در تفاسير آمده است: اين آيات در بيابان هجرت از مكّه به سوي مدينه دربارۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام و همراهانش سه فاطمه: اوّل: فاطمه دختر رسول خدا كه هنوز با آن حضرت تزويج نكرده بود و هشت ساله بود، دوّم: فاطمه بنت أسد، مادر خود آنحضرت بود، سوّم: فاطمه بنت زبَير بن عبدالمطّلب؛ و نيز أيْمَن پسر اُمّ أيمن، و أبو واقِد لَيْثي: دو نفر مستضعف همراه؛ نازل شده است.
اين داستان شرح عجيبي دارد و تفصيل آن واقعاً شنيدني است، ولي ما اكنون بطور اختصار آنرا ذكر ميكنيم:
ص 313
در «أعيان الشّيعة» آية الله سيّد محسن أمين آورده است كه: چون رسول خدا از غار ثور بيرون آمده و عازم به سوي يثرب شد، بوسيلۀ أبو واقد ليثي براي عليّ عليه السّلام نوشت، و او را امر به خروج به سوي مدينه نمود.
أميرالمؤمنين عليه صلوات المصلّين كه امانتهاي رسول الله را ادا كرده بود و وصيّتهايش را انجام داده بود، چون نامۀ رسول الله بدو رسيد، چند شتر سواري خريد و آمادۀ خروج شد. و امر كرد تا بعضي از مؤمنين كه از ضعفاء محسوب ميشدند، آهسته آهسته شب حركت كرده و به ذي طُوَي بروند.
أميرالمؤمنين عليه السّلام، فواطم را كه سه فاطمه بودند با خود حركت داد؛ و بعضي از مورّخين فاطمه بنت حمزة بن عبدالمطّلب را نيز افزودهاند. و به دنبال آنها أيْمَن پسر اُمّ أيمن كه غلام رسول خدا بود، و أبو واقد ليثي رهسپار شدند. أبوواقد شتران را تند و با سرعت حركت ميداد، و أميرالمؤمنين عليهالسّلام بدو گفت:
ارْفَقْ بِالنِّسْوَةِ يَا أَبَا وَاقِدٍ؛ إنَّهُنَّ مِنَ الضَّعَآئِفِ!
«با زنان مدارا كن اي أبو واقد، چون ايشان ضعيف هستند!»
و پس از آن، أميرالمؤمنين عليه السّلام خود اقدام به راندن شتران با نرمي و ملايمت نمود، و با خود اين شعر را ميخواند:
لَيْسَ إلَّا اللَهُ فَارْفَعْ ظَنَّكَا يَكْفِيكَ رَبُّ النَّاسِ مَا أَهَمَّكَا
«هيچ موجودي غير از خدا نيست؛ پس انديشه و گمانت را بالا ببر، تا آنكه پروردگار مردم كفايت هموم و غموم ترا بنمايد.»
چون اين قافلۀ كوچك به نزديكي ضَجْنان رسيد، براي اخذ و ارجاع آنها قريش بدانها رسيدند و مجموعاً هشت نفر بودند كه براي آنكه شناخته نشوند لِثام انداخته بودند، و با ايشان غلام حَرْب بن اميّة كه نامش جَناح بود همراه بود.
ص 314
أميرالمؤمنين عليه السّلام به أيمن و أبو واقد گفتند: شتران را بخوابانيد و بر دستهايشان عِقال بزنيد! (دست بندي كه شتر نتواند بر خيزد و بدَود و فرار كند) خود أميرالمؤمنين جلو آمد و زنان را پياده كرد، در اينحال اين جماعت جنگجويان قريش نزديك شده بودند.
أميرالمؤمنين عليه السّلام با شمشير كشيده به سويشان شتافت. آنها گفتند: اي غدّار! تو ميپنداري كه ميتواني خودت و اين زنان را از دست ما نجات دهي؟ ارْجِعْ لا أبًا لَكَ! «برگرد به مكّه! اي بیحامي و معين و اي بيپدر!»
حضرت گفت: اگر برنگردم چه ميكنيد؟!
