صفحه قبل

حكم أميرالمؤمنين عليه السلام درباره ديه جنيني كه مادرش او را از ترس عمر سقط كرد

و أيضاً ابن‌ شهرآشوب‌ گويد: جماعتي‌ كه‌ از ايشان‌ است‌، اسمعيل‌ بن‌ صالح‌ از حَسَن‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌: به‌ عمر گفته‌ شد: زني‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از مردان‌ نزد وي‌ رفت‌ و آمد و گفتگو دارند. عمر در پي‌ او فرستاد. چون‌ فرستادگان‌ عمر به‌ نزد او آمدند، ترسيد و با ايشان‌ بيرون‌ آمد. و جنين‌ خود را سقط‌ كرد، و بچّۀ زنده‌اش‌ بر روي‌ زمين‌ افتاد. بچه‌ گريه‌اي‌ كرد و بلادرنگ‌ مرد. اين‌ جريان‌ را به‌ عمر گزارش‌ دادند. عمر از صحابه‌ سؤال‌ كرد كه‌: تكليف‌ من‌ دربارۀ اين‌ بچّه‌ سقط‌ شده‌ چيست‌؟! تمام‌ ياران‌ و اصحاب‌ او گفتند: تو در اين‌ مورد قصد تأديب‌ داشتي‌ و جز خير را دربارۀ زن‌ اراده‌ ننموده‌اي‌! و بر عهدۀ تو در اين‌ واقعه‌ چيزي‌ نيست‌.

عمر رو كرد به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و گفت‌: ترا به‌ خدا قسم‌ مي‌دهم‌ اي‌ أبوالحسن‌، آنچه‌ را نظريّه‌ تست‌ در اين‌ باره‌ بگوئي‌!

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفتند: اين‌ قوم‌ اگر نظر مبالغه‌ نداشته‌؛ و از راه‌ صدق‌ و نصيحت‌ با تو وارد شده‌اند، تو را گول‌ زده‌ و به‌ خلاف‌ واقع‌ كشانده‌اند. و اگر نظريّه‌ و رأي‌ خود را بيان‌ داشته‌اند؛ كوتاه‌ آمده‌ و تقصير كرده‌اند. ديۀ اين‌ جنين‌ بر عهدۀ عاقلۀ تُست‌! چون‌ قتل‌ اين‌ طفل‌ از روي‌ خطا تحقّق‌ پذيرفته‌ است‌! و اين‌ قتل‌ متعلّق‌ به‌ تو و از ناحيۀ تست‌.

عمر گفت‌: وَاللهِ نَصَحْتَنِي‌! «سوگند به‌ خدا كه‌ برايم‌ خيرخواهي‌ نمودي‌!» سوگند به‌ خدا كه‌ از اينجا بيرون‌ نمي‌روي‌ مگر آنكه‌ ديۀ جنين‌ را بر پسران‌ عَدِيّ اجرا كني‌ تا آنها آنرا ادا كنند. و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ ديۀ جنين‌ را بر بَنِي‌ عَدِيّ (اقوام‌ عمر) قسمت‌ كردند.


ص 338

و غزالي‌ در «إحياء العلوم‌» اشاره‌ به‌ اين‌ وقعه‌ نموده‌ است‌، آنجا كه‌ گويد: وجوب‌ غرامت‌ بر عهدۀ امام‌ است‌ در آنصورت‌؛ همچنانكه‌ از ساقط‌ كردن‌ زني‌ جنين‌ خود را از ترس‌ عمر نقل‌ شده‌ است‌ [462].

و ابن‌ أبي‌ الحديد در «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌» گويد: چون‌ عمر فوت‌ كرد؛ ابن‌ عبّاس‌ رأي‌ خود را دربارۀ عَوْل‌ در ميراث‌ ظاهر كرد و قبلاً ظاهر نكرده‌ بود. به‌ او گفتند: چرا اين‌ مطلب‌ را در وقتي‌ كه‌ عمر زنده‌ بود، ظاهر ننمودي‌؟!

ابن‌ عبّاس‌ در پاسخ‌ گفت‌: هِبْتُهُ وَ كَانَ امْرَءاً مَهِيبًا. وَاسْتَدْعَي‌ عُمَرُ امْرَأةً لِيَسْألَهَا عَنْ أمْرٍ وَ كَانَتْ حَامِلاً فَلِشِدَّةِ هَيْبَتِهِ ألْقَتْ مَا فِي‌ بَطْنِهَا فَأجْهَضَتْ بِهِ جَنِيًّا مَيِّتًا. فَاسْتَقْتَي‌ عُمَرُ أكَابِرَ الصَّحَابَةِ فِي‌ ذَلِكَ؛ فَقَالُوا؛ لَا شَيْءَ عَلَيْكَ! إنَّمَا أنْتَ مُؤدِّبٌ. فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنْ كَانُوا رَاقَبُوكَ فَقَدْ غَشُّوكَ؛ وَ إنْ كَانَ هَذَا جُهْدَ رَأيِهِمْ فَقَدْ أخْطَأوا. عَلَيْكَ غُرَّةٌ يَعني‌ عِتْقَ رَقَبَةٍ. فَرَجَعَ عُمَرُ وَالصَّحَابَةُ إلَي‌ قَوْلِهِ.[463]

«من‌ از عمر ترسيدم‌. او مردي‌ ترسناك‌ و وحشت‌زا بود. [464] عمر زني‌ را طلب


ص 339

‌ كرد تا از او دربارۀ أمري‌ بپرسد؛ و آن‌ زن‌ حامله‌ بود. ���� شدّت‌ هيبتِ عمر آنچه‌ را كه‌ در شكم‌ داشت‌ بينداخت‌؛ و طفلِ جنين‌ خود را به‌ صورت‌ بچه‌ مرده‌اي‌ ساقط‌ كرد. عمر راجع‌ به‌ اين‌ امر بزرگان‌ صحابه‌ استفتاء كرد. گفتند: بر عهدۀ تو چيزي‌ نيست‌! زيرا تو به‌ جهت‌ ادب‌ كردن‌ اينكار را كردي‌! عليّ عليه‌ السّلام‌ فرمود: اگر اين‌ قوم‌ به‌ لحاظ‌ رعايت‌ حال‌ تو اين‌ سخن‌ را رانده‌اند تحقيقاً تو را گول‌ زده‌اند؛ و اگر غايت‌ فكر و منتهاي‌ ادراك‌ آنها به‌ اين‌ حكم‌ رسيده‌ است‌، اشتباه‌ كرده‌، و به‌ خطا رفته‌اند. بر عهدۀ تُست‌ كه‌ يك‌ بنده‌ آزاد كني‌! عمر و صحابه‌ به‌ گفتار عليّ بازگشت‌ نمود.»

بازگشت به فهرست

رجوع عمر به أميرالمؤمنين عليه السلام در عدّه طلاق كنيز

ابن‌ شهرآشوب‌ أيضاً گويد: در كتاب‌ «غَريب‌ الْحَديث‌» از أبُو عُبَيْد وارد است‌ كه‌: أبُو صُبْرَه‌ گفت‌ دو مرد به‌ نزد عمر آمدند؛ و گفتند: نظر تو در عدّۀ طلاق‌ كنيز


ص 340

چقدر است‌؟! عمر برخاست‌؛ و آمد در حلقه‌اي‌ از مردم‌ كه‌ در ميان‌ آنها مرد أصْلَع‌ (كسي‌ كه‌ سرش‌ مو ندارد) بود؛ و از آن‌ أصْلع‌ پرسيد. او با اشارۀ گفت‌: دو تا. عمر هم‌ رو كرد به‌ آن‌ دو نفر؛ و گفت‌: بايد دو حيض‌ عدّه‌ نگهدارند. يكي‌ از آن‌ دو نفر پرسش‌ نموديم‌؛ آنگاه‌ تو آمدي‌ به‌ نزد مردي‌ و از او پرسيدي‌! سوگند به‌ خدا كه‌ او هم‌ با تو سخني‌ نگفت‌ و با اشاره‌ با دست‌ خود؛ به‌ تو مطلب‌ را فهماند!

عمر گفت‌: وَيْلَكَ أتَدْرِي‌ مَنْ هَذَا؟! هَذَا عَلِيُّ بْنُ أبي‌طالِبٍ! سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: لَوْ أنَّ السَّمَوَاتِ وَالارْضَ وُضِعَتْ فِي‌ كَفِّةٍ وَ وُضِعَ إيمَانُ عَلِيُّ فِي‌ كَفَّةٍ لَرَجَحَ ايمَانُ عَلِيٍّ.

«اي‌ واي‌ بر تو! آيا مي‌داني‌ اين‌ چه‌ كسي‌ است‌؟! اين‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ است‌؟ من‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: اگر آسمانها و زمين‌ را در كفّه‌اي‌ قرار گيرد؛ و ايمان‌ عليّ در كفّۀ ديگر قرار گيرد، هر آينه‌ ايمان‌ عليّ ترجيح‌ دارد.» و اين‌ حديث‌ را مَصْقَلة‌ بن‌ عبدالله‌ نيز روايت‌ نموده‌ است‌.

عبدي‌ شاعر اهل‌ بيت‌ گويد:

إنَّا رُوينَا فِي‌ الْحَدِيثِ خَبَرَا                    يَعْرِفُهُ سَايِرُ مَنْ كَانَ رَوَي‌ 1

أنَّ ابْنَ خَطَّابٍ أتَاهُ رَجُلٌ                    فَقَالَ: كَمْ عِدَّةُ تَطْلبِقِ الإمَا 2

فَقَالَ: يَا حَيْدَرُكَمْ تَطْلِيقَةٌ               لِلامَةِ اذْكُرُهُ فَأوْمَي‌ الْمُرْتَضَي‌ 3

بِإصْبَعَيْهِ فَثَنَي‌ الْوَجْهَ إلَي                   سَائِلِهِ قَالَ: اثْنَتَانِ وَانْثَنَي‌ 4

قَالَ لَهُ: تَعْرِفُ هَذَا؟ قَالَ: لَا         قَالَ لَهُ: هَذَا عَلِيُّ ذُوالْعُلَا 5 [465]

1 ـ «ما در قسمت‌ حديث‌، خبري‌ برايمان‌ روايت‌ شده‌ كه‌ تمام‌ روايان‌ حديث‌ از آن‌ خبر دارند.

