تحقيق درنمازظهري كه درعرفات خوانده شد
و در اين كلام معلوم است كه رسول خدا پس از فرا رسيدن ظهر، خطبه قرائت كردند و سپس نماز ظهر و عصر را با هم جمع كردند، و آيا اين نماز ظهر، نماز جمعه بوده است كه دو ركعتبجاى آورده و خطبه را قبل از آن خواندهاند، يا نماز ظهر بدون كيفيت جمعه بوده، غاية الامر خطبهاى قبل از آن خوانده شده است؟ از اينكه آن روز، روز جمعه بوده است و رسول خدا بين نماز ظهر و عصر را جمع كردهاند، و قبل از نماز خطبه خواندهاند، ممكن استبگوئيم: نماز جمعه بوده استخصوصا از روايتى كه از حضرت امام صادق عليه السلام از پدرش، از جابر در حجة الوداع آمده است كه جابر گفت: پيامبر به سوى موقف عرفات رفتند، و خطبه اول را خواندند، و پس از آن بلال اذان گفت، و پس از آن پيامبر شروع در خطبه دوم كردند، و بلال از اذان و رسول خدا از خطبه فارغ شدند، و سپس بلال اقامه گفت، و رسول خدا نماز ظهر را بجاى آوردند، و بلال اقامه گفت و رسول خدا نماز عصر را بجا آوردند، [205] و از خواندن دو خطبه آنهم بعد از زوال شمس، و جمع بين دو نماز ظهر و عصر، استفاده نماز جمعه را كردهاند، و از آنكه رسول خدا مسافر بودهاند، و بر مسافر نماز جمعه واجب نيست، و خطبه بعد از زوال هم به جهت آمادگى براى عبادت بوده است، كما آنكه جمع بين ظهر و عصر هم براى همين جهتبوده است، و دو خطبه از رسول خدا ثابت نشده است، بالاخص آنكه نماز ظهر را هم اخفاتا خواندهاند، نه
ص 137
جهرا، همچنانكه از بحث مالك با ابو يوسف در محضر هارون الرشيد استفاده مىشود، مىتوان به دست آورد كه نماز ظهر را به كيفيت جمعه نخواندهاند. [206]
و پس از اتمام نماز، حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بر راحله خود سوار شده، و به موقف آمدند، و رو به قبله به دعا كردن همينطور ايستاده بودند تا آفتاب غروب كرد.و در حديث است كه آن حضرت گفتهاند: با فضيلتترين دعا در روز عرفه، و آنچه را كه من و پيامبران پيش از من در روز عرفه مىگفتهاند، اينست: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، و هو على كل شىء قدير.
«هيچ معبود و مؤثرى نيست غير از الله كه تنها و واحد است، و شريكى براى او نيست، پادشاهى و ستايش اختصاص به او دارد، و او بر هر چيز قادر و تواناست».
آنگاه رسول خدا بسيار دعا نمودند و به قدرى دعا كردند كه آفتاب غروب كرد.
و جماعتى از نجد آمدند و از كيفيتحج پرسيدند، حضرت امر كردند كه منادى ندا كند: الحج عرفه، من جاء ليلة جمع - اى المزدلفة - قبل طلوع الفجر فقد ادرك الحج.
«حج عبارت است از وقوف به عرفات، و كسى كه در شب عيد قربان به مشعر برسد، و قبل از طلوع صبح صادق، وقوف مزدلفه را ادراك كند، حج را ادراك كرده است» [207].
و رسول خدا بر روى ناقه عضباء خود سوار بودند، و چون آفتاب غروب كرد اسامة بن زيد را در پشتخود بر روى ناقه سوار كرده، و به جانب مزدلفة روان شدند، و در راه مردم را امر مىكردند كه با سكينه و آرامى حركت كنند.چون در راه به شعب ابتر رسيدند پياده شده، و ادرار كرده و وضوى مختصرى گرفتند. [208]
و بلادرنگ آمدند تا به مزدلفه رسيدند، و در آنجا نماز مغرب و عشآء را
ص 138
با هم جمع كرده، و با يك اذان و دو اقامه بدون فاصله انجام دادند [209] و خود بر پهلوى خود آرميده، و به زنان و كودكان كه ضعفاء محسوب مىشدند اجازه دادند كه بعد از نيمه شب به منى حركت كنند.ابن عباس مىگويد: رسول خدا ضعفاى اهل خود را به من سپردند، تا من آنها را بعد از نيمه شب به منى بياورم، ولى تاكيد كردند كه جمره عقبه را رمى نكنند مگر آنكه آفتاب طلوع كرده باشد.
چون سپيده صبح صادق دميد، در همان تاريكى شب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز صبح را به جماعتبا مردم در مزدلفه بجاى آوردند و سپس به مشعر الحرام آمدند و در حالى كه بر روى ناقه خود سوار بودند، رو به قبله كرده، و وقوف نمودند، و خدا را به بزرگى و عظمت و وحدانيتخواندند، و دعا مىكردند تا اينكه هوا جدا روشن گشت.[210]
رسول خدا سواره به جانب منى رهسپار شدند، و فضل بن عباس را پشتسر و رديف خود نشاندند، و چون به وادى محسر رسيدند، ناقه خود را كمى به جنبش در آوردند، و از راهى كه به جمره عقبه منتهى مىشد روان شده، تا بدانجا رسيدند، و با هفت ريگى كه عبد الله بن عباس براى آن حضرت جمع كرده بود، از قسمت پائين جمره هفت ريگ به جمره زدند، و در هر بارى كه مىزدند يك بار الله اكبر مىگفتند.
در «البداية و النهاية» ج 5، ص 187 از مسلم از يحيى بن حصين از جده خود ام الحصين، و نيز با سند ديگر از جابر بن عبد الله آورده است كه: رايت رسول الله يرمى لجمرة على راحلته يوم النحر و يقول: لتاخذوا مناسككم فانى لا ادرى لعلى لا احجبعد حجتى هذه.
«رسول خدا را ديدم در روز عيد قربان كه بر روى شتر خود نشسته و جمره را رمى مىنمود و مىگفت: شما بايد مناسك خود را از من ياد بگيريد! زيرا كه من نمىدانم شايد بعد از اين حج، حج ديگرى انجام ندهم»!
ص 139
و سپس حضرت فيما بين جمرات، در حالى كه در روى ناقهاى و يا بغله شهبائى [211] سوار بودند، خطبهاى مفصل انشاء كردند، و مردم بعضى ايستاده و بعضى نشسته خطبه آن حضرت را گوش مىدادند. [212]
و امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام خطبه آن حضرت را با صداى بلند براى مردم بازگو مىنمود. [213]
و ما اين خطبه را از «تاريخ يعقوبى» مىآوريم:
نضر الله وجه عبد سمع مقالتى فوعاها و حفظها ثم بلغها من لم يسمعها، فرب حامل فقه غير فقيه، و رب حامل فقه الى من هو افقه منه.
ثلاث لا يغل عليهن قلب امرىء مسلم: اخلاص العمل لله، و النصيحة لائمة الحق، و اللزوم لجماعة المؤمنين، فان دعوتهم محيطة من ورائهم [214].
ص 140
«خداوند نيكو و خرم گرداند چهره بندهاى را كه گفتار مرا بشنود، و آن را حفظ كند، و به خاطر بسپارد، و سپس آن را به كسى كه نشنيده استبرساند.زيرا چه بسا راويان و حاملان فقه و دانشى، كه خود آنها فقيه و دانشمند نيستند، و چه بسا راويان و حاملان فقه و دانشى كه آن فقه و دانش را به سوى فقيهتر و دانشمندتر از خود مىبرند.
