أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيم
وَ صَلَّی اللَهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلی قِيامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
حقير در بيست و پنج سال قبل در ماه رمضان المبارك 1390 هجريّۀ قمريّه در مسجد قائم طهران، ابحاثي را منجمله ابديّت و معصوميّت قرآن كريم شروع نمودم و در آن ابحاث، جاودانگي آيات مباركه و علوّ مرتبۀ اين نسخۀ طبيب الهي براي سعادت بشريّت در دو نشأه بطور وضوح و آشكارا مبرهن ميگشت.
و از جملۀ آن، مسأله ازدواج و نكاح در اسلام بود و اهمّيّتي كه در تكثير اولاد و ارزش يك فرد مسلمان ميباشد گرچه در مرحلۀ جنين و يا قبل از آن در مرحلۀ نطفه باشد.
اين امر به قدري عجيب مينمود كه نظر هر ناظر و انديشۀ هر متفكّري را بخود جلب ميكرد.
خداوند تعالي مرا توفيق داد كه در همان شهر مبارك، اصول و شالودۀ آن مباحث را تدوين، و در سنه 1408 پس از گذشت هجده سال، مباحث قرآني آنرا تنظيم، و تفصيل داده بصورت چهار جلد به نام «نور ملكوت قرآن» از دوره أنوار الملكوت آماده براي نشر، و دو مجلّد اوّلين آن نيز به زيور طبع آراسته گرديد.
ص 4
عناوين مورد بحث در مسجد قائم در بحبوحۀ قدرت طاغوت و غلبۀ استعمار كافر بود و تا پيش آمد انقلاب اسلامي و درهم فرو ريختن و بهم پاشيدن كاخهاي استبداد و حكومت جائرانه، نُه سال فاصله داشت.
للّه الحمد و له المنّه با طلوع نويد آفرين خورشيد فتح و ظفر اسلام، و احيا اصل حكومت ولايت فقيه، اُصولاً مسأله محروميّت پسران و دختران از ازدواج و آلودگي به فحشاء و منكرات، و مسأله تقليل نسل، و استعمال داروهاي سمّي ضدّ حاملگي كه به رايگان در اختيار طبقه مستضعف و فقير و محروم قرار ميگرفت، همگي يكباره رخت بربست و جز زبالهدان تاريخ گرديد؛ و تا سنه 1408 كه حقير مجلّد اوّل از اين مجموعه را تشريح و تفصيل و آماده براي طبع نموده بودم و هنوز رهبر عظيم الشّأن انقلاب اسلامي حضرت آية الله خميني تغمّده الله برحمته در قيد حيات بودند بهيچوجه من الوجوه كلمهاي از مسائل قطع نسل در ميان جامعه نبود، و حقير هم علم غيب نداشتم كه اين مسائل بنيانكن و خانمان سوز ناگهان بعد از ارتحال ايشان آفتابي ميگردد و به منصّۀ ظهور و بروز ميرسد.
أمّا در حقيقت، كتاب كه در ماه شوّال 1410 از طبع خارج شد كأنّه الهام غيبي بود براي هشداري و بيداري مردم كه هان اي ملّت زنده و به پا خاسته، اينك متوجّه باشيد كه دشمنان ديرين شما هنوز زندهاند؛ از هر سو و از هر جانب به كمين نشستهاند، با تبليغات وسيع و همه جانبه كمر بستهاند تا نسل شما را قطع كنند، و جامعۀ رشيد و سالم و نيرومندتان را به افرادي مريض و فرسوده و ناتوان و دچار اختلال عصبي و جنون در آورند؛ لولههاي حياتي زنان را ببندند و مردان رشيد و دلير را نامرد و اخته كنند.
زيرا پس از قيام و اقدام ملّت رشيد مسلمان در برابر كفر، و رؤيت آن شهامت نبردهاي دلاورانه و دليرانه و مبتكرانه، الآن ميخواهند ريشهتان را از بن قطع كنند.
ص 5
با جرائد و مجلت و وسائط ارتباط جمعي و رسانههاي گروهي كه از همان مشرب اشراب ميشوند. با عناوين واهي: اقتصاد و زيبائي شهر و زندگاني راحت و مرفّه، اصل وجود و هستيتان را به باد فنا ميدهند. آنان ميخواهند به بهانۀ وسمه بر ابروان دو چشمانتان را كور كنند.
لهذا با زيركي هر چه تمامتر توأم با فكر و خديعه، و با مختفي داشتن عواقب وخيم اين جنايات، روي همه گونه پيآمدهاي زيان بار آن پرده ميگذارند و جامعه را از مرد و زن به انواع و اقسام راههاي نامشروع و غير عقلائي و غير طبيعي و غير بهداشتي، به تقليل نسل و ميرانيدن نطفۀ حياتي با شتاب و حركتي عنيف چون سقوط در سطح مُورّب سراشيبي كوه، ميكشانند تا ملّت زنده و مسلمان كه اينك آمده است از خواب گران بيدار شود و خودمختاري خويشتن را دريابد چنان در قعر درّۀ عميق و مهلك نابودي به رو درافتد كه نه سري را از خود بشناسد نه دستاري را.
ملّت مسلمان ! ما بايد بيدار باشيم ! در ظرف مدّت بيشتر از يك ماه از ناحيۀ صدّام كافر و عامل استعمار كافر، قريب دويست موشك، تنها به شهر طهران فرود آمد، امّا اين قرصهاي ضدّ حاملگي، و استعمال آلات در رحمها و بستن لولههاي بانوان، و از مردانگي انداختن مردان كه هزاران گونه امراض عصبي، و اختلال جهاز گردش خون، و سكتههاي قلبي، و اختلال فكري و رواني، و هجوم سيل سرطان را به دنبال خود يدك ميكشد، اثرش كمتر از آن موشكها نميباشد، بلكه بيشتر است !
ما نفهميديم و نخواهيم فهميد كه اين نامادريهاي خون آشام ديروز ما چگونه امروز مهربانتر از مادر از آب درآمده، و با بذل اموالي خطير و مبالغي هنگفت از جيب پرفتوّتشان، به رايگان براي مصالح اقتصادي و رفاه و آسايش خورد و خوراك و خواب و راحت ما و اطفال آيندة ما بيدريغ مصرف ميكنند؟!؟!
ص 6
ايشان نام تنظيم خانواده بر روي آن ميگذارند تا جاهلان را فريب دهند ولي عاقلان دانند كه غير از تقتيل و تنكيل و تبكيت و تنقيص خانواده ثمري بيرون نميدهد.
تنظيم خانواده در اصطلاح خودشان به معني به حدّ نصاب و ظرفيّت لازم و واقعي درآوردن افراد ميباشد؛ اگر افراد زياد باشند به آن حدّ تنزّل دهند، و اگر كم باشند تا آن حدّ بالا برند.
محدودۀ كشور ايران را به تصديق كارشناسان داخلي و خبرگان خارجي از جهت استعداد و كثرت زمينهاي حاصلخيز و قابل كشت و زراعت وباغداري و دامداري و وفور آب و رودخانهها و امكان آبگيرها، و از جهت اجتماع انواع معادن ميتوان از مرغوبترين كشورهاي جهان به حساب آورد و ظرفيّت آنرا دارد كه به آساني و راحتي دويست ميليون نفر را در مهد خود بپذيرد و بپرورد.
امّا امروزه ميبينيم كه از جهت كمبود افراد كشاورز و زارع در كشتزارها و باغها، و از جهت كمبود افراد كارگر در كارخانجات، در مضيقهاي عجيب به سر ميبريم.
آيا معني تنظيم خانواده آن نميباشد كه براي ازدياد افراد شهر نشين و روستا نشين، اين مبالغ را در تكثير نسل و ازدياد اولاد مصرف كنند تا به حول و قوّۀ حضرت احديّت جمعيّت اين كشور بالا آيد و به حدّ نصاب خود بالغ گردد و همگي خودكفا شوند و دست نياز از واردات كشورهاي كفر بردارند و همۀ زنجيرهاي اسارت را بگسلند؟!؟!
باري روي اين اساس بر خود لازم ديدم آنچه را كه دربارۀ اسلام و وظيفۀ مردان و زنان مسلمان در امر ازدواج و تكثير نسل ميدانستم و در آن ايّام، بحث و تحرير نموده بودم، اينك بنا به ضرورت و موقعيّت، آنرا از جلد اوّل «نور ملكوت قرآن» استخراج، و به صورت جزوۀ مستقلّي به نام «رسالۀ نكاحيّه: كاهش جمعيّت، ضربهاي سهمگين بر پيكر مسلمين» متواضعانه خدمت
ص 7
برادران و خواهران مسلمان تقديم كنم.
وَ مَا تَوْفِيقِيٓ إِ لابِاللَهِ عَلَیهِ تَوَكَّلْتُ وَ إلَیهِ أُنِيبُ.
بندۀ حقير فقير اميدوار رحمت حضرت حيّ ربّ قدير
سيّد محمّد حسين حسينيّ طهرانيّ
در بلدۀ مباركۀ مشهد مقدّس رضوي علي شاهده آلاف التّحيّة و السّلام
در روز يكشنبه شانزدهم شهر محرّم الحرام
از سنه يكهزار و چهارصد و پانزده هجريّۀ قمريّه
ص 11
بخش نخست: در تفسير آيۀ: وَلَايَقْتُلْنَ أَوْلَـٰدَهُنَّ
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيم وَ صَلَّی اللَهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلی قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظيم
قالَ اللَهُ الْحكيمُ في كِتابِهِ الْكَريم:
إِنَّ هَـٰذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّـٰلِحَـٰتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا * وَ أَنَّ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالٵخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا. (آيه نهم و دهم از سوره إسرآء: هفدهمين سوره از قرآن كريم)
«اين قرآن به سوي آئيني كه از هر آئين ديگري استوارتر و اساسيتر است، جامعه بشريّت را هدايت مينمايد. و به مؤمنيني كه اعمال صالحه را انجام ميدهند، بشارت ميدهد كه: از براي ايشان مزد و پاداشي بزرگ است. و به كساني كه به آخرت و روز جزا ايمان نميآورند، بيم ميدهد كه: ما براي ايشان عذابي دردناك تهيّه و آماده ساختهايم.»
