شرح ملاقات متوكل بن هارون با يحيي بن زيد
يحيي به من گفت: عموي من: محمد بن علي [215] پدرم را به ترك خروج امر ميفرمود، و او را آگاه نموده و مطّلع كرده بود كه: اگر وي خروج كند و از مدينه بيرون رود، عاقبت امر او به كجا خواهد كشيد! پس بنابراين، آيا تو پسر عموي من جعفر بن محمد عليهالسّلام[216] را ديدي و ملاقات نمودي؟!
گفتم: آري! گفت: آيا از او شنيدي كه دربارۀ من سخني به ميان آورد؟! گفتم: آري!
گفت: چگونه مرا ياد ميكرد؟ تو خبر ده به من!
گفتم فدايت گردم! من دوست ندارم اينك با تو روبرو شوم با سخني كه از او شنيدهام!
يحيي گفت: آيا تو مرا از مرگ ميترساني؟! بياور و بگو: آنچه را كه از او شنيدهاي!
گفتم: من از وي شنيدم كه ميگفت: تو هم كشته ميشوي، و به دار آويخته ميگردي، همان طور كه پدرت كشته شد و به دار آويخته گشت!
ص 184
در اين حال رنگ چهرهاش دگرگون شد و گفت: يَمْحُو اللهُ مَايَشَاءُ وَ يُثِبْتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الكِتَابِ[217].
«آنچه را كه خداوند بخواهد از ميان ببرد ميبرد، و آنچه را كه خداوند بخواهد برقرار كند برقرار ميكند. و علم امّ الكتاب كه تغيير ناپذيرفتني است در نزد او ميباشد.»
اي متوكّل! به درستي كه خداوند عزّ و جلّ اين امر ولايت را به ما تأييد نمود، و از براي ما هم علم را قرار داد و هم شمشير را، و هر دوتاي آنها را براي ما جمع نمود. و پسرعموهاي ما فقط به علم اختصاص يافتند.
من گفتم: فدايت گردم! من چنين ميدانم و ميانگارم كه: تودۀ مردم به پسر عمويت: جعفر عليهالسّلام ميلشان بيشتر است از ميلي كه آنها به تو و به پدرت دارند!
يحيي گفت: اين به سبب آن ميباشد كه عمويم: محمد بن علي و پسرش جعفرعليهماالسّلام مردم را به حيات و زندگي فرا ميخوانند، و ما مردم را به مرگ فرا ميخوانيم!
من گفتم: يابن رسول الله! آيا ايشان داناترند و يا شما داناتر هستيد؟!
يحيي مدّتي سر به زير افكند، و سپس سر خود را بلند كرده و گفت: همگي ما داراي علم ميباشيم، مگر آنكه ايشان ميدانند: تمام چيزهائي را كه ما ميدانيم، وليكن ما نميدانيم: تمام آنچه را كه ايشان ميدانند.
پس از اين، يحيي به من گفت: آيا تو از گفتهها و كلمات پسر عموي من چيزي نوشتهاي؟!
گفتم: آري! گفت: آنها را به من نشان بده!
من از براي وي بيرون آوردم مسائل گوناگوني را از علم، و بيرون آوردم براي او دعائي را كه ابوعبدالله عليهالسّلام بر من املاء نموده بود، و به من خبر داده بود كه: پدرش محمد بن علي عليهماالسّلام آن دعا را بر او املاء نموده بود، و خبر داده بود كه: آن دعا از
ص 185
دعاهاي پدرش علي بن الحسين عليهماالسّلام است از دعاي صحيفۀ كامله.
يحيي نظري در آن دعا كرد تا آنكه تا پايانش آنرا قرائت نمود و به من گفت: آيا به من اجازه ميدهي از روي آن نسخهاي بردارم؟!
گفتم: يابن رسول! آيا از من اجازه ميخواهي راجع به چيزي كه از شما، و از جانب شما به ما رسيده است؟!
يحيي گفت: هان اينك من براي تو بيرون ميآورم صحيفهاي را از دعاي كامل از آنچه را كه پدرم از پدرش حفظ نموده است، و حقّاً پدرم سفارش مينمود به صيانت و حفاظت آن كه مبادا به دست غير اهل برسد.
عُمير ميگويد: پدرم (متوكّل) گفت: من برخاستم و سر و صورت او را بوسيدم و به وي عرض كردم:
سوگند به خداوند اي پسر رسول خدا! من محبّت شما و اطاعت از شما را دين خود براي خدا قرار دادهام! و حقّاً من اميدمندم: اين كه همين وَلاء و طاعت مرا در زندگانيم و در مردنم سعادتمند گرداند.
پس صحيفهاي را كه من به او داده بودم انداخت به سوي غلامي كه با وي بود، و گفت: اين دعا را با خطِّ روشن و آشكار و زيبائي بنويس! و بر من عرضه بدار! اميد است من آن را از بَر كنم. چرا كه من آن را از جعفر - حفظه الله - طلب ميكردم، و او از من دريغ مينمود.
متوكّل ميگويد: من در اين حال بر كردۀ خودم پشيمان گشتم، و نميدانستم چكار بايد بكنم؟ و ابو عبدالله عليهالسّلام هم چنين نبود كه قبلاً به من بفهماند كه: من نبايد آن را به احدي بدهم.
سپس يحيي صندوقچهاي را طلبيد، و چون به نزدش آوردند، از ميان آن يك صحيفۀ قفل شدۀ مهر شدهاي را بيرون آورد، و نظري به مهر آن نمود و آن را بوسيد، و گريه كرد و پس از آن مهرش را شكست و قفل را گشود و سپس صحيفه را باز كرد و بر روي چشمش گذارد و بر چهرهاش ماليد.
ص 186
و گفت: سوگند به خداوند اي متوكل! اگر تو گفتۀ پسر عمّم را به من نميگفتي كه: من كشته ميشوم و به دار آويزان ميگردم، تحقيقاً من اين صحيفه را به تو نميدادم، و در حفظ آن ساعي بوده و از دادن به غير بخل ميورزيدم. وليكن من تحقيقاً ميدانم كه: گفتار او حق است كه از پدرانش اخذ كرده است و تحقيقاً صحّت آن به وقوع خواهد پيوست. بنابراين نگران آن شدم كه مثل چنين علمي به چنگ بنياميّه افتد و آنان آن را كتمان كنند، و در خزانههايشان براي خود ذخيره نمايند (و انشاء آن را به خودشان نسبت دهند).
