أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّی اللَهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ ا لآنَ إلَی قيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
چون پس از ارتحال حضرت آية الله اُستادنا العلاّمة رضوانُ الله تعالَی عليه، افرادي از حوزۀ مقدّسۀ علميّۀ قم به ارض اقدس رضوي مشرّف شده و از ناحيۀ مجمعي، از حقير خواستار شدند تا آنچه را از آنحضرت ميدانم در يادنامهاي درآورم تا با مجموعۀ يادنامههاي دگران در يك مجموعه طبع و تقديم گردد، و اينجانب كتاب «مهر تابان» را بطور تفصيل و مشروح نوشته بودم و تقريباً در شرف اتمام بود و قسمت اعظم از آن را به طبع داده بودم كه بتدريج تا چند هفتۀ ديگر بقيّۀ اجزاي آن تحت طبع ميرفت؛ لهذا با وجود اين اثر، ديگر يادنامۀ جداگانه بطور مشروح مورد نداشت. امّا چون در وقت مراجعت خواستند كه هم اكنون كه «مهر تابان» تحت طبع است، سزاوار است چند صفحه دربارۀ حضرت علاّمه از حقير ترقيم افتد تا با آن مجموعه معاً ثبت و طبع گردد، اينجانب دعوتشان را اجابت نموده، صفحات ذيل را تحرير و برايشان به قم ارسال داشتم، امّا به علّت نامعلومي در ضمن آن مجموعه طبع نشد. اينك كه هنگام طبع دوّم از «مهر تابان» است، مطالب محرّره، در اينجا آورده ميشود تا مجدّداً ذكري و تجديد عهدي با حضرت اُستاد أسكنَه اللهُ بُحبوحَةَ جَنّاتِه به
ص 4
عمل آيد. و آن مجموعه به شرح زير است:
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيمِ
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ
بهترين و شايستهترين سپاسها براي حضرت معبوديست كه با آفرينش انسان: آينۀ تمام نماي جمال و جلال او، نام أحسن الخالقين را بر خود مُسجّل ساخت، و با تجلّيات ربّانيّۀ خود بشر را از ظلمتكدۀ جهل به اعلي ذروۀ علم و بصيرت و معرفت و توحيد رهبري فرمود.
و كاملترين درودها اختصاص به خاتم پيامبران، و سرخيل كاروان رسل و فرستادگان الهيّه حضرت محمّد بن عبدالله صلّي الله عليه و آله و سلّم دارد، كه بخطاب فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ مخاطب شد، و به خلعت زيباي علم و معرفت به انوار ملكوتيّه و سبحانيّۀ حضرت ربِّ ودود مخلّع گرديد.
و بر يگانه وزير و وصيّ والاتبارش: حضرت امير مؤمنان، و سرجوخۀ موحّدان عليّ بن أبيطالب كه با بيان دُرَربارش كشف مُعضلات از پويندگان راه سعادت و توحيد نمود؛ و مُفصِّلِ مُجملِ قرآن، و مُؤوِّل تنزيلِ فرقان الهي گشت.
و بر يازده فرزندش بالاخصّ حضرت امام زمان حجّة بن الحسن العسكريّ أرواحُنا فِداه كه يكي پس از ديگري با تحمّل اعباء ولايت، و وظيفۀ خطير امامت، قافله سالار كاروان عالم هستي در پويائي خود، به وطن مألوف و مقرّ امن و امان الهي گرديدند؛ و بشر را از تاريكيهاي ژرفِ خودخواهي و خودپسندي و خودبيني و خودگرائي و خودنگري، به خداجوئي و خداشناسي فرا خواندند.
ص 5
و بهترين تحيّت و اكرام و دعا و اعظام، بر روان پاك علماء راستين، و دانشمندان استوار و متين امّت باد؛ كه ربّاني متعلّمين راه نجات بودند، و پيوسته با يُمن تعليم و تربيت خود، سوختگان و آوارگان راه خداوند عزيز را به مقام عزّ توكلّ و رضا و تفويض و تسليم رهبري كرده، به آستان توحيد دلالت نمودند.
خصوصاً بر استاد تازه گذشته: فقيد علم و عرفان، و فقيد تزكيه و اخلاق؛ ربّاني پويندگان راه سلامت، و مربّي جويندگان انوار معرفت، استاد بيبديل، علاّمۀ بينظير، آية الله الاكرم حاج سيّد محمّد حسين طباطبائيّ تبريزيّ أفاضَ اللهُ علَينا مِن بركاتِ تربتِه الشّريفَة.
كه به پيروي از رويّۀ امامان بحقّ، در برافراشتن لواي توحيد در دلهاي شوريدگان كوشيدند، و صَلاي ايمان و ايقان را به كرانههاي دور و اعماق ژرف قلوب مهيّا و زنده رسانيدند.
اللَهُمَّ أفِضْ عَلَیهِ صِلَةَ صَلَواتِكَ وَ سَلامَةَ تَسْليماتِكَ، يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ ماتَ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا. ءَامينَ يا رَبَّ الْعالَمين.
هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ، وَاسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَلَاءِ الاعْلَی.
أُولَـٓئِكَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِي أَرْضِهِ؛ وَ الدُّعَاةُ إلَی دِينِهِ.
ءَاهِ ءَاهِ! شَوْقًا إلَي رُؤْيَتِهِمْ.[1]
«امواج علم بر اساس حقيقتِ ادراك و بصيرت بر آنها هجوم برد، و بيكباره آنان را احاطه نمود.
ص 6
و جوهرۀ ايمان و يقين را بجان و دل خود مسّ كردند. و آنچه را خوشگذرانها سخت و ناهموار داشتند، نرم و ملايم و هَنجار انگاشتند. و به آنچه جاهلان از آن در وحشت و ترس بودند، انس گرفتند. فقط با بدن خاكي خود، همنشين دنيا شدند؛ با روحهائي كه به بلندترين قُلّه از ذِروۀ قدس عالم ملكوت آويخته بود. ايشانند در روي زمين جانشينان خدا؛ و داعيان بَشر بسوي دين خدا. آه، آه، چقدر اشتياق زيارت و ديدارشان را دارم.»