با دقّت در مفاد اين كريمه مباركه، سه مطلب به دست ميآيد:
اوّل آنكه: قرآن مجيد كتابي است كه جامعه بشريّت را به محكمترين و استوارترين آئينها و روشها و مذهبها و مسلكها هدايت مينمايد. و اين معني بسيار مهمّ و شايان دقّت است. زيرا كه از زمان آدم بوالبشر تا حال، آنچه پيامبران الهي از جانب حضرت حيّ قيّوم براي ارشاد و هدايت بشر آوردهاند و
ص 12
گفتهاند، و كتابهائي را كه با خود نازل نمودهاند: از دعوت به توحيد و بيان حقائق، و ارشاد مردم به سرمنزل سعادت و عبور از مراحل تهلكه، و بيماريهاي روحي و طبعي؛ و آنچه را كه حكماي الهي راستين كه اسلام از آنها تمجيد نموده، همچون لقمان حكيم و سقراط و افلاطون و سائرين آوردهاند و بحث نموده، و كتابها نوشته و مكتبها تشكيل داده، و مدرسها بنا نموده و شاگردان اُولواالقدري به عالم انساني تحويل دادهاند؛ و آنچه امروزه علما و دانشمندان الهي و غير الهي براي سعادت جامعهها در تلاش ميباشند، و علوم مستقلّه به نام جامعهشناسي و روانشناسي، و فلسفه و تحقيق در بنيادهاي اخلاقي، و راه و روش صحيح و راستين براي سعادت بشر، و زندگي نمودن در سايه آرامش و صلح و آشتي، و تمتّع از جميع مواهب انساني ترتيب دادهاند؛ و دانشگاهها و دانشكدهها را مملوّ از بحث و تحقيق وكنجكاوي نمودهاند؛ و آنچه از اين به بعد در أثر تكامل علوم بدست آورند و بحث و تحقيق كنند، و كتابها بنويسند و فلاسفهاي نوين به عالم ارائه دهند، و در سر ميزهاي گرد و يا بيضي و يا مستطيل و يا مسدّس و ذوزنقه بنشينند، و به آسمان پرواز كنند و كره مرّيخ و زهره و عطارد را هم تسخير كنند، و بخواهند عاليترين برنامه را براي سعادت و ارتقاء طرحريزي كنند، با تمام اين زمينه وسيع و گسترده، و اين وسعتِ ديدار به آئينهاي آسماني و زميني، معذلك قرآن، آري همين قرآني كه ما در جيب خود ميگذاريم و قرائت ميكنيم، از همۀ اين آئينها و طرحها و مسلكها و قانونها، قويمتر و استوارتر و اصيلتر و پسنديدهتر، جامعه بشريّت را به صلاح كلّي و سعادت مطلق، و زندگي پاك و پربهره، و عيش گوارا هدايت و رهبري مينمايد.
و اين بسيار مطلب مهمّي است كه اين آيه، امروز هم در راديوهاي ممالك اسلام و كفر خوانده ميشود، و علناً اظهار ميدارد كه برنامه او عاليترين برنامهها، و ارشاد و ارائۀ طريق او استوارترين طُرق است؛ و اگر مردم دنيا از سياه و سپيد و زرد و سرخ، و شمالي و جنوبي و شرقي و غربي، و كوهي و بياباني و دريائي و هوائي، همه و همه جمع شوند و در آداب و رسوم و مرام و عقيده، و منهاج زندگي و روش معيشت، و تمتّع از راقيترين راهي كه در جلوي پاي خود گذاردهاند مطالعه كنند، و آنرا با احكام قرآن از كسب و تجارت و نكاح و عبادت و صلوة و صوم و حجّ و جهاد، و دستورات توحيدي و بيانات عرفاني و مواعظ اخلاقي و فرامين عملي مقايسه نمايند، خواهند ديد كه: اسلام بسيار بسيار برتر و بالاتر و عاليتر و راقيتر است.
قرآن در راهي نزديكتر و سريعتر و آسانتر بشر را به تكامل انساني خود ميرساند؛ و در به فعليّت در آوردن قوا و استعدادهاي نهفته، أساسيتر و محكمتر و اصوليتر گام بر ميدارد.
دوّم آنكه: مؤمنان و گروندگان بحضرت ربوبيّت، و معترفان به رسالت و مُقرّان به ولايت را بشارت ميدهد كه: در اثر كنكاش عملي و جدّيّت و سعي و كوشش كرداري و رفتاري خود، براي وصول به نتيجه رابحه و رستگاري و نجات از هواجس نفساني، و فوز به درجات عاليه و مقامات ساميه، خداوند منّان اجر و مزد بزرگي براي آنها معيّن فرموده است. و بنابراين، قرآن كتاب بشارت و اميد، و شادي و خرّمي و كاميابي است.
سوّم آنكه: به منكران خدا و رسالت و ولايت كه در نتيجه، انكار آخرت و روز پاداش و جزاست بيم و دهشت ميدهد كه: براي آنها عذاب دردناك و ناگواري در پيآمد عدم ايمانشان خواهد بود.
و بنابراين، قرآن كتاب هشدار و بيدار باش و انذار و بهوش باش است.
هم كتاب اميد و بشارت است و هم كتاب بيم و دهشت؛ در عين آنكه برنامه خود را در حركت بنيآدم، قويمترين برنامهها، براي وصول به راستينترين آئينها، و درستترين منهجها و مرامها به شمار ميآورد.
از جمله آياتي كه بر سُبُل سلام رهبري دارد، اين كريمه است:
يَـٰـٓأيُّهَا النَّبِیُ إِذَا جَآءَكَ الْمُؤْمِنَـٰتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَیٓ أَن لايُشْرِكْنَ بِاللَهِ شَيْئًا
ص 14
وَ لايَسْرِقْنَ وَ ليَزْنِينَ وَ لايَقْتُلْنَ أَوْلَـٰدَهُنَّ وَ لايَأْتِينَ بِبُهْتَـٰنٍ يَفْتَرِينَهُ و بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لايَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَهَ إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.[1]
«اي پيغمبر اگر زنان مؤمنه حضور تو آمدند، و با تو بيعت كردند بر اينكه بهيچ وجه چيزي را شريك خدا قرار ندهند و دزدي نكنند و زنا ننمايند و اولاد خود را نكشند و چيزي را كه در ميان دو دست و پاي خود پروردهاند، به دروغ و بهتان به شوهر خود نبندند (بچّهاي را كه از نطفه ديگري زائيدهاند، به مرد خود نسبت ندهند و فرزند وي نخوانند) و در امر معروف و پسنديده، مخالفت ترا ننمايند، در اين صورت و با وجود اين شرائط با آنها بيعت كن؛ و براي آنها از خداوند طلب آمرزش و غفران بنما ! زيرا كه حقّاً خداوند آمرزنده و مهربان است.»
اين آيات، بعد از فتح مكّه نازل شد و رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم از جمعي از زناني كه آمده بودند، با اين شرائط قبول بيعت كردند.
واقِديّ در «مَغازي» خود، از عبدالله بن زُبَير روايت ميكند كه: چون روز فتح مكّه رسيد، هِنْد دختر عُتْبَه اسلام آورد و اُمّ حكيم دختر حارث بن هِشام زوجه عِكْرِمَة بن أبي جَهل اسلام آورد و زن صَفْوان بن اُمَيَّة دختر مُعَذَّل كه نامش بَغوم بود از كنانه اسلام آورد و فاطمه دختر وَليد بن مُغِيرَة اسلام آورد و هند دختر مُنَبِّه بن حَجّاج كه مادر عبدالله پسر عَمْروبن عاص بود نيز در ضمن ده نفر از زنان قريش اسلام آورده و در أبْطَح به حضور رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم آمدند، و با آنحضرت بيعت كردند در حاليكه نزد آنحضرت زوجه او و فاطمه دختر او و زناني از زنان بنيعبدالمطّلب بودند.
هند دختر عتبه [2] سخن گفت بدينگونه كه:
ص 15
يا رَسولَ اللَهِ ! الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذي أظْهَرَ الدّينَ [ الَّذي ] اخْتارَهُ لِنَفْسِهِ لِتَمَسَّني رَحْمَتُكَ يا مُحَمَّدُ؛ إنّي امْرَأَةٌ مُؤْمِ��َةٌ بِاللَهِ مُصَدِّقَةٌ !
«اي رسول خدا ! سپاس مختصّ خداوند است، آنكه ديني را كه براي خودش اختيار نمود ظاهر كرد؛ براي آنكه رحمت تو اي محمّد به من برسد ! من زني هستم كه به خدا ايمان آوردهام و تصديق وي را نمودهام.»
در اين حال نقاب را از چهره خود كنار زد و گفت: من هند دختر عتبه هستم.
رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم گفت: مَرْحَبًا بِكِ ! «آفرين بر تو، خوش آمدي!»
هند گفت: سوگند بخدا اي رسول خدا من در حالي بودم كه دوست داشتم در روي زمين، افرادي ذليلتر و خوارتر از اهل خيمه تو و اهل تو نباشند، و اينك حالم اينطور است كه دوست دارم در روي زمين افرادي عزيزتر و گراميتر از اهل اين خيمه و اين اهل بيت نباشند.
رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم فرمود: و بر اين، همچنين زيادتر ! (يعني براي اسلام و ايمان اين مقدار كفايت نميكند و بايد بيش از اين، اعتراف نمائي!)
سپس رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم براي آنها قرائت قرآن نمود، و آنها بيعت كردند(و بر اساس آن شرائط، اسلامشان را پذيرفت).
از ميان آنها هند گفت: نُماسِحُكَ؟ «اي رسول خدا ما براي بيعت بايد
ص 16
دست به تو دهيم؟»
حضرت فرمود: إنِّي لا أُصَافِحُ النِّسَآءَ ! إنَّ قَوْلِي لِمِأَةِ امْرَأَةٍ مِثْلُ قَوْلِي لمْرَأَةٍ وَاحِدَةٍ.
«من با زنان مصافحه نميكنم و دست نميدهم ! گفتار من با صد زن مثل گفتار من با يك زن است.» (يعني با زنها در بيعت نياز به لَمس و مَسّ دست آنها نيست و مصافحه لازم نيست، همين گفتار با همه آنها براي پذيرش بيعتشان جملگي كفايت ميكند و نياز به يك يك جداگانه ندارد.)
