و قبل از فخر رازى، ابوريحان بيرونى [238] در چند جاى كتاب مشهور خود: «الاثار الباقية عن القرون الخالية» از كيفيت نسىء و تاخير اعراب در شهور، و اصل تاسيس تاريخ اسلامى و اسامى ماهها بحث كرده است.در يك جا پس از آنكه نام ماههاى دوازدهگانه عرب را بدين طريق ذكر كرده است:
المحرم، صفر، ربيع الاول، ربيع الآخر، جمادى الاولى، جمادى الآخرة، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذوالقعدة، ذوالحجة[239].
ص161
مىگويد: اعراب در زمان جاهليت نام ماهها را به همانگونه كه اهل اسلام استعمال مىكنند، استعمال مىكردند، و حج آنان در فصول چهارگانه دور مىزد، سپس خواستند تا حجشان را در زمانى انجام دهند كه متاع و بضاعت تجارى آنان از پوستهاى دباغى شده، و انواع چرمها، و ميوهها به دست آيد، و نيز ساير امتعه آنان حاضر باشد، و اين زمان پيوسته بر حالت ثابتى باقى باشد، كه خرمترين زمانها و پر نعمتترين اوقات بوده باشد.
روى اين اساس عمل كبيسهگيرى را از يهوديان كه در مجاورت ايشان سكونت داشتند، نزديك دويستسال قبل از هجرت آموختند.و همانند يهوديان مشغول كبيسه كردن شدند، بدين ترتيب كه مقدار زياديى كه ما بين سالهاى قمرى آنان، و ما بين سال شمسى بود، چون به يك ماه مىرسيد، آن يك ماه را به ماههاى خود ملحق نمودند.و بعد از اين متولى اين كار قلامس [240] بودند كه پس از انقضاء حج مىايستادند و خطبه مىخواندند در موسم حج، و ماه را به تاخير مىانداختند بدين
ص162
معنى كه ماه بعدى را به نام آن ماه مىخواندند.
و چون عرب از آنها اطاعت داشتند، تمامى آنها بر اين تاخير و تسميه متفق مىشدند، و گفتار ايشان را مىپذيرفتند و اين كارشان را نسىء مىناميدند.زيرا آنان در هر دو سال و يا هر سه سال بقدر يك ماه، اول سال اعراب را به تاخير مىانداختند بر حسب مقدارى كه آن سال مستحق آن بود.
و روى اين اصل يكى از گويندگانشان مىگويد:
لنا ناسىء تمشون تحت لوائه يحل اذا شاء الشهور و يحرم
«آن مقام تاخير اندازنده از ماست، كه شما در تحت پرچم او حركت مىكنيد، و هر ماهى را كه بخواهد حلال مىكند، و هر ماهى را كه بخواهد حرام مىنمايد.» و اولين نسىء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه محرم بود.فلهذا ماه صفر به نام محرم نامگذارى شد، و ماه ربيع الاول به نام صفر نامگذارى شد، و همينطور به ترتيب يكى پس از ديگرى، نام هر ماهى را به روى ماههاى بعدى گذاردند.
و دومين نسىء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه صفر بود.فلهذا ماه بعدى را كه ربيع بود ايضا به نام صفر گذاردند.و همينطور اين عمل نسىء بدين ترتيب دور مىزد، و در تمام ماههاى دوازدهگانه گردش مىكرد، تا بار ديگر به ماه محرم برگردد، در اين حال همان كار اول را دوباره اعاده مىنمودند.
عادت اعراب جاهلى اين بود كه مقدار تعداد دورههاى نسىء را مىشمردند، و با تعداد اين دورهها، زمان را اندازه مىگرفتند، و مىگفتند: از زمان فلان تا زمان فلان كه سالها گردش كردهاند، يك دوره گذشته است.و با اين وصف اگر باز هم ماهى از ماهها از فصل خود كه از فصول اربعه بود پيش مىافتاد، و اين پيش افتادن به علت كسرهاى سال شمسى، و بقيه مقدار تفاوت سال شمسى با سال قمرى بود كه به آن سال قمرى ملحق كرده بودند، در اينصورت بار ديگر كبيسه مىكردند [241] ، و اين تقدم ماه از فصل خود به واسطه طلوع منازل ماه و سقوط آن منازل
ص163
براى آنها معلوم مىشد.
اين بود تا هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هجرت كردند، و همانطور كه ذكر كردم نوبت نسىء در آن وقتبه ماه شعبان رسيده بود، كه آن را محرم ناميدند، و ماه رمضان را صفر ناميدند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مدت اقامت در مدينه انتظار مىكشيد، تا براى حج در حجة الوداع رهسپار شد، و براى مردم خطبه خواند و گفت: الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، و منظور آن حضرت اين بود كه ماههاى قمرى اينك به مواضع خود بازگشت كردهاند، و آن كار نسىء عرب از بين رفت و به همين جهت آن حج را كه حجة الوداع بود، حج اقوم نام نهادند، و پس از آن اين عمل حرام شد، و بكلى از بين رفت. [242]
و در جاى ديگر گويد: روز نوزدهم ماه رمضان، روز فتح مكه است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ اقامه حج ننمودند. زيرا كه ماههاى عربى بواسطه نسىء از جاهاى خود تغيير كرده و از بين رفته بود، و حضرت انتظار كشيدند تا به جاى خود برگشت، آنگاه حجحجة الوداع را به جاى آوردند و نسىء را در آن حج تحريم نمودند. [243]
فلينو در كتاب «علم الفلك» خود گويد: اين حدس كه نسىء عبارت از نوعى كبيسه باشد، تا تعادل بين ماههاى قمرى و سال شمسى پيدا شود، از فكر بكر فخرالدين رازى نيست، زيرا كه بسيارى از صاحبان علم هيئت در اين راى از او پيشى گرفتهاند، و قديمترين ايشان بر حسب آنچه مىدانيم ابو معشر بلخى [244] ، متوفى در سنه 272 هجرى قمرى بوده است.
ص164
ابو معشر در كتاب «الالوف» [245] آورده است كه: اعراب زمان جاهليت دوره سال خود را بر اساس رؤيت ماه در رؤوس شهور مىدانستند، همچنانكه رسم مسلمانان نيز همين است، و حجخود را در روز دهم ماه ذوالحجة انجام مىدادند، و اين وقت در فصل خاصى از فصول اربعه سال واقع نمىشد، بلكه اختلاف پيدا مىكرد.گاهى در تابستان بود، و گاهى در زمستان، و گاهى در دو فصل ديگر.به علت آنكه بين سالهاى شمسى با سالهاى قمرى اختلاف بود.
ايشان نتوانستند تا حجشان را موافق با موقع تجارت خود قرار دهند، و در عين حال هوا از جهت گرما و سرما معتدل باشد، و درختان داراى برگ بوده، و زمينها از سبزه و علف پر شده باشند.تا اينكه مسافرت به مكه بر ايشان آسان باشد، و در مكه هم به تجارت اشتغال ورزند، و هم مناسك حجخود را انجام دهند، فلهذا عمل كبيسه گيرى را از يهوديان آموختند و نام آن را نسىء گذاردند، يعنى تاخير.با اين تفاوت كه يهوديان از هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى را كبيسه مىكردند، تا اينكه نوزده سال قمرى آنان به صورت نوزده سال شمسى در آيد، و اعراب از هر بيست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى را كبيسه مىنمودند.
براى انجام اين مهم مردى از بنو كنانه را انتخاب كردند و او را قلمس مىگفتند و اولاد او را پس از او كه متكفل اين امر شدند قلامسة نام نهادند و آنها را نساة نيز مىگفتند يعنى نسىء گيران.قلمس درياى پر آب است، و آخرين كسى كه متولى اين امر از اولاد او شد ابو ثمامة جنادة بن عوف بن امية بن قلع بن عباد بن قلع بن حذيفة بود.
