صفحه قبل

مجلس هفدهم : كيفيّت‌ ارتباط‌ عالم‌ برزخ‌ با عالم‌ طبع‌ و قبر

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم‌

بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم‌

الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وءَالِه لطّاهِرينَ

و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قيامِ يَوْمِ الدّينِ

و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌[105]

قال‌ اللهُ الحكيمُ في‌ كتابِه‌ الكريم‌:

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي‌ اللَهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ و وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلَي‌' عَـٰلِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَـٰدَةِ فَيُنَبّـِئُكُم‌ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. (آيۀ يكصد و پنجم‌، از سورۀ توبه‌: نهمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)

بحث‌ ما در اينجا راجع‌ به‌ نحوۀ ارتباط‌ و تأثير موجودات‌ عالم‌ ملكوت‌ در موجودات‌ عالم‌ مُلك‌، و نحوه‌ و كيفيّت‌ تأثير موجودات‌ عالم‌ ملكوتِ اعلي‌ ـ كه‌ عالَم‌ اسماء و صفات‌ كلّيّۀ الهيّه‌ است‌ ـ و تأثير ارواح‌ قدسيّه‌ و نفوس‌ مجرّده‌ در موجودات‌ عالم‌ ملكوت‌ اسفل‌ ـ كه‌ عالم‌ مثال‌ و صورت‌ است‌ ـ و بالاخره‌ كيفيّت‌ تأثير موجودات‌ مثاليّه‌ در عالم‌ ملك‌ و ناسوت‌ ـ كه‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ است‌ ـ مي‌باشد ؛ و اين‌


ص 126

بحث‌ بسيار لطيف‌ و دقيق‌ است‌ ولي‌ ما تا جائي‌ كه‌ بتوانيم‌ مطلب‌ را ساده‌ و روشن‌ بيان‌ مي‌كنيم‌.

و بالاخره‌ در اين‌ بحث‌ از كيفيّت‌ ارتباط‌ نفس‌ انسان‌ با مثال‌ و برزخ‌ او، و كيفيّت‌ ارتباط‌ برزخ‌ انسان‌ با مادّه‌ و طبع‌ و بدنِ وارد شدۀ در قبر او گفتگو ميشود.

بايد ملاحظه‌ نمود كه‌ بدن‌ را كه‌ در قبر ميگذارند چگونه‌ است‌؟ آيا بهره‌اي‌ از ثواب‌ و عقاب‌ دارد يا نه‌؟ و آيا به‌ تبع‌ ثواب‌ و عقابي‌ كه‌ به‌ بدن‌ برزخي‌ در عالم‌ برزخ‌ ميرسد اين‌ بدن‌ هم‌ مُثاب‌ و معذّب‌ ميگردد يا نه‌؟

البتّه‌ بحث‌ ما در اينجا فقط‌ راجع‌ به‌ كيفيّت‌ ارتباط‌ بدن‌ مثالي‌ و برزخي‌ با بدن‌ مادّي‌ كه‌ در قبر افتاده‌ است‌ مي‌باشد، نه‌ به‌ عنوان‌ بحث‌ كلّي‌ فلسفي‌ ؛ ولي‌ براي‌ همين‌ بحث‌ جزئي‌ ناچار از يك‌ بحث‌ كلّي‌ خواهيم‌ بود:

بازگشت به فهرست

تمام‌ موجودات‌ عالم‌ مادّه‌ تحت‌ سيطرۀ عالم‌ ملكوتند

تمام‌ موجوداتي‌ كه‌ در اين‌ عالم‌ هستند بواسطۀ يك‌ موجود مدبّر الهي‌ اداره‌ ميشوند.

انسان‌ مادّي‌ يك‌ مَلَك‌ مقرَّبي‌ دارد كه‌ او را رشد میدهد و حفظ‌ ميكند، هر يك‌ از اصناف‌ حيوانات‌، نباتات‌، جمادات‌، و هر ذرّه‌اي‌ از موجودات‌ اين‌ عالم‌ اينچنين‌ هستند.

و بطور كلّي‌ تمام‌ عالم‌ شهادت‌ كه‌ عالم‌ ظاهر و عالم‌ مُلك‌ است‌، در تحت‌ اراده‌ و سيطرۀ يك‌ عالَم‌ ملكوت‌ است‌ كه‌ آن‌ عالم‌ ملكوت‌، عالَم‌ حقيقت‌ و معني‌ و باطن‌ است‌.


ص 127

قدرت‌ و عظمت‌ آن‌ عالم‌ از اين‌ عالم‌ بيشتر است‌ و ميتواند اين‌ موجودات‌ را در تحت‌ شرائط‌ خود تربيت‌ كند و سير دهد ؛ آن‌ موجودات‌ را ملائكه‌ ميگويند.

تعداد ملائكه‌ به‌ حساب‌ در نمي‌آيد، به‌ اندازۀ ذرّاتي‌ كه‌ در اين‌ عالم‌ موجود است‌ و در عالم‌ مُلك‌، خلق‌ شده‌ است‌ ملائكه‌ موجود است‌ ؛ هر قطره‌ از باران‌ كه‌ از آسمان‌ ميريزد يك‌ فرشته‌ موكَّل‌ بر حفظ‌ و حراست‌ و پائين‌ آوردن‌ آن‌ است‌.

هر دانۀ گياهي‌ كه‌ از زمين‌ ميرويد و هر حبّه‌ از حبوباتي‌ كه‌ بيرون‌ مي‌آيد و رشد ميكند و ميرسد، حتّي‌ دانۀ اِسپند، چنانچه‌ در روايت‌ وارد است‌، براي‌ هر كدام‌ از آنها مَلكي‌ گماشته‌ شده‌ كه‌ آنرا طبق‌ وظيفه‌ و شرط‌ و سنّت‌ الهيّه‌اي‌ كه‌ به‌ او تفويض‌ شده‌ است‌ حفظ‌ كند، رشد دهد، برساند و تا سرحدّ كمال‌ آن‌، آن‌ را مواظبت‌ و مراقبت‌ نموده‌ و از وظيفۀ پاسداري‌ در برابر جهات‌ حياتيّه‌ و تغذيه‌ و تنميۀ آن‌ دريغ‌ ننمايد.

باد كه‌ مي‌وزد فرشته‌اي‌ بلكه‌ بادهاي‌ مختلف‌، از باد شمال‌ و باد جنوب‌ و باد دبور و باد صبا، فرشتگان‌ مختلفي‌ دارند، بادهاي‌ رحمت‌ و بادهاي‌ غضب‌، بادهاي‌ مهلكه‌ و مسموم‌ و نسيم‌هاي‌ لطيف‌ و جان‌پرور. و ابرهاي‌ آسمان‌، ابر سپيد و سياه‌، ابر انبوه‌ و پرپشت‌ و ابر كم‌پشت‌، ابر تگرگ‌ و برف‌ و باران‌ هر كدام‌ داراي‌ فرشتگاني‌ هستند ؛ اين‌ فرشتگان‌ هر كدام‌ داراي‌ مأموريّت‌هاي‌ متفاوتي‌ هستند كه‌ بر حسب‌ اختلاف‌ قوا و سرمايه‌هائي‌ كه‌ خداوند به‌ آنها داده‌ است‌


ص 128

تفاوت‌ ميكنند.

مراتب‌ حيات‌ انسان‌ از قواي‌ هاضمه‌ و تغذيه‌ و رشد دهنده‌ و رفع‌ كننده‌ و جاذبه‌ و دافعه‌ و تبديل‌ كننده‌ و ماسكه‌ و غيرها همه‌ در تحت‌ تدبير و ادارۀ ملائكۀ مختلفي‌ هستند.

اين‌ يك‌ واقعيّتي‌ است‌ بر اساس‌ يك‌ واقعيّت‌ فلسفي‌ كه‌: موجودات‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ در تحت‌ سيطرۀ موجودات‌ عالم‌ مثال‌ و صورت‌، و آنها در تحت‌ سيطرۀ موجودات‌ عالم‌ نفس‌ و ملكوت‌ اعلي‌، تا برسد به‌ مقام‌ اسماء و صفات‌ الهيّه‌ و بالاخره‌ به‌ اسم‌ اعظم‌ حضرت‌ واحديّت‌ و مقام‌ لا اسمَ و لا رسم‌ حضرت‌ احديّت‌ جلَّ و عزَّ تبارَك‌ و تقدَّس‌.

بازگشت به فهرست

جسمانيّۀ الحدوث‌ و روحانيّۀ البقاء بودن‌ نفس‌ ربطي‌ به‌ أصالة‌ المادّه‌ ندارد

بنابراين‌ نور وجود، اوّل‌ از ذات‌ مقدّس‌ او جلَّ و علا تنزّل‌ نموده‌ به‌ مقام‌ اسماء و صفات‌ كلّيّه‌ و سپس‌ بتدريج‌ در مراتب‌ مختلفۀ عالم‌ امكان‌، از موجودات‌ مجرّده‌ و مثاليّه‌ و سپس‌ در موجودات‌ طبيعيّه‌ و جسميّه‌، ظهور و تجلّي‌ مي‌نمايد.

نه‌ اينكه‌ مبدأ وجودِ قوا در عالم‌، طبيعت‌ است‌ و بعد صعود ميكند و عالم‌ مثال‌ و صورت‌ پديد مي‌آيد و سپس‌ نفس‌ و عوالم‌ مجرّده‌ ؛ اين‌ حرف‌ غلط‌ است‌.

اين‌ كلام‌، اساس‌ فلسفۀ مادّيّون‌ است‌ كه‌ براي‌ مادّه‌ أصالت‌ قائلند و روح‌ و ملكوت‌ را اثر ضعيفي‌ از مادّه‌ ميدانند و ترشّحي‌ از آن‌ ؛ و در حقيقت‌ مي‌توان‌ مكتب‌ آنانرا به‌ مكتب‌ أصالة‌ المادّة‌ نامگذاري‌ كرد.


ص 129

ولي‌ مكتب‌ الهيّون‌ مكتب‌ أصالة‌ الله‌ و أصالة‌ التَّوحيد و أصالة‌ المعني‌ است‌ ؛ زيرا اوّلاً براي‌ خدا كه‌ مجرّد و بسيط‌ و لاحَدَّ و لاعَدّ است‌ و از نقطه‌ نظر قدرت‌ و عظمت‌ و علم‌ و حيات‌ بي‌نهايت‌ است‌، به‌ نحو استقلال‌ در وجود، موجوديّت‌ قائل‌ ميشود و پس‌ از آن‌ وجود مقدّس‌، موجودات‌ مجرّده‌ و غير مجرّدۀ روحانيّه‌ و مادّيّه‌ بوجود مي‌آيند، آن‌ هم‌ به‌ نحو خلقت‌ و با نفسِ مجرّد اراده‌، نه‌ به‌ نحو اخراج‌ و خروج‌ كه‌ زائيدن‌ است‌.

