أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم[231]
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَ مَا عَمِلَتْ مِن سُوٓءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ و ͠ أَمَدَا بَعِيدًا وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَهُ نَفْسَهُ وَ اللَهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ.
(آيۀ سيام، از سورۀ ءَال عمران: سوّمين سوره از قرآن كريم)
انسان كه از دنيا ميرود در بهشتي و يا جهنّمي داخل ميشود كه آن را بهشت و جهنّم برزخي گويند كه نسبت به بهشت و جهنّم قيامت خيلي ضعيفتر است، و لذا در بعضي از روايات وارده چنين تعبير شده است كه در عالم قبر و برزخ دري به بهشت قيامتي يا جهنّم قيامتي او ميگشايند ؛ و به همان ميزاني كه از بازشدن در و تماشاي آن
ص 260
منظرههاي جالب و حيرتانگيز انسان لذّت ميبرد، و يا از رؤيت دود و دخان و آتش و سعير و زقّوم و حميم و ثُعبان و أفاعي در رنج و اضطراب ميافتد، به همان ميزان اين بهشت يا جهنّم برزخي نمونه و اثري از قيامت است. و بر اين اساس موجوديّت بهشتي يا جهنّمي خود را به دست آورده است.
و در بعضي از روايات اين را بهشت دنيا ناميدهاند ؛ و مرحوم مجلسي رضوانُ الله عَليه در كتاب عدل و معاد از «بحار الانوار» از آن به بهشت و جهنّم دنيا تعبير نموده و بابي را به اين عنوان منعقد ساخته است.
و علّتش آنستكه عالَم برزخ از تتمّۀ عالم دنياست. و لذا از بهشتي كه آدم بوالبشر در آنجا بود نيز به بهشت دنيا تعبير شده است، چون از مقدّمات دنيا و متّصل به آن و موجب آمادگي و تهيّؤ آمدن به دنيا بوده است.
در «علل الشّرآئع» با سند خود از حسن بن بشّار از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ جَنَّةِ ءَادَمَ، فَقَالَ: جَنَّةٌ مِنْ جَنَّاتِ الدُّنْيَا تَطْلُعُ عَلَيْهِ فِيهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، وَ لَوْ كَانَتْ مِنْ جَنَّاتِ الْخُلْدِ مَا خَرَجَ مِنْهَا أَبَدًا. [232]
«ميگويد: از آن حضرت دربارۀ بهشت آدم سؤال كردم، فرمود: بهشتي بود از بهشتهاي دنيا كه در آن خورشيد و ماه طلوع داشتند،
ص 261
و اگر از بهشتهاي خُلد بود هيچگاه از آن خارج نميشد.»
و در «كافي» از علّي بن إبراهيم از پدرش از بزَنْطي از حسين بن ميسّر از حضرت صادق عليه السّلام مثل اين روايت را آورده است. [233]
و در «تفسير عليّ بن إبراهيم» در ذيل آيۀ: وَ قُلْنَا يَـٰٓـَادَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوجُكَ الْجَنَّةَ از پدرش مرفوعاً آورده است كه:
سُئِلَ الصَّادِقُ عَنْ جَنَّةِ ءَادَمَ أَ مِنْ جَنَّاتِ الدُّنْيَا كَانَتْ أَمْ مِنْ جِنَانِ الا خِرَةِ؟
فَقَالَ: كَانَتْ مِنْ جَنَّاتِ الدُّنْيَا تَطْلُعُ فِيهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمْرُ ؛ وَ لَوْ كَانَتْ مِنْ جَنَّاتِ الاخِرَةِ مَا أُخْرِجَ مِنْهَا أَبَدًا. [234]
و پس از آنكه برزخ سپري شد و در صور دميده شد، آنوقت انسان به بهشت قيامتي ميرود.
انسان كه در برزخ وارد ميشود با موجوديّت و فعليّت خود وارد ميشود. در اين دنيا خوديّت و ملكات او مختفي است، ظاهر او و ظاهر كردار او پيداست ؛ در عالم برزخ اين مختفيات يك درجه ظهور پيدا ميكند و أعمالش به صورت ملكوتي كه دارد ظاهر ميگردد، و ملكاتش كه روي خوديّت و شخصيّت او اثر گذاشتهاند با انسان در برزخ ظهور مينمايد.
وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي' يَدَيْهِ يَقُولُ يَـٰلَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يَـٰوَيْلَتَي' لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلاً * لَقَدْ
ص 262
أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَآءَنِي وَ كَانَ الشَّيْطَـٰنُ لِلْإِنسَـٰنِ خَذُولاً * وَ قَالَ الرَّسُولُ يَـٰرَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَـٰذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا. [235]
«در روز قيامت شخص ستمگر انگشت ندامت به دندان ميگزد و ميگويد: اي كاش كه من راهي با رسول خدا پيدا نموده بودم، اي كاش كه من فلان را دوست و خليل خود نميگرفتم!
او مرا از قرآن و ذكر خدا، بعد از آنكه بسوي من آمد، باز داشت ؛ و البتّه شيطان موجب خذلانِ انسان است.
و رسول خدا ميگويد: بار پروردگارِ من! حقّاً امّت و قوم من اين قرآن را مهجور داشتند و از آن دوري كردند.»