اين فقرات را أميرالمؤمنين عليه السّلام در شرح حال علماي بالله كه حجّتهاي الهيّه در روي زمين هستند بيان ميكند. آنانكه آيات إلهيّه و بيّنات ربّانيّه را از اندراس و كهنگي و بطلان مصون داشتند. آنانكه تعدادشان بسيار اندك، و قدر و منزلتشان بسيار بزرگ است. آنانكه خداوند، حُجَج و بيّناتش را بوسيلۀ آنها حفظ فرمايد؛ تا اينكه در همطرازان خود به امانت بسپارند؛ و در دلهاي اشباه و امثال خود كشت كنند.
اگر حقّاً بخواهيم يكي از افرادي را نشان دهيم كه مصداق و معيار اين كلام حضرت باشد، علاّمۀ طباطبائيّ در طراز اوّل قرار دارد.
آن مردي كه پناه حوزۀ علميّه بود؛ پناه طلاّب و محصّلين، پناه علم و معرفت، پناه اخلاق و ادب، پناه ايمان و ايقان، پناه گذشت و ايثار، پناه تحمّل و استقامت. مردي كه با فقدان او جهان علم و معرفت در سوك نشست، و در ماتم او گَرد غم و اندوه بر سيما و چهرۀ اهل فضل. مردي كه در فقدان او عالم علم و ادب احساس كمبود نمود؛ چون
ص 7
سردَمدار نهضت فكري و علمي او بود. براستي اخلاق و آداب، و فكر و عرفان، و علم و دانش علاّمۀ طباطبائي روشنگر آداب و اخلاق و علوم و معارفِ ائمّۀ طاهرين بود؛ و سيماي او آيتي از آن انوار طيّبه، و روش و منهاج او حكايتي از آن ارواح مقدّسه مينمود؛ مِنْهُمْ وَ إلَيْهِمْ.
اين حقير در تمام نوشتجات خود از مطالب قرآني و علمي و فلسفي و عرفاني و اخلاقي آية الله علاّمۀ طباطبائيّ بطور مشروح آوردهام؛ و به رايگان آن مطالب نفيسه را براي استفادۀ عموم يادآور شدهام.
و اينك بپاس ادب به تربت پاك او، آنچه از حقائق و وقايعي كه راجع بهايشان ميدانستم در يادنامۀ نسبةً مفصّلي در تحت عنوان « مهر تابان: يادنامۀ علاّمۀ طباطبائيّ » نگاشته و به طبع داده و ميدهم. و اميد است در زمان كوتاهي از طبع خارج، و در برابر مطالعۀ ارباب بصيرت قرار گيرد.
بهمين جهت چون اخيراً از اين حقير بيمقدار، بعنوان يادنامۀ علاّمه نوشتهاي خواستند، مَحض ادب بنام مقدّس ايشان امتثال، و بدين چند صفحه اكتفا نموده، و خوانندگان ارجمند را به مطالعۀ «مهر تابان: يادنامۀ علاّمۀ طباطبائيّ» توصيه مينمايم.
خداوند به تمام شيفتگان راه خلوص، و عاشقان لقاي حضرت معبود، توفيق عنايت فرمايد تا با مطالعۀ احوال بزرگان چون استاد عاليقدر علاّمۀ طباطبائي در راه مقصود به تكاپو افتند؛ و تا رسيدن بمقصود دست از طلب ندارند.
اللَهُمَّ احْشُرْهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطّاهِرينَ وَ اخْلُفْ عَلَی عَقِبِهِ فيالْغابِرينَ، وَ أيِّدْ وَ سَدِّدْ وَ زِدْ وَ بارِكْ عَلَي الْمُتَعَلِّمينَ مِنْ سَماحَتِهِ عَلَی
ص 8
سَبيلِ نَجاةٍ.
وَ وَفِّقِ اللَهُمَّ إيّانا وَ جَميعَ إخْوانِنا الْمُحَصِّلينَ مِنْ بَرَكاتِ رَشَحاتِ قَلَمِهِ، وَ مِنْ شَـَابيبِ رَحماتِ نَفْسِهِ في يَوْمِنا بَعْدَ أمْسِهِ.
در مشهد مقدّس رضوي عليه السّلام، روز جمعه 26 شهر ربيع المولود يكهزار و چهارصد و دو هجريّۀ قمريّه تحرير يافت.
سيّد محمّد حسين حسينيّ طهرانيّ
ص 9
یاد نامه
ص 11
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ ا لآنَ إلَی قيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
تِهْ دَلالاً فَأنْتَ أهْلٌ لِذا كا وَ تَحَكَّمْ فَالْحُسْنُ قَدْ أعْطاكا (1)
وَ لَكَ الامْرُ فَاقْضِ ما أنْتَ قاضٍ فَعَلَیَّ الْجَمالُ قَدْ وَلاّكا (2)
وَ تَلافي إنْ كانَ فيهِ ائْتِلافي بكَ عَجِّلْ بِهِ جُعِلْتُ فِداكا (3)
وَ بِما شِئْتَ في هَواكَ اخْتَبِرْني فَاخْتياري ما كانَ فيهِ رِضاكا (4)
فَعَلَی كُلِّ حالَةٍ أنْتَ مِنّي بيَ أوْلَی إذْ لَمْ أكُنْ لَوْلاكا (5)
وَكَفاني عِزًّا بِحُبِّكَ ذُلّي وَ خُضوعي وَ لَسْتُ مِنْ أكْفاكا (6)
وَ إذا ما إلَيْكَ بِالْوَصْلِ عَزَّتْ نِسْبَتي عِزَّةً وَ صَحَّ وَلاكا (7)
فَاتِّهامي بِالْحُبِّ حَسْبي وَ أنّي بَيْنَ قَوْمي اُعَدٌّ مِنْ قَتْلاكا (8) [2]
ص 12
در سنۀ يكهزار و سيصد شصت و چهار هجريّۀ قمريّه، اين حقير براي طلبگي و تحصيل علوم دينيّه ببلدۀ طيّبۀ قم مشرّف شدم. و در مدرسۀ مرحوم آية الله حجّت كه بعداً بمدرسۀ حجّتيّه معروف شد حجرهاي گرفته، و به درس و بحث و مطالعه ادامه ميدادم.