و اين‌ كلام‌ ابداً منافاتي‌ با مبناي‌ صدر المتألّهين‌ در سير و تكامل‌ موجودات‌ مادّيّه‌ به‌ موجودات‌ مجرّده‌ ندارد.

دربارۀ نفس‌، صدرالمتألّهين‌ قائل‌ است‌ كه‌ مبدأش‌، جسماني‌ است‌ و نهايتش‌ روحاني‌ كه‌: النَّفْسُ جِسْمانيَّةُ الْحُدوثِ، روحانيَّةُ الْبَقآءِ. [106]

بازگشت به فهرست

سير تكاملي‌ موجودات‌ مادّيّه‌ به‌ موجودات‌ مجرّده‌

و سير ترقّي‌ و تكامل‌ انسان‌ از مراتب‌ مادّي‌ بسوي‌ مراتب‌


ص 130

معنوي‌ و روحاني‌ است‌ ؛ و بنا بر حركت‌ جوهريّه‌ كه‌ جوهر در ذات‌ و كينونت‌ خود متحرّك‌ است‌، موجودات‌ مادّيّه‌ از نفس‌ استعدادِ هيولانيِ خود، در خود، حركت‌ نموده‌ و پس‌ از خلع‌ و لبس‌هاي‌ عديده‌ به‌ مرحلۀ تجرّد ميرسند.

أبوعليّ سينا و قدماء از فلاسفۀ الهيّيّن‌ معتقد بودند كه‌ نفس‌ در


ص 131

ازل‌ خلق‌ شده‌ است‌ و براي‌ انجام‌ افعال‌ خود به‌ بدن‌ تعلّق‌ ميگيرد و در حقيقت‌، بدن‌ آلتي‌ است‌ براي‌ كارهاي‌ نفس‌.

ولي‌ صدرالمتألّهين‌ با اثبات‌ حركت‌ جوهريّه‌، اثبات‌ كرد كه‌: نفس‌ در اصل‌ پيدايش‌ و تكوّن‌ خود و در اصل‌ ماهيّت‌ وجودي‌ خود نياز به‌ بدن‌ دارد و اصولاً با بدن‌ تحقّق‌ مي‌يابد، و انسان‌ عبارت‌ است‌ از يك‌ موجود تدريجي‌ كه‌ اوّلش‌ مادّه‌ و آخرش‌ عقل‌ است‌ ؛ نفس‌ آدمي‌ از نطفه‌ كه‌ يك‌ تك‌ سلّول‌ است‌ شروع‌ شده‌ و پس‌ از تكوّن‌ و عبور از مراحل‌ حسّ و خيال‌ و وهم‌ به‌ مرتبۀ عقل‌ ميرسد و مجرّد ميگردد و پيوسته‌ باقي‌ مي‌ماند.

نفس‌ انسان‌ مانند پروانه‌ كه‌ در پيله‌ است‌ و مانند جنين‌ كه‌ در رحم‌ است‌ و مانند مغز بادام‌ و مغز گردو كه‌ در بدوِ تكوّن‌ آميخته‌ با پوست‌ مي‌باشد، بوده‌ و با بدن‌ تكوّن‌ و تحقّق‌ مي‌پذيرد و سپس‌ در سير تكاملي‌ خود حركت‌ ميكند و مدّتي‌ با بدن‌ بوده‌ و پس‌ از آن‌، بواسطۀ استكمال‌ جوهري‌، قائم‌ به‌ خود ميگردد و از بدن‌ مستغني‌ ميشود، و مانند روغن‌ بادام‌ و گردو جدا ميشود، و يا همچون‌ پروانه‌ كه‌ از پيله‌ خارج‌ شود و يا حيواني‌ كه‌ پوست‌ عوض‌ كند، بدن‌ را خَلع‌ ميكند و بدون‌ مادّه‌ يعني‌ بدون‌ بدن‌ زندگي‌ ميكند و مجرّد ميشود.

چون‌ خود صدرالمتألّهين‌هم‌ كه‌ از اعاظم‌ فلاسفۀ الهيّون‌ است‌، قائل‌ به‌ سيطره‌ و هيمنۀ عالم‌ ملكوت‌ بر عالم‌ مُلك‌ است‌، و بر اين‌ مبني‌ است‌ كه‌ هر ذرّۀ اين‌ عالم‌ در تحت‌ قواي‌ معنويّه‌ و روحانيّه‌ اداره‌ ميشود.


ص 132

و حتّي‌ همان‌ سلالۀ خاك‌ و گِل‌ كه‌ مبدأ آفرينش‌ انسان‌ است‌، به‌ اراده‌ و اختيار موجودات‌ مثاليّه‌ و نفسيّه‌ و تجرّديّه‌ از اسماء عُليا و صفاتِ حُسناي‌ الهي‌ مي‌باشد.

بازگشت به فهرست

پديده‌هاي‌ مادّي‌ با تمام‌ علل‌ مادّي‌ خود تحت‌ قواي‌ ملكوتي‌ اداره‌ ميشوند

غاية‌ الامر، همين‌ موجود مادّي‌ كه‌ مبدأ خلقت‌ انسان‌ است‌ و خود درجه‌ به‌ درجه‌ بسوي‌ تكامل‌ پيش‌ ميرود تا به‌ مرحلۀ تجرّد و روحانيّت‌ ميرسد، در هر حال‌ از نقطه‌ نظر وجود و علم‌ و قدرت‌ و سائر جهات‌ در تحت‌ تكفّل‌ و مراقبت‌ و معلوليّت‌ عوالم‌ بالاست‌.

و به‌ عبارت‌ ديگر، لازمۀ حركت‌ از قوس‌ نزول‌ به‌ مقام‌ اوج‌ بَدء آفرينش‌، كه‌ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ است‌، و لازمۀ قوس‌ نزول‌ از بَدء آفرينش‌ به‌ أظلَمُ العوالِم‌، كه‌ مادّۀ صِرف‌ و هيولاي‌ محض‌ و استعداد و قابليّت‌ خالص‌ است‌، اين‌ است‌ كه‌: نور وجودِ حقّ جلّ و علا از اعظم‌ اسماء الهيّه‌ در مراتب‌ تجرّدات‌ ملكوتيّه‌، و سپس‌ در عالَم‌ مثال‌، و پس‌ از آن‌ در عالم‌ مُلك‌ نزول‌ نموده‌ و از عالم‌ مادّه‌ و ظلمتكدۀ هيولاي‌ بي‌شعور و علم‌ و قدرت‌، كم‌ كم‌ صعود نموده‌ و بسوي‌ حضرت‌ احديّت‌ جلّ و عزّ حركت‌ كند ؛ و اين‌ معني‌ تحقّق‌ نمي‌پذيرد مگر آنكه‌ همان‌ مادّۀ بي‌شعور و بي‌اراده‌ و همان‌ هيولاي‌ محض‌ ـ كه‌ قابليّت‌ صرفه‌ و مبدأ خلقت‌ انسان‌ است‌ ـ در اثر تدبير و اراده‌ و سيطرۀ عوالم‌ تجرّد و ملكوت‌ تحقّق‌ پذيرد.

پس‌ جسمانيّة‌ الحدوث‌ و روحانيّة‌ البقاء بودن‌ نفس‌ انسان‌ ربطي‌ به‌ أصالة‌ المادّة‌ ندارد.

باري‌، بعضي‌ از افرادي‌ كه‌ روايات‌ و آيات‌ تدبير ملائكه‌ و حفظ‌


ص 133

و حراست‌ آنها را ديده‌ و يا شنيده‌اند، در مقام‌ تجزيه‌ و تحليل‌ با پندار روشنفكرانۀ خود چنين‌ خواسته‌اند بگويند: مراد از فرشته‌اي‌ كه‌ قطرۀ باران‌ را به‌ زمين‌ مي‌آورد، همان‌ حيات‌ و زندگي‌ آن‌ قطره‌ است‌ و خاصيّتي‌ است‌ كه‌ در آن‌ موجود است‌، يا مراد جاذبۀ زمين‌ است‌.

برق‌ و صاعقه‌ و ابر و وزش‌ بادها بواسطۀ قواي‌ جاذبه‌ و دافعه‌ و خواصّ فيزيكي‌ است‌، و أحياناً خواصّ شيميائي‌ است‌ كه‌ اين‌ پديده‌ها را بوجود مي‌آورد. غاية‌ الامر در آن‌ زمان‌ كه‌ قواي‌ جاذبه‌ و مسائل‌ فيزيكي‌ و شيميائي‌ مطرح‌ نبود، از علل‌ پيدايش‌ پديده‌هاي‌ مادّي‌ به‌ فرشته‌ و جنّ و غيرها تعبير مي‌نمودند.

اين‌ سخن‌ غلط‌ است‌.

البتّه‌ تمام‌ موجودات‌ مادّي‌ داراي‌ علل‌ و اسباب‌ مادّي‌ هستند، برق‌ و رعد و صاعقه‌ و ابر و باد و باران‌ و تگرگ‌ و قوس‌ و خسوف‌ و كسوف‌، داراي‌ علل‌ و شرائط‌ طبيعي‌ بوده‌ و در تحت‌ تحقّق‌ آن‌ علل‌ به‌ وقوع‌ مي‌پيوندند و يكي‌ از جهات‌ مؤثّره‌ در آنها نيز قواي‌ جاذبه‌ و دافعه‌ مي‌باشد ؛ ولي‌ اين‌ قواي‌ مادّي‌ خود نيز در تحت‌ محكوميّت‌ قواي‌ معنوي‌ و آسماني‌ است‌، جاذبۀ زمين‌ نيز تحت‌ قواي‌ ملكوتي‌ است‌.

تمام‌ پديده‌هاي‌ مادّي‌ كه‌ به‌ حواسّ انسان‌ در مي‌آيند با تمام‌ اسباب‌ و علل‌ مادّي‌ آنها كه‌ به‌ حواسّ ادراك‌ نمي‌شوند، مانند انرژي‌ سينيتيك‌ و قوّۀ زنده‌ و الكتريسته‌ و نور و امواجي‌ كه‌ تمام‌ عالم‌ را پركرده‌ و به‌ چشم‌ نمي‌آيند، همه‌ و همه‌ مادّي‌ بوده‌ و در تحت‌ قواي‌


ص 134

ملكوتي‌ فرشتگان‌ الهي‌ اداره‌ ميشوند ؛ سخن‌ در اينجاست‌.

