بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة لا تبديل لكلمات الله ذلك هو الفوز العظيم» [1].
«آگاه باش كه: هيچگونه ترس و وحشتى براى اولياى خدا نيست، و هيچوقت ايشان غصهدار و اندوهگين نميشوند. اولياى خدا، آنانند كه ايمان آوردهاند، و قبل از آن اينچنين بودهاند كه با تقوى عمل ميكردهاند.
از براى آنان استبشارت در زندگى و حيات دنيا و در آخرت، هيچ گونه تغيير و تبديلى براى كلمات خدا نيست، اين است فوز و بهرهيابى و پيروزى عظيم».
در اين آيات به قرينه تفسير اولياء الله به جمله الذين آمنوا و كانوا يتقون، مييابيم كه ولايت الهيه به مجرد ايمان بدوى تحقق نميپذيرد، بلكه ايمانى استبعد از طى مدارج تقوى و عمل صالح، و بنابر اين يك نوع ايمان قوى و شديدى است كه پس از ايمان اولى و پس از عمل بر طبق آن، و ملازمت تقوى و عمل صالح در مدت مديدى حاصل ميشود. در اثر ايمان و استدامه آن با عمل
ص 38
صالح و تقواى الهى، تدريجا ايمان قوى و قوىتر ميگردد، تا رفته رفته حجابهاى نفسانى كه بين بنده و حضرت حق-جل و عز-وجود دارد، ضعيف ميگردد، و تارها و رشتههاى علائق به مشتهيات مادى و افكار و هواجس جسمانى رقيق و نازل ميگردد، تا كم كم در اثر مداومتبر آن، حجابها يكسره پاره ميشود، و رشتههاى علائق به كلى گسيخته ميگردد، و بين بنده و پروردگارش هيچ حجابى باقى نميماند. اينست معناى ولايت، و كيفيت ارتقاء به آن مرتبه اجمالا.
در اين صورت ولايت چون قائم به هر دو موضوع است: خداوند و بنده خدا، لذا در اينجا خداوند را ولى و مؤمن را هم ولى گويند، خداوند از نظر ربوبيت و فاعليت، و بنده از نظر عبوديت و پذيرش و قابليت. و اين است ولايت الهية، چون اين رفع حجاب بين بنده و حضرت معبود واقع ميشود.
در مقابل ولايتشيطان، كه بين شخص متجاوز و معصيت كار و بين او، حجابى نميماند�� و شيطان مدير و مدبر و متصرف در امور او ميشود، و هر گونه حجاب بين او و شيطان برداشته ميشود، شيطان يكسره فاعل، و اين مسكين، پيوسته قابل، شيطان ولى اوست. و او ولى شيطان است.
و البته اين زيان بزرگى است كه شيطان ولى كسى شود، و بواسطه يگانگى و اتحاد با او، صاحب تصرف در شئون او شود.
«و من يتخذ الشيطان وليا من دون الله فقد خسر خسرانا مبينا» [2].
«و هر آنكه شيطان را براى خود به عنوان ولايت، ولى قرار دهد، و خداوند را ولى خود قرار ندهد، حقا كه به زيان و خسران روشن و آشكارى دست آزيده است».
«قل امر ربى بالقسط و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله و يحسبون انهم مهتدون» ([3].
«بگو (اى پيغمبر) پروردگار من امر به قسط و عدل نموده است، و اينكه صورتها و چهرههاى خود را در نزد هر سجدهگاهى بگذاريد، اقامه سجده كنيد، و
ص 39
خداى را بخوانيد بطوريكه دين و روش خود را از روى اخلاص صرفا براى او قرار دهيد!همچنانكه خداوند شما را از جائى ابتداء آفريد، به همانجا شما بازگشتخواهيد نمود!
گروهى را خداوند هدايت نمود، و گروهى بر ايشان گمراهى و ضلالت متحقق گشت، ايشان كسانى بودند كه شياطين را اولياى خود قرار دادند، و از ولايتخداوند، دورى جستند، و چنين ميپنداشتند كه آنها راه يافتگانند».
«انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون» [4].
«بدرستيكه ما حقا شياطين را براى كسانى كه ايمان نميآورند، ولى قرار ميدهيم».
شيطان دعوت به فحشاء، و منكرات، و خودنمائى، و استكبار، و شرك، و كفر ميكند، و انسان را در گمراهى و ضلالت ميبرد، و وعده ثبات و دوام در عالم غرور ميدهد، و از فقر و مصائب و مشكلات ميترساند، و ليكن خداوند، به عدل و داد، و معروف، و شايسته، و پسنديده، و توحيد، و عرفان، و خدابينى، امر ميكند و انسان را در اين راه هدايت ميكند، و وعده ثبات و دوام عالم آخرت، و بقاء، و لقاء الله، و فناى در اسماء حسنى و صفات عليا، و ذات مقدس و اقدس خود را ميدهد، و از باطل، و پوچ، و غرور بيم ميدهد و به دار السلام و خانه سعادت دعوت ميكند.
فعلى هذا راه ولايتخداوند، منحصر در دورى از شيطان و آراء و افكار اوستيعنى از عالم كثرت، و توجه به عالم غرور، به سوى عالم وحدت، و عالم اصيل و حقيقت عرفان و لقاى الهى حركت كردن، و كثرات اين عوالم و پديدههاى اين نشئآت را در نورديدن، و شتسر انداختن، و با نداى الله اكبر وارد در وادى ايمن عرفان شدن است. و اين با نسيان كثرت، و با ذكر خدا، و ياد خدا، و پيوسته در انديشه بودن خدا، و گريستن در فراق خدا، و سوختن از نار ملتهب هجران خدا، صورت ميگيرد.
ص 40
چقدر خوب و عالى اين آيه مباركه، اين حقيقت را مبين و روشن ميسازد، كه يگانه راه ولايت، ذكر خدا، و ياد خداست. و غفلت از ياد خدا و ذكر خدا موجب انغمار در وادى ضلالت است:
«فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى». [5]
«پس (اى پيغمبر) روى گردان و اعراض كن، از آن كسيكه از ذكر ما روى گردانيده است!و غير از حيات و زندگى دنيا چيزى را نخواسته و اراده ننموده است!اينست نهايتبلوغ علمي ايشان!بدرستيكه پروردگار تو داناتر استبه آن كسيكه از راه او گمراه گرديده است، و داناتر استبه آن كسيكه در راه او، راه را يافته است».
