چند مورد از فتواي ابوحنيفه برخلاف شرع و عقل
6- و أبوحنيفه گفته است: اگر مردي با طفلي لواط كند، و ادخال نمايد، نبايد او را حَدّ بزنند،[393] بلكه فقط او را تعذيب مينمايند، با وجودي كه رسول اكرم صلّياللهعليهوآلهوسلّم
ص 449
ميفرمايد: مَنْ عَمِلَ عَمَلَ قَوْمِ لُوطٍ اقْتُلُوا الْفَاعِلَ وَ الْمَفْعُولَ . «هر كس عمل قوم لوط را بجا آورد فاعل و مفعول را بكشيد!»
7- و أبوحنيفه ميگويد: كسي كه بر آلت رُجوليّت خود پارچهاي ببندد، و با مادرش و دخترش زنا كند، جايز ميباشد.[394]
8- و أبوحنيفه ميگويد: اگر كسي گندمي را از مسلماني غصب كند، و سپس آن را آسيا كند مالك آن ميگردد. و اگر صاحب گندم بخواهد گندم خود را بگيرد و اُجرت آسيا كردن آن را به او بپردازد واجب نيست بر غاصب اجابت او، بلكه ميتواند او را منع نمايد، و بناءً عليهذا اگر صاحب گندم در گيرودار و مقاتلهاي كه درميگيرد كشته شود، خونش هدر است. و اگر غاصب را بكشد، صاحب حنطه و گندم به واسطۀ خون او كشته ميگردد.[395]
9- و ابوحنيفه ميگويد: و اگر دزدي هزار دينار دزدي نمايد، و از كس ديگري
ص 450
نيز هزار دينار دزدي كند، و اين دو تا را ممزوج كند، مالك هر دو ميشود و فقط بر عهدۀ اوست كه عوض آنها را به صاحبانش برگرداند.
10- و أبوحنيفه ميگويد: و اگر مسلمان متَّقي عالمي، مرد كافر جاهلي را بكشد، بايد وي را به تقاصّ خون او كشت، با وجود آنكه خداوند تعالي در محكم كتاب خود ميفرمايد: وَ لَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُومِنِينَ سَبِيلاً .[396] «و خداوند براي كافران بر عليه مومنان هيچ گونه راه تسلّط و غلبهاي قرار نميدهد.»
11- و أبوحنيفه ميگويد: اگر مرد آزادي، مرد بندهاي را كه قيمتش ده درهم است بكشد، واجب است آن مرد آزاد را به ازاي خون مرد بنده كشت، در حالي كه خداوند تعالي ميفرمايد: الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الاُنْثَي بِالاُنْثَي .[397] «شخص آزاد را بايد در مقابل آزاد قصاص نمود، و بنده را در مقابل بنده، و زن را در مقابل زن.»
12- و أبوحنيفه ميگويد: اگر كسي كنيزي را با خواهرش بخرد، و هر دو را با هم نكاح كند حدّ بر او جاري نميگردد، و اگر چه از روي علم و تعمّد باشد، در صورتي كه خداوند تبارك و تعالي ميفرمايد:
وَ أنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الاُخْتَيْنِ إلَّا مَا قَدْ سَلَفَ.[398]
«و جايز نميباشد كه در نكاح، ميان دو خواهر را با هم جمع نمائيد مگر آنكه عقدي سابقاً صورت گرفته باشد.»
13- و أبوحنيفه ميگويد: اگر كسي مادرش را و يا خواهرش را براي خود عقد ببندد و با آنها مجامعت كند، حدّ بر وي لازم نميشود، چون نَفْس عقد، شُبْهه ميآورد.[399]
14- و أبوحنيفه ميگويد: اگر مردي در كنار حوضي كه از نبيذ است بخوابد، و
ص 451
در حال خواب واژگون گردد و در حوض بيفتد، جنابت او مرتفع ميشود، و طاهر ميشود.[400]
15- و أبوحنيفه ميگويد: در وضوء و غُسل، نيّت واجب نميباشد در حالي كه رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم فرموده است طبق روايت صحيحه: إنَّمَا الاعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ.[401] «فقط قبولي اعمالي كه انسان انجام ميدهد مشروط ميباشد به نيّت آنها.»
16- و أبوحنيفه ميگويد: در فاتحة الكتاب، بسم الله الرّحمن الرّحيم گفتن لازم نيست، با آنكه خلفا آن را در قرآن در وقت جمع قرآن نوشتهاند.
17- و أبوحنيفه ميگويد: اگر كسي پوست سگ مردهاي را بكند، و دبّاغي نمايد طاهر ميشود. و حلال است كه در آن پوست آب بياشامد، و در هنگام نماز بر تن كند. و اين گفتار، مخالف نصّي ميباشد كه بر نجاست آن وارد است، و آن نَصّ اقتضاي تحريم انتفاع به آن را دارد[402] و بلكه اي مرد حنفي مذهب!