در سوّمين‌ دعا از دعاهاي‌ صحيفۀ مباركۀ سجّاديّه‌ از اصناف‌ و انواع‌ ملائكۀ مقرَّب‌ و حَمَلۀ عرش‌ و انواع‌ ملائكۀ جزئيّه‌ كه‌ مأمور حوادث‌ ارضي‌ و جوّي‌ هستند ياد ميفرمايد، و از جبرائيل‌ و ميكائيل‌ و إسرافيل‌ و ملك‌ الموت‌ و اعوانش‌ و از منكر و نكير و از رومان‌ ـ كه‌ فتّان‌ قبور است‌ ـ ذكر ميفرمايد.

بازگشت به فهرست

ارتباط‌ فرشته‌ با موجودات‌ طيّب‌ و ارتباط‌ جنّ با موجودات‌ كثيف‌ و خبيث‌

از اين‌ گذشته‌، موجودات‌ روحاني‌ و طيّب‌ و طاهر اين‌ عالم‌ در ارتباط‌ با فرشتگان‌ روحاني‌ عالم‌ بالا هستند، و آنان‌ نيز انس‌ و علاقه‌ و رغبت‌ و عشق‌ به‌ موجودات‌ طيّب‌ و طاهر اين‌ عالم‌ پيدا مي‌كنند ؛ مثلاً ملائكۀ رحمت‌، خانۀ تميز و اطاق‌ نظيف‌ و انسان‌ نظيف‌ و پاكيزه‌ را دوست‌ دارند، طهارت‌، وضو و غسل‌ را دوست‌ دارند ؛ لباس‌ سفيد، عطر و بوي‌ خوش‌ را دوست‌ دارند و هر جا كه‌ بوي‌ خوش‌ باشد متوجّه‌ آنجا ميشوند ؛ قرائت‌ قرآن‌ را دوست‌ دارند ؛ منزل‌ امام‌ و پيغمبر و وليّ خدا را دوست‌ دارند و در آنجا نزول‌ مي‌يابند.

گرچه‌ ملائكه‌ موجودات‌ ملكوتي‌ هستند و ملكوت‌ تجرّد از مادّه‌ و لوازم‌ مادّه‌ از وضع‌ و كيفيّت‌ و كمّيّت‌ و زمان‌ و مكان‌ دارد ؛ ولي‌ آن‌ موجودات‌ ملكوتي‌ ميتوانند يك‌ وجهه‌اي‌ با اين‌ عالم‌ برقرار كنند و با اين‌ عالم‌ مُلك‌ نسبت‌ و جهتي‌ بگيرند.

همانطور كه‌ هر موجود ملكوتي‌ كه‌ تجرّدش‌ كم‌ باشد و از اسماء جزئيّۀ پروردگار بوده‌ و به‌ اين‌ عالم‌ نزديك‌ باشد، بدون‌ واسطه‌ ميتواند با جهت‌گيري‌ معنوي‌ خود اين‌ عالم‌ ملك‌ را اداره‌ كند.


ص 135

ملائكۀ رحمت‌ با موجودات‌ طيّب‌ و طاهري‌ كه‌ در اين‌ عالم‌ است‌، وِجهه‌گيري‌ مي‌كنند و به‌ عكس‌، از جاي‌ ظلمت‌ و متعفّن‌ بدشان‌ مي‌آيد، در اطاقي‌ كه‌ جُنُب‌ باشد فرشته‌ داخل‌ نمي‌شود، در جائي‌ كه‌ مجسّمه‌ و عكس‌ ذي‌روح‌ باشد فرشته‌ نمي‌آيد، در خانه‌اي‌ كه‌ سگ‌ باشد يا شرب‌ خمر شود يا آلات‌ موسيقي‌ و قمار باشد وارد نمي‌شود، در گلخن‌هاي‌ حمّام‌ و جاهاي‌ كثيف‌ ملائكه‌ وارد نمي‌شوند.

اين‌ معني‌ نه‌ از نقطه‌ نظر اين‌ است‌ كه‌ ملائكه‌ يعني‌ وضو و غسل‌ و لباس‌ سفيد و عطر ؛ مَلك‌ يك‌ موجود معنوي‌ است‌ و عطر يك‌ موجود مادّي‌، ولي‌ ارتباط‌ بين‌ آن‌ ملكوت‌ و اين‌ مادّه‌ بدين‌ قسم‌ شده‌ است‌ كه‌ آن‌ موجود معنوي‌ طيّب‌ محاذات‌ و جهت‌گيري‌ ميكند با عطر يا لباس‌ سفيد و قرائت‌ قرآن‌.

به‌ عكس‌، جنّيان‌ و شياطين‌ وجهه‌گيري‌ مي‌كنند با موجودات‌ فاسد و خراب‌ اين‌ عالم‌. در جاهاي‌ ظلماني‌ و تاريك‌ ميروند، مزبله‌ها و محلّهاي‌ متعفّن‌ را دوست‌ دارند، در جائي‌ كه‌ زنا شود، معصيت‌ شود، شرب‌ خمر و قمار شود، جنّيان‌ پر ميشوند، در خانه‌اي‌ كه‌ سگ‌ باشد، در اطاقي‌ كه‌ عكس‌ ذي‌روح‌ باشد جنّ وارد ميشود و مَلَك‌ خارج‌ ميگردد، اين‌ يك‌ نحو ارتباطي‌ است‌ بين‌ عالَم‌ ظاهر و عالم‌ معني‌.

در روايات‌ وارد است‌ ناخن‌ خود را بگيريد كه‌ در زير آن‌ جنّ جمع‌ ميشود و آنجا محلّ شياطين‌ و جنّيان‌ است‌ [107]، از دستۀ كوزه‌ آب‌


ص 136

نخوريد آنجا محلّ جنّيان‌ است‌، ظرف‌ خاكروبه‌ را در شب‌ در منزل‌ نگذاريد يا اگر ميگذاريد سرپوش‌ روي‌ آن‌ بنهيد براي‌ اينكه‌ جنّيان‌ در آن‌ جمع‌ نشوند.

بازگشت به فهرست

تفسيرهاي‌ غلط‌ از جنّ و موجودات‌ ملكوتيّه‌

بعضي‌ از افرادي‌ كه‌ خيال‌ مي‌كنند تمام‌ مُلك‌ و ملكوت‌ را تفحّص‌ و گردش‌ كرده‌ و در تحت‌ تكفّل‌ علوم‌ مادّي‌ خود گرفته‌اند و در لابراتوار شيميائي‌ و فيزيكي‌ خود تجزيه‌ و تحليل‌ نموده‌اند ميگويند: جنّ همان‌ ميكرب‌ است‌، چركِ زيرِ ناخن‌ ميكرب‌ است‌، خاكروبه‌ محلّ اجتماع‌ ميكرب‌ها است‌، دستۀ كوزه‌ بواسطۀ اينكه‌ محلّ گرفتن‌ كوزه‌ با دست‌ است‌ محلّ اجتماع‌ چرك‌ و بالنّتيجه‌ ميكرب‌ است‌، كثافاتي‌ كه‌ در مَزابل‌ و گلخن‌هاي‌ حمّام‌ موجود است‌ محلّ اجتماع‌ ميكرب‌ است‌ كه‌ در لسان‌ اين‌ روايات‌ به‌ جنّ تعبير شده‌ است‌.

اينها تفسيرهاي‌ غلطي‌ است‌ كه‌ از نزد خود مي‌كنند، اينها جنّ نيست‌، ميكرب‌ است‌ و ميكرب‌ يك‌ پديدۀ مادّي‌ است‌. و آن‌ موجودي‌ كه‌ داراي‌ فهم‌ و شعور است‌ و شيطنت‌ دارد و بدجنس‌


ص 137

است‌ و با موجودات‌ فاسدۀ اين‌ عالم‌ چون‌ چرك‌ و ميكرب‌ انس‌ ميگيرد و ربط‌ برقرار ميكند و در جاي‌ متعفّن‌ ميرود و به‌ لباس‌ سياه‌ علاقمند است‌ ؛ جنّ است‌.

و لذا كراهت‌ شديد دارد كه‌ انسان‌ لباس‌ سياه‌ در بر كند. لباس‌ سياه‌ لباس‌ اهل‌ جهنّم‌ است‌ و مستحبّ است‌ كه‌ انسان‌ لباس‌ سفيد بپوشد، لباس‌ سفيد لباس‌ فرشتگان‌ است‌.

جنّ ـ كه‌ موجودي‌ داراي‌ شعور و فهم‌ است‌ مانند انسان‌، منتهي‌ از انسان‌ بسيار ضعيف‌تر ؛ چون‌ خلقت‌ او از دُخان‌ است‌ يعني‌ از گازها و دودها و بخارها، و لذا به‌ چشم‌ افراد معمولي‌ ديده‌ نمي‌شود ـ از داخل‌ شدن‌ در جاهاي‌ گناه‌ و شرب‌ خمر و زنا و قمار و نميمه‌ وسخن‌چيني‌ و جاي‌ كثيف‌ و متعفّن‌ مسرور ميشود، به‌ زنهائي‌ كه‌ بدون‌ مقنعه‌ باشند گرچه‌ در منزل‌، جنّ علاقه‌ دارد ؛ البتّه‌ اصناف‌ كفّارِ از جنّ.

چون‌ جنّ نيز مانند انسان‌، مسلمان‌ و كافر است‌، و سوره‌اي‌ در قرآن‌ مجيد به‌ نام‌ سورۀ جنّ وارد است‌ كه‌ بعضي‌ از حالات‌ آنانرا بيان‌ ميكند.

باري‌، فرشتگان‌ از زنهاي‌ محجّبه‌ مشعوف‌ ميشوند، و از زنهاي‌ مقنعه‌دار مسرور ميگردند و به‌ منازلي‌ كه‌ چنين‌ زنهائي‌ باشند وارد ميشوند و جنّيان‌ از چنين‌ خانه‌ها بيرون‌ ميروند.

باري‌ از نقطه‌ نظر قرآن‌ كريم‌ و بحث‌هاي‌ فلسفي‌ عقلي‌ و روايات‌ وارده‌ از ائمّۀ معصومين‌ سلام‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ هيچ‌ شبهه‌ و


ص 138

ترديدي‌ نيست‌ بر اينكه‌ موجودات‌ عقلانيّۀ روحانيّۀ ملكوتيّۀ عالم‌ قدس‌ و تجرّد، نگاهدارنده‌ و تربيت‌ كننده‌ و تدبير كنندۀ جميع‌ امور اين‌ عالم‌ هستند.

امّا از نقطه‌ نظر قرآن‌ كريم‌: آيات‌ بسيار است‌ و ما به‌ ذكر بعضي‌ از نمونه‌هاي‌ مختلف‌ اكتفا مي‌كنيم‌.

