‌ مگر بواسطۀ جهاد عظيم‌ مسلمين‌ در حفظ‌ آن‌ از زمان‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ تا امروز ، و بواسطۀ وعدۀ معجز آساي‌ الهي‌ در همين‌ كتاب‌ خداوندي‌ بر تعهّد به‌ حفظ‌ و نگهداريش‌ .

امّا كتب‌ يهود و نصاري‌ اعمّ از تورات‌ و انجيل‌ و سائر رسائلشان‌ ، و كتاب‌ تَلْمود يهوديان‌ هيچيك‌ مانند قرآن‌ نيستند .

اوّلاً : همانطور كه‌ سابقاً ذكر كرديم‌: معاني‌ و مفاهيم‌ تورات‌ و انجيل‌ وحي‌ آسماني‌ است‌ بر حضرت‌ موسي‌ و حضرت‌ عيسي‌ علي‌ نبيّنا و آله‌ و عليهما الصّلوة‌ و السّلام‌ ، نه‌ الفاظ‌ و عباراتش‌ . الفاظ‌ و عبارات‌ همه‌ از خود آنهاست‌ كه‌ معاني‌ را به‌ ميل‌ خود در قالب‌ عبارت‌ در مي‌آوردند ؛ به‌ استثناءِ الواحي‌ كه‌ بر موسي‌ نازل‌ شده‌ است‌ .

و ثانياً: مطالب‌ حضرت‌ موسي‌ در تورات‌ و انجيل‌ از بين‌ رفته‌ است‌ . و


ص 254

اين‌ كتب‌ فعليّه‌ بنام‌ تورات‌ و انجيل‌ بعداً نوشته‌ شده‌ است‌ . و از خبر واحدي‌ كه‌ داراي‌ سندي‌ هم‌ نمي‌باشد ، بيشتر قوّت‌ ندارد .

امّا چون‌ قرآن‌ مجيد اصل‌ تورات‌ و انجيل‌ را امضا ميكند ، و همچنين‌ اجمالاً يادآور مي‌شود كه‌ بعضي‌ از پاره‌هاي‌ آنها در اين‌ تورات‌ و انجيل‌ يافت‌ مي‌شود ؛ لذا بايد اينها را كتب‌ مدسوسه‌ ، يعني‌ كتابهاي‌ حقّي‌ كه‌ با باطل‌ آميخته‌ شده‌ است‌ ناميد .

آيه‌اي‌ كه‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ بعضي‌ از تورات‌ حقّه‌ در نزد يهوديان‌ موجود است‌ ، اين‌ آيه‌ است‌:

وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِندَهُمُ التَّوْرَيةُ فِيهَا حُكْمُ اللَهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِن‌ بَعْدِ ذَ'لِكَ وَ مَآ أُولَـٰٓئكَ بِالْمُؤْمِنِينَ . [4]

«و چگونه‌ تو را حَكَم‌ قرار ميدهند ، با وجود آنكه‌ در ميان‌ خودشان‌ تورات‌ كه‌ در آن‌ حُكم‌ خدا هست‌ وجود دارد ؛ و سپس‌ از آن‌ روي‌ ميگردانند ؟! و آنجماعت‌ از مؤمنين‌ نمي‌باشند.»

و آيه‌اي‌ كه‌ دلالت‌ ميكند بر آنكه‌ بعضي‌ از انجيل‌ حقّ ، در دست‌ نصاري‌ موجود است‌ ، اين‌ آيه‌ است‌:

وَ مِنَ الَّذِينَ قَالُوٓا إِنَّا نَصَـٰرَي‌'ٓ أَخَذْنَا مِيثَـٰقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِّمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَ'وَةَ وَ الْبَغْضَآءَ إِلَي‌' يَوْمِ الْقِيَـٰمَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ . [5]

«و از كسانيكه‌ مي‌گويند: ما نصاري‌ هستيم‌ ، ما عهد و ميثاقشان‌ را گرفتيم‌ ؛ سپس‌ مقداري‌ از بهرۀ انجيل‌ را كه‌ به‌ آن‌ متذكّر شدند فراموش‌ كردند . و ما


ص 255

درميانشان‌ عداوت‌ و دشمني‌ را تا روز قيامت‌ افكنديم‌ . و بزودي‌ خداوند آنان‌ را به‌ آنچه‌ دأب‌ و روششان‌ اينطور بود كه‌ انجام‌ ميدادند متنبّه‌ و متوجّه‌ ميكند.»

و دلالت‌ اين‌ دو آيه‌ بر اشتمال‌ تورات‌ و انجيل‌ فعلي‌ بر بعضي‌ از احكام‌ حقّه‌ ، ظاهر است‌ .

بازگشت به فهرست

كتب‌ يهود و نصاري‌ ، نظير كتب‌ أخبار و تواريخ‌ ماست‌

كتب‌ يهود و نصاري‌ نظير كتب‌ أخبار و تواريخ‌ ماست‌ . مردم‌ آنها را گرد آورده‌ و كتاب‌ نموده‌اند . كتاب‌ تورات‌ و انجيل‌ مانند «روضة‌ الصّفآء» و «تاريخ‌طبري‌» و «سيرۀ ابن‌ هشام‌» است‌ كه‌ از احوال‌ موسي‌ و عيسي‌ و غيرهما بيان‌ ميكند . و اينكه‌ ميگويند: كتاب‌ موسي‌ [6] عليه‌ السّلام‌ ، يعني‌ كتابي‌ كه‌ در شرح‌ حال‌ وي‌ نوشتند ؛ نه‌ آنكه‌ خود موسي‌ عليه‌ السّلام‌ نوشت‌ . و كتاب‌ مسيح‌ عليه‌السّلام‌ ، يعني‌ شرح‌ زندگي‌ او ، نه‌ تأليف‌ او . و كتاب‌ يوشَع‌ ، يعني‌ كتابي‌ كه‌ در شرح‌ و ترجمۀ احوال‌ او نوشته‌ شده‌ است‌ ، نه‌ آنكه‌ خود يوشع‌ تحرير كرده‌ باشد. مثل‌ آنكه‌ ما مي‌گوئيم‌: «مختار نامه‌» ، يعني‌ كتابي‌ كه‌ در شرح‌ احوال‌ و قيام‌ مختار نوشته‌اند .

با تمام‌ اين‌ احوال‌ ، كتب‌ احاديث‌ ما از تورات‌ و انجيل‌ كه‌ آنها را كتب‌ سماوي‌ مي‌دانند معتبرتر است‌ . چون‌ در احاديث‌ ما روايات‌ متواتر و مستفيض‌ بسيار است‌ ، و آنها كه‌ اينطور نيستند ، غالباً سند متّصل‌ دارند ؛ و حال‌ راويان‌ و ترجمۀ آنها مسطور و معلوم‌ و مضبوط‌ است‌ . امّا تورات‌ و انجيل‌ نه‌ قطعيّالصّدور است‌، و نه‌ سند متّصل‌ دارد .

براي‌ شرح‌ و تفصيل‌ حقيقت‌ امر ، ناچاريم‌ در هر يك‌ از دو كتاب‌ تورات‌ و انجيل‌ و كيفيّت‌ تحوّلات‌ و تغييراتي‌ كه‌ در آنها روي‌ داده‌ جداگانه‌ بحث‌ كنيم‌ .


ص 256

بازگشت به فهرست

بحث‌ تفصيلي‌ دربارۀ حجّيّت‌ و اعتبار «تورات‌» ؛ تورات‌ فعلي‌ سند متواتر ندارد

امّا دربارۀ تورات‌ ، حضرت‌ آية‌ الله‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ تربته‌الشّريفة‌ در تحت‌ عنوان‌: «كتابي‌ كه‌ اهل‌ كتاب‌ بدان‌ انتساب‌ دارند كدام‌ است‌ و چگونه‌ است‌؟» فرموده‌اند:

از جهت‌ سنّت‌ و روايت‌ ، گرچه‌ مجوس‌ از اهل‌ كتاب‌ شمرده‌ مي‌شوند و لازمۀ اين‌ مطلب‌ آنستكه‌ آنها يا كتاب‌ مخصوصي‌ داشته‌ باشند ، و يا به‌ يكي‌ از كتبي‌ كه‌ قرآن‌ نام‌ مي‌برد ، مثل‌ كتاب‌ نوح‌ ، و صحف‌ إبراهيم‌ ، و تورات‌ موسي‌ ، و انجيل‌ عيسي‌ ، و زبور داود منتسب‌ باشند ؛ ليكن‌ قرآن‌ ذكري‌ از شأن‌ آنها نميكند، و كتابي‌ را نيز از آنها نام‌ نمي‌برد . و در قرآن‌ ذكري‌ از أوستا كه‌ كتاب‌ آنهاست‌ ، نيست‌ . و در ميان‌ آنها نيز ذكري‌ از نام‌ سائر كتب‌ نمي‌باشد .

بازگشت به فهرست

اهل‌ كتاب‌ در لسان‌ قرآن‌ ، و كتب‌ آنان‌

و قرآن‌ در اطلاقاتش‌ كه‌ أهل‌ الكتاب‌ را نام‌ مي‌برد ، فقط‌ ارادۀ يهود و نصاري‌ را دارد ؛ بجهت‌ كتابي‌ را كه‌ خداوند بر ايشان‌ نازل‌ نموده‌ است‌ .