قلمس در موسم حج چون مىخواست منقضى شود، در عرفات به خطبه مىايستاد، و ابتدا مىكرد از زمانى كه حج در ذوالحجة واقع مىشد، و محرم را
ص165
انسآء مىكرد و آن را از ماههاى دوازدهگانه مىشمرد، و اول ماههاى سال را ماه صفر قرار مىداد، و در اين صورت ماه محرم آخرين ماههاى سال محسوب مىشد، و به جاى ماه ذوالحجة مىنشست، و مردم در آن ماه حج مىكردند.و بنابر اين حج در ماه محرم دو مرتبه واقع مىشد، و پس از آن در سال سوم در وقت منقضى شدن حج، باز در موسم به خطبه مىايستاد، و ماه صفر را انسآء مىكرد، آن ماه صفرى كه آن را براى دو سال پيشين، ماه اول قرار داده بود، و ماه ربيع الاول را ماه اول سال سوم و چهارم قرار مىداد، بطوريكه در اين دو سال حج در ماه صفر كه آخرين ماه سال از اين سال است واقع مىشد.و پيوسته بر همين منوال در هر دو سالى يكبار انسآء مىكرد، تا اينكه دوره گردش به حال اوليه خود بازگشت كند.و اين قلامسه هر دو سال را بيست و پنج ماه حساب مىكردند.
و نيز ابو معشر در همين كتابش از بعضى از راويان عرب نقل كرده است كه: اعراب عادتشان چنين بود كه در هر بيست و چهار سال قمرى، نه ماه قمرى را كبيسه مىكردند، بدين طريق كه تفاوت سال شمسى را با سال قمرى كه تقريبا ده روز و بيست و يك ساعت و خمس ساعت است [246] در نظر مىگرفتند و هر وقت اين زيادى مساوى با مقدار روزهاى ماه مىشد، يك ماه تمام بر سال مىافزودند، ولى اين مقدار زيادى را ده روز و بيستساعتحساب مىكردند.و بنا بر اين ماههاى ايشان با گذشت زمان بر نهج واحدى كه مىخواستند ثابت مىماند، نه جلو مىافتاد، و نه عقب مىرفت.تا آنكه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج گزاردند. [247]
ص166
فلينو در اين كتاب، درسهاى دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم خود را به اطلاعات اعراب جاهليت درباره آسمان و ستارگان و مسئله نسىء كه در قرآن كريم آمده است، با ذكر چند آيه قرآن و گفتار مفسرين اختصاص داده است. [248]
و محصل آنچه از بحث ما در تفسير نسىء در اين آيه شريفه به دست آمد، به انضمام روايات كثيرهاى كه در اين مقام وارد شده است، و به انضمام گفتار مورخين از علماء هيئت و نجوم همچون ابو ريحان بيرونى، و همچون ابو معشر بلخى، و همچون گفتار رحاله كبير و مورخ جليل: على بن حسين مسعودى متوفى 346 هجرى در «مروج الذهب»[249] و در كتاب نفيس: «التنبيه و الاشراف» آنست كه: اصول ماههاى قمرى در ميان اعراب جاهليتبه دو علت تغيير پيدا مىكرده است:
ص167
اول - به سبب تاخير ماههاى حرام از محل خود همچون ماه محرم كه آن را به عقب مىانداختند و حرمت آن را به تاخير مىسپردند، و آن را ماه صفر مىناميدند، و در آن از جنگ و قتال و نهب و غارت دريغ نمىورزيدند، و براى آنكه چهار ماه محترم (ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و ماه رجب) مقدار حرمتش محفوظ باشد، اجمالا به مقدار چهار ماه از نظر كميت و مقدار، نه از نظر كيفيت و خصوصيت، چهار ماه را در مدت سال دست از جنگ باز مىداشتند، ليواطئوا عدة ما حرم الله، براى آنكه فقط در مقدار ماهها كه خداوند محترم شمرده است هم ميزان و هم مقدار باشند.
دوم - به سبب تاخير ايام حج و يا ايام روزه و بعضى از عبادات و مناسك از محل خود به زمان بعد، براى مناسب بودن آب و هوا، و براى فروش امتعه تجارتى و جلب قبائل براى بجا آوردن حج.و بنا بر اين حج پيوسته از نقطه نظر اعتدال هوا در فصل خاصى صورت مىگرفت و در ماههاى قمرى دور مىزد و گردش مىكرد تا در هر سى و سه سال بنا بر كبيسه دقيق، و يا در هر بيست و شش سال بنا بر كبيسه تقريبى، همانطور كه در روايت عمرو بن شعيب از پدرش از جدش گذشت، حجبه زمان اصلى خود مىرسيد، همچنانكه در حج رسول خدا صلى الله عليه و آله سلم كه حجة الوداع بود، به زمان اصلى خود بازگشت كرده بود، و روى همين اساس آن حضرت در خطبه مشهوره خود فرمود: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.و ما هيچگونه الزامى نداريم كه آيه شريفه قرآن را در عدة الشهور و نسىء بخصوص
ص168
تاخير ماههاى حرام، و يا بخصوص تاخير حج از موقع واقعى خود بگيريم، بلكه آيه مباركه به عموم و اطلاق شامل هر دو گونه از نسىء مىگردد، و نقل روايات مشهوره بل مستفيضه نيز اين معنى را تاييد مىكند.
و بنا بر اين در شرع انور اسلام هم تاخير حرمت ماههاى حرام از محل خود حرام است، و هم تاخير آداب و احكام و دستوراتى كه در زمانهاى مشخص همچون ماه رمضان براى روزه و ماه ذو الحجة براى حج مقرر شده است.و عليهذا تبديل ماههاى قمرى به ماههاى شمسى و تبديل سالهاى قمرى به شمسى بهيچوجه من الوجوه جايز نيست.
مسلمان نمىتواند روزه رمضان را در شوال و يا يكى از ماههاى معتدل ديگر بگيرد و به جهت اعتدال هوا و كوتاه شدن روزها در فصل زمستان آن را بجاى آورد، يعنى نمىتواند روزه خود را به حساب سالها و ماههاى شمسى قرار دهد.
مسلمان نمىتواند حج ذو الحجه خود را در محرم و يا يكى از ماههاى معتدل ديگر به جهت تناسب هوا و فروش امتعه و امور اعتباريه و مصالح ماديه و دنيويه خود، در فصل بهار و يا پائيز قرار دهد، يعنى نمىتواند حجخود را به حساب سالها و ماههاى شمسى بجاى آورد.
و همچنين نسبتبه ساير تكاليف از واجبات و مستحبات و محرمات و مكروهات و همچنين نسبتبه احكام اجتماعيه و سنتهاى اعتباريه و آداب و رسوم و عاداتى كه در جامعه با آن مواجه است.
مسلمان نمىتواند سال شمسى را ملاك و ميزان براى اعمال و تاريخ خود معين و مقرر دارد، زيرا كه در قرآن مجيد با صراحتسال مسلمان را سال قمرى قرار داده، و ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم [250] را اعلان كرده است.
اين آيه از چند جهت صراحت دارد بر آنكه سالها و ماههاى رسمى اسلامى سالها و ماههاى قمرى است:
ص169
اول - از جهت لفظ منها اربعة حرم زيرا از ضروريات است كه اسلام هيچ ماهى را از ماههاى حرام قرار نداده است، مگر چهار ماه از ماههاى قمرى را كه ذوالقعدة و ذوالحجة و محرم و رجب مىباشند.و اين چهار ماه، از ماههاى قمرى است نه شمسى، و در روايات عديده و در خطبه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه سه تا از اين ماهها پهلوى هم قرار گرفتهاند و يكى از اينها جدا و تنها است: ثلاثة منها سرد و واحد منها فرد [251] ، آن سه كه پهلوى همند ذوالقعده و ذوالحجة و محرم هستند، و آن يك كه تنها افتاده است ماه رجب است.
دوم - از جهت لفظ عند الله.و سوم - از جهت لفظ فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض.چون اين قيود دلالت دارند بر آنكه اين ماهها ابدا قابل تغيير و اختلاف نيستند، و با وضع و جعل و امور قرار دادى سر و كار ندارند، زيرا اين ماهها در نزد خداوندى كه علم و احاطه او لا يتغير است، چنين است، و در كتاب خدا در روزى كه آسمانها و زمين را آفريده است چنين بوده است.
پس در حكم نگاشته شده در كتاب تكوين و در قانون نوشته شده در دفتر خلقت اينطور بوده است، و لا معقب لحكمه تعالى.و معلوم است كه ماههاى شمسى به هر صورت و به هر عنوان و از هر تاريخى كه باشد، ماههاى قراردادى است كه بر اساس حساب منجم و زياده و كمىهاى اعتباريه و وضعيه بدين صورت در آمده است.