2 ـ و آن‌ خبر اين‌ است‌ كه‌: مردي‌ به‌ نزد پسر خطّاب‌ آمد و گفت‌: مقدار عدّه‌اي‌ را كه‌ بايد كنيزان‌ در طلاق‌ نگهدارند چقدر است‌؟!

3 ـ پسر خطّاب‌ گفت‌: اي‌ حَيْدَر! مقدار عدّۀ طلاق‌ كنيز چقدر است‌؟ بيان‌


ص 341

كن‌! امّا مرتضي‌ فقط‌ اشاره‌ كرد.

4 ـ با دو انگشت‌ خود (يعني‌ دو تا)، پسر خطّاب‌، صورت‌ خود را به‌ سائل‌ برگردانده‌ و گفت‌: دو تا. و آنگاه‌ برگشت‌؛

5 ـ و به‌ آن‌ مرد گفت‌: آيا تو مي‌شناسي‌ اين‌ مرد را؟! گفت‌: نه‌! گفت‌: اين‌ است‌ عليّ صاحب‌ مقام‌ رفيع‌ و پايه‌ بلند.»

اين‌ حديث‌ را سيّد علي‌ هَمداني‌ در كتاب‌ «مَوَدَّة‌ القُرْبي‌» ذكر كرده‌ است‌.[466] و خوارزمي‌ در «مناقب‌» آورده‌ است‌.[467]

و علاّمۀ اميني‌ در «الغدير» بتمامه‌ و كماله‌ از حَافِظ‌ دَراْقُطني‌ و از ابنِ عَسَاكِر، از شيخ‌ گنجي‌، در «كفاية‌ الطالب‌» ص‌ 29 روايت‌ كرده‌ است‌ و گنجي‌ گفته‌ است‌: اين‌ حديث‌ حَسن‌ و ثابت‌ است‌؛ و خطيب‌ الحرمين‌ خوارزمي‌ در «مناقب‌» ص‌ 78 و سيّد علي‌ همداني‌ در «مَوَدَّةُ الْقُربي‌» از طريق‌ زَمَخْشَرِيّ روايت‌ كرده‌اند. [468]

بايد دانست‌ كه‌: روايتي‌ را كه‌ ما از ابن‌ شهرآشوب‌ آورديم‌، در آن‌ عبارت‌ وَاللهِ مَا كَلَّمَكَ بود «يعني‌ آن‌ مرد به‌ پسر خطّاب‌ گفت‌: اين‌ مرد جواب‌ تو را با سخن‌ نداد؛ و به‌ اشارۀ با دو انگشت‌ اكتفا نمود»؛ وليكن‌ در نسخۀ خوارزمي‌ عبارت‌ وَالله‌ مَا أكَلِّمُكَ آمده‌ است‌ «يعني‌ سوگند به‌ خدا من‌ با تو هيچ‌ سخن‌ نمي‌گويم‌؛ زيرا كه‌ تو مي‌گوئي‌: من‌ أمير مؤمنانم‌، آنگاه‌ مسأله‌ خود را از ديگري‌ مي‌پرسي‌؛ و او هم‌ فقط‌ با اشاره‌ پاسخت‌ را مي‌دهد.»

بازگشت به فهرست

حلّ نمودن أميرالمؤمنين عليه السلام عبارات مشکلي را كه حذيفه براي عمر گفته بود

امام‌ حافِظ‌ گنجي‌ شَافعيّ با سلسلۀ سند متّصل‌ خود روايت‌ مي‌كند؛ از سعيد بن‌ مسيّب‌، از حُذَيفة‌ يماني‌، كه‌ او با عمر بن‌ خطّاب‌ برخورد كرد، و عمر گفت‌: حالت‌ چطور است‌؟ گفت‌ چگونه‌ مي‌خواهي‌ بوده‌ باشم‌! أصْبَحْتُ وَاللهِ


ص 342

أكْرَهُ الْحَقَّ، وَ أحِبُّ الْفِتْنَةَ، وَ أشْهَدُ بِمَا لَمْ أرَهُ، وَ أحْفَظُ غَيْرَ الْمَخْلُوقِ، وَ اُصَلِّي‌ عَلَي‌ غَْيرِ وُضُوءٍ، وَلِيَ فِي‌ الارْضِ مَا لَيْسَ لِلّهِ فِي‌ السَّمَاءِ.

حال‌ من‌ اينطور است‌ كه‌: «صبح‌ كرده‌ام‌ در حالتي‌ كه‌ حقّ را مكروه‌ و ناپسند دارم‌؛ و فتنه‌ را دوست‌ دارم‌؛ و شهادت‌ مي‌دهم‌ به‌ چيزي‌ كه‌ او را نديده‌ام‌. و حفظ‌ كرده‌ام‌ چيزي‌ را كه‌ مخلوق‌ نيست‌، و نماز مي‌خوانم‌ بدون‌ وضوء، و براي‌ من‌ در زمين‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ براي‌ خدا در آسمان‌ نيست‌.»

عمر به‌ غضب‌ در آمد؛ و چون‌ كار فوري‌ و عجله‌اي‌ داشت‌، فوراً از نزد او رفت‌. و به‌ جهت‌ اين‌ گفتاري‌ را كه‌ از حُذَيفه‌ شنيده‌ بود، قصد داشت‌ او را آزار كند. در راه‌ كه‌ مي‌رفت‌ به‌ عَلِيّ بن‌ أبي‌طالب‌ برخورد كرد، و حضرت‌ غضب‌ را در چهره‌اش‌ مشاهده‌ نمود، و به‌ او گفت‌: اي‌ عمر سبب‌ غضبت‌ چيست‌؟!

عمر گفت‌: حُذيفة‌ بن‌ الْيَمَان‌ را ملاقات‌ كرده‌ام‌ و از پرسيده‌ام‌ حالت‌ چطور است‌؟! او گفت‌: حالم‌ اينطور است‌ كه‌ صبح‌ كرده‌ در حالي‌ كه‌ حقّ را مكروه‌ و ناپسند دارم‌! حضرت‌ گفتند: راست‌ گفته‌ است‌: يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ هُوَ حَقُّ. او مرگ‌ را مكروه‌ و ناپسند دارد با آنكه‌ حقّ است‌. عمر گفت‌: او گفت‌: فتنه‌ را دوست‌ دارم‌! حضرت‌ گفتند: راست‌ گفته‌ است‌: يُحِبُّ الْمَالَ وَالْوَلَدَ؛ وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَي‌: إِنَّمَا أَمْوَ'لُكُمْ وَ أُولَـٰدُكُمْ فِتْنَةٌ. [469]

«او مال‌ و فرزند را دوست‌ دارد، و خداوند گويد: اين‌ است‌ و جز اين‌ نيست‌ كه‌ اموال‌ شما و اولاد شما فتنه‌اند.»

عمر گفت‌: يَا عَلِيُّ! او مي‌گويد: وَ أشْهَدُ بِمَا لَمْ أَرَهُ «من‌ شهادت‌ مي‌دهم‌ به‌ چيزي‌ كه‌ او را نديده‌ام‌.»

حضرت‌ گفتند: راست‌ مي‌گويد: او شهادت‌ مي‌دهد به‌ وحدانيّت‌ خدا، و مرگ‌، و قيامت‌ و بهشت‌ و آتش‌، و صراط‌ و حُذيفه‌ هيچيك‌ از آنها را نديده‌ است‌. عمر گفت‌: يَا عَلِيّ او مي‌گويد: من‌ حفظ‌ كرده‌ام‌ غير مخلوق‌ را. حضرت‌ گفتند: راست‌ گفته‌ است‌؛ او كتاب‌ خداي‌ تعالي‌ را حفظ‌ كرده‌ است‌ و آن‌


ص 343

 غير مخلوق‌ است‌. (اين‌ قسمت‌ گفتار باطلي‌ است‌ كه‌ بعداً طرفداران‌ به‌ عدم‌ مخلوقيّت‌ قرآن‌، براي‌ انتصار عقيده‌ و مذهب‌ به‌ حديث‌ بسته‌اند.)

عمر گفت‌: او مي‌گويد: من‌ بدون‌ وضوء نماز خوانده‌ام‌! حضرت‌ گفتند: راست‌ گفته‌ است‌، او بر پسر عموي‌ من‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ صلوات‌ فرستاده‌ است‌ بدون‌ وضوء؛ و صَلَوات‌ بر او جايز است‌.

عمر گفت‌: يَا أبا الْحَسَن‌! حُذيفه‌ چيزي‌ گفته‌ است‌ كه‌ از همۀ اينها بزرگتر است‌. حضرت‌ گفتند: آن‌ كدام‌ است‌؟ عمر گفت‌: او مي‌گويد: در زمين‌ چيزي‌ را دارم‌ كه‌ خدا در آسمان‌ ندارد. حضرت‌ گفتند: راست‌ مي‌گويد: او زَن‌ دارد و خداوند از داشتن‌ زن‌ و فرزند برتر است‌.

عمر گفت‌: كَادَ يَهْلِكُ ابْنُ الْخَطَّابِ، لَوْ لَا عَلِيُّ بْنُ أبي‌طالِبٍ.[470]

«اگر عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ نبود؛ نزديك‌ بود كه‌ پسر خطّاب‌ هلاك‌ بشود.»

و نظير اين‌ روايت‌ را نه‌ از حُذَيفه‌، بلكه‌ از مردي‌ كه‌ نزد عمر آمد؛ و چنين‌ و چنان‌ گفت‌ و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ رفع‌ اشكال‌ در كلا او را نمودند، ابن‌ صَبَّاغ‌ مالِكي‌ آورده‌ است‌. و در خاتمۀ آن‌ وارد است‌ كه‌ عمر گفت‌: أعُوذُ بِاللهِ مِنْ مُعْضَلَةٍ لَا عَلِيَّ لَهَا.[471]... «من‌ پناه‌ مي‌برم‌ به‌ خدا در مشكله‌اي‌ كه‌ پيش‌ آيد 4 و عليّ براي‌ حلّ ان‌ نباشد.»

و از سعيد بن‌ مُسَيِّب‌ آورده‌ است‌ كه‌: كَانَ عُمَرُ يَقُولُ: اللّهُمَّ لَا تُبْقِنِي‌ لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ فِيهَا أبُوالْحَسَنِ؛ وَ قَالَ مَرَّةً: لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ. [472]

«عمر حالش‌ اينطور بود كه‌ مي‌گفت‌: خداوندا مرا باقي‌ مگذار، در مشكله‌اي‌ كه‌ پيش‌ آيد و أبوالحسن‌ در آن‌ مشكله‌ نباشد. و يك‌ بار گفت‌: اگر عليّ نبود، عمر هلاك‌ شده‌ بود.»

