از فرمايشات أميرالمؤمنين عليه السّلام است كه:
فَإنَّ الْغَايَةَ أَمَامَكُمْ، وَ إنَّ وَرَآءَكُمُ السَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ. تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا، فَإنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ ءَاخِرُكُمْ [114].
«اي مردم! لقاء خدا، نتيجۀ اعمال، بهشت و دوزخ، در جلوي شماست و مرتّباً بسوي آن حركت ميكنيد و بدان نزديك ميشويد. و آن ساعت مرگ و اجل پشت سر شماست و با آواز حُدِي شما را ميراند و به آن غايتي كه در پيش داريد ميرساند.»
(همانطور كه براي شتر در راههاي طولاني و بيابانهاي گرم، براي آنكه طول راه را حسّ نكند و اين مسافت را طيّ كند ساربانان آواز حُدِي ميخوانند تا بالاخره شتر را به مقصد رسانيده، بارش را برزمين گذارند؛ أميرالمؤمنين عليه السّلام اجل را به آواز حُدي تشبيه ميفرمايد كه از پشت سر دائماً در گوش انسان مينوازد تا بالاخره او
ص 195
را وارد در اين منزل بگرداند.)
تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا. «بار خود را سبك كنيد تا برسيد.»
ميفرمايد: ارواح انبياء و ائمّه و اولياء و پاكان همه رفتند و در منازل خود در بهشتها مسكن گزيدند، ارواح مخلَصين و مقرَّبين همه در مقصود آرميدند و قافله به منزل رسيد؛ اي بندگان خدا! شما چرا معطّليد ؟ بار گناه، علاقههاي مادّي و شهوي فراوان شما را خسته و معطّل نموده و منضجر و كسل كرده است.
آنها را بريزيد، ريشۀ علائق را ببريد، خود را سبك كنيد تا بدين قافلۀ رحمت و لقاءِ الهي خود را برسانيد و عقب نيفتيد.
فَإنّما يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ ءَاخِرُكُمْ. «پيشينيان كه رفتهاند در انتظار شما هستند.»
ميفرمايد: قيامت بر پا نميشود و بعث و حشر و نشر انجام نميگيرد مگر آنكه بازماندگان به گذشتگان ملحق شوند. پس بواسطۀ اعمال سيّئه و زشتيهائي كه نمودهايد نتوانستيد خود را به ارواح پاكان برسانيد و آنها را در ترقّب و انتظار نگاهداشتهايد؛ با اعمال نيكو و اخلاق پسنديده و ملكات فاضله و عقائد حسنه خود را به قافلۀ طيّبين و طاهرين برسانيد، و آنها را از انتظار بيرون آوريد. و اگر فرضاً در دنيا عمر طولاني كنيد، اگر اين عمر توأم با پاكي دل و نيّت و اخلاق و كردار شما باشد، در حال حيات ارواح شما به عالم بالا و ملا اعلي متعلّق شده، و به مقام طهارت و قرب رسيده، و به ارواح پاكان پيوستهايد.
ص 196
سيّد رضيّ رحمةُ اللَه عليه، جامع «نهج البلاغة» در ذيل اين خطبه ميگويد:
اين جملات، از كلام خدا و رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم گذشته، با هر كلامي اگر قياس شود و ميزان گردد هر آينه برتر و عاليتر خواهد بود و گوي سبقت را در ميدان مسابقه خواهد ربود.
و امّا خصوص جملۀ أخير آنحضرت كه ميفرمايد: تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا، پس كلامي از اين مختصرتر و پر معنيتر و عميقتر در ميان كلمات، به گوش أحدي نرسيده است، و از اين جمله زلالتر و دلنشينتر و سيراب كنندهتر در ميان كلمات حكمتآميز، كسي به خاطر نياورده است[115].
چقدر أميرالمؤمنين عليه السّلام ياد مرگ ميكرده، و اصحاب خود را بدين موضوع توجّه ميداده، و در ملا عامّ خطبهها ميخوانده است.
سيّد رضيّ رحمةُ اللَه عليه ميگويد: در بسياري از اوقات آنحضرت اصحاب خود را بدين جملات مخاطب قرار داده ميفرمود:
تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَهُ؛ فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ. وَ أَقِلُّوا الْعُرْجَةَ عَلَي الدُّنْيَا، وَ انْقَلِبُوا بِصَالِحِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ؛ فَإنَّ أَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَـُودًا، وَ مَنَازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً، لَابُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَيْهَا وَالْوُقُوفِ عِنْدَهَا.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَلَاحِظَ الْمَنِيَّةِ نَحْوَكُمْ دَانِيَةٌ، وَ كَأَنَّكُمْ بمَخَالِبِهَا
ص 197
وَ قَدْ نَشِبَتْ فِيكُمْ، وَ قَدْ دَهَمَتْكُمْ فِيهَا مُفْظِعَاتُ الامُورِ، وَ مُعْضِلَاتُ الْمَحْذُورِ.
فَقَطِّعُوا عَلَآئِقَ الدُّنْيَا، وَ اسْتَظْهِرُوا بِزَادِ التَّقْوَي. [116]
«آمادۀ مرگ شويد و مستعدّ و مجهّز گرديد، خداي شما را رحمت كند؛ بانگ رحيل در ميان شما سرداده شده است.
و اعتماد و دلبستگي خود را به دنيا كم كنيد، و بسوي خدا با آنچه در نزد شماست از اعمال صالحه و توشههاي پسنديده منقلب گرديد؛ چون در روبروي شما گردنهاي است سخت، و منازلي است مخوف و هولناك كه ناچار بايد بر آنها وارد شد و در آنجا اقامت جسته و درنگ نمود.
و بدانيد كه مرگ به شما نظر انداخته و دائماً اين نظر بسوي شما نزديك ميشود، و مثل آنكه شما در چنگالهاي مرگ گرفتاريد و آن چنگالها در شما فرو رفته است و در اين باره، امور بسيار سخت و از پا درآورندهاي شما را پوشانيده و در بر گرفته و مشكلات طاقت فرسائي به شما احاطه نموده است.
پس علاقه و محبّت دنيا را ببريد و ريشه آنرا در وجود خويش نابود كنيد، و به توشۀ تقوَي اعتماد كرده و از آن كمك بجوئيد.»
