ص142
و بر همين اساس كه بهشت محلّ پاكي و طهارت، و جاي طيّب و پاكيزه، و مكان ورودِ پاكان و طيّبان است، شَجَرۀ طوبَي در بهشت است.
شجرۀ طوبي درختي است كه حقيقتش از طهارت و پاكي است. چون «طوبي» از مادّۀ طابَ يَطيبُ طِيبًا مشتقّ است [150] و معنايش پاك و طيّب و پاكيزه خواهد بود.
الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ طُوبَي' لَهُمْ وَ حُسْنُ مَـَابٍ. [151]
«آنانكه ايمان آوردند و أعمال صالحه بجاي آوردند، پاكي و طهارت از آنِ آنان باد، و بازگشت نيكو.»
پس واقعيّت طوبي، همان نَزاهت و قداست است، و چون داراي فروع و شاخههائي است و طهارت و قداست به انواع و اشكالي متحقّق ميگردد، در آخرت نيز بصورت درختي است كه داراي شاخه و فروع نيكو و با ثمر است.
و چون اصل درخت طهارت و قداست، ولايت است كه از آن هر خوبي و هر خيري مترشّح ميشود، و بدون ولايت كه ناشي از محبّت است هيچ چيز داراي ارزش نيست، فلهذا ريشه و اصل اين درخت در خانۀ ولايت است.
اين درخت كه درخت ولايت است، از معدن ولايت رشد و نموّ
ص143
ميكند، و شاخههاي آن كه طهارت و رحمت، و عافيت، و ايثار، و إنفاق، و عبوديّت، و عبادت، و جهاد، و نماز، و روزه، و سائر افعال و صفات پسنديده است، همه از اين تنه و ريشه منشعب ميگردد، و هر شاخهاي از اين ريشه نيرو ميگيرد و رشد پيدا ميكند.
و بنا بر همين اصل در «مجمع البيان» مرحوم طبرسي پس از آنكه از بزرگان مفسّرين، نُه معني براي كلمۀ طوبي روايت ميكند، معناي دهمين آنرا به معناي درختي گرفته است كه ريشهاش در منزل رسول الله صلّي عليه وآله وسلّم است، و در خانۀ هر مؤمني شاخهاي از شاخههاي آنست. و گويد: اين معني را عُبَيد بن عُمَير و وَهَب و أبو هُرَيرة و شَهْر بن حوشَب گفتهاند، و شهر بن حوشب مرفوعاً از أبو سَعيد خُدري از رسول الله روايت كردهاست. و همين معني از حضرت باقر عليه السّلام مرويّ است.
و سپس گفته است:
ثعلبي با اسناد خود از كلبي از أبو صالح از ابن عبّاس روايت كرده است كه:
قالَ: طوبَي شَجَرَةٌ أصْلُها في دارِ عَليٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ في الْجَنَّةِ، وَ في دارِ كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْها غُصْنٌ.
وَ رَواهُ أبُوبَصِيرٍ عَنْ أبي عَبْداللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، وَ رَوَي الْحَاكِمُ أَبُوالْقَاسِمِ الْحَسْكَانِيُّ بِإسْنَادِهِ عَنْ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ ءَابَآئِهِ عَلَيهِمُ السَّلَامُ قَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ عَنْ طُوبَي، قَالَ: شَجَرَةٌ أَصْلُهَا فِي دَارِي وَ فَرْعُهَا
ص144
عَلَي أَهْلِ الْجَنَّةِ. ثُمَّ سُئِلَ عَنْهَا مَرَّةً أُخْرَي فَقَالَ: فِي دَارِ عَلِيٍّ عَلَيْهِالسَّلَامُ، فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ؛ فَقَالَ: إنَّ دَارِي وَ دَارَ عَلِيٍّ فِي الْجَنَّةِ بِمَكَانٍ وَاحِدٍ.[152]
«او گفته است: طوبَي درختي است كه ريشۀ آن در بهشت، در خانۀ علي عليه السّلام است، و در خانۀ هر مؤمني شاخهاي از آن ميباشد.
اين روايت را أبو بصير از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است، ليكن حاكم أبوالقاسم حَسكاني با إسناد خود از حضرتموسي بن جعفر عليهما السّلام از پدرش از پدرانش عليهمالسّلام آورده است كه: از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم دربارۀ طوبَي پرسيدند، فرمود: درختي است كه ريشهاش در خانۀ من است، و شاخههايش بر اهل بهشت پخش شده است. مرتبۀ ديگري از رسولالله پرسيدند، فرمود: درختي است كه ريشهاش در خانۀ عليّ عليه السّلام است. و چون از علّت اختلاف اين دو پاسخ پرسيدند فرمود: خانۀ من و خانۀ عليّ در بهشت در مكان واحدي است.»
در «تفسير عليّ بن إبراهيم» از پدرش از ابن محبوب از عليّ بن رِئاب از ابو عُبيده، از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه:
قَالَ: طُوبَي شَجَرَةٌ فِي الْجَنَّةِ فِي دَارِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِالسَّلَامُ. وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِهِ إلَّا وَ فِي دَارِهِ غُصْنٌ مِنْ
ص145
أَغْصَانِهَا وَ وَرَقَةٌ مِنْ أَوْرَاقِهَا يَسْتَظِلُّ تَحْتَهَا أُمَّةٌ مِنَ الاُمَمِ. [153]
«طوبي درختي است در بهشت، در خانۀ أميرالمؤمنين عليهالسّلام. و هيچيك از شيعيان او نيستند مگر آنكه در خانهاش يك شاخه از شاخههايش، و يا يك برگ از برگهايش ميباشد كه در زير سايۀ آن، امّتي از امّتها ميآرمند.»
و نيز در همين تفسير از پدرش از ابن أبي عُمَير از هِشام بن سالم، از حضرت صادق عليه السّلام در خبر معراج روايت كرده است كه رسول الله گفتند: سپس من از بيت المَعمور خارج شدم، و دراينحال دو نهر به اطاعت من درآمدند؛ يكي از آن دو نهر، كَوْثَر ناميده شد و ديگري رَحْمَت. من از نهر كوثر آشاميدم، و در نهر رحمت غسل كردم. و سپس اين دو نهر به انقياد من بودند تا من داخل بهشت شدم.
و چون داخل شدم ديدم كه در اطراف و حاشيههاي آن، خانههاي من و خانههاي ازواج من است. و ديدم كه خاك آن مانند مشك بود. و ديدم كه يك كنيزكي خود را در نهرهاي بهشت فرو ميبَرد و با آب شستشو ميكند، گفتم: اي خانم تو از براي كيستي؟! گفت: من براي زَيد بن حارِثة هستم. و چون صبح شد من اين بشارت را به زيد دادم.
و ديدم مرغاني را كه به مانند و به شكل شتران خراساني بودند. و ديدم
ص146
انارهاي بهشت را كه به اندازۀ دَلْوهاي بزرگ بودند. و ديدم يك درخت را كه اگر پرندهاي را بخواهند به گرداگرد تنۀ آن به پرواز درآورند، از شدّت عظمت و بزرگي آن درخت، هفتصد سال بيشتر طول ميكشد. و در بهشت منزلي نبود مگر آنكه شاخهاي از آن درخت در آن بود. من گفتم: اي جبرائيل! اين درخت چيست؟! گفت: اين درخت طوبَي است كه خدا ميفرمايد: طُوبَي' لَهُمْ وَ حُسْنُ مَـَابٍ. [154]
و در «خصال» صدوق با سند خود از حضرت باقر عليه السّلام از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ميكند كه فرمودند:
طوبَي درختي است در بهشت كه ريشۀ آن در خانۀ رسول الله است، و هيچ مؤمني نيست مگر آنكه در خانۀ او شاخهاي از شاخههايش ميباشد. و آن مؤمن هر چه بر دلش بگذراند و بدان ميلكند، آن شاخه آنرا براي او ميآورد. و اگر يك مرد سوار، با كمال اهتمام و جدّيّت، در سايۀ آن درخت صد سال سير كند، از آن سايه بيرون نميرود؛ و اگر كلاغي از تنه و بن آن درخت، به طرف بالاي آن به پرواز درآيد، به آخرين نقطۀ أعلاي آن نميرسد مگر آنكه از پيري بدنش سپيد گردد. آگاه باشيد! و در مثل چنين نعمتهايي رغبت كنيد ـ الخبر.[155]
در «تفسير عيّاشي» از عَمْرو بن شمر از جابر، از حضرت باقر
ص147
عليه السّلام از پدرش از پدرا��ش عليهم السّلام روايت كرده است كه فرمود:
روزي از روزها كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم نشسته بود أُمّ أيمَن وارد شد و در زير چادر و روپوش خود چيزي داشت. رسول الله فرمود: اي اُمِّ أيمن! در زير روپوش و عباي خود چه داري؟! اُمّ أيمن گفت: اي رسول خدا! فلانه دختر فلانه را تزويج كردند، و بر او نثار كردند، و من مقداري از نثار او را برداشتم. و پس از اين اُمّ أيمن گريه كرد.
رسول الله فرمود: چرا گريه ميكني؟! أُمّ أيمن گفت: فاطمه را تو تزويج كردي و چيزي بر او نثار نكردي!؟
رسول الله فرمود: گريه مكن! سوگند به آن كسيكه مرا به حقّ پيامبرِ بشير و نذير قرار داده است، كه بر تزويج فاطمه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل در ميان هزاران نفر از فرشتگان حضور داشتند، و خداوند به درخت طوبَي امر كرد تا از زينتها و جواهرات و لباسهاي سُندُس و استبرق خود، و از دُرّ و زمرّد و ياقوت و عِطر خود بر آنها نثار كرد، و آن فرشتگان بقدري از آن نثارها برداشتند كه ندانستند با آن چكار كنند! و خداوند طوبَي را به عنوان مهريّۀ فاطمه به فاطمه بخشيد؛ و طوبي در خانۀ عليّ بن أبيطالب است.[156]
و نيز در «تفسير عيّاشي» از أبان بن تَغلِب وارد است كه: رويّه و دَأب رسول الله چنين بود كه فاطمه را بسيار ميبوسيد؛ و عائشه بر
ص148
اين امر رسول خدا را عتاب كرد و گفت: اي رسول خدا! تو زياد فاطمه را ميبوسي!