بازگشت به فهرست

زني به عمر شكايت كرد كه: شوهر من شب زنده دار است ؛ روزها روزه

ابن‌ أبي‌ الحديد گويد: زني‌ به‌ نزد عمر بن‌ خطّاب‌ آمد و گفت‌: اي‌ أمير


ص 344

مؤمنان‌، شوهر من‌ روزها را روزه‌ مي‌دارد و شبها را به‌ عبادت‌ و نماز قيام‌ دارد. و من‌ با وجود آنكه‌ مي‌بينم‌ او به‌ طاعت‌ خدا مشغول‌ است‌، ناپسند دارم‌ كه‌ از او شكايت‌ كنم‌. عمر گفت‌: شوهر تو شوهر خوبي‌ است‌. زن‌ باز مطلب‌ خود را با همان‌ عبارت‌ تكرار مي‌كرد، و عمر نيز همان‌ جواب‌ را به‌ او تكرار مي‌نمود.

كَعب‌ بن‌ سَوْر گفت‌: اي‌ أميرمؤمنان‌! اين‌ زن‌ از شوهر خود، و دوري‌ كردن‌ او از فراش‌ وي‌، و عدم‌ خلطه‌ و آميزش‌ شِكوه‌ دارد! عمر اينك‌ دريافت‌ و متفطّن‌ شد كه‌ زن‌ چه‌ مي‌خواهد بگويد؛ و به‌ كَعب‌ بن‌ سَور گفت‌: اينك‌ من‌ حكم‌ بين‌ اين‌ زن‌ و شوهرش‌ را به‌ تو واگذار كردم‌. كَعب‌ به‌ زن‌ گفت‌: برو شوهرت‌ را بياور!

زن‌ رفت‌ و شوهرش‌ را آورد. كَعب‌ به‌ شوهر گفت‌: اين‌ زوجۀ تو از تو شكايت‌ دارد! شوهر گفت‌: در چه‌ چيزي‌ شكايت‌ دارد؛ در طعام‌ و غذا، و يا در آشاميدني‌؟! كَعب‌ گفت‌: نه‌! زن‌ گفت‌:

أيـُّهَا الْقَاضِي‌ الْحَكِيمُ رَشَدُه‌                  ألْهَي‌ خَلِيلي‌ عَن‌ فِرَاشي‌ مَسْجِدُه‌

زَهَّدَهُ فِي‌ مَضْجَعِي‌ تَعَبُّدُه                                       ‌ نَهَارُهُ وَ لَيْلُهُ مَا يُرْقِدُه‌

فَلَسْتُ فِي‌ أمْرِ النِّسَاء أحْمَدُهُ

«اي‌ قاضي‌ كه‌ رشاد و راه‌ يافتگي‌ و استقامت‌ او از روي‌ علم‌ و حكمت‌ و سَداد است‌؛ مسجد و عبادتگاه‌ خليل‌ و دوست‌ من‌، او را از فراش‌ و رختخواب‌ من‌، منصرف‌ كرده‌ است‌. تعبّد ��و در روزها و شب‌هاي‌ او، او را بي‌رغبت‌ كرده‌ است‌ كه‌ در خوابگاهِ من‌ وارد شود.

بنابراين‌ من‌ در اُمور زنانگي‌ شاكر از او نيستم‌.»

شوهرش‌ گفت‌:

زَهَدَنِي‌ فِي‌ فَرْشِهَا وَ فِي‌ الْحَجَلْ                  أنـِّي‌ امْرُءٌ أذْهَلَنِي‌ مَا قَدْ نَزَلْ

فِي‌ سُورَةِ النَّمْلِ وَ فِي‌ السَّبْعِ الطِّوَل              ‌ وَ فِي‌ كِتَابِ اللهِ تَخْوِيفٌ جَلَل‌

«بودن‌ من مردي‌ كه‌ آيات‌ نازلۀ الهيّه‌ او را از غير ياد خدا به‌ فراموشي‌ و نسيان‌ كشانده‌ است‌؛ مرا از داخل‌ شدن‌ در فراش‌ او در اطاق‌‌ها زينت‌ كرده‌ و آئين‌ بستۀ نوعروسان‌، بي‌رغبت‌ كرده‌ است‌. در خواندن‌ و تدبّر كردن‌ در سوره‌ نَمل‌، و


ص 345

 در سوره‌هاي‌ هفتگانه‌ طِوال‌، [473] و در كتاب‌ خدا، آيات‌ دهشت‌انگيز بسيار است‌.»

كعب‌ گفت‌:

إنَّ لَهَا حَقَّا عَلَيْكَ يَا رَجُل‌                       تُصِيبُهَا مِنْ أرْبَعِ لِمَن‌ عَقَلْ

فَأعْطِهَا ذَاكَ وَدَعْ عَنْكَ الْعِلَلْ

«براي‌ كسي‌ كه‌ داراي‌ فكر و انديشه‌ است‌؛ از براي‌ اين‌ زن‌ هم‌ خداوند حقّي‌ قرار داده‌ است‌ اي‌ مرد كه‌ اين‌ زن‌، از هر چهار شب‌، بايد يك‌ شب‌ به‌ حقّ خودش‌ برسد. بنابراين‌ حقّ را به‌ او بده‌، و عذر و اعتذار را رها كن‌!»

كَعب‌ بن‌ سَور به‌ عمر گفت‌: اي‌ أمير مؤمنان‌! إنَّ اللهَ أحَلَّ لَهُ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَي‌ وَ ثُلَاثَ وَ ربَاعَ فَلَهُ ثَلَاثَةُ أيَّامٍ وَ لَيَالِيهِنَّ يَعْبُدُ فِيهَا رَبَّهُ؛ وَ لَهَا يَوْمٌ وَ لَيْلَةٌ.

«خداوند براي‌ او ازدواج‌ با زنان‌ را حلال‌ فرموده‌، تا چهار تا. دو تا دو تا و سه‌ تا سه‌ تا. و چهار تا چهارتا. بنابراين‌ سه‌ روز و سه‌ شب‌ حقّ اوست‌ كه‌ در آنها پروردگارش‌ را عبادت‌ كند، و يك‌ روز و يك‌ شب‌ حقّ اين‌ زن‌ است‌.

عمر گفت‌: وَاللهِ مَا أعْلَمُ مِن‌ أيِّ أمْرَيْكَ أعْجَبُ؟! اَمِنْ فَهْمِكَ أمْرَهُمَا، أمْ مِنْ حُكْمِكَ بَيْنَهُما؟ اذْهَبْ فَقَدْ وَلَّيْتُكَ قَضَاءَ الْبَصْرَةِ [474].

«سوگند به‌ خدا نمي‌دانم‌ كداميك‌ از دو امر تو شگفت‌آورتر است‌؟ آيا اينكه‌ مشكله‌ آنان‌ را فهميدي‌؛ و يا از اينكه‌ اين‌ گونه‌ حكم‌ بين‌ آنها نمودي‌؟! برو، و من‌ قضاوت‌ استان‌ بصره‌ را به‌ تو واگذار كردم‌!»


ص 346

در اينجا خليفه‌ كم‌ انصافي‌ نموده‌ است‌، زيرا حقّش‌ آن‌ بود كه‌ خلافت‌ خود را بدو واگذار كند.

بازگشت به فهرست

حكم أميرالمؤمنين عليه السلام به تبرئه زني كه از روي اضطرار زنا كرده بود

از «أربعين‌» خطيب‌ روايت‌ است‌ كه‌: در نزد عمر، شهود شهادت‌ دادند كه‌: زني‌ را در بعضي‌ از مجتمع‌ آبهاي‌ عرب‌ يافته‌اند، كه‌ مردي‌ كه‌ شوهر او نبوده‌ است‌ با او آميزش‌ و تماس‌ داشته‌ است‌. عمر امر كرد تا او را رجم‌ (سنگسار) كنند. زن‌ گفت‌: اللّهُمَّ أنْتَ تَعْلَمُ أنـِّي‌ بَرِيَّةٌ «خداوندا تو مي‌داني‌ كه‌ من‌ بي‌گناهم‌!»

عمر به‌ غضب‌ آمد و گفت‌: وَ تَجْرَحي‌ الشُّهُودَ أيضًا «علاوه‌ بر زنائي‌ كه‌ نموده‌اي‌، شهود را نيز به‌ كذب‌ و دروغ‌ نسبت‌ مي‌دهي‌؟!» و امر كرد تا أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از وي‌ كيفيّف‌ حال‌ را بپرسند.

زن‌ گفت‌: براي‌ اهل‌ من‌ شتري‌ بود. من‌ از منزل‌ با شتر اهل‌ خود بيرون‌ شدم‌. در شتر من‌ شير نبود؛ وليكن‌ من‌ با خود آب‌ آشاميدني‌ را برداشتم‌. و يك‌ نفر مرد كه‌ در مقصد با من‌ شريك‌ بود، او هم‌ با من‌ از منزل‌ خارج‌ شد. و پستان‌هاي‌ شترش‌ شير داشت‌. آبي‌ را كه‌ با خود آورده‌ بودم‌ تمام‌ شد. از آن‌ مردِ همسفر آب‌ طلبيدم‌؛ از دادن‌ به‌ من‌ دريغ‌ كرد مگر در صورتيكه‌ خودم‌ را در اختيار او گذارم‌. و من‌ امتناع‌ نمودم‌. تا جائيكه‌ از شدّت‌ عَطَش‌ و تشنگي‌ نزديك‌ بود قالب‌ تهي‌ كنم‌. در آن‌ هنگام‌ خود را در اختيار او گذاردم‌، و او به‌ من‌ آب‌ داد.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: اللهُ أكْبَرُ فَمَنِ اضْطُرَّ فِي‌ مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانرفٍ لإثْمٍ فَلَا إثْمَ عَلَيْهِ.[475] «الله‌ اكبر، پس‌ كسي‌ كه‌ در مخمصه‌ و گرسنگي‌ افتد، و خود را به‌ گناه‌ نكشاند و گرايش‌ به‌ گناه‌ پيدا نكند؛ او گناهكار نيست‌.» و ابن‌ اصفهاني‌ در اين‌ باب‌ سروده‌ است‌:

لَا يَهْتَدُونَ لِمَا اهْتَدَي‌ الْهَادِي‌ لَهُ                      مِمَّا بِهِ الْحُكْمَانِ يَشْتَبِهَانِ 1

فِي‌ رَجْمِ جَارِيَةٍ زَنَتْ مُضْطَرةً                     خَوْفَ الْمَماتِ بِعِلَّةِ الْعَطَشانِ 2


ص 347

إذْ قَالَ: رُدُّهَا فَرُدَّتْ بَعْدَ مَا                             كَادَتْ تَحِلُّ عَسَاكِرُ الْمَوتَانِ 3

وَ بِرَجْمِ أُخْرَي‌ وَالِدًا عَنْ سِتَّةٍ                          فَأتَي‌ بِقِصَّتِها مِنَ الْقُرْآنِ 4

إذْ أقوبَلَتْ جَرَي‌ إلَيْهَا اُخْتُهَا                 حَذَراً عَلَي‌ حَدٍّ الْفُؤادِ حَصَانِ 5 [476]

1 ـ «در آن‌ اموري‌ كه‌ حكمش‌ معلوم‌ و مشخّص‌ نبود؛ و بين‌ دو حكم‌ اشتباه‌ بود، بر آن‌ حكمي‌ كه‌ شخص‌ هادي‌ يعني‌ أميرالمؤمنين‌ صلوات‌ الله‌ عليه‌ معيّن‌ و مشخّص‌ مي‌نمودند؛ أبداً ايشان‌ را راهي‌ براي‌ وصول‌ به‌ آن‌ نبود.