بازگشت به فهرست

اصناف‌ فرشتگاني‌ كه‌ تدبير امور اين‌ عالم‌ را مي‌نمايند

1 ـ وَالنَّـٰزِعَـٰتِ غَرْقًا * وَالنَّـٰشِطَـٰتِ نَشْطًا * وَالسَّـٰبِحَـٰتِ سَبْحًا * فَالسَّـٰبِقَـٰتِ سَبْقًا * فَالْمُدَبِّرَ'تِ أَمْرًا. [108]

«سوگند به‌ فرشتگاني‌ كه‌ در هنگام‌ امر پروردگار، نسبت‌ به‌ امري‌ از امور عالم‌ از جاي‌ خود حركت‌ نموده‌ و از موقف‌ خطاب‌، براي‌ انجام‌ مأموريّت‌ در اين‌ عالم‌ با شدّت‌ و جدّيت‌ پائين‌ مي‌آيند.

و سوگند به‌ فرشتگاني‌ كه‌ از موقف‌ خطاب‌، براي‌ انجام‌ مأموريّت‌ به‌ تمام‌ مَعني‌ الكلمة‌ خارج‌ ميشوند.

و سوگند به‌ فرشتگاني‌ كه‌ بعد از حركت‌ و خروج‌ از موقف‌ با سرعت‌ تامّ و تمامي‌ بسوي‌ مأموريّت‌ خود ميروند.

و سوگند به‌ فرشتگاني‌ كه‌ در انجام‌ مأموريّت‌ خود طبق‌ قضاء حتمي‌ و مُبرَم‌ پروردگار، از سائر فرشتگان‌ كه‌ نسبت‌ به‌ مأموريّت‌ آنان‌ حكم‌ بتّي‌ و جدّي‌ صادر نشده‌ است‌ سبقت‌ گرفته‌ و مأموريّت‌ خود را كه‌ به‌ حكم‌ حتمي‌ رسيده‌ است‌ انجام‌ ميدهند.

و سوگند به‌ فرشتگاني‌ كه‌ پس‌ از سبقت‌ بسوي‌ مأموريّت‌ با انجام‌ آنچه‌ در تدبير امور اين‌ عالم‌ به‌ آنها مُفوَّض‌ شده‌ است‌ تدبير امور را


ص 139

مي‌نمايند.» [109]

2 ـ وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَـٰنُ وَلَدًا سُبْحَـٰنَهُ و بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ و بِالْقَوْلِ وَ هُم‌ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ. [110]

«مردم‌ ميگويند: خداوند رحمن‌ فرشتگان‌ را فرزند خود قرار داده‌ است‌ ؛ پاك‌ و مقدّس‌ است‌ پروردگار از اين‌ نسبت‌.

فرشتگان‌ بندگان‌ بزرگوار و گرامي‌ خدا هستند كه‌ در گفتار از خدا سبقت‌ نمي‌گيرند و فقط‌ به‌ امر خدا عمل‌ مي‌كنند.»

3 ـ قُلْ مَن‌ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ و نَزَّلَهُ و عَلَي‌' قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَهِ. [111]

«اي‌ پيغمبر بگو كيست‌ كه‌ دشمن‌ جبرائيل‌ باشد؟ پس‌ بدرستيكه‌ جبرائيل‌ قرآن‌ را با اذن‌ خدا بر دل‌ تو فرو فرستاد.»

4 ـ قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن‌ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هُدًي‌ وَ بُشْرَي‌' لِلْمُسْلِمِينَ. [112]

«بگو اي‌ پيغمبر! قرآن‌ را روح‌ القدس‌ از جانب‌ پروردگارت‌ به‌


ص 140

حقّ فرو فرستاد تا اينكه‌ كساني‌ را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند تثبيت‌ كند و هدايت‌ و بشارت‌ براي‌ مسلمين‌ بوده‌ باشد.»

5 ـ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ * عَلَي‌' قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ. [113]

«قرآن‌ را بر قلب‌ تو، روح‌ الامين‌ فرستاد تا اينكه‌ از بيم‌ دهندگان‌ باشي‌.»

6 ـ هُوَ الَّذِي‌ يُصَلِّي‌ عَلَيْكُمْ وَ مَلَـٰئِكَتُهُ و لِيُخْرِجَكُم‌ مِنَ الظُّلُمَـٰتِ إِلَي‌ النُّورِ. [114]

«خداست‌ كه‌ با فرشتگانش‌ بر شما رحمت‌ ميفرستد تا شما را از تاريكي‌ها به‌ نور درآورد.»

7 ـ إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَهُ ثُمَّ اسْتَقَـٰمُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي‌ كُنتُمْ تُوعَدُونَ. [115]

«آن‌ كساني‌ كه‌ ميگويند پروردگار ما خداست‌ و بر اين‌ اساس‌ استقامت‌ مي‌ورزند، فرشتگان‌ بر آنان‌ نازل‌ ميشوند كه‌: نترسيد و اندوهي‌ هم‌ نداشته‌ باشيد و بشارت‌ باد شما را به‌ بهشتي‌ كه‌ بدان‌ وعده‌ داده‌ شده‌ايد.»

8 ـ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن‌ يَكْفِيَكُمْ أَن‌ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم‌ بِثَلَـٰثَةِ ءَالَـٰفٍ مِنَ الْمَلَـٰئِكَةِ مُنزَلِينَ * بَلَي‌'ٓ إِن‌ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُم‌ مِن


ص 141

فَوْرِهِمْ هَـٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم‌ بِخَمْسَةِ ءَالَـٰفٍ مِنَ الْمَلَـٰئِكَةِ مُسَوِّمِينَ. [116]

«در آن‌ وقتي‌ كه‌ در غزوۀ بَدر به‌ مؤمنين‌ مي‌گفتي‌: آيا اين‌ مقدار براي‌ شما كافي‌ نيست‌ كه‌ پروردگار شما با سه‌ هزار نفر از فرشتگان‌ شما را ياري‌ دهد؟

بلي‌، اگر شما پاي‌ شكيبائي‌ و صبر و استقامت‌ محكم‌ داريد و تقوي‌ پيشه‌ سازيد و دشمنان‌ شما با سرعتي‌ هر چه‌ تمامتر هم‌ اكنون‌ در رسند، پروردگار شما به‌ پنج‌ هزار نفر از فرشتگانِ نشان‌ زننده‌ و داغ‌ كننده‌، شما را ياري‌ خواهد نمود.»

9 ـ وَ الْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن‌ فِي‌ الارْضِ أَلَآ إِنَّ اللَهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. [117]

«و فرشتگان‌ به‌ حمد پروردگار تسبيح‌ مي‌كنند و طلب‌ آمرزش‌ مي‌كنند براي‌ كساني‌ كه‌ در روي‌ زمين‌ هستند ؛ آگاه‌ باشيد كه‌ خداوند حقّاً آمرزنده‌ و مهربان‌ است‌.»

10 ـ قُلْ يَتَوَفَّـٰكُم‌ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي‌ وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي‌' رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ. [118]

«بگو اي‌ پيغمبر! مي‌ميراند شما را و به‌ نحو تامّ، نفْس‌هاي‌ شما را ميگيرد ملك‌ مرگي‌ كه‌ بر شما گماشته‌ شده‌ است‌، و پس‌ از آن‌ بازگشت‌ شما بسوي‌ خدا خواهد بود.»


ص 142

11 ـ الَّذِينَ تَتَوَفَّـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَـٰمٌ عَلَيْكُم‌. [119]

«كساني‌ كه‌ جانهاي‌ خود را پاك‌ و طيّب‌ نموده‌اند، چون‌ فرشتگان‌ رحمت‌ بخواهند آنها را قبض‌ روح‌ كنند فرشتگان‌ به‌ آنها ميگويند: سلامٌ عليكم‌ ؛ يعني‌ سلام‌ و سلامتي‌ و درود از جانب‌ پروردگار شما بر شماست‌.»

12 ـ فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَـٰرَهُمْ. [120]

«(افرادي‌ كه‌ در دلهاي‌ آنها مرض‌ است‌ و مرتدّ ميشوند به‌ اعقابشان‌ پس‌ از آنكه‌ راه‌ هدايت‌ براي‌ آنها روشن‌ شده‌، و ميگويند به‌ كساني‌ كه‌ آيات‌ خدا را ـ كه‌ فرستاده‌ ميشود ـ ناپسند دارند: ما در بعضي‌ امور، شما را اطاعت‌ مي‌كنيم‌ ؛ خداوند از اسرار آنان‌ آگاه‌ است‌.) پس‌ چگونه‌ هستند زماني‌ كه‌ فرشتگان‌ غضب‌ الهي‌ در وقتي‌ كه‌ ميخواهند آنانرا قبض‌ روح‌ كنند، ميزنند صورت‌هاي‌ آنان‌ را و پشت‌هاي‌ آنانرا.»

13 ـ وَالْمَلَكُ عَلَي‌'ٓ أَرْجَآئِهَا وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَـٰنِيَةٌ. [121]

«(در آن‌ روزي‌ كه‌ قيامت‌ بر پا ميشود و آسمان‌ شكافته‌ ميشود و در آن‌ روز بسيار سست‌ است‌) فرشتگان‌ در آن‌ روز در اطراف‌


ص 143

آسمانند، و در آن‌ روز عرش‌ پروردگار تو را، كه‌ عالم‌ هستي‌ و كاخ‌ وجود يا عالم‌ مشيّت‌ الهيّه‌ باشد، هشت‌ فرشته‌ بر بالاي‌ خود حمل‌ مي‌كنند.»

14 ـ يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قُوٓا أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَـٰئِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ. [122]

«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد جان‌هاي‌ خود را و بستگان‌ خود را از آتش‌ جهنّم‌ حفظ‌ كنيد. آتشي‌ كه‌ آتشگيرانۀ آن‌، سنگ‌ و افراد بشر است‌. و خداوند بر آن‌ آتش‌، فرشتگان‌ سخت‌ دل‌ و با شدّتي‌ كه‌ هيچگاه‌ مخالفت‌ و عصيان‌ امر پروردگار را نكنند و به‌ هر چه‌ امر شوند بجاي‌ مي‌آورند گماشته‌ است‌.»

در اين‌ آيات‌ مباركات‌ خداوند بسياري‌ از وظائف‌ فرشتگان‌ مختلف‌ را از اصناف‌ متفاوتۀ آنان‌ بيان‌ ميكند.

امّا از نقطه‌ نظر ادلّة‌ فلسفيّه‌: پس‌ ميگوئيم‌ پس‌ از تماميّت‌ دليل‌ الْواحِدُ لا يَصْدُرُ مِنْهُ إلاّ الْواحِدُ و دليل‌ الْواحِدُ لا يَصْدُرُ إلاّ مِنَ الْواحِدِ، بر اين‌ اساس‌ براي‌ نزول‌ نور وجود و وحدت‌ در عالم‌ كثرت‌ و اسباب‌، حكماء قائل‌ به‌ عقول‌ عَشره‌ شدند ؛ عقل‌ اوّل‌ و عقل‌ ثاني‌ و عقل‌ سوّم‌ و چهارم‌ تا عقل‌ عاشر كه‌ عقل‌ دهم‌ و عقل‌ فعّال‌ است‌، و همچنين‌ نفوس‌ فلكيّه‌ و نفوس‌ تحت‌ فلك‌ قمر ؛ و بدين‌ ترتيب‌ كيفيّت‌ تكثّر را در اين‌ عالم‌ تقريب‌ و تصويب‌ كرده‌اند.