18- در مذهبِ ابوحنيفه جايز است كه: مسلمان چون ارادۀ نماز كند با شراب نبيذ وضو بسازد، و پوست سگ دبّاغي شده را بپوشد، و در زير خود به عنوان سجّادۀ نماز نيز پوست سگ دبّاغي شده پَهن نمايد، و بر نجاست خشكيده سجده كند، و به زبان هندي تكبير بگويد، و با لغت عِبْري و يا فارسي قرائت حمد را بخواند، و بعد از فاتحه بگويد: دو برگ سبز يعني: مُدْهَامَّتَانِ، و پس از آن ركوع نمايد و سرش را از ركوع برنداشته سجده كند، و فقط براي فاصله ميان دو سجده به مقدار تيزي شمشير سر خود را بلند كند، و فاصلۀ ميان دو سجده را بدين كيفيّت بگزارد، و قبل از سلام دادن عمداً از خود بادي اخراج كند، در اين صورت نماز او صحيح ميباشد. و اگر آن باد را از روي نسيان و فراموشي اخراج نمايد، نمازش باطل است.[403]
ص 452
فَاعْتَبِرُوا يَا اُولِي الابْصَار آيا جايز است كه پيغمبري امّتش را بدين گونه نماز امر نمايد؟![404]
در اين حال عالم حنفي مغلوب و منكوب أدلّۀ عالم شافعي گرديد، و مُفْحَم و خجل آمد، و غيظ و غضب تمام بدنش را گرفته بود، و گفت: اي شافعي! خدا دهانت را بشكند! تو كجا و ايراد بر ابوحنيفه كجا؟! مذهب تو كجا و مذهب
ص 453
ابوحنيفه كجا؟! مذهب تو به مذهب مجوس سزاوارتر ميباشد! به جهت آنكه در مذهب تو جايز است:
1- كسي كه از راه زنا دختري آورده است با آن دختر نكاح كند. و از اين برتر آنكه جمع ميان نكاح دو خواهر خود كه از زنا به وجود آمدهاند بنمايد، و همچنين جايز است با عمّۀ خود كه از زنا متولّد شدهاند، و با خالۀ خود نيز نكاح كند در حالتي كه ميبينيم خداوند ميفرمايد: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ اُمَّهَاتُكُمْ وَ بَنَاتُكُمْ وَ أخَوَاتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُم وَ خَالَاتُكُمْ وَ بَنَاتُ الاخِ وَ بَنَاتُ الاُخْتِ وَ اُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِي أرْضَعْنَكُمْ وَ أخَوَاتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَ اُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ وَ رَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإنْ لَمْتَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلَاجُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلَائِلُ أبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أصْلابِكُمْ وَ أنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الاُخْتَيْنِ إلَّا مَا قَدْ سَلَفَ .[405]
«حرام شد بر شما نكاح مادرانتان، و دخترانتان، و خواهرهايتان، و عمّههايتان، و خالههايتان، و دختران برادرتان، و دختران خواهرتان، و مادران رضاعيتان كه شما را شير دادهاند، و خواهران رضاعيتان، و مادران زنهايتان، و دختران زنهايتان كه در دامانتان بوده باشند از خصوص آن زناني كه به ايشان دخول نمودهايد، و اگر اين طور نيستيد كه به ايشان دخول نموده باشيد، پس براي شما در نكاحشان باكي نميباشد، و زنهاي پسرانتان از آن پسراني كه از صُلْبِ شما ميباشند، و اينكه جمع كنيد ميان دو خواهر مگر آن جمعي كه سابقاً شده است.»
اين صفات زنان، صفات حقيقيّهاي ميباشند كه با تغيّر شرايع و اديان تغيير نميپذيرند، و گمان مبر اي شافعي اي مرد احمق كه منعشان از ارث بردن در صورت زنا، آنان را از صفات ذاتيّه خارج ميكند و به همين جهت به انسان انتساب پيدا مينمايند و گفته ميشود: دختر او از زنا، خواهر او از زنا.
1 - يوحَنّا گفت: فَانْظُرُوا يَا اُولِي الابْصَارِ! مگر اين رأي غير از مذهب مجوس
ص 454
است؟! - و اي مرد شافعي مذهب! امام تو براي مردم
2- مباح نموده است بازي شطرنج را با آنكه پيامبر 6 فرموده است: لَاعِبُ النَّرْدِ وَ الشِّطْرَنْجِ كَعَابِدِ وَثَنٍ. «بازي كنندۀ با نَرد و با شطرنج، مانند عبادت كنندۀ بت ميباشد.»
3- و امامَتْ اي شافعي مباح كرده است رقص و دايره زدن و ني زدن را!
يُوحَنّا گفت: جدال و نزاع ميان حنفي و شافعي به درازا انجاميد. گاهي عالم حنبلي طرفداري و حمايت از عالم شافعي مينمود و گاهي عالم مالكي از حنفي. و اتّفاقاً نيز نزاع ميان عالم مالكي با عالم حنبلي درگرفت، و از جمله منازعاتشان اين بود كه: حنبلي ميگفت:
1- مالك در دين بدعتهائي را نهاد كه خداوند متعال امَّتهائي را به واسطۀ عمل به آنها هلاك گردانيده است، مالك آنها را مباح كرد، و مباح گردانيد وَطْيِ مَمْلُوك را با وجودي كه از رسول اكرم صلّياللهعليهوآلهوسلّم به روايت صحيحه وارد است كه: مَنْ لَاطَ بِغُلَامٍ فَاقْتُلُوا الْفَاعِلَ وَالْمَفْعُولَ . «اگر كسي با پسري لواط كند فاعل و مفعول را بكشيد!»
2- مالك در منظومۀ شعري خود گويد:
وَ جَائِزٌ نَيْكُ[406] الْغُلَامِ الامْرَدِ وَ جَوَّزُوا للِرَّجُلِ الْمُجَرَّدِ 1
هَذَا إذَا كَانَ وَحِيداً فِي السَّفَرْ وَ لَمْيَجِدْ اُنْثيً تَفِي إلَّا الذَّكَرْ 2
1- «و جايز است وَطْي پسر بچهاي كه مو در صورتش نروئيده باشد. و اين وطي را براي مرد مجرّد مباح و حلال شمردهاند.
2- اين در صورتي است كه مرد در سفر خود تنها باشد، و زني را كه براي قضاء حاجت خود بايد، نيابد و فقط مرد را براي ايفاء اين امر پيدا كند.»
