كلامي را كه مَغنيّه از أعلام نقل كرده است و خودش نيز بياني در پيرامون آن
ص 270
دارد بعضي از آنها صحيح و بعضي نادرست است.
زيرا اوّلاً گرچه علم امامان از پدرانشان اخذ شده است تا برسد به رسول اكرم صلی الله علیه و آله و ايشان داراي علم اكتسابي بودهاند، ولي بدون شكّ اين علم با علم وجداني و دروني و لَدُنِّي و ذاتي ايشان توأم بوده است، و تا آن علم نوري باطني در دل ندرخشد علم كسبي تنها به جائي نميرساند.
آنان بشرند، و در غرائز و طبايع بشرند، ولي بشريّت جلوگير نميشود از بروز استعدادهاي ذاتي و علم واقعي كه از درون بجوشد؛ و ايشان را از روي اختيار-نه اضطرار و اجبار- داراي ملكاتي و علومي بنمايد كه از دسترس عامّۀ بشر خارج است و آن عبارت است از اطّلاع بر مغيبات و كشف اسرار و علم بر ضماير و نيّات و وقوع حوادث و امثال ذلك.
وقتي ما بالوجدان اين گونه علوم را در ميان علماي بالله و بأمرالله كه در ميان ما هستند، مشاهده كردهايم و ميكنيم، آيا سزاوار است كه دربارۀ ايشان انكار كنيم، فقط به جرم آنكه از اهل بيت ميباشند و علوم خود را از يكديگر اخذ نمودهاند؟!
اخذ هر امامي علوم خود را از امام پيشين امري است مسلّم؛ ولي معنايش آن نيست كه: يكايك از فروع جزئيّه را از اوّل كتاب طهارت تا آخر كتاب ديات، امام قبل براي بعدي بيان نمايد، و جزئيّات علوم عقليّه و معارف الهيّه را به شمار آورد.
معني آن اين است كه: امام پيشين به امام بعد از خود كلِّيَّات و اصول را ميدهد. تفرّع فروع، و شرح و بسط و گسترش آن طبق حالات مختلفۀ خودشان و طبق استعداد و لياقت محيط و اُمَّتشان و طبق مقتضيات زمان و مكان راجع به انشاء خود آنهاست.
بنابراين وصول به جزئيّات از كلّيّاتِ كتاب و سنّت براي آنان مستلزم اعمال قوّۀ عقليّه و ادراك قلبيّه است كه از آن تعبير به مشاهدات غيبيّه ميگردد، و اختصاص به
ص 271
آنان دارد.[1]
ص 272
ما نميگوئيم: اين براي ساير افراد بشر محال است، وليكن ميگوئيم: غالب بلكه اكثريّت افراد اين راه را نميپيمايند و استعدادات قلبيۀ ايشان براي كشف غيب مختفي ميماند، وليكن ايشان اين راه را پيمودهاند و در رأس قرار گرفتهاند و داراي مقام صدارت و پيشوائي و امامت گشتهاند. افراد ديگر هم اگر بخواهند راه را طي كنند راه خدا بسته نيست، و به همان محلّ و منزلي ميرسند كه آنان رسيدهاند، گرچه مقام امامت و جلوداري مختصّ به ايشان است و قابل زوال نيست و قابل تغيير و تبديل نميباشد.
ثانياً شما دربارۀ اماماني كه در سنّ كودكي به امامت رسيدهاند و روزها و شبهاي درازي را در طول عمر خود با پدر أمْجدشان صرف ننمودهاند چه ميگوئيد؟! دربارۀ امام زمان طفل چهار ساله كه پدر خود را از دست داد چه ميگوئيد؟! آيا ميگوئيد: در هر لحظه از بَدْوِ تولّد او تا زمان رحلت خويشتن دائماً در گوش او ميگفت: قال أبِي عَنْ جَدِّي ... عَنْ رَسُول الله كذا؟! اگر امام دويست سال هم عمر كند و فرزندش حيات داشته باشد اين مسائل جزئيّه كه پايان ندارد و خاتمه پيدا نميكند.
شما دربارۀ حضرت امام محمّد تقي علیه السّلام چه ميگوئيد؟! آن امام در وقت
ص 273
ارتحال پدر أمْجَدش هفت ساله يانه ساله بود، و اضافه كنيد كه: حدود دو سال هم كه حضرت امام رضا علیه السّلام در سفر بودند و رابطۀ ظاهري در ميان نبود؛ بنابراين حضرت جواد الائمّه علیه السّلام فقط پنج سال يا هفت سال پدر را ادراك كرده است.
شما در جواب اين مهم ميگوئيد: علوم آنان علوم لَدُنِّيّه ميباشد. امام حضور و غيبت ندارد، همان كودك چهار ساله و يا كودك پنج يا هفت ساله به واسطۀ انكشاف حقايق توحيد و معرفت در دل او ميتواند امام امّت گردد، و پيشوا و مقتداي پيرمردان هشتاد و نود سالهاي شود كه مسلَّماً فاقد اين درجۀ از توحيد و معرفت وسعه و إحاطۀ كلّيّه ميباشند، و إلاّ تقدّم مفضول بر أفضل صورت ميگيرد و اشكال شما به ابْن أبِي الْحَديد كه: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي قَدَّمَ الْمَفْضُولَ عَلَي الافْضَل بيرنگ خواهد شد.
اين جواب اختصاص به امامزمان و حضرتجواد- عليهما افضل الصّلوة والسّلام- ندارد، دربارۀ جميع امامان از اين قرار است. پس امامان داراي علم كَسْبي و داراي علم لَدُنِّي و غير اكتسابي ميباشند.
ثالثاً آيات قرآن كه علم غيب را منحصر در خدا ميداند بجاي خود محفوظ است، وليكن مقصود استقلال است، ولي اگر خدا به غير خود از جهت ظهور و مظهريّت عطا كند و استقلالي در ميان نباشد چه اشكالي را در برخواهد داشت؟!
رابعاً دأب شيعه و امامان شيعه اين بوده است كه: آيات قرآن همه را با هم مينگريستند و عامّ و خاصّ آنها را ملاحظه مينمودند. آيات حصر علم غيب در خدا عموميّت دارد، ولي آيۀ:
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَايُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أحَداً إلَّا مَنِ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ فَإنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً. لِيَعْلَمَ أنْ قَدْ أبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَ أحْصَي كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً[2] خاصّ است و عموم آنها را تخصيص ميزند، و مُفاد و نتيجهاش اين
ص 274
ميشود كه: خداوند عالم غيب است و بر غيب خود كسي را مطّلع نميگرداند مگر آن رسول مورد پسند خود را كه از غيب خود به وي خبر ميدهد.
و چون اين آيه در مورد هر رسولي و هر نبيّي تخصيص خورد و شما هم ميگوييد: تمام صفات انبياء و علوم مرسلين براي أئمّۀ دوازدهگانۀ شيعه ثابت است و فقط عنوان نبوّت در ميان نيست، در حديث مُجْمَعٌ عَلَيه بين فريقين: أنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَي إلَّا أنَّه لَا نَبِيَّ بَعْدِي «اي علي نسبت تو با من مانند منزلۀ هارون است با موسي مگر درجۀ نبوّت كه پس از من پيغمبري نميباشد» در اين صورت تمام مقامات و درجات پيامبران بجز خصوص عنوان مَنْصَب نبوّت براي اميرالمومنين علیه السّلام ثابت است، و به اتّفاق و اجماع علماي شيعه جميع مزايا و علوم و درجات و منزلههاي اميرالمومنين علیه السّلام براي جميع ائمّۀ طاهرين علیهم السلام ثابت است، و از مهمترين منازل و درجات، علم به غيب و كشف اسرار الهيّه و اطلاع بر مخفيّات و علوم ربوبي توحيدي است كه ساير مكاشفات مثاليّه را زير نگين دارد.
ما در جلد يازدهم و دوازدهم «امام شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام، فقط در علم اميرالمومنين علیه السّلام بحث نمودهايم و علوم غيبيّۀ آن حضرت بيشتر مجلّد دوازدهم را استيعاب كرده است؛ و از اوّل كتاب تا صفحۀ 147 كه درس 166 تا 170 را شامل ميگردد، فقط در پيرامون تفسير همين آيۀ مباركه:
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَايُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أحَداً إلَّا مَنِ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ مطالب غير قابل انكاري را دربارۀ علوم غيبيّۀ مولانا اميرالمومنين- عليه أفضل صلوات المَصلّين-
ص 275
ذكر نمودهايم.
اين راجع به علوم امام و علم اميرالمومنين علیه السّلام به طور كلّي. و اما راجع به خصوص علم جفر كه ايشان به پيروي صاحب «اعيان الشِّيعة» آن را در علم حلال و حرام و مصالح دنيوي و امور اخروي منحصر كردهاند، و اكتشافات غيبيّه را از آن زدودهاند، اين هم بدون وجه است. و در پاسخ از مطالب صاحب «اعيان الشيعة» و ايشان كه عباراتشان مفصّلاً ذكر شد بايد گفت:
چرا ما علم جفر را به معني اكتشاف از حوادث و وقايع آينده و اطلاع از مغيبات از راه بسط حروف به طريقي كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت اميرالمومنين علیه السّلام آموخته باشند انكار كنيم؟! و آن را علمي مستقل و كامل- نه مانند جفري كه امروزه مشهور است- ندانيم؟! امّا در مقام ثبوت، قاعدۀ امكان عقلي آن، به قانونِ كُلُّ مَا قَرَعَ سَمْعَكَ مِنَ الغرائبِ فَذَرْهُ فِي بُقْعَةِ الإمْكَانِ مَا لَمْيَذُدْكَ عَنْهُ قَائمُ الْبُرْهَانِ. [3]
«هر چه از غرائب به گوش تو خورد تا وقتي كه برهان قاطع، تو را از امكان آن منع ننمايد، آن را (در بوتۀ امتناع قرار مَده بلكه) در محلّ امكان باقي گذار.»