ابن حجر هيثمي مكّي در «الصّواعق المحرقة» ميگويد:
وَ سُئِلَ عَلِيٌّ وَ هُوَ عَلَي الْمِنْبَرِ بِالْكُوفَةِ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَي:
ص 198
رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَـٰهَدُوا اللَهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَي' نَحْبَهُ و وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً [117].
فَقَالَ: اللَهُمَّ غَفْرًا، هَذِهِ ا لايَةُ نَزَلَتْ فِيَّ وَ فِي عَمِّي حَمْزَةَ وَ فِي ابْنِ عَمِّي عُبَيْدَةَ بْنِ الْحَرِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ؛ فَأَمَّا عُبَيْدَةُ فَقَضَي نَحْبَهُ شَهِيدًا يَوْمَ بَدْرٍ، وَ حَمْزَةُ قَضَي نَحْبَهُ شَهِيدًا يَوْمَ أُحُدٍ، وَ أَمَّا أَنَا فَأَنْتَظِرُ أَشْقَاهَا يَخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ ـ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إلَي لِحْيَتِهِ وَ رَأْسِهِ ـ عَهْدٌ عَهِدَهُ إلَيَّ حَبِيبِي أَبُوالْقَاسِمِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ ] وَءَالِهِ [ وَ سَلَّمَ. [118]
«از عليّ بن أبيطالب در حاليكه در فراز منبر مسجد كوفه بود سؤال كردند از آيۀ شريفۀ: رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَـٰهَدُوا اللَهَ عَلَيْهِ، فرمود:
خداوندا بيامرز آمرزيدني، اين آيه نازل شده است دربارۀ من و دربارۀ عمويم حمزه و دربارۀ پسر عمويم عُبَيدة بن حارث بن عبدالمطّلب؛ امّا عبيدۀ پس در جنگ بدر شهيد شد و به رحمت ايزدي پيوست، و حمزه در جنگ اُحد شربت شهادت نوشيد، و امّا من پس در انتظار شقيترين امّت بسر ميبرم كه اين را از اين خضاب كند ـ و اشاره فرمود به محاسنش و به سرش ـ و فرمود: اين عهدي است كه حبيب من رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم با من استوار نموده است.»
عمل فرشتگان قبض ارواح و ملك الموت عين عمل خداست
ص 201
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم[119]
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
قُلْ يَتَوَفَّیٰكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي' رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.
اين آيۀ كريمه يازدهمين آيه از سورۀ سجده، سي و دوّمين سوره از قرآن مجيد است. ميفرمايد:
«بگو (اي پيغمبر) كه: شما را ميميراند و جان شما را ميگيرد آن فرشتۀ مرگي كه بر شما گماشته شده است و مأموريّت قبض روح شما را دارد، و پس از آن بسوي پروردگارتان بازگشت خواهيد نمود.»
در اين آيۀ مباركه خداوند جلّ و عزّ قبض روح مردم را نسبت به ملك الموت كه همان عزرائيل است داده است.
در آيۀ شريفهاي كه مفصّلاً در مجلس قبل پيرامونش بحث شد
ص 202
خداوند نسبت قبض روح را مستقيماً به خودش ميدهد:
اللَهُ يَتَوَفَّي الانفُسَ حِينَ مَوْتِهَا. [120]
«خداوند است فقط كه هميشه جانها را در هنگام مرگ ميگيرد.»
در آيۀ ديگر نسبت قبض روح را نه به يك فرشتۀ خاصّ بلكه به فرشتگان داده است:
وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّي'ٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لَا يُفَرِّطُونَ. [121]
«و اوست آن خداوندي كه سيطره دارد بر بندگانش، و از مقام عالي خود آنها را در تحت عبوديّت مسخّر داشته و براي حفظ و حراست آنها فرشتگاني را ميگمارد و بسوي آنان گسيل ميدارد، تا زمانيكه مرگِ يكي از شما مقدّر گردد فرشتگاني كه براي انجام اين مأموريّت فرستادهايم جان او را ميگيرند و در اين امر كوتاهي نمينمايند.»
در آيۀ چهارم نسبت سلام و تحيّت به ملائكهاي كه قبض روح مردم پاك و پاكيزه را ميكنند ميدهد:
الَّذِينَ تَتَوَفَّیٰهُمُ الملائكة طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَـٰمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ[122].
«آن دسته از مردمي كه پاك و پاكيزهاند، ملائكۀ قبض روح از
ص 203
طرف خدا به آنها سلام و تحيّت فرستاده ميگويند: سلامٌ عليكم، داخل در بهشت شويد در مقابل أفعال نيك كه بجاي آوردهايد.»
در آيۀ ديگر از همين سوره ميفرمايد: در هنگام قبض روح مردم ظالم و ستم پيشه، چون ميخواهند آن مردم از در آشتي و مسالمت با آن فرشتگان رفتار كنند و زشتيها و بديهاي خود را انكار بنمايند، براي آنان فائدهاي ندارد.
الَّذِينَ تَتَوَفَّـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ بَلَي'ٓ إِنَّ اللَهَ عَلِيمُ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.[123]
«آن دسته از مردمي كه به نفسهاي خود ستم روا داشتهاند، با فرشتگان قبض روح از راه مسالمت و صلح وارد شده و اظهار ميدارند كه ما مردمي نبوديم كه مرتكب عمل بدي شده باشيم. بلي، بدرستيكه خداوند به آنچه در دنيا بجاي ميآوردهايد داناست.»
و پس از آنكه فرشتگان اين خطاب را به آنها ميكنند، آنها را دوباره مخاطب ساخته ميگويند:
فَادْخُلُوٓا أَبْوَ'بَ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرِينَ. [124]
«پس داخل شويد از درهاي جهنّم، و در جهنّم مُخلَّد و جاودان خواهيد بود؛ پس بد جايگاهي است منزل و محلّ مستكبران و خودپسندان!»
ص 204
در اين آيات همانطور كه ملاحظه ميشود، در بعضي نسبت قبض روح را به خدا داده است و در بعضي به ملك الموت و در بعضي به ملائكه، و آن ملائكه نيز به طريقي، قبض روح طيّبين و پاكان را مينمايند و بطريق دگري قبض روح ظالمين و ستمكاران را ميكنند.