ص 144

البتّه‌ براي‌ عقول‌ عشره‌ و نفوس‌ فلكيّه‌ بدين‌ كيفيّت‌ دليل‌ عقلي‌ نداريم‌، بلكه‌ فقط‌ اين‌ يك‌ فرضيّه‌اي‌ است‌ كه‌ بر آن‌ فرضيّه‌ صدور موجودات‌ كثيره‌ را از علّةُ العِلل‌ تصحيح‌ و تصوير نموده‌اند.

و بنابراين‌ بعضي‌ از حكماء كيفيّت‌ پيدايش‌ موجودات‌ متكثّره‌ را به‌ طريقي‌ ديگر غير از عقول‌ عشره‌ و نفوس‌ فلكيّه‌، تصوير و تصحيح‌ نموده‌ و بر فرضيّۀ دگري‌ پايه‌گذاري‌ كرده‌اند.

بازگشت به فهرست

در تحقيق‌ مُثُل‌ افلاطونيّه‌ و الْمُدَبّـِرَ'تِ أَمْرًا

و امّا راجع‌ به‌ كيفيّت‌ ادارۀ امور متكثّرۀ اين‌ عالم‌ كه‌ داراي‌ جهات‌ مشتركه‌اي‌ هستند و همه‌ بر آن‌ جهات‌ پيوسته‌ و هميشه‌ مداوم‌ مي‌باشند به‌ طريق‌ «مُثُل‌ أفلاطونيّه‌» تصحيح‌ و استدلال‌ نموده‌اند ؛ بدين‌ كيفيّت‌ كه‌: براي‌ تمام‌ افرادي‌ از موجودات‌ مادّي‌ كه‌ داراي‌ طِلسم‌ و قالب‌ جسماني‌ هستند، يك‌ موجود روحانيِ معنوي‌ مجرّد از مادّه‌، سيطره‌ و هيمنه‌ بر آنها داشته‌ و آنانرا تغذيه‌ و تنميه‌ مي‌كند و بدينوسيله‌ جهت‌ مشترك‌ در همه‌ بوجود مي‌آيد ؛ مثلاً تمام‌ انسان‌هاي‌ اين‌ عالم‌ كه‌ داراي‌ صورت‌ و قالب‌ جسمي‌ هستند و در تمام‌ جهات‌ انسانيّت‌ كه‌ از نفس‌ ناطقه‌ گرفته‌ شده‌ است‌ اشتراك‌ دارند، يك‌ انسانِ نوريِ مجرّد به‌ تمام‌ معني‌ ـ كه‌ داراي‌ نفس‌ ناطقۀ كلّيّه‌ است‌ ـ بر تمام‌ اينها احاطه‌ داشته‌ و وجود و علم‌ و قدرت‌ و غرائز و ملكات‌ و بالاخره‌ تمام‌ آثار و شؤوني‌ كه‌ لازمۀ انسان‌ بِما هُو انسان‌ ميباشد و در اين‌ افراد كثيره‌ بدون‌ استثناء موجود است‌، همه‌ و همه‌ از آن‌ انسان‌ مجرّد نوري‌ افاضه‌ شده‌ و آن‌ را «مثال‌» اين‌ افراد كثيره‌ گويند.

و همچنين‌ براي‌ هر يك‌ از انواع‌ و اصناف‌ حيوانات‌ كثيره‌ در اين‌


ص 145

عالم‌ يك‌ مثالِ نوري‌ مجرّدِ واحد در عالم‌ نور و تجرّد موجود است‌، و تمام‌ اين‌ افراد بدان‌ مرتبط‌ و از آن‌ استفاضه‌ مي‌كنند.

شترهاي‌ جسمي‌ يك‌ شتر مثالي‌ دارند، گاوهاي‌ جسمي‌ يك‌ گاو مثالي‌ دارند، خروس‌ها و كلاغ‌ها و مورچه‌ها تا برسد به‌ نباتات‌ و اشجار و اصناف‌ مختلفه‌ از درخت‌ها ؛ درخت‌ كاج‌ جسمي‌ با اين‌ افراد كثيري‌ كه‌ از قديم‌ الايّام‌ تا به‌ حال‌ داشته‌ و از حال‌ تا هزاران‌ سال‌ بعد خواهد داشت‌ و همۀ آنها در جهاتي‌ بدون‌ استثناء مشتركند، يك‌ درخت‌ كاج‌ مثالي‌ نوري‌ كه‌ هيمنه‌ و سيطره‌ بر تمام‌ درخت‌هاي‌ كاج‌ دارد خواهد داشت‌، و همچنين‌ درخت‌هاي‌ صنوبر و بيد و انواع‌ درخت‌هاي‌ مثمر چون‌ نخل‌ و انواع‌ فواكه‌ و گياهان‌.

و انواع‌ و اصناف‌ جمادات‌ و گازها و امواج‌ و انوار مادّيّه‌ و جسميّه‌ همه‌ و همه‌ از هر يك‌، يك‌ مثال‌ مجرّد نوري‌ واحد در عالم‌ نور و تجرّد وجود دارد.

حكيم‌ سبزواري‌ قدَّس‌ اللهُ سرّه‌ در اين‌ باره‌ فرموده‌ است‌:

فَكُلُّ هَذِي‌ النِّسَبِ الْوَضْعيَّه                 ‌ أظْلالُ تِلْكَ النِّسَبِ النّوريَّه‌(1)

وَ صَنَمٌ لِزينَةٍ جا زِبْرِجا                                 كانَ لِنورِ رَبِّهِ اُنْموزَجا (2)

كَهَذِهِ الالْوانِ في‌ الطّاوُسِ          بَلْ كُلُّ ما في‌ الْعالَمِ الْمَحْسوسِ (3)

1 ـ و تمام‌ اين‌ نسبت‌هاي‌ وضعيّه‌اي‌ كه‌ در اينجاست‌ همه‌ أظلال‌


ص 146

و سايه‌ها و ظهورات‌ و تجلّيات‌ آن‌ نسبت‌هاي‌ مجرّدۀ نوريّۀ مثاليّه‌ است‌.

2 ـ و جسمي‌ كه‌ به‌ عنوان‌ زينت‌ و جمال‌ در اين‌ عالم‌ خودنمائي‌ ميكند، او نمونه‌اي‌ از نور ربّ النّوع‌ خود و از مثال‌ مجرّد خود ميباشد.

3 ـ مانند اين‌ رنگهاي‌ عجيب‌ و ظريف‌ كه‌ در طاووس‌ است‌، بلكه‌ هر چه‌ در اين‌ عالم‌ خارج‌ مادّي‌ كه‌ آنرا عالم‌ محسوس‌ مي‌ناميم‌ موجود است‌ همه‌ نمونه‌هائي‌ از ربّ النّوع‌ها و از مثال‌هاي‌ نورانيّۀ مجرّدۀ خود هستند.

وَ كُلُّ فِعْلٍ ذي‌ نَما مِنْ جِسْم                 لَدَيْهِمُ مِنْ صاحِبِ الطِّلِسْمِ (4)

دُهْنَ السِّراجِ رَبُّهُ يَجْذِبُ لَهْ             شَكْلاً صَنوبَريًّا أعْطَي‌ الْمَشْعَلَهْ (5)

بِالرَّبِّ لِلنَّحْلِ الْمُسَدَّساتُ                                 وَ لِلْعَناكِبِ الْمُثَلَّثاتُ (6)

وَ عِنْدَنا الْمِثالُ الافْلاطونيّ                         لِكُلِّ نَوْعٍ فَرْدُهُ الْعَقْلانيّ (7)

كُلُّ كَمالٍ في‌ الطِّلِسْمِ وَزَّعَهْ     مِنْ جَهَةٍ بِنَحْوٍ أعْلَي‌ جَمَعَهْ (8) [123]

4 ـ و در نزد إشراقيّون‌ كه‌ قائل‌ به‌ مثُل‌ أفلاطونيّه‌ هستند در هرجسمي‌ از اجسام‌، هر فعلي‌ كه‌ داراي‌ حركت‌ و نموّ باشد آن‌ فعل‌


ص 147

از صاحب‌ طلسم‌ و جسم‌ كه‌ همان‌ مثال‌ نوري‌ مجرّد از جسميّت‌ و طلسميّت‌ است‌ خواهد بود.

5 ـ روغن‌ داخل‌ چراغ‌ چون‌ بخواهد سوخته‌ گردد و روشني‌ دهد، ربُّ النّوع‌ آن‌ روغن‌ يك‌ شكل‌ صنوبري‌ به‌ آن‌ روغن‌ ميدهد و بصورت‌ شعلۀ صنوبري‌ شكل‌ در مشعله‌ پديد مي‌آورد.

6 ـ زنبورهاي‌ عسل‌ كه‌ براي‌ خود خانه‌هاي‌ مسدّس‌ شكل‌ (شش‌ ضلعي‌) ميسازند ـ و ابداً ديده‌ نشده‌ است‌ كه‌ حتّي‌ يك‌ زنبور از اين‌ سنّت‌ تخلّف‌ كند و خانۀ خود را چهار ضلعي‌ يا هفت‌ ضلعي‌ و پنج‌ ضلعي‌ بسازد ـ بواسطۀ الهام‌ گرفتن‌ و در تحت‌ امر تكويني‌ در آمدن‌ همان‌ ربّ النّوع‌ خود زنبورهاست‌ ؛ و همچنين‌ عنكبوت‌ها كه‌ خانه‌هاي‌ خود را با تارهاي‌ نازك‌ آب‌ دهان‌ خود ميسازند و همۀ خانه‌ها را مثلّث‌ شكل‌ (سه‌ ضلعي‌) ميسازند، به‌ علّت‌ اينستكه‌ همۀ آنها مَظهر ربّ النّوع‌ نوري‌ خود بوده‌ و آن‌ ربّ النّوع‌ چنين‌ خانۀ مثلّث‌ شكل‌ مثالي‌ نوري‌ دارد.