اولا در اين آيات ميبينيم كه: زندگانى پست، و غرور دنيوى، و انغمار در شهوات، و افكار باطله، و آراء كاسده را ملازم با اعراض از ياد خدا و ذكر خدا ميداند.
و ثانيا ميفهماند كه: نهايتبلوغ علمي بطور مطلق در اين توقفگاه نيست، بلكه اين توقفگاه نهايتبلوغ علمي و انديشه فكرى اين كوتهنظران است، و افرادى كه به ذكر خدا پيوسته متذكرند، نهايتبلوغ علمي آنان جاى ديگر و در محل ديگرى خواهد بود.
و ثالثا ميرساند كه: اين افراد، گمراه ميباشند، و خداوند به گمراهان و گمگشتگان از راه او عالم و از احوال آنها مطلع است، و نيز ميرساند كه: غير اين دسته غافل از ذكر خدا، آن دسته كه به ذكر خدا متوجهند، آنان راه يافتگانند، و خداوند به احوال ايشان نيز عالم است، و بنابر اين به خوبى و روشنى، اين آيه ميرساند كه: گمراهى از راه خدا در اثر غفلت از ذكر خدا، و راه يافتگى به راه خدا، در اثر ذكر خداست. پس ذكر خدا موجب سلوك و رسيدن به مقصود و مقام ولايت است.
و آيات سوره التكاثر نيز به خوبى ميرساند كه: توجه به كثرات اين عالم، انسان را از لقاء محبوب، و از بهشت نعيم لقاء و ولايت محروم ميكند، و بنابر اين
ص 41
رسيدن به نعيم ولايت، و وارد شدن در منزل امن و امان الهى كه بدون هيچ حاجب و پردهاى در آن مقام امين متمكن گردد، متوقف بر نسيان كثرات اين عالم است.
«الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم» [6].
«گرايش به كثرات، و توجه به تكاثر به طور مطلق، شما را از ياد خدا و راه خدا منصرف و منحرف كرد، تا وقتيكه در آستانه مرگ واقع شده، و گورستان خود را در برابر ديدگان خود مشاهده كرديد!
ابدا چنين نيست كه گرايش و اشتغال به كثرات براى شما مفيد باشد!به زودى خواهيد دانست!
و باز هم تاكيدا، ابدا چنين نيست كه گرايش به كثرات براى شما مفيد باشد!به زودى خواهيد دانست!
ابدا چنين نيست!اگر شما به علم اليقين ميدانستيد، و از حقيقت ��مر مطلع ميشديد!هر آينه جحيم و آتش دوزخ را (كه حقيقت توجه به كثرات، و باطن و واقعيت توجه به غير خداست) ميديديد!و سپس آنرا به عين اليقين درمييافتيد!و ميديديد، و پس از آن شما از نعيم ولايت مورد سئوال و بازپرسى قرار ميگرفتيد».
ما به حول و قوه خدا در مجلد هشتم از «معاد شناسى» در مجلس پنجاه و هشتم، به اثبات رسانيدهايم كه مراد از نعيم مقام ولايت است، و هر جا كه در قرآن كريم ذكرى از نعيم و نعمتبه ميان آمده است، مراد ولايت است، و در اين صورت ميبينيم كه در اين آيات، تكاثر يعنى توجه به كثرات و زياده طلبى را مطلقا، چه در مال باشد، و يا فرزند، و زن، و يا در ملك وضيعه، و يا در ملك و حكومت، و يا در علم و دانش مطلقا، و يا در جاه و اعتبار، همه را ناشى از نسيان وحدت ميداند، و بنابر اين موجب ضلال و گمراهى از مقصود و نعيم نعمت ولايت ميگردد، و بالنتيجه شخص مبتلاى به اين كثرات، مورد سئوال و بازپرسى از فقدان ولايت قرارميگيرد، و بالملازمه نعيم يعنى ولايت و رفع حجاب دوئيت، و بينونت، و رسيدن به مقام عبوديت محضه را متوقف بر نسيان كثرات، و دور ريختن عالم اعتبار و غرور و باطل و آراء و آمال و آرزوهاى پوچ و بيهوده ميداند، و معلوم است كه نسيان كثرات جز با ذكر خدا غير ميسور بلكه غير مقدور است، پس بنابر اين ذكر خدا بطور مداوم موجب طلوع نور حقيقت و رسيدن به مقام امن و متمكن شدن در منزل ولايت است.
و بالجمله حركت كردن به سوى خداوند، و رفع حجابهاى نفسانيه، بدون اعراض تام از دنيا و زخارف آن، و كسر صولتشهوات، و بريدن علاقه با عالم مجاز، و اعتبار، و مصلحت انديشىهاى خيالى، و اعتباريات وهمي، و كسب همت عالى صورت نخواهد پذيرفت. قال الله سبحانه و تعالى:
«و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا» [7].
«و پيوسته جان و اراده خود را با آنان كه پروردگار خود را در صبحگاهان و شامگاهان ميخوانند، و او را ميجويند، نگاهدار، و با صبر و شكيبائى با آنان هماهنگ باش!و مبادا به جهت درخواست و اراده زينتهاى زندگانى دنيا از آنان چشم بپوشى و نگاه براندازى، و هيچگاه اطاعت مكن از كسيكه ما دل او را از ياد خود غافل نمودهايم، و در نتيجه پيوسته از هواى نفس خود پيروى ميكند، و اموراتش تباه و فاسد و خراب ميشود».
و آيه مباركه:
«و تبتل اليه تبتيلا» [8].
«و يكسره منقطع به سوى خدا باش!و از همه چيزها ببر و بدو بپيوند»
به اين امر دلالت دارد كه: عازم سفر حرم خدا بايد از هر چيز جز خدا و جز رضاى خدا چشم بپوشد، و راه اخلاص بپويد، و جز وجه خدا و رضاى او هيچ نجويد، و گرنه به منزل مقصود نميرسد.
ص 43
«قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم» [9].
«بگو (اى پيامبر) اگر شما چنين هستيد كه خداوند را دوست ميداريد، پس بنابر اين بايد از من پيروى كنيد، تا خداوند نيز به شما محبت داشته باشد، و گناهان شما را بيامرزد».