گفتند: يا با ذلّت و مسكنت ترا بر ميگردانيم، و يا سرت را با خود ميبَريم و بطور خفّتباري ترا ميكشيم! اين بگفتند و به شتران نزديك شدند تا آنها را از جا بركنده، رَم دهند، كه عليّ عليه السّلام حائل شد؛ و جَناح شمشيري بر حضرت فرود آورد، حضرت آنرا ردّ كرد و خود شمشيري بر او زد كه از كتفش گذشت و بدنش را دو نيم كرده، شمشير به كتف اسب جناح رسيد. (چون جناح سواره بود و حضرت پياده؛ و سوار چون بخواهد شمشيري بر پياده فرود آورد حتماً بايد خم شود. و در همين حال انحناء و خميدگي او بود كه شمشير حضرت بر كتفش نشست، و اگر جناح خم نشده بود شمشير حضرت كه پياده بودند به كتف او نميرسيد.)
باري! چون حضرت جناح را دو نيم كردند، با پاي پياده مانند شير نر غرّان بر ياران جناح حمله كرد و ميگفت:
خَلُّوا سَبِيلَ الْجَاهِدِ الْمُجَاهِدِ ءَالَيْتُ لَا أَعْبُدُ غَيْرَ الْوَاحِدِ
«راه مرد ساعي و مجاهد در راه خدا را باز گذاريد! من سوگند ياد كردهام غير از خداي يگانه را نپرستم!»
ص 315
آن جماعت متفرّق شدند و گفتند: اي پسر أبوطالب! دست از ما بردار!
حضرت گفت: فَإنِّي مُنْطَلِقٌ إلَي أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ؛ فَمَنْ سَرَّهُ أَنْ أَفْرِيَ لَحْمَهُ وَ أُرِيقَ دَمَهُ فَلْيَدْنُ مِنِّي!
«من به سوي برادرم و پسر عمّم رسول خدا رهسپار شدهام؛ اينك هر كس ميل دارد كه گوشتش را بشكافم و خونش را بريزم، به من نزديك شود!»
سپس رو به أيمن و أبوواقد نموده، فرمود: شترانتان را باز كنيد! و آنحضرت مظفّرانه و قاهرانه به حركت ادامه داد تا به ضجنان رسيد. يك روز و شب در آنجا درنگ كرد، تا بعضي از مستضعفين از مؤمنين كه در ميانشان اُمّ أيمن: كنيز رسول خدا بود، رسيدند.
حضرت با سه فاطمۀ مذكوره در آن شب در ضجنان حال عجيبي داشتند؛ گاهي نماز ميخواندند، گاهي ذكر خدا را در حال قيام و قعود، و گاهي بر پهلو كه روي زمين افتاده بودند مينمودند، تا سپيدۀ صبح طلوع كرد و با آن جماعت به امامت خود، حضرت نماز فجر را بجاي آورد. و حركت كردند بطوريكه نه خود او، و نه همراهانش از ذكر خدا دست بر نداشتند، تا به مدينه وارد شدند. و قبل از قدومشان به مدينه، وحي الهي بر رسول خدا آمده بود و از احوالشان كه به نماز و ذكر خدا قِياماً و قُعوداً و علي جُنوبِهم مشغول بوده و در آفرينش آسمانها و زمين تفكّر ميكردند، و نظر به ستارگان آسمان و تلالؤ و درخشش آن ميكردند؛ خبر داده بود به اينكه: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَـٰوَ'تِ وَالارْضِ ـ تا ميرسد به آنكه: الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَهَ قِيَـٰـمًا وَ قُعُودًا. تا پنج آيۀ سابقه كه به پايان ميرسد، خداوند پاسخشان را ميدهد؛ و اجر و پاداش تفكّر و بيداري و شب زندهداري، و قرائت قرآن در احوال مختلفه، و فكر در عالم خلقت و ربط اين موجودات حسّي و مادّي به عالم تجرّد و معني را با اين عبارات دلپذير بيان ميكند:
ص 316
فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لآ أُضِيعُ عَمَلَ عَـٰمِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي' بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِن دِيَـٰرِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قَـٰتَلُوا وَ قُتِلُوا لَاكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ لَادْخِلَنَّهُمْ جَنَّـٰـتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ ثَوَابًا مِّنْ عِندِ اللَهِ وَ اللَهُ عِندَهُ و حُسْنُ الثَّوَابِ.[292]
«پس خداوند دعايشان را مستجاب، و تقاضا و درخواستشان را لبّيك ميگويد كه: من كه پروردگار شما ميباشم، كردار و عمل هيچ عمل كنندهاي از شما را ضايع نميكنم؛ خواه مردان شما و خواه زنان شما؛ از اين جهت ابداً تفاوتي نيست؛ بعضي از شما، از بعضي ديگريد (و به يك چشم از هر جهت به شما نگاه كرده ميشود).