7 ـ و در نزد ما «مثال‌ أفلاطوني‌» در هر نوعي‌ از انواع‌، همان‌ «فرد عقلاني‌» اوست‌ كه‌ از جسميّت‌ و آثار آن‌ منزّه‌ و مبرّي‌، و حكم‌ كلّي‌ براي‌ اين‌ افراد كثيره‌ دارد ؛ امّا نه‌ كلّي‌ منطقي‌ است‌ و نه‌ كلّي‌ عقلي‌ و نه‌ يك‌ موجود شخصي‌ طبيعي‌ خارجي‌ است‌ ـ كه‌ آنرا كلّي‌ طبيعي‌ گويندـ بلكه‌ فرد نوري‌ و داراي‌ تشخّص‌ است‌ و به‌ جهت‌ سعه‌ و تجرّدش‌ آنرا فرد عقلاني‌ گوئيم‌.

8 ـ و آن‌ موجود مشخّص‌ كه‌ فرد عقلاني‌ و ربّ النّوع‌ است‌، تمام‌


ص 148

كمالاتي‌ كه‌ در طلسم‌ها و اجسام‌ و موادّي‌ كه‌ در تحت‌ تدبير و حيطۀ اداره‌ و سعۀ او هستند و اين‌ كمالات‌ بطور تفرّق‌ و توزّع‌ در آنها موجود است‌، او يك‌ پارچه‌ و به‌ نحو أعلي‌ و أتمّ داراست‌.

بازگشت به فهرست

روايات‌ وارده‌ در موجودات‌ عالم‌ عِلوي‌ مؤثّر در عالم‌ سِفلي‌

و امّا از نقطه‌ نظر روايات‌: پس‌ آن‌ موجودات‌ مؤثّره‌ و مدبّره‌ به‌ عناوين‌ مختلفه‌ چون‌ نور و عقل‌ و ملائكه‌ و اسم‌ الله‌ و كلمة‌ الله‌ و صور عاريه‌ و مجرّدۀ از موادّ و غيرها تعبير شده‌اند و ما در اينجا از هر يك‌ از آنها به‌ عنوان‌ نمونه‌ يك‌ يا چند حديث‌ ذكر مي‌كنيم‌. [124]


ص 149

1 ـ مجلسي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ از كتاب‌ «غَوالي‌ اللَئالي‌» ابن‌ أبي‌ جمهور احسائي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرموده‌ است‌: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِي‌.

و در حديث‌ ديگر فرموده‌ است‌: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. [125]

«اوّلين‌ چيزي‌ را كه‌ خداوند آفريده‌ است‌ نور من‌ است‌. اوّلين‌ چيزي‌ را كه‌ خداوند آفريده‌ است‌ عقل‌ است‌.»

2 ـ و نيز مجلسي‌ از «عِللُ الشّرآئع‌» با إسناد عَلَوي‌ خود از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:

إنَّ النَّبِيَّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ الْعَقْلَ؟

قَالَ: خَلَقَهُ مَلَكٌ لَهُ رُءُوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَآئِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ يُخْلَقُ إلَي‌ يَوْمِ الْقِيَمَةِ وَ لِكُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ وَ لِكُلِّ ءَادَمِيٍّ رَأْسٌ مِنْ رُءُوسِ الْعَقْلِ.


ص 150

وَ اسْمُ ذَلِكَ الإنْسَانِ عَلَي‌ وَجْهِ ذَلِكَ الرَّأْسِ مَكْتُوبٌ.

وَ عَلَي‌ كُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًي‌ لَا يُكْشَفُ ذَلِكَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِكَ الْوَجْهِ، حَتَّي‌ يُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ وَ يَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ أَوْ حَدَّ النِّسَآءِ ؛ فَإذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي‌ قَلْبِ هَذَا الإنْسَانِ نُورٌ، فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَالسُّنَّةَ وَالْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ.

أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي‌ الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي‌ وَسَطِ الْبَيْتِ. [126]

«از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ سؤال‌ شد كه‌ خداوند حقيقت‌ عقل‌ را از چه‌ چيز آفريده‌ است‌؟

حضرت‌ فرمود: حقيقت‌ او را فرشته‌اي‌ آفريده‌ كه‌ آن‌ فرشته‌ به‌ مقدار سرهاي‌ انسان‌هاي‌ مخلوق‌ سر دارد ؛ تمام‌ افراد انسان‌ها چه‌ آنهائي‌ كه‌ خلق‌ شده‌اند و چه‌ آنهائي‌ كه‌ خلق‌ خواهند شد تا روز قيامت‌.

و خداوند براي‌ هر سر اين‌ فرشته‌ صورتي‌ آفريد، و از براي‌ هر آدمي‌ نيز يك‌ سر از سرهاي‌ عقل‌ آفريد، و اسم‌ اين‌ آدمي‌ را بر صورت‌ سر آن‌ فرشته‌ نوشت‌.

و به‌ روي‌ هر صورتي‌ از صورت‌هاي‌ سرهاي‌ فرشته‌ پرده‌اي‌ افكنده‌ شده‌ ؛ و آن‌ پرده‌ هيچگاه‌ برداشته‌ نمي‌شود تا وقتي‌ كه‌ اين‌ مولودي‌ كه‌ نامش‌ بر آن‌ صورت‌ نوشته‌ شده‌ است‌ متولّد گردد و اگر مرد است‌ به‌ حدّ بلوغ‌ مردان‌، و اگر زن‌ است‌ به‌ حدّ بلوغ‌ زنان‌ برسد.


ص 151

چون‌ به‌ اين‌ حدّ رسيد آن‌ پرده‌ از چهرۀ سر فرشته‌ برداشته‌ ميشود و بلافاصله‌ اين‌ شخص‌ تازه‌ بالغ‌ در دلش‌ نوري‌ افكنده‌ ميگردد كه‌ بدان‌، فريضه‌ و سنّت‌ را مي‌شناسد و خوب‌ و بد را مي‌فهمد.

و مثال‌ عقل‌ در دل‌ انسان‌ مثال‌ چراغ‌ در وسط‌ اطاق‌ است‌.»

و حقير ميگويد: اين‌ حديث‌ مبارك‌ در دلالتش‌ بر «مُثُل‌ أفلاطونيّه‌» به‌ همان‌ تقريبي‌ كه‌ ذكر شد هيچ‌ جاي‌ ترديد نيست‌ و كأنّه‌ ميخواهد اصلاً دعواي‌ «مُثل‌ أفلاطونيّه‌» را تشريح‌ و به‌ اذهان‌ تقريب‌ نمايد.

بازگشت به فهرست

دعاي‌ صحيفۀ سجّاديّه‌ در درود به‌ فرشتگان‌ عِلوي‌

3 ـ دعاي‌ سوّم‌ از صحيفۀ سجّاديّه‌:

اللَهُمَّ وَ حَمَلَةُ عَرْشِكَ الَّذِينَ لَا يَفْتُرُونَ مِنْ تَسْبِيحِكَ وَ لَا يَسْأَمُونَ مِنْ تَقْدِيسِكَ وَ لَا يَسْتَحْسِرُونَ مِنْ عِبَادَتِكَ وَ لَا يُؤْثِرُونَ التَّقْصِيرَ عَلَي‌ الْجِدِّ فِي‌ أَمْرِكَ وَ لَا يَغْفُلُونَ عَنِ الْوَلَهِ إلَيْكَ.

«بار پروردگارا! درود بفرست‌ بر فرشتگان‌ و ملائكه‌اي‌ كه‌ عرش‌ و كاخ‌ عظمت‌ و اراده‌ و مشيّت‌ تو را در مظاهر عالم‌ امكان‌ بر عهده‌ دارند، آن‌ فرشتگاني‌ كه‌ از تسبيح‌ و تقديس‌ تو هيچگاه‌ ساكن‌ نمي‌شوند و دست‌ بر نميدارند و از تنزيه‌ و به‌ پاكي‌ ياد كردن‌ تو هيچگاه‌ ملول‌ و كسل‌ نميگردند و از عبادت‌ كردن‌ تو هيچگاه‌ خسته‌ نمي‌شوند و...»

سپس‌ حضرت‌ سجّاد عليه‌ السّلام‌ إسرافيل‌ و ميكائيل‌ و جبرائيل‌ را با وظائف‌ و مأموريّت‌هاي‌ آنها ياد ميكند، و روح‌ را كه‌ بر فرشتگان‌ حُجُب‌ موكَّل‌ است‌ و روحي‌ را كه‌ از امر اوست‌ و تمام‌ فرشتگاني‌ را


ص 152

كه‌ از آنها در درجه‌ و منزلت‌ پائين‌ترند و در آسمان‌ها مسكن‌ و منزل‌ دارند درود ميفرستد.

و نيز بر سائر اصناف‌ فرشتگان‌ با مأموريّت‌هاي‌ مختلفۀ خود، كه‌ حاملين‌ أسرار غيب‌ بسوي‌ پيامبرانند، و فرشتگاني‌ كه‌ در طبقه‌هاي‌ آسمان‌ها اقامت‌ دارند و در اطراف‌ و اكناف‌ آنها سكني‌ گزيده‌اند و به‌ تمام‌ آنچه‌ خداوند وعده‌ دهد و امرش‌ نازل‌ گردد آنرا انجام‌ دهند، و بر فرشتگاني‌ كه‌ خزينه‌داران‌ باران‌ هستند و متفرّق‌ كنندگان‌ ابرها و پديدآورندگان‌ صاعقه‌ها و روشن‌ كنندگان‌ برق‌ها و دنبال‌ كنندگان‌ برف‌ها و تگرگ‌ها و پائين‌ آيندگان‌ با قطرات‌ باران‌ها و نگاهدارندگان‌ خزائن‌ بادها و گماشته‌ شدگان‌ بر كوهها تا از جاي‌ خود حركت‌ نكنند، و نيز بر فرشتگاني‌ كه‌ وزن‌ آب‌ها را ميدانند و پيمانۀ باران‌هاي‌ بسيار و پي‌درپي‌ را به‌ آنان‌ آموخته‌ است‌، و فرشتگاني‌ كه‌ به‌ امر خدا براي‌ مردم‌ بلا مي‌آورند يا رخاء و گشايش‌ مي‌آورند، و فرشتگان‌ حافظين‌ و كرام‌ كاتبين‌ و ملك‌ الموت‌ و اعوان‌ او و منكر و نكير و رومان‌ كه‌ آزمايندۀ قبرهاست‌، و آنها كه‌ بر بيتُ المَعمور طواف‌ مي‌كنند، و بر مالك‌ و خزنۀ جهنّم‌ و بر رضوان‌ و پاسداران‌ بهشت‌، و بالاخره‌ بر همۀ فرشتگان‌ كه‌ سكّان‌ هوا و زمين‌ و آب‌ هستند، و آنهائي‌ كه‌ بر مخلوقات‌ گماشته‌ شده‌اند ؛ بر تمام‌ آنها از خداوند عزّوجلّ طلب‌ افاضۀ رحمت‌ و جود و درود ميكند.

