صفحه قبل

درس صد و سى و پنجم

عمامه بستن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر سر امير المؤمنين عليه السلام در روز عيد غدير

 


ص273

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين،

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

لباس‌ اهل‌ بهشت‌ ، حرير سبز فام‌ است‌

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا - اولئك لهم جنات عدن تجرى من تحتهم الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق متكئين فيها على الارآئك نعم الثواب و حسنت مرتفقا. [1]

«تحقيقا آن كسانى كه ايمان آورده‏اند، و اعمال شايسته و نيكو به جاى مى‏آورند، البته ما پاداش و مزد كسى را كه كار شايسته و نيكو بجاى آورد، ضايع نخواهيم نمود - از براى ايشان بهشت‏هاى عدن است كه در زير درختان سر بهم آورده آنها نهرهايى در جريان است.آنها در اين بهشت‏ها به زيورهايى از دستبندهاى طلا آراسته مى‏شوند، و لباس‏هاى سبزفام از سندس و استبرق (عالى‏ترين نوع از ديبا و حرير) مى‏پوشند، و بر روى تخت‏ها تكيه مى‏زنند، خوب پاداشى است، و نيكو محل تكيه زدن بر مرفق، و آرميدن بر اريكه و تخت‏» .

در اين آيه مباركه لباس بهشتيان را سبز رنگ، و از نوع سندس و استبرق كه بهترين انواع حرير است، قرار داده است.


ص274

ان المتقين فى مقام امين - فى جنات و عيون - يلبسون من سندس و استبرق متقابلين.[2]

«حقا كه مردم با تقوى و خدا ترس كه در وقايه و حفظ و عصمت‏خداوندى هستند، در مقامى امن و محلى كه هيچ گزندى و خاطره‏اى در آن وجود ندارد، قرار دارند - در بهشت‏هاى سرپوشيده شده از درخت، و در كنار چشمه‏سارها و جويبارها - از سندس و استبرق بر تن مى‏پوشند، و روبروى يكديگر مى‏نشينند» .

ان الله يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فيها حرير و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد. [3]

«تحقيقا خداوند داخل مى‏كند آنان را كه ايمان آورده‏اند، و كارهاى نيكو و شايسته انجام داده‏اند، در بهشت‏هاى برين، كه درختان آنها از كثرت درخت‏سر بهم آورده است، و در زير آن درختان نهرهائى جارى است.ايشان در آن بهشت‏ها از دستبندهائى كه از طلاست آراسته مى‏شوند، و همچنين به لؤلؤ آراسته مى‏شوند.و لباس آنها در آن بهشت‏ها حرير است.و به سوى گفتار طيب و سخن پاك و پاكيزه هدايت مى‏شوند، و به سوى صراط پسنديده، و راه شايسته و مورد ستايش و تعريف و تمجيد، هدايت مى‏شوند» .

در اين آيات مباركات نيز لباس اهل بهشت را از سندس و استبرق و حرير شمرده است.

اين نوع لباس، جزا و پاداش و يا تجسم لباسهاى تقوى و پوشش‏هاى ساده و بدون آلايشى است كه در دنيا داشته‏اند.چون زينت كردن به طلا و پوشيدن لباس حرير و ابريشم خالص در شرع اسلام بر مردان حرام است.مردان و زنان مؤمن و با تقوى كه در خط مشى اصالت و تحقيق و ولايت گام برمى‏دارند، و لباس‏هاى آنان ساده و اقتصادى است، در روز قيامت‏به چنان لباسهاى استبرق و


ص275

حرير ملبس مى‏گردند.

امير مؤمنان عليه افضل التحية و السلام، در خطبه همام در صفات متقيان، در مورد لباسهايشان مى‏فرمايد:

و ملبسهم الاقتصاد [4]

يعنى لباس آنها اقتصادى است.و ايشان در قضاء شهوات و ميول نفسانيه خويشتن، فقط بقدر حاجت در ضرورت زندگى و ادامه حيات اكتفا مى‏كنند.

و عليهذا انفاق در امور شخصيه، همانند لباسى است كه فقط قامت آنها را مى‏پوشاند، و ليكن در خيرات و مبرات و ايثار، توسعه مى‏دهند، و تا شعاع وسيعى را زير پوشش مى‏گيرند.

بازگشت به فهرست

بهترين‌ لباس‌ آنست‌ كه‌ انسان‌ را از خدا به‌ غير خدا مشغول‌ نكند

در «مصباح الشريعه‏» گويد:

قال الصادق عليه السلام: زينت‏ بخش‏ ترين لباس براى مؤمن، لباس تقوى است.و نرم و ملايم ترين آن، ايمان است.

قال الله تعالى: و لباس التقوى ذلك خير [5]

«و لباس تقوى، آن لباس پسنديده و اختيار شده است‏».

و اما لباس ظاهر، نعمتى است از جانب خداوند تعالى كه بدان عورت‏ها و قبائح بنى آدم پوشيده مى‏شود.و آن كرامتى است كه خداوند بدان فقط اولاد بنى آدم را مكرم و گرامى داشته است، آن كرامت و بهره‏اى كه ديگر از ساير موجودات را بدان مكرم و گرامى نداشته است.و لباس براى مؤمنان آلت و سببى است‏براى بجا آوردن آنچه خداوند بر آنها واجب كرده است.

و سپس مى‏گويد:

و خير لباسك ما لا يشغلك عن الله عز و جل، بل يقربك من ذكره و شكره و طاعته، و لا يحملك على العجب و الريآء و التزيين و التفاخر و الخيلاء فانها من آفات الدين و مورثة القسوة فى القلب. [6]

«و بهترين لباس تو آن لباسى است كه تو را از خداوند عز و جل به غير خدا مشغول نكند! بلكه تو را به ياد او و شكر او، و طاعت او نزديك كند! و تو را بر خودپسندى، و ريآء، و زينت‏بندى، و تفاخر، و استكبار، و بلندپروازى نيندازد،


ص276

زيرا كه اينها از آفت‏هاى دين است، و به جاى گذارنده سختى و قساوت در دل‏» .

در اينجا مى‏بينيم كه حضرت صادق عليه السلام بهترين لباس را آن شمرده است كه: انسان را از خدا به غير خدا مشغول نكند.و اين گفتار جامع و كاملى است كه مى‏توان از آن فروعات كثيره‏اى را متفرع نمود.

زيرا از نقطه نظر جنس لباس، و نوع آن، و از جهت كهنگى و نوى، و از جهت ارزش و كم قيمتى، و از ساير جهات فقط اين ميزان را داده است كه: انسان را از خدا به غير خدا مشغول نكند.و اين كلام كلى و عامى است كه به حسب مصاديق مختلف، لباس‏هاى متفاوتى را شامل مى‏شود.