بناي اين مدرسه كوچك بود؛ و آية الله حجّت چندين هزار متر از زمين مجاور را تهيّه و در نظر داشتند مدرسه را توسعه دهند، و بناي عظيمي كه بسبك همان مدارس اسلامي باشد، و حاوي حجرات بسيار و مَدرس و مسجد و كتابخانه و سرداب و آبانبار و سائر مايحتاج طلاّب باشد، بطرز صحيح و بهداشتي و با فضاي بزرگ و روحافزا براي طلاّب بسازند.[3]
هر چه مهندسين از طهران و غير طهران آمدند و نقشههاي متنوّع و مختلفي كشيدند، مورد نظر آية الله واقع نشد، تا بالاخره شنيديم: سيّدي از
ص 13
تبريز آمده و نقشهاي كشيده است كه مورد نظر و تصويب ايشان قرار گرفته است.
ما بسيار شائق و مترصّد بوديم كه اين سيّد را ببينيم.
و از طرفي نيز بسيار شائق بوديم كه درس فلسفه بخوانيم، و در آن اوان، عالم جليل فخر الحكمَاء و الفلاسفة آية الله حاج ميرزا مهدي آشتيانيّ قدَّساللهُ نفسَه بقم مشرّف شده، و قصد تدريس داشتند، و چند ماهي هم توقّف كردند؛ و بيكي از دوستان عزيز ما قول داده بودند كه درس خصوصي فلسفه را از «منظومۀ سبزواري» براي ما بگويند، و ما در آستانۀ شروع بوديم كه ايشان بغتةً از اقامت در قم انصراف حاصل نموده و بطهران بازگشتند.
در همين احوال شنيديم: آن سيّدي كه از تبريز آمده و نقشۀ ساختمان را كشيده است، بنام قاضي معروف و در رياضيّات و فلسفه زبردست، و نيز درس فلسفهاي در حوزه شروع كرده است.
اشتياق ما براي ديدار و ملاقات با او زياد شد؛ و مترصّد بوديم بمنزلش برويم و به بهانهاي از او ديدار كنيم. تا آنكه يكي از دوستان ما كه در مدرسه رفت و آمد داشت و فعلاً از علماي رشت ميباشند، يكروز بحجره آمده و گفتند: آقاي قاضي[4] از زيارت مشهد برگشته، بيا بديدنش برويم!
چون بمنزل ايشان وارد شديم، ديديم كه اين رجُل معروف و مشهور همان سيّدي است كه ما همه روزه در كوچهها در بين راه او را ميديديم، و ابداً
ص 14
احتمال نميداديم كه او از اهل علم باشد، فضلاً از تبحّر در علوم.
با عمامۀ بسيار كوچك از كرباس آبي رنگ، و تكمههاي باز قبا، و بدون جوراب، با لباس كمتر از معمول، در كوچههاي قم تردّد داشت؛ خانه نيز بسيار محقّر و ساده.
ما معانقه كرديم و نشستيم و گفتگو و سخن از ا��راف و جوانب پيش آمد، ديديم: نه، واقعاً اين مرد، جهاني است از علم و درايت و ادراك و فهم؛ و براي ما خوب مشهود شد كه:
هر آنكو ز دانش برَد توشهاي جهانيست بنشسته در گوشهاي
در همان مجلس، شيفتگي و ارادت به ايشان يكباره اوج گرفت، و تقاضا نموديم يكدرس خصوصي فلسفه براي ما بيان كنند، كه آزادانه بتوانيم در بين درس به بحث و گفتگو پرداخته، و اشكالي در مطلب باقي نماند.
ايشان با كمال بزرگواري پذيرفتند. و چون از حضور ايشان بيرون آمديم، و به سائر دوستاني كه بنا بود با آنها فلسفه بخوانيم رسيديم، گفتند: آقاي قاضي چطور بود؟
گفتم: در پاسخ شما بايد همان رباعي را بخوانم كه أبوالعَلاءِ مَعَرّي نابينا دربارۀ سيّد مرتضي گفت؛ در آن وقتيكه از ملاقات سيّد به وطن بازگشته، و از او دربارۀ سيّد پرسيده بودند كه او را چگونه يافتي؟
يا سآئِلي عَنْهُ لَمّا جِئْتُ أسأَلُهُ ألا هُوَ الرَّجُلُ الْعاري مِنَ الْعارِ
لَوْ جِئْتَهُ لَرَأَيْتَ النّاسَ في رَجُلٍ وَ الدَّهْرَ في ساعَةٍ وَ الارْضَ في دارِ [5]
ص 15
باري، ايشان درس فلسفه را براي ما در مَدرس مدرسه شروع كردند؛ و با آنكه بنا بود خصوصي باشد، طلاّب مطّلع شدند و در روز اوّل قريب يكصد نفر مدرس را پر كردند، و ايشان درس را شروع كردند.
در عين حاليكه در بين درس نيز بقدر كافي بحث و گفتگو بعمل ميآمد، وليكن بعلّت تراكم جمعيّت صلاح نبود كه اشكالات و ايرادات از سطح معمولي درس بالا رود؛ بنابراين براي روشن شدن بعضي از مطالب، پيوسته ما پس از خاتمۀ درس تا دَرِ منزل بهمراه ايشان ميرفتيم، و در راه همواره گفتگو بود.
عشق و علاقۀ ما به ايشان زياد شد. و چون مردي ساده و بزرگوار و خليق و با حيا و بيآلايش بودند، عيناً مانند يك برادر مهربان و رفيق شفيق با ما رفتار ميكردند؛ عصرها در حجره ميآمدند، و هر روز يكي دوساعت را علاوه بر درسِ رسمي، براي ما گفتگوهائي از قرآن مجيد و معارف الهيّه داشتند.
علاوه بر درس فلسفه، يكدوره از هيئت قديم را براي ما درس دادند.[6] و
ص 16
درس تفسير را نيز براي ما شروع كردند.
باري، عظمت و ابّهت و سكينه و وقار در وجود ايشان استقرار يافته، و درياي علم و دانش چون چشمۀ جوشان فَوَران ميكرد. و پاسخ سؤالها را آرامآرام ميدادند؛ و اگر چه بحث و گستاخي ما در بعضي از احيان بحدّ اعلا ميرسيد، ابداً ابداً ايشان از آن خطّ مشي خود خارج نميشدند؛ و حتّي براي يك دفعه تُنِ صدا از همان صداي معمولي بلندتر نميشد، و آن ادب و متانت و وقار و عظمت پيوسته بجاي خود بود و جام صبر و تحمّل لبريز نميگشت.