در اين آيات كه شيطان را خذول و منحرف كننده معرّفي ميكند و در عين حال، فلان را گمراه كنندۀ از ذكر و قرآن ميشمارد، معلوم ميشود كه فلان، محلّ ظهور شيطان و نفس امّاره و بالاخره فلان، مركز و محور تجلّيات نفس خود او بوده است ؛ پس در حقيقت و معني، انسان از خودش و موجوديّتش گلايه دارد، آن خودي و شخصيّتي كه تمام مصائب و ابتلائات و امتحانات بوسيلۀ او بر انسان وارد ميگردد و محور پذيرش يا عدم قبول سعادت و سخن حقّ است.
اين نفس، همان قرين سوئي است كه در آنجا انسان تقاضا دارد بين او و خودش به قدر فاصلۀ مشرقين جدائي بوده باشد و دربارۀ او وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّـٰهَا فرموده است.
و يا همان نفسِ ملكوتي و رحماني و زيبا و جميل و سريع الإدراك
ص 263
و محلّ لطف و كانون محبّت و تراوش خيرات است كه درباره او قَدْأَفْلَحَ مَن زَكّیهَا فرموده است.
انسان كه در ميان قبر ميرود اين نفس نيز با انسان قرين و ملازم است و از او سؤال ميكند: تو كيستي كه من تا به حال به زيبائي و محبّت و انس با تو نديدهام؟
در پاسخ ميگويد: من عمل خودت هستم، من مجموعۀ منتجۀ كردار و رفتار خودت هستم، من ظهور ملكات و سَجايا و خوديّت تو هستم.
من از دنيا با تو به اينجا آمدهام و از اينجا تا روز قيامت نيز با تو خواهم بود. و وقتي كه سر از قبر در ميآوري من با تو وارد محشر شده و در پيشگاه عرض و مقام عدل الهي خواهيم رفت.
در «أمالي» صدوق با سند متّصل خود روايت ميكند از علاء بن محمّد بن فضل از پدرش از جدّش كه او گفت: قَيس بن عاصِم گفت: من با جماعتي از بني تميم بر رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به عنوان وفود و ميهماني وارد شديم. چون من داخل بر آن حضرت شدم ديدم صَلْصال بْن دَلَهْمَس نيز در حضور آن حضرت نشسته است.
عرض كردم: اي پيغمبر خدا! ما را موعظهاي فرما كه از آن نفع ببريم چون ما قومي هستيم كه در صحرا زندگي ميكنيم و خدمت شما كمتر ميرسيم!
فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ: يَا قَيْسُ! إنَّ مَعَ الْعِزِّ ذُلاًّ، وَإنَّ مَعَ الْحَيَوةِ
ص 264
مَوْتًا، وَ إنَّ مَعَ الدُّنْيَا ءَاخِرَةً، وَإنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا، وَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ رَقِيبًا، وَ إنَّ لِكُلِّ حَسَنَةٍ ثَوَابًا، وَ لِكُلِّ سَيِّئَةٍ عِقَابًا، وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابًا.
وَ إنَّهُ لَابُدَّ لَكَ يَا قَيْسُ مِنْ قَرِينٍ يُدْفَنُ مَعَكَ وَ هُوَ حَيٌّ، وَ تُدْفَنُ مَعَهُ وَ أَنْتَ مَيِّتٌ.
فَإنْ كَانَ كَرِيمًا أَكْرَمَكَ، وَ إنْ كَانَ لَئِيمًا أَسْلَمَكَ ؛ ثُمَّ لَا يُحْشَرُ إلَّا مَعَكَ، وَ لَا تُبْعَثُ إلَّا مَعَهُ، وَ لَا تُسْأَلُ إلَّا عَنْهُ ؛ فَلَا تَجْعَلْهُ إلَّا صَالِحًا ؛ فَإنَّهُ إنْ صَلُحَ ءَانَسْتَ بِهِ، وَ إنْ فَسَدَ لَا تَسْتَوْحِشُ إلَّا مِنْهُ ؛ وَ هُوَ فِعْلُكَ.
«پس رسول خدا فرمود: اي قيس! به درستي كه با هر عزّتي ذلّتي است، و با زندگي مرگ است، و با دنيا آخرت است، و براي هرچيزي حسابگري است، و بر هر چيزي مراقب و پاسداري است، و براي هر كار نيكوئي ثوابي است، و براي هر كار زشتي عِقابي است، و براي هر أجلي كتاب و تقديري است.
و اي قيس! حتماً و حقّاً بدون شكّ با تو قريني است كه با تو دفن ميشود و او زنده است، و تو نيز با او دفن ميشوي و مرده هستي.
پس اگر آن قرين كريم باشد تو را از گزند حوادث مصون خواهد داشت و گرامي خواهد داشت، و اگر لئيم باشد تو را دستخوش خطرات و آفات نموده به طوفان بلا خواهد سپرد.
و او در روز قيامت محشور نميگردد مگر با تو، و تو نيز برانگيخته نخواهي شد مگر با او، و از تو بازپرسي نخواهد شد مگر از
ص 265
او، پس او را صالح قرار بده چون اگر صالح باشد با او انس خواهي گرفت، و اگر فاسد باشد از هيچ چيز وحشت نداري مگر از او ؛ و آن كردار و عمل تو است.»
قيس عرض كرد: يا نبيّ الله! دوست دارم كه اين مواعظ شما در ابياتي از شعر درآيد تا ما با اين أشعار بر افرادي از عرب كه به ما حكومت كنند افتخار كنيم، و آنها را حفظ نموده و از نفائس ذخائر خود قرار دهيم.
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به يكي از حضّار امر فرمودند كه برود و حسّان بن ثابت [236] را بياورد.
قيس ميگويد: همينكه منتظر آمدن حسّان بوديم در اين برهۀ از زمان من در تفكّر فرو رفتم كه اين مواعظ را خود به شعر درآورم.
شعرها را ساخته و پرداخته و جزماً آماده ساختم و قبل از اينكه حسّان برسد عرض كردم: يا رسول الله من شعرها را خودم سرودم و چنين گمان دارم كه مطابق پسند شما باشد و براي آن حضرت خواندم:
تَخَيَّرْ خَليطًا مِنْ فِعالِكَ إنَّما قَرينُ الْفَتَي في الْقَبْرِ ما كانَ يَفْعَل
ص 266
وَ لابُدَّ بَعْدَ الْمَوْتِ مِنْ أنْ تُعِدَّه لِيَوْمٍ يُنادَي الْمَرْءُ فيهِ فَيَقْبَلُ
فَإنْ كُنْتَ مَشْغولاً بِشَيْءٍ فَلا تَكُن ْ بِغَيْرِ الَّذي يَرْضَي بِهِ اللَهُ تَشْغَلُ
فَلَنْ يَصْحَبَ الإنْسانُ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ وَ مِنْ قَبْلِهِ إلاّ الَّذي كانَ يَعْمَلُ
ألا إنَّما الإنْسانُ ضَيْفٌ لاِهْلِهِ يُقيمُ قَليلاً بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَرْحَلُ
ـ انتهي. [237]
اين روايت را مجلسي در «روضۀ بحار» از «أعلام الدّين» ديلمي نقل كرده است با اين اختلاف كه طبق اين نقل سرايندۀ اشعار شخصي از اصحاب بوده كه در مجلس حضور داشته و او را صَلْصَال ميگفتند. [238]
ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغة» ميگويد: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در خطبۀ آخر عمر شريفشان فرمودند:
أَيُّهَا النَّاسُ إنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ نَسَبٌ وَ لَا أَمْرٌ يُؤْتِيهِ بِهِ خَيْرًا أَوْ يُصْرِفُ عَنْهُ شَرًّا إلَّا الْعَمَلُ. أَلَا لَا يَدَّعِيَنَّ مُدَّعٍ، وَ لَا يَتَمَنَّيَنَّ مُتَمَنٍّ.
ص 267
وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَا يُنْجِي إلَّا عَمَلٌ مَعَ رَحْمَةٍ، وَ لَوْ عَصَيْتُ لَهَوَيْتُ. اللَهُمَّ قَدْ بَلَّغْتُ. [239]
«اي گروه مردمان بدانيد: كه حقّاً فيما بين احدي از مردم و بين خدا نَسَبي نيست، و امري نيست كه بواسطۀ آن، خيري را به خود متوجّه سازد و يا شرّي را از خود دور گرداند، مگر عمل.
آگاه باشيد! كه هيچ مدّعي چنين ادّعائي نكند و هيچ تمنّاكنندهاي چنين تمنّائي ننمايد كه من بواسطۀ نسب يا امر ديگري غير از عمل، ناجح و رستگار خواهم شد.
سوگند به آن خدائي كه مرا به حقّ برانگيخته است، چيزي انسان را نجات نميدهد مگر عمل با رحمت خدا.
من هم اگر گناه ميكردم و مخالفت امر خدا مينمودم، از درجۀ خود ساقط شده و به پستي ميگرائيدم.
بار پروردگارا! حقّاً كه من مطلب را رسانيدم و از عهدۀ تبليغ و اداء اين حقيقت برآمدم.»
مجلسي رضوانُ الله عَليه از كتاب «صفاتُ الشّيعة» صدوق (ره) نقل ميكند كه:
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم پس از فتح مكّه به بالاي كوه صفا رفته و فرياد برآوردند:
اي پسران هاشم! اي پسران عبدالمطّلب!
تمام فرزندان هاشم و عبدالمطّلب جمع شدند. حضرت آنانرا
ص 268
مخاطب ساخته و فرمود: من به شما إعلام ميكنم:
إنِّي رَسُولُ اللَهِ إلَيْكُمْ، إنِّي شَفِيقٌ عَلَيْكُمْ. لَا تَقُولُوا: إنَّ مُحَمَّدًا مِنَّا ؛ فَوَاللَهِ مَا أَوْلِيَآئِي مِنْكُمْ وَ لَا مِنْ غَيْرِكُمْ إلَّا الْمُتَّقُونَ.
فَلَا أَعْرِفُكُمْ تَأْتُونِي يَوْمَ الْقِيَمَةِ، تَحْمِلُونَ الدُّنْيَا عَلَي رِقَابِكُمْ، وَ يَأْتِي النَّاسُ يَحْمِلُونَ الاخِرَةَ.
أَلَا وَ إنِّي قَدْ أَعْذَرْتُ فِي مَا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ، وَ فِي مَا بَيْنَ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ وَ بَيْنَكُمْ. وَ إنَّ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ. [240]
«بدرستيكه حقّاً من فرستادۀ خدا هستم بسوي شما، و بدرستيكه حقّاً من بر شما شفيق و مهربانم. نگوئيد: محمّد از ماست ؛ سوگند بخدا كه دوستان و محبّان من از شما و از غير شما نيستند مگر پرهيزكاران!
من چنين شما را نيابم و نشناسم كه در روز قيامت نزد من آئيد ؛ در حاليكه دنيا را برگردنهاي خود حمل نموده و ميكشيد، و مردم ديگر بيايند در حاليكه آخرت را حمل نموده و با خود بياورند.
آگاه باشيد! من حقّاً از عهدۀ بيان و تبليغ آنچه راجع به شما فيمابيني و بين الله بوده برآمدم و راه عذر را بر شما بستم و حجّت را تمام كردم.
و بدرستيكه حقّاً براي من عمل من است و براي شما عمل شما.»
ص 269
و دربارۀ لزوم اجتناب از معصيت، حضرت صادق عليه السّلام چه نغز و شيرين سرودهاند:
تَعْصِي الإلَهَ وَ أَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ هَذَا لَعَمْرُكَ فِي الْفِعَالِ بَدِيعُ
لَوْ كَانَ حُبُّكَ صَادِقًا لَاطَعْتَه إنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطِيعُ [241]
«تو معصيت خدا را ميكني در حاليكه اظهار محبّت او را مينمائي ؛ سوگند به جان تو كه در ميان كارها اين يك كار تازه و شنيدني است.
اگر در محبّت به خدا صادق باشي بايد متابعت و اطاعت او را بنمائي، چون شخص محبّ طبعاً مطيع حبيب خود خواهد بود.»
باري، بهشت برزخي بهشت خُلد نيست چون در بهشت خلد، خلود است و كسي كه در آن برود ديگر بيرون نميآيد ؛ همانطور كه قريباً دربارۀ بهشت آدم گذشت كه اگر بهشت خلد بود ديگر او را بيرون نميكردند.
دربارۀ بهشت عَدْن آمده است كه بهشت برزخي است، چون در آنجا روزي بهشتيان به صبح و شب تقسيم شده است و در بهشت قيامتي صبح و شب نيست.
جَنَّـٰتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَـٰنُ عِبَادَهُ و بِالْغَيْبِ إِنَّهُ و كَانَ وَعْدُهُ و مَأْتِيًّا * لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَـٰمًا وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا..[242]
ص 270
«بهشتهاي عَدْني هستند كه خداوند رحمن به بندگان خود وعدۀ غيبي داده است، و البتّه وعدۀ خدا آمدني است. در آن بهشتها أبداً كلام لغو و بيهودهاي نميشنوند مگر سلام و سلامتي كه از ناحيۀ خدا به آنها ميرسد، و از براي آنان روزي آنان در هر صبح و شبي خواهد بود.»
در «تفسير عليّ بن إبراهيم قمّيّ» وارد است كه:
قالَ ذَلِكَ في جَنّاتِ الدُّنْيا قَبْلَ الْقيامَةِ، وَالدَّليلُ عَلَي ذَلِكَ قَوْلُهُ بُكْرَةً وَ عَشِيًّا ؛ فَالْبُكْرَةُ وَالْعَشيُّ لا تَكونُ في الاخِرَةِ في جنّاتِ الْخُلْدِ، وَ إنَّما تَكونُ الْغَداةُ وَالْعَشيُّ في جَنّاتِ الدُّنيا الَّتي تَنْتَقِلُ أرْواحُ الْمُؤْمِنينَ إلَيْها وَ تَطْلُعُ فيها الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ. [243]
«ميفرمايد كه جنّات عدن بهشتهائي در دنياست قبل از قيام قيامت، و دليل آن اينكه: در اين آيه لفظ بكره و عشيّ ـ كه صبح و شب است ـ بكار برده شده و صبح و شب در آخرت و در بهشتهاي خلد نيست. بلكه حقّاً صبح و شب متعلّق به بهشتهاي دنيوي است كه ارواح مؤمنان بدانجا انتقال مييابد و در آنجا خورشيد و ماه طلوع دارند.»
در أخبار مستفيضه وارد است كه ارواح مؤمنان در وادي السّلام و ارواح كافران و معاندان در بَرَهُوت [244] يمن است.
ص 271
برهوت نام چاهي است در سرزمين حَضْرَمَوت كه در جنوب يمن است ؛ البتّه از باب تعلّق و ربط عالم برزخ با عالم قبر است ؛ يعني آن صور برزخيّه به آن مكانهائي از دنيا ربط و تعلّق دارند كه خسته كنندهتر و پرآفتتر و پستتر و زنندهتر و كثيفتر است.
در آن چاه، مارهاي سياه، عقربها، جغدها و حيوانات وحشي آنقدر فراوانند كه كسي قدرت عبور ندارد، از همه گذشته گرماي سوزان كه دقيقهاي از آن قابل تحمّل نيست.
در «كافي» با سند خود روايت ميكند كه:
قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: شَرُّ بِئْرٍ فِي النَّارِ بَرَهُوتٌ الَّذِي فِيهِ أَرْوَاحُ الْكُفَّارِ. [245]
ص 272
«بدترين چاه در آتش، برهوت است كه در آن ارواح كافران است.»