ص 455
3- و من ديدم كسي را كه داراي مذهب مالكي بود، و بر شخص دگري كه از وي بندهاي را خريده بود، و آن بنده نميگذاشت اين سيّد و صاحب فعلي او با او آميزش كند ادعا داشت، قاضي حكم كرد كه اين عدم تمكين، عيب محسوب ميگردد و به واسطۀ اين عيب در معامله، خيار فسخ لازم ميآيد و جايز ميگردد كه بنده را به صاحب أوَّلش ردّ كند.
4- و همچنين امام تو: مالِك خوردن گوشت سگ را حلال دانسته است. در اين حال كه بحث بدين جا منتهي گشت، عالم مالكي مذهب، رو كرد به عالم حنبلي مذهب و با صيحه و فرياد گفت: ساكت شو! اي مُجَسِّم! اي حُلُولي! زيرا مذهب تو شناعت و قباحتش بيشتر ميباشد. امام تو احمد بن حنبل ميگويد:
1- خداوند تبارك و تعالي جسم است، بر روي تخت خود(عرش) مينشيند و به مقدار درازاي چهار انگشت از عرش فاصله ميگيرد.
2- و خداوند هر شب جمعهاي از آسمان دنيا پائين ميآيد، و بر روي سقف بام مساجد به صورت جواني كه مو در چهرهاش نروئيده است با گيسوان مُجَعَّد، و با دو نعل كه بندهايش از لولوتر و تازه بوده و بر روي خري سوار است، خود را ظاهر ميسازد.
3- و علماي حنابله بر فراز بام مساجد اطاقكهائي براي علف حمار خدا بنا ميكنند، و در آن كاه و جو ميريزند تا «حمار الله» از آنها بخورد.
4- و مشهور است كه در شب جمعهاي يكي از زهّاد حنبليها به اميد ديدار خدا بر بام مسجد رفت، و پيوسته در انتظار بود تا خداي تعالي به سوي وي فرود آيد. و اتّفاقاً در آن شب بر بام مسجد جوان نفت فروشي باموهاي مُجَعَّد رفته بود. همين كه چشم شيخ عالم و زاهد حنبلي بر او افتاد، معتقد شد كه: او خداي اوست. بر روي قدمهايش افتاد و ميبوسيد و ميگفت: سَيِّدِي ارْحَمْنِي وَ لَاتُعَذِّبْني «اي سرور و سالار من! بر من رحمت آور و مرا به عذابت مبتلا نكن!» و هي شكوه مينمود و تضرّع و زاري ميكرد.
ص 456
آن جوان نفت فروش مات و مبهوت شد و پنداشت: اين شيخ با اين حالِ التماس و استكانت ميخواهد با وي فعل قبيحي انجام دهد. فرياد برداشت اي مردم بيائيد! اين مرد ميخواهد بر بام مسجد با من فعل شنيع انجام دهد! و جماعتي از نفت فروشان به سطح بام مسجد آمدند، و آن شيخ را كتك مفصّل زدند، و وي را حضور حاكم ببردند. حاكم او را محبوس نمود تا فردا به كارشان بپردازد.
علماء حنابله از قضيّه مطّلع گشتند و به نزد حاكم آمدند، و سوگند به خداوند ياد كردند كه: اين شيخ زاهد اصولاً دربارۀ وي چنين عمل زشتي گمان نميرود. او پنداشته است: جوان خداي اوست، و خواسته است پاهايش را ببوسد.
فَقَبَّحَ اللهُ مَذْهَبَكَ يَا حَنْبَلِيُّ. در اين حال علماي حنفي و شافعي و مالكي و حنبلي همه به جان هم افتادند، سرهايشان را بلند كردند، و صداهايشان بالا رفت، و هر يك شروع كردند قبائح مذهب ديگري را برشمردن تا جائي كه تمام حاضران از اين صحنه ملول گرديدند و عامّۀ مردم شروع كردند به انتقاد.
يُوحَنَّا ميگويد: من گفتم: يك قدري آرامتر و ملايمتر بوده باشيد! من از اين اعتقادهاي شما نفرت كردم. اگر اسلام اين باشد فَيَاوَيْلَاه وَ يَا سَوْأتَاه! وليكن من شما را قسم ميدهم به «الله» آن خدائي كه جز او خدائي نيست اينكه اين بحث را اينك قطع كنيد و برويد زيرا اين قوم حضّار جميع گفتار و مباحثات شما را انكار كردند و ناروا دانستند.[407]
ص 457
علماء مذاهب أربعه برخاستند و متفرّق گرديدند و يك هفتۀ تمام از منزلهايشان بيرون نيامدند، و اگر بيرون ميآمدند جماعت مردم بر انكارشان ميافزودند. و پس از آن با همدگر قرار دادند و اجتماع نمودند كه در مدرسۀ «مُسْتَنْصِرِيَّه» حضور بهم رسانند. و همگي حاضر گرديدند، و من هم در برابرشان نشستم و بدانها گفتم: من يكي از علماي رافضيان را ميخواهم پيدا كنم تا شما با او مناظره نمائيد، و در مذهب او با وي بحث كنيد! آيا امكان دارد يكي از آنان را بياوريد؟!
جميع علماء گفتند: اي يُوحَنَّا! رافِضَه جماعتي بسيار اندك و غيرقابل اعتنا هستند، و قدرت مناظره و بحث در ميان مسلمين را ندارند به جهت اندك بودنشان و كثرت مخالفانشان.
ايشان اصولاً در محافل حضور بهم نميرسانند تا چه رسد به آنكه قدرت داشته باشند در مذهبشان بحثي به عمل آرند. ����فضيان از جهت تعداد نفرات، كمترين آحاد مردمند، و از جهت قدر و منزلت، پستترين گروه آنان.
