ص273
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين،
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا - اولئك لهم جنات عدن تجرى من تحتهم الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق متكئين فيها على الارآئك نعم الثواب و حسنت مرتفقا. [1]
«تحقيقا آن كسانى كه ايمان آوردهاند، و اعمال شايسته و نيكو به جاى مىآورند، البته ما پاداش و مزد كسى را كه كار شايسته و نيكو بجاى آورد، ضايع نخواهيم نمود - از براى ايشان بهشتهاى عدن است كه در زير درختان سر بهم آورده آنها نهرهايى در جريان است.آنها در اين بهشتها به زيورهايى از دستبندهاى طلا آراسته مىشوند، و لباسهاى سبزفام از سندس و استبرق (عالىترين نوع از ديبا و حرير) مىپوشند، و بر روى تختها تكيه مىزنند، خوب پاداشى است، و نيكو محل تكيه زدن بر مرفق، و آرميدن بر اريكه و تخت» .
در اين آيه مباركه لباس بهشتيان را سبز رنگ، و از نوع سندس و استبرق كه بهترين انواع حرير است، قرار داده است.
ص274
ان المتقين فى مقام امين - فى جنات و عيون - يلبسون من سندس و استبرق متقابلين.[2]
«حقا كه مردم با تقوى و خدا ترس كه در وقايه و حفظ و عصمتخداوندى هستند، در مقامى امن و محلى كه هيچ گزندى و خاطرهاى در آن وجود ندارد، قرار دارند - در بهشتهاى سرپوشيده شده از درخت، و در كنار چشمهسارها و جويبارها - از سندس و استبرق بر تن مىپوشند، و روبروى يكديگر مىنشينند» .
ان الله يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فيها حرير و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد. [3]
«تحقيقا خداوند داخل مىكند آنان را كه ايمان آوردهاند، و كارهاى نيكو و شايسته انجام دادهاند، در بهشتهاى برين، كه درختان آنها از كثرت درختسر بهم آورده است، و در زير آن درختان نهرهائى جارى است.ايشان در آن بهشتها از دستبندهائى كه از طلاست آراسته مىشوند، و همچنين به لؤلؤ آراسته مىشوند.و لباس آنها در آن بهشتها حرير است.و به سوى گفتار طيب و سخن پاك و پاكيزه هدايت مىشوند، و به سوى صراط پسنديده، و راه شايسته و مورد ستايش و تعريف و تمجيد، هدايت مىشوند» .
در اين آيات مباركات نيز لباس اهل بهشت را از سندس و استبرق و حرير شمرده است.
اين نوع لباس، جزا و پاداش و يا تجسم لباسهاى تقوى و پوششهاى ساده و بدون آلايشى است كه در دنيا داشتهاند.چون زينت كردن به طلا و پوشيدن لباس حرير و ابريشم خالص در شرع اسلام بر مردان حرام است.مردان و زنان مؤمن و با تقوى كه در خط مشى اصالت و تحقيق و ولايت گام برمىدارند، و لباسهاى آنان ساده و اقتصادى است، در روز قيامتبه چنان لباسهاى استبرق و
ص275
حرير ملبس مىگردند.
امير مؤمنان عليه افضل التحية و السلام، در خطبه همام در صفات متقيان، در مورد لباسهايشان مىفرمايد:
و ملبسهم الاقتصاد [4]
يعنى لباس آنها اقتصادى است.و ايشان در قضاء شهوات و ميول نفسانيه خويشتن، فقط بقدر حاجت در ضرورت زندگى و ادامه حيات اكتفا مىكنند.
و عليهذا انفاق در امور شخصيه، همانند لباسى است كه فقط قامت آنها را مىپوشاند، و ليكن در خيرات و مبرات و ايثار، توسعه مىدهند، و تا شعاع وسيعى را زير پوشش مىگيرند.
در «مصباح الشريعه» گويد:
قال الصادق عليه السلام: زينت بخش ترين لباس براى مؤمن، لباس تقوى است.و نرم و ملايم ترين آن، ايمان است.
قال الله تعالى: و لباس التقوى ذلك خير [5]
«و لباس تقوى، آن لباس پسنديده و اختيار شده است».
و اما لباس ظاهر، نعمتى است از جانب خداوند تعالى كه بدان عورتها و قبائح بنى آدم پوشيده مىشود.و آن كرامتى است كه خداوند بدان فقط اولاد بنى آدم را مكرم و گرامى داشته است، آن كرامت و بهرهاى كه ديگر از ساير موجودات را بدان مكرم و گرامى نداشته است.و لباس براى مؤمنان آلت و سببى استبراى بجا آوردن آنچه خداوند بر آنها واجب كرده است.
و سپس مىگويد:
و خير لباسك ما لا يشغلك عن الله عز و جل، بل يقربك من ذكره و شكره و طاعته، و لا يحملك على العجب و الريآء و التزيين و التفاخر و الخيلاء فانها من آفات الدين و مورثة القسوة فى القلب. [6]
«و بهترين لباس تو آن لباسى است كه تو را از خداوند عز و جل به غير خدا مشغول نكند! بلكه تو را به ياد او و شكر او، و طاعت او نزديك كند! و تو را بر خودپسندى، و ريآء، و زينتبندى، و تفاخر، و استكبار، و بلندپروازى نيندازد،
ص276
زيرا كه اينها از آفتهاى دين است، و به جاى گذارنده سختى و قساوت در دل» .
در اينجا مىبينيم كه حضرت صادق عليه السلام بهترين لباس را آن شمرده است كه: انسان را از خدا به غير خدا مشغول نكند.و اين گفتار جامع و كاملى است كه مىتوان از آن فروعات كثيرهاى را متفرع نمود.
زيرا از نقطه نظر جنس لباس، و نوع آن، و از جهت كهنگى و نوى، و از جهت ارزش و كم قيمتى، و از ساير جهات فقط اين ميزان را داده است كه: انسان را از خدا به غير خدا مشغول نكند.و اين كلام كلى و عامى است كه به حسب مصاديق مختلف، لباسهاى متفاوتى را شامل مىشود.