آمرزش گناه عبارت از رفع موانع طريق و آلودگيهاى نفسانى است، كه موجب چرك و كثافتبر روى دل ميشود، و محبتخدا عبارت از جذبهاى است كه به سوى مؤمن ميرسد، و پيوسته او را به سوى خدا ميكشد.
بايد دانست كه عبادت بر سه قسم ممكن است واقع شود: اول، به جهت ميل و طمع به بهشت، دوم، به جهت ترس از دوزخ، سوم، به جهت محبتبه خداوند، تقربا اليه و ابتغاء لوجهه، نه به جهت طمع و نه به جهت ترس. و سالكين الى الله كه مقصدشان وصول به ولايت و محض عبوديت استحتما بايد عبادات بلكه تمام كارهاى خود را به جهتسوم كه عشق و محبتبه خداوند تعالى است انجام دهند.
زيرا نهايت و غايت از دو قسم اول و دوم، يا رسيدن به راحتى و يا تخلص و دورى از عذاب و ناراحتى است. و بنابر اين مقصد و مقصود رسيدن به مشتهاى نفس است، و توجه به خداوند سبحانه براى حصول اشتهاى نفسانى است. و در اين صورت خداوند واسطهاى براى كاميابى و اميال نفسانى قرار گرفته است. و معلوم است كه واسطه از جهت نفس وساطت، مقصود اصلى نيست، بلكه مقصود عرضى و تبعى است، و عليهذا چنين عبادتى حقيقة براى خدا نيست، بلكه براى وصول به مشتهيات نفسانى است، و ليكن حق عبادت كه براى حق استحقا همان قسم سوم است، كه طالبان ولايتبر آن و تيره تمشى دارند.
محمد بن يعقوب كلينى، از على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن محبوب، از جميل، از هارون بن خارجة، از حضرت صادق عليه السلام روايت ميكند كه:
قال: ان العباد ثلاثة: قوم عبدوا الله عز و جل خوفا، فتلك عبادة العبيد، و قوم عبدوا الله تبارك و تعالى طلب الثواب، فتلك عبادة الاجراء، و قوم عبدوا الله عز
ص 44
و جل حبا له فتلك عبادة الاحرار، فهى افضل العبادة.[10]
«عبادت كنندگان بر سه گروه تقسيم ميشوند: گروهى خداوند عز و جل را از روى ترس عبادت ميكنند، اين عبادت بندگان است، و گروهى خداوند تبارك و تعالى را از روى خواستن مزد و پاداش و ثواب عبادت ميكنند، و اين عبادت اجيران است، و گروهى خداوند عز و جل را از روى محبت عبادت ميكنند، و اين عبادت آزادگان است، و اين با فضيلتترين اقسام عبادت است».
و در «نهج البلاغه» وارد است:
ان قوما عبدوا الله رغبة، فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة، فتلك عبادة العبيد، و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار [11].
«دستهاى از مردم، خداى را از روى رغبتبه ثواب و ميل به پاداش عبادت ميكنند، اين عبادت تاجران است. و دستهاى از مردم خداى را از روى ترس عبادت ميكنند، اين عبادت بندگان است. و دستهاى از مردم خداى را از روى شكر عبادت ميكنند، اين عبادت آزادگان است».
صدوق در «خصال» با سند متصل خود از يونس بن ظبيان آورده است كه
قال: قال الصادق عليه السلام:
ان الناس يعبدون الله عز و جل على ثلاثة اوجه: فطبقة يعبدونه رغبة فى ثوابه، فتلك عبادة الحرصاء و هو الطمع، و آخرون يعبدونه فرقا من النار، فتلك عبادة العبيد و هى الرهبة، و لكنى اعبده حبا له عز و جل، فتلك عبادة الكرام و هو الامن، لقوله عز و جل: «و هم من فزع يومئذ آمنون»، و لقوله عز و جل: «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم»، فمن احب الله احبه الله عز و جل و من احبه الله عز و جل كان من الآمنين .[12]
«حضرت جعفر بن محمد عليهما السلام فرمودند: مردم خداوند عز و جل را بر سه طريق عبادت مينمايند: يك طبقه از مردم خداوند را به جهت رغبتبه ثواب و پاداشعبادت ميكنند، و اين عبادت حريصان است، كه طمع دارند. و طبقه ديگر از مردم، خداوند را به جهت دورى از آتش
ص 45
عبادت ميكنند، و اين عبادت بندگان است كه از روى ترس است.
و ليكن من خداوند را از روى محبت عبادت ميكنم، و اين عبادت كريمان است، و اين مقام امن است.
زيرا كه خداوند عز و جل ميفرمايد: «اين طبقه از مردم در آن روز بازپسين و قيام قيامت از فزع در ايمنى هستند. » و نيز به علت آنكه خداوند عز و جل ميفرمايد: «(اى پيغمبر) بگو اگر شما مردم به خدا محبت داريد، بايد از من پيروى كنيد، تا خدا نيز به شما محبت داشته باشد، و گناهان شما را بيامرزد».
و بنابر اين هر كس كه خدا را دوست داشته باشد، خداوند عز و جل نيز او را دوست دارد، و هر كس كه خدا او را دوست داشته باشد از اهل امن و امان خواهد بود».
بارى چون عبادت حقيقى، بدون توجه به خداوند غير معقول است، بنابر اين، پيوسته در اثر ازدياد عبادت، زيادى توجه پيدا ميشود، تا كم كم اين توجهات متراكم شده، و براى نفس به صورت ملكه درميآيد، و مورث يقين و معرفت و شهود ميشود. و اين اصل كلى علاوه بر آنكه از آيات و روايات شواهد بسيارى دارد، اعتبار عقلى نيز مساعد آن است، چون محبت و اشتياق به هر چيزى، موجب توجه و دلبستگى به آن چيز ميگردد، و اين توجه كه نفس عمل است، آن اشتياق و محبت را در دل پا بر جا و ثابت ميكند، و اين ثبات كه علم است، موجب تاكد ثبوت آن چيز در دل ميگردد، و چون آن چيز مؤكدا در دل نشست، و به صورت ملكه درآمد، ظهوراتش پيدا ميشود، و تمام آثار و خواصش پديدار ميگردد.
