صفحه قبل

مصحف‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌، و باركردن‌ بر شتر و آوردن‌ به‌ مسجد

در يكي‌ از تواريخ‌، گويا «تاريخ‌ يعقوبيّ» باشد (درست‌ الآن‌ بخاطرم‌ نيست‌) وارد است‌ كه‌ چون‌ أميرالمؤمنين‌ سلامُ الله‌ عليه‌ بعد از رحلت‌ رسول‌ أكرم‌ بيرون‌ نيامدند از منزل‌، چند نفر از وجوه‌ صحابه‌ بخدمت‌ آن‌ حضرت‌ رسيده‌ و استفسار كردند كه‌ چرا بيرون‌ تشريف‌ نمي‌آوريد؟ چرا بمسجد نمي‌آئيد؟ و بجماعت‌ مسلمين‌ ملحق‌ نمي‌شويد؟

حضرت‌ فرمود: من‌ قسم‌ خورده‌ام‌ كه‌ عَبا را بر دوش‌ نگذارم‌ مگر آنكه‌ تنظيم‌ قرآن‌ را تمام‌ كنم‌ و تفسير و تأويل‌ آنرا منظّم‌ و مرتّب‌ سازم‌! من‌ بحسب‌ قسم‌ خود در اينجا محبوس‌ هستم‌! شش‌ ماه‌ طول‌ كشيد، و سپس‌ حضرت‌ قرآن‌ را منظّم‌ و مرتّب‌ فرموده‌. بر ترتيب‌ نزول‌ قرآن‌، قرآن‌ را منظّم‌ و مرتّب‌ ساخت‌؛


ص 409

بدين‌ قسم‌ كه‌ اوّل‌ سورۀ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي‌ خَلَقَ را در اوّل‌ قرار دادند، و آخرين‌ سوره‌اي‌ كه‌ برسول‌ الله‌ نازل‌ شده‌ بود مثل‌ سورۀ مائده‌ را در آخر قرآن‌ قرار دادند، و طبعاً سورۀ بقره‌ نيز كه‌ از سُوَر مَدَني‌ است‌ در آخر قرار مي‌گرفت‌.

از مزايا و خصائص‌ اين‌ مصحف‌ علاوه‌ بر ترتيب‌ سور و آيات‌ بر ترتيب‌ نزول‌، اين‌ بود كه‌ شأن‌ نزول‌ آيات‌ و سوره‌ها منظور شده‌ بود، بنابراين‌ هر يك‌ از آيات‌ و يا سوَري‌ كه‌ به‌ وقت‌ معيّن‌ نازل‌ شده‌ و جهت‌ نزول‌ آن‌ مشخّص‌ گرديده‌ بود، از سوره‌هائي‌ كه‌ قبلاً نازل‌ شده‌ و يا بعداً نازل‌ شده‌ امتياز پيدا كرده‌ و اين‌ سوره‌ها بين‌ اوّل‌ و آخر قرآن‌ يعني‌ در وسط‌ قرار مي‌گرفت‌.[298]

باري‌، حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مصحف‌ را بدينصورت‌ و بدين‌ كيفيّت‌ منظّم‌ فرموده‌، و حتّي‌ بعضي‌ از جهات‌ تفسيريّه‌ و تأويليّه‌ را مشخّص‌ كردند. و پس‌ از شش‌ ماه‌ اتمام‌ نموده‌ و مهيّا فرمودند، و بر شتري‌ بار كرده‌، دم‌ در مسجد در حاليكه‌ در مسجد از صحابه‌ بودند آوردند و فرمودند: اينست‌ قرآن‌ شما، من‌ جمع‌آوري‌ كرده‌ و آورده‌ام‌!

آنها چيزي‌ نگفتند! و حضرت‌ شتر را بمنزل‌ برگردانده‌، و ديگر از آن‌ قرآن‌ خبري‌ نشد.

اينست‌ محصّل‌ آنچه‌ در روايات‌ عامّه‌ آمده‌ است‌، و امّا آنچه‌ در روايات‌ خاصّه‌ وارد شده‌ است‌، اينست‌ كه‌: چون‌ حضرت‌ قرآن‌ را بار شتر كردند و به‌ مسجد آوردند و فرمودند: اينست‌ قرآن‌ شما! بحضرت‌ عرض‌ كردند: ما را به


ص 410

‌ قرآن‌ شما احتياجي‌ نيست‌، و ديگر پي‌جوئي‌ از اين‌ قرآن‌ نكردند؛ و حضرت‌ نيز قضيّه‌ را دنبال‌ نكردند و سر شتر را برگرداندند و بمنزل‌ رفتند؛ و فرمود: تا قيامت‌ ديگر اين‌ قرآن‌ را نخواهيد ديد!

باري‌، در آن‌ قرآن‌ شأن‌ نزول‌ تا حدّي‌ معيّن‌ بود و تا حدّي‌ نشان‌ مي‌داد كه‌ جاي‌ فلان‌ آيه‌ كجاست‌: جايش‌ اينجاست‌ و بعد از آيۀ قبلي‌ و قبل‌ از آيۀ بعدي‌ نازل‌ شده‌؛ و گويا اين‌ مسائل‌ در آن‌ بخوبي‌ روشن‌ بود.

گويا فعلاً در مدينه‌ و مكّه‌ دو تا تفسير مشغول‌ نوشتن‌ هستند كه‌ در آنها قرآن‌ را بحسب‌ نزول‌ تفسير مي‌كنند، مقداري‌ از آن‌ را بنده‌ ديده‌ام‌. ولي‌ در خود رواياتي‌ كه‌ در دست‌ عامّه‌ است‌ و در آن‌ شأن‌ نزول‌ بيان‌ شده‌ اشكال‌ است‌، چون‌ سه‌ روايت‌ دربارۀ شأن‌ نزول‌ از طرق‌ عامّه‌ رسيده‌ است‌ كه‌ اين‌ سه‌ روايت‌ هر يك‌ با ديگري‌ اختلاف‌ دارند؛ هر كدام‌ زمزمۀ خاصّي‌ دارند، جداي‌ ديگري‌.

باري‌، كيفيّت‌ تنظيم‌ و قرائت‌ و شأن‌ نزول‌ مصحف‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ در «تفسير يعقوبي‌» (باز يادم‌ رفت‌، يكي‌ از مفسّرين‌ كه‌ يك‌ تفسير يك‌ جلدي‌ دارد و مقداري‌ از مطاعن‌ عثمان‌ و معاويه‌ و غيرهما در تاريخش‌ هست‌) مضبوط‌ است‌.

بازگشت به فهرست

علّت‌ اينكه‌ اسم‌ أميرالمؤمنين‌ سلام‌ الله‌ عليه‌ در قرآن‌ نيامده‌ است‌

تلميذ: علّت‌ اينكه‌ اسم‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در قرآن‌ نيامده‌ چيست‌؟

علاّمه‌: اگر اسمشان‌ در قرآن‌ مي‌آمد، بر مي‌داشتند و تغيير مي‌دادند؛ خودش‌ اينجور جواب‌ مي‌دهد.

بازگشت به فهرست

در اثبات‌ عدم‌ تحريف‌ قرآن‌ كريم‌

امّا آن‌ قرآني‌ را كه‌ زَيد بن‌ ثابت‌ در زمان‌ أبوبكر جمع‌آوري‌ كرد، بدون‌ شكّ حاوي‌ جميع‌ قرآن‌ است‌ و در آن‌ يك‌ كلمه‌ كم‌ و يا يك‌ كلمه‌ زياد نشده‌ است‌؛ و قول‌ بتحريف‌ قرآن‌ از درجۀ اعتبار ساقط‌ است‌.

چون‌ اخبار آحادي‌ كه‌ در تحريف‌ وارد شده‌ است‌، حجّيّت‌ آنها متوقّف‌ بر


ص 411

حجّيّت‌ قول‌ امام‌ است‌ كه‌ آن‌ أخبار را بيان‌ كرده‌ است‌، و حجّيّت‌ قول‌ امام‌ متوقّف‌ بر حجّيّت‌ قول‌ رسول‌ الله‌ است‌ كه‌ امام‌ را وصيّ و خليفه‌ و معصوم‌ معرّفي‌ فرموده‌ است‌، و حجّيّت‌ قول‌ رسول‌ الله‌ متوقّف‌ بر حجّيّت‌ قرآن‌ است‌ كه‌ رسول‌ الله‌ را معصوم‌ و امام‌ و نبيّ و وليّ معرّفي‌ كرده‌ است‌؛ و اگر قائل‌ به‌ كم‌بودن‌ و يا زياده‌ بودن‌ يك‌ حرف‌ در قرآن‌ مجيد بشويم‌، تمام‌ قرآن‌ از حجّيّت‌ ساقط‌ مي‌شود؛ و سقوط‌ اين‌ حجّت‌، حجّيّت‌ اخبار تحريف‌ را نيز ساقط‌ مي‌كند.

و قرآن‌ مجيد بالإجماع‌ حجّت‌ است‌، و ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ در موارد كثيري‌ به‌ آيات‌ قرآن‌ استدلال‌ و استشهاد كرده‌اند و قائل‌ به‌ حجّيّت‌ آن‌ شده‌اند؛ و اين‌ مسأله‌ هيچ‌ جاي‌ شبهه‌ و ترديد نيست‌.

در زمان‌ أبوبكر كه‌ جنگ‌ يَمامه‌ اتّفاق‌ افتاد و از قرّاء قرآن‌ در آن‌ جنگ‌ هفتاد نفر و يا چهارصد نفر كشته‌ شدند، عمر نزد أبوبكر آمد و اصرار بجمع‌آوري‌ قرآن‌ نمود و گفت‌: قرآن‌ امروزه‌ فقط‌ در سينه‌هاي‌ قاريان‌ قرآنست‌؛ اگر جنگ‌ ديگري‌ پيش‌ آيد و از قرّاء در آن‌ جنگ‌ كشته‌ شوند ديگر قرآن‌ از روي‌ زمين‌ برداشته‌ مي‌شود، و حتماً بايد قرّاء را جمع‌ نموده‌ و قرآن‌ را تصحيف‌ نمود؛ يعني‌ در مجلّد قرار داده‌ و در دفّتَيْن‌ نگهداري‌ كرد.

براي‌ اين‌ امر زَيد بن‌ ثابت‌ را مأمور نوشتن‌ قرآن‌ نمودند؛ و بيست‌ و پنج‌ نفر از قرّاء مهاجرين‌ و بيست‌ و پنج‌ نفر از قرّاء أنصار را معيّن‌ كردند كه‌ هر كس‌ آيه‌اي‌ از قرآن‌ با دو شاهد عادل‌ بياورد آن‌ آيه‌ را بپذيرند.

بنابراين‌، قرآن‌ مشهود فعلي‌ بدين‌ كيفيّت‌ در زمان‌ أبوبكر جمع‌آوري‌ و تصحيف‌ شد؛ ولي‌ ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ بالإجماع‌ دستور داده‌اند كه‌ قرآن‌ را بهمين‌ كيفيّت‌ و با همين‌ ترتيب‌ بخوانيم‌، و خودشان‌ نيز بهمين‌ ترتيب‌ مي‌خوانده‌اند، و اصحاب‌ آنها نيز بهمين‌ ترتيب‌ قرائت‌ مي‌نموده‌اند.

و در اين‌ قرآن‌ جمع‌آوري‌ و تصحيف‌ شده‌، هر آيه‌اي‌ كه‌ وارد مي‌شد


ص 412

ضبط‌ مي‌شد، و اگر مثلاً دو بار يا سه‌ بار وارد مي‌شد در دو جا و سه‌ جا ضبط‌ مي‌شد، مگر سورۀ فاتحة‌ الْكتاب‌ كه‌ به‌ اجماع‌ مسلمين‌ دوبار بر پيغمبر اكرم‌ نازل‌ شده‌ است‌ ولي‌ يكجا نوشته‌ شده‌ است‌. و ظاهراً سورۀ توحيد هم‌ همينطور است‌؛ يعني‌ دوبار نازل‌ شده‌ و يكجا ضبط‌ گرديده‌ است‌.