زيرا بعضى اگر لباس متجمل و نو بپوشند، از ياد خدا غافل مىشوند، اينها نبايد بپوشند.بعضى اگر لباس كهنه و وصلهاى بپوشند، پيوسته نظر و توجهشان به آن كهنگى و پينگى است، آنها نبايد بپوشند، زيرا همينكه توجه ايشان به لباس مشغول شد، خواه از جهت زيبائى، و خواه از جهت كهنگى، اين توجه، توجه به غير خداست.
لباس بايد طورى باشد كه: عادى باشد، و براى پوشنده آن تفاوتى نياورد، و كهنه و يا نو، وصلهدار و يا بدون وصله، كاملا عادى باشد، و توجه پوشنده را به خود جلب نكند، و الا اين جلب توجه ممدوح نيست.
و همچنين به تنقيح مناط قطعى از اين عبارت مىتوان استنتاج كرد كه:
خير معاشك ما لا يشغلك عن الله.و خير دار سكناك ما لا يشغلك عن الله، و خير رفيقك من لا يشغلك عن الله، و خير زوجتك من لا تشغلك عن الله! و خير بنيك من لا يشغلونك عن الله! و خير وطنك! و خير عمرك! و خير علمك! و خير عملك! و هلم جرا!
«بهترين كسب و كار تو آن است كه تو را از خدا مشغول نكند، و بهترين عيش تو آن است كه تو را از خدا مشغول نكند، و بهترين خانه مسكونى تو آن است كه تو را از خدا مشغول نكند، و بهترين رفيق و دوست آن است كه تو را از خدا مشغول نكند، و بهترين زن تو آن است كه تو را از خدا مشغول نكند، و بهترين پسران تو آنانند كه تو را از خدا مشغول نكنند، و همچنين بهترين وطن...و بهترين عمر..
ص277
.و بهترين علم...و بهترين عمل...» .
محدث قمى از شيخ ابراهيم بيجورى، شارح شمائل محمديه نقل كرده است كه: او در باب لباس رسول خدا صلى الله عليه و آله گويد: مصطفى صلى الله عليه و آله لباسهاى كهنه را اختيار مىنمود، و اكثرا لباس او از جنس خشن و زبر و درشتبود، و چون لباس مىپوشيد بر يك نوع واحد اقتصار نمىنمود، بلكه لباسهاى متنوع مىپوشيد، و هيچ گاه نفس او طلب لباس گرانقيمت نمىكرد، بلكه اقتصار مىنمود بر حسب آنچه ضرورت اقتضا كند.و گاهى نيز لباس سنگين و بلندپايه مىپوشيد.يك بار براى او حلهاى را به رسم هديه آوردند كه به سى و سه شتر و يا ناقه خريدارى كرده بودند، و حضرت آن را فقط يك مرتبه پوشيدند.
تا آنكه مىگويد: سابقين از ما در كهنگى لباس، و كم ارزش بودن آن، به جهت كوچك شمردن آنچه را كه خداوند كوچك شمرده است، از پيغمبر اكرم تبعيت مىكردند، چون مىديدند كه: اهل لهو و غفلتبا لباس و زينتبر همديگر تفاخر مىجويند، و ليكن الآن دلها سختشده، و آن حقيقت در بوته نسيان سپرده شده است، و مردم غافل، كهنگى و بىارزشى لباس را شبكه و دامى براى صيد دنيا قرار دادهاند، و كاملا مطلب به عكس شده است.
مردى ژندهپوش، بر جمال و هيئت لباس شاذلى ايراد گرفت، او در جواب گفت: اى مرد! اين هيئت و لباس من مىگويد: الحمد لله، و ليكن هيئت و لباس تو مىگويد: اى مردم به من چيزى بدهيد!
و در «نهج البلاغة» است كه چون امير المؤمنين عليه السلام را ديدند كه لباس كهنه پينه زده پوشيده است، و از علت آن پرسيدند، در جواب گفت:
اين لباس قلب را خاشع مىكند، و نفس را ذليل مىكند، و مؤمنان بدين لباس اقتدا مىكنند.
و در روايت از حضرت صادق عليه السلام آمده است كه: لباس امير المؤمنين عليه السلام عبارت بود از پيراهنى تا بالاى مچ پا، و شلوارى تا ميانه ساق پا، و ردآئى كه از جلو تا پستانها و از پشت تا رانها را پوشانيده بود، و همه را مجموعا به يك دينار خريده بود، و چون بر تن كرد دستبه سوى آسمان بلند نموده عرض كرد: بار پروردگارا حمد تو را به جاى مىآورم، بر اين لباسى كه عنايت كردى! و پيوسته
ص278
مشغول حمد بود تا داخل منزل خود شد، و پس از آن گفت: اين لباسى است كه سزاوار است مسلمين مثل اين را بپوشند.[7]
و معلوم است كه تاسى به اين بزرگواران، و اقتدا به سنت اين رادمردان از اولياى خداوند متعال، چقدر براى سعادت دنيا و آخرت مفيد است، و دور بودن از اين نهج راستين چقدر افراد بشر را در منجلاب عفن آراء و اهواء گرفتار و غرق مىكند، كه اميد رهائى از آن بعيد به نظر مىرسد.
امير المؤمنين عليه السلام پس از شرح احوال پيامبرانى همچون حضرت موسى، و داود، و عيسى عليهم السلام، پس از آنكه دعوت به تاسى به رسول الله كرده بود، دوباره دعوت به تاسى آن حضرت مىكند.
در ابتدا مىفرمايد:
و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله: كاف لك فى الاسوة، و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثرة مخازيها و مساويها.
«و تحقيقا در رسول خدا صلى الله عليه و آله حقيقت و واقعيتى است كه براى تو در تاسى كردن، و اقتدا كردن به او كفايت مىكند، و راهنماى توستبراى مذمت دنيا و عيب آن، و بسيارى از مواردى كه دنيا انسان را خوار و زشت و بىمقدار و پست مىسازد، و بد و كريه و خراب و فاسد مىكند.»
و پس از شرح مقدارى از منهاج رسول الله مىفرمايد:
فتاس بنبيك الاطيب الاطهر صلى الله عليه و آله: فان فيه اسوة لمن تاسى و عزاء لمن تعزى، و احب العباد الى الله المتاسى بنبيه و المقتص لاثره.
