درس دویست و یازدهم تا دویست و بیست و پنجم:
ص 11
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله علَي محمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهرين،
و لعنةُ اللهِ عَلَي أعْدائهم أجْمعينَ مِنَ الآنَ إلي قيام يَوْم الدِّين،
وَ لَا حَوْل و لاقُوَّةَإلَّا بالله الْعَلِيِّ العَظيمِ
قَالَ اللهُ الحَكيمُ فِي كِتَابِهِ الكريم:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
نٓ وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ. مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ. وَ إنَّ لَكَ لاََجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ. وَ إنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ.[1]
«ن، و سوگند به قلم و آنچه به سبب قلم (و يا با قلم) مينويسند، كه تو (اي پيغمبر) به واسطۀ نعمتي كه خدا به تو داده است ديوانه نميباشي؛ و حقّاً و حقيقةً تو داراي پاداش و مزد پيوسته و غير منقطعي هستي؛ و حقّاً و حقيقةً تو بر اخلاق عظيمي استوار ميباشي!»
چون پيرامون تفسير اين آيات مباركات در جلد چهاردهم از اين دورۀ «امامشناسي» در ابتداي مجلس دويست و يكم از ص 199 تا ص 203 از تفسير
ص 12
«الميزان» استاد بزرگوار فقيد - تغمّده الله في رضوانه - بحثي مختصر به ميان آمد، اينك از شرح و تفصيل دربارۀ آن خودداري نموده، به ذكر رواياتي چند در فضيلت و اهميّت و عظمت كتابت از مرحوم آيةالله سيّد محسن امين عامِلي كه در كتاب «مَعَادنُ الجواهرِ و نَزْهَةُ الْخَوَاطر» خود ذكر نمودهاند مبادرت مينمائيم: ايشان ميگويند:
در ترغيب بر كتابت، و وعده به ثواب جزيل بر نوشتن، بسياري از آثار وارد است: از آن قبيل است آنچه از پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلّم نقل شده است كه فرمود: قَيِّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابِ! «علم را به واسطۀ نوشتن مهار كنيد!»
و أيضاً روايت شده است كه: مردي از انصار عادتش اين بود كه: در حضور پيامبر مينشست، حضرت به او گفتند: اِسْتَعِنْ بِيَمينِكَ! وَ أوْمَي بِيَدِهِ، أيْ خُطَّ! «از دست راستت كمك بگير! و اشاره فرمود به دست او، يعني: بنويس!»
و در حديث آمده است: لَا تُفَارِقِ الْمِحْبَرَةَ! فَإنَّ الْخَيْرَ فِيهَا وَ فِي أهْلِهَا إلَي يَوْمِ الْقِي'مَةِ. مَنْ مَاتَ وَ مِيرَاثُهُ الْمَحَابِرُ وَ اْلاقْلَامُ دَخَلَ الْجَنَّةَ. «از دوات و مركّبدان جدائي مگير! زيرا كه خير در آن است و در صاحبانش تا روز قيامت. كسي كه بميرد و ميراث وي دواتهائي و قلمهائي باشد، داخل در بهشت ميگردد.»
و از حسن بن علي عليهماالسّلام روايت است كه: إنَّهُ دَعَا بَنِيهِ وَ بَني أخِيهِ فَقَالَ: إنَّكُمْ صِغَارُ قَوْمٍ وَ يُوشِكُ أنْ تَكُونُوا كِبَارَ قَوْمٍ آخَرِينَ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ! فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ أنْيَحْفَظَهُ فَلْيَكْتُبْهُ وَلْيَضَعْهُ فِي بَيْتِهِ![2]
ص 13
«چون پسرانش و پسران برادرش را طلبيد و احضار كرد، بدانها گفت: حقّاً و حقيقةً شما امروز كوچكان قومي هستيد و نزديك است كه بزرگان قومي ديگر گرديد! بنابراين علم بياموزيد! و كسي از شما كه توان و قدرت آن را ندارد كه حفظ كند، پس آن را بنويسد و در خانهاش قرار دهد!»
و امام جعفر الصادق عليهالسّلام فرمود: اُكْتُبُوا! فَإنَّكُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّي تَكْتُبُوا. «بنويسيد! چرا كه شما حفظ نميشويد مگر آنكه بنويسيد.»
و أيضاً فرمود: الْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَي الْكِتَابَةِ. «دل اعتمادش به نوشتار است.»
و أيضاً فرمود: اِحْفَظُوا كُتُبَكُمْ فَإنَّكُمْ سَتَحْتَاجُونَ إلَيْهَا. «كتابهاي خود را حفظ كنيد، زيرا كه به زودي در آينده بدانها نيازمند خواهيد شد!»
و همچنين آنحضرت به مُفَضَّل بن عُمَر گفتند: اُكْتُبْ وَبُثَّ عِلْمَكَ فِي إخْوَانِكَ، فَإنْ مُتَّ فَأوْرِثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ، فَإنَّهُ يَأتِي عَلَي النَّاسِ زَمَانٌ هَرْجٌ لَا يَأنَسُونَ فِيهِ إلَّا بِكُتُبِهِمْ! «بنويس و علمت را در ميان برادرانت انتشار بده و بگستر، هنگام مرگ كتب خود را براي فرزندانت به ارث بگذار، چرا كه بر اين مردم زمان هَرْج ميآيد كه در آن زمان انس نميگيرند مگر به كتابهايشان.»
مرحوم امين در اينجا هَرْج را معني نموده است كه: الْهَرْجُ به سكون راء، مصدر
ص 14
است. گفته ميشود: هَرَجَ النَّاسُ هَرْجاً از باب ضرب، در صورتي كه در فتنه و اختلاط و قتل بيفتند. و اصل معنيش عبارت است از كثرت و وسعت. و هَرْج فتنه است در آخرالزّمان.
ابن قَيْس رُقَيّات در ايّام فتنۀ ابن زبير گويد:
لَيْتَ شِعْرِي أأوَّلُ الْهَرْجِ هَذَا أمْ زَمَانٌ مِنْ فِتْنَةٍ غَيْرِ هَرْجِ؟!
«اي كاش ميدانستم: آيا اين اوَّل زمان فتنه و بلاي آخر زمان است؛ يا زماني است از فتنه غير فساد و فتنۀ آخرالزّمان؟!»
و مراد به كُتُب در دو حديث ديگر، احاديث مرويّه از أئمّه: است.
و مراد از كلام آنحضرت: سَتَحْتَاجُونَ إلَيْهَا (به زودي در آينده بدانها نيازمند خواهيد شد) يا به جهت فقدان امامي است كه از وي بپرسيد از شدت تقيّه، و يا به جهت حصول غيبت. پس اخذ احكام در آن زمان منحصر ميگردد به اخذ از كُتُب.
و نيز كلام آنحضرت: بر اين مردم زمان هَرْج ميآيد - الخ، يعني زمان فتنه و قتل و خوف كه در آن مَفْزَع و مَلْجَأي در اخذ احكام غير از كتابهايشان ندارند. و چه بسا از اين خبر ميتوان استدلال بر حجّيّت اخبار مردم مورد وثوق نمود.
و رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم فرمود: إنَّ الْمُومِنَ إذَا مَاتَ وَ تَرَكَ وَرَقَةً وَاحِدَةً عَلَيْهَا عِلْمٌ كَانَتِ الْوَرَقَةُ سِتْراً فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّارِ؛[3] وَ أعْطَاهُ اللهُ بِكُلِّ حَرْفٍ مَدِينَةً أوْسَعَ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا.
وَ مَنْ جَلَسَ عِنْدَ الْعَالِمِ نَادَاهُ الْمَلِكَ: جَلَسْتَ إلَي عَبْدِي، وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لاَُسْكِنَنَّكَ الْجَنَّةَ مَعَهُ وَ لا اُبَالِي.
«چون مومن بميرد و از خود ورقهاي بجاي گذارد كه بر روي آن علمي بوده باشد، آن ورقه پرده و حجابي ميان وي و ميان آتش ميگردد، و خداوند در مقابل هر
ص 15
حرفي بهاو شهريعطا مينمايدكه از دنيا وآنچه درآن است وسعتش بيشتر ميباشد.
و كسي كه نزد عالم بنشيند خداوندِ سلطان او را ندا كند: به نزد عبدِ من نشستي، سوگند به مقام عزّتم و جلالم حقّاً و حقيقةً من تو را با وي در بهشت سكني' ميدهم و باكي هم ندارم.»
و براي تو در اين باره بس است گفتار حضرت صادق عليهالسّلام:
إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِي'مَةِ جَمَعَ اللهُ النَّاسَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتْ الْمَوَازِينُ، فَيُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَماءِ، فَيُرَجَّحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَي دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ.[4]
«چون روز قيامت برپا گردد خداوند جميع مردمان را در زمين هموارِ واحدي گرد ميآورد و ميزانهاي عمل قرار داده ميشود؛ در اين حال خونهاي شهيدان را با خامه و اثر بجاي مانده از قلم بر روي كاغذ عالمان ميسنجند، پس اثر خامۀ عالمان بر خون شهيدان ترجيح مييابد.»