و اما در مقام اثبات، آيا اين همه دليل نقلي كافي نيست؟!
كلام إيجي كه از محقّقين متكلّمين عامّه است در كتاب «مواقف» و كلام محقّق
ص 276
عاليقدر ميرسيّدشريف جرجاني در «شرح مواقف» كه صريحاً اذعان ميدارد كه: جفر و جامعه دو كتاب علي علیه السّلام بودهاند و در آنها بر طريقۀ علم حروف، حوادث جهان تا انقراض عالم ذكر شده بود، و امامان معروف و مشهور از اولاد علي آن دو را ميشناختهاند و بدان حكم مينمودند- و اين مرد بزرگ از متكلّمين عامّه بوده و در تتّبع و اطلاعات و ادبيّات عرب داراي بهترين حاشيه بر كتاب «مطوّل» تفتازاني است- آيا شهادت چنين مردي كافي نيست؟! شهادت كسي كه خواجه حافظ شيرازي شيعۀ ما كه افتخار جهان اسلام و تشيّع است شاگرد او بوده، و مرتّباً به درس وي حضور مييافته است. [4]
ص 277
آيا شهادت ابن صَبَّاغ مالكي در كتاب نفيس و ارزشمند «الفُصُول المُهِمَّة» كه تا به حال يكي از مصادر مهمّۀ منقولات علماي بزرگ شيعه ميباشد كافي نيست؟!
آيا دلالت نيمي از اخبار كثيره كه در اين باره وارد شده است، و ما از «بصائر الدَّرجات» صَفّار به نقل مجلسي ذكر نموديم، و در آنجا حضرت امام رضا علیه السّلام صريحاً مينويسند كه: «جَفْر و جامعه دلالت دارند بر عدم تماميّت و به سر نگرفتن ولايت عهد» كافي نيست؟!
آيا كلام مفصّل «كشف الظّنون» از يك مرد سنّي مذهب كه آن را بتمامه نقل نموديم كافي نيست؟!
آيا كلام محمّد بن طَلْحة شافعي در كتاب «مَطَالِبُ السَّوول» كه از اعاظم علماي اهل سنّت است و كلام وي را حتّي علماي شيعه مورد استدلال و شاهد قرار ميدهند؛ و از اين كتاب ارزشمند در مصنّفات شيعه مطالبي عالي و گرانقدر به چشم ميخورد، كافي نيست؟!
آيا كلام ابن خلدون در مقدّمۀ خود كه آن را به طور تفصيل بيان كرديم و در آن ميگويد: حضرت صادق علیه السّلام بعضي از أقرباي خود را مانند يحيي بن زيد از خروج منع نمودند و مصرع و مقتلش را به وي معرّفي كردند و او نشنيد و عصيان نمود و خروج كرد و در جوزجان به قتل رسيد؛ و گفتار مفصّلي كه در شرح وقايع نظير اين ذكر ميكند و ميگويد: اين مطالب از اهل بيت جاي شكّ و ترديد نيست، كافي نيست؟!
اينها همه از مصادر مهم و مُتقن و معروف و مشهور اهل سنّت است كه كلامشان براي مورّخين واهل سير و متكلّمين حجّت است، تا چه رسد به صدها كتابي كه از شيعيان به دست علماي ايشان تصنيف شده و در آن نام جفر را برده و در انتسابش به اميرالمومنين علیه السّلام ترديد نكردهاند.
ص 278
كلام أبُوالْعَلايِ مَعَرِّي را ضمن دوبيتياش ديديم كه: به عنوان دفاع از اهل بيت و رفع تعجّب مُشكّكين چگونه مطلب را مبيّن و مدلّل ميسازد؛ با آنكه همه ميدانيم: أبوالعلا مردي است در بحث سرسخت، و به زودي زير بار گفتار بدون برهان و دليل نميرود.
و چقدر ابن خلدون خوب مسأله را بدين چند كلمه مدلّل ساخته بود كه: وقتي ما ميبينيم نظير اين اخبار از اقارب و ذراري و مُنْتسبين به امامان شيعه و حضرت صادق واقع شده و تحقّق آن مشهود گرديده است؛ چرا دربارۀ خود آنها كه عين خاندان رسالت و حقيقت اهل بيت ميباشند ترديد نمائيم؟!
در اين صورت به صاحب «اعيان الشّيعة» وَ مَنْ يَحْذُو حَذْوَهُ بايد گفت: استبعاد شما بيمورد است و اگر شما هم مانند بعضي از تلامذۀ مرحوم آخوند ملاّ حسينقلي همداني آن عارف بزرگ در نجف به درس او ميرفتيد، باور كردن اين امور و نظير آن براي شما سهل ميگشت. امّا نه تنها شما بلكه هر يك از علمائي كه از آن مَشْرب إشراب نشدهاند، و به فقه و اصول و حديث و تفسير تنها قناعت ورزيدهاند، و دلشان از انوار ملكوتي إشراب نگرديده، و عوالم غيب را خود شهوداً لَمْس و مَسّ نكردهاند بدين درد مبتلا ميباشند.
مگر آنكه گرفتار بحث و نوشتار بعضي از علماي سنّي مذهب بشويد، و آنها طبق اين گفتارتان از باب جدل بگويند: دليل بر حقّانيت ما اين است كه: در ميان ما عرفاي بزرگ كه داراي شهود وجداني و علوم غيبيّه بودهاند بسيار ديده شده و نامشان و سيرشان و منهاجشان در كتب مسطور، و مكتبشان نيز امروز موجود است. و امّا شما دربارۀ امامان معصوم و پيشواياني كه آنها را خليفۀ إلهيّۀ رسول اكرم ميدانيد، قائل به انكشافات باطني و علوم شهودي نميباشيد، بنابراين علماي ما كه راه عرفان را سير نمودهاند از امامان شما برتر و راقيتر ميباشند. در اينجاست كه دست پاچه شده و با هزار و يك دليل اثبات علوم غيبيّه حتّي علم جفر را براي آنان مينمائيد تا از قافله عقب نمانيد! باري اين گونه استدلالها مشام جان را معطّر
ص 279
نميسازد و تا براي شناخت امام علیه السّلام خود مومن شيعه دست به سلوك عملي نزند و در راه سير ايشان وارد نگردد مطلب براي او مبهم ميماند.
مرحوم سيّد محسن امين به درس آخوند حاضر نشده است، و خود از اين محروميّت اظهار تأسّف ميكند. او در كتاب «مَعادِن الجَواهر» جلد چهارم ص 77 ميگويد: «سپس خانهاي در محلّۀ حُوَيْش نجف اجاره كرديم و بدان انتقال يافتيم و شروع به درس و تدريس نموديم، و همسايۀ ما شيخ ملاّ حسينقُلي همداني فقيه و عارف و اخلاقي مشهور بود.
من دو روز به درس أخلاق او رفتم، و پس از آن ترك گفتم و بر دروس فقه و اصول يكسره روي آوردم و سپس پشيمان شدم از آنكه تا آخر زمان حيات وي در درس اخلاقي او حاضر نگشتم.
او رحلت كرد و ما در نجف اشرف بوديم، و جُلّ تلاميذ او عرفاء صالحين بودند و در ميانشان به عكس آنان در اخلاق نيز يافت ميشدند؛ چون حكمت مانند آب باران است چون ببارد بر درختي كه ميوهاش تلخ است ميوه تلختر ميگردد؛ و چون ببارد بر درختي كه ميوهاش شيرين است شيرينتر ميشود.»
منظور آن نيست كه شاگردان آخوند، داراي جفر بودهاند و مغيبات را با آن كشف مينمودند؛ نه! بلكه شاگردان ممتاز او كه بر عالم مثال و عقل احاطه پيدا كرده بودند همۀ امور در هر لحظه در دلشان حاضر بود و در برابر ديدگان بصيرتشان مشهود. اين مقامي است كه جفر و رَمْل به گرد آن نميرسد.
منظور آن است كه: با وجود إحاطۀ مثاليّه و إحاطۀ عقليّه براي سالك راه خدا، ديگر براي او باور كردن أمثال جفر كاري است آسان و او أبداً دنبال دليل متقن و دندان شكن نميرود. در مراحل اوليّه ثبوتش براي وي حلّ گرديده است و براي اثباتش همين قدر دلائل نقلي كافي است.
ص 280
طرفه آنكه در همين ايّام يكي از اعاظم علماء[5] به ديدن حقير در شهر مقدّس مشهد آمدند، و در ضمن سخن مطلبي ابراز نمودند كه جز اطّلاع بر سرائر و امور غيبيّۀ مثاليّه براي آن محملي وجود نداشت.
توضيح آنكه: حقير در شهر شوّال 1413 هجريّه قمريّه مبتلا به سكتۀ قلبي شدم و چهار شب در بخش سي سي يو و نه شب در بخش عمومي بيمارستان قائم مشهد بستري بودم تا بحمدالله مرخّص كردند و به منزل آمدم و فعلاً كم و بيش به كارهاي علمي دست به كار گرديدهام.