باري‌، همانطور كه‌ ذكر شد قول‌ بتحريف‌ قرآن‌ از درجۀ اعتبار ساقط‌ است‌. زيرا اين‌ قول‌ متوقّف‌ است‌ بر حجّيّت‌ أخبار تحريف‌، و حجّيّت‌ آنها متوقّف‌ است‌ بر حجّيّت‌ قول‌ امام‌ و رسول‌ الله‌ و بالاخره‌ حجّيّت‌ قرآن‌؛ و اخبار تحريف‌ كه‌ قرآن‌ را از حجّيّت‌ سقوط‌ مي‌دهد، عمل‌ به‌ مفادش‌ موجب‌ اسقاط‌ خود آنها مي‌شود؛ يعني‌ از ثبوتش‌ عدمش‌ لازم‌ مي‌آيد و بنابراين‌ عمل‌ به‌ آنها مستحيل‌ است‌.

بازگشت به فهرست

در تغيير محلّ آيۀ: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ

بلي‌، جاي‌ بعضي‌ از آيات‌ ممكنست‌ كه‌ تغيير نموده‌ باشد، ولي‌ البتّه‌ تغيير محلّ آيات‌ غير از مسألۀ تحريف‌ است‌.

بحسب‌ ظاهر ـ واقعش‌ را خدا بهتر مي‌داند ـ از اوّل‌ قرآن‌ تا آخر قرآن‌ در دو جا قابل‌ ترديد نيست‌ به‌ عقيدۀ بنده‌ كه‌ جاي‌ آيه‌ عوض‌ شده‌ است‌. در جاهاي‌ ديگر ممكنست‌ كه‌ بگوئيم‌ جاي‌ آيه‌ عوض‌ نشده‌ و تغيير نكرده‌ است‌ و قابل‌ توجيه‌ است‌، ولي‌ در اين‌ دو مورد بهيچوجه‌ قابل‌ توجيه‌ نيست‌.

اوّل‌ در سورۀ مائده‌ است‌ و دوّم‌ در سورۀ أحزاب‌ است‌. در سورۀ مائده‌ همان‌ آيۀ كريمه‌ است‌ كه‌ مي‌فرمايد: در امروز مردم‌ كافر از دين‌ شما و از دسترسي‌ به‌ آئين‌ شما مأيوس‌ شده‌اند؛ از كفّار نترسيد، و از من‌ بترسيد! امروز من‌ دين‌ شما را براي‌ شما كامل‌ كردم‌، و نعمت‌ خودم‌ را براي‌ شما تمام‌ نمودم‌، و راضي‌ شدم‌ كه‌ اسلام‌ دين‌ براي‌ شما باشد:

الْيَوْمَ يَئسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن‌ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي‌ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإسْلَـٰمَ دِينًا.


ص 413

با شواهدي‌ كه‌ جمع‌آوري‌ كرديم‌ و خصوصيّاتي‌ كه‌ در آيه‌ هست‌ و آيه‌هاي‌ قبلي‌ و بعدي‌ نشان‌ مي‌دهد، علي‌الظّاهر بدون‌ ترديد اينجا دست‌ خورده‌ و جاي‌ آيه‌ را عوض‌ كرده‌اند.

اين‌ آيه‌ را بعد از محرّمات‌ اكل‌، بين‌ مستثني‌ و جملۀ مستثني‌ منه‌ قرار داده‌اند، تا خلط‌ مبحث‌ شود و چنين‌ گمان‌ شود كه‌ مراد از روزي‌ كه‌ كفّار از دستبرد به‌ دين‌ مسلمانان‌ مأيوس‌ شدند و در آن‌ روز بايد مسلمانان‌ از خدا بترسند، و آنروزي‌ كه‌ دين‌ مسلمانان‌ كامل‌ شد و نعمت‌ بر آنان‌ تمام‌ تمام‌ گشت‌، و روزي‌ كه‌ خدا اسلام‌ را بر مسلمين‌ مي‌پسندد؛ روزي‌ است‌ كه‌ مثلاً ميته‌ و خون‌ و گوشت‌ خوك‌ و غيرها حرام‌ شده‌ است‌.

توضيح‌ آنكه‌: در چهار جاي‌ از قرآن‌ كريم‌ مسألۀ محرّمات‌ اكل‌ بميان‌ آمده‌ است‌، با يك‌ شكل‌ و يك‌ سياق‌ و يك‌ لحن‌، و در دنبال‌ هر چهار مورد، موارد استثنا ذكر شده‌ است‌، كه‌ كسانيكه‌ در اضطرار باشند و ضرورت‌ ايجاب‌ كند مي‌توانند از اين‌ موارد مُحرَّمه‌ استفاده‌ كنند.

فقط‌ در اينجا بين‌ جملۀ مستثني‌ منه‌ كه‌ محرّمات‌ اكل‌ بيان‌ شده‌ است‌ و بين‌ جملۀ استثنائيّه‌، اين‌ آيات‌ بدون‌ ربط‌ و بدون‌ افادۀ معني‌ روشني‌ فاصله‌ افتاده‌ است‌؛ بطوريكه‌ از قياس‌ سه‌ آيۀ ديگر به‌ اينجا خوب‌ مسألۀ تغيير محلّ اين‌ آيه‌ روشن‌ مي‌شود.

امّا آن‌ چهار جملۀ استثنائيّه‌ كه‌ بدنبال‌ محرّمات‌ اكل‌ ذكر شده‌ است‌، بدين‌ طريق‌ است‌:

1 ـ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَلآ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.

2 ـ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.

3 ـ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَإِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.

4 ـ فَمَنِ اضْطُرَّ فِي‌ مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ فَإِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.


ص 414

اين‌ چهار جمله‌ استثنائيّه‌ است‌ كه‌ همانطور كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود يك‌ شكل‌ و يك‌ سياق‌ وارد شده‌ است‌. و اوّلي‌ از آن‌ در سورۀ بقره‌ بوده‌ و بدنبال‌ اين‌ آيه‌ است‌؛ بدين‌ شكل‌:

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَلآ إِثْمَ عَليْهِ إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.[299]

و دوّمي‌ از آن‌ در سورۀ أنعام‌ است‌ و بدنبال‌ اين‌ آيه‌ است‌؛ بدين‌ شكل‌:

قُلْ لآ أَجِدُ فِي‌ مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَي‌' طَاعِمٍ يَطْعَمُهُوٓ إِلآ أَن‌ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ و رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.[300]

و سوّمي‌ از آن‌ در سورۀ نَحل‌ است‌ و بدنبال‌ اين‌ آيه‌ است‌؛ بدين‌ شكل‌:

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ لِغَيْرِاللَهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَإِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.[301]


ص 415

و چهارمي‌ از آن‌ در سورۀ مائده‌ است‌؛ بدين‌ شكل‌:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ مَآ أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَ مَا ذِبِحَ عَلَي‌ النُّصُبِ وَ أَن‌ تَسْتَقْسِمُوا بِالازْلَـٰمِ ذَ'لِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن‌ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي‌ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإسْلَـٰمَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي‌ مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ فَإِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.[302]

و همانطور كه‌ از تطبيق‌ اين‌ آيات‌ با يكديگر ملاحظه‌ مي‌شود، مشاهده‌ مي‌گردد كه‌ در سه‌ آيۀ اوّل‌ پس‌ از بيان‌ محرّمات‌ أكل‌ بلافاصله‌ جملۀ استثنا را آورده‌ و موارد استثنا را ذكر كرده‌ است‌.

و امّا در اين‌ آيه‌ با آنكه‌ جملۀ استثنائيّه‌ همان‌ جملۀ استثنائيّۀ در سائر


ص 416

آيات‌ است‌، و قاعدةً بايد بدنبال‌ جملۀ مستثني‌ منه‌ آورده‌ شود و بلافاصله‌ ذكر گردد، با جملۀ الْيَوْمَ يَئسَالَّذِينَ كَفَرُوا مِن‌ دِينِكُمْ بين‌ جملۀ مستثني‌ منه‌ و اين‌ جملۀ استثنائيّه‌ فاصله‌ افتاده‌ است‌. و بخوبي‌ روشن‌ است‌ كه‌ اين‌ جمله‌ را كه‌ راجع‌ به‌ ولايت‌ است‌ و داراي‌ آن‌ مفاد عالي‌ و محتواي‌ راقي‌ است‌ در اينجا قرار داده‌اند تا خلط‌ بحث‌ شود، و مردم‌ از فكرش‌ بيفتند و بدنبال‌ مفاد و محتوايش‌ نروند؛ و چنين‌ توهّم‌ كنند كه‌ اين‌ آيۀ ولايت‌ كه‌ دلالت‌ بر اكمال‌ دين‌ و اتمام‌ نعمت‌ دارد و بواسطۀ آن‌، ديگر در اسلام‌ كمبودي‌ نيست‌ و سزاوار است‌ كه‌ خداوند به‌ دين‌ اسلام‌ راضي‌ باشد، راجع‌ به‌ مسائل‌ عادي‌ از قبيل‌ مراودۀ با كفّار و حلّيّت‌ طعام‌ آنها براي‌ مسلمانها و حلّيّت‌ طعام‌ مسلمانها براي‌ آنها و أمثال‌ ذلك‌ مي‌باشد.

و امّا دوّمين‌ مورد كه‌ تغيير محلّش‌ بسيار روشن‌ است‌، آيۀ تطهير است‌؛ و آن‌ در سورۀ أحزاب‌ است‌:

بازگشت به فهرست

در تغيير محلّ آيۀ تطهير

إِنـَّمَا يُرِيدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا.

اين‌ آيه‌ هم‌ در جائي‌ واقع‌ شده‌ كه‌ بهيچوجه‌ مناسبتي‌ با ماقبل‌ و مابعد خود ندارد. زيرا كه‌ ما قبل‌ آن‌ راجع‌ به‌ زنهاي‌ رسول‌ الله‌ است‌، و مابعد آن‌ نيز راجع‌ به‌ زنهاي‌ رسول‌ الله‌ است‌؛ وليكن‌ اين‌ آيه‌ با اينكه‌ راجع‌ به‌ اهل‌ بيت‌ رسول‌ خداست‌، در ميان‌ آيات‌ آورده‌ شده‌ است‌ كه‌ امر مشتبه‌ شود. و مجموعۀ آيات‌ چنين‌ است‌:

يَـٰنِسَآءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَآءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي‌ فِي‌ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفًا * وَ قَرْنَ فِي‌ بُيُوتِكُنَّ وَ لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَـٰهِلِيَّةِ الاولَي‌' وَ أَقِ��ْنَ الصَّلَو'ةَ وَ ءَاتِينَ الزَّكَو'ةَ وَ أَطِعْنَ اللَهَ وَ رَسُولَهُوٓ ـ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ـ * وَ اذْكُرْنَ مَا يُتْلَي‌' فِي‌ بُيُوتِكُنَّ مِنْ ءَايَـٰتِ اللَهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَه


ص 417

كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا.[303]

در اينجا ذكري‌ از اهل‌ بيت‌ نشده‌ است‌، و اوصافي‌ از آنان‌ بيان‌ نشده‌ است‌ تا بنحو خطاب‌، خداوند آنها را مخاطب‌ قرار دهد و هر نوع‌ پليدي‌ و رجسي‌ را از آنان‌ بزدايد و تطهير كند.

بلكه‌ دو آيه‌ است‌ فقط‌ دربارۀ نِساءُ النَّبيّ (زَوْجاتِ رسول‌ الله‌):

اوّل‌: آيۀ: يَـٰنِسَآءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَآءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي‌ فِي‌ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفًا.

دوّم‌: بدنبال‌ آن‌، آيۀ: وَ قَرْنَ فِي‌ بُيُوتِكُنَّ وَ لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَـٰهِلِيَّةِ الاولَي‌' وَ أَقِمْنَ الصَّلَو'ةَ وَ ءَاتِينَ الزَّكَو'ةَ وَ أَطِعْنَ اللَهَ وَ رَسُولَهُ و وَ اذْكُرْنَ مَا يُتْلَي‌' فِي‌ بُيُوتِكُنَّ مِنْ ءَايَـٰتِ اللَهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا.