زيرا بعضى اگر لباس متجمل و نو بپوشند، از ياد خدا غافل مى‏شوند، اينها نبايد بپوشند.بعضى اگر لباس كهنه و وصله‏اى بپوشند، پيوسته نظر و توجهشان به آن كهنگى و پينگى است، آنها نبايد بپوشند، زيرا همينكه توجه ايشان به لباس مشغول شد، خواه از جهت زيبائى، و خواه از جهت كهنگى، اين توجه، توجه به غير خداست.

لباس بايد طورى باشد كه: عادى باشد، و براى پوشنده آن تفاوتى نياورد، و كهنه و يا نو، وصله‏دار و يا بدون وصله، كاملا عادى باشد، و توجه پوشنده را به خود جلب نكند، و الا اين جلب توجه ممدوح نيست.

و همچنين به تنقيح مناط قطعى از اين عبارت مى‏توان استنتاج كرد كه:

خير معاشك ما لا يشغلك عن الله.و خير دار سكناك ما لا يشغلك عن الله، و خير رفيقك من لا يشغلك عن الله، و خير زوجتك من لا تشغلك عن الله! و خير بنيك من لا يشغلونك عن الله! و خير وطنك! و خير عمرك! و خير علمك! و خير عملك! و هلم جرا!

«بهترين كسب و كار تو آن است كه تو را از خدا مشغول نكند، و بهترين عيش تو آن است كه تو را از خدا مشغول نكند، و بهترين خانه مسكونى تو آن است كه تو را از خدا مشغول نكند، و بهترين رفيق و دوست آن است كه تو را از خدا مشغول نكند، و بهترين زن تو آن است كه تو را از خدا مشغول نكند، و بهترين پسران تو آنانند كه تو را از خدا مشغول نكنند، و همچنين بهترين وطن...و بهترين عمر..


ص277

.و بهترين علم...و بهترين عمل...» .

محدث قمى از شيخ ابراهيم بيجورى، شارح شمائل محمديه نقل كرده است كه: او در باب لباس رسول خدا صلى الله عليه و آله گويد: مصطفى صلى الله عليه و آله لباس‏هاى كهنه را اختيار مى‏نمود، و اكثرا لباس او از جنس خشن و زبر و درشت‏بود، و چون لباس مى‏پوشيد بر يك نوع واحد اقتصار نمى‏نمود، بلكه لباسهاى متنوع مى‏پوشيد، و هيچ گاه نفس او طلب لباس گرانقيمت نمى‏كرد، بلكه اقتصار مى‏نمود بر حسب آنچه ضرورت اقتضا كند.و گاهى نيز لباس سنگين و بلندپايه مى‏پوشيد.يك بار براى او حله‏اى را به رسم هديه آوردند كه به سى و سه شتر و يا ناقه خريدارى كرده بودند، و حضرت آن را فقط يك مرتبه پوشيدند.

تا آنكه مى‏گويد: سابقين از ما در كهنگى لباس، و كم ارزش بودن آن، به جهت كوچك شمردن آنچه را كه خداوند كوچك شمرده است، از پيغمبر اكرم تبعيت مى‏كردند، چون مى‏ديدند كه: اهل لهو و غفلت‏با لباس و زينت‏بر همديگر تفاخر مى‏جويند، و ليكن الآن دل‏ها سخت‏شده، و آن حقيقت در بوته نسيان سپرده شده است، و مردم غافل، كهنگى و بى‏ارزشى لباس را شبكه و دامى براى صيد دنيا قرار داده‏اند، و كاملا مطلب به عكس شده است.

مردى ژنده‏پوش، بر جمال و هيئت لباس شاذلى ايراد گرفت، او در جواب گفت: اى مرد! اين هيئت و لباس من مى‏گويد: الحمد لله، و ليكن هيئت و لباس تو مى‏گويد: اى مردم به من چيزى بدهيد!

و در «نهج البلاغة‏» است كه چون امير المؤمنين عليه السلام را ديدند كه لباس كهنه پينه زده پوشيده است، و از علت آن پرسيدند، در جواب گفت:

اين لباس قلب را خاشع مى‏كند، و نفس را ذليل مى‏كند، و مؤمنان بدين لباس اقتدا مى‏كنند.

و در روايت از حضرت صادق عليه السلام آمده است كه: لباس امير المؤمنين عليه السلام عبارت بود از پيراهنى تا بالاى مچ پا، و شلوارى تا ميانه ساق پا، و ردآئى كه از جلو تا پستانها و از پشت تا رانها را پوشانيده بود، و همه را مجموعا به يك دينار خريده بود، و چون بر تن كرد دست‏به سوى آسمان بلند نموده عرض كرد: بار پروردگارا حمد تو را به جاى مى‏آورم، بر اين لباسى كه عنايت كردى! و پيوسته


ص278

مشغول حمد بود تا داخل منزل خود شد، و پس از آن گفت: اين لباسى است كه سزاوار است مسلمين مثل اين را بپوشند.[7]

بازگشت به فهرست

تأسّي‌ به‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ موجب‌ نجات‌ است‌

و معلوم است كه تاسى به اين بزرگواران، و اقتدا به سنت اين رادمردان از اولياى خداوند متعال، چقدر براى سعادت دنيا و آخرت مفيد است، و دور بودن از اين نهج راستين چقدر افراد بشر را در منجلاب عفن آراء و اهواء گرفتار و غرق مى‏كند، كه اميد رهائى از آن بعيد به نظر مى‏رسد.

امير المؤمنين عليه السلام پس از شرح احوال پيامبرانى همچون حضرت موسى، و داود، و عيسى عليهم السلام، پس از آنكه دعوت به تاسى به رسول الله كرده بود، دوباره دعوت به تاسى آن حضرت مى‏كند.

در ابتدا مى‏فرمايد:

و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله: كاف لك فى الاسوة، و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثرة مخازيها و مساويها.

«و تحقيقا در رسول خدا صلى الله عليه و آله حقيقت و واقعيتى است كه براى تو در تاسى كردن، و اقتدا كردن به او كفايت مى‏كند، و راهنماى توست‏براى مذمت دنيا و عيب آن، و بسيارى از مواردى كه دنيا انسان را خوار و زشت و بى‏مقدار و پست مى‏سازد، و بد و كريه و خراب و فاسد مى‏كند.»

