ص 3
ص 4
ص 5
ص 9
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّى اللَهُ عَلَى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَى قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِىِّ الْعَظيم
قالَ اللَهُ الْحَكيمُ فى كِتابِهِ الْكَريمِ :
وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَـبَ تِبْيَـنًا لِّكُلِّ شَىْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ .
(نيمۀ دوّم از آيۀ هشتاد و نهم ، از سورۀ نحل : شانزدهمين سوره از قرآن كريم)
«ما اين كتاب را (قرآن را) بر تو به تدريج فرو فرستاديم كه روشن كنندۀ همه چيز است ؛ و هدايت است و رحمت و بشارت براى مسلمانان.»
و نيمۀ قبل از آن اينست :
وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَابِكَ شَهِيدًا عَلَى هَـؤُلاَ͠ءِ .
«و در روزى كه ما از هر امّتى ، گواه و شاهدى را از ميان خود آنها برمی انگيزيم كه بر آن امّت شهادت دهند ؛ و تو را (اى پيامبر) گواه و شاهد بر آن گواهان مىآوريم.»
از ذيل اين آيۀ مباركه استفاده ميشود كه : قرآن مجيد روشن كننده و واضح سازندۀ هر چيزى است ؛ و بطور اطلاق هدايت و رحمت و بشارت
ص 10
اخيراً در يكي از مجلاّت، مقالهای تحت عنوان: بسط و قبض تئوريك شريعت انتشار يافته است؛ و با عنوان: نظريّۀ تكامل معرفت ديني ، عطف تفسير شده است. [1] در اين مقاله نادرستيها و اشتباهات بسيار است. و ما به نظر خود مواضع اشتباه را بر ميشمريم:
ص 11
ص 13
اشكال اوّل آنست كه: نويسنده با آنكه در مواضع متعدّد ميگويد: شريعت همچون طبيعت، ثابت و لايتغيّر است و آنچه تغيير ميپذيرد فهم آدمي است از آن دو، و اين تغيّر فهم هم بنا بر ضرورت محيط و پيدايش علوم و كسر و انكسار معلومات قبلي و پديدههاي فعلي، امريست اجتناب ناپذير؛ معذلك در مقام تشريح و بيان چنين نتيجه ميدهد كه: مجموعه دانش آدمي در هر عصر ـ از فهم دانشهاي تازه پديد و اكتشافات و علوم نوخاسته و فلسفههاي عصري ـ بايد ميزان و معيار او در شناخت قرآن و سنّت پيامبر قرار گيرد. و آنچه را كه فقه و فقيهان و تفسير و مفسّران و حديث و محدّثان ميفهميدند و استنباط مينمودند و مبناي كار خود قرار ميدادند بايد به متد امروزه در آيد و با سبك و اُسلوب دنيا پسندانه و مكاتب و مدارسي كه در امروز حاصل و نتيجه علوم و تحقيقات خود را ارائه ميدهند تطبيق نمايد.
و حاصل مطلب آنكه: يك عالم و يك مفسّر و يك فقيه هيچگاه نبايد بر أمر تعبّدي تكيه زند، و در علم و تفسير و فتواي خود مراعات احتمال مراحل عاليه و منازل ساميهای را كه خود بدان دست نيافته است بنمايد، و قرآن و سنّت و اسلام را بر محور تعبّديّات بگذارد! هر چه علم روز بدان تكيه زد، بايد
ص14
همان را محلّ تكيه و اعتماد دانست؛ و پويائي فقه و علم در همين است و بس. [2]
بنا بر روش و ممشاي اين مقاله، از ثبات دين جز اسمي باقي نخواهد ماند
بنابر اين روش و مسير، ديگر ما نه قرآني داريم و نه سنّتي، و نه فقهي داريم و نه تفسيري. زيرا كه اگر بنا شود علوم متغيّر بشري را دخالت درغايات (از عقائد و افكار و اخلاق و كردار) دهيم، دين و شريعت هيچگونه ثباتي نخواهد داشت، گرچه بگوئيم: ما دين و شريعت را ثابت و محترم ميدانيم. ولي چون كليد و مفتاح آن را به دست خود داده ايم و هر روز با پيدايش هر قانون و نظريّهای بخواهيم آنها را تفسير كنيم، و مقتضيات زمان را دخالت در ثبات و أصالت مذهب دهيم، يكسره فاتحه نه تنها اسلام بلكه همه شريعتها را خوانده ايم.
سرّ اين مطلب آنست كه: علوم بشري به هر قدر كه بالا رود و تا هر
ص15
اندازهای كه اوج بگيرد محدود است و مقيّد؛ و قابل آنست كه از آن، علمي بالاتر بيايد، و عاليتر و راقيتر پا بعرصه ميدان بگذارد.
شاهد بر اين آنست كه تمام علومي كه يكي پس از ديگري آمده و هر كدام ناسخ و از بين برندۀ علم پيشين بودهاند، در زمان طلوع آن علم كه هنوز كوكب طلوعش در آستانه غروب، زير افق پنهان نشده بود، دارندگان آن علم از آن چيزي را بالاتر و بهتر تصوّر نميكردند و كسي هم نميتوانست آنان را الزام كند، چون خودش به علم برتر دست نيافته بود؛ امّا همانكه آن علم ناسخ ظهور كرد، علم منسوخ جزو كهنه پارهها و مسائل خرافيّه حتّي در نزد طرفداران آن به شمار ميرفت.
امروز كه الكترون از بديهيّات علم شيمي و فيزيك به شمار ميآيد، براي ماست فقط؛ آنهم براي امروز ما نه فرداي ما.
همين فردا كه در اين باره بشر به كشف دقيق و عميقتري برسد و اصولاً اصل ذرّاتي را بدينگونه انكار كند و با تجربه و آزمايش، عجائب ديگري را از ذرّه براي ما بشكافد آنوقت ما بر فكر ديروز خود لبخند ميزنيم و خود را بر ايقان و اثبات و اصرار ديروز تمسخر ميكنيم.
دين و شريعت حقّۀ إلهيّه از جانب خداست، و داراي أصالت و واقعيّت است، و تحقيقاً تعبّديّات آن هزار برابر أوامر و منهيّات بديهيّۀ آنست. و معناي دين غير از اين چيزي نيست كه: از جانب علم مطلق بر انسان و بشري كه علمش نسبي است و هر روز از درجه قابليّت رو به فعليّت ميرود، نازل شده است.
در اينصورت بشر ابداً با تمام علوم و دانشهاي تجربي، از مكانيك و فيزيك و طبيعي، و انسان شناسي و جامعه شناسي، و زمين شناسي و گياهشناسي، و حيوان شناسي و زيست شناسي، و شيمي معدني و شيمي آلي، و هيئت و غيرها ياراي آنرا ندارد كه بتواند دست به عالم ربوبي زند، و در
ص 16
اسرار خلقت و پنهانيهاي بيشمار كه گرداگرد او را احاطه كرده است محيط گردد؛ و تعبّد را از ميان بردارد. مگر آنكه بگوئيم: ما به علم مطلق دست يافته ايم؛ و اينهم نادرست است.
تمام حكماءِ ديروز و دانشمندان امروز تا دم مرگ در تكاپويند، و در آنوقت اعتراف دارند كه: دستشان از دانش تهي است، و از اقيانوس اسرار و علوم بقدر قطرهای هم دهانشان سيراب نشده است.
اوّلين چيزي را كه علوم تجربي امروز انكار ميكند وجود فرشته است، وجود جنّ است. چون نرسيدهاند انكار ميكنند. ميگويند: ما چيزي را كه نديده ايم، نميتوانيم باور كنيم.
فردا همين علوم تجربي اگر موفّق شدند ملائكه و شياطين را ببينند آنوقت اقرار ميكنند.
حكماي إلهي و رِبّيّونِ مطّلع بر حقائق و اسرار و عارفان به حريم قدس و أمان خداوندي، طبق آيات قرآن كه آورندهاش مطّلع بر غيب و پنهان، و ظاهر و آشكارا بوده است، از وجود فرشتگان و شكل و شمائل آنان و مأموريّت و وظيفۀ ايشان، و از وجود جماعت جنّ و اشكال و اصناف آنها، مانند آفتاب روشن براي ما بيانها دارند.
ما مگر ديوانه ايم اين حقائق را ناديده بگيريم آنوقت بگوئيم: چون علم جنّ شناسي هنوز در دانشگاههاي اروپا و آمريكا برقرار نشده است ما هم قبول نداريم؟!
توغّل در دانشهاي مادّي بطوريكه مادّه را با تمام آثار و خواصّ شگفت انگيزش أزلي و أبدي بداند، و آنگاه انكار عالم عِلوي و فرشتگان و نور مطلق حضرت خالق عالم حكيم و شاعر و واحدي را كه در تحت نظر و ارادۀ مستقيم و واحد خود عالم را بگرداند، جز مادّه پرستي چيزي نيست. فلاسفه
ص17
مادّي داراي همين مكتب بودهاند.
طبيعيّون سابق و مادّيّون امروز هم در برابر إلهيّون همين را ميگويند، يعني مكتبشان همين را ميگفت و ميگويد.
قرآن، كتاب حكيم و محكم و زبان بدون واسطۀ خالق حكيم، شرط يقين و فلاح را ايمان به غيب ميداند.