بنابراين، تو اين صحيفه را بگير، و مرا از نگراني فارغ ساز، و آن را در انتظار باقي نگه دار! پس در آن هنگامي كه خداوند ميان امر من و امر آن جماعت و قوم، آنچه را كه بخواهد حكم كند حكم فرمود، اين صحيفه امانتي است از من نزد تو، تا اينكه برساني آن را به سوي دو پسر عمويم: محمد و ابراهيم: دو پسران عبدالله بنالحسن ابن الحسن بن علي عليهماالسّلام زيرا كه آن دو تن جانشينان منند در امر امامت پس از من.
متوكل ميگويد: من صحيفه را از وي أخذ نمودم، و چون يحيي بن زيد كشته شد، به سوي مدينه رهسپار شدم، و أبو عبدالله عليهالسّلام را ديدار كردم، و از حديث و داستان يحيي براي او گفتم.
حضرت گريست و اندوهش بر فقدان يحيي به شدت رسيد، و گفت: خداوند رحمتش را بر پسر عموي من نازل كند، و وي را به پدرانش و اجدادش ملحق گرداند!
و سوگند به خداوند اي متوكل! مرا از دادن دعا به او دريغ نيامد، مگر از همان جهتي كه او بر صحيفۀ پدرش ترسيد! و كجاست آن صحيفه؟!
گفتم: اين است آن صحيفه! آن را گشود و گفت: سوگند به خداوند اين خط عمويم: زيد، و دعاي جدّم: علي بن الحسين عليهماالسّلام ميباشد.
پس از آن گفت به پسرش: برخيز اي اسمعيل و بياور آن دعائي را كه من تو را امر كردم به حفظ و صيانتش!
ص 187
اسمعيل برخاست و صحيفهاي را بيرون آورد كه گويا بعينها همان صحيفهاي بود كه يحيي بن زيد به من داده بود. حضرت أبوعبدالله آن را بوسيد، و بر ديدهاش نهاد و گفت: اين خطّ پدرم، و املاء جدّم عليهماالسّلام در حضور من ميباشد.
گفتم: يا بن رسول الله! آيا إذن ميدهيد: من اين صحيفه را با صحيفۀ زيد و يحيي مقابله نمايم؟!
حضرت به من در اين كار إذن داد و گفت: تو را براي اين مهم شايسته يافتم!
من نگاه كردم، و ديدم آن دو صحيفه، مطلب واحدي است. و در آن حتّي يك حرف را نيافتم كه با صحيفۀ ديگر اختلاف داشته باشد. و سپس استيذان نمودم از أبو عبدالله عليهالسّلام كه آن صحيفه را به دو پسران عبدالله بن الحسن برسانم.
حضرت فرمود:إنَّ اللهَ يَأمُرُكُمْ أنْ تُوَدُّوا الامَانَاتِ إلَي أهْلِهَا[218].
«تحقيقاً خداوند شما را امر ميكند به اينكه امانتها را به سوي صاحبان آن برسانيد!»
آري! صحيفه را به آن دو نفر بده! و همين كه برخاستم براي ملاقات آن دو نفر، به من گفت: بر جاي خودت باش! در اين حال حضرت كس فرستاد به سوي محمد و ابراهيم تا بيايند، و آمدند.
حضرت فرمود: اين ميراث پسر عموي شما دو نفر است: كه به يحيي از پدرش رسيده است. و شما دو تن را مخصوص بدين ميراث قرار داده، و از برادران خود مضايقه نموده است. بگيريد آن را، وليكن ما بر شما دربارۀ اين صحيفه شرطي را الزام مينمائيم!
هر دو گفتند: خداوند تو را رحمت كند! بگو كه شرطت مقبول است!
حضرت فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد!
گفتند: به چه علّت بيرون نبريم!
ص 188
حضرت فرمود: پسرعمّ شما ميترسيد بر اين صحيفه از امري كه من نيز بر شما از آن جهت ميترسم!
گفتند: پسر عموي ما يحيي فقط ترسش وقتي بود كه دانست كشته ميشود.
حضرت ابو عبدالله عليهالسّلام فرمود: شما هم نيز ايمن نباشيد! چرا كه قسم به خداوند كه من تحقيقاً ميدانم كه: شما هم ديري نپايد كه خروج ميكنيد همان طور كه او خروج كرد، و كشته خواهيد شد همان طور كه او كشته شد!
محمد و ابراهيم برخاستند در حالتي كه ميگفتند: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم.
«هيچ تغيير و تبديلي نيست، و هيچ قدرت و قوّهاي وجود ندارد مگر به اللهِ عَلِيّ عَظيم.»
هنگامي كه برخاستند و بيرون شدند، ابوعبدالله عليهالسّلام به من گفت: اي متوكل! چگونه يحيي به تو گفت: عموي من محمد بن علي، و پسرش جعفر مردم را به زندگي فرا ميخوانند، و ما آنان را به مرگ فراميخوانيم؟!
روياي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم بنياميه را بر فراز منبر خود
گفتم: آري - أصْلَحَك اللهُ -! تحقيقاً پسر عمويت يحيي با من چنين گفت! حضرت فرمود: يَرْحَمُ اللهُ يَحْيَي خداوند يحيي را رحمت كند! به درستي كه پدرم مرا حديث كرد از پدرش، از جدّش، از علي عليهالسّلام كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم را در حالي كه بر فراز منبر بود حالت خَلْسه و انصرافي از عالم طبيعت دست داد، و در آن روياي خود ديد مردماني راكه به مانند بوزينگان بر منبر او ميجهند، و مردم را رو به عقب بر ميگردانند.
رسول خدا از آن حالت برگشت، و راست و درست بنشست، و غصّه و اندوه در سيمايش نمايان بود.
پس جبرائيل عليهالسّلام به سوي او آمد، و اين آيه را آورد:
وَ مَا جَعَلْنَا الرُّويَا الَّتِي أرَيْنَاكَ إلَّا فِتْنَةً للِنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ
ص 189
نُخَوِّفُهُمْ فَمَايزَيِدُهُمْ إلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً[219].