و پس از شرح مقدارى از منهاج رسول الله مى‏فرمايد:

فتاس بنبيك الاطيب الاطهر صلى الله عليه و آله: فان فيه اسوة لمن تاسى و عزاء لمن تعزى، و احب العباد الى الله المتاسى بنبيه و المقتص لاثره.

«پس تو اى مرد مسلمان تاسى كن به پيغمبر خودت، كه از همه پيامبران پاك‏تر و پاكيزه‏تر، طيب و طاهرتر است - كه درود باد بر او و بر آل او - زيرا كه در او الگو و نشانه و ماده تاسى و پيروى است‏براى كسى كه اقتدا كند و تاسى نمايد، و نشانه و علامت صحيح انتساب است‏براى كسى كه بخواهد خود را به او نسبت دهد.»

و باز پس از شرح مقدارى از حالات و روش رسول خدا در خضوع و خشوع و


ص279

تواضع و اعراض از دنيا و زينت‏هاى آن كه حتى از دل و چشم خود دور كرده بود، و دوست نداشت كه ذكرى و يادى از دنيا كند مى‏فرمايد:

و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله ما يدلك على مساوى الدنيا و عيوبها، اذ جاع مع خاصته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته، فلينظر ناظر بعقله ءاكرم الله بذلك محمدا ام اهانه؟ !

فان قال: اهانه فقد كذب و العظيم، و ان قال: اكرمه فليعلم ان الله قد اهان غيره حيث‏بسط الدنيا له، و زواها عن اقرب الناس منه.

فتاسى متاس بنبيه، و اقتص اثره، و ولج مولجه، و الا فلا يامن الهلكة، فان الله جعل محمدا صلى الله عليه و آله علما للساعة، و مبشرا بالجنة و منذرا بالعقوبة. [8]

«و تحقيقا در رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى است كه راهنماى توست‏بر بدى‏هاى دنيا، و عيوب و زشتى‏هاى دنيا، زيرا كه با آن خصوصيتى كه داشت در نزد خداوند متعال، معذلك در دنيا گرسنه ماند، و با وجود آن منزلت و تقرب عظيمى كه داشت، زينت‏ها و زخارف دنيا از او دور شد، و به كنار رفت.

حالا بر شخص بصير و متدبر است كه با عقلش بسنجد، و با درايتش تامل و تفكر كند كه: آيا خداوند با اينگونه معامله‏اى كه با محمد نمود، آيا مى‏خواست او را گرامى بدارد، و يا آنكه او را اهانت كند؟

اگر بگويد: خداوند دوست داشت محمد را اهانت كند، و پست و خوار به شمار آورد، سوگند به خداوند بزرگ كه دروغ گفته است.و اگر بگويد: خداوند دوست داشت او را مكرم و محترم و معزز و گرامى دارد، پس بايد بداند كه خداوند غير محمد را كه دنيا را بر او گسترش داده است، اهانت كرده و خوار


ص280

شمرده است، آن دنيائى را كه از نزديكترين و مقرب‏ترين افراد به سوى خود، بر كنار زده است.

و بنابراين بايد شخص پيروى كننده، و تاسى نماينده، به پيامبر خودش اقتدا كند و تاسى نمايد و دنباله‏رو راه و خط مشى او باشد، و هر جا كه او رفته است و داخل شده است، برود و داخل شود، و گرنه از خطر هلاكت روحى و معنوى مصون نخواهد بود، زيرا كه خداوند محمد را امام و پيشوا و رئيس و رهبر و رايت و نشانه قيام قيامت قرار داده است، و بشارت دهنده بهشت، و ترساننده از عقوبت‏شمرده است‏» .

و در قرآن كريم داريم:

لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجو الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا.[9]

«و حقا و تحقيقا از براى شما در رسول خدا، ماده تاسى و جهت پيروى و تبعيت است، ماده تاسى نيكوئى، براى كسى كه آرزوى لقاء و ديدار خدا را داشته باشد، و روز بازپسين را، و ياد خدا را زياد بنمايد» .

بازگشت به فهرست

كلاه‌ و لباس‌ ملسمين‌ بايد مثل‌ رسول‌ خدا باشد

و از آنچه گفته شد بدست مى‏آيد كه از هر جهت رسول خدا، الگو و نمونه بارز و شاخص و قابل تاسى نيكوست، چه در امور دنيوى و چه اخروى، چه ظاهرى و چه باطنى، چه فردى چه اجتماعى، چه در لباس و مسكن، و چه در غذا و خوراك، و چه در نكاح و امور زناشوئى، و چه در جنگ و صلح.

و تا وقتى كه مسلمين در اين امور از آن شاخص حق و متحقق به حقيقت پيروى داشتند، كلاه ايشان ساده بود، و يا عمامه بر سر داشتند، و لباسشان گشاد بود، و كوتاه نيز نبود، و فراششان ساده و بدون تجمل بود، و خانه و عيالشان نيز طبق آن منهاج بود، چه زندگانى‏هاى گوارا و توام با عيش هنيئ، و آرامش دل و سكينه خاطر داشتند، و عمرى را با صحت و سلامت روح و عزت و اطمينان فكر و ايقان و ايمان مى‏گذرانيدند.


ص281

و درست از هنگامى كه بواسطه سيطره غرب و غلبه كفار بر مسلمين، آن رسوم و آداب را از دست دادند، كلاه شاپو بر سر گذاشتند، و كراوات و زنار كه صليب و علامت مختص مسيحيان است، بر گردن آويختند، و لباس‏هاى خود را تنگ و كوتاه كردند، بطورى كه لباس مردان تا زير كمر آنها قرار گرفت، و چون خم شوند، همه بدن آنها از زير پارچه نمودار مى‏شد، و بجاى ازار و سردارى و قبا، كت و شلوار پوشيدند، [10]و محاسن خود را تراشيدند، و بطور كلى چه مردان، و چه زنان، از رسوم كفر تقليد كردند، و از روى ژورنال‏هاى ايشان لباس دوختند، و تعيين نوع دوخت و مد آن را نمودند، و بجاى انگشترى نقره فيروزه و يا عقيق در دست راست، حلقه و يا انگشترى طلا در دست چپ نمودند، لباس ذلت و اسارت پوشيدند، و در تحت‏سيطره فكرى دولت كفر، يك برده و اسير شدند، و


ص282

همه گونه سعادت خود را از دست دادند، و برايگان محو و نابود نمودند، و خاك نكبت و بدبختى و عسرت معيشت و زندگى ضنك و مذلت‏بار را با دست‏خود بر سر خود ريختند.