و بعضي گفتهاند: در آنروز رسول خدا لباسي را بر روي دست خود انداخت، و آنها دستش را از روي لباس مَسح كردند.
و بعضي گفتهاند: در آنروز قدَحي از آب آوردند، رسول خدا دست خود را در آب فرو برد و در آورد، و سپس قدح آب را به آنها داد و آنها دستهاي خود را در قدح فرو بردند.
امّا قول اوّل در نظر ما بيشتر به ثبوت نزديك است كه فرمود: إنِّي لاأُصَافِحُ النِّسَآءَ. [3]
و طبَري در «تاريخ» خود، از واقدي نقل كرده است كه: رسول خدا در روز فتح مكّه امر به كشتن شش نفر مرد و چهار نفر زن نمودند، و از جمله زنان هند دختر عتبه بود، ولي چون اسلام آورد و بيعت كرد جان به سلامت برد.
تا آنكه گويد: چون رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم از بيعت مردان فارغ شد نوبت بيعت زنان رسيد، و جمعي از زنان قريش بر ايشان وارد شدند، كه در ميان آنها هند دختر عتبه، نقاب بر صورت زده و بطور ناشناس ـ بواسطه جنايتي كه بر حَمزه نموده بود ـ وارد شد؛ چون ميترسيد بواسطه آن عمل زشت و قبيح، پيامبر او را بگيرند و بكشند.
ص 17
چون به رسول الله نزديك شدند كه بيعت كنند، رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم گفت:
تُبَايِعْنِي [ تُبَايِعْنَنِي ] عَلَی أَنْ لاتُشْرِكْنَ بِاللَهِ شَيْئًا ! «شما با من بيعت ميكنيد به شرط آنكه هيچ چيز را شريك خدا نياوريد!»
هند گفت: سوگند به خدا كه تو از ما عهد و پيماني ميگيري كه از مردان نگرفتهاي ! و ما اين عهد را به تو ميدهيم!
رسول خدا گفت: وَ لاتَسْرِقْنَ ! «و دزدي هم نبايد بكنيد!»
هند گفت: والله من چيزهائي را، و چيزهائي را از مال أبوسفيان برداشتهام و نميدانم كه آيا براي من حلال بوده است يا نه؟!
أبوسفيان كه آنجا حاضر و شاهد بود گفت: آنچه از مال من در گذشته ربودهاي، ترا حلال نمودم !
رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم گفت: إنَّكِ لَهِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ؟! «آيا تو هند دختر عتبه هستي؟!»
گفت: آري ! من هند دختر عتبه هستم؛ از گذشتهها بگذر، خدا از تو بگذرد !
رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم گفت: وَ لاتَزْنِينَ ! «زنا هم نبايد بكنيد!»
هند گفت: اي رسول خدا مگر زن حُرّه آزاد هم زنا ميكند؟!
رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم گفت: وَ لاتَقْتُلْنَ أَوْلدَكُنَّ ! «شما فرزندان خود را نبايد بكشيد!»
هند گفت: قَدْ رَبَّيْناهُمْ صِغارًا وَ قَتَلْتَهُمْ يَوْمَ بَدْرٍ كِبارًا، فَأنْتَ وَ هُمْ أعْلَمُ ! «ما آنها را در دوران كودكي پرورش داديم، و تو آنها را در جنگ بدر چون بزرگ شده بودند كشتي؛ پس تو و آنها داناتريد!»
عمربن خطّاب از كلام او خنديد به حدّي كه قهقهه زد و در خنده
ص 18
فرورفت.
رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم گفت: وَ لاتَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ تَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيكُنَّ وَ أَرْجُلِكُنَّ.
«از نطفه مردي آبستن نشويد، تا بچّهاي را كه ميزائيد، به شوهر خو�� نسبت دهيد!»
هند گفت: والله بُهتان زشت است ! و به برخي از تجاوزات أشبه است.
رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم گفت: وَ لاتَعْصِينِي [ تَعْصِينَنِي ] فِي مَعْرُوفٍ «مخالفت مرا در كارهاي حسنه نبايد بكنيد!»
هند گفت: ما در اين مجلس حضور نيافتيم كه بخواهيم در كارهاي پسنديده و حسنه، مخالفت تو را بنمائيم !
رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم به عمر گفت: با اين زنان بيعت كن، و رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم از خدا برايشان مغفرت خواست. عمر با آنها بيعت نمود.
وَ كانَ رَسولُ اللهِ صلَّي اللهُ عَلَیه وَ ءَالِه وَ سلَّم لايُصافِحُ النِّسآءَ وَ لايَمَسُّ امْرَأَةً وَ لاتَمَسُّهُ الا امْرَأَةٌ أحَلَّها اللَهُ لَهُ أوْ ذاتُ مَحْرَمٍ مِنْهُ.
«و عادت و دأب و دَيْدَن رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم اين بود كه با دست و بدن خود زني را مسّ نميكرد، و هيچ زني نيز با دست و بدن خود او را مسّ نميكرد، مگر زني كه خداوند بر او حلال كرده بود و يا آنكه با او مَحرم بود.»
و از أبان بن صالح روايت است كه: بيعت زنان با رسول خدا ـ در آنچه بعضي از أهل علم روايت كردهاند ـ بر دو گونه بوده است:
در پيش روي رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم ظرفي كه در آن آب بود مينهادند، و همينكه از آنها عهد و ميثاق ميگرفت و آنها نيز متعهّد ميشدند و عهد و پيمان ميدادند، دست خود را در آب فرو ميبرد و سپس بيرون
ص 19
ميكشيد؛ در اين حال زنان دستهاي خود را در آب فرو ميبردند. دوباره پيامبر از آنها عهد و ميثاق ميگرفت؛ چون زنان بر آنچه با آنها شرط شده بود به او عهد و پيمان ميدادند، به آنها ميگفت: اذْهَبْنَ، فَقَدْ بَايَعْتُكُنَّ ! «اينك شما برويد، زيرا كه من با شما بيعت كردم!» و از اين طرز عمل، كاري را اضافه انجام نميداد. [4]
علمه طباطبائي مُدّ ظلُّه العالي در تفسير وَ لايَقْتُلْنَ أَوْلَـٰدَهُنَّ فرمودهاند: بالْوَأْدِ وَ غَيْرِهِ وَ إسْقاطِ الجنَّةِ [5] «معني آنكه اولاد خود را نكشند اينست كه: بچّههاي زنده را زير خاك ننمايند، و يا به طريق ديگري نكشند، و جنين خود را سقط ننمايند ! (بچّه در رحم را نيندازند!)»
يكي از گناهان كبيره كه عقابش در قرآن كريم مخلَّد بودن در جهنّم بشمار آمده است كشتن مسلماني است از روي عمد، بدون آنكه شريعت بواسطه قصاص و يا إجرا حدّ قتل، براي او كشتن را مباح و جائز نموده باشد.
و در اين مسأله جاي ترديد و شبهه نيست؛ و در كتاب جهاد، علماي اسلام بر حرمت اينگونه از قتل، أدلّه أربعه (كتاب، سُنّت، إجماع، عقل) را اقامه فرمودهاند.
در قرآن مجيد براي قتل خطائي و عمدي، احكامي را مقرّر نموده است:
وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إلَّاخَطَئًا وَ مَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَیٰٓ أَهْلِهِ إِلَّآ أَن يَصَّدَّقُوا فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَ إِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُم مِّيثَـٰقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَیٰٓ أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللَهِ وَ كَانَ اللَهُ عَلِيمًا حَكِيمًا * وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ و جَهَنَّمُ خَـٰلِدًا فِيهَا وَ
ص 20
غَضِبَ اللَهُ عَلَیهِ وَ لَعَنَهُو وَ أَعَدَّ لَهُو عَذَابًا عَظِيمًا. [6]
«چنين حقّي أبداً براي مسلمان مؤمني نيست كه مسلمان مؤمني را بكُشد، مگر آنكه آن قتل از روي خطا باشد. و كسي كه مسلمان مؤمني را از روي خطا به قتل برساند جزاي او آنست كه: يك بنده مؤمن در راه خدا آزاد كند، و يك ديه كامل او را به بازماندگان و أوليائش تسليم نمايد؛ مگر آنكه آنان از ديه بگذرند و عفو كنند.
و اگر اين قتل خطائي مسلمان مؤمن، از قومي صورت گرفت كه ايشان دشمن شما بودند، بنابراين فقط بايد يك بنده مؤمن در راه خدا آزاد نمود (و تسليم ديه به أهل او در اينصورت نيست).
و اگر اين قتل، در ميان قومي واقع شد كه بين شما و بين آنها معاهده و پيمان است در اينصورت، هم بايد يك ديه كامل به قومش بپردازيد (با آنكه دشمن شما هستند) و هم بايد يك بنده مؤمن در راه خدا آزاد كنيد ! و كسي كه قدرت و تمكّن بر آزادي بنده مؤمن نداشته باشد، بايد دو ماه پي در پي روزه بگيرد. اين طريق توبه و إنابه و بازگشت اوست كه خدا بدان امر فرموده است؛ و خداوند عليم و حكيم است.
و كسي كه مسلمان مؤمني را از روي عمد و قصد بكُشد، پس جزاي او جهنّم است كه در آن بطور خلود و جاودان ميماند؛ و خداوند بر او غضب ميكند و لعنت ميفرستد، و عذاب عظيمي را براي او مُهيّا و آماده ميكند.»
مِنْ أَجْلِ ذَ'لِكَ كَتَبْنَا عَلَی بَنِیٓ إِسْرَ'ءِيلَ أَنَّهُ و مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَ لَقَدْ جَآءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَـٰتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَ'لِكَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ.[7]
ص 21
«از همين سبب و بهمين علّت، ما بر بني إسرائيل بطور قانون و حتم، أمريّه صادر كرديم كه: هر كس، كسي ديگر را بكشد بدون آنكه آن كس، كسي را كشته باشد و يا در زمين فساد نموده باشد، پس گويا مثل آنست كه تمام مردم را كشته است ! و كسي كه كسي ديگر را زنده كند، و جاني و نفسي را حيات بخشد، پس گويا مثل آنست كه تمام مردم را زنده كرده است. و هر آينه فرستادگان از جانب ما با بيّنات و أدلّه واضحه به سوي آنها آمدند؛ و پس از تمام اين قضايا بسياري از ايشان در روي زمين إسراف و زياده روي ميكنند.»
يَـٰٓـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاتَأْكُلُوٓا أَمْوَ'لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَـٰطِلِ إِلّآ أَن تَكُونَ تِجَـٰرَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَ لاتَقْتُلُوٓا أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللَهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا * وَ مَن يَفْعَلْ ذَ'لِكَ عُدْوَ'نًا وَ ظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا وَ كَانَ ذَ'لِكَ عَلَی اللَهِ يَسِيرًا. [8]
«اي كسانيكه ايمان آوردهايد در ميان خودتان اموالتان را به باطل (به غِلّ و غِشّ در معامله، و دروغ در سِعْر و قيمت، و معاملات ربوي و غيرها) مخوريد ! مگر آنكه از تجارتي باشد كه طرفين معامله كاملاً بدان راضي و خشنود باشند. و جانها و نفوس خود را نكشيد كه حقّاً خداوند به شما مهربان و رحيم است.
و كسي كه اين كار را از روي دشمني و ستم بنمايد، بزودي او را در آتش ميگذاريم؛ و اين بر خداوند آسان است.»
وَ لاتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَهُ إِ لا بِالْحَقِّ. [9]
«و نكشيد كسي را كه خداوند كشتن وي را حرام نموده است؛ مگر به حقّ!»
وَ الَّذِينَ لايَدْعُونَ مَعَ اللَهِ إِلَـٰهًا ءَاخَرَ وَ ليَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَهُ إِلّا بِالْحَقِّ وَ ليَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَ'لِكَ يَلْقَ أَثَامًا * يُضَـٰعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا * إِلّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلا صَـٰلِحًا فَأُولَـٰٓـئِكَ يُبَدِّلُ اللَهُ
ص 22
سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَـٰتٍ وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رَّحِيمًا. [10]
«و (بندگان خداوند رحمن) كساني هستند كه: با الله معبود ديگري را نميخوانند. و نفس محترمي را كه خداوند كشتن او را حرام نموده است مگر به حقّ نميكشند، و زنا نمينمايند. و كسي كه اين عمل را انجام دهد، به كيفر و وِزر و وبال و عقاب آن خواهد رسيد؛ بطوريكه عذاب او در روز بازپسين دو چندان ميشود، و در آتش و عذاب با حال مذلّت و خواري و سرافكندگي، مخلّد ميماند.
مگر كسي كه توبه كند و ايمان بياورد و كار نيكو و شايسته انجام دهد؛ پس اين گروه از مردم كساني هستند كه خداوند بديهاي آنها را به نيكيها تبديل ميكند، و خداوند پيوسته آمرزنده و مهربان است.»
و علاوه بر عموماتي كه ذكر شد و در آنها بطور كلّي قتل نفس محترمه را چه اولاد انسان باشد و چه غير أولاد، حرام شمرده است؛ بطور خصوص در بسياري از آيات، قتل اولاد را نهي كرده و آنرا حرام شمرده است.
همچون آيه: قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوٓا أَوْلَـٰدَهُمْ سَفَهًا بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَهُ افْتِرَآءً عَلَی اللَهِ قَدْ ضَلُّوا وَ مَا كَانُوا مُهْتَدِينَ. [11]
«حقّاً خسارت كردهاند و زيان بردهاند كساني كه از روي سفاهت و ناداني اولادشان را كشتند؛ و از روي افتراء و دروغ آنچه را كه خدا به ايشان روزي نموده است، بر خودشان حرام كردند. حقّاً ايشان گمراه شدهاند؛ و اينطور نيست كه از هدايت يافتگان باشند.»
و همچون آيه: قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیكُمْ أَلّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوَ'لِدَيْنِ إِحْسَـٰـنًا وَ لتَقْتُلُوٓا أَوْلَـٰدَكُم مِّنْ إِمْلَـٰقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ ـ الآيةَ. [12]
ص 23
«بگو ـ اي پيغمبر ـ بيائيد تا من آنچه را كه خداوند شما بر شما حرام نموده است، براي شما بخوانم: آنكه هيچ چيزي را شريك خدا قرار ندهيد ! و به پدر و مادرتان احسان نمائيد ! و اولاد خود را از ترس فقر و ضعف اندوخته و از بين رفتن سرمايه نكشيد ! زيرا كه ما هستيم كه شما و آنان را روزي ميدهيم.» ـ تا آخر آيه.
و همچون آيه: وَ لاتَقْتُلُوٓا أَوْلَـٰدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَـٰقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا. [13]
«و فرزندان خود رااز ترس تهيدست شدن واز بين رفتن سرمايه، و حملهور شدن سلطان فقر و فلاكت نكشيد ! زيرا كه ما ايشان و شما را روزي ميدهيم؛ حقّاً كشتن آنان گناهي بزرگ و خطائي سترگ است.»
و همچون آيه: وَ إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ. [14]
«و زمانيكه از مَوْءُودَة (بچّهاي كه زنده در زير خاك دفن كنند) پرسيده شود كه: به چه جرمي و جنايتي او كشته شده است؟»
اينها همه آياتي است كه دلالت بر حرمت قتل فرزند دارد؛ خواه فرزند بزرگ باشد خواه كوچك، خواه پسر باشد خواه دختر، خواه ناقص الخلقه و عقب افتاده باشد خواه تامّ الخلقه و كامل.
و عليهذا بچّهاي كه از مادر متولّد گردد و نابينا و يا ناشنوا و يا مقطوع اليد، و يا ديوانه و مجنون باشد، و يا به هرگونه عيبي از عيوب و نقصي از نقائص مبتلا باشد، نه پدر و نه مادر، و نه دولت و نه حاكم، و نه هيئت پزشكي و نه غيرهم، حقّ كشتن و از بين بردن اين بچّه را ندارند؛ خواه بوسيله آلت قتّاله باشد، خواه بوسيله تزريق داروي سمّي، خواه بوسيله استنشاق گاز، خواه بوسيله ذوب نمودن در اسيد، خواه بوسيله اشعّههاي مهلكه، و خواه به هر وسيله ديگري كه
ص 24
بعداً كشف شود.
اينها مخلوق خدا هستند. و خدا اذن و اجازه كشتن را نداده است. اين كشتن، قتل نفس است. و در قتل نفس، خداوندِ خالق نفس، بين نفس انسانِ صحيح و معيب، و زن و مرد، و مريض و سالم، و عاقل و مجنون، و كوچك و بزرگ فرقي نگذاشته است. و به قتل نفس عمدي هر طور باشد وعده خلود در آتش دوزخ را داده است.
بلكه انسان اختيار نفس خودش را هم ندارد. و خودكشي گرچه بواسطه تنگدستي و شدّت فقر، و زنداني شدن متمادي، و ورود مصائب گوناگون باشد حرام است؛ كسي كه به انتحار دست ميزند درجهنّم ميرود، و در آنجا طبق آيه قرآن مخلّد است.
عموم و إطلاق آياتي كه دلالت برحرمت قتل نفس عمدي دارد، شامل قتل انسان نفس خودش را، و شامل قتل نفس غير ميشود. أَنَّهُو مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا [15] بخوبي و روشني دلالت بر حرمت انتحار هم ميكند.
و علاوه آيه كريمه: وَ أَنفِقُوا فِی سَبِيلِ اللَهِ وَ لاتُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَی التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوٓا إِنَّ اللَهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ [16] دلالت بر اين مدّعي دارد.
فلهذا اگر دشمن بخواهد انسان را دستگير كند و براي إقرار و اعتراف شكنجه نمايد، انسان حقّ خوردن و بلعيدن قرصهاي سمّي كه فوراً او را ميكشد (گر چه بدون درد و التهاب باشد) ندارد؛ اگر چه آن شكنجه با
ص 25
شديدترين وجهي صورت پذيرد و منجرّ به قتل صعب و كشتن و قطعه قطعه شدن انسان گردد.
انسان براي فرار از قتل شديدتر، نميتواند اختياراً دست به انتحار خفيفتر بزند. اگر دشمن، انسان را در اطاقي محبوس نموده است و ميخواهد انسان را در دريا و رودخانه غرق كند، انسان حقّ ندارد شير گاز اطاق را باز كرده و خودش را به استنشاق گاز مسموم هلاك كند؛ گرچه اين عمل نسبت به غرق شدن آسانتر باشد.
لشكريان مسلمان كه دركشتي نشسته وآماده نبرد و جنگ با كفّارند، اگر كفّار كشتي آنان را با نفت و بنزين، و يا پرتاب موشك، و يا سائر آلات مُحرِقه آتش بزنند، و مسلمين سوختن و آتش گرفتن خود را در برابر ديدگان خود همچون آفتاب روشن ببينند، حقّ ندارند براي فرار از سوختگي، خود را به دريا پرتاب كنند و غرق شدن را اختيار نموده و به دست خود بدينگونه جان سپرند.
اگر مريضي مبتلا به بعضي از امراض مهلكه و صعب شده است، مانند بعضي از اقسام سرطان كه حقّاً حيات براي او جز تلخي چيزي نيست، حقّ ندارد انتحار كند؛ و به دوست پزشك معالج و يا به پرستار رفيق و صميمياش توصيه كند تا زودتر از اجل طبيعي موعود و مرگ معهود، وي را با تزريق راحت كند. اينها همه قتل نفس است؛ و حرام و ممنوع.
و سرّش آنست كه: انسان مالك خودش نيست تا بتواند در حيات و ممات خود، خودش تصميم بگيرد. مالك انسان، و خالق او، و ربِّ او، و مُحيي و مُميت او، خداوند است عزّوجلّ؛ و او تمام اين طرق از كشتن را به روي او بسته است. و او بايد صد در صد، در صددِ ادامه حيات و تأمين عمر باشد؛ تا جائيكه مرگ، خودش به سراغ او بيايد.
و سرّ اين مطلب آنست كه: انسان و حقيقت او، و موجوديّت او به بدن او
ص 26
نيست تا خودش اختيار رها كردن آنرا داشته باشد؛ واقعيّت و حقيقتِ وي نفس ناطقه و روح اوست، و آنهم با مُردن از بين نميرود. فلهذا تا وقتي كه به كمال خود نرسيده است بايد در دنيا بماند گرچه تحمّل مشكلات و مصائب را بكند، و چه بسا اين مصائب نيز موجب كمال روحي وي خواهد شد. و انتحار، دست زدن به مرگ قبل از وقوع است، و ميوه نارسيده را از درخت چيدن، و قبل از فعليّت، در نطفه استعداد و قابليّت، نفس ناطقه را از بدن بيرون كشيدن و خلع لباس نمودن.
بر اين اساس است كه در ميان مسلمانان انتحار ابداً ديده نميشود؛ و اگر در ميانِ سالي، يكي دو فقره اتّفاق افتد ناشي از جهل آنان به مسأله و گمان خلاص از اين دنيا و رنجها و آلام و مصائب آن بوده است؛ غافل از آنكه آتش جهنّم از اين رنجها و آلام شديدتر و سوزانندهتر و گدازندهتر است.
امّا در ممالك كفر بالاخصّ در اروپا و آمريكا، به قدري شيوع دارد كه در هر روز رقم مُعْتَنابِهي از متوفّيات شهرها را تشكيل ميدهد. آنها دراثر برخورد با ناملايمي دست به انتحار ميزنند.فلهذا بر اين اصل، بسيار ضعيف الإراده و كمتحمّل هستند. قدرت تحمّل مشكلات امراض صَعْبه، و اختلافات شديد زن و شوهري و همسايگي، و فقر و كم بضاعتي، و مردود شدن در امتحانات نهائي و كنكورها و غير ذلك را ندارند؛ به مجرّد وقوع بعضي ازاين رويدادها دست به خودكشي ميزنند.
كراراً شنيدهام: در انگلستان كه مردم محروم آن، در سال روي آفتاب را كمتر ميبينند، و اغلب أوقات آن جزيره كوچك، بواسطه سواحل دريائي گرفتار غَيم و ابرهاي غليظ و هواي شرجي و كنار دريائي است، براي گردش و تفريح و رفتن به بيرون شهر، روزهاي نادر آفتابي بسيار مرغوب و مطلوب است. و روزي كه خورشيد طلوع كند، گويا حيات نويني گرفتهاند؛ در اين صورت اگر جوانان آنجا با هم وعده تفريح و بيرون رفتن در روز معهود آفتابي را
ص 27
داشته باشند، اگر احياناً آفتاب طلوع نكند دست به انتحار ميزنند.
در اثر نزاعهاي مختصر خانوادگي كه هر روز ما با شديدتر از آنها دست به گريبانيم، آنها خودكشي ميكنند.
از اين آياتي كه در نهي از كشتن فرزندان در قرآن كريم بيان شد، معلوم ميشود دو نوع كشتن اولاد در ميان اعراب جاهليّت مرسوم بوده است. و خداوند توسّط پيغمبر رحمتش هر دو گونه را به نحو أكيد منع نموده است.
اوّل: كشتن فرزندان بطور كلّي چه پسر و چه دختر. همانطور كه آيات: وَ لاتَقْتُلُوٓا أَوْلَـٰدَكُم مِّنْ إِمْلَـٰقٍ و يا خَشْيَةَ إِمْلَـٰقٍ، و يا قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوٓا أَوْلَـٰدَهُمْ سَفَهًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كه ذكرش آمد، بر آن دلالت دارند. و از اينها بدست ميآيد كه: هر وقت أعراب خود را در قحطي و خشكسالي احساس مينمودند، براي آنكه فرزندان خود را در عسرت گرسنگي و شدّت جوع و درماندگي، ملاحظه نكنند دست به كشتن آنها ميزدند.
علمه طباطبائي مُدّ ظلُّه العالي در تفسيرشان گفتهاند: «إملاق به معناي إفلاس در مال و زاد است؛ و از همين ريشه است تَمَلُّق. و اين كشتن فرزندان يك سنّت جاريهاي در ميان أعراب جاهلي بوده است كه چون قحط و جَدْب به سوي شهرهايشان ميشتافت، و مردم را تهديد به افلاس و تهيدستي ميكرد، ايشان مبادرت به قتل اولاد خود مينمودند؛ براي آنكه ديدن و ملاحظه كردن ذلّت فقر و گرسنگي آنها برايشان ناپسند بود. و با دست زدن به كشتن آنها خود را مُترفّع و مُتنزّه از تحمّل اين عار مينمودند.
و علّت منع و نهيي كه از اين عمل در قرآن آورده شده است اينست كه: نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ [ و يا نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ ] «ما هستيم كه شما و آنها را روزي ميدهيم!» شما بچّهها را ميكشيد از ترس آنكه مبادا نتوانيد قيام به رزق و روزي آنها بنمائيد، شما أبداً رازق و روزي دهنده نيستيد ! بلكه خداوند است كه شما و آنان را جميعاً روزي ميدهد؛ بنابراين دست به كشتن ايشان
ص 28
مزنيد!» [17]
دوّم: كشتن دختران بالخصوص بودكه آنهارا زنده دفن ميكردند. همانطور كه آيه: وَ إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ بر آن دلالت دارد. زيرا مَوْءُودَة به معناي دختري است كه وي را زنده بگور نمايند. و چون اعراب جاهلي بواسطه كثرت كشتار و غارتها كه در ميانشان صورت ميگرفت، بسيار اتّفاق ميافتاد كه دشمنانشان دختران آنها را أسير كنند و ببرند، و اين إسارت براي آنان غير قابل تحمّل بود، فلذا براي فرار از امكان اينكه شايد دخترانشان اسير شوند، و دشمنانِ رقيب آنها با ناموس اينها، در خانههايشان مشغول گردند؛ و اين براي حَميّت و غيرت آنها قابل تحمّل نبود، بنابراين از اوّل أمر دختران را ميكشتند تا أبداً دختري نداشته باشند تا در هجوم قبائل و جنگها طعمۀ رُقبا و أعدائشان گردند.
در «مجمع البيان» گويد: مَوْءُودَة از مادّه وَأَدَ يَئِدُ وَأْدًا ميباشد؛ و عرب بجهت خوف از فقر، دختران را زنده به گور ميكرد.
و از قتاده روايت است كه: قَيس بن عاصِم تَميمي به سوي رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم آمد و گفت: من در زمان جاهليّت (پيش از آنكه إسلام بياورم) هشت نفر از دختران را زنده دفن كردم !
حضرت فرمودند: اينك در مقابل هريك از آنها، يك بنده در راه خدا آزاد كن !
گفت: من شتر بسيار دارم (بنده ندارم).
حضرت فرمودند: به هركس كه ميخواهي در مقابل هريك ازآنها، يكي از شترانت را هديّه بده !
جُبّائي گفته است كه: مَوْءُودَة را مَوْءُودَة گويند، چون خاكي كه بر سر او
ص 29
ميريزند، سنگيني ميكند تا آنكه بميرد. واين سخن خطاست؛ زيرا كه مَوْءُودَة از مادّه وَأَدَ يَئِدُ معتلّ الفاء است. و آن مادّهاي كه معناي سنگيني ميدهد، ءَادَهُ يَئُودُه به معناي أثْقَلَهُ ميباشد و آن معتلّالعين است، و اگر از آن مشتقّ شده بود ميبايست گفته شود: مَأْوُودَة بر وزن مَعْوُودَة.
و از رسول خدا درباره عَزْل پرسش نمودند، فَقَالَ: ذَاكَ الْوَأْدُ الْخَفِيُّ. [18]
«حضرت فرمود: عزل كردن(يعني درهنگام آميزش مرد با زن، مرد نطفه خود را در خارج از رحم بريزد) زنده به گور كردن و كشتن بچّه است، غاية الامر اين قتل و كشتن پنهان است (و مانند قتل بچّۀ متولّد شده ظاهر نيست).»
و نيز در «مجمع» است كه: معني مَوْءُودَة، دختر مدفون در حال حيات است؛ و چون زني آبستن ميشد و نزديك زائيدنش ميرسيد، در زمين گودالي حفر ميكرد و در بالاي آن مينشست؛ اگر دختر ميزائيد آنرا در آن حفره ميافكند، و اگر پسر ميزائيد آنرا برميداشت و نگهداري مينمود. [19]
شيخ طَنْطاوي گفته است: الْمَوْءُودَةُ: الْمَدْفونَةُ حَيًّا. و عرب دختران را بواسطه فقر و عار، زنده دفن ميكرد. و مَوْءُودة ميگويند بجهت آنكه آنقدر خاك بر رويش ميريختند تا از سنگيني آن بميرد. [20]
و صَعْصَعَة بن ناجية قوم خود را از اين عمل منع كرد، فلهذا فرزدق كه از آن قبيله است در شعر خود بدان افتخار ميكند كه:
وَ مِنَّا الَّذي مَنَعَ الْوآئِدَاتِ وَ أحْيَا الْوَئيدَ فَلَمْ توأَدِ [21]
«و از ماست آن كسي كه زنان بگور نماينده دختران خود را، از اين عمل بازداشت. و دختر زندهاي كه بنا بود بگور برود زنده كرد؛ و بنابراين آن دختر،
ص 30
در زمين زنده نرفت و سالم بماند.»
و علمه طباطبائي مُدّ ظلُّه فرمودهاند: عادت عرب اين بود كه دختران را بواسطه فرار از عار و ننگ زنده دفن ميكردند؛ همانطور كه كريمه شريفه قرآن بر آن دلالت دارد، آنجا كه گفتهاست:
وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالاُنثَیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ و مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَ'رَیٰ مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوٓءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُو عَلَی هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُو فِی التُّرَابِ أَلَا سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ. [22]
«و چون به يكي از اعراب جاهلي بشارت و خبر داده ميشد كه زنش دختري زائيده است، از شدّت غيظ و غضب چهرهاش سياه ميشد. و از بدي اين بشارت و نگراني اين خبر، از ميان قوم خودش متواري ميشد؛ و در انديشه ميرفت كه با اين دختر چه كند؟ آيا با قبول پستي و ذلّت و خواري او را نگهداري كند، و يا آنكه او را در زير خاك پنهان نمايد؟ آگاه باش كه بد حكمي است كه آنها مينمودند.»
و مورد خطاب و مؤاخذه از اين عمل در گفتار خداوند: وَ إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ پدر اين دختر است كه اين جنايت را بر وي نموده است، و او بايد از عهده محاكمه و انتقام بر آيد. و ليكن مورد پرسش و بازپرس را در اين آيه، خود مَوْءُودَة خوانده است و از سبب كشته شدن او سؤال شده است؛ تا با نوعي از كنايه و تعريض و توبيخ، سبب كشته شدن او را دريابد و قاتل را توبيخ كند؛ و اين نوع از گفتار توطئه و مقدّمهاي باشد كه وي از خداوند بخواهد كه حقّ او را كاملاً از قاتلش (كه پدر اوست) بگيرد و از وي دربارۀ جرم و جنايتي كه مرتكب شده است بازخواست نمايد. [23]
باري آنچه اينك مشروحاً بيان شد، مسأله كشتن أولاد بود كه از گناهان
ص 31
كبيرۀ غير قابل عفو بشمار آمده است. و علاوه، مادر و يا پدر كه متصدّي قتل اولاد خود ميشوند، بايد ديه (پول خون) آنرا نيز بپردازند؛ و ديه پسر يك هزار دينار شرعي طلا، و ديه دختر نصف آن معيّن شده است.
اين پرداخت ديه از طرف پدر و مادر در صورتي است كه جنايت عمدي باشد؛ كه به غير از قاتل به سائر ورّاث، الاقرب فالاقرب بنحو إرث ميرسد. اگر قاتل خصوص پدر باشد، تمام ديه به مادر ميرسد؛ و پدر را به جرم قتل پسر نميكشند و فقط ديه ميگيرند؛ مگر آنكه مادر از تمام ديه، و يا از برخي از آن گذشت نمايد، كه در اين فرض بر عهده پدر چيزي نيست. و اگر قاتل خصوص مادر باشد، اگر پدر به غير قصاص راضي نشد، مادر را به جرم قتل فرزند خود، خواه پسر باشد خواه دختر ميكشند؛ و اگر پدر از حقّ قصاص خود گذشت و حاضر به تنازل به ديه شد، مادر در أثر قتل فرزند پسر بايد به پدر يكهزار دينار بپردازد؛ و اگر مقتول دختر باشد، نصف آن كه پانصد دينار است ميپردازد؛ مگر آنكه در هر دو صورت، پدر از تمام ديه و يا از بعض آن صرف نظر كند و مادر را عفو نمايد كه در اين صورت مادر بريءالذّمّه ميگردد.
و در تمام اين صوَري كه ذكر شد اين پدرِ قاتل و يا مادر قاتل بايد كفّاره هم بدهد؛ يعني يك بنده مؤمن در راه خدا آزاد كند.
و اگر جنايت بر فرزند از طرف پدر و يا مادر خطائي باشد، در اين صورت ديه ديگر بر عهده آنان نيست؛ بلكه بر عاقِله است. و عاقله عبارت است از: خويشاوندان پدري قاتل (كه قاتل در اين فرض پدر يا مادر اين فرزند مقتول ميباشد) كه آنها بر حسب قرابت خود، يعني نزديكي خود به قاتل، از جهت مراتب ارث، جميعاً ديه را ميپردازند.
و نيز در اين صورت كه جنايت پدر و يا مادر خطائي است، همچنين بايد جاني، يك بنده مؤمن در راه خدا آزاد كند.
و اگر پدر و مادر هر دو با هم جنايت عمدي را بر فرزند خود وارد كنند،
ص 32
در اينصورت بايد ديه به سائر وُرّاث فرزند، الاقرب فالاقرب داده شود (بايد به جدّ و جدّه، چه پدري و چه مادري، و همچنين به برادران و خواهران فرزند كه پسران و دختران همين پدر و مادر هستند، بپردازند) و كفّاره را هم قسمت كنند.
اينها همه مسائلي بود كه درباره كشتن عمدي و يا سهوي فرزند بيان شد. و اينك بايد به مسأله قتل جنين بپردازيم؛ كه آن نيز از گناهان كبيره است؛ خواه جنين دراوّل دوران بارداري باشد، و خواه در آخر آن. و در هر صورت براي آن عذاب سخت مقدّر شده است و براي آن ديه نيز مقرّر گرديده است. و در صورتي كه جنين داراي جان شده باشد، علاوه بر ديه، كفّاره هم بايد داده شود.
ما در اينجا محصّل و مختصر بيان مرحوم محقّق حِلّي را در كتاب «شَرآئعُ الإسلام» و شهيد ثاني: زَيْنُ الدّين عامِلي را در كتاب «الرَّوضَةُ الْبَهيَّة» در كتاب ديات در باب دیه جنين، براي روشن شدن مطلب و اهمّيّت موضوع ميآوريم:
قيمت نطفه ده دينار طلا است؛ كه هر دينار آن يك مثقال شرعي وزن دارد. بنابراين اگر كسي مردي را كه در حال مجامعت با زوجهاش بود بترساند بطوريكه مرد مني را در خارج از رَحِم بريزد، بايد ده دينار طلا (ديه و قيمت نطفه) به آنان بدهد، و آنان آنرا بين خود أثْلاثاً (به نسبت 1 و 2) قسمت ميكنند، بطوريكه زن 13ومرد 23 از آنرا برميدارد.
�� اگر در حال مجامعت و آميزش، زن مرد را ترسانيد و او مني را در خارج رحم ريخت، بايد تمام ديه، يعني ده دينار طلا را زن به مرد بدهد. و اگر مرد زن را ترسانيد و در اثر اين دهشت، مني در خارج ريخت، بنا بر قول حرمت عَزل اختياراً براي مرد، مرد بايد ديه را به زن بپردازد؛ و امّا بنا بر قول اقوي كه اختياراً عزل براي مرد حرام نيست، أدا ديه يعني ده دينار طلا نيز بر عهده وي نيست.
و در صورتي كه نطفه در رحم ريخته شود و استقرار هم پيدا كند، ديه و قيمت آن بيست دينار طلا است كه چنانچه سقط شود، بايد كسي كه سبب اين أمر شده است اين مقدار را أدا كند.
ص 33
اگر زن سبب اين أمر باشد بايد بيست دينار را به مرد بدهد، و اگر مرد باشد بايد به زن بپردازد، و اگر زن و مرد هردو سبب شده باشند، بايد به جدّ و جدّه و برادران و خواهرانِ اين نطفه (كه مبدأ آفرينش طفل است) بدهند.
و اگر نطفه بصورت عَلَقَه در آيد، ديه آن چهل دينار است. چنانچه زماني بر نطفه بگذرد تا بصورت خون بسته در آيد، آنرا علقه گويند كه در اثر تبدّل و تحوّل آن حاصل ميشود.
و اگر علقه بصورت مُضْغَه درآيد، ديه آن شصت دينار است. چنانچه زماني بر علقه بگذرد تا بصورت گوشتي بقدر يك لقمهاي كه ميخورند و ميجوند درآيد، آنرا مضغه نامند كه در أثر تحوّل علقه پيدا ميشود.
و اگر مضغه بصورت استخوان درآيد، يعني ابتداي تكوّن و خلقت استخوان از اين مادّه، ديه آن هشتاد دينار است كه در أثر تحوّل مضغه حاصل ميگردد.
و اگر خلقت جنين كامل شود، و گوشت روي استخوانها برويد و اعضاء و جوارحش تامّ و تمام گردد، ليكن هنوز روح در آن دميده نشده باشد، ديه آن صد دينار است؛ خواه جنين پسر باشد خواه دختر.
و مستند و دليل اين تفصيل، أخبار بسياري است از جمله صحيحه محمّد بن مُسلِم از حضرت باقر عليه السّلام.
و البتّه در اين موضوع روايات ديگري هم از جمله روايت أبوبصير از حضرت صادق عليه السّلام وارد شدهاست كه دلالت دارد بر آنكه: در سقطِ جنين به هر كيفيّت كه باشد، بايد يك غُرَّة [24] ديه بدهند؛ خواه آن غرّه غلام باشد و يا كنيز، كه سالم باشد و پير نباشد و از هفت سال نيز كمتر نداشته باشد. وليكن روايت اوّل، هم سندش صحيحتر و هم شهرت فتوائي بر طبق آن بيشتر است.
و در جميع اين صُوَر از قتل جنين، كفّاره لازم نيست. زيرا لزوم كفّاره (آزاد
ص 34
كردن بنده مؤمن در راه خدا) مشروط است به حيات مقتول. و چون در فرض م، در اين جنين روح دميده نشده است لذا كفّاره ندارد.
و اگر در جنين روح دميده شده باشد، ديه آن ديه يك انسان كامل است، اگر پسر باشد هزار دينار شرعي كه هزار مثقال شرعي از طلاي سكّه دار است؛ و اگر دختر باشد پانصد دينار شرعي است كه بايد سِقط كننده اين جنين در صورت عمد، به وارث ديگر (كه يا پدر است در صورت قتل مادر، و يا مادر است در صورت قتل پدر، و يا هر دو هستند در صورت ورود جنايت از غير آن دو) بپردازد. و در اين فرض پدر و مادر ديه فرزند مقتول خود را بين خود به نسبت 23 و 13 تقسيم ميكنند.
و اگر پسر و دختر بودن جنين مشخّص نگردد، مثل آنكه جنين در شكم مادر مرده است و خود مادر هم مرده است، در اينصورت بايد از شخص جاني يعني كشنده جنين، نصف مجموع ديه پسر و ديه دختر را گرفت؛ و آن هفتصد و پنجاه دينار است. 750 = 5002+1000 دينار
و اين فرض بسيار اتّفاق ميافتد، مثل آنكه جاني جنايت را بر مادر و جنين او هر دو وارد كند، و يا بر جنين وارد كند و مادر با مرگ طبيعي بميرد. در هر دو صورت ديه جنين چون معلوم نيست مذكّر است يا مؤنّث، بايد هفتصد و پنجاه دينار پرداخته شود.