2 ـ راجع‌ به‌ سنگسار نمودن‌ زني‌ را كه‌ به‌ علّت‌ عطش‌ و تشنگي‌ از ترس‌ مرگ‌، از روي‌ اضطرار زنا كرده‌ بود.

3 ـ در آن‌ وقتي‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌: او را برگردانيد؛ و سنگسار نكنيد؛ و وي‌ را برگردانيدند، بعد از آنكه‌ نزديك‌ بود سپاهيان‌ مرگ‌ در آستانۀ جان‌ او فرود آيند، و او را طعمۀ هلاك‌ و دمار سازند.

4 ـ و به‌ سنگسار نمودن‌ زن‌ ديگري‌ كه‌ در شش‌ ماهگي‌ زائيد، و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از قرآن‌ داستان‌ برائت‌ و بي‌گناهي‌ او را آورد و بيان‌ كرد؛

5 ـ در آن‌ وقتي‌ كه‌ خواهرش‌ بسوي‌ اين‌ زن‌ مي‌آمد، و ترسان‌ بود از آنكه‌ بر خواهرش‌ كه‌ پاكدل‌ و عفيف‌ است‌ حدّ جاري‌ شود.»

ابن‌ قُتَيْبه‌ در «عُيُون‌» خود از مدائني‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: در زمان‌ خلافت‌ عمر بن‌ خطّاب‌ در حال‌ نماز؛ از يكي‌ از مأمومين‌ حَدَثي‌ صادر شد؛ كه‌ موجب‌ بطلان‌ نماز او شد. و عمر صداي‌ حدث‌ را شنيد؛ چون‌ عمر از نماز فارغ‌ شد امر كرد تا صاحب‌ ضِرْطَه‌ (آنكه‌ حَدَث‌ از او بوده‌ است‌) برخيزد؛ و وضوع‌ بگيرد و نماز بخواند. هيچكس‌ برنخاست‌.

جرير بن‌ عبدالله‌ گفت‌: اي‌ أمير مؤمنان‌! شما بر خودت‌ و بر ما همگي‌ امر كن‌ وضو بگيريم‌؛ و پس‌ از آن‌ نماز را اعاده‌ كنيم‌؛ در اين‌ صورت‌ اين‌ نماز براي‌ ما نافله‌ محسوب‌ مي‌شود؛ و براي‌ صاحب‌ ما و رفيق‌ ما كه‌ حدث‌ از او بوده‌ است‌ قضاي‌ نماز حساب‌ مي‌گردد. عمر گفت‌: خدا ترا رحمت‌ كند! تو در جاهليّت


ص 348

‌ شريف‌ بودي‌ و در اسلام‌ فقيه‌. [477]

ابن‌ أبي‌ الحديد گويد: محمّد بن‌ سيرين‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: عمر در اواخر دوران‌ خلافت‌ خود، نسيان‌ عارض‌ او شده‌ بود؛ بطوريكه‌ عدد ركعت‌هاي‌ نماز را نسيان‌ مي‌كرد، و مردي‌ را در حال‌ نماز در جلوي‌ خود مي‌گماشت‌ تا عدد ركعات‌ را بدينگونه‌ به‌ وي‌ تلقين‌ كند كه‌: او اشاره‌ كند برخيز! و يا ركوع‌ كن‌! و عمر طبق‌ تلقين‌ او عمل‌ مي‌كرد.[478]

بازگشت به فهرست

تجسّس شبانه عمر از خانه ابو محجن شرابخوار

سُيُوطي‌ در «الدُّرُّ المنثور» از خَرَائطي‌ در كتاب‌ «مكارم‌ الاخلاق‌» از ثَوْرِ كِنْدِي‌ تخريج‌ كرده‌ است‌ كه‌: عمر بن‌ خطّاب‌ شب‌ها در مدينه‌ براي‌ تفتيش‌ و حراست‌ گردش‌ مي‌كرد. در اين‌ ميان‌ صداي‌ مردي‌ را از خانه‌اي‌ شنيد كه‌ آواز مي‌خواند و تغّني‌ مي‌نمود. از ديوار خانه‌ بالا رفت‌ و داخل‌ شد. ديد در نزد آن‌ مرد زني‌ نشسته‌ است‌ و در برابر آنها ظرف‌ شراب‌ است‌. به‌ او گفت‌: يَا عَدُوَّاللهِ أظَنَتْتَ أنَّ اللهَ يَسْتُرُكَ وَ أنْتَ عَلَي‌ مَعْصِيَتِهِ؟!

اي‌ دشمن‌ خدا! تو مي‌پنداري‌ ترا خداوند پنهان‌ مي‌دارد، در اينحال‌ كه‌ به‌ عصيان‌ و گناه‌ او اشتغال‌ داري‌؟!

آن‌ مرد گفت‌: يَا أمِيرَ الْمُؤمِنينَ لَا تَعْجَلْ عَلَيَّ أنْ أكُونَ عَصَيْتُ اللهَ وَاحِدَةً فَقَدْ عَصَيْتَ اللهَ فِي‌ ثَلَاث‌: قَالَ اللهُ: وَ لَا تَجَسَّسُوا [479] وَ قَدْ تَجَسَّسْتَ! وَ قَالَ اللهُ: وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن‌ أَبْوَابِهَا[480] و قَدْ تَسَوَّرْتَ عَلَيَّ! وَ دَخَلْتَ عَلَيَّ بِغَيْرِ إذْنٍ. وَ قَالَ اللهُ: لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّي‌ تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلَي‌ أهْلِهَا![481] و [482]


ص 349

«اي‌ أمير مؤمنان‌! بر من‌ شتاب‌ مكن‌! اگر من‌ معصيت‌ خدا را در يك‌ چيز به‌ جاي‌ آورده‌ام‌؛ تو در سه‌ چيز معصيت‌ خدا را نموده‌اي‌! خدا مي‌گويد: تجسّس‌ نكنيد؛ تو تجسّس‌ كرده‌اي‌! و خدا مي‌گويد: در خانه‌ها از درهايشان‌ بيائيد! تو از ديوار خانه‌ خود را بالا كشيده‌اي‌؛ و بر من‌ وارد شده‌اي‌! و نيز بدون‌ اجازۀ من‌، بر من‌ داخل‌ شده‌اي‌. در حاليكه‌ خدا مي‌گويد: در خانه‌هائي‌ كه‌ غير خانه‌هاي‌ خود شماست‌، داخل‌ نشويد مگر آنكه‌ با اهل‌ آنها اُنس‌ بگيريد، [483] و سلام‌ كنيد!»

و ابن‌ أبي‌ الحديد در پايان‌ اين‌ روايت‌ آورده‌ است‌ كه‌: آنمرد گفت‌: وَ مَا سَلَّمْتَ، [484]«تو در خانۀ ما داخل‌ شده‌اي‌ و سلام‌ هم‌ نكرده‌اي‌!»

بايد ملاحظه‌ شود كه‌: خليفۀ ثاني‌ تا چقدر از قرآن‌ و آيات‌ آن‌ بي‌نصيب‌ بوده‌ است‌، كه‌ بدون‌ علم‌ و اطّلاع‌ صاحب‌ خانه‌، شب‌ از ديوار بالا رود و او را سرزنش‌ كه‌ از خدا نهراسيده‌اي‌ كه‌ اشتغال‌ به‌ گناه‌ داري‌؛ و اينك‌ گناه‌ تو در نزد شخصيّتي‌ مانند من‌ كه‌ عُمَرَم‌ و أمير مؤمنانم‌ فاش‌ شود؟! آنگاه‌ آن‌ مرد شرابخوار كه‌ به‌ روايت‌ ثَعْلَبي‌ أبُو مِحْجَن‌ ثَقَفِي‌ بوده‌ است‌؛ در حال‌ مستي‌ با استشهاد صحيح‌ و درست‌ از سه‌ آيۀ قرآن‌ او را شرمنده‌ و مفتضح‌ نمايد؛ و او را وادار به‌ عقب‌ نشيني‌ كند.

ثعلبي‌ گويد: آن‌ مردي‌ كه‌ عمر در وسط‌ شب‌ بر او وارد شد: أبُو مِحْجَنِ ثَقَفِيّ است‌. و او به‌ عمر گفت‌: اين‌ عمل‌ بر تو جايز و حلال‌ نيست‌! زيرا خدا ترا از تجسّس‌ نهي‌ كرده‌ است‌! عمر به‌ او گفت‌: چه‌ كسي‌ مي‌گويد اين‌ عمل‌ من‌ تجسّس‌ است‌؟ و پس‌ از استعلام‌، زَيْدُ بْنُ ثَابِت‌ و عَبْدُاللهِ بن‌ أرْقَم‌ گفتند: اي‌ أميرمؤمنان‌ أبومَحْجَن‌ راست‌ مي‌گويد. اين‌ عمل‌ تو تجسّس‌ است‌. در اين‌ حال‌ عمر او را رها كرده‌ و از منزلش‌ بيرون‌ آمد [485].