آخر به كدام ملت و مذهب، و به كدام روش و آئين، و منطق عقل، و وجدان پاك، شخص به خود اجازه مى‏دهد كه هر روز ريش خود بتراشد؟ ! آيا در كتاب طب، مصلحتى در آن ديده شده است؟ و يا در كتاب آداب از آن علامت و نشانه‏اى هست؟ و يا در كتاب اقتصاد شرحى در ثمرات آن نگاشته شده است؟ به كدام منطق و حكمى شخص به خود اجازه مى‏دهد، لباس تنگ بپوشد؟ و خود را به انواع امراض دچار كند؟ كراوات كه زنار و صليب است، و در پارسى آنرا چليپا گويند، و تا قبل از جنگهاى صليبى عيسويان بر كمى مى‏آويختند، و بعد از آن در گردن آويختند، و آويختن آن از محرمات اسلام، و از لباسهاى مختصه كفر است، كه موجب بطلان نماز نيز مى‏شود، آيا داراى منطق و برهانى است؟

انگشترى طلا و زينت ظاهر به طلا كردن، براى مردان كه در حرمت آن شكى نيست، و موجب بطلان نماز نيز مى‏گردد، داراى برهان و شاهدى است؟ اين نگين‏هاى زيبا و پرارزش را كه اسلام جايز دانسته است همچون فيروزه، و ياقوت، و عقيق، و در، و زبرجد، و لؤلؤ و زمرد، را اگر در نقره بنشانند، و درست كنند، به مراتب زيباتر از پوشيدن انگشترى طلا نيست؟ آخر به چه حساب كوركورانه و على العمياء شخص مسلمان بايد به خود اجازه دهد كه چنين كارهائى را بكند، و فقط و فقط از روى صرف تقليد، و پيروى از كسانى كه نه فرهنگ دارند، و نه دين، و نه شرف و فضيلت، و نه علم و تقوى، و نه ايثار و حميت، و نه ناموس و غيرت، عمل كند؟ !

آيا آيه

و لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجو الله و اليوم الآخر

كافى براى بيدارى نيست؟ آرى بحمدلله كافى است.و امروز مى‏نگريم كه جوانان باهوش و درايت از امت اسلام، همه آن آداب و رسوم پيران سالخورده استعمارزده را به دور ريخته، و بر آن منهاج لبخند تمسخر مى‏زنند، و با چشمى باز، و بصيرتى تيز، و هوشى سرشار، و تفحص و تجسسى قابل تقدير، به فرهنگ


ص283

اصيل اسلام روى آورده، و هيچ رادع و مانعى را در جلوى پاى نمى‏يابند، مگر آنكه با يورش‏هاى قوى و پى در پى، آن سد را درهم مى‏شكنند، و بهمان نقطه هدف و نشانه پيامبر گرامى نزديكتر مى‏گردند، و از آن جام شراب بهشتى مى‏نوشند، و به آن منهاج راستين و برنامه اساسى زندگى دلبستگى دارند، و روز به روز به آن واقعيت و ادراك وصول به حقايق اصيل، و زدودن اعتباريات پوچ، و افكار و اوهام بى‏پايه و اساس، بهتر واقف مى‏گردند.

شكر الله مساعيهم الجميلة و بلغهم غاية مناهم على النهجة المرضية.

بازگشت به فهرست

انواع‌ كلاه‌ و عمامۀ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌

رسول خدا صلى الله عليه و آله عمامه بر سرمى‏گذاشتند، و گاهى نيز كلاه قلنسوه [11] و يا برطله[12] بر سرداشتند.و بهترين سربند ايشان عمامه بوده است كه از آن تحسين مى‏كرده‏اند، و آن را تاج فرشتگان و تاج عرب مى‏شمردند.

مجلسى در «بحار الانوار» گويد: بعضى اوقات آن حضرت قلنسوه بر سر مى‏گذاشتند و به روى آن عمامه مى‏بستند، و بعضى اوقات قلنسوه بدون عمامه بر سرداشتند، و بعضى اوقات عمامه بدون قلنسوه مى‏بستند، و گاهى برطله بر سر مى‏گذاشتند، و گاهى قلنسوه تيهيه يمنيه، و گاهى قلنسوه سفيد مصريه (مضربه نسخه بدل) و گاهى در جنگ‏ها قلنسوه‏اى كه در دو طرف آن مانند دو گوش آويزان بود، بر سر داشتند.و گاهى آن قلنسوه از جنس ساج [13] سبز رنگ بود.

چه بسا رسول خدا قلنسوه را از سر برمى‏داشت، و او را به عنوان حاجز و حجاب در مقابل خود قرار مى‏داد و نماز مى‏خواند. [14]

و در بسيارى از اوقات آن حضرت عمامه برسرداشت از جنس خز سياه


ص284

رنگ، چه در سفرهايش و چه در غير آن، و آن عمامه را بر سر خود مى‏پيچيد.و چه بسا عمامه نداشت و دستمالى را بر سر خود و يا بر پيشانى خود مى‏بست، و بسيار ديده مى‏شد كه آن حضرت دستمال بر سر و يا پيشانى خود بسته است.

و يك عمامه‏اى داشت كه آن را بر سر خود مى‏بست، و نام آن سحاب بود.پس آن را بر سر على بست، و به او بخشيد كه ديگر عمامه على بود.و چه بسا على با آن عمامه بيرون مى‏آمد، و پيغمبر صلى الله عليه و آله مى‏گفت: اتاكم على فى السحاب يعنى على با عمامه سحاب به سوى شما آمد!

و عائشه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله جبه پشمين در تن مى‏كرد و عمامه پشمين بر سر مى‏بست، و سپس از منزل بيرون مى‏رفت و براى مردم خطبه مى‏خواند برفراز منبر.

و من هيچكدام از خلائق را نديده‏ام كه خدا آفريده است، از او نيكوتر در آن لباس و عمامه.[15]

در روز عيد غدير، رسول خدا صلى الله عليه و آله بر سر امير المؤمنين عليه السلام عمامه بستند، و اين قضيه به جهت‏خصوص انتصاب او به مقام خلافت و امامت و ولايت‏بوده است، زيرا در اين روز صاحب خلافت‏براى رسول خدا معين و مشخص شد، و عنوان امارت و حكومت و خلافت مقام نبوت و حمل اعباء ولايت‏بدو سپرده شد، و طبعا بايد در آن روز تاجگذارى كرد، و ليكن نه مانند تاجگذارى شاهان جائر و سلاطين جابر، كه از اشك چشم ارامل و ايتام، و بيوه‏زنان، و خون دل اطفال يتيم و محرومان، عقيق و ياقوت و در و برليان ساخته، و بر كلاه زرين خود مى‏نهند.

بلكه به عنوان علامت و نشانه فخر و شرف فضيلت امامت‏حقه الهيه و ولايت كبراى حقيقيه ربوبيه، رسول اكرم خاتم السفراء المكرمين، افضل الانبياء و المرسلين، يگانه جانشين و قائم مقام خود را كه همچون نفس خود داراى ارزش و


ص285

مقام و منصب است، به جلو مى‏طلبد، و عمامه سحاب خود را بر سر او مى‏بندد، بطورى كه داراى دو طرف مى‏باشد، يكى از جلو آويزان است كه كوتاه‏تر است، و دويمى از پشت‏سر آويزان است، كه بلندتر است.و اين عمامه چند دور بر سر على پيچيده شده و بدين صورت متوج به تاج كرامت، و علامت ولايت گرديده است.آنهم عمامه سحاب كه از مختصات عمائم رسول الله بوده است.مانند نگين انگشترى كه سلطان از دست درآورد و در انگشت جانشين خود كند، و يا تاج را از سر خود بردارد، و بر سر او گذارد، و يا رداء و عبا و لباس خاص خود را كه بر تن دارد بر او بپوشاند، اينها همه علامت اعطاء منصب است.

عمامه ، تاج‌ عزّت‌ است‌

بارى عمامه در عرب، يكنوع لباس محترم و معظمى بوده است كه اشراف و بزرگان آنها بر سر مى‏نهادند، و به منزله تاجى بوده است كه ملوك پارس بر سر مى‏نهادند.

ابن اثير جزرى مجد الدين، در حديث قتاده آورده است كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: العمائم تيجان العرب «عمامه‏ها، تاجهاى عرب است‏» .

آنگاه در شرح و تفسير اين عبارت گفته است: تيجان جمع تاج است، و آن عبارت است از چيزى كه براى شاهان از طلا و جواهر مى‏ريزند.و معناى اين كه بگوئى: و قد توجته اين است كه: من تاج را بر او نهادم.و مراد و مقصود رسول خدا از اين كلام آن است كه عمامه براى عرب، به منزله تاج است‏براى پادشاهان، چون عرب‏ها غالبا در بيابان كه هستند، يا سر برهنه هستند، و يا قلنسوه بر سردارند، و عمامه در ميان آنها كم است. [16]

و سيوطى در «جامع الصغير» آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته است:

العمائم تيجان العرب، فاذا وضعوا العمائم وضعوا عزهم. [17]

«عمامه‏ها، تاجهاى عرب مى‏باشند، و بنابراين هر وقت آنها را كنار بگذارند، عزت خود را كنار زده‏اند».

سيوطى اين روايت را از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده


ص286

‏است، و آنرا حديث صحيح شمرده است.

و عبد الرؤوف مناوى در حاشيه «جامع الصغير» آورده است كه: رسول خدا فرمود:

العمائم تيجان العرب اذا وضعوها وضع الله عزهم. [18]

«عمامه‏ها، تاجهاى عرب هستند، و چون آن تاج‏ها را كنار بگذارند، خداوند عزت آنها را كنار مى‏زند» .

و زبيدى در «تاج العروس‏» گويد: تاج به معناى اكليل است، و به معناى نقره و عمامه آمده است، و در اين قسم كه به معناى عمامه آيد از باب تشبيه است، و جمع آن تيجان و اتواج آيد.و عرب عمامه را تاج نام مى‏نهد.و سپس حديث رسول الله را آورده و آنچه را كه ما در اينجا از جزرى در نهايه ذكر كرديم، آورده است، آنگاه گفته است: و توجه، اى سوده و عممه يعنى او را رئيس و سيد نمود و عمامه بر سرش نهاد. [19]

و نيز زبيدى در ماده عمم گويد: و عمامه با كسره، عبارت است از مغفر و بيضه[20] كه با لفظ عمامه از آن دو چيز بطور كنايه آورده مى‏شود.شيخ ما گفته است كه: بعضى از شارحين كتاب شمايل، با فتحه ذكر كرده‏اند، و آن غلط است.و اصل معناى آن چيزى است كه بر سر مى‏پيچند، و جمع آن عمآئم، و عمام با كسره آيد.تا آنكه گويد:

و از باب مجاز است كه عمم با ضمه به معناى سيادت يافته و آقا شده استعمال نمايند، به عنايت آنكه تاجهاى عرب عمامه‏هاست.و هر گاه در لغت عجم درباره تاجگذارى ماده تاج استعمال شود، در بين عرب مى‏گويند: عمامه بر سر بسته


ص

‏است.و شاعر گويد: و فيهم اذ عمم المعمم.

و هر گاه عرب بخواهند كسى را به عنوان سيادت و پيشوائى تعيين كنند، بر سر او عمامه حمرآء (قرمز رنگ) مى‏بندند، و پارسيان چون به شاهان خود تاج گذارند بدان متوج گويند، همچنانكه عرب معمم گويد: و عمم راسه يعنى بر سر او عمامه بست مانند عم با ضمه. [21]

و شيخ شبلنجى گويد: از جمله لقب‏هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله صاحب التاج است، و مراد از تاج در اينجا عمامه است، چون همانطور كه در حديث وارد شده است العمآئم تيجان العرب. [22]

و بر همين قاعده و اصل بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير على بن ابيطالب را پس از آنكه به ولايت منصوب كرد، و من كنت مولاه فعلى مولاه فرمود و او را با لقب امير المؤمنين نام نهاده و به سمت امارت آنان منصوب نمود، و فرمود تا اصحاب و زنان خود به او با لفظ امارت به السلام عليك يا امير المؤمنين سلام كنند و تهنيت گويند، او را با عمامه كه هيئت مخصوصى است و حكايت از جلال و عظمت مى‏كند، معمم نمود، و بدين تاج متوج ساخت و به اين اكليل مكلل فرمود، و با دست مبارك خود عمامه سحاب را بر سرش بست، و در آن مجتمع عظيم بدين عمل نشان داد كه: او داراى امارت و ولايت و حكومتى است، همانند خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با اين تفاوت كه رسول خدا اصل است و او فرع، و او قائم مقام و جانشين پس از اوست.

شيخ الاسلام حموئى پس از بيان دو روايت درباره غدير خم، و آوردن اشعار حسان بن ثابت، با سند متصل خود از ابو راشد از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است كه قال: قال رسول الله: ان الله ايدنى يوم بدر و حنين بملائكة معتمين هذه العمامة.و العمامة [هى] الحاجز بين المسلمين و المشركين.

قاله عليه السلام لعلى لما عممه يوم غدير خم بعمامة سدل طرفها على


ص288

منكبه. [23]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند در روز غزوه بدر، و غزوه حنين، با فرشتگانى كه بدين عمامه معمم شده بودند مرا يارى كرد، و عمامه حد فاصل ميان مسلمين و مشركين است.

اين گفتار را رسول خدا به على عليه السلام در حالى گفت كه در روز غدير خم، او را به عمامه‏اى كه طرف آن را بر دوش على انداخته بود معمم كرد» .

و نيز حموئى با سند متصل ديگر از احمد بن عيسى بن عبد الله معروف به ابى طاهر، از پدرش از جدش از حضرت جعفر بن محمد عليهما السلام روايت كرده است كه گفت: حدثنى ابى عن جدى: ان رسول الله صلى الله عليه و آله عمم على بن ابيطالب عليه السلام عمامته السحاب، فارخاها من بين يديه و من خلفه، ثم قال: اقبل فاقبل ثم قال [له] : ادبر فادبر [ف] قال: هكذا جائتنى الملائكة. [24]

«روايت كرد براى من پدرم، از جدم كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب را با عمامه سحاب خود معمم نمود، و دو طرف آن را از جلو و پشت آويزان كرد، و پس از اين به او گفت: رو بياور! على رو آورد.و سپس گفت: پشت كن! على پشت كرد.رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: اين طور ملائكه به نزد من آمدند.»

بازگشت به فهرست

رسول‌ خدا بر سر أميرالمؤمنين‌ عليهما السّلام‌ در روز عيد غدير عمامه‌ مي‌بندند

و نيز حموئى با سند متصل ديگر، از ابو راشد حرانى، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است كه او گفت: عممنى رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم بعمامة فسدل طرفها على منكبى، و قال: ان الله ايدنى يوم بدر و حنين بملائكة معتمين بهذه العمامة. [25]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم بر سر من عمامه‏اى بست، و كنار آن را بر دوش من انداخت و گفت: خداوند مرا در روز جنگ بدر و حنين به ملائكه‏اى كه بدين شكل از عمامه معمم شده بودند، تاييد كرد و نصرت نمود» .

و علامه امينى گويد كه: حافظ عبد الله بن ابى شيبه، و ابو داود طيالسى، و


ص289

ابن منيع بغوى، و ابو بكر بيهقى، همانطور كه در «كنز العمال‏» آمده است از على عليه السلام آورده‏اند كه:

عممنى رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم بعمامة فسدلها خلفى (و فى لفظ: فسدل طرفها على منكبى) ثم قال: ان الله امدنى يوم بدر و حنين بملائكة يعتمون هذه العمة.و قال: ان العمامة حاجزة بين الكفر و الايمان. [26]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم مرا به عمامه‏اى معمم نمود كه كنارش را بر پشتم آويخت، (و در عبارت ديگرى آمده است كه: كنارش را بر دوشم آويخت) و سپس گفت: خداوند مرا در روز بدر و حنين، به فرشتگانى كه اينگونه عمامه بر سر بسته بودند تاييد كرد» .و پيامبر گفت: «عمامه، حد فاصل و حاجز بين ايمان و بين كفر است‏» .

آنگاه امينى گويد: اين روايت را سيد احمد قشاشى در كتاب السمط المجيد، از طريق سيوطى از اعلام اربعه روايت كرده است.

و در «كنزل العمال‏» از مسند عبد الله بن شخير، از عبد الرحمن بن عدى بحرانى، از برادرش عبد الاعلى بن عدى روايت كرده است كه: ان رسول الله صلى الله عليه و آله دعا على بن ابى طالب فعممه و ارخى عذبة العمامة من خلفه. (الديلمى)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب را فرا خواند، و او را معمم كرد، و كنار عمامه را از پشت‏سرش آويخت‏» .

بازگشت به فهرست

عمامه‌ ، تاج‌ ملائكه‌ و تاج‌ عرب‌ است‌

و از حافظ ديلمى از ابن عباس آمده است كه قال: لما عمم رسول الله صلى الله عليه و آله عليا بالسحاب، قال له: يا على! العمائم تيجان العرب.

«چون رسول الله صلى الله عليه و آله على را به عمامه سحاب عمامه بست، به او گفت: اى على عمامه تاج عرب است‏» .

و از ابن شاذان، در «مشيخه‏» او از على بن ابيطالب آمده است ��ه: ان النبى صلى الله عليه و آله عممه بيده فذنب العمامة من ورآئه و من بين يديه ثم قال له


ص290

‏النبى صلى الله عليه و آله: ادبر فادبر.ثم قال له: اقبل فاقبل.

و اقبل على اصحابه فقال النبى صلى الله عليه و آله: هكذا تكون تيجان الملائكة.

«رسول خدا صلى الله عليه و آله با دست‏خود عمامه بر سر على بن ابيطالب بست، و براى آن عمامه، دو دنباله، يكى را از پشت، و ديگرى را از پيش رو قرار داد، و سپس فرمود: پشت كن! على پشت كرد.و پس از آن فرمود: رو كن! على رو كرد.

رسول خدا رو به اصحاب خود نموده و گفت: تاجهاى ملائكه اينگونه است‏» .

و حافظ ابو نعيم در كتاب معرفة الصحابة و محب الدين طبرى در الرياض النضرة از عبد الاعلى بن عدى نهروانى روايت كرده است كه: ان رسول الله صلى الله عليه و آله دعا عليا يوم غدير خم فعممه و ارخى عذبة العمامة من خلفه.

«رسول خدا صلى الله عليه و آله على را در روز غدير خم فرا خواند، و عمامه بر سرش بست، و كنار عمامه را از پشت‏سرش آويخت‏» .

و اين روايت را علامه زرقانى در «شرح المواهب‏» آورده است.[27]

بازگشت به فهرست

روايات‌ وارده‌ در فضيلت‌ عمامه‌ بر سر نهادن‌

و مولى على متقى هندى رواياتى را در فضيلت عمامه از رسول خدا ذكر كرده است، كه بعضى از آنها از اين قرار است: باوردى از ركانه آورده است كه:

العمامة على القلنسوة فصل ما بيننا و بين المشركين، يعطى يوم القيامة بكل كورة يدورها على راسه نورا.

«عمامه را چون بر روى كلاه قلنسوه (فينه و مشابه آن) ببندند، علامت‏شناسائى ما از مشركان خواهد بود.بهر دورى كه عمامه را بر سرش بپيچد، در روز قيامت نورى به او داده مى‏شود» .

و از «معجم كبير» طبرانى از ابن عباس آورده است، و نيز از طبرانى از اسامه آورده است كه: اعتموا تزدادوا حلما!

«عمامه بر سر خودتان بپيچيد! زيرا حلم و بردبارى شما را زياد مى‏كند» .

و از بيهقى در «شعب الايمان‏» از خالد بن معدان مرسلا آورده است كه:


ص291

اعتموا خالفوا الامم قبلكم!

«عمامه بر سرتان ببنديد! و بدين صورت با امت‏هائى كه قبل از شما بوده‏اند خلاف كرده‏ايد» .

و از ديلمى در «مسند الفردوس‏» جابر آورده است كه:

ركعتان بعمامة خير من سبعين ركعة بلا عمامة.

«دو ركعت نماز خواندن، با عمامه بهتر است، از هفتاد ركعت‏بدون عمامه‏» .

و از ابن عساكر از عبد الله بن عمر آورده است كه:

صلوة تطوع او فريضة بعمامة تعدل خمسا و عشرين صلاة بلا عمامة و جمعة بعمامة تعدل سبعين جمعة بلا عمامة.

«يك نماز مستحبى و يا واجبى گزاردن با عمامه، برابر است‏با بيست و پنج نماز بدون عمامه.و خواندن نماز جمعه با عمامه برابر است‏با هفتاد نماز جمعه بدون عمامه‏» .

و از طبرانى از ابن عمر، و از بيهقى در «شعب الايمان‏» از عباده آورده است كه:

عليكم بالعمائم، فانها سيما الملائكة.و ارخوا لها خلف ظهوركم!

«بر شما باد به بستن عمامه، چون عمامه داشتن نشانه و علامت فرشتگان است، و كناره آن را به پشت‏هايتان رها كنيد، تا آزاد باشد» .

ائتوا المساجد حسرا و معصبين! فان العمائم تيجان المسلمين! [28]

«به مساجد بيائيد با صورت‏هاى باز بدون لثام، و سرهاى خود را بپيچيد. زيرا كه عمامه‏هائى كه بر سر داريد، تاجهاى مسلمانان است‏» .

و از ديلمى از عمران بن حصين آورده است كه:

العمائم و قار للمؤمن، و عز للعرب، فاذا وضعت العرب عمائمها وضعت عزها.

«عمامه وقار مؤمن و عزت عرب است، و چون عرب عمامه را كنار زند، عزت خود را كنار زده است‏»


ص292

.و نيز از ديلمى از ركانه آورده است كه:

لا تزال امتى على الفطرة ما لبسوا العمائم على القلانس.[29]

«پيوسته امت من بر فطرت اسلام هستند، تا وقتيكه بر روى فينه‏هاى خود عمامه ببندند» .

بارى همانطور كه در اين احاديث كثيره ديديم، سنت اكيد است كه مسلمين عمامه بر سر ببندند، و آن عزت و شرف است، و موجب قبولى نماز و پاداش آن باضعاف مضاعفه، زيرا اين لباس پيامبر و امير المؤمنين است.و ليكن بايد دانست كه آن عمامه‏اى كه در شرع مطهر وارد است، مانند عمامه‏هاى فعلى معمولى نيست، زيرا اولا دو سه دور بيشتر نمى‏پيچد، و ثانيا بايد دو طرف آن از جلو و عقب رها باشد، نه آنكه داخل لفافه‏ها كنند.

و همچنين مستحب است كه انسان مطلقا و بالاخص در حال نماز، و در حال خطبه جمعه و عيدين ردا بر دوش بگيرد.و ردا غير از عبائى است كه امروزه معمول است‏بلكه حله‏اى است‏به شكل لباس احرام كه آنرا بر دوش مى‏افكنند.اميد است‏با توجه به حقايق اسلام، گرايش‏ها از عادات و رسوم به همان حقيقت‏بازگشت كند.

چقدر بيدار و باهوش، استعمار كفر بر مسلين يورش برد، و در كودتاى فرهنگى و ادبى با اصرار، و ابرام و شكنجه، و زندان، اولا عمامه‏ها را از سرها برداشت.سابقا عمامه لباس خاص فقهاء و علماء نبود، بلكه تمام طبقات مردم عمامه بر سر داشتند، يا بدون فينه، و يا روى فينه مى‏بستند.

استعمار مردم را به كميساريا مى‏برد، و عمامه‏ها را از سر برمى‏داشت، و قباها را مى‏بريد، و عباها را مى‏گرفت، و مى‏گفت: لازم است متحد الشكل شويد! كدام شكل؟ شكل اروپائى‏ها.شابگاه بر سر بگذاريد و كت و شلوار بپوشيد.در ادارات دولتى هم تراشيدن ريش، و آويختن زنار و كراوات از واجبات بود.

مى‏گفتند: شرف انسان به لباس نيست، به علم است، و علم در هر جا علم


ص293

است، و عالم در هر لباس عالم است.

غلط مى‏گفتند، و مغالطه مى‏نمودند.شرف انسان به لباس پيامبر است، و به طرز عمامه مولى امير مؤمنان است.عالم اگر در لباس پيامبر باشد، عالم دين است، لباس كفر، نماينده مكتب كفر و نمايشگر الحاد و انحراف است.سربازان هر كشورى را از شكل لباس و رنگ و آرم آن مى‏شناسند.در زمان پهلوى كه عمامه‏ها را از سر برمى‏داشتند و بهيچوجه اجازه عمامه نمى‏دادند، از يكى از علماى تبريز نقل شد كه مى‏گفت: روزى رئيس نظميه (رئيس شهربانى امروز) در منزل من آمد كه بمن ابلاغ كند كه بايد عمامه‏ام را بردارم، و من ابا مى‏نمودم.او گفت‏حضرت آقا علم به عمامه و لباس نيست، و انسان شخصيتش تفاوت نمى‏كند در لباس عمامه باشد، و يا در غير آن، عمامه چه اثرى دارد؟ ! من در جواب او گفتم: ما هم تا بحال خيال مى‏كرديم عمامه تاثيرى در شخصيت و علم ندارد، و عالم در همه لباس‏ها عالم است، اما از اين اصرار و ابرام شما براى برداشتن عمامه براى ما شبهه‏اى پيدا شده است كه مبادا عمامه تاثير داشته باشد فلهذا در نگهدارى عمامه خودمان كوشا هستيم.لله الحمد و له المنة كه اينك آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت.

بارى ما در اينجا بحث از غدير خم را كه تا جاى امكان، در شرح ابحاث آن كوتاهى نكرديم، و له الشكر كه به اينطرز نفيس از خامه برون ريخت، خاتمه مى‏دهيم و به سائر ابحاث باقيمانده از دوره دروس امام شناسى مى‏پردازيم.و له الحمد فى الاولى و الآخرة، و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.عصر روز بيستم شهر ربيع المولود يكهزار و چهارصد و شش هجريه قمريه در مشهد مقدس على شاهدها آلاف التحية و الاكرام پايان پذيرفت.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[1] آيه سى‏ام و سى و يكم، از سوره كهف: هجدهمين سوره از قرآن كريم.