سه چيز هستند كه هيچوقت دل مرد مسلمان از ارتكاب آنها حقد و غش و خيانت و سنگينى پيدا نمىكند: خالص گردانيدن عمل از براى خدا و نصيحت كردن به زمامداران و حاكمان حق، و ملازمتبا جماعت مؤمنان، زيرا كه دعوت مؤمنان مختص آنها نيست و از پشتسر ايشان نيز مردم را احاطه كرده است.
و پس از آن فرمود: اى ربيعة (ربيعة بن امية بن خلف) بگو: اى مردم! رسول خدا مىگويد: لعلكم لا تلقوننى على مثل حالى هذه و عليكم هذا! هل تدرون اى بلد هذا؟ و هل تدرون اى شهر هذا؟ ! و هل تدرون اى يوم هذا؟ !
فقال الناس: نعم! هذا البلد الحرام و الشهر الحرام و اليوم الحرام!
قال: فان الله حرم عليكم دماءكم و اموالكم كحرمة بلدكم هذا، و كحرمة شهركم هذا و كحرمة يومكم هذا، الاهل بلغت؟!
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«شايد شما ديگر بعد از اين مرا بر مثل اين حال كه شما نيز بر اين كيفيتباشيد، ملاقات نكنيد! آيا مىدانيد اين چه شهرى است؟ ! و آيا مىدانيد اين چه ماهى است؟ ! و آيا مىدانيد اين چه روزى است؟ !
مردم گفتند: آرى، اينستشهر حرام و محترم، و اينست ماه حرام و محترم، و اينست روز حرام و محترم!
آنگاه فرمود: خداوند چنان خونهاى شما را و اموال شما را حرام و محترم شمرده است، نظير احترامى كه اين بلده شما دارد، و مانند حرمتى كه اين ماه شما
ص 141
دارد، و مانند احترامى كه اين روز شما دارد! آيا من تبليغ كردم؟ !
همه گفتند: آرى.آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: و اتقوا الله و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين.فمن كانت عنده امانة فليؤدها!
ثم قال: الناس فى الاسلام سواء، الناس طف الصاع لادم و حوآء، لا فضل عربى على عجمى، و لا عجمى على عربى الا بتقوى الله! الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد.
«و سپس فرمود: و تقواى خدا را پيشه سازيد! و از حقوق و امور مردم چيزى را كم مگذاريد! و در زمين بهم ريختگى و آشفتگى و فساد مكنيد! پس در نزد هر كس امانتى است، بايد آن را به صاحبش ادا كند.
و پس از آن فرمود: مردم در اسلام مساوى هستند، تمام افراد مردم هر يك همچون پيمانه پر بدون تفاوت، از آدم و حوا هستند، هيچيك از مردمان عرب را بر عجم فضيلتى نيست، و هيچيك از مردمان عجم را بر عرب فضيلتى نيست، مگر به پرهيزگارى و تقواى خدائى.آيا من ابلاغ كردم و مطلب را رساندم؟ !
گفتند: بلى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: كل دم فى الجاهلية موضوع تحت قدمى، و اول دم اضعه، دم آدم بن ربيعة بن الحارث بن عبد المطلب - و كان آدم بن ربيعة مسترضعا فى هذيل فقتله بنو سعد بن بكر، و قيل فى بنى ليث فقتله هذيل -.الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و سپس فرمود: تمام خونهائى كه در جاهليت ريخته شده است در زير قدم من گذارده شد و قصاص ندارد.و اولين خونى را كه از اعتبار و ارزش ساقط مىكنم خون آدم بن ربيعه پسر حارث بن عبد المطلب (نواده عموى خود من است) - و آدم بن ربيعه از طائفه هذيل طلب دايه مىكرده است كه او را بنىسعد بن بكر كشتهاند، و گفته شده است كه از بنى ليث دايه مىطلبيده است، و او را قبيله هذيل كشتهاند -.
آيا من تبليغ كردم و حق را گفتم؟ !
ص 142
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: و كل ربا كان فى الجاهلية موضوع تحت قدمى، و اول ربا اضعه ربا العباس بن عبد المطلب.الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و پس از آن فرمود: و تمام منفعت پولها و رباهائى كه در جاهليت صورت گرفته است، در زير قدم من نهاده شده است، و اولين ربائى را كه از اعتبار ساقط مىنمايم، رباى عباس بن عبد المطلب (عموى من) است.
آيا من ابلاغ كردم و حكم خدا را رساندم؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: يا ايها الناس انما النسىء زيادة فى الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطئوا عدة ما حرم الله.الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، و ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله منها اربعة حرم: رجب الذى بين جمادى و شعبان، يدعونه مضر، و ثلاثة متوالية: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم.الاهل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«اى مردم نسى (كه عبارت است از تاخير انداختن احكام و تكاليف مقرره در هر ماه به ماه ديگر و به زمانهاى بعد) زيادتى در كفر است، كه بواسطه آن مردمى كه كافر شدهاند، مورد ضلالت و گمراهى واقع مىشوند، آن ماهى را كه نسىء كرده باشند، در يك سال از ماههاى حلال مىشمارند، و در يك سال از ماههاى حرام، تا با آن مقدار از ماههاى محرم خدا از جهت تعداد تطبيق كند.آگاه باشيد كه اينك زمان به گردش خود به نقطه اصلى خود رسيد، بر همان هيئت و ميزانى كه در روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد آنطور بود.
و حقا تعداد ماهها در نزد خداوند دوازده ماه است، كه در كتاب خدا اينطور است، از آن ماههاى دوازدهگانه، چهارتايش از ماههاى محترم است كه به ماههاى حرام معروف است: رجب كه بين جمادى و شعبان است، و آن را مضر گويند.و سه ماه ديگر متوالى و پياپى است، كه عبارتند از: ذو القعدة و ذو الحجة و محرم.آگاه
ص 143
باشيد: آيا من اين مطلب را تبليغ كردم؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: اوصيكم بالنساء خيرا، فانما هن عوان عندكم، لا يملكن لانفسهن شيئا، و انما اخذ تموهن بامانة الله، و استحللتم فروجهن بكتاب الله، و لكم عليهن حق، و لهن عليكم حق كسوتهن و رزقهن بالمعروف، و لكم عليهن الا يوطئن فراشكم احدا، و لا ياذن فى بيوتكم الا بعلمكم و اذنكم، فان فعلن شيئا من ذلك فاهجروهن فى المضاجع و اضربوهن ضربا غير مبرح! الاهل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و سپس فرمود: من شما را درباره حمايت و پاسدارى از زنان سفارش مىكنم كه به نيكوئى و خوبى با آنان رفتار كنيد، چون ايشان در نزد شما متحمل كارهاى سخت و دشوار مىشوند، و براى خودشان چيزى ندارند، و شما به امانتخدا آنها را گرفتهايد، و به حكم خدا و كتاب خدا، مواقعه و دخول بر آنها را حلال شمردهايد!
از براى شما بر عهده آنها حقى است، و از براى آنها بر عهده شما حقى است، حق آنها بر شما آنست كه لباس و پوشش و رزق و طعام ايشان را به طور نيكو و پسنديده بدهيد، و حق شما بر آنها آنست كه در منزلگاه و خوابگاه شما كسى را نياورند، و در خانههاى شما دخل و تصرفى نكنند مگر با علم شما و اجازه شما!
و اگر از اين چيزهاى ممنوعه بجا آورند، شما از خوابيدن با آنها در خوابگاهشان دورى گزينيد، و آنها را بزنيد، زدنى كه آنها را به مشقت نيندازد، و از پاى در نياورد.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !
گفتند: آرى.آن حضرت فرمود: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: فاوصيكم بمن ملكت ايمانكم فاطعموهم مما تاكلون و البسوهم مما تلبسون، و ان اذنبوا فكلوا عقوباتهم الى شراركم! الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد.
ص 144
«پس از آن فرمود: پس از سفارش درباره زنان، من شما را وصيت و سفارش مىكنم درباره غلامان و كنيزان كه مالك آنها شدهايد! از هر چه شما مىخوريد، به آنها هم بخورانيد، و از هر چه شما مىپوشيد، به آنها هم بپوشانيد، و اگر مرتكب گناهى شدند، خود شما متصدى كيفرشان نگرديد، و عقوبت آنها را به عهده بدانتان بگذاريد! آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !
گفتند: بلى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: ان المسلم اخو المسلم لا يغشه و لا يخونه و لا يغتابه، و لا يحل له دمه و لا شىء من ماله الا بطيبة نفسه.الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«سپس فرمود: هر مسلمانى برادر مسلمان ديگر است، به او غش و خدعه نمىكند، و به او خيانت نمىورزد، و از او غيبت نمىنمايد، و خون وى را حلال نمىشمرد، و هيچگونه تصرفى در مال او را حلال نمىداند مگر با طيب نفس و رضايتخاطر او.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: ان الشيطان قد يئس ان يعبد بعد اليوم، و لكن يطاع فيما سوى ذلك من اعمالكم التى تحتقرون، فقد رضى به.الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و پس از آن فرمود: حقا كه شيطان پس از اين روز مايوس شده است كه مورد عبادت و پرستش واقع شود، و ليكن مطاع و فرمانده قرار مىگيرد در غير مورد پرستش از اعمالى كه شما بجاى مىآوريد، و آنها را كوچك مىشماريد، به آن گناهان و خطاها راضى است! آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: اعدى الاعداء على الله قاتل غير قاتله، و ضارب غير ضاربه، و من كفر نعمة مواليه فقد كفر بما انزل الله على محمد، و من انتمى الى غير ابيه فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين.الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
ص 145
«و سپس فرمود: دشمنترين دشمنان بر خدا كسى است كه كشنده غير از قاتل خود باشد، و زننده غير از ضارب خود باشد (قصاص قبل از جنايت كند، و به مجرد توهم و سوء قصد كسى به قتل و يا به ضرب او، او را بكشد و يا بزند) و كسى كه كفران نعمت موالى و صاحبان ولايتخود را نمايد، حقا به آنچه خداوند بر محمد فرو فرستاده است كافر شده است، و كسى كه خود را به غير پدرش منتسب كند، لعنتخدا و ملائكه و تمامى مردمان براى اوست.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ ! گفتند: آرى! آن حضرت گفت: خداوندا شاهد باش» !
ثم قال: الا انى انما امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا: لا اله الا الله و انى رسول الله، و اذا قالوا، عصموا منى دماءهم و اموالهم الا بحق و حسابهم على الله.الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم.قال: اللهم اشهد!
«و پس از آن فرمود: آگاه باشيد كه من از جانب خدا مامور شدم كه با مردم جنگ كنم، تا اينكه بگويند: لا اله الا الله، و محمد رسول الله.و چون بدين شهادت گويا شدند، خونهاى خود را و اموال خود را از تعرض من حفظ كردند، مگر به حق، وليكن اين از نقطهنظر ظاهر است، ولى از جهت واقع و حقيقت امر، حساب ايشان با خداست.آيا من تبليغ كردم؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: لا ترجعوا بعدى كفارا مضلين يملك بعضكم رقاب بعض.انى قد خلفت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا: كتاب الله و عترتى اهل بيتى.
الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و سپس فرمود: پس از رحلت من به كفر برنگرديد، كه گمراه كنندگان بندگان خدا بوده باشيد، و بعضى از شما بر بعضى ديگر مسلط گردد، و تمليك اراده و اختيار و نفوس و اموال مردم را بنمايد!
من در ميان شما دو چيز را به وديعت مىگذارم كه اگر به آنها تمسك كرديد هيچگاه گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خدا، و ديگرى عترت من كه اهل
ص 146
بيت من مىباشند.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم» ؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت فرمود: خداوندا شاهد باش» !
ثم قال: انكم مسئولون، فليبلغ الشاهد منكم الغائب. [215]
«و در آخر فرمود: حقا همه شما مسئول و مورد پرسش قرار خواهيد گرفت، و بنا بر اين واجب است كه هر كدام از شما كه در اينجا حضور داشتيد اين مطالب را به غائبين برسانيد».
ما اين خطبه شريف حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را كه در منى ايراد كردهاند از «تاريخ يعقوبى» آورديم، زيرا كه تمام خطبه در اين كتاب آمده است، و در ساير كتب همين خطبه ليكن به طور تفريق و قطعه قطعه ذكر شده، و هر قطعه از آن توسط بعضى از روات روايتشده است، همچنانكه در تعليقه، به نام بعضى از كتب كه فقرات آن را بطور جداگانه آوردهاند اشاره كرديم.
اين خطبه بسيار بليغ و رسا، و حاوى مطالب مهمه، و قوانين عظيم سياسى و اجتماعى، و دستورات اخلاقى و فقهى است.و حقا مىتوان مانند آيات قرآن حكيم، از نقطه نظر متانت و رصانت و استحكام بدان توسل جست.و چه نيكو بود براى آن شرحى مفصل نوشته مىشد، و مطالب و فقرات آن را با آيات قرآن و ساير روايات و
ص 147
اصول مسلمه سنت نبويه، و منهاج آل طاهرين از سلاله آن حضرت، تطبيق، و معارف محتويه آن را مكشوف مىنمود، و ليكن اينك ما براى روشن شدن يك فقره از فقرات آن كه شايد نياز به شرح و توضيح بيشترى دارد، به قدر وسع اقدام مىكنيم، و از خداوند منان توفيق مىطلبيم، و عليه توكلت و اليه انيب.
و آن فقره اينست: يا ايها الناس انما النسىء زيادة فى الكفر تا آخر جملاتى كه در اين باره آن حضرت بيان فرمود.بيان آن حضرت در اينجا شرح و توضيح مطلبى است كه در دو آيه از قرآن وارد شده است:
ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن انفسكم و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة و اعلموا ان الله مع المتقين انما النسىء زيادة فى الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطئوا عدة ما حرم الله فيحلوا ما حرم الله زين لهم سوء اعمالهم و الله لا يهدى القوم الكافرين (آيه 36 �� 37، از سوره 9: توبه).
«بدرستيكه تعداد ماهها در نزد خداوند، در آن وقتى كه آسمانها و زمين را آفريد، دوازده ماه است، كه از اين ماهها، چهارتايش ماههاى محترم هستند، آنست آئين استوار و پابرجا، پس در اين ماههاى محترم بر خودتان ستم روا مداريد! و با همه مشركان جنگ و كارزار كنيد، همچنانكه ايشان با همه شما جنگ و كارزار نمودند! و بدانيد كه حقا خداوند با پرهيزكاران است!
اينست و جز اين نيست كه تاخير انداختن تكاليف و وظائف وارده در ماهها به ماههاى ديگر، موجب زيادى كفر است، كه بدينوسيله كسانى كه كافر شدهاند گمراه مىشوند.اين كافران در يك سال، ماه حرام را حلال مىكنند، و در يك سال ماه حرام را حرام مىشمارند، تا بدين جهت فقط با تعداد ماههائى كه خداوند حرام فرموده است، موافقت كنند، و بالنتيجه آن ماهى را كه خدا محترم شمرده است، حلال مىكنند، و حرمت آن را ناديده مىگيرند، بدى و زشتى كردار آنان برايشان زينت داده شده است، و خداوند گروه كافران را هدايت نمىكند».