در نزد يهود از كتب‌ مقدّسه‌ ، سي‌ و پنج‌ كتاب‌ است‌ كه‌ از جملۀ آنها تورات‌ موسي‌ است‌ كه‌ مشتمل‌ بر پنج‌ كتاب[7]‌ (سِفْر) است‌ ؛ و از جملۀ آنها كتب‌ مورّخين‌ است‌ كه‌ دوازده‌ كتاب‌ [8] است‌ ؛ و از جمله‌ كتاب‌ أيّوب‌ ، و از جمله‌ زبور داود ، و از جمله‌ سه‌ كتاب‌ سليمان‌ [9] ، و از جمله‌ كتب‌ نُبوّات‌ كه‌ هفده‌ كتاب‌


ص 257

است‌. [10]

و قرآن‌ از ميان‌ اين‌ كتب‌ فقط‌ تورات‌ موسي‌ و زبور داود عليهما السّلام‌ را ذكر نموده‌ است‌. [11]

بازگشت به فهرست

داستان‌ و سرگذشت‌ تورات‌ فعلي‌ كه‌ در دست‌ مردم‌ است‌

و سپس‌ در بحث‌ تاريخي‌ گفته‌اند:

داستان‌ و سرگذشت‌ تورات‌ فعلي‌ كه‌ در دست‌ مردم‌ است‌ ، بدين‌ شرح‌ است‌ كه‌: بني‌ اسرائيل‌ همان‌ أسباط‌ از آل‌ يعقوب‌ هستند كه‌ اوّلاً زندگي‌ قبيله‌اي‌ و بياباني‌ داشته‌ ، پس‌ از آن‌ فراعنه‌ آنها را به‌ مصر كوچ‌ دادند .

فراعنۀ مصر با آنان‌ معاملۀ اسير مملوك‌ مينمودند ؛ تا اينكه‌ خداوند آنها را به‌ وسيلۀ حضرت‌ موسي‌ عليه‌ السّلام‌ از فرعون‌ و ظلمي‌ كه‌ به‌ آنها ميكرد نجات‌ بخشيد .

مسير زندگي‌ آنان‌ در زمان‌ موسي‌ مسير اطاعت‌ و حيات‌ در تحت‌ نظر امام‌ بود كه‌ موسي‌ بود . و پس‌ از موسي‌ ، يوشع‌ عليهما السّلام‌ ، و سپس‌ امورشان‌ به‌ دست‌ قضاتي‌ مانند إيهود و جِدعون‌ و غيرهما سپرده‌ شد . و پس‌ از آن‌ عصر سلطنت‌ و پادشاهي‌ در ميانشان‌ شروع‌ شد . و اوّلين‌ پادشاهي‌ كه‌ در آنها پيدا شد شائول‌ بود . و او همانست‌ كه‌ قرآن‌ شريف‌ وي‌ را طالوت‌ نام‌ مي‌برد . و پس‌ از او حضرت‌ داود و سليمان‌ بودند .

و پس‌ از آن‌ كشورشان‌ تقسيم‌ شد ، و قدرتشان‌ منشعب‌ گرديد . و با وجود


ص 258

اين‌ ، شاهان‌ بسياري‌ مثل‌ رُحبُعام‌ و أبيام‌ و يِرُبُعام‌ و يهوشافاط‌ و يهورام‌ و غيرهم‌ كه‌ مجموعاً سي‌ و چند نفر شاه‌ بودند در ميان‌ آنها حكومت‌ نمودند .

امّا پيوسته‌ بعد از انقسام‌ كشورشان‌ ، قدرتشان‌ رو به‌ ضعف‌ ميرفت‌ ؛ تا اينكه‌ شاهان‌ بابل‌ بر آنها غلبه‌ كردند [12] و اورشَليم‌ را كه‌ بَيت‌ المَقْدِس‌ بود


ص 259

تصرّف‌ نمودند . و اين‌ امر در حدود ششصد سال‌ قبل‌ از مسيح‌ بود .

بازگشت به فهرست

از بين‌ رفتن‌ تورات‌ اصلي‌ بدست‌ بُختُ نَصّر

پادشاه‌ بابل‌ در آن‌ هنگام‌ بُخْتُ نَصَّر (نبوكَد نصّر) بود، پس‌ از اين‌ واقعه‌ ، يهود از اطاعت‌ او سرپيچي‌ كردند . و او لشگريان‌ خود را فرستاد تا آنجا را محاصره‌ نمودند . سپس‌ شهر را فتح‌ نمودند و خزينه‌هاي‌ پادشاه‌ را به‌ غارت‌ بردند . و خزينه‌هاي‌ هَيكل‌ (مسجد أقصي‌) را نيز غارت‌ كردند . آنگاه‌ از مردان‌ ثروتمند و نيرومند و اهل‌ فنّ و صنعت‌ آنها را به‌ مقدار ده‌هزار نفر گرد آورده‌ و با خودشان‌ به‌ بابل‌ آوردند . و در اورشليم‌ كسي‌ ديگر باقي‌ نماند مگر ضعيفان‌ و مستمندان‌ . و بخت‌ نصّر ، صِدْقيا را كه‌ آخرين‌ پادشاه‌ از بني‌ اسرائيل‌ است‌ بر آنها گماشت‌ ؛ و شرط‌ كرد كه‌ در تحت‌ اطاعت‌ بخت‌ نصّر بوده‌ باشد .

قريب‌ ده‌ سال‌ بر اين‌ منوال‌ گذشت‌ تا آنكه‌ صدقيا قدري‌ قوّت‌ گرفت‌ و با يكي‌ از فراعنۀ مصر مربوط‌ شد . و بنابراين‌ بلندپروازي‌ نموده‌ ، و از تحت‌ طاعت‌ بخت‌ نصّر خود را خارج‌ نمود .

اين‌ امر موجب‌ خشم‌ شديد بخت‌ نصّر گرديد ، و لشگريانش‌ را به‌ سوي‌ آنجا گسيل‌ داشت‌ و شهرهايشان‌ را محاصره‌ كرد . يهوديان‌ به‌ قلعه‌هايشان‌ پناه‌


ص 260

برده‌ ، در آنجا تحصّن‌ گزيدند ؛ و اين‌ تحصّن‌ قريب‌ يكسال‌ و نيم‌ بطول‌ انجاميد تا در ميانشان‌ مرض‌ وَبا و قحطي‌ پيدا شد .

بخت‌ نصّر بر محاصره‌اش‌ پافشاري‌ كرد تا قلعه‌ها را گشود . و اين‌ واقعه‌ در سنۀ پانصد و هشتاد و شش‌ قبل‌ از مسيح‌ است‌ . بخت‌ نصّر آنها را كشت‌ و خانه‌ و ديارشان‌ را خراب‌ كرد ، و بيت‌ الله‌ را خراب‌ كرد . و هر آيه‌ و علامت‌ ديني‌ يافتند همه‌ را فاني‌ كردند . و هيكلشان‌ (مسجد اقصي‌) را به‌ تلّي‌ و تپّه‌اي‌ از خاك‌ مبدّل‌ ساختند . در اين‌ ميان‌ كتاب‌ تورات‌ ، و صندوقي‌ كه‌ محلّ حفظ‌ و نگهداري‌ آن‌ بود بكلّي‌ مفقود شد .

قريب‌ پنجاه‌ سال‌ بر اين‌ منوال‌ گذشت‌ كه‌ بني‌ اسرائيل‌ در بابل‌ ، به‌ عنوان‌ اسارت‌ اقامت‌ داشتند ؛ و از كتابشان‌ تورات‌ عين‌ و اثري‌ نبود . و از عبادتگاه‌ و مسجدشان‌ جز تپّه‌هاي‌ مرتفع‌ و تلهاي‌ خاك‌ هيچ‌ مشهود نبود .

تا زمانيكه‌ كورش‌ كه‌ از سلاطين‌ فارس‌ بود بر تخت‌ سلطنت‌ نشست‌ ، و آن‌ وقايع‌ در ميان‌ وي‌ و بابلي‌ها واقع‌ شد ؛ و بابل‌ را فتح‌ كرد و داخل‌ آن‌ شد ، اسيران‌ بني‌اسرائيل‌ را آزاد كرد .

بازگشت به فهرست

تورات‌ فعلي‌ را «عَزرا» جمع‌آوري‌ نمود

عَزْراي‌ معروف‌ از بني‌اسرائيل‌ را كه‌ از مقرّبان‌ وي‌ بود ، بر آنها رياست‌ داده‌ ، و به‌ او اجازه‌ داد تا كتاب‌ تورات‌ را كه‌ از بين‌ رفته‌ است‌ از نو بنويسد . و هيكلشان‌ (مسجد اقصي‌) را بنا نمايد . و آنها را به‌ همان‌ سيره‌ و آداب‌ اوّليّه‌شان‌ بازگرداند . رجوع‌ عزرا به‌ بيت‌ المقدس‌ در سنۀ چهارصد و پنجاه‌ و هفت‌ پيش‌ از مسيح‌ بود .

