و براى اثبات آنكه اين وصايت در امور شخصيه نيستبلكه راجع به شئون نبوت و وصايت در زمامدارى و ولايت عامه مسلمين است او را در طراز اوصياى پيمبران مانند شيث نسبتبه آدم و سام نسبتبه نوح و يوشع نسبتبه موسى و شمعون نسبتبه عيسى و آصف بن برخيا نسبتبه سليمان شمرده، و سپس او را وصى مقام نبوت خود قرار داده و او را از همه آنها شريفتر و فاضلتر و عالمتر محسوب داشته، با لقب سيد الوصيين و خير الوصيين مفتخر ساخته است.
و حتى در بعضى از مواردى كه از آن حضرت سئوال شد، حضرت علت
ص 271
وصايتشمعون و يوشع و آصف را اعلميت آنها نسبتبه جميع امت قرار داده و بر اين اساس وصايت امير المؤمنين را بر اعلميت او مترتب ساخته است و آن حضرت را با خود، دو پدر متشمرده و خود و او را دو حجتخدا بر بندگانش قرار داده، و كرارا او را جانشين و خليفه چه در زمان حيات و چه بعد از مماتش معرفى نموده است.و علاوه على بن ابى طالب را با خود از يك درخت و از يك نور و دو شاخه متفرع از يك اصل بيان مىكند و بعضى از اوقات اجمالا اوصياى خود را دوازده عدد مىشمرد و مىگويد: كلهم من قريش.
و بعضى از اوقات مىگويد: كلهم من بنى هاشم، و در برخى ديگر مىفرمايد: اوصياى من دوازده نفرند اول آنها برادر من و وزير من و وارث من و وصى من على بن ابيطالب و آخر آنها مهدى قائم از اولاد من است.
و در برخى دگر مفصلا يك يك آنها را شمرده اول آنها را على بن ابيطالب و بعدا حسن و بعدا حسين و بعدا نه نفر از اولاد حسين را يكى پس از ديگرى بيان مىكند و آخرين آنها را قائم آل محمد و بر فرازنده پرچم توحيد و عدل و ويران كننده كاخ شرك و ستم مىشمرد.
و در برخى دگر اسامى ائمه را يك يك به تفصيل بيان فرموده است.علاوه در مواقع بسيارى جميع امت را امر به لزوم متابعت و پيروى از على بن ابيطالب نموده اطاعت از او را اطاعت از خود، و مخالفت او را مخالفتبا خود، و امر او را امر خود، و نهى او را نهى خود، و گفتار او را گفتار خود، و حب او را حب خود، و بغض او را بغض خود، و حزب و ياران او را حزب خود، و حزب خود را حزب خدا معرفى مىنمايد.
و در بعضى از مقامات فرموده: بعد از من فتنهها پديد شود و بر شما باد كه به كتاب خدا و وصى من على بن ابيطالب رجوع كنيد، آن دو با هماند، و از يكديگر جدا نخواهند شد.و در تمام اين مراحل رجوع به آن حضرت را به عنوان وصى و به عنوان سيد الاوصياء و به عنوان امام المسلمين و به عنوان امير المؤمنين و خليفه و جانشين تذكر مىدهد.علاوه ولايت او را موجب سعادت و نجات و اعراض از او را موجب شقاوت و هلاكت مىشمرد، و بر اساس تفرد او در علم و حلم و قدمت اسلام، وصايت را مترتب مىكند.و علاوه او را ادا كننده ديون و وفا كننده عهود و وارث خود
ص 272
معرفى مىنمايد.
معلوم است كه ديون ظاهرى رسول خدا چيزى نبوده است.مراد از ديون همان اشتغال ذمه آن حضرت نسبتبه جميع بنى آدم راجع به امر هدايت و ايصال آنها به مقام شامخ انسانيت و ابلاغ به اعلى درجه از درجات قرب و توحيد است، و عهود آن حضرت همان مواثيقى است كه خداى متعال با او راجع به رسانيدن معارف و احكام و هدايت مردم به سر منزل سعادت بسته است لذا فرمود:
و انت تسمعهم صوتى
«تو هستى كه صداى مرا به جهانيان مىرسانى».