«و ما قرار نداديم رويائي را كه به تو نشان داديم مگر ابتلا و فتنه و امتحاني براي مردم، و قرار نداديم شجرۀ لعنت شدۀ در قرآن را مگر ابتلا و فتنه و امتحاني براي مردم. و ما ايشان را بيم ميدهيم و در هراس ميداريم، امّا اين تخويف و ايعادِ ما چيزي بر آنان نميافزايد مگر طغيان و سركشي بزرگي را.»
و منظور از شجرۀ لعنت شده بني اميّه ميباشند.
رسول خدا گفت: اي جبرائيل! آيا اين قضيّه در عهد من و در زمان من خواهد بود؟!
جبرائيل گفت: نه! وليكن آسياي اسلام از زمان هجرت تو ده سال به گردش در ميآيد و كار خود را ميكند! پس از آن آسياي اسلام در رأس سنۀ سي و پنج سال از هجرتِ تو باز به گردش در ميآيد، و پنج سال ميگردد و كار خود را ميكند. سپس چارهاي نيست از گردش آسياي ضلالت كه بر قطبش قائم و پايدار گردد، و پس از آن سلطنت فرعونها ميباشد.
حضرت صادق عليهالسّلام فرمود: خداوند دربارۀ حكومت و سلطنتشان اين آيات را نازل كرد:
إنَّا أنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، وَ مَا أدْرَيكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ[220].
«به درستي كه ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم، و تو چه ميداني كه ش�� قدر چيست؟! شب قدر بهتر است از هزار ماهي» كه در آن بني اميّه حكومت و رياست كنند، و در آن شب قدر نبوده باشد.
و حضرت فرمود: خداوند عزّ و جلّ پيامبرش عليهالسّلام را مطّلع گردانيد كه: بني اميّه، حكومت و پادشاهي اين امَّت را در طول اين مدت به دست خواهند گرفت. پس اگر
ص 190
كوهها بر آنان بخواهند برتري و بلندي جويند، ايشان بر كوهها هم برتر و بلندتر خواهند شد، تا زماني كه خداوند تعالي فرمان زوال سلطنتشان را صادر فرمايد.
و بني اميّه در اين مدت طولاني، عداوت و دشمني با ما اهل بيت، و بغض و كينۀ ما را شعار خود قرار ميدهند. خداوند پيغمبرش را خبر داد از آنچه كه به اهلبيت محمد و اهل مودّتشان و شيعيانشان از دست آنها در ايّام حكومتشان و سلطنتشان ميرسد. و خداوند تعالي راجع به آنان اين آيات را فرستاد:
ألَمْتر إلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوارِ. جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرارُ[221].
«آيا نگاهت را نينداختي به سوي كساني كه نعمت خداوند را تبديل به كفر كردند، و قومشان را در خانۀ هلاكت و نابودي داخل نمودند؟ جهنّم است كه در آن افكنده ميشوند، و در آتش آن ميگدازند.»
معني نعمت خدا محمد و اهل بيت وي ميباشد. محبت ايشان ايمان است كه داخل در بهشت مينمايد، و بغض ايشان كفر است كه داخل در آتش ميكند.
و اين داستان و واقعه را رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلمبا علي و اهل بيتش به راز گفت.
در اين حال ابو عبدالله عليهالسّلام فرمود: خارج نشده است و خارج نميشود از ما اهل بيت، تا زمان قيام قائم ما براي آنكه ستمي را دفع كند، و يا حقّي را حيات بخشد، مگر آنكه بَلِيّه و گرفتاري وي را از پاي در ميآورد، و قيام او موجب افزوني شكنجه و آزار ما و شيعيان ما خواهد شد.
متوكل بن هارون گفت: سپس ابوعبدالله عليهالسّلام بر من آن دعاها را املاء نمودند، و آنها هفتاد و پنج باب ميباشد. يازده باب آن از دست من بدر رفت، و از آنها شصت و اندي باب را نگاه داشتم.
(أبو منصور: محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدَّل ميگويد:) و
ص 191
حديث كرد براي ما ابوالمُفَضَّل گفت: حديث كرد براي من محمد بن حسن بن روزبه ابوبكر مدائني كاتب كه در رُحْبَة (كوفه و يا بغداد) فرود آمده و مسكن گزيده بود، در خانۀ خودش، گفت: حديث كرد براي من محمد بن احمد بن مسلم مطهري، گفت: حديث كرد براي من پدرم از عُمَيْر بن متوكّل بلخي از پدرش: متوكّل بن هارون، گفت: من يحيي بن زيد بن علي عليهماالسّلام را ملاقات كردم. ـ و آن حديث و قضيّه را تماماً تا روياي پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم كه جعفر بن محمد از پدرانش - صلوات الله عليهم - ذكر كرده بود، براي من گفت.
و در روايت مُطَهّري أبواب آن را از اين قرار ذكر كرده است:
(در اينجا أبوالمفَضَّل پنجاه و چهار باب را از أدعيۀ صحيفۀ كامله با عناوين آنها ميشمارد و پس از آن ميگويد:)و باقي أبواب با لفظ ابوعبداللهحسني ميباشد؛.
(و ابوالمفضّل ميگويد:) حديث كرد براي ما ابوعبدالله بن محمد حسني، گفت: حديث كرد براي ما عبدالله بن عمر بن خطّاب زيَّات، گفت: حديث كرد براي من دائي من: علي بن نُعْمان أعلم (لب بالا شكافته) گفت: حديث كرد براي من عُمَيْر بن متوكل ثقفي بلخي، از پدرش: متوكل بن هارون، گفت: املاء نمود براي من سيّد من صادق أبوعبدالله جعفر بن محمد، گفت: املاء نمود جدّ من: علي بن الحُسَين بر پدرم: محمد بن علي - عَلَيْهم أجْمَعينَ السَّلَامُ - در حضور من (اين أدعيه را).[222]
اينك كه اصل مقدّمۀ صحيفۀ كامله بيان شد، موقع آن است كه در عبارات مولّفمحترم شرح صحيفۀ به دست آمده توجّهي نموده، و مواقع اشكال آن را بازگو كنيم:
اوّلاً - گفتهاند: و جالب است كه در آخر روايت صحيفۀ معروفه نيز سند ديگري را كه از أبوالمُفَضّل شروع ميشود ذكر ميكند كه حاوي أبواب صحيفه است. اين
ص 192
سند نيز مانند سند سابقش گويندۀ حدَّثنا معيّن نشده است، و اجمال سند قبلي عيناً در اين سند نيز موجود است.