رسول الله فرمود: وَيْلَكِ! چون مرا به آسمان معراج دادند، جبرئيل مرا از درخت طوبي مرور داد، و از ميوۀ آن به من داد و من خوردم، و خداوند آن را در پشت من تبديل به نطفه گردانيد؛ و چون به زمين فرود آمدم، با خديجه مواقعه نمودم و به فاطمه آبستن شد. و من هيچگاه فاطمه را نميبوسم مگر آنكه بوي درخت طوبي را از او استشمام ميكنم.[157]
و در «تفسير فرات بن إبراهيم» چهار روايت به سندهاي مختلف از رسول الله [158] و يك روايت مفصّل از أميرالمؤمنين [159]دربارۀ درخت طوبي ذكر ميكند كه حاوي تفصيلات و خصوصيّات اين شجرۀ طيّبه است.
* * *
يكي از عوالم بهشتيان، مقام «رضا» است؛ نه تنها رضاي خداوند از آنها بلكه رضاي آنها از خداوند. و در اينصورت رضايت طرفيني حاصل ميشود و هر دو يكديگر را ميپسندند، و گله و گلايه و مؤاخذه از طرفين برداشته ميشود.
البتّه مراد از رضا، در اينجا رضاي تكويني نيست؛ زيرا خداوند از همۀ موجودات راضي است، و چگونه راضي نباشد در حاليكه به
ص149
امر خود و به ارادۀ خود خلق فرموده است. بلكه مراد رضاي تشريعي است. يعني چون در مقام عمل، بنده به سرحدّي رسيده است كه گلايه و شكوه را از خداي خود برداشته و تمام أفعال او را نيكو و حسن ميبيند، در اين حال خداوند نيز به همين نَهج افعال بندۀ خود را حسن و نيكو ميبيند و امضاء ميكند، و سند و قبالۀ رضا و پسنديدگي بين طرفين امضاء ميشود.
در سورۀ توبه فرمايد:
وَعَدَ اللَهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَـٰتِ جَنَّـٰتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ خَـٰلِدِينَ فِيهَا وَ مَسَـٰكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّـٰتِ عَدْنٍ وَ رِضْوَ'نٌ مِنَ اللَهِ أَكْبَرُ ذَ'لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. [160]
«خداوند به مردان مؤمن و زنان مؤمنه وعده داده است كه آنان را در بهشتهائي كه در زير درختانش نهرهائي جريان دارد وارد كند، كه در آن بطور مخلّد و ابدي ميمانند؛ و در منازل و مسكنهاي پاك و طيّب سكني دهد در بهشتهاي عَدن. و رضاي خداوند شامل حال آنان گردد كه آن، از آن بهشتها بزرگتر است؛ و اينست رستگاري و فوز بزرگ.»
و نيز در همين سوره فرمايد:
رَضِيَ اللَهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّـٰتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الانْهَـٰرُ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ذَ'لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. [161]
ص150
«خداوند از آنان راضي است، و آنان از خداوند راضي هستند. و خدا براي آنها بهشتهائي را كه از زي�� درختان سر بهم آوردهاش نهرهائي جاري است مهيّا نموده است، كه در آنجاها بطور مخَلّد و ابدي ميمانند؛ و اينست فوز عظيم.»
و اين عبارتِ رضايتِ طرفيني به لفظ رَضِيَ اللَهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ، در چهار جاي از قرآن كريم آمده است: يكي در همين سورۀ توبه، و ديگري در آيۀ 119، از سورۀ 5: مائده، و سوّمي در آيۀ 22، از سورۀ 58: مجادله، و چهارمي در آيۀ 8، از سورۀ 98: بيّنه.
بايد دانست كه در بهشت چون عالم تجرّد و اطلاق است، مؤمنين هر چه بخواهند، و هر چه در تحت طلب و مشيّت آنان قرار گيرد، و هر چه اشتها كنند، براي آنها حاضر و موجود است. يعني بهمجرّد درخواست باطني و مشيّت دروني، برايشان حاضر است؛ حال تا خواست و طلب و اشتهاي هر كس چه باشد.
لَهُم مَا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَ'لِكَ جَزَآءُ الْمُحْسِنِينَ. [162]
«از براي آنهاست در نزد پروردگارشان هر چه را كه بخواهند؛ اينست پاداش نيكوكاران.»
وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الانفُسُ وَ تَلَذُّ الاعْيُنُ. [163]
«و در بهشت آن چيزي است كه نفوس بدان اشتها دارند، و چشمان از آن لذّت برند.»
ص151
وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ. [164]
«و از براي شماست در بهشت، آنچه را كه نفسهاي شما بدان اشتها كند، و از براي شماست آنچه را كه بخواهيد.»
و أكمل و أجمع آيات در كيفيّت وصول به مشتهيات و مطلوبات، اين آيه است:
وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَـٰلِدُونَ. [165]
«و بهشتيان در آنچه كه نفسهايشان ميل داشته باشد و اشتها داشته باشد، مخلّد و جاودانند.»
هر نفسي هر كمالي را كه داشته باشد، و هر مطلوب و مقصودي را كه دنبال كند، و هر چه را كه اشتها نمايد؛ در همان چيز مُهر ميشود، و در همان مشتهيات و آن كمال مخلّد ميگردد، و ديگر راهي براي ترقّي و رسيدن به درجات بالاتر ندارد. و بنابراين كسانيكه نظرشان از حور و قصور و نهر و آب و لذّت تجاوز نميكند، و آرزوي لقاء خدا را ندارند، آنان محو جمال حضرت احديّت نميشوند، و در همان مشتهيات مخلّد و در همان معاني جاودان ميمانند.
