صفحه قبل

حسد ابن‌ تيميّه‌ ، بر علاّمۀ حلّي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌

آنگاه از علامه به نام رافضى نام مى‏برد، و يكايك جملات او را از «منهاج الكرامة‏» نقل مى‏كند و مى‏تازد، و مى‏گويد: دروغ است، كذب است و حتى داستان غدير را صريحا انكار مى‏كند و مى‏گويد: صحنه و ساختگى روافض است.در اينجا بايد به او گفت: اى مرد حسود و عنود!

اين جهان پر آفتاب و نور و ماه         تو بخفته سر فرو برده به چاه

كه اگر حق است پس كو روشنى         سر بر آر از چاه و بنگر اى دنى

جمله عالم شرق و غرب آن نور يافت         تا تو در چاهى نخواهد بر تو تافت

و از آيات قرآن و احاديث‏خود كه نه سند دارد، و نه لفظ آنها دلالت‏بر معناى مراد دارد، شاهد مى‏آورد.و فقط مى‏گويد: چون سلف صالح: خلفاى سه گانه با رسول خدا بوده‏اند، و از اموال خود داده‏اند، ما هيچگونه حق اعتراضى بر آنها نداريم، و سربسته و دربسته همه آنها صالح و عادل و سادات اين امت هستند.

نتيجه تكذيب حق و حقيقت و پاگذاردن روى مسلمات و ضروريات بر اساس تعصب جاهلى و حميت جاهلى، تكذيب خدا و رسول خدا و ولايت‏خداست.و اينجاست كه اين آيات مباركه خوب معناى خود را نشان مى‏دهد:

قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا - الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا


ص147

و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا - اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيمة وزنا - ذلك جزآؤهم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا. [1]

«بگو (اى پيغمبر) آيا ما شما را آگاه كنيم به آن كسانيكه اعمالشان از همه مردم زيان‏بارتر است؟ ! آنان كسانى هستند كه كوشش و سعى آنها در حيات پست و زندگى بهيمى و شهوى و شيطانى ضايع شده، و آنها چنين مى‏پندارند كه كار خوبى انجام مى‏دهند. ايشانند آن كسانيكه به آيات پروردگارشان و به لقاء و ديدار خدايشان كفر ورزيده، و انكار كرده، و بنابراين تمام اعمالشان نابود و حبط و نيست مى‏شود، و ما براى آنان در روز بازپسين ميزان عملى، برپا نمى‏كنيم.اينست پاداش آنان كه جهنم است در ازاى كفرى كه ورزيده و انكارى كه نموده‏اند، و آيات و نشانه‏هاى مرا و فرستادگان مرا به باد مسخره گرفته‏اند» .

عقائد وهابيه كه حنبلى مذهب هستند، از اين تيميه گرفته شده، و تمام بدعت‏هائى را كه امروز مشاهده مى‏كنيد، از جمود و خشكى، و عدم رحم و مروت، و نداشتن عقل صحيح، و منطق تام، همه از مكتب ابن تيميه است.

شما با يكنفر وهابى نمى‏توانيد بحث كنيد! زيرا مجال بحث نمى‏دهد.و همينكه زبان باز مى‏كند چماق تكفير و شرك را مى‏كشد، و مى‏گويد: شما اصلا مسلمان نيستيد! اسلام بياوريد، تا ما با شما بحث كنيم، و بدين طريق اذهان عوام خود را محجوب، و زبان آنها را لجام مى‏زنند.مى‏گويند، اسلام فقط وهابيت است، اول شما وهابى بشويد، و سپس ما با شما بحث مى‏كنيم! تماشا كنيد! چگونه مصادره مى‏كنند، و دور محال را عملا ممكن مى‏شمرند، يعنى منطق و بحث، غلط است، آنچه هست‏شلاق است.اف لكم! !

مى‏گويند: چرا بر خاك و تربت‏سجده مى‏كنيد؟ چرا در نمازها قنوت مى‏خوانيد؟ ! چرا در اذان حى على خير العمل مى‏گوئيد؟ ! ما مى‏گوئيم: چرا شما بر خاك و تربت‏سجده نمى‏كنيد؟ چرا قنوت نمى‏گيريد؟ ! چرا حى على خير العمل


ص148

‏نمى‏گوئيد؟ !

اينها مسائل فقهيه است، و هر كس تابع كليات و اصول مذهب خود اوست، چرا نزاع با ما را در اين امور قرار مى‏دهيد؟ در مسائل فقهيه، هميشه بين فقهآء اختلاف راى بوده است.در بين مذاهب اربعه تسنن اختلاف راى نيز فراوان است.

و ما اصولا بحث در اين امور نداريم.پس از ثبوت مذهب، هر كس تابع فقيه متخصص در مذهب اوست.و البته بر اساس اصول مسلمه همان مذهب بايد تمشى نمود.

بازگشت به فهرست

نزاع‌ شيعه‌ با عامّه‌ ، در اصول‌ شريعت‌ است‌

اشكال ما با شما در اصول است! در اصل ولايت است! در غاصبيت‏خلفاى سه گانه است.در مخالفت آنها با نص قرآن است.در ايذاء و آزار رسول الله است.در انكار حق بعد از شناسائى و عرفان است.

شيعه مى‏گويد: ما نمى‏توانيم نص صريح قرآن را ناديده بگيريم و از اخبار صحيحه مستفيضه‏اى كه خود اهل سنت در كتب خود آورده‏اند، رفع يد كنيم.و اين قرآن و اين سنت رسول اكرم، ما را امر مى‏كند كه از ابو بكر و عمر و عثمان تبرى بجوييم.قرآن ايشان را مورد لعنت‏خداوند، و عذاب مهين قرار داده است.ما چگونه مخالفت قرآن كنيم؟ !

شيعه مى‏گويد: علماى بزرگ شما همانند بخارى و مسلم و غيرهما روايت كرده‏اند كه: چون رسول خدا رحلت كرد، فاطمه به نزد ابو بكر فرستاد، و طلب ميراث خود كه از پدرش رسيده بود: از فدك، و از ما بقى خمس خيبر نمود.ابو بكر امتناع ورزيد كه چيزى به او برگرداندفاطمه بر ابو بكر


ص149

خشمگين شد، خشم شديدى و از او دورى گزيد، و با او سخن نگفت، تا در حال خشم و غضب بر او از دنيا رفت) . [2]

و از طرفى ديگر ائمه حديث و بزرگان شما همچنين مانند كتاب الجمع بين الصحيحين حميدى روايت مى‏كنند كه رسول خدا فرمود: فاطمة بضعة منى يؤذينى من آذاها (فاطمه پاره گوشت من است، اذيت مى‏كند مرا هر كس او را اذيت كند) .

شيعيان اين دو حديث را مى‏گيرند، و صغرى و كبراى شكل اول قياس برهانى قرار مى‏دهند، و مى‏گويند:

ابو بكر آذى فاطمة عليها السلام، و من آذى فاطمة آذى رسول الله.

(ابو بكر، فاطمه را اذيت كرد، و هر كس فاطمه را اذيت كند، رسول خدا را اذيت كرده است) و نتيجه گرفته مى‏شود كه: ابو بكر آذى رسول الله (ابو بكر


ص150

رسول خدا را اذيت كرده است) .

و چون در قرآن كريم وارد است:

ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الآخرة و اعد لهم عذابا مهينا

(آيه 57، از سوره 33: احزاب) .

«آنانكه خدا و رسول خدا را اذيت كنند، خداوند آنها را در دنيا و در آخرت لعنت مى‏كند، و براى آنان عذاب پست كننده و خوارى‏آفرين مهيا مى‏نمايد» .

فعليهذا مفاد آيه قرآن، كبراى قياس ديگرى مى‏شود، كه صغراى آن استنتاج شده بود:

ابو بكر آذى رسول الله، و من آذى رسول الله لعنه الله فى الدنيا و الآخرة و اعد له عذابا مهينا.

«ابو بكر رسول خدا را اذيت كرد، و هر كس رسول خدا را اذيت كند، خداوند در دنيا و آخرت او را لعنت مى‏فرستد، و عذاب پست و ذلت‏بار براى او آماده مى‏سازد.»