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با استناد و استشهاد به اين آيه، تاخير و نسىء ماهها را
ص 148
حرام شمردند و روشن نمودند كه بايد اعمال و رفتار هر ماهى را در همان ماه انجام داد.
نسىء [216] مصدر است مثل نذير و نكير از ماده نسا الشىء ينسؤه نسا و منساة و نسيئا: اذا اخره تاخيرا.يعنى آن چيز را به تاخير انداخت.
شيخ طبرسى گويد: طائفه عرب ماههاى چهارگانه: رجب و ذوالقعدة و ذوالحجة و محرم را بنا بر تمسك بر ملت و آئين حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام محترم مىشمردند، و جنگ و قتال را در آنها حرام مىدانستند، و چون مردان كارزار و مخاصمه بودند، صبر كردن سه ماه متوالى: ذوالقعده و ذوالحجة و محرم براى آنان سختبود، كه به هيچوجه به جنگ و غارت دست نزنند. فلهذا حرمت ماه محرم را به ماه صفر تاخير مىانداختند، و بجاى محرم ماه صفر را ماه حرام مىشمردند، و ماه محرم را حلال مىكردند.و مدتى بر اين نهج كه مىخواستند درنگ مىكردند، سپس حرمت را دوباره به محرم بر مىگردانند، و اين عمل تاخير را نيز در ماه ذى الحجة انجام مىدادند و حكم بدان مىنمودند.
فراء گويد: آن كسى كه متعهد و مسئول نسىء بود مردى بود از طائفه كنانة كه به او نعيم بن ثعلبة مىگفتند، و در حج رئيس موسم بود، و مىگفت: من آن كسى هستم كه هيچگاه مورد عيب گوئى مردم واقع نمىشوم، و در نيل به مقصود پيوسته مظفر و منصورم، و حكمى را كه مىكنم هيچوقتبرگردانده نمىشود!
مردم در موسم در پاسخ او مىگفتند: آرى راست مىگوئى! اينك يك ماه را براى ما تاخير انداز! حرمت ماه محرم را بردار! و به ماه صفر انداز! و محرم را براى
ص 149
ما حلال كن! او نيز اين كار اين را مىكرد.
و در هنگامى كه اسلام آمد، آن شخص مسئول اين كار، جنادة بن عوف بن امية كنانى بود.و ابن عباس گويد: اولين كسى كه اين عمل نسىء و تاخير اندازى را در بين عرب دائر كرد عمرو بن لحى بن قمعة بن خندف بود.و اما ابو مسلم بن اسلم مىگويد: مردى از بنى كنانه بود كه او را قلمس مىگفتند: او مىگفت: من محرم را در اين سال تاخير انداختم، پس در اين سال، دو ماه صفر داريم، و چون سال آينده مىشد مىگفت: ما حرمت ماه محرم سال قبل را اينك قضا مىكنيم، و اين هر دو ماه را محرم قرار مىدهيم.و شاعر كنانى در اين باره گفته است: و منا ناسىء الشهر القلمس.
«و قلمس كه مقام تاخيراندازى ماهها را دارد، از طائفه ماست».
و كميت شاعر گويد:
و نحن النسیءون على معد شهور الحل نجعلها حراما
«ما كسانى هستيم كه بر قبيله معد، حكم به تاخير مىكنيم، و ماههاى حلال را حرام مىگردانيم».
و مجاهد گويد: مشركان در هر ماهى دو سال حج مىگزاردند، يعنى در ذوالحجة، دو سال پى در پى حج مىكردند، و سپس در ماه محرم دو سال حج مىكردند، و سپس در ماه صفر دو سال حج مىگزاردند، و همچنين به همين ترتيب در ماههاى ديگر، در هر يك از آنها دو سال حج مىگزاردند، تا اينكه آن حجى كه در سال قبل از حجة الوداع انجام داده شد، در ماه ذوالقعده بود.و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه در سال بعد كه حجة الوداع بود حج گزاردند، با ماه ذوالحجة موافق شد، و بر اين اساس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه خود فرمود:
الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم، ثلاثة متواليات: ذوالقعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب مضر الذى بين جمادى و شعبان.
«آگاه باشيد كه اينك زمان در گردش خود به همان هيئت و كيفيتى
ص 150
برگشته است كه خداوند در وقتخلقت آسمانها و زمين آن را بدان كيفيت آفريد.
سال دوازده ماه است، و چهار تا از آنها ماههاى حرام است، سه تا پشتسر هم، ذوالقعدة و ذو الحجة و محرم، و رجب مضر كه بين ماه جمادى و ماه شعبان است».
در اين عبارت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواسته استبفهماند كه ماههاى حرام اينك به مواضع حقيقى و اصلى خود بازگشته است، و انجام مراسم حجبه ماه ذوالحجة باز گرديده است، و نسىء و تاخير در اين حجباطل شده است. [217]
و در «تفسير ابو السعود» بعد از بيان ماههاى حرام و بيان خطبه رسول خدا در حجة الوداع كه ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات و الارض ، و اينكه ماهها دوازده تا هستند، گفته است كه: معنى چنين مىشود كه: ماهها از جهتحرمت و حل بازگشت كردند به همان حالى كه اولا داشتند، و حج نيز بازگشت كرد به ماه ذوالحجه بعد از آنكه به واسطه نسىء و تاخيرى كه در زمان جاهليت مىكردند، آن را از موضع و موقع اصلى خود تغيير داده بودند.و بنا بر اين حج رسول الله در حجة الوداع موافق با ماه ذوالحجه شد، و حج ابو بكر قبل از حج رسول الله در ماه ذوالقعده واقع شده بود. [218]
و نظير اينگونه تفسيرى كه در «مجمع البيان» و «تفسير ابو السعود» ديديم، در غالب تفاسير مشاهده مىشود، و محصل آنچه به دست مىآيد آنست كه: در بين اعراب جاهليت دوگونه تغيير در ماهها ديده مىشد: يكى تغيير ماههاى حرام از جاى خود، همچون محرم به ماه صفر، و ديگرى تغييرى كه در حج مىنمودند، و به واسطه آن حج از ذوالحجه برداشته مىشد، و به ماههاى ديگر مىرفت و در ماههاى ديگر دور مىزد، تا دو مرتبه به محل اصلى خود برگردد، و اين هر دو گونه تاخير را نسىء مىگفتند.
شاهد بر تغيير اول يعنى تغيير حرمت ماههاى حرام به ماههاى بعد رواياتى است:
ص 151
در «تفسير الدر المنثور» ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن عمر تخريج كردهاند كه او گفت: وقف رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالعقبة، فقال: ان النسىء من الشيطان زيادة فى الكفر، يضل به الذين كفروا، يحلونه عاما و يحرمونه عاما، و يحرمون صفر عاما و يستحلون المحرم و هو النسىء [219].
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در عقبه سرزمين منى ايستاد و گفت: حقا نسىء از شيطان است، كه موجب زيادى كفر است، و بدين وسيله كافران گمراه مىشوند، از ماههاى حرام در يك سال آن را حلال مىشمرند، و در يك سال حرام مىشمرند، و ماه صفر را حرام مىكنند، و ماه محرم را حلال مىكنند، و اينست معناى نسىء».