و همينطور كه إنشآءالله تعالي بيان خواهيم كرد، بهشت داراي مراتب و درجات مختلفي است، و همۀ افراد در سطح واحد نيستند. و هر كس با منويّات و مشتهياتش، و به مقدار همّتش و سِعۀ صدرش، پيوسته و جاودان است.
ص152
البتّه بايد دانست كه تمام آياتي كه در وصف خصوصيّات آن وارد است، از حور، و قصور، و طيور، و أشجار، و أثمار، و أنهار، و فواكه، و سايه، و شراب، و غِلمان، و زينتها، و خلود؛ مراد از همه همين معاني است، ليكن معاني مطلقه و غير مشوب به نواقص و أعدام.
بلي، آيهاي در قرآن مجيد داريم كه دلالت دارد بر اينكه براي بعضي از عباد الله، خداوند چيزهائي را مقرّر فرموده است كه از مشيّت و خواست آنان بيرون، و از حيطۀ فكر و ذهن و طلب آنها خارج است، و هيچكس نميداند و نميتواند بفهمد كه چيست.
فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَآءَ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. [166]
«پس هيچ نفسي نميداند كه آنچه براي آنها مخفي شده است در اثر پاداش و مزد كارهائي كه در دنيا انجام ميدادهاند چيست! پاداشي مختفي كه موجب تري و تازگي چشمان است.»
و بعد از آنكه دانستيم تمام مراتب و درجات تعيّنات عالم ملكوت، از حور و قصور و أنهار و غيرها، همه مطلق و غير مشوب به امور عدميّه و نواقص است، و خداوند سبحانه و تعالي عطاي خود را به هر صفت جميل و بليغي توصيف كرده است؛ ميفهميم كه اين چيز مخفي كه براي عباد خود مخفي كرده است، و از سِعۀ افهام نفوس و ادراك اذهان آنها خارج است، بايد چيزي باشد كه از حدّ و تعيين و از اندازه و تقدير بيرون باشد.
ص153
شيخ طبرسي در تفسير اين آيه فرموده است:
معنايش اينستكه هيچكس نميداند كه آنچه براي اين دسته كهموجب تري و تازگي چشم است مخفي شده است چيست؟ و ابنعبّاس گفته است: اين آيه تفسير ندارد؛ و اين امر مخفي، أعظم و أجلّ است از آنكه تفسيرش شناخته شود.
وَ قَدْ وَرَدَ فِي الصَّحِيحِ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ أَنـَّهُ قَالَ: إنَّ اللَهَ يَقُولُ: أَعْدَدْتُ لِعِبَادِيَ الصَّالِحِينَ مَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَي قَلْبِ بَشَرٍ. بَلْهَ مَا أَطْلَعْتُكُمْ عَلَيْهِ! اقْرَؤُوا إنْ شِئْتُمْ: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ. رَواهُ الْبُخاريُّ و مُسْلِمٌ جَميعًا.
«و در روايت صحيح از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم وارد شده است كه خداوند فرموده است: من براي بندگان صالح و نيكوي خود، چيزي را معيّن و مهيّا كردهام كه هيچ چشمي آنرا نديده است، و هيچ گوشي نشنيده است، و بر انديشه و خاطر هيچ دل و فكر بشري خطور ننموده است. از اين نعيم بهشتي كه من شما را آگاه كردم، سخن نگوئيد! و دست از كنجكاوي برداريد! اگر ميخواهيد إجمالاً بدانيد، اين آيه را قرائت كنيد: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ. و اين روايت را بُخاري و مُسلم هر دو روايت كردهاند.»[167]
ص154
در «تفسير عليّ بن إبراهيم» از پدرش از ابن أبي نَجْران از عاصِمبن حُمَيد، از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه:
هيچ عملي نيست كه بندۀ مؤمن بجا آورد الاّ آنكه ثواب و مزد آن در قرآن ذكر شده است، مگر نماز شب؛ چون خداوند به جهت عظمت پاداش و بزرگي مقام و منزلت آن، پاداش آنرا بيان نكرده است، و چنين گفته است:
تَتَجَافَي' جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ مِمَّا رَزَقْنَـٰهُمْ يُنفِقُونَ * فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَآءَ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. [168]
«(مؤمنين به آيات ما، شبانگاه) پهلوهاي خود را از خوابگاههايشان تهي ميكنند، و پروردگارشان را از روي ترس و اميد ميخوانند، و از آنچه ما به آنها روزي دادهايم انفاق ميكنند؛ پس هيچ نفسي نميداند كه در ازاء كارهائي كه در دنيا انجام دادهاند، چه چيز براي آنها مخفي گرديده است؛ چيزي كه موجب تري و تازگي و روشني چشم آنهاست.»
و سپس حضرت فرمود: خداوند براي بندگان مؤمن خود، در هر روز جمعهاي يك كرامت مقدّر فرموده است. چون روز جمعه گردد خداوند فرشتهاي را به نزد مؤمن ميفرستد كه با او دو حلّه است. آن فرشته ميآيد تا درِ بهشت ميرسد و ميگويد: اذن بخواهيد براي من كه ميخواهم با فلان مؤمن ديدار كنم!