تمام‌ اين‌ آيات‌ راجع‌ به‌ نِساءُ النَّبيّ است‌، يعني‌ زن‌هاي‌ رسول‌ خدا؛ و دستوراتي‌ است‌ كه‌ به‌ آنها داده‌ مي‌شود، و ضمائر همه‌ راجع‌ به‌ آنهاست‌؛ يعني‌ ضمير جمع‌ مخاطب‌ مؤنّث‌ است‌ مثل‌: لَسْتُنَّ، اتَّقَيْتُنَّ، تَخْضَعْنَ، قُلْنَ، قَرْنَ، بُيُوتِكُنَّ، تَبَرَّجْنَ، أَقِمْنَ، ءَاتِينَ، أَطِعْنَ، اذْكُرْنَ. در وسط‌ آيۀ دوّم‌ مي‌بينيم‌


ص 418

كه‌ لحن‌ خطاب‌ تغيير مي‌كند، و يك‌ جملۀ نامناسب‌ راجع‌ به‌ اهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا وارد مي‌شود بطوريكه‌ ضميرهايش‌ ضمير جمع‌ مخاطب‌ مذكّر است‌؛ مثل‌ عَنكُمْ و يُطَهِّرَكُمْ، و عيناً مانند وصلۀ ناهمواري‌ است‌ كه‌ بخوبي‌ مشخّص‌ مي‌سازد كه‌ ربطي‌ به‌ آيۀ قبل‌ و بعد ندارد؛ و جاي‌ اين‌ خطاب‌ در اينجا نيست‌.

ولي‌ در اينجا آورده‌اند، تا بواسطۀ ملابست‌، اذهان‌ عامّه‌ را متوجّه‌ زوجات‌ رسول‌ الله‌ بگردانند، و حَسَنۀ تطهير و فقدان‌ رجس‌ را به‌ آنها بچسبانند. و در نتيجه‌ آيۀ دوّم‌ بواسطۀ ادخال‌ اين‌ زيادي‌ بصورت‌ دو آيه‌ درآمده‌ است‌، و تا يُطَهّـِرَكُمْ تَطْهِيرًا را يك‌ آيه‌ و تا لَطِيفًا خَبِيرًا را آيه‌اي‌ ديگر قرار داده‌، و مجموعاً آيات‌ راجع‌ به‌ نِساءُ النَّبيّ را سه‌ آيه‌ كرده‌اند.[304]


ص 419

بازگشت به فهرست

تاريخچۀ تغيير قبله‌ و كيفيّت‌ قبلۀ رسول‌ الله‌ در مكّۀ مكرّمه‌

تلميذ: راجع‌ به‌ تاريخچۀ قبله‌ و تحويل‌ قبله‌ و وضع‌ نمازگزاران‌ هنگام‌ تغيير قبله‌، آيا كتاب‌ مبسوطي‌ در خاطر مبارك‌ هست‌؟

علاّمه‌: براي‌ اين‌ مسائل‌ كه‌ بطور مبسوط‌ شرح‌ داده‌ باشد يكي‌ «تاريخ‌مكّه‌» است‌ و ديگري‌ «تاريخ‌ الحرمين‌» (مكّه‌ و مدينه‌) و يكي‌ از اين‌ دو تا بسيار خوب‌ است‌، و در آن‌، كيفيّت‌ كعبه‌ و تمام‌ جرياناتي‌ را كه‌ در مكّه‌ اتّفاق‌ افتاده‌ و پيش‌ آمده‌ است‌ بيان‌ مي‌كند.

و راجع‌ به‌ شهر مدينه‌ و قبله‌ و كيفيّت‌ تغيير قبله‌، مطالب‌ بسيار نفيسي‌ را بيان‌ مي‌كند. من‌ در آن‌ سفر اوّل‌ كه‌ مكّه‌ مشرّف‌ شدم‌، در حدود چهل‌ سال‌ قبل‌، قسمتي‌ از آنرا مطالعه‌ كردم‌، و مقدار مختصري‌ از آنرا نيز در تفسير نقل‌ كرديم‌ (در مسألۀ تحويل‌ قبله‌ در سورۀ بقره‌ در جلد اوّل‌) ولي‌ چون‌ در سفر بوديم‌ نتوانستم‌ همۀ آنرا مطالعه‌ كنم‌، و در اين‌ سفر اخير هم‌ موفّق‌ نشديم‌ از آنجا تهيّه‌ كنيم‌ و با خود بياوريم‌.

تلميذ: آيا مسلمان‌ها كه‌ در بَدو اسلام‌ رو به‌ بَيْت‌ المقدّس‌ نماز مي‌خواندند، آيا بيت‌ المقدّس‌ بعنوان‌ قبله‌ معيّن‌ گرديده‌ بود، يا اينكه‌ به‌ تبع‌


ص 420

سائر مذاهب‌، قبلۀ خود را آنجا قرار داده‌ بودند؟

علاّمه‌: مسلّماً در مكّۀ مكرّمه‌ دأب‌ رسول‌ الله‌ چنين‌ بوده‌ است‌ كه‌ در مسجد الحرام‌ نماز مي‌خواندند بطوري‌ كه‌ هم‌ كعبه‌ و هم‌ بيت‌ المقدّس‌ در برابر آنحضرت‌ بود؛ يعني‌ طوري‌ رو به‌ كعبه‌ مي‌ايستادند كه‌ بيت‌ المقدّس‌ هم‌ قبله‌ قرار مي‌گرفت‌، بعد كه‌ به‌ مدينه‌ هجرت‌ كردند، بدان‌ شكل‌ نبود، و نماز رسول‌الله‌ و مسلمين‌ رو به‌ بيت‌ المقدّس‌ بود، تا زماني‌ كه‌ يهود اعتراض‌ كردند و به‌ مسلمين‌ طعن‌ زدند به‌ اينكه‌ آنان‌ از خود قبله‌ ندارند؛ و چنين‌ و چنان‌ گفتند، تا بالاخره‌ آيات‌ قبله‌ نازل‌ شد. و در حقيقت‌ خوب‌ ركني‌ است‌ از اركان‌ اسلام‌ اينكه‌ نماز را به‌ سوي‌ كعبه‌ گذارند.

* * *

تلميذ: آيا دليل‌ قطعي‌ بر تحريف‌ «عهدَين‌» از نقطۀ نظر شواهد تاريخي‌ مسلّم‌ چه‌ داريم‌؟

علاّمه‌: در قرآن‌ كريم‌ صريحاً مي‌فرمايد كه‌: يهود و نصاري‌ عهدين‌ را تحريف‌ كرده‌اند. نه‌ آنكه‌ همۀ تورات‌ و إنجيل‌ محرّف‌ باشد، بلكه‌ مقداري‌ از آنرا تحريف‌ نموده‌اند؛ بجهت‌ آنكه‌ نصّ قرآن‌ مي‌فرمايد كه‌: همۀ عهدين‌ محرّف‌ نيستند؛ مطالب‌ صحيح‌ نيز در آن‌ يافت‌ مي‌شود، و قرآن‌ با همين‌ تورات‌ و إنجيل‌ فعلي‌ در بسياري‌ از موارد با يهود و نصاري‌ محاجّه‌ مي‌كند و آنان‌ را براي‌ احتجاج‌ فرا مي‌خواند.

شواهد تاريخي‌ براي‌ اين‌ معني‌ نيز داريم‌، و در خود تورات‌ و إنجيل‌ اشاره‌ به‌ قضايائي‌ دارد كه‌ تحريف‌ را روشن‌ مي‌كند.

بازگشت به فهرست

كيفيّت‌ نزول‌ تورات‌ بر حضرت‌ موسي‌

تلميذ: آيا «تورات‌» بر حضرت‌ موسي‌ علي‌ نبيّنا وآله‌ و عليه‌ السّلام‌ در همان‌ چهل‌ شب‌ كه‌ براي‌ مناجات‌ رفتند، در ميعاد پروردگار نازل‌ شده‌ است‌؟ و الواحي‌ كه‌ بر روي‌ آنها تورات‌ نوشته‌ شده‌ بود از چه‌ چيزي‌ بود؟ كوه‌ طور


ص 421

كجاست‌؟

و كيفيّت‌ نزول‌ «إنجيل‌» چطور بوده‌ است‌؟ و آيا حواريّين‌ حضرت‌ عيسي‌ در زمان‌ آنحضرت‌ أناجيل‌ را نوشتند يا بعداً؟ و آيا جملگي‌ آنها از اخيار و صالحين‌ بودند يا نه‌؟

علاّمه‌: خيلي‌ روشن‌ نيست‌ كه‌ تورات‌ بر حضرت‌ موسي‌ در همان‌ چهل‌ شب‌ مناجات‌ وارد شده‌ باشد، امّا اين‌ مطلب‌ هست‌ كه‌ تورات‌ الواحي‌ بود كه‌ بر موسي‌ عليه‌ السّلام‌ در كوه‌ طور در يك‌ اربعين‌ نازل‌ شد. و حضرت‌ موسي‌ آن‌ الواح‌ را برداشته‌ و نزد قوم‌ خود آورد، و چون‌ عصباني‌ بود الواح‌ را انداخت‌ و بعضي‌ از آنها شكست‌. و اين‌ الواح‌ جملگي‌ از زمرّد بوده‌ است‌؛ يعني‌ خداوند از كَتْم‌ عدم‌، اين‌ زمرّدها را خلق‌ و إبداع‌ كرد. در تورات‌ مطالبي‌ راجع‌ به‌ قسمت‌هاي‌ تاريخي‌ و قصص‌، و حكاياتي‌ و جريان‌هائي‌ موجود است‌ كه‌ نمي‌توان‌ بيك‌ كتاب‌ آسماني‌ نسبت‌ داد؛ چيزهاي‌ عجيب‌ و غريب‌ زياد است‌.

در إنجيل‌، دست‌ كمتر برده‌ شده‌ است‌؛ وليكن‌ در تورات‌ زياد است‌.

تورات‌ در كوه‌ طور بر حضرت‌ موسي‌ نازل‌ شد، و كوه‌ طور در مصر است‌ در صحراي‌ سينا؛ مسلّماً در آن‌ كوه‌ و در آن‌ بيابان‌ نازل‌ شده‌ است‌. و صحراي‌ سينا در طرف‌ راست‌ بحر أحمر است‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ از راه‌ دريا با كشتي‌ روبمكّه‌ مي‌روند.

و تمام‌ تورات‌ در چهل‌ روز نازل‌ شد و حضرت‌ موسي‌ همه‌ را جمع‌ نموده‌ و پيش‌ قومش‌ آورد؛ و چون‌ بسياري‌ از آنان‌ زير بار نرفتند، خداوند براي‌ تنبيه‌ و تنبّه‌ آنان‌ كوه‌ طور را بر فراز سر آنان‌ در هوا معلّق‌ نگاهداشت‌:

وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَـٰقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَآ ءَاتَيْنَـٰكُم‌ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا وَ أُشْرِبُوا فِي‌ قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُل


ص 422

بِئْسَمَا يَأْمُرُكُم‌ بِهِ إِيمَـٰنُكُمْ إِن‌ كُنتُم‌ مُّـؤْمِنِينَ.[305]

اين‌ معلّق‌ نگاهداشتن‌ كوه‌ طور براي‌ تخويف‌ و عقوبت‌ آنان‌ بود، كه‌ سجده‌ كنند و تسليم‌ حقّ شوند؛ بعضي‌ سجده‌ كردند و حرف‌ حقّي‌ كه‌ به‌ آنها گفته‌ شده‌ بود مي‌گفتند، و بعضي‌ هم‌ مطالب‌ ديگري‌ مي‌گفتند.

و در اوّل‌، وصيّ حضرت‌ موسي‌ حضرت‌ هَرون‌ بود ولي‌ چون‌ هَرُون‌ كه‌ برادر آنحضرت‌ بود زودتر از حضرت‌ موسي‌ در تَيْه‌ رحلت‌ كرد لذا وصيّ حضرت‌ موسي‌، اليَسَع‌ (يوشَع‌ بن‌ نون‌) قرار گرفت‌.

