خلاصه انسان بايد كاري كند كه در برزخ گرفتار نباشد ؛ و خداي ناكرده بواسطۀ جحود و انكار اگر ايمان از او سلب گردد به وادي بَرهوت گرفتار ميگردد ؛ بلكه مؤمن بايد بواسطۀ اعمال صالحه، پيوسته طريق قرب را بپويد تا روحش پس از مرگ در وادي السّلام آرام و ايمن باشد، و در روز قيامت با شفاعت محمّد و اهل بيتش عليهم السّلام به بهشت برين رفته و در آنجا مخلّد بماند. چون شفاعت در برزخ نيست ؛ و اگر مؤمن نيز كردارش ناپسند باشد در برزخ گوشمالي خواهد شد.
در «كافي» با سند متّصل خود از عَمرو بن يزيد روايت ميكند كه ميگويد:
قُلْتُ لاِبِي عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنِّي سَمِعْتُكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ:
ص 240
كُلُّ شِيعَتِنَا فِي الْجَنَّةِ عَلَي مَا كَانَ فِيهِمْ.
قَالَ: صَدَّقْتُكَ، كُلُّهُمْ وَاللَهِ فِي الْجَنَّةِ.
قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إنَّ الذُّنُوبَ كَثِيرَةٌ كِبَارٌ.
فَقَالَ: أَمَّا فِي الْقِيَامَةِ فَكُلُّكُمْ فِي الْجَنَّةِ بِشَفَاعَةِ النَّبِيِّ الْمُطَاعِ أَوْ وَصِيِّ النَّبِيِّ، وَلَكِنِّي وَاللَهِ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فِي الْبَرْزَخِ.
قُلْتُ: وَ مَا الْبَرْزَخُ؟
قَالَ: الْقَبْرُ مُنْذُ حِينَ مَوْتِهِ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ. [211]
«عَمرو بن يزيد ميگويد: به حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام عرض كردم: من شنيدم كه شما ميگفتيد: تمام شيعيان ما با هر كرداري كه دارند در بهشت هستند.
حضرت فرمود: اين قول تو را تصديق ميكنم، سوگند به خداكه همه در بهشتند.
عرض كردم: فدايت شوم! گناهان، بسيار و بزرگ است.
حضرت فرمود: امّا در قيامت پس همۀ شما در بهشتيد بواسطۀ شفاعت پيامبرِ مُطاع يا به شفاعت وصيّ آن پيامبر ؛ وليكن من از برزخ شما نگرانم و در هراس ميباشم.
عرض كردم: برزخ چيست؟
فرمود: برزخ عبارت است از عالم قبر از وقتي كه انسان ميميرد تا زماني كه قيامت بر پا ميشود.»
يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَ مَا عَمِلَتْ مِن
ص 241
سُوٓءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ و أَمَدَا بَعِيدًا. [212]
«روزي ميرسد كه هر نفس آنچه را كه از اعمال خير انجام داده حاضر خواهد يافت، و آنچه را كه از اعمال زشت انجام داده دوست دارد كه بين آنها و بين او فاصلۀ دوري باشد.»
انسان كه از دنيا ميرود، پروندۀ عملش بسته ميشود، مگر افرادي كه بعد از خود بواسطۀ صدقۀ جاريه مانند وقفِ امور خيريّه و اثرِ علمي و ديني كه مردم از آن بهرهمند شوند و فرزند صالح كه باقيات صالحات او باشد از خود يادگاري بگذارند.
نفسِ موجوديّت انسان كه نتيجۀ مجموع اعمال صالحه يا قبيحۀ اوست، با انسان باقي است و انسان با يار و قرين شدن با او يا خرسند است يا معذَّب ؛ اگر نفسِ موجوديّت خوب باشد پيوسته انسان از او التذاذ ميبرد، و اگر از ياد خدا إعراض كند خداوند موجوديّت او را بصورت شيطاني بر او ميگمارد تا يار و قرين او باشد.