و اين در صورتي است كه معلوم شود موت جنين پس از حياتش در رحم مادر واقع شده است، خواه جنين قبل از مادر بميرد و يا بعد از آن. زيرا موت او پيش از مادر و يا بعد از آن تأثيري در مقدار ديه ندارد. اشتباه حال او از ذكوريّت و إناثيّت در صورتي مؤثّر است كه موت جنين بعد از حيات خودش باشد؛ كه در صورت عدم خروج او از شكم مادر، و با فرض دميده شدن روح در او، و سپس ورود جنايت، بايد ديه او را نصف مجموع ديه دختر و پسر قرار داد.
ص 35
و در اين كيفيّت از قتل جنين، بر قاتل، كفّاره هم لازم است؛ خواه قتل عمدي باشد و يا خطائي. و أمّا در فرض عمد علاوه بر كفّاره، ديه هم بعهده خود اوست كه بايد بپردازد. و در فرض خطاء، كفّاره بر عهده خود او، و ديه بر عهده عاقله (خويشاوندان پدري قاتل) است كه الاقرب فالاقرب بايد بپردازند.
تا اينجا تمام شد ماحصل گفتار محقّق و شهيد ثاني در ديه و كفّاره سقط جنين.
بايد دانست كه: آنچه در گناه و ديه و كفّاره سقطِ جنين مؤثّر است، همان از بين بردن جنين است در شكم مادر؛ به هر وسيله و به هر كيفيّتي كه باشد تفاوتي ندارد. خواه در اثر برداشتن چيز سنگين باشد، و خواه به واسطه خوردن دارو؛ خواه به واسطه استعمال بعضي از موادّ، و خواه به واسطه خوردن بعضي از غذاهاي حلال زياده از حدّ متعارف كه منجرّ به سقط طفل گردد. مثلاً گويند: خوردن زعفران بيش از حدّ متعارف در ابتداي حمل موجب سقط جنين ميشود.
خواه به وسيله عمل جرّاحي باشد، و خواه به وسيله أنحاء و انواع استنشاق بعضي از گازها، و يا عبور بعضي از اقسام أشعّهها كه در طبّ بكار ميرود. در هر حال سقط جنين قتل است و گناه كبيره، و از اعظم محرّمات الهيّه.
اطبّاء و پزشكاني كه بواسطه عمل جرّاحي، بچّه را زنده زنده قطعه قطعه ميكنند و بيرون ميكشند، بايد در انتظار و ترقّب عذاب سخت الهي كه خلود در آتش جهنّم است بوده باشند؛ و علاوه بايد هم ديه و هم كفّاره را بدهند.
اگر در طفل جان دميده شده بود و پزشك جنايتكار زن بود، حاكم شرع در صورت تقاضاي حقّ قصاص از وليّ طفل مقتول، او را اعدام ميكند؛ خواه طفل معصومِ بيگناه پسر باشد خواه دختر.
ص 36
و اگر پزشك متصدّي اين عمل منكر و زشت مرد بود، حاكم شرع در صورت تقاضاي حقّ قصاص از وليّ طفل مقتول، در صورتيكه او پسر باشد، او را اعدام ميكند؛ و در صورتيكه دختر باشد نيز او را اعدام ميكند ولي وارثان طفل مقتول بايد نصف ديه كامل يعني پانصد دينار شرعي مسكوك را به وارثان پزشك بپردازند.
و در صورت عدم تقاضاي وليّ طفل مقتول، حاكم شرع در صورت ثبوت جنايت در نزد وي بايد او را تعزير كند؛ و بطوريكه خود صلاح بداند با حبس و تأديب و شلق، جلوي اين امر قبيح و ناروا را بگيرد.
پدراني كه زنهاي خود را مجبور به سقط جنين ميكنند، مادراني كه خود متصدّي سقط جنين ميشوند، بايد در انتظار نكبت و ذلّت و انتقام بنشينند كه: خداوند خالق،آنان را به اين قتل مظلومانۀ طفل خواهد گرفت، و دير يا زود طومار زندگي خوش آنان را در هم خواهد پيچيد، و سپس در برزخ و قيامت چه بر سرشان ميآورد؟ او ميداند و بس.
از آنچه گفته شد بدست ميآيد كه: تا چه حدّ كشورهاي كفر در ضَلالت و منهاج پست و زندگي نكبت بار و ذلّتزا فرو رفتهاند؛ كه حكم إسقاط جنين را در محاكم و قوانين خود مشروع نمودهاند و علناً حكم به امضا آدمكشي مينمايند، و طفل معصوم يعني ثمره حيات و زندگاني و بهترين ميوه هستي خود را در برابر چشمان خود اعدام ميكنند و معذلك خود را متمدّن و كشورهاي پيشرفته؛ بلكه لوادار تمدّن ميخوانند.
در حاليكه اين اعمالشانأبداً با أعراب دوران جاهليّت تفاوتي ندارد. آنها بچّههاي خود را ميكشتند و زنده بگور مينمودند، و اينان بصورت ديگر همان كار را ميكنند. غايةالامر بر اعمال آنان لعنت و نفرين ميفرستند، و بر اعمال خودشان مرحبا و آفرين. تَـبًّا لَهُمْ وَ لِما عَمِلَتْ لَهُم أيْديهِمْ وَ لُعِنوا بِما فَعَلوا وَ بِما قالوا.
ص 37
از اينجا نيز دستگير ميشود كه: اين نوع تمدّن و اين كلمه «تمدّن» غير از بربريّت و وحشيگري و جاهليّت چيزي نيست. منتهي در كتابهاي لغتِ آنها كلمه تمدّن و مدنيّت و مدينه جاي خود را عوض كردهاند؛ و مزوّرانه و مكّارانه بر روي اعمال منكر و زشت خود، لعاب زده و با زرق و برق عوام فريبانهاي هَمَجيّت خود را بر عالم تحميل كردهاند.
در جائي كه مانند انگلستان عمل لِواط (آميزش مرد با همجنس خود) را مشروع كنند و در محاكم إجازه دهند و قانونيّت آنرا از مجلس أعيان و مجلس لُردها گذرانده و به تصويب برسانند، ديگر از أمثال قانوني نمودن سقط جنين و ماشابَهَه نبايد استبعاد كرد. اينها همه اُموري است مشابه با هم بر اساس برنامه حيوانيّت، بلكه أضلّ و خرابتر و تاريكتر. زيرا عمل لواط و يا سقط جنين عمدي ابداً در حيوانات ديده نشده است. و از اينجا عبارت شريفه قرآن: بَلْ هُمْ أَضَلُّ [25] و يا أَعْمَیٰ وَ أَضَلُّ سَبِيلا [26] خوب معناي خود را روشن ميكند.
در اسلام سقط جنين گرچه نطفه آن از زنا هم منعقد شده باشد حرام است. و زني كه زنا كرده است و يا زني كه در اثر وَطْي به شُبهَه آبستن شده باشد (يعني آميزش و مجامعت با حرام و بدون عقد شرعي، بگمان حِلّيّت در شبهه
ص 38
موضوعيّه. مثل كسي كه در شب و يا در تاريكي، يا بواسطه غلبه خواب و يا بيهوشي با زن اجنبيّه با علم به آنكه زن اوست و حلال است بياميزد، و سپس معلوم شود كه آن زن، زن او نبوده و حرام بوده است.) حقّ سقط جنين خود را ندارد. و اگر شهود نزد حاكم شهادت بر زناي او دهند، حاكم بايد صبر كند تا بچّهاش را بزايد وسپس حكم زنا، از حدّ و يا رَجْم را درباره او جاري نمايد. زيرا اجراي حدّ در حال حاملگي موجب ضرر و يا سقط طفل ميشود، و اين جائز نيست.
چون انسان در اين أحكام مُتقَن و مستحكم نظر ميكند، معناي يَهْدِی بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ'نَهُو سُبُلَ السَّلَـٰم برايش مكشوف ميگردد. ببينيد چه راههاي سلام و سلامت و عافيت مطلقه، و اجتناب و دوري از هر فساد و خرابي و تباهي را قرآن نشان داده و بدان رهبري نموده است !
چون نطفه در رحم قرار گرفت، ديگر بهيچ وجهي نميتوان آنرا خارج كرد؛ إخراج آن به هر كيفيّتي باشد سِقط محسوب ميشود؛ و مستلزم أداء بيست دينار است.
عزل [27] موجب عدم استقرار نطفه در رحم است، نه اخراج آن بعد از استقرار. و معذلك جواز آنهم محلّ اشكال است. و بنا بر فرض حرمت، موجب ده دينار ديه آن است.
اشكالي كه در عزل ميباشد اينست كه: در زن عقدي دائمي، نطفه حقّ اوست و مرد نميتواند بدون رضايت او عزل كند؛ و هر بار كه عزل كند بايد ديه آنرا به زوجۀ دائميّه خود بدهد.
و همانطور هم كه ديديم، ريختن نطفه در رحم نيز حقّ مرد است؛ و زن بهيچوجه من الوجوه چه دائميّه باشد و چه منقطعه نميتواند مرد را مجبور به
ص 39
عزل كند.
نطفه در حقيقت، مادّه اوّليّه سرشت انسان (همچون تخم مرغ و يا تخم سيب) است كه پس از طيّ مراحل و منازلي ـ كه در ابتداء خاك بوده و بعداً با آب مخلوط شده، و درجات و مراتبي را در سير استعداد طبعي و طبيعي خود طيّ كرده است ـ اينك قابليّت آن براي مبدأ تكوين انسان تامّ و تمام شده، و پس از سير مدارج حركت جوهريّه در رحم، تبديل به يك انسان كامل ميشود.
عزل يعني اين استعداد وقابليّت قريب به فعليّت را ضايع نمودن، و مبدأ سرشت و آفرينش يك انسان را كه تا اين سر حدّ پيش آمده است فاسد كردن و نابود ساختن و در بوته اعدام سپردن؛ و لذا ديديم كه در اين امر طبق روايت وارده در «مجمع البيان» رسول أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم گفتهاند: الْعَزْلُ هُوَ الْوَأْدُ الْخَفِيُّ [28] يعني: عزل نمودن، در حكم و طراز همان زنده به قبر نمودن طفل است. غاية الامر اين نتيجه در عزل پنهان است، و در وَأْد آشكارا و ظاهر.
