5 ـ دعائي است كه در شبهاي عرفه و شبهاي جمعه خوانده ميشود و ابتداي دعا اين است:
اللَهُمَّ يَا شَاهِدَ كُلِّ نَجْوَي وَ مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوَي ؛
در ضمن اين دعا وارد است:
ص 156
وَ بِاسْمِكَ الَّذِي تَرْتَعِدُ مِنْهُ فَرَآئِضُ مَلَئِكَتِكَ، وَ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَآئِيلَ وَ إسْرَافِيلَ ـ تا ميرسد به اينكه عرض ميكند:
وَ بِالاِسْمِ الَّذِي مَشَي بِهِ الْخِضْرُ عَلَي قُلَلِ الْمَآءِ كَمَا مَشَي بِهِ عَلَي جُدَدِ الارْضِ ؛ ـ و تا ميرسد به اينكه عرض ميكند:
وَ بِاسْمِكَ الَّذِي شَقَقْتَ بِهِ الْبِحَارَ وَ قَامَتْ بِهِ الْجِبَالُ وَ اخْتَلَفَ بِهِ اللَيْلُ وَالنَّهَارُ ؛ ـ و تا ميرسد به اينكه عرض ميكند:
وَ بِاسْمِكَ الَّذِي عَلَّمْتَهُ مَلَكَ الْمَوْتِ لِقَبْضِ الارْوَاحِ. [130]
«خداوندا! من تو را ميخوانم به آن اسمي كه از آن بدنهاي فرشتگانت به لرزه در ميآيد و به حقّ جبرائيل و ميكائيل و إسرافيل...
و به آن اسمي كه بواسطۀ آن خضر بر روي آبهاي ناهموار راه ميرفت، همانطوريكه بواسطۀ آن روي زمين هموار و مستوي راه ميرفت...
و به آن اسمي كه بواسطۀ آن آب درياها را شكافتي و كوهها بدان استوار شد و شب و روز يكي به دنبال ديگري پديد آمد و اختلاف در آن حاصل شد...
و به آن اسمي كه بواسطۀ آن به ملك الموت كيفيّت قبض ارواح را تعليم فرمودي.»
6 ـ دعاي كميل، كه أميرالمؤمنين عليه السّلام آنرا در سجده ميخواندهاند، و در آن دعا آن حضرت پروردگار را به اسماء حسناي خود ياد ميكند.
ص 157
شيخ گويد: در روايت است كه كميل بن زياد نَخَعي در شب نيمۀ شعبان أميرالمؤمنين را ديد كه در حال سجده اين دعا را ميخواندهاند:
اللَهُمَّ إنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ، وَ بِقُوَّتِكَ الَّتِي قَهَرْتَ بِهَا كُلَّ شَيْءٍ وَ خَضَعَ لَهَا كُلُّ شَيْءٍ وَ ذَلَّ لَهَا كُلُّ شَيْءٍ، وَ بِجَبَرُوتِكَ الَّتِي غَلَبْتَ بِهَا كُلَّ شَيْءٍ ـ تا آخر دعا. [131]
«بار خداي من! من تو را ميخوانم به مقام رحمت خود كه تمام موجودات را فرا گرفته است، و به قوّتت كه با آن تمام موجودات را مقهور فرمودي و در مقابل آن همه چيز به حال خضوع و ذلّت درآمد، و به جبروتت كه با آن بر همه چيز تسلّط پيدا نمودي.»
7 ـ در تفسير «الميزان» نقل نموده است از تفسير «برهان» از سعدبن عبدالله با إسناد خود از أبوبصير كه گفت: با حضرت صادق عليه السّلام بودم و آن حضرت پارهاي از شؤون امام را بيان نمودند در وقتي كه متولّد ميشود.
و سپس فرمودند: امام موجب زيادتي روح در شب قدر ميگردد.
عرض كردم: فدايت شوم مگر روح همان جبرئيل نيست؟
حضرت فرمود: جبرئيل از ملائكه است، و روح از ملائكه
ص 158
اعظم است ؛ آيا خداوند عزّوجلّ نميفرمايد:
تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ.[132] «پائين ميآيند فرشتگان و روح.» [133]
پس معلوم ميشود كه روح غير از فرشتگان است.
8 ـ در «غُرَر و دُرَر» آمُدي وارد است كه از أميرالمؤمنين عليهالسّلام پرسيدند از عالَم عِلوي كه عالم مجرّدات است و از عالم اجسام به حسب مرتبه بالاتر است.
فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ الْمَوَآدِّ، عَالِيَةٌ عَنِ الْقُوَّةِ وَالاِسْتِعْدَادِ، تَجَلَّي لَهَا فَأَشْرَقَتْ، وَ طَالَعَهَا فَتَلَالَاتْ. وَ أَلْقَي فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ.
وَ خَلَقَ الإنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَةٍ ؛ إنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ وَالْعَمَلِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَآئِلِ عِلَلِهَا ؛ وَ إذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الاضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدَادَ. [134]
«حضرت فرمود: صورتهائي هستند بدون مادّه و بالاتر از اينكه كمال آنها به قوّه و استعداد باشد، خداوند ظهور و انكشاف پيدا كرد براي آنها پس درخشيدند، و طلوع كرد بر آنها پس متلالي شدند.
و در هويّت آنها مثال خود را انداخت و بدينوسيله افعال خود را
ص 159
از آنها ظاهر فرمود.
و انسان را با نفس ناطقه آفريد كه اگر آن نفس را به دو بال علم و عمل تزكيه كند و رشد دهد، پس آن نفس ناطقه با گوهرها و جواهر علّتهاي نخستينش مشابه خواهد شد.
و اگر مزاجش را معتدل سازد و از صفات متضادّه دوري جسته، طريق عدل و وسط را بپويد، پس با هفت آسمان مستحكم مشاركت خواهد نمود.»
اين حديث شريف را كه از دُرَر و غُرَر كلمات أميرالمؤمنين محسوب ميشود و در بين اعلام و بزرگان از فنّ فلسفه و عرفان حاوي نكاتي عميق و جهاتي رشيق است، مجلسي رحمةُ الله عليه در تاسع «بحار» كه در احوالات أميرالمؤمنين عليه السّلام است از «مناقب» ابنشهرآشوب ذكر كرده است. و ابن شهرآشوب اين حديث را شاهد آورده است براي آنكه أميرالمؤمنين عليه السّلام از تمام فلاسفه ارجح بوده است. و لذا به دنبال اين حديث، كلام بوعلي سينا را براي تأييد مطلب آورده است كه او گفته است:
لَمْ يَكُنْ شُجاعًا فَيْلَسوفًا قَطُّ إلاّ عَليٌّ عَلَيْهِ السَّلامُ. [135]
و حكيم سبزواري (قدّه) در «شرح منظومه» در غُرَرٌ في إثْباتِ أنَّ أوَّلَ ما صَدَرَ هُوَ الْعَقْلُ در بحث الهيّات بالمعني الاخصّ آورده است. [136]
ص 160
ليكن آقا جمال خونساري در شرح اين حديث گفته است:
اين كلام مؤيّد چندين اصل از اصول حكما ميتواند شد، نهايت نسبت آن به آن حضرت صلواتُ الله و سلامُه عليه ثابت نيست، بلكه گمان فقير اينست كه كلام يكي از حكماء بوده كه بعضي از براي ترويج آن نسبت به آن حضرت داده، و اللهُ تعالَي يَعلم. [137]
اين حقير روزي در محضر استاد گرامي ما علاّمۀ طباطبائي مدَّظلُّه عرض كردم: آقا جمال خونساري دربارۀ اين حديث تشكيك كرده است.