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كردهاند كه او گفت: كان جنادة بن عوف الكنانى يوفى الموسم كل عام، و كان يكنى ابا ثمادة، فينادى: الا ان ابا ثمادة لا يخاف و لا يعاب، الا ان صفر الاول حلال. [220]
و كان طوائف من العرب اذا ارادوا ان يغيروا على بعض عدوهم اتوه فقالوا: احل لنا هذا الشهر - يعنون صفر - ، و كانت العرب لا تقاتل فى الاشهر الحرم، فيحله لهم عاما و يحرمه عليهم فى العام الآخر.و يحرم المحرم فى قابل ليواطئوا عدة ما حرم الله، يقول: ليجعلوا الحرم اربعة غير انهم جعلوا صفر عاما حلالا و عاما حراما [221].
«جنادة بن عوف كه از قبيله بنو كنانه بود، و او را ابو ثماده مىگفتند، در هر
ص 152
سال در موسم حجحاضر مىشد، و ندا مىكرد: آگاه باشيد كه: ابو ثماده از هيچ چيز نمىهراسد، و هيچكس بر او عيبى نمىتواند بگيرد! آگاه باشيد كه ماه صفر اول حلال است!
و عادت طوائف عرب بر اين بود كه چون مىخواستند بر بعضى از دشمنانشان بتازند، نزد او مىآمدند و مىگفتند: اين ماه صفر را (محرم را) بر ما حلال كن! و عادت عرب اينطور بود كه در ماههاى حرام جنگ نمىكردند.ابو ثماده براى آنها ماه صفر اول را در يك سال حلال مىكرد، و در سال ديگر همان ماه را حرام مىكرد، و از اين جهت در سال ديگر حرام مىكرد كه در تعداد و مطابقه با مقدار ماههائى كه خداوند حرام كرده است، موازنه حاصل شود.خداوند مىفرمايد: اين كار را مىكردند تا ماههاى حرام از جهت مقدار و تعداد بهم نخورد، مگر اينكه ماه صفر اول را در يك سال حلال و در سال ديگر حرام مىكردند».
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن منذر از قتادة درباره آيه «انما النسىء زيادة فى الكفر» تخريج كرده است كه او گفت: عمد اناس من اهل الضلالة فزادوا صفر فى الاشهر الحرم، و كان يقوم قائمهم فى الموسم، فيقول: ان الهتكم قد حرمت صفر، فيحرمونه ذلك العام، و كان يقال لهما الصفران.
و كان اول من نسا النسىء بنو مالك من كنانة، و كانوا ثلاثة: ابو ثمامة صفوان بن امية، احد بنى فقيم بن الحارث، ثم احد بنى كنانة. [222]
«جماعتى از اهل ضلالت اراده كردند كه در ماههاى حرام، ماه صفر را اضافه كنند، و در اينصورت رئيس ايشان در موسم حج مىايستاد و مىگفت: خدايان شما براى شما ماه صفر را حرام كردهاند، و ايشان در آن سال ماه صفر را بر خود حرام مىكردند، و به ماه محرم و صفر هر دو، ماه صفر گفته مىشد.
و اولين كسى كه نسىء را رواج داد، بنو مالك از بنى كنانه بودند، و سه تن بودند: ابو ثمامه صفوان بن اميه، و يك تن از بنى فقيم بن حارث، و يك تن از بنو كنانه.»
ص153
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن ابى حاتم از سدى در اين آيه شريفه، تخريج كرده است كه: كان رجل من بنى كنانة يقال له: جنادة بن عوف يكنى ابا امامة ينسىء الشهور، و كانت العرب يشتد عليهم ان يمكثوا ثلاثة اشهر لا يغير بعضهم على بعض، فاذا ارادوا ان يغير على احدهم قام يوما بمنى فخطب فقال: انى قد احللت المحرم و حرمت صفر مكانه. فيقاتل الناس فى المحرم، فاذا كان صفر عمدوا و وضعوا الاسنة ثم يقوم فى قابل فيقول: انى قد احللت صفر و حرمت المحرم فيواطئوا اربعة اشهر فيحلوا المحرم. [223]
«مردى از قبيله كنانه بود كه به او ابو امامة، جنادة بن عوف مىگفتند، و كار او تاخير انداختن ماهها بود.و چون بر عرب بسيار گران بود كه سه ماه پياپى درنگ كنند، و بر يكديگر نتازند و غارت نكنند، لذا چون جناده مىخواستبراى آنها حكم حرمت را تغيير دهد، روزى در منى مىايستاد و خطبه مىخواند و مىگفت: من ماه محرم را حلال كردم، و به جاى آن ماه صفر را حرام كردم، فبناء عليهذا مردم در ماه محرم جنگ مىكردند، و چون ماه صفر فرا مىرسيد، نيزهها و سنانها را كنار مىگذاشتند، و دست از كارزار باز مىداشتند.
و در سال بعد نيز در منى خطبه مىخواند، و مىگفت: من ماه صفر را حلال، و ماه محرم را حرام كردم، فعليهذا در چهار ماه حرام از جهت مقدار موافقت داشتند، الا اينكه محرم را حلال مىدانستند.» و نيز دو روايت ديگر بر اين نهج، در «الدر المنثور» با تخريج ابن مردويه از ابن عباس وارد شده است، كه آيه شريفه را بدين كيفيت تفسير مىنمايد.[224]
و شاهد بر تغيير دوم، يعنى تغيير زمان حج از زمان اصلى خودش، و گردش كردن حج در تمام ماههاى سال، تا دو مرتبه به ماه ذى الحجه برگردد، و دور خود را كامل كند، نيز رواياتى است:
ص154
د�� «الدر المنثور» آورده است كه: طبرانى و ابو الشيخ و ابن مردويه از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش تخريج كردهاند كه مىگفت: كانت العرب يحلون عاما شهرا، و عاما شهرين، و لا يصيبون الحج الا فى كل ستة و عشرين سنة مرة، و هو النسىء الذى ذكر الله تعالى فى كتابه.
فلما كان عام الحج الاكبر ثم حج رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم من العام المقبل فاستقبل الناس الاهلة، فقال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و آله و سلم: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.[225]
«عادت عرب چنين بود كه: در يك سال يك ماه از ماههاى حرام را حلال مىشمردند، و در سال ديگر دو ماه را حلال مىشمردند.و چون اين عمل در ماهها دور مىزد، به حج واقعى و حقيقى خود كه بر زمان اصلى خود منطبق باشد، فقط در بيست و شش سال يك بار مىرسيدند.و اين عمل همان نسىء است كه خداوند در كتابش فرموده است.
تا رسيد به زمان حج اكبر، همان حجى كه رسول خدا بجاى آوردند، در آن سالى بود كه چون مردم ماهها را شمردند، و بر ماه حج موافق بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه خود فرمود: اينك زمان دور زده است، و به جائى رسيده است كه بر همان كيفيت و هيئتى است كه خدا آسمانها و زمين را در آن روز آفريد.» و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: احمد حنبل و بخارى و مسلم و ابو داود و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه و بيهقى در كتاب «شعب الايمان» از ابو بكرة تخريج كردهاند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حج، خطبهاى ايراد كردند و فرمودند: الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متواليات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب مضر الذى بين جمادى و شعبان. [226]
«بدانيد كه: زمان دور زده است، همانند روزى كه خداوند آسمانها و زمين
ص155
را آفريد! سال دوازده ماه است، كه چهار تاى از آنها ماههاى محترم است، سه تا از اين چهار تا، پى در پى است، كه ذى قعده و ذى حجه و محرم است، و يكى تنها است كه رجب مضر است، و آن بين جمادى و شعبان است.» و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه همين مضمون را بزاز و ابن جرير و ابن مردويه از ابو هريره تخريج كردهاند [227] ، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عمر تخريج كردهاند [228].و ابن منذر و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كردهاند [229].