بعد از اين‌ زمان‌ ، عزرا كتب‌ عهد عتيق‌ را گرد آورده‌ و تصحيح‌ نمود . و اين‌ همان‌ توراتيست‌ كه‌ اينك‌ در ميانشان‌ دائر است‌ . [13]


ص 261

و بنابراين‌ جريان‌ ، بعد از تدبّر در اين‌ واقعه‌ ، مشهود است‌ كه‌: تورات‌ دائر امروز مقطوع‌ السّند است‌ ؛ و بهيچ‌ واسطه‌ به‌ حضرت‌ موسي‌ عليه‌ السّلام‌ متّصل‌ نيست‌ ، مگر بواسطۀ يكنفر (كه‌ عزراست‌) كه‌ ما اوّلاً: او را نمي‌شناسيم‌ . و ثانياً: كيفيّت‌ اطّلاعش‌ را بر تورات‌ نميدانيم‌ . و ثالثاً: به‌ مقدار امانت‌ او واقف‌ نيستيم‌ . و رابعاً: معرفت‌ بر مأخذ و مصدر جمع‌آوري‌ او از اسفار تورات‌ نداريم‌ . و خامساً: نمي‌دانيم‌ از روي‌ كدام‌ مستند صحيح‌ ، اغلاط‌ واقعه‌ و يا دائرۀ تورات‌ را تصحيح‌ نموده‌ است‌ ؟! [14]

و اين‌ واقعۀ مشؤوم‌ به‌ دنبال‌ خود ، اثر مشؤوم‌ ديگري‌ را آورد ؛ و آن‌ اينكه‌ عدّه‌اي‌ مورّخين‌ اهل‌ بحث‌ از غربيها وجود اصل‌ موسي‌ و آثارش‌ را انكار كردند و گفتند: موسي‌ يك‌ شخص‌ خيالي‌ است‌ كه‌ واقعيّت‌ خارجي‌ ندارد . و نظير آنرا نيز دربارۀ عيسي‌ بن‌ مريم‌ عليهم‌ السّلام‌ گفتند . امّا اين‌ مطلب‌ براي‌ يك‌ مسلمان‌ قابل‌ قبول‌ نيست‌ . زيرا قرآن‌ شريف‌ به‌ وجود آن‌ پيامبر عليه‌ السّلام‌ تصريح‌ كرده‌ ،


ص 262

و با دلالت‌ نصّ و وضوح‌ از او خبر داده‌ است‌. [15]

آنچه‌ را كه‌ حضرت‌ استاد در اين‌ جا ذكر فرموده‌اند ، راست‌ و درست‌ است‌ . و حتّي‌ داستان‌ كورش‌ و فتح‌ بابل‌ و آزاد كردن‌ و ارسال‌ اسيران‌ يهود را به‌ بيت‌ المقدس‌ همگي‌ صحيح‌ است‌ . امّا جمع‌آوري‌ عزرا تورات‌ را ، و بناي‌ هيكل‌ (مسجد الاقصي‌) و فرستادن‌ او را بدانجا ، به‌ امر كورش‌ نبوده‌ است‌ ؛ بلكه‌ از وفات‌ كورش‌ به‌ مدّت‌ مديدي‌ با فاصلۀ شصت‌ و هشت‌ سال‌ بوده‌است‌ .

بازگشت به فهرست

از اسارت‌ يهود تا نوشتن‌ مجدّد تورات‌ ، يك‌ قرن‌ و نيم‌ فاصله‌ بود

اسارت‌ بني‌اسرائيل‌ بدست‌ بخت‌ نصّر در سنۀ 6 0 6 قبل‌ از ميلاد بوده‌ است‌ ، و كورش‌ بابل‌ را در سنۀ 38 5 قبل‌ از ميلاد فتح‌ نمود . و اين‌ فاصلۀ 8 6 سال‌، قريب‌ هفتاد سالي‌ است‌ كه‌ يهود در اسارت‌ بودند .

امّا فوت‌ كورش‌ در سنۀ 5 2 5 قبل‌ از ميلاد بوده‌ ؛ و حركت‌ عزرا از بابل‌ به‌ بيت‌ المقدس‌ در سنۀ 7 45 قبل‌ از ميلاد است‌ . و بنابراين‌ رفتن‌ عزرا به‌ اورشليم‌ و جمع‌آوري‌ تورات‌ نيز مدّت‌ شصت‌ و هشت‌ سال‌ (8 6 ) يعني‌ قريب‌ هفتاد سال‌ پس‌ از مرگ‌ كورش‌ بوده‌ است‌ .

و بنابراين‌ ، از زمان‌ اسارت‌ يهود بدست‌ بخت‌ نصّر كه‌ در سنۀ 6 0 6 قبل‌ از مسيح‌ بوده‌ ، تا آمدن‌ عزرا و نوشتن‌ و جمع‌كردن‌ تورات‌ ، و بناءِ مسجد الاقصي‌ كه‌ در سنۀ 7 45 قبل‌ از مسيح‌ است‌ ، يكصد و چهل‌ و نه‌ سال‌ ، يعني‌ قريب‌ يكصد و پنجاه‌ سال‌ ، يعني‌ يك‌ قرن‌ و نيم‌ فاصله‌ بوده‌ است‌ .

توضيح‌ اين‌ مطلب‌ آنست‌ كه‌: «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» در احوال‌ دانيال‌ پيغمبر از جمله‌ ميگويد: دانيال‌ (يعني‌ خدا حاكم‌ من‌ است‌) كلدانيان‌ وي‌ را به‌ بَلْطَشَصَّر موسوم‌ نموده‌اند . او در 6 0 6 سال‌ قبل‌ از مسيح‌ به‌ بابل‌ به‌ اسيري‌ برده‌


ص 263

شد . و با رفقاي‌ خود: حَنينا و ميشائيل‌ و عَزَريا [16] محض‌ اقامت‌ در بارگاه‌ نبوكد نصّر (بخت‌ نصّر) انتخاب‌ شد .

در اين‌ اثنا بخت‌ نصّر رؤيائي‌ ديده‌ ، دانيال‌ بواسطۀ تعبير آن‌ رؤيا عطيّه‌ و بهرۀ پيغمبري‌ خود را آشكار فرموده‌ ، كارش‌ بالا گرفت‌ ؛ و بحكومت‌ بابل‌ و به‌ رياست‌ سلسلۀ علماء و كَهَنه‌ سرافراز گشت‌ .

بعد از آنكه‌ مِديها و فارسيان‌ بابل‌ را فتح‌ نمودند ، دارايُش‌ هخامنش‌ كه‌ بعد از بَلْشَصَّر سلطنت‌ نمود ، دانيال‌ را مورد اكرام‌ خود قرار داد .

دانيال‌ تا هنگام‌ وفاتش‌ مورد عنايت‌ و الطاف‌ كورش‌ بود . در اين‌ اوقات‌ با جدّ و جهد تمام‌ دعا مي‌نمود و روزه‌ مي‌داشت‌ ؛ و مشورت‌ و نصيحت‌ مي‌كرد كه‌ يهود را به‌ وطن‌ خودشان‌ مراجعت‌ دهد .

زيرا كه‌ زمان‌ موعود رسيده‌ ، و وقت‌ منقضي‌ شده‌ ؛ و همواره‌ در اين‌ اميد عمر ميگذرانيد . امّا معلوم‌ نيست‌ كه‌ بار ديگر به‌ اُورشليم‌ معاودت‌ فرمود يا نه‌ ؟ زيرا در آن��� وقت‌ كه‌ سال‌ 6 3 5 قبل‌ از مسيح‌ بود ، او هشتاد سال‌ متجاوز داشت‌. [17]

بازگشت به فهرست

خواب‌ بخت‌ نصّر و تعبير دانيال‌ پيغمبر

و امّا خواب‌ بخت‌ نصّر و تعبير معروف‌ دانيال‌ ، طبق‌ نوشتۀ آية‌ الله‌ شعراني‌ از اينقرار است‌:

در زمانيكه‌ دانيال‌ پيغمبر از بني‌ اسرائيل‌ در اسارت‌ بابل‌ بود ، بخت‌نصّر پادشاه‌ بابل‌ خوابي‌ ديد ؛ از آن‌ بترسيد . و دانشمندان‌ بابل‌ را براي‌ تعبير خواب‌ طلبيد ؛ آنها آمدند .


ص 264

بخت‌ نصّر گفت‌: خوابي‌ ديده‌ام‌ . بايد هم‌ خواب‌ را بگوئيد و هم‌ تعبير آنرا ! دانشمندان‌ گفتند: هيچكس‌ نمي‌تواند هم‌ خواب‌ و هم‌ تعبير آنرا بگويد ! تو خواب‌ را بيان‌ كن‌ ، تا ما تعبير كنيم‌ !

بخت‌ نصّر خشمگين‌ گرديد و گفت‌: اگر خواب‌ را نگوئيد ، همۀ شما را ميكشم‌ ! آنها فرو ماندند ؛ و بخت‌ نصّر بكشتن‌ آنها فرمود . مير غضب‌ آنها را بيرون‌ برد تا بكشد ، و دانيال‌ هم‌ در ميان‌ آنها بود ؛ و مهلت‌ طلبيد تا مقصود مَلِك‌ را انجام‌ دهد . و از آنجا رفته‌ به‌ درگاه‌ خداوند تعالي‌ زاري‌ كرد تا راز پادشاه‌ بر او مكشوف‌ گرديد . و نزد ميرغضب‌ رفت‌ و گفت‌: من‌ مطلب‌ پادشاه‌ را ميگويم‌ و تو حكماي‌ بابل‌ را هلاك‌ مساز . و نزد شاه‌ رفت‌ و گفت‌:

تو وقتي‌ در بستر رفتي‌ ، در اين‌ انديشه‌ بودي‌ كه‌ كار جهان‌ به‌ چه‌ مي‌انجامد؟! و در خواب‌ ديدي‌:

مجسّمۀ بزرگي‌ سرش‌ از زر ، و سينه‌ و بازويش‌ از سيم‌ ، و شكم‌ و رانش‌ از برنج‌ ، و ساقهايش‌ بخشي‌ از گل‌ و بخشي‌ از آهن‌ بود ! و ديدي‌ كه‌ سنگي‌ افكنده‌ شد ، بي‌آنكه‌ اندازۀ آن‌ معلوم‌ باشد ؛ و بر ساق‌ آن‌ مجسّمه‌ خورد و آنرا شكست‌ و فرو ريخت‌ ؛ و همه‌ سر تا پا متلاشي‌ شد . و آن‌ سنگ‌ كه‌ اين‌ مجسّمه‌ را زده‌ بود كوه‌ بزرگي‌ شد و همۀ زمين‌ را پر ساخت‌ !

بخت‌ نصّر تصديق‌ كرد . و دانيال‌ گفت‌: تعبير اينست‌ كه‌: هر قطعه‌ از مجسّمه‌ اشارت‌ به‌ دولتي‌ است‌ كه‌ روي‌ كار آيد . سر آن‌ تمثال‌ كه‌ زر بود دولت‌ تست‌ . و پس‌ از تو دولتي‌ پست‌تر آيد از سيم‌ . و پس‌ از آن‌ مملكتي‌ از برنج‌ پست‌تر . و بعد از آن‌ها جهان‌ به‌ دو بخش‌ شود ، مانند دو ساق‌ آن‌ تمثال‌: يكي‌ چون‌ آهن‌ نيرومند و ديگري‌ چون‌ گِل‌ سُست‌ . و در ايّام‌ آن‌ ملوك‌ خداي‌ از آسمان‌ دولتي‌ بفرستد كه‌ هرگز زائل‌ نشود ، و همه‌ را كوفته‌ و مغلوب‌ كند ، و ابداً برقرار باشد ...


ص 265

ملك‌ به‌ دانيال‌ گفت‌: راستي‌ خداي‌ شما خداي‌ خدايان‌ ، و خداوند ملوك‌ و كشف‌ كنندۀ رازهاست‌ ؛ چونكه‌ به‌ كشف‌ نمودن‌ اين‌ راز قادر شدي‌ !...

آية‌ الله‌ شعراني‌ گويد: ما خبر خواب‌ را اندكي‌ مختصر كرديم‌ . و چنانكه‌ معلوم‌ است‌ ، دولت‌ اوّل‌ دولت‌ بخت‌ نصّر و پادشاهان‌ بابل‌ است‌ ؛ و دولت‌ دوّم‌ دولت‌ هخامنشيان‌ ؛ و دولت‌ سوّم‌ دولت‌ إسكندر ؛ و دولت‌ چهارم‌ كه‌ بر دو بخش‌ شد ، نيمي‌ ايران‌ است‌ كه‌ از آهن‌ بود ، و نيمي‌ دولت‌ روم‌ كه‌ گل‌ بود.

و آن‌ سنگ‌ كه‌ اين‌ مجسّمه‌ را شكست‌ و همۀ روي‌ زمين‌ را گرفت‌ دولت‌ اسلام‌ است‌ . و آن‌ دولتها هر يك‌ خداي‌ خاصّ داشتند ، و هر يك‌ روي‌ كار آمد خداي‌ خود را معبود مردم‌ ساخت‌ ؛ امّا دولت‌ اسلام‌ همۀ خدايان‌ را شكست‌ ، و يك‌ خدا براي‌ همه‌ ، و يك‌ دين‌ براي‌ همه‌ آورد . و انبياء هر چه‌ مي‌بينند ، آميخته‌ بجهت‌ ديني‌ مي‌بينند. [18]

بازگشت به فهرست

گفتار «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» دربارۀ نوشتن‌ عزرا تورات‌ را

در «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» گويد: عَزرا (لفظ‌ عزرا بمعني‌ كمك‌ و امداد است‌): او كاهن‌ و هادي‌ معروف‌ عبرانيان‌ ، و كاتب‌ ماهر شريعت‌ ، و هم‌ شخصي‌ عالم‌ و قادر و امين‌ بود . و چنان‌ مي‌نمايد كه‌ در بارگاه‌ سلطان‌ ايران‌ درجه‌ و اعتبار تامّي‌ داشته‌ ؛ و در مدّت‌ هشتاد سالي‌ كه‌ در حكايت‌ او مذكور است‌ ، اكثري‌ از زمان‌ سلطنت‌ كورُس‌ (كيخسرو) ، و نيز تمامي‌ سلطنت‌ كَمبايسيس‌ و اسمِرديس‌ (يعني‌ لُهراسب‌) ، و هم‌ سلطنت‌ داريوس‌ هِستاسْپيس‌ (يعني‌ گُشتاسب‌) ، و هم‌ سلطنت‌ زُرْكْسيس‌ (يعني‌ اسفنديار) و نيز هشت‌ سال‌ از سلطنت‌ ارتَك‌ زركسيس‌ لانگي‌ مي‌نس‌ يعني‌ اردشير دراز دست‌ سپري‌ شد .

عزرا از اين‌ پادشاه‌ آخرين‌ نوشتجات‌ و فرامين‌ و نقود ، و هر امداد و اعانتي‌ كه‌ لازم‌ بود يافته‌ ، به‌ سركردگي‌ و پيشوائي‌ جماعت‌ بزرگي‌ از اسيران‌


ص 266

مراجعت‌ كنندۀ به‌ اورشليم‌ ، در سال‌ 7 45 قبل‌ از مسيح‌ روان‌ گشت‌ . و در اينجا بسياري‌ از رفتار قوم‌ ، و نيز پرستش‌ جماعتي‌ از ايشانرا اصلاح‌ نموده‌ ، كنائس‌ چندي‌ تأسيس‌ نمود كه‌ علي‌الدّوام‌ تلاوت‌ نوشتجات‌ مقدّسه‌ و دعا در آنجا مستدام‌ باشد .

و عموماً معتقدند كه‌: بعد از اين‌ وقايع‌ ، كتب‌ تواريخ‌ و عزرا و قسمتي‌ از نحميا را تصنيف‌ نمود . و تمامي‌ كتب‌ عهد عتيق‌ را كه‌ حال‌ قانون‌ ما مي‌باشد جمع‌آوري‌ و تصحيح‌ فرمود . و در اين‌ عمل‌ از نَحميا و بلكه‌ هم‌ از مَلاكي‌ امداد يافت‌ .

كتاب‌ عزرا ، قدري‌ از آن‌ در كلداني‌ نوشته‌ شد ، و مشتمل‌ تاريخ‌ و مراجعت‌ ي��وديان‌ از زمان‌ كورش‌ مي‌باشد . پس‌ شصت‌ سال‌ بعد از آن‌ حكايت‌ اعمال‌ خود را بيان‌ ميكند . و اين‌ حكايت‌ واقعاتي‌ است‌ كه‌ در سال‌ 456 قبل‌ از مسيح‌ واقع‌ شد. [19]

و نيز او ميگويد: كورس‌ (آفتاب‌) مؤسّس‌ سلطنت‌ فارس‌ و فاتح‌ ممالك‌ ديگر است‌ . و خداوند متعال‌ وي‌ را از براي‌ اجراي‌ مقاصد خيريّه‌ كه‌ نسبت‌ به‌ قوم‌ يهود در نظر داشت‌ برگزيد ؛ چنانكه‌ أشعياي‌ نبيّ نبوّت‌ فرمود .

خلاصه‌ وي‌ پور كَمْبُسيس‌ و برادرزادۀ داريوش‌ مِدي‌ سياكْسَرِس‌ بود . و در شخص‌ خودش‌ قوّت‌ ممالك‌ فارس‌ و مدي‌ جمع‌ بود . و مشهورترين‌ شهرهائي‌ كه‌ مفتوح‌ ساخت‌ ، يكي‌ بابل‌ است‌ كه‌ در سال‌ 38 5 قبل‌ از مسيح‌ مفتوح‌ گشت‌ . و از آن‌ پس‌ امر به‌ رجوع‌ يهود نمود ؛ درحاليكه‌ مدّت‌ هفتاد سال‌ در اسيري‌ بابل‌ بسر برده‌ بودند . و از خزانۀ خاصّه‌ ، مالي‌ فراوان‌ از براي‌ دوباره‌ برآوردن‌ آن‌ بخشيد .


ص 267

و دانيال‌ در اينوقت‌ در ديوانخانۀ كورس‌ بود . و كورس‌ بواسطۀ زخمي‌ كه‌ در جنگ‌ ، در سال‌ 5 2 5 قبل‌ از مسيح‌ به‌ وي‌ وارد آمده‌ بود بدرود جهان‌ گفت‌.[20]

باري‌ ، از مجموع‌ آنچه‌ در اينجا آورديم‌ معلوم‌ شد كه‌: براي‌ اسراي‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ اورشليم‌ از بابل‌ ، دو دفعه‌ حركت‌ اتّفاق‌ افتاد: يكي‌ در زمان‌ كورش‌ بود كه‌ پس‌ از هفتاد سال‌ اسارت‌ آنها را روانه‌ نمود . و در اين‌ زمان‌ دانيال‌نبيّ در بابل‌ بود و هشتاد سال‌ عمر كرد ؛ و او مراجعت‌ نكرد . و امّا عزرا مقداري‌ از سلطنت‌ كورس‌ را ادراك‌ كرده‌ است‌ ؛ و او با مهاجرين‌ اسير به‌ اورشليم‌ نيامد .