الٓمٓ * ذَ'لِكَ الْكِتَـٰبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًي لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَـٰوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَـهُمْ يُنفِقُونَ * وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ * أُولَـئِك عَلَي هُدًي مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. [3]
«ألف لام ميم، آنست اي پيامبر كتاب وحي مُنزل الهي كه لا رَطْبٍ و لايابِسٍ إلاّ فيه؛ در آن كتاب شكّي نيست؛ و هدايت است براي متّقيان.
متّقيان آنانند كه ايمان به غيب آورند و نماز را بر پا دارند و از آنچه را كه ما به ايشان روزي داده ايم انفاق كنند. و آنانند كه ايمان آورند به آنچه را كه بر تو نازل شده است و به آنچه را كه بر قبل از تو نازل شده است و به آخرت (سراي ابدي و عالم علوي و بهشت و دوزخ و نتيجۀ أعمال و حضور در موقف قيامت و در پيشگاه حضرت أحديّت و طلوع جمال و جلال حقّ، و فرشتگان و حوريان و ملائكۀ عذاب و...) البتّه و البتّه يقين شديد و أكيد داشته باشند.
ايشانند فقط آنانكه هدايتی از سوي پروردگارشان بدانها رسيده است و ايشانند فقط رستگاران.»
در اين آيات بطور صريح، شرط سعادت ابدي را ايمان به غيب و عالم علوي و آخرت و تعبّد محض در برابر ما أنزلَ الله ميداند، و بلافاصله غير از اين
ص 18
افراد را كافر ميشمرد؛ و بر ختم دلها و گوشها و پرده و حجاب بر روي چشمهايشان حكم مينمايد، و ايعاد به عذاب عظيم ميدهد:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَيْهِِِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَ عَلَي سَمْعِهِمْ وَ عَلَي أبْصَـرِهِمْ غِشَـوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَِابٌ عَظِيمٌ. [4]
«حقّاً و تحقيقاً آنانكه بدين گفتار ما (از ايمان به غيب و اقامه نماز و إيتاء زكوة و ايمان به تمام آنچه را كه بر تو و بر پيامبران پيش از تو فرود آمده است، و به آخرت و عالم علوي و فرشتگان) يقين ندارند كساني ميباشند كه كفر ورزيدهاند و براي آنها تفاوتي ندارد كه تو آنها را بترساني و يا نترساني! آنها ايمان نخواهند آورد. خداوند بر دلها و بر گوش آنان مُهر زده است و بر روي ديدگانشان پرده و حائل فرا گرفته، و از براي ايشان عذاب عظيمي است.»
قرآن كريم، ايمان به فرشتگان و عالم علوي را كه روز جزاست از بِرّ (نيكي) ميشمرد:
لَيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَهِ وَ الْيَوْمِ الاخِرِ وَ الْمَلَـئِكَةِ وَ الْكِتَـٰبِ وَ النَّبِيّـينَ.[5]
«تنها گرداندن شما چهرههاي خود را به سوي مشرق و مغرب، نيكي و خوبي نيست! وليكن نيكي و خوبي آن كسي است كه: ايمان به خدا و آخرت و فرشتگان و كتاب وحي (قرآن) و حقّانيّت پيامبران بياورد.»
اتقان و إحكام كتاب الهي در آنست كه ابدي و جاويد باشد. معاني و مفاهيمش در وزش بادهاي الحاد و كفر و طوفانهاي زندقه و شبهه، استوار بماند. دست تصرّف ملحدان نتواند در آن دگرگوني ايجاد كند؛ و غبار وخيم، و
ص 19
غَيم تاريك نفوس شيطاني و وساوس إنسي، بر روي چهره رخشانش گرد نسخ و ابطال را بپاشد.
معناي تصرّف در معاني آيات قرآن، و رفع يد از ظهورشان بدون قرينۀ يقينيّۀ نقليّه و يا عقليّه، اجتهاد در اصول دين است؛ نه اجتهاد در فروع دين. [6]
اجتهاد در اصول دين غلط است؛ و اجتهاد در فروع دين بايد از موازين شرعيّه كه حاملان آن خصوص فقهاء هستند تخطّي و تجاوز نكند.
تصرّف در مفاهيم آيات قرآن بر أساس مِتُد پويائي و رنسانس، كه از مقاله مزبوره دستگير ميشود، نه تنها نسخ قرآن است، بلكه مسخ قرآن است.
ص 20
اشكال دوّم آنست كه: صاحب مقاله، فلسفۀ قديم را منزوی و منعزل ديده، و فلسفۀ جديد را ناسخ آن دانسته، و راهگشای سعادت بشر به شاهراه ترقّي و تكامل توصيف كرده است.
ما قبل از بحث و ورود در متن مسأله، و غور و بررسی در مواضع خطا و مواقع اشتباه اين عبارات، ناگزيريم بدين نكته توجّه كنيم:
لفظ قديم و لفظ جديد را كه بر سر فلسفه و يا هر علمي و يا دينی و مكتبهای و مدرسهای در میآورند، با گام اوّل خواستهاند فاتحه قديم را بخوانند، و شنونده را در اين موطن جديد، هر چه باشد وارد كنند.
و اين از مهمترين و رساترين حربههاي استعمار است كه: در وهله اوّل ميخواهد به عنوان قديم و قدمت كه متضمّن معناي كهنگي و پارگي و فرسودگي است، با استعمال اين لغت، آن معني و محتوا را چنان در ذهن شنونده بزند و بكوبد، كه تا أبد آن را فراموش كرده و در زير خاك نسيان دفن كند، و هرگز اشتهاي حتّي رؤيت خارجي و تماشاي منظر ظاهري از آن را هم در سرخود نپرورد.
وقتي ميبينيم: مدارس را به قديم و جديد، يعنی به مدارس طلاّب علوم
ص 24
دينيّه و معارف اسلاميّه، و به دانشگاههائی با متد و سبك اروپائی نام مينهند و به آنها قديمی و به اينها جديدی ميگويند، با اين عمل خود فاتحه علم و دانش، و مكتب، و حقيقت و شرف و انسانيّت، و رسول و امام و فرشته و حديث و قرآن را خواندهاند؛ و در عوض، مادّيّت و زرق و برق آن را ترويج كرده و مكانيزم بار آوردن نسل را تأييد نمودهاند و بَرده و اسير فرهنگ منحطّ، و اخلاق مشؤوم ملّتهاي يهود و نصاری، از شرق و غرب كردهاند. يعنی همينكه بگويند:
اين مدرس جديد است و آن دگر قديم، نصف راه بلكه دو ثلث آنرا براي مقاصد شوم خود طيّ كردهاند.
از همۀ قديمیها قديمتر خداست؛ و از همه جديديها جديدتر خداست. او قديم و جديد ندارد، او هميشه هست. هميشه زنده و عالم و محيط است. چون أصالت دارد، در مقابل بیاصالتی و فرونشستگی.
پيامبر اسلام، و درس قرآن، و بحث از تاريخ اسلام، و فلسفه و علم اسلام، و حكمت و عرفان اسلام، تا بگيريد: تمام فنون متفرّع از شريعت مقدّسِ آن، از علم تفسير و علم حديث و حتّي علوم مقدّماتي چون منطق و عربيّت و ادبيّت كه روشنگر زبان اين پيغمبر بزرگ و اين آيت اعظم خداوندي هستند؛ همگی جديد وتر و تازه، چون غنچۀ تازه شكفتۀ بوستان گل، معطّر و خوشبو ميباشند. اينها كهنگي بر نميدارند؛ مندرس نميشوند.
امّا آن علومی كه أصالةً روی مادّه بحث ميكند و يا بالمآل برای توسعۀ در مادّيّت و فقط خوب خوردن و خوب چريدن است، و از انسانيّت و كمال و حكمت الهي و عرفان خداوندي ابداً خبري نيست، اينها از بقايا و كهنگيهای ملل و اقوام هجمي و بشر جنگلي و حيواني است كه بطرز مدرن در آمده، و وحشيّت و هجميّت كلاسيكي شده، و به نام تمدّن و تكامل، همان وساوس و پندارهاي ابليسي را در كام نوجوانان ميريزند و حلقۀ عبوديّت (عبوديّت نفس)
ص 25
را بر گردن آنها مينهند، و در قالب عنوان جديد و به نام جديد، آنان را از همه مزاياي انسانيّت محروم ميكنند. [7]
و بنابراين، كلمه قديم كه بر سر فلسفه و يا مدارس آورده شده است بايد به كلمه أصيل بدل شود.
و امّا اشكال و بحث ما بر سر فلسفه كه آن را كهنه وقديمي ومنعزل دانستهاند، اينست كه:
علم فلسفه كه به آن حكمت ميگويند و به دارندهاش فيلسوف و حكيم گويند، از ميان جميع علوم، از شريفترين علومي است كه تا بحال در تاريخ بشريّت، انسان بدان دست يافته است. زيرا علمِ انسان سازي است بقدر وسع و اندازه قدرت و توان بشري.