اما ماههاى قمرى در آن وقتى كه خداوند آسمان و زمين را خلقت كرد، همينطور بوده است.يعنى به ابتداى رؤيت هلال به خروج از محاق و تحت الشعاع شروع مىشده، و به محاق و دخول تحت الشعاع پايان مىيافته است.
و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون (آيه 38 تا 40 از سوره 36: يس)
ص170
«و خورشيد بر مدار معين خود پيوسته در حركت و گردش است، اينستحكم خداوند مقتدر و دانا.و ماه را ما در منزلهاى مختلف به سير و گردش در آورديم تا عاقبت (كه آخر ماه نزديك و محاق مىشود) همانند شاخه زرد و لاغرى در آيد، نه در سير و گردش منظم جهان آفرينش، خورشيد را چنين توان و قدرتى است كه به ماه برسد و او را دريابد، و نه مىتواند شب بر روز سبقت گيرد، و هر يك از اين خورشيد و ماه و از اين شب و روز در مدار معين و مقرر پيوسته در حركت و شناورند.» ماههاى قمرى حسى و وجدانى است و ابتدا و انتهاى مشخصى در عالم تكوين دارد، به خلاف ماههاى شمسى كه قراردادى و اصطلاحى است، و اگر چه فصول اربعة و سالهاى شمسى هم تقريبا حسى است، لكن ماههاى دوازدهگانه كه داراى اصل ثابتى هستند فقط ماههاى قمرى است.
و بنا بر اين معناى آيه اينطور مىشود كه: ماههاى دوازده گانهاى كه از آنها سال درست مىشود، آن ماههائى است كه در علم خداوند سبحانه و تعالى ثابت است.و همان ماههائى است كه در كتاب تكوين در روزى كه آسمانها و زمين را آفريد معين فرمود، و حركات عامه جهان خلقت را كه از جمله آنها حركات خورشيد و ماه است مقرر نمود.و آن حركت واقعى و ثابت پايه و اصل براى تعيين مقدار اين ماههاى دوازدهگانه قرار گرفت.
و از جمله آياتى كه صراحت در لزوم تاريخ قمرى دارد، همانطور كه ذكر شد آيه 5 از سوره 10: يونس است:
هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب.
«خداوند است آنكه خورشيد را نوردهنده، و ماه را نورانى آفريد، و ماه را در منزلگاههاى مختلفى به حركت و گردش در آورد، تا شما شماره سالها و حساب امور خود را از آن بدانيد».
معلوم است كه از اشكال مختلف ماه بر آسمان همچون هلال و تربيع و تثليت و تسديس تا در شب چهاردهم به شكل بدر يعني دايرة كامل رد آمدن، و سپس رو به نقصا گذاردن، مردم ميتوانند بدون منجّم و نيازمند بودن به اهل حساب، در هر نقطه از خشكي و دريا، و در هر زمين از كوه يا بيابان به مجرّد رويت هلال و اطوار
ص 171
مختلفة آن، در طول ماه قمري حساب خود را داشته باشند. و اين از اختصاصات ماه قمري است نه شمسي. فلهذا با اينكه لفظ شمس در اين آيه آمده است، و ليكن گردش ماه را سبب محاسبه و تقويم قرار داده است.
و از جلمة آيات آية 189 از سورة 2: بقره است:
يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّهِ قُلْ هِيَ مَوَاقيِتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ.
«اي، پيامبر از تو دربارة علّت اشكال مختلف هلال (كه به اطوار گوناگون بر فراز آسمان پديدار میشود) چون بپرسند (در پاسخ) بگو اين اختلاف اشكال ماه را خداوند به جهت تعيين اوقات مردم و تاريخ آنها و براي امر حجّ قرار داده است.»
ماههاي قمري را به شمسي تبديل كردن، نسي است، يعني تأخير انداختن اعمال از زمان مقرّر خود، و اين همان است كه در قرآن كريم آن را موجب زيادي كفر به شمار آورده است، و از كلمات روشن و جالب رسول خدا (ص) در خطبه اي، كه در مني ايراد كردند همين نكته است كه ماههاي قمري را كه بر اساس سنّت ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح (ع) قرار داده شده بود، و در زمان جاهليّت به ماههاي شمسي تبديل كرده بودند، آن حضرت به همان ماههاي قمري برگردانيده، و جهاراً علي رؤوس الأشهاد اعلان فرمود كه اين حجّ، حجّ صحيح است كه در زمان خود واقع شده، و در اثر گردش زمان دوباره اين حجّ در موضع خود قرار گرفته است. و اين حجّ را حجّه الاسلام گويند، زيرا كه طبق قانون اسلام در جاي خود قرار گرفت و در ماه ذوالحجه كه ماه حجّ واقعي است واقع شد.
در «سيرة حلبيّه» آورده است كه: يُقَالُ لَهَا حِجَّهُ السْلَامِ، قِيَلَ لاخْرَاج الْكُفَّارِ الْحَجَّ عَنْ وَقْتِهِ لأنَّ أهْلَ الْجَاهِلِيَّهِ كَانُوا يُؤَخِّرُونَ الْحَجِّ فِي كُلِّ عَامٍ أحَدَ عَشَرَ يَوْماً حَتَّي يَدُورَ الزَّمانُ إلَي ثَلَاثٍ وَ ثَلاثِينَ سَنَهً فَيَعُودُ إلي وَقْتِهِ وَ لِذَلِكَ قَالَ (ع) فِي هَذِهِ الحِجَّهِ: إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ كَهَيْئَتِهِ يَوْمَ خَلَقَ اللهُ السَّمَوَاتِ وَ الأرْضَ، فَإنَّ هَذِهِ الْحِجَّهَ كَانَتْ فِي السَّنَهِ الَّتِي عَادَ فِيهَا الْحَجُّ إلَي وَقْتِهِ وَ كَانَتْ سَنَهَ عَشر. [252]
«يعني به حجّي كه رسول خدا به جاي آوردند، حجّه السلام گويند به جهت
ص172
آنكه آن حجّ در زمان خود واقع شد، و طبق آئين اسلام بود، چون كفّار قريش حجّ را از وقتش به تأخير میانداختند، و در هر سال حجّي را كه انجام میدادهاند، يازده روز ديرتر از موقع انجام آن در سال قبل بود، و پيوسته به اين كار مبادرت میكردند، تا در زمان رسول خدا كه سي و سه سال از وقت حجّ واقعي گذشته بود، و زمان حجّ به وقت اصلي خود بازگشته بود، رسول خدا (ص) در خطبه فرمود: اينك زمان دور زده است، و رسيده است به همان وضعي كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد، چون آن حجّ در سال دهم از هجرت بود، و آن ر.س سي و سوّمين سال از تغيير بود.» [253]
و به اين معني يعقوبي و مسعودي و ابن اثير [254] تصريح كردهاند بلكه مسعودي فقط از ذكر حوادث سال دهم از هجرت از تمام قضايا و داستان هاي حجّه الوداع، فقط اين جملة رسول خدا را آورده است كه: انّ الزّمان قد استدار.
و اين معاني همه گويا و شاهد صادقند بر آنكه تبديل سالهاي قمري به شمسي جايز نيست، و مسلمان بايد با تمام اهتمام در حفظ اوقات بر اساس تاريخ مقرّرة رسول الله كه بر سنّت حضرت ابراهيم پايه گذاري شده، و قرآن كريم آن را حتم و لازم شمرده است عمل كند. [255]
ص173
اگر كسي بگويد: چه اشكال دارد كه مسلمانان اعمال و تكاليف عبادّية خود را مثل روزه و حجّ طبق ماههاي قمري انجام دهند، و ساير آداب و شئون اجتماعيّه و سياسيّة خود را طبق ماههاي شمسي بجاي آورند، و در اينصورت نسي كه مستلزم كفر است، لازم نمي آيد، بلكه فقط طبق قراردادهاي اعتباريّة خود، امور غير شرعيّه خود را از واجبات، بر اساس تاريخ ديگري فقط از جهت تعداد روزهاي ماهها همچون تاريخ رومي و يا روسي و يا فرانسوي و يا تاريخ ايران باستاني انجام دهند، و با فرض آنكه در تمام اين تواريخ مبدأ تاريخ را هجرت رسول خدا (ص) بگيرند، فقط تاريخ رسمي خود را به حسب مصالح دنيوي تاريخ شمسي قرار دادهاند.
