حال بيائيم ببينيم: مراد از اين روز كه به لفظ اليَوم مكرّر شده است كدام است ؟ آيا روز به معناي زمان وسيع و مُتّسعي است، همچنان كه گفته ميشود: من ديروز طفل بودم، و امروز جوان شدم. و يا ديروز جاهل بودم و امروز عالم شدم ؟ و مراد زمان ظهور اسلام به بعثت رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم و دعوت او است تا اينكه مراد اين باشد كه: خداوند اسلام را براي شما نازل كرد و دين را براي شما كامل نمود و نعمت را بر شما تمام كرد و كافران را از شما مأيوس فرمود.
اين احتمال درست نيست زيرا كه ظاهر سياق آيه اينست كه: مسلمانان ديني داشتند كه كفّار در ابطال و تخريب آن طمع داشتند، و مسلمانان از اين طعم كفّار در خرابي دينشان در ترس بودند؛ و خداوند كافران را از تعدّي و تجاوز به دين مؤمنان مأيوس گردانيده و مؤمنان را در أمن و ايمني قرار داد. و آن دين ناقص بود، و خداوند كامل فرمود و نعمتش را تمام كرد. مسلمانان قبل از اسلام ديني نداشتند تا آنكه كفّار در آن طمع كنند، و آن دين را خداوند كامل كرده و نعمتش را بر آنها تمام نموده باشد.
و علاوه طبق اين احتمال ميبايست جملة اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم و بر
ص 29
جملة اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، مقدّم باشد تا نظم كلام و ترتيب آن استوار باشد.
و يا آنكه مراد از امروز در آیه كريمه، بعد از فتح مكّه باشد، كه خداوند كَيْد و مكر مشركان قريش را در هم شكست و شوكت و عظمت آنها را در هم فرو ريخت و بنيان دين و آئين آنها را خراب نمود و بُتهاي آنان را شكست. و بنابراين اميدشان بر آنكه ديگر بتوانند بر روي پاي خود بايستند قطع شد. و در تضادّ با اسلام و جلوگيري از نفوذ امر اسلام و انتشار صيت و آوازة اسلام به نوميدي گرائيدند.
اين احتمال نيز درست نيست، چون آيه، دلالت بر كامل شدن دين و تمامي نعمت دارد، و در فتح مكّه كه در سال هشتم از هجرت واقع شد دين خدا كامل نگرديده بود. چه بسا زا فرائض و واجباتي كه بعد از فتح مكّه نازل شد، و چه بسيار از حلال و حرامي كه بين آنروز و بين رحلت رسول خدا تشريع شد.
علاوه بر اين مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا، تمام مشركين عرب است. و پس از فتح مكّه آنها از دستبرد و خراب كردن آئين مسلمين مأيوس نشده بودند. و دليل بر اين مطلب آنست كه بسياري از پيمانها و عهدنامههائي كه مبني بر عدم تعرّض بود، بعد از فتح مكّه نيز به اعتبار خود باقي بود، و مشركين عرب بر سنّتِ جاهلي حجّ ميكردند. وَ مَا كَانَ صَلَوتُهُم عِندَ الْبَيْتِ إلاّ مُكَاءً وَ تَصدِيَةً[1]. و زنان طواف حجّ خودرا و مناسك آنرا عريان و لخت مادرزاد، مكشوف العورة بجاي ميآوردند.[2]
و اين نَهج باقي بود تا رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در سنة نهم از هجرت أميرالمؤمنين عليه السّلام را با آيات سوره برائت از مدينه به مكّه گسيل داشتند، و بقاياي آداب و رسول جاهليّت را باطل كردند.
و يا آنكه مراد، زمان بعد از نزول سورة برائت باشد، چون در آن وقت تقريباً اسلام بر تمام جزيرة العرب گسترده شده بود و آداب شرك و سنّتهاي جاهلي بر افتاده بود. مسلمانان در مجامع ديني و در مناسك حجّ، يك تن از مشركان را
ص 31
نمييافتند، اُمور طبق مرام آنها ميگذشت، و بعد از خوف و ترس، پروردگار عالم براي آنها امن و ايمني قرار داد به طوري كه خداوند را بتوانند بدون شائبة شرك عبادت كنند.
اين احتمال نيز درست نيست، زيرا مشركين عرب اگر چه بعد از نزول سورة برائت و طيّ شدن بساط شرك از جزيرة العرب و برافتادن رسوم و عادات جاهليّت، از تسلّط بر مسلمين و برانداختن آئين ايشان مأيوس شدند و ليكن هنوز دين اسلام كامل نشده بود، و بسياري از احكام و فرائض و از جملة آنها همين سورة مائده بعد از سورة برائت نازل شد. و ذكر شد كه همگي اتّفاق دارند كه سورة مائده در آخر زمان حيات رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم نازل شده است. و در اين سوره بسياري از احكام حلال وح رام و حدود و قصاص است. و محصّل سخن آنست كه: هيچ راهي نداريم كه بتوانيم معناي اليَوْم را در آیه شريفه به معناي زمان واسع كه مناسب مفاد آيه در ابتداء نظر باشد، همانند زمان ظهور دعوت اسلام، و همانند زمان پس از فتح مكّه، و يا بعد از نزول آيات برائت بگيريم، و ناچار بايد بگوئيم مراد از اليوم (امروز) روز نزول خود آيه است.
و آن روز، روز نزول سوره است در صورتي كه اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، در وسط آیه حرمت أكل نازل شده و به حسب معني مرتبط به آن باشد، و يا بعد از نزول سورة مائده در اواخر زمان رسول الله نازل شده، و سپس در اينجا قرار دادهاند به قرينة گفتار خدا: اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم .
آيا اين روز بخصوص، روز فتح مكّه است، و يا روز نزول سورة برائت است ؟! همان اشكالاتي كه در سابق براي احتمال دوّم و سوّم ذكر كرديم بعينها در اينجا جاري است.
آيا اين روز، روز عرفه از حجّة الوداع است، همچنان كه بسياري از مفسّران عامّه بر آن رفتهاند و در بعضي از روايات نيز وارد شده است ؟ در اين صورت معني و مفهومي از يأس كفّار دستگير نميشود. زيرا اگر مراد از يأس از دين مسلمين، يأس مشركين قريش باشد كه ديگر نميتوانند بر دين مسلمين غلبه كنند، اين معني در روز فتح مكّه در سنة هشتم حاصل شد نه روز عرفه سنة دهم. و اگر مراد يأس مشركين همة عربستان باشد، آن يأس در روز نزول سورة برائت حاصل شد كه در سنة نهم از
ص 32
هجرت بود. و اگر مراد يأس جميع كفّار أعمّ از مشركين و يهود و نصاري و مجوس و غيرهم باشد ـ همچنان كه إطلاق آیه: الَّذِينَ كَفَرُوا نيز اقتضاي آن را دارد ـ اين جماعت مأيوس از غلبة بر مسلمين و آئين آنها نبودند زيرا هنوز اسلام قوّت و شوكتش ظاهر نشده و به خارج جزيرة العرب راه پيدا نكرده و غلبه نيافته بود.
و از جهت ديگر بايد تفحّص كرد، و ديد كه: در روز عرفه حجة الوَداع كه نهم ذي حجّة از سنة دهم از هجرت است چه داستاني واقع شده است؟ و آن روز چه موقعيّت و وضعيّتي دارد كه مناسب با گفتار خداوند: اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الءِسْلَـٰمَ دِينًا باشد ؟
ممكن است بگويند: مراد از إكمال دين، إكمال أمر حجّ است، در حضور رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم كه خود آن حضرت نيز عمل حجّ را انجام داده و به مردم تعليم عملي و قولي فرموده است.[3]
و اين كلام درست نيست زيرا تنها تعليم مناسك حجّ را به مردم چگونه ميتوان إكمال دين ناميد ؟ در حالي كه ميدانيم قبل از حجّ، پيامبر اكرم اركان دين از نماز و روزه و زكات و جهاد وحجّ را تشريع نموده بودند، و در حِجَّة الوداع نيز كه تعليم حجّ تمتّع نمود دير زماني نپائيد كه اين سُنّت سَنيَّه مهجور، و اين فريضة الهيّه متروك ماند.