پاسخ آن است كه: در ميان راويان حديث، اين مطلب رائج و دارج است كه: در ميان سلسلۀ سندي كه مشغول بيان آن ميباشند، اگر از نقطهاي بقيّۀ سند با طريق ديگري روايت شده باشد، سند را در آنجا قطع ميكنند، و روايت را با حدّثنا و أخْبَرنا و أمثالهما بدان طريق دگر ذكر ميكنند، آنگاه دوباره برميگردند، و از نقطۀ مقطوعه، بقيّۀ سند قبلي را ذكر نموده و به سند پايان ميدهند.
و آن را حَيْلُولَة گويند، و غالباً با علامت «ح» كه مُخَفَّف حيلوله است نقطۀ سند جديد را مشخّص مينمايند.
اصطلاح حيلوله از موضوعات سابقين است امَّا نه از اصطلاحات زمان عُكْبَري و امثاله، مضافاً به آنكه ذكر حيلوله امري لازم نيست، و در بسياري از روايات ميبينيم: سند را كه تغيير شكل ميدهد بدون ذكر عنوان حيلوله آوردهاند.
در روايت صحيفۀ كامله، در روايت حسني ميدانيم كه: راوي از أبوالْمُفَضَّل شَيْبَاني، شيخ بسيار راستگو (صدوق) أبو منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدَّل ميباشد.
سيد اجلّ اين روايت را با اين طريق نقل ميكند تا ميرسد به موقع بيان روايت با سند ديگر كه به سند مطهري (در مقابل حسني) معروف است.
در آنجا با همان سند غاية الامر بدون ذكر حَيْلُولَة، روايت مطهري را ذكر ميكند، و معلوم است كه: قائل: وَ حَدَّثَنَا أبُوالْمُفَضَّل در پايان صحيفه در روايت مطهري همان راوي آن در اوّل صحيفه در روايت حسني ميباشد. وي أبومنصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدَّل است كه در اينجا و در آنجا از أبوالمُفَضَّل روايت نموده است.
ثانياً - گفتهاند: قضيه در اين سند هم مانند صحيفۀ قديمه تا اوَّلِ خواب رسول خداست و تتمّۀ روايت صحيفۀ معروفه در اين سند ذكر نشده است.
ص 193
پاسخ: در عبارت صحيفۀ كامله اين طور وارد است: فَذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ إلَي رُوْيَا النَّبِيِّ صلي الله عليه وآله وسلم. «پس حديث را تماماً ذكر كرد تا روياي پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم.»
محقّق عليم، استاد أدبيّت و عربيّت: سيدعليخان كبيرمدني -رضوان الله عليه- در شرح صحيفۀ خود در گفتار او: إلَي رُويا النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله و سلم ) فرمايد: سزاوار است اين كه ما بعد « إلَي » داخل در حكم ما قبلش باشد. و بنابراين رويا داخل در حديث مذكور خواهد بود به قرينۀ گفتار او: «فَذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ».
چون مسلّماً و محقّقاً علماء أدب گفتهاند: زماني كه قرينهاي دلالت كند بر دخول ما بعد إلَي مثل قَرَأتُ الْقُرْآنَ مِنْ أوَّلِهِ إلَي آخِرِهِ «قرآن را از ابتدا تا انتهايش خواندم»، و يا زماني كه قرينهاي دلالت نمايد بر خروج آن مثل ثُمَّ أتِمُّوا الصِّيَامَ إلَي اللَّيْلِ[223] «سپس روزه را كه در روز ميگيريد تمام نمائيد تا شب!» بايد در هر صورت بدان قرينه عمل نمود، و اگر قرينهاي نبود، ما بعد داخل در حكم ما قبل نميگردد. به سبب آنكه أكثراً با وجود عدم قرينه، عدم دخول ميباشد. و بنابراين واجب است در وقت ترديد و شك حمل بر أكْثَر نمود.
و بعضي گفتهاند: اگر مابعد از جنس ما قبل باشد داخل ميشود گرچه بدون قرينه باشد.
و بعضي گفتهاند: مطلقاً بايد مابعد را داخل نمود. و اوّل صحيح است به جهت آن دليلي كه ما ذكر كرديم.[224]
مرحوم سيد عليخان در اين حديث مبارك، قرينه قرار ميدهد: ذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ را براي دخول رويا. مثل اينكه شما ميگوئيد: من منبر فلاني را تماماً گوش دادم تا روضۀ آخرش. و يا اينكه نهجالبلاغة را قرائت كردم تا پايانش. در اين صورت مسلَّماً ميگويند: باب حِكَم و مواعظ آن را هم قرائت كرده است و اكتفا به باب
ص 194
خُطَب و رسائل آن ننموده است.
و بنابراين، از اين جهت دو سند حسني و مُطَهَّري كاملاً يكسان ميباشند و تفاوتي در دخول رويا و عدم دخول آن ميان دو سند موجود نميباشد.
از اينجا معلوم ميشود كه: آنچه را كه به عبارت «و جالب است» آوردهاند كه: در آخر روايت صحيفۀ معروفه چنان است، مَحْملي جز طغيان قلم ندارد.
ثالثاً - ايشان فقدان صحيفۀ به دست آمده را - كه خود بر آن اسم صحيفۀ عتيقه گذاردهاند، ولي ما بدان عنوان صحيفۀ به دست آمده دادهايم، نه عتيقه، زيرا همان طور كه دانسته شد: صحيفۀ كاملۀ معروفه به مراتب از آن جلوتر و قديمتر و عتيقهتر و با سندي متين و استوارتر بوده كه با تواتر همراه است كه با وجود آن جايز نيست در برابر صحيفۀ معروفه بدين صحيفۀ تازه يافت شده، عنوان قدمت داده شود - از ذكر تتمّۀ آن كه مشحون است از قضيۀ خواب رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلم و تعبير بر منبر جهيدن بوزينگان به بنياميّه (كه اوَّلين گردش قطب ضلالت در آسياي اسلام پس از دوران خلافت اميرالمومنين عليهالسّلام، معاويه و يزيد، و سپس مُلْكُ الفَرَاعِنَه يعني سلطنت بني مروان پديدار شد) و پس از آن تفسير حضرت صادق عليهالسّلام شب قدر و آيات سورۀ قدر را بر ولايت اهل بيت، همه و همه را زيادي الحاقي و اضافۀ بدون مورد پنداشتهاند.