بنابراين، آن كسانيكه از شما هجرت كردهاند، و از خانه و ديارشان اخراج شدهاند، و در راه من متحمّل اذيّت و آزار گرديدهاند، و دست به كارزار و مقاتله زدهاند و كشته شدهاند؛ هر آينه البتّه من غفران و پردۀ رحمت بر روي گناهان و سيّئاتشان ميكشم، و البتّه ايشان را در بهشت هائي كه در زير درختهاي سر به هم آورده (در روي زمينِ پوشيده شدۀ آن) نهرهائي جريان دارد، داخل ميكنم.
اينها مزد و ثوابي است از ناحيۀ خداوند؛ و بهترين ثوابها و ارزشمندترين پاداشها در نزد خداست.»
و رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم اين آيه را تلاوت نمودند:
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَهِ وَ اللَهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ.[293]
«و بعضي از مردم هستند كه جان خود را به خدا ميفروشند براي كسب رضا
ص 317
و پسنديدگيهاي او؛ و خداوند به بندگانش مهربان است.»
و در «سيرۀ حلبيّه» از كتاب «امتاع» مقريزي آمده است: چون عليّ عليهالسّلام از مكّه به مدينه مهاجرت كرد، شبها طيّ طريق مينمود و روزها در مخفيگاهي پنهان ميشد، تا پاهايش از شدّت پياده روي شكافته شد. پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم او را در آغوش گرفت، و چون چشمش به قدمهاي پارهاش افتاد، از رقّت و رحمت گريست و آب دهان خود را در دستهاي خود نهاده و بر گامهاي عليّ كشيد تا ورمش خوابيد، و عليّ ديگر از درد پا شكوهاي ننمود.[294]
ابن أثير جَزَريّ در تاريخ خود آورده است:
چون علي عليه السّلام اوامر رسول الله را در مكّه انجام داده، به سوي مدينه هجرت كرد؛ شب راه ميرفت و روز مختفي ميشد تا به مدينه رسيد. در اين حال پاهايش شكافته و پاره شده بود.
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم كه در قُبا منزل كرده بود گفت: ادْعُوا لِي عَلِيًّا! «علي را به نزد من بخوانيد!»
گفتند: لا يَقْدِرُ أنْ يَمْشيَ. «قدرت بر راه رفتن ندارد.»
فَأَتاهُ النَّبيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ وَ اعْتَنَقَهُ وَ بَكَي رَحْمَةً لِما بِقَدَمَيْهِ مِنَ الْوَرَمِ، وَ تَفَلَ في يَدَيْهِ وَ أمَرَّهُما عَلَي قَدَمَيْهِ؛ فَلَمْ يَشْتَكِهِما بَعْدُ حَتَّي قُتِلَ.[295]
«رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم خود به نزد عليّ آمد و او را
ص 318
دربرگرفت و معانقه كرد، و از روي رحمت بر ورمهائي كه بر گامهايش ملاحظه كرد، بر او گريه كرد. و آب دهانش را در دست ريخته و بر قدمهاي علي كشيد؛ و پس از آن، علي از درد پا شكايتي ننمود تا به شهادت رسيد.»
بايد دانست كه: شترهائي را كه حضرت خريدند، براي سواري زنان بود نه خودشان؛ خود آنحضرت پياده بودند. و از زنان نيز چنانچه در احوال فاطمۀ بنت أسد آوردهاند، او نيز گهگاهي شتر خود را به بعضي از ضعفاي همراه ايثار ميكرد، و آنقدر پياده طيّ راه نموده بود كه چون به مدينه آمد، پاهاي مباركش آبله زده بود و متورّم بود.
رسول خدا بر او نيز رحمت كرد. و او را مادر خود ميناميد؛ فاطمۀ بنت أسد در اسلام مقام شامخي دارد.
شيخ طبرسي آورده است كه: ثعلبي در تفسيرش با إسناد خود از محمّد ابن حنفيّه از عليّ بن أبيطالب عليه السّلام روايت كرده است كه: دأب و عادت رسول الله اينطور بود كه چون شب برميخاست، اوّل مسواك ميكرد، و پس از آن نظر به آسمان ميافكند و سپس ميگفت: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ ـ تا فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.