ياد دادن و تعليم چيزي از واجبات دين را نميتوان اكمال آن واجب شمرد تا چه رسد به آنكه تعلّم واجبي از واجبات دين اكمال مجموعة دين باشد؟
و علاوه بر اين، اين احتمال موجب ميشود كه رابطة فقرة أوّل يعني: اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، را با اين فقره يعني: اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم قطع كنيد. آخر چه رابطهاي بين مأيوس شدن كفّار از دستبرد به دين مسلمانان، با تعليم رسول خدا حجّ تمتّع را به مردم وجود دارد ؟
و ممكن است بگويند: مراد از إكمال دين، إكمال آن است از جهت بيان و
ص 33
نزول بقاياي حلال و حرامي كه در اين روز، در ضمن سورة مائده نازل شده است چون حلالي و حرامي بعد از آن نيامده است، و بواسطة إكمال دين، يأس در دل كفّار پديد آمده و آثار آن در سيمايشان ظاهر شده است.[4]
وليكن بايد ديد كه اين كافراني كه يأس در دلشان پيدا شده است و آیه شريفه به كلمة الَّذِينَ كَفَرُوا از ايشان تعبير كرده است، چه كساني هستند ؟ اگر مقصود كفّار عرب باشد، كه معلوم است در آن روز اسلام بر همه آنها تسلّط يافته، و در ميان آنها كسي يافت نميشده است كه تظاهر به غير اسلام كند. و بنابراين كافرانِ نااميد و مأيوس چه كساني ميباشند.
و اگر مقصود از كفّار، كفّار غير عرب باشد، از ساير امّتها و طوائف، دانستيم كه آنها در آن وقت از تلسطّ بر مسلمين مأيوس نبودهاند.
از اين گذشته بايد ديد كه مراد از انسداد باب تشريع احكام به نزول سورة مائده و سپري شدن روز عَرفه چيست ! چون روايات بسياري كه نميتوان آنها را دست كم گرفت، وارد شده است بر اينكه فرائض و واجباتي بعد از روز عرفه نازل شده است. مانند آیه إرْث كَلالَه كه در آخر سورة نساء ميباشد، و آيات ربا. حتّي اينكه از عمر روايت شده است كه در خطبهاي كه خوانده است گفته است: آخرين آيات نازلة قرآن، آیه رباست، و رسول خدا رحلت كردند و آنرا براي ما روشن نساختند؛ فَدَعُوا مَا يُريبكُم إلَي مَا لا يُيبُكُمْ «پس از آن حكمي كه در آن شكّ داريد دست برداريد و به حكمي كه در آن شك نداريد روي آوريد!».
وبخاري در روايت صحيحه از ابن عبّاس آورده است كه: آخرين آیه نازلة بر رسول خدا آیه ربا بوده است. و شخص عالِم به طرق استفاده از روايت و از كتاب خدا نميتواند اين دسته از روايات را ضعيف بشمارد، و نزول آیه اكمال را در روز عرفه بر آن مقدّم بدارد. زيرا در آیه شريفه، صراحت يا ظهوري نيست در اينكه مراد از اليَوْم، روز عرفه بعينه باشد بلكه احتمالي است كه در آيه داده ميشود، و اين
ص 34
احتمال وقتي متعيّن ميشود كه تمام احتمالات ديگر منتفي شود. و اين روايت كمتر از احتمال مجرّد از سند نيستند.
و ممكن است بگويند: مراد از إكمال دين، پاك شدن بيت الله الحرام است براي مسلمين و بيرون راندن مشركين است از آنجا، به طوري كه مسلمين بتوانند حجّ كنند و با ايشان مشركين نباشند.[5]
اين گفتار نيز درست نيست زيرا پاك شدن جَوّ براي مسلمين قبل از يكسال صورت گرفت، و تقييد آن به لفظ امروز كه در گفتار خدا: اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم آمده است معني ندارد. و علاوه بر فرض اينكه بتوانيم اين صفاي جوّ و پاك شدن بيت الله را إتمام نعمت بدانيم وليكن إكمال دين نميتوانيم بدانيم.
دين عبارت است از مجموعة عقائد و احكامي، و كمال آن نيست مگر به اضافه كردن چيزي به اجزاء و قسمتهاي آن. و پاك كردن و خلوص بيت الله را نميتوان إكمال ناميد زيرا ارتفاع موانع و مزاحمات را از قسمتهاي دين و اجزاء آن اكمال نميگويند. و از اين گذشته يأس كفّار از دين به حال خود باقي است.
و ممكن است بگويند: مراد از اكمال دين، بيان تفصيلي محرّمات است تا آنكه مسلمين آنها را ياد گيرند و بدان عمل كنند. يعني از آن محرّمات اجتناب نمايند، و از كافران مترسند. چون كافران از تظاهر و اميد غلبه بر دين مسلمانان نا اميد شدهاند به علّت آنكه خداوند مسلمين را به اظهار دينشان و به غلبه بر كفّار عزّت بخشيده است.
و توضيح اين مطلب آنست كه: حكمت اكتفاء در صدر اسلام از مُحَرَّماتِ اكل به ذكر چهار چيز از آن يعني ميتَه و دَم و لَحْم خِنزِير و مَا أُهِلَّ لِغَيرِ اللهِ بِهِ (مردار و خون وگوشت خوك و حيواني را كه با اسم غير خدا كشته باشند) چنانكه در بعضي از سورههاي مكّيّه وارد است، و ترك كردن تفصيلات آن محرّمات را كه در اين آیه مائده وارد شده و اسلام آنها را براي مسلمانان ناپسند داشته است، و بيان نكردن خصوصيّات محرّمات را تا بعد از فتح مكّه به جهت بيان تدريجي در حرمت اين
ص 35
خباثت بوده است، تا تشديد در حرمت استعمال آنها را متدرّجاً بيان كند، همچنان كه در تحريم خَمر و مُسكِر اين تدريج آمده است براي آنكه عرب از اسلام روي نگرداند و در دين مشكلات و سختيها و حَرَجي نبيند، تا بواسطة اين مشكلات و حرجها كفّار اميد آن را داشته باشند كه فقراي از مسلمين كه اكثريّت از سابقين اوّلين را تشكيل ميدادند از اسلام متنفّر شده و اعراض كنند.
بيان خصوصيّات چيزيهاي حرام را خداوند بعد از قوّت اسلام و عزّت مسلمانان و گشايش بر مسلمين و بعد از يأس و نوميدي مشركان از نفوذ به حوزة مسلمين و زوال طمع ايشان در غلبة بر آنها و از بين بردن آئينشان را با قوّة قاهرة مؤمنان، قرار داد. و در اين صورت بر مؤمنان بيشتر لازم است كه مداراي با كفّار را ترك كنند و در عمل به دينشان با اين تفصيلات و خصوصيّات، هراس نداشته و از ايشان بر دين خود ونفوس خود مترسند و از عاقبت امر خود نگران نباشند.
خداوند سبحانه در اين آيه به مؤمنان خبر داده است كه كفّار در ميان خود مأيوس شدهاند كه دين مؤمنان زوال پذيرد. و در اين صورت كه خداوند متعال ضعف مؤمنان را تبديل به قوّت، و خوف آنها را تبديل به أمن، و فقر ايشان را تبديل به غنا كرده است، سزاوار است كه آنها از غير خدا نترسند و از تفاصيل محرّماتي كه خداوند در آيه نهي فرموده است، اجتناب ورزند. چون در اين اجتناب كمال دين ايشان تحقّق مييابد.[6]
گويندةا ين احتمال خواسته است بين چند احتمال از احتمالات مذكوره را جمع كند تا با هر احتمالي آن اشكالي را كه متوجّه احتمال ديگر ميشود، دفع نمايد. و بنابراين در همة محاذير و اشكالات غوطهور شده و آيه را هم از جهت لفظ و هم از جهت معني فاسد كرده است.