تا رفته رفته شخص عابد، و متوجه به محبوب حقيقى و معبود واقعى، پروردگارش را مشاهده ميكند، و او را ميشناسد و نيز خود را و تمام موجودات را به خدا و با خدا ميشناسد، و در اينحال توجه عبادى به جاى خود نشسته و در محل خود استقرار مييابد، زيرا كه تا عبادت طورى نشود كه معبود را مشهودا و وجدانا و حضورا ببيند، آن عبادت صورت تصوريهاى بيش نيست، و حق عبادت معبود نيست، زيرا كه معبود او يك صورت فكريه و ذهنيه محدود است، و مطابق آن صورت نيز در خارج
ص 46
متوهم و محدود است، و آن معبود حقيقى و مقصود اصلى نيست، آن غير مقصود است.
البته اينگونه عبادت بايد به هيچ وجه مورد قبول حق تعالى واقع نشود، و ليكن از فضل و رحمت، حق آنرا پذيرفته است.
«و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا» [13].
«و اگر فضل و رحمت واسعه و زائده خداوند بر شما نبود هيچگاه يكنفر از شما پاك و پاكيزه نميشد».
و اما عارفان به خدا و مقربان حريم مقدس او هيچگاه خدا را با مفهوم فكرى و صورت تخيلى ذهنى عبادت نميكنند، و هيچگاه مطابق خارجى همان مفهوم را نميپرستند، بلكه عبادت آنان به ذات حقيقى و واقعى پروردگارشان جلت عظمته تعلق ميگيرد، و حضورا و شهودا خدا را ميخوانند
«سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين» [14].
و راه وصول به اين مطلب، تمكن ذكر خداست در دل.
«فاذكروا الله كذكركم آباءكم او اشد ذكرا» ([15]).
«خداوند را ياد كنيد، همچنانكه پدران خود را ياد ميكنيد!بلكه از ياد پدران خود نيز خداوند را بيشتر ياد كنيد».
و اين شهود و عرفان، داراى درجات و مراتب مختلفى است، و به هر درجه از آن متحقق گردد، به همان قدر معرفتحاصل ميشود، مرتبه اول مشاهده توحيد افعالى، و فناء در آن است، و مرتبه دوم مشاهده توحيد اسمي، و فناء در آن، و مرتبه سوم مشاهده توحيد ذاتى، و فناء در ذات اقدس حق تعالى است.
و كمال براى كسى صورت ميپذيرد، كه مراتب سه گانه فناء درباره او تحقق پيدا كرده باشد، و به عبارت ديگر در فعل و اسم و ذات حق، فانى شده باشد، و انسان در سير خود به سوى حق تعالى بايد از اين سه مرحله عبور كند تا به مقام توحيد مطلق نائل گردد.
ص 47
ولى مطلب قابل توجه اينجاست كه انسان به هيچيك از اين مراتب كماليه خود نميرسد مگر با فناء خود و با بقاء آن كمال در محل خود، چون فناء عبارت است از عبور از حدود عدميه، نه از اصل وجود.
بنابر اين در سير الى الله، و حصول اين مراتب از فناء، اصل الوجود باقى است، و عبور از درجات و مراتب ميشود، تا از همه حدود بگذرد، و ديگر هيچ چيز نماند جز ذات اقدس وجود مطلق حق تعالى شانه.
و لهذا انسان در هر مرحلهاى از اين مراحل، در مجراى جميع انواع فيوضات مترشحه از آن مرتبه به مراتب پائينترش واقف ميشود، و به آن آثار و خواص آن متحقق ميگردد، تا به توحيد ذاتى برسد، و ديگر از او هيچ اسم و رسمي باقى نماند و الملك يومئذ لله. و بنابر اين اولياى خدا در هر منزلى از منازل، و در هر مرحلهاى از مراحل، به فيوضات آن منزل و مرحله متحققاند، غاية الامر از آنها نيست، و از خداست.
و چون به سر منزل مقصود يعنى عبوديت مطلقه و محضه، و مقام ولايت، و ارتفاع همه حجابهاى نفسانى و روحى رسند، و بين آنان و حضرت معبود هيچ حاجبى نباشد، كه اين مقام ولايت است در آنجا به همه اسماء و صفات حق مسمي و متصف ميگردند. اين است مقام اولياى حق سبحانه و تعالى.
بزرگان از اهل حكمت، در كتابهاى خود فصلى در مقامات اولياء آوردهاند، و شيخ الرئيس در نمط نهم از «اشارات» بطور فى الجمله مبسوطى ذكر كرده است. اما چون منظور ما در اين كتاب «امام شناسى» خصوص ولايت ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين است، لهذا به مقدار كمي از آيات و روايات درباره آثار و صفات مطلق ولى ميآوريم، تا طبعا حالات و صفات آن سروران روشن شود، و ديگر هر جا به آيهاى و يا به روايتى از فضائل و مناقب و كرامات و معجزات باهره آنان برخورد كرديم، با ديده تامل ننگريم، زيرا حال آنها لازمه مقام آنهاست، و حال ما لازمه مقام ما.
كار پاكان را قياس از خود مگير گر چه باشد در نوشتن شير شير
اولياى خدا به جهت آنكه اسماءشان و رسومشان در ذات حق فانى شده است،
ص 48
و بنابر اين حق زمام امور آنان را به دست دارد، و در حقيقت، متجلى خداست، در مرآت و آئينه وجود ايشان، و ولايت امر آنها با حضرت حق است، فلهذا ابدا ممكن نيست كسى به كمال نهائى و غائى آنان اطلاع حاصل كند.
زيرا كه: «و لا يحيطون به علما» [16].
«هيچكس نميتواند با علم خود، به خداوند احاطه پيدا كند».
اولياى خدا چون به درياى وسيع و بىحد از رحمت، وجود، و وجود، رسيدهاند، كمي و كاستى در آنان اثرى ندارد، «لا خوف عليهم و لا هم يحزنون». نه بر احتمال و يا يقين از دست دادن چيزى در آينده، ترسناك ميشوند، و نه بر فقدان چيزى در گذشته اندوهناك ميگردند. اگر كسى يك ظرف آبى داشته باشد، از احتمال ريخته شدن آن و يا مقدارى از آن در آينده ميترسد، و از ريخته شدن آن در گذشته غصه ميخورد، زيرا كه آب سرمايه وجودى اوست، و با فقدان آن حيات خود را در فقدان ميبيند.