بنابراين ابو بكر به نص صريح قرآن، مورد دورباش از رحمت، و مورد لعنت و نفرين خداوند است.

بازگشت به فهرست

عامّه‌ با علم‌ و وجدان‌ ، پيروي‌ از خلفاء جور مي‌كنند

در برابر اين برهان، سنى‏ها چه مى‏توانند بگويند؟ ! چون برهان است.خطابه و شعر و مغالطه و حتى جدل هم نيست، و مقدمات آن از مسلمات و يقينيات است.

آيا مى‏توانند بگويند: قرآن را كه كبراى مسئله است، قبول نداريم! و يا صغرا را كه در كتب معظم خود آنها همانند صحيحين آمده قبول نداريم؟ آنها فقط مى‏گويند قرآن مسلم است، و احاديث صحيحه مسلم است، و اين احاديث هم صحيح است، و ليكن اين صغرى چيدن، و كبرى نهادن، و نتيجه گرفتن را ول كنيد! اين قياس و منطق به درد شما مى‏خورد، سلف صالح، همگى عادل بوده‏اند، و براى حفظ اسلام از آنها نبايد خرده گرفت! اينست منطق مخالفان! اينست منطق ابن تيميه، كه صريحا مى‏گويند، بايد پا بر روى فهم گذارد، و عقل را مخذول و منكوب كرد، و كوركورانه از خلفاى جور پيروى كرد.

خوب! ما هم مى‏گوييم: كارى به كار آنها نداريم، خوب و يا بد، براى


ص151

‏خودشان بوده‏اند، آمده‏اند و رفته‏اند، و هر كدام نامه عملى جداگانه دارند، و خداوند به حساب آنها رسيدگى خواهد نمود، به ما چه مربوط وقت‏خود را و عمر خود را صرف كنيم، تا از پرونده شخصى كه در چهارده قرن در پيش مى‏زيسته است پرده‏بردارى كنيم؟ ! ولى سخن در اينجاست، كه اگر بنا بشود: ما اعمال، و رفتار، و خطبه‏ها، و قوانين، و دستورات آنها را سرمشق خود گرفته، و بدان عمل كنيم، و به سنت آنها رفتار نماييم، باز هم مى‏شود گفت: تحقيق و تفحص لازم نيست؟ تجسس موجب اتلاف عمر است؟ يا نه، بايد نه يك عمر بلكه عمرها صرف شود، تا از روى يك لغزش تا چه رسد لغزش‏ها، و خطاها، و خيانت‏ها، و جنايت‏هاى آنان پرده برداشت، و صريحا اعلام كرد كه: اين پيشوايان مقدس مآب قابل امامت و خلافت نيستند، و اسوه و الگوى عمل و اخلاق و عقائد مردم قرار نمى‏گيرند.

ابن تيميه، چون مى‏بيند كه اين روايات بسيارى كه در كتب معتبره عامه همچون تفسير ثعلبى و تفسير ابو السعود و غيرهما از آن صحابه جليل القدر: حذيفة بن يمان، و از سفيان بن عيينه كه پيشوائى او در حديث و تفسير و وثاقت او در نزد عامه جاى ترديد نيست در شان نزول آيه سال سائل، آمده است، اگر بنا بشود مهر قبولى بخورد، پايه و اساس خلافت ابو بكر و عمر را مى‏زند، زيرا در اين روايات وارد است كه آن منكر سائل به پيامبر پرخاش نموده و گفت: اين همه تكاليف كه بما نمودى، بس نبود، تا آنكه زير دو بازوى پسر عمويت را گرفتى! و بر ما ��مير و سپهسالار كردى؟ ! اين از جانب خودت بود، و يا از جانب خدا؟ !

اين روايات صراحة مى‏رساند كه مراد از مولى در حديث من كنت مولاه فعلى مولاه سپهسالارى و امامت و خلافت و تدبير امور عامه است، و سنى‏ها ولايت را به اين معنى، معنى نمى‏كنند، تا با وجود و تسليم حديث غدير، از اعتراف به مفاد و معناى واقعى آن خوددارى كنند.سنى‏ها مى‏گويند، عمر و ابو بكر هم حديث غدير را شنيدند، و به على بن ابيطالب تهنيت گفتند، و بخ بخ سر دادند، و ليكن اگر معناى ولايت، امامت‏بود، خود آنها مخالفت نمى‏كردند، پس معناى مولى امام نيست.ناصر و پسر عمو و دوستدار و نظائرهاست.


ص152

و ليكن در حديث‏ سال سائل، حارث بن نعمان فهرى، اعتراضش به رسول خدا بر اساس فهميدن امامت و خلافت است، زيرا كه خودش از من كنت مولاه امامت فهميده است.فلهذا ابن تيميه متعصب، بهر درى كه بزند، بايد اين را انكار كند، و گرنه پايه‏هاى مذهبش شكست‏خورده و فرو خواهد ريخت.

و لله الحمد ريخته شده، و با بحث‏هاى علماء راستين، و پاسداران تشيع، ديگر براى مكتب و مذهب او و همكارانش، آبروئى نمانده است.

ابن تيميه، به اين حديث چند اشكال مى‏كند.اول آنكه: اصل اين نسبت، كذب و افتراء است، و اتفاق علماء بر اينكه اين آيه در شان على بن ابيطالب نازل شده است، كذب بزرگتر و افتراء مهمترى است، زيرا كه يكنفر از علمائى كه مى‏فهمند چه مى‏گويند، اين حديث را روايت نكرده است.

جواب: نسبت كذب به اين حديث، كذب محض و افتراء است، و اينكه يكنفر از علمائى كه سخن خود را مى‏فهمند، روايت نكرده است، كذب بزرگتر و افتراء مهمترى است.

بازگشت به فهرست

أعيان‌ عُلماءِ عامّه‌ ، آيۀ سَأل‌ سَائلٌ را دربارۀ منكر علي‌ آورده‌اند

آيا امثال ابو عبيده هروى، ثعلبى، ابو بكر نقاش، سفيان بن عيينه، قزوينى، قرطبى، حاكم حسكانى، سمهودى، ابن صباغ مالكى، تا برسد نصاب به سى نفر از بزرگان و اعلام عامه كه اين حديث را در كتب تفسير و حديث و تاريخ خود آورده‏اند، آنقدر نفهم و بى‏مقدار هستند كه كلام خود را نمى‏فهمند، و ايراد اين حديث را در كتب خود از باب نقل هذيان و پريشان‏گوئى آورده‏اند؟ ! و يا از باب رمان‏سرائى، و افسانه‏سازى؟ !

در جائيكه خود ابن تيميه، اين اعلام را ارباب علم و حديث مى‏شناسد، نسبت جهل و نفهمى به آنها دادن، نسبت جهل و نادانى به خود دادن است.امضاء و اعتراف بر حسد و كينه و بغض است.

و ليكن در حديث ساًل سائل ، حارث بن نعمان قهري ، اعتراضش به رسول خدا بر اساس فهميدن امامت و خلافت است ، زيرا كه خودش از من كنت مولاه امامت فهميده است . فلهذا اين تيميه متعصب ، به هر دري كه بزند ، بايد اين را انكار كند ، وگرنه پايه‌هاك مذهبش شكست خورده و فرو خواهد ريخت .

ولله الحمد ريخته شده ، و با بحث هاك علماء راستين و پاسداران تشيع ، ديگر براي مكتب و مذهب او و همكارانش ، آبروئي نمانده است .

ابن تيميه ، به اين حديث چندان اشكال می‌كند . اول آنكه : اصل اين نسبت ، كذب و افتراء است ، و اتفاق علماء بر اينكه اين آيه در شاًن علي بن ابيطالب نازل شده است ، كذب بزرگتر و افتراء مهمتري است ، زيرا كه يكنفر از علمائي كه می‌فهمند چه می‌گويند ، اين حديث را روايت نكرده است .

جواب : نسبت كذب به اين حديث ، كذب محض و افتراء است ، و اينكه يكنفر از علمائي كه سخن خود را می‌فهمند ، روايت نكرده است ، كذب بزرگتر و افتراء مهمتري است.