اوّلاً غفلت كرده است كه منظور از يأس، اگر يأس مستند به ظهور اسلام و قدرت آن باشد، كه آن به فتح مكّه و به نزول آيات سورة برائت و قرائت آن بر مشركين در عقبة مِني توسّط أميرالمؤمنين عليه السّلام حاصل شده است، در اين صورت صحيح نيست كه در روز عرفه سنة دهم گفته شود: در امروز كافران از دستبرد به دين شما
ص 36
مأيوس شدهاند: اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، زيرا ايشان پيش از يكسال و يا دو سال مأيوس شده بودند، و بايد گفته شود: قَدْ يَئَسوا (به تحقيق مأيوس شده بودند) و يا إِنَّهُم آئِسُونَ (ايشان مأيوسند).
و ثانيا غفلت كرده است كه اين تدرّجي كه در محرّمات طعام ذكر كرده است و آن را به تدريجي بودن حرمت خَمر و مُسكر قياس كرده است، اگر منظورش تدريجي بودن بعضي از مصاديق و أفرادِ چيزهاي حرام باشد، اين كلام درست نيست. زيرا اين آیه وارده در سورة مائده بيشتر از آنچه آيات سورة بقره و انعام و نَحل از چيزهاي حرام را دربارة طعام بيان كردهاند مشتمل نيست و مَؤقُوذَة و مُنخَنِفَة و مُتَرَدِّيَة وَ نَطِيحَة وَ مَا أَكولَ السَّبعُ (حيواناتي كه به سبب چوب زدن بر آن، و يا خفه كردن و يا از بلندي پرتاب كردن، و يا بواسطة شاخ زدن به يكديگر و يا باقيماندة خوراك درندگان بميرند) از مصاديق و أفراد ميَته (مردار) هستند كه در آيات آن سورهها حرمتش آمده است: وَ مَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ وَ أَن تَسْتَقْسِمُوا بِالَازْلامِ (حيواني كه بر روي سنگ معبدِ بت پرستان به جهت تقرّب به بتها و اربابشان قرباني كنند، و آن حيواني كه به طريق خاصّي از قمار، به قمار گذارده و قسمت كنند). از مصاديق و افراد مَا اُهِلَّ بِهِ لِغَيْر اللهِ سورة بقره، أوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَهِ بِهِ سورة انعام، وَ مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَهِ بِهِ سورة نحل (حيواني كه در وقت كشتن بانگ غير از خدا بر او زنند و به نام بتها و يا هر چه غير از خدا باشد ذبح كنند) ميباشد، و اين آیه سورة مائده از جهت تعداد افراد طعامهاي چيزي بيشتر از آن سه سوره را بيان نميكند.
و اگر منظورش تدريجي بودن بيان إجمالي و بيان تفصيلي است، كه خداوند اوّلاً به طور إجمال ذكر كرده و ثانياً بطور تفصيل شرح داده است، براي آنكه مردم يكباره از قبول آن سر مپيچند، اين سخن درست نيست. زيرا مصادق و افراد چيزهاي حرامي كه تحت عنوان ميته و گوشت خوك و خون و حيواني كه بر او نام غير خدا برده شده، و در سه سورة نازلة قبل از مائده آمده است، از محرّماتي كه در سورة مائده آمده است بيشتر است، و ابتلاء مردم به آنها زيادتر است از امثال مُنخَنِقَة و مَوقُوذَة و مُتَرَدِّيَة و نَطيحَة و مَا أكَلَ السَّبْعُ . زيرا اينها اُمور نادرهاي است كه گاهي اتّفاق ميافتد، و مردم معمولاً ذبائح خود را به خفه كردن و از بالا انداختن و چوب زدن و شاخ زدن نميكشتند. بلي اگر اين امور به طور ندرت اتّفاق ميافتاد و از
ص 37
خوردن آن دريغ نداشتند. و در اين صورت چطور خداوند از آن چهار چيز حرام كه اهميّتش بيشتر و وقوعش زيادتر است يعني از مردار، خون، گوشت خوك، و حيواني را كه به غير نام خدا بكشند بطور صراحت و بدون ملاحظة خوفي كه در مردم پديد آيد، حرمت آنها را ذكر ميكند، و از چيزهائي كه مهم نيست و گاهي پيش ميآيد، بطور ملاحظه و تقيّه، تدريجاً حرمت آنها را ذكر ميكند تا مردم از دين روي نگردانند ؟
و ثالثاً بر فرض تسليم، تشريع احكام بالاخصّ تشريع برخي از آنها اكمال دين نیست، و در اين فرض بايد گفته شود: اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُم بَعضَ نِعْمَتِي .
و رابعاً چگونه خداوند با تشريع اينهمه احكام و قواني و دستورات، دربارة تشريع اين چند حكم منخنقة و موقوذة، در روز عرفه عنايت خاصّي مبذول داشت و بيان حرمت آنرا اكمال دين و اتمام نعمت ناميد ؟ اينجا جدّاً جاي تأمّل است.
و ممكن است بگويند: مراد از اكمال دين، كامل كردن آنست به سَدِّ باب تشريع كه بعد از اين آيهاي كه مُحرَّمات طعام را ذكر ميكند، خداوند ديگر حكمي نفرستاد، و بنابراين دين كامل شد.
و در اين صورت بايد گفت: مقام و موقعيّت ساير احكام نازله بعد از سورة مائده تا رحلت حضرت رسول الله چه خواهد بود ! بلكه موقعيّت ساير احكامي كه در همين سورة مائده بعد از نزول اين آيه پس از گذشت روز عرفه نازل شده است، چه خواهد بود ؟
و از همة اينها گذشته، معناي گفتار خداوند تعالي: وَ رَضِيتُ لَكُم الءِسْلَـٰمُ دِينًا (من امروز راضي شدم كه اسلام دين شما باشد) چه خواهد بود ؟
زيرا تقدير جمله اينست كه: الْيَوْمَ رَضِيتُ . اگر مراد از اين آيه، امتنان براي مردم به ذكر محرّمات طعام در روز عرفه باشد، وجه اختصاص اين روز كه خداوند سبحانه و تعالي راضي شده است كه اسلام دين باشد چيست ! زيرا در اين روز چيزي مشاهده نميشود كه مناسب رضاي حضرت باري باشد.
و نيز اكثر اشكالات وارده بر وجوه سابقه بر اين احتمال نيز وارد است.
حال پس از آنكه دانستيم اين احتمالات دربارة معناي يَوْم در آیه كريمه صحيح نيست، نزديك ميشويم به آنكه بتوانيم معناي يَوْم را در اين آيه، از خود آيه
ص 38
به دست آوريم. و براي حصول اين معني مقدّمه ميگوئيم:
آنچه از آيات قرآن به دست ميآيد آنست كه كافران از بدوِ ظهور اسلام پيوسته در صدد بودند كه اسلام را از بيخ و بنيان ريشهكن سازند، و اميد زوال آنرا از دوران پيشين در سر داشتند، و اين طمع آنان كه در أحيان مختلف به صورتهاي متفاوت ايجاد نگراني و مشكلات براي مسلمين مينموده، و هر روزي به صورت تازهاي به نوعي ظهور داشت موجب ميشد كه مؤمنان را در ترس نگهدارد، و پيوسته در مقام حذر و جلوگيري از ورود چنين خطري باشند.