و گهگاهي از حالات بزرگان و اولياء خدا و مكتبهاي عرفاني براي ما بياناتي داشتند؛ بالاخصّ از استاد نجف خود در معارف الهيّه و اخلاق: مرحوم سيّد العارفين و سند المتألّهين آية الله الوحيد آقاي حاج ميرزا علي آقاي قاضي رضوان الله عليه، براي ما بيان مفصّلي داشتند، كه بسيار براي ما دلنشين و دلپسند بود. و مجالس ما با ايشان علاوه بر اوقات دروس رسمي، در شبانه روز گاهي به دو و سه ساعت ميرسيد.
شيفتگي و عشق و علاقۀ ما بحضرت ايشان بحدّي رسيد كه براي انس و ملاقات بيشتر، و استفاده و استفاضۀ افزونتر، حجرۀ مدرسه را ترك نموده و در قرب منزل ايشان اطاقي اجاره كرديم و بدانجا منتقل شديم. و بطور مُدام و مستمرّ، يكي دو ساعت بغروب مانده و بعضي از اوقات تا پاسي از شب گذشته، ايشان براي ما از مواعظ اخلاقي و عرفاني بياناتي داشتند. و در فصل
ص 17
بهار، در باغ قلعه كه در قرب منزل بود ميآمدند و براي ما و يكي دو نفر از رفقاي ديگر، از سيره و روش فلاسفۀ الهيّۀ اسلاميّه، و از مسلك علماي اخلاق، و سير و سلوك عرفاي عاليقدر، بالاخصّ از احوال مرحوم آخوند ملاّ حُسينقلي همداني و شاگردان مبرّزش چون آقا سيّد أحمد كربلائي طهراني، و آقاي حاج ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي، و آقا حاج شيخ محمّد بهاري، و آقا سيّد محمّد سعيد حَبّوبي؛ و از سيره و روش مرحوم سيّد ابن طاووس و بحر العلوم و استاد خود مرحوم قاضي رضوانُ اللهِ عليهم أجمعين بطور مشروح بياناتي داشتند كه راهگشاي ما در معارف الهيّه بود.
و حقّاً اگر ما بچنين مردي برخورد نكرده بوديم، خَسِرَ الدُّنيا و الآخِرَة، دستمان از همه چيز خالي بود؛ فَلِلَّهِ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْمِنَّة.
باري، تا سنۀ يكهزار و سيصد و هفتاد و يك كه بنجف اشرف براي ادامۀ تحصيل و استفاده از مدينۀ علم: حضرت مولي الموالي أميرالمؤمنين عليهالسّلام مشرّف شديم، پيوسته ذكر و فكرمان علاوه بر دروس رسميّۀ حوزه از فقه و اصول، استفاده از محضر پر بركت ايشان بود؛ چه از نقطۀ نظر فلسفه، و چه اخلاق و عرفان، و چه تفسير قرآن كريم كه بسبك بديعي بيان مينمودند.
و در اين مدّت از ايشان تقاضا نموديم كه «شرح فُصوص» قيصريّ و «شرح منازل السّآئرين» ملاّ عبد الرّزّاق كاشانيّ را بما درس دهند، و ايشان نيز پيوسته وعده ميدادند؛ ولي بجاي آنها هميشه از آيات قرآن و شرح و بسط در پيرامون آن، سخن بميان ميآمد تا بالاخره ما دانستيم كه علاقۀ زيادي بتدريس آنها ندارند؛ ولي يكدورۀ تمام از سير و سلوك بيان كردند كه بر نهج و سبك «رسالۀمنسوب به آية الله علاّمۀ بحر العلوم» بود؛ و براي ما بسيار جالب و دلنشين بود.
و نيز در ايّام تعطيل براي طلاّب خصوصي كه تعداد آنان بين ده تا پانزده
ص 18
نفر بود، مكاتبات آيتَين و عَلَمَين: سيّد العرفاءِ الإلهيّين سيّد أحمد كربلائيّ و شيخ الفقهاءِ الرّبّانيّين حاج شيخ محمّد حسين اصفهانيّ كمپاني رضوانُ اللهِ عَليهما را بيان ميفرمودند، و پس از تنقيح بحث، نظريّۀ خود را مفصّلاً بيان ميكردند.
اين كتاب مجموعاً چهارده مكاتبه است كه دربارۀ توحيد ذاتي نگارش يافته و هفتتاي آن از آية الله كربلائي در مسلك توحيد بنا بر مذاق عرفاء، و هفتتاي ديگر از آية الله اصفهاني در مسلك توحيد بنا بر مذاق فلاسفه است. و اين مكاتبات هر يك بر ردّ ديگري نوشته شده؛ و هر يك از اين دو آيتين، بتمام معني الكلمه با تجهيزات استدلالي عرفاني و فلسفي، خود را مجهّز و در اين مكاتبات براي ابطال مدّعاي خصم خود قيام نمودهاند.
علاّمۀ طباطبائي نيز بنا بود بعنوان «مُحاكمات» بر هر يك از اين نامهها تذييلي بنويسند؛ و تا تذييل ششم را مرقوم داشتند، ولي تتمّۀ آنها ناتمام ماند.
حقير چون براي ادامۀ تحصيل بنجف اشرف مشرّف شدم، ايشان ديگر آن تذييلات را تمام نكردند؛ و تا آخر هم ننوشتند. و با آنكه چندين بار در اوقات شرفيابي تقاضاي اتمام آن را نموديم و وعده مينمودند، ليكن شواغل و مشاغل و كسالت مزاج مجال و حوصله نميداد؛ تا برحمت ايزدي پيوستند.[7]
ص 19
باري، حضرت علاّمه آيتي بود عظيم؛ نه تنها از نقطۀ نظر فلسفه و احاطۀ به تفسير قرآن كريم، و نه تنها از نقطۀ نظر فهم احاديث و پي بردن بحاقّ معني و مراد (چه از روايات اصوليّه و چه از روايات فروعيّه) و نه تنها از نقطۀ نظر جامعيّت ايشان در سائر علوم و احاطۀ بعقل و نقل؛ بلكه از نقطۀ نظر توحيد و معارف الهيّه و واردات قلبيّه، و مكاشفات توحيديّه، و مشاهدات الهيّۀ قدسيّه، و مقام تمكين و استقرار جَلَوات ذاتيّه در تمام عوالم و زواياي نفس.
هر كس با ايشان مينشست؛ و زبان خاموش و سكوت مطلق ايشان را مينگريست، ميپنداشت كه اين مرد در مفكّرۀ خود هيچ ندارد؛ ولي چنان مستغرق انوار الهيّه و مشاهدات غيبيّۀ ملكوتيّه بودند كه مجال تنازل پيدا نميكردند.