شيخنا شهيد ثاني (ره) فرموده است: علّتش آن است كه: از خامه و مداد علماء پس از مرگشان بهره ميبرند، و امّا از خون شهداء پس از مرگشان بهره نميبرند.
و مرحوم امين ميفرمايد: امّا من ميگويم: خونهاي شهيدان، صَرف نظر از جهات خارجيّه در حدّ ذاته فائدهاي ندارد�� نه در حياتشان و نه پس از مرگشان؛ و امّا فضيلت آن به اعتبار آثار مترتّبۀ بر آن جهادي است كه در راه نصرت دين و اظهار حقّ تحقّق پذيرفته است؛ و اين اثر هم غالباً پس از شهادت باقي ميماند. بنابراين وجهش آن است كه بگوئيم: آنچه بر خامۀ علماء مترتّب ميگردد از كتابت علوم دين و منافعي كه از آن مترشّح ميباشد، چه در حياتشان و چه بعد از مماتشان، عظيمتر است از آنچه بر جهاد و قتل في سبيل الله مترتّب ميشود.
ص 16
و از پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلّم وارد است كه: إذَا مَاتَ ابْنُآدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إلَّا مِنْ ثَلَاثٍ: صَدَقةٍ جَارَيةِ، أوْعِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ، أوْ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ.
«چون فرزند آدم بميرد، عمل وي بريده و منقطع ميگردد مگر از سه چيز: صدقۀ جاري، يا علمي كه از آن نفع برند، يا فرزند صالحي كه براي وي دعا نمايد.»
مراد از صدقه، وقف در راه خدا ميباشد؛ و مراد از علم، كتابت علم است يا آنچه كتابت را هم شامل گردد، و شامل ميشود علمي را كه غير او از او تعلّم نمايد و پس از او مردم بدان منتفع گردند؛ همچنانكه بعضي از اخبار آتيه بر آن دلالت دارد.
و از جمله سخنان حكماء و علماء دربارۀ كتابت اين است كه گفتهاند:
لَوْ أنَّ فِي الصِّنَاعَاتِ صِنَاعَةً مَعْبُودَةً لَكَانَتِ الْكِتَابَةُ رَبّاً لِكُلِّ صِنَاعَةٍ.
«اگر حقّاً در ميان اقسام صنايع، صنعتي يافت ميشد كه خداوندِ معبود بود هر آينه كتابت، پروردگار و آفريدگار تمام صنايع ميگشت.»
قَيِّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابِ. «بر علم به وسيلۀ نوشتن بَنْد نهيد!»
الْعِلْمُ صَيْدٌ وَ الْكِتَابَةُ قَيْدُهُ. «علم صيد است، و نوشتن بَنْد نهادن بر آن است.»
الْخَطُّ لِسَانُ الْيَدِ. «نوشتن به واسطۀ خطّ، زبان دست است.»
تَسْوِيدٌ بِخَطِّ الْكَاتِبِ أمْلَحُ مِنْ تَوْرِيدٍ بِخَدِّ الْكَاعِبِ. «سياه كردن با خطّ نويسنده، مليحتر است از سرخاب زدن بر چهرۀ دختر جوان تازه پستان برآمده.»
كَمْ مِنْ مَآثِرَ أثْبَتَتْهَا الاقَلامُ فَلَمْتَطْمَعْ فِي دُرُوسِهَا الايَّامُ. «چه بسيار از افعال حميده و مكرمتهاي به ارث رسيدهاي را قلمها بجاي گذاشت كه گردش روزگار نتوانست در كهنگي و فرسودگي آنها طمع ببندد.»
مَنْ خَدَمَ الْمَحَابِرَ خَدَمَتْهُ الْمَنَابِرُ. «كسي كه دواتها را خدمت نمايد، منبرها وي را خدمت مينمايند.»
و شاعر گويد:
مِدَادٌ مِثْلُ خَافِيَةِ الْغُرَابِ وَ أقْلَامٌ كَمُرْهَفَةِ الْحِرَابِ
ص 17
وَ قِرْطَاسٌ كَرَقْرَاقِ السَّرَابِ وَ ألْفَاظٌ كَأيَّامِ الشَّبَابِ[5]
«مُرَكَّبي است كه از خامه ميريزد مثل پرهاي نرم سياه كلاغ؛ و قلمهائي است كه مانند دشنههاي برّنده و تيز شده ميباشد.
و كاغذي است كه مانند سَراب تلالو و لَمَعان دارد؛ و الفاظي است كه چون دوران جواني زنده و جان پرور ميباشد.»
خطيب با سند متّصل خود روايت ميكند از حارث از علي اميرالمومنين عليهالسّلام كه گفت: قَيِّدُوا الْعِلْمَ، قَيِّدُوا الْعِلْمَ - مَرتَّيْنِ!
« علم را قيد كنيد! علم را قيد كنيد! دوبار فرمود.»
و همچنين با سند متّصل ديگر خود روايت ميكند از حبيب بن جري كه گفت: علي عليهالسّلام گفت: قَيِّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابِ. «علم را به واسطۀ نوشتن قيد كنيد!»
و أيضاً با سند ديگر خود روايت ميكند از مُنْذربْن ثَعْلَبَة از علي عليهالسّلام كه گفت: مَنْ يَشْتَرِي مِنِّي عِلْماً بِدِرْهَمٍ؟! «كيست كه از من علم را به يك درهم خريداري كند؟» أبوخُيْثَمه گفت: يعني علي ميگويد: يَشْتَرِي صَحيفَةً بِدِرْهَمٍ يَكْتُبُ فِيهَا الْعِلْمَ. «صحيفهاي را به يك درهم بخرد تا علم را در آن بنويسد.»
و نيز با سند ديگرش از داود از ابو اسح'ق همْداني از حارث از علي اميرالمومنين عليهالسّلام روايت ميكند كه گفت: مَنْ يَشْتَرِي مِنِّي عِلْماً بِدِرْهَمٍ؟! قَالَ: فَذَهَبْتُ فَاشْتَرَيْتُ صُحُفاً بِدِرْهَمٍ[6] ثُمَّ جِئْتُ بِهَا. [7]،[8]
ص 18
«كيست كه از من علم را به يك درهم بخرد؟! حارث ميگويد: پس من رفتم و صحيفههائي را به يك درهم خريدم و آنها را حضور علي آوردم.»
مستشار عبدالحليم جُنْدي چنين گويد: در زمان حيات نبي يا حيات علي، شيعيان علي به او در تدوين اقتدا نمودند يا آنكه بگو: شيعيان براي تنفيذ امر رسول هدايت شدند.
ابن شهر آشوب ميگويد: «اوَّلين كسي كه در اسلام تصنيف نمود علي بن ابيطالب بود، پس از او سلمان فارسي، و پس از او ابوذر.» و هر دوي آنها از شيعيان عل�� ميباشند.[9]
و سيوطي روايت ميكند كه: علي و حسن بن علي از كساني بودهاند كه كتابت علم را ميان صحابه مباح كرده و دست به كتابت زدند.
و أبورافع غلام رسول الله و پاسدار بيت المال علي در كوفه، كتاب «سنن و احكام و قضايا» را نوشت. موسي بن عبدالله بن حسن ميگويد: مردي از پدرم از تشهّد سوال كرد. پدرم گفت: بياور كتاب ابورافع را. آن كتاب را بيرون آورد و آن
ص 19
مطلب را براي ما قرائت نمود.
امّا عليّ بن أبورافع كتابي در فنون فقه بر مذهب أهل البيت نوشت - يعني آراء عليّ بن أبيطالب - و أئمّه مقام و شأن اين كتاب را عظيم ميشمردند و شيعيان خود را بدان وادار مينمودند.
و از زمرۀ شيعيان علي، زيد جهضمي ] جُهَني [ است كه در ركاب علي جنگ كرد، و كتابي تأليف كرد كه خطبههاي آنحضرت را شامل بود.
و از ايشان است رَبِيعَة بْن سُمَيع كه كتابي در زكات شتر و گاو و گوسفند دارد.
و از ايشان است عبدالله بْن الْحُرّ الْفارسي[10]؛ وي شمّهاي از حديثي را كه در عهد رسول خدا جمع نموده بود نوشت.
و از ايشان است أصْبَغ بْن نُباته كه از صحابۀ علي بود، و از او روايت كرد كتاب عهد وي را به سوي مالك أشْتَر نَخَعي و وصيّتش را به پسرش: محمّد بن حَنَفِيَّه.
و از ايشان است سُلَيْم بن قَيْس هِلالي كه از صحابۀ علي بود، و داراي كتابي در امامت ميباشد؛ و داراي مقامي رفيع و منزلتي عالي است در مذهب از حيث اصول. - تا آنكه گويد: و پيش از امام باقر صحيفهاي نزد امام زين العابدين بود كه مُسَمَّاۀ به «صحيفۀ كامله» بوده است. و از امام زين العابدين به سوي شيعه رسالههائي بازگرديد كه از جملۀ آنهاست رسالۀ حقوق و رسالهاي به سوي ابنشِهاب زُهْري.[11]
و همچنين عَمْرو بْن أبي مِقْدام كتابي جامع در فقه تأليف نمود كه آن را از امام
ص 20
زينالعابدين روايت مينمايد.