در قرآن مجيد در موارد عديده سخن از حكمت به ميان آمده است، و حضرت باري تعالَي شأنُه العزيز در مقام توصيف و ستايش از پيغمبر مكرّمش وي را بدين صفت ستوده است كه: او به مردم تعليم حكمت مينمود:
ص 26
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي ال۫أُمِّيِّــينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايَـتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَـٰبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَـٰلٍ مُّبِينٍ. [8]
«اوست خداوندي كه در ميان مردمِ درس نخوانده و در دامان مادر پرورش يافته، از خود آنها پيامبري را برانگيخت تا براي ايشان آيات خدا را تلاوت كند، و آنان را رشد و نموّ دهد و كتاب و حكمت را تعليمشان نمايد. و تحقيقاً پيش از اين بعثت، آن مردم در گمراهي و ضلالت آشكاري فرو رفته بودند.»
در اينجا ميبينيم كه: تعليم علم حكمت را خداوند، وظيفه پيامبرش به شمار آورده است. و معلوم است كه اين حكمت غير از قرآن است، زيرا قسيم با كلمه كتاب و عطف بر آن قرار گرفته است.
و مردمي را كه پيش از بعثت بودهاند، بواسطۀ فقدان علم حكمت و رشد و تكامل انساني، در گمراهي روشن قلمداد ميكند.
و همچنين درباره دعاي حضرت ابراهيم و اسمعيل عليهما السّلام، در هنگام بنا كردن كعبه چنين بازگو ميكند كه:
رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسلِمَيْنِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُبْ عَلَيْنَآ إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ. [9]
«بار پروردگارا! ما دو نفر را از تسليم شدگان امر خودت قرار بده و از ذرّيّه و نسل ما جماعتي را كه از تسليم شدگان امر تو باشند قرار بده! و دستورات عبادي را در حجّ و غير آن بما نشان بده! و نظر عطف و توجّه خاصّت را بما معطوف دار، بدرستيكه حقّاً توئي كه نظر عنايت و عطف رحمت داري!»
ص 27
و پس از آن، اين پدر و پسر عظيم الشّـأن و بنده مخلَص خداوند اين دعا را ميكنند كه:
رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايَـٰتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَـٰبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. [10]
«بار پروردگارا! برانگيز در ميان ايشان از خودشان، پيامبري را كه آيات تو را بر آنان تلاوت كند و به آنها كتاب و حكمت را بياموزد و آنان را رشد و كمال بخشد؛ حقّاً و حقيقةً توئي اي خداوند كه داراي مقام عزّت و استواري و حكمت ميباشي!»[11]
ص 28
در اينجا ميبينيم: آن دو پيامبر بزرگوار، در چنين موقعيّت حسّاس و وضعيّت عظيمي كه به ساختمان كعبه و بالا بردن ديوار قبله مشتاقان كوي حضرت محبوب و عاشقان لقاي معشوق و دلباختگان عبور از مادّه كثيف طبيعت و قدم نهادن در ماوراي آن اشتغال دارند، بهترين دعا و نيازشان به درگاه باري تعالي آنست كه: در ميان اين مردم، پيامبر آخر زمان محمّد بن عبد الله را مبعوث فرما، تا بدانها تعليم كتاب و حكمت كند و بدينوسيله آنان را از زمرۀ بهيميّت بيرون برده و بر أوج كمال انسانيّت نموّ دهد و تكامل بخشد. بنابراين علم حكمت چقدر با ارزش است كه حضرت ابراهيم و اسمعيل يعني بنيادگذاران توحيد و شريعت اقدس اسلام، آنرا براي يگانه ثمرۀ عالم وجود، و ميوۀ دل خود كه عاليترين نمونۀ حيات است؛ درخواست كردند.
و بعداً بدون فاصله ميفرمايد:
وَ مَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَ'هِـۧـمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ. [12]
«و كدام كسي است كه از آئين ابراهيم روي گرداند مگر كسي كه نفس خود
ص 29
را در جهالت انداخته باشد؟!»
از اين آيه بدست ميآوريم كه اوّلاً: فقط سُفَهاء و فرومايگانند كه از ملّت و آئين و روش إبراهيم اعراض دارند.
و ثانياً: به قاعده عكس نقيض يعني: كُلُّ مَنْ لَمْ يَسْفَهْ نَفْسَهُ، يَرْغَبُ في مِلَّةِ إبْراهيم؛ يعني: كُلُّ عاقِلٍ يَرْغَبُ في مِلَّتِه.
«هر كس كه نفس خود را به جهالت نيفكنده باشد، به آئين و روش إبراهيم روي ميآورد.»
يعني: «هر مرد عاقل به سوي منهاج و روش او روي ميآورد.»
بنابراين، حكماء و فلاسفۀ إلهي كه بدين آئين و منهاج گرويدهاند، در منطق قرآن عاقلانند. و كساني كه از حكمت اعراض ميكنند، سفيهان ميباشند.
و علاوه بر حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم، به بسياري از أنبياي الهي، علم حكمت داده شده است؛ مانند حضرت داود[13] و حضرت عيسي بن مريم[14]، و بلكه از آيۀ شريفهاي مستفاد ميشود كه: به جميع أنبياء عليهم السّلام حكمت داده شده است. [15]
مضافاً بر آنكه علم حكمت را خداوند به بندگان برگزيده و عباد خجستۀ
ص 30
خود كه مورد مشيّت او هستند عنايت كرده است، و آن را خير كثير به شمار آورده است:
يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَآءُ وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا. [16]
«خداوند حكمت را به هر كس كه بخواهد ميدهد. و كسي كه به وي حكمت داده شده است، تحقيقاً به او خير كثيري داده شده است.»
خداوند نام يكي از حكماي يونان را در قرآن برده است، و سورهاي به نام او نازل فرموده است. و در اين سوره بسياري از كلمات و مواعظ و سخنان حكمت آميز او را به عنوان درس و سرمشق جاوداني براي بشر بازگو ميكند.
نام اين مرد بزرگ لُقمان است.[17] و سورۀ قرآن به نام او «لقمان» نامگذاري شده است:
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَـٰنَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِﮮ
ص 31
وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ. [18]
«و سوگند بخدا كه ما تحقيقاً به لقمان حكمت داديم: اينكه شكر و سپاس خدا را بجاي آور. پس مطلب اينست و بس: كسي كه شكر خداوند را بجاي آورد براي خودش بجاي آورده است؛ و كسي كه كفر ورزد (و روي احسان و نعمت خداوندي پوششي بنهد) بداند كه خداوند از همه جهانيان مستغني است.»
در سورۀ إسراء پس از هفده آيهاي را كه در توحيد و حدّ اعلاي از مراتب مكارم اخلاق، يكايك برميشمرد، به دنبال آن بدون فاصله ميفرمايد:
ذَ'لِكَ مِمَّآ أَوْحَٰىٓ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَهِ إِلَٰـهًا ءَاخَرَ فَتُلْقَٰي فِي جَهَنَّمَ مَلُومًا مَّدْحُورًا. [19]
«اينها از آن چيزهائيست كه پروردگارت به سوي تو از حكمت وحي كرده است. و با الله معبود دگري را قرار مده كه در آنصورت بطور ملامت شده و دور افكنده گرديده، در جهنّم فرو خواهي افتاد.»
گرچه كلمۀ حكمتي كه در اين آيات و نظائرها بكار رفته است مراد خصوص حكمت يونان نيست، امّا از آنجائي كه اوّلاً: حكمت به معني كلّي و عامّ آن آورده شده است (و آن، به علم انسان شناسي، و موقعيّت انسان با آفرينندهاش، و ربط وي با جهان و جهانيان، و مراتب اتّصال جسم و روحش كه چگونه در هم اثر ميگذارند، و برنامه تأمين سعادت مطلق و خير وي، و به عبارت موجز به علم به حقائق اشياء بقدر قدرت بشر تفسير شده است) و ثانياً: فلسفه و حكمت يونان كه مورد تشويق و ترغيب واقع شده است، متكفّل بيان
ص 32
همين مطالب است؛ ميتوان ربط وثيق حقيقت حكمت را با حكمت يونان دانست.
در روايات واردۀ از أئمّۀ أهل البيت، از حكماي الهي يونان تمجيد و تحسين به عمل آمده است.
و حقّاً ايشان حقّ عظيمي بر جامعۀ بشريّت و عالم انسانيّت و موحّدين و صاحبان فضائل و مكارم دارند كه: در وقتي كه فلسفههاي سَوفَسطائيان غلبه كرده بود و در هر امر بديهي تشكيك ميكرد و بشريّت را به عالم موهومات و بيبند و باري سوق ميداد، و فلسفه كَلْبيان غلبه كرده بود، و دست به نَهْب و غارت أموال و اطعمۀ مردم زده بود، علماي عظيم و صاحب شخصيّت و موحّد يونان قيام كرده، دامن همّت به كمر زدند و با مجاهدات عظيم و تشكيل مكتبها و مدرسهاي توحيدي بر پايه برهان و شهود، شاگردان عظيمي تربيت كردند، و سير مادّيگري را در يونان به عقب راندند؛ گرچه مستلزم اشكالات، و توأم با مرارتها و تحمّل مصائب و دشواريهائي بود كه بر آنها وارد شد.
مادّيّون به پيروي أبيقور (اپيكور) فلسفهاي تأليف كرده و گفتند: سعادت انسان در لذّات نفساني اوست؛ و مانع از آن نيست مگر عفّت و حيا و نظائر آنها از اوهامي كه انسان خودش را بدانها مقيّد ساخته، و نام آنها را فضائل نهاده است.
بنابراين براي نيل به سعادت لازم است كه انسان اين فضائل را از بين ببرد. فلهذا هر جا سفره و وليمهاي سراغ ميگرفتند، هر جا كه سوري مييافتند بر آن حمله مينمودند و همهاش را ميخوردند و ميبردند.
اين امر بر أشراف يونان گران آمد كه در برابر ميهمانان، سفره را چپاول كنند. چاره را در آن دانستند كه درِ منزلهايشان افرادي را بگمارند تا نعلها و كفشهائي كه در دست داشتند بر سر آنها و بر شانههايشان بكوبند. فلاسفۀ
ص 33
مادّي، و از جمله خود ابيقور، هر وقت ميديدند كه گرفتار كفشها خواهند شد فرار ميكردند؛ و گرنه حمله ور ميشدند و براي صاحبخانه چيزي باقي نميگذاشتند.
و روش كَلْبيّين همان طريقۀ مادّيّۀ محضه و إلحاد صرف است كه هر شخص مُلحِد آنرا ميپسندد و بقدر يك بند انگشت از آن تخطّي ندارد. زيرا بنابر اين فلسفه، اعتقاد به حُسن و قُبح و حلال و حرام معني ندارد، و از آنچه نفس اشتها داشته باشد، هيچ مانع و رادعي ندارد. و اينست فلسفۀ كمونيستها.
و اگر انسان ببيند كه: بعضي از ايشان از أفعال پست خودداري ميكنند و يا عبارت حيا و عفّت را بكار ميبرند، يا از روي نفاق و ريا و خودنمائي ميگويند، و يا اينكه ميان اين مرام و بعضي از تعاليم ديني در نفوسشان آميخته شده، و خودشان آگاهي به مقتضاي مرام و روششان ندارند. [20]
باري سُقراط حكيم و شاگرد ارجمندش: أفلاطون حكيم و شاگرد اين شاگرد: أرسطو يا أرَسْطاطاليس با تدوين علم منطق و حكمت، اساس و بنياد فلسفۀ مادّيّون، و كاركرد آنها را بهم زدند. و بر أساس حقّ و واقعيّت، فلسفۀ الهيّون را مدوّن ساخته، و نياز عالم طبيعت را به خداوند شاعر و حكيم و زنده و ازلي و ابدي و قادر كه مسبّب ألاسباب و علّة العلل است، مستدلّ نمودند.
و حكمت خود را بر اساس مكارم اخلاق و فضيلت و عالم وراي مادّه و طبيعت، كه در برهان ارسطوئي و در مشاهدات إشراقيِ افلاطوني مبرهن گرديده بود، بنا كردند.
ص 34
تدريس كتب افلاطون و ارسطو در اروپا جاري و ساري بود؛ و از پايان قرون وسطي يعني قرنهاي 13 و 14 و 15 ميلادي، راجر بيكن و در قرن 17 فرانسيس بيكن و پس از او دكارت اساس فلسفۀ ارسطو را بهم ريختند؛ و مقارن اين احوال و از دويست سال پيش كه نيوتُن و أخيراً به دنبالش اَينشتَين در عالم فيزيك ظهور كردند، و توجّه عامّۀ مردم از تو حيد و معارف و اخلاق و فضائل به سوي مادّيگري و زندگاني متجمّل و هوسراني و عدم ادراك شخصيّت انساني بازگشت، آن مكتب هم تعطيل شد. و امروزه در اروپا و آمريكا ديده نميشود كه فيلسوف الهي شاگردان اخلاقي و مكتبي تربيت كند، و كتب افلاطون و ارسطو را درس بدهد. و اين يك ضايعه بلكه فاجعۀ بزرگي است كه بدان ملّتها روي آورده است.
و جريان يك فلسفۀ الهي به نام فلسفههاي توميستي و نئوتوميستي در غرب، و نيز وجود دو نفر فيلسوف و مورّخ فلسفه به نام كاپلستون و ژيلسون را در دوران معاصر كه هر دو كشيش و توميست و الهي هستند، نميتوان در برابر صدها مكتب فلسفههاي تجربي و مادّي به حساب آورد. زيرا به حكم النّادرُ كالْمَعدوم، بقدري در مقابل كثرت مكاتب مادّيّين ضعيف است كه قابل ملاحظه نيست.
فلهذا بشرِ انسان و طالب شخصيّت، بالْخصوص با تعاليم حيات بخش حضرت مسيح علي نبيّنا و آله و عليه السّلام، چنان چهارنعل به سوي تمدّن ماشيني و علوم مكانيك و طبيعي ميرود كه خود و شخصيّت وانسانيّت و شرف و عزّت را فراموش كرده، و حتّي از دنيا هم متمتّع نميشود؛ و ماشينوار و افزارمانند در دست مكانيك واقع گرديده است. اينست نتيجۀ ترك تدريس حكمت يونانيان در اروپا!
دكتر آلِكسيس كارِِل در مقدّمۀ كتاب خود: « انسان موجود ناشناخته »
ص 35
ميگويد:
))... زيرا انسان قادر نيست ديگر از تمدّن ماشيني در راهي كه افتاده است پيروي كند؛ براي آنكه بسوي انحطاط ميگرايد.
زيبائيهاي علومِ مادّه بيجان چنان او را خيره كرده كه از ياد برده است جسم و جان او از قوانين پيچيدهاي پيروي ميكنند كه مانند قوانين جهان ستارگان تغيير ناپذيرند، و نميتوان بيآنكه خطر و زياني متوجّه شود آنها را پايمال نمود. بنابراين، شناسائي روابطي كه آدمي را ناچار به جهان و به همنوعانش ميپيوندد و آشنائي به روابط بين بافتها و روانش، ضرورت دارد.
در حقيقت، مقدّم بر هر چيز بايد به انسان پرداخت. با انحطاط او، زيبائي تمدّن ما و حتّي عظمت جهان ستارگان نيز از ميان ميرود. به خاطر اين دلائل اين كتاب نوشته شده است... [21]
ص 36
فِرِدْريك كُودِرْ كه نظر صائبش از وراءِ آمريكا، اروپا را نيز در بر ميگيرد، محرّك تأليف اين كتاب شده است.
بلاشكّ بسياري ملل راهي را كه آمريكاي شمالي گشوده است خواهند پيمود. تمام ممالكي كه كوركورانه روح و طرق تمدّن صنعتي را پذيرفتهاند: انگلستان يا روسيه، آلمان يا فرانسه از همان خطراتي تهديد ميشوند كه آمريكا با آنها مواجه است.
توجّه انسانيّت بايد از ماشين و مادّه بسوي جسم و روان آدمي، و بروي كيفيّات بدني و معنوي كه بیآنها ماشينها و جهان نيوتن و اينشتَين وجود نخواهد داشت، معطوف گردد...
ما كم كم بضعف تمدّن خود پي ميبريم. بسيارند كسانيكه امروز رهائي از قيد بندگي اصول اجتماع امروزي را آرزو ميكنند. اين كتاب بخاطر آنان نگاشته شده است. همچنين بخاطر متفكّرين تندروي كه نه تنها بلزوم تغييراتي در شؤون سياسي و اقتصادي، بلكه به واژگوني اصول تمدّن صنعتي معتقدند و راه ديگري براي پيشرفت انسانيّت آرزو
ص 37
ميكنند. (( [22]
« مسترفرنكل كه از رجال انگليس است، بر تعطيل شدن فلسفۀ يونان در اروپا تأسّفها ميخورد و ميگويد:
متأخّرين از ما گرچه به درجۀ اعلاي از علوم و صنايع رسيده باشند، وليكن به قدر عُشْر آن مقداري را كه يونانيان رسيدهاند، نرسيدهاند.
بنابراين اگر آن كتب تا اين زمان باقي بود، و علوم يونان به علوم امروز مردم اضافه و ضميمه ميشد، تحقيقاً اينك دنيا بصورت بهشتي در آمده بود كه: يك وَجَب از آن يافت نميشد مگر آنكه به انواع و اقسام علوم و فضائل معمور و آباد گرديده بود. (( [23]
افلاطون پانصد سال قبل از بعثت حضرت عيسي بن مريم علي نبيّنا و آله و عليه السّلام بود. و اين جمله را كه به او نسبت دادهاند كه گفته است: شريعت حضرت عيسي براي ضعفاء العقول است، و من كه به حقيقت پيوستهام، در تحت اين شريعت در نميآيم، كذب محض است.
چون همانطور كه گفتيم: وي قبل از بعثت حضرت مسيح بوده است. به علّت آنكه او استاد ارسطو بود، و ارسطو استاد و وزير اسكندر مقدوني بوده است؛ و زمان اسكندر مقدوني در تاريخ مضبوط است.
افلاطون داراي حكمت إشراق بود. او سرسلسلۀ رَواقيّين است كه با رياضات و مجاهدات باطني از راه تصفيۀ باطن، كشف حقائق و معارف إلهيّه بر او ميشده است.
ص 38
ارسطو شاگرد افلاطون داراي حكمت مَشّاء بوده است، كه ابداً به باطن تكيه ننموده، بلكه فقط از نقطۀ نظر برهان، مسائل حِكميّه را بنا نهاده است.
اسكندر پس از فتح مشرق، بندر اسكندريّه را در مصر بنا كرد، و در آنجا مدرسهاي تشكيل داد و شاگردان افلاطون در آنجا به تدريس پرداختند. و مكتبشان چون توأمي از بعضي از قوانين افلاطون و بعضي از ضمائم تازۀ ديگري بوده است به مكتب نو افلاطوني ناميده شد.
اين مكتب باقي بود تا زمان اسلام در وقتي كه در حكومت عمر آنجا را فتح كردند، آن مكتب بر افتاد.
يكي از بزرگان اين مكتب ثاميطورس است كه اسلام آورد و به نام يحيي نحوي ناميده شد.
كتاب اُثولوجيا[24] كه كتاب مختصر و مفيدي است بر اساس حكمت اشراق ـ و بعضي اشتباهاً از ارسطو ميدانند ـ از افلوطين است كه از شاگردان اين مكتب است؛ و نسبتش به ارسطو اشتباه است.
كتب يونان را از طبّ و فلسفه و هيئت و هندسه، در زمان حضرت امام رضا و امام جواد عليهما السّلام از يوناني به عربي توسّط حُنَين عبادي ترجمه كردند. ثابت بن قُرَّة، اصول اقليدِس را تحرير كرد؛ و اوّلين كسي است كه آنرا مهذّب نموده و مشكلاتش را توضيح داده است.
گرچه اين كتب كه به عربي ترجمه شد، توسّط خلفاي عبّاسي و به امر آنها صورت گرفت، وليكن هيچ دليل و شاهدي در دست نيست كه انگيزهاش
ص 39
معارضه و مبارزۀ با أئمّه عليهم السّلام بوده باشد.
زيرا طبّ و فلسفه و هندسه و امثالها از علومي است كه نه تنها مخالفتي با مكتب أهل البيت نداشت، بلكه موافق هم بود. برهان و منطق، گفتار راستين پيشوايان دين را بهتر واضح ميكند. آنها مدّعاي خطائي نداشتند، تا از منطق و قياس در هراس باشند.
جمعي از شاگردان حضرت صادق عليه السّلام همچون محمّدبن نُعمان معروف به أحْوَل و مؤمن الطّاق، و هِشام بن حَكَم اهل برهان و جدل بودهاند؛ بالأخصّ از شرح حالات هشام بن حكم بدست ميآيد كه وي فلسفه ديده و خوانده است. آنان با منطق و برهان قويّ خود، در اشاعه و اثبات مكتب ولايت پافشاريها نمودند.
حكمت مَشّاء و كتب ارسطو پيوسته در مدارس و مساجد بحث و تدريس ميشد؛ تا معلّم ثاني: فارابي، و شيخ الرّئيس أبوعلي سينا كتب مستقلّي در فلسفه نوشتند، و جِيلاً بعد جيلٍ و عصراً بعد عصر دانشمنداني نظير ابن فَهد و ابن مِسكَوَيه و ابن رُشد و خواجه نصيرالدّين طوسي[25] و ميرفندرسك
ص 40 (ادامه پاورقی)
ص 41
و ميرداماد پيدا شدند، و عالم اسلام و توحيد و نبوّت و امامت و معاد و اخلاق و مكارم از فضائل را به نور معارف خود در تفسير قرآن، و بيان حقائق علمي و فلسفي آن روشن كردند؛ تا نوبت رسيده به أفضل الحكماء و أشرف الفلاسفة الأقدمين من المتقدّمين و المتأخّرين، صاحب مكتب اشراق و داراي معارف مشّاء، جامع بين عرفان و برهان، و ميان صفاي باطن و قوّت برهان: صدر المتألّهين شيرازي أعلَي اللهُ درجتَه وَ جَزاهُ اللهُ عنِ الإسلامِ و المُسلمينَ، و عنِ التّفقّهِ و التّفكّرِ و العلمِ خيرَ جزآءِ المعلِّمين.
وي با هوش و استعداد بينظير و نبوغ ذاتي و اكتسابي، عمري را زاهدانه و عارفانه زيست. ميان مكتب مشّائيّين و اشراقيّين و اهل تفسير و حديث جمع كرد. و با احترام و اكرام به صاحب شريعت، و قرآن و مقام ولايت كبري براي حلّ معضَلات از روايت، و تفسير مشكلِ از آيات، و براي ايصال به أعلي درجۀ يقين و ورود به مقام صِدّيقين، با دو بال علم و عمل، پاي در عرصۀ ميدان مجاهده و شهود نهاد. و با برهان قويّ مسائل فلسفه را حلّ كرد، و بر مسائل حكمت يونان كه اصولش از دويست مسأله تجاوز نميكرد پانصد مسأله مبتكرانه افزود و مسائل حكمت را به هفتصد مسأله رسانيد.
صدر المتألّهين اصول فلسفه يونان را در هم ريخت، و خود مؤسّس فلسفهاي نوين گرديد. و معجوني مطبوع كه هم حكم
ص 42
فطرت باشد و هم حكم عقل و هم حكم شرع، از ميان هزاران كتاب فلسفه و حديث و تفسير بدست فكر صائب خود بساخت، و در كام عاشقان عرفان و مشتاقان استدلال و برهان و شيفتگان از متشرّعين و اهل ايمان ريخت. و با تأليف كتب عديده كه اهمّ آنها «أسْفار أربعه» است، حيات نويني به علم و برهان، و به يقين و عرفان، و به شرع و ايقان بخشيد، و ملجأ و مأوائي براي حكماي راستين در دفع شبهات ملحدين و منكرين از مادّيّين و زنادقه و منحرفين از ولايت مطلقۀ كلّيّه گشت، و سندي براي قرآن گرديد؛ بطوريكه چهارصد سال است همه از سفرۀ گستردۀ وي ميخورند و از شراب معين او ميآشامند و از بركات نفس قدسيّه و رحمات كتابهاي مؤلَّفۀ او بهرهمند ميشوند.[26]
ص 43
و تا بحال در حوزههاي مقدّسۀ علميّۀ طلاّب علوم دينيّه، اين كتاب رائج و دارج است؛ و بحمدالله و المنّة به رغم أنف طرفداران مكتب مادّه و پيروان زندقه، و شيفتگان فلسفۀ غرب كه محتوائي در بر ندارد، اين سِفْر عظيم و اين نامۀ مبين، بحث و تدريس ميشود و روز به روز بر رونقش افزوده ميگردد، و با اتّكائش بر أصالت توحيد، تهي بودن فلسفۀ بيگانگان مشهودتر ميشود. و فعلاً حوزههاي گرم تدريسِ اين كتاب چه در نجف أشرف و چه در بلدۀ طيّبۀ قم و چه در دارالعلم اصفهان و چه در مشهد مقدّس رضوي و سائر اماكن علم و مراكز دانش، ديدگان خفّاش صفت معاندان اسلام را كور كرده است.
آيا در اينصورت جاي تأسّف نيست كه ما زوال تدريس و بحث از اين سِفْر گرامي را در حوزههاي علميّه بنام فلسفۀ كهن آرزو كنيم؛[27] و از علم بي
ص 44
محتواي بيكن و فلسفۀ ميان تهي كانت و دكارت دم زنيم؟! و يا مثلاً با توأم كردن فقه و فلسفۀ جديد از افكار فِرويْد و بِرْتْرانْد راسِل مدد بجوئيم؟ و عمل لواطِ قوم لوط را كه قبيحترين كردار تاريخ بشريّت است مجاز بدانيم؟ و همانند انگلستان از مجلس أعيان بگذرانيم، و علناً همجنس بازي را امضا كنيم؟
آيا بسط و قبض تئوريك شريعت، از اينجاها سر در نميآورد؟ آيا ورود فلسفۀ جديد در حوزۀ علميّه، و تعطيل تدريس فلسفۀ حياتبخش و سعادتآفرين، نتيجۀ هزارسال افكار علمائي چون بوعليّ و فارابي و ميرداماد در قالب فكر بكر ملاّصدراي شيرازي، غير از اين نتيجه ميدهد؟!
مرحوم آية الحقّ و سند الفلاسفة، حكيم اعظم آيةالله مُفخَّم: حاج ميرزا مهدي آشتياني أعلي الله درجته كه فيلسوفي عظيم و نابغهاي در حكمت و فلسفه بود، براي معالجه و عمليّۀ جرّاحي به كشور آلمان رفت، در موقع مراجعت به طهران ميگفت: چون در بيمارستان آلمان بستري شدم، فيلسوفان آنجا همگي بواسطۀ شهرت من، بديدن من آمدند. من با آنها در اصول مسائل فلسفي مذاكره كردم؛ ديدم حقّاً آنها از يك طلبه ابتدائي حوزههاي ما اطّلاعاتشان كمتر است.[28]
ص 45
أمّا گفتار كساني كه ميگويند: ما به علوم عقليّه و حكمت نياز نداريم، زيرا آنچه از علوم عقليّه كه در أخبار ائمّه عليهم السّلام وارد شده است كه ما از اخبار استفاده ميكنيم! و آنچه وارد نشده است ما به آن نيازي نداريم؛ عيناً مانند گفتار عُمر است كه به عَمروعاص، حاكم از جانب خود در مصر نوشت:
وَ أمّا الْكُتُبُ الَّتي ذَكَرْتَها فَإنْ كانَ فيها ما وافَقَ كِتابَ اللَهِ، فَفي كِتابِ اللَهِ عَنْهُ غِنًي؛ وَ إنْ كانَ فيها ما يُخالِفُ كِتابَ اللَهِ، فَلا حاجَةَ إلَيْهِ، فَتَقَدَّمْ بِإعْدامِها!
«و امّا كتابهائي را كه نام بردي، پس اگر در ميان آنها چيزي هست كه با كتاب خدا موافق باشد، بنابراين بواسطه داشتن كتاب خدا از آنها مستغني هستيم؛ و اگر در ميان آنها چيزي هست كه با كتاب خدا مخالف باشد پس نيازي به آن نيست؛ بنابراين در نابود كردن آنها اقدام كن!»
فَشَرَعَ عَمْرُو بْنُ عاصٍ في تَفْريقِها عَلَي حَمّاماتِ الإسْكَنْدَرِيَّةِ وَ إحْراقِها في مَواقِدِها. [29]و [30]
«بنابر اين دستور، عمرو بن عاص، آن كتابها را در حمّامهاي اسكندريّه پخش كرد، و همه را در تونهاي آنها آتش زد.»
ص 46
اين گفتار، سدّ باب تحقيق و تدقيق، و نشر علوم و فرهنگ دنيا و آخرت است، و عيناً مانند گفتار ديگر عمر است كه: حَسْبُنا كِتابُ اللَهِ «كتاب خدا ما را بس است.»
در قرآن اگر مفسّري و پاسداري چون عترت نباشد، دستاويز هر شخص جنايتكار ميشود؛ و با آيات قرآن نيز استشهاد و احتجاج بر حكومت جائرۀ خود مينمايد. و فهميدن روايات أئمّه عليهم السّلام هم، چون داراي مرتبۀ واحدي نيستند و بسياري از آنها بر علوم دقيقۀ عقليّه استناد دارند، اگر علوم عقليّه راهگشاي آن دقائق و معارف عظيم نباشد، نتيجهاش جمود بر ظواهر، نظير تشبيه و تعطيل و تجسيم و جبر و تفويض، و يا مانند شيخيّه و أخباريها دريافت معاني سخيفه و دَنيّه از كتاب الله؛ و مفاهيم سطحي و بدون ارزش از روايات ميگردد؛ و حاشاه و حاشاهم عَن ذَلِك.
پاورقي
*- باید دانست : یکی از جهات تعلّل ، آن بود که در ثلث اوّل کتاب نیز مطالبی عنوان شده است که در فهمیدن مطالب دیگر خالی از اهمّیّت نبوده است .
[1] ـ «كيهان فرهنگي»، شمارۀ ترتيب 0 5 و 52، ارديبهشت ماه 1367 و تيرماه 1367 شمسي، شمارۀ 2 و شمارۀ 4
[2] ـ مستشار عبدالحليم جُندي كه يكي از اركان مجلس اعلاي شؤون اسلامي مصر است، در كتاب ارزشمند خود به نام «الإمام جعفرٌ الصّادق» ص 294 و 295، با چند جمله كوتاه، بنياد اين نوع تفكّر و انديشه را منهدم ساخته است. وي ميگويد:
»و در جانب مشاهدات واقعيّه و تحقيقِ پاك تجربه و استخلاص (نتيجه گيري) صادق و صحيح ـ كه مدار علوم امروزي اروپائي است ـ فقه اسلام ضمانت جديدي را اضافه ميكند و آن عبارت است از اعتبار اجتهاد در حدّ سعي و كوششي كه به حقّ برسد؛ نه آنكه برسد براي حقّ. (لِبُلوغِ الحقِّ ؛ لا بُلوغًا لَه.) بنابراين، در آنجا عوامل دگري است كه گاهي وجود دارد، و يا آنكه عقل دگري آن را ادراك ميكند و آن را در مكاني نزديكتر به سَداد و صحّت قرار ميدهد، و يا آن را بطوري قرار ميدهد كه به سداد و صحّت برسد. و اين احتمال كه ملازم با اجتهاد است، احتمال تداخل عناصر را ميدهد. فلهذا نتائج، نسبي است، تا تجربه براي ما يقين آورد كه آنها ابداً قابل تخلّف نيستند. و اين مسأله در فقه به نسبيّت باقي ميماند تا به حكمي كه شارع آن را تشريع نموده است برسد. پس شرع خدا كه مجتهدين، اراده وصولش را دارند ثابت است.»
[3] ـ آيات 1 تا 5، از سوره 2: البقرة
[4] ـ آيه 6 و 7، از سوره 2: البقرة
[5] ـ صدر آيه 177، از سوره 2: البقرة
[6] ـ در اينجا لازم است عبارتي را كه در تعليقه ص 58، از كتاب «راه طيّ شده» ذكر كرده است بياوريم. مؤلّف كتاب كه خود از مخالفان فلسفه و حكمت يونان است، ميگويد:
»در اينجا بطور معترضه گفته شود كه براي بشر، دين و علم در عين ارتباط و احتياجي كه بيكدگر دارند لازم است هر يك استقلال خود را حفظ كنند. مطالب و احكام دين هر قدر با بصيرت و دقّت و روي موازين علمي شناخته شود و عمل گردد البتّه بهتر است؛ ولي چون علم قهراً دچار اشتباه و نقص است و دائماً در حال اصلاح و تكميل ميباشد، نميتواند ملاك قاطع ثابت دين باشد. و دين را نبايد در قالب معلومات زمان اسير و ميخكوب نمود. »
اين گفتار بسيار روشن و صحيح است. و امّا گفتار صاحب مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، درست مخالف اينست. او صريحاً ميگويد:
»دين و علم مانند دو وارده فكري و مانند دو ميهمان، هر كدام در ديگري اثر ميگذارد و علم، هندسۀ دين را عوض ميكند، و بطور كلّي ثبات و أصالتي در معلومات ديني نيست. و پيوسته بر عهده علماست كه هندسۀ تفكّر ديني خود را با هندسۀ معلومات روزانه و علوم جديده تطبيق دهند.»
[7] ـ دوست دانشمند و معظّم ما، مرحوم شهيد حاج شيخ مرتضي مطهّري رحمة الله تعالي عليه، در كتاب «انسان كامل» ص 248 و 249 ميگويد: »يك دانشمند ايتاليائي است به نام ماكياول كه اساس فلسفهاش بر سيادت است. ميگويد: در دنيا چيزي كه بايد ملحوظ شود سيادت است. هيچ چيز ديگر قيمت ندارد مگر آنكه مقدّمه براي وصول به سيادت باشد. دروغ، فريب، خدعه، مكر در راه وصول به سيادت مباح است.
فيلسوفي است آلماني به نام نيچه كه در آخر عمرش هم ديوانه شد؛ اين مرد اصل قدرت را در اخلاق مطرح كرد، و اصل اخلاق را قدرت دانست.
دو نفر فيلسوف غربي يكي دكارت فرانسوي و ديگري بيكن انگليسي در حدود چهار قرن پيش از اين نظريّهای در باب علم دادند و گفتند: شرافت و فضيلت علم براي بهرهمندي از طبيعت است. فلهذا شرافت علم را از اصالتش انداختند. گرچه اين نظريّه موجب آبادي طبيعت به دست انسان شد ولي همين نظريّه، انسان را به دست خود انسان خراب و فاسد نمود. »
[8] ـ آيۀ 2، از سورۀ 62: الجمعة
[9] ـ آيۀ 128، از سورۀ 2: البقرة
[10] ـ آيۀ 129، از سورۀ 2: البقرة
[11] ـ برخي از روايات وارده در شأن حكمت
خطيب بغدادي در كتاب «تقييد العلم» ص 146 و 147 با سند متّصل خود روايت ميكند از محمّد بن جُحَادة از أنس بن مالك كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله فرمود: لاتَطْرَحوا الدُّرَّ في أَفْواهِ الْكِلابِ. «دانههاي دُرّ را در دهان سگها نيفكنيد!» ابن بكّار ميگويد: من اينطور ميدانم كه مراد پيامبر علم بوده است. انتهي.
در «مستدرك نهج البلاغة» تأليف شيخ هادي كاشف الغطاء، ص 158 آورده است كه: قالَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ: الْحِكْمَةُ ضآلَّةُ الْمُؤْمِنِ، وَ السَّعيدُ مَنْ وَعَظَ بِغَيْرِهِ. (وَالْمَرْويُّ في «النَّهْج»): الْحِكْمَةُ ضآلَّةُ الْمُؤْمِنِ؛ فَخُذِ الْحِكَمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفاقِ. وَ في «تُحَف العقول»: فلْيطْلُبْها وَ لَوْ في أيْدي أهْلِ الشَّرِّ. «حكمت گم شده مؤمن است، و خوشبخت كسي است كه از كردار دگران پند گيرد. (و در «نهج البلاغة» وارد است كه ): حكمت گم شده مؤمن است؛ پس حكمت را درياب گرچه دارندهاش از اهل نفاق باشد. و در «تحف العقول» وارد است: پس بايد مؤمن حكمت را فرا گيرد گرچه در دست اهل شرّ باشد.» و أيضاً در «مستدرك» ص 178 آورده است كه آنحضرت فرمود: الْحِكْمَةُ ضآلَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَاطْلُبوها وَلَوْ عِنْدَ الْمُشْرِكِ، تَكونوا أحَقَّ بِها وَ أهْلَها. «حكمت گم شده مؤمن است، پس آن را طلب كنيد گرچه در نزد مرد مشرك باشد؛ در اينصورت كه حكمت به شما رسيد، شما بدان علم سزاوارتر از مشركين هستيد، و اهل حكمت ميباشيد.» تا اينجا تمام شد گفتار صاحب «مستدرك نهج البلاغة».