آيا امثال ابوعبيده هروي ، ثعلبي ، ابوبكر نقاش ، سفيان بن عيينه ، قزويني ، قرطبي ، حاكم حسكاني ، سمهودي ، ابن صباع مالكي ، تا برسد نصاب به سي نفر از بزرگان و اعلام عامه كه اين حديث را دركتب تفسير و حديث و تاريخ خود آورده‌اند ، آنقدر نفهم و بی‌مقدار هستند كه كلام خود را نمي فهمند ، و ايراد اين حديث را در كتب خود از باب نقل هذيان و پريشان گوئي آورده‌اند ؟! و يا از باب رمان سرائي و افسانه سازي ؟!

در جائيكه خود ابن تيميه ، اين اعلام را ارباب علم و حديث می‌شناسد ، نسبت جهل و نفهمي به آنها دادن ، نسبت جهل و ناداني به خود دادن است . امضاء و اعتراف بر حسد و كينه و بغض است .

اشكال دوم آنكه : در روايت است كه چون حديث ، شايع شد و در شهرها رسيد ، حرث بن نعمان سوار ناقه خود شد ، و به أبْطَحْ آمد ، و در حاليكه رسول خدا در ابطح بود ، پياده شد ، و به نزد او آمده ، و سخنان خود را گفت . در حاليكه ابطح در مكه است نه در مدينه ، و رسول خدا بعد از واقعه غدير كه به اجماع شيعه و سني


ص153

در روز هجدهم شهر ذوالحجه بوده است ، تا وقت رحلت آنحضرت كه پس از ماه محرم و صفر بوده است ، ديگر به مكه مراجعه ننمودند .

بازگشت به فهرست

أبطح‌ ،اختصاص‌ به‌ مكّه‌ ندارد

جواب : اين مسكين جاهل بوده و يا تجاهل نموده است كه : ابطح ، علم براي هر موضع خاصي در مكه نيست ، بلكه أبْطَحْ و بَطْحآء اسم جنس است براي هر جاي وسيعي كه به واسطه آمدن سيل ، و يا وزش باد ، در آنجا شن های ريز كه در زبان فارسي به آن ماسه بادي گويند ، جمع شود ، و آن زمين به واسطه نداشتن خاك قابل زراعت نيست . و نظير اين زمين هم در مكه هست ، و هم در مدينه ، و هم در عراق ، و در بسياري از نقاط ديگر كه وزش باد آن شن های خرد و نرم را در زمين می‌گسترد ، و يا پس از فروشستن سيل كه تمام وادي را فرا گرفته است ، آن ماسه‌ها ته نشين می‌شود ، و زمين را به صورت رمل و ماسه بسيار خرد و روان در می‌آورد .

بازگشت به فهرست

بيان‌ اهل‌ لغت‌ در أبطح‌ كه‌ هر مكان‌ مسيل‌ گسترده‌ با شن‌ و رَمْل‌ است‌

در (( تاج العروس )) می‌گويد : و بطح بر وزن كتف ، رمل است در بطحاء و جوهري و غيره دكر كرده‌اند كه : ( بطيحه و بطحاء و ابطح ) عبارت است از مسيل وسيعي كه در آن ريگ هاك ريز باشد ، و از جمله ابطح‌ها ، ابطح مكه است كه در حديت وارد است : رسول خدا در ابطح نماز گزاردند . مراد ابطح مكه است يعني مسيل وادي مكه . و از ابو حنيفه وارد است كه : در ابطح هيچ چيز نمي رويد و آن عبارت از بطن سيل گاه است ، و از نصر وارد است كه : بطحاء بطن زمين پست و وادي است كه به واسطه جريان سيل خاك نرم وشن ريز در آنجا جمع می‌شود و گفته می‌شود كه ما در بطح وادي آمديم و در آنجا خوابيديم و يا در بطحاء وادي آمديم ، يعني در روي شني هاك نرم و خاك هاك ريز و سهل و رقيق .

تا آنكه گويد : بطحاء مكه و ابطح مكه ، معروف است ، به واسطه گسترده شدن و اتساع آن . و زمين مني از جزو ابطح است . و قريش بطاح آنانند كه در اباطح مكه و بطحاء مكه زيست می���كنند ، و قريش طواهر آنانند كه در خوالي مكه منزل دارند .

و در(( تهذيب اللغه )) از ابن اعرابي نقل است كه قريش بطاح در داخل شعب ، بين دو اخشب مكه زندگي می‌كنند و قريش ظواهر در خارج شعب منزل دارند . و


ص154

بزرگوارترين اين دو دسته همان قريش بطاح هستند. و مراد از دو اخشب مكه ، دو ككوه ابوقبيس ، و كوه مقابل آن است .

و در عبارت ارباب انساب چنين آمده است كه : قريش اباطح و قريش بطاح ، چكيده و جوهره و حقيقت خالص قريش هستند كه در بطحاء مكه زيست می‌كنند ، و در آن محل منزل گرفته و فرود آمده‌اند و در مقابل آنها قريش ظواهر آنانند كه در بطحاء ، اتساع محل و زندگي براي ايشان نبوده ، و به ناچار در خارج از بطحاء زيست كرده‌اند . 1

و در ((لسان العرب )) گويد: بطحاء مسيلي است كه در آن خرده‌هاك شن است . و ابن سيده گفته است : بطحاء وادي ، خاك نرمي است كه سيل بدانجا كشانده است و جمع آن ، بطحاوات و بطاح است و گفته می‌شود : بطاح و بطح ، همچنانكه گفته می‌شود : اعوام و عوم . و اگر عريض و وسيع باشد آنرا ابطح گويند و جمع آن اباطح است .

و در حديث عمر است كه انه اول من بطح المسجد يعني اولين كسي است كه گفت : زمين مسجد مدينه را از شن نرم وادي مبارك بپوشانيد! و مراد از وادي مبارك وادي عقيق است كه رسول خدا در آنجا خوابيده‌اند.

و ابن شميل گفته است : بَطْحاءِ وادِي ، و أبْطَحِ وَاديِ ، شن هاك خرد و نرمي است كه در بطن مسيل آن موجود است.

و پس از آنكه بسياري از آنچه را كه از (( تاج العروس )) آورديم ، آورده است ، گويد : و بطيحه زميني است ما بين واسط و بصره ، و آن آب زرد رنگ و متغير اللوني است كه از بسياري و گسترش ، اطراف آن ديده نمي شود. و آن محل فرو رفتن آب دجله و فرات است. و همچنين آبهاي فرورفته أي كه ما بين بصره و اهواز است ، آنها را نيز بطيحه گويند. و زمين طف ، در ساحل بطيحه است ، كه تمام آنرا بطائح گويند.(2)


ص155

و در (( مصباح المنير )) گويد : والبطيحه و الابطح كل مكان متسع : هر مكان وسيعي را بطيحه و ابطح گويند. و ابطح در مكه مراد محصب است .(3)

و در صحاح اللغه گويد : بطحه أي القاه علي وجهه بانبطح : يعني او را برو در افكند ، و او بروي چهره‌اش در روي زمين پخش شد. و ابطح مسيل واسعي است كه در آن شن هاك نرم و ريگ هاك نرم و ريگ هاك ريز باشد و جمع آن اباطح و بطاح باشد.(4)

و در ((نهايه )) گويد : و در حديث عمر آمده است كه : انه اول من بطح المسجد ، تا آنكه گويد : و در حيدث صداق آمده است : لو كنتم تعرفون من بطحان ماردتم. و بطحان با فتح باء اسم وادي مدينه است و بطحانيون منسوب به بطحان هستند ، و اكثر مردم باء بطحان را ضمه می‌ دهند و شايد آن صحيح‌تر باشد .(5)

و در اقرب الموارد گويد : بَطَّح الْمَسْجِدَ يعني شن ريزه‌ها در آن ريخت و پهن كرد. در حديث آمده است : فَأهَابَ النَّاسَ إلَي بَطْحِهِ ، يعني مردم را به گستردن آن شن‌ها وادار كرد و به تسويه و هموار نمودن آنها زجر و امر نمود. و تَبَطَّحَ السَّيْلُ يعني در بطحاء گسترش يافت ، و سيل عريضي دامن وادي را گرفت و بطحيه مسيلي است كه در آن شن هاك خرد است ، و جمع آن بطائح آيد ، و نيز محل فرو رفتن آب دجله و فرات رابطيحه و بطائح نامند. و بطحاء نيز همان مفهوم بطيحه را دارد و جمع آن بطائح و بطحاوات آيد ، و ابطح مثل بطيحه و بطحاء است و جمع آن اباطح است.(1)