و چون نوبت امامت به امام صادق رسيد مردم را بر تدوين علم برانگيخت و تشويق و ترغيبي بليغ نمود، موضوع آن علم هر چه بوده باشد: ديني يا دنيوي. فقه عبادات يا معاملات يا علوم تطبيقيّه؛ و پيوسته ميگفت: الْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَي الْكِتَابَةِ. «دل اعتمادش به نوشتن است.»
و خود آن امام علوم را بر تلاميذش املاء ميكرد، و براي آنان دوات و كاغذ مي آورد و ميگفت: اُكْتُبُوا فَإنَّكُمْ لَاتَحْفَظُونَ حَتَّي تَكْتُبُوا. «بنويسيد، به علّت آنكه شما حفظ نميگرديد مگر زماني كه بنويسيد.»
و سفيان ثَوْري از وي تقاضا كرد تا حديث خطبۀ رسول الله را در مسجد خَيْف روايت كند و از وي اميد داشت تا او امر كند تا براي سفيان كاغذ و دوات بياورند و سفيان ثبت نمايد.
امام صادق امر كرد تا آوردند و سپس املاء نمود: بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. خُطْبَةُ رَسُولِ اللهِ فِي مَسْجِدِ الخَيْفِ: نَضَّرَ اللهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْتَبْلُغْهُ!
يَا أيُّهَا النَّاسُ! لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ! فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ. وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إلَي مَنْ هُوَ أفْقَهُ مِنْهُ.
«به اسم خداوند كه داراي صفت رحمانيّت و رحيميّت است. خطبۀ رسول خدا در مسجد خَيْف: خداوند شاداب و خرّم گرداند بندهاي را كه كلام مرا بشنود و آن را حفظ كند و برساند آن را به كسي كه كلام من به وي نرسيده است.
اي مردم! واجب است هر كس از شما حضور دارد آن را برساند به كسي كه حضور ندارد؛ چرا كه چه بسيار، بَرَنده و روايت كنندۀ فقهي وجود دارد كه خودش داراي فقه و درايت روايت نميباشد. و چه بسا، بَرَنده و روايت كنندۀ فقه و علمي وجود دارد كه آن را به سوي كسي كه از او أفقه و أعلم است ميبرد و براي او روايت مينمايد.»
و عبدالله حَلَبي كتابي نوشت و آن را بر امام صادق عرضه داشت، و حضرت آن
ص 21
را نيكو و صحيح شمردند. و اينك خواهيم ديد: يونس بن عبد الرّحمن كتاب «يَومٌ وَ لَيْلَةٌ» را به نوادۀ آنحضرت امام عسكري عرضه ميدارد و حضرت آن را صحيح ميشمارند و امر ميكنند تا بدان عمل نمايند.
و چون امام مهدي در نيمۀ دوم از قرن سوم غائب گرديد، شيعه نيازمند شد تا رجوع كند به مُدَوَّناتي كه خزينههاي شيعه آنها را ذخيره كرده بود؛ زيرا كه نزد شيعه امام آشكاري نبود تا از او مسائل خود را بپرسند؛ و لهذا كتابت در نزد شيعه در قرن چهارم رو به فزوني نهاد.[12]
مرحوم آية الله سيّد حسن صدر در «الشِّيعة و فنون الإسلام» گويد: الصَّحِيفَةُ الثَّالِثَةُ: في أوّلِ مَنْ صَنَّفَ الآثَارَ مِنْ كِبَارِ التَّابِعِينَ مِنَ الشِّيعَةِ.
اين جماعت چون تدوينشان در عصر واحدي بوده است نميدانيم كدام يك از آنها در تصنيف و تدوين مقدّم بودهاند. و ايشان عبارتند از:
عَلِيّ بْن أبي رافِع
صحابي اميرالمومنين عليهالسّلام و خازن بيت المال او و كاتب او بوده است.
نجاشي در كتاب خود در اسماء طبقۀ اوّل از مصنِّفين چون سخن از مُصَنِّفين اصحاب ما به ميان ميآورد دربارۀ او ميگويد: وي از تابعين و از برگزيدگان شيعهوازصحابۀ اميرالمومنين و كاتب او بوده است و بسياري از احكام و سُنَّت راحفظ داشته است و كتابي را در فنوني از فقه وضوء و نماز و سائر ابواب تدويننموده است. و سپس إسناد خود را به روايت از او متّصل ميكند.[13] و براي
ص 22
برادرش:
عُبَيْد اللهِ بْن أبي رافِع
كاتب اميرالمومنين، كتاب قضاياي اميرالمومنين عليهالسّلام ميباشد. و كِتَابُ مَنْ شَهِدَ مَعَ أمِيرالْمُومِنينَ عليهالسّلام الْجَمَلَ وَ صِفِّينَ وَ نَهْرَوَانَ من الصَّحابة؛ همان طور كه در «فهرست» شيخ ابو جعفر طوسي رحمهاللهعليه وارد است.
و در «تقريب» ابن حَجَر وارد است كه: او كاتب علي بوده و از ثِقات از طبقۀ سوّمين ميباشد.[14]
أصْبَغ بن نُبَاتَة مُجاشِعي
نجاشي ميگويد: او از خواصّ اميرالمومنين عليهالسّلام است، و پس از ارتحال آنحضرت عمر كرد. عهد حضرت را به أشْتَر، او روايت كرد. (و آن كتابي است معروف.) و أيضاً وصيّت حضرت به پسرش: محمّد بن حَنَفِيَّه را روايت نمود. و شيخ ابوجعفر طوسي در «فهرست» اضافه كرده است كه: وي كتابي در مَقْتَل حسين بن علي عليهماالسّلام دارد كه دَوْري از او روايت كرده است.[15]
سُلَيْم بن قَيْس هِلالي
ابو صادق، از اصحاب اميرالمومنين عليهالسّلام ميباشد. براي وي كتاب جليل و عظيمي است كه در آن از علي و سلمان فارسي و ابوذرّ غفاري و مقداد و عمّار ياسر و جمعي ديگر از بزرگان صحابه روايت ميكند.
شيخ ابوعبدالله نُعْماني كه نامش در جملۀ أئمّه تفسير گذشت در كتابي كه در غيبت دارد پس از نقل حديثي از كتاب سليم بن قيس، بدين عبارت دربارۀ او
ص 23
تعريف نموده است:
در ميان جميع شيعه از كساني كه حاملين علم بودهاند و آن را از أئمّه نقل كردهاند خلافي نيست در اينكه كتاب سُلَيم بن قَيْس هلالي اصلي است از كتب اصول كه آن را اهل علم و حاملين حديث اهل بيت روايت كردهاند و قديميترين آن اصول محسوب ميگردد تا آنكه ميگويد: كتاب سُليْم از اصولي است كه شيعه بدان رجوع ميكند و بدان اعتماد و تكيه مينمايد - انتهي.
سليم در ابتداي امارت حجّاج بن يوسف در كوفه وفات نمود.
مِيْثَم بن يَحْيَي أبُوصَالِح تَمَّار
از خواصّ اميرالمومنين عليهالسّلام و صاحب سِرِّ اوست. وي داراي كتابي است جليل كه از او شيخ ابوجعفر طوسي، و شيخ ابوعمرو كشِّي و صاحب «بشارة المصطفي» نقل نمودهاند. ميثم در كوفه رحلت نمود. وي را عبيدالله بن زياد به جرم تشيّع كشت.[16]
محمَّد بْنُ قَيْس بَجَلي
كتابي دارد كه آن را از اميرالمومنين عليهالسّلام روايت ميكند. شيوخ گذشته او را از تابعين از شيعه به حساب آوردهاند و كتابش را روايت كردهاند.
شيخ ابو جعفر طوسي در «فهرست» از عبيد بن محمّد بن قَيْس با إسناد خود آورده است كه گفت: چون ما اين كتاب را بر أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين: عرضه داشتيم فرمود: اين كلام عليّ بن أبيطالب عليهالسّلام ميباشد.