وَ اذْكُرْ إِسْمَـٰعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِّنَ الاخْيَارِ.[306]

بازگشت به فهرست

كيفيّت‌ نزول‌ إنجيل‌ بر حضرت‌ عيسي‌

و امّا وضع‌ نزول‌ إنجيل‌ مبهم‌تر است‌؛ بجهت‌ اينكه‌ درست‌ مشخّص‌ نيست‌ كه‌ إنجيل‌ بصورت‌ وحي‌ آسماني‌ بر حضرت‌ عيسي‌ نازل‌ شده‌، تا بصورت‌ كتابي‌ درآيد؟ و يا تلقين‌ حضرت‌ عيسي‌ بوده‌؟ و يا مثلاً نحوۀ ديگري‌ بوده‌ است‌ و جمع‌آوري‌ شده‌ است‌؟ به‌ هر حال‌ همۀ أناجيل‌ بعد از حضرت‌ عيسي‌ نوشته‌ شد؛ پس‌ از صعود حضرت‌ عيسي‌ يكصد و بيست‌ عدد إنجيل‌ نوشته‌ شد، و از اين‌ مقدار به‌ چهار تاي‌ از آن‌ كه‌ نوشتۀ لوقا و يوحَنّا و مَرْقُس‌ و مَتَّي‌ است‌ اعتبار داده‌ شد؛ يعني‌ كليسا آنرا به‌ رسميّت‌ شناخت‌ و يكصد و شانزده‌ تاي‌ آن‌ ردّ شد، و حالا هم‌ ردّ شده‌ است‌ يعني‌ معمولٌ به‌


ص 423

نيستند.

و هيچ‌ معلوم‌ نيست‌ كه‌ إنجيل‌ چطور نوشته‌ شده‌ است‌؟ و چه‌ قسم‌ القا گرديده‌ است‌؟ اصولاً در ميان‌ مسيحيان‌ نيز سخن‌ از اين‌ نيست‌ كه‌ إنجيل‌ ايشان‌ به‌ چه‌ شكل‌ و به‌ چه‌ نحو نازل‌ شده‌ است‌؟ و به‌ چه‌ نحوي‌ در ميان‌ مردم‌ دائر گرديده‌ است‌؟

و در كلمات‌ خود آنان‌ همچنين‌ دلالتي‌ نيست‌ بر آنكه‌ إنجيل‌ از انشائات‌ خود حضرت‌ مسيح‌ بوده‌ است‌.

يك‌ إنجيل‌ بَرْنابا درآمد، قيامتي‌ برپا كردند و بالاخره‌ از اعتبار آنرا انداختند، زيرا كه‌ در غالب‌ از قسمت‌ها با مطالب‌ إسلامي‌ و قرآني‌ مطابقت‌ دارد، و بشارت‌ از حضرت‌ محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مي‌دهد.

بازگشت به فهرست

حواريّون‌ حضرت‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ و تعداد آنان‌، و رهبانيّت‌

حواريّون‌ همان‌ ياران‌ خاصّ و اصحاب‌ مخصوص‌ حضرت‌ عيسي‌ بودند. خداوند متعال‌ از حواريّون‌ خواست‌ كه‌ ايمان‌ بياورند و حواريّون‌ از انصار خدا قرار گرفتند.

يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوٓا أَنصَارَ اللَهِ كَمَا قَالَ عِيسَي‌ ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّــنَ مَنْ أَنصَارِي‌ٓ إِلَي‌ اللَهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَهِ.[307]

در چند جاي‌ قرآن‌ ذكري‌ از حواريّون‌ شده‌ است���: يكي‌ همين‌ آيه‌اي‌ كه‌ ذكر شد و ديگر آيۀ واقعه‌ در سورۀ آل‌ عمران‌: فَلَمَّآ أَحَسَّ عِيسَي‌' مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِي‌ٓ إِلَي‌ اللَهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَهِ ءَامَنَّا بِاللَهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ * رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا


ص 424

مَعَ الشَّـٰهِدِينَ.[308]

و ديگر آيۀ واقعه‌ در سورۀ مائده‌:

وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي‌ الْحَوَارِيِّــنَ أَنْ ءَامِنُوا بِي‌ وَ بِرَسُولِي‌ قَالُوٓا ءَامَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ * إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَـٰعِيسَي‌ ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن‌ يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَآئِِدَةً مِّنَ السَّمَآءِ قَالَ اتَّقُوا اللَهَ إِن‌ كُنتُم‌ مُّـؤْمِنِينَ.[309]

مي‌گويند: همۀ حواريّون‌ مردم‌ صالح‌ و خوبي‌ بودند، جز يكي‌ از آنها كه‌ چون‌ دشمنان‌ در صدد جستجوي‌ حضرت‌ مسيح‌ بودند، او خبر داد كه‌ عيسي‌ ابن‌ مريم‌ اينجاست‌. و تا دشمنان‌ آمدند كه‌ حضرت‌ عيسي‌ را بگيرند، آنحضرت‌ به‌ آسمان‌ صعود كرد و بكلّي‌ ديگر از ميان‌ مردم‌ رفت‌.

حواريّين‌ مجموعاً دوازده‌ نفر بودند كه‌ از ميان‌ آنها اين‌ يكي‌ نااهل‌ درآمد و بقيّه‌ بر روش‌ حضرت‌ مسيح‌ پايدار بودند. و جملگي‌ بعد از حضرت‌ مسيح‌ تصميم‌ گرفتند به‌ اينكه‌ طبق‌ روش‌ حضرت‌ مسيح‌ ازدواج‌ نكنند، جا و منزل‌ براي‌ خود تهيّه‌ نكنند، و در شهري‌ اقامت‌ نگزينند بلكه‌ براي‌ دعوت‌ مردم‌ بدين‌ و آئين‌ حضرت‌ مسيح‌ پيوسته‌ در سفر بوده‌، از اين‌ شهر به‌ آن‌ شهر و از اين‌ قريه‌ به‌ آن‌ قريه‌ كوچ‌ كنند؛ و رهبانيّت‌ و اعتزال‌ را پيشه‌ گيرند. خداوند


ص 425

متعال‌ هم‌ با اينكه‌ مبناي‌ رَهبانيَّت‌ را تشريع‌ نفرموده‌ است‌، ليكن‌ از آن‌ راضي‌ شد:

ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَي‌'ٓ ءَاثَـٰرِهِم‌ بِرُسُلِنَا وَ قَفَّيْنَا بِعِيسَي‌ ابْنِ مَرْيَمَ وَ ءَاتَيْنَـٰهُ الْإِنجِيلَ وَ جَعَلْنَا فِي‌ قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَـٰهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَآءَ رِضْوَ'نِ اللَهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فَـَاتَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَـٰسِقُونَ.[310]

ولي‌ آنان‌ چنان‌ كه‌ بايد و شايد آداب‌ و شرائط‌ رهبانيّت‌ را مراعات‌ نكردند، و از عهدۀ انجام‌ آن‌ برنيامدند.

باري‌، حواريّون‌ دعوتشان‌ را انجام‌ دادند، و توسعه‌ دادند و يك‌ دعوت‌ كامل‌ در دنيا برقرار ساختند.

تلميذ: آيا عدم‌ ازدواج‌ حضرت‌ مسيح‌ دليل‌ بر نقصان‌ نيست‌؟

علاّمه‌: دليل‌ بر نقصان‌ نيست‌، بلكه‌ دليلي‌ بر روحيّت‌ و نورانيّت‌ حضرت‌ عيسي‌ بوده‌ است‌، چون‌ با اين‌ نشأه‌ أبداً تماس‌ حاصل‌ نكرد و ازدواج‌ ننمود و سكني‌ و خانه‌ نگرفت‌؛ يك‌ موجوديّت‌ خاصّي‌ داشت‌.

ولي‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ جامعيّت‌ داشتند، از آثار و خصائص‌ اين‌ نشأه‌ بنحو أوفي‌ برآمدند؛ و بالاخصّ سنّت‌ ازدواج‌ از خصائص‌ رسول‌ الله‌ است‌.

وَ مِنْ ءَايَـٰتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم‌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ'جًا لِّتَسْكُنُوٓا إِلَيْهَا وَ جَعَلَ


ص 426

بَيْنَكُم‌ مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي‌ ذَ'لِكَ لَا يَـٰتٍ لّـِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.[311]

تلميذ: بهترين‌ كتاب‌ كه‌ شرح‌ حالات‌ حضرت‌ موسي‌ و عيسي‌ علي‌ نبيّنا وآله‌ و عليهما السّلام‌ را با ادلّه‌ و شواهد تاريخي‌ مُسنَد و مستدلّ بيان‌ كند چيست‌؟

علاّمه‌: با اين‌ خصوصيّات‌ شايد نداشته‌ باشيم‌.

* * *

بازگشت به فهرست

حضرت‌ يوسف‌ از مُخلَصين‌ بوده‌ است‌

تلميذ: روي‌ شواهد مسلّم‌ تاريخ‌، بسياري‌ از انبياء مانند حضرت‌ موسي‌ و عيسي‌ و اليَسَع‌ و يونس‌ و داود و سليمان‌ از ذرّيّۀ حضرت‌ إبراهيم‌ بوده‌اند؛[312] و با آنكه‌ مسلّماً از حضرت‌ إسمعيل‌ نبوده‌اند لذا بايد حتماً از حضرت‌ إسحق‌ باشند؛ و چون‌ از حضرت‌ إسحق‌ فقط‌ حضرت‌ يعقوب‌ بوجود آمد لذا بايد از نسل‌ يعقوب‌ و همگي‌ از بني‌ إسرائيل‌ بوده‌ باشند، چون‌ اسرائيل‌ لقب‌ يعقوب‌ است‌.


ص 427

حال‌ اين‌ سؤال‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌: طبق‌ بعضي‌ از روايات‌ وارده‌، خداوند بواسطۀ ترك‌ اولائي‌ كه‌ از حضرت‌ يوسف‌ بوقوع‌ پيوست‌ (چون‌ پادشاه‌ شد و برتخت‌ نشسته‌ بود، و پدر و مادر با برادران‌ از كنعان‌ وارد مجلس‌ شدند، در پيش‌ پاي‌ آنان‌ برنخاست‌. و يا چون‌ پدرش‌ يعقوب‌ خواست‌ سوار بر اسب‌ شود حضرت‌ يوسف‌ زودتر سوار شد.) نسل‌ پيامبري‌ را از او برداشت‌.

و چگونه‌ در اولاد يَهودا برادر بزرگ‌ و سائر برادران‌ يوسف‌ قرار داد؟ با آنكه‌ آنان‌ جنايتي‌ عظيم‌ مرتكب‌ شدند و برادر خود يوسف‌ را بچاه‌ انداختند، و پدر پير خود را به‌ فراقش‌ مبتلا ساختند؟

علاّمه‌: حَسَناتُ الابْرارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبينَ؛ همان‌ ترك‌ أولي‌ براي‌ يوسف‌ با آن‌ مقام‌ معنوي‌ و منزلت‌ خاصّ الهي‌ شايد از بچاه‌ انداختن‌ يوسف‌ نسبت‌ به‌ ديگران‌ مهمتر باشد.

و ثانياً: حضرت‌ يوسف‌ با آنكه‌ طبق‌ نصّ قرآن‌ از مخلَصين‌ است‌،[313] و براي‌ مخلصين‌ گناه‌ متصوّر نيست‌، مي‌توان‌ به‌ استناد اين‌ آيه‌ از قرآن‌، آن‌ روايات‌ را طرح‌ كرده‌ و همه‌ را مجعول‌ دانست‌.