بازگشت به فهرست

تأثير موجودات‌ عالم‌ عِلوي‌ در عالم‌ سِفلي‌ در دعاي‌ سِمات‌

4 ـ دعاي‌ سِمات‌ [127] و آنرا دعاي‌ «شَبور» نيز گويند و از ادعيۀ


ص 153

مشهوره‌ و معروفه‌ است‌ و داراي‌ اسم‌ اعظم‌ ؛ و بزرگانِ از علماء بالله‌ خواندن‌ آنرا در ساعت‌ آخر روزهاي‌ جمعه‌ ترك‌ نمي‌كرده‌اند، و بسياري‌ از بزرگان‌ علماء چون‌ شيخ‌ طوسي‌ و ابن‌ طاووس‌ و كفعمي‌ آنرا از عثمان‌بن‌ سعيد عَمْريّ، كه‌ اوّلين‌ نائب‌ از نوّاب‌ اربعه‌ است‌، و نيز از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ با سندهاي‌ خود روايت‌ كرده‌اند. [128]


ص 154

اللَهُمَّ إنِّي‌ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الاعْظَمِ الاعَزِّ الاجَلِّ الاكْرَمِ الَّذِي‌ إذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَي‌ مَغَالِقِ أَبْوَابِ السَّمَآءِ لِلْفَتْحِ بِالرَّحْمَةِ انْفَتَحَتْ، وَ إذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَي‌ مَضَآئِقِ أَبْوَابِ الارْضِ لِلْفَرَجِ انْفَرَجَتْ، وَ إذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَي‌ الْعُسْرِ لِلْيُسْرِ تَيَسَّرَتْ، وَ إذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَي‌ الامْوَاتِ لِلنُّشُورِ انْتَشَرَتْ، وَ إذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَي‌ كَشْفِ الْبَأْسَآءِ وَالضَّرَّآءِ انْكَشَفَتْ.

در اين‌ دعا، ذات‌ مقدّس‌ حضرت‌ ربوبي‌ را به‌ اسماء بزرگ‌ و مقدّس‌ خود ميخواند ؛ آن‌ اسمي‌ كه‌ اگر به‌ قفل‌هاي‌ بستۀ درهاي‌ آسمان‌ به‌ جهت‌ گشايش‌ و فتح‌ خوانده‌ شود باز ميشود، و اگر بر تنگي‌ها و بستگي‌هاي‌ درهاي‌ زمين‌ به‌ جهت‌ فرج‌ و گشايش‌ خوانده‌ شود باز ميشود، و اگر بر مشكلات‌ بخوانند به‌ جهت‌ آساني‌ آسان‌ ميگردد، و اگر خدا را بدان‌ اسم‌ها بر مردگان‌ بخوانند به‌ جهت‌ حيات‌ و زندگي‌ زنده‌ ميشوند، و اگر به‌ جهت‌ رفع‌ شدّت‌ و گرفتاري‌ و مضرّت‌ بخوانند آن‌ شدّت‌ و مضرّت‌ مرتفع‌ ميشود.

سپس‌ تا آخر اين‌ دعا خدا را به‌ اسماء مقدّسۀ مختلفۀ خود، كه‌ با آن‌ اسماء بر حضرت‌ إبراهيم‌ خليل‌ و موسي‌ بن‌ عمران‌ و عيسي‌ بن‌


ص 155

مريم‌ و محمّد بن‌ عبدالله‌ عَلَيهم‌ و عَليه‌ الصّلَوة‌ و السَّلام‌ تجلّي‌ نموده‌ و نيز به‌ اسمائي‌ كه‌ بر سائر پيغمبران‌ ظهور كرده‌ و معجزات‌ و خارق‌ عاداتي‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ ميخواند.

معلوم‌ است‌ كه‌ مراد از اين‌ اسماء همان‌ حقائق‌ مجرّدۀ تكوينيّه‌ هستند نه‌ اسماء لفظيّه‌.

چون‌ اسم‌، چيزي‌ است‌ كه‌ دلالت‌ بر مسمّي‌ كند، و اسماء حسناي‌ الهيّه‌ حقائقي‌ هستند كه‌ دلالت‌ بر ذات‌ مقدّس‌ او مي‌نمايند و به‌ اندازۀ وسعت‌ عنوان‌ خود، از او حكايت‌ ميكنند ؛ پس‌ لفظ‌ الله‌ يا رحمن‌ يا رحيم‌ كه‌ دلالت‌ بر آن‌ حقائق‌ مجرّدۀ الهيّه‌ دارند در حقيقت‌ اسم‌ الاسم‌ هستند.

و در ذيل‌ اين‌ دعاي‌ سمات‌، علاّمۀ مجلسي‌ از «مصباح‌» سيّد ابن‌ باقي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ اين‌ تتمّه‌ را بخوانند:

اللَهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الدُّعَآءِ وَ بِحَقِّ هَذِهِ الاسْمَآءِ الَّتِي‌ لَا يَعْلَمُ تَفْسِيرَهَا وَ لَا تَأْوِيلَهَا وَ لَا بَاطِنَهَا وَ لَا ظَاهِرَهَا غَيْرُكَ... [129]

كدام‌ اسمي‌ است‌ كه‌ غير از ذات‌ مقدّس‌ حضرت‌ احديّت‌ عزّوجلّ، ظاهر و باطنش‌ را و تفسير و تأويلش‌ را كسي‌

نداند؟

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[105] ـ مطالب‌ گفته‌ شده‌ در روز هفدهم‌ ماه‌ مبارك‌ رمضان‌

[106] ـ اين‌ معني‌ را صدرالمتألّهين‌ قدّس‌ اللهُ سرَّه‌ به‌ مرحلۀ اثبات‌ رسانيده‌ است‌، و از نقطه‌ نظر حركت‌ جوهريّه‌ ـ كه‌ آن‌ هم‌ امر مُبرهني‌ است‌ ـ پايه‌گذاري‌ شده‌ است‌، و آيات‌ و روايات‌ با دقّت‌ و لطافت‌ چشمگيري‌ اين‌ معني‌ را ميرسانند . قرآن‌ كريم‌ دربارۀ انسان‌ دارد:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَـٰنَ مِن‌ سُلَـٰلَةٍ مِن‌ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَـٰهُ نُطْفَةً فِي‌ قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـٰمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَـٰمَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَـٰهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـٰلِقِينَ . (آيات‌ 12 تا 14، از سورۀ 23: المؤمنون‌)

در اين‌ آيات‌ سير ترقّي‌ و تكامل‌ انسان‌ را از مراحل‌ اوّليّه‌ به‌ نحو تغيير و تبديل‌ بيان‌ ميكند كه‌: ما اوّل‌ انسان‌ را از شيرۀ خاك‌ و گل‌ خلق‌ كرديم‌ و پس‌ از آن‌، آن‌ جوهره‌ را در محلّ مستقرّي‌ كه‌ رحِم‌ مادر است‌ بصورت‌ نطفه‌ قرار داديم‌ و پس‌از آن‌ همان‌ نطفه‌ را عَلَقه‌ كرديم‌ و علقه‌ را مُضغه‌ آفريديم‌ و مضغه‌ را استخوان‌ آفريديم‌ و روي‌ استخوان‌ گوشت‌ پوشانيديم‌ و سپس‌ همان‌ موجود را خلق‌ ديگري‌ كرديم‌ .

در اين‌ آيات‌ اوّلاً ميفرمايد كه‌ مبدأ اوّليّۀ انسان‌ از جوهرۀ گل‌ است‌ . و ثانياً مراتب‌ تغيير و تبديل‌ تكاملي‌ آنرا بيان‌ ميفرمايد كه‌ نطفه‌ صورت‌ خود را از دست‌ داد و همان‌ علقه‌ شد، و علقه‌ صورت‌ خود را از دست‌ داد و همان‌ مضغه‌ شد، و مضغه‌ صورت‌ خود را از دست‌ داد و استخوان‌ شد . و ثالثاً نوبت‌ كه‌ به‌ دميدن‌ روح‌ ميرسد ميفرمايد: ثُمَّ أَنشَأْنَـٰهُ پس‌ از آن‌ ما همان‌ استخوان‌ پوشيده‌ شدۀ به‌ گوشت‌ را خلق‌ ديگري‌ كرديم‌؛ يعني‌ به‌ تجرّد نفساني‌ درآورديم‌ و موجود زنده‌ و شاعر و عالِمي‌ درآورديم‌ كه‌ صاحب‌ نفس‌ ناطقه‌ شد، و حقّاً جا دارد كه‌ در اينجا خود را بستايد و به‌ تَبَارَكَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـٰلِقِينَ تمجيد فرمايد .

و چه‌ خوب‌ عارف‌ رومي‌ جلال‌ الدّين‌ در مثنوي‌ بيان‌ نموده‌ است‌:

از جمادي‌ مُردم‌ و نامي‌ شدم‌                         وز نمَا مُردم‌ بحيوان‌ سر زدم‌

مُردم‌ از حيواني‌ و آدم‌ شدم                 ‌ پس‌ چه‌ ترسم‌ كي‌ ز مردن‌ كم‌ شدم‌

حَملۀ ديگر بميرم‌ از بشر                                     تا بر آرم‌ از ملائك‌ بال‌ و پر

وز مَلك‌ هم‌ بايدم‌ جَستن‌ ز جو                             كُلُّ شَيْءٍ هالِك‌ الاّ وَجْهَهُ

بار ديگر از ملك‌ قربان‌ شوم‌                             آنچه‌ اندر وَهم‌ نايد آن‌ شوم‌

پس‌ عدم‌ گردم‌ عدم‌ چون‌ ارغنون                        ‌ گويدم‌ كِإنّا إلَيْهِ راجِعون‌

(جلد سوّم‌ «مثنوي‌» طبع‌ ميرخاني‌، ص‌ 99؛ و از صفحات‌ كلّ كتاب‌، ص‌ 300 )

[107] ـ در مادّۀ «ثلم‌» از «نهايه‌» ابن‌ أثير جَزَري‌، ج‌ 1، ص‌ 220 آورده‌ است‌ كه‌:

نَهَي‌ عَنِ الشُّرْبِ مِنْ ثُلْمَةِ الْقَدَحِ . «رسول‌ خدا آب‌ خوردن‌ را از محلّ شكستگي‌ كاسه‌ نهي‌ فرموده‌ است‌.» و علّتش‌ آن‌ است‌ كه‌ دهانِ آب‌ خورنده‌ نمي‌تواند خوب‌ به‌ آن‌ بچسبد و چه‌ بسا از آن‌ محلّ، آب‌ بر بدن‌ و لباس‌ او ميريزد . و بعضي‌ علّت‌ آنرا چنين‌ دانسته‌اند كه‌: در هنگام‌ تنظيف‌ كاسه‌ آنطوريكه‌ بايد و شايد آن‌ محلّ شكستگي‌ تنظيف‌ نمي‌شود . و قَدْ جآءَ في‌ لفظِ الحَديثِ: إنَّهُ مَقْعَدُ الشَّيْطانِ وَ لَعلَّهُ أرادَ بِهِ عَدَمَ النَّظافَة‌ . «و در لفظ‌ حديث‌ وارد شده‌ است‌ كه‌ آنجا محلّ نشستن‌ شيطان‌ است‌، و ممكن‌ است‌ مراد عدم‌ نظافت‌ باشد.»