ايشان فرمودند: كدام كس غير از أميرالمؤمنين عليه السّلام ميتواند چنين سخن گويد؟ آيا أبوحنيفه؟ آيا حسن بصري؟ و ما تا قرن چهارم ابداً در تاريخ، كسي را ياد نداريم كه به اين معاني آشنا شده و بتواند چنين عبارتي گويد غير از أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام ـ انتهي عين عبارات ايشان.
9 ـ حديث أعرابي كه از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام دربارۀ نفس سؤال نمود.
فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَيَّ الانْفُسِ تَسْأَلُ؟
فَقَالَ يَا مَوْلَايَ! هَلِ النَّفْسُ أَنْفُسٌ عَدِيْدَةٌ؟
فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: نَفْسٌ نَامِيَةٌ نَبَاتِيَّةٌ وَ حِسِّيَّةٌ حَيَوَانِيَّةٌ وَ نَاطِقَةٌ قُدْسِيَّةٌ وَ إلَهِيَّةٌ كُلِّيَّةٌ مَلَكُوتِيَّةٌ.
«حضرت در پاسخ گفتند: از كدام نفس پرسش ميكني؟
ص 161
عرض كرد: اي مولاي من! آيا نفسها متعدّد است؟
حضرت فرمود: نفوس، به نفس ناميۀ نباتيّه و حسّيّۀ حيوانيّه و ناطقۀ قدسيّه و الهيّۀ كلّيّۀ ملكوتيّه تقسيم ميشوند.»
سپس أعرابي از يكايك از نفسهاي ناميۀ نباتيّه و حسّيّۀ حيوانيّه و ناطقۀ قدسيّه سؤال ميكند و حضرت پاسخ ميدهند. [138] تا چون از الهيّۀ كلّيّۀ ملكوتيّه پرسش مينمايد (فَقَالَ: مَا النَّفْسُ الإلَهِيَّةُ الْمَلَكُوتِيَّةُ الْكُلِّيَّةُ؟) حضرت بدين طريق جواب ميدهند:
فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: قُوَّةٌ لَاهُوتِيَّةٌ وَ جَوْهَرَةٌ بَسِيطَةٌ حَيَّةٌ بِالذَّاتِ،
ص 162
أَصْلُهَا الْعَقْلُ، مِنْهُ بَدَتْ وَ عَنْهُ دَعَتْ وَ إلَيْهِ دَلَّتْ وَ أَشَارَتْ، وَ عَوْدُهَا إلَيهِ إذَا كَمُلَتْ وَ شَابَهَتْ، وَ مِنْهَا بَدَتِ الْمَوْجُودَاتُ وَ إلَيْهَا تَعُودُ بِالْكَمَالِ.
وَ هِيَ ذَاتُ الْعُلْيَا وَ شَجَرَةُ طُوبَي وَ سِدْرَةُ الْمُنْتَهَي وَ جَنَّةُ الْمَأْوَي ؛ مَنْ عَرَفَهَا لَمْ يَشْقَ أَبَدًا وَ مَنْ جَهِلَهَا ضَلَّ وَ غَوَي.
فَقَالَ السَّآئِلُ: مَا الْعَقْلُ؟
قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: جَوْهَرٌ دَرَّاكٌ مُحِيطٌ بِالاشْيَآءِ عَنْ جَمِيعِ جَهَاتِهَا، عَارِفٌ بِالشَّيْءِ قَبْلَ كَوْنِهِ ؛ فَهُوَ عِلَّةٌ لِلْمَوْجُودَاتِ وَ نِهَايَةُ الْمَطَالِبِ[139]
«حضرت فرمودند: نفس الهيّۀ ملكوتيّۀ كلّيّه، يك قوّۀ لاهوتي است كه از عالم لاهوت كه از عوالم ربوبي است، آفريده شده است و يك جوهر بسيطي است كه ذاتاً زنده است. اصل اين نفس عقل است كه از او پديد آمده است. بوسيله و به علّت او ميخواند و طلب ميكند و بسوي او دلالت و إشارت مينمايد و بازگشت او، در وقتي كه به مقام كمال خود رسيد و مشابهت با او پيدا كرد، بسوي عقل است.
موجودات از اين نفس الهيّۀ ملكوتيّۀ كلّيّه بوجود آمدهاند و در هنگام كمال خود نيز بدان بازگشت مينمايند.
و اين نفس كلّيّه داراي مقامي بس بلند و ارجمند است و او شجرۀ طوبي و سدرۀ منتهي و جنّةُ المأوي است ؛ و كسي كه به مقام
ص 163
معرفت او رسد هيچگاه شقيّ و بدبخت نخواهد بود و كسي كه او را نشناسد جاهل و گمراه ميباشد.
أعرابي پرسيد: عقل چيست؟
حضرت فرمود: جوهريست درّاك و به تمام اشياء از جميعالجهات احاطه و سيطره دارد، عارف و عالم است به اشياء قبل از پيدايش آنها، و او علّت موجودات است و غايت و نهايت مطلبها.»
10 ـ حديث كميل بن زياد نَخَعي كه از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام از معرفت نفس سؤال نمود:
قَالَ ] كُمَيْلٌ [: سَأَلْتُ مَوْلَانَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عَلِيًّا عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقُلْتُ: أُرِيدُ أَنْ تُعَرِّفَنِي نَفْسِي!
قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا كُمَيْلُ! وَ أَيَّ الانْفُسِ تُرِيدُ أَنْ أُعَرِّفَكَ؟
قُلْتُ: يَا مَوْلَايَ! هَلْ هِيَ إلَّا نَفْسٌ وَاحِدَةٌ!؟
قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا كُمَيْلُ! إنَّمَا هِيَ أَرْبَعَةٌ: النَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ وَالْحِسِّيَّةُ الْحَيَوانِيَّةُ وَالنَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ وَالْكُلِّيَّةُ الإلَهِيَّةُ.
«كميل ميگويد: من از مولاي خودم أميرالمؤمنين عليّ عليهالسّلام دربارۀ نفس سؤال كردم و گفتم: من ميخواهم كه نفس مرا به من معرّفي بنمائي!
حضرت فرمود: اي كميل! كدام يك از نفسها را ميخواهي كه من براي تو بازگو كنم؟
عرض كردم: اي مولاي من! مگر نفس، غير از يك نفس واحد
ص 164
نفس ديگري هم هست؟
حضرت فرمود: اي كميل! نفوس چهار عدد است: ناميۀ نباتيّه و حسّيّۀ حيوانيّه و ناطقۀ قدسيّه و كلّيّۀ الهيّه.»
سپس أميرالمؤمنين عليه السّلام قواي پنچگانه و دو خاصّيّت هريك از اين نفوس را بيان ميفرمايند. [140] تا ميرسند به نفس كلّيّۀ الهيّه و ميفرمايند:
وَالْكُلِّيَّةُ الإلَهِيَّةُ وَ لَها خَمْسُ قُوًي: بَقَآءٌ فِي فَنَآءٍ وَ نَعِيمٌ فِي شَقَآءٍ وَ عِزٌّ فِي ذُلٍّ وَ غِنيً فِي فَقْرٍ وَ صَبْرٌ فِي بَلَآءٍ، وَ لَهَا خَآصِّيَّتَانِ: الرِّضَا وَالتَّسْلِيمُ.