يك جا ميفرمايد: وَدَّت طَائِفَةٌ مِن أهْلِ الْكِتَـٰبِ لَوْ يُضِّلُونَكُمْ[7].
«گروهي از اهل كتاب دوست دارند كه شما را از دين و آئين خودتان گمراه كنند».
و يك جا ميفرمايد: وَدَّ كَثيرٌ مِن أَهْلِ الْكِتَـٰبِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفّارًا حَسَدًا مِن عِندِ أنفُسِهِم مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَأعْفُوا وَ أَصْفَحُوا حَتَّي يَأتِيَ اللَهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ.[8]
«بسياري از اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از آنكه ايمان آوردهايد، به حالت كفر برگردانند. اين از روي حسدي است كه از نفوس ايشان برخاسته است پس از آنكه حقّ براي آنان آشكارا شده است. پس شما اي مسلمانان ! عفو و اغماض پيشه سازيد و درگذريد تا زماني كه خداوند امر خود را بياورد كه خداوند بر هر چيزي تواناست».
و كفّار كه پيوسته مترصّد مشكلات و ايجاد موانع و مزاحمات براي مسلمانان بودهاند فقط به جهت دين اسلام بود كه سينة آنها را تنگ ميكرد و دلهايشان را ميطپانيد و ميشكافت، به علّت آنكه اين دين سيادت و شرافت آنها را ميبرد، و عنان گسيختگي ايشان را در ارتكاب مشتهيات نفوس آنها مقيّد ميساخت، و بر تمتّعات آنها به آنچه از روي آراء و اهواء خود بدون قيد و شرط انجام ميدادند و نفوسشان بدان خو گرفته و عادت كرده بود، مُهر ميزد.
آنچه مورد عداوت و دشمني كفّار بود دين اسلام بود، نه خود مسلمانان. مگر
ص 39
به جهت دينشان كه دين حقّ بود. كفّار قصد از بين بردن مسلمين و متفرّق كردن مجتمع ايشان را نداشتند، مقصود ايشان خاموش كردن نور خدا، و استوار نمودن اركان شرك و كفر بود كه به اسلام و آيات الهيّه متزلزل و مضطرب شده بود. مقصود و منظور ايشان برگردانيدن مؤمنان بود به شرك اوّليّه، همچنان كه خدا ميفرمايد:
وَ لا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُم حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ استَطَاعُوا.[9]
«پيوسته كفّار با شما كارزار ميكنند تا شما را اگر بتوانند از دينتان برگردانند.»
و ميفرمايد: إِن تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَـٰبَ يَرُدُّوكُم بَعْدَ إيمَانِكُمْ كَافِرِينَ.[10] «اگر شما از جماعتي كه داراي كتاب هستند اطاعت كنيد شما را بعد از ايمانتان به كفر بر ميگردانند».
و ميفرمايد: يُرِيدُونَ لِيُطْفِئوا نُورَ اللَهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهز الْكَـٰفِرُونَ. هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.[11]
«كافران ميخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، و خداوند تمام كنندة نور خود است اگر چه آنها ناپسند دارند. خداوند آن كسي است كه رسول خود را به هدايت و دين حقّ فرستاد تا بر تمام اديان غلبه كند اگر چه مشركان ناپسند دارند.»
و ميفرمايد: فَأدْعُوَا اللَهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَـٰفِرُونَ.[12]
«پس خدا را بخوانيد و بپرستيد، و دين و آئين خود را تنها براي او قرار دهيد، اگر چه مشركان را ناپسند آيد».
و به همين جهت كفّار هيچ همّي و غمّي نداشتند مگر اينكه اين شجرة طيّبه را از بيخ بركنند و اين بنيان رفيع را از اساس منهدم سازند، بواسطة فتنهاي كه در ميان مومنين اندازند و نفاق را در جماعت ايشان انتشار دهند، و شبهات و خرافات را نشر
ص 40
دهند تا دينشان به فساد و تباهي گرايد.
در وَهلة أوّل تمام تصميم و عزمشان بر اين بود كه پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم را در ارادهاش ضعيف 7 و با صرف مال و جاه خود در اين راه، همّت او را خراب سازند، همچنان كه خداوند تعالي به اين امر اشاره دارد:
وَ انطَلَقَ المَلاُ مِنهُم أنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَي ءالِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشيءٌ يُرَادُ.[13]
«جماعت ثروتمند و رؤساي مشركان به حركت آمدند و به مردم زير دست خود گفتند: بر رَوية خودتان مشي كنيد ! و در اعتقاد به آلهه و خدايان خود استقامت ورزيد، اين مطلبي است كه خواسته شده است» !
و يا در اثر معاشرت و مخالطه و مداهنه با آنها او را سست نمايند، همچنان كه خداوند اشاره ميكند: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ.[14]
«مشركان دوست دارند كه تو به مكر و خُدعه و خلاف واقع با آنها رفتار كني تا آنها هم به مكر و خدعه و خلاف واقع رفتار كنند» !
و ميفرمايد: وَ لَوْ ل أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيئًا قَلِيلاً.[15]
«و اگر ما تو را ثابت و استوار ننموده بوديم نزديك بود كه كمي به ايشان اعتماد كني و اتّكاء نمائي» !
و آخرين چيزي كه در زوال دين به آن اميد بسته بودند كه اين دعوت به آن از بين ميرود آن بود كه ميپنداشتند: بعد از پيامبر چون اين دين قائم به امر ندارد از بين ميرود. چون محمّد پسر كه حافظ دين و آئين باشد ندارد. مشركان نبوّت پيامبر را حكومت و رياست و امارتي در لباس نبوّت ميدانستند، و سلطنتي در پوشش رسالت و دعوت؛ و ميگفتند: اگر بميرد همانند پادشاهان وس لاطين، اثر دعوت او از بين ميرود و نام او و نام دين او به نيستي ميگرايد، همچنان كه در حال سلاطين وحكّام مشهود است كه از جهت قدرت و علوّ مرتبت به هر درجه كه برسند و به هر مرتبه از تجبّر و تكبّر و استيلا بر رقاب مردم كه نائل آيند بالاخره به مرگشان، ذكرشان نيز رفته رفته به زوال و نيستي ميرود، و سنّتها و آدابي كه در بين مردم گذاشتهاند با خود
ص 41
آنها در قبورشان دفن ميشود مگر اينكه فرزندي داشته باشند كه حافظ تاج و تخت و سُنَّت و آئين آنها باشد. و محمّد كه پسر ندارد و بلا عقب است، دينش و آئينش با مرگش و با كشته شدنش از بين ميرود. و بدين اميد و پندارشان خدا خبر ميدهد كه : إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الابْتَر[16]. «آن كسي كه عيبگو و بدگوي توست، اوست بلا عقب و بدون سامان».
اين چيزهايي كه ذكر شد و امثال آن آرزوهايي بود كه در نفوس مشركين متمكّن گرديده بود و آنها را در اطفاء نور دين به طمع ميانداخت، و براي اوهام و افكار ايشان چنين جلوه ميداد كه اين دعوت غير از أحْدُوثَه و پندار چيزي نيست، كه تقديرات آنرا به زوال ميكشد و مرور أيّام و ليالي اثر آنرا محو و نابود ميسازد.
وليكن ظهور اسلام تدريجاً و نفوذ آن در بين اهل اسلام، و انتشار آوازه و صيت آن و اعتلاء كلمة آن با شوكت و قدرتي كه همراه بوده از آرزوهايشان نا اميدشان ساخت. زيرا توانستند پيامبر را در عزم و تصميم خود بشكنند، و همّت و ارادة آهنين او را در حدود مال و جاه كه ارائه ميدادند متوقّف كنند.