«پس تو اى مرد مسلمان تاسى كن به پيغمبر خودت، كه از همه پيامبران پاكتر و پاكيزهتر، طيب و طاهرتر است - كه درود باد بر او و بر آل او - زيرا كه در او الگو و نشانه و ماده تاسى و پيروى استبراى كسى كه اقتدا كند و تاسى نمايد، و نشانه و علامت صحيح انتساب استبراى كسى كه بخواهد خود را به او نسبت دهد.»
و باز پس از شرح مقدارى از حالات و روش رسول خدا در خضوع و خشوع و
ص279
تواضع و اعراض از دنيا و زينتهاى آن كه حتى از دل و چشم خود دور كرده بود، و دوست نداشت كه ذكرى و يادى از دنيا كند مىفرمايد:
و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله ما يدلك على مساوى الدنيا و عيوبها، اذ جاع مع خاصته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته، فلينظر ناظر بعقله ءاكرم الله بذلك محمدا ام اهانه؟ !
فان قال: اهانه فقد كذب و العظيم، و ان قال: اكرمه فليعلم ان الله قد اهان غيره حيثبسط الدنيا له، و زواها عن اقرب الناس منه.
فتاسى متاس بنبيه، و اقتص اثره، و ولج مولجه، و الا فلا يامن الهلكة، فان الله جعل محمدا صلى الله عليه و آله علما للساعة، و مبشرا بالجنة و منذرا بالعقوبة. [8]
«و تحقيقا در رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى است كه راهنماى توستبر بدىهاى دنيا، و عيوب و زشتىهاى دنيا، زيرا كه با آن خصوصيتى كه داشت در نزد خداوند متعال، معذلك در دنيا گرسنه ماند، و با وجود آن منزلت و تقرب عظيمى كه داشت، زينتها و زخارف دنيا از او دور شد، و به كنار رفت.
حالا بر شخص بصير و متدبر است كه با عقلش بسنجد، و با درايتش تامل و تفكر كند كه: آيا خداوند با اينگونه معاملهاى كه با محمد نمود، آيا مىخواست او را گرامى بدارد، و يا آنكه او را اهانت كند؟
اگر بگويد: خداوند دوست داشت محمد را اهانت كند، و پست و خوار به شمار آورد، سوگند به خداوند بزرگ كه دروغ گفته است.و اگر بگويد: خداوند دوست داشت او را مكرم و محترم و معزز و گرامى دارد، پس بايد بداند كه خداوند غير محمد را كه دنيا را بر او گسترش داده است، اهانت كرده و خوار
ص280
شمرده است، آن دنيائى را كه از نزديكترين و مقربترين افراد به سوى خود، بر كنار زده است.
و بنابراين بايد شخص پيروى كننده، و تاسى نماينده، به پيامبر خودش اقتدا كند و تاسى نمايد و دنبالهرو راه و خط مشى او باشد، و هر جا كه او رفته است و داخل شده است، برود و داخل شود، و گرنه از خطر هلاكت روحى و معنوى مصون نخواهد بود، زيرا كه خداوند محمد را امام و پيشوا و رئيس و رهبر و رايت و نشانه قيام قيامت قرار داده است، و بشارت دهنده بهشت، و ترساننده از عقوبتشمرده است» .
و در قرآن كريم داريم:
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجو الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا.[9]
«و حقا و تحقيقا از براى شما در رسول خدا، ماده تاسى و جهت پيروى و تبعيت است، ماده تاسى نيكوئى، براى كسى كه آرزوى لقاء و ديدار خدا را داشته باشد، و روز بازپسين را، و ياد خدا را زياد بنمايد» .
و از آنچه گفته شد بدست مىآيد كه از هر جهت رسول خدا، الگو و نمونه بارز و شاخص و قابل تاسى نيكوست، چه در امور دنيوى و چه اخروى، چه ظاهرى و چه باطنى، چه فردى چه اجتماعى، چه در لباس و مسكن، و چه در غذا و خوراك، و چه در نكاح و امور زناشوئى، و چه در جنگ و صلح.
و تا وقتى كه مسلمين در اين امور از آن شاخص حق و متحقق به حقيقت پيروى داشتند، كلاه ايشان ساده بود، و يا عمامه بر سر داشتند، و لباسشان گشاد بود، و كوتاه نيز نبود، و فراششان ساده و بدون تجمل بود، و خانه و عيالشان نيز طبق آن منهاج بود، چه زندگانىهاى گوارا و توام با عيش هنيئ، و آرامش دل و سكينه خاطر داشتند، و عمرى را با صحت و سلامت روح و عزت و اطمينان فكر و ايقان و ايمان مىگذرانيدند.
ص281
و درست از هنگامى كه بواسطه سيطره غرب و غلبه كفار بر مسلمين، آن رسوم و آداب را از دست دادند، كلاه شاپو بر سر گذاشتند، و كراوات و زنار كه صليب و علامت مختص مسيحيان است، بر گردن آويختند، و لباسهاى خود را تنگ و كوتاه كردند، بطورى كه لباس مردان تا زير كمر آنها قرار گرفت، و چون خم شوند، همه بدن آنها از زير پارچه نمودار مىشد، و بجاى ازار و سردارى و قبا، كت و شلوار پوشيدند، [10]و محاسن خود را تراشيدند، و بطور كلى چه مردان، و چه زنان، از رسوم كفر تقليد كردند، و از روى ژورنالهاى ايشان لباس دوختند، و تعيين نوع دوخت و مد آن را نمودند، و بجاى انگشترى نقره فيروزه و يا عقيق در دست راست، حلقه و يا انگشترى طلا در دست چپ نمودند، لباس ذلت و اسارت پوشيدند، و در تحتسيطره فكرى دولت كفر، يك برده و اسير شدند، و
ص282
همه گونه سعادت خود را از دست دادند، و برايگان محو و نابود نمودند، و خاك نكبت و بدبختى و عسرت معيشت و زندگى ضنك و مذلتبار را با دستخود بر سر خود ريختند.
آخر به كدام ملت و مذهب، و به كدام روش و آئين، و منطق عقل، و وجدان پاك، شخص به خود اجازه مىدهد كه هر روز ريش خود بتراشد؟ ! آيا در كتاب طب، مصلحتى در آن ديده شده است؟ و يا در كتاب آداب از آن علامت و نشانهاى هست؟ و يا در كتاب اقتصاد شرحى در ثمرات آن نگاشته شده است؟ به كدام منطق و حكمى شخص به خود اجازه مىدهد، لباس تنگ بپوشد؟ و خود را به انواع امراض دچار كند؟ كراوات كه زنار و صليب است، و در پارسى آنرا چليپا گويند، و تا قبل از جنگهاى صليبى عيسويان بر كمى مىآويختند، و بعد از آن در گردن آويختند، و آويختن آن از محرمات اسلام، و از لباسهاى مختصه كفر است، كه موجب بطلان نماز نيز مىشود، آيا داراى منطق و برهانى است؟
انگشترى طلا و زينت ظاهر به طلا كردن، براى مردان كه در حرمت آن شكى نيست، و موجب بطلان نماز نيز مىگردد، داراى برهان و شاهدى است؟ اين نگينهاى زيبا و پرارزش را كه اسلام جايز دانسته است همچون فيروزه، و ياقوت، و عقيق، و در، و زبرجد، و لؤلؤ و زمرد، را اگر در نقره بنشانند، و درست كنند، به مراتب زيباتر از پوشيدن انگشترى طلا نيست؟ آخر به چه حساب كوركورانه و على العمياء شخص مسلمان بايد به خود اجازه دهد كه چنين كارهائى را بكند، و فقط و فقط از روى صرف تقليد، و پيروى از كسانى كه نه فرهنگ دارند، و نه دين، و نه شرف و فضيلت، و نه علم و تقوى، و نه ايثار و حميت، و نه ناموس و غيرت، عمل كند؟ !
آيا آيه
و لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجو الله و اليوم الآخر
كافى براى بيدارى نيست؟ آرى بحمدلله كافى است.و امروز مىنگريم كه جوانان باهوش و درايت از امت اسلام، همه آن آداب و رسوم پيران سالخورده استعمارزده را به دور ريخته، و بر آن منهاج لبخند تمسخر مىزنند، و با چشمى باز، و بصيرتى تيز، و هوشى سرشار، و تفحص و تجسسى قابل تقدير، به فرهنگ
ص283
اصيل اسلام روى آورده، و هيچ رادع و مانعى را در جلوى پاى نمىيابند، مگر آنكه با يورشهاى قوى و پى در پى، آن سد را درهم مىشكنند، و بهمان نقطه هدف و نشانه پيامبر گرامى نزديكتر مىگردند، و از آن جام شراب بهشتى مىنوشند، و به آن منهاج راستين و برنامه اساسى زندگى دلبستگى دارند، و روز به روز به آن واقعيت و ادراك وصول به حقايق اصيل، و زدودن اعتباريات پوچ، و افكار و اوهام بىپايه و اساس، بهتر واقف مىگردند.
شكر الله مساعيهم الجميلة و بلغهم غاية مناهم على النهجة المرضية.
رسول خدا صلى الله عليه و آله عمامه بر سرمىگذاشتند، و گاهى نيز كلاه قلنسوه [11] و يا برطله[12] بر سرداشتند.و بهترين سربند ايشان عمامه بوده است كه از آن تحسين مىكردهاند، و آن را تاج فرشتگان و تاج عرب مىشمردند.
مجلسى در «بحار الانوار» گويد: بعضى اوقات آن حضرت قلنسوه بر سر مىگذاشتند و به روى آن عمامه مىبستند، و بعضى اوقات قلنسوه بدون عمامه بر سرداشتند، و بعضى اوقات عمامه بدون قلنسوه مىبستند، و گاهى برطله بر سر مىگذاشتند، و گاهى قلنسوه تيهيه يمنيه، و گاهى قلنسوه سفيد مصريه (مضربه نسخه بدل) و گاهى در جنگها قلنسوهاى كه در دو طرف آن مانند دو گوش آويزان بود، بر سر داشتند.و گاهى آن قلنسوه از جنس ساج [13] سبز رنگ بود.
چه بسا رسول خدا قلنسوه را از سر برمىداشت، و او را به عنوان حاجز و حجاب در مقابل خود قرار مىداد و نماز مىخواند. [14]
و در بسيارى از اوقات آن حضرت عمامه برسرداشت از جنس خز سياه
ص284
رنگ، چه در سفرهايش و چه در غير آن، و آن عمامه را بر سر خود مىپيچيد.و چه بسا عمامه نداشت و دستمالى را بر سر خود و يا بر پيشانى خود مىبست، و بسيار ديده مىشد كه آن حضرت دستمال بر سر و يا پيشانى خود بسته است.
و يك عمامهاى داشت كه آن را بر سر خود مىبست، و نام آن سحاب بود.پس آن را بر سر على بست، و به او بخشيد كه ديگر عمامه على بود.و چه بسا على با آن عمامه بيرون مىآمد، و پيغمبر صلى الله عليه و آله مىگفت: اتاكم على فى السحاب يعنى على با عمامه سحاب به سوى شما آمد!
و عائشه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله جبه پشمين در تن مىكرد و عمامه پشمين بر سر مىبست، و سپس از منزل بيرون مىرفت و براى مردم خطبه مىخواند برفراز منبر.
و من هيچكدام از خلائق را نديدهام كه خدا آفريده است، از او نيكوتر در آن لباس و عمامه.[15]
در روز عيد غدير، رسول خدا صلى الله عليه و آله بر سر امير المؤمنين عليه السلام عمامه بستند، و اين قضيه به جهتخصوص انتصاب او به مقام خلافت و امامت و ولايتبوده است، زيرا در اين روز صاحب خلافتبراى رسول خدا معين و مشخص شد، و عنوان امارت و حكومت و خلافت مقام نبوت و حمل اعباء ولايتبدو سپرده شد، و طبعا بايد در آن روز تاجگذارى كرد، و ليكن نه مانند تاجگذارى شاهان جائر و سلاطين جابر، كه از اشك چشم ارامل و ايتام، و بيوهزنان، و خون دل اطفال يتيم و محرومان، عقيق و ياقوت و در و برليان ساخته، و بر كلاه زرين خود مىنهند.
بلكه به عنوان علامت و نشانه فخر و شرف فضيلت امامتحقه الهيه و ولايت كبراى حقيقيه ربوبيه، رسول اكرم خاتم السفراء المكرمين، افضل الانبياء و المرسلين، يگانه جانشين و قائم مقام خود را كه همچون نفس خود داراى ارزش و
ص285
مقام و منصب است، به جلو مىطلبد، و عمامه سحاب خود را بر سر او مىبندد، بطورى كه داراى دو طرف مىباشد، يكى از جلو آويزان است كه كوتاهتر است، و دويمى از پشتسر آويزان است، كه بلندتر است.و اين عمامه چند دور بر سر على پيچيده شده و بدين صورت متوج به تاج كرامت، و علامت ولايت گرديده است.آنهم عمامه سحاب كه از مختصات عمائم رسول الله بوده است.مانند نگين انگشترى كه سلطان از دست درآورد و در انگشت جانشين خود كند، و يا تاج را از سر خود بردارد، و بر سر او گذارد، و يا رداء و عبا و لباس خاص خود را كه بر تن دارد بر او بپوشاند، اينها همه علامت اعطاء منصب است.
بارى عمامه در عرب، يكنوع لباس محترم و معظمى بوده است كه اشراف و بزرگان آنها بر سر مىنهادند، و به منزله تاجى بوده است كه ملوك پارس بر سر مىنهادند.
ابن اثير جزرى مجد الدين، در حديث قتاده آورده است كه:
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: العمائم تيجان العرب «عمامهها، تاجهاى عرب است» .
آنگاه در شرح و تفسير اين عبارت گفته است: تيجان جمع تاج است، و آن عبارت است از چيزى كه براى شاهان از طلا و جواهر مىريزند.و معناى اين كه بگوئى: و قد توجته اين است كه: من تاج را بر او نهادم.و مراد و مقصود رسول خدا از اين كلام آن است كه عمامه براى عرب، به منزله تاج استبراى پادشاهان، چون عربها غالبا در بيابان كه هستند، يا سر برهنه هستند، و يا قلنسوه بر سردارند، و عمامه در ميان آنها كم است. [16]
و سيوطى در «جامع الصغير» آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته است:
العمائم تيجان العرب، فاذا وضعوا العمائم وضعوا عزهم. [17]
«عمامهها، تاجهاى عرب مىباشند، و بنابراين هر وقت آنها را كنار بگذارند، عزت خود را كنار زدهاند».
سيوطى اين روايت را از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده
ص286
است، و آنرا حديث صحيح شمرده است.
و عبد الرؤوف مناوى در حاشيه «جامع الصغير» آورده است كه: رسول خدا فرمود:
العمائم تيجان العرب اذا وضعوها وضع الله عزهم. [18]
«عمامهها، تاجهاى عرب هستند، و چون آن تاجها را كنار بگذارند، خداوند عزت آنها را كنار مىزند» .
و زبيدى در «تاج العروس» گويد: تاج به معناى اكليل است، و به معناى نقره و عمامه آمده است، و در اين قسم كه به معناى عمامه آيد از باب تشبيه است، و جمع آن تيجان و اتواج آيد.و عرب عمامه را تاج نام مىنهد.و سپس حديث رسول الله را آورده و آنچه را كه ما در اينجا از جزرى در نهايه ذكر كرديم، آورده است، آنگاه گفته است: و توجه، اى سوده و عممه يعنى او را رئيس و سيد نمود و عمامه بر سرش نهاد. [19]
و نيز زبيدى در ماده عمم گويد: و عمامه با كسره، عبارت است از مغفر و بيضه[20] كه با لفظ عمامه از آن دو چيز بطور كنايه آورده مىشود.شيخ ما گفته است كه: بعضى از شارحين كتاب شمايل، با فتحه ذكر كردهاند، و آن غلط است.و اصل معناى آن چيزى است كه بر سر مىپيچند، و جمع آن عمآئم، و عمام با كسره آيد.تا آنكه گويد:
و از باب مجاز است كه عمم با ضمه به معناى سيادت يافته و آقا شده استعمال نمايند، به عنايت آنكه تاجهاى عرب عمامههاست.و هر گاه در لغت عجم درباره تاجگذارى ماده تاج استعمال شود، در بين عرب مىگويند: عمامه بر سر بسته
ص
است.و شاعر گويد: و فيهم اذ عمم المعمم.
و هر گاه عرب بخواهند كسى را به عنوان سيادت و پيشوائى تعيين كنند، بر سر او عمامه حمرآء (قرمز رنگ) مىبندند، و پارسيان چون به شاهان خود تاج گذارند بدان متوج گويند، همچنانكه عرب معمم گويد: و عمم راسه يعنى بر سر او عمامه بست مانند عم با ضمه. [21]
و شيخ شبلنجى گويد: از جمله لقبهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله صاحب التاج است، و مراد از تاج در اينجا عمامه است، چون همانطور كه در حديث وارد شده است العمآئم تيجان العرب. [22]
و بر همين قاعده و اصل بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير على بن ابيطالب را پس از آنكه به ولايت منصوب كرد، و من كنت مولاه فعلى مولاه فرمود و او را با لقب امير المؤمنين نام نهاده و به سمت امارت آنان منصوب نمود، و فرمود تا اصحاب و زنان خود به او با لفظ امارت به السلام عليك يا امير المؤمنين سلام كنند و تهنيت گويند، او را با عمامه كه هيئت مخصوصى است و حكايت از جلال و عظمت مىكند، معمم نمود، و بدين تاج متوج ساخت و به اين اكليل مكلل فرمود، و با دست مبارك خود عمامه سحاب را بر سرش بست، و در آن مجتمع عظيم بدين عمل نشان داد كه: او داراى امارت و ولايت و حكومتى است، همانند خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با اين تفاوت كه رسول خدا اصل است و او فرع، و او قائم مقام و جانشين پس از اوست.
شيخ الاسلام حموئى پس از بيان دو روايت درباره غدير خم، و آوردن اشعار حسان بن ثابت، با سند متصل خود از ابو راشد از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است كه قال: قال رسول الله: ان الله ايدنى يوم بدر و حنين بملائكة معتمين هذه العمامة.و العمامة [هى] الحاجز بين المسلمين و المشركين.