يوحَنَّا گفت: اما اين گفتارتان كه: از جهت مقدار، كمترين و مخالفانشان أكثريّت مردم هستند، اين مدح و ستايشي ميباشد نسبت به آنها. چون خداوند تعالي، قليل
ص 458
را مَدْح، و كثير را ذَمّ نموده است به گفتارش: وَ قَلِيلٌ مَا هُمْ[408]. «و كم هستند آنان كه ايمان ميآورند و عمل صالح انجام ميدهند.»
وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ .[409] «و كم هستند آن دسته از بندگان من كه شكر گزارند.»
وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إلَّا قَلِيلٌ .[410] «و ايمان نياورد با نوح پيغمبر مگر افراد اندكي.»
وَ لَاتَجِدُ أكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ .[411] «و أكثريّت آنها را شكر گزارنده نمييابي.»
وَ لَكِنَّ أكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ .[412] «وليكن اكثريّت آنها نميدانند.»
علماء گفتند: اي يوحَنَّا وضعيّت آنها عظيمتر است از آنكه توصيف گردد، چرا كه همين كه ما بر يكي از آنان اطّلاع پيدا كنيم، پيوسته درصدد آن ميباشيم تا مهلكه و بليّهاي را پيش آوريم و ايشان را بكشيم و نابود سازيم، به سبب آنكه آنان در نزد ما كافراني هستند كه خونها و أموالشان بر ما حلال است.
يوحنّا گفت: اللهُ أكْبَرُ اين امري است عظيم! شما مرا روشن كنيد كه به چه سبب ايشان را ميكشيد؟! آيا آنها انكار شهادتين را مينمايند؟! گفتند: نه!
آيا آنها به قبلهاي جز قبلۀ اسلام توجّه ميكنند؟! گفتند: نه!
آيا آنها بعضي از احكام شريعت را انكار ميكنند؟! گفتند: نه!
يوحنّا گفت: يَالَلْعَجَب از گروهي كه به شهادتين شهادت ميدهند، و به احكام اقرار دارند، چگونه خونهايشان و اموالشان حلال است، در حالتي كهرسول الله صلی الله علیه و آله فرموده است:
اُمِرْتُ أنْ اُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّي يَقُولُوا: لَا إلَهَ إلَّا اللهُ وَ أنِّي رَسُولُ اللهِ، فَإذَا قَالُوا عَصَمُوا
ص 459
بِهَا دِمَاءَهُمْ وَ أمْوَالَهُمْ إلَّا بِحَقٍّ وَ حِسَابُهُمْ عَلَي اللهِ.
«من مأمور شدهام با مردم كارزار نمايم تا زماني كه بگويند: لَا إلَهَ إلَّا اللهُ! مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ. پس چون اين شهادتين را گفتند، به واسطۀ آن حفظ كردهاند خونهايشان و اموالشان را مگر به حق، و حساب آنان بر عهدۀ خداوند است.»
علماء گفتند: اي يوحنّا شيعيان در دين بدعتهائي گذاردهاند. از جمله آنكه ايشان ادّعا ميكنند: أفضل مردم بعد از رسول الله علي بن أبيطالب است، و او را بر خلفاي ثلاثه ترجيح ميدهند، با آنكه صدر اوّل از امَّت إجماع نمودهاند بر اينكه درجات خلفا طبق ترتيب خلافتشان ميباشد.
يوحنَّا گفت: آيا شما چنان معتقديد كه اگر كسي بگويد: علي بن أبيطالب از ابوبكر بهتر است، وي را كافر ميدانيد؟! گفتند: آري، زيرا او بر خلاف اجماع سخن گفته است.
يوحنّا گفت: بنابراين چه ميگوئيد دربارۀ محدّثتان: حافِظ أبُونُعَيْم؟!
همه گفتند: وي مقبول الرِّواية و صحيح النَّقل ميباشد.
يوحنّا گفت: اين است كتاب او مسمّي به كتاب «الثَّاقِب» كه در آن روايت كرده است كه رسول اكرم صلّياللهعليهوآلهوسلّم فرموده است: عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ، فَمَنْ أبَي فَقَدْ كَفَرَ.
«علي است بهترين افراد بشر، پس كسي كه از قبول آن امتناع ورزد تحقيقاً كفر آورده است.»
و همچنين فرموده است: عَلِيٌّ خَيْرُ هَذِهِ الاُمَّةِ بَعْدَ نَبِيِّهَا، وَ لَايَشُكُّ فِي ذَلِكَ إلَّا مُنَافِقٌ. «علي است بهترين اين امَّت پس از پيامبر اين امَّت، و كسي در اين شكّ ندارد مگر مرد منافق.»
و در آن كتاب أيضاً آمده است كه پيغمبر فرموده است: عَلِيٌّ خَيْرُ مَنْ اُخَلِّفُهُ بَعْدِي. «علي است بهترين كس كه من پس از خودم به يادگار ميگذارم.»
و أحمد بن حنبل در «مسندش» روايت نموده است كه: پيغمبر صلّياللهعليهوآلهوسلّم به فاطمه سلام الله عليها فرمود:
ص 460
أوَ مَا تَرْضَيْنَ أنِّي زَوَّجْتُكِ أقْدَمَ اُمَّتِي سِلْماً وَ أكْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أعْظَمَهُمْ حِلْماً؟!
«آيا خوشايندت نميباشد كه من تو را ازدواج دادهام با كسي كه از همۀ امَّت اسلامش جلوتر، و علمش كثيرتر، و حلمش عظيمتر بوده است؟!»
و نيز در «مسند» احمد بن حنبل آمده است كه پيامبر فرمود: اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأحَبِّ خَلْقِكَ إلَيْكَ يَأكُلْ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائرِ! فَجَاءَ عَلِيُّ بْنُ أبِيطَالِبٍ.