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: عبد الرزاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از مجاهد تخريج كردهاند كه در تفسير آيه:
انما النسىء زيادة فى الكفر گفته است كه: فرض الله الحج فى ذى الحجة و كان المشركون يسمون الاشهر: ذو الحجة و المحرم و صفر و ربيع و ربيع و جمادى و جمادى و رجب و شعبان و رمضان و شوال و ذو القعدة و ذو الحجة ثم يحجون فيه.
ثم يسكتون عن المحرم فلا يذكرونه، ثم يعودون فيسمون صفر صفر، ثم يسمون رجب جمادى الآخرة، ثم يسمون شعبان رمضان، و رمضان شوال، و يسمون ذا القعدة شوال، ثم يسمون ذا الحجة ذا القعدة، ثم يسمون المحرم ذا الحجة، ثم يحجون فيه و اسمه عندهم ذو الحجة.
ثم عادوا الى مثل هذه القصة فكانوا يحجون فى كل شهر عاما حتى وافق حجة ابى بكر الآخرة من العام فى ذى القعدة، ثم حج النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم حجته التى حج فيها فوافق ذو الحجة، فذلك حين يقول صلى الله عليه [و آله] و سلم فى خطبته: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض. [230]
و محصل آنچه از اين روايت، با وجود اضطراب و تشويشى كه در عبارات صدر آن است، استفاده مىشود، آنست كه: اعراب قبل از اسلام، حجخانه خدا را در ماه ذو الحجه بجاى مىآوردند، با اين تفاوت كه مىخواستند در هر سالى حج را.
ص156
در يكى از ماههاى سال بجا بياورند، و بنا بر اين حج را در ماههاى سال، يكى پس از ديگرى به گردش در مىآوردند.و چون نوبه به هر ماهى كه بناى آن سال، آن بود كه حج در آن انجام شود، مىرسيد، نام آن ماه را ذى حجه مىگذاردند، و اسم اصلى آن ماه را بر زبان نمىآوردند.
و لازمه اين مرام آن مىشد كه: هر سالى كه در آن حج مىگذاردند، سيزده ماه مىشد، و نام بعضى از ماهها دوبار و يا يك بار تكرار مىشد، همچنانكه در اين روايت ذكر شد.و طبرى ذكر كرده است كه عرب، ماههاى سال را سيزده ماه قرار مىداد، و در روايتى است كه سال را دوازده ماه و بيست و پنج روز مىگرفت.
و لازمه اين مرام آنست كه تمام اسامى ماهها تغيير كند، و نام هيچ ماهى بر آن ماه منطبق نگردد، مگر در هر دوازده سال يكبار، اگر اين تاخير بر اصل و نظام محفوظ بوده، و بر گونه دوران تغيير يابد. [231]
فخر رازى در تفسير خود در شرح كيفيت نسىء بطور مشروح بحث كرده است و در ذيل آيه ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله گويد: بدان كه اين شرح نوع سوم از قبائح اعمال يهود و نصارى و مشركين است، كه در تغيير احكام خدا سعى مىكنند، زيرا كه چون در تغيير احكام خدا در زمانهاى خود سعى كردند، و آنها را به سبب نسىء تغيير دادند، پس در حقيقتسعى در تغيير سنتبه حسب آراء و اهواء خود كرده، و اين موجب زيادى كفر و حسرت ايشان خواهد شد.
و سپس در بيان مسئله اول از مسائلى كه مطرح نموده است گفته است كه: بدان كه سال در نزد عرب عبارت است از دوازده ماه از ماههاى قمرى، و دليل آن يكى همين آيه است، و ديگرى گفتار خداى تعالى:
هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب [232].
«خداوند است كه خورشيد را نور دهنده، و ماه را نورانى قرار داد، و ماه را در سير گردش خود در منازل و مكانهاى مختلفى معين و مقدر فرمود، براى اينكه شما تعداد سالها و حساب را بدانيد!»
ص156
خداوند در اين آيه گردش ماه را در منازل مختلف، علت دانستن سالها و حساب قرار داده است، و اين وقتى صحيح است كه سال بستگى به سير و گردش ماه داشته باشد.و نيز گفتار ديگر خداى تعالى دلالتبر آن دارد:
يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج. [233]
«(اى پيامبر) چون از تو درباره كيفيت هلال ماه پرسش كنند، بگو: اين اشكال مختلف ماه براى تنظيم اوقات مردم و براى حج است.» و اما در نزد ساير طوائف مردم غير از عرب، سال عبارت است از زمانى كه خورشيد يك دور كامل بگردد.و چون سال قمرى به مقدار مشخصى از سال شمسى كمتر است، بدين جهت ماههاى قمرى از فصلى به فصل ديگر منتقل مىشوند.و بنا بر اين حج در بعضى از اوقات، در فصل زمستان واقع مىشود، و در برخى ديگر در تابستان، و اين امر موجب مشقتبراى حج گزاران مىشد.و از طرف ديگر چون براى حج مىرفتند، تجارت هم مىكردند، و چه بسا موسم حج، موافق با موقع و فصل تجارت نمىشد، و در امر تجارت خلل پديد مىآمد، براى رفع اين دو محذور، اعراب جاهلى، بنا بر آنچه در علم زيجات معلوم است، اقدام به عمل كبيسه كردند [234] ، و حج خود را بر اساس ماههاى شمسى و سال شمسى قرار دادند، فعليهذا حجشان در زمان مشخصى از فصول صورت مىگرفت، كه هم طبق مصلحت آنان از جهتسرما و گرما بود، و هم طبق مصلحت آنان از جهت منافعى كه از تجارت مىبردند.
و اين نسىء و تاخيرى كه در ماههاى قمرى مىكردند، گرچه موجب حصول منافع دنيويه ايشان بود، ليكن موجب تغيير حكم خداوند متعال مىشد، زيرا كه چون وقتى را كه خداوند براى حج معلوم كرده است، معينا و مشخصا در ماههاى محدود و مقدرى است، اگر بواسطه اين نسىء و عقب اندازى در ساير ماههاى قمرى واقع شود، مسلما حكم خدا و تكليف خدا را تغيير دادهاند.و بدين جهت در اين
ص158
آيه، آن را گناه و كفر شمرده است و به مذمت عظيمى از آن تنقيد كرده است.
و چون سال شمسى از سال قمرى بيشتر است، اين مقادير زيادى را به روى هم انباشتند، و چون مقدارش يك ماه شد، آن ماه را به آخر سال اضافه كردند، و آن سال را سيزده ماه گرفتند.و از اينجاست كه خداوند متعال اين عمل آنها را زشت و ناپسند داشته و منكر شمرده است، و فرموده است كه: حكم ازلى و قطعى خدا اين بوده است كه سال، دوازده ماه باشد، نه كمتر و نه زيادتر، و اين حكمى را كه براى بعضى از سالها نموده، و آن را سيزده ماه قرار دادهاند، حكمى است كه بر خلاف حكم خدا صورت گرفته است، و سبب براى تغيير تكاليف خدا از مواضع خود شده است، و بر خلاف دين است.