و در اينجا يكي‌ از علماي‌ ما گويد: شگفت‌ و عجيب‌ است‌ كه‌: أبو محجَن‌ ثَقَفي‌ آن‌ مرد سِكّير خمَّار دائم‌ الخمر پ��وسته‌ باده‌ نوش‌


ص 350

 معروف‌ اين‌ مطلب‌ را فهميد و عمر نفهميد! و بعد از متوجّه‌ نمودن‌ أبومِحْجَن‌ نيز نفهميد؛ تا ديگران‌ (زَيد و عبدالله‌) به‌ او فهماندند؛ و او متنبّه‌ شد.

أبو محجَن‌ ثقفيّ مردي‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ به‌ خمر و شراب‌ و مجالس‌ تغنّي‌ اشتغال‌ داشته‌ است‌ و اين‌ ابيات‌ اوست‌:

إذَا مِتُّ فَادْفِنيِّ إلَي‌ جَنْبِ كَرْمَةٍ                            تَرَوَّي‌عِظَامِي‌ بَعْدَ مَوْتي‌ عُرُوقَهَا 1

وَ لَا تَدْفِنَنِّي‌ فِي‌ الْفَلاةِ فَإنَّني                          ‌ أخَافُ إذَا مَامِتُّ أنْ لَا أذُوقَهَا 2 [486]

1 ـ «چون‌ بميريم‌، مرا البتّه‌، البتّه‌ در كنار درخت‌ انگور دفن‌ كن‌، تا استخوان‌هاي‌ من‌ پس‌ از مرگ‌ من‌، از ريشه‌هاي‌ آن‌ سيراب‌ شود.

2 ـ و مرا البتّه‌ در بيابان‌ خشك‌ دفن‌ مكن‌، زيرا من‌ هراسانم‌ از آنكه‌ پس‌ از مردنم‌، از آب‌ ريشۀ درخت‌ انگور نخورم‌.»

از اين‌ روايت‌ استفاده‌ مي‌شود كه‌ عمر هم‌ از آيۀ تجسّس‌، و هم‌ از موضوع‌ و مفهوم‌ تجسّس‌ كه‌ امر عرفي‌ بوده‌ است‌، بي‌اطّلاع‌ بوده‌ است‌. تا بايد مصداق‌ مفهوم‌ آنرا از دو نفر از صحابه‌ بپرسد و آنان‌ مصداق‌ آنرا طبق‌ ادراك‌ أبُو مِحْجَن‌ به‌ وي‌ بازگو نمايند.

اين‌ روايات‌ و احاديث‌ مسلّمۀ تاريخ‌ را كه‌ از حدّ احصاء بيرون‌ است‌، قياس‌ كنيد با علم‌ سرشار، و منبع‌ درخشش‌ نور، يعني‌ امام‌ مظلوم‌ كه‌ دستش‌ را از همه‌ جا كوتاه‌ كردند، و بايد بيست‌ و پنج‌ سال‌ برود در نخلستان‌هاي‌ مدينه‌ بيل‌ بزند و قنات‌ جاري‌ كند!

بازگشت به فهرست

استفاده آنحضرت در داوري از آيات قرآن

يك‌ قسمت‌ از داوري‌هاي‌ شگفت‌انگيز حضرت‌، استفاده‌ از آيات‌ قرآن‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از آنرا در همين‌ كتاب‌ شريف‌ خوانديم‌. و اينك‌ ما براي‌ خاتمۀ اين‌ بحث‌، به‌ يك‌ روايت‌ مبارك‌ اكتفا مي‌كنيم‌، و ملاحظه‌ بفرمائيد چگونه‌ حضرت‌ با استفاده‌ از آيات‌ قرآن‌ كريم‌ حكمي‌ را بيان‌ كرده‌اند:

عيّاشي‌ در «تفسير» خود، از عبدالله‌ بن‌ قَدّاح‌، از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌، از پدرش‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ مي‌كند كه‌: مردي‌ به‌ حضور أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آمد و گفت‌: شكم‌ من‌ درد مي‌كند؛ فرمود: آيا زن‌ داري‌؟! گفت‌ آري‌! حضرت‌ فرمود: از او


ص 351

بخواه‌ تا مقداري‌ از مال‌ خود را از طِيب‌ نفس‌ و رضايت‌ كامل‌ به‌ تو ببخشد! و با آن‌ مقدار عسل‌ بخر! و سپس‌ از آب‌ باران‌ آسمان‌ بر روي‌ آن‌ بريز و پس‌ از آن‌ بياشام‌!

زيرا من‌ مي‌شنوم‌ كه‌ خدا در كتاب‌ خود مي‌گويد: وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا [487] «ما از آسمان‌ آب‌ با بركت‌ و رحمت‌ را فرو فرستاديم‌» و نيز مي‌گويد: يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَ 'بٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَ 'نُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ [488]. «زنبور عسل‌ از شكم‌ او يك‌ نوع‌ آشاميدني‌ (عَسَل‌) بيرون‌ مي‌آيد، كه‌ رنگ‌هاي‌ آن‌ مختلف‌ است‌، و در خوردن‌ آن‌ براي‌ مردم‌ شفا قرار داده‌ شده‌ است‌.» و نيز مي‌گويد: فَإِن‌ طِبْنَ لَّكُمْ عَن‌ شَيْءٍ فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَرِيئًا. [489] «اگر زنان‌ از مهريّۀ خود، از روي‌ رضاي‌ خاطر و طيب‌ نفس‌ چيزي‌ را ببخشند؛ شما با گوارائي‌ و خوشي‌ بخوريد!»

آنگاه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ آن‌ مرد گفتند: اگر اين‌ معجون‌ حاصل‌ شده‌ بدين‌ كيفيّت‌ را بياشامي‌ انشاءالله‌ تعالي‌ شفا پيدا مي‌كني‌! حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌، راوي‌


ص 352

 روايت‌ گفتند: آن‌ مرد اين‌ دستور را انجام‌ داد و شفا پيدا نمود. [490]

و در خاتمۀ روايت‌ «مجمع‌ البيان‌» بدين‌ عبارت‌ آورده‌ شده‌ است‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ آن‌ مرد مي‌فرمودند:

فَإذَا اجْتَمَعَتِ الْبَرَكَةُ وَالشَّفَاءُ وَالْهَنِي‌ُ الْمَرِي‌ُ شُفِيتَ إنْشَاءَاللهُ تَعَالَي‌.[491]

«چون‌ بركت‌ و شفا و گوارائي‌ با هم‌ جمع‌ شوند؛ إن‌شاءالله‌ شفا پيدا مي‌كني‌!»

بازگشت به فهرست

قرائت من درآوردي عمر در آيه سابقون

امّا به‌ شهادت‌ تاريخ‌ صحيح‌، نه‌ تنها خلفاي‌ ديگر، خود مرجع‌ قرائات‌ نبوده‌اند، بلكه‌ در قرائات‌ به‌ غير خود، به‌ امثال‌ ابن‌ مسعود، و زيد بن‌ ثابت‌، و أُبيّ بن‌ كَعْب‌ مراجعه‌ مي‌نمودند. و عمر علاوه‌ بر آنكه‌ خود تابع‌ قرائات‌ بود، بلكه‌ در بعضي‌ مواقع‌ قرائت‌ را اشتباه‌ مي‌خواند و تصوّر مي‌كرد: قرائت‌ رسول‌ الله‌ اينطور بوده‌ است‌. البتّه‌ در موارديكه‌ قرائت‌ خود را موجب‌ فخريّه‌ و مباهاتي‌ براي‌ خود، و ايجاد مقام‌ و منزلتي‌ براي‌ خصوص‌ قريش‌ و مهاجرين‌ در مقابل‌ انصار مي‌يافت‌؛ همچنانكه‌ در آيۀ 100، از سورۀ 9: توبه‌: السَّـْبِقُونَ الاوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرينَ وَ الانْصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَـٰنٍ رَضِيَ اللَهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّـٰتٍ تَجْرِي‌ مِنْ تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ خَالِدينَ فِيهَا أَبَدًا ذَ 'لِكَ الْفُوزُ الْعَظِيمُ، اينطور بوده‌ است‌.

«و آن‌ كساني‌ كه‌ در اوّلين‌ وهله‌ در اسلام‌ و ايمان‌ سبقت‌ گرفته‌اند؛ چه‌ از مهاجرين‌ و چه‌ از انصار، و آن‌ كساني‌ كه‌ پيروي‌ كردند از ايشان‌ به‌ احسان‌، خداوند از آنها راضي‌ است‌. و آنها از خداوند راضي‌ هستند، و آماده‌ و مهيّا ��موده‌ ��ست‌ براي‌ آنان‌ باغ‌هائي‌ را كه‌ از زير درختان‌ سبز سر به‌ هم‌ آوردۀ آنها نهرهائي‌ جريان‌ دارد. در آن‌ باغ‌ها بطور خلود و جاودانه‌ زندگي‌ مي‌كنند و اينست‌ كاميابي‌ و پيروزي‌ عظيم‌.»

البتّه‌ همانطور كه‌ روشن‌ است‌ در اين‌ آيه‌، الاوَّلُون صفت‌ است‌ براي‌ السَّـٰبِقُونَ و


ص 353

مِنْ بيانيّه‌ است‌ و الانْصَارِ با كسره‌ عطف‌ است‌ بر مهاجرين‌؛ و بر سرش‌ واو عاطفه‌ است‌. و مِنْ بيان‌ السَّـٰبِقُونَ الاوَّلُون‌ را مي‌كند، كه‌ هم‌ از مهاجرين‌ و هم‌ از انصار هستند. وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَـٰنٍ عطف‌ است‌ بر السَّـٰبِقُونَ الاوَّلُون‌. و جمله‌ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ خبر است‌ براي‌ السَّـٰبِقُونَ الاوُّلُون‌ از مهاجرين‌ و انصار. و همچنين‌ خبر است‌ براي‌ معطوف‌ آن‌ كه‌ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم‌ بِإِحْسَـٰنٍ بوده‌ است‌؛ زيرا معطوف‌ و معطوفٌ عليه‌ داراي‌ حكم‌ واحد مي‌باشند. و بنابراين‌ السَّـٰبِقُونَ الاوَّلُونَ چه‌ از مهاجرين‌ و چه‌ از انصار و كسانيكه‌ با احسان‌ از آنها تبعيّت‌ نموده‌اند، همه‌ داراي‌ يك‌ حكم‌ و مشمول‌ عنايت‌ خاصّۀ حضرت‌ الهي‌ هستند.