و البته اين عمل از شخصى برمىآيد كه همطراز و هم مرتبه رسول خدا بوده و كالصنو من الصنو، و الذراع من العضد بوده باشد، و معنى وارث، همان ارثى است كه در شئون متعلقه به رسول الله از آن حضرت به على بن ابيطالب رسيده ا��ت.
وارث مقام علم، وارث مقام توحيد و معارف الهيه، وارث ولايت و اولويتبه نفوس، وارث قدرت و سيطره، وارث امر و نهى، وارث ايصال به مطلوب نفوس و سلطنت تكوينيه بر نفوس و ملكوت، وارث وحى و قرآن.
لذا فرمود: اگر من خاتم النبيين نبودم تو در نبوت شريك من بودى و ليكن تو وصى منى و جانشين من.
و حضرت براى آنكه از عالم غيب شاهد و گواهى آورد تا امثال كوته نظران خلافت و وصايت على را گفته شخصى او از روى هوى و هوس و از روى حب فاميلى و ارتباط دامادى و خويشاوندى تلقى نكنند، به عنوان شاهد غيبى از فرود آمدن و خم شدن ستاره در خانه على استمداد نموده، يا از وارد شدن اولين فرد از در بر انس بن مالك گواهى جسته است.
بارى تمام اين مطالب را كه فهرست اين فصل بود رسول خدا با تاكيدات شديد و ترغيبات اكيد گوشزد نموده است.
عجب بل كل العجب از جحود و انكار بعضى از متعصبين عامه است كه تقليدا لآبائهم با وجود اين موج عظيم از روايات صريحه و صحيحه كه به حد تواتر و بداهت رسيده استباز دست از جمود و تعصب خود برنمىدارند و روايات قضاء دين و وفا به عهد آن حضرت را حمل بر ديون شخصى و وعدههاى جزئى رسول خدا نموده، و عنوان وارث را حمل بر بعضى از موارد جزئيه مانند ارث شمشير و زره و خود و اسب رسول خدا نموده و وصايت را حمل بر وصى بودن در غسل و تكفين رسول خدا يا حمل
ص 273
بر سفارش رسول خدا نسبتبه عرب و امثال اين امور نمودهاند.
چنانكه از گفتار محب طبرى در «ذخائر العقبى» ص 72 و در «الرياض النضرة» ج 2 ص 178 و گفتار غير او از متعصبين عامه مشهود است.
آيا اين احاديث كثيره را به عنوان سيد الوصيين و خير الاوصياء مىتوان بر وصايت در امور جزئيه مانند غسل و كفن و دفن حمل نمود؟ آيا اين تاكيدات و تشديدات را در لزوم پيروى از امير المؤمنين بايد به كلى از نظر دور داشت؟.
آيا اين تذكارهاى پياپى و توصيههاى اكيد را بايد به خاك نسيان سپرد؟ آيا معنى وفا كننده به عهود و قضا كننده ديون كه به عنوان يك صفت روشن و يك علامت اختصاصى براى امير المؤمنين در مواقع مختلفه و اماكن متفاوته و مقامات عديده رسول الله الاكرم قرار داده است، بايد حمل بر اداى چند درهم مختصر و وفاى به چند وعده كوچك نمود؟
اين حملها همه و همه عنوان سخريه و بازى كردن با كلام رسول خدا بلكه با خود رسول خدا بلكه با فرستنده رسول خداست.و علت اين حملها همانا تبرئه خلفاى غاصب و برگردانندگان شريعت از محور اصلى خود مىباشد.