«بار خداوندا بياور به نزد من محبوبترين خلائقت را به سوي تو، كه با من از اين پرنده تناول نمايد. پس علي بن أبيطالب آمد.»
يوحنّا گفت: يَا اُمَّةَ الإسْلَام! نگوئيد: آن سه خليفه از علي افضل هستند، زيرا ممكن است مدح از آنها در زمان رسول الله باشد، و پس از رسول الله براي بعضي از ايشان، ارتداد از دين حاصل گرديده باشد. به علت آنكه امام خودتان، محدِّث خودتان: حميدي در «جمع بين الصَّحيحَيْن» در روايت متّفقٌعليها آورده است كه رسول الله فرمود:
سَيُوتَي بِرِجَالٍ مِنْ اُمَّتِي فَيُوخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ. فَأقُولُ: يَا رَبِّ أصْحَابِي! أصْحَابِي! فَيُقَالُ لِي: أنْتَ لَاتَدْرِي مَا أحْدَثُوا بَعْدَكَ!
فَأقُولُ كَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ عِيسَي بْنُ مَرْيَمَ - علي نبيّنا و آله و عليه السّلام-: وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أنْتَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ. إنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ إنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإنَّكَ أنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.[413]
قَالَ: فَيُقَالُ لِي: إنَّهُمْ لَمْيَزَالُوا مُرْتَدِّينَ عَلَي أعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ.
«در روز رستاخيز گروهي از رجال امَّت مرا ميآورند، و ايشان را به ناحيۀ چپ(ناحيۀ شقاوت و دوزخ) ميكشند. در آن حال من ميگويم: اي پروردگار من!
ص 461
اصحاب مرا اصحاب مرا درياب! به من گفته ميشود: تو نميداني پس از تو چه حوادثي را به جاي آوردهاند!
پس من ميگويم همان طور كه عبدصالح عيسي بن مريم - علي نبيّنا و آله و عليه السلام - گفت: و من بر ايشان شاهد و حاضر و ناظر بودم در هنگامي كه زنده بودم، امّا وقتي كه تو مرا به سوي خودت بردي تو بودي كه مراقب و محافظ افعالشان بودي، و تو تحقيقاً بر همه چيز مراقبت و نظارت و حضور داري! اگر آنان را نيامرزي و به عذابت تعذيب فرمائي ايشان بندگان تو هستند، و اگر آنان را مورد مغفرتت قرار دهي پس تو تحقيقاً داراي عزّت و استقلال و حكمت و اتقان در عمل ميباشي و همۀ كارهايت از غفران و تعذيب براساس عدم فتور و رخنه در ربوبيّت، و عدم وهن در حكومت تو خواهد بود.
رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم ميفرمايد: پس در آن حال به من گفته ميشود: ايشان پيوسته و هميشه بر روي دو پاشنههاي پاي خودشان به عقب و به سمت قهقري حركت كردند از وقتي كه تو از آنها مفارقت نمودي!»
علماء گفتند: اي يُوحَنّا، اينكه تو بر آن استدلال ميداري دلالت دارد بر ارتداد بعضي از صحابه و دلالت ندارد بر آنكه آن بعض، خصوص أبُوبَكر و عُمَر و أتباعشان بوده باشند! و تو چه ميداني كه علّت كارشان چه بوده است؟! و آنچه آنان را جرأت داده است و مجاز شمرده است تا آنكه آن كارها را انجام دهند چه چيزي ميباشد؟!
يوحنّا گفت: آنچه ايشان را بدين امور جرأت داده است و كشانيده است أئمّۀ خود شما و علماي خود شما ميباشند امثال بُخاري و مُسْلِم. چون ايشان روايت كردهاند كه: وقتي كه رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم رحلت كرد، فاطمه سلام الله عليها فرستاد نزد أبوبكر و ميراث خود را از پدرش از «فدك» و آنچه را كه از «خمس خَيْبَر» باقي مانده بود مطالبه كرد. ابوبكر از آنكه چيزي را به وي برگرداند امتناع نمود.
فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام عَلَي أبِيبَكْرٍ وَجْداً شَدِيداً وَ هَجَرَتْهُ، وَ لَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّي مَاتَتْ
ص 462
وَهِيَ غَضْبَانَةٌ عَلَيْهِ.
«پس فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر خشمگين شد به خشم شديدي، و از وي دوري گزيد، و با او سخن نگفت و تا فاطمه از دنيا رفت در حال غضب و سخط بر ابوبكر بود.»
و همچنين أئمّه شما در «جمع بَيْنَ الصَّحيحين» روايت ميكنند كه: رسول خداصلّياللهعليهوآلهوسلّم فرمود: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي، يُوذِينِي مَنْ آذَاهَا!
«فاطمه قطعهاي از من است، كسي كه وي را اذيّت كند مرا اذيّت كرده است.»
رافضيان اين دو حديث را ميگيرند، و از آن دو مقدّمۀ قياس ترتيب و تركيب ميدهند بدين صورت:
أبُوبَكْرٍ آذَي فَاطِمَةَ، وَ مَنْ آذَي فَاطِمَةَ آذَي رَسُولَ اللهِ صلّياللهعليهوآلهوسلّم .
«ابوبكر فاطمه را أذيّت نموده است، و هر كس فاطمه را اذيّت كند رسول خدا را اذيّت نموده است.»
و خداوند متعال فرموده است در قرآن مجيدش: إنَّ الَّذِينَ يُوذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ .[414]
«و كساني كه خدا و رسولش را اذيّت كنند در دنيا و آخرت مورد لعنت و دورباش خدا واقع ميگردند.»
بنابراين آزار كنندگان به فاطمه آزار كنندگان به رسول الله بوده و مورد لعنت خدا ميباشند.