* * *

بازگشت به فهرست

مكتب‌ أفلاطون‌ و مكتب‌ نو أفلاطوني‌

تلميذ: اينكه‌ بعضي‌ مي‌گويند: أفلاطون‌ شريعت‌ حضرت‌ عيسي‌ علي‌نبيّنا وآله‌ و عليه‌ السّلام‌ را نپذيرفت‌ و گفت‌: اين‌ شريعت‌ براي‌ ضعفاءالعقول‌ است‌ و من‌ كه‌ به‌ حقيقت‌ پيوسته‌ام‌ نمي‌توانم‌ در تحت‌ اين‌ شريعت‌ بوده‌ باشم‌، آيا صحيح‌ است‌ يا مطلبي‌ است‌ ساختگي‌؟

علاّمه‌: اين‌ مطلب‌ خالي‌ از صحّت‌ است‌، چون‌ أفلاطون‌ پانصد سال‌ از


ص 428

حضرت‌ مسيح‌ مقدّم‌ بوده‌ است‌. بعلّت‌ آنكه‌ افلاطون‌ استاد ارسطو بوده‌، و ارسطو استاد و وزير اسكندر مقدونيّ بوده‌ است‌؛ و زمان‌ اسكندر مقدوني‌ در تاريخ‌ مضبوط‌ است‌.

افلاطون‌ داراي‌ حكمت‌ إشراق‌ و سرسلسلۀ رواقيّين‌ است‌ كه‌ با رياضيّات‌ و مجاهدات‌ باطني‌ از راه‌ تصفيۀ باطن‌، كشف‌ حقائق‌ و معارف‌ الهيّه‌ بر او مي‌شده‌ است‌.

و أرِسطو كه‌ همان‌ أرِسطاطاليس‌ است‌ (و بعضي‌ اشتباهاً آنرا غير از ارسطاطاليس‌ دانسته‌اند؛ چون‌ در تاريخ‌ و حكمت‌ غير از ارسطو كسي‌ را بياد نداريم‌) داراي‌ مكتب‌ مشّاء بوده‌ است‌، كه‌ أبداً بباطن‌ تكيه‌ ننموده‌ بلكه‌ فقط‌ از نقطۀ نظر برهان‌، مسائل‌ حِكميّۀ خود را بنا نهاده‌ است‌.

إسكندر پس‌ از فتح‌ مشرق‌، بندر اسكندريّه‌ را در مصر بنا نهاد، و در آنجا مدرسه‌اي‌ تشكيل‌ داد؛ و شاگردان‌ أفلاطون‌ در آن‌ مدرسه‌ به‌ تدريس‌ پرداختند. و مكتب‌ آنها چون‌ توأم‌ از بعضي‌ از اصول‌ أفلاطون‌ و از ضمائم‌ تازۀ ديگري‌ بوده‌ ‌ است‌ به‌ مكتب‌ نو افلاطوني‌ ناميده‌ شد.[314]


ص 430

اين‌ مكتب‌ باقي‌ بود تا زمان‌ اسلام‌؛ در زمان‌ حكومت‌ عمر چون‌ آنجا را فتح‌ كردند آن‌ مكتب‌ بر افتاد.

بايد دانست‌ كه‌ كتاب‌ «اُثولوجيا» كه‌ كتاب‌ مختصر و مفيدي‌ است‌ براساس‌ حكمت‌ اشراق‌ و بعضي‌ از أرسطو مي‌دانند، از أفْلوطِين‌ است‌ كه‌ يكي‌ از شاگردان‌ اين‌ مكتب‌ است‌ (يعني‌ مكتب‌ نو افلاطوني‌) و استنادش‌ به‌ أرسطو اشتباه‌ است‌.

يكي‌ از شاگردان‌ اين‌ مكتب‌ در زمان‌ اسلام‌ ثاميطورِسْ است‌ كه‌ اسلام‌ آورده‌ و بنام‌ يحيي‌ نحوي‌ ناميده‌ شده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

* * *

باري‌، در اينجا مصاحبات‌ حقير با حضرت‌ استاد علاّمه‌ خاتمه‌ مي‌پذيرد. البتّه‌ اين‌ مصاحبات‌ بطور رسمي‌ بوده‌ و بنده‌ بعنوان‌ مصاحبات‌ در نوشته‌هاي‌ خود ضبط‌ كرده‌ بودم‌؛ والاّ آنچه‌ از حضرت‌ علاّمه‌ در مجالسشان‌ استفاده‌ شده‌ است‌ و بطور متفرّق‌، چه‌ يادداشت‌ شده‌، و چه‌ نشده‌ بسيار است‌، و اين‌ ناچيز در بسياري‌ از مؤلّفات‌ خود آنها را بالمناسبه‌ آورده‌ام‌. شَكَّرَ اللَهُ مَساعيَهُ الْجَمِيلَةَ وَ حَشَرَهُ مَعَ مُحَمَّدٍ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ وَ ءَالِهِ الْغُرِّ الْكِرامِ حَسَنِ السَّجيَّهِ.

و در امشب‌ كه‌ شب‌ سيزدهم‌ ربيع‌ الثّاني‌ يكهزار و چهار صد و دو هجريّۀ قمريّه‌ است‌ اين‌ يادنامۀ علاّمۀ طباطبائي‌ با مصاحبات‌ بپايان‌ مي‌رسد. و لِلَّه


ص 431

‌ الحَمدُ و لَه‌ الشُّكر بر اين‌ توفيق‌ كه‌ در اين‌ مدّت‌ كه‌ دو ماه‌ و سه‌ روز بطول‌ انجاميد پيوسته‌ بذكر و فكر استاد عاليقدر، بهترين‌ ايّام‌ خود را مي‌گذراندم‌. و در اين‌ مكان‌ مقدّس‌، آستانۀ حضرت‌ ثامن‌ الحُجَج‌ عليه‌ آلافُ التَّحيَّةِ و الإكْرام‌، همواره‌ بروح‌ منوّر آن‌ فقيد ارجمند رحمت‌ و دعا مي‌فرستادم‌. و اينك‌ هر چه‌ مي‌خواهم‌ عنان‌ قلم‌ را باز كشم‌؛ مي‌گويد: باز چند لحظه‌ با چند كلمه‌ غنيمت‌ است‌.

يك‌ امشبي‌ كه‌ در آغوش‌ شاهد شكرم‌                       گرم‌ چو عود بر آتش‌ نهند غم‌ نخورم‌

ببند يك‌ نفس‌ اي‌ آسمان‌ دريچۀ صبح‌                     بر آفتاب‌ كه‌ امشب‌ خوش‌ است‌ با قمرم‌

ندانم‌ اين‌ شب‌ قدر است‌ يا ستارۀ روز                                توئي‌ برابر من‌ يا خيال‌ در نظرم‌

بدين‌ دو ديده‌ كه‌ امشب‌ ترا همي‌ بينم‌                                دريغ‌ باشد فردا كه‌ ديگري‌ نگرم‌

روان‌ تشنه‌ بر آسايد از وجود فرات‌                                  مرا فرات‌ ز سر بر گرفت‌ و تشنه‌ترم‌

چو مي‌ نديدمت‌ از شوق‌ بی‌خبر بودم                     ‌ كنون‌ كه‌ با تو نشستم‌ ز ذوق‌ بي‌خبرم‌

سخن‌ بگوي‌ كه‌ بيگانه‌ پيش‌ ما كس‌ نيست‌         بغير شمع‌ و همين‌ ساعتش‌ زبان‌ ببرم‌[315]

بازگشت به فهرست

تحمّل‌ علاّمه‌ تهمتها و مرارتها را در راه‌ خدا

در اينجا اين‌ دفتر شريف‌ را به‌ بيانات‌ علاّمه‌ ـ در روزي‌ كه‌ در بنده‌ منزل‌


ص 432

به‌ نهار تشريف‌ آورده‌ بودند، پس‌ از صرف‌ نهار ـ خاتمه‌ مي‌دهيم‌؛ فرمودند: در نجف‌ اشرف‌ بودم‌، بعد از نماز صبح‌ كه‌ نشسته‌ بودم‌، در حال‌ توجّه‌ و خَلسه‌، حضرت‌ عليّ بن‌ جَعفر سلامُ اللهِ عَليهما بمن‌ نزديك‌ شد به‌ اندازه‌اي‌ كه‌ نَفَس‌ آنحضرت‌ گويا بصورت‌ من‌ مي‌خورد، و فرمود: قضيّۀ توحيد در وجود، از اصول‌ مسلّمۀ ما اهل‌ بيت‌ است‌. [316]


ص433

سپس‌ فرمودند: چقدر خوب‌ سعدي‌ فرموده‌ است‌:

ره‌ عقل‌ جز پيچ‌ در پيچ‌ نيست‌                برِ عارفان‌ جز خدا هيچ‌ نيست‌

توان‌ گفتن‌ اين‌ با حقائق‌ شناس               ‌ ولي‌ خُرده‌ گيرند اهل‌ قياس‌

كه‌ پس‌ آسمان‌ و زمين‌ چيستند                بني‌ آدم‌ و دام‌ و دَدْ كيستند

همه‌ هر چه‌ هستند از آن‌ كمترند         كه‌ با هستيش‌ نام‌ هستي‌ برند

عظيم‌ است‌ پيش‌ تو دريا بموج‌              بلند است‌ خورشيد تابان‌ به‌ اوج‌

ولي‌ اهل‌ صورت‌ كجا پي‌ برند                  كه‌ أرباب‌ معني‌ به‌ ملكي‌ درند

كه‌ گر آفتابست‌ يك‌ ذرّه‌ نيست‌         و گر هفت‌ درياست‌ يك‌ قطره‌ نيست‌

چو سلطان‌ عزّت‌ علم‌ دركشد         جهان‌ سر بجيب‌ عدم‌ دركشد[317]

و فرمودند: چقدر خوب‌ فرموده‌ است‌ در كتاب‌ «الإنسانُ الْكامِل‌» جيليّ:

ألا إنَّ الْوُجودَ بِلا مَحالِ                     خَيالٌ في‌ خَيالٍ في‌ خَيالِ (1)

وَ لا يَقْظانَ إلَّا أهْلُ حَقٍّ                مَعَ الرَّحْمَنِ هُمْ في‌ كُلِّ حالِ (2)


ص 434

وَ هُمْ مُتَفاوِتونَ بِلا خِلافٍ                 فَيَقْظَتُهُمْ عَلَي‌ قَدْرِ الْكَمالِ (3)

هُمُ النّاسُ الْمُشارُ إلَي‌ عُلاهُمْ         لَهُمْ دونَ الْوَرَي‌ كُلُّ التَّعالي (4)

حَظوا بِالذّاتِ وَ الاوْصافِ طُرًّا         تَعاظَمَ شَأْنُهُمْ في‌ ذي‌ الْجَلالِ (5)

فَطَوْرًا بِالْجَلالِ عَلَي‌ الْتِذاذٍ                         وَ طَوْرًا بِالتَّلَذُّذِ بِالْجَمالِ (6)

سَرَتْ لَذّاتُ ذاتِ اللَهِ فِيهِمْ         لَهُمْ في‌ الذّاتِ لذّاتٌ عَوالي‌ (7) [318]

بازگشت به فهرست

قصيدۀ غرّاء علاّمه‌ دربارۀ عشق‌ به‌ خدا

در اينجا بعنوان‌ حُسن‌ اختتام‌ مناسب‌ است‌ قصيده‌اي‌ را كه‌ حضرت‌ استاد علاّمه‌ دربارۀ دل‌ كندن‌ از غير خدا و عشق‌ و محبّت‌ ورزيدن‌ بجمال‌ و جلال‌ خدا سروده‌اند ـ و از نقطۀ نظر تمثيل‌ و استعارات‌ و فنون‌ شعري‌ در غايت‌ درجۀ علوّ و رُقاء است‌ و هيچكس‌ نمي‌تواند باور كند كه‌ اين‌ قصيده‌ با اين‌ لطائف‌ ذوقي‌، از يك‌ زاهد عابد ناسك‌ متهجّد كه‌ نمونۀ بارز پارسائي‌ و زهد است‌ و در عين‌ حال‌ زبان‌ مادري‌ او تركي‌ است‌ و در سخن‌ گفتن‌ بدان‌ لَحن‌ مشهود است‌ و


ص 425

زبان‌ عربي‌ و زبان‌ فارسي‌ او زبان‌ ثانوي‌ است‌ بوده‌ باشد ـ بياوريم‌ و بدعا و توجّهات‌ آن‌ فقيد توشه‌اي‌ برگيريم‌:

همي‌ گويم‌ و گفته‌ام‌ بارها                          بود كيش‌ من‌ مهر دلدارها

پرستش‌ به‌ مستي‌ است‌ در كيش‌ مِهر         برونند زين‌ جرگه‌ هشيارها

به‌ شاديّ و آسايش‌ و خواب‌ و خور                   ندارند كاري‌ دل‌ افكارها

بجز اشك‌ چشم‌ و بجز داغ‌ دل‌                         نباشد بدست‌ گرفتارها

كشيدند در كوي‌ دلدادگان                             ‌ ميان‌ دل‌ و كامْ ديوارها

چه‌ فرهادها مرده‌ در كوهها                         چه‌ حلاّج‌ها رفته‌ بر دارها

چه‌ دارد جهان‌ جز دل‌ و مهر يار                     مگر توده‌هائي‌ ز پندارها

ولي‌ رادمردان‌ و وارستگان‌                             نيازند هرگز به‌ مردارها

مَهين‌ مِهر ورزان‌ كه‌ آزاده‌اند                         بريزند از دام‌ جان‌، تارها

بخون‌ خود آغشته‌ و رفته‌اند                 چه‌ گل‌هاي‌ رنگين‌ به‌ جوبارها

* * *

بهاران‌ كه‌ شاباش‌ ريزد سپهر                      بدامان‌ گلشن‌ ز رگبارها

كشد رخت‌ سبزه‌ به‌ هامون‌ و دشت‌             زَنَد بارگه‌ گل‌ به‌ گلزارها

نگارش‌ دهد گلبنِ جويبار                             در آئينۀ آبْ رخسارها

رود شاخ‌ گل‌ در بر نيلوفر                          برقصد به‌ صد ناز گلنارها

درد پردۀ غنچه‌ را بادِ بام ‌                             هَزار آورد نغز گفتارها

به‌ آواي‌ ناي‌ و به‌ آهنگ‌ چنگ            ‌ خروشد ز سرو و سمن‌ تارها

* * *

بياد خَم‌ ابروي‌ گلرخان‌                       بكش‌ جام‌ در بزم‌ ميخوارها

گره‌ را ز راز جهان‌ باز كن‌                    كه‌ آسان‌ كند باده‌ دشوارها

جز افسون‌ و افسانه‌ نبود جهان ‌         كه‌ بستند چشم‌ خشايارها


ص 436

به‌ اندوه‌ آينده‌ خود را مباز               كه‌ آينده‌ خوابيست‌ چون‌ پارها

فريب‌ جهان‌ را مخور زينهار               كه‌ در پاي‌ اين‌ گل‌، بود خارها

پياپي‌ بكش‌ جام‌ و سرگرم‌ باش‌                 بهل‌ گر بگيرند بيكارها

اللَهُمَّ أفِضْ صِلَةَ صَلَواتِكَ وَ سَلامَةَ تَسْليماتِكَ عَلَي‌ أوَّلِ التَّعَيُّناتِ الْمُفاضَةِ مِنَ الْعَمآءِ الرَّبّانيِّ وَ ءَاخِرِ التَّنَزُّلاتِ الْمُضافَةِ إلَي‌ النَّوْعِ الإنسانيِّ؛ الْمُهاجِرِ مِنْ مَكَّةَ كانَ اللَهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيْءٌ ثاني‌، إلَي‌ الْمَدينَةِ وَ هُوَ الانَ عَلَي‌ ما كانَ.

مُحْصي‌ عَوالِمِ الْحَضَراتِ الْخَمْسِ في‌ وُجودِهِ؛ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَـٰهُ فِي‌ٓ إِمَامٍ مُّبِينٍ، راحِمُ سآئِلِ اسْتِعْداداتِها بِنَدَي‌ جودِهِ؛ وَ مَآ أَرْسَلْنَـٰكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَـٰلَمِينَ، سِرُّ الْهُويَّةِ الَّتي‌ هِيَ في‌ كُلِّ شَيْءٍ ساريَةٌ وَ عَنْ كُلِّ شَيْءٍ مُجَرَّدَةٌ. كَلِمَةُ الاسْمِ الاعْظَمِ الْجامِعِ بَيْنَ الْعُبودِيَّةِ وَ الرُّبوبيَّةِ. نُقْطَةُ الْوَحْدَةِ بَيْنَ قَوْسَيِ الاحَديَّةِ وَ الْوَاحِديَّةِ. بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرِينَ صَلَواتُكَ وَ سَلامُكَ عَلَيْهِمْ أجْمَعينَ، ما قامَتِ السَّمَواتُ وَ الارَضونَ.

كَتَبَهُ بِيُمْناهُ الدَّاثِرَةِ الضَّعيفُ الذَّليلُ وَ الْحَقيرُ الْفَقيرُ، در مشهد مقدّس‌ رضويّ عَلَي‌ ثاويهِ التَّحيَّةُ وَ الثَّنآءُ بِمَنِّهِ وَ جوده‌، در نيمۀ شب‌ سيزدهم‌ ربيع‌ الثّاني‌ 1402 هجريّۀ قمريّۀ، سيّد محمّد حسين‌ حسينيّ طهرانيّ.

بازگشت به فهرست

پاورقي


[298] ـ مرحوم‌ شيخ‌ طَبْرِسيّ در تفسير «مجمع‌ البيان‌» ضمن‌ تفسير سورۀ دهر (هَلْ أَتَي‌' عَلَي‌ الإنسَـٰنِ) چند حديث‌ در كيفيّت‌ ترتيب‌ نزول‌ سُوَر قرآن‌ روايت‌ مي‌كند، از جمله‌ از أبوالقاسم‌ حَسْكانيّ؛ و يكايك‌ سوره‌هاي‌ قرآن‌ را به‌ ترتيب‌ نزول‌ مي‌شمرد. (تفسير «مجمع‌ البيان‌» جلد 5، ص‌ 405، از طبع‌ صيدا)

[299] ـ آيۀ 173، از سورۀ 2: البقرة‌: «اينست‌ و جز اين‌ نيست‌ كه‌ خداوند بر شما مردار و خون‌ و گوشت‌ خوك‌ و هر حيواني‌ را كه‌ براي‌ غير خدا سربريده‌ شود، حرام‌ كرده‌ است‌. پس‌ كسيكه‌ اضطرار پيدا كند، در صورتيكه‌ بدان‌ تمايل‌ نداشته‌ باشد و از حدّ رفع‌ ضرورت‌ تجاوز نكند، در خوردن‌ آن‌ گناهي‌ ندارد؛ و خداوند آمرزنده‌ و مهربان‌ است‌.»

[300] ـ آيۀ 145، از سورۀ 6: الانعام‌: «بگو اي‌ پيغمبر: من‌ پيدا نمي‌كنم‌ در آنچه‌ بسوي‌ من‌ وحي‌ شده‌ است‌ چيز حرامي‌ را بر هر خورنده‌ كه‌ بوده‌ باشد، مگر آنكه‌ مردار باشد يا خون‌ ريخته‌ شده‌ و يا گوشت‌ خوك‌ بوده‌ باش�� ـ چون‌ گوشت‌ خوك‌ پليد است‌ ـ و يا اينكه‌ ذبيحه‌اي‌ باشد كه‌ براي‌ غير خدا كشته‌ و نام‌ غير خدا بر آن‌ برده‌ باشند. پس‌ كسيكه‌ در ضرورت‌ افتد، در صورتيكه‌ تمايل‌ به‌ خوردن‌ آن‌ نداشته‌ باشد و از حدّ تجاوز نكند، پس‌ پروردگار تو آمرزنده‌ و مهربان‌ است‌.»

[301] ـ آيۀ 115، از سورۀ 16: النّحل‌: «اينست‌ و جز اين‌ نيست‌ كه‌ خداوند بر شما حرام‌ كرده‌ است‌ مردار و خون‌ و گوشت‌ خوك‌ و آنچه‌ را كه‌ در حال‌ كشتن‌ و ذبح‌ كردن‌ نام‌ غير خدابر آن‌ برده‌ شود؛ پس‌ كسيكه‌ در ضرورت‌ افتد واز روي‌ تمايلِ بدان‌ نخورد، و از حدّ ضرورت‌ تجاوز نكند؛ پس‌ خداوند آمرزنده‌ و مهربان‌ است‌.»

[302] ـ آيۀ 3، از سورۀ 5: المآئدة‌: «بر شما حرام‌ شد مردار و خون‌ و گوشت‌ خوك‌ و آن‌ ذبيحه‌اي‌ را كه‌ بنام‌ غير خدا بكشند. و همچنين‌ حرام‌ شد هر حيواني‌ كه‌ بسبب‌ خفه‌ كردن‌ و يا چوب‌ زدن‌ و يا از بلندي‌ انداختن‌ و يا بواسطۀ شاخ‌ زدن‌ با يكديگر بميرد. و همچنين‌ بازماندۀ خوراك‌ درندگان‌ حرام‌ شد مگر آنكه‌ قبل‌ از مردن‌، شما آن‌ بازمانده‌ را تذكيه‌ كنيد و ذبح‌ نمائيد. و ديگر حرام‌ شد آنچه‌ كه‌ براي‌ بت‌ها كشته‌ مي‌شود و آن‌ حيواني‌ كه‌ به‌ أزلام‌، كه‌ نوعي‌ از قمار است‌، قسمت‌ مي‌كنيد، كه‌ آن‌ فسق‌ است‌ ـ امروز مأيوس‌ شدند كافران‌ از دستبرد به‌ دين‌ شما، پس‌ از آنها نترسيد و از من‌ بترسيد! امروز من‌ دين‌ شما را براي‌ شما كامل‌ كردم‌ و نعمت‌ خود را بر شما تمام‌ نمودم‌ و راضي‌ شدم‌ كه‌ اسلام‌ دين‌ شما باشد ـ پس‌ كسيكه‌ در ضرورت‌ افتد و در مجاعه‌ و گرسنگي‌، نه‌ بجهت‌ نزديكي‌ به‌ ارتكاب‌ گناه‌، از آن‌ محرّمات‌ بخورد پس‌ خداوند آمرزنده‌ و مهربان‌ است‌.»

[303] ـ آيات‌ 32 تا 34، از سورۀ 33: الاحزاب‌: «اي‌ زنان‌ پيغمبر! شما اگر تقوي‌ پيشه‌ گيريد مانند هيچيك‌ از زن‌هاي‌ ديگر نيستيد! پس‌ صداي‌ خود را نرم‌ و نازك‌ نكنيد تا كسيكه‌ در دل‌ او مرض‌ است‌ به‌ طمع‌ افتد! و پيوسته‌ گفتار شما نيكو و پسنديده‌ باشد، و در خانه‌هاي‌ خود قرار بگيريد، و مانند تبرّج‌ و زينت‌ نمودن‌ زمان‌ جاهليّت‌ قبلي‌، خود را زينت‌ مكنيد! و نماز را اقامه‌ كنيد و زكوة‌ را بدهيد و از خدا و رسول‌ خدا اطاعت‌ كنيد ـ اينست‌ و جز اين‌ نيست‌ كه‌ خداوند اراده‌ كرده‌ است‌ از شما اهل‌ بيت‌ هر گونه‌ رجس‌ و پليدي‌ را بزدايد و آنطور كه‌ بايد و شايد تطهير كند ـ و ياد بياوريد آنچه‌ را كه‌ در خانه‌هاي‌ شما از آيات‌ خدا و حكمت‌ تلاوت‌ مي‌شود! بدرستيكه‌ خداوند هميشه‌ لطيف‌ و خبير است‌ (به‌ دقائق‌ امور مطّلع‌ و در تمام‌ چيزها نافذ و آگاه‌ است‌).»

[304] ـ آية‌ الله‌ سيّد شرف‌ الدّين‌ عاملي‌ در كتاب‌ «الكلمةُ الغرّآء في‌ تَفضيلِ الزّهرآء» كه‌ با طبع‌ دوّم‌ «الفُصولُ المُهمّة‌» در يك‌ جا تجليد شده‌ است‌، در ص‌ 213 و 214 يكي‌ از جوابهاي‌ خود را اين‌ قرار داده‌اند كه‌: آيۀ تطهير، استطرادي‌ است‌ كه‌ در ميان‌ آيتين‌ وارد شده‌ است‌.