و عجيب جامعيّت ايشان بود بين تحمّل آن كوههاي اسرار و بين حفظ ظاهر در مقام كثرت، و اعطاء حقّ عوالم و ذَوي الحقوق از تدريس و تربيت
ص 20
طلاّب و محصّلين و دفاع از حريم دين و سنّت الهيّه و قوانين مقدّس اسلام و سنگر ولايت كلّيّۀ الهيّه.
آية الله علاّمۀ طباطبائي گذشته از جامعيّت در علوم، جامع بين علم و عمل بود؛ آنهم عمليكه از تراوشات نفسانيّه صورت گيرد و بر اساس طهارت سرّ تحقّق پذيرد. جامع بين علوم و كمالات فكريّه و بين وجدانيّات و اذواق قلبيّه و بين كمالات عمليّه و بدنيّه بود؛ يعني مردِ حقّي بود كه شراشر وجودش به حقّ متحقّق بود.
خطّ نستعليق و شكستۀ ايشان از بهترين و شيواترين خطّ اساتيد خطّ بود.[8] گرچه در اين اواخر بعلّت كسالت اعصاب و رعشۀ حاصل در دست، دست تكان داشت و خطّ مرتعش بود ولي جوهرۀ خطّ حكايت از استادي در اين فنّ را داشت. خودشان ميفرمودند: قطعاتي از خطّ زمان جواني مانده
ص 21
است كه وقتي به آنها نگاه ميكنم در تعجّب ميافتم كه آيا اين خطّ من است؟
در علوم غريبه، در رَمْل و جَفْر وارد بودند؛ ولي ديده نشد كه عمل كنند. در علم اعداد و حساب جُمَل به ابْجَد و طرق مختلف آن، مهارتي عجيب داشتند.
در جَبر و مقابله و هندسۀ فضائي و مسطّحه و حساب استدلالي سَهمي بسزا داشتند. و در هيئت قديم استاد بودند؛ بپايهاي كه به آساني ميتوانستند استخراج تقويم كنند، و همانطور كه عرض شد يكدورۀ از آنرا بما درس گفتند.
ولي چون رياضيّات را چه از حساب و هندسه و چه از مثلّثات، اين حقير در مدارس جديده بطور مستوفَي خوانده بودم ديگر لزومي نداشت كه نزد ايشان نيز بخوانم.
باري، استاد ما علوم رياضي را در نجف اشرف نزد آقا سيّد أبوالقاسم خونساريّ كه از رياضيدانهاي مشهور عصر بود فرا گرفته بودند. و خود ايشان ميفرمودند كه: براي بعضي از استادان رياضي جامعۀ بغداد (دانشگاه) مسألهاي مشكل پيش ميآمد كه از حلّ آن عاجز ميشدند، به نجف ميآمدند و بخدمت آقاي سيّد أبوالقاسم ميرسيدند و اشكال خود را رفع ميكردند.
علاّمۀ طباطبائي در ادبيّات عرب و معاني و بيان و بديع استاد بودند.
در فقه و اصول استاد بودند و ذوق فقهي بسيار روان و نزديك بواقع داشتند. و دورههائي از فقه و اصول را نزد استاداني چون مرحوم آية الله نائيني و مرحوم آية الله كمپاني خوانده بودند، و نيز از فقه آية الله اصفهاني بهرمند شدهاند؛ و مدّت اين دورههاي از درس مجموعاً به ده سال كشيده شد.
و استاد وحيد ايشان در فلسفه، حكيم متألّه معروف مرحوم آقا سيّد حسين بادكوبهاي بوده است كه سالياني دراز در نجف اشرف در معيّت برادرشان مرحوم آية الله آقا حاج سيّد محمّد حسن طباطبائيّ إلهي نزد او بدرس
ص 22
و بحث مشغول بودهاند؛ و چون «أسفار» و «شفاء» و «مشاعر» و غيرها را نزد او خواندهاند.
مرحوم حكيم بادكوبهاي به ايشان عنايتي خاصّ داشته است و براي تقويت برهان و استدلال، ايشانرا امر كرده است كه علوم رياضي را دنبال كنند.
و امّا معارف الهيّه و اخلاق و فقه الحديث را نزد عارف عاليقدر و كم نظير يا بينظير، مرحوم آية الحقّ حاج ميرزا علي آقا قاضي قدَّس اللَه تربتَه الزّكيّة آموختهاند؛ و در سير و سلوك و مجاهدات نفسانيّه و رياضات شرعيّه تحت نظر و تعليم و تربيت آن استاد كامل بودهاند.
مرحوم قاضي از بني اعمام ايشان بودهاند، و در نجف اشرف به تربيت شاگردان الهي و وارستگان و شوريدگان جمال الهي و مشتاقان لقاء و زيارت حضرت احديّت مشغول و در آن خطّه، عالِم وحيد و يگانه در اين فنّ بودهاند؛ بطوريكه ايشان نام «استاد» را فقط بر او ميبردند، و هر وقت استاد بطور اطلاق ميگفتند مراد مرحوم قاضي است؛ و گويا در مقابل مرحوم قاضي، تمام اساتيد ديگر با وجود آنمقام و عظمت علمي، كوچك جلوه ميكردند.
ليكن در مجالس عمومي اگر مثلاً سخن از اساتيد ايشان به ميان ميآمد، از فرط احترام، نام «قاضي» را نميبردند و او را همرديف سائر اساتيد نميشمردند. همچنانكه در مقالۀ مختصر و كوتاهي كه بقلم خود ايشان دربارۀ زندگاني ايشان آمده، و در مقدّمۀ مجموعه مقالات و رسائل ايشان بنام «بررسيهاي اسلامي» منتشر شده است نامي از مرحوم قاضي در رديف اساتيد بچشم نميخورد.
كما آنكه از شب زندهداريهاي ايشان و عبادتها و بيتوتهها در مسجد سهله و كوفه بچشم نميخورد؛ و در آنجا مرقوم داشتهاند كه بسيار ميشد (وبويژه در بهار و تابستان) كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه ميگذراندم.