قوّت و شوكت اسلام ايشان را از جميع اسبابي كه بدان اميدمند بودند به يأس و نوميدي مبدّل كرد، مگر يك چيز كه همواره بدون مسرور و دلشاد بودند، و آن اين بود كه محمّد پشت ندارد، پسر ندارد كه جانشين او در نگهداري اين آئين شود، و پس از او قائم مقام او گردد، و دعوت ديني او را حفظ كند، و بنابراين دعوت او هم با مُردن او خواهد مُرد.
زيرا واضح است كه كمال دين از جهت معارف و احكامش به هر درجه كه باشد به خودي خود نميتواند حافظ خود باشد. و هيچ يك از سُنّتهاي الهيّه و اديان مُتَّبزعه به خودي خود به حال نضارت و طراوت باقي نمانده است. نه بواسطة انتشار صيت و آوازة آنها، و نه بواسطة كثرت منتحلين و پيروان آنها، همچنان كه بواسطة قهر و جَبر و تهديد، و فتنه و عذاب مَحْو و خراب نگرديده است، مگر بواسطة مردن حاملين وحافظين و قائمين به امر آن سُنّتها و به از بين رفتن مُدبِّرين اُمور آنها.
و از آنچه گفته شد، معلوم شد كه: تمام يأس كفّار وقتي متحقّق ميشود كه
ص 42
خداوند براي اين دين قائم به امري معيّن كند كه در حفظ و تدبير اُمورش جاي پيامبر بنشيند و امّت را بدان سنّت ارشاد و هدايت نمايد.
و در اين صورت كه كفّار مشاهده كردند كه: دين از مرحلة قيام شخصي به مرحلة قيام به حامل نوعي منتقل شده است، و در مراحل كمال خود از صفت حدوث پا در مرحلة بقا ميگذارد، يأس و نااميدي تمام وجودشان را فرا ميگيرد. اينست إكمال دين و إتمام نعمت.
و بعيد نيست آیه مباركه در سورة بقره كه اخيراً ذكر شده: وَدَّ كَثيرٌ مِن أهْلِ الْكِتَـٰبِ لَو يَرُدُّونَكُم مِن بَعْدِ إيمَانِكُم كُفّارًا حَسَدًا مِن عِندِ أنفُسِهِمْ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَأْعفُوا وَاصْفَحَوا حَتَّي يَأْتِيَ اللَهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ. چون مشتمل است بر جملة حَتَّي يَأْتِيَ اللَهُ بِأَمرِهِ اشاره به همين معني باشد. يعني امر خداوند كه بايد برسد و مؤمنان از طمع كفّار خارج شوند همان ولايت اميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب است كه بواسطة آن دين پا در مرحلة ثبات و بقا ميگذارد.
و شاهد گفتار ما رواياتي است كه دلالت دارد: آيه در روز عيد غدير خمّ كه روز هجدهم از شهر ذيّ حجّة از سنة دهم هجرت است دربارة ولايت عليّ بن أبيطالب نازل شده است. و بنابراين دو فقرة: اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، و جملۀ اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي با همديگر كمال ارتباط را خواهند داشت، و هيچ يك از اشكالات سابقه بر اين وجه وارد نخواهد شد.
و چون معناي يأس در آيه دانسته شد، از اينجا ميتوان فهميد كه: اليَوْمَ ظرف براي يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ميباشد. و تقديم آن به جهت تفخيم امر روز و تعظيم شأن آنست، چون دين از مرحلة قيام شخصي به مرحلة قيام به قَيِّم نوعي رفت، و از صفت ظهور و حدوث، پا به صفت بقاء و دوام گذارد.
ية شريفة اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، بيان حكم خارجي و تكويني را مينمايد كه از جهتي مشتمل بر بشارت و از جهتي مشتمل بر تحذير است، و دلالت بر تعظيم امر امروز دارد چون مشتمل بر خير كثير و پر فائدهاي است و آن يأس كافران از دين مؤمنان است. و مراد به الَّذِينَ كَفَرُوا مطلق كفّار است از يهود و نصاري و مَجُوس و وَثَنَين، به جهت اطلاق لفظ.
و امّا نهي در فَل تَخْشَوْهُمْ وَاخْشُونِ ارشادي است به نهي مولي. و معنايش
ص 43
اين ميشود كه: موجبي براي ترس شما بعد از يأس كافران كه شما از ناحية ايشان در معرض خطر بوديد، نيست؛ زيرا معلوم است كه انسان كافر بعد از يأس تمام از حصول امري، اهتمام بر آن نميتواند داشته باشد و كوشش و سعي در امري كه ميداند به آن نميرسد غلط است. پس اي مسلمانان شما از ناحية كفّار در امن ميباشد، و بنابراين ديگر سزاوار نيست از آنها بترسيد ! پس از آنها در دينتان مترسيدو از من بترسيد !
و به مقتضاي سياق و مقابلة فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشونِ (از آنها مترسيد و از من بترسيد!) به دست ميآيد كه: بايد از من بترسيد در آن چيزي كه ميبايست از كافران ميترسيديد، در صورت عدم يأس ايشان. و آن عبارت بود از دين و بيرون رفتن آن از دست شما؛ و اين يك نوع خشيت خاصّي است.
يعني حالا بايد از من بترسيد در دين و انتزاع آن از دست شما. و اين جمله نوعي از تهديد است براي مخاطبين، فلهذا اين آيه را حمل بر امتنان ننموديم.
و شاهد بر اين گفتار آنست كه: خشيت و ترس از خداوند بر هر تقدير لازم است و اختصاص به موقعي خاصّ و يا در شرائط مخصوصي ندارد. و اگر خشيت خاصّ در مورد مخصوص در نظر نبود وجهي براي اضراب از فَلا تَخْشَوْهُمْ به وَ اخْشَونِ به نظر نميرسيد. پس اين آيه نظر به خشيت خاصّ غير از خضيت عامّي كه براي مؤمن بر هر تقدير واجب است و در جميع احوال لازم است نوعي تحذير و تهديد را ميرساند. حال بايد ديد كه خصوصيّت اين خشيت چيست؟ و سبب ايجاب اين خشيت و امر به آن در آیه شريفه كدام است ؟
شكّي نيست كه اين دو فقره از آيه: يعني فقره اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، و جملة اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتِي در آیه شريفه با هم مرتبط بوده و براي بيان مقصد و غرض واحدي وارد شدهاند، همانطور كه اشاره كرديم. پس بنابراين آن ديني كه خداوند در آن روز تكميل نمود، و نعمتي كه در آن روز تمام كرد ـ و اين دو در حقيقت امر واحدي هستند ـ همان چيزي است كه كفّار در آن طمع داشتند و مؤمنين، از كفّار دربارة همان چيز ميترسيدند، وليكن خداوند كفّار را مأيوس كرد از تعدّي و تجاوز به آن، و آن را براي مؤمنين كامل و تمام كرد، و ايشان را نهي فرمود از آنكه دربارة آن از كفّار بترسند.
ص 44
پس آن چيزي كه خداوند مؤمنين را امر كرد كه در آن چيز از خداوند بترسند بعينه همان چيزي است كه خداوند كامل و تمام كرد. و ترس از خداوند دربارة آن عبارت است از آنكه: خداوند اين دين را از آنان بگيريد و اين نعمت موهومبه را از آنها سلب كند.
و ميدانيم كه خداوند در قرآن مجيد بيان كرده است كه علّتي براي سَلب نغمت غير از كفرانِ آن نعمت نيست، و شخص كفران كننده را به أشدّ تهديد تحذير فرموده است، آنجا كه گويد:
ذَلِكَ بِأَنَّ اللَهَ لَمْ يَكُ مُغَيَّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.[17]
«و اين به جهت آنست كه خداوند هيچگاه منهاجش بر آن قرار نگرفته است كه: نعمتي را كه به قومي ارزاني داشته است كه را تغيير دهد، تا آن زماني كه ايشان آنچه را كه در نفوس خود آنهاست تغيير دهند. و خداوند شنوا و داناست».