و در روايت مشهوره از رسول خدا وارد است كه: چون اين آيات نازل شد گفت: وَيْلٌ لِمَنْ لَاكَهَا بَيْنَ فَكَّيْهِ، وَ لَمْ يَتَأَمَّلْ مَا فِيهَا.
«واي بر كسي كه اين آياتِ تفكّر در آسمانها و زمين را بين دو فكّ خود بِجَود و بگرداند، و تأمّل در معاني و محتوياتش نكند.»
منظور آنستكه مقصد و مقصود، قرائت تنها نيست كه چون صدائي از گلو بيرون آيد و در زير دندانها و فكّها تبديل به حروف و كلمات شود؛ بلكه مقصد و هدف از قرائت، تدبّر و تأمّل در اين خلقت شگرف و عجبانگيز است.
و از ائمّۀ أهل البيت از آل محمّد صلوات الله عليهم أجمعين، امر به
ص 319
خواندن اين آيات پنجگانه (تا إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ ) در وقت برخاستن از خواب براي نماز شب، و در وقت آرميدن به پهلو بعد از آن، و بعد از دو ركعت نافلۀ نماز صبح، وارد شده است. [296]
محمّد بن عليّ بن محبوب، از عبّاس بن معروف، از عبدالله بن مُغِيرة، از معوية بن وهب روايت كرده است كه گفت: شنيدم از حضرت أبوعبدالله امام جعفر صادق عليه السّلام كه اينطور از حالات رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم بيان مينمود:
شبها حال آن حضرت اين بود كه چون ميخواست بخوابد، آب وضو براي خود ميآورد و در بالاي سرش مينهاد و سرپوشي روي آن ميگذاشت، و در زير فراش خود مسواكش را ميگذارد. آنگاه ميخوابيد بقدري كه خدا ميخواست.
و چون بيدار ميشد، مينشست، و پس از آن نظرش را به آسمان ميدوخت و اين آيات را از سورۀ آل عمران ميخواند. آنگاه مسواك ميكرد و وضو ميگرفت، و پس از آن براي نماز برپا ميشد و چهار ركعت نماز ميگزارد بطوريكه به مقدار قرائتش، ركوعش طول ميكشيد تا حدّيكه گفته ميشد: كِيْ سر از ركوع بر ميدارد؟!
و سجده مينمود به مقداريكه گفته ميشد: كي سر از سجده بر ميدارد؟ آنگاه به فراش خود باز ميگشت و ميخوابيد بقدري كه خدا ميخواست. آنگاه بيدار ميشد و مينشست و آيات را ميخواند و ديدگانش را به آسمان ميانداخت، و پس از آن مسواك مينمود و وضو ميگرفت و براي نماز برميخاست و چهار ركعت بجاي ميآورد، به همان طريقي كه پيش از اين
ص 320
بجاي آورده بود. آنگاه به فراش خود برميگشت و بقدري كه خدا ميخواست ميخوابيد و بعداً بيدار ميشد و مينشست و اين پنج آيه را، نيز تلاوت ميكرد و چشمانش را به آسمان بلند ميكرد، و پس از آن مسواك ميكرد و وضو ميساخت و براي نماز قيام مينمود، و نماز وتر ميخواند، و دو ركعت نماز (نافلۀ صبح) ميخواند؛ و پس از آن براي نماز صبح از منزل به سوي مسجد بيرون ميرفت. [297] و [298]
ص 321
در قرآن كريم به پيامبر امر ميشود كه مقداري از شب را كه در حدود نصف آن است، به قرائت قرآن در حال نماز مشغول شود:
إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَي' مِن ثُلُثَيِ الَّيْلِ وَ نِصْفَهُ و وَ ثُلُثَهُ و وَ طَآئفَةٌ مِّنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللَهُ يُقَدِّرُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَانِ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرْضَي' وَ ءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الارْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَهِ وَ ءَاخَرُونَ يُقَ'تِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَهِ فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلَو'ةَ وَ ءَاتُوا الزَّكَو'ةَ وَ أَقْرِضُوا اللَهَ قَرْضًا حَسَنًا وَ مَا تُقَدِّمُوا لاِنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَهِ هُوَ خَيْرًا وَ أَعْظَمَ أَجْرًا وَ اسْتَغْفِرُوا اللَهَ إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. [299]
«تحقيقاً پروردگار تو ـ اي پيغمبر ـ ميداند كه: تو مقداري كمتر از دو ثلث شب را براي نماز و قرآن بپا بر ميخيزي؛ و به قدر نصف شب، و ثلث شب قيام داري! و جماعتي هم از كساني كه با تو هستند اينچنين ميباشند. و خداوند است كه اندازه و مقدار شب و روز را تحديد ميكند و معيّن و مقدّر ميفرمايد؛ و ميداند كه شما هيچگاه نميتوانيد تمام ساعات شب را ضبط كنيد و همهاش را به عبادت برخيزيد، فلهذا از مقداري از آن درگذشت و براي شما تخفيف داد.
