و در بعضي از مقاتل است كه حسَين عليه السّلام گفت: لِلَّهِ دَرُّكَ يَا حَبِيبُ! تو همان بودي كه در هر شب يك ختم قرآن مينمودي! [403]
حبيب مانند شير ژيان حمله ميكرد. و پس از آنكه شمشيرش بر صورت اسب حَصين بن تَميم فرود آمد و وي از روي اسب به زمين افتاد و يارانش او را
ص 397
نجات دادند و ـ به روايتي ـ شصت و دو تن را كشت، خود به درجۀ رفيعۀ شهادت رسيد.
شهادت اين پيرمرد ناسك و عابد و زاهد و فقيه و قاري قرآن كه صاحب علم بلايا و منايا، و از اصحاب خاصّ أميرالمؤمنين عليه السّلام بود، بر سيّدالشّهداء عليه السّلام بسيار سنگين آمد. چهرۀ حضرت متغيّر شد، و حضرت شكسته شد. زُهَيْرُ بْنُ قَيْن عرض ميكند: يا أبا عبدالله! مگر ما بر حقّ نيستيم؟! فرمود: آري!... [404]
اينها همان صحابهاي هستند كه در شب عاشورا كه حضرت خطبه خواند، راجع به آنها عرض كرد: اللَهُمَّ إنِّي أَحْمَدُكَ عَلَي أَنْ كَرَّمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ، وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْءَانَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ، وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعًا وَ أَبْصَارًا وَ أَفْئِدَةً؛ فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِينَ!
أَمَّا بَعْدُ، فَإنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَابًا أَوْفَي وَ لَا خَيْرًا مِنْ أَصْحَابِي، وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي؛ فَجَزَاكُمُ اللَهُ عَنِّي خَيْرًا! [405]
«بار پروردگارا! سپاس تو را ميگويم كه ما را با اعطا نبوّت گرامي داشتي، و قرآن را به ما تعليم فرمودي، و در امر دين ما را فقيه و بصير و دانا نمودي، و براي ما گوشهائي شنوا و چشمهائي بينا و دلهائي بيدار قرار دادي؛ بنابراين، خداوندا! ما را بر اين نعمت عظيم شاكر بگردان!
امّا بعد از حمد و درود خدا، من اصحابي با وفاتر و پسنديدهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، و اهل بيتي نيكوكارتر و پيوند زنندهتر از اهل بيت خودم بياد ندارم؛ پس خداوند خودش از جانب من بهترين جزا را به شما
ص 398
مرحمت كند!»
بر همين اساس بود كه چون در روز عاشورا همه عاشقانه كوچ كردند، و خيمه و خرگاهشان را برون از اين جهان زدند، و آنحضرت تنها ماند؛ نه ياري و نه ياوري نماند، تكيه به نيزه داده، در آخرين لحظاتِ خوش و حالات انقطاع فرياد بر ميآورد: يَا مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ! وَ يَا هَانِيَ بْنَ عُرْوَةَ! وَ يَا حَبِيبَ بْنَ مَظَاهِرٍ!
تا ميرسد به اين جملۀ خطابيّه: يَا أَبْطَالَ الصَّفَا! وَ يَا فُرْسَانَ الْهَيْجَآءِ! [406]
«اي شيرمردان بيشۀ صفا! و اي يكّه تازان و اسب سواران معركۀ رزم و كارزار!» چرا هر چه شما را صدا ميزنم، پاسخ مرا نميدهيد؟! و شما را ميخوانم، به گفتارم گوش نميسپاريد؟! آيا به خواب رفتهايد و من در اميد بيداريتان بنشينم؟! يا آنكه مودّت و مهرتان از امامتان برگشته، و دست از ياري او برداشتهايد؟!
اين پيرمردان قاري قرآن، چنان صحنۀ كربلا را با قلّت و كمي خود دچار اضطراب ساختند كه بر آن گروه كثير و فراوانِ لشگريان ضدّ قرآن، عَرصه تنگ آمد؛ اينها هفتاد و دو نفر بودند و آنها سيهزار تن.
از ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغة» نقل است كه: قيلَ لِرَجُلٍ شَهِدَ يَوْمَ الطَّفِّ مَعَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ: وَيْحَكَ! أ قَتَلْتُمْ ذُرّيَّةَ رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ؟!
«به مردي كه در ركاب عمر بن سعد در زمين كربلا حاضر بود، گفتند: اي واي بر تو! شما ذرّيّۀ رسول خدا را كشتيد؟!»