و نيز در «كافي» با سند خود روايت ميكند از قدّاح عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَهِ عَنْ ءَابَآئِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، قَالَ: قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ:
شَرُّ مَآءٍ عَلَي وَجْهِ الارْضِ مَآءُ بَرَهُوتٍ، وَ هُوَ الَّذِي بِحَضْرَمُوتَ تَرِدُهُ هَامُ الْكُفَّارِ. 2[246]
«از حضرت صادق از پدرانش عليهم السّلام روايت است كه أميرالمؤمنين صلواتُ الله عَليه فرمودند: بدترين آبها در بسيط زمين آب برهوت است. و برهوت همان است كه در حَضْرَموت است، و در آنجا جغدهائي كه ارواح كفّار بدانها تعلّق پيدا كرده است وارد ميشوند.»
و نيز در «كافي» با سند خود از سَكوني از حضرت صادق عليهالسّلام روايت ميكند كه:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ: شَرُّ الْيَهُودِ يَهُودُ بَيْسَانَ، وَ شَرُّ النَّصَارَي نَصَارَي نَجْرَانَ، وَ خَيْرُ مَآءٍ عَلَي وَجْهِ الارْضِ مَآءُ زَمْزَمَ، وَ شَرُّ مَآءٍ عَلَي وَجْهِ الارْضِ مَآءُ بَرَهُوتٍ ؛ وَ هُوَ وَادٍ بِحَضْرَمُوتَ يَرِدُ عَلَيْهِ هَامُ الْكُفَّارِ وَ صَدَاهُمْ. [247]
«رسول خدا فرموده است: بدترين يهود در عالم يهود بَيْسان است و بدترين نصاري، نصاراي نجران. و بهترين آب در روي زمين آب زمزم است و بدترين آب در روي زمين آب برهوت است ؛ و برهوت نام يك وادي است در حضرموت كه جغدهاي ارواح كفّار بدانجا وارد ميشوند.»
مجلسي فرموده است (نقلاً از جزري در «نهايه»): تعبير به جغدها بر اساس تعبير عامّۀ مردم است كه چنين ميپندارند كه روح ميّت بالاخصّ روح كشته به صورت جغدي در ميآيد و طلب خون قتيل ميكند و چون قصاص كنند آن جغد به پرواز در ميآيد. و اسلام
ص 273
اين معني را نفي كرده است.
آنگاه فرموده است: در اين روايت رسول خدا از ارواح كفّار تعبير به هَام و صَدَي نموده است، چون در لسان عامّۀ مردم عرب چنين تعبيري رائج بوده است، و اگر چه چنين گماني باطل است..[248]
و نيز در «كافي» با سند خود روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه فرمود:
إنَّ مِنْ وَرَآءِ الْيَمَنِ وَادِيًا يُقَالُ لَهُ: وَادِي بَرَهُوتٍ، وَ لَا يُجَاوِرُ ذَلِكَ الْوَادِيَ إلَّا الْحَيَّاتُ السُّودُ وَ الْبُومُ مِنَ الطَّيْرِ ؛ فِي ذَلِكَ الْوَادِي بِئْرٌ يُقَالُ لَهَا: بَلَهُوتٌ يُغْدَي وَ يُرَاحُ إلَيْهَا بِأَرْوَاحِ الْمُشْرِكِينَ يُسْقَوْنَ مِنْ مَآءِ الصَّدِيدِ ..[249]
«در پشت يمن يك وادي است كه به آن وادي برهوت گفته ميشود، و در آن وادي سكونت ندارد مگر مارهاي سياه و از پرندگان فقط جغد ؛ در آن وادي چاهي است به نام بَلَهوت كه هر صبحگاه و شامگاه ارواح مشركين را به آنجا ميبرند تا از آبي كه چون فلزّ گداخته گرم و چون چرك مخلوط شده با خون است بياشامند.»
و در «بصآئر الدّرجات» با سند خود از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت ميكند كه محمّد بن مسلم ميگويد:
جَآءَ أَعْرَابِيٌّ إلَي أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَقَالَ: مِنْ أَيْنَ جِئْتَ يَا أَعْرَابِيُّ؟
قَالَ: مِنَ الاحْقَافِ، أَحْقَافِ عَادٍ، قَالَ: رَأَيْتُ وَادِيًا مُظْلِمًا
ص 274
فِيهِ الْهَامُ وَ الْبُومُ لَا يُبْصَرُ قَعْرُهُ.
قَالَ: وَ تَدْرِي مَا ذَاكَ الْوَادِي؟
قَالَ: لَا وَ اللَهِ مَا أَدْرِي.
قَالَ: ذَاكَ بَرَهُوتٌ، فِيهِ نَسَمَةُ كُلِّ كَافِرٍ. [250]
«يك مرد أعرابي به محضر امام محمّد باقر عليه السّلام آمد، حضرت فرمود: اي أعرابي از كجا آمدي؟
أعرابي گفت: از أحقاف، أحقافِ عاد آمدهام، و گفت: يك وادي سياه و تاريكي را ديدم كه در آنها بومها و جغدها بودند و به اندازهاي بزرگ بود كه نهايت آن ديده نميشد.
حضرت فرمود: آيا ميداني آن چه وادي است؟
عرض كرد: سوگند بخدا نميدانم.
حضرت فرمود: آن وادي برهوت است كه در آن روح هر كافري است.»
و در روايتي وارد است كه ارواح مؤمنين در شبهاي جمعه در صخرۀ بيت المَقدِس مجتمع ميشوند.