آئين عرب از زمان پيشين بنا بر سالهاى قمرى بوده است، نه شمسى.و اين روش را بطور وراثت از حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما الصلاة و السلام ارث بردهاند، و اما آئين يهود و نصارى چنين نبوده است، و اين روش نسىء و كبيسه گيرى را بعضى از اعراب، از يهوديان و مسيحيان آموختند، و در شهرهاى عرب نشين رواج دادند. [235]
و نيز فخر رازى پس از بيان مطالبى مشروح گفته است كه: نسى به معناى تاخير است، و ابو زيد گفته است: نسات الابل عن الحوض انساها نسا اذا اخرتها، و انساته انساء اذا اخرته عنه و الاسم النسیءية و النسء.و اما قطرب كه گفته است: النسىء اصله من الزيادة، يقال نسا فى الاجل و انسا، اذا زاد فيه، واحدى در پاسخش گفته است كه: صحيح همان معناى اول است، و اصل معناى نسىء تاخير است، و در اينجا هم تاخير در مدت مراد است، نه زيادى در آن. [236]
و سپس فخر رازى گفته است: اعراب جاهلى اگر حجخود را بر حساب سال قمرى قرار مىدادند، چون گاهى در تابستان، و گاهى در زمستان واقع مىشد، و مسافرت در اين فصول مشكل بود، و نيز در تجارتهاى خود و معاملات خود سودى
ص159
نمىبردند، چون ساير افراد مردم از ساير نقاط به مكه نمىآمدند مگر در اوقات مناسب و طبق احوال خود، فلهذا چون دانستند كه رعايتسال قمرى در انجام تكاليف و حج، به مصالح دنيوى آنها اخلال وارد مىكند، سال قمرى را كنار زده، و سال شمسى را معتبر شمردند.و چون سال شمسى از سال قمرى به مقدار معين و مشخصى زيادتر است، نيازمند به كبيسهگيرى شدند، و به سبب اين عمل كبيسه براى آنان دو چيز پيدا شد:
اول آنكه به جهت اجتماع اين زيادتىها ناچار شدند كه بعضى از سالها را سيزده ماه قرار دهند.
دوم آنكه حج از بعضى از ماههاى قمرى حركت كرد، و منتقل به ماههاى ديگر شد، حج در بعضى از سالها در ذو الحجه واقع مىشد، و پس از آن در محرم، و پس از آن در صفر، و همينطور به همين منوال دور مىزد، تا بعد از مدت معينى بار ديگر به ماه ذو الحجة قرار مىگرفت.
پس بنا بر اين به سبب اين كبيسه گيرى دو چيز حاصل مىشد: زيادى در مقدار ماهها، و تاخير حرمت ماههاى حرام به ماههاى ديگر.و ما چه لفظ نسىء وارد در آيه قرآن را به معناى تاخير بگيريم، همانطور كه اكثر اهل لغتبر آنند، و چه به معناى زيادتى بگيريم، همانطور كه بعضى از اهل لغتبر آنند، در هر حال لفظ نسىء منطبق بر اين دو امر خواهد شد.
و حاصل و محصل كلام آنست كه بناء عبادات كه بر سال قمرى است مخل به مصالح دنيوى بوده است، و بناء آنها بر سال شمسى موافق مصالح دنيوى بوده است.خداوند ايشان را از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام امر فرموده است كه بناى كار خود را بر سال قمرى قرار دهند، وليكن ايشان به جهت مصالح دنيوى خود امر خدا را مراعات نكردند، و سال قمرى را ترك گفتند، و سال شمسى را معتبر شمردند، و حج را در ماه ديگرى غير از ماههاى حرام انجام دادند.فلذا خداوند ايشان را مورد تعييب و تعيير و توبيخ قرار داد، و موجب زيادى كفرشان دانست.
و اما علت زيادتى كفر اين است كه: چون آنها حج را در غير ماههاى حرام
ص160
انجام مىدادند، و نيز معتقد شده بودند كه اين عمل خلاف، همان عمل واجب است، و بجا آوردن آن در ماههاى قمريه واجب نيست، پس اين عمل، انكار حكم خدا با علم به آن، و تمرد از اطاعت او مىشده است.و به اجماع مسلمانان انكار حكم خدا و تمرد از آن با وجود علم موجب كفر است.
و اما طريقه حسابى كه با آن مقدار زيادى را به دست مىآوردند، و با كبائس شهور خود را تعديل مىنمودند، در كتب زيجات، مدون و مذكور است.
و واحدى گفته است كه: اكثر علماء بر آنند كه اين نسىء و تاخير، اختصاص به يك ماه ندارد، بلكه در تمام ماهها صورت مىگرفته است، و اين گفتار در نزد ما صحيح استبنا بر آنچه ذكر شد، و بنا بر اتفاق مسلمين بر آنكه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اراده حج فرمود در حجة الوداع، در حقيقت و واقع امر، حجبه همان زمان اصلى خود كه ذوالحجة بود بازگشت نمود، و رسول خدا در خطبه فرمود:
الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا.و چنين اراده فرمود كه: ماههاى حرام اينك به مواضع خود بازگشت نموده است. [237]
پاورقي
[205] ـ «البداية و النّهاية» ج 5، ص 172.
[206] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 300، و «البداية و النّهاية» ج 5، از ص173 تا ص 175.
[207] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 300، و «البداية و النّهاية» ج 5، از ص173 تا ص 175.
[208] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 301. و اين ادرار كردن به جهت آن بود كه بتهاي جاهليّت را از آن كوه ميتراشيدند.
[209] ـ «البداية و النّهاية» ج 5، ص 180.
[210] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 301.
[211] ـ يغْلة شَهباء: قاطر سفيد رنگي را گويند كه در آن نقطهاي سياه باشد.
[212] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 302.
[213] ـ «البداية و النّهاية» ج 5، ص 199. و نيز در حديث ديگري كه در ص 198 آورده است.
[214] ـ اين فقرات از خطبه را در «مجالس» شيخ مفيد، طبع نجف ص 100 و ص 101 آورده است و بجاي نَصَّرالله، نَصرالله آورده است، و نيز لفظ وَالنَّصِيحَة لائِمَة المُسْلِمِينَ واللّزوم لجماعتهم ذكر كرده است. و در آخر آن آورده است: المؤمنون إخوة، تَتَكافي دِمائُهُمْ وَ هُم يَدٌ وَاحِدٌ عَلي مَن سِواهُم ؛ يَسْعَي بِذِمَّتِهِمْ أدْنَاهُم . و در «روضۀ بحار» طبع كمپاني ج 17 ص 39 از «مجالس» مفيد به همين لفظ آورده است، ولي در همين باب در طبع حروفي ج 77 ص 130 با لفظ نَضَرالله ذكر كرده است. و در «تحف العقول» ص 42 اين خطبه را به رسول الله در مسجد خيف نسبت داده است و به همين مضمون «مجالس» مفيد آورده است، و در طبع «بحار» كمپاني ج 17 ص 42 چون از «تحف العقول» نقل كرده است به لفظ نَصر آورده، و در طبع حروفي ج 77 ص 146 از «تحف العقول» نَضَّر با ضاد معجمه ذكر كرده است. و در «بحار الانوار» طبع مپاني ج 15، جزء دوم ص 85 از «اكمال الدّين» صدوق به لفظ نَضَّر آورده است. و مضمونش با آنچه مفيد آورده است يكي است مگر در بعضي از الفاظ. و نيز محدّث قمي در «تتمّة المنتهي» ص 153 از رسول الله در مسجد خيف آورده است همچنانكه در «اكمال الدين» نيز چنين است. و در تفسير «في ظلال القرآن» ص 125 از جزء اوّل از امام أحمد حنبل جملات: المُسْلِمُونَ تَتَكافَا دِمَاؤهم وَ هُم يَدٌ عَلَي مَن سِوَاهُمْ يَسْعَي بِذِمَّتِهِمْ أدْنَاهُم را از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم ذكر كرده است. باري معناي فقرات اين است كه: مؤمنين با هم برادر هستند، و قيمت خونهاي آنها بقدر يكديگر است، و تمام مؤمنين حكم دست واحدي را دارند بر عليه غير خودشان، و كمترين آنان ميتواند عهدۀ همۀ آنانرا مشغول سازد. در «مجمع البحرين» دربارۀ حديث: ذِمّة المسلمين وَاحِدَة يَسْعَي بها أدناهُمْ آورده است كه چون از حضرت صادق عليه السّلام از معناي آن سؤال شد، در پاسخ فرمودند: اگر لشكري از مسلمانان، طائفهاي از مشركان را محاصره كنند، آنگاه يك نفر از آن مشركان جلو بيايد و بگويد: به من أمان دهيد تا من رئيس شما را ملاقات كنم و با او گفتگو نمايم، و در اين حال اگر پستترين و كماهميتترين فرد مسلمان به او أمان دهد، بر ما با فضيلتترين و شريفترين افراد مسلمان لازم است كه به أمان او وفا كند ـ انتهي. و بر همين اساس زينب دختر رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شوهر خود أبوالعاص را كه مشرك بود و به مدينه آمد، امان داد. (رجوع شود به كتاب زينب بطلۀ كربلاء، تأليف دكتر بنت الشّاطي).