دفعۀ دوّم‌ در زمان‌ أردشير درازدست‌ بود كه‌ از آن‌ واقعۀ اوّل‌ هشتاد سال‌ گذشته‌ بود . و اين‌ مهاجرت‌ به‌ سرپرستي‌ عزرا بر جماعتي‌ از بني‌ اسرائيل‌ به‌ امر و كمك‌ مالي‌ و امداد أردشير درازدست‌ صورت‌ گرفت‌ .

و اين‌ عزرا قدري‌ از سلطنت‌ كورس‌ و تمام‌ سلطنت‌ لهراسب‌ ، و گشتاسب‌، و إسفنديار و أردشير را ادراك‌ نموده‌ است‌ . و اين‌ هجرت‌ پس‌ از يكصد و پنجاه‌ سال‌ كه‌ از حملۀ بخت‌ نصّر به‌ اورشليم‌ و خرابي‌ بيت‌ المقدس‌ و هيكل‌ و فقدان‌ تورات‌ و صندوق‌ آن‌ گذشته‌ بود ، واقع‌ شده‌ است‌ .

و اگر طبق‌ كلام‌ اين‌ مورّخين‌ ، فقدان‌ تورات‌ و خرابي‌ هيكل‌ را در حملۀ دوّم‌ بخت‌ نصّر كه‌ در سنۀ 6 8 5 قبل‌ از ميلاد صورت‌ گرفت‌ بدانيم‌ ، تا زمان‌ مراجعت‌ عزرا و نوشتن‌ تورات‌ كه‌ در سنۀ 7 45 قبل‌ از ميلاد بوده‌ است‌ ، يكصدو سي‌ سال‌ تمام‌ فاصله‌ بوده‌ است‌ .

باري‌ اين‌ تحقيقي‌ بود كه‌ حضرت‌ استاد در پيرامون‌ عدم‌ حجّيّت‌ و اعتبار تورات‌ فرمودند . و ما قدري‌ مشروحتر بيان‌ كرديم‌ .


ص 268

و امّا آن‌ توراتي‌ كه‌ در صندوق‌ بوده‌ و مفقود شده‌ است‌ از چه‌ چيز بوده‌ است‌ ؟! آيا همان‌ الواح‌ زمرّدين‌ بوده‌ است‌ كه‌ خداوند بر حضرت‌ موسي‌ در كوه‌طور ، پس‌ از ميعاد چهل‌ شب‌ فرو فرستاد ؟ يا از روي‌ آن‌ نوشته‌ شده‌ ، و در صندوق‌ نهاده‌ بودند ؟ شرح‌ و تفصيل‌ آن‌ جاي‌ ديگر است‌ .

اين‌ شرحي‌ بود راجع‌ به‌ عدم‌ قطعيّ الصّدور بودن‌ تورات‌ كه‌ بحمدالله‌ در كمال‌ وضوح‌ معلوم‌ شد كه‌: تورات‌ فعلي‌ جز يك‌ خبر واحد غير مستند داراي‌ اعتبار و ارزش‌ علمي‌ نيست‌ .

بازگشت به فهرست

بحث‌ تفصيلي‌ دربارۀ حجّيّت‌ و اعتبار «إنجيل‌» ؛ إنجيل‌ فعلي‌ نيز مانند تورات‌ ، سند ندارد و غير از قرآن‌ راهي‌ براي‌ إثبات‌ وجود مسيح‌ و إنجيل‌ واقعي‌ او نداريم‌

و امّا دربارۀ انجيل‌ كه‌ نيز بيان‌ شد: آنهم‌ مانند تورات‌ قطعيّ الصّدور نيست‌ ، حضرت‌ استاد در تفسير خود ، در تحت‌ عنوان‌: «داستان‌ مسيح‌ و انجيل‌» بياني‌ دارند كه‌ ما آنرا در اينجا مي‌آوريم‌:

قوم‌ يهود در تاريخ‌ نگاري‌ و ضبط‌ حوادث‌ و وقايعي‌ كه‌ در اعصار و قرون‌ گذشتۀ بر آنها وارد شده‌ است‌ ، اهتمام‌ داشته‌اند ؛ و با اين‌ حال‌ اگر انسان‌ كتابهايشان‌ را تتبّع‌ كند و نوشته‌جاتشان‌ را تفحّص‌ كند ، نامي‌ از مسيح‌ ، عيسي‌بن‌ مريم‌ عليهما السّلام‌ نمي‌بيند . نه‌ از او و نه‌ از كيفيّت‌ تولّدش‌ ، و نه‌ از ظهورش‌ و دعوتش‌ ، و نه‌ از سيره‌ و روشش‌ ، و نه‌ از آياتي‌ كه‌ خداوند بر دست‌ او جاري‌ نموده‌ است‌ ، و نه‌ از خاتمۀ زندگيش‌: از مردن‌ و يا كشته‌ شدن‌ و يا به‌ دار آويختنش‌ ، و غير اينها .

سبب‌ اين‌ امر چيست‌ ؟! علّت‌ اينكه‌ امر عيسي‌ را پنهان‌ كردند ، و يا امر عيسي‌ بر آنها پنهان‌ شد چه‌ بوده‌ است‌ ؟!

قرآن‌ دربارۀ ايشان‌ ميگويد كه‌ آنها در ولادت‌ عيسي‌ ، مريم‌ را بهتان‌ زدند و متّهم‌ به‌ زنا نمودند . و آنها مدّعي‌ كشتن‌ عيسي‌ شدند . قالَ اللَهُ تَعالَي‌:

وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلَي‌' مَرْيَمَ بُهْتَـٰنًا عَظِيمًا * وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَي‌ ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَلَـٰكِن‌ شُبِّهَ لَهُمْ


ص 269

وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي‌ شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم‌ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَ مَا قَتَلُوهُ يَقِينًا . [21]

«و به‌ سبب‌ كفرشان‌ و گفتارشان‌ بر مريم‌ ، افتراء و تهمت‌ بزرگي‌ را . و به‌ سبب‌ گفتارشان‌ كه‌: ما مسيح‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ رسول‌ خدا را كشتيم‌ . در حاليكه‌ ايشان‌ وي‌ را نكشتند و به‌ دار نيز نياويختند ؛ وليكن‌ امر بر آنان‌ مشتبه‌ گرديد . و حقّاً و تحقيقاً آنانكه‌ در امر عيسي‌ اختلاف‌ كرده‌اند در شكّ و ترديدند . آنها علم‌ و يقين‌ به‌ كشتنش‌ ندارند ؛ فقط‌ از پندارها و گمان‌ها پيروي‌ مي‌نمايند . و يقيناً و بطور حتم‌ و مسلّم‌ وي‌ را نكشته‌اند.»

بنابراين‌ ، مدّعاي‌ ايشان‌ در قتل‌ مسيح‌ مستند به‌ چيست‌ ؟! آيا در داستانها و حكايات‌ قومي‌ خودشان‌ گفتاري‌ دائر و دارج‌ است‌ بدون‌ آنكه‌ در كتابي‌ مضبوط‌ باشد ؟ البتّه‌ در نزد هر قومي‌ احاديث‌ و گفتارهائي‌ چه‌ از واقعيّات‌ و چه‌ از اساطير غير قابل‌ اعتبار موجود است‌ ، كه‌ تا وقتي‌ كه‌ منتهي‌ به‌ مآخذ صحيحه‌ و مصادر قويمه‌ نگردد معتبر نيست‌ .

يا ايشان‌ از مسيحيان‌ ، ذكر مكرّر مسيح‌ و ولادت‌ و ظهور و دعوتش‌ را شنيده‌اند ، و افواهاً از آنها اخذ نموده‌ ، و مريم‌ را بهتان‌ زده‌اند ، و ادّعاي‌ كشتن‌ مسيح‌ را نموده‌اند ؟

ما هيچ‌ راهي‌ به‌ روشن‌ شدن‌ اين‌ موارد نداريم‌ . مگر آنكه‌ قرآن‌ ـ همانطور كه‌ از تدبّر در آيۀ سابقه‌ ظاهر است‌ ـ صريحاً به‌ آنها نسبت‌ نميدهد مگر ادّعاي‌ كشتن‌ را ؛ نه‌ ادّعاي‌ دار زدن‌ را . و قرآن‌ ميگويد: آنها در ريب‌ و شكّ هستند ؛ و در آنجا ميان‌ خودشان‌ اختلاف‌ دارند .

اين‌ نظريّۀ يهوديان‌ دربارۀ حضرت‌ مسيح‌ بود .


ص 270

بازگشت به فهرست

انجيل‌ اصلي‌ موجود نيست‌ ؛ و أناجيل‌ اربعه‌ نوشتۀ افراد است‌

و امّا حقيقت‌ آنچه‌ در نزد مسيحيان‌ است‌ (از داستان‌ مسيح‌ و امر انجيل‌ و بشارت‌) آنستكه‌: داستان‌ وي‌ و آنچه‌ راجع‌ به‌ اوست‌ ، منتهي‌ مي‌شود به‌ كتب‌ مقدّسۀ آنها كه‌ عبارتند از: اناجيل‌ اربعه‌ كه‌ شامل‌ انجيل‌ مَتَّي‌ و مرقُس‌ و لوقا و يوحَنّا ، و كتاب‌ اعمال‌ رسل‌ كه‌ لوقا نوشته‌ است‌ ، و چند رساله‌اي‌ از پولس‌ ، و پُطرُس‌ ، و يعقوب‌ ، و يوحنّا و يهودا . و اعتبار همۀ اين‌ كتابها منتهي‌ مي‌شود به‌ اناجيل‌ ؛ و ما بايد بدان‌ اشتغال‌ ورزيم‌:

امّا انجيل‌ متّي‌ : قديمترين‌ اناجيل‌ است‌ كه‌ نوشته‌ و منتشر گرديده‌است‌. بعضي‌ گفته‌اند كه‌ در سنۀ 38 ميلادي‌ تصنيف‌ شده‌ است‌ ؛ و ديگران‌ گفته‌اند: ما بين‌ سنۀ 0 5 إلي‌ سنۀ 0 6 [22] ميلادي‌ تصنيف‌ شده‌ است‌ . و علي‌ كلا التّقديرَين‌ ، بعد از مسيح‌ تأليف‌ شده‌ است‌ .