جمع بين اين آيات را چه قسم بايد كرد ؟ اگر خود خدا قبض روح ميكند عزرائيل و سائر فرشتگان چه ميكنند ؟ و اگر عزرائيل ميكند سائر فرشتگان چه عملي انجام ميدهند ؟ و نسبت اين فعل به ذات مقدّس حضرت ربوبي عزّوجلّ چه معني دارد ؟ و اگر فرشتگان ميكنند ملك الموت چكاره است ؟ و نسبت قبض روح به خدا نيز چه معني دارد ؟
اين يك مسألهاي است كه بايد روشن شود؛ زيرا علاوه بر آنكه در قرآن كريم تناقض نيست، اين آيات اصل مهمّي از اصول متقنۀ توحيد را بيان ميكنند.
براي توضيح اين معني ميگوئيم كه دين مقدّس اسلام براساس توحيد است؛ توحيد در ذات و توحيد در صفات و توحيد در أفعال. توحيد در ذات يعني در تمام عوالم وجود، يك وجود مستقلّ قائم بالذّات بيش نيست و آن وجود، ذات مقدّس حضرت مُعطِي الوجود جلّ و علا است، و بقيّۀ موجودات وجودشان ظِلّي و تبَعي است و معلولي و ناقص و ممكن.
توحيد در صفات يعني در تمام عوالم وجود و هستي يك علم
ص 205
مطلق و حيات مطلقه و قدرت مطلقه بيش نيست و همچنين سائر صفات؛ و اين صفات اختصاص به ذات مقدّس حضرت حيّ قديم عالِم قادر دارد، و صفاتي كه از علم و قدرت و حيات در بقيّۀ موجودات مشاهده ميگردد همه از پرتو علم و قدرت و حيات حضرت واجب الوجود است، و آنها استقلالي ندارند بلكه نسبت به صفات الهيّه در حكم سايه و صاحب سايه و در حكم پرتو مُشعشع از منبع روشنائي و قدرت و علم و حيات است.
و توحيد در افعال يعني در تمام جهان هستي و عالم وجود يك فعل مستقلّ قائم بالذّات بيش نيست، و تمام افعالي كه از موجودات ممكنه صورت ميگيرد همه پرتو آن فعل مستقلّ بالذّات كه قائم به وجود واجب الوجود است بوده، و در عين آنكه نسبت با ممكنات دارد نسبت با حضرت پروردگار جلّوعزّ دارد.
يعني كاري كه از موجودات سر ميزند ظهور و طلوعي است از فعل حضرت ربّ عزّوجلّ، و آن كار حقيقةً متعلّق به خداست، و به امر خدا و اذن خدا در آن موجود به ظهور ميپيوندد و طلوع ميكند، و بر اين اساسِ ظهور، با آن موجود نيز نسبت پيدا ميكند.
پس در حقيقت و واقع امر، فعلي كه از يك موجود به وقوع ميپيوندد، در عين آنكه منسوب به اوست منسوب به خداست، غاية الامر نه در عرض هم، بلكه در طول هم.
چون آن موجود و خدا هر كدام مستقلاّ آن فعل را انجام ندادهاند و نيز براي وقوع آن فعل با يكدگر شركت نكردهاند، بلكه اوّلاً و
ص 206
بالذّات آن فعل از مصدر فعل و وجود كه ذات مقدّس خداست صادر شده و هويدا گشته و سپس در اينمورد ثانياً و بالعَرَض پيدا شده است.
حكيم سبزواري در اين موضوع فرموده است:
فَالْكُلُّ بِالذّاتِ لَهُ دِلالَةْ حاكيَةٌ جَمالَهُ جَلالَهْ
وَ كُلُّ جُزْئِيٍّ مِنَ الاسْما وُضِعْ وَضْعًا إلَهيًّا لِمَعْنَي ما صُنِعْ
إذْ عَرَضُ الدِّلالَةِ الْعَرْضِيَّةْ تَزولُ لا الذّاتيَّةُ الطّوليَّةْ [125]
ميفرمايد: «تمام موجودات ذاتاً آيات و مرائي ذات حقّند و بر وجود او دلالت دارند و حكايت از جمال و جلال او دارند. و هر يك از موجودات و اسماء جزئيّه به وضع الهي و واقعي دلالت بر ذات او دارند نه به دلالت وضعي و تصنّعي، به علّت آنكه دلالت اگر عَرْضي باشد از بين ميرود بخلاف دلالت طوليّه كه ناشي از علّيّت و معلوليّت است و با ذات موجود در حاقّ وجود او موجود است.»
و بنابراين بايد گفت كه حضرت ملك الموت كه آئينهوار و مرآت صفت، دلالت بر ذات مقدّس حضرت ربّ ودود ميكند، و سائر فرشتگان قبض ارواح كه آئينه و مرآت حضرت ملك الموت هستند،
ص 207
همگي با ذات مقدّس حضرت باري تعالَي شأنُه العزيز اتّحاد بلكه عينيّت دارند و در مقام فعل ابداً جدائي و بينونت ميان آنها متصوّر نيست.
فعل قبض ارواح از ذات مقدّس حضرت خالق پيدا ميشود و در اوّل وهله در آئينۀ وجود ملك الموت ظهور پيدا كرده و سپس از ملك الموت به فرشتگان دگر عَلي حسب اختلافِ درجاتِهم و مراتِبهم طلوع و ظهور نموده تا بالاخره در گروه فرشتگاني كه از همه درجه و سعۀ وجودي آنها كمتر است پديدار ميگردد.
و چون اين افعال نسبت به يكديگر طوليّت دارد نه عرضيّت، لذا همۀ آنها حقيقةً فعل واحدند. پس ذات مقدّس پروردگار در فعل قبض ارواح مستقلّ است و ابداً يار و مُعيني در اين عمل براي او فرض نميتوان كرد، گر چه اين فعل بدست ملك الموت و همچنين بدست سائر ملائكهاي كه زيردست ملكالموت هستند صورت گيرد.
و بنابر اين اساس كلّي مشاهده ميشود كه قرآن مجيد، موضوعاتي را كه مورد بحث قرار ميدهد از موت و حيات و رزق موجودات و حوادث آسماني يا حوادث زميني، در عين آنكه بوضوح نسبت به علّتهاي سفلي يا عِلوي خود ميدهد، نسبت به ذات مقدّس پروردگار ميدهد و او را در اين افعال وحيد ميداند.[126]
ص 208
مثلاً در موضوع خلقت و آفرينش با آنكه بسياري از مصنوعات انسان نسبت بخود انسان دارد، در عين حال به ذات مقدّس خود نسبت ميدهد:
وَ اللَهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ [127].
«خداوند است كه شما را آفريد، و آنچه از دست شما حاصل شود و نسبت عمل با شما داشته باشد آن نيز آفريدۀ خداست.»
در آيۀ ديگر ميفرمايد:
ذَ'لِكُمُ اللَهُ رَبُّكُمْ لَآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ خَـٰلِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ [128].
«اي مردم! اينست خدا كه پروردگار شماست و هيچ معبودي و مقصودي جز او نيست. آفريننده و پديد آوردندۀ هر چيزي است؛ بنابراين او را پرستش كنيد.»
و در آيۀ سوّمي ميفرمايد:
قُلِ اللَهُ خَـٰلِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْوَ'حِدُ الْقَهَّـٰرُ.[129]
«بگو خداست كه آفرينندۀ هر چيزي است، و اوست خداوند واحد قهّار كه تمام موجودات در مقابل عظمت او ناچيزند.»
و نيز آيۀ 62 از سورۀ زمر ( 39 ) و آيۀ 62 از سورۀ غافر ( 40 ) و آيۀ 24 از سورۀ حشر ( 59 ) مانند همين آيات مذكوره بر آنچه ذكر شد دلالت دارند.
ص 209
و همچنين در موضوع مِلكيّت و مَلِكيّت، با آنكه مُلك و مِلك تمام موجودات را صرفاً به خود نسبت ميدهد؛ مانند:
لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ مَا فِيهِنَّ. [130]
«اختصاص به خدا دارد صاحب اختياري آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست.»
و مانند بسياري از آيات قرآن كه در آنها لفظ وَ لِلَّهِ مَا فِيالسَّمَـٰوَ'تِ وَ مَا فِي الارْضِ استعمال شده است، يعني «از براي خداست و اختصاص بذات مقدّس او دارد آنچه در آسمانها و زمين است.»
ولي در عين حال نسبت مُلك و صاحب اختياري به آلإبراهيم داده است:
فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ'هِيمَ الْكِتَـٰبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ ءَاتَيْنَـٰهُم مُّلْكًا عَظِيمًا.[131]
«بتحقيق كه به آل إبراهيم داديم كتاب آسماني و حكمت را، و به آنها مُلك و حكومت عظيمي عنايت فرموديم.»
و راجع به حضرت داود ميفرمايد:
وَ شَدَدْنَا مُلْكَهُ و وَ ءَاتَيْنَـٰهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ [132].
«ما قدرت و حكومت او را محكم كرديم و به او حكمت و فصل
ص 210
خطاب مرحمت كرديم.»
و نسبت مِلكيّت به افراد انسان داده است؛ مانند بسياري از آيات قرآن كه در آنها لفظ مَا مَلَكَتْ أَيْمَـٰنُكُمْ و يا أَيْمَـٰنُهُمْ استعمال شده است، و مانند: وَ مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ اللَهُ عَلَيْكَ [133].
و از همين قبيل است آيات مورد بحث كه نسبت قبض روح را در عين آنكه صرفاً بخود داده است به ملك الموت و سائر ملائكۀ قبض ارواح داده است.
عيناً مانند خورشيد كه در آئينۀ بزرگي بدرخشد و از آن آئينه به آئينههاي كوچكتري كه متعدّد و كثير بوده منعكس گردد، در اينحال نور و تشعشع اوّلاً و بالذّات اختصاص به خورشيد دارد و ثانياً و بالعرض به اين آئينهها انتساب پيدا ميكند.
ارادۀ ازلي حضرت حقّ در ملك الموت ظهور پيدا ميكند و از او به يكايك از ملائكۀ قبض روح بر حسب اختلاف آنها در قبض روح مؤمن و كافر و منافق و عادل و فاسق كه به أشكال و صور مختلفهاي هستند ظاهر ميگردد. پس اين ظهورات در طول هم قرار دارند نه آنكه در عرض هم مجتمع گردند و سپس بالاستقلال يا بالاجتماع قبض روح كنند. ملك الموت مظهر اسم القابض يا المُميت است و فرشتگان دگر مظاهر جزئيّۀ اين اسم هستند.
در كتاب «احتجاج» شيخ طبرسي (ره) روايتي را بسيار مفصّل
ص 211
نقل ميكند از زنديقي كه به خدمت حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام آمده و اشكالات بسياري داشت، و از جمله اشكالاتش اين بود كه در قرآن مجيد مطالب و أخبار متناقضي است و اگر آنها را جواب دهيد من در دين شما داخل ميگردم.
و از جملۀ اعتراضاتش همين ادّعاي تناقض در آيات توفّي و قبض ارواح و عامل آن بود.
ميگويد: أَجِدُ اللَهَ يَقُولُ: قُلْ يَتَوَفَّــٰكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ، و خداوند در جاي ديگر ميگويد: اللَهُ يَتَوَفَّي الانفُسَ حِينَ مَوْتِهَا، و الَّذِينَ تَتَوَفَّـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ و آنچه نظير و شبيه اين آيات در قرآن است.
در بعضي قبض روح را براي خود معيّن فرموده و در بعضي براي ملك الموت و در بعضي براي ملائكه[134].
حضرت فرمودند: امّا آنچه از تناقض در اين آيات و آيۀ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا و آيۀ الَّذِينَ تَتَوَفَّیـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمْ بيان كردي، پس بدان كه خداوند تبارك و تعالي اجلّ و اعظم است كه خودش بدست خود در اين امور مباشرت كند؛ فعل فرستادگان خدا و فرشتگان، فعل خداست چون آنها به امر خدا عمل ميكنند.
پس خداوند از ميان فرشتگان عدّهاي را برگزيده تا سفير و واسطۀ بين حضرت او و مخلوقاتش بوده باشند، و آنها همان عدّهاي هستند كه خدا دربارۀ آنها ميفرمايد: اللَهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَـٰئِكَةِ
ص 212
رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ. [135]
پس كسانيكه از اهل طاعت خدا باشند، متولّي و متصدّي قبض روح آنان ملائكۀ رحمت خواهند بود، و كسانيكه از اهل معصيت باشند متولّي قبض روح آنان ملائكۀ نقمت و عذاب خواهند بود.
و ملك الموت، اعوان و كمك كاراني دارد از ملائكۀ رحمت و از ملائكۀ نقمت كه به امر او قبض روح ميكنند، و فعل آنها فعل اوست و هر چه بجاي آورند منسوب به اوست.
و بنابراين، فعل ملائكه فعل ملك الموت بوده و فعل ملكالموت فعل خداست.
چون خداست كه ميميراند و قبض ارواح و نفوس ميكند بدست هر كدام از فرشتگاني كه بخواهد، و عطا ميكند و منع ميكند و ثواب ميدهد و عذاب ميكند بدست هر يك از بندگانش كه بخواهد.
و بدرستيكه فعل اُمناء خدا عين فعل خداست، همچنانكه ميفرمايد: وَ مَا تَشآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَهُ [136]. «و هيچ چيز را اراده نميكنيد و اختيار نمينمائيد مگر آنكه خدا او را اراده فرموده و اختيار مينمايد.»[137]
ص 213
حال بايد ديد كه قبض روح به چه كيفيّت صورت ميگيرد ؟ و در آنِ واحد چگونه ملك الموت ميتواند قبض روح افراد بسياري را بنمايد با آنكه بعضي از آنان در مشرق عالم و برخي در مغرب عالمند ؟
چون ممكن است جمعيّتهاي بسياري در دريا غرق شوند و در يك لحظه جان بسپرند، يا كوه بر سر آنان فرود آيد يا بواسطۀ زلزله در كام زمين فرو روند يا به علّت وزش بادهاي مسموم يا ورود صاعقه و برق از آسمان بميرند.
چگونه ممكن است ملك الموت جان اين همه نفوسي كه أحياناً از هزاران بلكه از ميليونها تجاوز ميكند را بربايد ؟
جوابش آنستكه اوّلاً:
ما در امور مادّي مشاهده ميكنيم كه در يك لحظه ممكن است افعال مختلفي از مبدأ واحد سرزند، بدون اندك تغيير و تفاوتي در زمان آنها.
مثلاً خورشيد كه بر فراز آسمان حركت ميكند، يك حركت دارد، يك نور دارد، ولي در همان آني كه نور واحد خود را به زمين ميفرستد هزاران خانه و لانه و آشيانه و كوچه و محلّه و قريه و شهر و بيابان و كوه و دريا را روشن ميكند.
اين روشنيها كه در هر يك از اين خانهها و لانهها آمده است، هر يك با ديگري مختلف است و به حدود و مشخّصاتي جداگانه متعيّن و محدود است. نوري كه در اين خانه آمده غير از نوري است كه در خانۀ ديگر است، اين يك سهميّۀ خاصّي است از شعاع
ص 214
خورشيد و آن يك سهميّۀ ديگري است.
ولي در عين حال خورشيد يكي است و شعاعي كه از آن به زمين ميرسد يكي است.
داستان موج الكتريك و امواج نور اين مسأله را بخوبي واضح و آشكار ميسازد.
يك فرستنده در گوشهاي از جهان با ضربۀ الكتريكي، نور و صوت را در جهان منتشر ميكند. تمام افراد روي زمين در هر نقطۀ از آن در دريا در هوا در صحرا يا بر فراز كوهها باشند، بوسيلۀ دستگاه خاصّي كه بنام گيرنده با خود دارند ميتوانند آن صدا را بشنوند و آن صورت را كه در اثر ضربۀ الكتريك در هوا بصورت موج است در آن گيرنده متمركز نموده و مشاهده نمايند.
سخنگو يكي است، فعل او واحد است، يك خطبه ميخواند يك قرائت قرآن مجيد مينمايد؛ ولي ميليونها از نفوس بشر از آن استفاده ميكنند.
يعني آن يك فعل با وجود حفظ وحدت و يگانگي خود ممكن است در صدها ميليون مَجري طلوع و ظهور نموده، همه را متمتّع و بهرمند سازد.
كارخانۀ برق و توليد قوّۀ الكتروموتوري، يك نيروي واحد توسّط يك رشته كابل به شهر ميدهد و اين نيرو منشعب ميگردد به دستگاههاي مُبدِّل كه آنرا ترانسفورماتور ميگويند، و اين دستگاهها آن نيروي قويّ را تبديل ميكند به نيروي ضعيفتر، و نيز دستگاههاي
ص 215
مبدّل ديگري كه در مسير شهر قرار داده شده اين نيروهاي ضعيفتر شده را تبديل ميكند به نيروي ضعيفي كه قابل استفادۀ خانهها و دستگاههاي حرارتي و مكانيكي است؛ و بدينوسيله با اين قبيل دستگاهها نيروي شگرف و عظيم كارخانه را كه 63000 ولت است ميتوان به 220 ولت يا 110 ولت يا در دستگاههاي كوچك و چراغ خواب به 6 يا 4 يا 2 ولت تبديل كرد.
آيا ميتوان گفت: چگونه ميتواند يك رشته سيم متّصل به كارخانه اين همه منزلها و كارخانهها را روشن كند و در يك لحظه تمام دستگاههاي موجودۀ در آنها را بحركت در آورد ؟
چگونه ممكن است به يك اشاره و اتّصال كليدِ جريان برق، تمام اين امور صورت گيرد ؟
كسي نميتواند بگويد: چرا ؟ چون فعل، فعل واحد است و بوسيلۀ اين دستگاههاي مبدّل قويّ و ضعيف تبديل شده و لباس كثرت به خود پوشيده و در قالبهاي بسياري ظهور نموده است.
ملك أعظم پروردگار كه وظيفۀ قبض ارواح را دارد و نامش عزرائيل است، او حكم معدن نيرو را دارد. آن حكم خورشيد با تشعشع است كه يكي است و بر فراز آسمان است. او اسم المُميت و القابض خداست؛ همچنانكه حضرت اسرافيل كه به بدنها جان ميدهد و به موجودات افاضۀ روح ميكند اسم المُحيي خداست، و حضرت جبرائيل كه افاضۀ علوم ميكند اسم العَليم و البَصير و الخَبير خداست، و حضرت ميكائيل كه متصدّي رسانيدن ارزاق
ص 216
است اسم الرّزّاق و الرّازِق خداست.