در پاسخ گوئيم: تمام اشكالات از همين طرز تفكّر پيدا میشود، زيرا:
اولاً _ تاريخ شمسي را رسمي قرار دادن، خلاف نصّ قرآن و خلاف سنّت نبوّي و سيرة ائمة طاهرين و علماء اسلام، بلكه خلاف منهج راستين تمام مسلمانان است.
و ثانياً _ موجب تفكيك دين از سياست، و امضاء اعمال عباديّه طبق تاريخ قمري شرعي و احكام اجتماعيّه و شئون كشوريّه و سياسيّه طبق تاريخ شمسي میگردد، و اين از مصاديق واضح تفكيك دين از سياست، و مو��ب انزواي دين و انحصار آن به امور شخصيّه و فرديّه خواهد شد.
و ثالثاً _ موجب تعطيل كتابها و تواريخ نوشته شده، و قطع رابطة نسل خلف با سلف صالح است، زيرا از زمان صدر اسلام تاكنون در تمام كتب تفاسير و احاديث و تواريخ و تراجم و حتّي در كتب علميّه همچون نجوم و رياضي و هيئت و فقه و غيرها، تواريخ وقايع و حوادث بر اساس سالهاي قمري و ماههاي قمري آمده است، نه هزاران بلكه ميليونها كتابي كه در دورة حكومت مسلمين در حيطة قلمرو آنان به رشتة تحرير در آمده است چه به زبان عربي و چه به زبان فارسي و تركي و هندي و آفريقائي و
ص174
اروپاي شرقي همه و همه مستند به تاريخ هجري و سنوات و شهور قمري است، اينك اگر از اين به بعد مبدأ تاريخ را شمسي بگذارند، آيا در انزوا در آوردن آن كتابها و قطع رابطة اين نسل با فرهنگ اصيل اسلامي در قرون و اعصار گذشته نيست؟
بر گرداندن تاريخ قمري به تاريخ شمسي بیشباهت به برگردانيدن خطّ اسلامي به خطوط أجنبي نيست، بلكه از متفرّعات همان اصل، و از شاخههاي پرورش يافتة همان ريشه است.
و رابعاً _ موجب عدم اتّحاد مسلمانان در دنياست، زيرا همة مسلمين بنابر آنكه تاريخشان قمري بوده باشد، در اينصورت فقه و غيرها، تواريخ وقايع و حوادث بر اساس سالهاي قمري و ماههاي قمري آمده است، نه هزاران بلكه ميليونها كتابي كه در دورة حكومت مسلمين در حيطة قلمرو آنان به رشتة تحرير در آمده است چه به زبان عربي و چه به زبان فارسي و تركي و هندي و آفريقائي و اروپاي شرقي همه و همه مستند به تاريخ هجري و سنوات و شهور قمري است، اينك اگر از اين به بعد مبدأ تاريخ را شمسي بگذارند، آيا در انزوا در آوردن آن كتابها و قطع رابطة اين نسل با فرهنگ اصيل اسلامي در قرون و اعصار گذشته نيست؟
بر گرداندن تاريخ قمري به تاريخ شمسي بیشباهت به برگردانيدن خطّ اسلامي به خطوط أجنبي نيست، بلكه از متفرّعات همان اصل، و از شاخههاي پرورش يافتة همان ريشه است.
و رابعاً _ موجب عدم اتّحاد مسلمانان در دنياست، زيرا همة مسلمين بنابر آنكه تاريخشان قمري بوده باشد، در اينصورت موجب اختلاف تاريخ ما با آنان است، و اگر آنها هم هر يك براي خود راهي مختصّ به خود را پيش گيرند و تاريخي شمسي خواه هجري يا مسيحي و يا زردشتي و يا كورشي و غيرها را انتخاب كنند، فياللاسف بهذه الطّريقه كه درست در جهت مخالف راه و روش پيامبر اكرم، و موجب تشعّب و تفرّق جامعههاي مسلمان، و گسيختگي و از هم در رفتگي كيان آنهاست.
تاريخ از امور اصوليّة احكام اسلامي است، و اتّحاد مسلمانان در تاريخ موجب اتّحاد آنان در فرهنگ رسول اللهي، و اختلاف آنان در تاريخ موجب تفرقه و تشتّت است.
اسلامي كه همة فرق و اقوام و عشاير را از عرب و عجم و ترك و كرد و هندو، و شرقي و غربي، و سياه و سپيد، و زرد و سرخ را با همة اختلاف آداب و عادات قومي در زير يك پرچم واحد توحيد جمع كرده است، چقدر نازيباست كه در تاريخ كه از أهّم امور اتّحاد و اتّفاق و موجب تحكيم روابط ميان آنهاست، آنان را يله و رها سازد، و هر كس دنبال مرام و مقصدي به انتخاب خود در اين مورد برود؟
اتّحاد تاريخ همچون اتّحاد زبان در عبادات و مناسك، همانند قرآن و نماز و دعا و ذكر، موجب تشكيل صف واحد، و اختلاف تاريخ همچون اختلاف زبان در مناسك و عبادات، موجب پارگي و گسستگي آنها میشود.
و در حالي كه می بينيم مسلمانان جهان از هر چه بيشتر به اتّحاد و اتّفاق نياز
ص175
دارند، و رسول اكرم پيامبر آنان همة آنان را امر به اتپحاد نموده، و قرآن كريم به واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرّقوا ندا در داده است، و از طرفي خود اين قرآن مجيد، و نفس شريف رسول الله، تاريخ را تاريخ قمري اعلان كردهاند، چرا ما با دست خود نامة سعادت خود را پاره كنيم، و بر خلاف اين مسير گام بر داريم؟
دشمنان اسلام در اين چند قرن اخير خوب دانستند كه يگانه راه و وسيلة غلبه بر مسلمانان، و از بين بردن كيان عقيدتي و فرهنگي آنان، براي راه پيدا كردن براي منافع مادّي و استثمار و استعباد آنها، ايجاد تشتّت و جدايي در آداب و رسوم و تجزية أوطان و درهم شكستگي هر چه بيشتر در اركان وحدت آنها میباشد، فلهذا با تمام قوا مساعي خود را براي در هم ريختن مسلمين به كار بستند، و در ساليان متمادي با نقشه هيا مزوّرانه، آنها را پاره پاره، و فرهنگ و پايههاي آداب و اخلاق و علوم آنان را يكي پس از ديگري منهدم و واژگون نمودند.
مرحوم والد ما: آيه الله حاج سيّد محمّد صادق حسيني طهراني رضوان الله عليه میفرمود: چون اسكندر سلوكي بر مشرق زمين مسلّط شد، و يكسره همة كشورها را فتح كرد، و تا هند پيش راند، براي استاد خود: ارسطو نوشت: من بر همة ممالك شرق استيلا يافتم. اينك چه كنم كه آنها در دست من باقي بماند؟!
ارسطو در پاسخ او چنين نوشت: اين كشورهاي گستردة مفتوحه را به كشورهاي كوچك كوچك تقسيم كن! و براي هر يك از آنها يك شاه و حاكم قرار بده! و خودت را حاكم بر همه و شاه شاهان بخوان! در اينصورت همة آنها مطيع و منقاد تو خواهند بود، و از ترس حفظ تاج و موقعيت خود بر تو نمي شورند، و علم مخالفت بر پا نمي كنند، و هميشه كشورهاي تو آباد و در راه حفظ منافع تو كوشا خواهند بود، و اگر احياناً يكي از آنها به خلاف بر خاست، با اين قدرت محيطة خود، فوراً او را سركوب میكني و غائله را میخواباني!
ولي اگر بنا بشود خودت بدون واسطه بخواهي بر آنها حكومت كني! و يا همة آن كشورها را به دست يك تن بسپاري! بيم آن میرود كه كم كم قوّت گيرند، و با يكديگر دست به دست هم داده و بر تو بشورند، و آن يك تن گرچه از اخصّ خواص تو باشد، بر تو ياغي شود، و به داعية سلطنت قيام كند، و در اينصورت شكست
ص176
خواهي خورد، و همة اين سرزمينها را از دست خواهي داد!