عزل دو ضرر كلّي براي مرد و زن دارد. البتّه ضرر مزاجي و جسمي، غير از ضررهاي روحي.
أمّا درباره مرد، موجب كسالت اعصاب ميشود؛ و در اثر تكرار به حدّي ميرسد كه درمانش صعب ميگردد.
أمّا درباره زن، موجب پيدايش مرضي در رحم به نام غدّۀ فيبْرُم و أحياناً
ص 40
سرطان رحم ميشود كه در اثر تهيّج رحم براي غذاي آن كه نطفه است، و سپس آنرا بدون غذا و گرسنه گذاردن پيدا ميشود.
خوردن دارو براي جلوگيري رحم از پذيرش نطفه، و آبستن نشدن زنان كه امروزه بصورت قرص متداول و معمول شده است ضررهاي مزاجي شديد دارد، و موجب كسالت اعصاب و در بعض از احيان منجرّ به جنون و ديوانگي است. و علاوه موجب كسالت قلب [29] و سرطان رحم و اختلال جريان خون، و بهم خوردن سير طبيعي و عمل طبيعي غُدَد و ترشّحات زائده، و امراض فراوان ديگري است كه دست بگريبان جوامع فقير بشر شده است. خوردن اين داروها به هر صورت و به هر كيفيّتي كه باشد، و با هر فورمولي كه ساخته شود، موجب قطع جريان حيض در اوقات معيّنه و مشخّصه ميگردد؛ و موجب عدم قبول رحم نطفه را در خود ميشود؛ و عواقب وخيمي را در پي دارد.
و لذا بهداري در زمان طاغوت كه ابداً نظري بحال ضعفاء و مصلحت آنان نداشت، براي ترغيب و تحريص مردم به نازائي و عقيم شدن و بچّه نياوردن، به مقدار فراوان از اين دارو را در درمانگاههاي عمومي دولتي مجّاناً در اختيار زنان ميگذاشت؛ و زنان مسكين هم مراجعه نموده، اخذ مينمودند و ميخوردند و به مفاسد و پيآمدهاي آن گرفتار ميشدند. امّا زنهاي أعيان و پولدار ابداً از اينها مصرف نمينمودند؛ و مَثل «مرگ حقّ است امّا براي همسايه» خوب در اينجا مصداق و موضوع روشني پيدا ميكرد.
ص 41
بسياري از زنان مؤمنه هم در وقت زيارت مشاهد مشرّفه، و در وقت حجّ بيت الله الحرام، براي جلوگيري از عادت ماهيانه و قدرت بر عمل مشروط به طهارت از اين قرصها ميخوردند، كه هم كسالت و مرض جسمي، و هم در بعضي از أوقات كسالت رواني پيدا مينمودند. و علاوه چه بسا عادت ماهيانهشان خراب و دگرگون ميشد؛ و به قول معروف از اينجا مانده و از آنجا رانده ميشدند. هم عملشان خراب ميشد و هم بهره معنوي و روحي از اين زيارت و مناسك نميبردند.
شارع مقدّس اسلام براي زنان حائض تكليف خاصّي مقرّر كرده است كه با بجا آوردن آن هم حجّشان صحيح است و هم عمرهشان. ديگر در اينصورت چرا در كار او تصرّف كنيم؟ تصرّفي كه چه بسا موجب بطلان عمل ميشود و حجّ و عمره صحيح و مطلوب را كه پيغمبر به بعضي از زوجات خود دستور دادند و آنها عمل نمودند، با دست خود و تصرّف خود آلوده و مشتبه سازيم؛ و عمل يقيني را بصورت عمل مشكوك انجام دهيم؟!
پاورقي
[1] ـ آيه 12، از سوره 60: الممتحنة
[2] ـ هند دختر عتبه، مادر معاوية بن أبيسفيان و زوجه أبوسفيان است كه در جنگ اُحد شكم حضرت حمزه سيّدالشّهداء عليه السّلام را دريد و جگر او را بيرون كشيد، و قطعه قطعه نموده گلوبند ساخت و به گردن آويخت، و جگر را جويد، و اعضاي حضرت را بريد و مُثْله كرد. پدرش: عتبه و عمويش: شَيْبَه و پسرش: حَنْظَلَه در جنگ بدر كشته شدند، عداوت عجيبي با رسول خدا داشت. و رسول خدا در روز فتح مكّه خون او را هدَر ساخت ولي اسلام آورده و رسول خدا اسلام او را پذيرفت و از خون او گذشت. صلَّي اللهُ عَليكَ يا رَسولَ اللهِ و علَي أهلِ بَيتِك الطّاهِرين.
[3] ـ «مغازي» محمّد بن عمر بن واقد معروف به واقدي، متوفّي در سنه 207، ج 2، ص 850 و 851
[4] ـ «تاريخ الاُمم و الملوك» لابيجعفر طبري، طبع مطبعه استقامت قاهره، ج 2، ص337 و 338
[5] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 19، ص 279
[6] ـ آيه 92 و 93، از سوره 4: النّسآء
[7] ـ آيه 32، از سوره 5: المآئدة
[8] ـ آيۀ 29 و 30، از سوره 4: النّسآء
[9] ـ قسمتي از آيه 151، از سوره 6: الانعام و صدر آيه 33، از سوره 17: الإسرآء
[10] ـ آيات 68 تا 70، از سوره 25: الفرقان
[11] ـ آيه 140، از سوره 6: الانعام
[12] ـ صدر آيه 151، از سوره 6: الانعام
[13] ـ آيه 31، از سوره 17: الإسرآء
[15] ـ قسمتي از آيه 32، از سوره 5: المآئدة؛ و در ص 21 از همين كتاب ترجمهاش ذكر شد.
[16] ـ آيه 195، از سوره 2: البقرة: «و در راه خدا انفاق كنيد ! و با دستهاي خودتان خود را در تهلكه نيفكنيد ! و نيكي بنمائيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد».
[17] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 7، ص 397، در ذيل آيه وارده در سوره أنعام: وَ لاتَقْتُلُوٓا أَوْلَـٰدَكُم مِّنْ إِمْلَـٰقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ.
[18] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 5، ص 442 و 443. و حاكم در «المستدرك»، ج 4، ص69 از بنت وهب أسديّه اين عبارت را از رسول خدا روايت كرده است.
[19] ـ «مجمع البيان» ص 444
[20] ـ أخيراً ديديم كه شيخ طَبْرسي در «مجمع البيان» اين احتمال را ردّ كرد.
[21] ـ تفسير «جواهر» ج 25، ص 81
[22] ـ آيه 58 و 59، از سوره 16: النّحل
[23] ـ «الميزان» ج 20، ص 323
[24] ـ غُرَّة با ضمّه غين و فتحه راء مشدّده به معناي غلام و كنيز است.
[25] ـ قسمتي از آيه 179، از سوره 7: الاعراف: وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ والإنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لايَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لايُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ ءَاذَانٌ لايَسْمَعُونَ بِهَآ أُولَـٰٓئكَ كَالأنْعَـٰمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَـٰٓئكَ هُمُ الْغَـٰفِلُونَ «و هر آينه تحقيقاً ما براي جهنّم بسياري از افراد جنّ و از افراد انسان را آفريدهايم؛ آنهائيكه دل دارند ولي با آن نميفهمند؛ و چشم دارند ولي با آن نميبينند؛ و گوش دارند ولي با آن نميشنوند. ايشان همانند حيوانات (گاو و شتر و گوسپند) هستند بلكه راهشان از آنها گمتر و به هلاكت و نيستي و نابودي نزديكتر است. ايشان كساني هستند كه در غفلت بسر ميبرند.»
[26] ـ قسمتي از آيه 72، از سوره 17: الإسرآء: وَ مَن كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَیٰ فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَیٰ وَ أَضَلُّ سَبِيلا «و كسي كه در اين دنيا كور باشد، او در آخرت كور است؛ و راهش گمتر و به هلاكت و نابودي نزديكتر است.»
[27] ـ عزل عبارت است از كناره گيري مرد از زن، و در اينجا ـ همانطور كه بيان شد ـ به معناي كناره گيري خاصّي است كه بدان وسيله، مرد نطفه را در خارج از رحم زن بريزد.
[28] ـ ص 19 از همين كتاب و نيز در تعليقه آن آورديم كه اين حديث را حاكم در «المستدرك» ج 4، ص 69 با إسناد خود از دختر وهب أسديّه روايت ميكند كه: قالَتْ: وَسُئِلَ رَسولُ اللَهِ صلَّی اللهُ عَلَیه وَ ءَالِهِ وَ سلَّم عَنِ الْعَزْلِ، فَقالَ: هُوَالْوَأْدُ الْخَفِيُّ.
در «إحياء العلوم» ج 4 ص 242 از رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم روايت ميكند درباره كسيكه عزل را ترك كرده و نطفه را در جاي خودش استقرار داده است، كه براي او ثواب كسي است كه از آن جماع متولّد شده و زندگي نموده و در سبيل خداي تعالي به شهادت رسيده است، واگرچه از آن جماع بچّهاي براي او متولّد نشود. (أَنَّ لَهُ أَجْرَ غُلامٍ وُلِدَ لَهُ مِنْ ذَلِكَ الْجمَاعِ وَ عَاشَ فَقُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَهِ تَعَالَی، وَ إنْ لَمْ يُولَدْ لَهُ.)
[29] ـ دكتر پروفسور سيف الدّين نبوي تفرشي در كتاب «درمان رايگان با ورزش» ص54 گويد: در بدن زنان يك آنزيمي وجود دارد به نام «آلفاليپو پروتئين كلسترول» كه اين آنزيم در نزد مردان خيلي كمتر وجود دارد و در نتيجه وجود اين آنزيم است كه زنان در عمر دوّم و سوّم يعني قبل از يائسگي خيلي كمتر به بيماريهاي عروقي قلب و آنفاركتوس مبتلا ميشوند مگر آنكه زنان در دوران يادشده از قرصهاي ضدّ آبستني و سيگار زياد استفاده نمايند كه در اينصورت خطر ابتلاء به بيماري عروقي و آنفاركتوس قلبي بهمانند مردان افزايش مييابد.