صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

وصايت امير المؤمنين در امور شخصيه رسول خدا (ص) نبوده است

و براى اثبات آنكه اين وصايت در امور شخصيه نيست‏بلكه راجع به شئون نبوت و وصايت در زمامدارى و ولايت عامه مسلمين است او را در طراز اوصياى پيمبران مانند شيث نسبت‏به آدم و سام نسبت‏به نوح و يوشع نسبت‏به موسى و شمعون نسبت‏به عيسى و آصف بن برخيا نسبت‏به سليمان شمرده، و سپس او را وصى مقام نبوت خود قرار داده و او را از همه آنها شريفتر و فاضلتر و عالمتر محسوب داشته، با لقب سيد الوصيين و خير الوصيين مفتخر ساخته است.

و حتى در بعضى از مواردى كه از آن حضرت سئوال شد، حضرت علت


ص 271

وصايت‏شمعون و يوشع و آصف را اعلميت آنها نسبت‏به جميع امت قرار داده و بر اين اساس وصايت امير المؤمنين را بر اعلميت او مترتب ساخته است و آن حضرت را با خود، دو پدر مت‏شمرده و خود و او را دو حجت‏خدا بر بندگانش قرار داده، و كرارا او را جانشين و خليفه چه در زمان حيات و چه بعد از مماتش معرفى نموده است.و علاوه على بن ابى طالب را با خود از يك درخت و از يك نور و دو شاخه متفرع از يك اصل بيان مى‏كند و بعضى از اوقات اجمالا اوصياى خود را دوازده عدد مى‏شمرد و مى‏گويد: كلهم من قريش.

و بعضى از اوقات مى‏گويد: كلهم من بنى هاشم، و در برخى ديگر مى‏فرمايد: اوصياى من دوازده نفرند اول آنها برادر من و وزير من و وارث من و وصى من على بن ابيطالب و آخر آنها مهدى قائم از اولاد من است.

و در برخى دگر مفصلا يك يك آنها را شمرده اول آنها را على بن ابيطالب و بعدا حسن و بعدا حسين و بعدا نه نفر از اولاد حسين را يكى پس از ديگرى بيان مى‏كند و آخرين آنها را قائم آل محمد و بر فرازنده پرچم توحيد و عدل و ويران كننده كاخ شرك و ستم مى‏شمرد.

و در برخى دگر اسامى ائمه را يك يك به تفصيل بيان فرموده است.علاوه در مواقع بسيارى جميع امت را امر به لزوم متابعت و پيروى از على بن ابيطالب نموده اطاعت از او را اطاعت از خود، و مخالفت او را مخالفت‏با خود، و امر او را امر خود، و نهى او را نهى خود، و گفتار او را گفتار خود، و حب او را حب خود، و بغض او را بغض خود، و حزب و ياران او را حزب خود، و حزب خود را حزب خدا معرفى مى‏نمايد.

و در بعضى از مقامات فرموده: بعد از من فتنه‏ها پديد شود و بر شما باد كه به كتاب خدا و وصى من على بن ابيطالب رجوع كنيد، آن دو با هم‏اند، و از يكديگر جدا نخواهند شد.و در تمام اين مراحل رجوع به آن حضرت را به عنوان وصى و به عنوان سيد الاوصياء و به عنوان امام المسلمين و به عنوان امير المؤمنين و خليفه و جانشين تذكر مى‏دهد.علاوه ولايت او را موجب سعادت و نجات و اعراض از او را موجب شقاوت و هلاكت مى‏شمرد، و بر اساس تفرد او در علم و حلم و قدمت اسلام، وصايت را مترتب مى‏كند.و علاوه او را ادا كننده ديون و وفا كننده عهود و وارث خود


ص 272

معرفى مى‏نمايد.

معلوم است كه ديون ظاهرى رسول خدا چيزى نبوده است.مراد از ديون همان اشتغال ذمه آن حضرت نسبت‏به جميع بنى آدم راجع به امر هدايت و ايصال آنها به مقام شامخ انسانيت و ابلاغ به اعلى درجه از درجات قرب و توحيد است، و عهود آن حضرت همان مواثيقى است كه خداى متعال با او راجع به رسانيدن معارف و احكام و هدايت مردم به سر منزل سعادت بسته است لذا فرمود:

و انت تسمعهم صوتى

«تو هستى كه صداى مرا به جهانيان مى‏رسانى‏».