ص155
به آن مؤمن گفته ميشود: اينك فرستادۀ پروردگار تو، درِ بهشت ايستاده است! مؤمن به زنهاي خود ميگويد: چه لباسي را شما براي من بهتر ميدانيد؟! زنهاي مؤمن در جواب ميگويند: اي سيّد ما و آقاي ما! سوگند به آنكه اين بهشت را به تو عنايت كرده است، ما براي تو هيچ لباسي را بهتر و نيكوتر از اين دو حلّهاي كه پروردگارت برايت فرستاده است نميدانيم!
مؤمن يكي از آن دو حلّه بهشتي را إزار ميكند و به كمر ميبندد، و يكي را رداء مينمايد و به دوش ميافكند، و به سوي ميعاد الهي رهسپار ميشود. و به هيچ چيزي عبور نميكند مگر آنكه آن چيز از نور اين مؤمن روشن و تابناك ميشود. و ميآيد و ميآيد تا به موعد حضرت ربّ ميرسد.
چون جميع مؤمنان همه در ميعادگاه گرد آمدند، حضرت ربّ تبارك و تعالي بر آنان تجلّي ميكند؛ و آنان چون بسوي خدا نظر كنند همه به سجده به رو به زمين ميافتند. خداوند ميگويد: اي بندگان من سر از سجده برداريد! امروز روز سجده و روز عبادت نيست؛ من مؤونه و تكليف عبادت را از شما برداشتم!
مؤمنان ميگويند: اي پروردگار ما! از آنچه به ما عنايت فرمودي، چه چيز أفضل است؟! تو به ما بهشت را مرحمت فرمودي!
خداوند ميفرمايد: از آنچه به شما دادهام، اينك هفتاد برابر اضافه كردم. بنابراين براي هر مؤمني در هر جمعهاي كه بر او بگذرد،
ص156
هفتاد برابر آنچه دارد اضافه خواهد شد؛ وا ين است گفتار خداوند كه: وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ: در نزد ما زيادتي است.
و اين مزاياي روز جمعه است؛ كه إنَّهَا لَيْلَةٌ غَرَّآءُ وَ يَوْمٌ أَزْهَرُ. يعني «جمعه، شبي روشن و نوراني، و روزي روشن و تابناك است». و بنابراين در جمعه تسبيح و تكبير و تهليل و ثناء پروردگار را زياد بگوئيد، و درود و صلوات بر محمّد و آل محمّد زياد بفرستيد.
در اين حال مؤمن از ميعادگاه تجلّي حقّ بسوي زنهاي خود برميگردد. و بر چيزي مرور نميكند مگر آنكه در اثر عبور مؤمن همه روشن و رخشان ميشوند، تا ميرسد به زنهاي خود. زنهاي مؤمن ميگويند: سوگند به آنكه بهشت را به ما عنايت كرده است، ما هيچگاه سيماي تو را زيبا و دلربا و نيكوتر از جمال تو در اين ساعت نديدهايم! مؤمن ميگويد: من بسوي نور پروردگارم نظر كردم!
سپس حضرت فرمود: زنهاي مؤمن هيچوقت بر مؤمن نسبت به توجّه به زن ديگري غيرت نميكنند و ناراحت نميشوند. و هيچگاه حائض نميگردند. و هيچوقت مورد بيمهري و عدم توجّه و فقدان بهرمندي و لذّت مؤمن قرار نميگيرند.
عاصم بن حُميد راوي اين حديث گويد: من به حضرت عرض كردم: فدايت شوم! من ميخواهم از مطلبي از شما سؤال كنم و ليكن شرم و حيا ميكنم! حضرت فرمودند: بپرس! عرض كردم: آيا در بهشت غِناء (آوازهخواني و زنهاي مغنّي و آوازهخوان و مجالس تغنّي و طرب و موسيقي) هست؟
ص157
حضرت فرمودند: در بهشت درختي است كه خداوند چون به بادهاي بهشتي امر كند و به حركت درآيند، برگهاي آن درخت بهمميخورند و در اهتزاز ميآيند، و چنان صداي غناي لطيف و عالي ميدهند كه خلائق همانند آنرا نشنيدهاند؛ و اين عوض ترك سَماع و غناي محرَّمي [169] است كه در دنيا از خوف خدا كردهاند.
عرض كردم: فدايت شوم! قدري براي من دربارۀ مؤمن و آثار خصوصي آن زيادتر بيان كنيد! فرمود:
إنَّ اللَهَ خَلَقَ جَنَّةً بِيَدِهِ، وَ لَمْ تَرَهَا عَيْنٌ وَ لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهَا مَخْلُوقٌ. يَفْتَحُهَا الرَّبُّ كُلَّ صَبَاحٍ فَيَقُولُ: ازْدَادِي رِيحًا، ازْدَادِي طِيبًا! وَ هُوَ قَوْلُ اللَهِ تَعَالَي: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَآءَ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.