در «كافي» با سند متّصل خود ضمن روايتي دربارۀ برزخ و سؤال دو فرشتۀ منكر و نكير، از بشير دَهّان از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه: چون مؤمن از سؤال آنها راجع به توحيد پاسخ ميگويد، آنها در مقام پرسشِ از رسول خدا، سؤال ميكنند:
مَا تَقُولُ فِي هَذَا الرَّجُلِ الَّذِي خَرَجَ بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ؟
فَيَقُولُ: أَعَنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ تَسْأَلَانِي؟
ص 242
فَيَقُولَانِ لَهُ: تَشْهَدُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَهِ؟
فَيَقُولُ: أَشْهَدُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَهِ.
فَيَقُولَانِ لَهُ: نَمْ نَوْمَةً لَا حُلُمَ فِيهَا، وَ يُفْسَخُ لَهُ فِي قَبْرِهِ تِسْعَةُ أَذْرُعٍ وَ يُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إلَي الْجَنَّةِ وَ يَرَي مَقْعَدَهُ فِيهَا.
وَ إذَا كَانَ الرَّجُلُ كَافِرًا دَخَلَا عَلَيْهِ وَ أُقِيمَ الشَّيْطَانُ بَيْنَ يَدَيْهِ، عَيْنَاهُ مِنْ نُحَاسٍ ؛ فَيَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ؟ وَ مَا دِينُكَ؟ وَ مَا تَقُولُ فِي هَذَا الرَّجُلِ الَّذِي قَدْ خَرَجَ مِنْ بَيْنِ ظَهْرَانَيْكُمْ؟
فَيَقُولُ: لَا أَدْرِي ؛ فَيُخَلِّيَانِ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الشَّيْطَانِ، فَيُسَلِّطُ عَلَيْهِ فِي قَبْرِهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ تِنِّينًا ؛ لَوْ أَنَّ تِنِّينًا وَاحِدًا مِنْهَا نَفَخَ فِيالارْضِ مَا أَنْبَتَتْ شَجَرًا أَبَدًا ؛ وَ يُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إلَي النَّارِ وَ يَرَي مَقْعَدَهُ فِيهَا. [213]
«چه ميگوئي دربارۀ اين مردي كه از ميان شما برخاست؟
مؤمن ميگويد: آيا از محمّد رسول خدا صلّي الله عليه وآله از من پرسش ميكنيد؟
آن دو فرشته ميگويند: آيا تو گواهي ميدهي كه او رسول خدا بوده است؟
مؤمن ميگويد: گواهي ميدهم كه او رسول از جانب خدا بوده است.
آن دو فرشته ميگويند: بخواب، خواب خوش و راحت، خوابي كه در آن اضطراب فكري و رؤياي خسته كننده نباشد ؛ و قبر او
ص 243
را به قدر نُه ذراع ميگشايند، و دَري از آن قبر به بهشت باز ميكنند بطوريكه محلّ و منزل خود را در بهشت ميبيند.
و امّا اگر آن شخص متوفّي كافر بوده باشد، آن دو فرشته بر او وارد ميشوند و شيطان در مقابل او قيام دارد، چشمهاي شيطان مانند مِسّ ميباشد.
آن دو فرشته ميگويند: پروردگارت كيست؟ دينت چيست؟ و دربارۀ اين مردي كه در بين شما ظهور نموده عقيدهات چيست؟
كافر ميگويد: نميدانم ؛ در اين حال بين او و بين آن شيطان را يَله و رِها ميكنند پس شيطان در قبر او نود و نه مار گزنده بر او مسلّط مينمايد ؛ از آن مارهائي كه اگر يكي از آنها به روي زمين بِدَمَد ديگر ابداً درختي روئيده نخواهد شد ؛ و دري از قبرش بسوي جهنّم گشوده ميشود بطوريكه محلّ و مأواي خود را در آتش ميبيند.»
وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَـٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَـٰنًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ* وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ * حَتَّي'ٓ إِذَا جَآءَنَا قَالَ يَـٰلَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.[214]
«و كسي كه از ياد خداوند رحمن إعراض كند، ما ميگماريم بر او شيطاني را كه پيوسته با او قرين و ملازم است ؛ و آن شياطين پيوسته آنانرا از راه خدا باز ميدارند و آنان چنين گمان ميكنند كه راهيافتگانند. تا زماني كه بر ما وارد شود ميگويد: اي كاش فاصلۀ بين
ص 244
من و تو كه شيطان قرين من هستي، به اندازۀ فاصلۀ مغرب از مشرق بود، پس چه بد قريني هستي.»
اين شيطان، در حقيقت ظهور و بروز نفس امّاره و موجوديّت اوست كه در دنيا بواسطۀ پردهها و حجابها ديده نميشد و اينك كه در برزخ حُجُب كنار رفته است مشاهده ميشود و انسان آرزوي دوري از او را ميكند. و اگر مؤمن باشد و عملش زيبا باشد، آن قرين و ملازم به صورت انسان نيكو و خوشبو و خوش لباس در برابر انسان جلوه ميكند.[215]
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّـٰهَا * وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّــٰهَا.[216]
«فلاح و رستگاري از آنِ كسي است كه نفس خود را رشد و نموّ دهد، و خَيبت و پشيماني از آن كسي است كه با نفس خود دسيسه و خدعه بازي كند.»
از اوّل «نهج البلاغة» تا به آخر، أميرالمؤمنين عليه السّلام انسان را راجع به مرگ و عواقب آن هشدار ميدهد و راجع به توحيد و معاد و تقوي توصيه ميكند.
خداوند به انسان دو رسول عنايت فرموده: يكي عقل كه رسول باطن است و هميشه با انسان است، و ديگر رسول ظاهر كه پيامبر
ص 245
اوست و انسان را به دعوت رسول باطن وا ميدارد و ترغيب مينمايد.
بنابراين، اگر انسان راه حقّ را طيّ ننمود و سرپوش روي رسول باطن گذارد و رسول ظاهر را هم ردّ كرد، تقصير خود اوست.
ذَ'لِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ. [217]
«اين نتائج عمل، همان است كه دستهاي شما پيش فرستاده است، و خداوند نسبت به بندگان خود ستم نميكند.»
انسان ميگويد: بار پروردگارا چرا جزاي مرا اين چنين مقرَّر داشتي؟
در پاسخ ميگويد: اين اعمال خود شماست كه قبلاً فرستادهايد و در دستگاه منظّم و دقيق ما ثبت و ضبط شده ؛ اين واكنش و عكسالعمل خود شماست، نفسِ عمل شماست كه در اين عالم بدين صورت در آمده است، نه آنكه من ظلم نمودم و شما را به عقوبتي بيش از عمل شما مبتلا ساختم ؛ نفسِ عمل شما در دنيا خراب بود حالا آن خرابي ظهور كرده ؛ و اعمال صالحۀ مؤمن در دنيا خوب بود حالا آن خوبي ظهور نموده است.
وقتي چيزي بسيار كوچك است انسان با اين چشمهاي عادي نميتواند آنرا ببيند ؛ ميكرب را با چشم غير مسلّح به سلاح ميكروسكوپ نميتوان ديد، ولي وقتي كه در زير ذرّهبينهاي قوي آن را يك هزار برابر يا بيشتر بزرگ مينمايند قابل رؤيت ميشود.
در اين عالم مادّه و طبع، اعمال انسان از نقطه نظر صحّت و
ص 246
فساد، ريا و خودنمائي و خودآرائي و شخصيّت طلبي و حبّ نفس، يا براي تقرّب به خدا و وصول به مقام لقاء و رضوان مختفي است.
اين جهات در شكم اعمال و در بطون اعمال است و مختفي است. ظاهر عمل بروز و ظهور دارد ولي جان و روح آن پنهان است ؛ چون لطيف و دقيق و ريز و ذرّهبيني است كه از افكار عامّه دور ميباشد.
در آن عالم، باطن جلوه ميكند، هزار برابر ميشود، آن وقت انسان از اعمال بدش ميخواهد فرار كند و از آن مُشمئزّ ميگردد، و از اعمال خوبش مسرور ميشود، آنقدر مسرور و خوشحال ميگردد كه خودش تعجّب ميكند.