و البته اين عمل از شخصى برمى‏آيد كه همطراز و هم مرتبه رسول خدا بوده و كالصنو من الصنو، و الذراع من العضد بوده باشد، و معنى وارث، همان ارثى است كه در شئون متعلقه به رسول الله از آن حضرت به على بن ابيطالب رسيده ا��ت.

وارث مقام علم، وارث مقام توحيد و معارف الهيه، وارث ولايت و اولويت‏به نفوس، وارث قدرت و سيطره، وارث امر و نهى، وارث ايصال به مطلوب نفوس و سلطنت تكوينيه بر نفوس و ملكوت، وارث وحى و قرآن.

لذا فرمود: اگر من خاتم النبيين نبودم تو در نبوت شريك من بودى و ليكن تو وصى منى و جانشين من.

و حضرت براى آنكه از عالم غيب شاهد و گواهى آورد تا امثال كوته نظران خلافت و وصايت على را گفته شخصى او از روى هوى و هوس و از روى حب فاميلى و ارتباط دامادى و خويشاوندى تلقى نكنند، به عنوان شاهد غيبى از فرود آمدن و خم شدن ستاره در خانه على استمداد نموده، يا از وارد شدن اولين فرد از در بر انس بن مالك گواهى جسته است.

بارى تمام اين مطالب را كه فهرست اين فصل بود رسول خدا با تاكيدات شديد و ترغيبات اكيد گوشزد نموده است.

عجب بل كل العجب از جحود و انكار بعضى از متعصبين عامه است كه تقليدا لآبائهم با وجود اين موج عظيم از روايات صريحه و صحيحه كه به حد تواتر و بداهت رسيده است‏باز دست از جمود و تعصب خود برنمى‏دارند و روايات قضاء دين و وفا به عهد آن حضرت را حمل بر ديون شخصى و وعده‏هاى جزئى رسول خدا نموده، و عنوان وارث را حمل بر بعضى از موارد جزئيه مانند ارث شمشير و زره و خود و اسب رسول خدا نموده و وصايت را حمل بر وصى بودن در غسل و تكفين رسول خدا يا حمل‏


ص 273

بر سفارش رسول خدا نسبت‏به عرب و امثال اين امور نموده‏اند.

چنانكه از گفتار محب طبرى در «ذخائر العقبى‏» ص 72 و در «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 178 و گفتار غير او از متعصبين عامه مشهود است.

آيا اين احاديث كثيره را به عنوان سيد الوصيين و خير الاوصياء مى‏توان بر وصايت در امور جزئيه مانند غسل و كفن و دفن حمل نمود؟ آيا اين تاكيدات و تشديدات را در لزوم پيروى از امير المؤمنين بايد به كلى از نظر دور داشت؟.

آيا اين تذكارهاى پياپى و توصيه‏هاى اكيد را بايد به خاك نسيان سپرد؟ آيا معنى وفا كننده به عهود و قضا كننده ديون كه به عنوان يك صفت روشن و يك علامت اختصاصى براى امير المؤمنين در مواقع مختلفه و اماكن متفاوته و مقامات عديده رسول الله الاكرم قرار داده است، بايد حمل بر اداى چند درهم مختصر و وفاى به چند وعده كوچك نمود؟

اين حمل‏ها همه و همه عنوان سخريه و بازى كردن با كلام رسول خدا بلكه با خود رسول خدا بلكه با فرستنده رسول خداست.و علت اين حمل‏ها همانا تبرئه خلفاى غاصب و برگردانندگان شريعت از محور اصلى خود مى‏باشد.

اگر اين علماى بزرگ اهل تسنن خود را حاضر مى‏نمودند كه نسبت لهو و لعب را به سروران خود و سر رشته‏داران سقيفه دهند، بهتر بود از آنكه رسول خدا را به چنين كلماتى تمسخر كنند و عبارات و وصاياى او را درباره يگانه فرد الهى و نمونه طلوع توحيد در مظاهر صفات و اسماء الهى حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام به چنين محملهاى واهى و سست كه از يك فرد عامى و عادى سر نمى‏زند حمل بنمايند.