[215] ـ «تاريخ يعقوبي» طبع بيروت سنۀ 1379 هجريّه، ج 2، از ص 209 تا 212. و اين خطبه را با مختصر اختلافي در عبارت در «تفسير الدّرّ المنثور» ج 3، ص 234 و ص 235 از تخريج احمد بن حنبل و باوردي و ابن مرديوه از أبوحمزه رقاشي از عمويش كه از اصحاب بوده و زمام ناقۀ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم را گرفته بوده است، روايت كرده است. و اصل اين روايت در «مسند» احمد حنبل، در ج 5، در ص 72 و ص 73 آمده است. و مجلسي در «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 6، ص 662 و ص 663 از «كافي» روايت كرده است. و در «سيرۀ ابن هشام» ج 4، از ص 1022 تا ص 1024 آورده است. ولي در عبارت كتاب الله و عترة نبيّه تحريفي به عمل آمده و به عبارت: كتاب الله و سنّة نبيّه آورده است. و همچنين در «البداية و النّهاية» ج 5 با چند سند از ص 194 تا ص 201 آورده است، و نيز بيهقي در «سنن» ج 5 كتاب الحجّ ص 140 آورده است، و نيز ابن جوزي در كتاب در كتاب «الوفاء بأحوال المصطفي» ج 1، ص 207 و ص 208 ذكر كرده است. و نيز ابن سعد در «طبقات» ج 2 از ص 183 تا ص 187 آورده است. و «روضة الصّفا» ج 2، باب حجّة الوداع. و «تفسير عليّ بن ابراهيم» در ذيل آيۀ يـٰأيُّهَا الَّذِينَ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ از ص 159 تا ص 161 آورده است. و همچنين طبري در «تاريخ الامم و الملوك» ج 3 از ص 150 تا ص 152 و جاحظ در «البيان و التبين» طبع قاهره، سنۀ 1367، در ج 2، از ص 31 تا ص 33 آورده است.
[216] ـ در «نهاية» ابن اثير ج 2 ص 139 در مادّۀ دَوَر آورده است كه: و در حديث است كه إنَّ الزَّمانَ قَدر اسْتَدار كهيئةِ يوم خَلَقَ الله السَّمَواتِ والارض گفته ميشود: دَارَ يَدُورَ واسْتَدَّار يَسْتَدِيرُ به معناي آنكه گرداگرد چيزي دور زد، و به جائي كه حركت را از آنجا شروع كرد، برگشت، و معناي حديث اينست كه: عادت عرب اين بود كه ماه محرّم را به ماه صفر تأخير ميانداختند براي آنكه در محرّم جنگ كنند و اين نَسيء است، و هر سال بعد از سال ديگر اين كار را انجام ميدادند. و بنابراين محرّم از ماهي به ماه ديگر منتقل ميشد بطوريكه در تمام ماههاي سال گردش ميكرد و دور ميزد. و چون آن سالي كه رسول خدا حجّ نموده بود، ماه محرّم به همان زمان مخصوص خود كه قبل از انتقال داشت برگشته بود، و سال به همان هيئت و كيفيّت اوّل خود دور زده بود، فلهذا رسول خدا چنين فرمود.
[217] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 3، ص 29.
[218] ـ «تفسير أبو السعود» ج 2، ص 548.
[219] ـ «تفسير الدّر المنثور» ج 3، ص 236، و تفسير «الميزان» ج 9، ص286.
[220] ـ علامۀ طباطبائي رضوان الله عليه در ج 9 «الميزان» ص 287 از سيوطي در كتاب «مزهر» نقل كردهاند كه: عرب در زمان قبل از اسلام ماه محرّم را صفر ميناميد، و آن را صفر أوّل ميگفت، و ماه صفر را صفر دوّم ميگفت، پس همانند دو ربيع، و دو جمادي، دو ماه صفر بود و نَسي در صفر اول واقع ميشد وا ز صفر دوّم تجاوز نميكرد، و چون اسلام استقرار يافت، به جهت احترام ماه صفر اوّل كه حرمتش بواسطۀ نسي زائل شده بود آن را شهر اللهِ المحرّم خواندند ؛ و بواسطۀ كثرت استعمال، محرّم خوانده شد، و ماه صفر به صفر دوّم اختصاص يافت. پس محرّم از الفاظ اسلامي است و از اوصافي است كه بواسطۀ كثرت استعمال در ماه صفر اول علم بالغلبية شده است.
[221] ـ «تفسير الدّر المنثور» ج 3، ص 236 و ص 237، و «تفسير الميزان» ج 9، ص 286 و 287.
[222] ـ «تفسير الدّر المنثور» ج 3، ص 237، و «تفسير الميزان» ج 9، ص287.
[223] ـ «تفسير الدّر المنثور» ج 3، ص 237، و «تفسير الميزان» ج 9، ص287.
[224] ـ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 3، ص 237.
[225] ـ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 3، ص 236. و «تفسير الميزان» ج 9، ص289.
[226] ـ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 3، ص 234. و «مسند» أحمد حنبل، ج 5،ص37.
[227] ـ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 3، ص 234، و «مسند» أحمد حنبل، ج 5، ص 37
[228] ـ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 3، ص 234، و «مسند» أحمد حنبل، ج 5، ص 37
[229] ـ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 3، ص 234، و «مسند» أحمد حنبل، ج 5، ص 37
[230] ـ «تفسير الدّر المنثور» ج 3، ص 237 و «تفسير الميزان» ج 9، ص288.
[231] ـ «الميزان» ج 9، ص 288.
[232] ـ آيۀ 5، از سورۀ 10: يونس.
[233] ـ آيۀ 189، از سورۀ 2: بقره.
[234] ـ كبيسه گرفتن در اينجا عبارت است از محاسبۀ تفاوت مقدار سال قمري، با مقدار سال شمسي، و اضافه نمودن آن تفاوت را به سال قمري در آخر سال قمري.
[235] ـ «تفسير مفاتيح الغيب» طبع دارالطباعة العامرة، ج 4، ص 633.
[236] ـ «تفسير مفاتيح الغيب» ج 4، ص 637 و 638.
[237] ـ «تفسير مفاتيح الغيب» ج 4، ص 638 و 639.