م «خداوند يك بهشت را به دست خود آفريده است، و هيچ چشمي آنرا نديده است، و هيچ آفريدهاي از آن آگاه نگرديده است. و خداوند آنرا هر صبحگاهي باز ميكند و به آن ميگويد: بويَت فراوان باد، عطرت فراوان باد! (يعني پيوسته و مدام عطرت و رائحۀ پاك و طيّبت را زيادتر كن) و اينست گفتار خداي تعالي كه: هيچ نفسي
ص158
نميداند كه آنچه براي او مخفي شده است، در پاداش كرداري كه در دنيا انجام ميداده است چيست؛ پاداشي كه موجب تري و تازگي چشمهاست!»[170]
باري، براي روشن شدن اين حقيقت ناچاريم بحث مختصري را بنمائيم، و آن اينستكه: در قرآن كريم داريم:
وَ أَن لَيْسَ لِلْإِنسَـٰنِ إِلَّا مَا سَعَي' * وَ أَنَّ سَعْيَهُ و سَوْفَ يُرَي* ثُمَّ يُجْزَیهُ الْجَزَاءَ الأوْفَي'. [171]
«و نيست براي انسان مگر آنچه را كه خودش سعي و كوشش كرده و براي بدست آوردن آن كاري انجام داده است. و سعي و كوشش انسان بزودي ديده خواهد شد. و سپس آن سعي و كوشش را بطور أوفي و أتمّ، جزاي او قرار ميدهند.»
و از طرفي داريم:
لَهُم مَا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ. [172]
«از براي مؤمنان است در نزد پروردگارشان آنچه را كه بخواهند.»
و بنابراين آنچه را كه انسان مؤمن بخواهد، مملوك اوست به دليل كلمۀ «لَهُم» كه دالّ بر ملكيّت است. و ليكن چيزهائي براي انسان هست و مملوك اوست، و ليكن از تحت مشيّت و سِعۀ اراده و
ص159
طلب او بيرون است: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَآءَ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.
و كلمۀ جَزآءَ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ميفهماند كه آن پاداشِ بزرگتر از مشيّت، به عنوان پاداش و مزد عمل است؛ و آن نيز مملوك انسان مؤمن است. و بنابراين از اين آيه چنين به دست ميآيد كه براي انسان كمالي است كه بالاتر از مرتبۀ فهم و واسعتر از سعۀ انديشه و فكر است، و ممكن است آن كمال را انسان در اثر عمل به دست آرد.
و البتّه آنچه كه خارج از حدود و ظرفيّت انسان باشد، غير از خدا و تجلّيات خدا و نظر به وجه خدا چيزي نيست.
وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَي' رَبِّهَا نَاظِرَةٌ. [173]
«وجوهي در آن روز،تر و تازه و با طراوتاند، كه بسوي پروردگارشان نگران و نگاه كنندهاند.»
و البتّه اين نگاه و رؤيت، مشاهدۀ با دل است كه در جهتي نميگنجد، و مستلزم جسميّتي و تشبيهي براي خدا نيست.
فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَـٰلِحًا وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ ٓ أَحَدًا.[174]
«پس هر كس اميد لقاء و ديدار پروردگارش را داشته باشد، بايد عمل صالح بجاي آرد، و هيچكس را در عبادت پروردگارش شريك نگرداند.»
ص160
در اين آيه ميبينيم كه لقاء و ديدار را مترتّب بر علم نافع و بر عمل صالح گردانيده است، و اين همان لقاء و ديدار أُخْفِيَ لَهُمْ است كه مترتّب بر جَزَآءَ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ميباشد.
و چون در آيۀ:
لَهُم مَا يَشَآءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ. [175]
اثبات زيادتي بر خواست و مشيّت بندگان شده است، و خداوند چنين خبر داده است كه بندگان مؤمن هر چه در مشيّت و ارادهشان بگنجد براي آنان حاضر و موجود است، بنابراين، اين آيه ميفهماند كه آن زيادتي در تحت مطلق مشيّت نيست، و از اراده و درخواست و طلب خارج است.
و چون از طرفي ميدانيم كه آن، كمالي است، و هر كمالي بدون شكّ واقع در تحت مشيّت بهشتيان است، پس بنابراين، آن كمال نميتواند چيزي بوده باشد مگر كمال غير محدود و غير متعيّن به حدود؛ و به همين جهت در تحت اراده قرار نگرفته است، چون هرچه در تحت اراده و مشيّت قرار گيرد محدود ميگردد.
و از اينجا به خوبي استفاده شد كه: مؤمنانِ طالب ديدار خدا إجمالاً، به شرف ديدار و لقاء خداوند متعال تفصيلاً خواهند رسيد. و آن ديدار بالاتر از هر كمال متعيّن و محدود است، و برتر از هر چه در وصف آيد، و بالاتر از هر لذّت و بَهجَت و سُرور و حُبوري است كه در تصوّر بگنجد؛ و آن اندكاك و فناي در ذات لامحدود و غير متناهي
ص161
حضرت احديّت است، نه تنها اندكاك در صفتي و يا اسمي، بلكه اندكاك در ذات و فناي مطلق. رَزَقنا اللهُ إنشآءَ اللهُ تعالَي.
در «تفسير عليّ ابن إبراهيم» در تفسير آيۀ: وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ وارد است كه قال: النَّظَرُ إلَي وَجْهِ اللَهِ. [176] و شايد اين معني از اين آيه استفاده و اخذ شده باشد:
لِيَجْزِيَهُمُ اللَهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ وَاللَهُ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ. [177]
«براي آنكه خداوند، بهترين از كردارهاي آنان را جزاي عمل آنها قرار دهد، و از فضل خود بر آنان زيادتي عنايت كند؛ و خداوند به هر كس كه بخواهد روزي بدون حساب ميدهد.»