در «تفسير عليّ بن إبراهيم» در ذيل آيۀ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ روايت مفصّلي را، راجع به نبرد أميرالمؤمنين عليه السّلام با معاويه و اطّلاع ملكِ روم از اين قضيّه، بيان ميكند و ميگويد كه: ملكِ روم نامهاي به حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام و نامۀ ديگري
ص 275
به معاويه نوشت كه: اعلم اهل بيت خود را بفرستيد تا من از آنها سؤالاتي كنم، و سپس در إنجيل نظر كنم و پس از آن به شما خبر دهم كه كداميك از شما به امر خلافت سزاوارتريد.
معاويه يزيد را فرستاد، و أميرالمؤمنين امام حسن مجتبي را فرستادند.
و سپس قضيّه را مفصّلاً شرح ميدهد تا ميرسد به آنكه ميگويد:
از جمله سؤالاتي كه از امام حسن نمود اين بود كه ارواح مؤمنين پس از مرگ كجا جمع ميشوند؟ حضرت فرمود:
تَجْتَمِعُ عِنْدَ صَخْرَةِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ فِي لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ. وَ هُوَ عَرْشُ اللَهِ الادْنَي. مِنْهَا يَبْسُطُ اللَهُ الارْضَ وَ إلَيْهَا يَطْوِيهَا، وَ مِنْهَا الْمَحْشَرُ وَ مِنْهَا اسْتَوَي رَبُّنَا إلَي السَّمَآءِ، أَيِ اسْتَوْلَي عَلَي السَّمَآءِ وَالْمَلَائِكَةِ.
«اجتماع ميكنند در نزد سنگ بيت المقدس در شب جمعه. و بيت المقدس عرش نزديك خداست. و از آنجا خداوند زمين را پهن كرد و بگستراند و به بيت المقدس زمين را در هم ميپيچد، و از آنجا محشر به پا ميگردد و از آنجا پروردگارِ ما بر فرشتگان و آسمان استيلا پيدا نموده و محيط شد.»
سپس ملك روم از ارواح كفّار و محلّ اجتماع آنان پرسش كرد. حضرت فرمود:
تَجْتَمِعُ فِي وَادِي حَضْرَمُوتَ، وَرَآءَ مَدِينَةِ الْيَمَنِ. ثُمَّ يَبْعَثُ اللَهُ نَارًا مِنَ الْمَشْرِقِ وَ نَارًا مِنَ الْمَغْرِبِ وَ يُتْبِعُهُمَا بِرِيحَيْنِ
ص 276
شَدِيدَيْنِ فَيُحْشَرُ النَّاسُ.[251]
«اجتماع ميكنند در وادي حضرموت در پشت شهر يَمَن. و سپس خداوند بر ميانگيزد آتشي را از طرف مشرق و آتشي را از طرف مغرب، و به دنبال آنها دو باد تند را بر ميانگيزد، پس مردم محشور ميگردند.»
در «بصآئر الدّرجات» محمّد بن حسن صفّار با سند خود از ابنجبلّه از عبدالله بن سنان روايت كرده است كه او ميگويد:
از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀ حوض كوثر سؤال كردم.
حضرت فرمود: حوض وسيعي است ما بين بُصري و صَنعاء، آيا دوست داري آن را ببيني؟
عرض كردم: فدايت شوم بلي.
حضرت دست مرا گرفت و مرا از مدينه بيرون برد و سپس پاي خود را به زمين زد، پس ناگاه ديدم نهري جاري است كه أصلاً حاشيه و كنارش به چشم نميخورد مگر همان جائي كه من ايستاده بودم. و آن جائي كه من و آن حضرت ايستاده بوديم شبيه جزيرهاي بود.
در اين حال نظرم افتاد به نهري كه جاري بود، كه از يك جانبش آب زلالي كه از برف سفيدتر بود جاري بود و از جانب ديگرش شيري كه از برف سفيدتر بود جاري بود، و از وسط اين نهر شرابي كه از ياقوت زيباتر بود جاري بود. و من هرگز زيباتر از چنين خمري كه بين آب و شير باشد مشاهده ننموده بودم.
ص 277
عرض كردم: فدايت شوم! اين نهر از كجا خارج ميشود و مجرايش كجاست؟
حضرت فرمود: اينها چشمههائي هستند كه خداوند وصف آنها را در بهشت در قرآن مجيد بيان فرموده است: چشمهاي است از آب، و چشمهاي است از شير، و چشمهاي است از شراب كه در اين نهر جاري است.
و بر اطراف اين نهر درختهائي سرسبز و خرّم بود و به شاخههاي آنها حوريّههاي بهشتي خود را آويخته بودند و گيسوان و موهاي سر آنها به اندازهاي زيبا و دلانگيز بود كه من در عمرم هيچگاه چيزي را به آن لطيفي و نيكوئي نديده بودم.
و به دستهاي آنان ظرفهائي بود كه من به آن نيكوئي و زيبائي نديده بودم ؛ آن ظرفها از ظرفهاي دنيا نبود.
حضرت به يكي از آن حوريّهها نزديك شده و اشاره فرمود كه قدري آب به ما بده.
من آن حوريّه را تماشا ميكردم با آن كيفيّتي كه خم شده و ميخواست آب از نهر بردارد، ديدم درخت هم با او خم شد. حوريّه ظرف را در نهر فرو برده و از آن پر كرده و به حضرت داد. حضرت از آن نوشيدند و ظرف را به او دادند و اشاره فرمودند كه قدري ديگر آب به ما بده. آن حوريّه خم شد تا آب بردارد و درخت هم با او خم شد، و حوريّه ظرف را در نهر فرو برده و از آن پر كرده و به حضرت داد و حضرت به من دادند.