انگليسيها با مسلمانان بر اساس همين نقشه رفتار كردند و پس از شكست كشور پهناور عثماني _ كه بيش از شش قرن (از 1299 ميلادي تا 1923 ميلادي) بر قسمت عظيمي از آسيا و اروپا و آفريقا به عنوان خلافت مسلمين حكومت میكردند، و مجموعاً سي و هشت سلطان، يكي پس از ديگري، كه اوّل آنها: سلطان عثمان خان غازي بوده و در سنة 699 هجري قمري به حكومت نشست، و آخر آنها سلطان عبدالعزيز دوّم كه تا 1342 هجري قمري حكومت كرد، بر صحنة خلافت و حكومت عرضه داشتند _ با همين نقشه رفتار كردند، يعني كشور عثماني را قطعه قطعه كردند، و هر قطعه را به دست يكي از نوكران خود سپردند.
قسمت اروپائي عثماني را كه شامل كشورهاي شبه جزيرة بالكان و هنگري و قدري از روماني كه شامل بخارست است میباشد، به كشورهاي يوگسلاوي (صربستان)، آلباني، يونان، بلغارستان، و قسمت تركية اروپا، و هنگري (مجارستان) و روماني كه شامل بخارست است قسمت كردند.
و قسمت آسيائي كشور عثماني را به تركيه، سوريه، لبنان، اردن، فلسطين، حجاز، عدن، يمن، عراق و كويت تقسيم نمودند.
و قسمت آفريقائي كشور عثماني را به مصر و طرابلس كه همان كشور ليبي است تقسيم كردند.
و همانطور كه ملاحظه میشود كشور عثماني را به نوزده قسمت تجزيه و تفكيك نمودند.
كفّار و اجانب براي آنكه بر هدف خود فائق گردند، بعد از تقسيم و نيز قبل از تقسيم اين كشورها در ساير كشورهاي اسلامي كه كم و بيش رخنه كرده بوده و تسلّط يافته بودند، براي از بين بردن روح وحدت مسلمين، كه كتاب آسماني آنان قرآن مجيد است، تا توانستند اهل هر كشور را به مليّت و آداب و رسوم قوميّت و محبّت به وطن، كه منظو�� همان حدود مشخّصه اي، بوده است، كه خود آنها دور ميز نشسته و تعيين كردهاند، دعوت كردند. و با روزنامهها، و راديوها، و سينماها، و تسلّط بر معارف و فرهنگ مردم به وسيله مدارس و دانشگاهها، و تأسيس دانشگاههاي
ص177
مستقلّي فقط براي حفظ نمودن آداب و مليّت هر قومي كه جز الفاظي تو خالي چيزي نيست، و جز افتخار و مباهات بر استخوان خشك نياكان، و تنافس در مقداري كاسه و كوزه شكسته به عنوان آثار ملّي، و جمع آوري و نگهداري از آنها در موزههاي مجلّل چيزي به دست نمي دهد مردم را سرگرم كردند.
ايرانيان را دعوت به آداب و رسوم زردشتي و احياء زند و اوستا، و تعريف و تمجيد بیحدّ و حساب از شاهنامة فردوسي، و بيان افسانههاي كورش و داريوش و سيروس و رستم زال نمودند.
ما با چشم خود می ديديم كه در شب چهارشنبه سوري از روي آتش میپريدند، و نوروز و مهرجان را محترم می شمردند، و روز سيزده را نحس و سيزده بدر میرفتند، و هزاران قصّه و افسانههاي سرگرم كنندة ديگر كه جزو دستورات سياسي طبقة حاكمه بود، كه با مصارف هنگفتي میبايد در اين كشور اجرا گردد.
لغت قرآن را كه زبان اوّل هر مسلمان است لغت اجنبي خواندند؛ و تعليم و تدريس لغت و زبان و دستور عربي را در مدارس به سر حدّي تنزّل دادند كه در حكم عدم بود، ولي لغات اجنبي و لغات غير مأنوسه أي، را از كتاب اوستا میيافتند و با هزار برهان و دليل میخواستند به جاي آن لغات مأنوس و شيرين عربي به كار برند. و براي وزارت معارف، فرهنگستان تشكيل دادند، و در آن جز اين روش اسلام زدائي و غرب گرائي چيز ديگر ملموس نبود.
در هر يك از كشورهاي اسلامي به مناسبت سوابق تاريخي قبل از اسلام آن، همين برنامه را اجرا كردند. در ايران به نام پان ايرانيزم و در كشورهاي عرب به نام پان عربيزم، و نعرة العروبه، و در تركيّه به نام پان تركيزم، و در هند و پاكستان به نام پان هندوئيزم و بالاخره در هر محدوده و محيط كوچكي هم كه بود همچون سواحل خليج فارس و شيخ نشين هاي قطر و قطيف و ابوظبي و غيرها هي استقلال دادند، و بر روي آن يك پان گذاردند.
باري اين كشورها را كه تجزيه میكردند و استقلال میدادند، استقلال نبود، بلكه در محدودة ضعيف خود به حال نيمه جان زندگي كردن، و در تحت الحمايه و مستعمره بودن آنها بود.
ص178
از مهمترين چيزهائي را كه موفّق شدند بر دارند، تاريخ قمري اسلامي بود كه ظاهراً در غير از عربستان سعودي از همه جا برداشتند. به عنوان نداي اتّحاد بين المللي، و لزوم رابطه با تاريخ كشورهاي صنعتي و تجارتي و براي روابط سياسي، تاريخ قمري اسلامي را منسوخ، و به جاي آن تاريخ شمسي، آنهم با مبدأ ميلاد حضرت مسيح قرار دادند. تاريخ رسمي كشورهاي مسلمانان مسيحي شد، و ديگر نه از هجرت رسول الله چيزي به گوش مردم میرسيد، و نه از ماه محرّم و صفر.
در عراق و بين النّهرين مبدأ سال را ژانويه گذارده و ماهها را ماههاي رومي قرار داده و بدين ترتيب طبق ماههاي مسيحي كه اوّل آن ژانويه و بين ماه اوّل و ماه دوّم زمستان است ابتداي سال خود را شروع میكردند:
1_ كانون دوّم، 2_ شباط، 3_ آذار، 4_ نيسان، 5_ ايار، 6_ حزيران، 7_ تموز، 8_ آب، 9_ ايلول، 10_ تشرين اوّل 11_ تشرين ثاني، 12_ كانون اوّل [256] كه ماه اوّل زمستان است، و ابتداي سنوات را نيز تاريخ تولّد حضرت عيسي گرفته و سالها را مسيحي ناميدند.
و در هر يك از شامات (سوريّه _ لبنان _ فلسطين) و مصر و غيرها همان تاريخ فرنگي را با اسم فرنگي همانند: نوامبر و دسامبر و غيرها رائج نموده و مبدأ سال را نيز مسيحي كردند، و در هند و پاكستان نيز مطلب از اين قرار بود.
ص179
در ايران مصلحت نديدند يكباره تاريخ را مسيحي كنند. چون مردم اين سرزمين شيعه نشين و تابع علماء راستين میباشند، و از حكّام جائر وقت اطاعت و حرف شنوي ندارند، به خلاف كشورهاي سنّي نشين كه مردم آن مرز و بوم، حاكم را هر چه باشد، واجب الاطاعه و اولوا الأمر میدانند، و چون حاكم حكم به پيروي از تاريخ مسيحي كرد، همه تسليم و منقاد میشوند.
و با وجود علماء متنفّذ و با قدرت در كشور شيعه بر گرداندن تاريخ هجري قمري به مسيحي شمسي بسيار مشكل بلكه ممتنع بود.
فلهذا منظور و مقصود خود را به طور مرحله اي، انجام دادند، تا كم كم چشم و گوش مردم به مراحل قبلي خو گرفته و عادت كرده، و انجام مراحل بعدي براي آنها ممتنع نباشد.
در هشتاد سال پيش از اين، در دورة دوّم قانون گزاري مجلس شوراي ملّي، يك مرحله از آن را اجرا كردند، و آن فقط تبديل ماههاي قمري به ماههاي شمسي بود، آنهم فقط در دوائر دولتي، بدون آنكه رأس سنوات شمسي از جاي خود تغيير كند، و بدون آنكه نام ماههاي شمسي عوض شود، بلكه رأس سنوات همان هجرت رسول الله (ص) از مكّه به مدينه طيّبه بوده، [257] و نام ماهها هم عربي معمول و طبق حركت شمس در بروج دوازده گانه باشد، يعني به ترتيب از اوّل بهار بدين قرار باشد.
حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و قوس و جدي و دلو و حوت.
و جهت لزوم تغيير را هم در مجلس از نقطه نظر تنظيم امور مالي مطرح كردند، كه سال شمسي به نفع دولت است، براي آنكه چون سال شمسي يازده روز
ص180
از سال قمري بيشتر است، در اينصورت بودجة دولت و حقوق كارمندان را طبق اين برجها پرداختن به صرفة دولت تمام میشود.
مثلاً اگر در سال، بيست و چهار ميليون، دولت طبق سالهاي شمسي خرج كند، اگر آن را طبق ماههاي قمري بدهد، بايد در هر سه سال دو ميليون بيشتر صرف كند، زيرا در هر سه سال يك ماه زيادتر میشود و دولت دو ميليون زيان میكند. [258]
و همچنين وقتي در ايران گمرك دائر شد تصوّر كردند كه يك تاريخ شمسي براي امور دولتي لازم است. از مردم پرسيدند كه سال چندم شمسي است؟ هيچ در دست نبود، گفتند: در سالهاي منجّمين يك حمل و ثوري هست كه آنها میدانند، همان را بلژيكيها گرفتند و معمول كردند.
بنده هر چه فكر می كنم كه اين ادلّه چگونه براي تغيير دادن ماهها و سالهاي قمري اسلامي به برجها و سالهاي شمسي كافي است، هيچ فكرم به جائي نمي رسد. آخر دليل تا اين اندازه واهي و ضعيف است كه به جهت نياز يك تعرفة گمركي به سال شمسي، سال يك كشوري را تغيير دهند، و تمام آداب و رسوم و تعطيلات و تشريفات را در همة دوائر از دادگستري و فرهنگ و غيرها و حتّي وزارت ماليّه و دارائي در همة امور كشور تبديل كنند، اين چه حسابي است؟! اين چه كتابي است؟!
و امّا قضيّة بودجه و مخارج دولت كه طبق ماههاي قمري زيان متوجّه او
ص181
میشود، به قدري سست است كه انسان از عقل و درايت پيشنهاد كنندگان تغيير تاريخ درشگفت میماند.
آخر كه گفته است كه دولت بودجة خود را از جمع آوري مالياتها و غيره به حسب ماه و سال قمري از ملّت و رعايا بگيرد، آن وقت طبق بروج و سالهاي شمسي خرج كند؟ و به كارمندان بپردازد؟ اگر دولتي به حسب تاريخ شمسي جمع آوري میكند، به حسب شمسي هم پرداخت میكند، و اگر دولتي به حسب تاريخ قمري جمع آوري میكند، به حسب قمري هم پرداخت میكند، نسبت در هر دو حال محفوظ و ابداً نفع و زياني متصورّ نيست.
اگر بودجة كشور بيست و چهار ميليون در سال شمسي است، چنانچه بخواهند طبق سال قمري بپردازند، ديگر بيست و چهار ميليون بودجة آن نيست، طبعاً كمتر است، و پرداختن همان مقدار كمتر به ماهها و سالهاي كوتاهتر چه ضرري میرساند؟
تعيين بودجه و دخل و خرج دولت، و پرداخت و جمع آوري آن، چه طبق سالهاي شمسي باشد و يا سالهاي قمري، هر دو در دست دولت است، و تناسب در هر حال محفوظ، و يك ريال كم و بيش نخواهد شد.
اگر شما در منزل ده نفر ميهمان دعوت كنيد، در نزد هر يك از آنان يك ظرف طعام میگذاريد! و اگر بيست نفر دعوت كنيد! بايد بيست ظرف طعام بگذاريد! ودر هر دو حال ميهمانان فقط از ظروف خود خورده و سير میشوند! بلي اگر شما بيست نفر دعوت كنيد! و طعام ده نفر را براي آنان قرار دهيد، همگي نيم سير میمانند!
شما هيچگونه الزامي نداريد، كه بيست نفر دعوت كنيد، و طعام ده نفر به آنها بدهيد! يا بيست نفر دعوت كنيد، با طعام بيست نفر، و يا ده نفر دعوت كنيد، با طعام ده نفر، و در هر دو صورت هم همگي ميهمانان سير شدهاند، و هم شما مورد خجلت كمبود طعام واقع نشده، و از عهده بر آمدهاید!
باري تمام اين دليلها بهانه است، میخواهند محرّم و صفر و رمضان و ذوالحجّه را بردارند، و يك درجه قدم پيش نهند، و يك مرحله را پشت سر گذارند، تا
ص182
براي قدمهاي بعدي مراحل پيموده نشده، راه استوار باشد.
مجلس دورة دوّم سالها و ماههاي قمري را برداشت، و بجاي محرّم و صفر حمل و ثور و جوزا را گذاشت. و در پاسخ طبقة روشن بين و تيز هوش و متعهّد كه میگفتند: شما شعائر اسلام را بر می داريد! و محرّم و صفر را تغيير میدهيد! میگفتند: ما ابداً به محرّم و صفر شما كاري نداريم! شما در محرّم و صفر، عزاداري خودتان را بكنيد! و در رمضان روزة خود را بگيريد! و در ذوالحجّه به حجّ برويد!
ابداً ما با اين اعمال عبادي، در اين زمان هاي مقررّة در شرع كاري نداريم! اين راجع به شماست! ما از نقطة نظر كارهاي دولتي، و روابط ديپلماسي، و تنظيم و تنسيق امور حكومت، و تشكيلات اداري و وزارتخانهها، تاريخ رسمي كشور را تاريخ شمسي قرار میدهيم! آنهم به هيچ جا ضرري نمي رساند!
هر وقت كه ما گفتيم: شما در برج حمل روزه بگيريد! و يا در رأس سرطان به مكّه برويد! حق با شماست! و جاي اعتراض باقي است!
كسي به آنها نگفت: در اسلام امور عبادي و سياسي تفاوتي ندارد، و تشكيلات اداري از نماز و روزه جدا نيست، و وزارتخانهها در استخدام فرهنگ اصيل اسلام و حجّ و زيارت، و روزة رمضان و عزاداري سيّد الشّهداء (ع) قرار دارند، ما و شما نداريم! دولت و ملّت اسلام واحد است!
تغيير تاريخ قمري به تاريخ شمسي، موجب تفكيك ملّت مسلمان از دولت است. موجب به انزوا در آوردن اسلام در صحنة اجتماع و رسميّت است. و در حقيقت موجب نسخ اسلام و برقراري متد غرب و غرب گرائي است.
باري اين مرحلة اوّل از تغيير بود كه در مدّت بيست سال به همين منوال در كشور ساري و جاري بود، تا نوبت به اجراء طرح مرتبة دوّم رسيد، و از هر جهت زمينه آماده و دشمنان اسلام در انتهاء فرصت براي اجراء مرحلة دوّم بودند.
پاورقي
[238] ـ أبوريحان محمّد بن احمد بيروني خوارزمي ، از بزرگان دانشمندان اسلام است كه در قرن چهارم و پنجم ميزيستهاست، تولّدش در سنۀ 360 هجري در خوارزم، و وفاتش در سنۀ 440 هجري در غزنة بوده است.