ص 399
در پاسخشان گفت: عَضَضْتَ بِالْجَنْدَلِ! لَوْ شَهِدْتَ ما شَهِدْنا لَفَعَلْتَ ما فَعَلْنا؛ ثارَتْ عَلَيْنا عِصابَةٌ أيْديها في مَقابِضِ سُيوفِها كَالاسودِ الضّاريَةِ، تَحْطِمُ الْفُرْسانَ يَمينًا وَ شِمالاً وَ تُلْقي أَنْفُسَها عَلَي الْمَوْتِ؛ لا تَقْبَلُ الامانَ وَ لا تَرْغَبُ في الْمالِ، وَ لا يَحولُ حآئِلٌ بَيْنَها وَ بَيْنَ الْوُرودِ عَلَي حِياضِ الْمَنيَّةِ أوِ الاِسْتيلآءِ عَلَي الْمُلْكِ.
فَلَوْ كَفَفْنا عَنْها رُوَيْدًا لَاتَتْ عَلَي نُفوسِ الْعَسْكَرِ بِحَذافيرِها؛ فَما كُنّا فاعِلينَ لا اُمَّ لَكَ!؟ [407]
«قطعۀ سنگي را كه به بزرگي سر است، با دندانت نگاهداشتهاي! [408] اگر تو هم در آن معركه حضور داشتي، همان كار ما را ميكردي؛ جماعتي بر سر ما ريختند و هجوم آوردند كه در دستهايشان قبضههاي شمشير بود، مانند شيران شرزه و ژياني كه اسب سواران را از راست و چپ لِه نموده، خُرد و نابود ميساختند. جانهاي خود را به مرگ سپرده بودند؛ نه امان را قبول مينمودند، و نه در مال رغبت و ميلي داشتند! هيچ چيز نميتوانست در ميان آنها و ورود در آبشخوار مرگ و يا بدست آوردن حكومت و قدرت، حائل شود.
اگر ما اندكي به آنها مهلت ميداديم، تمام نفوس لشگريان را يكسره نابود ميكردند؛ پس ما چه ميكرديم اي بيمادر!؟»
لِلَّهِ مِنْ فِتْيَةٍ في كَرْبَلآءَ ثَوَوْا و عِنْدَهُمْ عِلْمُ ما يَجْري عَلَي الْقَدَرِ ( 1 )
صالوا وَ لَوْلا قَضآءُ اللَهِ يُمْسِكُهُم لمْ يَتْرُكوا مِنْ بَني سُفْيانَ مِنْ أثَرِ ( 2 )
ص400
سَلْ كَرْبَلا كَمْ حَوَتْ مِنْهُمْ هِلالَ دُجًي كَأَنَّها فَلَكٌ لِلانْجُمِ الزُّهَرِ ( 3 ) [409]
1 ـ «خداوند پاداش خير، جوانمرداني را بدهد كه در كربلا مسكن گزيدند، و در نزد ايشان علم به قضا و قدر و منايا و بلايا و حقائق امور و تقديرات سبحاني بود.»
2 ـ «چنان حمله كردند كه اگر قضاي الهي سدّ راه آنان نميشد، از ملك و سلطنت أبوسفيان اثري به جاي نميگذاشتند.»
3 ـ «از كربلا بپرس كه چه مقدار از هلالهاي درخشانِ شب تاريك را دربرگرفته است؛ آن ماههاي متلالي و تابناكي كه گويا هر يك از آنان مداري وسيع براي ستارگان روشن آسمانند!»
اي حمد تو از صبح ازل، هم نفس ما كوتاه ز دامان تو دست هوس ما
ما قافلۀ كعبۀ عشقيم كه رفته است سرتاسر آفاق صداي جرس ما
در پاي تو آلوده لب از مي چه بيفتيم رانند ملائك به پر خود مگس ما
لِلَّهِ دَرُّهُمُ مِنْ فِتْيَةٍ صَبَروا ماإنْ رَأَيْتَ لَهُمْ في النّاسِ أمْثالاً
«خداوند رحمتش را بريزد بر جوانمرداني كه در صبر و استقامت پايمردي نمودند؛ آن جواناني كه تو ابداً در ميان مردم شبيه و نظيري برايشان نخواهي يافت»
پاورقي
[403] ـ «منتهي الآمال» ج 1، ص 263
[404] ـ «أسرار الشّهادة» ص 274، به نقل از «مقتل أبي مخنف»؛ و نيز «مقتل أبي مخنف» ص 4 0 1
[405] ـ «إرشاد» مفيد، طبع سنگي، ص 0 25
[406] ـ «مقتل أبيمخنف» ص 133؛ و با كمي اختلاف در «أسرار الشّهادة» ص 266 نقل شده است.
[407] ـ «سفينة البحار» ج 2، ص 11
[408] ـ كنايه از آنستكه: اين كه تو ميگوئي، تكليف ما لايطاق است؛ اگر ما ايشان را نميكشتيم، آنان ما را ميكشتند.
[409] ـ اين ابيات را حقير در جُنگ خطّي خود، شمارۀ 8، ص 74، در ضمن دوازده بند معروف سيّد بحرالعلوم يادداشت نمودهام؛ ولي مرحوم محدّث قمّي در «نفس المهموم» طبع اسلاميّه ( 1368 هجري قمري) در ص 326 به شيخ كاظم اُزري نسبت داده است.