بنابراين به مقداريكه از قرائت قرآن براي شما ميسّر است، دست برنداريد و حتماً آنرا بخوانيد. خدا ميداند كه پس از اين در ميان شما جمعي مريض خواهند شد، و جمعي ديگر در زمين براي كسب و تجارت و ابتغا فضل
ص 322
و رحمت خدا حركت ميكنند، و جمعي ديگر در راه خدا به قتال و كارزار دست ميزنند؛ فعليهذا به مقداري كه شبها قرائت قرآن براي شما ميسور است و در تعب و رنج نميافتيد، دست برنداريد و آنرا بخوانيد، و نماز را بپاي داريد، و زكوة را بدهيد، و به خداوند قرض نيكو بدهيد (قرض الحسنه، اعمّ از آنكه معادلش را بگيريد و يا نگيريد و آنرا صدقه حساب كنيد؛ در هر حال با خدا معامله كرده و به او قرض دادهايد). و هر عمل خيري كه انجام دادهايد و زودتر از خودتان به نزد خدا فرستادهايد، آنجا موجود است و آنرا خواهيد يافت كه با آن موجوديّت فعلي و حتمي كه ذخيرۀ اخروي است، بسي خوب و شايسته و مورد اختيار و انتخاب است؛ و اجر و پاداشش نيز عظيمتر است. و از خداوند طلب مغفرت و آمرزش كنيد كه تحقيقاً و محقّقاً خداوند آمرزنده و مهربان است.»
منظور از اين كلمۀ: فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَانِ و كلمۀ: فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ، خواندن قرآن در نماز است. خداوند امر ميكند كه به مقدار ممكن انسان بايد در نمازهاي شب خود، قرآن بخواند.
به قرينۀ اين گفتار كه: إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَي' مِن ثُلُثَيِ الَّيْلِ، زيرا مراد از قيام در اين كريمۀ مباركه، قيام به نماز است؛ و چون خواندن قرآن در نماز لازم است لذا تعبير از خواندن نماز به قرائت قرآن نموده است. و نظير اين آيه است، قوله تعالي:
أَقِمِ الصَّلَو'ةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي' غَسَقِ الَّيْلِ وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْءَانَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا.[300]
«برپاي بدار نماز را از وقت زوال خورشيد (ظهر) تا وقتي كه سياهي شب
ص 323
جهان را فرا گيرد (نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء)، و قرآن صبح را نيز بر پا بدار (نماز صبح) زيرا كه قرآن صبح مشهود هر دو دسته از ملائكۀ شب و روز است.»
در اينجا به تفسير مفسّرين، مراد از كلمۀ: وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِ نماز صبح است. و به لحاظ اينكه قوام نماز به خواندن قرآن است، از آن به قرآن الفجر تعبير شده است. و در وقت سپيدۀ صبح كه فرشتگان شب بالا ميروند و فرشتگان روز پائين ميآيند و جاي خود را عوض ميكنند، اين نماز كه قرآن الفجر است، مشهود هر دو دسته از ملائكه واقع ميگردد.
مؤمنين در صدر اسلام و در دورانهاي بعد، در نمازهاي خود فقط سورههاي كوچك را نميخواندند؛ و مشهور نزد علما سلف آن بود كه در نماز ظهر و عصر و مغرب سورههاي كوچك مانند القارعة و زلزال و امثالهما را ميخواندند. و در نمازهاي عشاء سورههاي نبأ و نازعات و مرسلات و امثالهما، و در نماز صبح امثال سورههاي مزّمّل، و مدّثّر و الحاقّة و طور و نٓوالقلم و امثالها را تلاوت ميكردند.