روزي يكي از علماء بزرگ به ديدن حقير آمدند فقط با يك نفر از طلاّب كه همراهشان بود، و در بنده منزل هم غير از خود حقير و بنده زادۀ بزرگ: حاج سيد محمّد صادق كسي نبود.
قبل از ابتلاي به بيماري خداوند توفيق داده بود كه: شبها به تهجّد و قيام ليل اشتغال داشتم؛ در بيماري اين توفيق نبود؛ و پس از رجعت به منزل، با وجود بيداري قهري ساعات متوالي در شبها، گويا به واسطۀ عدم همّت و نقصان اهتمام، اين امر مهمّ مدّتي طبعاً ترك شده بود.
جناب معظّمله كه به ديدن حقير آمدند پس از مدّتي احوالپرسي و تعارفات معموله بدون مقدّمه فرمودند:
ص 281
در «بحارالانوار» ديدهام كه: از امام روايت است كه: قِيَامُ اللَّيْلِ يا صَلَوةُ اللَّيْلِ (فرمودند: من ترديد دارم و اينك درست به خاطر ندارم) مَطِيَّةُ اللَّيْلِ. «قيام در شبها-يا نماز در شبها- مركب راهوار شب براي حركت و وصول به مقصود است. »[6]
بنده سكوت كردم و فقط گوش ميدادم، و گويا اين را ارشاد براي خود نگرفتم و تصميمي براي ادامۀ نماز شب براي من پيدا نشد.
و چون باز از اين طرف و آن طرف سخن به ميان آمد فرمودند: در «بحارالانوار» ديدهام كه: قِيَامُ اللَّيْلِ يا صَلَوةُ اللَّيْلِ مَطِيَّةُ اللَّيْلِ.
و خداوند هم در قرآن ميفرمايد: إنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أشَدُّ وَطْأً وَ أقْوَمُ قِيلاً. [7] «تحقيقاً شب زندهداري، گامي استوارتر و گفتاري محكمتر را براي تو اي پيغمبر بهوجود ميآورد!»
و چون حقير ميدانستم كه: بنده زاده اهل تهجّد است، اين مطالب ايشان بدون مقدّمه و سخن قبلي كه ابتداءً انشاء كردند براي تنبّه و بيداري حقير است كه حتّي در حال مرض و كسالت هم نبايد از اين امر مهمّ دست برداشت و آن را با ديدۀ سُست و كم أهمّيتي نظر نمود.
آيا در صورتي كه ما بالوجدان با چشم خود اين امر و نظير اين امور را مينگريم، از غيب و اطلاع بر سرائر و مخفيّات نسبت به پيشوايان دين و أئمّۀ طاهرين آنهم مانند جفر كه امري است معلوم، دچار شك ميگرديم؟!
باري در اينجا كه ميخواهيم بحث خود را پيرامون كتاب جفر اميرالمومنين-عليه أفضل صلوات المصلّين- خاتمه دهيم سزاوار است گفتار مُسْتشار
ص 282
عَبدالحَليم جُنْدي را در اين باره ذكر نمائيم:
وي ميگويد: «امّا كتاب جفر منسوب به امام صادق- دربارۀ آن ابنخلدون (متولّد در سنۀ 732 هجري و 1332 ميلادي و متوفّي در سنۀ 806 هجري و 1406 ميلادي) ميگويد:
و بدانكه: كتاب جفر، اصل آن بدين طريق بوده است كه پيشواي زَيْدِيَّه: هارون ابن سعيد بَجَلي، داراي كتابي بوده است كه آن را از جعفر الصادق روايت ميكرده است، و در آن علم وقايع مستقبل براي اهل البيت به طور عموم، و براي بعضي از ايشان به طور خصوص ذكر شده است.
آن إخبارها براي جعفر و نظاير وي از رجالات ايشان بر نهج كرامت و كشفي بوده است كه براي امثال آنان واقع ميگردد.
آن كتاب به صورت مكتوبي نزد جعفر در پوست گوسالهاي بوده است كه هارون بَجَلي آنرا از او روايت كرده و نوشته، و نام آن را جَفْر گذارده است به اسم پوستي كه بر آن نوشته شده بوده است. زيرا كه جفر در لغت به معني صغير است (و چون روي پوست گاو كوچك نوشته شده بود به آن جفر گفتند). و اين نام نزد ايشان عَلَم براي آن كتاب شد.
و در آن كتاب تفسير قرآن است، و معاني باطن قرآن از غرائب معاني كه مروي از جعفر صادق ميباشد. و اين كتاب فعلاً روايتش متّصل نيست، و خودش مشاهده نشده است. فقط بعضي از مطالب نادره و شاذّهاي از آن به ظهور رسيده است كه دليلْ آن را تأييد نميكند.
و اگر هر آينه سندش به جعفر الصادق منتهي ميشد و به صحّت ميپيوست، مستند خوبي بود. چه خود جعفر، و چه رجال از قوم جعفر، چرا كه ايشان اهل كرامات ميباشند.
و به روايت صحيحه به ما رسيده است كه: وي بعضي از أقرباء خود را از ورود در وقايعي بر حذر ميداشت كه در آنها اقدام ننمايند. و امر چنان شد كه گفته بود. و
ص 283
روايات بسيار است كه جفر غير از جامعه ميباشد؛ و بعضي گفتهاند: جفر از مولَّفات علي است كه نبي بر او إملاء نموده است.
و جفر بر دو نوع بوده است: جفر أبيض و آن عبارت بوده است از ظرفي از پوست كه در آن علم انبياء و وصيّين بوده است؛ و نيز كساني از علماء بنياسرائيل كه گذشتهاند. و جفر أحْمَر و آن عبارت بوده است از علم حوادث و جنگها. [8]
البتّه اين مولّف محترم، كتاب جفر را از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام ميداند و نسبت آن را به اميرالمومنين علیه السّلام به قول خاصّي داده است. ولي همان طور كه ديديم: از اميرالمومنين به آن حضرت به ارث رسيده است مانند بقيّۀ مواريث.
بايد دانست كه: صحيفۀ جفر غير از صحيفهاي است كه نزد حضرت امام صادق علیه السّلام بوده و در آن اسامي شيعيان همگي موجود بوده است همان طور كه در «سفينة البحار» به آن اشاره نموده. [9] و در «بحارالانوار» از كتاب «اختصاص» مفيد از محمّد بن علي، از ابن متوكّل، از عليّ بن ابراهيم، از يقطيني، از ابواحمد أزْدي، از عبدالله بن فضل هاشمي روايت كرده است كه گفت: من حضور امام صادق جعفر بن محمّد علیهما سلام بودم كه مُفَضَّل بن عُمَر داخل شد. چون چشم حضرت بدو افتاد خنديد و گفت: بيا به نزد من إي مُفَضَّل! فَوَرَبِّي إنِّي لاُحِبُّكَ وَ اُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكَ! يَا مُفَضَّلُ، لَوْ عَرَفَ جَمِيعُ أصْحَابِي مَا تَعْرِفُ مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ!
«سوگند به پروردگارم كه تحقيقاً من تو را دوست دارم، و دوست دارم كسي را كه تو را دوست دارد!اي مفضل! اگر تمامي اصحاب من ميدانستند آنچه را كه تو ميداني، دو نفر با يكديگر اختلاف نميكردند.»
مفضّل به آنحضرت گفت: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! لَقَدْ حَسِبْتُ أنْ أكُونَ قَدْ أُنْزِلْتُ فَوْقَ مَنْزِلَتِي. «هر آينه واقعاً من پنداشتم كه: من در درجهاي برتر از درجۀ خودم قرار
ص 284
گرفتهام!»
حضرت فرمود: بَلْ أُنْزِلْتَ الْمَنْزِلَةَ الّتي أنْزَلَكَ اللهُ بِهَا. «بلكه تو در منزلهاي قرار داري كه خداوند تو را در آن منزله قرار داده است!»
مفضّل گفت: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! فَمَا مَنْزِلَةُ جَابِربْنِ يَزِيدَ مِنْكُمْ؟!
«اي پسر رسول خدا! منزلۀ جابر بن يزيد نسبت به شما كدام منزله ميباشد؟!»
حضرت فرمود: مَنْزِلَةُ سَلْمَانَ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه وءاله «منزلۀ سلمان نسبت به حضرت رسول الله.»
مُفَضَّل گفت: فَمَا مَنْزِلَةُ دَاوُدَ بْنِ- كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ مِنْكُمْ؟! «منزلۀ داود بن كثير رقّي نسبت به شما چيست؟!»
حضرت فرمود: مَنْزِلَةُ الْمِقْدَادِ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله . «منزلۀ مقداد به رسول خدا!»
قَالَ: ثُمَّ أقْبَلَ عَلَيَّ! فَقَالَ: يَا عَبْدَاللهِ بْنَ الْفَضْلِ! إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ، وَ صَنَعَنَا بِرَحْمَتِهِ، وَ خَلَقَ أرْوَاحَكُمْ مِنَّا. فَنَحْنُ نَحِنُّ إلَيْكُمْ وَ أنْتُمْ تَحِنُّونَ إلَيْنَا!
«عبدالله بن فضل گفت: سپس حضرت رو به من كرد و فرمود: اي عبدالله بن فضل! حقّاً خداوند تبارك و تعالي ما را از نور عظمت خود خلق كرده، و به رحمت خود ما را ساخته است، و أرواح شما را از ما خلق نموده است. پس ما با لطف و رحمت به سوي شما ميگرائيم، و شما با لطف و رحمت به سوي ما گرايش داريد!»