محقّقين‌ از قدماي‌ علماي‌ نصاري‌ و از متأخّرين‌ آنها بر آنند كه‌: اصل‌ انجيل‌ به‌ زبان‌ عِبرانيّ نوشته‌ شده‌ است‌ و سپس‌ به‌ يونانيّ و غيرها ترجمه‌ شده‌ است‌ . امّا نسخۀ اصليّۀ عبرانيّه‌ ، مفقود است‌ . و امّا ترجمۀ آن‌ ، نه‌ حال‌ ترجمه‌اش‌ و نه‌ حال‌ مترجمش‌ هيچكدام‌ معلوم‌ نيست‌ . [23]

و امّا انجيل‌ مرقس : مرقس‌ شاگرد پطرس‌ بوده‌ است‌ ؛ و خودش‌ از حواريّون‌ نبوده‌ است‌ . و چه‌ بسا گفته‌ شده‌ است‌ كه‌: او انجيلش‌ را به‌ اشاره‌ و امر پطرس‌ نوشته‌ است‌ و قائل‌ به‌ الوهيّت‌ مسيح‌ نبوده‌ است‌ . [24]

و بهمين‌ جهت‌ بعضي‌ گفته‌اند: او انجيلش‌ را براي‌ اهل‌ عشائر و دهاتيها


ص 271

نوشته‌ است‌ . و مسيح‌ را به‌ رسول‌ و پيامبري‌ از جانب‌ خدا كه‌ تبليغ‌ شرايع‌ خدا را مينموده‌ است‌ ، توصيف‌ كرده‌ است‌ . [25]

و علي‌ كلّ تقدير ، او انجيل‌ خود را در سنۀ 1 6 ميلاديّه‌ نوشته‌ است‌ .

و امّا انجيل‌ لوقا : اين‌ لوقا نه‌ از حواريّون‌ بوده‌ است‌ ، و نه‌ مسيح‌ را ديده‌ است‌ . و نصرانيّت‌ را از پولس‌ تلقّي‌ كرده‌ است‌ . پولس‌ مردي‌ يهودي‌ بود كه‌ عليه‌ نصرانيّت‌ تعصّب‌ شديد داشت‌ . و مؤمنين‌ به‌ مسيح‌ را اذيّت‌ و آزار ميرسانيد ، و امورشان‌ را دگرگون‌ مي‌ساخت‌ . ناگهان‌ چنين‌ اتّفاق‌ افتاد كه‌ او ادّعا كرد كه‌ مصروع‌ شده‌ ، و در حالت‌ صرع‌ و بيهوشي‌ ، مسيح‌ او را لمس‌ كرده‌ و ملامت‌ نموده‌ ، و از بدرفتاري‌ او بر متابعين‌ مسيح‌ ، او را منع‌ و زجر كرده‌ است‌ . و او ايمان‌ به‌ مسيح‌ آورده‌ و مسيح‌ او را فرستاده‌ است‌ تا به‌ انجيلش‌ بشارت‌ دهد .

و اين‌ پولس‌ همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ اركان‌ نصرانيّت‌ حاضر را با تمام‌ خصوصيّاتش‌ مشيّد ساخته‌ است‌ . [26] و بناي‌ تعليم‌ خود را بر آن‌ نهاده‌ است‌ كه‌: ايمان‌ به‌ مسيح‌ در نجات‌ آدمي‌ كفايت‌ مي‌كند ، و عمل‌ لازم‌ نيست‌ . و خوردن‌ گوشت‌ ميته‌ و گوشت‌ خوك‌ را حلال‌ كرد . و از ختنه‌كردن‌ و بسياري‌ از احكام‌ واردۀ در تورات‌ نهي‌ نمود . [27] با اينكه‌ انجيل‌ نيامده‌ است‌ مگر آنكه‌ تصديق‌ كنندۀ تمام‌ احكام‌ تورات‌ باشد . و حلال‌ نكرده‌ است‌ مگر چيزهاي‌ معدودي‌ را


ص 272

و محصّل‌ كلام‌ آنكه‌: عيسي‌ آمده‌ است‌ براي‌ آنكه‌ شريعت‌ تورات‌ را استوار كند و منحرفين‌ و فاسقين‌ را بدان‌ ارجاع‌ دهد ؛ نه‌ آنكه‌ عمل‌ را باطل‌ بپندارد و سعادت‌ را منحصراً در ايمان‌ خالي‌ مقصور گرداند .

لوقا انجيل‌ خود را بعد از انجيل‌ مرقس‌ نوشت‌ ، و پس‌ از موت‌ پطرس‌ و پولس‌ بود . و تحقيقاً بسياري‌ تصريح‌ كرده‌اند كه‌: انجيل‌ وي‌ كتاب‌ الهامي‌ همچون‌ سائر اناجيل‌ نيست‌ . [28] و اين‌ مطلب‌ در آنچه‌ كه‌ در ابتداي‌ انجيلش‌ واقع‌ است‌ ، بخوبي‌ مشهود است‌ .

و امّا انجيل‌ يوحنّا : بسياري‌ از نصاري‌ گفته‌اند: اين‌ يوحنّا همان‌ يوحنّا


ص 273

پسر زَبَدي‌ صيّاد است‌ كه‌ يكي‌ از دوازده‌ شاگرد (حواريّين‌) مسيح‌ بود ؛ و مسيح‌ او را بسيار دوست‌ داشت‌ . [29]

گفته‌اند: شيرينطوس‌ و أبيسون‌ با تمام‌ جماعت‌ خودشان‌ ، چون‌ ديدند كه‌ مسيح‌ انسان‌ مخلوقي‌ است‌ ، و وجودش‌ از مادرش‌ جلوتر نبوده‌ است‌ ، اُسقف‌هاي‌ آسيا و غير آنها در سنۀ 96 ميلاديّه‌ نزد يوحنّا حضور بهمرسانيده‌ و از وي‌ درخواست‌ كردند كه‌ آنچه‌ را كه‌ ديگران‌ در انجيلشان‌ ننوشته‌اند ، او بنويسد، و به‌ طريق‌ خاصّي‌ نوع‌ لاهوت‌ مسيح‌ را روشن‌ سازد ؛ و يوحنّا نتوانست‌ درخواست‌ آنها را ردّ كند . [30]

سخنان‌ مطّلعين‌ از مسيحيان‌ در سال‌ تأليف‌ اين‌ انجيل‌ متفاوت‌ است‌ . بعضي‌ گويند در سنۀ 65 ، و بعضي‌ در سنۀ 6 9 ، و بعضي‌ در سنۀ 98 ميلادي‌ گفته‌اند .

و جماعتي‌ گفته‌اند: آن‌ انجيل‌ ، تأليف‌ يوحنّاي‌ شاگرد مسيح‌ نيست‌ ، [31] و اينها به‌ چند دسته‌اند:

بعضي‌ گفته‌اند تأليف‌ يكي‌ از شاگردان‌ مدرسۀ اسكندريّه‌ است‌ . [32] و


ص 274

بعضي‌ گفته‌اند تمامي‌ اين‌ انجيل‌ و همچنين‌ رساله‌هاي‌ يوحنّا از تصانيف‌ او نيست‌ ؛ بلكه‌ بعضي‌ از پيروان‌ مسيح‌ در ابتداي‌ قرن‌ دوّم‌ تأليف‌ نموده‌اند و بجهت‌ اعتماد مردم‌ ، به‌ يوحنّا نسبت‌ داده‌اند . [33] و بعضي‌ گفته‌اند انجيل‌ يوحنّا در اصل‌ بيست‌ باب‌ بوده‌ است‌ ، كليساي‌ أفاس‌ باب‌ بيست‌ و يكم‌ را بعد از مرگ‌ يوحنّا بدان‌ ملحق‌ نمود .[34]

اينست‌ حال‌ اناجيل‌ اربعه‌ . و اگر ما اخذ به‌ قدر متيقّن‌ از اين‌ طرق‌ نمائيم‌ منتهي‌ به‌ هفت‌ نفر مي‌شود: متّي‌ ، مرقس‌ ، لوقا ، يوحنّا ، پطرس‌ ، پولس‌ و يهوذا ؛ و اعتماد همۀ اينها به‌ اناجيل‌ اربعه‌ است‌ .

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[*]سورۀ حم‌ سجده‌ ، همان‌ سورۀ فصّلت‌ : چهل‌ و يكمين‌ سوره‌ از قرآن‌ مجيد است‌ ؛ و اين‌ آيه‌ ، سيزدهمين‌ آيه‌ از آنست‌ . «پس‌ اگر اين‌ مشركين‌ از پذيرش‌ قرآن‌ روي‌ گردانيدند ، به‌ آنها بگو : من‌ شما را از صاعقۀ آسماني‌ همچون‌ صاعقه‌ايكه‌ بر قوم‌ عاد و قوم‌ ثمود آمد و همه‌ را هلاك‌ كرد ، ميترسانم‌!»