قاله عليه السلام لعلى لما عممه يوم غدير خم بعمامة سدل طرفها على
ص288
منكبه. [23]
«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند در روز غزوه بدر، و غزوه حنين، با فرشتگانى كه بدين عمامه معمم شده بودند مرا يارى كرد، و عمامه حد فاصل ميان مسلمين و مشركين است.
اين گفتار را رسول خدا به على عليه السلام در حالى گفت كه در روز غدير خم، او را به عمامهاى كه طرف آن را بر دوش على انداخته بود معمم كرد» .
و نيز حموئى با سند متصل ديگر از احمد بن عيسى بن عبد الله معروف به ابى طاهر، از پدرش از جدش از حضرت جعفر بن محمد عليهما السلام روايت كرده است كه گفت: حدثنى ابى عن جدى: ان رسول الله صلى الله عليه و آله عمم على بن ابيطالب عليه السلام عمامته السحاب، فارخاها من بين يديه و من خلفه، ثم قال: اقبل فاقبل ثم قال [له] : ادبر فادبر [ف] قال: هكذا جائتنى الملائكة. [24]
«روايت كرد براى من پدرم، از جدم كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب را با عمامه سحاب خود معمم نمود، و دو طرف آن را از جلو و پشت آويزان كرد، و پس از اين به او گفت: رو بياور! على رو آورد.و سپس گفت: پشت كن! على پشت كرد.رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: اين طور ملائكه به نزد من آمدند.»
و نيز حموئى با سند متصل ديگر، از ابو راشد حرانى، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است كه او گفت: عممنى رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم بعمامة فسدل طرفها على منكبى، و قال: ان الله ايدنى يوم بدر و حنين بملائكة معتمين بهذه العمامة. [25]
«رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم بر سر من عمامهاى بست، و كنار آن را بر دوش من انداخت و گفت: خداوند مرا در روز جنگ بدر و حنين به ملائكهاى كه بدين شكل از عمامه معمم شده بودند، تاييد كرد و نصرت نمود» .
و علامه امينى گويد كه: حافظ عبد الله بن ابى شيبه، و ابو داود طيالسى، و
ص289
ابن منيع بغوى، و ابو بكر بيهقى، همانطور كه در «كنز العمال» آمده است از على عليه السلام آوردهاند كه:
عممنى رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم بعمامة فسدلها خلفى (و فى لفظ: فسدل طرفها على منكبى) ثم قال: ان الله امدنى يوم بدر و حنين بملائكة يعتمون هذه العمة.و قال: ان العمامة حاجزة بين الكفر و الايمان. [26]
«رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم مرا به عمامهاى معمم نمود كه كنارش را بر پشتم آويخت، (و در عبارت ديگرى آمده است كه: كنارش را بر دوشم آويخت) و سپس گفت: خداوند مرا در روز بدر و حنين، به فرشتگانى كه اينگونه عمامه بر سر بسته بودند تاييد كرد» .و پيامبر گفت: «عمامه، حد فاصل و حاجز بين ايمان و بين كفر است» .
آنگاه امينى گويد: اين روايت را سيد احمد قشاشى در كتاب السمط المجيد، از طريق سيوطى از اعلام اربعه روايت كرده است.
و در «كنزل العمال» از مسند عبد الله بن شخير، از عبد الرحمن بن عدى بحرانى، از برادرش عبد الاعلى بن عدى روايت كرده است كه: ان رسول الله صلى الله عليه و آله دعا على بن ابى طالب فعممه و ارخى عذبة العمامة من خلفه. (الديلمى)
«رسول خدا صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب را فرا خواند، و او را معمم كرد، و كنار عمامه را از پشتسرش آويخت» .
و از حافظ ديلمى از ابن عباس آمده است كه قال: لما عمم رسول الله صلى الله عليه و آله عليا بالسحاب، قال له: يا على! العمائم تيجان العرب.
«چون رسول الله صلى الله عليه و آله على را به عمامه سحاب عمامه بست، به او گفت: اى على عمامه تاج عرب است» .
و از ابن شاذان، در «مشيخه» او از على بن ابيطالب آمده است ��ه: ان النبى صلى الله عليه و آله عممه بيده فذنب العمامة من ورآئه و من بين يديه ثم قال له
ص290
النبى صلى الله عليه و آله: ادبر فادبر.ثم قال له: اقبل فاقبل.
و اقبل على اصحابه فقال النبى صلى الله عليه و آله: هكذا تكون تيجان الملائكة.
«رسول خدا صلى الله عليه و آله با دستخود عمامه بر سر على بن ابيطالب بست، و براى آن عمامه، دو دنباله، يكى را از پشت، و ديگرى را از پيش رو قرار داد، و سپس فرمود: پشت كن! على پشت كرد.و پس از آن فرمود: رو كن! على رو كرد.
رسول خدا رو به اصحاب خود نموده و گفت: تاجهاى ملائكه اينگونه است» .
و حافظ ابو نعيم در كتاب معرفة الصحابة و محب الدين طبرى در الرياض النضرة از عبد الاعلى بن عدى نهروانى روايت كرده است كه: ان رسول الله صلى الله عليه و آله دعا عليا يوم غدير خم فعممه و ارخى عذبة العمامة من خلفه.
«رسول خدا صلى الله عليه و آله على را در روز غدير خم فرا خواند، و عمامه بر سرش بست، و كنار عمامه را از پشتسرش آويخت» .
و اين روايت را علامه زرقانى در «شرح المواهب» آورده است.[27]
و مولى على متقى هندى رواياتى را در فضيلت عمامه از رسول خدا ذكر كرده است، كه بعضى از آنها از اين قرار است: باوردى از ركانه آورده است كه:
العمامة على القلنسوة فصل ما بيننا و بين المشركين، يعطى يوم القيامة بكل كورة يدورها على راسه نورا.
«عمامه را چون بر روى كلاه قلنسوه (فينه و مشابه آن) ببندند، علامتشناسائى ما از مشركان خواهد بود.بهر دورى كه عمامه را بر سرش بپيچد، در روز قيامت نورى به او داده مىشود» .
و از «معجم كبير» طبرانى از ابن عباس آورده است، و نيز از طبرانى از اسامه آورده است كه: اعتموا تزدادوا حلما!