ص 278
من از آن نوشيدم و سوگند بخدا كه هيچ آشاميدني به آن گوارائي و به آن لذّت نچشيده بودم.
و بوي آن مانند بوي مشك فرح آور و دل انگيز بود.
چون در آن كاسه نظر كردم در آن سه رنگ از شراب ديدم.
عرض كردم: فدايت شوم! من چنين چيزي مانند امروز نديده بودم و أصلاً گمان نميكردم كه امر از اين قرار باشد.
حضرت فرمود: اين كوچكترين چيزي است كه خداوند براي شيعيان ما مقدّر فرموده است. چون مؤمن وفات يابد روحش به اين نهر متوجّه ميگردد و در باغهاي اطراف اين نهر به تفرّج و تفريح مشغول ميگردد و از آشاميدنيهاي اين نهر ميآشامد.
و دشمن ما چون وفات يابد روحش به وادي برهوت تعلّق ميگيرد و در عذاب برهوت مخلّد و جاودان ميماند، و از زقّوم آن ميخورد، و از حميم آن ميآشامد ؛ پس از اين وادي به خدا پناه ببريد.
اين روايت را شيخ مفيد در «اختصاص» ذكر فرموده است.
و مرحوم مجلسي در «بحار» در باب «جنّةُ الدّنيا و نارُها» در كتاب عدل و معادِ از «بحار»، از «اختصاص» و «بصائر» نقل كرده است. [252]
حقيقةً اين وادي برهوت براي دشمنان آل محمّد كه با تمام قواي خود در صدد خاموش نمودن نور حقيقت و آزار و ايذاء به آنها
ص 279
هستند كم است.
أشعث بن قيس يكي از دشمنان أميرالمؤمنين عليه السّلام بود ؛ مردي است شرور و شرّ آفرين، يكي از سرداران كوفه است. پهلوان و رئيس لشكر و داراي قوم و عشيره و از قبيله بَني كِندة و قدرتمند است.
خواهر أبوبكر «اُمّ فَروه» [253] را كه نابينا بود به ازدواج خود در آورده و به مناسبت دامادي با أبوبكر و شخصيّت اعتباري، سوء استفادهها ميكند.
اين مرد به اندازهاي اهل فتنه و شرّ است كه أبوبكر بر عدم كشتن او تأسّف ميخورد و از گردن نزدن او در وقتي كه او را به عنوان اسير در نزد وي آوردند نادم و پشيمان بود.
در «مُروج الذّهب» است كه يكي از آن سه چيزي كه أبوبكر در هنگام مرگ بر آنها اسف ميخورد كه آنها را ترك كرده و بايد بجا ميآورد، همين موضوع بود:
وَ الثَّلاثُ الَّتي تَرَكْتُها وَ وَدِدْتُ أنّي فَعَلْتُها: وَدِدْتُ أنّي يَوْمَ اُتيتُ بِالاشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ أسيرًا ضَرَبْتُ عُنُقَهُ فَإنَّهُ قَدْ خُيِّلَ لي أنَّهُ
ص 280
لايَرَي شَرًّا إلاّ أعانَهُ [254].
«و امّا آن سه چيزي كه من ترك نمودم و دوست دارم كه بجا ميآوردم: يكي اين بود كه در روزي كه أشعث بن قيس را نزد من به عنوان اسير آوردند، گردن او را ميزدم ؛ چون من چنين ادراك كردم كه او مردي است كه از اعانت و كمك در هيچ غائله و فتنه و شرّي فروگذار نيست.»
اين مرد علناً با أميرالمؤمنين عليهالسّلام بناي مخالفت را داشت، حضرت به ناچاري بر اساس نفوذ و قدرتي كه در كوفه داشت در جنگ صفّين او را رئيس بني كِنده نموده و با دوازده هزار نفر لشكر كندي، از جمله رؤساي لشكر صفّين قرار دادند. و در بَدو امر پيشرفتهائي كرد و با مالك أشتر آبي را كه معاويه بسته بود پس گرفتند.
ولي همينكه لشكر آن حضرت مشرف بر فتح و ظفر بود و معاويه خدعه نموده و قرآنها را بر سر نيزه كرد و در ميان لشكر آن حضرت تفرقه انداخت، از جمله افرادي كه نزد أميرالمؤمنين آمد و گفت بايد دست از جنگ برداري أشعث بن قيس بود.
او با بيست هزار نفر از لشكريان با شمشيرهاي كشيده آمده و گفت: يا عليّ! همين الآن دست از جنگ بر ميداري، يا با اين شمشيرها تو را قطعه قطعه ميكنيم.
حضرت فرمود: يك ساعت به من مهلت دهيد، اينك لشكر ما نزديك خيمۀ معاويه رسيده و تا پيروزي نهائي يك ساعت بيشتر
ص 281
نمانده است. مالك أشتر با لشكريان خود، خود را به خيمۀ معاويه رسانيدهاند و اينك كار يكسره ميشود.
گفتند: أبداً ممكن نيست، فوراً او را به نزد خود بخوان و بگو دست از جنگ بردارند و إلاّ قطعه قطعهات ميكنيم.