وَاللهِ لَوْ جَهَدَ أهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ أنْ يَزِيدُوا فِي شِيعَتِنَا رَجُلاً وَ يَنْقُصُوا مِنْهُمْ رَجُلاً مَا قَدَرُوا عَلَي ذَلِكَ، وَ إنَّهُمْ لَمَكْتُوبُونَ عِنْدَنَا بِأسْمَائهِمْ وَ أسْمَاءِ آبَائهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ أنْسَابِهِمْ. يَا عَبْداللهِ بْنَ الْفَضْلِ! لَوْ شِئْتَ لارَيْتُكَاسْمَكَ فِي صَحِيفَتِنَا؟!
«قسم به خدا اگر اهل شرق و غرب عالم كوشش و جهد نمايند تا در ميان شيعيان ما يك مرد را بيفزايند، و از ايشان يك مرد را كم كنند، قدرت بر چنان عملي ندارند. شيعيان ما با خصوصيّت أسمائشان، و أسماء پدرانشان، و عشايرشان، و نسبهايشان حقّاً در نزد ما نوشته شده و مضبوط هستند. اي عبدالله بن فضل! اگر ميل داري من نام تو را در صحيفۀ خودمان به تو نشان بدهم؟!»
ص 285
قَالَ: ثُمَّ دَعَا بِصَحِيفَةٍ فَنَشَرَهَا فَوَجَدْتُهُا بَيْضَاءَ لَيْسَ فِيهَا أثَرُ الْكِتَابَةِ! فَقُلْتُ: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! مَا أريَ فِيها أثَرَ الْكِتَابَةِ!
«گفت: سپس حضرت صحيفهاي را طلبيدند و آن را گستردند، و من چون بدان نگريستم آن را سفيد يافتم و اثري از نوشته در آن نبود. در اين حال گفتم: اي پسر رسول خدا! من در آن اثري از كتابت نميبينم!»
قَالَ: فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَيْهَا فَوجَدْتُهَا مَكْتُوبَةً وَ وَجَدْتُ فِي أسْفَلِهَا اسْمِي؛ فَسَجَدْتُ لِلّهِ شُكْر��ً. [10]
«گفت: حضرت در اين حال دست خود را بر آن ماليد، و من آن را نوشته يافتم، و نام خودم را در ذيل آن يافتم. پس سجدۀ شكر خدا بجاي آوردم.»
3- كتاب دِيات يا صحيفۀ دِيات
يكي از كتب مولَّفۀ حضرت اميرالمومنين علیه السّلام كتابي بوده است كه پيوسته به شمشير آن حضرت آويزان بوده است و در آن راجع به مقدار ديههاي مختلف براي جرائم متفاوت تذكر داده شده بوده است.
اين كتاب طبق گفتار آنحضرت در موارد عديده، به املاء رسول الله و خطّ وي-عليهماالصّلوة و السّلام- تهيّه گرديده بوده است؛ و از حضرت در موارد گوناگون كه ميپرسند: بر شما آيا وحي نازل شده است؟! در پاسخ ميفرمايد: نه! ما غير از مُصْحف الهي و اين صحيفهاي كه به ذُوابۀ سيف (تعليقه بر دستۀ شمشير) آويزان است چيزي نداريم، مگر اينكه خداوند به بندهاش فهم كتابش را عنايت بفرمايد.
سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ميگويد: و براي آن حضرت كتابي بوده است كه خودش آن را «صحيفه» ناميد، و در باب ديات بود، و
ص 286
پيوسته عادتش اين بود كه: آن را به شمشيرش آويزان مينمود. و نزد من نسخهاي از آن وجود دارد. و بخاري در صحيحش در باب «كتابت علم» و در باب «إثْمُ مَنْ تَبَرَّأ مِنْ مَوَالِيهِ» (گناه كسي كه از موالي خود تبرّي جويد) از آن روايت كرده است. [11]
خطيب بغدادي گويد: ذِكْرُ الرِّوَايَةِ عَنْ أميرِالْمُومِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ فِي ذَلِكَ (يعني در لزوم كتابت و تقييد علم). آنگاه با سند خود روايت ميكند از ابراهيم از پدرش كه گفت: خَطَبَنَا عَلِيٌّ فَقَالَ: مَنْ زَعَمَ أنَّ عِنْدَنَا شَيْئاً نَقْرَأُهُ لَيْسَ فِي كِتَابِ اللهِ تَعَالَي وَ هَذِهِ الصَّحِيفَةِ- قَالَ: صَحِيفَةٌ مُعَلَّقَةٌ فِي سَيْفِهِ فِيهَا أسْنَانُ الإبلِ وَشَيْءٌ مِنَ الْجرَاحَاتِ- [12] فَقَدَ كَذَبَ.
وفيها: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ ] وَءَالِه [ : الْمَدِينةُ حَرَمٌ مَابَيْنَ عَيْرٍ إلَي ثَوْرٍ، فَمَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً، أوْآوَي مُحْدِثاً [13] فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِأجمعينَ، لَا يَقْبَلُاللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَلَا عَدْلاً. [14]
وَ مَنِ ادَّعَي إلَي غَيْرِ أبيهِ، أوِانْتَمَي إلَي غَيْرِ مَوَالِيهِ[15] فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لَا يَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلاً.
وَ ذِمَّةُ الْمُسْلِمينَ وَاحِدَةٌ، يَسْعَي بِهَا أدْنَاهُمْ. فَمَنْ أخْفَرَ مُسْلِماً فَعَليْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لَا يَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلاً. [16]
ص 287
«عليّ بن ابيطالب اميرالمومنين علیه السّلام براي ما خطبه خواند و در آن گفت: كسي كه گمان كند در نزد ما چيزي است كه آن را ميخوانيم غير از كتاب الله تعالي واين صحيفه- راوي گفت: صحيفهاي بود كه به شمشيرش آويزان بود، و در آن سنهاي مختلف شتر براي مقدار ديههاي مختلف و كفّارات معيّن شده بود، و ديگر مقداري از ديۀ جراحات و زخمها- پس چنين گمان برندهاي حقّاً دروغ گفته است.
و در اين خطبه نيز فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: شهر مدينه از دو جانب آن كه مابين عَيْر (زمين مسطّح و برآمده) تا ثَوْر (زمين سنگلاخ) باشد حرم است. هر كس در اين زمين حَدَثي و بدعتي ايجاد نمايد، و يا بر پادارندۀ حدثي و بدعتي را مأوي دهد، بر او باد لعنت خدا و فرشتگان و مردمان همگي! خداوند از وي قبول نكند انفاق مالي را، و نه فديه و بازخريدي را!
و كسي كه در نسب، خود را به غير پدرش منتسب سازد، يا به غير مواليانش ببندد، بر او باد لعنت خداوند و فرشتگان و مردمان همگي! خداوند از وي قبول نكند انفاق مالي را، و نه فديه و بازخريدي را!
ذمّه و عهدهداري جميع مسلمانان، حائز درجۀ واحدي از اهميّت است؛ براي برآوردن آن پستترين آنان سعي و دنبال ميكند. پس كسي كه نقض عهد با مسلماني كند و به وي غدر ورزد، بر او باد لعنت خداوند و فرشتگان و مردمان همگي! خداوند از وي قبول نكند انفاق مالي را، و نه فديه و بازخريدي را!»
و همچنين خطيب با سند خود از طارق روايت مينمايد كه گفت���: ديدم علي علیه السّلام را بر فراز منبر كه ميگفت: «مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَأهُ عَلَيْكُمْ إلَّا كِتَابُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ هَذِهِ الصَّحِيفَةُ» وَ صَحِيفَةٌ مُعَلَّقَةٌ فِي سَيْفٍ، عَلَيْهِ حَلْقَةُ حَدِيدٍ، وَ بَكَرَاتُهُ حَدِيدٌ، فِيهَا فَرَائضُ الصَّدَقَةِ[17] قَدْ أخَذَهَا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله . [18] «نزد ما كتابي نميباشد كه آن را
ص 288
براي شما بخوانيم مگر كتاب الله عزّوجلّ و اين صحيفه.- و صحيفهاي معلّق بر شمشيري بود كه بر آن حلقهاي بود از آهن، و قرقرههايش از آهن بود. در آن واجبات مقدار پرداخت صدقات بود، كه آن را حضرت از رسول خدا صلی الله علیه و آله اخذ نموده بود.»
شيخ محمود أبُورَيَّه از اين كتاب بحث مفصّلي تحت عنوان: «حَدِيثُ صَحِيفَةِ عَلِيٍّ رضی الله عنه » نموده است. وي ميگويد: اين حديث را جماعت: احمد و شيخين و اصحاب سُنَن به الفاظ مختلفه نقل نمودهاند.
امّا بخاري آن را از أبُوجُحَيْفَه در كتاب علم بدين لفظ روايت نموده است كه:
قُلْتُ لِعَلِيٍّ: هَلْ عِنْدَكُمْ كِتَابٌ؟! قَالَ: لَا إلَّا كِتَابُ اللهِ، أوْ فَهْماً أعْطَاهُ رَجُلاً مُسْلِماً، أوْمَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ!
قُلْتُ: وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؟! قَالَ: الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الاسِيرِ، وَ لَا يُقْتَلُ مُسْلِمٌ بِكَافِرٍ! [19]
«من به علي علیه السّلام گفتم: آيا نزد شما كتابي وجود دارد؟! گفت: نه! مگر كتاب خدا يا فهمي كه خداوند بر مرد مسلماني عطا فرمايد، يا آنچه در اين صحيفه ميباشد!