زيرا كه براي صحيفۀ به دست آمده كه فاقد جميع اين جريان و قصّه است، فقدان آن را به عنوان امتياز به شمار آوردهاند، و فرمودهاند: اختلافات جزئي در الفاظ و عبارات، ذكرش مهم نيست. آنچه مهم و قابل ذكر است، دنبالۀ روايت صحيفۀ معروفه است كه اين جريان را دارد، و صحيفۀ به دست آمده آن را ندارد.
پاسخ: ما مفصّلاً در انتقاد از كيفيّت بحث ايشان در باب صلوات آورديم كه: بدون دليل و مستند علمي و بدون مجوّز درايتي به مجرّد ذوق و سليقه، نميتوان مطلبي را از كتابي حذف نمود، و يا استناد آن را به مصنّفش انكار كرد.
وقتي كه با سند متواتر در صحيفۀ معروفه صلوات بر محمد و آل محمد وارد
ص 195
شده است، عدم ورود آن در صحيفۀ به دست آمده كه اعتبار سند ندارد، دليل بر نقصان و اسقاط و حذف در آن صحيفه ميباشد، نه دليل بر الحاق و زيادتي آنها در صحيفۀ معروفه.
أجمع العلماءُ عَلَي أنَّ أصالَة عدم الزِّيادة مُقَدَّمَةٌ علي أصالة عدم النَّقيصة عند دورانِ الامر بينهما و الشّكِّ في طروّ الزّيادة في جانب، والنَّقيصة في جانب آخر.
در اينجا أيضاً ميگوئيم: در صحيفۀ معروفه در پايان مقدّمۀ آن به قدر ثلث حجم جميع مقدّمه از حضرت صادق عليهالسّلام به متوكّل بن هارون، داستان روياي رسول الله و تعبير آن بيان شده است.
شما به چه استناد عقلي، و يا دليل شرعي، و يا علم و كشف خارجي، استدلال بر الحاق و زيادتي آن ميتوانيد بنمائيد؟! بلكه أدلّۀ قويّه، همه بر آن دلالت دارند كه: آن از اصل كتاب است، و أبداً نميتوان به مجرّد ذوق و سليقه، جزئي از كتاب را - خواه هر كتابي كه بوده باشد - از آن كتاب بُريد، و از انتساب و استناد آن جزء به مدوِّن آن كتاب امتناع ورزيد.
هر كس به پايان شرح سند صحيفۀ تازه به دست آمده نظر ميكند، خوب در مييابد كه: بتراء ميباشد. در خاتمهاش با اين عبارات ختم ميشود: فَأخَذَا الصَّحِيفَةَ وَ قَامَا وَ هُمَا يَقُولَانِ: لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ. وَ دَعَا المُتَوَكِّلُ بِالدَّفْتَرِ وَ الصَّحِيفةُ هي بتمامها بحمدالله وَ مَنِّه و فَضْلِهِ.
آيا در اينجا آثار حذف و قطع بقيّۀ آن مشاهده نميگردد؟!
به خلاف صحيفۀ معروفه كه در آن بدين عبارت ميباشد: فَقَامَا وَ هُمَا يَقُولَانِ: لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم. فَلَمَّا خَرَجَا، قال لي ابوعبدالله عليهالسّلام: يا متوكِّل! كيفَ قال لك يَحْيي: إنَّ عَمِّي محمَّد بن عَلِيٍّ و ابنَه جَعْفَراً دَعَوا النَّاسَ إلي الحيوةِ و دَعَوْناهم إلي الموت؟ تا آخر فرمايش آن حضرت كه: و كان قيامه زيادةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا ميباشد.
رابعاً - عبارت حضرت صادق عليهالسّلام: مَا خَرَجَ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَّا أهْلَالْبَيْتِ إلَي قَيام
ص 196
قَائِمِنَا أحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْمَاً أوْ يَنْعَشَ حَقّاً إلَّا اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِيَّةُ وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا ميباشد كه به حسب ظاهر معني آن جمله، دستاويزي بود براي مخالفان تأسيس جمهوري اسلامي ايران (با قطع نظر از توجيه صحيح آن) كه اين قسمت روايت تماماً در صحيفۀ قديمه اصلاً وجود ندارد. و جالب است كه...
پاسخ: اين فرمايش حضرت عليهالسّلام انحصار بدين جا ندارد.
كليني در «كافي» روايت ميكند از: احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حَمَّاد بن عيسي، از حسين بن مختار، از أبو بصير، از حضرت ابوعبدالله عليهالسّلام كه فرمود: كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ[225].
«هر پرچمي كه پيش از نهضت قائم آل محمد برافراشته گردد، بر افرازندۀ آن طاغوت ميباشد كه مردم وي را عبادت نموده، و از پرستش خداي عزّوجلّ إعراض نمودهاند.»
علاّمۀ مجلسي - رضوان الله عليه - در «بحار الانوار» در احوالات حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام، از «مناقب» ابن شهر آشوب روايت ميكند كه: يُرْوَي: أنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيٍّ عليهالسّلام لَمَّا عَزَمَ عَلَي الْبَيْعَةِ قَالَ لَهُ أبُوجَعْفَرٍ عليهالسّلام:
يَا زَيْدُ! إنَّ مَثَلَ الْقَائمِ مِنْ أهْلِ هَذَا الْبَيْتِ قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيِّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشِّهِ مِنْ غَيْرِ أنْ يَسْتَوِيَ جَنَاحَاهُ!
فَإذَا فَعَلَ ذَلِكَ سَقَطَ، فَأخَذَهُ الصِّبْيَانُ يَتَلَاعَبُونَ بِهِ.
فَاتَّقِ اللهَ فِي نَفْسِكَ أنْ تَكُونَ الْمَصْلُوبَ غَداً بِالْكُنَاسَةِ! فَكَانَ كَمَا قَالَ.[226]
«روايت شده است كه: چون زيد بن علي عازم بر خروج شد كه براي خود از مردم بيعت بگيرد، حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام به او گفتند: اي زيد! حقّاً مَثَل قيام كنندۀ از اهل اين بيت قبل از قيام قائمشان مثل جوجهاي ميباشد كه قبل از آنكه دو
ص 197
بال آن محكم و استوار گردد از آشيانۀ خود برخيزد و بيرون شود.
چون اين عمل را انجام دهد فرو ميافتد، و كودكان آن را ميگيرند و با آن بازي ميكنند.