يوحَنَّا گفت: اگر كسي بر شما احتجاج و استدلال بر لعنت بر ابوبكر و عمر و تابعينشان بدين كيفيّت كند، براي شما چنين تواني نميباشد كه بتوانيد يكي از مقدّمات تركيب قياس را منع كنيد![415]
ص 463
پس از اين، يوحنّا بحث را با ايشان به درازا كشانيد، و آنان را ملزم نمود به التزامات بسياري كه همۀ آنها اقرار و اعتراف نمودند. و از مجموع بحث ما در اينجا فساد مذاهب باطله و اديان باردۀ باطله مشهود ميگردد.[416]
باري از جمله اشكالاتي كه جويني امام الحرمين بر مالك ميگيرد غير از آنچه سابقاً ذكر شد عبارت است از:
5- كسي كه با كفّار مكاتبه نمايد، و آنان را مطّلع بر عيوب و مختفيات ما بكند بهطوري كه مستلزم كشته شدن ما گردد بايد دست او را قطع كرد، به قياس آنكه اين خيانت از خيانت دزد شديدتر ميباشد.[417]
6- حكم او بر سياستها و تأديبها و مجازاتهائي كه مناسب كارهاي كِسْري و قَيْصر و جبّاران است. مانند ضرب با آلتهاي آنان، و كشتن بدان وسيلهها، و مُصادرات و جنايات مشابه آنان.[418]
7- بريدن دستها و پاها در موارد عديده تا به جائي كه وي ثُلْث امَّت را در اصلاح دو ثلث ديگر به قتل رسانيده است. و اين طرز عمل با روح شريعت اسلام و
ص 464
تسامح در تهمتها مناسبت ندارد.[419]
8- اجراء حدود به مجرّد اتّهام بدون بيّنه و شهادت شهود تا به جائي كه از او روايت شده است كه اگر دزدي را در حضور قاضي بياورند، و بر عليه او ادّعاي سرقت كنند و از آن مرد قلق و ترس ظاهر شود، و گونههايش سرخ گردد، و رخسارش زرد شود بايد حدِّ سرقت را كه بريدن دست باشد بدون شهود بر او اجراء كرد، چرا كه قرائن و شواهد جايگزين شهود و دلائل ميشود و همچنين در ساير عقوبتها.
با وجودي كه ميبينيم هر كس بر عليه او دعوي سرقت شود، خواهي نخواهي رنگش تغيير ميكند بالاخصّ دربارۀ مردم موثَّق و عادل و صاحبان مروّت و فتوّت. به جهت آنكه كسي كه داراي نفس أبيّه و حميّت ذاتيّه و مروّت و عصبيّت باشد، چون بر عليه او ادّعاي زنا و سرقت گردد، از آبرويش ميترسد و حالش دگرگون ميشود و رنگ چهرهاش تغيير ميپذيرد.[420]
9- وَطْي و آميزش با غلامان خود، و با زنها و كنيزان خود از دُبُر.
بايد دانست فتواي جواز وطي با غلام از مالك بن أنس مشهور و معروف ميباشد. ولي حقير آنچه تفحّص كردهام تا در يكي از مصادر و كتب مستنده آن را از خود مالك بيابم تا به حال موفّق نشدهام.
پاورقي
[393] - اين مطلب را نيز زمخشري در «ربيع الابرار» به نقل صاحب «روضات» ج 4 ص 225 از طبع سنگي آورده است. و نيز سيد مرتضي در «الفصول المختارة» ج 1 ص 119 ذكر كرده است.
[394] - «الفصول المختارة» ج 1 ص 136.
[395] - از جمله فتاواي ابوحنيفه آن است كه: وجوب ادا كردن زكوة فوري نيست و بعد از مردن ساقط ميگردد. جويني در كتاب «مغيث الخلق» ص 60 اين حكم را از وي بيان كرده و ردّ نموده است. وي ميگويد: شافعي ميگويد: مقصود از تشريع وجوب زكوة، دفع نيازمنديها و سدّ گرسنگيها. و بر گردانيدن فاقهها و احسان به فقراء و اغاثۀ درماندگان و تهيدستان و زنده كردن خونها و تدارك امر مريضان و انسانهاست بنابراين سزاوار به اين منظور آن است كه زكوة فوراً ادا گردد و با مردن هم ساقط نشود زيرا اگر ما قائل به تراخي شويم و بگوئيم: اداي آن فوريّت ندارد و با موت هم ساقط ميشود اين امر مودي ميگردد كه: آن حكمت مطلوبه باطل شود. زيرا شخص زكوة دهند چون بداند كه جايز است كه در تأديۀ آن تأخير اندازد و فوراً نپردازد پيوسته تأخيري مياندازد و بهانه براي ابطال آن به خودسري و هواي نفس كرده و هميشه به كسالت ميل ميكند تا اينكه به صورت دين در ذمّۀ او در ميآيد تا زماني كه بميرد آن از ذمّهاش ساقط ميشود و اين امر موجب ابطال زكوة و تعطيل مقصود و غرض شرع ميگردد. بنابراين، چنين حكمي مسلّماً باطل است. مغلب گويد: در زكوة مال، معني مواسات است و لهذا در اموال اطفال مانند صدقة فطر و عشر بايد پرداخت گردد. - از جمله فتاواي ابوحنيفه آن است كه: وجوب ادا كردن زكوة فوري نيست و بعد از مردن ساقط ميگردد. جويني در كتاب «مغيث الخلق» ص 60 اين حكم را از وي بيان كرده و ردّ نموده است. وي ميگويد: شافعي ميگويد: مقصود از تشريع وجوب زكوة، دفع نيازمنديها و سدّ گرسنگيها. و بر گردانيدن فاقهها و احسان به فقراء و اغاثۀ درماندگان و تهيدستان و زنده كردن خونها و تدارك امر مريضان و انسانهاست بنابراين سزاوار به اين منظور آن است كه زكوة فوراً ادا گردد و با مردن هم ساقط نشود زيرا اگر ما قائل به تراخي شويم و بگوئيم: اداي آن فوريّت ندارد و با موت هم ساقط ميشود اين امر مودي ميگردد كه: آن حكمت مطلوبه باطل شود. زيرا شخص زكوة دهند چون بداند كه جايز است كه در تأديۀ آن تأخير اندازد و فوراً نپردازد پيوسته تأخيري مياندازد و بهانه براي ابطال آن به خودسري و هواي نفس كرده��� و هميشه به كسالت ميل ميكند تا اينكه به صورت دين در ذمّۀ او در ميآيد تا زماني كه بميرد آن از ذمّهاش ساقط ميشود و اين امر موجب ابطال زكوة و تعطيل مقصود و غرض شرع ميگردد. بنابراين، چنين حكمي مسلّماً باطل است. مغلب گويد: در زكوة مال، معني مواسات است و لهذا در اموال اطفال مانند صدقۀ فطر و عشر بايد پرداخت گردد.