و حكيم محدّث مفسّر عالم كبير اسلام ملاّ محمّد محسن فيض كاشاني قدَّس اللهُ نفسَه در كتاب «المَحجّة البيضآء» ج 1، ص 91 آورده است كه: وَ قالَ عيسَي عَلَي نَبِيِّنا وَ ءَالِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلامُ: لا تَضَعوا الْحِكْمَةَ عِنْدَ غَيْرِ أهْلِها فَتَظْلِموها، وَ لا تَمنَعوها أهْلَها فَتَظْلِموهُمْ! كونوا كالطَّبيبِ الرَّفيقِ يَضَعُ الدَّوآءَ في مَوْضِعِ الدّآءِ. وَ في لَفْظٍ ءَاخَرَ: مَنْ وَضَعَ الْحِكْمَةَ في غَيْرِ أهْلِها جَهِلَ ؛ وَ مَنْ مَنَعَها أهْلَها ظَلَمَ. إنَّ لِلْحِكْمَةِ حَقًّا، وَ إنَّ لَها أهْلاً؛ فَأعْطِ كُلَّ ذي حَقٍّ حَقَّهُ! «حضرت عيسي عليه السّلام فرمود: حكمت را در نزد غير اهلش ننهيد كه به حكمت ستم كردهاید؛ و از اهلش دريغ مداريد كه به آنان ستم نمودهاید! شما همچون طبيب مساعد و همراه باشيد كه دارو را در جاي درد ميگذارد. و در عبارت دگر است: كسيكه حكمت را در غير اهلش بگذارد نادان است، و كسيكه از اهلش باز دارد ظالم است. حكمت حقّي دارد، حكمت اهلي دارد؛ بنابراين هر حقّي را به صاحب حقّ بازگردان.»
[12] ـ صدر آيۀ 0 13، از سورۀ 2: البقرة
[13] ـ قسمتي از آيۀ 251، از سورۀ 2: البقرة: وَ قَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَ ءَاتَــٰهُ اللَهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُو مِمَّا يَشَآءُ. «و داود جالوت را كشت و خداوند به او سلطنت و حكمت داد؛ و از آنچه را كه خودش اراده نموده بود، به وي تعليم كرد.»
[14] ـ آيۀ 48، از سورۀ 3: ءَال عمران: وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَــٰبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْرَيـٰةَ وَ الإنجِيلَ. «وخداوند به عيسي بن مريم كتاب و حكمت و تورات و انجيل را تعليم نمود.»
[15] ـ صدر آيۀ 81، از سورۀ 3: ءَال عمران: وَ إِذْ أَخَذَ اللَهُ مِيثَــٰقَ النَّبِيِّـۧــنَ لَمَآ ءَاتَيْتُكُم مِّن كِتَــٰبٍ وَ حِكْمَةٍ. «و ياد بياور زماني را كه خدا از پيامبران عهد و ميثاق گرفت كه من حقّاً به شما كتاب و حكمت را دادم.»
[16] ـ قسمتي از آيۀ 269، از سورۀ 2: البقرة
[17] ـ مرحوم آية الله الخبير حاج شيخ أبوالحسن شعراني در تعليقۀ خود بر تفسير «منهج الصّادقين» ج 7، ص 242 از طنطاوي نقل كرده كه يونانيان، لقمان را از خود ميدانستند. و در اين باره شيخ طنطاوي در تفسير «جواهر» ج 15، ص 125 و 126 آورده است كه يونانيان لقمان را از خود ميدانستند و نام او را ايثوب ذكر نمودهاند. و كتابي از او در دست است كه با حكمتهائي كه مفسّران از او نقل كردهاند مشابهت دارد.
و شهر زوري در «نزهة الارواح و روضة الافراح» (تاريخ حكماء) ص 72 آورده است كه انباز قلس كه از قدماي حكماي يونان و مقدّم بر سقراط و افلاطون است، شاگرد لقمان بوده و حكمت را نزد او در شام آموخته است.
و نيز اين مطلب را قاضي أبوالقاسم صاعد بن أحمد بن صاعد أندلسي متوفّي سنۀ 462 هجري در كتاب خود «طبقات الاُمم» آورده، و ترجمۀ آن كتاب را دانشمند محترم، فلكي خبير و رياضي دان عصر ما مرحوم حاج سيّد جلال الدّين طهراني به ضميمۀ گاهنامۀ خود (سنۀ 0 131 شمسي) ص 176 آورده است.
[18] ـ آيۀ 12، از سورۀ 31: لقمان
[19] ـ آيۀ 39، از سورۀ 17: الإسرآء
[20] ـ «نقد فلسفۀ داروين» ج 2، ص 227 و 228؛ و علّت اشتهارشان به كلبيّون آنست كه: صاحبان سفره و موائد، اين نوع از فلاسفه را، سگ ميخواندند و آنها را با استخوان ميزدند و ميراندند؛ و يا آنكه ايشان همانند سگها بر سفرهها حمله ميكردند. (تعليقه)
[21] ـ احمد امين مصري در كتاب «يوم الإسلام» پس از شرح مشبعي درباره عدم كفايت تمدّن غرب و لزوم اعتقاد به روحانيّت شرق، و خسارتهاي واردۀ به عالم در أثر انغمار در اخلاق و تربيت غربيها، در ص 175 و 176 ميگويد: « و اگر ما به ظاهر حكم ميكرديم، ميگفتيم: مادّيّت سالمي كه در برابر عقل خاضع ميشود و راه حيات را مظفّرانه باز مينمايد و بر جهان غلبه و سيطره پيدا ميكند، از روحانيّتي كه فاسد شده است، و از مبادي قويّي كه تعفّن پيدا نموده است بهتر است. امّا اين انصاف در حكم نيست. نتيجۀ اين مادّيّت چيست؟ اين مادّيّت پيروز سر از كجا برون نموده است؟ اين مدنيّتي است كه جهان را به دهشت افكنده است و آن را همچون كوه آتشفشاني نموده است كه نزديك است منفجر گردد. اين مدنيّت هر روز در پي اختراع جديدي است كه عالم را به فناء تهديد مينمايد. بنابراين، نتيجه قوّت چيست در صورتيكه شكننده و كوبنده باشد؟ و نتيجه قصر زيبا كدام است در صورتيكه ساكنانش در فزع و وحشت به سر برند؟ اگر شما از ملّت اروپا بپرسيد كه: شما راضي هستيد زندگاني متجمّلانه و مُترَفانه داشته باشيد، امّا فرزندان خود را در جنگها از دست بدهيد؛ و يا زندگي متوسّطي داشته باشيد و هيچيك از فرزندانتان در جنگ هلاك نشود، كدام يك را انتخاب ميكنند؟
من در قيمت و ارزش اين تمدّن مغرب زمين در شكّ هستم؛ چون شرور حاصلۀ از آن را براي عالم، در برابر خيرات حاصلۀ از آن براي عالم مقايسه مينمايم. آلات و أدوات و مخترعاتي كه به وجود ميآيد در مقابل جانهائي كه درو ميشود و آرامش و آسايشي كه بهباد ميرود، و غلبه قليلي از مردم بر مردم كثيري كه اهل جهان را تشكيل دادهاند، چه قيمتي دارد؟ اين عدّۀ قليل كه پيوسته اكثريّت را به عذاب ميكشند و خونشان را ميريزند! و اين به جهت آنست كه ميگويند: إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ. «هيچ نيست مگر همين زندگاني شهوي پست كه ما ميميريم و زنده ميشويم؛ و نيستيم ما از مبعوث شدگان.»»
[22] ـ «انسان موجود ناشناخته» ترجمۀ دكتر پرويز دبيري، صفحۀ ح و صفحۀ ط، از مقدّمۀ خود مؤلّف: دكتر آلكسيس كارل
[23] ـ «نقد فلسفۀ داروين» ج 1، ص 47 و 48
[24] ـ اثولوجيا در لغت لاتين به معناي الهيّات بالمعني ألاخصّ است، و چون حكمت يونان را كه به عربي انتقال دادند از يونانيان اخذ شد و به لغت لاتين مدوّن بود، لهذا اين علم هم در ميان فلاسفه بهمان نام باقي ماند.