اين آيه در ذيل آيات نور است كه در شأن ائمّۀ اطهار عليهمالسّلام و درجات و مقامات آنهاست، و ميرساند كه آن زيادتي كه روزي بدون حساب است از فضل خداست.
و از طرفي داريم كه:
وَ اللَهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ. [178]
«و خداوند اختصاص ميدهد به رحمتش هر كه را كه بخواهد؛ و خداوند داراي فضل بزرگي است.»
و نيز داريم:
ص162
وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ و مَا زَكَي' مِنكُم مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا.[179]
«اگر فضل خدا بر شما و رحمت او نبود، هيچيك از آحاد شما پاك نميشد و رشد و نموّ نميكرد!»
و از اينجا استفاده ميشود كه فضل از رحمت است، و آن رحمت بدون استحقاق است.
و نيز داريم كه:
وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ. [180]
«و رحمت من هر چيز را فرا گرفته است، ليكن من آن رحمت را بخصوص براي مردمان متّقي و پرهيزگار مينويسم و حتم ميكنم.»
و از اينجا بدست ميآيد كه آن رحمت زيادي و فضل كه عنوان «مَزيد» دارد، مختصّ به مؤمنان است كه أُخْفِيَ لَهُمْ است. و اگر در بسياري از آيات قرآن تدبّر شود، آياتي كه در آن لفظ رحمت بكار رفته است؛ مانند آيۀ:
فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُو بَابُ بَاطِنُهُو فِيهِ الرَّحْمَةُ. [181]
«پس بين بهشتيان و جهنّميان يك ديواري زده ميشود كه دري دارد كه در باطنش رحمت است.»
و مانند آيۀ:
ص163
أَهَـٰؤُلَاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لَا يَنَالُهُمُ اللَهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ. [182]
«(اهل أعراف به جهنّميان ميگويند:) اين بهشتيان هستند كه شما در دنيا سوگند ياد ميكرديد كه خداوند آنها را مشمول رحمت خود نميگرداند! (و سپس به بهشتيان ميگويند:) داخل شويد در بهشت!»
و مانند آيۀ:
إِنَّ رَحْمَتَ اللَهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ. [183]
چون آنها را با آيۀ:
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ. [184]
تطبيق نمائيم، بدست ميآيد كه رحمت خدا بهشت است، بلكه بهشت از مراتب و شؤون رحمت است.
باري، شوق و عشق ديدار خدا و نظر به جمال او ديگر مجالي براي عاشقان لقاء و ديدار او باقي نميگذارد تا نظر به غير او كنند. و پيوسته آنان را مدهوش و سرمست تجلّيات جماليّه و جلاليّه، و انوار قاهرۀ ازليّه و سبحات قدّوسيّۀ حضرتش ميكند.
حَمّاد بن حَبيب كوفي در ضمن حديثي كه احوال حضرت سجّاد عليه السّلام را در سفر حج نقل ميكند، ميگويد: در بين راه چون تاريكي شب رو به انتها گذاشت از جاي خود برخاست و گفت:
ص164
يَا مَنْ قَصَدَهُ الضَّآلُّونَ فَأَصَابُوهُ مُرْشِدًا! وَ أَمَّهُ الْخَآئِفُونَ فَوَجَدُوهُ مَعْقِلاً! وَ لَجَأَ إلَيْهِ الْعَابِدُونَ فَوَجَدُوهُ مَوْئِلاً! مَتَي رَاحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَيْرِكَ بَدَنَهُ؟! وَ مَتَي فَرَحُ مَنْ قَصَدَ سِوَاكَ بِهِمَّتِهِ؟! إلَهِي! قَدْتَقَشَّعَ الظَّلَامُ وَ لَمْ أَقْضِ مِنْ خِدْمَتِكَ وَطَرًا، وَ لَا مِنْ حِيَاضِ مُنَاجَاتِكَ صَدَرًا! صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّدٍ! وَافْعَلْ بِي أوْلَي الامْرَيْنِ بِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. [185]
«اي كسيكه گمگشتگان، بسوي او روي آورده و متوجّه به او شدند، پس او را راهنما و دليل يافتند! و ترسناكان او را قصد كردند، و او را پناه و كهف يافتند! و عبادت كنندگان به او ملتجي شده و پناه آوردند، و او را ملجأ و پناه يافتند! چه وقت به راحتي ميرسد كسي كه بدن خود را براي غير تو به زحمت افكند؟! و چه هنگام خوشحالي و سرور كسي است كه به همّت خود، قصد غير تو را كند؟! اي پروردگار من! شب سپري شد و تاريكي رو به زوال گذاشت، و من هنوز حاجت خود را از محضر تو نگرفتهام، و از حياض مناجات تو سيراب نشده و بهره نيافتهام! درود بر محمّد وآل محمّد بفرست! و از دو امري كه دربارۀ من نيّت داري، آنرا كه به تو سزاوارتر است دربارۀ من عمل كن، اي خداوند رحم آورندهترينِ رحم آورندگان!»