[239] در «الآثار الباقيّة» از ص 60 تا ص 62 براي شهور عربي قبل از اسلام در زمان جاهليّت پيشين نامهاي ديگري را ذكر كرده است و وجه تسميّۀ آن شهور را به آن نامها نيز بيان كرده است. سپس گويد: البتّه اين نامها متعلّق به عصر قديم بوده و سپس در جاهليّت قبل از اسلام به نامهاي كنوني تبديل شده است. و آن نامهاي از اين قرار است ـ المُؤتَمِر ـ خَوَّان ـ حُنتَمٌ ـ نَاجِرٌ ـ صُوالٌ ـ رَبَّاءُ ـ الاصَمُّ ـ نَافِقٌ ـ هُوَاعٌ ـ عَادِلٌ ـ وَاغِلٌ ـ بُرَكٌ ـ و نيز در بعضي از اين نامها در تواريخ اختلاف است و همچنين در ترتيب آنها، و بهترين شعري كه در اين باره، سروده شده است، شعر صاحب، اسماعيل بن عبّاد است:
أَرَدْتَ شُهُورَ العَربِ فِي الجَاهِلِيَّةِ فَخُذْهَا عَلَي سَرْدِ المُحَرَّمِ تَشْتَرِك
فَمُؤتَمِرٌ يَأتِي وَ مِن بَعْدُ نَاجِرٌ وَ خُوانٌ مَعْ صُوَانَ يُجْمَعُ في شَرَك
حَنينٌ وَ زَيَّا وَالاصْمٌ وَ عَادِلٌ وَ نَافِقُ مَعْ وَغْلٍ وَ رَنَّةُ مَعْ بُرَك
«اگر ميخواهي نام ماههاي عرب را در زمان جاهليّت بداني پس بر اساس شروع از ماه محرّم و انتظام آنها بر اين منوال قرار بده (زيرا كه از جهت ترتيب و نظم با ماههائي كه اوّل آن به نام محرّم است مشترك هستند) اوّلين ماه نامش مؤتَمر است و سپس ماه ناجِرْ و خُوَّان و صُوَان همگي در يك رديف و يك رشته منتظم ميشوند. و ماه حَنين، و زبَّا و أصَم و عَادِل و نَافِق با وَغْل و رَنَّة و بُرك، نيز يكي پس از ديگري ميآيند.
[240] ـ قَلَامِس جمع قَلَمَّس است يعني درياي پر آب، و آن لقب نَسي گران در دورۀ جاهليّت بوده است، كه از قبيلۀ بني كنانه بودهاند. و اوّلين نسيئگر حذيفة بن عبد ففيم كناني بوده و يكي پس از ديگري منصب خود را ارث ميبردند، و آخرين آنها كه هفتمين نفر بود أبو ثمامة جُنادة بن عوف است، (أبو ثمامة جُنادة بن عوف بن اُميّة بن قلَع بن عبّاد بن قَلَع بن حذيفة) و اگر سنّ متوسّط هر نسل را سي سال بگيريم، مجموعاً دويست و ده سال ميشود كه چون ده سال هجرت را از آن كم كنيم، نخستين آنان دويست سال قبل از هجرت بوده است. و به اين زمان مقريزي در كتاب «خِطَط» خود ج 2، ص 54 تصريح كرده است.
[241] ـ يعني مقدار جمع شدن تفاوتهاي ناديه گرفته شده را كه ميان سال حساب شدۀ قمري كه از كبيسه گرفتن با مقدار سال شمسي پيش ميآيد، با كبيسۀ ديگري كه به حساب دقيقتر بود تصحيح ميكردند. و اين كيفيّت كبيسهگيري را براي اعراب جاهليّت مقريزي متوفّي در سنۀ 845 هجري در كتاب «المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار» ج 2، ص 56، از طبع مصر آورده است.
[242] ـ «الآثار الباقية» ص 62 و ص 63.
[243] ـ «الآثار الباقية» ص 332.
[244] ـ اين أبومعشر فلكي از صاحبان علم نجوم و هيئت است، و غير از أبومعشر نجيح بن عبدالرحمن سندي صاحب كتاب «مغازي» است، او از محدّثين مشهور است و در سال 170 هجري فوت كرده است.
[245] ـ اين كتاب، مفقود الاثر است وليكن اين گفتار دربارۀ نَسي ، عبدالجبّار بن عبدالجبّار بن محمّد خرقي، متوفّي در شهر مَرْو به سال 553 هجري، در كتاب خود كه موسوم به: «منتهي الإدراك في تقاسيم الافلاك» است از او نقل كرده است، و محمود افندي كه سپس به محمود پاشا فلكي ملقّب شد، از يك نسخۀ خطي كه در پاريس است استخراج نموده، و در مجلّۀ آسيائي به نام «ژورنال آسياتيك» به طبع رسانيده است.
[246] ـ اين مقدار در نزد صاحبان علم هيئت مسلّم است. و بايد دانست كه هر ماه قمري نجومي كه عبارت است از فاصلۀ دو مقارنۀ پي در پي شمس و قمر عبارت است از: بيست و نه روز و دوازده ساعت و چهل چهار دقيقه.
(44 ـ12 ـ 29) وچون اين مقدار را در دوازده ضرب كنيم سيصد و پنجاه و چهار روز و هشت ساعت و چهل و هشت دقيقه ميشود، پس سال قمري عبارت است از (48 ـ 8 ـ 354ي) و چون هر سال شمسي تقريباً عبارت است از سيصد و شصت و پنج روز و شش ساعت (6 ـ 365) فلهذا تفاضل سال شمسي از سال قمري تقريباً ده روز و بيست و يك ساعت و دوازده دقيقه ميشود
(12 ـ 21 ـ 10) كه همان مقداري است كه أبومعشر ذكر كرده است.
[247] ـ «علم الفلك، تاريخه عند العرب في القرون الوسطي» تأليف فلكي ايطاليائي: السينور كرلوفلّينو، طبع دوّم سنۀ 1911 ميلادي، ص 87 تا ص 89.
[248] ـ «علم الفلك» المحاضرد الثانية عشر الي المحاضرة الرابعة عشر ص83 تا ص 99.
[249] در «مروج الذهب» ج 2، ص 188 و 189 از طبع دارالاندلس آمده است كه: أسامي ماههاي هلالي از اين قرار است: اوّل آن ماهها محرّم است، و تعداد روزهاي سال هلالي سيصد و پنجاه و چهار روز است كه از تعداد روزهاي ماههاي سِرياني يازده روز و ربع روز كمتر است. و بنابراين در هر سي و سه سال از سالهاي سرياني، يك سال عربي بيشتر خواهد بود، و در سالهاي عربي نورزو وجود ندارد، و عرب جاهلي براي آنكه سالها و ماههاي خود را با سالها و ماههاي سرياني تطبيق دهد در هر سه سال يك ماه اضاله ميكرد و كبيسه ميگرفت و اين عمل را به نَسي كه معناي تأخير دارد نام مينهاد، و خداوند اين عمل را مذمّت نموده و آيۀ إِنَّمَا النَّسيُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ را نازل فرمود، و عرب ماهها را بهترتيب، اوّل محرّم قرار داد چون اوّل سال بود، و آن را محرّم ناميد به جهت حرام بودن جنگ و غارت در آن و صفر را صفر ناميد به جهت بازارهائي كه در يَمن بر پا مشد، و از آن بازارها آذوقه و متاع خود را تهيّه ميكردند، و هر كس از ورد در آن بازارها خودداري ميكرد از گرسنگي هلاك ميشد.
و بعضي گفتهاند: وجه تسميۀ صفر آنستكه شهرها به علّت خروج مردم به جنگ خالي ميشد، و اين كلمه از صَفِرَتِ الدّارُ منهم اخذ شده، يعني خانه از آنها خالي شد، و ربيع و ربيع را دو ربيع گويند به جهت آنكه در اين دو ماه، مردم و چهار پايان از گياهها و علفهاي سرسبز زمين بهرهگيري ميكنند، واگر كسي بگويد فعلاً در غير اين دو ماه ربيع نيز چهار پايان از سبزي زمين بهرهمند ميشوند و در آن چرا ميكنند، جوابش آنست كه اين اسم براي اين دو ماه موسمي كه در فصل بهار واقع ميشده است نهاده شده و سپس با انتقال و اختلاف زمان به همان نام باقي مانده است، و جمادي ، و جمادي را دو جمادي گويند، چون در اين دو ماه آبها جامد ميشد و فرو مينشست، در آن هنگامي كه اين نام براي آنها گذاشته شد، و مردم نميدانستند كه سرما و گرما پيوسته دور ميزند و گردش ميكند، و اوقات آن از محلّ خود انتقال مييابد، و رجب را رجب گويند، چون از آن ميترسيدند، و گفته ميشود: رَجَبْتُ الشَّي وقتي كه از آن چيز ترسيدي، و شعبان وجه تسميهاش همان تشعّب قبائل است براي حركت به سمت آبهاي خود و براي طلب غارت كردن، و وجه تسميّۀ رمضان به جهت شدّت درجۀ حرارت و گرماي ريگهاي بيابان است، و وجه تسميّۀ ديگرش آنست كه رمضان اسمي از اسماء خداست تعالي ذكره، و لهذا گفته نميشود رمضان و بايد گفت: ماه رمضان و شوال را شوال نام نهادهاند به جهت آنكه شترها در آن وقت به علّت شهوت و ميل به جفت گيري دُمهاي خود را بلند نگاه ميدارند، و به همين سبب مردم ماه شوّال را شوم ميدانند و ازدواج ون كاح در آن را ناپسند ميدانند. و ذوالقعدة را بدين نام نهادهاند، به جهت آنكه همه مردم از جنگ و غارت دست بر ميدارند، و مينشينند و ذوالحجّة را نيز بدين نام نهادهاند به جهت آنكه حجّ را در اين ماه به جاي ميآورند. انتهي.