[108] ـ آيات‌ 1 تا 5، از سورۀ 79: النّازعات

[109] اين‌ تفسير محصَّل‌ بيان‌ قرآني‌ علاّمۀ طباطبائي‌ مُدَّ ظلُّه‌ است‌ در تفسير اين‌ آيات‌ . (تفسير «الميزان‌» ج‌ 20، ص‌ 282 )

و بنا به‌ اين‌ بيان‌، اين‌ پنج‌ قَسَم‌، پنج‌ سوگند است‌ به‌ پنج‌ صفت‌ از صفات‌ ملائكه‌اي‌ كه‌ در حين‌ تدبير امور عالم‌ از محلّ و موقف‌ خود حركت‌ كرده‌ و براي‌ انجام‌ امري‌ كه‌ به‌ آنان‌ شده‌ است‌ رهسپار ميگردند؛ نه‌ آنكه‌ سوگند به‌ پنج‌ صنف‌ از اصناف‌ ملائكه‌ باشد .

[110] ـ ـ آيۀ 26 و 27، از سورۀ 21: الانبيآء

[111] ـ صدر آيۀ 97، از سورۀ 2: البقرة‌

[112] ـ آيۀ 102، از سورۀ 16: النّحل‌

[113] ـ آيۀ 193 و 194، از سورۀ 26: الشّعرآء

[114] ـ صدر آيۀ 43، از سورۀ 33: الاحزاب‌

[115] ـ آيۀ 30، از سورۀ 41: فُصّلت‌

[116] ـ آيۀ 124 و 125، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌

[117] ـ ذيل‌ آيۀ 5، از سورۀ 42: الشّوري‌

[118] ـ آيۀ 11، از سورۀ 32: السّجدة‌

[119] ـ صدر آيۀ 32، از سورۀ 16: النّحل‌

[120] ـ آيۀ 27، از سورۀ 47: محمّد

[121] ـ آيۀ 17، از سورۀ 69: الحآقّة

[122] ـ آيۀ 6، از سورۀ 66: التّحريم‌

[123] ـ «منظومه‌» سبزواري‌، طبع‌ ناصري‌، ص‌ 193 و 194

[124] ـ در «احتجاج‌» شيخ‌ طبرسي‌، طبع‌ نجف‌، ج‌ 1، ص‌ 338 و 339 از أصبغ‌ بن‌ نُباتَه‌ روايت‌ ميكند كه‌: ابن‌ كَوّا به‌ حضور أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ آمد و گفت‌: قسم‌ به‌ خدا در كتاب‌ خدا آيه‌اي‌ است‌ كه‌ بر دل‌ من‌ گران‌ آمده‌ و من‌ در دين‌ خودم‌ شكّ نموده‌ام‌ .

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ او گفت‌: مادرت‌ به‌ عزايت‌ بنشيند و بر مردنت‌ حاضر شود، آن‌ آيه‌ كدام‌ است‌؟

گفت‌: قول‌ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ وَ الطَّيْرُ صَـٰٓفَّـٰتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ و وَ تَسْبِيحَهُ *، مراد از صفّ (بال‌زدن‌) چيست‌؟ و اين‌ مرغان‌ كدامند؟ و اين‌ نماز كدام‌ است‌؟ و اين‌ تسبيح‌ چيست‌؟

حضرت‌ گفتند: وَيْحَكَ يَابْنَ الْكَوّا ! خداوند ملائكه‌ را بر صورت‌هاي‌ مختلفي‌ خلق‌ كرده‌ است‌، و از براي‌ خداوند ملكي‌ است‌ به‌ صورت‌ خروس‌، صداي‌ غليظ‌ دارد و رنگش‌ سپيد است‌ كه‌ در آن‌ سياهي‌ است‌، پنجه‌هايش‌ در طبقات‌ زيرين‌ زمين‌ است‌ و تاج‌ سرش‌ دو تا شده‌ در زير عرش‌ رحمن‌ است‌، يك‌ بال‌ او در مشرق‌ از آتش‌ است‌ و بال‌ ديگر او در مغرب‌ از يخ‌ است‌ .

چون‌ وقت‌ هر يك‌ از نمازها شود او بر روي‌ ناخن‌هاي‌ خود بايستد و سپس‌ گردن‌ خود را از زير عرش‌ بلند كند و پس‌ از آن‌ همانطور كه‌ خروس‌ها در منزل‌هاي‌ شما بالهاي‌ خود را بهم‌ ميزنند، آن‌ خروس‌ هم‌ دو بال‌ خود را بهم‌ميزند؛ نه‌ آن‌ بالي‌ كه‌ از آتش‌ است‌، بال‌ يخي‌ را ذوب‌ ميكند؛ و نه‌ آن‌ بالي‌ كه‌ از يخ‌ است‌، بال‌ آتشي‌ را خاموش‌ مي‌نمايد. و سپس‌ ندا در مي‌دهد: أشْهَدُ أنْ لا إلَهَ إلاّ اللَهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ سَيِّدُ النَّبيّينَ، وَ أنَّ وَصيَّهُ خَيْرُالْوَصيّينَ . سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ الْمَلَٓئِكَةِ وَالرّوحِ . در اين‌ حال‌ تمام‌ خروس‌ها در منزل‌هاي‌ شما بالهاي‌ خود را بهم‌ ميزنند و بهمانند گفتار آن‌ خروس‌ ندا مي‌دهند . و اينست‌ تفسير قول‌ خداوند: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ و وَ تَسْبِيحَهُ از خروس‌هائي‌ كه‌ در زمين‌ است‌ .

* ـ قسمتي‌ از آيۀ 41، از سورۀ 24: النّور

[125] ـ «بحار الانوار» طبع‌ كمپاني‌، جلد اوّل‌، باب‌ حقيقة‌ العقل‌ و بَدوِ خَلقه‌، ص‌ 33

[126] ـ «بحار الانوار» طبع‌ كمپاني‌، جلد اوّل‌، باب‌ حقيقة‌ العقل‌ و بَدو خَلقه‌، ص‌ 34

[127] ـ سِمات‌ به‌ كسر سين‌ جمع‌ سِمَة‌ به‌ معناي‌ علامت‌ است‌؛ و چون‌ در اين‌دعا علامت‌ و نشانه‌هاي‌ بسياري‌ از آيات‌ الهيّه‌ و ظهورات‌ سبحانيّه‌ ذكر شده‌ است‌ بدين‌ اسم‌ تسميه‌ يافته‌ است‌ . و آن‌ را دعاي‌ «شَبور» بر وزن‌ «تنور» نيز گويند، و شبور به‌ معناي‌ بوق‌ است‌ و با تفصيلي‌ كه‌ كَفْعَمي‌ در حاشيۀ «البلدُالامين‌» ضمن‌ روايتي‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ ذكر كرده‌ است‌، چون‌ يوشع‌ بن‌ نون‌ وصيّ حضرت‌ موسي‌ عليه‌ السّلام‌ با عَمالقه‌ جنگيد و از آنها بيم‌ داشت‌، امر كرد كه‌ بني‌ إسرائيل‌ هر كدام‌ شاخي‌ سوراخ‌دار از گوسفند را به‌ دست‌ گرفتند و اين‌ دعا را خواندند، و تمام‌ عمالقه‌ مانند ريشه‌هاي‌ درختِ كنده‌ شده‌ هلاك‌ شدند؛ لذا به‌ دعاي‌ شَبور ناميده‌ شد .

[128] ـ «مصباح‌ المتهجّد» شيخ‌ طوسي‌، طبع‌ سنگي‌، در ص‌ 292 از عمريّ روايت‌ كرده‌؛ و كفعمي‌ در «مصباح‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 423 و در كتاب‌ «البلدالامين‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 89 از أبو عمرو عمريّ؛ و عليّ بن‌ طاووس‌ در «جمال‌ الاُسبوع‌» ص‌ 532 و 533 از دو طريق‌ نقل‌ كرده‌ است‌:

اوّل‌، از حسين‌ بن‌ محمّد بن‌ هارون‌ بن‌ موسي‌ تَلعُكبُريّ كه‌ او گفت‌: من‌ اين‌ دعا را از كتابي‌ كه‌ شيخ‌ فاضل‌ أبوالحسن‌ خلف‌ بن‌ محمّد بن‌ خلف‌ ماوَرْدي‌ در سُرّ مَن‌ رَءاه‌ در محضر مولانا أبي‌ الحسن‌ عليّ بن‌ محمّد و أبي‌ محمّدٍ الحسن‌ صلوات‌ الله‌ عليهما در ماه‌ رمضان‌ سنۀ چهار صد به‌ من‌ داد نوشته‌ام‌، و در آن‌ كتاب‌ يافتم‌ كتابت‌ اين‌ دعا را از أبي‌ عليّ بن‌ عبدالله‌ در بغداد كه‌ او از حديث‌ محمّد بن‌ عليّ بن‌ الحسن‌ بن‌ يحيي‌ و او از حضور در مجلس‌ محمّد بن‌ عثمان‌ بن‌ سعيد عمريّ أسدي‌ منتجي‌ رحمهُ الله‌ آورده‌ است‌، و او از حديث‌ أبوعمرو محمّد ] عثمان‌ ـ ظ‌ [ بن‌ سعيد عمريّ و او از حديث‌ محمّد بن‌ أسلم‌ و او از حديث‌ محمّد بن‌ سنان‌ و او از حديث‌ مفضّل‌ بن‌ عمر جُعْفي‌، و او از حضرت‌ جعفر بن‌ محمّدٍ الصّادق‌ عليه‌ السّلام‌ اين‌ دعا را روايت‌ كرده‌ است‌ و در اين‌ روايت‌ گفته‌ است‌ كه‌: مستحبّ است‌ در آخر روز جمعه‌ خوانده‌ شود .

دوّم‌، از جدّش‌ أبوجعفر طوسي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ كه‌ اين‌ دعا را از عمريّ روايت‌ كرده‌ است‌ و گفته‌ است‌ كه‌: مستحبّ است‌ اين‌ دعا در آخرين‌ ساعت‌ از ساعات‌ روز جمعه‌ خوانده‌ شود .

[129] ـ «بحار الانوار» ج‌ 90، ص‌100

بازگشت به فهرست

دنباله متن