و اوّل كتاب اين عبارت است كه: كَانَ يَقُولُ إذَا صَلَّي قَالَ فِي أوَّلِ الصَّلاةِ - تا آخر كتاب.[17]
ص 24
يَعْلَي بن مُرَّة
نسخهاي دارد كه آن را از اميرالمومنين عليهالسّلام روايت ميكند و نجاشي در «فهرست» إسناد خود را در روايت از آن نسخه به وي ميرساند.[18]
عَبَيْدُاللهِ بن الحُرِّ الْجُعْفِيُّ الْكُوفِيّ
از تابعين شاعر اسبسوار و جنگاور ميباشد. براي وي نسخهاي است كه آن را از اميرالمومنين عليهالسّلام روايت مينمايد. در ايّام مختار ] در كوفه [ فوت كرد. نجاشي وي را در طبقۀ اول از مصنّفين شيعه ذكر نموده است.[19]
رَبِيعَةُ بْنُ سُمَيع
كتابي در زكات شتر و گاو و گوسفند دارد. نجاشي وي را در طبقۀ اوّل ازمصنّفينشيعه ذكـر كرده اسـت و افـزوده است كه: او از بزرگان تابعين بوده است.[20]
حارِثُ بْنُ عبدالله أعْوَر هَمْداني
أبو زُهَير از اصحاب اميرالمومنين عليهالسّلام است. وي داراي كتابي است كه در آن مسائلي را كه اميرالمومنين عليهالسّلام بدانها خبر به يهودي دادهاند، روايت مينمايد. آن مسائل را عَمْرو بن أبي مِقدام از أبواسحق سبيعي از حارث همداني از اميرالمومنين عليهالسّلام همان طور كه در «فهرست» ابو جعفر شيخ طوسي آمده است روايت مينمايد. او در زمان خلافت ] عبدالله [ بن زبير وفات نمود.[21] [22]و
ص 25
مرحوم سيد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» همين مطالبرا قـدري مشـروحتر همان طور كه در تعليقه اشاره نموديم ذكر نمـوده است.[23]
بايد دانست كه: علي بن ابي رافع داراي مقام و منزلتي عظيم در تدوين فقه شيعه ميباشد به طوري كه كتاب او را مورد عمل خود قرار ميدادند، و خلاصه مانند رسالۀ عمليّه آن را محترم به شمار ميآوردند.
آية الله سيّد حسن صَدْر همان طور كه ديديم در مواضع كثيري از وي نام ميبرد، و در كتاب عاليقدر خود در فصل ثالث كه در تقدّم شيعه در علم فقه ميباشد، صحيفۀ اوّل را راجع به اوّلين مُصَنِّف و مدوِّن و مرتِّب فقه بر ابوابي قرارميدهد و فقط و فقط آن را اختصاص به علي بن ابورافع ميدهد.
وي بعد از شرحي از ترجمۀ او ميگويد: جمع كرد كتابي را در فنون فقه از وضوء و صلوة و سائر أبواب. درس فقه را از اميرالمومنين عليهالسّلام بياموخت و در ايّام حيات خود حضرت آن را گرد آورد. اوّل آن باب وضو ميباشد: إذَا تَوَضَّأ أحَدُكُمْ فَلْيَبْدَأْ بِالْيَمِينِ قَبْلَ الشِّمَالِ مِنْ جَسَدِهِ.
نجاشي ميگويد: و دأب و دَيْدَن شيعه اين بود كه:اين كتاب را معظّم ميشمردند و او اوّلين كس از شيعه ميباشد كه در فقه تصنيف نموده است.
جلال الدّين سيوطي ذكر كرده است كه: نخستين كس كه تصنيف كرده است يعني از اهل سنّت در فقه، الامام ابوحنيفه بوده است. و چون مشهود و معلوم است كه تصنيف علي بن ابورافع در فقه، در ايّام اميرالمومنين عليهالسّلام قبل از تولّد ابوحنيفه
ص 27
به مدّت درازي بوده است، بنابراين مراد سيوطي از اهل سنّت ميباشد؛ با آنكه پيش از ابوحنيفه جماعتي از فقهاي شيعه تصنيف در علم فقه نمودهاند، مانند قاسم ابن محمد بن أبي بكر تابعي، و سعيد بن مُسَيِّب فقيه قرشي مَدَني، يكي از فقهاي ششگانه، متوفّي در سنۀ نود و چهار كه تولّد وي در زمان خلافت عمر بن خطّاب بوده است.
قرابت حضرت صادق عليهالسّلام با قاسم بن محمد بن ابي بكر
و قاسم بن محمد بن ابي بكر در سنۀ صد و شش بنابر قول صحيح وفات كرده است. او جدّ مادري مولانا امام جعفر صادق عليهالسّلام بود؛ چون مادر حضرت: اُمّ فَرْوَه دختر قاسم بود.
و او با دختر امام زين العابدين علي بن الحسين عليهماالسّلام تزويج نموده بود.[24]
ص 27 و 28 (ادامه پاورقی)
ص 29
و عبدالله حميري در كتاب «قُرْب الإسناد» بدين عبارت ذكر كرده است كه: چون در نزد حضرت امام رضا عليهالسّلام، قاسم بن محمد بن أبيبكر و سعيد بن مُسَيِّب را نام بردند حضرت گفتند: كَانَا عَلَي هَذَا الامْرِ - يعني التّشيّع. «ايشان بر اين امر بودهاند - يعني شيعه بودهاند.»
و كليني در «كافي» در باب ميلاد ابوعبدالله الصّادق از يحيي بن جرير حكايت كرده است كه: حضرت ابو عبدالله الصّادق گفتند: سعيد بن مُسَيِّب، و قاسم بن محمد بن ابي بكر، و ابوخالد كابلي از ثِقات حضرت امام علي بن الحسين عليهماالسّلام بودهاند؛ و در حديث دگري است كه: آن دو نفر از حَواريّين علي بن الحسين عليهالسّلام بودهاند.[25]
مرحوم صَدْر در «تأسيس الشّيعة» نيز بعد از شرحي دربارۀ اوّلين تصنيف فقهي علي بن ابو رافع در اسلام گفتهاند: جلال الدّين سيوطي در كتاب «اوائل» كه گفته است: «نخستين كسي كه در فقه تصنيف نمود امام ابوحنيفه بود» به غلط رفته است،به علّت آنكه تولّد ابوحنيفه در سنۀ صد، و مرگش در سنۀ صد و پنجاه ميباشد، پس چگونه ميتواند او اوّلين مصنّف در علم فقه بوده باشد؟ مگر آنكه منظورش از نخستين، نخستين كس از علماي سنّت كه در فقه تصنيف كردهاند، بوده
ص 30
باشد كما هو الظّاهر؛ بنابراين با آنچه ما از تقدّم شيعه در اين موضوع ذكر نموديم تنافي ندارد.[26]
صحيفۀ كاملۀ سجّاديّۀ:
إنْجيل أهْلُ الْبَيْت، زَبور آل مُحَمَّد
ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» در ترجمۀ يحيي بن علي بن محمد حسيني رقّي گويد: او از حضرت صادق عليهالسّلام دعاي معروف به انجيل اهل البيت را روايت ميكند[27]. و گويد: دعاي صحيفه ملقّب است به زَبُور آلِ محمد صلی الله علیه و آله [28] و توصيف آن به كامله، يا براي كمال آن ميباشد و يا براي كمال مولّف آن، بنابر اينكه:
كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الْجَميلِ جَمِيلُ[29]
«هر چيزي از زيبا سر زند، آن نيكو و زيبا و جميل است.»
ص 31
(56)رَبِّ صَلِّ عَلَي أطَائبِ أهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لاِمْرِكَ، وَ جَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِكَ، وَ حَفَظَةَ دِينِكَ، وَ خُلَفَاءَكَ فِي أرَضِكَ، وَ حُجَجَكَ عَلَي عِبَادِكَ، وَ طَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَ الدَّنَسِ تَطْهِيراً بِإرَادَتِكَ، وَ جَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إلَيْكَ، وَ الْمَسْلَكَ إلَي جَنَّتِكَ.
(57) رَبِّ صَلِّ عَلَي مُحمَّدٍ وَ آلِهِ صَلَوةً تُجْزِلُ لَهُمْ بِهَا مِنْ نِحَلِكَ وَ كَرَامَتِكَ، وَ تُكْمِلُ لَهُمُ الاشْيَاءَ مِنْ عَطَايَاكَ وَ نَوَافِلِكَ، وَ تُوَفِّرُ عَلَيْهِمُ الْحَظَّ مِنْ عَوَائِدِكَ وَ فَوَائِدِكَ.
(58)رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ صَلَوةً لَا أمَدَ فِي أوَّلِهَا، وَ لَا غَايَةَ لاِمَدِهَا، وَ لَا نِهايَةَ لآخِرِها.
(59)رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِمْ زِنَةَ عَرْشِكَ وَ مَادُونَهُ، وَ مِلاَْ سَمَوَاتِكَ وَ مَا فَوْقَهُنَّ، وَ عَدَدَ أرَضِيكَ وَ مَا تَحْتَهُنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ، صَلَوةً تُقَرِّبُهُمْ مِنْكَ زُلْفَي، وَ تَكُونُ لَكَ وَ لَهُمْ رِضًي، وَ مُتَّصِلَةً بِنَظائِرهِنَّ أبَداً.
«بار پروردگار من! درود و رحمت خود را بفرست بر پاكان و پاكيزگان اهل بيت او: آنان كه ايشان را براي اجراي امر و ولايتت برگزيدي، و خزينه داران علم وگنجوران دانشت قرار دادي، و پاسداران و نگهبانان دينت نمودي، و جانشينان وخليفگان در زمينت فرمودي، و حجّتهاي خودت بر بندگانت كردي؛ و به اراده ومشيّتت از هر گونه رجس و پليدي منزّه و طاهر گردانيدي، و ايشان را وسيله ورابـطۀ به سـوي خودت قرار دادي، و راه و طريق سلوك به سوي بهشتت نمودي.»