اصولاً گمان نميكند كه صورت حقيقيّۀ اعمال حسنۀ او اينقدر دلربا باشد، از اعمال خود كه به صورتهاي ملكوتي زيبا ظهور نمودهاند سؤال ميكند: تو كيستي؟
در پاسخ ميگويد: من نمازي هستم كه خواندهاي، من زكاتي هستم كه ادا كردهاي، من حجّي هستم كه بجا آوردهاي، من صدقهاي هستم كه در خفا براي رضاي خدا به فقير دادهاي، من آن اعانتي هستم كه از زير دست نمودهاي، من آن ادبي هستم كه نسبت به بزرگان انجام دادهاي، من آن مقام عبوديّتي هستم كه براي خداوند نمودهاي.
در كتاب «محاسن» برقي با سند خود از أبوبصير نقل ميكند از يكي از صادقين عليهما السّلام كه: چون بندۀ مؤمن بميرد در قبر او با
ص 247
او شش صورت داخل ميشوند كه يكي از آنها از همه سيمايش نيكوتر و هيئتش جميلتر و بويش پاكيزهتر و صورتش نظيفتر ميباشد.
يكي از آن صورتها در طرف راست او ميايستد، و ديگري در طرف چپ، و ديگري در مقابل او، و ديگري پشت سر او، و ديگري در نزد پاي او، و آن صورتي كه از همه نيكوتر است در بالاي سر او ميايستد.
در اين حال اگر از جانب راست مانعي براي او رسد آن صورتي كه در طرف راست است آن مانع را دفع ميكند ؛ و همينطور در هر يك از جهات ششگانه اگر مانعي برسد آن صورتي كه در آن جهت است دفع مينمايد.
آن صورتي كه از همه نيكوتر است به آن صورتهاي ديگر ميگويد: كيستيد شما؟ خدا شما را جزاي خير دهد از من.
آن صورتي كه در طرف راست است در پاسخ ميگويد: من نماز هستم، و صورتي كه در طرف چپ است ميگويد: من زكاة هستم، و صورتي كه در مقابل و روبروي اوست ميگويد: من روزه هستم، و صورتي كه در پشت سر اوست ميگويد: من حجّ و عمره هستم، و صورتي كه در نزد دو پاي اوست ميگويد: من بِرّ و نيكوئي هستم كه از طرف تو به برادرانت رسيده است.
و سپس اين صورتها به آن صورت نيكوتر ميگويند: تو كيستي؟ تو كه از همۀ ما صورتت زيباتر، و بويت پاكيزهتر، و هيئت و شكلت جالبتر است.
ص 248
در پاسخ آنها ميگويد: من ولايت آل محمّد صلواتُ الله عليهم أجمَعين هستم. [218]
خدا كند كه پيوسته انسان در تحت ولايت محمّد و آل محمّد باشد كه هر چه هست در اين ولايت است، ريسمان متّصل بين انسان و خداست، اگر يك سر اين ريسمان به دست انسان باشد، آنها انسان را از حضيض ناسوت و أسفل سافلين به اوج لاهوت ميرسانند، و گرنه انسان در چاه طبع و نفس امّاره گرفتار، و شياطين انسان را به ظلمات و بدبختي ميكشانند و به هزاران گرفتاري كه هر كدام از ديگري خرابتر و بدتر است ميرسانند.
در روايت وارد است كه اسلام بر پنج پايه بنا شده است: نماز و روزه و زكاة و حجّ و ولايت ؛ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ، [219] و هيچ چيز مانند ولايت داراي اهمّيّت نيست و براي ترغيب و تحريص به آن اعلام و اعلان نشده است.
ولايت جان و روح اعمال است، اگر ولايت باشد اعمال مقبول و گرنه مردود است، چون: عملِ بدون ولايت چون جسد مرده، كالبدي بيجان بيش نيست، نماز و روزه و جهاد و زكات و حجّ و صدقات و امر به معروف و نهي از منكر با ولايت زنده، و بدون آن مرده و متعفّن است.