ص 23
معلوم است كه اوّلاً: بيان عبادتها و مقدار شبزندهداري بتهجّد و ذكر و فكر براي عامّۀ مردم بعنوان مقالۀ عمومي چقدر سبك و فاقد ارزش است، آنهم از مثل چنين استادي كه يكقدم بطرف شخصيّت طلبي نزديك نشد؛ و ريشۀ خودنمائي و انانيّت در وجودشان بكلّي محترق گشته بود.
و ثانياً: جائيكه استاد يكي از شرائط حتميّۀ پيمودن راه خدا را كتمان سِرّ ميشمرند كجا احتمال آن ميرود كه عبادات مستحبّۀ خود را كه سرّي بين خود و بين ذات حيّ قيّوم است افشاء نموده و در دسترس انظار عمومي بگذارند! پس همانطور كه معلوم است در اين عبارت ايشان فريضۀ صبح مستثني است، سائر عبادات مستحبّه و لازمه نيز در استثناء مقدّر مندرج است.
وليكن در جائيكه محلّ مناسب ذكر آن بزرگوار بود، از ذكر آن دريغ نداشتند و با تجليل و تكريمي خاصّ بيان مينمودند. از جمله در تصديري كه بر تذييلات مرقومه بر مكاتبات عَلَمين: كربلائي و كمپاني بعنوان «محاكمات» نوشتهاند چنين مرقوم داشتهاند كه:
... ] آقاي آقا سيّد احمد كربلائي [ اخيراً در بوتۀ تربيت و تهذيب مرحوم آية الحقّ و استاد وقت، شيخ بزرگوار آخوند ملاّ حسينقلي همداني قدّس الله سرّه العزيز قرار گرفته و ساليان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده، و از همگنان گوي سبقت ربوده؛ و بالاخره در صفّ اوّل و طبقۀ نخستين تلامذه و تربيت يافتگان ايشان مستقرّ گرديده؛ و در علوم ظاهري و باطني مكاني مكين و مقامي امين اشغال نمود.
و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبۀ مقدّسۀ نجف اشرف اقامت گزيده و بدرس فقه اشتغال ورزيده، و در معارف الهيّه و تربيت و تكميل مردم، يد بيضا نشان ميداد.
جمعي كثير از بزرگان و وارستگان، به يمن تربيت و تكميل آن بزرگوار
ص 24
قدم در دائرۀ كمال گذاشته و پشت پاي ببساط طبيعت زده؛ و از سُكّاندار خُلد و محرمان حريم قرب شدند.
كه از آن جمله است سيّد اجَلّ، آيۀ حقّ، و نادرۀ دَهر، عالم عابد فقيه مُحَدِّث شاعر مُفلِق، سيّد العلماء الرّبّانيّين مرحوم حاج ميرزا عليّ قاضي طباطبائي تبريزي، متولّد سال هزار و دويست و هشتاد و پنج هجري قمري و متوفّاي سال هزار و سيصد و شصت و شش هجري قمري؛ كه در معارف الهيّه و فقه حديث و اخلاق، استاد اين ناچيز ميباشند. رفَع اللهُ درجاتِه السّاميَة و أفاضَ علَينا مِن بركاتِه. ـ تمام شد كلام استاد ما علاّمۀ طباطبائي قدّس اللهُ سرَّه.
باري، استاد ما نسبت به استاد خود مرحوم قاضي علاقه و شيفتگي فراواني داشت، و حقّاً در مقابل او خود را كوچك ميديد؛ و در چهرۀ مرحوم قاضي يك دنيا عظمت و ابَّهت و اسرار و توحيد و ملكات و مقامات ميجست.
من يك روز به ايشان عطر تعارف كردم، ايشان عطر را بدست گرفته، و تأمّلي كردند و گفتند: دو سال است كه استاد ما مرحوم قاضي رحلت كردهاند؛ و من تا بحال عطر نزدهام.
و تا همين زمان اخير نيز هر وقت بنده به ايشان عطري دادهام؛ دَرِ آنرا ميبستند و در جيبشان ميگذاردند.
و من نديدم كه ايشان استعمال عطر كنند، با اينكه از زمان رحلت استادشان سي و شش سال است كه ميگذرد.
و عجيب است تساوي و توازن مدّت عمر علاّمه با استادشان مرحوم قاضي؛ چون مدّت عمر مرحوم قاضي هشتاد و يك[9] سال بود، و مدّت عمر
ص 25
علاّمه نيز هشتاد و يك سال است.
ايشان در سنۀ يكهزار و سيصد و بيست و يك هجريّۀ قمريّه متولّد شدهاند،[10] و در صبح يكشنبه هيجدهم محرّم الحرام سنۀ يكهزار و چها��صد و دو هجريّۀ قمريّه سه ساعت بظهر مانده رحلت كردهاند، و بنابراين مدّت عمر ايشان نيز هشتاد و يك سال است؛ مانند مدّت عمر رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم و وصيّشان أميرالمؤمنين صلواتُ اللهِ عَليه كه هر دو شصت و سه سال ميباشد.
استاد علاّمه ميفرمودند: چون به نجف اشرف براي تحصيل مشرّف شدم، از نقطۀ نظر قَرابت و خويشاوندي و رَحِميّت گاهگاهي بمحضر مرحوم
ص 26
قاضي شرفياب ميشدم؛ تا يك روز درِ مدرسهاي ايستاده بودم كه مرحوم قاضي از آنجا عبور ميكردند، چون بمن رسيدند دست خود را روي شانۀ من گذاردند و گفتند: «اي فرزند! دنيا ميخواهي نماز شب بخوان؛ و آخرت ميخواهي نماز شب بخوان!»
اين سخن آنقدر در من اثر كرد كه از آن ببعد تا زمانيكه به ايران مراجعت كردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضي روز و شب بسر ميبردم؛ و آني از ادراك فيض ايشان دريغ نميكردم. و از آن وقتيكه بوطن مألوف بازگشتم، تا وقت رحلت استاد پيوسته روابط ما برقرار بود و مرحوم قاضي طبق روابط استاد و شاگردي دستوراتي ميدادند و مكاتبات از طرفين برقرار بود.
ايشان ميفرمودند: «ما هر چه داريم از مرحوم قاضي داريم.»
مرحوم قاضي از مجتهدين عظام بود، ولي مقيّد بودند كه در منزل خود درس بگويند؛ و دورههائي از فقه درس دادهاند. و نماز جماعت را نيز براي شاگردان خود در منزل اقامه مينمودهاند، و نماز ايشان بسيار با طمأنينه بود و طول ميكشيد. و پس از نماز مغرب كه در اوّل استتار شمس تحت الاُفق اقامه ميكردند، تا وقت عشاء به تعقيبات مغرب ميپرداختند؛ و قدري طول ميكشيد.
در ماه مبارك رمضان شاگردان براي ادراك نماز مغرب بجماعت ايشان ميرفتند، و چون بعضي تا ذهاب حُمرة مشرقيّه از سَمت الرّأس مبادرت به نماز نميكردند، لذا از ايشان تقاضا ميكردند كه قدري صبر كنند؛ و ايشان هم صبر ميكردند، ولي سماور روشن بود و مرحوم قاضي بمجرّد استتار قرص، افطار ميكردهاند.
در دهۀ اوّل و دوّم ماه رمضان، مجالس تعليم و انس در شبها بود؛ در حدود چهار ساعت از شب گذشته شاگردان بمحضر ايشان ميرفتند و
ص 27
دو ساعت مجلس طول ميكشيد. ولي در دهۀ سوّم، مجلس تعطيل بود و مرحوم قاضي ديگر تا آخر ماه رمضان ديده نميشدند؛ و هر چه شاگردان بدنبال ايشان ميگشتند در نجف، در مسجد كوفه، در مسجد سهله، و يا در كربلا، ابداً اثري از ايشان نبود. و اين رويّۀ مرحوم قاضي در همه سال بود تا زمان رحلت.
مرحوم قاضي در لغت عرب بينظير بود؛ گويند: چهل هزار لغت از حفظ داشت. و شعر عربي را چنان ميسرود كه اعراب تشخيص نميدادند سرايندۀ اين شعر عجمي است.
روزي در بين مذاكرات، مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالله مامَقاني رَحمةُاللهِ عليه به ايشان ميگويد: من آنقدر در لغت و شعر عرب تسلّط دارم كه اگر شخص غير عرب، شعري عربي بسرايد من ميفهمم كه سراينده عجم است؛ گرچه آن شعر در اعلي درجۀ از فصاحت و بلاغت باشد.
مرحوم قاضي يكي از قصائد عربي را كه سرايندهاش عرب بود شروع بخواندن ميكند. و در بين آن قصيده، از خود چند شعر بالبَداهَه اضافه ميكند، و سپس به ايشان ميگويد: كدام يك از اينها را غير عرب سروده است؟ و ايشان نتوانستند تشخيص دهند.
مرحوم قاضي در تفسير قرآن كريم و معاني آن يَد طولائي داشت. و مرحوم استاد ما علاّمۀ طباطبائي ميفرمودند: اين سبك تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضي بما تعليم دادند، و ما در تفسير، از مسير و ممشاي ايشان پيروي ميكنيم. و در فهم معاني روايات وارده از ائمّۀ معصومين ذهن بسيار باز و روشني داشتند، و ما طريقۀ فهم احاديث را كه «فِقهُ الحديث» گويند از ايشان آموختهايم.
پاورقي
[1] ـ «نهج البلاغة» ج 2، حكمت شمارۀ 147
[2] ـ «ديوان ابن فارض» طبع سنۀ 1382 هجريّۀ قمريّه، ص 156:
(1) كرشمه و ناز كن كه تو اهليّت آن را داري! و فرمان بده كه حسن و نيكوئي اين منصب را بتو داده است!
(2) و امر براي تست! حال هر چه ميخواهي حكم بنما! چون جمال تو اين ولايت تو را بر من نهاده است!
(3) و اگر در فناء و تلف شدن من، پيوند و ائتلاف با تو ميباشد؛ فدايت شوم، بديناتلاف زودتر اقدام كن!
(4) و در محبّت و هواي خود بهر چه ميخواهي مرا بيازماي، كه اختيار من همان چيزيست كه در آن رضاي تست!
(5) پس در هر حالت و بهر صورت، تو اولويّت داري بمن از اولويّتي كه من بخودم دارم؛ چون اگر تو نبودي من نبودم!
(6) با اينكه از همطرازان و همرديفان تو نيستم، وليكن عزّت و سرافرازي كه در اثر ذلّت و فروتني بمحبّت تو بمن ميرسد مرا بس است!
(7) چنانچه نسبت من بديدار و وصل تو استوار نباشد، و محبّت من صادق و صحيح نباشد،
(8) پس همين بس است مرا كه بمحبّت تو متّهم هستم! و در بين آشنايان، از زمرۀ كشته شدگان تو بشمار ميآيم!
[3] ـ آية الله حجّت در نظر داشتند يك درمانگاه و آزمايشگاه متّصل بمدرسه نيز براي طلاّب بسازند ولي بعللي موفّق نشدند.
[4] ـ حضرت علاّمۀ طباطبائي در ابتداء ورودشان به قم به قاضي معروف بودند، چون از سلسلۀ سادات قاضي مشهور در آذربايجان هستند؛ ليكن از نقطۀ نظر آنكه ايشان از سادات طباطبائي هستند، خود ايشان ترجيح دادند كه به طباطبائي معروف شوند.
و اخيراً براي حقير چنين منكشف شده است كه: شايد ايشان خواستهاند لقب قاضي منحصراً به يگانه استاد ارجمندشان مرحوم حاج سيّد علي آقاي قاضي منحصر گردد؛ و ايشان از جهت تكريم و تجليل از مقام استاد، در شهرت و معروفيّت، با وي شريك نباشند.
[5] ـ «الكُني والالقاب» طبع صيدا، ج 3، ص 161؛ و معناي شعر اينست: «اي پرسش كننده از احوالات و كيفيّات سيّد مرتضي! آگاه باش كه من چون بخدمتش رسيدم كه از او سؤالهائي بنمايم، او را يافتم مرديكه از انواع عار و ننگ و قَذارت، مُبرَّي و پاكيزه بود.
اگر تو بنزد او بروي، هر آينه خواهي ديد كه تمام افراد بشر در يك مرد گرد آمده؛ و تمام روزگار در يك ساعت، و تمام بساط زمين در يك خانه جمع شده است.»