وَ هَذِهِ الَّتِي مَبْدَؤُهَا مِنَ اللَهِ وَ إلَيْهِ تَعُودُ ؛ قَالَ اللَهُ تَعَالَي: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي. وَ قَالَ تَعَالَي: يَـٰٓأَيـَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ * ارْجِعِيٓ إِلَي' رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً، وَالْعَقْلُ وَسَطُ الْكُلِّ. [141]
ص 166
«و يكي از نفوس، نفس كلّيّۀ الهيّه است و داراي پنج قوّه است: بقاء در فناء، و نعمت در عين رنج و زحمت، و عزّت در عين ذلّت، و بينيازي در عين نيازمندي، و صبر و پايداري در بلا و گرفتاري.
و از براي اين نفس دو خاصّيّت است: يكي رضا و ديگري تسليم.
و مبدأ آفرينش اين نفس از خداست و بازگشتش نيز بسوي خودِ خدا خواهد بود ؛ خداوند ميفرمايد: من از روح خودم در او دميدم. و نيز ميفرمايد: اي نفس كه به مقام آرامش و اطمينان رسيدهاي و مطمئنّه شدهاي! بازگشت كن بسوي پروردگارت در حاليكه تو از او راضي و او نيز از تو راضي ميباشد ؛ اينها مراتب و درجات نفس است و عقل در وسط كلّ اين نفوس قرار دارد.»
يعني قوام اين نفوس به عقل است و مانند مركز و محور دائرهاي كه پرگار در دور او دور ميزند موجوديّت و هستي اين نفوس به عقل ارتباط و بستگي دارد.
11 ـ شيخ طوسي رضوانُ الله عَليه در «مصباح المتهجّد» گويد: جماعتي به من خبر دادند از ابن عيّاش كه او گفت: حديث كرد مرا
ص 167
خَيْر بن عبدالله كه از آن جمله دستوراتي كه به دست شيخ كبير أبيجعفر محمّد بن عثمان بن سعيد رَضي الله عَنه از ناحيۀ مقدّسه خارج شده و بصورت توقيع، امر بخواندن آن در هر روز از روزهاي ماه رجب شده است اين دعاست:
اللَهُمَّ إنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَي سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ.
و سپس ميفرمايد:
أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِكَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَانًا لِتَوْحِيدِكَ وَ ءَايَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ ؛ يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ، لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا (بَيْنَهُمْ ـ خ ل) إلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ، فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ، بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إلَيْكَ، أعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ، فَبِهِمْ مَلَاتَ سَمَآءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّي ظَهَرَ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا أَنْتَ.[142] و [143]
ص 168
«بار پروردگارا! من تو را پرسش ميكنم به تمام مفاد و معاني آنچه را كه واليان امر تو به سبب آنها از تو پرسش نموده و تو را بدانها خواندهاند، آن واليان امري كه بر سرّ تو مأمون بوده و به امر تو مستبشر و خوشحال بودهاند، و توصيف كنندگان قدرت تو و اعلان كنندگان مقام عظمت تو بودهاند.
من از تو پرسش ميكنم و درخواست مينمايم به مقام مشيّت و ارادۀ خودت كه در آنها به سخن و گفتار درآمد، پس بدين جهت آنها را معدنهاي كلمات خود قرار دادي، و ستونها و پايههاي توحيد خود مقرّر داشتي، و اصول آيات و نشانههاي احديّت خود جعل فرمودي!
و آنها را مقامات تعطيل ناپذير خود در هر مكان معيّن كردي كه هركس كه تو را شناخت بدان مقامات شناخت ؛ هيچ فرقي بين تو و آنها نيست مگر اينكه آنها بندگان تو هستند و آفريدهشدگان تو، بازشدن و بسته شدن آنها به دست توست، بَدوِ آنها از تو و بازگشت آنها بسوي توست. آنان دستاندركاران و گواهان و تقدير كنندگان و مدافعان و نگهبانان و بازرسان دين تواند ؛ پس بواسطۀ ايشان پركردهاي آسمان و زمينت را تا آشكار و ظاهر شد كه هيچ معبود حقّي جز تو نيست.»
و سپس بعد از فقراتي ميگويد:
ص 169
بِاسْمِكَ الاعْظَمِ الاعْظَمِ الاجَلِّ الاكْرَمِ الَّذِي وَضَعْتَهُ عَلَي النَّهَارِ فَأَضَآءَ وَ عَلَي اللَيْلِ فَأَظلَمَ.
«ميخوانم تو را به آن اسمت كه از همۀ اسمهايت بزرگتر و جليلتر و مكرّمتر است، آن اسمي كه چون بر روز نهادي روشن كرد عالم را، و چون بر شب قرار دادي تاريك ساخت جهان را.»
باري، اين دعاي شريف را كه حاوي مطالبي ارزنده و اصول عرفاني است و دلالت بر تأثير نفوس قدسيّۀ مجرّده بر عالم امكان دارد، بزرگان از علماء چون سيّد ابن طاووس و كفعمي و غيرهما در كتب خود آوردهاند. [144]
12 ـ محمّد بن يعقوب كليني (ره) روايت كرده است از عِدّةٌ مِنْ أصحابِنا از أحمد بن محمّد از قاسم بن يحيي از جدّش حسن بن راشد از حسينبن ثُوَير كه گفت: من و يونس بن ظَبيان و مُفَضَّل بن عمر وأبوسلَمة سرّاج نزد حضرت صادق عليه السّلام نشسته بوديم و در ميان ما يونس كه سنّش از همه بيشتر بود تكلّم ميكرد. تا ميرسد به اينجا كه يونس عرض ميكند: من ميخواهم زيارت كنم حضرت أباعَبداللهِ الحسين را چه قسم زيارت كنم و چه بگويم؟
حضرت دستور غسل در شاطِي الْفرات و پوشيدن لباس طاهر و
ص 170
پا برهنه رفتن و ذكر تكبير و تسبيح و تهليل و تحميد و تعظيم خدا و صلوات را ميدهند و سپس زيارتي را براي يونس بيان ميكنند، كه از جملۀ فقراتش اينست:
وَ بِكُمْ تُنْبِتُ الارْضُ أَشْجَارَهَا، وَ بِكُمْ تُخْرِجُ الاشْجَارُ أَثْمَارَهَا، وَ بِكُمْ تُنْزِلُ السَّمَآءُ قَطْرَهَا وَ رِزْقَهَا، وَ بِكُمْ يَكْشِفُ اللَهُ الْكَرْبَ، وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ اللَهُ الْغَيْثَ، وَ بِكُمْ تَسيخُ [145] الارْضُ الَّتِي تَحْمِلُ أَبْدَانَكُمْ وَ تَسْتَقِرُّ جِبَالُهَا عَنْ مَرَاسِيهَا.
إرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ وَالصَّادِرُ عَمَّا فُصِّلَ [146] مِنْ أَحْكَامِ الْعِبَادِ.
«و به سبب شما زمين درختان خود را ميروياند، و به سبب شما درختان ميوههاي خود را بيرون ميآورند، و به سبب شما آسمان بارانش و رزقش را فرو ميريزد، و به سبب شما خداوند غصّه و اندوه را از بين ميبرد، و به سبب شما خداوند باران رحمت را فرو ميفرستد، و به سبب شما زميني كه بدنهاي شما را حمل ميكند ثابت و مستقرّ ميماند، و به سبب شما كوهها در منزلها و توقّفگاههاي خود استقرار داشته و از حركت و تزلزل باز ميايستند.