[396] - آيۀ 141، از سورۀ 4: نساء.
[397] - آيۀ 178 از سورۀ 2: بقره.
[398] - آيۀ 23، از سورۀ 4: نساء.
[399] - «الفصول المختارة»، ج 1 ص 136.
[400] - «مغيث الخلق» ص 53 و ص 54.
[401] - «مغيث الخلق» ص 53 و ص 54.
[402] - «مغيث الخلق» ص 53 و ص 54.
[403] - «مغيث الخلق» ص 55 و ص 56 و در آخر بدين عبارت دارد: و لو انفلت منه بأن سَبَقَه الحدثُ يعيد الوضوء في أثناء صلاته و يحدث بعده. فإن لميكن قاصداً في حدثه الاوّل تحلّل عن صلوته علي الصّحّة.
[404] - ابطال مهريۀ زن پس از مرگ شوهر
سيد مرتضي در «الفصول المختارة»، ج 1 ص 136 از جمله ايرادهاي بر ابوحنيفه، ابطال مهريۀ زن را شمرده است در صورتي كه شوهر بميرد و از موتش زماني سپري شود و به مهريّۀ زن علم نباشد، زن داراي مهريّه نخواهد شد يعني مهريّهاش به مرور زمان ساقط ميشود. (إنّ المرأة إذا كان لها مهرٌ فمات زوجها و تقادم موته و جهل مهر المرأة فإنّه لامهر لها.) انتهي. و اين حكمي است باطل. زيرا حقّ مالي و يا حكمي از بين نميرود گرچه زمان مديدي بر آن مرور نمايد و فراموش گردد معذلك در شرع، ثابت است و به مجرّد رجوع به محكمۀ اسلام تنفيذ و به صاحبش برميگردد. شايد بعضي از محاكم كفر و جور اين حكم را از ابوحنيفه گرفتهاند و قانوني به اسم قانون مرور زمان جعل كردهاند كه حاصلش آن است كه: اگر كسي از دگري طلب داشته باشد و مطالبه نكند بعد از گذشتن مدت مديدي آن طلب خود به خود از ميان ميرود. گويند: در زمان رضاخان و پسرش نظير چنين حكمي در محكمههاي ايران بوده است. و اسلام أبداً اين حكم را امضاء نميكند و حقوق ثابته الي الابد قابل زوال نيست.
نظير اين ابطال مهريّه زن نزد ابوحنيفه با مرور زمان، ابطال حدّ شرابخواري است كه گفته است: كسي كه پس از گذشتن زماني اقرار به شرب خمر نمايد بر وي حدّ جاري نميگردد.(«الفصول المختارة» ج 1 ص 138). و از جملۀ احكام فاسدۀ ابوحنيفه آن است كه در كتاب «الاصل» محمد بن حسن شيباني در ج 1 ص 408 از استادش ابوحنيفه حكايت كرده است كه وي گفته است: مردان و زناني را كه بر اثر حملۀ اهل حرب به يكي از بلاد اسلام كشته شدهاند غسل نميدهند و همان عملي را كه براي شهيد انجام ميدهند براي آنها انجام ميدهند. به علت آنكه كشته شدن كفّاره است و اما اطفال شهيد را واجب است غسل دهند. زيرا اطفال گناهي نكردهاند تا كشته شدن كفّاره باشد فلهذا بايد غسل داده شوند. اين است قول ابوحنيفه. اما ابويوسف و محمد بن حسن ميگويند: اما ما رأيمان اين است كه بايد با اطفال هم همان عمل را بجاي آورد كه با شهيدان بجا ميآورند و نبايد آنان را غسل داد به جهت آنكه چون آنان گناه ندارند اين امر موجب طهارت بيشتر براي ايشان ميشود و سزاوارتر ميباشند كه حقيقةً شهيد باشند.
[405] - آيۀ 23، از سورۀ 4: نساء.
[406] - نَيْك از الفاظ صريحه در آميزش مرد با زن است. در «فرهنگ آنندراج» گويد: نَيْك بالفتح ع ... زن را نائك نعت است از آن. و در «المصباح المنير» گويد: نَاكَها(نَيْكاً) من الالفاظ الصريحة في الجماع فهو(نائك) و(نَيّاك) و المرأة(مَنيكَة) و(مَنْيُوكَة) علي النقص و التمام. و در «صحاح اللغة» گويد:(نَيْك) رجل نائك مِن النَّيك، و نَيّاك شدِّد للكثرة. و في المثل: مَنْ يَنِك العيرَ يَنِكْ نيّاكاً.