ولى اولياى خدا، در درياى رحمت نشسته، و در اين اقيانوس بىكران شناورند، و در آبشخور رحمت و فيض وجود، متمكن، و در محل امان و امين مستقر ميباشند، و در اين صورت كجا متصور است كه نسبتبدانها فقدان صدق كند، چه در گذشته و چه در آينده؟!
آيا اگر كسى آبى از دريا بردارد، از آب دريا كم ميشود؟و يا اگر مقدارى آب به روى دريا بريزد، آب دريا اضافه ميشود؟ابدا. حال و صفت اولياء الله اينچنين است.
اولياى خدا، وجه خدا هستند، و بنابر اين باقى هستند به بقاى خدا.
«ما عندكم ينفد و ما عند الله باق» [17]
«آنچه در نزد شماست، فانى و خراب ميشود، و آنچه در نزد خداستباقى ميماند».
ص 49
«كل شىء هالك الا وجهه» [18].
«هر چيز هلاك شونده و از بين رونده است، جز وجه خدا».
وجه هر چيز عبارت است از آنچه كه انسان به واسطه آن با آن مواجه ميشود، و وجه اشياء از آنها جدا و منفصل نيست، و بنابر اين اولياى خدا كه وجه الله هستند، با گامهاى صدق، و قدمهاى راستين خود، در سبحات وجه خدا متمكن، و در غمار انوار او مستهلكاند، و از حيطه اعمال، خارج، و اختصاصى به زمان خاصى و يا مكان خاصى ندارند.
«فاينما تولوا فثم وجه الله» ([19].
«پس به هر جا روى آوريد آنجا وجه خداست».
«كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام» [20].
«تمام كسانى كه بر روى زمين هستند، فانى هستند، و وجه پروردگار تو كه داراى دو صفت جلال و جمال است، باقى ميماند».
تمام قاريان قرآن بر اين اتفاق دارند كه ذو الجلال مرفوع است، و صفت وجه است، نه صفت رب.
و كسى نگويد: صفت مقطوع استبه تقدير هو، زيرا در مقام توصيف وجه است، نه توصيف رب.
و شاهد بر اين معنى آن است كه در گفتار خداى تعالى: «تبارك اسم ربك، و سبح اسم ربك»در مقام بيان جمال و تقديس اسم است، نه ذات رب.
و چون اكرام به معناى همان جمال است، فلهذا جلال و اكرام در آيه شريفه، جامع صفات جمال و جلال است، و بنابر اين هيچيك از صفات عليا و اسماء حسناى خداوند، از تحت اين دو صفتبيرون نيست، و اولياى خدا كه وجه خدا هستند و داراى صفت و اسم جمال و جلال، و جميل و جليل ميباشند، داراى همه صفات و اسماء حضرت حقند.
ص 50
اولياء الله در اين صفات و اسماء تمكن دارند، و هيچ اسم و رسمي براى آنان نمانده است، مگر صفات و اسماء خدا. و حجاب برداشته شده، و عليهذا غير از اسم وجه اللهى كه داراى دو نعمت و دو وصف جلال و اكرام با آنها و در آنهاست، چيزى نيست.
از حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت است كه فرمودند: ليس بينه و بين خلقه حجاب الا خلقه، فقد احتجب بغير حجاب محجوب، و استتر بغير ستر مستور-الحديث [21].
«بين خداوند و بين مخلوقاتش هيچ حجابى نيست، مگر خود خلق، و بنابر اين خداوند، در حجاب و پرده است، اما بدون حجاب پوشنده، و بدون پرده مخفى كننده و پنهان دارندهاى».
اولياء خدا هيچ حجابى ندارند، مگر وجود مرآتى و آيتى خودشان كه ممكناند و واجب نيستند، و البته هم ميدانيم كه وجود آنان ظلى و تبعى و مرآتى و داراى معناى حرفى است.
و از همين بيان، روايت وارده درآمدن فرشتگان در وقت قبض روح ولى خدا، و آوردن نامهاى از جانب خدا و بشارت به بهشت روشن ميشود كه در آن نوشته است: من الملك الحى القيوم الى الملك الحى القيوم- الحديث [22].
«اين نامهايست از پادشاه و سلطان زنده و قيوم موجودات، به سوى پادشاه و سلطان زنده و قيوم موجودات».
همانطور كه گفته شد، اولياى خدا در مقام قرب واقعند، و در حجاب اقربند، و خداوند آنان را از مقربان ناميده است، زيرا كه آنان را با نام و علامتسابقين ذكر كرده، و سابقين را با خيرات نام برده است:
«و السابقون السابقون اولئك المقربون» [23].
ص 51
«و سابقين كه سبقت گيرندگانند، البته ايشان مقربانند».
«ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله» [24].
«و پس از آن ما كتاب را به ميراث داديم به آنان كه اختيارشان نموديم از بندگان خود، پس برخى از ايشان به نفسهاى خود ستمگرند، و بعضى به نحو اقتصاد و ميانهروى سلوك دارند، و بعضى با اذن و اجازه خدا از سبقت گيرندگان به خيرات هستند».
خداوند آنان را از هر گونه شرك علمي و عملى، نفى كرده است، و از موقنان به آيات و از مشفقان از حضرت حق توصيف نموده است، و از سرعت كنندگان در خيرات، و سبقت گيرندگان به آن شمرده است.
«ان الذين هم من خشية ربهم مشفقون و الذين هم بآيات ربهم يؤمنون و الذين هم بربهم لا يشركون»
تا آنكه گويد:
«اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون» [25].
«و آن كسانيكه از خوف و خشيت پروردگارشان در هراس و بيم هستند، و آن كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان ميآورند، و آن كسانى كه براى پروردگارشان شريك قرار نميدهند.... ايشانند سرعت گيرندگان در خيرات، و ايشان در امر خيرات سبقت گيرندگانند».
خداوند به مقربان وعده داده است كه حجاب جهل را نسبتبه عوالم غيب از روى قلوب آنها بردارد، و آنان را بر اسرار عالم عليين و ملك و ملكوت مطلع گرداند.
«كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادرك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون» [26].
«ابدا چنين نيست كه مشركان ميپندارند، بدرستيكه نامه عمل ابرار در
ص 52
عليون است، و تو چه ميدانى كه عليون چيست؟كتابى و نامهاى نوشته شده است، كه در حضور مقربان درگاه الهى و در مشهد و منظر آنهاست».
خداوند وعده فرموده است كه وجود آنان را تبديل به حيات محض كند، و به آنان نور معنوى مرحمت كند تا با آن نور الهى در روى زمين مشى نمايند.
«افمن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها» [27].
«آيا آن كسيكه مرده بوده است، پس ما او را زنده كرديم، و به او نورى داديم كه با آن نور در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمات است، و از آنجا خارج نيست؟».
اولياى خدا داراى نور الهى هستند، كه با آن نور در بين مردم بوده و در معاشرت و مخالطه با حواس و قواى ربانيه ميباشند، كه بين جهل و علم، و باطل و حق، و سعادت و شقاوت، و الهامات رحمانيه و خاطرات شيطانيه فرق گذاشته، و آنها را از هم جدا مينمايند.
خداوند چنين بيان كرده است كه اين نور، روح است و داراى فهم و عقل است، و بدان وسيله راه هدايتبندگانى كه خداوند بخواهد معين ميشود:
«و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا» [28].
«و اين چنين است (اى پيامبر) كه ما روحى را از امر خودمان به سوى تو وحى فرستاديم!تو چنين نبودى كه بدانى كتاب چيست؟ و ايمان چيست؟و ليكن ما آن روح را نورى قرار داديم، تا بدان وسيله، هر يك از بندگان خود را كه بخواهيم هدايت كنيم».
خداوند تبارك و تعالى، اولياى خود را با نور خاص خود، يعنى با نورى كه به نفس خود نسبت داده است، هدايت ميكند، و ايشان از چنين نورى بهرهمندند.
ص 53
«يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره» [29].
«كافران ميخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند، اما خداوند تمام كننده و كامل كننده نور خودش ميباشد».
«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به» [30]
«اى كسانيكه ايمان آوردهايد، تقواى خداوند را پيشه گيريد، و به رسولش ايمان آوريد، تا خداوند دو نصيب از رحمتخود به شما عطا كند، و براى شما نورى قرار دهد، كه با آن راه برويد».
«افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه» [31].
«پس آيا آن كسى كه خداوند سينه و دل او را براى قبول اسلام باز و گسترده كرده است، و بنابر اين او از طرف پروردگارش داراى نورى شده است، بهتر استيا...؟ ».
و با اين نور خاص، افرادى از بندگان را كه ايمان خود را كامل كردهاند و
«رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله» [32]
شدهاند، هدايت ميكند، چون از همان نورى كه آسمانها و زمين از آن روشن ميشوند، از همان نور بعينه بندگان خاص خود را رهبرى مينمايد، و آن نور معنوى است كه مختص به خودش بوده، و از تمام انوار موجوده در آسمانها و در زمين برتر و غالبتر و قوىتر است.
چقدر عالى و خوب، آيات واقعه در سوره نور، اين نور و كيفيت نزول آن را در عالم امكان شرح ميدهد، و هدايتبندگان خاص خود را از آن مينمايد، و در بيوت رفيع المنزله و عظيم القدر قرار ميدهد، آنجا كه فرمايد:
«الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيىء و لو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شىء عليم فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو
ص 54
و الاصال رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيد هم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب».
(آيات 36 تا 39، از سوره 24: نور).
«خداوند نور آسمانها و زمين است، مثال نور او همانند مشكاتى [33] است كه در آن چراغى است، و آن چراغ در شيشهاى است، و آن شيشه چنان متلالىء و روشن است، كه گوئى يك ستاره درخشان است.
آن چراغ از درختبركت داده شده زيتون كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته و فروزان ميگردد، بطوريكه زيت و روغن آن درخت، بدون آنكه آتشى به آن برسد، خود بخود پيوسته نور ميدهد، و درخشان است.
آن شيشه (بواسطه تلالا چراغ، و روشنى و صفاى خودش همچون) نورى است كه بر روى نورى پديد آمده است.
خداوند هر كرا كه بخواهد به نور خودش هدايت ميكند، و براى مردم مثالهائى ميزند، و خداوند به هر چيز داناست.
آن مشكاه درون مصباح، در خانههائى واقع است كه خداوند اذن داده است كه رفيع و بلند مرتبه باشند، و نام خدا در آنجاها برده شود، و اينچنين است كه در هر صبحگاهى و در شامگاهان، در آن خانهها تسبيح ميكنند خدا را مردانى كه هيچ تجارتى و هيچ خريد و فروشى، آنان را از ياد خدا باز نميدارد، و از بر پا داشتن نماز و دادن زكات مشغول نميكند، و ايشان ميترسند از روزيكه در آن روز دلها و چشمها واژگون گردد و منقلب شود.
براى آنكه خداوند به بهترين وجهى اعمال ايشان را پاداش دهد و از فضل خود نيز زيادتى عنايت كند و خداوند به هر كس كه بخواهد روزى بدون حساب ميدهد».
در اين آيات ملاحظه ميشود كه خداوند خبر داده است كه:
«يهدى الله لنوره
ص 55
من يشاء»
و خودش فرموده: است: نور او نورى است كه آسمانها و زمين از آن روشن شده است.
آنگاه براى نور خود، دو حجاب قرار داده است، آن دو حجاب نيز از نور هستند، و از نور خدا روشن ميشوند، و آسمانها و زمين نيز از آنها روشن ميشوند. يكى از آن دو حجاب، مشكاة است كه نورش كمتر است، و از آنچه در درون آن است كسب نور ميكند، و آن چيز درونى، شيشهاى است كه با مصباح روشن ميشود.
پس مصباح، نور بخش به شيشه و زجاجه درخشانى است كه خود در داخل آن قرار دارد، و زجاجه نورش از مشكاة بيشتر و قيم نور آنست. و شايد نور زمين از مشكاة باشد، و برتر از آن نور آسمانها از زجاجه باشد زيرا ميفرمايد:
«يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه» (آيه 5، از سوره 32: سجده).
«خداوند تدبير امر را از آسمان به سوى زمين ميكند، و سپس آن امر به سوى خدا عروج مينمايد».
در اين آيه ش��يفه ذكرى از ماوراء آسمانها و زمين به ميان نيامده است، تا دانسته شود نورش از كجاست؟و نه ذكرى از خصوصيات چراغ و مصباح شده است، غير از آنكه فقط فرموده است: از روغن زيتونى كه درخت مباركى است، و شرقى و غربى نيست، تا آنكه برخى از اوقات آفتاب بر آن بتابد، و در بعضى ديگر نتابد، و در نتيجه ثمره و ميوهاش شاداب نباشد، بلكه پيوسته از نور شمعى عالم بهرهمند ميشود، و بهترين ميوه را ميدهد، ميباشد.
و غير از آنكه فرموده است: روغن اين چراغ پيوسته نور ميدهد، گر چه آتش به آن برخورد نكند.
و سپس فرموده است: مثال اين مشكاة با آنچه در درون آنست همگى در خانههائى هستند كه خداوند اذن داده است كه رفيع القدر و المنزله باشند، و هر صبح و شام كه كنايه از دوام و پيوستگى است، مردان خدا كه هيچ امرى از امور دنيا، آنان را از نماز و زكات و اعمال صالحه منع نميكند، در آن تسبيح خدا گويند.
ارى اين رجال اولياى خدا هستند، زيرا آنان را چنين معرفى ميكند كه: آنان از ياد خدا غافل نيستند، و از عمل صالح غافل نيستند، و هيچگاه از ذكر خدا و ياد خدا محجوب نميباشند، و به غير خدا التفات ندارند، بلكه فقط توجهشان به
ص 56
خداست، و اينست معناى ولايت و صاحبان آن ولى خدا هستند.
ايشان از پاك شدگان و پاكيزگان هستند كه درجات اخلاص را طى كرده، و اينك در سر منزل خلوص رسيدهاند، و از نام مخلصين عبور كرده، نام و نشان مخلصين به خود گرفتهاند.
مقربان و اولياى حضرت حق تبارك و تعالى، حتما از مخلصين هستند، كه درباره آنان آياتى در قرآن كريم وارد شده است: اولا به مقام و درجهاى رسيدهاند كه به علت قرب و عدم حجاب ميتوانند آنطور كه بايد و شايد خدا را توصيف كنند:
«سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين» [34].
«پاك و منزه استخداوند از آنچه او را توصيف ميكنند، مگر توصيف بندگان مخلص خداوند».
ثانيا از اهوال ساعت قيامت، و وحشت و دهشت آن، از صعقه، و فزع، و نفخ صور، و سئوال و حساب، و كتاب، و وقوف و حضور معاف شدهاند، زيرا ايشان اين مراحل را در دنيا قبل از مرگ طى كردهاند:
«فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصين»[35].
«پس حقا ايشان از حاضر شدگانند: مگر بندگان مخلص خداوند».
و ثالثا از اغواء و دستبرد شيطان خارج شدهاند، و ابليس بدانها دسترسى ندارد:
«قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» [36].
«شيطان به خدا گفت: سوگند به عزت خودت كه من همه افراد بنى آدم را اغواء ميكنم، مگر بندگان مخلص تو را».
و بر همين اساس هرگونه گناه و زشتى و فحشاء و منكرى از آنان دور شده و برداشته شده است:
«ذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين» [37].
«اينست كه ما از يوسف هر گونه بدى و منكرى را دور كرديم، چون او از بندگان مخلص ما بود».
و رابعا جزاى اعمال هر كس بر اساس عمل اوست، مگر اين دسته كه جزاء ايشان در قبال عمل نيست، چون عملى ندارند كه جز ذات اقدس احديت، جزا و
ص 57
پاداش آن باشد:
«و ما تجزون الا ما كنتم تعملون الا عباد الله المخلصين» [38].
«شما پاداش داده نميشويد مگر آنچه را كه عمل كردهايد، مگر بندگان مخلص خدا».
بارى اين مقدارى بود از آنچه خداوند به اولياى خود عنايت كرده است، و از مجموع آنچه گفته شد به دست ميآيد كه از عنايات حضرت حق درباره ايشان حصول فناء در سه مرحله افعال و صفات و ذات است.
اولين چيزى كه در آنها به مرحله فناء ميرسد، افعال است. و كمترين چيزى كه علماء در افعال فانيه به شمارش آوردهاند شش چيز است: موت و حياة و مرض و صحت و فقر و غنى.
يعنى آنان در اين شش چيز فعلى را از خودشان و يا از غير خودشان نمييابند، بلكه از حق سبحانه مشاهده ميكنند، مانند كسى كه حركتى را ميبيند، ولى محرك آن را نميبيند و مشاهده نميكند، ولى ميداند كه محرك دارد، و در اين صورت حضرت حق سبحانه در مقام افعال آنان قيام ميكند، و فعل ايشان بنابر اين عين فعل حق ميباشد.
درباره توحيد افعالى اولياى خدا كه ملازم با فناء در افعال است، در «توحيد» صدوق از حضرت صادق عليه السلام در اين آيه شريفه:
«فلما آسفونا انتقمنا منهم» [39]
وارد است كه:
«ان الله تبارك و تعالى لا ياسف كاسفنا و لكنه خلق اولياء لنفسه ياسفون و يرضون و هم مخلوقون مربوبون فجعل رضاهم رضا نفسه و سخطهم سخط نفسه».
«و ذلك لانهم جعلهم الدعاة اليه و الادلاء عليه فلذلك صاروا كذلك و ليس ان ذلك يصل الى الله كما يصل الى خلقه و لكن هذا معنى ما قال من ذلك».
درباره فرعون و فرعونيان گويد كه: «چون ما را به خشم درآوردند و غمگين نمودند، ما از ايشان انتقام گرفتيم، و همه را هلاك در غرقاب نموديم». حضرت صادق
ص 58
عليه السلام فرمودند:
«خداوند تبارك و تعالى، خشمگين و اندوهگين نميشود مانند خشم ما و اندوه ما، و لكن او براى خود، اوليائى خلق ميكند كه با آنكه مخلوق هستند، و مربوب هستند خشمگين ميشوند، و راضى ميگردند، و در اينصورت خداوند رضايت آنان را رضايتخود، و غضب آنان را غضب خود قرار داده است.
و اين به سبب آنستكه خداوند ايشان را از داعيان به سوى خود، و از راهنمايان به راه خود قرار داده است. و از اين جهت اينطور شدهاند كه رضا و غضب آنها رضا و غضب خدا شده است.
و معنايش آن نيست كه همانطور كه رضا و غضب به خلق خدا ميرسد، به خود خدا هم ميرسد، و اينست معناى آنچه را كه خدا گفته است». و پس از آن، حضرت فرمودند:
و قد قال ايضا: من اهان لى وليا فقد بارزنى بالمحاربة و دعانى اليها».
«و نيز خداوند گفته است: كسى كه ولى مرا اهانت كند و پستبدارد، حقا كه با من به جنگ برخاسته است، و مرا به خصومتبا خود فرا خوانده است».
و قد قال ايضا:
«ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله» [40].
«و نيز گفته است: (اى پيامبر) حقا آنانكه با تو بيعت ميكنند، با خداوند بيعت مينمايند».
و قد قال ايضا:
«من يطع الرسول فقد اطاع الله» [41].
«و نيز گفته است: هر كس از پيغمبر اطاعت كند حقا از خداوند اطاعت كرده است».
و كل هذا و شبهه على ما ذكرت لك و هكذا الرضا و الغضب و غيرهما من الاشياء مما يشاكل ذلك - الحديث [42].
ص 59
«و تمام اين امور و اشباه آن بنابر آنچه من براى تو گفتم، از اين قبيل است، و همچنين رضا و غضب و غير آن از اشيائى كه با اينها مشابهت دارند».
بارى اينكه حضرت ميفرمايند: و بسيارى از چيزهائى كه با اينها مشابهت دارند، اشاره به آيات و روايات بسيارى است كه در اين باب وارد شده است، مثل آيه شريفه:
قوله تعالى:
«و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي» [43].
«(اى پيامبر) در وقتيكه تو تير انداختى، تو تير نينداختى، و ليكن خداوند تير انداخته است».
و قوله تعالى:
«و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» [44].
«و پيغمبر از روى هوى سخن نميگويد، سخن او نيست مگر وحيى كه به او وحى ميشود».
و قوله تعالى:
«ليس لك من الامر شىء» [45].
«(اى پيامبر) براى تو از اراده و اختيار هيچ نيست».
و مانند گفتار رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
فاطمة بضعة منى من آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله - الحديث [46].
«فاطمه، پاره بدن من است هر كس او را آزار كند، حقا مرا آزار كرده است، و هر كس مرا آزار كند، حقا خداوند را آزار كرده است».
اين مختصرى بود كه راجع به فناء فعلى اولياء خدا، در افعال خدا بيان شد.
و پس از فناء در افعال، فناء در اوصاف پيدا ميشود، و اصول اين فناء بنابر آنچه از روايات ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين دستگير ميشود پنج چيز است: حيات، علم، قدرت، سمع، بصر و خداوند در اين پنج مورد بجاى ولى خود قيام دارد، يعنى سالك حيات و علم و قدرت و شنوائى و بينائى را مطلقا از خدا ميبيند، و
ص 60
ادراك ميكند، نه ميتواند به خود نسبت دهد، و نه به غير خود از ممكنات.
پاورقي
[1] سوره يونس: 10-آيه 62 تا 64.
[2]سوره نساء: 4-آيه 119.
[3] سوره اعراف: 7-آيه 29 و 30.
[4] سوره اعراف: 7-آيه 27.
[5] سوره نجم: 53-آيه 29 و 30.
[6] آيات سوره تكاثر: 102.
[7] سوره كهف: 18-آيه 28.
[8] سوره مزمل: 73-آيه 8.
[9] سوره آل عمران: 3-آيه 31.
[10] «اصول كافى» طبع حيدرى، ج 2، باب العبادة ص 84.
[11] «نهج البلاغه» ج 2، حكمت 237.
[12] «خصال» باب الثلاثة طبع حروفى، ص 188.
[13] سوره نور: 24-آيه 21.
[14] سوره صافات: 37-آيه 160.
[15] سوره بقره: 2-آيه 200.
[16] سوره طه: 20-آيه 110.
[17] سوره نحل: 16-آيه 96.
[18] سوره قصص: 28-آيه 88.
[19] سوره بقره: 2-آيه 115.
[20]سوره رحمن: 55 آيه 27.
[21] نسخه خطى رساله الولاية حضرت استاد آية الله فقيد علامه طباطبائى رضوان الله عليه، كه استنساخ شده به خط حقير است. ص 32.
[22] عين مصدر، ص 42.
[23] سوره واقعه: 56-آيه 10.
[24] سوره فاطر: 35-آيه 32.
[25] سوره مؤمنون: 23-آيه 57 تا 61.
[26] سوره مطففين: 83-آيه 18 تا 21.
[27] سوره انعام: 6-آيه 122.
[28] سوره شورى: 42-آيه 52.
[29] سوره صف: 61-آيه 8.
[30] سوره حديد: 57-آيه 28.
[31] سوره زمر: 39-آيه 22.
[32] سوره نور: 24-آيه 37.
[33] در زمان سابق كه از چراغهاى روغنى و يا نفتى استفاده مينمودهاند، براى محل چراغ، شكافى به صورت طاقچه در اطاق در ميآوردهاند، و چراغ را در آنجا ميگذاردهاند، اين شكاف را كوة و يا مشكوة گويند.
[34] آيه 159 و 160، از سوره 37: صافات.
[35] آيه 127 و 128، از سوره 37: صافات.
[36] آيه 83 و 84 از سوره 38: ص.
[37] آيه 24، از سوره 12: يوسف.
[38] سوره صافات: 37-آيه 39 تا 40.
[39] آيه 55 از سوره 43: زخرف.
[40] سوره 48: فتح آيه 10.
[41] سوره نساء: آيه 80.
[42] «توحيد» صدوق، باب 26 ص 168 و 169، و نيز اين روايت را كلينى در «كافى» مسندا از حضرت صادق آورده است، ج 1 از اصول، طبع حروفى حيدرى، ص 144.
[43] آيه 17 از سوره 8: انفال.
[44] آيه 3 و 4 از سوره 53: نجم.
[45] آيه 128، از سوره 3: آل عمران.