و در ((معجم البلدان)) گويد : الْبَطْحَآءُ در لغت مسيلي است كه در آن شن خرد باشد ، و جمع آن أبَاطِح است. تا آنكه گويد : ابوالحسن محمدبن علي بن نصر كاتب می‌گفت : من يكي از زنان مغنيه كه عود می‌نواخت ، شنيدم كه : در ابيات


ص156

طريح بن اسمعيل ثقفي كه درباره وليدبن يزيدبن عبدالملك سروده بود ، و خود نيز از دائي هاك او بود ، تغني می‌نمود ، بدين بيت :

أنْتَ ابْنُ مُسْلَنْطِحِ الْبِطَاحَ وَلَمْ         تَطْرُقْ عَلَيْكَ الْحُنِيُّ وَ الْوُلُجُ2

(( تو پسر آن بَطْحاءِ واسع و گسترده هستي ! . زمين هاك پست منخفض ، و ساير نواحي و راهها به تو دست نيافته است )) يعني تو از بطحاء هستي كه معروف و مشهوري ! و از ميان زمين منحفض و نواحي ديگر نيستي ، تا نسبت مخفي باشد ، و ريشه اصالتت پنهان شود.

بعضي از حضار محلس گفتند : مراد از بطاح در اين بيت ، غير از بَطْحاءِ مكه نيست ، چگونه آنرا به صيغه جمع آورده و بَطَاح گفته است.

يكنفر علوي بطحاوي به هيجان آمد و گفت : مراد از بَطْحاءِ ديگر ، بطحاء مدينه است و آن بطحاء از بطحاء مكه ، بزرگتر و واسعتر است ، و جد من از آنجاست. و اين شعر را براي آن خواند :

وَ بَطْحَآء الْمَدِينَهِ لي مَنْزِلٌ         فَيَا حَبَّذَا ذَاكَ مِنْ مَنْزِلِ

(( و بطحاء مدينه منزل من است ، پس أي چه نيكو و خوش منزلي است آن منزل.))

آن بعض از حضار گفت : بنا بر اين مجموعاً بطحاً مكه و بطحاء مدينه ، و بطحاء می‌شوند ، معناي صيغه دوم چيست ؟!

جواب می‌گوئيم : عرب دركلام توسع قائل است ، و بالاخص در شعر ، چه بسيار از مواضع نثنيه را به صيغه جمع می‌آورد. و بعضي از مردم گفته‌اند : اقل اعداد جمع دو است ، نه سه.

تا آنكه گويد : تمام اين تاًويلات ، تكلف و دردسر است ، زيرا وقتي كه


ص157

به اجماع اهل لغت ، بطحاء عبارت است از هر زميني كه داراي شن و خرده ريگ باشد ، پس هر قطعه أي از آن زمين را بطحاء گويند. و قريش را در صدر جاهليت ، به دو دسته : قريش بطحاء و قريش ظواهر می‌ ناميدند در حاليكه يكنفر از آنها در مدينه نبود.1

و در (( مراصد الاطلاع )) گويد : اصل بَطْحآء مسيل وسيعي است كه در آن خرده‌هاك ريگ باشد ، و گفتار عمر : ابْطَحُوا الْمَسْجِدَ يعني سنگ هغي ريز در آن بريزيد ! و آن موضعي است بخصوصه در نزديكي ذي قار. و بطحاء مكه گسترده و ممدود است. و بَطْحآءِ ذِي الْحُلَيْفه و بَطْحآءِ ابْنِ أزْهَر ، در نزديكي مدينه واقعند، و در آن مسجدي براي رسول خدا صلي الله عليه و آله موجود است.

و بَطْحآء ايضاً شهري است در مغرب نزديك تلمسان ، كه بين آن دو شهر سه روز و يا چهار روز راه فاصله است.2

و در كتاب (( البُلْدان )) گويد : از شهر واسط تا شهر بصره از بطائح است ، زيرا در آنجا چند آب با هم جمع می‌شوند ، و پس از آن در بطائح در دجله در آن قسمت هائي كه هيچ نمي رويد می‌رود ، و سپس به سوي بصره بر می‌گردد و در شط نهر ابن عمر می‌ريزد.3

و علاوه بر اجماع اهل لغت كه ابطح ، علم خاص براي مكه نيست ، بلكه اسم جنس است ، و بر ابطح مدينه كه ذي حليفه است ، نيز گفته می‌شود ، شواهد بسياري از اشعار بلغا و فصاي عرب ، و همچنين در عبارات احاديث وارد است كه بر اين معني دلالت دارد ، از جمله ابياتي است كه به حضرت اميرالمومنين عليه السلام منسوب است كه در آنها وَليدُ بْنُ مُغِيره را مخاطب می‌سازند :

يَهَدَّدُني بِالْعَظِيمِ الْوَليدْ         فَقُلْتُ : أنَا ابْنُ أبِي طَالِبِ1

أنَا ابْنُ الْمُبَجَّلِ بِالأبْطَحَيْنْ         وَ بِالْبَيْتِ مِنْ سَلَفي غَالِبِ2


ص158

1ـ وليد مرا به امر به مهم و بزرگي تهديد می‌كند ، من به او گفتم من پسر ابوطالب هستم .

2ـ من پسر آن كسي هستم كه به انتساب دو ابطح تعظيم و تشريف شده است ، و از نياكان من : غَالِبْ ، به بيت الله الحرام نيز انتساب دارد ، و به همين جهت معظم و مكرر است .

و ميبدي در شرح اين ابيات گويد : مراد از دو ابطح در گفتار آنحضرت ، ابطح مكه و ابطح مدينه است .1

و بخاري و مسلم ، از عبدالله بن عمر روايت كرده‌اند كه : إنَّ رَسُولَ اللَهِ أنَاخَ بِالْبَطْحَاءِ بِذِي الْحُلَيْفَهِ فَصَلَّي بِهَا.2

(( رسول خدا صلي الله عليه و آله در بَطْحآءِ كه در ذُوالحُلَيْفه بود ، شتر خود را خوابانيد ودر آنجا نماز گزارد. )) و معلوم است كه ذوالخليفه در نزديكي مدينه است.

و نيز در حديث غذير ، از طريق حذيفه بن اسيد ، و عامر بن ليلي آمده است كه : چون رسول خدا از حجه الوداع مراجعت می‌كرد ـ و غير از آن حجي از مدينه به جاي نياورده بود ـ آمد تا به جُحْفَه رسيد و در بَطْحآءْ نهي فرمود كه در زير آن درختان نزديك بهم كسي منزل نكند و در آنجا به خطبه برخاست.3

و سيد حميري در قصيده عينيه خود كه وصف حوض كوثر اميرالمومنين را درروز قيامت می‌كند از جمله می‌ گويد :

بَطْحآءُ مِسْكٌ وَ حَافَاتُهُ         يَهْتَزُّ مِنْهَا مونقٌ مُونِعُ

(( ته حوض كوثر از مشك مفروش است ، و در جوانب آن درخت هاك دلفريب و زيبا و با ميوه‌هاك رسيده در اهتزاز است. )) 4

و ابن صيفي شهاب الدين شاعر معروف به حيص و بيص در مرثيه


ص159

اهل بيت عليهم السلام ، از زبان حال آنان در حاليكه دشمنان و قاتلان خود را مخاطب قرار داده‌اند ، می‌گويد :

مَلَكْنَا فَكَانَ الْعَفْوُ مِنَّا سَجيَّة        فَلَمَّا مَلَكْتُمْ سَالَ بِالدَّمِّ أبْطَحُ1

وَحَلَّلْتُمُ قَتْلَ الاُسَارَي و طَالَمَا         عَدوْنَا عَلَي الأسْري فَنَعْفُو وَ نَصْفَحُ2

فَحَسْبُكُمُ هَذَا التَّفَاوُتُ بَيْنَنَا         وَ كُلُّ إنَآءٍ بِالَّذِي فِيهِ يَرْشَحُ53

1ـ ما ملك و حكومت يافتيم ، و عفو و اغماض ، سجيه و خوي و عادت ما بود ، اما چون شما رياست و حكومت يافتيد ، زمين ابطح از خون جاري شد !

2ـ و شما كشتن اسيران را حلال شمرديد ، و چه زمان هاك درازي گذشت كه عادت ما چنين بود كه با اسيران به عفو و اغماض ، گذشت و چشم پوشي از جنايات رفتار می‌كرديم !

3 ـ و براي شما همين تفاوت بين ما و شما كفايت می‌كند زيرا كه از كوزه برون همان تراود كه در اوست.

و معلوم است كه حضرت سيد الشهداء عليه السلام را در كربلا كشته‌اند و مراد از أبْطَح ، أبْطَح عِراق و زمين هاك رملي است كه از كوفه تا بصره ادامه دارد.

و اگر كسي بگويد : حسين بن علي بن حسن بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب در مكه كشته شد ؛


ص160

جواب آنست كه او در أبْطَح مَكّه كشته نشد. چون ابطح مكه در مشرق مكه است كه او را وادي محصب گويند و قريب به مني است. بلكه او را با جميع خاندان و همراهان او ، در وادي فخ ، هادي عباسي ( نواده منصور دوانقي ) از دم تيغ گذرانيد ، فلهذا او را شهيد فتخ گويند.

و وادي فخ بين تنعيم و مكه ، در يكفرسخي شمالي مكه واقع است.

همچنانكه حضرت سيدالشهدا ، حسين بن علي بن ابيطالب را شهيد ظف نامند.

از همه اينها گذشته ، آنچه حلبي در سيره خود ، و شيخ محمد صدرالعالم در(( معارج العلي )) و سبط ابن جوزي در (( تذكره )) آورده‌اند ، لفظ ابطح نيامده است بلكه چنين آورده‌اند كه سائل در مسحد به نزد رسول خدا آمد. و مراد مسجد مدينه است. و حلبي تصريح نموده است كه در مدينه بوده است و عليهذا إنَّ الإشكالَ يَرْتَفِعُ بِحَذافيرِه

اشكال سوم : سوره معارج : سال سائل بعذاب واقع از سوره‌هاي مكي است ، كه قبل از هجرت باتفاق اهل علم در مكه نازل شده است. چگونه امكان دارد بعد از آن واقعه نازل شده باشد ؟!

جواب از چند جهت است : اول آنكه اگر يكايك از آيات اين سوره به اتفاق همه علماء مكي باشد ، بايد روايت را حمل نمود كه تكرار نزول شده است و يا آنكه به مناسبت واقعه جبرائيل ، و يا خود حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله آنرا مكرراً تلاوت نموده‌اند.

و آياتي كه بر پيامبر اكرم دو بار نازل شده است ، بسيار است كه به جهتي از جهات مهم ، چون تذكير و موعظه و اهتمام به مفاد و موقعيت آيه و يا اقتضاء نمودن در دو مورد ، دو بار نازل شده است.

تقريباً اتفاق علماء شيعه و سني است كه سوره فاتحه الكتاب دو مرتبه نازل شده است ، يك مرتبه در مكه در هنگاميكه نماز واجب شد ، و يك مرتبه در مدينه ، در هنگاميكه قبله ، از بيت المقدس به بيت الحرام تحويل يافت ، و به همين


ص161

جهت كه دو بار نازل شده است آنرا سوره المثاني خوانند.(1)و همانند بسم الله الرحمن الرحيم كه در ابتداي هر سوره آمده است و به اجماع امت ، جزء هر سوره است و همچنين آيات ديگري همانند ابتداي سوره روم(2) ، و آيه استغفار : ماَ كَانَ لِلنَّبيَّ وَ الَّذيِنَ آمَنُوا أنْ يَسَتْغَفْرُوا لِلمُشْرِكينَ3 و آيه أقِمِ الصَّلَوهَ طَرَفَيِ النَّهَارِ و زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ،[3] و آيه ألَيْسَ اللَهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ[4] و غيرها كه علما، از خاصه و عامه در تفسير اين آيات ، تصريح به تكرر نزول آنها نموده‌اند ، و سيوطي در (( اتقان )) ، باب يازدهم را اختصاص به آيات مكرره داده است.

دوم آنكه اتفاق علماء همگي برمي گردد به آنچه در بعضي از روايات از ابن عباس و عبدالله بن زبير آمده است كه : سوره معارج مكي است ، و آنهم خبر واحد است و اتفاقي كه مستند به خبر واحد باشد ، در حكم اعتبار خبر واحد است. و همين روايتي از ثعلبي از سفيان بن عيينه در شان نزول آيه سال سائل در وقعه غدير و نيز از غير ثعلبي ، از غير سفيان ، نقل شده است ، آنها نيز اخبار آحاد هستند ، و در اين صورت به كدام مرجحي می‌توان گفت : آنها بر اينها ترجيح دارند؟!

سوم آنكه : بنا بر تسليم كه سوره معارج ، مكي باشد ، ولي به كدام دليل اين آيات اول آن مكي است. زيرا چه بسيار از آياتي كه در مدينه نازل شده است ، و به دستور رسول الله ، آنها را در صور مكيه قرار داده‌اند ، و چه بسيار از آياتي كه در


ص162

مكه نازل شده است ، و آنها را در صور مدنيه قرار داده‌اند.

اينها همه به تعيين رسول خدا بوده ، و حتي جاي آن آيات را كه بين فلان آيه ، و فلان آيه باشد ، نيز رسول خدا معين فرموده‌اند.

سيوطي در ((اتقان )) در فصل اول گويد : بيهقي در (( دلائل )) گفته است : در بعضي از سوره‌هايي كه در مكه نازل شده است ، آياتي است كه در مدينه نازل شده ، و سپس به آنها ملحق شده است. و همچنين ابن الحصار گفته است كه : در هر يك از دو نوع : سوره‌هاي مكي و سوره‌هاي مدني ، آيات استثنائي است كه در غير محل نزول ، يعني مكي‌ها در مدينه و مدني‌ها در مكه نازل شده است.

و سپس گفته است : بعضي از مردم آيات استثنائي را از روي اجتهاد خود ، معين می‌كنند و به نقل توجه ندارند. و ابن حجر عسقلاني در (( شرح صحيح بخاري )) گفته است : بعضي از پيشوايان اهل علم فقط به بيان آياتي كه در مدينه نازل شده ، و راجع به سوره‌هاي مكيه بوده است ، اعتنا داشته‌اند. و اما عكس آن را كه نزول سوره‌ای در مكه باشد، و تاخر بعضي از آيات را در مدينه ، من نديده ام ، مگر نادري از آن را .

سيوطي پس از اين نقل می‌گويد : و اينك من وارد می‌شوم در بيان هريك از دو نوع . يعني بيان آيات مدنيه در سور مكيه و آيات مكيه در سور مدنيه و به نحو استيعاب بيان می‌كنم بر حسب مقدار وقوف خودم.(1)

بازگشت به فهرست

ممكن‌ است‌ آيات‌ اوّل‌ سورۀ معارج‌ ، مدنيّه‌ باشد

فعليهذا می‌ گوئيم : سوره معارج با آنكه اگر مكي باشد ، اما آيات اول آن سوره مدني است.

و اگر كسي بگويد : قدر متيقن از اينكه سوره‌ای مكيه و يا مدنيه باشد ، آن است كه : ابتداي آن مكي و يا مدني باشد‌، و يا آيه‌ای كه از آن نام آن سوره گرفته شده است ، مكي و يا مدني باشد.

جواب آن است كه : اين ترتيبي كه فعلاً قرآن بر آن است ، بر حسب توقيف و قرارداد است ، نه بر حسب نزول آيات. و چه بعدي دارد كه اين آيات اخيراً نازل


ص163

شده باشد ، و سپس بنا بر توقيف ، بر آيات نازل شده قبل از آن قرار گرفته ، و نام سوره نيز از آن گرفته شده باشد ، و اگر چه ما مصلحت و حكمت اين قرارداد توقيفي را ندانيم ، همچنانكه در اكثر موارد ترتيب در قرآن كريم چنين علمي را نداريم.

اشكال چهارم : آيه شريفه : وَ إذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَامْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَهً مِنَ السَّمَآءِ در سوره انفال است ، و به اتفاق اهل تفسير ، بعد از واقعه جنگ بدر نازل شده است ، و سالهايي قبل از واقعه غدير بوده است. و اهل تفسير اتفاق دارند بر اينكه : آن آيه به سبب گفتار مشركين ، مانند ابوجهل و امثال او به پيغمبر صلي الله عليه و آله ، قبل از هجرت بوده است. و اين آيه به جهت تذكر دادن خدا رسولش را به گفتار هاي سابق آنهاست. يعني به يادآور گفتارشان را كه چنين و چنان می‌گفتند : قوله تعالي وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ[5] ، وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ [6]و نحوها. يعني (( به يادآور زماني را كه خداوند به فرشتگان گفت : و به ياد آور زماني را كه از نزد اهل خودت چاشتگاهان كوچك كردي )) !

و از اين تذكار استفاده می‌شود كه زماني گفتار مشركان قبل از نزول اين آيه وَ إذْقَالُوا اللَّهُمَّ بوده است.

جواب : ابن تيميه مسكين [7]پنداشته است ، و يا خود را به پندار زده است كه


ص164

اين روايات بيان اين را می‌كند كه حارث بن نعمان و يا جابربن نضربن حارث كه چنين دعائي را كرده ، و نزول سنگ باران را از آسمان و يا عذاب اليم را خواسته‌اند ، نزول آيه وَ إذْقَالُوا اللَّهُمَّ در همان روز بوده است. و ما در هيچ يك از اين روايات چنين مطلبي را پيدا نمي كنيم.

فرض كن كه اين آيات بعد از جنگ بدر ، نازل شده باشد و راجع به قضاياي مشركين قبل از هجرت هم باشد ، چه اشكال دارد كه : اين مرد منكر ولايت ، آن را در آن روزي كه به نزد رسول الله آمده است ، در غالب دعا ريخته ، و خود ، عين آن عبارات و آيه نازل شده را از خداوند خواسته باشد ؟

مگر دعا كردن طبق آيه نازل شده‌ای ، و يا طبق دعاي وارد شده در قرآن كريم ، از نقطه نظر تكوين و امكان تنطق به آن ، منع طبيعي دارد ؟ و عليهذا اين مرد منكر ولايت ، كفر خود را به اين كلمات اظهار كرده است ، همچنان كه مشركين قبل از هجرت در مكه به همين كلمات الحاد و كفر خود را اظهار نموده‌اند.

از همه اينها گذشته ، چه اشكال دارد كه : اين آيه كه در سوره انفال است ، و قبل از سوره مائده كه در آخر عمر رسول خدا ، به چند سال نازل شده است [8] در وقت تاليف قرآن در زمره آيات نازله قبل از آن قرار داده شده باشد. همچنان كه آيات ربا[9]و آيه و اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إلَي اللَهِ [10] كه آخرين آيات نازل شده بر پيغمبر است ، در سوره بقره قرار داده شده است ، و سوره بقره در اوايل هجرت ، آمده است و تا زمان آخر عمر پيامبر ، چندين سال فاصله دارد.

بازگشت به فهرست

آيۀ : وَ إِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ نمي‌تواند گفتار يك‌ بت‌ پرست‌ باشد

از اين هم بگذريم ، اين گفتار او كه وَ إذْقَالُوا اللَّهُمَّ إنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ تذكار و حكايت كلام مشركان قبل از هجرت است ، كلامي بدون دليل است ، و بياني بدون حجت است ، اگر دليل و حجت بر خلاف آن نباشد. زيرا كه


ص165

شخص عارف به اسلوب كلام ، شك و ترديدي ندارد كه اين گفتار :

اللَّهُمَّ إنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَهً مِنَ السَّمَآءِ أوِائْتِنَا بِعَذَابٍ أليمٍ ، گفتار يك مرد مشرك و بت پرستي كه خدا را مسخره می‌كند و به حق لبخند می‌زند ، نيست. زيرا كه می‌گويد : اللهم بار پرودگار من ، ان كان هذا هوا الحق من عندك اگر اين امر حق است ، از ناحيه تو ! و در اين عبارت كه اسم اشاره آورده است ، و سپس با ضمير منفصل تاكيد نموده است ، و پس از آن الحق را با ال ذكر كرده ، و با ضمير خطاب من عندك آورده است، به هيچ وجه گفتار شخص مشرك نيست ، بلكه كلام كسي است كه به مقام ربوبيت اذعان دارد و در گفتار كسي كه مطلبي آورده و می‌گويد: آن مطلب حق است و بس ،‌ و منسوب به خداست و بس ، توقف و شك دارد ، و نمي تواند آن را تحمل كند ، و از آن بيزار بوده و دعاي مرگ و نابودي براي خود می‌كند ، و از زندگي ملول و گريزان است.

اشكال پنجم :كفار قريش چون از خداوند عذاب خواستند ، با گفتار خود كه وَ إذ قالوا اللَّهُمَّ إنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَهً مِنَ السَّمَآءِ أوِائْتِنَا بِعَذَابٍ أليمٍ. (آيه 32ازسوره 8: انفال)

بلا فاصله در آيه بعد خداوند فرمود:(آيه 33از همين سوره)

وَمَا كَانَ اللَهُ لِيُعَذَّبَهُمْ وَأنْتَ فهِيمْ وَمَا كَانَ اللَهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.

((خداوند چنين نيست كه ايشان را عذاب كند ، در وقتي كه تو ( محمد ) در ميان ايشان هستي ! و چنين نيست كه خداوند عذاب كننده آنها باشد ، در حالي كه آنها از خداوند طلب آمرزش می‌ كنند )) .

و همگي متفقند بر آن كه : چون اهل مكه عذاب خواستند ، عذاب بر ايشان نيامد و سنگ از آسمان بر آنها نباريد. و اگر در قضيه حرث بن نعمان فهري ، آيه‌ای بود ، و عذابي نازل شده بود ، هر آينه همانند آيه اصحاب فيل بودكه دواعي براي نقل آن بسيار بود. پس چرا در كتابهاي سير و تفسير و تاريخ و نحوها همگي آن را نقل نكردند ، و همانند اصحاب فيل يك قضيه مشهور و معروفي نشد.

جواب : خوب بود ، ايشان آيه بعدش را نيز ذكر می‌كردند ، تا پاسخشان از آن


ص166

آيه معلوم شود و آن آيه اين است :

وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمْ اللَّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ. ( آيه 34 )

(( و به چه علت خداوند آنها را عذاب نكند ، در حالي كه آنها موالي و سرپرست هاي مسجد الحرام را از ورود به آن منع می‌كنند ، و خودشان اولياء و سرپرستان مسجدالحرام نيستند. اولياء و صاحب اختياران در امور مسجدالحرام نيستند مگر مردمان با تقوا ، لكن اكثر آنها نمي دانند.))

در صورت‌ تداوم‌ مخالفت‌ ، بر قوم‌ پيغمبر نيز مانند اقوام‌ قبل‌ عذاب‌ نازل‌ مي‌شد

توضيح اين مطلب آن است كه اينطور نيست كه خداوند به هر صورت و به هر كيفيت و در هر شرايطي عذاب را از مردم مكه و يا مدينه ، با آنكه پيامبر در ميان آنها بوده است ، برداشته باشد. بلكه عذاب عمومي را برداشته است. در وقتي رسول الله در ميان ايشان است ، و هنوز خارج نشده ، و يا او را اخراج نكرده‌اند ، و در اين صورت از بركات و آثار نفس نفيس او رفع عذاب است ، و يا در وقتي كه در ميان آنها جمعي از مومنان باشند كه به بركت توجه و استغفار آنها خداوند عذاب را بر می‌دارد.

ولكن هنگامي كه آنها پيغمبر را از مكه اخراج كردند و چند سالي نيز طول كشيد تا مومنان باقي مانده در مكه كم كم به مدينه هجرت كردند و مكه از مستغفرين خالي شد ، پروردگار اذن فتح مكه را با شمشير به پيغمبرش داد. و اين غزوات و جنگهاي خونين رسول الله همگي عذاب و نغمت و نكبت و ذلتي بود كه بر مشركان می‌رسيد.

و بلكه در صورت تمادي بر جهالت و ذلالت و اعراض از آيات خدا و پذيرش رسول خدا ، تهديد و وعيد همان صاعقه قوم عاد و ثمود ، به آنها داده شد ، كه عيناً به مثابه قوم عاد كه پيغمبرشان حضرت هود را تكذيب كردند و به مثابه قوم ثمود كه پيغمبرشان حضرت صالح را تكذيب كردند ، صاعقه و ريح صرصر آنها را طعمه حريق و هلاكت خواهد ساخت.

فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ (13) إِذْ جَاءَتْهُمْ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنزَلَ


ص167

مَلَائِكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (14) فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ (15) فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى وَهُمْ لَا يُنْصَرُونَ (16) وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (17) وَنَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ.(18) [11]

(( پس اگر كافران از اين آيات اعراض كردند ، به آنها بگو : من شما را از صاعقه‌ای همانند صاعقه قوم عاد و ثمود بيم دادم و بر حذر داشتم ـ كه پيامبرانشان از هر جانب به سوي آنها آمدند و گفتند : غير از الله براي خود معبودي نگيريد. آنها گفتند : پروردگار ما اگر می‌خواست ، رسولاني از فرشتگان نازل می‌كرد ، بنابر اين ما راجع به آنچه شما آورده‌اید ، كافر هستيم ـ اما قوم عاد در زمين از روي باطل و بناحق بزرگ منشي كردند و گفتند : نيروي كدام كس از نيروي ما افزون است ؟ آيا نديد : خداوندي را كه آنها را آفريده است ، نيرويش افزون است ، و معذلك آيات ما را انكار می‌كردند ـ فعليهذا ما تند بادي را در روزهاي شوم بر سر آنها فرستاديم ، تا به آنها بچشانيم عذاب ذلت بار را در اين زندگي دنيا ، و البته عذاب آخرت ذلت بار‌تر است ، و ايشان مورد ياري و نصرتي قرار نمي گيرند.

و اما قوم ثمود را ما دعوت به هدايت كرديم ، ليكن ايشان كوري و جهالت را بر هدايت ترجيح دادند و اختيار كردند. و بنابراين اين سابقه عذاب خوار و پست كننده ، در نتيجه اعمالي كه انجام می‌دادند ، آنها را در بر گرفت. و كساني كه ايمان آورده بودند و اينطور بودند كه تقوي الهي پيشه ساخته بودند. ما آنها را نجات بخشيده بوديم )).

در اين آيات می‌ بينيم كه : به همان وجهي كه خداوند امتهاي پيامبران سلف را عذاب كرده است ، به امت پيامبر آخرالزمان نيز هشدار عذاب داده است ، بطوريكه پيامبرش را از ام القري بيرون ببرد ، و همه آنها را طعمه


ص168

صاعقه سازد و يا پس از هجرت او و مسلمانان مدينه ، حواله آنها را با شمشير و نيزه نمايد ، پس از نقطه نظر عذاب عمومي ، اين اعلام و اخطار و سپس نزول و ورود عذاب ، همگاني است.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[1] ـ آيۀ 103 تا آيۀ 106 از سورۀ 18 : كهف‌ .

[2] ـ «صحيح‌ بخاريّ» ، طبع‌ مطبعۀ أميريّه‌ ، بولاق‌ سنۀ 1312 هجريّه‌ با اسناد خود از عروة‌ بن‌ زبير از عائشه‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ : إنَّ عائشة‌ أخبرتَه‌ أنّ فاطمة‌ عليه‌ السّلام‌ ابنَةَ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ سَأَلت‌ أبابكر الصِّدِّيق‌ بعد وفاة‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ أن‌ يُقْسم‌ لها ميراثاً ممّا ترك‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ ممّا أفائ الله‌ عليه‌ . فقال‌ لها أبوبكر : أنّ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ قال‌ : لا نُورِّث‌ ما تركناه‌ صَدَقَةُ فَغَضِبَت‌ فاطمة‌ بنت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فهَجَرت‌ أبابكر فلم‌ تزل‌ مهاجرَةً حتّي‌ تُوفِيّت‌ . ج‌ 4 ، ص‌ 79 ، باب‌ فرض‌ الخمس‌ ، و نيز بخاري‌ در همين‌ طبع‌ ج‌ 5 ، ص‌ 139 باب‌ غزوة‌ الخيبر آورده‌ است‌ كهچون‌ فاطمه‌ تقاضاي‌ ارث‌ خود نمود : فأبي‌ أبوبكر أن‌ يدفع‌ الي‌ فاطمة‌ منها شيئاً فَوَجَدت‌ فاطمةٌ علي‌ أبي‌ بكر في‌ ذلك‌ فَهَجَرتَه‌ فلم‌ تكلّمه‌ حتّي‌ تُوفيّت‌ و عاشت‌ بعد النبي‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ وسلّم‌ ستّة‌ أشهر فلما توفّيت‌ دفنها زوجها عليُّ عليه‌ السّلام‌ و لم‌ يُوذِن‌ بها أبابكرٍ و صلّي‌ عليها .

و نيز بخاري‌ در همين‌ طبع‌ ، ج‌ 7 ، ص‌ 37 در باب‌ ذبّ الرّجل‌ عن‌ ابنته‌ في‌ الغيرة‌ و الانصاف‌ ، آورده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود : فاطمة‌ بَضعَةٌ مني‌ يُريني‌ ما أرايها و يؤذيني‌ ما آذاها . و ابن‌ قتيبة‌ دينوري‌ متوفي‌ در سنۀ 270 هجري‌ در كتاب‌ «الامامة‌ و السياسة‌» در طبع‌ مطبعة‌ الامه‌ بدرب‌ شغلان‌ سنۀ 1328 هجريه‌ در ص‌ 14 و ص‌ 15 آورده‌ است‌ كه‌ : فقال‌ عمر لابي‌ بكر انطلق‌ بنا الي‌ فاطمة‌ فإنّا قد أغضبناها ! فانطلقا جمعياً فاستذنّا علي‌ فاطمة‌ فلم‌ تأذن‌ لهما فأتيا علياً فكلّماه‌ فأدخَلَهماعليها . فلمّا قعدا عندها حوّلت‌ وجهها إلي‌ الحائط‌ فسلّما عليها فلم‌ ترّد عليهما السّلام‌ فتكلّم‌ أبوبكر ، و پس‌ از اعتذار از اينكه‌ فدك‌ را به‌ فاطمه‌ برنگردانده‌ است‌ فقالت‌ : أرأيتكما إن‌ حدثتكما حديثاً عن‌ رسول‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ تعرفانه‌ و تفعلان‌ به‌ ؟! قالا : نعم‌ ! فقالت‌ : انشدكما الله‌ ألم‌ تسمعا رسول‌ الله‌ يقول‌ : رضا فاطمة‌ من‌ رضاي‌ و سخط‌ فاطمة‌ من‌ سخطي‌ فمن‌ أحبّ فاطمة‌ ابنتي‌ فقد أحبّني‌ و من‌ أرضي‌ فاطمة‌ فقد أرضاني‌ و من‌ أسخط‌ فاطمة‌ فقد أسخَطني‌ ؟! فقالا : نعم‌ سمعناه‌ من‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّمقالت‌ : فإنّي‌ أشهد الله‌ و ملائكته‌ : أنكما أسخطتُماني‌ و ما أرضيتماني‌ و لئن‌ لقيت‌ النّبي‌ لاشكونكما اليه‌ .

و در اين‌ حديث‌ تصريح‌ است‌ بر آنكه‌ أبوبكر و عمر هر دوي‌ آنها فاطمه‌ را اذيت‌ كردند ، و فاطمه‌ از آنها تبرّي‌ جست‌ و سلام‌ آنها را جواب‌ نفرمود . يعني‌ آنها را از اسلام‌ خارج‌ دانست‌ ، چون‌ جواب‌ سلام‌ هر مسلمان‌ شرعاً واجب‌ است‌ ، و به‌ آنها صريحاً گفت‌ : شما مرا به‌ غضب‌ درآورديد و من‌ از شما راضي‌ نيستم‌ و اينك‌ كه‌ از دار دنيا بروم‌ ، شكايت‌ شما را به‌ ��سول‌ خدا مي‌كنم‌.

(1) (( تاج العروس )) ، زبيدي ، ج 2 ، ص 124 و ص 125 .

(2).(( لسان العرب )) ، ابن منظور ، ج 2 ، ص 412 تا ص 414

(3) (( المصباح المنير )) ، شهاب الدين قيومي ، ماده بطح.

(4) (( صحاح اللغه )) ، ابوالوفاء هوريني ، ج 1 ، ص 170 .

(5) (( النهايه في غريب الحديث و الاثر )) ، ابن اثير جزري ، ج1 ، ص 134 و ص 135

(1) (( اقرب الموارد في فصح العربي و الشوارد )) ، سعيد خورتوني شرتوني ، ج2 ، ص 47 .

(2) (( در لسان العرب )) ، در ماده سلطح گويد : الاسلنطاح ، طول و عرض است. و سلنطح فضاء وسيع است. و اسلنطح الوادي : يعني وسيع و گسترده شد. و اسلنطح الشي : يعني عريض و طيل شد.

وحني : آن مقدار زميني است كه منخفض و پست است. و ولج جمع ولاج با كسره است ، و به معناي نواحي و وادي هاك گسترده است.

(1) (( معجم البلدان )) ، ياقوت حموي ، طبع سنه 1324 هجري قمري ، ج 2 ، ص 213 و ص 214

(2) (( مراصدالاطلاع )) ابن عبدالحق بغدادي ، ج 1 ، ص 204

(3) كتاب البلدان ، يعقوبي ص 84

(1) (( شرح ديوان ميبدي ))

(2) (( صحيح بخاري )) ، ج 1 ، ص 181 ، و (( صحيح مسلم )) ، ج 1 ، ص 382 .

(3) ((سنن ترمذي )) ، ج 2 ، ص 298 ، از سلمه بن كهيل از ابوطفيل ، از حديفه ابوسريحه

(4) قصيده سيد حميري را ما مفصلاً در ج 9 از معاد شناسي ، از همين دوره علوم و معارف اسلام ، در مجلس 66 آورده ايم و بحول الله وقوته بحث كافي در پيرامون آن نموده ايم.

(5) محدث قمي در منتهي الآمال طبع رحلي علميه اسلاميه ، ج 1 ، ص 110 در بيان احوال اميرالمومنين عليه االسلام آورده است كه : جمع كثيري از علماي سنت در كتب خود نقل كرده‌اند كه يكي از ثقات اهل سنت گفت : علي بن ابيطالب را در خواب ديدم . گفتم : يا امير المومنين شما وقتيكه فتح مكه فرموديد ، خانه ابوسفيان را ماًمن مردم نموديد و فرموديد هركه داخل خانه ابوسفيان شود بر جان خويش ايمن است ! شما اين نحو احسان در حق ابوسفيان فرموديد ! فرزند او در عوض تلافي كرد ، فرزندت حسين عليه السلام را در كربلا شهيد نمود و كرد آنچه كرد ! حضرت فرمود : مگر اشعار ابن الصيفي را در اين باب نشنيدي ؟ گفتم : نشنيدم ! فرمود : جواب خود را از او بشنو ! گفت : چون بيدار شدم مبادرت كردم به خانه ابن الصيفي كه معروف است به حيض و بيص ، و خواب خود را براي او نقل كردم . تا خواب مرا شنيد ، شهقه زد و سخت گريست و گفت : بخدا قسم كه اين اشعاري را كه امير المومنين فرموده ، من در همين شب به نظم آوردم ، و از دهان من هنوز بيرون نشده ، و براي احدي ننوشته ام ، پس انشاد كرد از براي من آن ابيات را ملكنا فكان العفو منا سجيه تا آخر ابيات.

(1) (( اتقان )) سيوطي ، قديمي ترين طبع ، در مطبعه موسويه در مصر ، سنه 1278 هجري قمري ج 1 ص 44 باب 11 گفته است كه : ذكر قوم منه ا��فاتحه.

(2) همين كتاب ، از ابن الحصار نقل كرده است كه آخرهاي سوره نخل و اول سوره روم ، مكرراً نازل شده است.

(3) همين كتاب از زركشي در (( برهان )) نقل كرده است ، و اين آيه ، آيه113 سوره9:توبه است ((و چنين حقي براي پيغمبر و براي مؤمنين نيست كه براي مشركين طلب آمرزش كنند.

[3] همين كتاب از زركشي در برهان نقل كرده است و اين آيه،آيۀ114 از سوره 11 : هود است : (( و نماز را به پاي دار در دو جانب از روز و مقداري از شب ، به درستي كه نيكوئيها ، زشتيها را می‌زدايد ، و محو و نابود می‌سازد)).

[4] - آيه 36: از سوره 39 ،زمر: آيا خداوند كفايت كننده بنده‌اش نيست .

(1) ـ «إتقان‌» سيوطيّ ، طبع‌ سنۀ 1278 هجري‌ قمري‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 17 و ص‌ 18 .

[5] ـ آيۀ 30 ، از سورۀ 2 : بقره‌ .

[6] ـ آيۀ 121 ، از سورۀ 3 : آل‌ عمران‌ .

[7] ـ ابن‌ حَجَر در كتاب‌ خود به‌ نام‌ : الفتاوي‌ الحديثة‌ ص‌ 86 ، گويد 5 ابن‌ تيميّه‌ ، عبدي‌ است‌ كه‌ خداوند او را گمراه‌ و كور و كر و ذليل‌ و بي‌مقدار و پست‌ نموده‌ است‌ ، و بدين‌ مطلب‌ بزرگان‌ اهل‌ علم‌ كه‌ فساد حالات‌ او را بيان‌ كرده‌اند ، تصريح‌ كرده‌اند ، و به‌ دروغ‌ بودن‌ اقوال‌ او تنصيص‌ نموده‌اند ، و هر كس‌ بخواهد بدين‌ مطلب‌ اطّمع‌ يابد ، به‌ مطالعۀ كلام‌ امام‌ مجتهدي‌ كه‌ همه‌ اتّفاق‌ بر امامت‌ او و جلالت‌ او و بلوغ‌ او به‌ درجۀ اجتهاد دارند ـ ابوالحسن‌ السبكيّ و پسرش‌ : تاج‌ و شيخ‌ امام‌ : عِزين‌ جماعة‌ و اهل‌ عصر آنها و غير از آنها از شافعيّه‌ و مالكيّه‌ و حنفيّه‌ ـ بپردازد . ابن‌ تيمّه‌ اعتراضات‌ خود را منحصر در متأخّرين‌ از صوفيّه‌ نكرده‌ است‌ بلكه‌ بر مثل‌ عمر بن‌ خطّاب‌ و عليّ بن‌ أبيطالب‌ اعتراض‌ دارد ، و حاصل‌ مطلب‌ آنكه‌ براي‌ گفتار او وزن‌ و قيمتي‌ نيست‌ بلكه‌ او سخن‌ خود را در هر تپّه‌ و گودال‌ و كوه‌ و درّه‌ مي‌اندازد و به‌ هر جا مي‌اندازد و اعتقاد علماء اسلام‌ دربارۀ او آنستكه‌ او مردي‌ ضالّ و مضلّ و اهل‌ غلوّ و تندروي‌ بوده‌ است‌ ، خدا با او به‌ عدلش‌ رفتار كند ، و ما را از طريق‌ او و عقيدۀ او و فعل‌ او در پناه‌ خودش‌ پناه‌ دهد .

[8] ـ يعني‌ سورۀ مائده‌ در زمان‌ آخر عمر رسول‌ خدا ، و سورۀ انفال‌ ، چندين‌ ، چندين‌ سال‌ قبل‌ از آن‌ نازل‌ شده‌ است‌ .

[9] ـ آيات‌ 275 تا 278 ، الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لا‌ يَقُومُونَ إلا‌ كَمَا يَقُومُ الَّذي‌ يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَـٰنُ مِنَ الْمَسّ تا وَ ذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن‌ كُنتُم‌ مُؤْمِنِينَ‌.

[10] ـ آيۀ 281 ، از سورۀ 2 : بقره‌ .

[11] آيات 13 تا 18 از سوره 41 : فصلت .

بازگشت به فهرست

دنباله متن