ولي‌ عمر در قرائت‌ اين‌ آيه‌، بين‌ الانصَارُ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ واو را ساقط‌ مي‌كرده‌ است‌. و ثانياً الانصار را هم‌ مرفوع‌ مي‌خوانده‌ است‌. و بنابراين‌ الاوَّلُون‌ را خبر و يا صفت‌ براي‌ مهاجرين‌ مي‌گرفته‌ و مِن‌ در مِنَ الْمُهَاجِرِينَ را براي‌ ابتداي‌ غايت‌ و الانْصَار را مبتداء وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَـٰنٍ را خبر و يا صفت‌ آن‌ مي‌دانسته‌ است‌. در اينصورت‌ فقط‌ سابقون‌ اختصاص‌ پيدا مي‌نمودند به‌ خصوص‌ مهاجرين‌ دستۀ اوّل‌. و انصار از اين‌ حكم‌ جدا بودند. آنان‌ كساني‌ بودند كه‌ بواسطۀ تبعيّت‌ و پيروي‌ از مهاجران‌ رديف‌ اوّل‌، خدا از آنها راضي‌ بوده‌ و عنايتي‌ داشته‌ است‌. معلوم‌ است‌ كه‌ در اينگونه‌ تعبير السَّـٰبِقُونَ تافتۀ جدا بافته‌ و داراي‌ مقامي‌ رفيع‌اند كه‌ دست‌ هيچكس‌ به‌ دامانشان‌ نمي‌رسد. و انصار دنباله‌رو و تابع‌ ايشان‌ هستند و هيچگاه‌ مقام‌ آنها و مقام‌ الّذين‌ اتّبعوهم‌ بإحسان‌ به‌ درجه‌ و مقام‌ مهاجرين‌ نمي‌رسد.

حاكم‌ در «مستدرك‌» ج‌ 3، ص‌ 305 با سند متّصل‌ خود روايت‌ مي‌كند از أبوسَلَمه‌ و محمّد بن‌ ابراهيم‌ تيمي‌ كه‌ آن‌ دو نفر گفتند: عمر بن‌ خطّاب‌ عبور كرد از جلوي‌ مردي‌ كه‌ اين‌ طور مي‌خواند: وَ السَّـٰبِقُونَ الاوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالانْصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَـٰنٍ رَضِيَ اللَهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ـ تا آخر آيه‌. عمر در نزد آن‌ مرد ايستاد و گفت‌: دست‌ از قرائت‌ بردار! و چون‌ او دست‌ كشيد، عمر به‌ او گفت‌: چه‌ كسي‌ اين‌ آيه‌ را به‌ تو تعليم‌ كرده‌ است‌؟! گفت‌: أبَيّ بن‌ كعب‌ به‌ من‌ ياد داده‌ است‌. عمر گفت‌: ما را به‌ نزد او ببريد! همه‌ به‌ نزد اُبيّ بن‌ كعب‌ رفتند و


ص 354

ديدند او بر بالشي‌ تكيه‌ زده‌ است‌ و گيسوان‌ خود را شانه‌ مي‌زند. عمر بر او سلام‌ كرد و او جواب‌ سلام‌ را گفت‌. پس‌ عمر گفت‌: يا أبا مُنذر! أبَيّ گفت‌: لبّيك‌. عمر گفت‌: اين‌ مرد به‌ من‌ خبر داده‌ است‌ كه‌ تو اين‌ آيه‌ را به‌ او تعليم‌ نموده‌اي‌! اُبيّ گفت‌: راست‌ مي‌گويد: تَلَقَّيْتُها مِن‌ رَسُولِ اللهِ. من‌ آيه‌ را بدينگونه‌ از رسول‌ خدا ياد گرفته‌ام‌ و تلّقي‌ كرده‌ام‌. باز عمر گفت‌: تو از رسول‌ خدا تلقّي‌ نموده‌اي‌؟! اُبيّ سه‌ بار گفت‌: أنَا تَلَقَّيْتُها مِن‌ رَسُولِ اللهِ، أنَا تَلَقَّيْتُهَا مِن‌ رَسُولِ اللهِ، أنَا تَلَقَّيْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللهِ. و در مرتبۀ سوّم‌ با حال‌ غضب‌ گفت‌: نَعَمْ، وَاللهِ لَقَدْ أنْزَلَهَا عَلَي‌ جِبْرِيلَ؛ وَ أنْزَلَها جِبْريلُ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ، فَلَمْ يَسْتَأمِرْ فِيهَا الْخَطّابَ وَ لَا ابْنَهُ. «آري‌ سوگند به‌ خدا كه‌ اين‌ آيه‌ را بدينگونه‌ خداوند بر جبرئيل‌ نازل‌ كرد، و جبرائيل‌ بر محمّد نازل‌ كرد، و در نزول‌ آن‌ نه‌ با خطّاب‌ مشورت‌ كرد، و نه‌ با پسر خطّاب‌.» عمر از نزد اُبيّ بن‌ كعب‌ بيرون‌ شد و دو دست‌ خود را بلند كرده‌ بود و مي‌گفت‌: الله‌ اكبر، الله‌ اكبر.

و اين‌ روايت‌ را با همين‌ عبارت‌ در «تفسير الدُّرُّ المنثور»، ج‌ 3، ص‌ 269 و در «تفسير روح‌ المعاني‌»، ج‌ 11، ص‌ 8، سيوطي‌ و آلوسي‌ آورده‌اند. و زمخشري‌ در «تفسير كشّاف‌»، طبع‌ اوّل‌، مطبعۀ شرقيّه‌، ج‌ 1، ص‌ 408 در تفسير اين‌ آيه‌ آورده‌ است‌ كه‌: روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ عمر شنيد: مردي‌ با واو قرائت‌ مي‌كند. وَاتَّبعوهم‌. گفت‌: كدام‌ كسي‌ اين‌ قرائت‌ را به‌ تو ياد داده‌است‌؟! گفت‌: اُبيّ. عمر أبيّ را طلب‌ كرد. اُبيّ گفت‌: أقْرَأنيهِ رَسولُ اللهِ صَلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) وسلّم‌ وَ إنَّكَ لَتَبيعُ الْقَرَظَ بِالْبَقيعِ! «رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ اين‌ آيه‌ را بدين‌ كيفيّت‌ به‌ من‌ تعليم‌ نمود در وقتي‌ كه‌ تو در بقيع‌ به‌ فروش‌ قَرَظ‌ مشغول‌ بودي‌ (برگ‌ درخت‌ سَلَم‌ كه‌ براي‌ دبّاغي‌ به‌ كار مي‌برند؛ و سلم‌ از طائفۀ درختان‌ بزرگ‌ و خاردار است‌).

قَالَ: صَدَقْتَ وَ إن‌ شِئتَ قُلْتَ: شَهِدْنَا وَ غِبْتُمْ، وَ نَصَرْنَا وَ خَذَلْتُمْ؛ وَ آوَيْنَا وَ طَرَدْتُم‌! عمر گفت‌: «راست‌ مي‌گوئي‌، و اگر هم‌ بخواهي‌ مي‌گوئي‌: در آن‌ وقتي‌ كه‌ ما حاضر بوديم‌ و در محضر رسول‌ خدا بوديم‌؛ و شما غائب‌ بوديد. و ما ياري‌ كرديم‌ و شما رسول‌ خدا را تنها و بي‌ياور گذاشتيد. و ما جا و مكان‌ و مأواي‌ داديم‌ (يعني‌ انصار مدينه‌) و شما رسول‌ خدا را رانديد و بيرون‌ كرديد (يعني‌ قريش‌ مكّه‌).


ص 355

وَ مِن‌ ثَمَّ قالَ عُمَرُ: لَقَدْ كُنْتُ أرانا رُفِعْنا رِفْعَةً لا يَبْلُغُها أحَدٌ بَعْدَنا. «و از همين‌ جهت‌ است‌ «يعني‌ از تخيّل‌ و توّهم‌ اسقاط‌ واو و رفع‌ انصار است‌) كه‌ عمر گفت‌: من‌ قبلاً چنين‌ خودمان‌ را مي‌ديدم‌ كه‌ به‌ قدري‌ بلند مرتبه‌ و رفيع‌ المنزله‌ شده‌ايم‌ كه‌ پس‌ از ما هيچكس‌ نمي‌تواند به‌ مقام‌ ما برسد.»

و نيز در ذيل‌ اين‌ آيۀ شريفه‌، سيوطي‌ در «الدُّرُّ المنثور» و قرطبي‌ در «تفسير»، ج‌ 8، ص‌ 238، و زمخشري‌ در «كشّاف‌»، ج‌ 1، ص‌ 408، و طبري‌ در «جامع‌ البيان‌»، ج‌ 11، ص‌ 8، و ابن‌ كثير در «تفسير»، ج‌ 3، ص‌ 444، و سيّد محمّد آلوسي‌، در «روح‌ المعاني‌»، ج‌ 11، ص‌ 8 و 9 روايت‌ كرده‌اند كه‌: چون‌ عمر دست‌ آن‌ مردي‌ را كه‌ قرآن‌ مي‌خواند گرفت‌ و گفت‌: مَن‌ أقْرَأكَ هَذَا؟! قالَ: أبَيّ بنُ كَعب‌! عمر به‌ او گفت‌: از من‌ جدا نشو تا ترا به‌ نزد اُبيّ بن‌ كعب‌ ببرم‌! چون‌ عمر به‌ نزد او آمد گفت‌: تو به‌ اين‌ مرد اينطور آيه‌ را تعليم‌ نمودي‌؟! گفت‌: آري‌! عمر گفت‌:« لَقَدْ كُنْتُ أظُنُّ أنَا رُفِعْنا رِفْعَةً لَا يَبْلُغُها أحَدٌ بَعْدَنا». «تحقيقاً من‌ اينطور مي‌دانستم‌ كه‌ به‌ مرتبه‌اي‌ صعود كرده‌ايم‌ كه‌ هيچ‌ كس‌ بعد از ما بدان‌ مرتبه‌ دسترسي‌ ندارد.»