[407] - يكي از ايرادهاي شيعه بر عامّه مسألۀ مَسْح بر خُفَّين است. زيرا ايشان به جاي مسح كشيدن روي پاها در خاتمۀ وضوء، روي كفشها و چكمههاي خود مسح ميكشند. و اين خلاف عمل به قرآن است كه ميفرمايد: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْن. در كتاب «بداية المجتهد» حافظ ابوالوليد محمد بن احمد ابن رشد قرطبي در ج 1 ص 16 در اينباره گويد: در جواز مسح بر خفيّن سه قول است: اول قول مشهور كه جائز است به طور مطلق و جمهور فقهاي شهرها اين قول را گرفتهاند. و قول دوم: جواز آن در سفر، نه در حضر. و قول سوم: عدم جواز آن به طور اطلاق، و اين قول شاذّترين اقوال است. و أقاويل ثلاثه مروي است از صدر اول و از مالك بن انس - تا آخر گفتارش. و سيد مرتضي در «الفصول المختارة» كه تقريرات درس شيخ مفيد است ميفرمايد.... وليكن شناعت بر گفتار ايشان است كه مسح بر خفّين را قائلند با وجود آنكه خفّين(دو كفش انسان) نه از اجزاي بدن انسانند و نه از جوارح او، و أبداً نسبتي ميان خفّين و ميان أبعاض و اجزاي بدن انسان نميباشد جز آنكه آنها مانند ساير ملبوسات هستند. و قرآن بر ضد گفتار آنان ناطق است چرا كه صريح قرآن آن است كه: بايد طهارت را بر خود عضو قرار داد نه بر غير آن. راجع به اين مسأله امام صادق علیه السلام ميفرمايد: إذا ردّ الله كُلَّ إهابٍ إلي موضعه، ذهبتْ طهارة هولاء . «هنگامي كه خداوند هر پوست چرمين را به اصل و جاي خود برگرداند در آن وقت طهارت آن جماعت كه بر پوست چرم مسح كردهاند به كلّي از ميان ميرود.» يعني طهارت نواصب كه بر پوست شتر و گاو و گوسفند مسح ميكنند، در حالي كه خود ناصبيان روايت ميكنند از عائشه كه گفت: اگر دو پاي مرا با تيغ قطع كنند در نزد من بهتر از آن است كه من بر كفشهايم مسح نمايم. و نيز از ابوهريره روايت ميكنند كه ميگفت: براي من تفاوتي ندارد كه بر كفش خودم مسح كنم يا بر پشت الاغي كه در بيابان است.
[408] - آيۀ 24 از سورۀ 38: ص.
[409] - آيۀ 13 از سورۀ 34: سبا.
[410] - آيۀ 40 از سورۀ 11: هود.
[411] - آيۀ 17 از سورۀ 7: اعراف.
[412] - آيۀ 131 از سورۀ 7: اعراف، و آيۀ 34 از سورۀ 8: أنفال، و آيۀ 55 از سورۀ 10: يونس، و آيۀ 13 و 57 از سورۀ 28: قصص، و آيۀ 49 از سورۀ 39: زمر.
[413] - آيۀ 117 و 118، از سورۀ 5: مائده. بايد دانست: در نسخۀ مطبوعۀ رحلي سنگي طبع حاج موسي كه نزد حقير ميباشد آيه را به فإنّك أنت الغفور الرّحيم ختم نموده است. و اين غلط است هم از جهت معني و مُفاد و عدم تناسب مقام وهم از جهت ضبط مصاحف. لهذا لازم است قاريان گرامي نسخۀ مطبوعۀ خود را تصحيح نمايند.
[414] - آيۀ 57 از سورۀ 33: احزاب: إنَّ الّذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و أعدّ لهم عذاباً مهيناً.
[415] - و ما بحمد الله و المنّة در ج 9 از امام شناسي در درس صد و بيست و هشتم تا صد و سيام و در نسخۀ مطبوعه از ص 148 تا ص 151 دربارۀ اين كيفيّت استدلال به طور مشروح و مفصّل با ترتيب دو قياس برهاني بحث كافي نمودهايم، استدلالي كه طبق آيۀ قرآن و حديث صحيح مسلّم لعنت بر خصوص ابوبكر و عمر و دارودستهشان را ثابت ميكند و روشن نمودهايم: اين است منطق و زبان گوياي شيعه كه تا روز قيامت بر محور حقّ و صدق و ثبات دور ميزند و از شعر و خطابه و مغالطه و حتي جَدَل گريزان است.
[416] - كتاب «الانوار النُّعمانيّة»، طبع رحلي سنگي، حاج موسي طهراني در سنۀ 1280. اين كتاب صفحه شمار ندارد و مطلبي را كه ما از آن نقل كرديم در نصفۀ آن واقع است و تقريباً سه صفحۀ از آن را استيعاب نموده است. در فراز صفحۀ اول نوشته است: فيه حكاياتٌ مضحكة غريبة، لعن الله مَن يحكيها و ينشئها. و در فراز صفحۀ دوم نوشته است: فيه حكايات مضحكةٌ يضحك لشناعتها الثّكلي . و در فراز صفحۀ سوم نوشته است: فيه حكاياتٌ مضحكةٌ لبعض أهل المذاهب الباطلة. و ما در ترجمۀ آن ملاحظۀ عين عبارات را نموديم بدون اندك تغييري. فقط شمارههاي ايرادهاي بر صاحبان مذاهب را به جهت تشخيص و تعيين، بدان افزوديم.
[417] «مغيث الخلق» ص 78.
[418] «مغيث الخلق» ص 78.
[419] - «مغيث الخلق» ص 77.
[420] - «مغيث الخلق» ص 77.