گفتم: در اين صحيفه چيست؟! گفت: عقل (شتري كه صاحبان خون در كنار خانه ميبندند به عنوان ديه تا آن را از اقوام پدري قاتل به عنوان ديۀ خون خطائي از
ص 289
ايشان أخذ نمايند) و آزاد ساختن اسير، و اينكه مسلمان را در برابر كافر نميتوان كشت (خون مسلمان هم ارزش با خون كافر نيست)».
و در روايت كَشْميهَني «و أنْ لَا يُقْتَلَ » آمده است تا آخر روايت. و در كتاب جهاد بدين لفظ آمده است كه:
قُلْتُ لِعَليٍّ: هَلْ عِنْدَكُمْ شَيْءٌ مِنَ الْوَحْيِ إلَّا مَا فِي كِتَابِ اللهِ؟!
قَالَ: لَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأ النَّسَمَةَ، مَا أعْلَمُهُ إلاّ فَهْماً يُعْطِيهِ اللهُ رَجُلاً فِي الْقُرْآنِ وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؟!
قُلْتُ: وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؟!
قَالَ: الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الاسِيرِ، وَ أنْ لَايُقْتَلَ مُسْلِمٌ بِكَافرٍ.!
«به علي علیه السّلام گفتم: غير از آنچه در كتاب الله ميباشد، آيا در نزد شما از وحي آسماني چيزي هست؟! فرمود: نه! قسم به آن كه دانه را شكافت، و روح را دميد، من چيزي را كه نزد ما است از وحي نميدانم، مگر آن فهم و درايتي كه خداوند به مردي عطا كند دربارۀ قرآن نازل شده، و آنچه در اين صحيفه موجود است!
گفتم: در اين صحيفه چه ميباشد؟!
فرمود: عقل، و آزاد شدن اسير، و اينكه مُسْلِمي نبايد در مقابل كافري به قتل برسد!»
و در باب ديات بدين عبارت است: سَألْتُ عَلِيًّا رضی الله عنه : هَلْ عِنْدَكُمْ شَيْءٌ مِمَّا لَيْسَ فِي الْقُرْآنِ؟!
فَقَالَ: وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأ النَّسَمَةَ، مَا عِنْدَنَا إلَّامَا فِي الْقُرْآنِ، إلَّا فَهْماً يُعْطَي رَجُلٌ فِي كِتَابِهِ، وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ!
قُلْتُ: وَ مَا فِي هَذِه الصَّحِيفَةِ؟! قَالَ: الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الاسِيرِ. الخ.
و در باب حرم مدينه از كتاب حجّ از ابراهيم تَيْمي از پدرش بدين عبارت است:
مَا عِنْدَنَا شَيْءٌ إلَّا كِتَابُ اللهِ وَ هَذِهِ الصَّحِيفَةُ عَنِ النَّبيِّ صلّي الله عليه ] وءاله [ وسلّم :
ص 290
«الْمَدِينَةُ حَرَمٌ مَا بَيْنَ عَائرٍ إلَي كَذَا. مَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً، أوْ آوَي مُحْدِثاً، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ؛ لَا يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لَا عَدْلٌ.»
وَ قَالَ: «ذِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَاحِدَةٌ؛ فَمَنْ أخْفَرَ مُسْلِماً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لَا يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لَا عَدْلٌ. وَ مَنْ تَوَلَّي بِغَيْرِ إذْنِ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَل'ئِكَةِ وَ النَّاسِ أجْمَعِينَ، لَا يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لَا عَدْلٌ.»
و در باب ذمّةالمسلمين از كتاب جزيه بدين عبارت است:
خَطَبَنَا عَلِيٌّ فَقَالَ: مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَأهُ إلاّ كِتَابُ اللهِ وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ. قَالُوا: وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؟
فَقَالَ: فِيهَا الْجِرَاحَاتُ، وَ أسْنَانُ الاءبِلِ، وَ الْمَدِينَةُ حَرَامٌ مَا بَيْنَ عَيْرٍ إلَي كَذَا. فَمَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً أوْ آوَي فِيهَا مُحْدِثاً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَ النَّاسِ أجْمَعِينَ، لَا يُقْبَلُ مِنْهٌ صَرْفٌ وَ لَا عَدْلٌ. وَ مَنْ تَوَلَّي غَيْرَ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ مِثْلُ ذَلِكَ. وَ ذِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَاحِدَةٌ؛ فَمَنْ أخْفَرَ مُسْلِماً فَعَلَيْهِ مِثْلُ ذَلِكَ.
و در باب «إثْمُ مَنْ عَاهَدَثُمَّ غَدَرَ » (گناه كسي كه معاهده ببندد و پس از آن غدر كند) بدين عبارت است: عَنْ عَلِيٍّ قَالَ: مَا كَتَبْنَا عَنِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلّم إلَّا الْقُرْآنَ وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ: قَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلّم :«الْمَدِينَةُ حَرَامٌ مَا بَيْنَ عَائِرٍ إلَي كَذَا، فَمَنْ أحْدَثَ حَدَثاً أوْ آوَي مُحْدِثاً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لَايُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لَا عَدْلٌ.
وَ ذِمَّةُ الْمُسْلِمينَ وَاحِدَةٌ يَسْعَي بِهَا أدْنَاهُمْ. فَمَنْ أخْفَرَ مُسْلِماً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لَايُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لَاعَدْلٌ. وَ مَنْ وَالَي قَوْماً بِغَيْرِ إذْنِ مَوَالِيهِ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لَا يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لَا عَدْلٌ.
و در باب «إثْم مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ مَوَالِيهِ» (گناه كسي كه از مواليان خود تبرّي جويد) بدين عبارت است: مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَأُهُ إلَّا كِتَابُ اللهِ وَ غَيْرُ هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؛ وَ أخْرَجَهَا فَإذَا فِيهَا أشْيَاءُ مِنَ الْجِراحَاتِ وَ أسْنَانِ الإبِلِ وَ فِيهَا: الْمَدِينَةُ حَرَامٌ- إلخ، و مسألۀ ولاء و به دنبالش مسألۀ ذمّه را مانند آنچه گذشت ذكر كرده است.
و در باب كراهت تعمّق و تنازع و غلوّ در دين از كتاب اعتصام بدين عبارت
ص 291
است:
خَطَبَنَا عَلِيٌّ علي مِنْبَرٍ مِنْ آجُرٍ فَقَالَ: وَاللهِ مَا عِنْدَنَا مِنْ كِتَابٍ يُقْرَأُ إلاّ كِتَابُ اللهِ وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ، فَنَشَرَهَا فَإذَا فِيهَا: أسْنَانُ الإبِلِ؛ وَ إذَا فِيهَا الْمَدِينَةُ حَرَمٌ مِنْ عَيْرٍ إلَي كَذَا، فَمَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ .... وَ ذِمَّةُ الْمُسْلِمينَ وَاحِدَةٌ يَسْعَي بِهَا أدْنَاهُمْ فَمَنْ أخْفَرَ فَعَلَيْهِ ...
وَ إذَا فِيهَا: مَنْ وَالَي قَوْماً بِغَيْرِ إذْنِ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ ...
سپس شيخ محمود أبُورَيّه ميگويد: و روايات مسلم و صاحبان سُنَن به معني روايات بخاري است. و مسلم تصريح كرده است به آنكه: دو حدِّ مدينه عَيْر و ثَوْر (نام دو كوه) ميباشند.
و حافظ ابنحَجَر در ضمن گفتاري بر حديث عَلي رضی الله عنه از طريق ابراهيم تَيْمي از پدرش گفته است: آن صحيفه تحقيقاً مشتمل بوده است بر جميع آنچه وارد شده است. به معني آنكه هر شخص راوي از آن چيزي را روايت كرده است؛ يا به جهت آنكه حال او اقتضاي ذكر آن را داشته است نه غير آن را، و يا به جهت آنكه بعضي از راويان تمام آنچه را كه در آن بوده است به خاطر نسپرده و حفظ ننمودهاند، و يا به جهت آنكه نشنيدهاند؛ و بدون شكّ منقولات ايشان در اين مورد نقل به معني است بدون التزام به لفظ، و بدين سبب است كه در ألفاظشان اختلاف است؛ و راويان نگفتهاند كه: حضرت اين صحيفه را به تمامي برايشان قرائت نموده، يا از روي آن نوشتهاند؛ بلكه (عباراتشان دلالت دارد) بر آنكه راوي آنچه را كه در آن بوده است، يا بعضي از آن را از حفظ ذكر نموده است. و كسي كه همۀ آن را يا بعضي از آن را
ص 292
برايشان قرائت نموده است، آنان آن را ننوشتهاند؛ بلكه از حفظ آن را روايت نمودهاند.
و بعضي از آن عبارت پيغمبر صلی الله علیه و آله است، و بعضي اجمال معني است مثل قوله: «الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الاسِيرِ» زيرا كه مراد از عقل، ديۀ قتل است و آن را به عقل اسمگذاري كردهاند به جهت آنكه اصل در آن شتري بوده است كه آن را عَقْل مينمودهاند يعني با عِقال و پابند، آن را در فضاي سرباز خانۀ مقتول يا عصبۀ او كه مستحق ديه بودهاند ميبستهاند.
و أسْنَانُ الإبِلِ كه در بعضي از روايات وارد شده است، معنيش آن چيزي است كه براي سنّهاي مختلف شتر ديه يا صدقه شرط ميگردد- الخ.