[1] ـ آيۀ 47 ، از سورۀ 17 : الإسرآء

[2] ـ صدر آيۀ 5 ، از سورۀ 11 : هود

[3] ـ «خلاصۀ تعاليم‌ اسلام‌» علاّمه‌ آية‌ الله‌ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌ ، انتشارات‌ كعبه‌ ، ص‌ 4 0 1 تا ص‌ 6 0 1

[4] ـ آيۀ 43 ، از سورۀ 5 : المآئدة‌

[5] ـ آيۀ 14 ، از سورۀ 5 : المآئدة‌

[6] ـ در «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» در مادّۀ موسي‌ ، ص‌ 849 گويد : موسي‌ به‌ معني‌ «ازآب‌ كشيده‌ شده‌» است‌ . و در ص‌ 853 گويد : احدي‌ تا امروز قبر موسي‌ را ندانسته‌ است‌ .

[7] ـ پنج‌ كتاب‌ موسي‌ عبارتند از : سِفر الخليقة‌ ، و سفر الخروج‌ ، و سفر الاحبار ، و سفر العدد ، و سفر الاستثنآء . (تعليقه‌)

[8] ـ آنها عبارتند از : كتاب‌ يوشع‌ ، و كتاب‌ قضات‌ بني‌ اسرائيل‌ ، و كتاب‌ راعوث‌ ، و سفر اوّل‌ از أسفار صموئيل‌ ، و سفر دوّم‌ از آن‌ ، و سفر اوّل‌ از أسفار پادشاهان‌ ، و سفر دوّم‌ از آن‌ ، و سفر اوّل‌ از أخبار ايّام‌ ، و سفر دوّم‌ از آن‌ ، و سفر اوّل‌ عزرا ، و سفر دوّم‌ از آن‌ ، و سفر إستير . (تعليقه‌)

[9] ـ آنها عبارتند از : كتاب‌ أمثال‌ ، و كتاب‌ جامعة‌ ، و كتاب‌ تسبيح‌ التّسابيح‌ . (تعليقه‌)

[10] ـ آنها عبارتند از : كتاب‌ نبوّت‌ أشعيا ، و كتاب‌ نبوّت‌ إرميا ، و مراثي‌ إرميا ، و كتاب‌ حزقيال‌ ، و كتاب‌ نبوّت‌ دانيال‌ ، و كتاب‌ نبوّت‌ هوشع‌ ، و كتاب‌ نبوّت‌ يوييل‌ ، و كتاب‌ نبوّت‌ عاموص‌ ، و كتاب‌ نبوّت‌ عويذيا ، و كتاب‌ نبوّت‌ يونان‌ ، و كتاب‌ نبوّت‌ ميخا ، و كتاب‌ نبوّت‌ ناحوم‌ ، و كتاب‌ نبوّت‌ حيقوق‌ ، و كتاب‌ نبوّت‌ صفونيا ، و كتاب‌ نبوّت‌ حجي‌ ، و كتاب‌ نبوّت‌ زكريّا ، و كتاب‌ نبوّت‌ ملاخيا . (تعليقه‌)

[11] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 3 ، ص‌ 337 و 338

[12] ـ

تاريخ‌ اجمالي‌ شهر بابِل‌

در كتاب‌ «تاريخ‌ تمدّن‌ اسلام‌ و عرب‌» در تعليقه‌ ، معلِّق‌ بر مقدّمۀ مؤلّف‌ از طبع‌ دوّم‌ ، ص‌ 12 گويد : شهر بابل‌ كنار دجله‌ و فرات‌ كه‌ الحال‌ عراق‌ عرب‌ ميگويند بنا شده‌ بود. وسعت‌ آن‌ يك‌ صد ميل‌ بوده‌ ، حصاري‌ را كه‌ اطراف‌ آن‌ شهر بنا شده‌ بود ، ارتفاع‌ آن‌ سي‌ متر و عرض‌ آنهم‌ به‌ اين‌ اندازه‌ بود كه‌ يك‌ گاري‌ چهار اسبه‌ از بالاي‌ آن‌ بخوبي‌ عبور مينمود . پادشاهي‌ كه‌ اين‌ شهر را بنا كرده‌ بود نمرود بود ؛ و زمان‌ او 2235 سال‌ قبل‌ از ميلاد است‌ . پايتخت‌ بابل‌ تقريباً در همان‌ محلّي‌ بود كه‌ امروز آنرا حِلّه‌ مي‌نامند.

در «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» در مادّۀ بابل‌ از ص‌ 0 15 تا 155 مفصّلاً در تاريخ‌ اين‌ شهر بحث‌ ميكند. و اجمالش‌ اينست‌ كه‌ : اين‌ شهر قبل‌ از نمرود بنا شده‌ است‌ . و علوم‌ حجّاري‌ و بافندگي‌ و هيئت‌ و نجوم‌ در اين‌ شهر به‌ حدّ اعلا رسيده‌ بود . نمرود پسر كوش‌ است‌ و كوشيان‌ هفتاد سال‌ سلطنت‌ كردند . طريقۀ ايشان‌ بت‌پرستي‌ بود ، اجرام‌ سماويّه‌ را پرستش‌ مي‌نمودند ؛ تمثالهاي‌ متعدّدۀ ذكور و اناث‌ براي‌ آنها مي‌ساختند . اعراب‌ دو قرن‌ و نيم‌ بعد از كوش‌ها در آنجا حكومت‌ كرده‌اند . سپس‌ آشوريان‌ بر اعراب‌ حمله‌ كرده‌ آنجا را متصرّف‌ شدند . نَبو پُلَصَر از سلاطين‌ آشور است‌ ، و پسرش‌ نبوكد نصّر جانشين‌ اوست‌ .

بابل‌ عظيم‌ترين‌ شهرهاي‌ دنيا بود و مثيل‌ و نظيري‌ نداشت‌ . و از جهت‌ وسعت‌ ، هيچيك‌ از شهرهاي‌ بزرگ‌ امروز دنيا به‌ وسعت‌ و عظمت‌ آن‌ نميرسد . مورّخين‌ آنرا از عجائب‌ هفتگانۀ دنيا شمرده‌اند كه‌ در آن‌ باغهاي‌ معلّقه‌ بوده‌ است‌ . و در صنعت‌ پارچه‌بافي‌ بقدري‌ پيشرفت‌ كرده‌ بودند كه‌ روميان‌ به‌ پوشيدن‌ جامه‌هاي‌ بابل‌ افتخار ميكردند . گويند در قصر نرون‌ امپراطور ، پارچۀ بابلي‌ كه‌ به‌ صورت‌هاي‌ مختلفه‌ منقّش‌ بود آويخته‌ شده‌ بود كه‌ قيمت‌ آن‌ 00 323 ليرۀ انگليسي‌ بود .

زنانشان‌ خود را بجميع‌ زينت‌ها آراسته‌ ، لباسهاي‌ فاخر در بر ميكردند ؛ و در كمال‌ رفاهيت‌ و آسودگي‌ زيست‌ مينمودند . لكن‌ كثرت‌ عيّاشي‌ و تنعّم‌ ايشان‌ را به‌ خرابي‌ واداشته‌،دختران‌ ايشان‌ ضعيف‌ و لاغر شده‌ ، خود نيز به‌ شرب‌ و مسكرات‌ افتادند . بدينواسطه‌ بي‌حيائي‌ در ميان‌ ايشان‌ رواج‌ يافته‌ متكبّر گرديدند . خلاصه‌ فسق‌ و فجور در ميان‌ ساكنان‌ و اهالي‌ اين‌ شهر حتّي‌ دوشيزگان‌ شيوع‌ يافت‌ ؛ بطوريكه‌ دوشيزگان‌ را در بازارها خريد و فروش‌ مي‌نمودند . و زنان‌ جليلۀ خود را به‌ زناكاري‌ و گشاده‌ روئي‌ داده‌ ، انواع‌ تزوير و حيله‌ را براي‌ دام‌ آوردن‌ مردان‌ بكار مي‌بردند ؛ تا بالنّتيجه‌ نهرها و قنات‌هايشان‌ خشك‌ شد و اصيل‌هاي‌ آبشان‌ پر شد . و در اثر حملۀ دشمنان‌ ، و خراب‌ كردن‌ و زير شمشير گرفتن‌ و غارت‌ نمودن‌ ، چنان‌ اين‌ شهر در ديار نابودي‌ و نيستي‌ فرو رفت‌ كه‌ از آن‌ اثري‌ و نشا��ي‌ نماند. و جز تپّه‌ها و تل‌هاي‌ خاك‌ از آن‌ ابنيۀ عاليه‌ و قصور مشيّده‌ هيچ‌ در اين‌ سرزمين‌ وسيع‌ به‌ چشم‌ نمي‌خورد .

[13] ـ علاّمه‌ در تعليقه‌ گويند : اين‌ مطالب‌ از «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» تأليف‌ مستر هاكس‌ آمريكائي‌ همداني‌ و بعضي‌ از مآخذ ديگر گرفته‌ شده‌ است‌.