و آنجا كه گويد: وَ مَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَهَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَهَ شَدِيدٌ الْعِقَابِ.[18]
«و هر كس نعمت خداوند را كه به او داده شده است، تبديل نمايد پس خداوند عقابش و عذابش شديد است».
و در قرآن كريم پروردگار تعالي مثال كلّي ميزند براي نعمتهاي خود كه به بندگان ميدهد، و براي عاقبت امر آنها چنانچه به كفران مبدّل كنند؛ ميفرمايد:
وَ ضَرَبَ اللَهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ ءَامِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَ بِأَنعُمِ اللَهِ فَأَذَاقَهَا اللَهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ.[19]
«و خ��اوند مثال ميزند مثال قريه و شهري را كه در آن امنيّت كامل و سكون تامّ حكمفرما بود، و اهلش در آسايش و اطمينان طيست مينمودند، و روزيهاي فراوان از هر جانب به آنها ميرسيد؛ تا آنكه اهل آن قريه و شهر آن نعمتها را كفران
ص 45
كردند، خداوند هم به پاداش كفران، لباس گرسنگي و خوف را در بر ايشان كرده و طعم آن را به آنها چشانيد.» !
و بنا بر آنچه گفته شد آيه: اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، تا جملة رَضِيتُ لَكُمُ الإسْلَـٰمَ دِينًا، اعلام ميكند كه: مسلمانان از جهت كفّار در امن و امنيت هستند و از خطر متوجّه از ناحية آنها مصون ميباشند. و هيچگونه راهي از فساد و هلاكت از سوي كفّار به سوي مسلمانان باز نخواهد شد مگر راهي كه از سوي خود مسلمانان باز شود. و اين راه بواسطة كفران نعمتي است كه به اين نمعت تامّه نمايند و اين دين كامل را رها كنند. و در اين صورت خداوند نعمتش را از آنان ميگيرد و نعمت را به نقمت مبدّل ميسازد؛ و لباس خوف و گرسنگي و پريشاني و ذلّت را پيوسته در بر آنها ميكند.
آري مسلمانان چنين كردند و خداوند هم چنان كرد. تغيير روش دادند، و خداوند تغيير نعمت داد. و اگر كسي بخواهد در مقدار صدق اين آيه و مقدار پيشگوئي و إخبار به غيب آن كه از جملة فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشُون به دست ميآيد مطئلع شود، كيفيّت انحطاط عالم اسلام و مسلمين را در امروز بنگرد و سپس به عقب برگردد و تاريخ را ورق زند و با تحليل حوادث يكي پس از ديگري به قهقري برود تا به اصول قضايا و ريشههاي آن بعد از رحلت رسول خدا برسد
فرق معناي كمال و تمام در كمال دين و تمام نعمت
و چون مراد و مقصود از يَوْم را دانستيم اينك بايد معناي كمال و تمام را بدانيم. راغب اصفهاني در «مفردات القرآنش گويد: كمَالُ الشَيءٍ خُصُولُ مَا هُوَ الغَرَضُ مِنْهُ ـ انتهي.
«كمال چيز، حاصل شدن آن چيزي است كه غرض و منظور از آن چيز است».
وَ تَمَامُ الشَّيءِ انّتَهَاؤُهُ إلَي حَدٍ لا يَحْتَاجُ إلَي شَيءٍ خَارجٍ عَنْهُ. وَ النَّاقِصُ مَا يَحْتَاجُ إلَي شَيءٍ خَارجٍ عَنْهُ ـ انتهي.
«و تمام چيز، منتهي شدن آنست به حدّي كه نيازمند به چيزي خارج خود نباشد. و ناقص، آن چيزي است كه محتاج به چيزي خارج از خود باشد».
و براي توضيح اين معني ميگوئيم: آثار اشياء بر دو قسم است: يك قسم آثاري است كه مترتّب بر شيء ميشود وقتي تمام اجزاء آن موجود باشد بطوري كه اگر يكي از اجزاء مفقود باشد و يا يكي از شرائط نباشد آن اثر مترتّب بر آن چيز
ص 46
نميشود، مانند روزه كه اگر در مقداري از روز امساك خودداري شود، باطل ميشود. و آن چيز را با اين وصف مترتّب، تمام گويند: مانند آیه:
ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَي الْلَّيْلِ.[20]
«و سپس روزه را تا شب در رسد تمام كنيد».
و مانند آیه: وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلا.[21]
«و كلمة پروردگار تو، به صدق و عدالت تمام شد».
و قسم ديگر اثري است كه مترتّب بر شيء ميشود بدون توقّف بر حصول جميع اجزاي آن. بلكه اثري كه بر مجموع اجزاء مترتّب ميشود همانند مجموع آثار اجزاء است. و هر يك از اجزاء كه به وجود آيد اثر مترتّب بر همان جزء، به حسب آنجزء مترتئب ميشود. و اگر جميع اجزاء به وجود آيند تمام اثر مطلوب بر تمام اجزاء مترتّب خواهد شد، مانند آیه :
فَمَن لَمْ يَجِدُ فَصِيَامُ ثَلاثَةِ أيّامٍ فِي الحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ.[22]
«پس كسي كه «حجّ تمتّع كند و ) متمكّن از قرباني و هَدي در سرزمين مِنَي نباشد بايد سه روز در ايّام حجّ روزه بگيرد، و هفت روز هنگامي كه مراجعت ميكنيد ! و اين مجموعاً ده روز كامل ميشود».
زيرا ميدانيم كه اثر ترتّب بر بعضي از اين روزها متوقّف بر اثر مترتّب بر مجموع من حيث المجموع نيست، و هر روز به تنهائي مورد ترتئب اثر و صحّت روزه است.
و از اينجا به دست ميآيد كه در آیه: اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتِي، دين عبارت است از مجموعة معارف و احكامي كه تشريع شده، و به عدد آنها در امروز يك واحد اضافه شده است؛ و نعمت هر چه باشد يك امر معنوي واحدي است كه ناقص و غير ذي اثر بوده و در امروز تمام ميشود، و اثر متوقّع و
ص 47
مترقّب از آن، بر آن مترتّب ميگردد.
و نعمت عبارت است از چيزي كه با طبع، ملايم بوده و طبع از قبول آن امتناع نكند و اشياء موجودة در عالم، اگر چه به پسب وقوع آنها در نظام تدبير همگي با هم متّصل و مرتبط و متلائم ميباشند و اكثر آنها و يا همة آنها نسبت به بعض ديگر نعمت محسوب ميشوند، همچنان كه خداوند فرموده است:
وَ إِن تَعِدُّوا نِعْمَةَ اللَهِ لا تُحْصُوهَا.[23]
«و اگر بخواهيد نعمتهاي خدا را به شمارش در آوريد به پايان عدد آنها نخواهيد رسيد».
و فرموده است: وَاسْبَغَ عَلَيْكُم نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً.[24]
«و خداوند نعمتهاي خود را بر شما تمام نمود، چه نعمتهاي ظاهريّه، و چه نعمتهاي باطنيّه»؛ وليكن خداوند بعضي از آنها را توصيف به شرّ و خسَّت و لَهو و لَعْب و أوصافي ديگر كرده است كه ممدوح نيست. همانند آیه: وَ مَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنيَا إِلا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.[25]
«و نيست اين زندگي پست و خسيس دنيا مگر شهوت و بازي؛ و بدرستي كه خانة آخرت محلّ حيات و زندگي است، اگر مردم بدانند».
و همانند آیه: لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ. مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهَادُ.[26]
«دگرگوني و حركتهاي چشمگير مردم كافر در شهرها، اي پيامبر تو را نفريبد، زيرا كه بهره و تمتّع كمي است، و سپس مأوي و محلّ ايشان جهنّم بوده، و بدجايگاهي است».