و محصّل كلام آن است كه: ما احدي را سراغ نداريم كه آنچه را در نصّ آن صحيفه آمده است بتمامه نوشته باشد و آن را از اميرالمومنين أخذ نموده باشد؛ و نه آنكه حضرت آن را به امر پيغمبر صلی الله علیه و آله نوشته باشد؛ به علّت آنكه در روايت قتاده از أبِيحَسَّان وارد است كه: حضرت چيزي شنيدند و نوشتند.
وَ إذَا كان لنا مِن كلمةٍ نُعَلِّق بها عَلي أمرِ هذه الصَّحيفة المنسوبة إلي عَلي رضی الله عنه با ملاحظۀ آنچه پيرامون آن روايات مختلفي در كتب حديث وارد است آن است كه بگوئيم: ما اطمينان به رواياتي كه در اين باره وارد است نداريم گرچه رواتشان صحيح باشند. و براي تو همين بس آنچه را كه يافتي ابنحَجَر دربارۀ اين روايات گفت.
و بازگشت شك و ترديد ما به آن�� است كه: اگر عَلِي رضی الله عنه اراده ميفرمود تا از رسول خدا چيزي را كه براي دين و مسلمين نافع بود بنويسد، براي وي اين كافي نبود كه مثل اين صحيفه را كه بنابر گفتارشان در غلاف شمشيرش جاي ميداد بنويسد؛ بلكه او هزاران حديث را كه براي امور مهمّۀ مسلمين به كار ميآمد مينوشت و او صادق بود در تمام چيزهائي كه مينوشت اگر ارادۀ نوشتن مينمود.
علاوه بر اينها، ما از روايات وارده در پيرامون اين صحيفه فائدۀ بزرگي برديم؛
ص 293
چرا كه براي ما به ثبوت رسانيد كه: چگونه جواز نقل به معني در روايت كار خود را كرد، و آن تحقيقاً ضرري عظيم بر دين و بر لغت و أدب بود همان طور كه إنشاء الله قريباً اين مطلب را روشن خواهيم نمود.[20]
منظور ما از آوردن اين روايات كثيره از «صحيح» بخاري به نقل اين مرد بيدار سنّي مذهب آن بود كه: اصل تحقّق اين صحيفه بنابر روايت كثيرۀ مخالفين، سندي است براي شيعه در كتابت و تدوين اميرالمومنين علیه السّلام . و امّا اشكال او به اين نحو كه ملاحظه شد وارد نيست؛ به علّت آنكه هر راوي گوشهاي از آن را روايت و ذكر نموده است و اين فقط دربارۀ مسائل حدودِ ديات و جِراحات و نظائرها بوده است؛ و امّا جميع مسائل در امور مهمّه و مختلفه در كتاب «جامعه» بوده است كه شرح و تفصيل آن گذشت همان طور كه أبورَيَّه خود بدان تصريح دارد، در آنجا كه ميگويد: شيعه ميگويد: اوَّلين كسي كه حديث را گردآوري كرد و در أبواب مختلف مرتّب ساخت أبورافِع مولاي رسول الله بود[21]؛ و وي داراي كتابي است در سُنَن و احكام و قضايا. شيعه ميگويد: از أبو رافع مُقَدَّمتر در ترتيب أبواب الحديث و جمع آن در أبواب كسي نيست. [22]
و عالم كبير محمّد حسين آل كاشف الغِطاء نجفي در كتاب خود به نام
ص 294
«المطالعات و المراجعات و الرُّدُود»[23] ميگويد: اوّل كسي كه حديث را در اسلام تدوين كرد پسر أبو رافع كاتب اميرالمومنين علیه السّلام و خازن او بر بيت المال بوده است. وليكن حقّ آن است كه: اوّل كسي كه تدوين حديث نمود، خود اميرالمومنين عليّ بن ابيطالب علیه السّلام بود همچنانكه خبر صحيفه در صحيحين (صحيح بخاري و مسلم) بر آن دلالت دارد. [24]
از جمله كلام أبُورَيَّه بر صحيفۀ اميرالمومنين مطلبي است كه آن را از سيّد رشيد رضا نقل ميكند. او ميگويد: نَخْتِمُ هَذَا الْموضُوعَ بِكَلِمَةٍ قَيِّمَةٍ لِلْعَلَّامَةِ السَّيِّدِ رَشِيد رِضَا رَحِمَهُ اللهُ:
بعضي از خبرهاي واحد حجّت ميباشند بر كسي كه ثابت شود نزد او و دلش بدان مطمئنّ گردد؛ امّا بر غير او حجّت نيست به طوري كه براي وي واجب العمل باشد. و به همين علّت صحابه جميع احاديثي را كه ميشنيدند و بدان دعوت ميشدند نمينوشتند؛ با آنكه ايشان دعوت ميكردند به متابعت قرآن و عمل به آن وبه سنّت عمليّۀ متَّبعۀ مبيّنه كه قرآن را تفسير مينمود؛ مگر مقدار قليلي از بيان سنّت مانند صحيفۀ علي رضی الله عنه كه مشتمل بود بر بعضي احكام مانند ديه، و آزاد كردن اسير، و حرم قرار دادن براي مدينه مثل مكّه- تا آخر. [25]
آري أبُورَيَّه حقّ دارد، چرا كه اين روايات را از مصادر عامّه همچون بخاري و مسلم تخريج كرده است؛ و عناد ايشان در حذف، و تقطيع، و تحريف، و إسقاط حديث اميرالمومنين علیه السّلام به پايهاي است كه امروزه بر احدي حتّي بر بسياري از علماء با انصاف اهل سنّت پوشيده نيست.
اگر أبُورَيَّه در اين مطالب به كتب شيعه مراجعه ميكرد، به قدري براي وي روشن بود كه كَالشَّمْسُ فِي السَّمَاء الضَّاحِيَةِ خودش بدين حقيقت اعتراف مينمود.
ص 295
همچنانكه رئيس المحدّثين صاحب دائرةالمعارف كبير شيعه جَدُّنا الاعلي من جانب اُمِّ الوالِد: محمّد باقر مجلسي قدس سرّه در كتاب «بحارالانوار» از كتاب «بصائر الدَّرجات» روايت كرده است از محمّدبن الحسين، از جعفر بن بشير، از محمّد بن الفضيل، از بَكربن كَرَب صَيْرفي كه گفت: شنيدم حضرت امام صادق علیه السّلام ميفرمود:
مَا لَهُمْ وَلَكُمْ؟ وَمَا يُرِيدونَ مِنْكُمْ وَ مَا يَعِيبُونَكُمْ؟! يَقُولُونَ: الرَّافِضَةُ! نَعَمْ وَاللهِ رَفَضْتُمُ الْكِذْبَ وَ اتَّبَعْتُمُ الْحَقَّ. أمَا وَاللهِ إنَّ عِنْدَنَا مَا لَا نَحْتَاجُ إلَي أحَدٍ، وَالنَّاسُ يَحْتَاجُونَ إلَيْنَا.
إنَّ عِنْدَنَا الْكِتَابَ بِإمْلا ءِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم وَ خَطِّ عَلِيٍّ علیه السّلام بِيَدِهِ، صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً، فِيهَا كُلُّ حَلا لٍ وَ حَرَامٍ. [26]
«درگيري شما و آنان در چيست؟! و چه از شما ميخواهند؟ و چه عيبي از شما ميگيرند؟! ميگويند: شما رافضي هستيد! آري سوگند بخدا شما دروغ را رفض كرديد! و از حقّ متابعت نموديد! سوگند بخدا تحقيقاً نزد ما چيزي است كه با آن نيازي به أحدي نداريم و مردم به ما نياز دارند!
تحقيقاً نزد ما كتابي است به املاء رسولالله صلی الله علیه و آله و سلّم و خطّ علي علیه السّلام با دست خودش. صحيفهاي استكه طولش هفتادذراع است، ودرآن هرحلالي وهرحرامي موجود ميباشد.»
و أيضاً در «بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از أبوأراكه روايت ميكند كه گفت: ما با علي علیه السّلام در مسكِن بوديم و با رفقاي خود گفتگو داشتيم كه: عليّ علیه السّلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله شم��ير را به ارث برده است؛ و بعضي گفتند: بَغْلَة رسول الله را (استر او را) و بعضي گفتند: صحيفهاي را كه در حمايل شمشير اوست؛ كه ناگهان در اين حال كه ما گرم سخن دربارۀ او بوديم، او وارد شد و گفت:
وَ أيْمُ اللهِ لَوْاُنْشَطُ وَيُوْذَنُ لَحَدَّثْتُكُمْ حَتَّي يَحُولَ الْحَوْلُ لَا اُعِيدُ حَرْفاً.
وَ أيْمُ اللهِ إنَّ عِنْدِي لَصُحُفاً كَثِيرَةً قَطَائِعُ[27] رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم وَ أهْلِ بَيْتِهِ، وَ إنَّ فِيهَا
ص 296
لَصَحِيفَةً يُقَالُ لَهَا: الْعِيطَةُ؛ [28] وَ مَا وَرَدَ عَلَي الْعَرَبِ أشَدّ عَلَيْهِمْ مِنْهَا، وَ إنَّ فِيهَا لَسِتِّينَ قَبِيلَةً مِنَ الْعَرَبِ بَهْرَجَةً (مُبَهْرَجَةً ـ ظ، كما في «البصائر» ) مَا لَهَا فِي دِينِ اللهِ مِنْ نَصِيبٍ.
«و قسم به خدا اگر با نشاط گردم و به من اجازه داده شود، براي شما در مدّت سال به قدري حديث بيان كنم تا سال سپري شود و سال ديگر درآيد و من در اين احاديث يك حرف را تكرار ننموده باشم!