اگر اين علماى بزرگ اهل تسنن خود را حاضر مىنمودند كه نسبت لهو و لعب را به سروران خود و سر رشتهداران سقيفه دهند، بهتر بود از آنكه رسول خدا را به چنين كلماتى تمسخر كنند و عبارات و وصاياى او را درباره يگانه فرد الهى و نمونه طلوع توحيد در مظاهر صفات و اسماء الهى حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام به چنين محملهاى واهى و سست كه از يك فرد عامى و عادى سر نمىزند حمل بنمايند.
اگر نسبت گناه و اشتباه را به رؤساى خود مىدادند بهتر بود از آنكه بالمآل به رسول خدا نسبت دهند.اينان براى آنكه روى جنايات خلفاى غاصب پردهاى بكشند و حب جاه و رياست و حكومت آنان را بر رقاب مسلمانان به عناوين مختلفى تفسير و تعبير كنند راه مستقيم را منحرف نموده، و بالنتيجه رسول خدا و اين سلسله از رواياتى را كه احدى در آن شك ندارد و ولايت امير المؤمنين و حكومت ظاهرى و باطنى آن حضرت را بر تمام افراد بشر مانند آفتاب روشن مىكند، همه را به تاويلات سست و بىمايهاى حمل نموده، ارزش و مقام صاحب رسالت را به
ص 274
كوچكترين درجه و به پائينترين مرحله سقوط دادهاند.
كدام فردى است كه از سيره رسول اكرم و مقامات امير المؤمنين به آن حضرت آشنا باشد و بتواند اين روايات را تاويل كند و خلافت ظالمين را حمل بر دلسوزى آنان بر اسلام يا حمل بر اشتباه آنان بنمايد؟!
ما از عوام اهل تسنن توقعى نداريم.مسكينان مستضعف هر چه به حلقوم آنان بريزند فرو مىبرند و غذاى جان آنان مىشود، هر مطلبى كه بزرگان آنها به آنها تلقين كنند مىپذيرند و بدان تربيت مىشوند.كلام ما با افرادى است كه به روايات وارده اطلاع دارند.
روى سخن ما با كسانى است كه فضائل و مناقب منحصر به فرد امير المؤمنين را در كتابهاى مستقل يا لااقل در لابلاى روايات ديگر ذكر كردهاند، با كسانى است كه به ادبيت و عربيت آشنا هستند و معنى و مراد كلام خدا و رسول خدا را خوب مىفهمند، ولى با يك نوع زرنگى و تردستى روايات را تحريف معنوى نموده و در تفسير آن راه دور و خطائى را مىپيمايند و روى فكر و عقل خود سرپوش مىگذارند.آنها امير المؤمنين را خوب مىشناسند و ليكن آن غريزه خودخواهى و خود رايى نمىگذارد كه خط بطلان و خيانت را بر كرده اسلاف خود بكشند، و صراحتا لواداران سقيفه را اهل خيانت و جنايت معرفى كنند.
و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا.[430]
به ولايت آن حضرت انكار ورزيدند در حاليكه يقين داشتند حق با آن حضرت بود ليكن از روى ستم و سركشى نفس اماره حاضر به اعتراف نشدند و در برابر حق فروتنى ننمودند.
الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم.[431]
آنان مانند اطلاع و معرفتى كه به فرزندان خود دارند از مقام ولايت امير المؤمنين اطلاع داشته و به فضائل و مناقب او معرفت دارند.
عجيب است كه در بسيارى از روايات عامه ديده مىشود كه خود ابو بكر، و عمر، و عثمان، و معاويه، و عمرو عاص، و مغيرة بن شعبه، و ابو عبيده جراح، به فضائل آن حضرت معترف و او را از هر جهتسزاوار مقام خلافت مىدانند و خود را غاصب
ص 275
و از بين برنده حق مسلم او مىشمرند و امير المؤمنين را مظلوم معرفى مىكنند.اين اعترافات را كه بزرگان عامه در كتب خود آوردهاند!!
نسال الله تعالى ان يعصمنا من الزلل و لا يكلنا الى انفسنا طرفة عين بمحمد و آله الطاهرين، و صلواته و تسليماته عليهم اجمعين.
پاورقي