ص 171
ارادۀ حضرت پروردگار در اندازهها و تقديراتِ امور خود بسوي شما فرود ميآيد و سپس از خانههاي شما صادر ميگردد و خارج ميشود و نيز احكام تفصيلي بندگانش از خانۀ شما خارج ميشود.»
در اين فقرات روشن است كه: مراد تأثير نفوس قدسيّۀ امامان دين سلامُ الله عَليهم أجمعين در كائنات است ؛ يعني واسطۀ فيض رحمت الهيّه بوده و نفوس آنان آئينه و دريچهاي براي گرفتن رحمت از مقام عزّ الهي و پخش كردن آن در عالم امكان ميباشد.
و احتمال اينكه مراد آن باشد كه به بركت تبليغ و ترويج آنها در امور دينيّه و احكام تشريعيّۀ الهيّه زمين و آسمان نيز پر بركت ميشود، خلاف ظاهر است ؛ و اين معني معناي مجازي است و بدون نصب قرينه قابل قبول نميباشد.
و بعضي از فقرات قبل از اين فقرات نيز صراحت در تأثير شهادت و ريختهشدن خون مقدّس آن حضرت در امور تكوينيّه دارد ؛ مثل اين فقرات:
أَشْهَدُ أَنَّ دَمَكَ سَكَنَ فِي الْخُلْدِ، وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّةُ [147] الْعَرْشِ،
ص 172
وَ بَكَي لَهُ جَمِيعُ الْخَلَآئِقِ، وَ بَكَتْ لَهُ السَّمَوَاتُ السَّبْعُ وَالارَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ مَنْ يَتَقَلَّبُ فِي الْجَنَّةِ وَالنَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنَا وَ مَا يُرَي وَ مَا لَا يُرَي. [148]
«شهادت ميدهم كه خون مقدّس تو در بهشت برين جاودانه آرام گرفت، و سايبانهاي عرش پروردگار براي آن به لرزه در آمد، و جميع مخلوقات خدا بر آن خون، گريستند. و نيز تمام آسمانهاي هفتگانه و زمينهاي هفتگانه و آنچه در آنهاست و آنچه فيمابين آنهااست، و هر كس كه در بهشت و يا در دوزخ از جاي خود حركت كند و موجود زنده و متحرّكي باشد از مخلوقات پروردگار ما و از آنچه قابل ديده شدن باشد و يا قابل ديده شدن نباشد ؛ همه و همه براي آن خون مطهّر گريستند.»
با اين صراحتي كه در اين فقرات، در عموميّت تأثير خون آن حضرت در جميع مخلوقات دارد چگونه ميتوان آنرا حمل بر معناي مجازي نمود.
ص 173
13 ـ مجلسي رضوانُ الله عليه در «بحار الانوار» از كتاب «مُحتَضر» كه تأليف شيخ حسن بن سليمان از شاگردان شهيد اوّل است نقل كرده است كه: روايت شده است كه به خطّ مولانا أبيمحمّد حضرت امام حسن عسكري عليه السّلام چنين يافت شده است:
أَعُوذُ بِاللَهِ مِنْ قَوْمٍ حَذَفُوا مُحْكَمَاتِ الْكِتَابِ وَ نَسُواللَهَ رَبَّ الارْبَابِ وَالنَّبِيَّ وَ سَاقِيَ الْكَوْثَرِ فِي مَوَاقِفِ الْحِسَابِ وَ لَظَي وَالطَّآمَّةَ الْكُبْرَي وَ نَعِيمَ دَارِ الثَّوَابِ.
فَنَحْنُ السَّنَامُ الاعْظَمُ، وَ فِينَا النُّبُوَّةُ وَالْوَلَايَةُ وَالْكَرَمُ، وَ نَحْنُ مَنَارُ الْهُدَي وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقَي، وَالانْبِيَآءُ كَانُوا يَقْتَبِسُونَ مِنْ أَنْوَارِنَا وَ يَقْتَفُونَ ءَاثَارَنَا.
وَ سَيَظْهَرُ حُجَّةُ اللَهِ عَلَي الْخَلْقِ بِالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ لإظْهَارِ الْحَقِّ.
وَ هَذَا خَطُّ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ. [149]
«پناه ميبرم به خدا از جماعتي كه آيات محكمات كتاب الهي را ناديده گرفتند و حضرت ربّ الارباب را فراموش كردند.
و پيغمبر اكرم و ساقي كوثر: أميرالمؤمنين را در مواقف حساب روز قيامت، و آتش سوزان و شدائد و گرفتاريهاي بزرگ و نعمت بهشت و دار ثواب خدا را از خاطر و انديشۀ خود محو كردند.
ص 174
پس ما بزرگترين مقام بلند پايه هستيم، و مقام نبوّت و ولايت و كرم در ماست، و ما منارۀ پرتو افكن و نور بخش هدايتيم، و ما دستگيرۀ محكم و متين و استواريم.
و پيامبران گذشته از انوار ما اقتباس مينمودند و از آثار ما پيروي ميكردند.
و در آينده حجّت خدا بر خلق با شمشير كشيده براي اظهار حقّ ظهور خواهد نمود.»
و نيز روايت شده است كه به خطّ حضرت امام حسن عسكري عليه السّلام چنين يافت شده است:
قَدْ صَعِدْنَا ذُرَي الْحَقَآئِقِ بِأَقْدَامِ النُّبُوَّةِ وَالْوَلَايَةِ، وَ نَوَّرْنَا سَبْعَ طَبَقَاتِ أَعْلَامِ الْفَتْوَي بِالْهِدَايَةِ.
فَنَحْنُ لُيُوثُ الْوَغَي وَغُيُوثُ النَّدَي وَ طَعَّانُ الْعِدَي، وَ فِينَا السَّيْفُ وَالْقَلَمُ فِي الْعَاجِلِ، وَ لِوَآءُ الْحَمْدِ وَالْحَوْضُ فِي الاجِلِ.
وَ أَسْبَاطُنَا حُلَفَآءُ الدِّينِ، وَخُلَفَآءُ النَّبِيِّينَ وَ مَصَابِيحُ الامَمِ وَ مَفَاتِيحُ الْكَرَمِ.
فَالْكَلِيمُ أُلْبِسَ حُلَّةَ الاِصْطِفَآءِ لِمَا عَهِدْنَا مِنْهُ الْوَفَآءَ، وَ رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاغُورَةِ [150] ذَاقَ مِنْ حَدَآئِقِنَا الْبَاكُورَةَ. [151]
ص 175
«به تحقيق كه ما با گامهاي نبوّت و ولايت بر بلندترين قلّههاي حقائق بالا رفتيم و هفت درجه و طبقۀ نشانهها و علامات فتوي را با هدايت خود روشن ساختيم.
پس ما شيران بيشۀ نبرد و حرب هستيم، و بارانهاي پر آب و رحمت، و كوبندگان دشمنان.
و در ميان ما در اين دنياي عاجل شمشير و قلم است و در آن آخرتِ آجل لواي حمد خدا و حوض كوثر است.
و فرزندان ما همپيمانان دين و متعاهدان شريعت سيّد المرسلين
ص 176
و خليفههاي پيامبرانند و چراغهاي روشن راه هدايت امّتها و كليدهاي عطا و بخشش و كرم.