[14] ـ أحمد أمين‌ مصري‌ در كتاب‌ «يوم‌ الإسلام‌» ص‌ 157 گويد : و حتّي‌ مخالفين‌ از مسيحيّين‌ با اسلام‌ ، شبهات‌ كثيري‌ بر اسلام‌ برايشان‌ روي‌ داده‌ است‌ . از جمله‌ آنكه‌ از جهتي‌ ميان‌ قرآن‌ و تورات‌ اختلاف‌ است‌ ؛ و از جهت‌ ديگر ، قرآن‌ دربارۀ آنچه‌ در تورات‌ آمده‌ است‌ ، كمتر دارد . جواب‌ از مسألۀ اوّل‌ آنستكه‌ : مسلمين‌ معتقدند كه‌ در تورات‌ تحريف‌ پديد آمده‌ است‌ . و اين‌ مطلب‌ را اهل‌ بحث‌ و تحقيق‌ از علماء در كتاب‌ مقدّس‌ تأييد نموده‌اند. بنابراين‌ اگر ميان‌ اين‌ دو كتاب‌ اختلافي‌ باشد ، نبايد صحيح‌ را تورات‌ و خطا را در قرآن‌ دانست‌ ؛ بلكه‌ به‌ عكس‌ است‌ . و امّا مسألۀ دوّم‌ : تورات‌ متعرّض‌ بسياري‌ از مسائل‌ شده‌ است‌ كه‌ آنها فقط‌ جنبۀ تاريخي‌ محض‌ را دارد ؛ در حاليكه‌ قرآن‌ فقط‌ متعرّض‌ مسائلي‌ ميگردد كه‌ جنبۀ وعظ‌ و اندرز و اعتبار دارد . در نظر قرآن‌ اين‌ مهمّ نيست‌ كه‌ پيغمبر چند سال‌ عمر كرده‌ است‌ ، و نظائر اين‌ . و بنابراين‌ ، اسلوب‌ قرآن‌ دلنشين‌تر و جالب‌تر است‌ ، چرا كه‌ كتاب‌ دين‌ است‌ نه‌ كتاب‌ تاريخ‌.

[15] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 3 ، ص‌ 339 تا ص‌ 341

[16] ـ بايد دانست‌ كه‌ : عَزريا غير از عَزْرا مي‌باشد .

[17] ـ «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» تأليف‌ جيمز هاكس‌ ، ترجمۀ دانيال‌ ، ملتقطاتي‌ از ص‌ 366 و 367

[18] ـ «راه‌ سعادت‌» طبع‌ اوّل‌ ، ص‌ 179 و 0 18

[19] ـ «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» تأليف‌ جيمز هاكس‌ ، كلمۀ عزرا ، ص‌ 9 0 6 و 0 61

[20] ـ همين‌ كتاب‌ ، كلمۀ كورس‌ ، ص‌ 743

[21] ـ آيۀ 156 و 157 ، از سورۀ 4 : النّسآء

[22] ـ «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» مستر جيمز هاكس‌ ، مادّۀ متّي‌ ، ص‌ 782

[23] ـ كتاب‌ «ميزان‌ الحقّ» ؛ و بدين‌ امر در «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» با ترديد اعتراف‌ نموده‌ است‌ . (تعليقه‌)

[24] ـ اين‌ مطلب‌ را عبدالوهّاب‌ نجّار در «قصص‌ الانبيآء» از كتاب‌ «مروج‌ الاخبار في‌ تراجم‌ الاخيار» تأليف‌ پطرس‌ قرماج‌ آورده‌ است‌ . (تعليقه‌)

[25] ـ اين‌ مطلب‌ را در كتاب‌ «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» ذكر نموده‌ است‌ . و در آن‌ ميگويد : مسيحيان‌گذشته‌ به‌ تواتر ، تنصيص‌ نموده‌اند كه‌ : مرقس‌ كتاب‌ انجيلش‌ را به‌ زبان‌ رومي‌ نوشته‌ است‌ ؛ و بعد از مرگ‌ پطرس‌ و پولس‌ انتشار يافت‌ . امّا اين‌ انجيل‌ اعتبار زيادي‌ ندارد ، زيرا ظاهرش‌ حاكي‌ است‌ كه‌ از براي‌ اهل‌ قبائل‌ و اهل‌ قراء نوشته‌ است‌ ؛ نه‌ براي‌ مردمان‌ شهرنشين‌ ، بخصوص‌ روميها . ـ و بايد در اين‌ كلام‌ دقّت‌ بعمل‌ آيد . (تعليقه‌)

[26] ـ به‌ مادّۀ پولس‌ از «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» مراجعه‌ شود . (تعليقه‌)

[27] ـ به‌ كتاب‌ «اعمال‌ رسل‌» و «رسائل‌ پولس‌» مراجعه‌ شود . (تعليقه‌)

[28] ـ در اوّل‌ انجيل‌ لوقا گويد : «از جهت‌ آنكه‌ بسياري‌ از مردم‌ ، كتابت‌ اموري‌ را كه‌ ما بدانها عارف‌ هستيم‌ طلب‌ ميكنند ، همانطور كه‌ آن‌ جماعت‌ اوّلين‌ سابقين‌ كه‌ خودشان‌ قبلاً معاينه‌ و مشاهده‌ كرده‌اند ، بما عهد كرده‌اند كه‌ بنويسيم‌ و بيان‌ كنيم‌ ، و خود آنها خادمان‌ كلمه‌ بوده‌اند ؛ من‌ نيز چون‌ در امري‌ وارد شوم‌ ، به‌ تحقيق‌ وارد مي‌شوم‌ و آنرا دنبال‌ مي‌كنم‌ ؛ چنين‌ ديدم‌ كه‌ : براي‌ تو اي‌ عزيز ثاوفيلا ايضاً بنويسم‌.»

و دلالت‌ اين‌ كلام‌ بر آنكه‌ انجيل‌ لوقا كتاب‌ نظري‌ غير الهامي‌ است‌ ، ظاهر است‌ . و اين‌ مطلب‌ نيز از مستر كدل‌ در «رسالة‌ الهام‌» وي‌ نقل‌ شده‌ است‌ . و جيروم‌ تصريح‌ نموده‌ است‌ كه‌: بعضي‌ از قدماء در دو باب‌ اوّل‌ از انجيل‌ لوقا در شكّ مي‌باشند و ميگويند : آنها در نسخۀ فرقۀ مارسيوني‌ نيست‌ .

و اكهارن‌ ] اكهارت‌ [ در كتاب‌ خود ، ص‌ 95 بطور جزم‌ گفته‌ است‌ كه‌ : از فصل‌ 43 تا 47 از باب‌ 22 از انجيل‌ لوقا ، الحاقي‌ است‌ . و اكهارن‌ ايضاً در ص‌ 61 از كتابش‌ گفته‌ است‌ : دروغ‌ در روايت‌ ، با بيان‌ معجزاتي‌ را كه‌ لوقا نقل‌ كرده‌ است‌ آميخته‌ گرديده‌ است‌ . و نويسنده‌ بر سبيل‌ مبالغۀ شاعريّه‌ آنها را ضميمه‌ كرده‌ است‌ . ليكن‌ تميز كذب‌ از صدق‌ آن‌ در اين‌ زمان‌ مشكل‌ است‌ . و گفتار كلي‌ مي‌شيس‌ اينستكه‌ : متّي‌ و مرقس‌ در تحرير اختلاف‌ دارند ؛ و امّا در وقتيكه‌ اتّفاق‌ در مطلبي‌ داشته‌ باشند ، قول‌ آن‌ دو ، بر قول‌ لوقا ترجيح‌ دارد . اين‌ مطلب‌ از «قصص‌ الانبيآءِ» نجّار ، ص‌ 477 نقل‌ شده‌ است‌ . (تعليقه‌)

[29] ـ به‌ مادّۀ يوحنّا از «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» مراجعه‌ شود . (تعليقه‌)

[30] ـ در «قصص‌ الانبيآء» از جرجس‌ زدين‌ ] زوين‌ [ الفتوحي‌ لبناني‌ در كتابش‌ نقل‌ كرده‌ است‌ . (تعليقه‌)

[31] ـ يوحنّاي‌ مسيح‌ يكي‌ از دوازده‌ حواريّ عيسي‌ بن‌ مريم‌ است‌ ، و بعضي‌ گفته‌اند : افضل‌ آنهاست‌ . در «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» در مادّۀ يوحنّا ، ص‌ 965 مي‌نويسد : هنگامي‌ كه‌ مسيح‌ بدست‌ يهود گرفتار شد ، او بود كه‌ با پطرس‌ ، مسيح‌ را تعاقب‌ نمود ؛ لكن‌ شاگردان‌ ديگر گريختند . و هم‌ او بود كه‌ در هنگام‌ صليب‌ نمودن‌ مسيح‌ حاضر بود.

[32] ـ اين‌ مطلب‌ از كتاب‌ «كاتوليك‌ هرالد» در جلد هفتم‌ (مطبوع‌ در سنۀ 1844 ) ص‌ 5 0 2 نقل‌ شده‌ است‌ ، و او از استادلن‌ از «قصص‌ الانبيآء» نقل‌ نموده‌ است‌ . و در مادّۀ يوحنّا در «قاموس‌ كتاب‌ مقدّس‌» بدان‌ اشاره‌ نموده‌ است‌ . (تعليقه‌)

[33] ـ اين‌ مطلب‌ را برطشنيدر بنا بر آنچه‌ از كتاب‌ «فاروق‌» ج‌ 1 ، از «قصص‌ الانبيآء» نقل‌ كرده‌ است‌ ، آورده‌ است‌ . (تعليقه‌)

[34] ـ همين‌ مدرك‌ (تعليقه‌)

بازگشت به فهرست

دنباله متن