بيست هزار نفر با شمشيرهاي برنده و از غلاف بيرون كشيده شده أميرالمؤمنين را احاطه كرده و در پرّه گرفتند و همان لحظات بود كه آن حضرت را از پاي درآورند.
حضرت فرستادند نزد مالك كه فوراً برگرديد.
گفتند: يا عليّ! يك ساعت به ما مهلت ده كه ما به خيمۀ معاويه رسيدهايم.
حضرت پيام كرد: ميخواهيد شما عليّ در اين يك ساعت زنده بماند يا نه؟!
اينطور براي حضرت، أشعث مرد فتنهجو و فرصت طلب و دشمن سرسخت بود.
پسرش محمّد بن أشعث كه مادرش همان اُمّ فروة نابينا و خواهر أبوبكر بود با چهار هزار تن سوار مأمور كربلا و جنگ با حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام شد، و دخترش جُعْدَة حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام را با زهر كين مسموم ساخت.
وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الارْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ. [255]
ص 282
«و مَثَل كلمۀ خبيثه مانند درخت خبيثي است كه از اصل و بنياد فاسد بوده و با ريشه از بيخ زمين كنده شده و قرار و ثباتي ندارد.»
پاورقي
[231] ـ مطالب گفته شده در روز نوزدهم ماه مبارك رمضان .
[232] ـ «علل الشّرآئع» ج 2، باب نوادر العِلَل، ص 600، عدد 55
[233] ـ «فروع كافي» طبع سنگي، ج 1، ص 68
[234] ـ «تفسير عليّ بن إبراهيم» طبع سنگي، ص 35 و 36
[235] ـ آيات 27 تا 30، از سورۀ 25: الفرقان
[236] ـ «حسّان بن ثابت» از اصحاب رسول خدا و مردي اديب و شاعر بود . و معروف است كه رسول الله دربارۀ او عبارتي بدين مضمون فرمودند: يا حَسّانُ ! ما تَزالُ مُؤَيَّدًا بِروحِ الْقُدُسِ ما نَصَرْتَنا بِلِسانِكَ . و اشعاري نغز دربارۀ غدير خُم و ولايت أمير المؤمنين عليه السّلام سروده است؛ ولي در آخر عمر از طرفداران عثمان شد و ماتَ عُثمانيًّا .
[237] ـ «أمالي» صدوق، طبع سنگي، ص 3
[238] ـ «بحار الانوار» جلد روضه، از طبع كمپاني ج 17، ص 50؛ و از طبع حروفي ج 77، ص 176
[239] ـ «شرح نهج البلاغة» ابن أبي الحديد، ج 2، ص 563
[240] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 21، ص 111؛ و در «روضۀ كافي» ص 182 آورده با دو زياده: اوّل، قَوْلُه: إنَّ مُحَمَّدًا مِنّا «وَ سَنَدْخُلُ مَدْخَلَهُ» . دوّم، ما أوْليآئِي مِنْكُمْ وَ لا مِنْ غَيْرِكُمْ «يا بَني عَبْدِالْمُطَّلِبِ» إلاّ الْمُتَّقونَ .
[241] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب، طبع حروفي، ج 4، ص 275
[242] ـ آيۀ 61 و 62، از سورۀ 19: مريم
[243] ـ «تفسير عليّ بن إبراهيم» طبع سنگي، ص 412
[244] ـ در «نهايه» ابن أثير گويد: در حديث عليّ عليه السّلام: شَرُّ بِئْرٍ في الارْضِ بَرهوتٌ، برهوت به فتح باء و راء يك چاه عميقي است در حَضْرَموتكه كسي قدرت پائين رفتن از آن و رسيدن به قعرش را ندارد . و گفته ميشود: بُرْهُوت، به ضمّ باء و سكون راء . و بنا بر اوّل تائش زائده و بنا بر احتمال ثاني اصلي است . («نهايه» ج 1، ص 22 )
[245] ـ «فروع كافي» طبع سنگي، ج 1، ص 67
[246] - همان
[247] ـ «فروع كافي» طبع سنگي، ج 1، ص 67
[248] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 6، ص 289 و ص 291
[249] - همان
[250] ـ «بصآئر الدّرجات» طبع سنگي، ص 148؛ و «بحار الانوار» ج 6، ص 292
[251] ـ «تفسير عليّ بن إبراهيم» طبع سنگي، از ص 595 تا ص 599
[252] ـ «بصآئر الدّرجات» طبع سنگي، ص 118 و 119؛ و «اختصاص» ص 321 و 322؛ و «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 6، ص 287
[253] ـ در «شرح نهج البلاغة» ابن أبي الحديد ـ 20 جلدي، ج 1، ص 296، وارد است كه: اُمُّ فروة كانَتْ عَميآءَ؛ كور بوده است؛ ولي در «أعيان الشّيعة» ج 12، صفحۀ 8 26، وارد است كه: اُمّ فروة كانَتْ عَوْرآءَ؛ يعني يك چشمش كور بوده است؛ و در «تنقيح المقال» ميگويد: در بعضي نسخ كه آمده است: كانَتْ عَذْرآءَ (يعني دختر باكره بوده) مسلّماً اشتباه است و به اين معني ابن داود صاحب رجال تصريح كرده است . («تنقيح» ج 1، ص149)
[254] ـ «مُروج الذّهب» ج 2، ص 308