[6] ـ صديق ارجمند جناب حجّة الإسلام آقاي حاج سيّد محمّد علي آية الله زادۀ ميلاني گفتند: روزي ما در معيّت پدرم و عموهايم يك دُرشكه از تبريز براي دهي كه علاّمه در آن سكونت داشت (شاد آباد و يا غير آن) گرفته و سوار شده و ميرفتيم. و قبلاً عموهايم با پدرم سخن از قبله به ميان آورده بودند و هنوز قبله نماي رزم آرا به ميان نيامده بود. در بين راه كه درشكه ميرفت، عموهايم به پدرم گفتند: اين شخص مگر چه شخصيّتي است كه شما با درشكه از تبريز به سوي او و به آن ده ميرويد؟! پدرم گفت: همان كسي است كه در حلّ اين مسائل (قبله كه قبلاً مورد سخن بوده است) استاد و فريد است. و در غالب از موارد و اوقات، مرحوم پدرم ميگفت: «علاّمۀ طباطبائي علومي دارد كه ما نداريم.» و منظور پدرم از آن علوم، علوم باطني و غيبي بوده است.
[7] ـ للّه الحمدُ و لَه الشّكر، خداوند به حقير عنايت فرمود تا تذييلات را به پايان بردم و به نام «توحيد علمي و عيني» در مكاتيب حِكْمي و عرفاني ميان آيتَين عَلَمين: حاج سيّد أحمد كربلائي و حاج شيخ محمّد حسين اصفهاني به ضميمۀ تذييلات و محاكمات استاد آية الله علاّمه: حاج سيّد محمّد حسين طباطبائي (أعلَي اللهُ مقامَه) بر سه مكتوب اوّل سيّد قدَّس اللهُ نفسَه و شيخ رحمةُ اللهِ عَليه، و تذييلات تلميذ علاّمۀ طباطبائي: سيّد محمّد حسين حسيني طهراني بر چهار مكتوب آخر مرحوم سيّد و مرحوم شيخ (أعلَي اللهُ مقامَهما) تحرير نموده، و طبع و منتشر شد.
در اين مجموعه، مقدّمهاي دربارۀ هويّت اصل مكاتيب، و عرفاي عاليقدر كه در آن از ايشان سخن به ميان آمده است آورده شده است، و ايضاً تعليقاتي براي جميع مكاتيب و جميع تذييلات و محاكمات حضرت استاد، و تذييلات حقير آورده شده است. آنچه در تذييلات حضرت استاد آمده است كه مجموعاً پنج مكتوب و نيمي از مكتوب ششم را استيعاب ميكند، به نام «تذييلات و محاكمات» است، و آنچه از حقير است مجموعاً هشت مكتوب و نيمي از مكتوب ششم است و فقط به نام «تذييلات» است، چون حقير فقير نه علماً و نه عملاً در طراز جرح و تعديل مطالب، و محاكمه نيستم؛ و كوچكتر از آنم كه همچون استاد علاّمه به نام تذييلات و محاكمات، مطالب غامضه و نفيسه را مشروح و ارائه دهم، بنابراين در اين تتمّۀ تذييلات از اضافۀ لفظ «محاكمات» خودداري شد؛ و فقط به عنوان «تذييلات» مطالبي را كه به نظر ميرسيد، ثبت و به ارباب كمال و انديشه، و جويندگان عرفان و پويندگان سُبل سلام و توحيد، ارائه دادم.
[8] ـ علاّمه در تشخيص خطهاي قديمي و اساتيد فنّ، استاد بودند و خطهاي معروفين را به طرز بينظيري ميشناختند. بطوريكه در بعضي اوقات، اساتيد خط شناسي به ايشان مراجعه مينمودند و ايشان بدون درنگ ميگفتند: اين خطّ مثلاً از فلان است.
يكي از اساتيد اهل فنّ خطّ براي ما ميگفت: روزي ما مقدار زيادي از خطوط را كه نميشناختيم به محضر ايشان برديم و ايشان يك يك را ميگفتند كه از كيست، و سريعاً كنار ميگذاردند. مثلاً ميگفتند: اين خطّ از مرحوم درويش است! اين خطّ ميرعماد است! اين خطّ ميرزا غلامرضا كلهر است! اين خطّ احمد نيريزي است، و همچنين تا آخر مجموعه را يكايك سريعاً گفتند و اوراق را روي هم ميگذاردند.
پس از انجام اين مهمّ ما پرسيديم: بسيار خوب! شما اينطور مبيّن و روشن ساختيد ولي حالا بفرمائيد: به چه دليل اينطور ميگوئيد؟! و براي ما چه حجّتي باشد؟! ايشان يكايك از اوراق را برداشتند و شيوۀ يكايك از اساتيد خطّ را بيان كرده و سپس ميفرمودند: اين قطعه داراي اين شيوه و اين خصوصيّات است؛ كه اين نيز براي ما بسيار مُعجب بود!
[9] ـ علاّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهراني رحمة الله عليه، در «نُقَبآء البَشر» ج 4، تحت شمارۀ 0 8 0 2، ص 1565 و 1566، در ترجمۀ احوال مرحوم قاضي قدَّس اللهُ سرَّه، تولّدشان را در سنۀ 1285 و در 13 ذوالحجّة، و رحلتشان را در 6 ربيع الاوّل سنۀ 1366 هجريّۀ قمريّه ذكر كردهاند.
[10] ـ تولّد علاّمه در بيست و نهم ذوالقعده يكهزار و سيصد و بيست و يك هجريّۀ قمريّه، در روستاي شادگان از توابع تبريز بوده است، و چون مادرشان در هنگام وضع حمل برادرشان مرحوم آقا سيّد محمّد حسن إلهي طباطبائي از دنيا رحلت كرده است، و مرحوم علاّمه در آن وقت پنج ساله بودهاند، پس معلوم ميشود تفاوت سنّ اين دو برادر پنج سال بوده است.
علاّمه آية الله طباطبائي رحمة الله عليه، پس از طيّ دوران تحصيلات مقدّماتي و سطوح در سنۀ 1344 هجريّۀ قمريّه به نجف اشرف عزيمت نمودند و مدّت ده سال به درس اساتيدي همچون آية الله آقا شيخ محمّد حسين نائيني و آية الله آقا شيخ محمّد حسين غرويّ اصفهاني مشهور به كمپاني و آية الله آقا سيّد حسين بادكوبهاي و آية الله آقا سيّد أبوالحسن اصفهاني ميرفته و پس از نيل به مقام اجتهاد در سنۀ 1354 به تبريز مراجعت و مدّت ده سال در آنجا به تدريس مشغول ميشوند، و در سنۀ 1365 به بلدۀ طيّبۀ قم هجرت نموده و مُقيم ميگردند.