[25] ـ مراتب علمي و عملي حكيم خواجه نصيرالدّين طوسي
در اينجا لازم است مدح و تمجيدي را كه آيۀ الهي در ادبيّت و عربيّت و فقه و اصول و حكمت، نادرۀ زمان آية الله: حاج ميرزا أبوالفضل طهراني فرزند آية الله ميرزا أبوالقاسم كلانتر (صاحب تقريرات مباحث الفاظ شيخ انصاري) و پدر آية الله حاج ميرزا محمّد ثقفي صاحب تفسير فارسي «روان جاويد»، أعلي اللهُ مقامَهم در كتاب نفيس و پرمايۀ خود: «شفآء الصّدور في شرح زيارة عاشور» در ذيل فقرۀ: وَ الْعَنْ يَزيدَ بْنَ مُعاويَةَ در ص 4 0 3 و 5 0 3 بالمناسبه دربارۀ خواجه نصيرالدّين طوسي ذكر كرده است بياوريم تا حال خواجه كه يكي از فلاسفۀ اسلام است روشن گردد. او ميگويد:
)) استاد البشر خواجه نصير رضي الله عنه، مؤالف و مخالف طوعاً و كرهاً او را به استادي مسلّم دارند. گاهي أفضل المحقّقين لقبش ميدهند و وقتي عقل حادي عشرش ميخوانند، و جائي سلطان الفقهاء و الحكماء و الوزرائش مينامند؛ چنانچه در اجازه شهيد ثاني براي حسين بن عبدالصّمد والد شيخ بهائيست. و موضعي درحقّ او ميگويند: أفضلُ أهلِ عَصرِه في العُلومِ العَقليّةِ وَالنَّقليَّة؛ چنانچه علاّمه و محقّق ثاني در حقّ وي شهادت دادهاند. و گاهي درباره او ميگويند: أفضلُ مَن شاهَدْناه في الأخلاق؛ چنانچه علاّمه در اجازه بني زُهره فرموده. و مصنّف «زيج خاقاني» كه به نام ميرزا اُلُغ بيك تصنيف كرده ثنائي بليغ بر او كرده كه علم و علماء را از خود مسرور و خرسند نموده. و چه خوب ميگويد استاد اعظم آقاي بهبهاني (قدّه) در تعليقه رجال ميرزا: لا يَحتاجُ إلَي التّعريفِ، لِغايةِ شُهرتِه؛ مَعَ أنّ كلَّ ما يُقالُ فيه فهوَ دونَ رُتبَتِه. والحقّ هزار غزالي و بهتر از غزالي، خوشه چين خرمن تحقيقات آن محقّق نامدار و علاّمۀ بزرگوار بايد باشند. بلكه اگر به انصاف نظر كني و عصبيّت را به جانبي بگذاري تواني گفت كه: حضرت خواجه رضي الله عنه افضل علماي بني آدم است از بَدو دنيا إلي يومِنا هذا. و بس است در فضل او كه علماي فرنگ در ردّ اسلام و انكار اعجاز قرآن بجهت عجز از اتيان بمثل او نقض كردهاند كه: مثل خواجه در مِجَسْطي نيامده. و در «كشف الظّنون» و غير او وي را اوّل مرتبۀ طبقۀ اُولَي از مصنّفين قرار داده و اعتراف كرده كه او را بر جميع اهل علم از هر ملّتي حقّي است ظاهر كه رعايت او واجب است. و درجۀ فضل و تحقيق او به جائي رسيده كه به يك اشكال بر عبارت «تجريد» او در مبحث ماهيّت كه توهّم كردهاند، ملاّ سعد تفتازاني راضي نشده كه كلمه مخالفِ تحقيق از او صادر شود، و ميگويد: اين مصدِّق نسبت اين كتاب است به غير آن محقّق؛ با اينكه شأن كتاب «تجريد» أجلّ از آنست كه منسوب به غير او شود. اين كلام تفتازاني است با ظهور عداوت و منافست او با حضرت خواجه كه هنوز أتباع او از صدمه بنان و بيان و ضرب سيف و سنان او در ناله و خروشند، و الحمدُللَّه علَي وُضوحِ الحُجّة. و صفدي در «شرحُ لاميّةِ العجم» خواجه را از كساني شمرده كه هيچكس به رتبۀ ايشان نرسيده در فنّ مِجسطي؛ و تخصيص به جهت عناد است.
خجسته رهنموني ذوفنوني كه در هر فنّ بود چون مرد يك فنّ
لِمؤلّفِه:
في كُلِّ فَنٍّ بارِعٌ كَأنَّهُ لَمْ يَتَّخِذْ سَواءٌ إلاّ فَنَّهُ
بالجمله فضائل اين بحر موّاج كه در ظلمات جهالت سراج وهّاج است بيش از آنست كه در اين صفحه بگنجد.
و يا عَجبًا مِنّي اُحاوِلُ وَصفَهُ و قَدْ فَنيَتْ فيه القَراطيسُ والصُّحُفُ
و نِعْمَ ما قيلَ:
كتاب فضل ترا آب بحر كافي نيست كهتر كني سرانگشت و صفحه بشماري ((
[26] ـ مقام و منزلت صدر المتألّهين را ميتوان از يك رباعي كه استادش در علم معقول، أفضل الحكماءِ المتشرّعين: ميرداماد رضوان الله عليه دربارۀ او سروده است بدست آورد:
صدرا جاهت گرفت باج از گردون اقرار به بندگيت كرد افلاطون
در مكتب تحقيق نيايد چون تو يك سر زگريبان طبيعت بيرون
چند بيتي هم ملاّ عبد الرّزّاق لاهيجي كه هم شاگرد و هم دامادش بوده است ـ صاحب كتاب «گوهر مراد» و «شوارق الإلهام» ـ در مدحش سروده است:
فلاطون زمان استاد عالم كه با او دل نيارد ياد عالم
جهان فضل را مهر دل افروز شب جهل از فروغش طلعت روز
چو او در مُلك دانش صدر گرديد هلال دانه دانش بدر گرديد
به يُمن نسبت او خاك شيراز بهاي خون صد يونان دهد باز
نيارد مثل او در دانش و هوش فلك گو تا أبد ميگرد و ميكوش
از ملاّ صدرا شعر عربي زياد نقل شده است وليكن شعر فارسي نقل نشده مگر دو بيت كه در «مجمع الفصحآء» مذكور است:
آنانكه ره دوست گزيدند همه در كوي شهادت آرميدند همه
در معركۀ دو كون، فتح از عشق است هر چند سپاه او شهيدند همه
البتّه در «تفسير سورۀ سجده» ص 0 1 ابياتي در عظمت قرآن، و در ص 34 ابياتي در عظمت رسول خدا و ربطش با روز جمعه به فارسي ذكر نموده است و گفته است: اين اشعار را خودم در وقت حال سرودهام.
[27] ـ بايد دانست كه: فلسفه و حكمت فعلي در «أسفار أربعه» بكلّي با حكمت يونان مغايرت دارد. ملاّ صدرا، تار و پود آن فلسفه را از ميان برداشت. و اين حكمت، فلسفۀ حقيقي و واقعي است روي اساس برهان كه عقل آن را امضا ميكند و پشتوانۀ دين مقدّس اسلام و شرع مبين است. عبدالحليم جُندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» ص 293 گويد: )) وزير صنعاني كه فوتش در سنۀ 0 84 و صاحب كتاب «ترجيحُ أساليبِ القرءَان علي أساليبِ اليونان» است چنين ميگويد كه: ائمّۀ اهل بيت، منطق يوناني و ارسطاطاليسي را نميدانستند، و ادلّۀ خود را در توحيد، در صور منطقيّه نميريختند؛ و فقط در منهج قرآني كه اساس آن اعتبار است مشي ميكردند. و امام عليّ در خُطب و مواعظ خود آن منطق را نميدانست. و ائمّه، ادلّۀ توحيد را بدون ترتيب مقدّمات منطق و بدون تقسيمات متكلّمين بيان مينمودهاند. وزير صنعاني چنين مقرّر ميدارد كه: اسلوب مسلمين، ارجح و أحجَي است از اسلوب منطقيّين، چرا كه اين اسلوب انبياء و اولياء و ائمّه و سلف است در نظر و مناظره؛ امّا بعضي از متكلّمين و انواع مبتدعه در جهت خلاف با اين اسلوب بودهاند، بنابراين، تكلّف ورزيده و تعمّق نموده، و از معاني جليّه با عبارات خفيّه تعبير آوردهاند. ((
عبدالحليم در ص 279 گويد: )) راجر بيكن كه مرگش در سنۀ 1294 ميلادي است ميگويد: لَوْ اُتيحَ لِيَ الأمرُ لَحرَقتُ كُتُبَ أرسْطو كُلَّها لأنّ دِراستَها يُمكِنُ أنْ تُؤَدّيَ إلَي ضِياعِ الوَقتِ، و إحداثِ الخَطَإِ، و نَشْرِ الجَهالةِ. ((
[28] ـ تولّد ايشان در سنۀ 6 0 13 و فوتشان در سنۀ 1372 هجري قمري است. و مؤلَّفاتشان عبارت است از: حاشيۀ أسفار ملاّصدرا، حاشيۀ رسائل شيخ مرتضي انصاري، و تعليقه بر شرح منظومۀ منطق و حكمت سبزواري، و شرح شفاي ابن سينا، و شرح كفايۀ آخوند ملاّ محمّد كاظم خراساني، و شرح مكاسب شيخ انصاري، و رسالهاي در جبر و تفويض، و رسالهاي در علم اجمالي، و رسالهاي در طلب و اراده، و رسالهاي در وحدت وجود، و رسالهاي در قاعدۀ لايَصدرُ عن الواحدِ إلاّ الواحدُ.
[29] ـ «الغدير» ج 6، ص 298 و ص 00 3
[30] ـ مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضي مطهّري، كتابي دارد به نام «كتابسوزي ايران و مصر» و در آنجا از شواهدي عديده اثبات ميكند كه: كتابسوزي ايران و مصر شايعهاي است كه امروزه اروپائيان براي جلوه دادن مخالفت اسلام با علم و فرهنگ انتشار دادهاند.