و اين آيات دلالت دارند بر آنكه: اشيائي كه نعمت به شمار ميآيند در
ص 48
صورتي داراي وصف نعمت هستند كه با غرض و مقصد خداوندي از خلقت آنها براي انسان موافق باشند. چون آن نعمتها آفريده شدهاند براي آنكه امداد الهي براي انسان باشند، و براي پيمودن راه سعادت حقيقيّه از آنها استفاده كند و آنها را به كار گيرد كه همان مقام قرب به حضرت معبود سبحانه و تعالي، و حصول عبوديّت و خضوع در برابر مقام عزّ ربوبيّت اوست.
خداوند ميفرمايد: وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإنسَ إِلا لِيَعْبُدُونَ.[27]
«من انس وجنّ را نيافريدم مگر براي اينكه مرا عبادت كنند».
و بنابراين انسان در هر چه تصرّف كند و آن را در سلوك حضرت باري و قرب او و پيدا كردن رضا و محبّت او به كار بندد، آن نعمت است، و اگر به عكس عمل كند آن نعمت به نقمت بر ميگردد.
و عليهذا اشياء به خودي خود بدون ملاحظة اين دو جهت، نه نعمتند و نه نقمت. و چون مشتمل بر روح عبوديّت براي انسان گردند و از اين جهت در تحت تصرّف ولايت خداوندي كه همان تدبير ربوبيّت حقّ تعالي در شئون بندگان است، واقع شوند نعمت ميشوند. و لازمة اين مطلب آنست كه نعمت در حقيقت همان ولايت خداوند است. و هر چيزي وقتي متئصف به نعمت ميشود كه به قدر خود مشتمل بر امر ولايت باشد، كه همان عبوديّت است.
خدا ميفرمايد: اللَهُ وَلِيُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَـٰتِ إِلَي النُّورِ.[28]
«خداوند وليّ كساني است كه ايمان آوردهاند؛ ايشان را از تاريكيها به سوي نور وارد ميكند».
و ميفرمايد: ذَلِكَ بِأَنَّ اللَهَ مَوْلَي الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ أَنَّ الْكَـٰفِرِينَ لا مَوْلَي لَهُمْ.[29]
«اين به جهت آنست كه خداوند مولاي كساني است كه ايمان آوردهاند، و حقّاً كه كافران مولائي ندارند».
و در حقِّ ولايت رسول خود چنين ميفرمايد:
فلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ
ص 49
حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسلِيمًا.[30]
«اي پيغمبر سوگند به پروردگار تو ! كه اين مردم ايمان نميآورند تا آن زماني كه در منازعات و مشاجرات و مخاصماتي كه بين ايشان واقع ميشود تو را حاكم و حَكَم قرار دهند، و پس از حكومت تو نسبت به آنچه دربارة آنان حكم كردي، در سنيههاي خود هيچ گونه گرفتگي و تنگي نيابند (و ازحكمي كه بر عليه آنان ميكني ناراحت نشوند)».
و بنابراين، اسلام كه عبارت است از مجموعهاي كه از جانب خداوند آمده است، براي آنكه بندگان خدا را به تَعَبُّد خدا بكشاند، دين است. و از جهت اشتمال آن ـ از نظر عمل ـ بر ولايت خداوند و ولايت رسول او و ولايت اولوالامري كه پس از رسول او هستند نعمت است.
و ولايت خداوند سبحانه و تعالي ـ يعني تدبير او وسيلة آوردن دين براي امُور بندگان خود ـ تمام نميشود مگر به واسطة ولايت رسول او. و ولايت رسول او تمام نميشود مگر به ولايت اولواالامر پس از رسول او.
تدبير اولوا الامر در امور ديني امّت به اذن خداست، چنانكه گويد:
يَـٰأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنوا أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الامْرِ مِنُكُمْ .[31]
«اي كساني كه ايمان آوردهايد از خداوند اطاعت كنيد، و از رسول او و صاحبان امر از شما اطاعت كنيد».
و نيز گويد: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ.[32]
«اينست و غير از اين نيست كه وليِّ شما خداست، و رسول خدا، و كساني كه ايمان آوردهاند: آنانكه نماز را بر پا ميدارند، و در حال ركوع زكات ميدهند».
و ��ا در تفسير اين آیه كريمه در درس هفتاد و دوّم تا هفتاد و پنجم از جلد
ص 50
پنجم «امام شناسي» مفصّلاً بحث كرديم.[33]
و محصّل كلام آنكه: تفسير آيه مورد بحث اين ميشود كه: اليَوْمَ يعني همان روزي كه كافران از دين شما مأيوس شدند، من با فرض ولايت، مجموعة معارف دينيّه را كه به سوي شما نازل كردهآم كامل نمودم، و نعمت خودم را بر شما كه ولايت ادارة امور دين و تدبير الهي آن باشد، تمام كردم. زيرا تا به حال ولايت فقط ولايت خدا و رسول خدا بود، و اين وقتي كافي بود كه وحي نازل ميشد، و امّا بعد از انقطاع وحي كافي نيست. زيرا پيغمبري در بين مردم نيست كه از دين خدا حمايت كند و موانع و آفات را از دين دور كند. و در اين صورت لازم است كه قائم مقام رسول، در اين امر منصوب گردد. و او عبارت است از وليّ امر بعد از پيامبر كه قائم بر امور دين و بر امور امّت است.
پس ولايت در زمان رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم مشروع واحدي بود كه ناقص بود و تمام نبود، تا وقتي كه به نصب وليّ امر پس از پيامبر به وسيلة پيامبر تمام شد.
و عليهذا معني اين طور ميشود كه: چون دين در تشريع خود كامل شد و نعمت ولايت تمام شد من راضي شدم براي شما كه از حيث دين، دين اسلام كه دين توحيدي است كه در آن جز خداوند كسي پرستش نميشود و جز خدا و كسي كه خدا امر به اطاعت او كرده است، از پيامبر و وليّ امر بعد از پيامبر، مُطاع قرار نميگيرد، دين شما باشد.
اين آيه خبر ميدهد كه در امروز مؤمنان بعد از سپري شدن دوران خوف در امن ميباشند و خداوند براي ايشان دين اسلام را كه دين توحيد است پسنديده است. پس بر عهدة آنان است كه خداوند را بپرستند و بواسطة پيروي نمودن و اطاعت از غير خدا يا آنكه خدا امر به اطاعت او كرده است، هيچكس را شريك براي خدا قرار ندهند.
و با دقّت در فقرات اين آيه از اليَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُم، فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَونِ و از اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإسْلَـٰمَ دِينًا و دقّت در فقرات آیه 55 از سورة نور، به است ميآيد كه اين فقرات
ص 51
سورة مائده از مصاديق عمل به وعدههايي است كه خداوند در آن سوره نموده است. چون در آنجا ميگويد:
وَعَدَ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الارْضِ كَمَا اسْتَخولَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكَنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ ارتَضَي لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمنًا يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيئًا وَ مَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَـٰسِقُونَ.
«خداوند به افرادي از شما كه ايمان آوردهاند و اعمال صالحه انجام دادهاند وعده داده است كه آنها را در روي زمين خليفه گرداند همچنانكه به كساني كه قبل از ايشان بودهاند خلافت را داده بود، و براي ايشان دين آنها را كه مورد رضايت و خوشايند آنهاست متمكّن گرداند، و بعد از سپري شدن دوران خوفشان أمن و أمنيّت جايگزين خوف آنها كند، بطوري كه مرا بپرستند و ستايش كنند و در عبادت من هيچ چيزي را شريك قرار ندهند. و كسي كه پس از اين، كفران ورزد پس ايشان البتّه از گروه فاسقان و متجاوزان ميباشند».