از اين بيان و از آنچه أبوريحان بيروني در «الآثار الباقيّه» راجع به علّت اسم گذاري ماههاي قمري بيان كرده است معلوم ميشود كه مدّتها اين نامها را طبق ماههاي شمسي روي فصول شمسي مينهادهاند و سپس در اثر قانون اسلام از ماههاي شمسي دوباره به ماههاي قمري كه تطبيق با فصول نميكند برگردانيده شده است، و اين همان نسي است كه در آن به جهت تأخير احكام و تكاليف از مواقع و زمانهاي خود به زمانهاي ديرتر به جهت مصالح دنيوي، خداوند آن را موجب زيادي كفر شمرده است.
[250] ـ آيۀ 36، از سورۀ 9: توبه.
[251] ـ در «تفسير امام فخر رازي» ج 4، ص 634 از طبع 8 جلدي آورده است كه: قد أجمعوا علي أن هذه الاربعة ثلاثة منها سردٌ و هي ذوالقعدة و ذوالحجّة و المحرّم، و واحد فرد و هو رجب. و در ص 635 گفته است كه: ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّم به اثنا عشر بر ميگردد چون كفّار در هر سال سيزده ماه ميگرفتند.
[252] _ «سيره حلبيّه» ج 3، ص 289.
[253] _ «السيره الحلبيّه» ج 3، ص 289.
[254] _ «تاريخ يعقوبي» طبع بيروت، ج 2، ص 110، و «مروج الذّهب» طبع دارالاندلس ج 2 ص 290، و «الكامل في التاريخ» طبع بيروت ج 2 ص 302.
[255] _ خداوند عزّ وجل به اين حقير توفيق عنايت فرمود تا رساله اي، دربارة لزوم استناد ابتداي شهور قمرّيه، به رؤيت هلال در خارج، گرد آورد. اين رساله موسوعه اي، استعلمي و فقهي در لزوم اشتراك آفاق در رؤيت هلال براي دخول ماههاي قمري. و در آن بحث هاي فنّي و مراسلاتي است كه حلّ هرگونه اشكال را نموده و قلع مادّة خلاف را میكند.
اين رسالههاي با برهان علمي و دليل شرعي میرساند كه ماههاي قمري حتماً بايد با ديدن ماه در شب اوّل ماه شروع شود؛ و قول منجّمين كه بر اساس حساب و رصد است، هيچگونه حجّت شرعي نيست. و به ضرورت آيات قران و اجماع اهل اسلام و سنّت رسول الله (ص) كه فرمود: صوموا لرويته، و أفطروا لرويته! تمام ماههاي قمري بايد با مشاهدة هلال در فوق افق صورت گيرد. و در هر جا كه ماه ديده شد ابتداي آن ماه شروع میشود؛ و در اماكني كه ماه در آن شب قابل رؤيت نيست؛ و حتماً در شب بعد ديده میشود، ابتداي ماه آنها از شب بعد خواهد بود و عليهذا فتواي مشهور كه دخول ماه قمري را تابع رؤيت0 میدانند؛ و هر نقطه از جهان، تابع افق خود آنست؛ صحيح است. و قول بعضي از اعلام و اساطين كه خروج ماه را از تحت الشّعاع براي همةجهان و يا براي نيمكرة مسكوني، كافي میدانند؛ و در يك شب حكم به دخول ماه در سراسر جهان می كنند؛ خالي از اعتبار است. بلكه ادلة متقنه بر خلاف آن؛ و براهين منتهي به ضرورت بر ردّ آن قائم است.
اين رساله علمي وفقهي به زبان عربي بوده و به نام رساله حول مس.له رويه الهلال نامگذاري شده است و از جمله كتب مطبوعة شماره 6 از دورة علوم و معارف اسلام انتشار يافته است.
[256] _ در «نصاب» آمده است:
دو تشرين و دو كانون و پس آنگه شباط و آذر و نيسان أيار است
حزيران و تموز و آب و أيلول نگهدارش كه از من يادگار است
و راجع به مقدار روزهاي اين ماهها آوردهاند: تشرين أوّل 31 روز، تشرين آخر 30 روز، كانون أوّل 31 روز، كانون آخر 31 روز، شباط 28 روز، و در سالهاي كبيسه 29 روز، آذار 31 روز، نيسان 30 روز، أيار 31 روز، حزيران 30 روز، تموز 31 روز، آب 31 روز، ايلول 30 روز. (التنبيه و الاشراف مسعودي ص 183).
و اما شعر معروف «نصاب».
لا ولا لب لا ولا لاشش مه است لل كط و كط لل شهور كوته است
راجع به ماهاي رومي بر لغت عربي حمل و ثور و جوز است. يعني تعداد روزهاي شهور رومي از حمل به ترتيب 31 و 31 و 32 و 31 و 31 و 31 ششماه اوّل تا آخر سنبله است و 30 و 30 و 29 و 29 و 30 و 30 ششماه دوّم تا آخر حوت است كه مجموعاً سيصد و شصت و پنج روز می شود.
البتّه چون سال شمسي سيصد و شصت و پنج روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقيقه و چهل و پنج ثانيه است، براي آنكه سال عقب نيفتد، بايد اين خوردهها را در چهار سال يك بار كه يك روز میشود جمع نموده و يك روز به آن سال اضافه كرد، و اين سال را كبيسه گويند.
[257] _ چون بعثت رسول خدا (ص) در 27 رجب واقع شد و 13 سال آن حضرت در مكّه بماند و سپس در 12 ربيع الأوّل به مدينه هجرت فرمود؛ پس دقيقاً درنگ تحقيقي آن حضرت در مكّه دوازده سال و هفت ماه و نيم میشود و آن حضرت ده سال تمام منهاي 14 روز يعني از 12 ربيع الأوّل سال اوّل هجرت تا 28 صفر سال يازدهم از هجرت در مدينه توقّف فرمود. هجرت آن حضرت در سال 622 مسيحي و اوّل محرّم آن سال كه ميدأ سال مسلمانان واقع شد مطابق با 16 ژوئيه 622 به تعديل تقويم ژولين و 19 ژوئيه به تعديل تقويم فعلي مسيحي گرگواري بوده است.
[258] _ و هفتاد سال قبل از اين تاريخ، عثمانيها هم متوجّه اين موضوع شدند، و تاريخ دولتي خود را شمسي كردند يعني در سنة 1256 قمري تاريخشان را عوض كردند، ولي يك سهوي كه در آن وقت براي آنها واقع شد، آن بود كه از آن روز به اين طرف را شمسي كردند، و از آن روز به قبل را قمري گذاشتند، پس فعلاً تاريخ آنها از اوّل هجرت نه قمري را نشان میدهد و نه شمسي را. هفتاد سالش را شمسي گذاردند و اسامي رومي، شباط و تشرين و غيره را بر آن گذاردند، و سابقهاش به حال قمري و محرّم و صفر باقي ماند.
و بنابر اين تا اين تاريخ كه نگارنده مینگارد و ربيع الاوّل يكهزار و چهار صد و پنج قمريّه است، و از ان تاريخ يكصد و پنجاه سال میگذرد، و كسري اين مقدار چهار سال و نيم است، بايد تاريخ سنوات عثماني يكهزار و چهار صد باشد. ولي مصطفي كمال پاشا كه روي كار آمد نه تنها تاريخ هجري را بر انداخت، و آن را مسيحي كرد، بلكه تمام آداب و رسوم و خط را اجنبي نمود، و مساجد را تعطيل، و تعطيلات جمعه را به روز يكشنبه تبديل نمود.