بنابراين از خداوند بپرهيز در حفظ و حراست خودت كه مبادا فردا در زباله دان كوفه تو را بردار بياويزند! و امر همان طور واقع شد كه حضرت گفته بود.»
ملاحظه بفرمائيد! مفاد و محتواي اين دو روايت عيناً مانند روايت واردۀ در صحيفه است كه: «خارج نشده است و خارج نميشود از ما اهل البيت تا هنگام قيام قائم ما احدي براي آنكه ستمي را بردارد، و يا حقّي را زنده نمايد، مگر آنكه بَلِيّه و گرفتاري او را از پاي درميآورد، و قيام او موجب زيادي كراهت و ناراحتي ما و شيعيان ما خواهد شد.»
و با وجودي كه دفع ظلم واجب است، و پذيرفتن ظلم حرام، و از زير بار حكومت جائره خارج شدن به مفاد آيات و روايات از اهمّ تكاليف شرعيّه ميباشد، و تشكيل حكومت اسلام از الزم فرائض و دستورات است، در اين صورت بايد اين قبيل روايات را حمل نمود بر قيام خودسرانه و مستبدّانه در عرض ولايت امام، نه در طول آن و به پيروي و تبعيّت از دستورات او كه اين قيام البته مورد امضا ميباشد.
ما بحمدالله و منّه در مجلد چهارم از كتاب «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ضمن دروس سي و هشتم تا چهل و يكم از قسمت 6 از دورۀ علوم و معارف اسلام در اين باره بحثي كافي نمودهايم.
همه ميدانند كه: بحثهاي ما حَوْل اين گونه مطالب، انتقاد شخصي نيست ولي ازآنجائي كه اين قسمت از دورۀ علوم و معارف اسلام كه به نام «امام شناسي» مسمّي گرديده است، خواهي نخواهي عهدهدار حفظ نواميس تشيّع ميباشد فلهذا بر خود واجب ديديم تا در پيرامون صحيفۀ كاملۀ سجّاديّه، و اين صحيفۀ تازه بهدست آمده بحث دقيقتري انجام گيرد، تا هويّت هر يك از آن دو بهتر مُبيّن شود.
نتيجة البحث آنكه: صحيفۀ تازه به دست آمده، داراي سند معتبر نميباشد، و
ص 198
روي قواعد علميّه نزد ارباب فنّ، نميتواند با صحيفۀ معروفه، مقابله كند. و نبايد آن را با صحيفۀ معروفه مخلوط و در هم نمود، ولي اگر آن را به همان كيفيّتِ يافت شده، بدون كوچكترين تغييري با همان سندي كه دارد به طبع برسانند و در دسترس عامّه قرار دهند، عمل مستحسني است. چرا كه آن صحيفه ميتواند مويّد صحيفۀ معروفه قرار گيرد و بس.
باري بايد دانست كه: يكي از طرق مهم روايت صحيفۀ سجّاديّه، طريق زيديّه ميباشد. زيرا كه خود شخص زيد راوي أدعيۀ آن است، گرچه دعاهاي آن نسبت به صحيفۀ معموله كمتر است. و به همين جهت بعضي گفتهاند: بدين صحيفه، صحيفۀ كامله ميگويند به علّت آنكه نسبت به أدعيۀ صحيفۀ زيديّه دعاهايش بيشتر است، و آن دعاها نسبت به دعاهاي زيديّه حكم كامل را دارد نسبت به ناقص.
ولي اين احتمال، درست نيست، براي اينكه عنوان كمال وقتي براي صحيفه پيدا شد، و صحيفه مُسَمَّي به كامله گرديد كه أدعيۀ صحيفۀ مرويّۀ از حضرت باقر، و حضرت زيد عليهماالسّلام به دو دستۀ بيشتر و كمتر متّصف نگرديده بودند. زيرا ما اين وصف را در عبارت خود اصل صحيفۀ مرويّه ميبينيم كه حضرت صادق عليهالسّلام به آن أدعيه عنوان كامله داده بودند:
در مقدمۀ صحيفۀ معروفه آمده است كه: متوكّل بن هارون به يحيي ميگويد: فَأخْرَجْتُ إلَيْهِ وُجُوهاً مِنَ الْعِلْمِ وَ أخْرَجْتُ لَهُ دُعَاءً أمْلَاهُ عَلَيَّ أبُوعَبْدِاللهِ عليهالسّلام وَ حَدَّثنِي أنَّ أبَاهُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسّلام أمْلَاهُ عَلَيْهِ وَ أخْبَرَهُ أنَّهُ مِنْ دُعَاءِ أبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسّلام مِنْ دُعُاءِ الصَّحِيفَةِ الْكَامِلَةِ.
«پس من به سوي يحيي بيرون آوردم مسائل مختلفي از علم را، و بيرون آوردم براي وي دعائي را كه أبوعبدالله عليهالسّلام بر من املاء كرده بود، و مرا حديث نموده بود كه: پدرش محمد بن علي عليهماالسّلام آن را بر او املاء كرده بود، و به او خبر داده بود كه: آن دعاي پدرش: علي بن الحسين عليهماالسّلام ميباشد از دعاي صحيفۀ كامله.»
ص 199
تا اينكه يحيي به او ميگويد: أما أنّي لاُخرجنّ اليك صحيفةً من الدّعاء الكامل.[227] «هان بدان كه اينك من براي تو بيرون ميآورم صحيفهاي را از دعاي كامل.»
و در شرح سند صحيفۀ تازه به دست آمده، وارد است كه: فَأخْرَجْتُ إلَيْهِ دُعَاءً أمْلَاهُ عَلَيَّ أبُوعَبْدِاللهِ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ رَحَمِهُ اللهُ قَالَ: إنَّ أبَاهُ مُحَمَّداً رَحِمَهُ اللهَ أمْلَاهُ عَلَيْهِ وَ كَانَ يَدْعُو بِهِ وَ يُسَمِّيهِ الْكَامِلَ.
«پس من به سوي او بيرون آوردم دعائي را كه آن را بر من إملاء كرده بود أبوعبدالله جعفر صادق؛، و گفته بود كه: پدرش محمد؛ آن را بر وي املاء نموده بود، و عادتش اين طور بود كه آن را ميخواند، و اسمش را دعاي كامل گذارده بود.»