أبيّ گفت‌: دليل‌ و تصديق‌ صحّت‌ مفاد اين‌ آيه‌ يكي‌ در اوّل‌ سورۀ جمعه‌ است‌: وَ ءَاخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ... «و جماعتي‌ ديگر نيز از ايشان‌ هستند كه‌ هنوز نيامده‌اند و به‌ آنها ملحق‌ نشده‌اند.» و دوّم‌ در سورۀ حشر: وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لإخْوَ'نِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَـٰنِ. «و آن‌ كساني‌ كه‌ بعد از مهاجران‌ و بعد از انصارِ محلّ و مكان‌ دهندۀ به‌ مهاجران‌ مي‌آيند، مي‌گويند: بار پروردگارا ما را مورد غفران‌ خود قرار بده‌؛ و برادرمان‌ ما را نيز كه‌ پيش‌ از ما سبقت‌ در ايمان‌ گرفته‌اند، آنان‌ را نيز مورد غفران‌ و آمرزش‌ خود گردان‌». و سوّم‌ در سورۀ انفال‌: وَالَّذِينَ ءَامَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَـٰهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَـئِكَ مِنكُمْ. «و آن‌ كساني‌ كه‌ بعداً ايمان‌ آورده‌اند، و هجرت‌ نموده‌اند، و مجاهده‌ كرده‌اند، پس‌ ايشان‌ هم‌ از زمرۀ شما هستند.»

و همچنين‌ سيوطي‌ و طبري‌ و ابن‌ كثير و زمخشري‌ و قرطبي‌ و آلوسي‌ در همين‌ تفاسير مذكوره‌ در ذيل‌ همين‌ آيه‌، از أبو عبيد، و سعيد، و ابن‌ جرير، و ابن‌ منذر، و


ص 356

 ابن‌ مردويه‌، از حبيب‌ شهيد، از عمرو بن‌ عامر انصاري‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌: عمر بن‌ خطّاب‌ اينطور خواند: وَالسَّابِقُونَ الاوَّلُونَ مِن‌ الْمُهَاجِرينَ وَالانصَارُ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بإحسانٍ. و انصار را رفع‌ داد؛ و در الَّذِين‌ واو را محلق‌ نكرد. زيد بن‌ ثابت‌ به‌ او گفت‌: وَالَّذين‌ با واو است‌. عمر گفت‌: الَّذين‌ بدون‌ واو. زيد گفت‌: أميرُالمؤمنين‌ أعلمُ، يعني‌ عمر داناتر است‌. عمر گفت‌: اُبيّ بن‌ كعب‌ را بياوريد! چون‌ اُبيّ حاضر شد عمر از او سؤال‌ نمود از اين‌ آيه‌، اُبيّ گفت‌: وَالَّذِين‌ با واو. عمر گفت‌: فَنَعَمْ إذَنْ نُتابعُ اُبَيًّا، بسيار خوب‌، از اين‌ به‌ بعد ما هم‌ از قرائت‌ اُبيّ پيروي‌ مي‌كنيم‌ و وَالَّذِينَ را با واو مي‌خوانيم‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[462] «مناقب‌»، ج‌ 1، ص‌ 497. و اين‌ واقعه‌ را علاّمۀ اميني‌ در «الغدير»، ج‌ 6، ص‌ 119 ، حديث‌ 22 با دو صورت‌ از مصادر عديده‌اي‌ همچون‌ ابن‌ جوزي‌ در «سيرۀ عمر»، و أبو عمر در «علم‌»، و سيوطي‌ در «جمع‌ الجوامع‌» نقلاً از عبدالرزّاق‌، و بيهقي‌ و ابن‌ أبي‌ الحديد در «شرح‌» نقل‌ كرده‌ است‌. و شيخ‌ مفيد در «إرشاد» ص‌ 113 روايت‌ كرده‌ است‌.

[463] «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌»، طبع‌ بيروت‌، دارالمعرفة‌، دارالكتاب‌ العربي‌، دالتّراث‌ العربي‌، ج‌ 1، ص‌ 58

[464] كليني‌ در «كافي‌»، ج‌ 7، ص‌ 80 و شيخ‌ در «تهذيب‌» ج‌ 9، ص‌ 249، و صدوق‌ در «من‌ لايحضره‌ الفقيه‌»، ج‌ 4، ص‌ 188 از زُهْري‌ از عبيدالله‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ عبته‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ او گفت‌: «من‌ با ابن‌ عبّاس‌ نشست‌ و برخاست‌ داشتم‌، سخن‌ از مقدار فريضه‌ها در مواريث‌ به‌ ميان‌ آمد. ابن‌ عبّاس‌ گفت‌: سبحان‌ الله‌ العظيم‌. آيا شما اينطور تصوّر مي‌كنيد كه‌ خداوندي‌ كه‌ از مقدار شن‌هاي‌ ماسّه‌اي‌ مكان‌ عالج‌ خبر دارد، و آنرا مي‌شمرد؛ آيا در مال‌، سهميّۀ نصف‌ و نصف‌ و ثلث‌ معيّن‌ مي‌كند؟ اين‌ دو نصفه‌ تمام‌ مال‌ را مي‌برند؛ جاي‌ ثلث‌ كجا باشد! زُفَر بن‌ أوس‌ بَصْري‌ گفت‌: اي‌ ابن‌ عبّاس‌! اوّلين‌ كسي‌ كه‌ در فريضه‌ها قائل‌ به‌ عَوْل‌ شد؛ و گفت‌ فريضه‌ها از سهام‌ ميراث‌ بيشتر است‌، و بر آن‌ سنگيني‌ دارد كيست‌؟ ابن‌ عبّاس‌ گفت‌: عمربن‌ خطّاب‌ چون‌ در نزد او فريضه‌ها با هم‌ برخورد كردند؛ و بعضي‌ با بعضي‌ جمع‌ نمي‌شدند. گفت‌: قسم‌ به‌ خدا نمي‌دانم‌ كدام‌ را خداوند مقدّم‌ داشته‌ است‌، و كدام‌ را مؤخّر؟ و من‌ هيچ‌ چيز را واسع‌تر نمي‌بينم‌ از آنكه‌ اين‌ مال‌ را در ميان‌ شما به‌ نسبت‌ سهميّه‌هايتان‌ از فريضه‌ها تقسيم‌ كنم‌. و بنابراين‌ آن‌ مقدار از سهام‌ فريضه‌اي‌ كه‌ موجب‌ عَوْل‌ مي‌شد؛ و فرائض‌ را از سهام‌ بيشتر مي‌نمود؛ بر تمام‌ ذوي‌ الحقوق‌ بالنّسبه‌ قسمت‌ كرد و از فريضۀ همۀ آنها كاست‌. وليكن‌ سوگند به‌ خدا اگر مقدّم‌ مي‌داشت‌ آنچه‌ را كه‌ خدا مقدّم‌ داشته‌ است‌؛ و مؤخّر مي‌داشت‌ آنچه‌ را كه‌ خدا مؤخّر داشته‌ است‌؛ هيچگاه‌ مقدار فريضه‌ از سهام‌ بيشتر نمي‌شد. زُفَر بن‌ أوس‌ گفت‌: كداميك‌ را خدا مقدّم‌ داشته‌ است‌؛ و كداميك‌ را مؤخّر؟ ابن‌ عباس‌ گفت‌: هر فريضه‌اي‌ كه‌ خداوند آنرا از فريضۀ ديگري‌ پائين‌ نياورده‌ است‌، مگر به‌ فريضه‌اي‌. اين‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ خدا مقدّم‌ داشته‌ است‌. و امّا آنچه‌ را كه‌ خدا مؤخّر داشته‌ است‌؛ هر فريضه‌ايست‌ كه‌ چون‌ از محلّش‌ و فرضش‌ نازل‌ شود؛ مابقي‌ آن‌ به‌ وارث‌ مي‌رسد و فريضۀ ديگري‌ معين‌ نشده‌ است‌. و آن‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ خدا مؤخّر داشته‌ است‌. تا آنكه‌ مي‌گويد: زُفَر بن‌ أوس‌ به‌ ابن‌ عبّاس‌ گفت‌: ما منعك‌ أن‌ نشير بهذا الرّأي‌ علي‌ عمر، فقال‌: هِبْتُهُ! چه‌ موجب‌ شد كه‌ تو اين‌ رأي‌ را به‌ عمر اشاره‌ ننمودي‌؟! گفت‌: من‌ از او ترسيدم‌. زُهري‌، راوي‌ روايت‌ گويد: سوگند به‌ خدا اگر قبل‌ از ابن‌ عباس‌ امام‌ عدلي‌ نيامده‌ بود كه‌ مبناي‌ او بر وَرَع‌ بود؛ و بر همان‌ اساس‌ امر وراثت‌ را بنيان‌ گذارد؛ و بر همان‌ اساس‌ امر وراثت‌ جريان‌ يافت‌، دربارۀ علم‌ ابن‌ عبّاس‌، دو نفر با يكديگر اختلاف‌ نداشتند.» و از طريق‌ عامّه‌ اين‌ حديث‌ را بتمامه‌ و كماله‌ تا پايان‌ آن‌ بيهقي‌ در «سنن‌» ج‌ 6، ص‌ 253 آورده‌ است‌ و نيز حاكم‌ در «مستدرك‌» ج‌ 4، ص‌ 340، و ملاّ علي‌ متّقي‌ در «كنز العمّال‌» ج‌ 6، ص‌ 7، و أبوبكر جَصَّاص‌ در «احكام‌ القرآن‌»، ج‌ 2، ص‌ 109 آورده‌اند.

أقول‌: و عجيب‌ اينجاست‌ كه‌ طرفداران‌ عمر اين‌ مهابت‌ را از فضائل‌ او مي‌شمرند. ابن‌ أبي‌ الحديد مي‌گويد: وَ كَان‌ عُمر بن‌ خطّاب‌ صعبًا عظيم‌ الهيبة‌، شديد السياسة‌، لا يحابي‌ أحداً و لا يراقب‌ شريفا و م‌ مشروفًا و كان‌ اكابر الصحابة‌ بتحامونه‌، و يتفادون‌ من‌ لقائه‌ تا آنكه‌ گويد: و قيل‌ لابن‌ عبّاس‌ لمّا أظهر قوله‌ في‌ العول‌ بعد موت‌ عمر و لم‌ يكن‌ قبل‌ يظهره‌: هلاّ قلت‌ هذا و عمر حيّ؟ قال‌: هبته‌ و كان‌ امرءاً مهيباً ـ انتهي‌.