[2] . آيه 51 تا 53، از سوره 44: دخان.

[3] . آيه 22 و 23، از سوره 22: حج.

[4] . «نهج البلاغه‏» خطبه 191.

[5] . آيه 26: از سوره 7: اعراف.

[6] . «مصباح الشريعة‏» : باب هفتم.

[7] . «سفينة البحار» ، ج 2 ص 503 و ص 504.

[8] . «نهج البلاغه‏» ، خطبه 158.و اين خطبه را تماما در كتاب «مكارم الاخلاق‏» ، شيخ رضى الدين ابو نصر حسن بن فضل طبرسى، كه از بزرگان و اعيان علماء شيعه است، و در قرن ششم مى‏زيسته است، در ابتداى كتاب آورده است، و كتاب «مكارم الاخلاق‏» خود را بر اين اساس پايه‏ريزى كرده است. «مكارم الاخلاق‏» از كتب نفيس و حاوى مطالب مهمه مى‏باشد، و علماى راستين سابقين، آن را در سفر و حضر پيوسته همراه خود داشته‏اند.

[9] . آيه 21، از سوره 33: احزاب.

[10] . طبرى و ابن اثير جزرى در تواريخ خود آورده‏اند و محدث قمى نيز از آنها نقل كرده است كه: و لما بقى الحسين فى ثلاثة او اربعة، دعا بسراويل محققة يلمع فيها البصر يمانى محقق ففزره و نكثه لكيلا يسلبه فقال له بعض اصحابه: لو لبست تحته التبان! قال: ذلك ثوب مذلة و لا ينبغى لى ان البسه.فلما قتل سلبه بحر بن كعب فتركه مجردا. «چون از اصحاب حسين بن على عليهما السلام غير از سه چهار نفرى بيشتر نماندند، يك شلوارى كه بافت آن محكم بود طلب كرد، آن شلوار بقدرى جالب بود كه چشم در آن خيره مى‏شد، و از بافته‏هاى يمن بود بدون شك، حضرت آن را شكافتند و علاوه با سر انگشتان خود آن را به قطعاتى خرد و پاره كردند كه مبادا بعد از شهادت، آن را از پايش بيرون كنند و به غارت برند.بعضى از اصحاب گفتند: چه خوب است كه در زير آن يك تبان مى‏پوشيدى؟ ! (تبان و تنبان شلوار كوتاهى را گويند كه درازاى لنگه‏هاى آن بقدر يك وجب است) حضرت گفتند: اين لباس كوتاه، لباس اهل ذلت است، و براى من سزاوار نيست كه بپوشم.و چون آن حضرت به درجه رفيعه شهادت رسيدند، بحر بن كعب روى آورده و آن را به غارت برد، و آن حضرت را عريان گذارد. (تاريخ الامم و الملوك طبرى طبع مطبعه استقامت قاهره سنه 1358، ج 4 ص 245، و طبع دار المعارف مصر طبع دوم ج 5 ص 451 و الكامل فى التاريخ طبع بيروت 1385 ج 4 ص 77 و نفس المهموم ص 224 و ص 225) و ايشان سراويل مخففه با فاء ضبط كرده‏اند، و اين اشتباه است زيرا مخفف به معناى سبك است و مناسبت معنايش در اينجا كم است‏بخلاف محققه با قاف يعنى محكم و بافت قوى.بارى منظور از بيان اين حديث آن است كه حضرت شلوار كوتاه را لباس ذلت‏شمرده و از پوشيدن آن امتناع كردند.بر اساس همين سيره اسلاميه است كه امت مسلمان از پوشيدن لباس كوتاه مطلقا خوددارى مى‏كنند بخلاف كفار كه لباس كوتاه در ميان آنها امر رايجى است.

[11] . قلنسوه و قلنسية نوعى است از كلاههاى سر، كه به شكلهاى مختلف است.و جمع آن قلانس و فلانيس و قلاس و قلاسى آيد.

[12] . برطل بر وزن قنفذ و اردن نوعى از قلنسوة مى‏باشد، و برطلة چيزى است كه بر سر ميگذاشتند و مانع از تابش آفتاب بود.

[13] . ساج درختى است‏بزرگ، و چوب آن از سخت‏ترين اقسام چوب است.

[14] . اين مطالب را در «كنز العمال‏» ، ج 7، ص 72 و ص 73.از طبع دوم، حيدرآباد سنه 1378، آورده است.

[15] . «بحار الانوار» ، طبع كمپانى ج 6، ص 155، و طبع حروفى، ج 16، ص 250 و ص 251، از كتاب نبوت نقل كرده است كه از انس بن مالك روايت مى‏كند.

[16] . «النهاية‏» ، ماده توج، ج 1، ص 199.

[17] . «جامع الصغير» طبع چهارم، جلد دوم، ص 70 و «كنز العمال‏» ج 19 ص 222.

[18] . «كنوز الحقايق فى حديث‏خير الخلائق‏» كه در هامش «جامع الصغير» سيوطى طبع شده است، طبع چهارم، حرف العين، ص 21.

[19] . «تاج العروس‏» ، ماده توج، ج 2، ص 12.

[20] . مغفر، كلاه بافتگى است از حلقه‏هاى فولاد كه همچون شب كلاه، رزمندگان در زير كلاه و قلنسوه خود مى‏گذارند.و بيضه با فتحه باء به معناى كلاه‏خود است.

[21] . «تاج العروس‏» ، ماده عمم، ج 8، ص 410.

[22] . «نور الابصار» ، ص 25.

[23] . «فرائد السمطين‏» ، ج 1، باب 12، ص 75 و ص 76 حديث‏شماره 41 و 42.

[24] . «فرائد السمطين‏» ، ج 1، باب 12، ص 75 و ص 76 حديث‏شماره 41 و 42.

[25] . «فرائد السمطين‏» ، ج 1، باب 12، ص 76 حديث 43.

[26] . اين حديث را در «كنز العمال‏» طبع دوم حيدرآباد، ج 19 ص 222، از طيالسى و بيهقى، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است.

[27] . الغدير، ج 1، ص 291.

[28] . «كنز العمال‏» طبع دوم حيدرآباد سنه 1391، جلد نوزدهم، ص 222.و ص 223.

[29] . همان كتاب، ص 223.

بازگشت به فهرست

دنباله متن