و سپس بوسيلۀ فرشتگان كوچكتر، آن اسم كلّي به وَحَداتي منشعب ميگردد و سپس بوسيلۀ فرشتگان كوچكتري، آن اسم كوچك و جزئي نيز به وحداتي منقسم ميشود تا برسد به يك يك از ملائكۀ جزئيّه كه براي امر خاصّي از إحياء و إماته و تعليم و رسانيدن روزي وظيفۀ خاصّي را به عهده دارند.
امروزه بوسيلۀ اختراع اين دستگاههاي عجيب و فرستادن نور و صوت و غيرها به نقاط دوردست، فهميدن كيفيّت عمل ملائكه براي أفهام ساده و بسيط، بسيار آسان است.
و اگر آن زماني بود كه بوسيلۀ سنگ چخماق يا خصوص كبريت بايد چراغ روشن كرد و بنابراين بايد چراغها را يكي پس از ديگري شعله افروخت، تصوّر اين معاني شايد مشكلتر بنظر ميرسيد.
امروزه ميگويند: درصددند كه دستگاههائي اختراع كنند تا نور خورشيد را در هنگام شب از آن نصف كرۀ زمين بدين نصف تاريك هدايت كنند و مردم را در شب ظلماني از چراغ برق بينياز ساخته و شب تاريك را مبدّل به روز روشن نمايند.
بدين طريق كه در نقاط مختلفۀ زمين استاسيونهائي بنا كنند و بوسيلۀ يكي از آنها نور خورشيد را كه در مجاورت آنست بگيرند و سپس اين استاسيونها هر يكي به ديگري كه نزديك اوست تحويل داده تا بالاخره به نقاط دور دست هدايت كنند. و در اين صورت هريك از استاسيونها كه در هر يك از نقاط زمين با فاصلههاي معيّن
ص 217
نصب شده است علاوه بر آنكه تا شعاع متّصل به شعاع استاسيونهاي ديگر، اطراف خود را روشن ميكند، نوري را كه از خورشيد بلاواسطه يا بواسطۀ استاسيونهاي قبلي گرفته است به استاسيونهاي بعدي منتقل مينمايد.
و در نتيجه نيمكرۀ تاريك در شبهاي ظلماني، نوراني ميگردد.
در مورد بحث نيز ملك الموت در حكم آن استاسيون قويّ و ملائكۀ قبض روح در حكم استاسيونهاي وسط راه هستند.
اين جواب بسيار ساده و روشن و براي عموم قابل ادراك است.
و امّا جواب ديگر آنستكه: عمل ملك الموت يك فعل مادّي نيست، او يك موجود مجرّد و معنوي است؛ و معني و تجرّد اصلاً با مادّه و آثار و أحكام مادّه مشابهت ندارد.
قبض روح همانطور كه در روزهاي گذشته ذكر شد، از باطن انسان است نه از ظاهر. و آنچه را كه ملك الموت قبض ميكند روح آدمي است. و عزرائيل كه خودش يك موجود ملكوتي است، با قوّۀ ملكوتي و معنوي روح را ميربايد نه با نيروي مادّي.
از باب مثال عرض ميشود: من كه السّاعه با شما سخن ميگويم و همۀ شما سخنان مرا ميشنويد و ادراك ميكنيد، آيا بين ادراك و تعقّل شما و ادراك و تعقّل رفيقتان تزاحمي است ؟ آيا تضادّي است؟
آيا ميتوان گفت كه: چگونه معناي واحدي براي هزار نفر در آنِ واحد قابل ادراك است ؟
ص 218
آري اگر من بخواهم در اينجا بنشينم و تمام افراد شما هم در همين مكان خاصّ كه من نشستهام بنشينيد امكان پذير نيست، چون مكان مادّي است و ظرفيّت يك موجود مادّي را دارد به اندازۀ گشايش خود.
امّا قوّۀ مفكّره و متخيّله و حافظه مادّي نيست، و القاء معناي واحد براي افرادي متعدّد مانعي ندارد. اگر فرض شود كه بوسيلۀ همين بلندگو سخنان مرا در دنيا منتشر كنند باز هم تمام افراد بشر ادراك ميكنند و ابداً تصادم و تضادّي در بين ادراك و تفاهم آنها بوجود نخواهد آمد.
بنابراين، عمل حضرت حقّ عزّوجلّ و ملك الموت و سائر فرشتگان چون عمل مادّي نيست بلكه عمل واحدي است كه از آئينهها و دريچههاي مختلف كه هر يك معاكس ديگري هستند ظهور و بروز نموده، ابداً تنافي و تضادّي در آن تصوّر نميشود.
حكيم سبزواري در كيفيّت حصول تكثّر بنا برطريقۀ إشراقيّين ميفرمايد:
وَ هَكَذا سَوانِحُ الانوارِ تَضاعَفَتْ لِمَبْلَغٍ مِكْثارِ
عَلَيْهِ قِسْ بِوَسَطٍ وَ غَيْرِهْ شُهودَ كُلٍّ وَ شُروقَ نورِهْ
إذْ لاحِجابَ في الْمُفارِقاتِ روَ إنَّما اخْتَصَّ الْمُقارِناتِ
فَكانَ في كُلٍّ جَميعُ الصُّوَرْ كُلٌّ مِنَ الْكُلِّ كَمَجْلَي الاخَرْ [138]
ص 219
«و به همين طريق و كيفيّت، انوار سانحه مانند نور وجود ملكالموت كه از حضرت نورالانوار ميگيرد و در او متجلّي ميشود، در مراتب نازله بطور تضاعف تكثّر پيدا ميكند.
و دليلش اينست كه در موجودات مجرّده، حجاب مادّه و آثار مادّه مانند زمان و مكان نيست و آنها از هم محجوب نيستند؛ و حجاب اختصاص به موجودات مادّيّه و آثار آن دارد.
بنابراين در هر يك از موجودات مجرّده تمام صورتهاي موجودات مجرّدۀ ديگر منعكس است و هر كدام از آنها نسبت به ديگري حكم آئينه و مرآت را دارد.»
در كتاب «من لايحضره الفقيه» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
قِيلَ لِمَلَكِ الْمَوْتِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: كَيْفَ تَقْبِضُ الارْوَاحَ وَ بَعْضُهَا فِي الْمَغْرِبِ وَ بَعْضُهَا فِي الْمَشْرِقِ، فِي سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ ؟
فَقَالَ: أَدْعُوهَا فَتُجِيبُنِي.
قَالَ: فَقَالَ مَلَكُ الْمَوْتِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّ الدُّنْيَا بَيْنَ يَدَيَّ كَالْقَصْعَةِ بَيْنَ يَدَيْ أَحَدِكُمْ يَتَنَاوَلُ مِنْهَا مَا شَآءَ. وَ الدُّنْيَا عِنْدِي كَالدِّرْهَمِ فِي كَفِّ أَحَدِكُمْ يُقَلِّبُهُ كَيْفَ يَشَآءُ.[139]
«از ملك الموت عليه السّلام سؤال شد: چگونه قبض ارواح
ص 220
آدميان را در يك ساعت ميكني در حاليكه بعضي در مغرب عالم و بعضي دگر در مشرق عالم هستند.
ملك الموت در پاسخ گفت: من فقط آنها را ميخوانم و آنها جواب مرا ميدهند.
سپس حضرت صادق فرمود: پس از اين پاسخ ملك الموت عليه السّلام گفت: بدرستيكه تمام اين جهان در مقابل من مانند يك كاسهاي است كه در نزد يكي از شما باشد، و هر چه از آن كاسه بخواهد غذا تناول كند، تناول ميكند. و تمام اين دنيا در نزد من مانند يك درهمي است كه در دست يكي از شماست و آنرا هر قسم كه بخواهد ميگرداند و پشت و روي آنرا مينگرد.»
همچنين در كتاب «من لايحضره الفقيه» روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀ اين آيات سؤال شد: از قول خدا عزّوجلّ: اللَهُ يَتَوَفَّي الانفُسَ حِينَ مَوْتِهَا و از قول خدا عزّوجلّ: قُلْ يَتَوَفَّیٰكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ و از قول خدا عزّوجلّ: الَّذِينَ تَتَوَفَّیٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ، و الَّذِينَ تَتَوَفَّـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمْ و از قول خدا عزّوجلّ: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا و از قول خدا عزّوجلّ: وَ لَوْ تَرَي'ٓ إِذْ يَتَوَفَّي الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلَائِكَةُ.[140] و به تحقيق كه در يك ساعت در جميع آفاق عالم آنقدر از مردمان ميميرند كه عدد آنها را غير از خداوند عزّوجلّ كسي نميتواند به شمارش درآورد، اين چگونه متصوّر است ؟
ص 221
حضرت صادق عليه السّلام در پاسخ فرمودند: خداوند تبارك و تعالي براي ملك الموت ياران و مددكاراني گماشته است كه آنها ارواح را قبض ميكنند. مانند صاحب الشُّرطَة (يعني رئيس پليس) كه براي او ياران و كمك كاراني از افراد انسان قرار داده شده است، و آن رئيس پليس آن اعوان و ياران خود را در پيشآمدها براي انجام اموري كه بعهده دارند ميفرستد. بنابراين تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ، وَ يَتَوَفَّاهُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مَعَ مَا يَقْبِضُ هُوَ، وَ يَتَوَفَّاهَا اللَهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْ مَلَكِ الْمَوْتِ.
«فرشتگان رحمت و غضب، قبض روح مؤمنين و ظالمين را ميكنند يعني روح آنها را به نزد خود ميگيرند و جذب ميكنند، و ملك الموت روح آنها را بواسطۀ آن فرشتگان ميگيرد و به نزد خود جذب ميكند با روح آن افرادي را كه خودش بلاواسطه ميگرفته و به خود جذب مينموده است، و خداوند عزّوجلّ آن ارواح را بواسطۀ ملك الموت ميگيرد و جذب مينمايد.» [141]
از اين روايت استفاده ميشود كه روح بعضي را ملك الموت بدون واسطۀ فرشتگان جزئيّه ميگيرد و خودش بنفسه متصدّي و مباشر قبض روح آنان ميگردد.
إن شاءالله تعالي در خاتمۀ همين مجلس از اين موضوع گفتگو خواهيم نمود.
روايتي را شيخ صدوق عليه الرّحمة در كتاب «توحيد» نقل
ص 222
ميكند از أحمد بن الحسن القَطّان از أحمد بن يحيي از بِكر بن عبدالله ابن حبيب از أحمد بن يعقوب بن مطر از محمّد بن حسن بن عبدالعزيز الاحدب الجند در نيشابور كه او گفت: من در كتاب پدر خودم كه بخطّ خود نوشته بود يافتم كه او ميگويد: روايت كرد براي من طلحة بن يزيد از عبيدالله بن عبيد از أبي معمّر السّعداني كه:
مردي بخدمت أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام آمد و عرض كرد: يا أميرالمؤمنين! من در كتاب خداي كه بر پيغمبرش فرستاده است شكّ نمودهام.
أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ، وَ كَيْفَ شَكَكْتَ فِي كِتَابِ اللَهِ الْمُنْزَلِ ؟
مادرت بر تو بگريد و در سوك و عزاي تو اشكبار باشد، چگونه در كتاب فرستاده از ناحيۀ خدا شكّ نمودي ؟
گفت: من در كتاب خدا چنين يافتم كه بعضي از آيات آن تكذيب بعض از آيات ديگر آنرا ميكند، پس چگونه من در آن شكّ نكنم ؟
حضرت فرمودند: كتاب خداوند عزّوجلّ آياتش بهم پيوسته و مربوط است و آياتش تصديق يكديگر را ميكند، و ابداً بعضي از آيات آن تكذيب آيۀ ديگري را نمينمايد. ولي سهميّۀ تو از روزيهاي معنوي و عقلاني به آن پايه نرسيده است كه بتواني از عقلت و فهمت استفاده كني. بياور شكوك خود را از كتاب خدا و بيان كن.