و قسم به خدا نزد من صحيفههاي بسياري است كه آنها قطائع رسول أكرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بيت او ميباشد، و در ميان آن صحائف، صحيفهاي است كه آن را عِيطَة (عَبِيطَة) نامند؛ و بر عرب وارد نشده است حادثهاي شديدتر از آن صحيفه! و در آن صحيفه است شصت قبيله از عرب كه مردم بدون ارزش و فرومايه هستند و بهره و نصيبي از دين خدا ندارند.»
مجلسي در بيان خود از «قاموس» نقل نموده است كه: بَهْرَج به معني باطل و پست و بدون مقدار و مباح است. و بَهْرَجَة عبارت است از خارج كردن چيزي از جادّۀ معتدل به غير آن. و مُبَهْرَج از آبها به آبي گويند كه: مُهمَل و رها است و كسي را از آن منع نميكنند. و مُبَهْرَج از خونها به خون هَدر گويند. [27]
دنباله متن پاورقي
[1]
چقدر خوب سيد عليخان مدنى شيرازى رضى
الله عنه در شرح صحيفه خود از طبع رحلى ص 14 و از طبع جامعة المدرّسين ج 1،
ص 108 تا ص 110 اين حقيقت را روشن ساخته است. وى گويد : بعضى از محقّقين
گويند: مراد از قول يحيى بن زيد به متوكّل بن هارون كه: ولكنّى أعلم أنّ
قوله حقّ، أخذه عن آبائه و إنّه سيصّح! كه حضرت صادق عليه السلام علمش
را از پدرانش يكى پس از ديگرى اخذ كرده باشد تا منتهى گردد به رسول خدا صلى
الله عليه وآله آن نيست كه اهل ظاهر از مردم مىفهمند كه شأن آنان حفظ
اقوال مىباشد خَلَفاً عن سَلَف تا آنكه افضليّت ايشان بر ساير مردم به
قوّت حفظ مسموعات و يا به كثرت محفوظات بوده باشد. بلكه مراد آن است كه
نفوس قدسيّه آنها با نور علم و قوّت عرفان به سبب متابعت از رسول الله صلى
الله عليه وآله با مجاهده و رياضت با وجود زيادى استعداد اصلى و صفاء و
طهارت غريزى استكمال حاصل نموده است. و بناءً عليهذا مانند آئينهاى گرديده
است كه در برابر حق به واسطه آئينه دگرى و يا بدون واسطه آن متجلى شده است.
آيا نمىبينى آئينههاى متحاذيه يا محاذيه آئينه دگرى كه آن در محاذات نور
خورشيد قرار گرفته است در جميع آنها تابش شمس منعكس مىگردد. بنابراين حال
كسى كه از رسول خدا آن طور كه بايد و شايد متابعت كند اين طور خواهد بود كه
وى محبوب حق مىگردد همچنانكه خداوند فرموده است: «قلْ
إن كنتم تحبّون الله فاتّبعونى يحببكم الله» (آيه 31 از سوره 3:
آلعمران) «بگو: اگر شما خدا را دوست مىداريد از من پيروى نمائيد تا خدا
هم شما را دوست بدارد!» و كسى را كه خداوند دوست بدارد بر وى افاضه مىكند
همان طور كه بر حبيبش صلوات الله عليه افاضه فرمود. وليكن البتّه ميان تابع
و متبوع فرقى در ميان ثابت است.
و بالجمله واجب است دانسته شود: علوم أئمّه
عليهم السلام اجتهادى نيست و علوم سمعيّه از طريق حواسّ نمىباشد بلكه
علومشان كشفى ولَدنّى است، بر دلهايشان انوار علم و عرفان از جانب خداى
سبحان افاضه مىگردد نه به واسطه امر مباين از قبيل سماع، يا كتابت محسوس و
يا روايت و يا چيز دگرى از اين قبيل و از آنچه كه بر قول و بيان و توضيح ما
دلالت دارد گفتار اميرالمؤمنين عليه السلام مىباشد كه فرمود: «عَلّمنى
رسول الله صلى الله عليه وآله ألف باب من العلم فانفتح لى من كُلّ باب ألف
باب. («تاريخ دمشق» ابن عساكر تصحيح محمدباقر محمودى ج 2 ص 483
و منتخب «كنزالعمال» در حاشيه «مسند» احمد حنبل ج 5 ص 43) «رسول خدا صلى
الله عليه وآله به من هزار در از علم را گشود كه از هر درى هزار در گشوده
گشت.» و كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله «اُعطيتُ
جَوَامع الكَلِم» («مسند» احمد حنبل ج 2 ص 412 و «سنن» ترمذى ج
4 ص 123 حديث شماره 1553) «جوامع كلمات به من داده شده است.»
وَ اُعُطِىَ عَلِىّ جَوَامِعَ الْعِلْم
(«انوار نعمانيّه» ج 1 ص 32) «و به على جوامع علوم داده شده است.» و
معنى تعليم رسول به على عليه السلام آن است كه: رسول خدا نفس شريف على را
كه قابل أنوار هدايت بود در دراز مدت همنشينى و مصاحبت و دوام ملازمت إعداد
فرموده و مهيّا ساخت تا با تعليم و ارشاد وى به سلوك الى الله تعالى، نفس
حيوانى و قواى آن را در طوع و فرمان آنچه خداوند آنها را بدان امر نموده
است درآورد، و آنها را در استخدام و پيروى روح عقلى الهى بكشد؛ و عبارت است
از آنكه رسول خداصلى الله عليه وآله اشاره فرمايد به اسباب اطاعت و
فرمانبرى و رياضت تا اينكه نفس على عليه السلام استعداد انتقالش امور
غيبيّه و إخبار از مغيبات را پيدا نمايد و تعليم اين علم، تعليم بشرى نيست
چه اينكه معلم، رسول خدا باشد و يا غير رسول. و ايجاد علم نمىباشد و اگرچه
علم امرى است ملازم با ايجاد و افاضه از خداى تعالى. و در اينكه رسول خدا
صلى الله ��ليه وآله فرمود: اُعْطِىَ عَلِىّ
جوامعَ العلم به صيغه مبنى براى مفعول، دليلى است ظاهر بر اينكه
دهنده جوامع علم به على عليه السلام خود رسول خدا نيست، بلكه آن كس كه به
على جوامع علم را عنايت كرده است همان كس است كه به پيغمبر جوامع كلم را
داده است و اوست حق سبحانه و تعالى. اين را خوب بفهم چون اين مرحله از
جاهائى است كه قدمها مىلرزد ـ انتهى كلام بعض المحقّقين.
[2]-
آيه 26 تا آيه 28 از سوره 72: جنّ «خداوند عالم به
تمام غيب است و بس. پس بر غيب خود هيچ كس را واقف نمىگرداند مگر آن كسى را
كه به پيامبرى بپسندد و انتخاب و اختيار نمايد كه در اين صورت در پيش رو و
در پشت سر آن رسول (از فرشتگان خود) محافظ و پاسدار مىگمارد تا بداند كه:
آن رسولان پيغامها و مأموريّتهاى پروردگار خود را به طور تحقيق و كامل
ابلاغ كردهاند و خداوند به آنچه در نزد رسولان است احاطه و هيمنه دارد و
تعداد و شمارش هر چيز را مىداند».
[3]- دربارۀ اين قانون در جلد اوّل از «معادشناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام كه بخش سوم آن را تشكيل ميدهد، از مطبوع آن در ص 134 و ص 135 در مجلس 4 بحث شده است و در تعليقه آمده است كه: اين عبارت معروف شيخ الرئيس ابوعلي ابن سينا است كه در بسياري از كتب از وي نقل شده است و مراد از امكان در اينجا احتمال عقلي است نه امكان ذاتي. شيخ الرئيس در صفحۀ آخر كتاب «اشارات» طبع سنگي و در ص 159 و ص 160 از جلد چهارم طبع جديد حروفي عبارتي را بدين لفظ در تحت عنوان نصيحت آورده است و آن اين است: إيّاك أن يكون تَكَيُّسك و تبرّوك عن العامة هو أن تنبري منكراً لكلّ شيء. فذلك طيشٌ و عجز. و ليس الخَرق في تكذيبك مالميستبن لك بعد جليّته دون الخرق في تصديقك مالميقم بين يديك بيّنة. بل عليك الاعتصام بحبل التّوقّف. و إن أزعجك استنكار مايوعاه سمعك مالمتتبرهن استحالته لك، فالصّواب أن تسرح أمثال ذلك الي بقعة الإمكان مالم يذدك عنه قائم البرهان.