ايشان‌ مي‌گويند: در كلام‌ بلغاء جمله‌هاي‌ استطرادي‌ كه‌ به‌ عنوان‌ اعتراض‌ داخل‌ در گفتار مي‌شود وجود دارد؛ و آن‌ عبارت‌ است‌ از تخلّل‌ جملۀ اجنبيّه‌ از جهت‌ معني‌، در ميان‌ كلام‌ متناسق‌؛ مثل‌ قولِه‌ تعالَي‌ در حكايت‌ خطاب‌ عزيز مصر به‌ زوجه‌اش‌ در وقتيكه‌ به‌ او مي‌گويد: إِنَّهُو مِن‌ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ * يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـٰذَا وَ اسْتَغْفِرِي‌ لِذَنبِكِ؛ چون‌ گفتار «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـٰذَا» جملۀ استطرادي‌ است‌ بطوريكه‌ روشن‌ است‌. و مثل‌ قولِه‌ تعالَي‌: إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوٓا أَعِزَّةَ أَهْلِهَآ أَذِلَّةً وَ كَذَ'لِكَ يَفْعَلُونَ * وَ إِنِّي‌ مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم‌ بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ ؛ در اينجا گفتار خدا كه‌ مي‌گويد: «وَ كَذَ'لِكَ يَفْعَلُونَ» استطراد است‌ از جهت‌ خداوند متعال‌ كه‌ در ميان‌ كلام‌ بلقيس‌ آمده‌ است‌. و مثل‌ قولِه‌ عزّ مِن‌ قآئل‌: فَلآ أُقْسِمُ بِمَوَ'قِعِ النُّجُومِ * وَ إِنَّهُ و لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُو لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ؛ كه‌ تقديرش‌ اينست‌: «فَلآ أُقْسِمُ بِمَوَ'قِعِ النُّجُومِ إِنـَّهُو لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ»؛ كه‌ در ميان‌ اين‌ دو جمله‌، استطراد در استطراد آمده‌ است‌. و از اين‌ قبيل‌ در قرآن‌ كريم‌ و سنّت‌ و كلام‌ عربِ قحّ و غيرشان‌ از بلغاء، بسيار است‌.

و آيۀ تطهير از اين‌ قرار است‌ كه‌ در ميان‌ آيات‌ نِساءُ النَّبيّ بطور استطراد آمده‌ است‌. و فائدۀ استطراد در اينجا آنست‌ كه‌: خطاب‌ خداوند به‌ آن‌ زنان‌، با آن‌ اوامر و نواهي‌ و نصائح‌ و آداب‌ جهتي‌ ندارد مگر عنايت‌ خداوند تعالي‌ به‌ اهل‌ بيت‌ (يعني‌ خمسۀ طيّبه‌) براي‌ آنكه‌ سرزنش‌ و ملامتي‌ ـ گرچه‌ از ناحيۀ زنان‌ پيغمبر باشد ـ بر آنان‌ نرسد؛ يا آنكه‌ به‌ اهل‌ بيت‌ ـگرچه‌ بواسطۀ زنان‌ پيغمبر باشد ـ عار و ننگي‌ نسبت‌ داده‌ نشود؛ و يا از ناحيۀ منافقين‌ عليه‌ آنان‌ ـ گر چه‌ به‌ سبب‌ زنان‌ پيغمبر باشد ـ ايرادي‌ و حجّتي‌ قائم‌ نشود. واگر اين‌ استطراد نبود، اين‌ نكتۀ شريفه‌اي‌ كه‌ بواسطۀ آن‌، بلاغت‌ قرآن‌ حكيم‌، و كمال‌ اعجاز ذكرِ باهر و گفتار حضرت‌ حقّ مشهود است‌، حاصل‌ نبود كما لا يخفي‌. (تلميذ)

[305] ـ آيۀ 93، از سورۀ 2: البقرة‌: «و زمانيكه‌ ما از شما عهد و پيمان‌ گرفتيم‌ و كوه‌ طور را بر فراز شما نگاهداشتيم‌، كه‌ آنچه‌ ما بشما داده‌ايم‌ بقوّت‌ بگيريد و گوش‌ كنيد! گفتند شنيديم‌ و مخالفت‌ كرديم‌! و چون‌ كافر شدند محبّت‌ گوساله‌ در دلهايشان‌ اشراب‌ شد. بگو اي‌ پيغمبر: بد چيزي‌ است‌ اين‌ چيزي‌ كه‌ ايمان‌ شما، شما را بدان‌ امر كرده‌ است‌؛ اگر شما مؤمن‌ باشيد!»

[306] ـ آيۀ 48، از سورۀ 38: ص‌ٓ: «و ياد بياور إسمعيل‌ و الْيَسَعْ و ذوالكفل‌ را؛ و تمام‌ آنان‌ از اخيار بوده‌اند.»

[307] ـ صدر آيۀ 14، از سورۀ 61: الصّفّ: «اي‌ كسانيكه‌ ايمان‌ آورده‌ايد! از ياران‌ خدا بوده‌ باشيد همانطور كه‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ به‌ حواريّون‌ گفت‌: ياران‌ من‌ در راه‌ خدا چه‌ كساني‌ هستند؟ حواريّون‌ گفتند: ما ياران‌ خدا هستيم‌.»

[308] ـ آيۀ 52 و 53، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌: «چون‌ عيسي‌ از آنها احساس‌ كفر نمود گفت‌: ياران‌ من‌ در راه‌ خدا چه‌ كساني‌ هستند؟ حواريّون‌ گفتند: ما ياران‌ خدا هستيم‌، بخدا ايمان‌ آورديم‌ و گواه‌ باش‌ كه‌ ما از مسلمانانيم‌. بار پروردگار ما! ما به‌ آنچه‌ تو فرستاده‌اي‌ ايمان‌ آورديم‌ و از پيامبرت‌ پيروي‌ نموديم‌ پس‌ نام‌ ما را در گروه‌ شهداء و حضّار ثبت‌ فرما.»

[309] ـ آيۀ 111 و 112، از سورۀ 5: المآئدة‌: «و زماني‌ كه‌ من‌ به‌ سوي‌ حواريّون‌ وحي‌ فرستادم‌ كه‌ بمن‌ و به‌ رسول‌ من‌ ايمان‌ آوريد! گفتند: ما ايمان‌ آورديم‌ و گواه‌ باش‌ كه‌ ما از مسلمانانيم‌! زماني‌ كه‌ حواريّون‌ گفتند: اي‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌! آيا پروردگار تو چنين‌ قدرتي‌ دارد كه‌ براي‌ ما از آسمان‌ مائده‌ بفرستد؟ گفت‌: بپرهيزيد از خدا اگر شما از ايمان‌ آورندگانيد.»

[310] ـ آيۀ 27، از سورۀ 57: الحديد: «پس‌ بدنبال‌ آثار آنان‌، رسولان‌ خود را فرستاديم‌. و عيسي‌ بن‌ مريم‌ را بدنبال‌ آنان‌ فرستاديم‌ و به‌ او انجيل‌ را داديم‌، و در دل‌هاي‌ پيروان‌ او رأفت‌ و رحمت‌ قرار داديم‌؛ و ديگر: رهبانيّتي‌ كه‌ آنرا ابداع‌ كردند؛ و ما آن‌ رهبانيّت‌ را بر آنان‌ ننوشتيم‌ مگر براي‌ بدست‌ آوردن‌ رضاي‌ خداوند، ليكن‌ آنطور كه‌ بايد و شايد حقّ آنرا رعايت‌ نكردند؛ و ما بكساني‌ از آنان‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ بودند أجر و مزدشان‌ را داديم‌ و بسياري‌ از آنان‌ نيز از فاسقين‌ هستند.»

[311] ـ آيۀ 21، از سورۀ 30: الرّوم‌: «و از آيات‌ خدا اينست‌ كه‌ از خود شما براي‌ شما جفت‌هائي‌ آفريده‌ است‌ تا در پناه‌ آنان‌ آرامش‌ بگيريد و خداوند بين‌ شما مودّت‌ و رحمت‌ قرار داد، بدرستيكه‌ در اين‌ جهت‌ نشانه‌هائي‌ است‌ براي‌ گروهي‌ كه‌ تفكّر كنند.»

[312] ـ حضرت‌ علاّمه‌ قُدّس‌ سرُّه‌ در كتاب‌ «قرآن‌ در إسلام‌» در ص‌ 89 فرموده‌اند: قرآن‌ فقط‌ نام‌ بيست‌ و چند نفر را از پيامبران‌ مي‌برد: آدم‌، نوح‌، إدريس‌، هود، صالح‌، إبراهيم‌، لوط‌، إسمعيل‌، الْيَسَع‌، ذوالكِفْل‌: إلْياس‌، يونُس‌، إسحق‌، يعقوب‌، يوسف‌، شُعَيْب‌، موسي‌، هرون‌، داود، سلَيمان‌، أيّوب‌، زكريّا، يَحْيي‌، إسمعيل‌ صادق‌ الوَعْد، عيسي‌، محمّد؛ صلّي‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌.

اينان‌ پيغمبراني‌ هستند كه‌ به‌ اسم‌ ذكر شده‌اند، و كساني‌ نيز با اشاره‌ ياد شده‌اند؛ مانند: أسْباط‌ در سورۀ نساء، آيۀ 163؛ و مانند پيغمبري‌ كه‌ طالوت‌ به‌ اشارۀ او پادشاه‌ بني‌إسرائيل‌ شد (سورۀ بقره‌، آيۀ 246) و پيغمبري‌ كه‌ در سورۀ بقره‌، آيۀ 258 به‌ وي‌ اشاره‌ شده‌؛ و پيغمبراني‌ كه‌ در سورۀ يس‌ٓ، آيۀ 14 به‌ آنان‌ اشاره‌ شده‌ است‌.

[313] ـ آيۀ 24، از سورۀ 12: يوسف‌: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لآ أَن‌ رَّءَا بُرْهَـٰنَ رَبِّهِ كَذَ'لِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوٓءَ وَ الْفَحْشَآءَ إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ.

[314] ـ شيخ‌ طنطاويّ در تفسير «جواهر» طبع‌ دوّم‌: 1350 هجريّۀ قمريّه‌، مطبعۀ مصطفي‌ البابي‌، ج‌ 23، ص‌ 254 و 255، در تفسير آيۀ 50 از سورۀ 54: القمر: « وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلَّا وَ'حِدَةٌ كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ» مطلبي‌ را به‌ مناسبت‌ بيان‌ مي‌كند كه‌ ما در اينجا ذكر مي‌نمائيم‌:

اين‌ آيه‌، مفادش‌ تكميل‌ ما تقدّم‌ است‌ كه‌ در آيۀ «فَاعْلَمْ أَنـَّهُو لآ إِلَـٰهَ إِلَّا اللَهُ» آمد، و در آنجا گفته‌ شد: بناء اين‌ قاعده‌ بر مُثُل‌ أفلاطونيّه‌ است‌. امّا تصوير مثل‌ را پس‌ از أفلاطون‌، شاگردش‌ ارسطاطاليس‌ ردّ كرد و گفت‌: علم‌ فقط‌ اعتماد بر امور ثابته‌ و محقّقه‌ مي‌كند، و در عالم‌ غير از مادّه‌ و صورت‌ مادّه‌ چيز ثابتي‌ وجود ندارد. رِواقيّون‌ كه‌ رئيسشان‌ زيتون‌ است‌، در قرن‌ سوّم‌ قبل‌ از ميلاد آمدند و نظريّۀ او را ردّ كردند، همچنانكه‌ او هم‌ نظريّۀ استادش‌ را ردّ كرده‌ بود، و گفتند: تو براي‌ ما ارتباط‌ اين‌ مادّه‌ را به‌ صانع‌ عالم‌ كه‌ خودت‌ هم‌ بدان‌ ايمان‌ داري‌، بيان‌ نكرده‌اي‌ كه‌ وجه‌ تناسب‌ ميان‌ آن‌ دو كدامست‌؟! از اين‌ گذشته‌، تو مي‌گوئي‌: مادّه‌ اشتياق‌ به‌ صورت‌ دارد! و اين‌ سخني‌ است‌ بدون‌ دليل‌؛ چرا كه‌ اگر مادّه‌، مجرّد امكان‌ باشد، پس‌ عشقش‌ به‌ صورتي‌ كه‌ تو مدّعي‌ آن‌ مي‌باشي‌ از كجاست‌؟ مگر مي‌شود كه‌ در اين‌ فرض‌، مادّه‌ داراي‌ عقل‌ و شعور باشد؟