آن مرد شروع كرد به بيان كردن و حضرت أميرالمؤمنين
ص 223
عليه السّلام يكايك را جواب گفتند. و اين روايت بسيار مفصّل و طولاني است و در كتاب «توحيد» صدوق طبع حيدري، از ص 254 تا ص 269 بيان شده است. ولي ما موضع حاجت خود را راجع به ادّعاي تناقض و تنافي در آيات قبض روح، از آن انتخاب و در اينجا بيان ميكنيم:
حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند: و آنچه بيان كردي از آيات قبض روح مانند قوله: قُلْ يَتَوَفَّـیـٰكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي' رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ و قوله: اللَهُ يَتَوَفَّي الانفُسَ حِينَ مَوْتِهَا و قوله: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لَا يُفَرِّطُونَ و قوله: الَّذِينَ تَتَوَفَّـیـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمْ و قوله: تَتَوَفَّـیـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَـٰمٌ عَلَيْكُم، پس بدان كه خداوند تبارك و تعالي تدبير امور خود را به هر كيفيّتي كه بخواهد ميكند، و از مخلوقات خود هر كدام را كه بخواهد به هر كاري كه بخواهد ميگمارد.
امّا ملك الموت، خداوند او را بر قبض روح بندگان خاصّ خود كه اراده كرده است گماشته تا بالمباشره ارواح آنان را قبض كند.
و دستهاي از فرشتگان خاصّ خود را براي قبض روح افرادي از بندگان خود كه اراده فرموده است قرار داده است.
فرشتگاني را كه خداوند عزّوجلّ نام آنان را برده، آنان را مأمور افراد معيّن و مشخّصي از مخلوقات خود فرموده است.
خداوند تبارك و تعالي تدبير امور را به هر كيفيّتي كه اراده كند و مشيّتش تعلّق گيرد مينمايد.
ص 224
و سپس فرمود:
وَ لَيْسَ كُلُّ الْعِلْمِ يَسْتَطِيعُ صَاحِبُ الْعِلْمِ أَنْ يُفَسِّرَهُ لِكُلِّ النَّاسِ؛ لاِنَّ مِنْهُمُ الْقَوِيَّ وَ الضَّعِيفَ. وَ لاِنَّ مِنْهُ مَا يُطَاقُ حَمْلُهُ وَ مِنْهُ مَا لَا يُطَاقُ حَمْلُهُ إلَّا مَنْ يُسَهِّلُ اللَهُ لَهُ حَمْلَهُ وَ أَعَانَهُ عَلَيْهِ مِنْ خَآصَّةِ أَوْلِيَآئِهِ.
وَ إنَّمَا يَكْفِيكَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَهَ هُوَ الْمُحْيِي الْمُمِيتُ، وَ أَنَّهُ يَتَوَفَّي الانْفُسَ عَلَي يَدَيْ مَنْ يَشَآءُ مِنْ خَلْقِهِ مِنْ مَلَائِكَتِهِ وَ غَيْرِهِمْ.
قَالَ: فَرَّجْتَ عَنِّي، فَرَّجَ اللَهُ عَنْكَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، وَ نَفَعَ اللَهُ الْمُسْلِمِينَ بكَ [142].
ميفرمايد: «و شخص دانشمند و صاحب علم را چنين قدرتي نيست كه بتواند هر علمي را براي تمام افراد مردم شرح و تفسير كند؛ چون در ميان مردم از نقطۀ نظر ادراك و تعقّل بعضي مستعدّ و قويّ هستند و برخي دگر ضعيف و ناقابل، و همچنين اقسام علوم همه در يك پايه نيستند بلكه بعضي از علوم قابل تحمّلاند و برخي دگر قابل تحمّل نيستند و از عهده و طاقت عامّۀ مردم خارج است، مگر افراد اندكي كه از اولياء و خواصّ خدا بوده و خداوند براي آنان ادراك آن علوم را آسان نموده و براي تفهّم و تعقّل و تحمّل آن علوم آنان را نيرو بخشيده و ياري فرموده است.
و براي تو اي مرد همين قدر كافي است كه بداني: ذات مقدّس
ص 225
حضرت پروردگار زنده كننده و ميراننده است، و اوست كه قبض ارواح ميكند بر دست هر كدام از بندگان و مخلوقات خود كه بخواهد، خواه آنها از طائفۀ فرشتگان باشند يا از غير فرشتگان.
آن مرد گفت: سختي و شدّت را از من برداشتي، خداوند سختي و شدّت را از تو بردارد اي أميرمؤمنان! و مسلمين را بدست تو نفع رساند.»
پاورقي
[114] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 21؛ و از طبع مصر با تعليقۀ عبده، ج 1، ص58
[115] ـ شرح «نهج البلاغة» محمّد عبده، طبع مصر، ص 58
[116] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 202؛ و از طبع مصر با تعليقۀ محمّد عبده، ج 1، ص 418 و 419
[117] ـ آيۀ 23، از سورۀ 33: الاحزاب
[120] ـ صدر آيه 42، از سورۀ 39: الزّمر
[121] ـ آيۀ 61، از سورۀ 6: الانعام
[124] ـ آيۀ 29، از سورۀ 16: النّحل
[125] ـ «منظومۀ سبزواري» غررٌ في تكلّمِه تعالي، طبع ناصري، ص 177 و 178
[126] ـ براي بحث و اطّلاع بيشتر ميتوان به تفسير «الميزان» جلد اوّل، ص 72 تحت عنوان «تصديق القرءَان لقانون العلّيّة العآمّة» و ص 406 از همين جلد تحت عنوان «كلامٌ في استناد مصنوعاتِ الإنسان إلي الله سبحانه» مراجعه كرد
[127] ـ آيۀ 96، از سورۀ 37: الصّآفّات
[128] ـ صدر آيۀ 102، از سورۀ 6: الانعام
[129] ـ ذيل آيۀ 16، از سورۀ 13: الرّعد
[132] ـ آيۀ 20، از سورۀ 38: صٓ
[133] ـ قسمتي از آيۀ 50، از سورۀ 33: الاحزاب
[134] ـ «احتجاج» طبرسي، طبع مطبعۀ نعمان ـ نجف، ج 1، ص 364
[135] ـ صدر آيۀ 75، از سورۀ 22: الحجّ
[136] ـ صدر آيۀ 30، از سورۀ 76: الإنسان؛ و صدر آيۀ 29، از سورۀ 81: التّكوير
[139] «من لايحضره الفقيه» باب غسل الميّت، طبع نجف، جلد 1، ص80
[140] ـ صدر آيۀ 50، از سورۀ 8: الانفال