[4]- محقّق جرجاني مذكور كه در بسياري از كتب از او ياد ميشود همان عالم بلندپايه: مير سيّد عليّ بن محمّد بن عليّ حسيني استرابادي ميباشد. وي متكلّمي بود چيره دست، و حكيمي ماهر و در عربيّت سرآمد دوران، صاحب مصنّفات و حواشي و شروح معروفه، مانند حواشي و شروح وي بر «كشّاف» و «كافيه» و «شرح كافيه» و «شرح شمسيّه» و «شرح مطالع» و «مواقف» قاضي عضد ايجي در علم اصول كلام، و «مفتاح العلوم» سكّاكي و شرح مطوّل تفتازاني بر «تلخيص المفتاح» خطيب قزويني و غير ذلك. وفات او در شيراز سنۀ 816 هجريّه بوده است. عالم ارجمند و گرامي ما ميرسيّدعليخان مدني شيرازي در «رياض السّالكين» از طبع رحلي سنۀ 1334، ص 14 و ص 15 و از طبع جامعةالمدرسين ج 1، ص 112 و ص 113 دربارۀ علم جفر و جامعۀ اميرالمومنين-عليه افضل صلوات المصلّين- مطلبي را نقل ميكند كه ما با وجود آنكه ترجمۀ برخي از فقرات آن را در اين كتاب آوردهايم اينك مناسب است تمام فقرات آن را بدون ترجمه براي ارشاد اهل نظر و فكر در اينجا ذكر نمائيم: وي ميگويد: تَتِمَّةٌ: قَال المحقّق الشّريف في «شرح المواقف» في مبحث تعلّق العلم الواحد بمعلومين: انّ الجفر و الجامعة كتابان لعليٍّ كرم الله وجهه قد ذكر فيهما علي طريقة علم الحروف الحوادث التّي تحدث إلي انقراض العالم، و كان الائمّة المعروفون من أولاده يعرفونهما و يحكمون بهما. و في كتاب قبول العهد الّذي كتبه علي بن موسي الرّضا (رضي الله عنهما) إلي المأمون: إنّك قد عرفتَ من حقوقنا مالميعرفه آباوك فقبلت منك عهدك إلاّ أنّ الجفر و الجامعة يدلاّن علي أنّه لايتمّ. و لمشايخ المغاربة نصيبٌ من علم الحروف ينتسبون فيه إلي أهل البيت. و رأيت بالشّام نظماً اُشيرفيه بالرّموز إلي أحوال ملوك مصر. و سمعت أنّه مستخرج من ذينك الكتابين (إلي هنا كلام الشريف) و بعض العامّة ينسب الجفر إلي الصّادق ( علیه السّلام ) قال ابن قتيبة في كتاب أدب الكاتب: و كتاب الجفر جلد جفرٍ كتب فيه الإمام جعفر بن محمد الصّادق (رضي الله عنهما) لاهل البيت كلّ ما يحتاجون إلي علمه و كلّ مايكون إلي يوم القيمة. (انتهي)
[5]- ايشان حضرت آية الله حاج شيخ محمدتقي بهجت فومني رشتي دام ظلّه العالي ميباشند كه از شاگردان عرفاني و اخلاقي حضرت آية الحقّ و سند التحقيق و عماد العرفان در عصر اخير در نجف اشرف مرحوم آيةالله حاج ميرزا سيدعلي آقا قاضي طباطبائي قدّس الله تربته الزكية بودهاند. و از شاگردان آن فقيد فعلاً غير از ايشان و جناب آيةالله حاج شيخ علي اكبر مرندي در مرند، و جناب حجّةالاسلام حاج شيخ علاّمۀ انصاري لاهيجي مقيم فعلي مشهد كسي ديگر باقي نمانده است. أبقاهم الله ذخراً للإسلام و سنداً للمسلمين و متّعنا و جميع المومنين بدوام ظلّهم الممدود إلي يوم الورود. حقير در كتاب «نور ملكوت قرآن» مطبوع جلد اول از ص 206 تا ص 209 از دورۀ أنوار الملكوت قسمت ششم از دورۀ علوم و معارف اسلام شرح مختصري از حضرت آية الله بهجت فومني آوردهام.
[6]- اصل حديث چنين است: قال الإمام أبومحمّدٍ الحسنُ العسكريّ عليهالسّلام: إنّ الوصولَ إلي اللهِ عزّوجلّ سفرٌ لايُدرَكُ إلاّ بِامْتِطاءِ الليل، مَن لَم يُحسِن أن يَمنَع لَم يُحسن أن يُعطي. «وصول به خداوند عزّوجلّ مسافرتي است كه به دست نميآيد مگر آنكه انسان شب را همچون مركب راهواري اتّخاذ نمايد. كسي كه نميتواند از خود بزدايد (خورد و خوراك و خواب را) نميتواند از خود برون بدهد (ثمرات شب زندهداري را)!» («بحار الانوار» طبع حروفي إسلاميّه، ج 78، ص 380)
[7]- آيۀ 6، از سورۀ 73: المزّمّل.
[8]- كتاب «الإمام جعفر الصادق» طبع جمهوريّة مِصْرالعربيّة، المجلس الاعلي للشّئون الاسلاميّة، قاهره 1397 هجري قمري ص 206 و ص 207.
[9]- «سفينة البحار» ج 2، ص 15، مادّۀ ص ح ف.
[10]- «بحارالانوار» طبع كمپاني ج 11، احوالات حضرت امام صادق علیه السّلام، ص 224، و نيز در ج 7، احوالات أئمّه:، ص 307 از كتاب «اختصاص» شيخ مفيد.
[11]- پايان ص 279.
[12]- و به موافق اين حديث در: بخاري ج 1، ص 40 و «جامع بيان العلم» ج 1، ص 71 و شرح حديث در «ارشاد السّاري» ج 1، ص 166 و ص 167 و «عمدة القاري» ج 1، ص 561 و ص 562 و «فتح الباري» ج 1، ص 182 و شرح كرماني للبخاري مكتبۀ ظاهريّه حديث 52 آخر نصف أوّل مراجعه كن.[ تعليقه [
[13]- در «طبقات كبير» ج 6، ص 77 روايتي مشابه بعضي از فقرات اين حديث و مخالف بعضي از فقرات ديگرش وارد است.[ تعليقه [
[14]-مثل اين روايت با لفظي قريب به آن از اعمش در «ذمّ الكلام» هروي، ص 163 وارد است. [ تعليقه [
[15]- در «تذكرة الحفّاظ» ج 4، ص 63 روايتي مشابه بعضي و مخالف بعضي از فقرات اين حديث وارد است.[ تعليقه [
[16]-مثل اين خبر با اختصار از اعمش در «تذكرة الحفّاظ» ج 1، ص 3 آمده و در «جامع البيان» ج 1، ص71 بدان تصريح دارد.
[17]- مثل اين خبر با لفظي متقارب از شريك در «ذمّ الكلام» هروي، ص 263 وارد است و در آن است: «و عليه سيفٌ حليته من حديد»؛ و نيز خبر صحيفۀ ديگري كه نزد علي [ علیه السّلام [ بوده است در «ردّ الدّارميّ علي بشر المريسيّ» ص 130 و «توجيه النّظر» ص 16 و ص 17، و خبر كتاب قضاء عليّ [ علیه السّلام [ در «توجيهالنّظر» ص8 موجود است. [ تعليقه [
[18]- «تقييد العلم» طبع ثاني، نشر دار إحياء السّنّة النّبويّة، ص 88 و ص 89.
[19] 1- مع العجب محمّد عجّاج خطيب در كتاب «السّنّة قبل التّدوين» ص 345 به اين حقيقت اعتراف نموده و گفته است: و قد اشتهرت صحيفۀ اميرالمومنين: عليّ بن أبيطالب الّتي كان يعلّقها في سيفه، فيها أسنان الإبل، و أشياء من الجراحات، و حرم المدينة، و لايقتل مسلمٌ بكافرٍ. و در تعليقۀ آن گويد: انظر «مسند» الإمام احمد ص 44 و 35 و 121 و 131، ج 2، و «فتح الباري» ص 83، ج 7، و «رد الدّارمي علي بشر» ص 130. و در تفسير «المنار» ج 6، ص 470 در ضمن تفسير آيۀ: يا أيّها الرّسول بلّغ ما اُنزل إليك من ربّك آورده است كه: و از اين باب ميباشد آنچه در صحيحين وارد است از سوال بعضي از مردم از عليّ مرتضي: هَلْ خصَّهم الرّسول بشيءٍ من الوحي أوعلم الدين؟! يعني اهل البيت. در اينجا سوال أبوجحيفه را از حضرت و پاسخ وي را به همين منوال بيان مينمايد.
[20]- «أضواءٌ علي السّنّة المحمّدية، أو دفاعٌ عن الحديث» طبع سوّم دارالمعارف مصر، ص 94 تا ص 96.
[21]- يعني أبورافع غلام رسول خدا بود، و اسم او أسْلَم بود در ابتدا بندۀ عباس بن عبدالمطّلب بود و او را به رسول اكرم بخشيد و او براي رسول الله منبري ساخت از أثْلُ الغَابَة. و كنيز رسول خدا: سَلْمي' در نكاح أبورافع بود و براي وي عبيدالله بن أبي رافع را زائيد كه او كاتب اميرالمومنين علیه السّلام شد. [ تعليقه [ (أثل درختي است شبيه طرفاء كه داراي چوبي محكم است و از آن كاسه و بشقاب ميسازند. و غابه به معني نيزار است يعني از نوع درختي كه نامش أثل بود و در نيزار روئيده بود.)
[22]- ص 27 و ص 28 از كتاب «الشّيعة و فنون الإسلام» لمولّفه سيد حسن صدر از علماي عراق، مطبعۀ عرفان، صيدا سنۀ 1331.[ تعليقه [
[23]- ص 56.[ تعليقه [
[24]- «أضواء علي السّنّة المحمديّة» ص 272 و ص 379.
[25]- «أضواء علي السّنّة المحمديّة» ص 272 و ص 379.
[26]- «بحارالانوار» از طبع كمپاني: ج 7، ص 283، و از طبع حيدري: ج 26، ص 36، حديث 66، از «بصائر الدّرجات» ص 41.
[27]- قطيعه به معني زمين خراج است و جمع آن قطائع.
[28]- در نسخۀ «بحار» كمپاني عيطة، و در طبع حيدري عبيطة مضبوط است.