امّا معمولٌ به نزد متأخّرين از علماء، صحيحهاي است كه شيخ طوسي در كتاب «تهذيب الاحكام» با سند متّصل خود از محمّد بن مسلم روايت كرده است كه: به حضرت صادق عليه السّلام گفتم: آيا در نمازها بايد سوره و يا آيۀ مخصوصي را قرائت نمود؟! فرمود: نه، مگر نماز جمعه كه در آن بايد سورۀ جمعه و منافقين خوانده شود. گفتم: از چه سورههائي در نمازها خوانده ميشود؟! فرمود: در نماز ظهر و عشاء سورههاي يكسان خوانده ميشود، و در نمازهاي عصر و مغرب نيز يكسان است، و ام��ا در نماز صبح سورۀ طولانيتر را بايد خواند. امّا در نماز ظهر و عشاء، از سورههاي سَبِّـحِ اسْمَ رَبِّكَ الاعْلَي، وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَیٰهَا و مانند اينها خوانده شود. و امّا در نماز عصر و مغرب، از
ص 324
سورههاي إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَهِ و أَلْهَیٰكُمُ التَّكَاثُرُ و مانند اينها. و امّا نماز صبح سورۀ عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ و هَلْ أَتَیٰكَ حَدِيثُ الْغَـٰـشِيَةِ و لآ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَـٰـمَةِ و هَلْ أَتَي' عَلَي الْإِنْسَـٰنِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ. [301] و [302]
و مستحبّ است انسان در شبانه روز لاأقلّ يك بار سورۀ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ را خوانده، و بالمرّة ترك نكند.
در نمازهاي مستحبّي بالاخصّ در نماز شب، از سور طُوَل مانند نسآء و مآئدة و امثالهما را بخواند. البتّه ميتوان يك سوره را تقسيم بر چند نماز كرد و قسمتي از آنرا بعد از قرائت سورۀ حمد قرائت نمود، و يا مقداري از آيات يك سوره را اگرچه تمام نباشد قرائت نمود.
خواندن سورۀ يسٓ و صآفّات و صٓ و مريم و كَهف و إسرآء و إبراهيم و امثالها، ولَو با تفريق آنها، در نمازهاي شب بسيار ممدوح است. آنچه نظر شرع است اينست كه: در نمازها قرآن بسيار خوانده شود؛ بلكه اصل قوام نماز به خواندن هر جاي قرآن در نماز است، و اصل توصيۀ قرائت قرآن، قرائتش در نماز است.
انسان نبايد به يك سورۀ خاصّ مثل سورۀ توحيد و يا قدر و يا نصر در تمام نمازهاي خود اكتفا كند؛ اين موجب تضييع و مهجوريّت قرآن ميشود.
مقداري را كه هر مسلمان از قرآن متحمّل است، همان مقداري است كه از بَر دارد و ميتواند از حفظ بخواند؛ نه آن كه ميتواند به مصحف مراجعه كند و از روي آن بخواند.
مسلميني كه فقط به سورۀ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ و سورۀ إنَّآ أَنزَلْنَـٰهُ فِي لَيْلَةِ
ص 325
الْقَدْرِ در نمازهاي خود اكتفا ميكنند، در صورتيكه همان مقدار را حفظ داشته باشند نه بيشتر از آنرا، فقط به مقدار همان سوره از قرآن را تحمّل كردهاند؛ و از مابقي قرآن بهره ندارند.
امّا اگر كسي نميتواند قرآن را حفظ كند، و يا ميتواند وليكن فعلاً مجال ندارد، و يا مجال هم دارد امّا اينك تا به حال حفظ نكرده است؛ ميتواند از هر جاي قرآن كه بخواهد از روي مصحف بخواند.
خواندن قرآن از روي مصحف حتّي در صلوات يوميّۀ واجبه، مشروع است و رواياتي هم بر جواز آن وارد است؛ و آن از اكتفا كردن به سورۀ توحيد در تمام نمازها مقدّم است و افضل.
سورۀ توحيد عاليترين سوره از حيث معني و مراد در قرآن كريم است؛ و به قول بعضي از صاحبدلان: شناسنامۀ خداست كه از اصل، و نسب، و محلّ، و سائر صفات او پرده بر ميدارد.