«بار پروردگار من! درود و رحمتت را بر محمّد و آل او فرست، درود و رحمتي كه با آن از عطاي عظيم و كرامت جزيل خودت آنان را سرشار و بهرهمند كني، و هر قسم از اقسام نعمت و بركتت را از عطاهاي خزانۀ جودت بر آنان تكميل نمائي، و از فوائد و إنعامت بديشان عنايت كني.»
«بار پروردگار من! درود و رحمتت را بر وي و اهل بيت وي بفرست، درود و رحمتي كه ابتدايش را حدّي، و مدّت و درازايش را انتهائي، و پايانش را نهايتي نباشد.»
ص 32
«بار پروردگار من! درود و رحمتي بر ايشان بفرست هموزن عرش و كاخ هستي و عالم اراده و مَشيَّتَتْ و آنچه عرش و كاخ هستي و عالم مشيّتت زير نگين خود دارد، و به قدر گنجايش و فراگيري آسمانهايت و آنچه بر فراز و بالاي آسمانها ميباشد، و به تعداد زمينهايت و آنچه در پايين و زير آنها و آنچه در ميان آسمانهايت و زمينهايت وجود دارد، چنان درود و رحمتي كه بدان آنان را به خودت نزديك سازي، و آن درود و رحمت مورد پسند و خوشايند تو و ايشان بوده باشد، و هميشه و پيوسته به همانندان خود از آن درودها و رحمتها متّصل بوده باشد.»
(60) اللَهُمَّ إنَّكَ أيَّدْتَ دِينَكَ فِي كُلِّ أوَانٍ بِإمَامٍ أقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ، وَ مَنَارَاً فِي بِلَادِكَ بَعْدَ أنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَ جَعَلْتَهُ الذَّريعَةَ إلَي رِضْوَانِكَ، وَ افْتَرَضْتَ طَاعَتَهُ، وَ حَذَّرْتَ مَعْصِيَتَهُ، وَ أمَرْتَ بِامْتِثَالِ أوَامِرِهِ، وَ الاِْنْتِهَاءِ عِنْدَ نَهْيِهِ، وَ ألَّايَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَ لَايَتَأخَّرَ عَنْهُ مَتَأخِّرٌ. فَهُوَ عِصْمَةُ اللَّائِذِينَ، وَ كَهْفُ الْمُومِنينَ، وَ عُرْوَةُ الْمُتَمَسِّكِينَ، وَ بَهَاءُ الْعَالَمِينَ.
(61)اللَهُمَّ فَأوْزِعْ لِوَلِيِّكَ شُكْرَ مَا أنْعَمْتَ بِهِ عَلَيْهِ، وَ أوْزِعْنَا مِثْلَهُ فِيهِ، وَ آتِهِ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً، وَافْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً، وَ أعِنْهُ بِرُكْنِكَ الاعَزِّ، وَ اشْدُدْ أزْرَهُ، وَ قَوِّ عَضُدَهُ، وَ رَاعِهِ بِعَيْنِكَ، وَ احْمِهِ بِحِفْظِكَ، وَانْصُرْهُ بِمَلَائِكَتِكَ، وَامْدُدْهُ بِجُنْدِكَ الاغْلَبِ.
«بار خداوندا! تو حقّاً و تحقيقاً دين خودت را در هر زماني به واسطۀ امامي تأييد نمودي، آن امامي كه وي را به عنوان پرچم و رايت هدايت براي بندگانت برافراشتي، و چون ستون رفيع و منارۀ پرتو افكني در شهرهايت راهنما و دليل قرار دادي پس از آنكه ريسمانش را به ريسمانت متّصل كردي و آنان را سبب و وسيلهاي براي خشنودي و رضوانت قرار دادي، و فرمانبرداري و اطاعت از او را فريضه و واجب شمردي و از نافرماني و مخالفت او بر حذر داشتي، و به فرمانبرداري و انقياد از دستورات و اوامرش امر فرمودي، و اجتناب از منهيّات وي را لازم نمودي، و اينكه هيچ كس از او جلو نيفتد و پيشتر از او گام ننهد، و هيچ كس از او عقب نماند و دنبال او از راه و روش او باز نماند. بنابراين اوست كه پناه و ملجأ و حافظ و سدّ منيع
ص 33
پناه آورندگان، و كهف و حِصْن ايمان آورندگان، و دستاويز استوار و محكم تمسّك كنندگان، و فروغ و درخشش جهانيان است.»
«بار خداوندا! بنابراين به امامت و صاحب اختيار و وليِّ عالم امكانت الهام بخش تا شكرانۀ آنچه را كه به وي انعام و مرحمت فرمودي بگزارد و ادا كند، و به ما نيز الهام بخش مثل آن الهام را تا دربارۀ او امَّت سپاسگزار و مطيع و منقادي بوده باشيم، و از جانب خودت به او قدرت و تمكّن و سلطاني برومند و پشتوانۀ نصرت و پيروزي عطا فرما، و فتحي آسان و گشايشي سهل و بدون رنج براي او مقدّر كن، و با محكمترين و منيعترين اسباب پشتيباني خودت او را كمك نما، و پشتش را قوي و محكم و نيرومند بدار، و بازويش را قدرت و توانائي بخش، و وي را در تحت نظر و رعايت چشمت نگران باش، و در كنف حفظ و مصونيّت و حراستت حمايت كن، و با فرشتگان آسمانت او را ياري كن، و به وسيلۀ سپاه و لشگر پيروزمند و غالب و مظفّر خود او را مدد نما.»
(62) وَ أقِمْ بِهِ كِتَابَكَ وَ حُدوُدَكَ وَ شَرَائِعَكَ وَ سُنَنَ رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ اللَهُمَّ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ أحْيِ بِهِ مَا أمَاتَهُ الظَّالِمُونَ مِنْ مَعَالِمِ دِينِكَ، وَاجْلُ بِهِ صَدَأَ الْجَوْرِ عَنْ طَرِيقَتِكَ، وَ أبِنْ بِهِ الضَّرَّاءَ مِنْ سَبِيلِكَ، وَ أزِلْ بِهِ النَّا كِبِينَ عَنْ صِرَاطِكَ، وَامْحَقْ بِهِ بُغَاةَ قَصْدِكَ عِوَجاً.
(63) وَ ألِنْ جَانِبَهُ لاِوْلِيَائِكَ، وَابْسُطْ يَدَهُ عَلَي أعْدَائِكَ، وَهَبْ لَنَا رَأفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ تَعَطُّفَهُ وَ تَحَنُّنَهُ، وَاجْعَلْنَا لَهُ سَامِعِينَ مُطِيعِينَ، وَ فِي رِضَاهُ سَاعِينَ، وَ إلَي نُصْرَتِهِ وَالمُدَافَعَةِ عَنْهُ مُكْنِفِينَ، وَ إلَيْكَ وَ إلَي رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ اللَهُمَّ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِذَلِكَ مُتَقَرِّبِينَ.
«و به واسطۀ او كتابت و احكام و حدود قوانينت و شرايع حلال و حرام و سنّت و منهاج رسولت را - كه درود و تحيّت تو اي خداوند بر او و بر آل او بوده باشد - برپا بدار و استوار و ثابت فرما! و آنچه را كه از آثار دينت و معالم شريعتت، ستمكاران و متجاوزان محو و نابود كرده و ميرانيدند به وسيلۀ او حيات بخش و
ص 34
زنده ساز! و به واسطۀ او زنگار ستم و ظلم را از طريقه و راه استوارت بزداي، و مشكلات و سختيهائي را كه در راه وصول به تو نهادهاند به وسيلۀ او برطرف نما، و منحرفان و كجروان از صراط مستقيم و راهت را به واسطۀ او از ميان بردار، و آنان كه راه مستقيم و معتدل و استوار تو را كج نموده و امّت را به كژي و كاستي و اعوجاج كشاندهاند و طالب ناهمواري و نااستواري ميباشند، به وسيلۀ او ناپديد كن و از صفحۀ روزگار برانداز.»
«و دل او را براي دوستان و مواليانت نرم و مهربان فرما، و دست او را بر تسلّط و غلبه بر دشمنانت قوي و محكم گردان، و بر ما از رأفت و مهرباني و رحمت و بخشايش و تعطّف و دلجوئي و تحنّن و دلنوازي وي ببخش، و ما را در برابر اوامر و خواستههايش شنوا و فرمانبردار كن، و در تحصيل رضا و خشنوديش كوشا و ساعي نما، و ما را به گونهاي قرار ده كه براي نصرت و ياريش و مدافعۀ از دشمنانش در اطراف و جوانب او دور زنيم و پيرامون وي باشيم، و به سوي تو و به سوي رسول تو - كه درود و تحيّت تو اي خداوند بر او و بر آل او باد - در اثر اين رويّه و منهاج و اطاعت و انقياد، ازنزديكيطلبان و تقرّب جويندگان بوده باشيم.»
(64) اللَهُمَّ وَصَلِّ عَلَي أوْلِيَائِهِمُ الْمُعْتَرِفِينَ بِمَقَامِهِمْ، الْمُتَّبِعينَ مَنْهَجَهُمْ، الْمُقْتَفِينَ آثَارَهُمْ، الْمُسْتَمْسِكِينَ بِعُرْوَتِهِمْ، الْمُتَمَسِّكينَ بِوِلَايَتِهِمْ، الْمُوتَمِّينَ بِإمَامَتِهِمْ، الْمُسَلِّمينَ لاِمْرِهِمْ، الْمُجْتَهِدِينَ فِي طَاعَتِهِمْ، الْمُنْتَظِرينَ أيَّامَهُمْ، الْمَادِّينَ إلَيْهِمْ أعْيُنَهُمْ، الصَّلَوَاتِ الْمُبَارَكَاتِ الزَّاكِيَاتِ النَّامِيَاتِ الْغَادِيَاتِ الرَّائِحَاتِ.
(65) وَ سَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَ عَلَي أرْوَاحِهِمْ، وَاجْمَعْ عَلَي التَّقْوَي أمْرَهُمْ، وَ أصْلِحْ لَهُمْ شُوُونَهُمْ، وَ تُبْ عَلَيْهِمْ، إنَّكَ أنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، وَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ، وَاجْعَلْنَا مَعَهُمْ فِي دَارِالسَّلَامِ بِرَحْمَتِكَ يَا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ.[30]
«بار خداوندا! بر مواليان و تحت ولايت درآمدگان أئمّۀ: كه به مقامشان
ص 35
اعتراف و اقرار نمودند، و از روش و راه و طريقهشان پيروي كردند، و آثار و خصائصشان را دنبال نمودند و بدانها پيوستند، و به دستاويز ولايتشان چنگ زدند، و به پيشوائي و ولايت و سرپرستي و صاحب اختياريشان تمسّك جستند، و به امامتشان اقتدا نموده و مأموم قرار گرفتند، و فرمانشان را گردن نهادند، و در فرمانبرداري و اطاعتشان كوشيدند، و در انتظار دولت و شوكتشان انتظار كشيدند؛ و چشمانشان را به سوي آنان دوختند، درودها و تحيّتهاي خودت را كه مبارك و پرخير و رحمتند و پاك و پاكيزه و مصفَّي هستند و در حال رشد و نموّ و زندگي حياتي ميباشند، در صبحگاهان و شامگاهان ايصال بفرما.»
«و بر ايشان و جانهايشان سلام و درودت را نثار كن، و كار و كردار و امر و شأنشان را بر اصل و اساس تقوا و پرهيزگاري سامان بده، و شئونشان را هرگونه كه باشد برايشان اصلاح فرما، و توبۀ ايشان را قبول نما، چرا كه تو هستي كه حقّاً و حقيقةً پذيرنده و آمرزنده و قبول كنندۀ توبه و رجوعشان ميباشي، و داراي رحمت رحيميّت و مهرباني مخصوص، و بهترين آمرزندگان و غفران پناهان هستي، و ما را با همراهي و معيّت ايشان در خانۀ سلام و ايمني و سلامت قرار بده، به رحمت خودت اي رحم آورندهترين رحمت آورندگان!»
* * *
پاورقي
[1] آيۀ اوّل تا چهارم از سورۀ القلم: شصت و هشتمين سوره از قرآن كريم.
[2] - اين روايت را خطيب بغدادي در كتاب «تقييدالعلم» ص 91 در باب ذكرالرّواية عن الحسن بن عليّ بن ابيطالب در فصل دوم، از قسم ثالث: كُتُب الصّحابة با سند متّصل خود از شرحبيل أبوسعد روايت كرده است كه قال: دعا الحسن بن عليّ بنيه و بني أخيه فقال: يا بَنيَّ و بني أخي! إنّكم صِغار قوم يوشك أن تكونوا كِبار آخرين. فتعلَّموا العلم. فمن لميستطع منكم أنْ يرويه فليكتبه و ليضعه في بيته.
و أيضاً با سند ديگر خود از أبو نُعَيم حافظ تا برسد به شرحبيل بن سعد كه قال: جمع الحسين بن عليّ بنيه و بني اخيه فقال: يا بنيَّ! إنّكم اليوم صغار قوم أوشك أنتكونوا كبار قوم، فعليكم بالعلم فمن لميحفظ منكم فليكتبه. اين طور در اين روايت است كه گفت: جمع الحسين بن عليّ. و امّا قول صواب حسن است همان طور كه اوّلاً ذكر نموديم، والله اعلم - انتهي قول خطيب. و أقول: هيچ بُعدي ندارد كه اين قضيّه دو بار توسّط آن امامين همامين صورت گرفته باشد. باري خطيب چون روايت اوّل را به پايان ميرساند يوسف العشّ محقّق و معلّق كتاب در تعليقۀ آن گويد: با عين اين عبارت از يونس در «سنن» دارمي ج 1، ص 126 و «تاريخ بغداد»، ج 6، ص 399 و با سندي ديگر با اختلافي در لفظ در كتاب «جامع بيان العلم و فضله» ج 1، ص 82، و بدون سند در «كنزالعمّال» ج 5، ص 229 ازق در مدخل كر و مثل آن به اختصار در «علل الحديث» ج 2، ص 438، تا آنكه گويد: و اين خبر منسوب است به عليّ بن ابيطالب كه مضمون آن را براي جواناني از قريش فرمود: («ربيع الابرار زمخشري»، ج 1، ص 12.
[3] - اين روايت را تا اينجا مستشار عبدالحليم جندي در كتاب «الإمام جعفر الصّادق» ص 200 از صدوق در «أمالي» نقل كرده است.
[4] - در «بحارالانوار» طبع حروفي مطبعۀ حيدري، ج 2، ص 16 در كتاب العلم از «امالي» شيخ با اسناد مجاشعي از حضرت صادق عليهالسلام از پدرانش از اميرالمومنين عليهالسلام از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم بدين لفظ آورده است كه: إذا كان يوم القيمة وُزن مِداد العلماء بدماء الشّهداء فيرجح مداد العلماء علي دماء الشّهداء.
[5] - «معادن الجواهر» للسيّد محسن امين عاملي، ج 1، ص 9 تا ص 11.
[6] - يوسف العشّ در تعليقه گويد: مثل اين روايت با تقارب در عبارت از حضرمي در «المحدّث الفاصل» ج 4، ص 13 و از خود جماني به سند ديگر در «المحدّث الفاصل» ج 4، ص 13 وارد ميباشد.
[7] - مثل اين روايت را از داود در «تاريخ بغداد» ج 8، ص 357 آورده است و در آن از ابنمعين آورده است كه: ليس داود بشيءٍ، ماكتبت عنه.
[8] - «تقييد العلم» حافظ مورّخ ابوبكر احمد بن علي بن ثابت خطيب بغدادي صاحب «تاريخ بغداد» متولّد در سنۀ 392 و متوفّي در سنۀ 463 طبع اوّل دار إحياء السّنّة النّبويّة، ص 89 و ص 90 در فصل كتب صحابه، 3- ذكر روايت از اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام راجع به كتابت.
[9] - آية الله سيد حسن صدر در كتاب «الشّيعة و فنون الاسلام» ص 67 بعد از نقل گفتار ابنشهرآشوب فرموده است: شيخ شيعه: شيخ طوسي، و شيخ ابوالعبّاس نجاشي در دو كتاب خود در فهرست أسماء مصنّفين از شيعه، مصنّفي را از ابوعبدالله سلمان فارسي، و مصنّفي را از ابوذرّ غفاري ذكر كردهاند و إسنادشان را بدين دو كتاب اتّصال دادهاند. كتاب سلمان حديث جاثليق است و كتاب ابوذرّ كتابي است نظير خطبه، در آن امور واقعۀ پس از رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلّم راشرح ميدهد. سيد خونساري در كتاب «الرّوضات في احوال العلماء و السّادات» از كتاب «الزّينة» تأليف ابو حاتم در جزء سوم آن حكايت نموده است كه: لفظ شيعه در عصر رسول اكرمصلياللهعليهوآلهوسلّم لقب چهار نفر از اصحاب بود: سلمان فارسي، و أبوذرّ غفاري، و مقداد بن أسْوَد كندي، و عمّار بن ياسر. در كتاب «كشف الظُّنون» ذكر نموده است كه: كتاب الزّينة، تصنيف ابو حاتم سهل بن محمد سجستاني متوفّي در سنۀ 205 ميباشد.
[10] - در نسخۀ سيّد حسن صدر در «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ص 283 گويد : عُبَيد الله ابن الحرّ الجُعفي الفارس الفاتِك الشاعر ؛ و ممكن است در نسخۀ عبد الحليم اشتباهاً «ياء» در «فارسي» زياد شده باشد ؛ كما اينكه «عبيد الله» نيز اشتباهاً بصورت «عبد الله» آمده است .
[11] - و در همين عصر بخصوص، سعيد بن مُسَيِّب كه اوّل فقيه از فقهاء سبعۀ مدينه بود ميترسيد كه از وي علمي نوشته گردد. مردي نزد او آمد و از مسألهاي پرسش كرد او بر آن مرد املاء نمود. و پس از آن از رأيش پرسيد و سعيد جواب داد - و اين در حالي بود كه از كثرت فتاوايش وي را به سعيد بن مُسَيِّب جَريء نام نهادند - در اين حال آن مرد نوشت نظريّه و رأي و روايت سعيد را. پس از آن همنشينان سعيد به وي گفتند: اي ابومحمّد! آيا حديث نوشته ميشود؟! سعيد به آن مرد نويسنده گفت: كاغذ را به من بده! كاغذ را به سعيد داد و سعيد آن را پاره كرد.
[12] - «الإمام جعفر الصّادق» جمهوريّة المصر العربيّة؛ المجلس الاعلي للشّئون الإسلاميّة القاهرة ص�� 1397 ه ، ص 201 و ص 202.
[13] - در كتاب «تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام» مولّف محترم در ص 283 علاوه بر ذكر اين مطالب گويد: عمر بن محمّد گفت: موسي بن عبدالله بن حسن به من خبر داد از پدرش كه او براي خود نسخهاي از اين كتاب نوشته است، و آن را معظّم شمرده و تعليم مينمودند، و او (علي بن رافع) از تابعين جليل القدر است.
[14] - در همين مصدر ص 282 علاوه بر اين مطالب افزوده است كه: عبيدالله پس از سنۀ يكصد هجري وفات يافت.
[15] - در همين مصدر ص 283 علاوه دارد كه: ابنقتيبه بر تشيّع أصبغ تصريح نموده است در كتاب «معارف»، و ابنحَجَر در «تقريب» وي را نسبت به رفض داده است و گفته است: متروكٌ رُمِيَ بالرفض و از طبقۀ ثالثه ميباشد. يعني پس از سنۀ صد وفات يافته است.
[16] - در همين مصدر ص 283 ميافزايد كه: مِيْثم با كسرۀ ميم است و از اعاظم شهيدان در تشيّع ميباشد. و در كتاب «بشارة المصطفي» بسيار ميگويد: من در كتاب ميثم تمّار چنين يافتم.
[17] - در همين مصدر ص 283 آورده است و سند روايت شيخ را در «فهرست» به وي معنعناً ذكر نموده است.
[18] - در همين مصدر ص 284 آورده است و نجاشي إسناد خود را از عمر بن عبدالله بن يعلي بن مرّة ثقفي از پدرش از جدّش: يعلي بن مرّة به اميرالمومنين عليهالسلام ميرساند.
[19] - در همين مصدر ص 283 ذكر كرده است و افزوده است كه: او با مختار بود و ترجمۀ احوال او در رجال سيّد بحرالعلوم آمده است.
[20] - در همين مصدر ص 282 افزوده است كه او بعد از اميرالمومنين عليهالسلام وفات يافت.
[21] - در همين مصدر ص 282 ذكر كرده است و اضافه دارد كه او همْدانى به سكون ميم و حُواتى است با ضمّه حاء و دو نقطه فوقانى. و ابن حجر در «تقريب» بعد از آنكه او را از صحابه على شمرده است گفته است: او را شعبى در روايتش تكذيب كرده است و رَمْى به رفض شده و در روايت او ضعف وجود دارد، و نسائى فقط از او دو روايت نقل كرده است.
[22] - «الشِّيعة و فنون الاسلام» تأليف المرجع الدّيني الاكبر آية الله سيد حسن صدر، مطبعۀ عرفان سنۀ 1331 ه، ص 67 تا ص 69.
[23] - از ص 281 تا ص 284.
[24] - مرحوم سيد حسن صَدْر به همين عبارت در «تأسيس الشِّيعة» ص 298 در ترجمه سعيد بن مسيّب ضمناً ذكر نموده و گفته است: قلتُ: و القاسم بن محمّد بن أبي بكر.... كان تزوّج بنت الامام زين العابدين علي بن الحسين. اقول: آنچه از تواريخ بر ميآيد آن است كه: حضرت امام زين العابدين با قاسم بن محمّد پسرخاله بودهاند. زيرا دو دختر يزدجرد شهريار ايران را حضرت ابا عبدالله الحسين و محمّد بن ابي بكر به نكاح خويش درآوردند. از زوجه حضرت سيدالشّهداءعليهالسلام حضرت امام زين العابدين و از زوجه محمّد، جناب قاسم به دنيا آمدند. بنابراين، اين دو بزرگوار با يكديگر پسرخاله شدند. حضرت سجاد عليهالسلام امّ عبدالله دختر حسن بن علي بن أبيطالب را به نكاح خويش درآوردند و از وي حضرت امام محمّد باقر عليهالسلام پا به جهان گذاردند و قاسم بن محمّد دختر عموي خود: عبدالرّحمن بن أبي بكر را تزويج نمود و از وي امّفرَوه به دنيا آمد. حضرت باقر عليهالسلام ام فروه را به زني گرفتند و از او حضرت امام بحقّ ناطق جعفر الصادق متولد شدند. و كلامي كه از آن حضرت وارد است: وَلَّدَنِي أبُوبَكْرٍ مَرَّتَيْنِ * دلالت بر آن دارد. زيرا والده ماجده ا يشان: اُمّ فَرْوَه، پدرش قاسم بن محمّد بن أبيبكر بوده و مادرش اسماء بنت عبدالرحمن بن ابيبكر بود، لهذا از طرف پدر و مادر منسوب به او ميباشد. اين است ترجمه احوال قاسم و امّ فَرْوه و حضرت امام زين العابدين و الصّادقين : از جهت نسب.
* «أعيان الشّيعة» طبع دوم ج 43، ص 9: قول الصّادق عليهالسلام: إنَّ أبابَكر وَلَّدنِي مَرَّتَينَ . و «تنقيح المقال» ج 3، ص 73 در ترجمه حال امّ فَروه، و ابن حجر عسقلاني در «تهذيب التهذيب» ج 2، ص 103 در ترجمه حال حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام گويد: و اُمَّه اُمّ فروة بنت القاسم بن محمّد ابن أبي بكر و اُمّها أسماءُ بنت عبدالرّحمن بن أبي بكر، فلذلك كان يقول: ولّدني ابوبكر مرّتين.
در «تنقيح المقال» ج 2، ص 23 در ترجمه قاسم گويد: ظاهرٌ كَوْنُهُ إمَاميّاً لِمَارواه في مَحْكيِّ قربِ الإسناد عن ابن عيسي، عن البزنطي قال: ذكر عندالرّضا عليهالسلام القاسم بن محمّد خال أبيه و سعيد ابن المُسيِّب، فقال: كَانَا علي هَذَا الامرِ - إلي أن قال في رواية اُخري عن الصّادق عليهالسلام إنّه قال: و كانت اُمِّي مِمَّنْ آمَنَتْ و اتَّقَتْ وَ أحْسَنَتْ وَ اللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنيْنَ. قال الصّادق عليهالسلام : و مادرم گفت: پدرم گفت: يا اُمَّ فَرْوَةَ! إنّي لادْعُو اللهَ لِمُذنبي شيعتنا في اليوم و اللَّيلة ألفَ مَرَّة، لانّا فيما ينوبنا مِنَ الرّزَايَا نَصْبر علي ما نَعلم من الثَّواب، و هم يَصْبرون علي ما لايعلمون. و السَّنَد و إن لميكن بتلك المكانة من الصّحّة و النّقاء، إلاّ انَّا نبّهنا غير مرّة علي أنَّ مثل هذه الاخبار الَّتي رواها المشايخ الثلاثة في الكتب الاربعة يفيد ظنّاً أزيد من الظَّنِّ الحاصل من قول علماء الرِّجال.
و در كلامش عليهالسلام كه: مادرم گفت: پدرم گفت، تا آخر اشاره است به آنچه از خارج معلوم است كه: اين قاسم بن محمّد جدّ مادري مولانا حضرت صادق عليهالسلام، و پسر خالهمولانا حضرت سجادعليهالسلام ميباشد، و مادرش و امّ قاسم دو دختر يزدجرد بن شهريار آخرين كَسْري از پادشاهان عجم بودهاند. و تزويج امام حسين عليهالسلام به يكي، و تزويج محمّد بن ابي بكر به ديگري مشهور و در كتب مسطور است. تا آنكه صاحب «تنقيح» ميگويد: و مالك بن انس ميگفت: إنَّهُ مِنْ فُقَهَاءِ هَذِهِ الاُمَّةِ. وي در سنّ هفتاد و دو سالگي در سنه يكصد و يك وفات يافت.