«عمامه بر سر خودتان بپيچيد! زيرا حلم و بردبارى شما را زياد مىكند» .
و از بيهقى در «شعب الايمان» از خالد بن معدان مرسلا آورده است كه:
ص291
اعتموا خالفوا الامم قبلكم!
«عمامه بر سرتان ببنديد! و بدين صورت با امتهائى كه قبل از شما بودهاند خلاف كردهايد» .
و از ديلمى در «مسند الفردوس» جابر آورده است كه:
ركعتان بعمامة خير من سبعين ركعة بلا عمامة.
«دو ركعت نماز خواندن، با عمامه بهتر است، از هفتاد ركعتبدون عمامه» .
و از ابن عساكر از عبد الله بن عمر آورده است كه:
صلوة تطوع او فريضة بعمامة تعدل خمسا و عشرين صلاة بلا عمامة و جمعة بعمامة تعدل سبعين جمعة بلا عمامة.
«يك نماز مستحبى و يا واجبى گزاردن با عمامه، برابر استبا بيست و پنج نماز بدون عمامه.و خواندن نماز جمعه با عمامه برابر استبا هفتاد نماز جمعه بدون عمامه» .
و از طبرانى از ابن عمر، و از بيهقى در «شعب الايمان» از عباده آورده است كه:
عليكم بالعمائم، فانها سيما الملائكة.و ارخوا لها خلف ظهوركم!
«بر شما باد به بستن عمامه، چون عمامه داشتن نشانه و علامت فرشتگان است، و كناره آن را به پشتهايتان رها كنيد، تا آزاد باشد» .
ائتوا المساجد حسرا و معصبين! فان العمائم تيجان المسلمين! [28]
«به مساجد بيائيد با صورتهاى باز بدون لثام، و سرهاى خود را بپيچيد. زيرا كه عمامههائى كه بر سر داريد، تاجهاى مسلمانان است» .
و از ديلمى از عمران بن حصين آورده است كه:
العمائم و قار للمؤمن، و عز للعرب، فاذا وضعت العرب عمائمها وضعت عزها.
«عمامه وقار مؤمن و عزت عرب است، و چون عرب عمامه را كنار زند، عزت خود را كنار زده است»
ص292
.و نيز از ديلمى از ركانه آورده است كه:
لا تزال امتى على الفطرة ما لبسوا العمائم على القلانس.[29]
«پيوسته امت من بر فطرت اسلام هستند، تا وقتيكه بر روى فينههاى خود عمامه ببندند» .
بارى همانطور كه در اين احاديث كثيره ديديم، سنت اكيد است كه مسلمين عمامه بر سر ببندند، و آن عزت و شرف است، و موجب قبولى نماز و پاداش آن باضعاف مضاعفه، زيرا اين لباس پيامبر و امير المؤمنين است.و ليكن بايد دانست كه آن عمامهاى كه در شرع مطهر وارد است، مانند عمامههاى فعلى معمولى نيست، زيرا اولا دو سه دور بيشتر نمىپيچد، و ثانيا بايد دو طرف آن از جلو و عقب رها باشد، نه آنكه داخل لفافهها كنند.
و همچنين مستحب است كه انسان مطلقا و بالاخص در حال نماز، و در حال خطبه جمعه و عيدين ردا بر دوش بگيرد.و ردا غير از عبائى است كه امروزه معمول استبلكه حلهاى استبه شكل لباس احرام كه آنرا بر دوش مىافكنند.اميد استبا توجه به حقايق اسلام، گرايشها از عادات و رسوم به همان حقيقتبازگشت كند.
چقدر بيدار و باهوش، استعمار كفر بر مسلين يورش برد، و در كودتاى فرهنگى و ادبى با اصرار، و ابرام و شكنجه، و زندان، اولا عمامهها را از سرها برداشت.سابقا عمامه لباس خاص فقهاء و علماء نبود، بلكه تمام طبقات مردم عمامه بر سر داشتند، يا بدون فينه، و يا روى فينه مىبستند.
استعمار مردم را به كميساريا مىبرد، و عمامهها را از سر برمىداشت، و قباها را مىبريد، و عباها را مىگرفت، و مىگفت: لازم است متحد الشكل شويد! كدام شكل؟ شكل اروپائىها.شابگاه بر سر بگذاريد و كت و شلوار بپوشيد.در ادارات دولتى هم تراشيدن ريش، و آويختن زنار و كراوات از واجبات بود.
مىگفتند: شرف انسان به لباس نيست، به علم است، و علم در هر جا علم
ص293
است، و عالم در هر لباس عالم است.
غلط مىگفتند، و مغالطه مىنمودند.شرف انسان به لباس پيامبر است، و به طرز عمامه مولى امير مؤمنان است.عالم اگر در لباس پيامبر باشد، عالم دين است، لباس كفر، نماينده مكتب كفر و نمايشگر الحاد و انحراف است.سربازان هر كشورى را از شكل لباس و رنگ و آرم آن مىشناسند.در زمان پهلوى كه عمامهها را از سر برمىداشتند و بهيچوجه اجازه عمامه نمىدادند، از يكى از علماى تبريز نقل شد كه مىگفت: روزى رئيس نظميه (رئيس شهربانى امروز) در منزل من آمد كه بمن ابلاغ كند كه بايد عمامهام را بردارم، و من ابا مىنمودم.او گفتحضرت آقا علم به عمامه و لباس نيست، و انسان شخصيتش تفاوت نمىكند در لباس عمامه باشد، و يا در غير آن، عمامه چه اثرى دارد؟ ! من در جواب او گفتم: ما هم تا بحال خيال مىكرديم عمامه تاثيرى در شخصيت و علم ندارد، و عالم در همه لباسها عالم است، اما از اين اصرار و ابرام شما براى برداشتن عمامه براى ما شبههاى پيدا شده است كه مبادا عمامه تاثير داشته باشد فلهذا در نگهدارى عمامه خودمان كوشا هستيم.لله الحمد و له المنة كه اينك آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت.
بارى ما در اينجا بحث از غدير خم را كه تا جاى امكان، در شرح ابحاث آن كوتاهى نكرديم، و له الشكر كه به اينطرز نفيس از خامه برون ريخت، خاتمه مىدهيم و به سائر ابحاث باقيمانده از دوره دروس امام شناسى مىپردازيم.و له الحمد فى الاولى و الآخرة، و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.عصر روز بيستم شهر ربيع المولود يكهزار و چهارصد و شش هجريه قمريه در مشهد مقدس على شاهدها آلاف التحية و الاكرام پايان پذيرفت.