اين شناسنامه و سجلّ احوال بدينگونه است كه: آن ذات غيب الغيوب، الله، احد است كه در ذات خود به وحدانيّت و يگانگي متّصف است. و صمد است يعني توپر است؛ توخالي نيست، عزيز است، حكيم است، داراي استقلال و اراده است؛ ذليل و ضعيف و مستند به غير و حادث نيست كه توخالي باشد.
نزائيده است. اين موجودات و ممكنات كه به ارادۀ وي تكوّن يافتهاند، با حقيقت او جدائي ندارند؛ وگرنه اين انفصال معناي تولّد و زائيدن اوست. و خودش هم زائيده نشده است. اين مظاهر كه همه اسماء و صفات و تجلّيات او هستند، به ذات خود او قيام دارند؛ جدائي و بينونت ندارند، و گرنه اين اصالت، جدا از مبدأ اصيل بود؛ و تولّد و توليد متحقّق ميشد.
پس ذات او واحد، أحد، قيّوم، عليم، حيّ و قدير است؛ با صفات
ص 326
خود و شؤون خود؛ همه داراي يگانگي و اصالت. و ابداً جدائي و انفكاكي در ميان نيست؛ نه ذات از صفات، و نه صفات از ذات.
و ديگر شريك ندارد، زن ندارد، صاحبه و ولد ندارد؛ خود به ذات خود قيام دارد و بس.
اينست شناسنامه و ورقۀ شناسائي و برگ معرّفي و هويّت نامه و امثالها.
وليكن معذلك بواسطۀ اهمّيّت اين سوره، نبايد دست از سائر قرآن برداشت و آنرا مهجور گذاشت كه اين موجب تضييع و نابودي قرآن خواهد شد.
در «من لا يحضرهُ الفقيه» از فَضل بن شاذان، در جملۀ علل، از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت است كه فرمود:
أُمِرَ النَّاسُ بِالْقِرَآءَةِ فِي الصَّلَوةِ لِئَلا يَكُونَ الْقُرْءَانُ مَهْجُورًا مُضَيَّعًا؛ وَ لِيَكُونَ مَحْفُوظًا مَدْرُوسًا. فَلا يَضْمَحِلُّ وَ لَا يُجْهَلُ.
وَ إِنَّمَا بُدِيَ بِالْحَمْدِ دُونَ سَآئِرِ السُّوَرِ، لاِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِنَ الْقُرْءَانِ وَ الْكَلا مِ جُمِعَ فِيهِ مِنْ جَوَامِعِ الْخَيْرِ وَ الْحِكْمَةِ مَا جُمِعَ فِي سُورَةِ الْحَمْدِ. [303]
ثُمَّ شَرَعَ عَلَيْهِالسَّلامُ في تَفْسيرِ سورَةِ الْحَمْدِ إلَي ءاخِرِها.
«علّت آنكه مردم مأمور شدهاند در نمازهاي خود قرآن بخوانند اينست كه: قرآن متروك و مهجور و ضايع نشود، بلكه پيوسته مردم آنرا حفظ كنند، و به درس و تدريس و تعليم و تعلّم آن مشغول باشند. و در اين فرض، ديگر نه قرآن مضمحلّ ميشود و از بين ميرود، و نه ناديده گرفته شده و مجهول ميماند.
و علّت آنكه در قرآن به سورۀ حمد ابتدا شده است، نه سائر سورهها آنستكه: نه در قرآن و نه در كلامي ديگر، مانند آنچه در سورۀ حمد از جوامع
ص 327
خير و مطالب حكمت آميز گرد آمده است، در آنها گرد نيامده است.
در اين حال حضرت شروع نمودند به تفسير سورۀ حمد از اوّل تا به آخر آن.»
مؤمنين با پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در نمازهاي شب، سورههاي بزرگ را ميخواندند، و در نمازهاي مستحبّۀ خود سور و آيات طويله و كثيره را ميخواندهاند. و در نمازهاي واجبه كه با رسول الله نيز به جماعت بجاي ميآوردهاند، رسول خدا در هر ركعت بعد از حمد، آيات كثيري را قرائت ميفرمود، و يا مثلاً يك سوره را (امثال سورههاي قٓ و فتح و حديد و حشر ) به دو نيم نموده، هر نيمي را در يك ركعت قرائت ميفرمود.