مردم كوفه، كه أميرالمؤمنين عليه السّلام در خطبههاي خود از
ص 249
دست آنان مينالند، و خوارج نهروان، همه داراي اعمال به ظاهر چشمگير و زاهدانه و صالحهاي بودهاند، اهل تعبّد و تهجّد بودند، بعضي از آنان حافظ قرآن بودند و قرآن حمايل نموده و بدان تمسّك ميجستند ؛ امّا امام خود را نميشناختند و در مقابل او به نبرد و قيام عليه او برخاستند. عمل به صورت صالح است ولي در باطن طالح و خراب و آلوده و مردۀ عَفِن.
خوارج به اتّهام كفر با أميرالمؤمنين عليه السّلام جنگ ميكردند و او را به جرم كفر ميخواستند بكشند. اينها افرادي هستند كه ايمان از ظاهر آنان به قلب آنها رسوخ پيدا نكرده و اين اعمال صالحه بر روانشان اثري نداشته و روحشان را زنده و بيدار ننموده است، اينان افرادي هستند كه ربط پيدا نكردهاند و با عالَم معني جدا و متمايز زيست ميكنند.
اينان افرادي هستند كه آن حضرت دربارۀ شان ميفرمايد: خدايا مرا از دست آنان راحت كن، آنان را نيز از دست من راحت كن ؛ من از آنها خسته شدهام و آنها از من خسته شدهاند ؛ وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي.
پس از آنكه از دست آنها بواسطۀ مخالفتشان ناله ميكند، در خطبه ميفرمايد:
وَ إنِّي وَاللَهِ لَاظُنُّ أَنَّ هَؤُلَآءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَي بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ، وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ إمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إمَامَهُمْ فِي الْبَاطِلِ، وَ بِأَدَآئِهِمُ الامَانَةَ إلَي صَاحِبِهِمْ وَ خِيَانَتِكُمْ، وَ بِصَلَاحِهِمْ فِي بِلَادِهِمْ وَ فَسَادِكُمْ.
ص 250
فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَي قَعْبٍ لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعَلَاقَتِهِ.
اللَهُمَّ إنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي، وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي، فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْرًا مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرًّا مِنِّي. اللَهُمَّ مُثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَآءِ. [220]
«و سوگند به خداوند كه من چنين گمان ميكنم كه اين گروه طرفداران معاويه دولت و حكومت را به جاي شما در دست گيرند، چون آنان با يكديگر در باطلشان اجتماع و اتّحاد دارند و شما از حقّتان در تفرّق و تشتّت هستيد، و آنان از امامشان در باطل اطاعت دارند و شما از امامتان در حقّ مخالفت داريد، و آنان نسبت به صاحب امور و رئيسشان كه معاويه است اداء امانت ميكنند و شما به صاحبتان خيانت ميورزيد، و آنان در شهرهاي خودشان به صلاح و آبادي و آباداني اقدام ميكنند و شما در شهرهاي خودتان به فساد و خرابي دست ميآزيد.
پس اگر من يكي از شما را بر قدحي بزرگ كه در ركاب و ريسماني بسته و محفوظ است مورد امانت خود قرار دهم، هر آينه بيم آن دارم كه قدح و ريسمانش را در آورده و ببرد.
بار پروردگارا! من از ايشان ملول شدم و ايشان از من ملول شدند، و من از ايشان خسته شدم و ايشان از من خسته شدند، خدايا! به جاي آنان براي من بهتر از آنانرا روزي فرما، و به جاي من بر آنان بدتر از مرا مقدّر كن. خداوندا! دلهاي آنانرا مانند پارۀ نمكي كه در آب
ص 251
ذوب ميگردد ذوب فرما.»
كراراً و مراراً از شهادت خود به دست شقيترين امّت خبر ميداد و انتظار آن روز را ميكشيد.
در «خرائج و جرائح» راوندي است كه در روايات متواتره وارد است كه آن حضرت إخبار از شهادت خود ميداد و اينكه از دنيا با شهادت ارتحال مييابد.
و ميفرمود: وَاللَهِ لَيَخْضِبُهَا مِنْ فَوْقِهَا، يُومِي إلَي شَيْبَتِهِ. «سوگند به پروردگار كه اينها را از بالايش به خون خضاب ميكند، و اشاره به محاسن سپيد خود مينمود.»
و پس از آن ميفرمود: مَا يَحْبِسُ أَشْقَاهَا أَنْ يَخْضِبَهَا بِدَمٍ! «چهچيز شقيترين امّت را بازداشته است كه اين محاسن را به خون خضاب كند!»
و ميفرمود: أَتَاكُمْ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ فِيهِ تَدُورُ رَحَي السُّلْطَانِ [221]، أَلَا وَ إنَّكُمْ حَآجُّوا الْعَامَ صَفًّا وَاحِدًا، وَ ءَايَةُ ذَلِكَ أَنِّي لَسْتُ فِيكُمْ.
«ماه رمضان در رسيد و در اين ماه آسياي حكومت دور ميزند و منقضي ميگردد، آگاه باشيد كه در امسال همۀ شما در صفّ واحدي حجّ ميكنيد و علامت آن اين است كه من در ميان شما نيستم.»
وَ كَانَ يَفْطُرُ فِي هَذَا الشَّهْرِ لَيْلَةً عِنْدَ الْحَسَنِ وَ لَيْلَةً عِنْدَالْحُسَيْنِ وَ لَيْلَةً عِنْدَ عَبْدِاللَهِ بْنِ جَعْفَرٍ زَوْجِ زَيْنَبِ بِنْتِهِ لاِجْلِهَا، لَا يَزِيدُ عَلَي
ص 252
ثَلَاثِ لُقَمٍ، فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ، فَقَالَ: يَأْتِينِي أَمْرُاللَهِ وَ أَنَا خَمِيصٌ، إنَّمَا هِيَ لَـيْلَـةٌ أَوْ لَيْلَتَانِ، فَأُصِيبَ مِنَ اللَيْلِ. [222]
«و در اين ماه رمضان يك شب در نزد امام حسن و يك شب در نزد امام حسين و يك شب در نزد عبدالله بن جعفر، شوهر دخترش زينب، به جهت دخترش افطار مينمود، و زياده از سه لقمه برنميداشت.
چون علّتش را پرسش نمودند فرمود: امر خدا ميرسد و من بايد گرسنه باشم، يكي دو شب ديگر بيشتر نمانده است. و در سياهي شب ضربت خورد ؛ همان شبي كه وعده داده بود.»
و در «مناقب» ابن شهر آشوب گويد:
رُويَ أنَّهُ جَرَحَ عَمْرُو بْنُ عَبْدِوُدٍ رَأْسَ عَليٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ يَوْمَ الْخَنْدَقِ، فَجآءَ إلَي رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ فَشَدَّهُ وَ نَفَثَ فِيهِ فَبَرَأَ وَ قالَ: أَيْنَ أَكُونُ إذَا خُضِبَتْ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ! [223]
«روايت شده است كه عمرو بن عبدوُد در جنگ أحزاب جراحتي بر سر أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد ساخته بود، آن حضرت نزد رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آمد و رسول خدا زخم را بست و در آن دميد و صحّت يافت و فرمود: كجا هستم من آن روزي كه اين محاسن از خون اين سر خضاب شود!»
ص 253
و در «تذكرة الخوآصّ» گويد: أحمد بن حنبل در «فضائل» گويد: رسول خدا فرمود:
يَا عَلِيُّ ! أَتَدْرِي مَنْ أَشْقَي الاوَّلِينَ وَا لاخِرِينَ؟ قُلْتُ: اللَهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ.
قَالَ: مَنْ يَخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ ؛ يَعْنِي لِحْيَتَهُ مِنْ هَامَتِهِ. [224]
«اي عليّ! آيا ميداني شقيترين اوّلين و آخرين كيست؟
گفتم: خدا و رسول داناترند.
فرمود: كسي كه اين را از اين خضاب كند ؛ يعني محاسنش را از خون سرش.»
قالَ الزُّهْريُّ: كانَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِالسَّلامُ يَسْتَبْطِيُ الْقاتِلَ، فَيَقولُ: مَتَي يُبْعَثُ أَشْقَاهَا! [225]
«زُهْريّ ميگفت: حال أميرالمؤمنين عليه السّلام چنين بود كه قيام قاتل خود را براي شهادت كُند و بَطيء مييافت و ميفرمود: چه موقع شقيترين امّت قيام ميكند براي شهادت من!»
و جماعتي از وافدين خوارج از اهل بصره به كوفه وارد شدند، و در ميان آنان مردي بود به نام جُعد بن نَعْجَة، و رو به أميرالمؤمنين كرده و گفت: يا عَليُّ! اتَّقِ اللَهَ فَإنَّكَ مَيِّتٌ. «اي عليّ! تقواي خدا پيشه دار، تو خواهي مُرد.»
ص 254
حضرت فرمود:
بَلْ أَنَا مَقْتُولٌ بِضَرْبَةٍ عَلَي هَذَا فَتُخْضَبُ هَذِهِ ] مِنْ هَذِهِ [ يَعْنِي لِحْيَتَهُ مِنْ رَأْسِهِ، عَهْدٌ مَعْهُودٌ وَ قَضَآءٌ مَقْضِيٌّ، وَ قَدْ خَابَ مَنِافْتَرَي. [226]
«بلكه من كشته ميشوم به علّت ضربتي كه به اينجا (يعني به سر) ميخورد و لِحيۀ من از خون آن خضاب ميگردد، عهدِ معهود و قضاء حتمي پروردگار است، و خيبت و پشيماني از آنِ كسي است كه افترا بندد.»
و از فُضالة بن أبي فُضالة أنصاري روايت است (أبوفضاله پدر فضاله از اهل بَدر بود و در ركاب أميرالمؤمنين عليه السّلام در صفّين شهيد شد.) كه: أميرالمؤمنين عليه السّلام در كوفه مريض شد، و من با پدرم به عيادت آن حضرت رفتيم.
پدرم به آن حضرت گفت: علّت توقّف شما در كوفه در بين أعراب جهينه چيست؟
بسوي مدينه رهسپار شو ؛ اگر اجلت در رسد، اصحاب تو متصدّي و مباشر تكفين و تغسيل تو ميگردند و بر تو نماز ميخوانند.
حضرت فرمود: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم با من عهد و ميثاق بسته كه از دنيا نروم مگر آنكه اينجا از خون اينجا خضاب
ص 255
گردد ؛ يعني محاسنش از خون سرش. [227]
ابن سعد در «طبقات» از أبوالطُّفَيل آورده است كه: عليّ عليه السّلام مردم را براي بيعت فرا خواند، از جملۀ استقبال كنندگان ابن ملجم مرادي عبدالرّحمن بود.
أميرالمؤمنين دوبار او را ردّ نمود و سپس آمد.
حضرت فرمود:
مَا يَحْبِسُ أَشْقَاهَا! لَتُخْضَبَنَّ أَوْ لَتُصْبَغَنَّ هَذِهِ مِنْ هَذَا، يَعْنِي لِـحْيَتَهُ مِنْ رَأْسِهِ، ثُمَّ تَمَثَّلَ بِهَذَيْنِ الْبَيْتَيْنِ:
اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ فَإنَّ الْمَوْتَ ءَاتِيكَا
وَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ إذَا حَلَّ بِوَادِيكَا [228]
«چه چيز مانع شقيترين امّت شده است! قسم بخداوند كه اين از اين خضاب خواهد شد يا رنگ خواهد شد ؛ يعني محاسنش از سرش، و سپس بدين دو بيت تمثّل نمود.
كمربندهاي خود را براي مرگ محكم كن، در آن وقتي كه مرگ در آستانۀ خانۀ تو فرود آيد.
و از كشته شدن مَهراس و جزع منما، در آن زماني كه در وادي تو حلول كند و وارد شود.»
ص 256
و نيز در «طبقات» از محمّد بن عبيدة آورده است كه:
قَالَ عَلِيٌّ: مَا يَحْبِسُ أَشْقَاكُمْ أَنْ يَجِيٓءَ فَيَقْتُلَنِي! اللَهُمَّ قَدْ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي، فَأَرِحْهُمْ مِنِّي وَ أَرِحْنِي مِنْهُمْ. [229]
«أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: علّت تأخير شقيترين امّت چيست كه بيايد و مرا بكشد! بار پروردگارا! من از آنها خسته شدهام و آنها نيز از من خسته شدهاند، پس آنانرا از دست من راحت كن و مرا هم از دست آنان راحت بنما.»
و نيز در «طبقات» از سليمان بن قاسم ثقفي روايت كرده است كه گفت: مادرم حديث كرد از اُمّ جعفر كه يكي از كنيزان عليّ بن أبيطالب عليه السّلام بود كه گفت:
إنّي لَاصُبُّ عَلَي يَدَيْهِ الْمآءَ، إذْ رَفَعَ رَأْسَهُ فَأخَذَ بِلِحْيَتِهِ فَرَفَعَها إلَي أنْفِهِ فَقالَ:
وَاهًا لَكِ لَتُخْضَبَنَّ بِـدَمٍ.
قَالَتْ: فَأُصِيبَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ. [230]
«من بر روي دستهاي أميرالمؤمنين عليه السّلام آب ميريختم كه ناگهان سر خود را بلند كرد و با دست خود محاسنش را گرفته و به طرف بيني خود بالا كشيد و گفت:
عجبا از تو كه هر آينه سوگند بخدا كه بخون خضاب خواهي شد. آن كنيز گفت: در جمعهاي كه رسيد ضربت خورد.»
پاورقي
[213] ـ «فروع كافي» طبع سنگي، ج اوّل، ص 64
[214] ـ آيات 36 تا 38، از سورۀ 43: الزّخرف
[215] ـ شيطان مانند مَلك موجودي مستقلّ از بشر و غير بشر است؛ و مراد ما از اين كلام، نفي شيطان و تأويل آن به نفس امّاره نيست؛ بلكه مراد اين است كه نفس امّاره موجب اطاعت انسان از شيطان و پذيرفتن تسويلات اوست .
[216] ـ آيۀ 9 و 10، از سورۀ 91: الشّمس
[217] ـ آيۀ 182، از سورۀ 3: ءَال عمران؛ و آيۀ 51، از سورۀ 8: الانفال
[218] ـ «محاسن» برقي، ج 1، ص 288
[219] ـ همان مصدر، ص 286؛ و «اُصول كافي» ج 2، ص 18
[220] ـ خطبۀ 25 از «نهج البلاغة» طبع عبده ـ مصر، ج 1، ص 65
[221] ـ مجلسي رضوان الله عليه احتمال داده است كه در نسخۀ اصل شيطان بوده و در استنساخ تحريف شده است .
[222] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 648، باب إخبار الرّسولِ صلّيالله عليه وءَاله بشهادتِه و إخباره صلواتُ اللهِ عليه بشهادةِ نفسِه
[223] ـ همان مصدر، ص 647
[224] ـ «تذكره» سبط ابن جوزي، طبع سنگي، ص 100؛ و «بحار الانوار» ج 42، ص 195
[225] ـ «تذكرة الخوآصّ» ص 100؛ و «بحار الانوار» ج 42، ص 195
[226] ـ «تذكرة الخوآصّ» ص 100؛ و «إرشاد» مفيد، طبع سنگي، ص 177؛ و «بحار الانوار» ج 42، ص 195
[227] ـ «تذكرة الخوآصّ» ص 100؛ و «بحار الانوار» ج 42، ص 195 و 196
[228] ـ «طبقات» ابن سعد، طبع بيروت ـ دار صادر، ج 3، ص 33
و مؤلّف گويد: اصل اين اشعار از اُحَيْحَة بن جُلاح است كه پسر خود را تحريض ميكرده است و أميرالمؤمنين عليه السّلام بدان تمثّل جستهاند . («مجمع الامثال» ميداني، ج 1، ص 366 و 367 )
[229] ـ «طبقات» ابن سعد، ج 3، ص 34 و 35