در اين آيات ملاحظه ميكنيم كه خداوند به مؤمنان و عاملان به كردارهاي پسنديده، وعدههايي را داده است. و غايت و مقصود از آن وعدهها را از تمكّن در روي زمين، و تبديل خوف به امنيّت، و خلافت، و امكان عمل كردن به دين مورد رضايت و پسند، فقط مقام توحيد در عبادت و عدم انباز و شريك قرار داده است (يَعْبُدونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيئاً) همچنان كه فقرة وَ مَن كَفَرَ بَعْد ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الفَـٰسِقُونَ نيز اشاره به همين غايت و مقصود دارد. فعليهذا در جملات اليَوْمَ يَئِسَ، و اليَوْمَ أكْمَلْتُ، وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ، وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإسْلَـٰمُ دِينًا به خوبي مشاهده ميشود كه: اين فقرات از مصاديق انجاز آن وعدههاست. و از مصاديق ديگر بلكه روشنترين ظهور حضرت قائم آل محمّد حجّة ابن الحسن العسكري ـ ارواحنا فداه ـ خواهد بود.
و البتّه چون سورة نور، به دليل اشتمال آن بر داستان إفك، و آیه جَلْد، و آیه حجاب قبل از نزول سورة مائده است، آن وعدههاي قبلي، در اين زمان بعدي كه روز غدير خمّ است متحقّق گرديده است.
باري از مجموعة آنچه بحث شد، دانسته شد كه: روزي كه ظرف براي
ص 52
يأس كافران، و براي اكمال دين و اتمام نعمت مؤمنان است نميتواند غير از روز غدير باشد. و اين استفاده و بحث از خود آيه شد، بدون ضمّ و ضميمة روايات. فعليهذا گفتيم: آن رواياتي كه از عامّه وارد شده است و غالباً سندش به غُمَر ميرسد كه مراد از اليوم روز عرفه است، چون مضمونش مخالف كتاب است في حدّ نفسها از درجة اعتبار ساقط است. و ذكر بخاري و مسلم آن روايات را در صحاح خود دليل به صحّت آنها نميشود، همچنانكه گفتيم كه بخاري و مُسلم اصولاً داستان غدير را ذكر نكردهاند. و اين دو نفر در عدم ذكر متفرّد ميباشند. و از اينجا ميتوان مقدار ارزش و وزن اين دو كتاب را به دست آورد كه: چگونه با آنكه داستان غدير از مسلّميّات بلكه از ضروريّات اسلام و بلكه از ضروريّات تاريخ است اينها در كتب خود نياوردهاند. فَتَأمَّلْ جَيِّداً . و سپس تأمّل كن در علّت اعتبار خصوص اين دو كتاب در نزد علماء عامّه كه در دوران خلافت بني العبّاس و پس از آن، بر اريكة حكم و فتواي و تفسير و حديث نشستهاند.
از همة اين بحث گذشته، احاديث وارده در نزول آیه: اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم دربارة ولايت أميرالمؤمنين ـ عليه أفضل صلوات المصلّين ـ كه از طريق شيعه و عامّه از بيست حديث متجاوز است مرتبط است به آنچه در شأن نزول آیه تبليغ وارد شده است: يَـٰأيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ فَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رَسالَتَهُ وَاللَهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ وَاللَهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَـٰفِرِينَ. و آن روايات نيز از طريق شيعه و عامّه، از بيست و پنج حديث تجاوز ميكند. و تمامي اين دو دسته از روايات مربوط است به حديث غدير : مَن كُنتُ مَوْلاهُ فَعَلِيُّ مَوْلاهُ . و همان طور كه دانستيم: حديث غدير حديث متواتر بلكه مافوق متواتري است كه جماعت كثيري از صحابه كه تعدادشان بالغ بر يكصد و ده نفر ميشود، از خود رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كردهاند. و علاوه بر جميع علماء شيعه، جمع كثيري از علماء عامّه اعتراف و تصريح به تواتر آن نمودهاند. و همگي بر اين اتّفاق دارند كه: واقعة غدير در مراجعت رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم از مكّه به سوي مدينه بود، و نُه روز بعد از روز عرفه بود. و اين ولايت مانند تَوَلّي و تَبَرّي كه بر وجوب آن قرآن كريم در بسياري از آيات تنصيص نموده است فريضهاي از فرائض الهي است، و جايز نيست كه وجوبش و تشريعش بعد از آیه اليَوْمَ أَكْمَلْتُ
ص 53
لَكُمْ دِينَكُم بوده باشد. فعليهذا آیه إكمال حتماً بعد از تشريع ولايت نازل شده است، و نميتواند روز عرفه باشد. و بدين جهت نيز رواياتي كه منافي نزول آن در روز غدير است خود به خود بواسطة مخالفت مضمون آن با كتاب از درجة اعتبار ساقط ميشود.
پاورقي
[1] ـ آیه 35، از سورة 8: انفال: «و نيست نماز ايشان در بيت الحرام مگر صفير كشيدن و كف زدن».
[2] ـ زنان جاهلي ميگفتند: چون ما در لباسهاي خود معصيت ميكنيم فلهذا نبايد با اين لباسها احرام ببنديم و حج كنيم و طواف كنيم. و بنابراين لخت و عريان بدون لباس حجّ ميكردند.
[3] ـ در «تفسير المنار» ج 6، ص 156 اين را به نحو احتمال از ابن جرير طبري در تفسيرش آورده كه آنرا مؤيّد به روايت وارده از قتادة و سعيد بن جبير نموده غاست. وليكن صاحب «المنار» اين احتمال را ردّ ميكند.
[4] ـ اين احتمال را در «تفسير طبري» ج 6، ص 79 از ابن عبّاس و سدّي روايت كرده است. و طنطاوي در ج 3، ص 145 از تفسير خود اين جهت را مَعاً با بعضي از جهات ديگر معناي اكمال دين دانسته است. و نيز در «المنار» ج 6، ص 154 از قول ديگران ذكر كرده است.
[5] ـ اين احتمال را در «تفسير طبري» ج 6، ص 80 از حَكَم و قتاده و سعيد بن جبير روايت كرده است. و در تفسير «الدّرّ المنثور» ج 2، ص 258 از ابن عبّاس آورده است.
[6] ـ «تفسير المنار» شيخ محمّد عبده، تأليف سيّد محمّد رشيد رضا، ج 6، ص 153 و ص 154.
[7] ـ آیه 69، از سورة 3: آل عمران.
[8] ـ آیه 109، از سورة 2: بقره.
[9] ـ آیه 217، از سورة 2: بقره.
[10] ـ آیه 100، از سورة 3: آل عمران.
[11] ـ آیه 9 و 10 از سورة 61: صَف.
[12] ـ آیه 14، از سورة 40: مؤمن.
[13] ـ آیه 6، از سورة 38: ص.
[14] ـ آیه 9، از سورة 68: قلم.
[15] ـ آیه 74، از سورة 17: أسري.
[16] ـ آیه 3، از سورة 108: کوثر.
[17] ـ آیه 53، از سورة 8: انفال.
[18] ـ آیه 211، از سورة 2: بقره.
[19] ـ آیه 112، از سورة 16: نَحْل.
[20] ـ آیه 187، از سورة 2: بقره.
[21] ـ آیه 115، از سورة 6: انعام.
[22] ـ آیه 196، از سورة 2: بقره.
[23] ـ آیه 34، از سورة 14: ابراهيم.
[26] ـ آیه 197، از سورة 3: آل عمران.
[27] ـ آیه 56، از سورة 51: ذاريات.
[28] ـ آیه 257، از سورة 2: بقره.
[29] ـ آیه 11، از سورة 47: محمّد (صلّي الله عليه وآله وسلّم)
[30] ـ آیه 65، از سورة 4: نساء.
[31] ـ آیه 59، از سورة 4: نساء.
[32] ـ آیه 55، از سورة 5: مائده.