اينگونه خواندن قرآن كه ربط بنده با خداي خود است، با اين كلمات الهيّه و عبارات سبحانيّه، بالاخصّ براي آنانكه اهل لسان بودهاند و يا عربي آموختهاند، عالمي از لذّت و انس و وحدت و تكلّم با خدا بوده، غرق در سرور و بهجت شده، در فضائي از بيخودي و فناي از نفس و بقاي به الله فروميرفتهاند.
پاورقي
[292] ـ آيۀ 195، از سورۀ 3: ءَال عمران
[293] ـ آيۀ 7 0 2، از سورۀ 2: البقرة
[294] ـ «أعيان الشّيعة» طبع چهارم، ج 2، ص 63 و 64؛ و احوالات آنها در بيابان هجرت را مفسّر شيعي عاليمقام: عبد عليّ بن جمعة عروسي حويزي در تفسير «نورالثّقلين» ج 1، ص 351، از «أمالي» شيخ طوسي نقل نموده است.
[295] ـ «الكامل في التّاريخ» طبع بيروت (سنۀ 1385 ) ج 2، ص 6 0 1
[296] ـ تفسير «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 1، ص 554؛ و تفسير «نور الثّقلين» ج 1، ص0 35، از «مجمع» از ثعلبي
[297] ـ «مجمع البيان» ج 1، ص 554 و 555؛ و تفسير «نور الثّقلين» ج 1، ص 0 35، از «تهذيب الاحكام» شيخ طوسي
[298] ـ مجلسي در «بحار الانوار» طبع حروفي طهران، ج 92، ص 198 روايت ميكند از «أمالي» شيخ طوسي با سند خود از عمر بن خطّاب كه بر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم داخل شد وَ هُوَ مَوْقوذٌ، أوْ قالَ: مَحْمومٌ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: يا رَسولَ اللَهِ! ما أشَدَّ وَعْكَكَ، أوْ حُمّاكَ؟! فَقالَ: ما مَنَعَني ذَلِكَ أنْ قَرَأْتُ اللَيْلَةَ ثَلاثينَ سورَةً فيهِنَّ السَّبْعُ الطُّوَلُ! فَقالَ عُمَرُ: يا رَسولَ اللَهِ! غَفَرَ اللَهُ لَكَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ؛ وَ أنْتَ تَجْتَهِدُ هَذا الاِجْتِهادَ؟!
فَقالَ: يا عُمَرُ! أفَلا أكونَ عَبْدًا شَكُورًا؟!
«در حاليكه آنحضرت به مرض سخت مبتلا بود، يا تب داشت. عمر به آنحضرت گفت: چقدر سردرد شما شديد است، يا تب شما شديد است؟! حضرت فرمود: با وجود اين، من ديشب سي سوره از قرآن را خواندهام كه در آنها هفت سورۀ دراز بود. عمر گفت: يا رسول الله! خداوند گناه گذشته و آيندۀ ترا آمرزيده است و معذلك تو تا اين درجه خود را به مشقّت و تعب ميافكني؟! حضرت فرمود: اي عمر! آيا من در اينصورت بندۀ شاكر خدا نباشم؟!» («أَمالي» طوسي، ج 2، ص 18 )
و هفت سورۀ بزرگ كه آنها را سبع طُوَل گويند، عبارتند از: بقرة، آل عمران، مائدة، نساء، أنعام، اعراف، يونس. و رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم سورۀ يونس را قبل از سورۀ انفال قرار داده بودند، امّا عثمان چنين پنداشت كه: سورۀ توبه چون «بسم الله» ندارد،سورۀ مستقلّي نيست و تتمّۀ سورۀ انفال است، فلهذا مجموع آنها از سورۀ يونس بيشتر است؛ بنا بر اين، مجموع آن دو را سورۀ واحده گرفته و يكي از سُور سبع طُوَل محسوب داشت و قبل از سورۀ يونس قرار داد. و چون به او گفتند: رسول خدا سورۀ يونس را پيش از سورۀ انفال قرار داده است گفت: من از وضع رسول الله خبر نداشتم.
[299] ـ آيۀ 0 2، از سورۀ 73: المزّمّل
[300] ـ آيۀ 78، از سورۀ 17: الإسرآء
[301] ـ «تهذيب الاحكام» طبع نجف، ج 2، ص 95
[302] ـ «مدارك الاحكام» طبع سنگي، ص 166
[303] ـ «من لايحضره الفقيه» شيخ صدوق، طبع نجف، ج 1، ص 3 0 2