پاورقي
[1] آيه سىام و سى و يكم، از سوره كهف: هجدهمين سوره از قرآن كريم.
[2] . آيه 51 تا 53، از سوره 44: دخان.
[6] . «مصباح الشريعة» : باب هفتم.
[7] . «سفينة البحار» ، ج 2 ص 503 و ص 504.
[8] . «نهج البلاغه» ، خطبه 158.و اين خطبه را تماما در كتاب «مكارم الاخلاق» ، شيخ رضى الدين ابو نصر حسن بن فضل طبرسى، كه از بزرگان و اعيان علماء شيعه است، و در قرن ششم مىزيسته است، در ابتداى كتاب آورده است، و كتاب «مكارم الاخلاق» خود را بر اين اساس پايهريزى كرده است. «مكارم الاخلاق» از كتب نفيس و حاوى مطالب مهمه مىباشد، و علماى راستين سابقين، آن را در سفر و حضر پيوسته همراه خود داشتهاند.
[9] . آيه 21، از سوره 33: احزاب.
[10] . طبرى و ابن اثير جزرى در تواريخ خود آوردهاند و محدث قمى نيز از آنها نقل كرده است كه: و لما بقى الحسين فى ثلاثة او اربعة، دعا بسراويل محققة يلمع فيها البصر يمانى محقق ففزره و نكثه لكيلا يسلبه فقال له بعض اصحابه: لو لبست تحته التبان! قال: ذلك ثوب مذلة و لا ينبغى لى ان البسه.فلما قتل سلبه بحر بن كعب فتركه مجردا. «چون از اصحاب حسين بن على عليهما السلام غير از سه چهار نفرى بيشتر نماندند، يك شلوارى كه بافت آن محكم بود طلب كرد، آن شلوار بقدرى جالب بود كه چشم در آن خيره مىشد، و از بافتههاى يمن بود بدون شك، حضرت آن را شكافتند و علاوه با سر انگشتان خود آن را به قطعاتى خرد و پاره كردند كه مبادا بعد از شهادت، آن را از پايش بيرون كنند و به غارت برند.بعضى از اصحاب گفتند: چه خوب است كه در زير آن يك تبان مىپوشيدى؟ ! (تبان و تنبان شلوار كوتاهى را گويند كه درازاى لنگههاى آن بقدر يك وجب است) حضرت گفتند: اين لباس كوتاه، لباس اهل ذلت است، و براى من سزاوار نيست كه بپوشم.و چون آن حضرت به درجه رفيعه شهادت رسيدند، بحر بن كعب روى آورده و آن را به غارت برد، و آن حضرت را عريان گذارد. (تاريخ الامم و الملوك طبرى طبع مطبعه استقامت قاهره سنه 1358، ج 4 ص 245، و طبع دار المعارف مصر طبع دوم ج 5 ص 451 و الكامل فى التاريخ طبع بيروت 1385 ج 4 ص 77 و نفس المهموم ص 224 و ص 225) و ايشان سراويل مخففه با فاء ضبط كردهاند، و اين اشتباه است زيرا مخفف به معناى سبك است و مناسبت معنايش در اينجا كم استبخلاف محققه با قاف يعنى محكم و بافت قوى.بارى منظور از بيان اين حديث آن است كه حضرت شلوار كوتاه را لباس ذلتشمرده و از پوشيدن آن امتناع كردند.بر اساس همين سيره اسلاميه است كه امت مسلمان از پوشيدن لباس كوتاه مطلقا خوددارى مىكنند بخلاف كفار كه لباس كوتاه در ميان آنها امر رايجى است.
[11] . قلنسوه و قلنسية نوعى است از كلاههاى سر، كه به شكلهاى مختلف است.و جمع آن قلانس و فلانيس و قلاس و قلاسى آيد.
[12] . برطل بر وزن قنفذ و اردن نوعى از قلنسوة مىباشد، و برطلة چيزى است كه بر سر ميگذاشتند و مانع از تابش آفتاب بود.
[13] . ساج درختى استبزرگ، و چوب آن از سختترين اقسام چوب است.
[14] . اين مطالب را در «كنز العمال» ، ج 7، ص 72 و ص 73.از طبع دوم، حيدرآباد سنه 1378، آورده است.
[15] . «بحار الانوار» ، طبع كمپانى ج 6، ص 155، و طبع حروفى، ج 16، ص 250 و ص 251، از كتاب نبوت نقل كرده است كه از انس بن مالك روايت مىكند.
[16] . «النهاية» ، ماده توج، ج 1، ص 199.
[17] . «جامع الصغير» طبع چهارم، جلد دوم، ص 70 و «كنز العمال» ج 19 ص 222.
[18] . «كنوز الحقايق فى حديثخير الخلائق» كه در هامش «جامع الصغير» سيوطى طبع شده است، طبع چهارم، حرف العين، ص 21.
[19] . «تاج العروس» ، ماده توج، ج 2، ص 12.
[20] . مغفر، كلاه بافتگى است از حلقههاى فولاد كه همچون شب كلاه، رزمندگان در زير كلاه و قلنسوه خود مىگذارند.و بيضه با فتحه باء به معناى كلاهخود است.
[21] . «تاج العروس» ، ماده عمم، ج 8، ص 410.
[22] . «نور الابصار» ، ص 25.
[23] . «فرائد السمطين» ، ج 1، باب 12، ص 75 و ص 76 حديثشماره 41 و 42.
[24] . «فرائد السمطين» ، ج 1، باب 12، ص 75 و ص 76 حديثشماره 41 و 42.
[25] . «فرائد السمطين» ، ج 1، باب 12، ص 76 حديث 43.
[26] . اين حديث را در «كنز العمال» طبع دوم حيدرآباد، ج 19 ص 222، از طيالسى و بيهقى، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است.
[27] . الغدير، ج 1، ص 291.
[28] . «كنز العمال» طبع دوم حيدرآباد سنه 1391، جلد نوزدهم، ص 222.و ص 223.