بنابراين‌، چون‌ رواقيّون‌ و همچنين‌ علمائي‌ كه‌ بعد از آنها پس‌ از ميلاد مسيح‌ آمدند ـ و آنها به‌ سه‌ شاخه‌: فرع‌ اسكندري‌، و فرع‌ شامي‌، و فرع‌ لاتيني‌ منقسم‌ مي‌شدند ـ اين‌ مسأله‌ را بررسي‌ نمودند ودر آراء و افكار اين‌ دو حكيم‌ (أفلاطون‌ و أرسطو) نظر كردند؛ دسته‌اي‌ از آنها بر علوم‌ طبيعي‌ مانند طبّ روي‌آور شدند، و دسته‌اي‌ بر رياضت‌ نفس‌ روي‌ آوردند، و اكثريّت‌ اين‌ دسته‌ از رواقيّون‌ هستند. و سپس‌ اين‌ فروع‌ سه‌ گانه‌ موفّق‌ آمدند تا ميان‌ اين‌ آراء را جمع‌ كنند و از آنها خلاصه‌ و نتيجه‌اي‌ بدست‌ آرند. و آنچه‌ به‌ علماي‌ اسلام‌ مانند ابن‌ سينا و فارابي‌ و صوفيّه‌ رسيده‌ است‌، به‌ اين‌ جماعت‌ نسبت‌ داده‌ مي‌شود. و علّت‌ تحيّري‌ كه‌ دانشمندان‌ پس‌ از اين‌ دو حكيم‌ در آن‌ افتادند اين‌ بود كه‌: آن‌ دو حكيم‌ نتوانستند طريقه‌ و منهجي‌ را نشان‌ دهند كه‌ با آن‌، كيفيّت‌ ربط‌ و اتّصال‌ عوالم‌ با خداوند ـ بدون‌ هيچ‌ فاصله‌ و درزي‌ ميان‌ عالم‌ و ميان‌ خداوند ـ شناخته‌ و مشخّص‌ گردد؛ نه‌ افلاطون‌ توانست‌ روشن‌ سازد و نه‌ ارسطو. و علَيهذا سبب‌ اختلاف‌ آراء و مكاتب‌ و احزابي‌ كه‌ پس‌ از آنها بوجود آمد، فقط‌ اين‌ دو حكيم‌ بوده‌اند.

استاد «سنتلانه‌» در كتاب‌ «تاريخُ الفَلسفةِ العَربيّة‌» با خطّ خود مرقوم‌ داشته‌ است‌: «حكماي‌ اروپا، در فلسفه‌ استاد نشدند و از دانش‌ بهره‌اي‌ نيافتند مگر بقدر وصولشان‌ به‌ علوم‌ جزئيّه‌ مانند طبيعيّات‌ و رياضيّات‌؛ فلهذا اختراع‌ كردند، و زمين‌ را كِشتند، و به‌ آسمان‌ پريدند و جنگ‌ راه‌ انداختند؛ امّا عالم‌ أعلا و عجائب‌ نفس‌ و اصل‌ عالم‌ كون‌ و وجود كه‌ بر اساس‌ آن‌، علم‌ فلسفه‌ تدوين‌ گرديده‌ است‌ ـ آن‌ علمي‌ كه‌ مقصود اصلي‌ براي‌ نوع‌ انسان‌ است‌ كه‌ آنرا بحث‌ كنند و دريابند ـ ارزش‌ اينها در اين‌ علوم‌ نسبت‌ به‌ سقراط‌ و افلاطون‌، نيست‌ مگر به‌ نسبت‌ ارزش‌ پشّه‌ در برابر فيل‌. و اگر اينها بمانند آنچه‌ را كه‌ اين‌ دو حكيم‌ فهميده‌اند مي‌فهميدند، نبودند مگر فرشتگان‌.» اري‌، تا اينجا ماگفتار شيخ‌ طنطاوي‌ را آورديم‌، و در ذيل‌ آن‌ مي‌گوئيم‌: استاد ما حضرت‌ علاّمه‌، طبق‌ منهاج‌ و ممشاي‌ صدر المتألّهين‌، همانطور كه‌ در بخش‌ نخست‌ ص‌ 122 و 123، از همين‌ كتاب‌ «مهرتابان‌» آمده‌ است‌، با استفاده‌ از طريق‌ شهود و وجدان‌، و طريق‌ عقل‌ و برهان‌، و طريق‌ شرع‌ و ايمان‌، اين‌ راه‌ را پيموده‌اند.

[315] ـ از «كلّيّات‌ سعدي‌» است‌، قسمت‌ غزليّات‌، ص‌ 211 و 212، طبع‌ فروغي‌.

[316] ـ بسياري‌ از اوقات‌ در حال‌ مذاكره‌، بدين‌ آيه‌ مترنّم‌ مي‌شدند: وَ أَنَّ إِلَي‌' رَبِّكَ الْمُنتَهَي‌' (آيۀ 42، از سورۀ 53: النّجم‌) و در گرفتاريها و شدائد مي‌فرمودند: وَ اللَهُ الْمُسْتَعَانُ (قسمتي‌ از آيۀ 18، از سورۀ 12: يوسف‌) يعني‌: «ذات‌ اقدس‌ خدا، يگانه‌ محلّ اعتماد و اتّكاء و ياري‌ جستن‌ از اوست‌.»

هر كس‌ به‌ ايشان‌ ناسزا مي‌گفت‌ و نسبت‌هاي‌ ناروا مي‌داد و براي‌ انداختن‌ رسم‌ و روش‌ عرفاني‌ و اسلوب‌ حِكَمي‌، تهمتهاي‌ بي‌حدّ و بدون‌ مرز ميزد و بگوش‌ ايشان‌ مي‌رسيد، أبداً تلافي‌ نمي‌نمودند و در صدد معارضه‌ و پاداش‌ هم‌ نبودند. و معلوم‌ است‌ كه‌: از اينگونه‌ تهمتها در حوزه‌هاي‌ علميّۀ خشك‌ كه‌ با قرآن‌ و تفسير و روايات‌ و اخلاق‌ عرفاني‌ و حكمت‌ عقلاني‌ سر و كار ندارند، و جمعي‌ بر سر سفرۀ سياه‌ نشسته‌، خود را به‌ تكالب‌ حطام‌ و تكاثر صيت‌ و آوازه‌ سرگرم‌ نموده‌اند، بسيار است‌.

ايشان‌ بواسطۀ برانداختن‌ همين‌ معاني‌ و روشن‌ كردن‌ طلاّب‌ جوان‌ به‌ اسرار الهي‌ و حقائق‌ و معنويّات‌ ديني‌، از تبريز كوچ‌ كرده‌ و بار خود را در آستانۀ مباركۀ بي‌بي‌ حضرت‌ معصومه‌ اُخت‌ الرّضا عَليهما صلواتُ المَلِك‌ المتعال‌ فرود آوردند. و معلوم‌ است‌ كه‌ اين‌ راه‌ و روش‌ و اين‌ منهج‌ و منهاج‌ را بعضي‌ نمي‌پسندند، فلهذا به‌ نسبتهاي‌ مموّهه‌ و عوام‌فريبانه‌ با تردستي‌ و زيركيهاي‌ خاصِّ بخود، كه‌ عمري‌ را در آن‌ بسر برده‌ و تمرين‌ و ممارست‌ داشته‌اند، مي‌خواسته‌اند نور ايشان‌ را خاموش‌ نمايند و بساط‌ تفسير و حكمت‌ و عرفان‌ را از حوزۀ مقدّسۀ علميّه‌ برچينند. چون‌ اين‌ مطالب‌ و دسائس‌ به‌ ايشان‌ مي‌رسيد، مي‌فرمودند: وَ لَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي‌ُ إِلَّا بِأَهْلِهِ (قسمتي‌ از آيۀ 43، از سورۀ 35: فاطر): «خدعه‌ و مكر زشت‌ نمي‌رسد مگر به‌ صاحبش‌.» و اين‌ درست‌ معني‌ و مفاد كريمۀ قرآن‌ است‌: يُرِيدُونَ لِيُطْفِـُوا نُورَ اللَهِ بِأَفْوَ'هِهِمْ وَ اللَهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَـٰفِرُونَ (آيۀ 8، از سورۀ 61: الصّفّ): «مشركين‌اراده‌ دارند كه‌ با دهانهاي‌ خودشان‌ نور خدا را خاموش‌ نمايند؛ و خداوند تمام‌ كنندۀ نور خود است‌، اگر چه‌ آنرا كافرين‌ نمي‌پسندند و ناگوار دارند.»

براي‌ حضرت‌ علاّمه‌ بقدري‌ نامه‌هاي‌ ناسزا و ناروا مملوّ از سبّ وشتم‌ و تهمت‌ و مجعولات‌ كاذبه‌ و سخنان‌ پوچ‌ و واهي‌ بدون‌ امضاء ميرسيد كه‌ ما شنيديم‌ و در نزد خود پنداشتيم‌: ايشان‌ ديگر نامه‌هاي‌ بي‌امضاء را مطالعه‌ نمي‌كنند. بر همين‌ اساس‌ روزي‌ به‌ محضرشان‌ عرض‌ كردم‌: كار بجائي‌ رسيده‌ است‌ كه‌ حضرتعالي‌ پاكتها را كه‌ باز مي‌فرمائيد، شنيده‌ شده‌ است‌ كه‌ اوّل‌ نگاه‌ به‌ محلّ امضاء مي‌كنيد و كاغذهاي‌ بدون‌ امضاء را مطلقاً كنار مي‌گذاريد و مطالعه‌ نمي‌فرمائيد! با تبسّم‌ مليحي‌ فرمودند: همۀ نامه‌ها را مطالعه‌ مي‌كنم‌؛ مع‌الاسف‌ نامه‌هاي‌ بي‌امضاء را هم‌ مطالعه‌ مي‌كنم‌!

[317] ـ «كلّيّات‌ سعدي‌» طبع‌ محمّد عليّ فروغي‌، كتاب‌ «بوستان‌» ص‌ 113 و 114

[318] ـ «الإنسان‌ الكامل‌» جزء دوّم‌، ص‌ 26:

(1) آگاه‌ باشيد كه‌ لامحاله‌ و ناگزير، اين‌ عالم‌ وجود خيالي‌ در خيالي‌ در خيالي‌ است‌!

(2) و بيدار نيستند مگر اهل‌ حقّ؛ كه‌ آنها در تمام‌ احوال‌ با خداي‌ رحمن‌ هستند.

(3) و اهل‌ حقّ، بدون‌ هيچگونه‌ ترديدي‌ داراي‌ مراتب‌ مختلفي‌ هستند؛ و بيداري‌ آنان‌ بر حسب‌ مقدار كمال‌ ايشانست‌.

(4) آنان‌ مردمي‌ هستند كه‌ پيوسته‌ بمقامات‌ عاليۀ آنها اشاره‌ مي‌شود؛ و از براي‌ آنان‌ غير از همۀ موجودات‌، تمام‌ درجات‌ تعالي‌ وجود دارد.

(5) بواسطۀ استغراق‌ در ذات‌ و تمام‌ صفات‌ الهي‌، حظّ وافري‌ برده‌اند؛ و شأن‌ و مقام‌ آنان‌ دربارۀ ذوالجلال‌، بزرگي‌ گرفت‌.

(6) پس‌ گاهي‌ با صفات‌ جلاليّۀ خدا در التذاذ هستند، و گاهي‌ با التذاذ به‌ جمال‌ بسر مي‌برند.

(7) لذّات‌ وجوديّۀ استغراق‌ در ذات‌ خدا در وجود آنان‌ ساري‌ شده‌، و از براي‌ آنان‌ در ذات‌ خدا، لذّت‌هاي‌ بلند مرتبه‌ است‌.

بازگشت به فهرست