و ايضاً در «تنقيح المقال» ج 3، ص 73 در ترجمه امّ فَرْوَه گويد: دختر قاسم بن محمّد بن ابيبكر و مادر مولانا الصادق عليهالسلام است و مادرش اسماء دختر عبدالرّحمن بن ابي بكر ميباشد. و از اين جهت بود كه حضرت صادق عليهالسلام ميگفت: وَلَّدَنِي أبُوبَكْرَ مَرَّتَيْنِ تا آخر.
و در «اعيان الشِّيعة» طبع دوم، ج 43 ص 9 و ص 10 در ترجمه احوال او تحت شماره 9467 آورده است كه: وي در قَديد كه منزلي است مابين مكّه و مدينه، در سنه 101 يا 102 يا 108 يا 112 فوت نمود. و گفت: كَفِّنُونِي فِي ثيابي الَّتي كَنْتُ أصَلّي فِيهَا: قَمِيصِي وَ إزاري و رِدَائي! و الْحيُّ أحْوجُ إلي الجديد من الْمَيِّتِ . «مرا كفن كنيد در لباسهايم كه در آنها نماز ميخواندم: پيراهنم و شلوارم و رِدايم. و زنده به پوشيدن لباس نو نيازمندتر ميباشد از مرده.» و عمرش هفتاد و يا هفتاد و دو سال بود و چشمانش نابينا گرديده بود، و او جدّ مادري حضرت صادق عليهالسلام از مادرش امّ فَروه دختر قاسم بود. و راجع به اين نسب است كه شريف رضي ميگويد:
وَ حُزْنَا عَتِيقاً وَهْوَ غَايَةُ فَخْرِكُمْ بِمَوْلِدِ بِنْتِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ
«و ما به سبب ميلاد قاسم بن محمّد دربرگرفتيم ابوبكري را كه او نهايت افتخار شما ميباشد!» گفته شده است كه: او با دختر امام زين العابدين عليهالسلام كه پسرخاله او بود تزويج نمود. و مادران آن دو، دختران يزدجرد بن شهريار آخرين اكاسره از پادشاهان فارس بودهاند.
و ابن سعد در «طبقات» ميگويد: مادر قاسم امِّ وَلَدي بوده است كه به او سُودَة گفته ميشده است، و مادر اُمّ فَروة أسماء بوده است و بعضي او را قَرِيبَة دختر عبدالرّحمن بن ابيبكر گفتهاند، و اين است معني قول امام صادق عليهالسلام: إنَّ أبابكر وَلَّدني مَرَّتينِ.
(أقوال العلماء فيه) (ما قاله علماءُ الشِّيعَة)
حِمْيَري در «قُرْب الإسناد» در آخر جزء سوم با سند خود روايت نموده است كه چون نام قاسم بن محمّد دائي پدر حضرت امام رضا عليهالسلام و نام سعيد بن مسيّب را نزد آن حضرت بردند فرمود: كَانَا عَلَي هَذَا الامْرِ «بر اين امر بودهاند» يعني التشيّع. و قال: خطب ابي إلي القاسم بن محمّد، يعني أبَا جعفر عليهالسلام. فقال القاسم لابيجعفر: إنّما كان ينبغي لك أن تذهب إلي أبيك حتّي يزوّجَك. (اهـ) «و آن حضرت فرمود: پدرم - يعني ابا جعفر عليهالسلام - از قاسم بن محمّد دخترش را خواستگاري نمود. قاسم به پدرم ابوجعفر گفت: براي تو سزاوار است كه نزد پدرت بروي و او براي تو همسر گزيند!» و مادر حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام، همان طور كه گذشت امَّ فَروه بنت قاسم بن محمّد بود و بنابراين ايجاب ميكند كه: قاسم جدّ پدرش باشد (يعني جدّ مادري پدر حضرت امام رضا عليهالسلام) نه دائياش، و شايد كلمه دائي بجاي جدّ اشتباهاً واقع شده است، و يا آنكه اسمي قبل از قاسم از قلم افتاده باشد، و او پسر قاسم بوده باشد، و قول ظاهرتر و بهتر همين است. و احتمال دگري در اينجا نيز ميرود و آن اين است كه: لفظ دائي (خال) تَوَسُّعاً در مطلق اقوام مادري استعمال شده باشد.
امّا در «كشف الْغُمَّة» از حافظ عبدالعزيز بن الاخْضَر الجنابذي اينطور ذكر شده است كه: حضرت باقر عليهالسلام مادرش امّ عبدالله دختر حضرت امام حسن بن علي عليهماالسّلام ميباشد. و مادر ام عبدالله امّ فَروه دختر قاسم بن محمّد بن ابي بكر است. و اين مطلب با بودن امّ فروه مادر حضرت صادق عليهالسلام سازش ندارد كمالايخفي. آن كس كه دختر قاسم را خواستگاري نمود حضرت ابوجعفر باقر عليهالسلام بود و وي پدر جدّ حضرت امام رضا عليهالسلام بوده است. و بسياري از اوقات به جد هم، پدر ميگويند. تمام شد مورد حاجت ما از گفتار مرحوم سيد محسن امين ؛ .
و حقير فقير گويد: در كلام جنابذي اشكال دگري نيز موجود است. و آن اين است كه: مادر حضرت باقر عليهالسلام كه زوجه حضرت امام سجاد زين العابدين عليهالسلام بودهاند، امّ عبدالله دختر امام حسن مجتبي عليهالسلام است. و نميشود مادرش امّ فَرْوه دختر قاسم زوجه حضرت امام حسن عليهالسلامبوده باشد. زيرا قاسم در طبقه حضرت سجّاد است. نه در طبقه حضرت امام حسن مجتبي عليهالسلام. وفات حضرت مجتبي در سنه 50 هجريّه و رحلت حضرت سجاد عليهالسلام در سنه 95 بوده است. يعني چهل و پنج سال تفاوت زمان دارند.
و اما آنچه مرحوم سيد حسن صدر در دو كتاب «تأسيس الشِّيعة لعلوم الاسلام» و «الشِّيعةُ و فنونُ الاسلام» همچنانكه ديديم به طور جزم، و مرحوم سيدمحسن أمين در «أعيان الشِّيعة» به طور قيلَ (چنين گفته شده است) فرمودهاند كه: أنّه كان متزوّجاً بنت الإمام زين العابدين عليهالسلام در صورت فرض صحّت و تحقّق، ربطي به نَسَب حضرت امام صادق عليهالسلام ندارد بلكه نكاح و ازدواجي است كه در كنار صورت پذيرفته است. حال اين ازدواج قبل از اسماء دختر عبدالرّحمن با قاسم بوده است؟ و در فرض رحلت زوجۀ حضرت سجاد: مادر حضرت باقر عليهالسلام بوده و يا پس از فوت اسماء بوده است؟ علي جميع التقادير اشكالي ثبوتاً در امكان قضيّه نميباشد، وليكن كيفيّت تحقّق و اصل تحقّق آن اثباتاً پس از امكان ثبوت، احتياج به تتبّع بيشتري دارد.
[25] - «الشيعة و فنون الاسلام»، ص 79 و ص 80.
[26] - «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» ص 298.
[27] - «معالم العلماء» در فهرست كتب شيعه و أسماء مصنّفين آنها چه از قديم و چه از متأخّرين، تأليف محمّد بن علي بن شهر آشوب مازندراني متوفّي در سنه 588 طبع دوم، مطبعه حيدريّه نجف اشرف سنه 1380 ص 131 شماره 886.
[28] - «معالم العلماء» ص 125 در شماره 847 در ترجمه متوكّل بن عمير بن متوكّل آورده است كه: وي از يحيي بن زيد بن علي دعاء صحيفه را كه ملقّب ميباشد به زبور آل محمّد روايت نموده است. اقول: كثرت دَوَران لفظ انجيل اهل بيت و زبور آل محمّد براي صحيفه كامله سجّاديّه به طوري است كه آن را به صورت عَلَم در آورده است و در ميان كتب علماء و اعلام بسيار به چشم ميخورد. ميرداماد در شرح صحيفه خود ص 58 به حكايت ابن شهر آشوب تصريح كرده است و محقّق فيض در شرح صحيفۀ خود مطبوع با «نورالانوار» جزائري در ص 249 ايضاً تصريح نموده است. و آيةالله ميرزا محمّد علي مدرس چهاردهي جيلاني در شرح صحيفه فارسي خود در ديباجه آن ص 3 چنين گويد: بدانكه بودن صحيفه از حضرت امام السّاجدين عليه الصّلوة و السّلام از واضحات و لائحات است. خدشهاي در سند او نيست حتّي آنكه غزالي گويد كه آن صحيفه زبور آل محمّد صلياللهعليهوآلهوسلّم است.
[29] - «شرح صحيفه» سيد عليخان كبير، طبع رحلي سنگي سنه 1334، صفحه 13. وفات سيد به نقل «الذّريعة» ج 6، ص 124 از مآثر الكرام سنه 1120 بوده است.
[30] - «صحيفه كامله سجّاديّه» دعاي چهل هفتم: دعاي روز عرفه، فقرات 56 تا 65.