تا اينكه يحيي به او ميگويد: لاُخْرِجَنَّ إلَيْكَ صَحِيفَةً كَانَ أبِي يُسَمِّيهَا الْكَامِلَةَ مِمَّا حَفِظَهُ عَنْ أبِيهِ.[228]
«هر آينه من براي تو بيرون ميآورم صحيفهاي را كه پدرم اين طور بود كه آن را كامله ميناميد از آن دعاهائي كه از پدرش حفظ كرده بود.»
علّت نامگذاري صحيفه به كامله
سيد عليخان كبير در شرح خود فرموده است:
وَ وَصْفُهَا بِالْكَامِلَةِ لِكَمَالِهَا فِيمَا اُلِّفَتْ لَهُ أوْ لِكَمَالِ مُوَلِّفِهَا عَلَي حَدِّ: كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الْجَمِيلِ جَمِيلٌ[229]
«و توصيف آن به كامله به جهت كمال آن است در موضوعي كه براي آن تأليف شده است، و يا به جهت كمال مولّف آن، بنا بر قاعدۀ: هر چيزي از موجود زيبا، زيباست.»
و بدين مناسبت كه روايت صحيفه از زيد ميباشد، وي را از مصنِّفين صدر اسلام به شمار آوردهاند.
آية الله سيد حسن صدر ميگويد: از طبقۀ ثانيۀ مصنّفين زيد الشَّهيد است:
ص 200
زيد بن علي بن الحسين بن علي أبيطالب (علیهم السلام ) داراي كتاب قرائت اميرا��مومنين عليهالسّلام ميباشد كه آن را عمر بن موسي رجهي زيدي از وي روايت نموده است. و زيد از پدرش صحيفۀ كامله را روايت ميكند كه آن را حضرت سجاد بر او املاء كرد.
و شهادت زيد در سنۀ يكصد و بيست و دو بوده است.[230]
زيد مردي عالم و زاهد و عابد و بياعتنا به زخارف دنيا و شجاع و أبيّ النَّفس و سَخي و اهل بذل و ايثار و قاري قرآن بود، و از حضرت باقر العلوم عليهالسّلام كه برادر بزرگ او بودند اگر بگذريم به فضل و علم و حكمت و مَجْد و كرامت و سودد و عُلُوِّ مقام و منزلت او كسي يافت نميشد، نه در بني هاشم و نه در غير ايشان.
دوست و دشمن به فضل و علم و اصالت و نبوغ وي معترف بوده، و حتي در ميان اهل خلاف و عامّه، وي را به تكريم و تمجيد ياد ميكنند.
شيخ محمد ابو زُهْرَه عالم بزرگ معاصر مصري يكي از مولّفاتش را اختصاص به او داده است و كتابي قطور به عنوان: «إلامام زَيْد» (حياته و عصره و آراوه) تدوين نموده است.
او در اوّل مقدّمهاش بر اين كتاب به عنوان تمهيد فقط دو عبارت از زيد حكايت ميكند، و پس از آن دست به شرح و تفصيل دربارۀ حيات او و عصر او و افكار و شهادت او ميزند:
1-زيد بن علي چون براي جهاد خروج كرد، اصحابش را بدينگونه مخاطب ساخت:
إنِّي أدْعُو إلَي كِتَابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ إحْيَاءِ السُّنَنِ وَ إمَاتَةِ الْبِدَعِ! فَإنْ تَسْمَعُوا يَكُنْ خَيْراً لَكُمْ وَلِي، وَ إنْ تَأْبَوْا فَلَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ![231]
«حقّاً و تحقيقاً من شما را فرا ميخوانم به كتاب خدا، و سنّت پيغمبرش، و زنده
ص 201
گردانيدن سنَّتها، و ميرانيدن بدعتها. بنابراين اگر گوش فرا داريد، براي شما و براي من خوب است، و اگر از پذيرش آن امتناع ورزيد، من عهده دار شما نخواهم بود!»
2- و به يكي از اصحابش گفت: أمَا تَرَي هَذِهِ الثُّرَيَّا؟! أتَرَي أحَداً يَنَالُهَا؟!
قَالَ صَاحِبُهُ: لَا!
قَالَ: وَ اللهِ لَوَدِدْتُ أنَّ يَدِي مُلْصَقَةٌ بِهَا فَأقَعَ إلَي الارْضِ أوْحَيْثُ أقَعُ فَأنْقَطِعَ قِطْعَةً قِطْعَةً، وَ أنَّ اللهَ يَجْمَعُ بَيْنَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه (وآله) و سلّم[232]،[233]
«آيا اين ستارۀ ثريّا را نميبيني، آيا كسي را ميبيني كه بتواند بدان دسترسي داشته باشد؟!
آن صحابي گفت: نه!
گفت: سوگند به خدا دوست دارم كه دست من بدان بچسبد و از آنجا بر زمين سقوط كنم، يا به هر جائي كه بيفتم، و آنگاه بدن من پاره پاره گردد، و خداوند ميان امَّت محمد صلياللهعليهوآلهوسلم را جمع كند!»
محمد عجّاج خطيب در ضمن بيان و إحصاء و تقدّم كتب مُدَوَّنه در اسلام اعتراف دارد كه: كتاب مجموع زيد كه مشتمل بر حديث و فقه ميباشد از مقدمترين كتب موجودۀ پيشينيان ميباشد و در نظر او حتّي به فاصلۀ مدّت سي سال از كتابت «مُوَطَّأ» مالك بن انس مقدَّم ميباشد. او ميگويد:
مادامي كه ما در موضوع شيعه و تدوين آنان قلم ميزنيم، ناچاريم از آنكه بحث خود را بكشانيم به اصلي از اصول زيديه كه تدوين آن به ابتداي قرن دوم بازگشت دارد. و اين اصل، «مجموع امام زيد» است. و ما بايد بحث خود را در اين كتاب در سه نقطه متمركز سازيم:
اوَّلاً صاحب و مولّف مجموع چه كسي است؟ ثانياً راوي مجموع كيست؟ ثالثاً
ص 202
خود مجموع چيست؟
1- الإمام زيْد: زيد بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن ابيطالب رضي الله عنهم جميعاً، ميباشد.
امام زيد در حدود سنۀ (80 هـ) متولّد گشت. و در خانداني معروف به علم و جهاد نشأت يافت.
وي علم را از پدرش فرا گرفت و سپس از برادرش: محمّد الْبَاقِر كه تمام علماء بر منزلت علميّۀ رفيعۀ او گواهي دادهاند؛ همان طور كه از بزرگان تابعين در مدينه حديث شنيد و ميان حجاز و عراق مسافرت ميكرد.
امام زيد به كمال علمي خود رسيد، تا اينكه اهل علم به فضل او و علم او شهادت دادند.
چون از جعفر الصادق از عمويش: زيد سوال شد، گفت: كَانَ وَاللهِ أقْرَأنَا لِكِتَابِ اللهِ، وَ أفْقَهَنَا فِي دِينِ اللهِ، وَ أوْصَلَنَا لِلرَّحِمِ! وَ اللهِ مَا تُرِكَ فِينَا لِدُنْياً وَ لَا لآخِرَةٍ مِثْلُهُ [234].
«قسم به خداوند كه از همۀ ما به قرائت كتاب خدا ماهرتر بود، و در دين خدا از همۀ ما فقيهتر بود، و دربارۀ رحم و خويشاوندان، از همۀ ما رسيدگي و صلهاش افزونتر بود! و قسم به خدا نه براي دنياي ما و نه براي آخرت ما مثل او كسي باقي نمانده است!»
و شَعْبي گويد: مَا وَلَدَتِ النِّسَاءُ أفْضَلَ مِنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ لَا أفْقَهَ وَ لَا أشْجَعَ وَ لَا أزْهَدَ.[235]
«زنان، با فضيلتتر و فقيهتر و شجاعتر و زاهدتر از زيدبن علي را نزائيدهاند.»
و چون از باقر دربارۀ برادرش زيد پرسيده شد، گفت: إنَّ زَيْداً اُعْطِيَ مِنَ الْعِلْمِ بَسْطَةً.[236]
«حقّاً و تحقيقاً به زيد، دانشي گسترده و پهناور داده شده است.»
ص 203
و راجع به زيد با هِشام بن عَبْدالْمَلِك و واليان منصوب از ناحيۀ وي، مطالبي بسيار است كه همه به خاطر ميآورد كه ايشان او را به حرج و ضيق و تنگي درافكندند، و او را مُضْطَرّ به خروج بر خليفه نمودند.
و از اين قبيل است آنچه ابن عِماد حَنْبَلي ذكر نموده است كه او روزي بر هشامبن عبدالملك وارد شد، و هشام به او گفت: تو هستي كه داعيۀ خلافت داري در حالي كه بچه كنيزي هستي؟!
زيد جواب او را گفت: مادران، مردان را از وصول به غايات، سقوط نميدهند. تحقيقاً مادر اسمعيل كنيزي بود در ملك مادر اسحق - صلّي الله عليهما - و اين امر او را باز نداشت از آنكه خداوند وي را پيغمبر كند، و او را پدر براي عرب گرداند، و از صُلْب او خَيْر البَشَر محمد صلّي الله عليه (و آله) و سلّم را قرار دهد!
آيا تو به من چنين ميگوئي در حالي كه من پسر فاطمه و پسر علي هستم؟![237] و برخاست و اشعاري را انشاد كرد و به سوي كوفه حركت كرد و پانزده هزار نفر مرد از اهل آنجا با وي بيعت نمودند و پس از آن در شبي كه او خروج كرد همه متفرّق شدند، غير از سيصد تن. و چون كشته شد سرش را به شام بردند و سپس به مدينه آوردند. و اين قضيّه در سنۀ 122 واقع شد.[238]
پاورقي
[215] - در همين مصدر ص 10 عمر حضرت امام محمد باقر عليهالسلام را معيّن كرده است كه: 55 سال بوده است. چون ولادتش در زمان جدش حضرت امام حسين عليهالسلام در سنۀ 59 بوده است و رحلتش در شهر ربيعالآخر سنۀ 114 بوده است، و غير از اين تاريخ نيز گفته شده است.
[216] - در شرح صحيفۀ سيد عليخان مدني طبع سنگي صعليهماالسّلامعمر حضرت امام جعفر صادقعليهالسلام را بدين گونه ذكر نموده است: در سنۀ 83 از هجرت در مدينه متولّد شد و در شهر شوال سنۀ 148 در حالي كه 65 سال داشت رحلت نمود. و گفته شده است: عمرش 68 سال بوده است بنابر آنكه ميلادش در سنۀ 80 بوده باشد.
[217] -آيۀ 39، از سورۀ 13: رعد.
[218] - آيۀ 58، از سورۀ 4: نساء.
[219] - آيۀ 60، از سورۀ 17: اسراء.
[220] - آيۀ 1 تا 3 از سورۀ 97: قدر.
[221] - آيۀ 28 و 29، از سورۀ 14: ابراهيم.
[222] - مقدّمۀ تمام صحيفههاي كاملۀ موجوده.
[223] -آيۀ 187 از سورۀ 2: بقره.
[224] - «رياض السّالكين» طبع جامعة المدرسين ج 1، ص 200.
[225] - «روضة كافي»، طبع مطبعۀ حيدري، ص 295.
[226] - «بحار الانوار»، طبع مطبعۀ اسلاميّه ج 46، ص 263 و «مناقب» ابن شهر آشوب طبع انتشارات علاّمه قم، ج 4، ص 188.
[227] - صحيفۀ مترجم با شرح آية الله شعراني، ص 5.
[228] - «الصحيفة الكاملة السّجّاديّة» طبع دارطلاس مطبعۀ شام، ص 227.
[229] - «رياض السّالكين»، طبع جامعة المدرّسين، ج 1، ص 100.
[230] - «تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام»، ص 285.
[231] - «تاريخ ابن كثير»، ج 9، ص 330.
[232] - «الامام زيد» طبع دار الفكر العربي، ص 6.
[233] - «مقاتل الطّالبيّين» ص 129.
[234] - «مقدمۀ مسند زيد» ترجمۀ زيد ص 2 و ما بعد آن.
[235] - «مقدمۀ مسند زيد» ترجمۀ زيد ص 2 و ما بعد آن.
[236] - «مقدمۀ مسند زيد» ترجمۀ زيد ص 2 و ما بعد آن.
[237] - «شذرات الذَّهب» ص 157 ج 1، و «امام زيد» ابوزهره ص 42 تا ص 66.
[238] - «شذرات الذَّهب» ص 157 ج 1، و «امام زيد» ابوزهره ص 42 تا ص 66.