به كليم الله موسي بن عمران خِلعت برگزيدگي پوشانيده شد چون ما او را در وفاء به عهد پايدار ديديم، و روح القدس در بهشت صاغورة (بهشت آسمان سوّم) از باغهاي پر ميوۀ ما، فقط نوبري چشيده بود.»
14 ـ در زيارت حضرت فاطمۀ زهراء سَلامُ الله عَليها آمده است:
السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً...
و به روايت ديگر در زيارت آن حضرت وارد شده است:
السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ وَ كُنْتِ لِمَا امْتَحَنَكِ بِهِ صَابِرَةً. [152]
«سلام بر تو اي دختر رسول خدا! سلام بر تو اي آزمايش شده و از عهدۀ امتحان برآمدهاي كه آزمايش كرد تو را آن كسي كه تو را خلقت فرمود قبل از آنكه خلقت فرموده باشد و نسبت به مراتب
ص 177
امتحان پا برجا و شكيبا بودي!»
مراد از امتحان نمودن پيش از آفرينش، آفرينش در اين عالم است ؛ و اين دعا دلالت بر عالم ذَرّ دارد ؛ يعني روح تو را كه قبل از پيدايش اين عالم در عالم تجرّد آفريده بود به مرحلۀ آزمون در آورد.
15 ـ دعائيست كه شيخ كفعمي در كتاب «بلدُ الامين» راجع به شب بعثت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم آورده است:
اللَهُمَّ إنِّي أَسْأَلُكَ بِالتَّجَلِّي الاعْظَمِ فِي هَذِهِ اللَيْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ.
«بار پروردگارا! من از تو مسألت مينمايم به حقّ بزرگترين تجلّي كه از مقام عزِّ تو در اين شب از ماهِ بزرگ داشته شده صورت گرفت.»
و بعد فقرات بسياري را بيان ميكند تا ميرسد به اين جمله:
وَ بِاسْمِكَ الاعْظَمِ الاعْظَمِ الاعْظَمِ الاجَلِّ الاكْرَمِ الَّذِي خَلَقْتَهُ فَاسْتَقَرَّ فِي ظِلِّكَ فَلَا يَخْرُجُ مِنْكَ إلَي غَيْرِكَ. [153]
«و مسألت مينمايم از تو، به حقّ اسمت كه بزرگترين بزرگترين بزرگترين جليلترين گراميترين اسم تست، آن اسمي كه چون آنرا آفريدي در تحت ظلّ تو استقرار يافت و هيچگاه از تو به سوي غير تو خارج نميشود.»
مراد از اين اسم حجابِ اقرب و اوّل صادر و اسم اعظم است كه نقطۀ وحدت بين احديّت و واحديّت است، و تمام موجودات بوسيلۀ او آفريده شده و در سلسلۀ مراتب عالم كثرت به شكل
ص 178
مخروطي (كه رأس آن بلا تشبيه، نقطۀ ذات لَم يَزَلي و لايَزالي و قاعدۀ بزرگ آن، عالم طبع و مادّه و هيولي باشد و قاعدههاي ديگر آن، عوالم مختلفه و موجودات آنها بر حسب قُرب و بُعد به نقطۀ وحدت باشد) قرار گرفتهاند.
بايد دانست كه: ادلّهاي كه دلالت بر تأثير موجودات مجرّدۀ عاليه و نفوس قدسيّه و ارواح ملكوتيّه در اين عالم دارد از روايات وارده از معصومين سلامُ الله عَليهم أجمعين، از حدّ إحصاء بيرون است و ما به عنوان نمونه در اينجا چند روايت ذكر كرديم ؛ و از نقطهنظر منطق قرآن نيز اين كتاب الهي بطور قاطع حوادث كونيّه را استناد به فرشتگان ميدهد و به عنوان يك حكم كلّي و سنّت دائميّه آنان را مؤثّر در اين عالم و واسطۀ در تدبير ميداند.
آياتي را كه در اينجا آورديم روشنگر اين حقيقت است ؛ چه در مقام ارسال پيغمبران و تشريع أحكام و دفع شياطين براي تسديد وحي و عدم مداخلۀ آنها و تأييد مؤمنان و تطهير آنان به استغفار ؛ و چه در مقام بازگشت انسان بسوي خدا و ظهور آيات قبض روح و مسائل برزخ و قيامت و وظائفي كه سَدَنۀ بهشت و پاسداران دوزخ و سائر ملائكهاي كه براي شفاعت و حضور و عرض و بالاخره تمام وقايعي كه در آن عالم به وقوع ميپيوندد، برعهده دارند ؛ و چه در مقام وساطت آنها در تدبير امور اين عالم از مرض و صحّت و توفيق و سعادت و شب و روز و فصول اربعه و تغييرات جَوّيّه و حوادث كونيّۀ برّيّه و بحريّه و وزش بادها وَ السَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَآءِ
ص 179
وَالارْضِ و تعيين اجلها.
و اگر كسي دقّت كند در آيۀ وَالنَّـٰزِعَـٰتِ غَرْقًا و آيات بعد آن، و آيۀ جَاعِلِ الْمَلَـٰئِكَةِ رُسُلاً أُولِيٓ أَجْنِحَةٍ مَثْنَي' وَ ثُلَـٰثَ وَ رُبَـٰعَ، [154] و آيۀ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ،[155] و آيۀ يَخَافُونَ رَبَّهُم مِن فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ [156] ؛ مييابد كه فرشتگان را خداوند بر سنّت خود آفريده، و به آنها مأموريّتهاي اين عالم را داده است.
پس فرشتگان فقط واسطۀ در فيض و رحمت الهي هستند بين خدا و خلقش. و اين معني بر سبيل اتّفاق نيست كه گاهي واسطه باشند و گاهي بدون واسطه امورات خلق انجام گيرد ؛ چون خداوند آنها را جعل براي اين معني نموده است ؛ جَاعِلِ الْمَلَـٰٓئكَةِ رُسُلاً. و اين وظيفه و محدودۀ مأموريّت آنهاست.
و در سنّت الهيّه تغيير و تحويلي نيست ؛ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَهِ تَبْدِيلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَهِ تَحْوِيلاً. [157] و نيز إِنَّ رَبِّي عَلَي' صِرَ'طٍ مُسْتَقِيمٍ.[158]«پروردگار پيوسته و هميشه بر منهاج مستقيم و صراطي كه اعوجاج و انحراف ندارد امور خلق را تدبير و افاضه ميفرمايد.»
و اين صراط، مستقيم است يعني ثابت و پيوسته است كه در
ص 180
كلّيّت و عموميّت آن ثُلمهاي وارد نميشود و خللي مشاهده نميگردد.
و منافاتي نيست بين اين آيات كه ملائكه را واسطۀ در فيض الهي قلمداد ميكند و براساس آيۀ مباركۀ: وَ مَا مِنَّآ إِلَّا لَهُ و مَقَامٌ مَعْلُومٌ.[159] «هيچكدام از افراد ما نيستند مگر آنكه از جانب خداوند براي او مقام معلومي مشخّص شده است.»
و آيۀ مباركۀ: مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ.[160] «جبرائيل كه امين وحي الهي است در آنجا كه مقام مقدّس است، مورد اطاعت فرشتگان است.»
و آيۀ مباركۀ: حَتَّي'ٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ. [161] «چون فَزَع و خوف از دلهاي فرشتگان در روز قيامت و هنگام مأموريّت شفاعت برداشته شود بعضي از طوائف ملائكه از بعض ديگر سؤال ميكنند: پروردگار شما چه گفت؟ آنها در پاسخ ميگويند: حقّ گفت.»
و نيز بر اساس روايات مستفيضه بلكه متواترهاي كه براي آنها درجات مختلف و مقامات متفاوت بيان ميكند.
و بين آيۀ: إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَايَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ. [162]
ص 181
«آن كساني كه در نزد پروردگار تو سكونت و منزل دارند هيچگاه از عبادت خدا سرپيچي نمينمايند و استكبار نميورزند و دائماً تسبيح و تقديس او را بجاي ميآورند و براي خدا سجده ميكنند.»
و آيۀ: وَ مَنْ عِندَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لَا يَسْتَحْسِرُونَ * يُسَبِّحُونَ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ. [163]
«افرادي كه منزل و اقامتشان در نزد خداست از عبوديّت و پرستش خدا بلندمنشي نميكنند و خسته نميشوند، و در تمام دوران روز و شب به تسبيح اشتغال داشته و ملول نميگردند.»
زيرا كه ممكن است مراد از عبادت و تسبيح و سجود ملائكه عين وظيفۀ مقرّرۀ آنها در تدبير امور عالم و افاضۀ فيض و امتثال اوامر الهي محوّلۀ به آنها باشد؛ پس بنابراين هر فرشتهاي كه به كاري كه به او سپرده شده مشغول باشد اين فعل او عين عبادت و تسبيح اوست، و عين سجدۀ اوست، و شايد اشاره به همين معني باشد گفتار خداي تعالي كه ميفرمايد:
وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَا فِي الارْضِ مِن دَآبَّةٍ وَالْمَلَائِكَةُ وَ هُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ.[164]
«و براي خدا به سجده در ميآيند آنچه كه در آسمانها و آنچه كه در زمين است از اقسام جنبدگان و نيز فرشتگان به سجده در ميآيند و ابداً بلندمنشي و استكبار ندارند.»
ص 182
و نيز بايد دانست كه: بر اساس تحقيق اين معنائي را كه نموديم و وساطت فرشتگان در انجام امور تكوينيّه و حوادث اين عالم و امور و وقايع پس از مرگ را ثابت كرديم، هيچگونه جنبۀ استقلال در فعل فرشتگان به چشم نخورده است و آنها فقط عنوان وساطت دارند و بس.
ملك مقرّب از اسم اعظم پروردگار اخذ ميكند و به ملك زيردست خود افاضه ميكند و او نيز به فرشتۀ پائينتر، تا برسد به فرشتگان جزئيّهاي كه خود بِالمُباشره متصدّي و مراقب امور عالم هستند، و بالاخره تمامِ حول و اراده و قدرت و قوّت و علم و حيات به ذات حضرت احديّت اختصاص دارد و عنوان وساطت و آليّت و مر آتيّت ابداً منافاتي با انحصار اين اسماء و صفات در ذات حضرت حقّ ندارد.
تَعالَي اللَهُ عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوًّا كَبيرًا. وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيمِ.
و از براي تقريب به ذهن، مثال قلم و دست و كتابت كه بزرگان از حكماء و متكلّمين آوردهاند تشبيه و مثال خوبي است، گرچه هر مثال و تشبيهي از جهتي مقرِّب مطلب و از جهتي يا جهاتي مبعِّد است.
ميگويند: كسي كه قلم را به دست ميگيرد و مينويسد، ميتوانيم نسبت كتابت را به قلم دهيم و ميتوانيم به دست دهيم و ميتوانيم به كاتب دهيم، ولي اين سه نسبت عَرْضي نيست، يعني در عرْض هم نيستند بلكه در طول هم هستند و حقيقت نسبت كتابت اختصاص به
ص 183
كاتب دارد و به دست و به قلم بالمجاز و العَرَض نسبت داده ميشود. و اين معناي وساطت است.
و ما در پيرامون اين مسأله در مجلس ششم ـ كه بحث از قبض روح خدا و ملك الموت و سائر فرشتگان به عمل آمد ـ مفصّلاً بحث نموده و بحمدالله و المنّه مطلب را روشن ساختيم.
اين بحث كلّي را راجع به ارتباط عالم تجرّد و معني با عالم مادّه و طبع نموديم، تا از ارتباط عالم برزخ با قبر نيز نتيجهاي بدست آوريم:
انسان كه از دنيا ميرود و روحش در قالب مثالي شكل و صورت به خود ميگيرد علاقۀ خود را بكلّي از بدن نميگيرد، مانند خواب كه روح علاقۀ خود را كم ميكند و بدن در حال خواب سرد ميشود ولي بكلّي قطع علاقه نميكند و روح بر ميگردد و بدن نيز گرم ميشود، ولي در حال مرگ روح بيشتر قطع علاقه ميكند.
و لذا در وقت خروج نفس، انسان بدن خود را ميبيند و به دنبال او تا قبر ميرود، و بواسطۀ همين علاقۀ جزئيّه ميبينيم قبور ائمّۀ اطهار عليهم السّلام و قبور علماي بالله و اولياي خدا منشأ اثر و نزول بركات و قضاء حاجاتست، و گرنه معلوم است كه مخاطب به سلامها و درودها و صلوات، ارواح برزخيّۀ آنها هستند نه ابدان مقبوره.
پاورقي
[130] ـ اين دعا را در «إقبال» طبع سنگي، ص 325 به بعد آورده است .
[131] ـ «مصباح المُتهجّد» طبع سنگي، اعمال شب نيمۀ شعبان، ص 587؛ و «إقبال» طبع سنگي، ص 706؛ و گويد كه: من در روايت ديگر ديدهام كه در شبهاي جمعه نيز خوانده شود .
[132] ـ صدر آيۀ 4، از سورۀ 97: القدر
[133] ـ «الميزان» جلد 20، ص 475؛ و علاّمۀ طباطبائي مدَّ ظلُّه در همين مجلّد از تفسير، در تفسير سورۀ نبأ در ص 272 بياني راجع به معناي «روح» در قرآن كريم دارند.
[134] ـ شرح «غُرَر و دُرَر» آقا جمال الدّين خونساري، جلد 4، ص 218 تا ص 220؛ و «مناقب» ابن شهرآشوب، طبع سنگي، ج 1، ص 272
[135] ـ تاسع «بحار» كمپاني، ص 464
[136] ـ «شرح منظومه» ناصري، ص 185
[137] ـ «شرح غُرَر و دُرَر» آمُدي، جلد 4، ص 221
[138] ـ قالَ: يا مَوْلايَ ! ما النّاميَةُ النَّباتيَّةُ؟
قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: قُوَّةٌ أصْلُها الطَّبآئِعُ الارْبَعُ، بَدْوُ إيجادِها عِنْدَ مَسْقَطِ النُّطْفَةِ، مَقَرُّها الْكَبِدُ، مآدَّتُها مِنْ لَطآئِفِ الاغْذيَةِ، فِعْلُها النُّمُوُّ وَ الزّيادَةُ، سَبَبُ افْتِراقِها اخْتِلافُ الْمُتَوَلِّداتِ؛ فَإذا فارَقَتْ عادَتْ إلَي ما مِنْهُ بَدَتْ، عَوْدَ مُمازَجَةٍ لا عَوْدَ مُجاوَرَةٍ .
فَقالَ: يا مَوْلايَ ! ما النَّفْسُ الْحَيَوانيَّةُ؟
قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: قُوَّةٌ فَلَكيَّةٌ وَ حَرارَةٌ غَريزيَّةٌ أصْلُها الافْلاكُ، بَدْوُ إيجادِها عِنْدَ الْوِلادَةِ الْجِسمانيَّةِ، فِعْلُها الْحَيَوةُ وَ الْحَرَكَةُ وَالظُّلْمُ وَالْغَلَبَةُ وَاكْتِسابُ الشَّهَواتِ الدُّنْيَويَّةِ، مَقَرُّها الْقَلْبُ، سَبَبُ افْتِراقِها اخْتِلافُ الْمُتَوَلِّداتِ؛ فَإذا فارَقَتْ عادَتْ إلَي ما مِنْهُ بَدَتْ، عَوْدَ مُمازَجَةٍ لاعَوْدَ مُجاوَرَةٍ، فَتَنْعَدِمُ صورَتُها وَ يَبْطُلُ فِعْلُها وَ وُجودُها وَ يَضْمَحِلُّ تَرْكيبُها .
فَقالَ: ما النَّفْسُ النّاطِقَةُ الْقُدْسيَّةُ؟
قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: قُوَّةٌ لاهوتيَّةٌ، بَدْوُ إيجادِها عِنْدَ الْوِلادَةِ الدُّنْيَويَّةِ، مَقَرُّها الْعُلومُ الْحَقيقيَّةُ، مَوآدُّها التَّأْييداتُ الْعَقْليَّةُ، فِعْلُها الْمَعارِفُ الرَّبّانيَّةُ، سَبَبُ فِراقِها تَحَلُّلُ الآلاتِ الْجِسْمانيَّةِ؛ فَإذا فارَقَتْ عادَتْ إلَي ما مِنْهُ بَدَتْ، عَوْدَ مُجاوَرَةٍ لا عَوْدَ مُمازَجَةٍ .
[139] ـ «شرح دعاي صباح» سبزواري (قدّه) طبع سنگي، ص 45 و 46؛ و «كلمات مكنونه» فيض (قدّه) طبع سنگي، ص 73، كلمۀ 34
[140] ـ وَ لِكُلٍّ مِنْ هَذِهِ خَمْسُ قُوًي وَ خآصّيَّتانِ؛ فَالنّاميَةُ النَّباتيَّةُ لَها خَمْسُ قُوًي: جاذِبَةٌ وَ ماسِكَةٌ وَ هاضِمَةٌ وَدافِعَةٌ وَمُرَبِّيَةٌ، وَ لَها خآصّيَّتانِ: الزّيادَةُ وَالنُّقْصانُ، وَانْبِعاثُها مِنَ الْكَبِدِ .
وَالْحِسّيَّةُ الْحَيَوانيَّةُ لَها خَمْسُ قُوًي: سَمْعٌ وَ بَصَرٌ وَ شَمٌّ وَ ذَوْقٌ وَ لَمْسٌ، وَ لَها خآصّيَّتانِ: الشَّهْوَةُ وَالْغَضَبُ، وَانْبِعاثُها مِنَ الْقَلْبِ .
وَ النّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ لَها خَمْسُ قُوًي: فِكْرٌ وَ ذِكْرٌ وَ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ نَباهَةٌ، وَ لَيْسَ لَها انْبِعاثٌ، وَ هيَ أشْبَهُ الاشْيآءِ بِالنُّفوسِ الْمَلَكيَّةِ وَ لَها خآصّيَّتانِ: النَّزاهَةُ وَالْحِكْمَةُ .
[141] ـ «شرح دعاي صباح» حكيم سبزواري (قدّه) طبع سنگي، ص 44 و 45؛ و نيز طُرَيحي در «مجمع البحرين» در مادّۀ نفس، از طبع حروفي، ج 4، ص 115 و 116 آورده است و اين جمله را در آخر آن اضافه دارد كه: لِكَيْلا يَقولَ أحَدُكُمْ شَيْئًا مِنَ الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ إلاّ لِقياسٍ مَعْقولٍ . و نيز در «سفينةُ البحار» ج 2، ص 603 آورده است .
و مجلسي در «بحار الانوار» كتاب السّمآءُ و العالَم، در طبع كمپاني، ج 14، ص 411؛ و در طبع حروفي، ج 61، ص 84 و 85 اين روايت را از بعضي از كتب صوفيّه آورده است؛ و پس از پايان روايت گويد:
اين اصطلاحات هيچگاه در أخبار معتبرۀ متداوله يافت نشده است و شبيه به أضْغاث أحلام صوفيّه است.
و سپس گويد: و بعضي از آنها در شرح اين خبر گفتهاند: دو نفس اوّلي كه در كلام أميرالمؤمنين عليه السّلام آمده است اختصاص به جهت حيوانيّت دارد؛ زيرا اين جنبه محلّ لذّت و درد در دنيا و آخرت است . و دو نفس اخير مختصّ به جهت انسانيّت است؛ زيرا اين دو نفس در دو نشأۀ دنيا و آخرت سعيد هستند به خصوص نفس اخير كه كلمۀ الهيّه است هيچ نصيبي از شقاوت ندارد؛ چون اصلاً آن از عالم شقاوت نيست؛ بلكه او دميده شدۀ از روح خداست .
و بنابراين در آن عالم بهيچوجه درد و ألم از جهتي عارض آن نميگردد، و اين نفس در اكثر از مردم يافت نميشود بلكه در ميان هزاران فرد از افراد مردم، يك نفر هم بدان نفس راه نمييابد . و همچنين اعضاء و جوارح انسان از ادراك لذّت و درد منعزل ميباشند . آيا نميبيني مريض را در وقتيكه ميخوابد، با آنكه زنده است و حسّ او موجود است و آن جراحتي كه از آن در حال بيداري رنج ميبرد ايضاً موجود است و با وجود اين ابداً در حال خواب درد را احساس نميكند، و اين بجهت آنستكه آن مبدئي كه احساس درد ميكند وجهۀ خود را از عالم شهادت بسوي عالم برزخ منعطف داشته است؛ پس آنچه در نزد اوست خير است و بدي و رنجي و المي نيست . پس زماني كه مريض بيدار ميشود يعني به عالم شهادت بر ميگردد و در منزل حواسّ وارد ميشود؛ تمام دردها و رنجها در او بوجود ميآيد و قيام ميكند . پس اگر در عالم برزخ درد و عذابي باشد همانطور كه در رؤياي وحشتزا و دهشتانگيز است، و يا لذّت و سروري باشد همانطور كه در رؤياي نيكو و بهجتزا است؛ الم و درد و لذّت و سرور از او انتقال مييابد به هر جا كه او منتقل گردد، و همينطور است حال او در آخرت. : انتهي .
و نيز اين روايت را مرحوم فيض (قدّه) در كلمات مكنونۀ خود، طبع سنگي، ص 74 ضمن كلمۀ 34 آورده است؛ و همچنين شيخ بهائي در اوّل جلد سوّم از «كشكول» ص 246، از طبع نجم الدّولة آورده است .
[142] ـ «مصباح المتهجّد» طبع سنگي، ص 559
[143] ـ دانشمند معاصر جناب محترم آقاي حاج شيخ محمّد تقي تستري دامَ فيضُه در كتاب «الاخبار الدّخيلة» اين توقيع را از زيارات مُفتريه دانستهاند و به هفت دليل، علاوه بر ضعف سند باطل و مردود دانستهاند .
و ما بحمدالله و المنَّة در رسالهاي كه به شانزده صفحه درازاي آن كشيد، پاسخ اشكالات را مفصّلاً و مبيّناً و مستدلاّ داديم و بوضوح مبرهن ساختيم كه كلام ايشان خالي از استقامت است .
(اصل اين رساله از ص 381 تا 396 در جُنگ شمارۀ 7 حقير نوشته شده است، و در خاتمۀ جلد دوّم «الله شناسي» نيز آورده شده است؛ مَن أرادَها فَلْيُراجِعها.)
[144] ـ «إقبال» طبع سنگي، ص 646؛ و «مصباح» كفعمي، طبع سنگي، ص 529، و «بلد الامين» كفعمي، طبع سنگي، ص 179؛ و همۀ آنها از ابنعيّاش آوردهاند . و در «بحار الانوار» ج 20، طبع كمپاني، ص 343 و 344 از «إقبال» نقل كرده است .
[145] ـ تَسيخُ با سين مُهمَله و ياء و خاء به معناي «استقرار مييابد و ثابت ميماند» است . و در «مرءَاة العقول» فرموده است كه: در بعضي از نسخهها تُسَبَّحُ از مادّۀ تسبيح آمده است، و اگر فعل را مجهول بخوانيم يعني: زمين به بركت حمل ابدان شما منزّه و مقدّس ميگردد، چون بواسطۀ مواضع آثار شما خير و رحمت در آن پيدا ميشود . («مرآت» طبع سنگي، ج 3، ص 362 )
[146] ـ در نسخۀ «تهذيب» به جاي «فُصِّلَ»، «نُقِلَ» ضبط شده است .
[147] ـ در «مرءَاة العقول» فرموده است: قَولُه عليه السّلام: أظِلَّةُ العَرشِ ، الاظِلَّةُ جَمعُ ظِلال و هوَ ما أظَلَّكَ مِن سقفٍ أو غيرِه . و مراد از آن در اينجا يا مافوق عرش است و يا طبقات و بطون عرش است چون هر طبقه و بطني از عرش سايه براي طائفهاي است، يا مراد اجزاي عرش است چون هر جزء از عرش سايه است براي كسي كه در زير آن سكونت دارد؛ و گاهي از اوقات ظِلال اطلاق ميشود بر اشخاص و اجسام لطيفه و ارواح، و بنابراين ممكنست در اينجا مراد ارواح مقدّسه و فرشتگاني باشند كه در عرش سكونت دارند .(«مرآت» طبع سنگي، ج 3، ص 361 )
[148] ـ «كافي» كتاب مزار، ج 4، ص 575 تا ص 577؛ و «تهذيب» كتاب مزار ج 6، ص 54 تا ص 57؛ و نيز اين زيارت را ابن قولويه در «كامل الزّيارات» طبع سنگي، باب 79، از ص 197 تا ص 200 آورده، و در سندش از أحمد بن محمّد ابن عيسي به بعد با سند كليني مشترك است ولي سلسلۀ سند را تا أحمد بن محمّد اينطور آورده است: از پدرش و عليّ بن الحسين و محمّد بن الحسن جميعاً از سعد بن عبدالله از أحمد بن محمّد بن عيسي؛ و لا يخفَي آنكه همۀ اين افراد از اجلّۀ مشايخ حديث هستند .
[149] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 7، ص 338؛ و طبع حيدري، ج 26، ص 264
[150] ـ در «بحار» كمپاني «صاغورة» را به غين ضبط كرده و با قاف نسخه بدل آورده است و در «بحار» طبع حروفي بعكس نموده و با قاف ضبط نموده و با غين نسخه بدل آورده است . و در «لِسان العَرب» گويد: «صاقورة» اسم آسمان سوّم است. ولي لفظ «صاغورة» را حقير در كتب لغت نيافتم و اگر هم آن را از معني صِغَر و كوچكي بگيريم و به معني بهشت عالَم مثال و عالم ذَرّ باشد ـ كه بهشت استعداد است، كه نسبت به بهشتهاي ديگر بسيار كوچكتر و محدودتر است ـ بايد آن را صفت براي جِنان (جمع جنّت) قرار داد و اين نامناسب است از جهت آنكه جنان در اين حديث بدون الف و لام است و نميتواند الصّاغورة صفت آن قرار گيرد؛ و اگر جَنان هم بخوانيم (كه بمعناي قلب و وسط هر چيزيست و جمع آن أجنان است) در اينصورت علاوه بر اشكال سابق از جهت ديگري نيز نامناسب است و آن اينكه جَنان مذكّر است و صاغوره كه مؤنّث است نميتواند صفت براي آن باشد . ولي ما در ذكر اين حديث حِفظاً لِلرّوایةِ و ألفاظِها همان را بدون تغيير آورديم .
[151] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 7، ص 338؛ و طبع حيدري، ج 26، ص 264 و 265، و تتمّۀ اين حديث اينست:
وَ شيعَتُنا الْفِئَةُ النّاجيَةُ وَالْفِرْقَةُ الزّاكيَةُ، صاروا لَنا رِدْءًا وَ صَوْنًا وَ عَلَي الظَّلَمَةِ إلْبًا وَ عَوْنًا، وَ سَيَسْفُرُ لَنا (وَ سَيَنْفَجِرُ لَهُمْ) يَنابيعَ الْحَيَوانِ بَعْدَ لَظَي النّيرانِ لِتَمامِ ءَالِ حَمٓ وَ طَهَ وَالطَّواسينَ مِنَ السِّنينَ . وَ هَذا الْكِتابُ دُرَّةٌ مِنْ دُرَرِ الرَّحْمَةِ وَ قَطْرَةٌ مِنْ بَحْرِ الْحِكْمَةِ وَ كَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَليٍّ الْعَسْكَريِّ في سَنَةِ أرْبَعَ وَ خَمْسينَ وَ مِئَتَيْنِ .
[152] ـ «جمال الاُسبوع» طبع سنگي، ص 31 و 32؛ و «بحار الانوار» ج 102، ص 212 و 213 . و زيارت ديگري را نيز براي آن حضرت، به همين مضمون و با مختصر اختلافي در لفظ، شيخ طوسي در «تهذيب» ج 6، ص 10، از حضرت جواد الائمّه عليهم السّلام با سند متّصل روايت كرده است؛ و مجلسي در «تحفةالزّآئر» طبع سنگي، ص 50؛ و محدّث قمّي در «هديّة الزّآئرين» طبع سنگي، ص 255 آنرا آوردهاند .
[153] ـ «بلد الامين» طبع سنگي، ص 183 و 184
[154] ـ قسمتي از آيۀ 1، از سورۀ 35: فاطر
[155] ـ ذيل آيۀ 26 و آيۀ 27، از سورۀ 21: الانبيآء
[156] ـ آيۀ 50، از سورۀ 16: النّحل
[157] ـ ذيل آيۀ 43، از سورۀ 35: فاطر
[158] ـ ذيل آيۀ 56، از سورۀ 11: هود
[159] ـ آيۀ 164، از سورۀ 37: الصّآفّات
[160] ـ آيۀ 21، از سورۀ 81: التّكوير
[161] ـ قسمتي از آيۀ 23، از سورۀ 34: سبأ
[162] ـ آيۀ 206، از سورۀ 7: الاعراف
[163] ـ ذيل آيۀ 19 و آيۀ 20، از سورۀ 21: الانبيآء