مرا كه جنّت ديدار در درون دل است چه التفات به ديدار حور عين باشد
ص165
أَلَا بِذِكْرِ اللَهِ تَطْمَئنُّ الْقُلُوبُ. [186] و در حديث قدسي آمده است كه: أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي. [187] و شايد در همين زمينه باشد روايتي كه سيّد ابن طاووس (ره) در «فلاح السّآئل» از صفّار از محمّد بن عيسي از ابن اسباط از مردي از صفوان جمّال روايت كرده است كه:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَهِ عَلَيهِ السَّلَامُ: إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نَظَرَ رِضْوَانٌ خَازِنُ الْجَنَّةِ إلَي قَوْمٍ لَمْ يَمُرُّوا بِهِ فَيَقُولُ: مَنْ أَنْتُمْ؟ وَ مِنْ أَيْنَ دَخَلْتُمْ؟! قَالَ: يَقُولُونَ: إيَّاكَ عَنَّا! فَإنَّا قَوْمٌ عَبَدْنَا اللَهَ سِرًّا فَأَدْخَلَنَا اللَهُ سِرًّا. [188]
«حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: چون روز قيامت شود، رضوان خازن بهشت نظر ميكند به عدّهاي كه در بهشت هستند ولي در موقع آمدن، آنها را نديده است. ميگويد: شما چه كساني هستيد؟! و از كجا وارد شديد؟! آنها ميگويند: دست از ما بردار! ما گروهي هستيم كه خدا را سرّاً عبادت كرديم، و بنابراين خدا هم ما را سرّاً وارد بهشت نمود.»
پاورقي
[150] ـ طابَ و طوبَي، أجوف يائي هستند؛ و طوبي در اصل طُيْبَي بوده است، به مناسبت ضمّۀ ما قبل ياء آنرا قلب به واو كردند طوبَي شد
[151] ـ آيۀ 29، از سورۀ 13: الرّعد
[152] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 3، ص 291
[153] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 341
[154] ـ «تفسير قمّي» ص 374
[155] ـ «خصال» طبع سنگي، ج 2، ص 82، در باب اثني عشر؛ در ذيل حديثي كه دوازده علامت براي اهل تقوي ذكر ميكند آورده است.
[156] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 211 و212
[157] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 212
[158] ـ «تفسير فرات» ص 72 و 73؛ و ص 74 و 75
[159] - همان
[160] ـ آيۀ 72، از سورۀ 9: التّوبة
[161] ـ قسمتي از آيۀ 100، از سورۀ 9: التّوبة
[162] ـ آيۀ 34، از سورۀ 39: الزّمر
[163] ـ قسمتي از آيۀ 71، از سورۀ 43: الزّخرف
[164] ـ ذيل آيۀ 31، از سورۀ 41: فُصّلت
[165] ـ ذيل آيۀ 102، از سورۀ 21: الانبيآء
[166] ـ آيۀ 17، از سورۀ 32: السّجدة
[167] ـ تفسير «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 4، ص 331؛ و «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 120
[168] ـ آيۀ 16 و 17، از سورۀ 32: السّجدة
[169] ـ مراد از غناي حرام هر صوتي است كه انسان را به لهو در آورد؛ مانند مجالس تغنّي و سماع زنان آواز خوان، و يا سماع موسيقي با آلات آن. و امّا مجرّد صداي خوش و لحن خوش، گر چه با ترجيع باشد و يا فرحانگيز و غمآور باشد، نه آنكه حرام نيست بلكه بسيار خوب است، و موجب صفا و لطافت روح است، بخصوص در قرائت قرآن و دعا و أشعار سوق دهندۀ به خدا و عالم تجرّد و اطلاق فوقالعاده مؤثّر است، و حقّاً غناي بهشتي است.
[170] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 512 و 513؛ و از طبع حروفي، مطبعة النّجف: ج 2، ص 169 و 170
[171] ـ آيات 39 تا 41، از سورۀ 53: النّجم
[172] ـ صدر آيۀ 34، از سورۀ 39: الزّمر؛ و قسمتي از آيۀ 22، از سورۀ 42: الشّوري
[173] ـ آيۀ 22 و 23، از سورۀ 75: القيامة
[174] ـ قسمتي از آيۀ 110، از سورۀ 18: الكهف
[175] ـ آيۀ 35، از سورۀ 50: قٓ
[176] ـ «تفسير قمّي» ص 646
[177] ـ آيۀ 38، از سورۀ 24: النّور
[178] ـ ذيل آيۀ 105، از سورۀ 2: البقرة
[179] ـ قسمتي از آيۀ 21، از سورۀ 24: النّور
[180] ـ قسمتي از آيۀ 156، از سورۀ 7: الاعراف
[181] ـ قسمتي از آيۀ 13، از سورۀ 57: الحديد
[182] ـ قسمتي از آيۀ 49، از سورۀ 7: الاعراف
[183] ـ ذيل آيۀ 56، از سورۀ 7: الاعراف
[184] ـ آيۀ 31، از سورۀ 50: قٓ
[185] ـ «منتهي الآمال» طبع رحلي إسلاميّه، ج 2، ص 9
[186] ـ ذيل آيۀ 28، از سورۀ 13: الرّعد
[187] ـ «اصول كافي» ج 2، ص 496
[188] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 146