[465] «مناقب‌»، طبع‌ سنگي‌، ج‌ 1، ص‌ 500

[466] «مودّة‌ القربي‌»، در ضمن‌ كتاب‌ «ينابيع‌ المودّة‌»، طبع‌ اسلامبول‌ سنۀ 1301، مطبعۀ اختر، در ضمن‌ مودّت‌ ششم‌.

[467] «مناقب‌»، طبع‌ سنگي‌، ص‌ 78، و طبع‌ حروفي‌ نجف‌، ص‌ 77، و ص‌ 78

[468] «الغدير»، ج‌ 25، ص‌ 299 اين‌ حديث‌ را در ضمن‌ ترجمۀ حال‌ شاعر غدير: عبدي‌ كوفي‌ ذكر كرده‌ است‌.

[469] «آيۀ 15، از سورۀ 64: تغابن‌»: إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أُولَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَهُ عِندَهُ و أَجْرٌ عَظِيمُ.

[470] «كفاية‌ الطالب‌ في‌ مناقب‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌»، طبع‌ مطبعۀ حيدريّه‌ نجف‌، سنۀ 1390 هجري‌، ص‌ 218 و ص‌ 219.

[471] ـ «الفُصُول‌ المُهِمَّة‌»، طبع‌ مطبعۀ عدل‌، نجف‌، ص‌ 17.

[472] همان مصدر

[473] مراد از سوره‌هاي‌ طِوال‌، هفت‌ سورۀ بزرگ‌ از اوّل‌ قرآن‌ بوده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ آنها را سورۀ طوال‌ ناميد؛ و عبارتند از: «بقره‌، آل‌ عمران‌، نساء، مائده‌، أنعام‌، أعراف‌، يونس‌». عثمان‌ در وقت‌ جمع‌آوري‌ قرآن‌ بواسطۀ آنكه‌ سورۀ انفال‌ و توبه‌ را به‌ جهت‌ آنكه‌ بسم‌ الله‌ ندارد، هر دو را در يك‌ سورۀ طويل‌ پنداشت‌؛ و در كتاب‌ «قرآن‌» آن‌ دو را بر سورۀ يونس‌ مقدم‌ داشت‌؛ لهذا در نزد او اين‌ دو سوره‌، سورۀ طِوال‌ محسوب‌ مي‌شدند. ولي‌ چون‌ به‌ او اعتراض‌ كردند كه‌: رسول‌ خدا سورۀ يونس‌ را بعد از سورۀ أعراف‌ قرار داده‌ است‌؛ و آنرا جزء سور طوال‌ شمرده‌ است‌، جوابي‌ نداشت‌ كه‌ بگويد. و گفت‌: من‌ از اين‌ قرارداد رسول‌ خدا مطّلع‌ نبودم‌. («مهر تابان‌»: يادنامۀ علاّمۀ طباطبائي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌، بخش‌ دوّم‌، ص‌ 89، و ص‌ 90.)

[474] «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌»، از طبع‌ دار إحياء الكتب‌ العربية‌؛ با تحقيق‌ محمّد ابوالفضل‌ ابرايهم‌، ج‌ 12، ص‌ 46 و ص‌ 47 و طبع‌ بيروت‌، دارالمعرفة‌، ج‌ 3، ص‌ 105.

[475] «آخر آيۀ 3، از سورۀ 5: مائده‌»، و عبارت‌ آيه‌ اينطور است‌: فَمَنِ اضْطُرَّ فِي‌ مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ فَإِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَحِيمٍ. و از اينجا به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ جملۀ فلا إثم‌ عليه‌ را كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌اند، از قرآن‌ نيست‌؛ بلكه‌ انشاء خود و براي‌ تمام‌ شدن‌ مطلب‌ آنرا خبر براي‌ مبتدا گرفته‌اند.

[476] «مناقب‌»، ابن‌ شهرآشوب‌، ج‌ 1، ص‌ 499. و اين‌ قضيّه‌ را محبّ الدين‌ طبري‌ در دو كتاب‌ خود: «ذخائر العقبي‌»، ص‌ 81 و «الرّياض‌ النّضرة‌»، طبع‌ مكتبۀ لبندة‌، ج‌ 3، ص‌ 208 و ص‌ 209 و بيهقي‌ در «السُّنَنن‌ الكبري‌»، ج‌ 8، ص‌ 236 ذكر كرده‌اند. و نيز شيخ‌ مفيد در «إرشاد»، طبع‌ سنگي‌ ص‌ 114 روايت‌ كرده‌است‌؛ و در پايان‌ روايت‌ است‌ كه‌: چون‌ عمر، گفتار حضرت‌ را شنيد، زن‌ را آزاد كرد.

[477] «قضاء» تستري‌، ص‌ 276

[478] «آيۀ 12، از سورۀ 49: حجرات‌»

[479] «آيۀ 12، از سورۀ 49: حجرات‌»

[480] «آيۀ 189، از سورۀ 2: بقرة‌»

[481] «آيۀ 27، از سورۀ 24: نور»

[482] «تفسير الدُّرُّ المنثور»، ج‌ 6، ص‌ 93 در ذيل‌ تفسير آيۀ مباركۀ 12، از سورۀ 49: حجرات‌: يَا أَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اجْتَنَبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنَّ إثْمٌ وَ لَا تَجَسَّسُوا وَ لَا يَغْتَبِ بَعْضُكُمْ بَعضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَهَ إِنَّ اللَهَ تَوابٌ رَّحِيمِ.

[483] يعني‌ اذن‌ بگيريد؛ زيرا در تفسير، تستأنسوا به‌ معناي‌ تستأذنوا آمده‌ است‌.

[484] «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌»، از طبع‌ افست‌ بيروت‌، دارالمعرفة‌، ج‌ 1، ص‌ 61، و از طبع‌ مصر، دار احياء الكتب‌ العربيّة‌ با تحقيق‌ محمّد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، ج‌ 1، ص‌ 182.

[485] «تفسير مجمع‌ البيان‌»، طبع‌ صيدا، ج‌ 5، ص‌ 135 و «تفسير أبوالفتوح‌ رازي‌»، طبع‌ مظفّري‌ ج‌ 5، ص‌ 123 و ص‌ 124 از ثعلبي‌.

[486] «قضاء» تستري‌، ص‌ 261

[487] «آيۀ 9 تا 11، از سورۀ 50: ق‌»: وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا فَأنْبَتْنَا بِهِ جَنَّـٰتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيد * وَالنَّخْلَ بَاسِقَـٰتٍ لَهَا طَلْعٌ نَضِيدٌ * رِزْقًا لِّلْعِبَادِ وَ أَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيِّتًا كَذَ'لِكَ الْخُرُوجُ. «و ما از آسمان‌ آب‌ با بركت‌ را (باران‌ را) پائين‌ آورديم‌؛ و با آن‌ آب‌ باغهاي‌ ميوه‌ و كشت‌هاي‌ درو شدني‌ از حبوبات‌ را رويانيديم‌، و درخت‌هاي‌ خرما كه‌ سر برافراشته‌، و داراي‌ دانه‌هاي‌ ريز طَلْع‌ است‌ كه‌ منظّم‌ و مرتّب‌ بر روي‌ هم‌ در غلاف‌ خود چيده‌ شده‌ است‌، نيز رويانيديم‌. اين‌‌ها را روزي‌ براي‌ بندگان‌ قرار داديم‌؛ و بواسطۀ آن‌ آب‌ باران‌ شهر و زمين‌ مرده‌ را زنده‌ نموديم‌. و از اين‌ قبيل‌ است‌ خروج‌ از قبرها و زنده‌ شدن‌ مردگان‌.»

[488] «آيۀ 68 و 69، از سورۀ 16: نَحل‌»: وَ أَوْحَي‌ رَبِّكَ إِلَي‌ النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي‌ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ * ثُمَّ كُلِي‌ مِنْ كُلِّ الثَّمَر'تِ فَاسْلُكِي‌ سُبُلَ رَبِّكَ ذُللاً يَخْرُجُ مِن‌ بُطُونِهَا شَرَ'بٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَ'نُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ * إنَّ فِي‌ ذَ'لِكَ لَايَةً لِّقُومٍ يَتَفَكَّرُون‌.

«و خداوند به‌ زنبور عسل‌ وحي‌ فرستاد از كوهها و از درخت‌ و در سقف‌ها براي‌ خود خانه‌ بساز! سپس‌ از تمام‌ ثمرات‌ (گل‌هاي‌ خوشبو و ميوه‌هاي‌ شيرين‌) بخور! آنگاه‌ راه‌ پروردگارت‌ را با خشوع‌ و تذلل‌ و اطاعت‌ بپيما! از درون‌ شكم‌ اين‌ زنبور شربتي‌ به‌ رنگ‌ متفاوت‌ بيرون‌ مي‌آيد كه‌ در آن‌ شفا براي‌ مردم‌ است‌ و حقّاً در اين‌ عمل‌ آيه‌ و نشانۀ توحيد حقّ است‌ براي‌ گروهي‌ كه‌ تفكّر مي‌كنند.»

[489] «آيۀ 4، از سورۀ 4: النساء»: وَ أَتُوا النِّسَاءَ صَدَقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن‌ طِبنَ لَّكُم‌ عَن‌ شَيْءٍ مِنْهُ نَفسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَرِيئًا. «و حقوق‌ زن‌ها را كه‌ عبارتست‌ از مهريّۀ تمامًا و كمالاً به‌ آنها بدهيد و اگر آنها از روي‌ طيب‌ نفس‌ و رضاي‌ خاطر چيزي‌ را از مهريّۀ خود به‌ شما دادند؛ با گوارائي‌ و حلّيّت‌ بخوريد!»

[490] «تفسير عيّاشي‌»، ج‌ 1، ص‌ 218؛ و در «بحار الانوار»، ج‌ 4، ص‌ 873؛ و «تفسير برهان‌» ج‌ 1، ص‌ 341؛ و «تفسير صافي‌» ج‌ 1، ص‌ 332؛ و در «تفسير مجمع‌ البيان‌» ج‌ 2، ص‌ 7 طبع‌ صيدا؛ و در «وسائل‌ الشيعة‌»، ج‌ 3، أبواب‌ مهور، باب‌ 25، و ابواب‌ الاطعمة‌ المباحة‌، باب‌ 49 روايت‌ كرده‌ است‌.

[491] «تفسير مجمع‌ البيان‌»، ج‌ 2، ص‌ 7

بازگشت به فهرست

دنباله متن