اگر نسبت گناه و اشتباه را به رؤساى خود مى‏دادند بهتر بود از آنكه بالمآل به رسول خدا نسبت دهند.اينان براى آنكه روى جنايات خلفاى غاصب پرده‏اى بكشند و حب جاه و رياست و حكومت آنان را بر رقاب مسلمانان به عناوين مختلفى تفسير و تعبير كنند راه مستقيم را منحرف نموده، و بالنتيجه رسول خدا و اين سلسله از رواياتى را كه احدى در آن شك ندارد و ولايت امير المؤمنين و حكومت ظاهرى و باطنى آن حضرت را بر تمام افراد بشر مانند آفتاب روشن مى‏كند، همه را به تاويلات سست و بى‏مايه‏اى حمل نموده، ارزش و مقام صاحب رسالت را به‏


ص 274

كوچكترين درجه و به پائين‏ترين مرحله سقوط داده‏اند.

كدام فردى است كه از سيره رسول اكرم و مقامات امير المؤمنين به آن حضرت آشنا باشد و بتواند اين روايات را تاويل كند و خلافت ظالمين را حمل بر دلسوزى آنان بر اسلام يا حمل بر اشتباه آنان بنمايد؟!

ما از عوام اهل تسنن توقعى نداريم.مسكينان مستضعف هر چه به حلقوم آنان بريزند فرو مى‏برند و غذاى جان آنان مى‏شود، هر مطلبى كه بزرگان آنها به آنها تلقين كنند مى‏پذيرند و بدان تربيت مى‏شوند.كلام ما با افرادى است كه به روايات وارده اطلاع دارند.

روى سخن ما با كسانى است كه فضائل و مناقب منحصر به فرد امير المؤمنين را در كتابهاى مستقل يا لااقل در لابلاى روايات ديگر ذكر كرده‏اند، با كسانى است كه به ادبيت و عربيت آشنا هستند و معنى و مراد كلام خدا و رسول خدا را خوب مى‏فهمند، ولى با يك نوع زرنگى و تردستى روايات را تحريف معنوى نموده و در تفسير آن راه دور و خطائى را مى‏پيمايند و روى فكر و عقل خود سرپوش مى‏گذارند.آنها امير المؤمنين را خوب مى‏شناسند و ليكن آن غريزه خودخواهى و خود رايى نمى‏گذارد كه خط بطلان و خيانت را بر كرده اسلاف خود بكشند، و صراحتا لواداران سقيفه را اهل خيانت و جنايت معرفى كنند.

و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا.[430]

به ولايت آن حضرت انكار ورزيدند در حاليكه يقين داشتند حق با آن حضرت بود ليكن از روى ستم و سركشى نفس اماره حاضر به اعتراف نشدند و در برابر حق فروتنى ننمودند.

الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم.[431]

آنان مانند اطلاع و معرفتى كه به فرزندان خود دارند از مقام ولايت امير المؤمنين اطلاع داشته و به فضائل و مناقب او معرفت دارند.

عجيب است كه در بسيارى از روايات عامه ديده مى‏شود كه خود ابو بكر، و عمر، و عثمان، و معاويه، و عمرو عاص، و مغيرة بن شعبه، و ابو عبيده جراح، به فضائل آن حضرت معترف و او را از هر جهت‏سزاوار مقام خلافت مى‏دانند و خود را غاصب


ص 275

و از بين برنده حق مسلم او مى‏شمرند و امير المؤمنين را مظلوم معرفى مى‏كنند.اين اعترافات را كه بزرگان عامه در كتب خود آورده‏اند!!

نسال الله تعالى ان يعصمنا من الزلل و لا يكلنا الى انفسنا طرفة عين بمحمد و آله الطاهرين، و صلواته و تسليماته عليهم اجمعين.

پاورقي


[430] سوره نمل: 27- آيه 14.

[431] سوره انعام: 6- آيه 20.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو