صفحه قبل


ص 41

 

درس سوم: در امتيازات بندگان برگزيده خدا

 


ص 43

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

«عَالِمُ الغَيبِ فَلَا يُظهِرُ عَلَى غَيبِهِ أَحَدًا إلّا مَنِ ارتَضَى مِن رَسُولٍ فَإنَّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَدًا لِيَعلَمَ أن قَد أبلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِم وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيهِم وَ أحصَى كُلَّ شَيئٍى عَدَدًا»[51]

انسان همانطورى كه داراى اعضاء و جوارح مختلفى است، داراى غرائز و صفات متفاوتى است، مانند غضب و ميل بطعام و دفاع از نفس و حبّ جاه و ساير لذائذ، و غريزه انتقام و عبوديت و ايثار و غيرها.

و معلوم است كه هر يك از آنها را بايد در جا و محل خود بكار بندد و باندازه معيّنى مصرف كند، و الّا موجب ضرر و چه بسا سبب هلاكت‏ خواهد شد.

و اين بعلّت‏ بكار نبستن دستگاه منظم كننده قواى عقل و ادراك است، مثلاً اگر شخصى در حال غذا خوردن بخواهد كاملاً از لذت غذا بدون حدّ معين و مقدار ثابتى بهرمند گردد، مسلّماً به علت تكثير در اكل و شرب ميميرد، و اگر كسى در اعمال غريزه جنسى از عقل پيروى نكند، بسبب زياده ‏روى خود را از پاى در آورده در آغوش مرگ مى‏خسبد.

يكى از غرائز حبّ بخدا و رسيدن بكمال اطمينان و كامياب شدن از لقاى‏


ص 44

خدا و وصول بمقام عزّ اوست، و تا انسان به اين مطلوب نرسد آرام نمى‏گيرد، و براى وصول به اين مقام نياز بمجاهده با نفس امّاره دارد، يعنى در هر لحظه بايد مراقب بوده، كارى خلاف رضاى خدا از او سر نزند و كردارش صالح باشد.

بازگشت به فهرست

اخلاص در عمل صالح يگانه وسيله نيل بمقصود است.

«فَمَن كَانَ يَرجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَليَعمَل عَمَلاً صَالِحًا وَ لَا يُشرِك بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أحَدًا»[52] در هر قدمى كه برمى‏دارد از تسويلات نفس و تزيينات ابليس روى گردانيده، دل بخداى خود بسپارد و خواطر شيطانى را از ضمير خود بدور ريخته، نفس متحرك و مواج و مضطرب خود را بياد خدا آرام كند.

اين عمل احتياج بمجاهده دارد، مجاهده با نفس و رسيدن بمنزل اخلاص، تا از مخلِصين گردد، و در تمام كارها از عبادت و غير آن در هيچ چيز غير خدا را منظور و مقصود خود نداند، و صرفاً كردارش خالصاً لوجهه الكريم بوده باشد.

چون انسان در هيچ حال از تهاجم افكار و خيالات وارده در قلب خالى نيست، حتّى در حال سكوت و استراحت، خواطر بدون اختيار مانند سيل به دل انسان هجوم مى‏آورند، و حتّى در حال خواب، خواطر از انسان دست‏ برنمى‏دارند;

لذا براى سكون و آرامش دل بايد با ذكر خدا و مجاهده بسيار قوى در مقابل هجوم خاطرات مقاومت نمود، و دل را از دستبرد آنان محفوظ نگاهداشت، و در هر لحظه از منويات شخصى دست‏ برداشت، و اختيار و رضاى حضرت بارى تعالى را بر رضا و اختيار خود ترجيح داد.

اگر انسان بيارى و توفيق خدا در اين مرحله ايستادگى بنمايد، و مجاهده خود را ادامه بدهد كم كم همه مراتب شخصيت‏ طلبى و استكبار و استقلال منشى او خداحافظى نموده و ميروند، و ذلّ عبوديت نسبت‏ به ساحت‏ حضرت معبود و روح خداطلبى و نياز و فقر بدرگاه او جانشين آن مى‏گردد.

از خودپرستى برون رفته خداپرست مى‏گردد و حقيقت عبوديت را در خود ملاحظه و مشاهده مى‏كند، قلب او آرام مى‏گيرد، و از نوسان و حركت مى‏ايستد، و از اضطراب و آشفتگى به اطمينان و سكون رهبرى مى‏شود، وجودش و سرّش پاك و پاكيزه مى‏گردد و خواطر شيطانى ديگر بدو راه پيدا نمى‏كند، و ساير خواطر با اجازه او بدرون دل راه مى‏يابند، و بدون اجازه، حق ورود ندارند.


ص 45

چون دل در اين هنگام بتمام معنى الكلمه پاكيزه شده و صيقلى بصيقل محبت و عبوديت‏ شده است، لذا جمال و انوار الهى در او مشهود، و آئينه تمام‏ نماى ذات و اسماء و صفات حضرت معبود مى‏گردد، و اين مقام مخلَصين است كه بسيار مقامى‏ والا و ارجمند است.

بازگشت به فهرست

خصوصيات مخلَصين در قرآن كريم: الف: عجز شيطان از اغواي آنها، ب: قدرت بر ستايش ذات مقدس الهي بدانسان كه شايسته اوست

طبق آيات قرآن اين دسته داراى آثار و خصوصياتى مختص بخود خواهند بود: اولاً شيطان و نفس اماره به آنها دسترسى ندارد، و از آنها كاملا مأيوس است، و نمى‏تواند باندازه سر سوزنى در دل آنها رخنه نموده و اثرى بگذارد

«وَ لَأغوِيَنَّهُم أجمَعِينَ إلَّا عِبَادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِينَ‏»[53]

«قَالَ فَبعِزَّتِكَ لَأغوِيَنَّهُم أجمَعِينَ ألَّا عِبَادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِينَ‏»[54]

خود شيطان در اين حال اعتراف دارد كه عاجزتر از آنستكه بتواند آنان را از راه منحرف بنمايد، چون دل آنها محل خدا شده، و معلومست كه شيطان قدرت غلبه و استيلا بر جايگاه خدا را ندارد.

اين چنين افراد دائماً در حرم خدا مصون و محفوظ از هر گناه فعلى و قولى و فكرى و قلبى و سرّى، و نيز خالى از هر گونه خطا و اشتباه بوده، فعل آنان فعل حق، زبان آنان زبان حق، چشم آنان چشم حق، گوش آنان گوش حق، و بالأخره تمام كانون وجودى آنان متعلق بحضرت حق و خانه قلب و سرّ آنان در بسته به تسليم خداى منان داده شده است.

و معلومست كه واردات قلبيه آنان بإذن حق، بامر حق بوده، آنچه را كه ضمير آنان از عوالم بالا تلقى كند خواه بطور وحى و تشريع شريعت‏ باشد، خواه بعنوان ادراك مطالب كليه و علوم حقيقيه، و اطّلاع بر اسرار و مغيبات كه شأن امام و اولياى خداست، در هر حال قلب آنان معصوم و عارى از هر گونه گناه و خطائى خواهد بود.

و ثانياً چون فكر و سرّ آنان وسيع شده، و آنان از تمام مراحل هستى عبور نموده و متحقق بذات حق شده‏اند، لذا مى‏توانند خدا را چنانكه شايد و بايد حمد و ستايش كنند، ستايشى كه لايق ذات مقدس اوست.

«سُبحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ ألّا عَبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ‏»[55]


ص 46

چون هر موجودى كه بخواهد خدا را حمد كند باندازه استعداد و ظرفيت و بقدر فكر خود و علم خود حضرت معبود را مى‏ستايد.

حضرت حق بالاتر از مقدار و اندازه علم و ظرفيت وجودى اوست، لذا هيچ موجودى نمى‏تواند آنطور كه بايد خدا را حمد كند، و لذا با ستايش بايد تسبيح را توأم نمود، يعنى در عين آنكه تو را حمد مى‏كنيم و بتمام مراتب جمال و كمال مى‏ستائيم، تو را منزه و مقدس و پاكتر از اين مى‏دانيم كه اين ستايش ما سزاوار مقام عز و جلال و عظمت تو باشد.

سُبحَانَ ربِّى الأعلَى و بحمدِه - سُبحَان ربِّى العظيمِ و بحَمده - «وَ يُسَبِّحُ الرَعدُ بحَمدِهِ وَ المَلآئِكَةُ مِن خِيفَتِهِ‏»[56]

رعد آسمان و فرشتگان، از خوف خدا و كوچكى آنان در برابر عظمت آن حضرت پيوسته با ستايش خود، تسبيح و تنزيه مى‏كنند.

«وَ إن مِن شَى‏ءٍ إلَّا يُسَبِّحُ بحَمدِهِ وَ لكِن لَا تَفقَهُونَ تَسبيحَهُم‏»[57]

تمام موجودات بدون استثناء با ستايش و تمجيد خود، اعتراف بعدم وصول حمد و ستايش، بساحت قدس او را دارند، و لذا با حمد خود تنزيه و تقديس نموده، ذات مقدس او را از اين گونه ستايشها بالاتر و منزه‏تر مى‏ستايند.

اما بندگان مخلَص خدا كه هيچ جنبه هستى بخود در آنها مشهود نيست، بلكه هستى آنان هستى حق شده است، و قلب آنان عرش و كرسى آن حضرت است، آنان مى‏تواند خدا را چنانكه شايد بستايند و در حقيقت‏ خدا ستاينده خود بوده است.

و اين تقريب منافاتى با جمله ما عرفناكَ حقَّ مَعرفتِكَ ندارد، زيرا مفاد اين جمله، عرض ذلّ و فقر در عالم امكان و كثرت است، و مفاد سُبحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ إلَّا عَبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ، تحقق فناى حقيقى در تمام مراتب اسماء و صفات و ذات حضرت احديت است كه در آن مقام فناى مطلق، مختصر شائبه هستى و اظهار أنانيت نمودن، كفر و شرك بوده و از ساحت اخلاص مخلَصين بسى دور است.

بازگشت به فهرست

ج: معافيت از سؤال و حساب و حشر و عرض و كتاب و ميزان

و ثالثاً براى آنان مؤاخذه و بازخواستى نيست، و سئوال و كتابى ندارند،


ص 47

سئوال قبر، و نكير و منكر، و حشر و عرض، و كتاب و ميزان، و صراط براى آنان نيست

«فَإنَّهُم لَمُحضَرُونَ إلّا عِبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ‏»[58]

تمام افراد انسان در پيشگاه عدل خدا حاضر شوند و مورد عرض و سئوال قرار گيرند، مگر بندگان مخلَص خدا كه آنها از سئوال و عرض، بسبب مجاهدات نفسانى و اخلاص در عمل و قول و فكر و سرّ از محل مؤاخذه و سئوال عبور نموده و در جايگاه والاى مخلَصين در حرم خدا وارد شده و در آنجا آرميده‏اند.

و در حقيقت، موجودى كه وجود خود را تسليم نموده و چيزى براى او نمانده است، ديگر چگونه حضور يابد، و مورد سئوال واقع شود.

سئوال و كتاب براى كسانى است كه در آنها شوائبى از ربوبيت ‏بوده، و اعمالى طبق اين شوائب از آنها سر زده است، ولى آنكه در او غير از حقيقت عبوديت محضه چيزى نمانده است، و تمام مراتب وجودى او بأعلى الكلمه ندا بر فقر و نياز و ذل عبوديت مى‏نمايد، چگونه حضور و سئوال درباره او متصور است.

اين بندگان مرگ ندارند و هميشه بحيات حق زنده و جاويدند، چون وجه الله شده، و نماينده و نشان دهنده خدايند، و معلومست كه هلاكت و بوار در مراحلى است كه هستى، غير هستى حق و غير وجه او باشد.

«وَ يَومَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِى السَمَوَاتِ وَ مَن فِی الأرضِ إلّا مَن شَآءَ اللهُ‏»[59]

«وَ نُفِخَ فِى الصُورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَمَوَاتِ وَ مَن فِی الأرضِ إلّا مَن شَآءَ اللهُ‏»[60]

وقتيكه در صور دميده شود تمام موجوداتيكه در زمين و آسمانند، از شدت ترس و وحشت هلاك مى‏شوند، مگر افرادى را كه خدا بخواهد.

در اين دو آيه ملاحظه مى‏شود كه خداوند يكدسته را استثناء نموده است: آنهائيكه مورد مشيت‏ خدا واقع شده، و خدا نمى‏خواهد هلاك شوند براى آنان ترس و هلاكتى نيست.

از طرف ديگر مى‏بينيم كه خداوند مى‏فرمايد تمام موجودات غير از وجه خدا همه و همه بدون استثناء هلاك خواهند شد.


ص 48

«كُلُّ شَى‏ءٍ هَالِكٌ إلّا وَجهَهُ‏»[61]

«كُلُّ مَن عَلَيهَا فَانٍ وَ يَبقَى وَجهُ رَبِّكَ ذُو الجَلالِ وَ الإكرَام‏ِ»[62]

تمام موجوداتيكه در روى زمين زيست مى‏كنند فانى و هلاك شونده‏اند، مگر وجه الله كه در آن فنا و زوالى نيست.

از ملاحظه اين دو آيه با دو آيه سابق الذكر بدست مى‏آيد كه همان افرادى را كه خدا مى‏خواهد، و بواسطه نفخ در صور نمى‏ميرند، كسانى هستند كه وجه الله شده و نمايش دهنده خدا به تمام معنى گشته‏اند، يعنى اولياى خدا و مقربين درگاه او مرگ ندارند.

و با انضمام اين نتيجه به آيه سابق كه فرمود: «فَإنَّهُم لَمُحضَرُونَ إلّا عِبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ‏»، استفاده مى‏شود كه بندگان مخلَص خدا نه سئوال و كتابى دارند، و نه مرگ و انعدامى، بلكه پيوسته آنها بحيات حق أبداَ سرمداً زنده خواهند بود.

بازگشت به فهرست

د: پاداش و جزاي مخلَصين در مقابل عمل نبوده و بيحد و حصر است

رابعاَ خداوند على أعلى، براى بندگان مخلَص خود جزائى محدود و معين قرار نداده است، چون هر چه از بهشت و نعمتهاى بهشتى به آنها بدهد، كمتر از مقام و منزلت آنهاست، بلكه جزاى آنها خود ذات أحديت و مشاهده انوار جمال اوست و بس.

«وَ مَا تُجزَونَ ألّا مَا كُنتُم تَعمَلُونَ إلّا عِبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ‏»[63]

مزد و جزاى آنها بيحد و بى‏حساب بوده، چون آنها از نفس و عالم مقدار عبور كرده و به درياى عظمت و جلال رسيده‏اند، لذا نفس تحقق در آن مقام جزاى لامتناهى و بى ‏عدّ و حدّ آنان خواهد بود.

بارى از اين آياتى كه درباره مخلَصين و مقام و منزلت آنان ذكر شد، استفاده ميشود كه مخلَصين از بندگان خدا من جميع الوجوه غير از ساير بندگانند، آنان مصون بصيانت‏ حضرت ذوالجلال بوده، و هيچ آفتى از گناه و معصيت كه لازمه سيطره شيطان و نفس اماره است در آنها نيست.

و اين معنى عصمت از گناه است كه خداوند در قرآن مجيد مى‏فرمايد: ما كه حضرت يوسف را از ابتلاى بگناه با زليخا حفظ كرديم، بعلّت آن بود كه او از


ص 49

بندگان مخلَصين ما بود

«كَذَلِكَ لِنَصرِفَ عَنهُ السُوءَ وَ الفَحشَآءَ إنَّهُ مِن عِبَادِنَا المُخلَصِينَ‏»[64]

پس هر كه بمقام و مرتبه مخلَصين برسد، از هر گونه زشتى و منكرى در حفظ و امان الهى است، و علاوه چون حيات آنها حيات حق شده و از عالم مقدار عبور كرده‏اند، و خواطر مغيّره و مبدّله نفس ديگر در آنها وجود ندارد، بنابراين در تلقى معارف الهيه و علوم كليه و حفظ و تبليغ و تحويل نيز داراى مقام عصمت، و مصون بصيانت‏ حضرت احديت‏ خواهند بود.

بازگشت به فهرست

استفاده تمام مراتب سه‌گانه عصمت براي پيام آوران الهي از آيه مباركه عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول

از آيه مباركه ‏اى كه در مطلع گفتار قرائت‏شد مى‏توان تمام مراتب سه گانه عصمت را در فرستادگان خدا كه براى هدايت و ارشاد مردم مبعوث شده‏اند استفاده نمود: «عَالِمُ الغَيبِ فَلَا يُظهِرُ عَلَى غَيبِهِ أََحَداً إلَّا مَن ارتَضَى مِن رَسولٍ‏»

خداوند عالم غيب است و از اين علم غيب خود بكسى اطلاع نمى‏دهد مگر به آن فرستادگانيكه مورد رضاى او واقع شوند، يعنى من جميع الجهات از نقطه نظر فعل و صفت، از نقطه نظر ملكات و عقائد، و از نقطه نظر صفات نفسيه و روحيه مورد رضاى حضرت او قرار گيرند، كسانيكه بمرحله عبوديت محضه نائل آمده، از خودپسندگى و خودبينى در جميع مراحل بيرون آمده، خداپسند و خدابين شده‏ اند.

چون معلومست كه تا انسان باين سر منزل نرسد مورد ارتضاى مطلق پروردگار واقع نخواهد شد[65] و اين همان مرتبه مخلصين است، در اينصورت خداوند پرده و


ص 50

حجاب قلبى او را بكنار زده و از علم غيب خود باو مى‏فهماند، و از آنچه از دستبرد تمام افراد جن و انس و ملك خارج است او را آگاه و مطلع مى‏گرداند.

البته چون علم غيب خود را بدون تغيير و تبديل و بدون كم و كاست ‏به او مى‏فهماند، بنابراين قلب او بايد در مقام عصمت ‏خدا و مصونيت ‏حضرت او واقع شود، و گرنه در تلقى آن علم غيب از خود تصرفاتى نموده و در اخذ آن دچار انحراف و تبديل واقع خواهد شد، و اين مرحله عصمت در تلقى معارف حقه است.

«فَإنَّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً لِيَعلَمَ أن قَد أبلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِم وَ أحَاطَ بِمَالَديهِم وَ أحصَى كُلَّ شَيئىٍ عَدَداً»[66]

و نيز پس از تلقى صحيح، چون قلب او صافى است، و از دستبرد شيطان خارج شده است، لذا آن معارف و علوم كليّه را همانطور كه اخذ نموده، در خود نگاهداشته و تحويل مى‏دهد، و اين مرحله عصمت در تبليغ و رسانيدن احكام و معارف است.

خداوند از جلو و عقب در اطراف و جوانب قلب او پاسبانانى مى‏گمارد، و رصد مى‏گذارد تا القاءآت جنّى و انسى در او اثر نكنند، و وساوس نفس و ابليس در او راه نيابند، و اين همان مصونيت الهى است.

چون اگر او را بخود واگذارد، و از حمايت و حفظ او دست‏بردارد، مواجه با هزاران آفت ‏خواهد شد، آن قلب از جميع شرور محفوظ است، از«شَرِّ الخَنَّاسِ الَّذِى يُوَسوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ‏»، و از«شَرِّ جَميع ما خَلَقَ‏»، و از«شَرِّ النَّفّاثَاتِ فِي العُقَدِ و حاَسِدٍ إذَا حَسَدَ»نه سحرى مى‏تواند در او كار كند، و نه طلسمى، و نه قدرت نفس اماره موجود شريرى، ابدا در او اثرى نمى‏گذارد.

اگر تمام مخلوقات مجتمع شوند، و دست‏بدست‏يكديگر داده بخواهند او را از رويه و مقصد خود بازدارند، يا بر خلاف علوم كليه و معارف حقه در او تصرفى كنند، يا در معلومات و ادراكات او تغييرى دهند، نمى‏توانند، چون قلب مؤمن در تحت مصونيت و رصد خداوندى قرار گرفته، و خدا از جلو و از عقب براى حفظ و حراست او موكلّينى را تعيين فرموده است، براى آنكه او را حفظ كنند، و اين براى آنستكه آنها رسالات و احكام خدا را درست و صحيح ابلاغ نموده، و از وظيفه خود


ص 51

تجاوز و تخطّى نكنند، و خداوند بتمام امور آنها احاطه كامل داشته و از جزئيات و كليّات جريان آنها مطّلع است.

اين مرحله عصمت در تبليغ و تحويل است، و اما مرحله عصمت از معصيّت نيز بتقريب سابق از مدلول آيه خارج نيست، و آن اينكه اگر رسولى گناه كند با فعل خود ترخيص آنرا اعلام نموده، و چون با قول خود حرمت آنرا اعلام نموده است، لذا دعوت بمتناقضين نموده و متناقضين حق نيست، بلكه يكطرف مسلم باطل است و رسول خدا كه قلبش از دستبرد شيطان خارج است، پيوسته متحقق بحقّ بوده و خواهد بود.

در سوره مريم اين حقيقت را ملائكه وحى به پيغمبر عرضه مى‏دارند كه:

«وَ مَا نَتَنّزَّلُ إلَّا بِأَمرِِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَينَ أَيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذلكَ وَ مَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيِّاً»[67]

خداوند ما را به امر خود بسوى تو اى پيغمبر نازل فرموده، ما از خود هيچ دخل و تصرفى نداريم، آنچه در بين دو دست و در مقابل ماست، و آنچه در عقب سر ماست، و آنچه در بين اين دو مرحله است، همه اختصاص بخدا داشته، و در آن تاثير و دخالتى از موجود دگر نيست، و خداوند در حفظ اين معنى دچار نسيان و فراموشى، و در نتيجه اشتباه و خطا نمى‏گردد.

مطالبى كه ذكر شد عصمت انبياء و ائمه عليهم السلام و حتى خاصّان و مقربان درگاه خود را از اولياى خود بطور عموم، در تمام مراحل ثابت می‌‏نمايد

بازگشت به فهرست

مقام اميرالمؤمنين عليه السلام

اما درباره اميرالمؤمنين عليه السلام كه معلوم است‏ سررشته‏ دار معارف حقه و صاحب لواى حمد و پيشقدم در مراحل توحيد بوده‏ اند، خداوند آن حضرت را در خانه خود و حرم خود در كعبه بدنيا آورد بعد از آنكه نور مقدّس او را از آدم تا حضرت ابوطالب، در اصلاب نسلا بعد نسل حفظ فرمود.

نام مباركش علىّ، كنيه‏‌اش ابوالحسن، پدرش حضرت ابو طالب فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بود، و ابو طالب برادر اعيانى حضرت عبدالله والد رسول الله بود، بنابراين آن حضرت ابن عم اعيانى رسول خدا بوده ‏


ص 52

و نسبت او و حضرت رسول در جدّشان حضرت عبدالمطلب مجتمع مى‏گردد.

ابوطالب از بزرگان مكّه و خدمتگزاران برسول خدا بود، و از آن حضرت بسيار حمايت مى‏كرد، بطوريكه تا در قيد حيات بود كسى از مشركين قريش نتوانست‏ به آن حضرت آسيبى وارد كند، سه سال آن حضرت و ساير بنى هاشم را در شعبى كه معروف به شعب ابوطالب است در مكّه حفظ و حراست نمود، و بتمام معنى فدوى و حامى رسول الله بود، تا هنگاميكه از دنيا رخت‏ بربست، دستِ تجاوز و تجاسرِ مشركين به رسول خدا باز شد و پيغمبر اكرم ناچار از هجرت به مدينه گرديد.

حضرت ابوطالب از مؤمنين واقعى، و مسلمين حقيقى برسول خدا بود[68] و اشعاريكه در مدح آن حضرت سروده بسيار، و در كتب احاديث و تواريخ ثبت است، لكن بعللى كه عمده آن حفظ و حراست از حضرت رسول الله بوده، ايمان خود را از قريش كتمان مى‏نمود و حضرت رسول بسيار او را دوست داشتند و به او پدر خطاب مى‏كردند.

بازگشت به فهرست

در احوالات حضرت فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين عليه السلام

نام مادرش فاطمه، دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است، و چون اسد برادر عبدالمطلب است لذا ابوطالب و فاطمه پسر عمو و دختر عمو بوده ‏اند.

حضرت فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين از زنان بزرگوار اسلام است، و اول زنيست كه بعد از حضرت خديجه ايمان آورد و بحضرت رسول بسيار محبت مى‏نمود، حضرت او را مادر خطاب مى‏كردند، و چون بمدينه هجرت نمودند بدون فاصله با پاى برهنه حافية بمدينه هجرت نمود.

ابن جوزى مى‏گويد: وَ هِىَ اَوَّلُ امرَأَةٍ هَاجَرَت مِن مَكَّةَ اِلى المَدينَةِ مَاشِيَةً حَافِيَةً وَ هِىَ أَوَّلُ امرَأَةٍ باَيَعَت رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ بِمَكَّةَ بَعدَ خَديجَة[69]

ابن صباغ مالكى مى‏گويد: فاطمه بنت اسد برسول خدا ايمان آورد و با حضرتش بمدينه هجرت نمود، چون در مدينه رحلت نمود پيغمبر اكرم او را در پيراهن‏


ص 53

خودشان كفن نمودند و دستور دادند كه اسامة بن زيد و ابو ايوب انصارى قبر او را حفر كنند.

چون حفر نموده بموضع لحد رسيدند، خود رسول الله در قبر پائين رفته و لحد او را با دست مبارك خود حفر كردند، و خاك لحد را با دست‏ خود بيرون ريختند، چون از كار حفر فارغ شدند، خود در درون قبر به پشت‏ خوابيدند، و گفتند:

اَللهُ الَّذِى يُحيِى وَ يُميتُ وَ هُوَ حَىٌّ لا يَمُوتُ اَللّهُمَّ اغفِر لِامُّى فَاطِمَةَ بِنتِ اَسَد وَ لَقِّنهَا حُجَّتَهَا وَ وَسِّع عَلَيهَا مُدخَلَهَا بِحَقِّ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ الَانبياءِ الَّذِينَ مِن قََبلى فَاِنَّكَ اَرحَمُ الرَّاحِمِينَ[70]

خداست كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند و اوست كه ابدا نمى‏ميرد.

بار پروردگار من، مادرم فاطمه بنت اسد را مورد مغفرت خود قرار داده، و حجت او را بزبان او القاء بفرما، و قبر را بر او وسيع گردان بحق فرستاده ‏ات و پيامبرت محمّد و پيامبرانى كه قبل از من آمده ‏اند، تو ارحم الراحمين هستى.

اصحاب به حضرت عرضه داشتند[71] يا رسول الله ما ديديم تو را كه در اين عمل با فاطمه كارى كردى كه با هيچكس قبل از او ننموده بودى، پيراهن خود را كفن او نمودى، و لحد او را خود كندى، و در قبر او خوابيدى، و دعا براى او نمودى.

حضرت فرمودند من پيراهن خود را باو پوشانيدم تا خدا از لباسهاى بهشتى در بر او كند، و در قبر او خوابيدم تا فشار قبر بر او آسان گردد، فاطمه در رعايت امر من و مراقبت و حمايت من بهترين خلق بود بعد از ابوطالب سلام الله عليهما[72]

سبط ابن جوزى گويد كه: وفات فاطمه بنت اسد در سنه چهارم از هجرت بوده است.[73]

از ابو طالب و فاطمه بنت اسد چهار پسر بوجود آمد كه بترتيب طالب و عقيل و جعفر و على نام داشتند، و سن هر يك با ديگرى بترتيب ده سال فاصله داشت و يك


ص 54

‏دختر بنام فاخته كه لقبش ام هانى بوده است[74]

جاى ترديد نيست كه على عليه السلام در جوف كعبه خانه خدا متولد شد حميرى سيد اسمعيل بن محمد می‌‏گويد:

وَلَدَتهُ فِى حَرَمِ الاِلهِ وَ اَمنِهِ                 وَ البَيتِ ‏حَيثُ فِنائُهُ وَ المَسجِدُ

بَيضاءُ طاهِرَةُ الثِّيابِ كَريمَةٌ                       طابَت وَ طاَب وَليدُها وَ المَولدُ

فى لَيلةٍ غابَت نُحوسُ نُجومِها               وَ بَدَت مَعَ القَمَرِ المُنِيرِ الأسعَدُ

مَا لُفَّ فِِِِِِِِِِِِِِِى خِرَقِ القَوابِلِ مِثلُهُ                     إلَّا ابنُ آمِنَةَ النَبِىِّ مُحَمَّدٌ[75]

فاطمه بنت اسد على را زائيد در حرم خدا و محل امن و امان الهى، در بيت الله كه ساحت ‏حرم و مسجد الحرام است.

فاطمه زنى پارسا و روشن‏دل و پاكدامن و بزرگوار-پاك و پاكيزه بود هم خودش و هم فرزند مولودش و هم محل تولد مولودش.

در شبى اين مولود مبارك را زائيد كه ستارگان نحسش همه غائب شده بودند و فاطمه با آن ماه منير تابناك سعد و سعادت بدرخشيد.

هيچگاه چشم و روزگار نديده كه مانند اين مولود مسعود را دست قابله‏ها در پارچه‏اى بپيچند، مگر پسر آمنه: پيامبر اكرم محمّد را.

و نيز در اين باره عبد الباقى عمر می‌‏گويد:

اَنتَ العَلِىُّ الَّذِى فَوقَ العُلى رُفِعَا         ببَطنِ مَكَّةَ وَسطُ البَيتِ اِذوُضِعَا[76]

تو همان على بلند مقامى هستى، كه در بطن مكه در وسط بيت‏خدا كه بزمين نهاده شدى، از فراز رفعت و بلندى هم گذشتى و بر فوق علو و رفعت ترفيع يافتى.

حاكم نيشابورى گويد: لَم يُولَد فِى جَوفِ الكَعبَةِ قَبلَ عَلِىٍّ وَ لَا بَعدَهُ مَولُودٌ سِوَاهُ إكراماً لَهُ وَ إجلا لاً لِمَحَلِّهِ در جوف خانه كعبه هيچ مولودى غير از على متولد نشد، نه قبل از على و نه بعد از على، و اين بجهت اكرام و عنايتى است كه خدا


ص 55

باو داشته و بعلّت جلال و عظمتى است كه در مقام او مرعى داشته است

و نيز ابن صباغ مالكى گويد: وُلدَ عَلِىٌّ عليه السلام بِمَكَّةَ المُشَرَّفَةِ بِدَاخِلِ البَيتِ الحَرامِ فِى يَومِ الجُمُعَةِ الثّالِثِ عشَرَ مِن شَهرِ اللهِ الأصَمِّ، رَجَبِ الفَردِ سَنَةَ ثَلاثِينَ مِن عَامِ الفِيلِ، قَبلَ الهِجرَةِ بِثَلاثٍ وَ عِشرَينَ سَنَةً، وَ قِيلَ بِخَمسٍ وَ عِشرِينَ، وَ قَبلَ البَعثِ ‏بِاثنَتَى عَشرَةِ سَنَةً، وَ قِيلَ بِعشرِ سِنِين، وَ لَم يُولَد فِى البَيت الحَرامِ، قَبلَهُ اَحَدٌ سِواهُ، وَ هِىَ فَضِيلَةٌ خَصَّهُ اللهُ تَعاَلىَ بِهَا اِجلَالاً لَه وَ اِعلَائاً لِمَرتَبَتِهِ وَ اِظهَاراً لِتَكرِمَتهِ، وَ كَانَ عَلِىٌّ هاَشميّاً مِن هَاشِمييَّنِ وَ اَوَّلُ مَن وَلَّدَهُ هَاشِمٌ مَرَّتَينِ[77]

على عليه السلام در جوف خانه خدا، و داخل بيت الله الحرام در مكه مكرمه متولد شد، در روز جمعه سيزدهم ماه رجب سى سال قبل از عام الفيل، و قبل از بعثت رسول خدا به ده سال، و قبل از هجرت رسول خدا به بيست و سه سال.

متولد نشده است كسى قبل از على در خانه خدا، و اين فضيلتى كه خداوند آن حضرت را بدو اختصاص داده است ‏بجهة جلال و عظمت مرتبه و بلندى و رفعت مقام، و نشان دادن شان و قدر آنحضرت است و على اولين هاشمى است كه از دو هاشمى متولد شده است[78] چون مادر او پدر او هر دو هاشمى بوده و قبل از او و برادرانش چنين هاشمى پا بعرصه وجود نگذاشت[79]

بازگشت به فهرست

كيفيت ولادت اميرالمؤمنين در كعبه

اما در كيفيت ولادتش وارد است كه چون درد زائيدن، مادرش فاطمه را گرفت، فاطمه بخانه خدا پناه آورده، با ابتهال پرده‏هاى خانه را گرفت، و تقاضاى سهولت زائيدن نمود، و نظرى به آسمان افكند و گفت:


ص 56

اى پروردگار من، من بتو ايمان آورده ‏ام!و بهر پيغمبرى را كه فرستاده‏اى! و بهر كتابى كه نازل فرموده‏اى!و تصديق نموده ‏ام بفرمايشات ابراهيم خليل كه اين خانه را بنا كرده است!

بارالها بحق اين خانه، و بحق بنا كننده اين خانه، و بحق اين فرزندى كه در شكم دارم و مونس من است، و با من سخن مى‏گويد، و يقين دارم كه از آيات عظمت و جلال توست، اينكه آسان كنى بر من ولادت مرا.

عباس بن عبدالمطلب و يزيد بن قعنب كه شاهد قضيه بودند مى‏گويند: ديديم كه ديوار خانه (در موضح مستجار) شكافته شد و فاطمه از آن داخل بيت ‏شد، و از ديده نهان گرديده و شكاف خانه بهم آمد، و هر چه ما خواستيم در خانه را بگشائيم و از حال فاطمه اطلاع حاصل كنيم ميسر نشد، دانستيم كه اين يكى از آيات و اسرار خداست.

اين قضيه در مكّه انتشار پيدا كرد، و زنها با يكديگر از اين خبر گفتگو مى‏كردند تا پس از سه روز همان نقطه از ديوار شكافته شد و فاطمه بنت اسد فرزند خود على را بر روى دست گرفته بخود مى‏باليد و فخر مى‏نمود، و مى‏گفت: كيست مانند من كه چنين پسرى در داخل كعبه بزايد[80].

و اما آنچه ابن صباغ مالكى از كتاب مناقب لابى العالى الفقيه المالكى نقل مى‏كند، آنستكه: از حضرت على بن الحسين نقل است روزى در خدمت پدرم حسين بن على نشسته بوديم، و جماعتى از زنان در آنجا مجتمع بودند يكى از آنها بسوى ما روى آورد، من به او گفتم خدا تو را رحمت كند!كه هستى؟گفت من زبدة دختر عجلان از بنى ساعده هستم.

گفتم: آيا مطلبى دارى؟و مى‏خواهى ما را از آن اطلاع دهى؟

گفت: آرى سوگند بخدا، ام عمارة دختر عبادة بن فضلة بن مالك بن عجلان ساعدى مرا خبر داد كه روزى در ميان زنان عرب بوديم كه ابوطالب با حال اندوه و حزن بسوى ما آمد، من باو گفتم: چرا اينطور پريشانى؟

گفت: چون فاطمه بنت اسد در شدت درد زاييدن گرفتار است.

پس ابوطالب دست فاطمه را گرفته و بكعبه آورد و او را در داخل كعبه جاى داد و گفت همين جا بنام خدا بنشين!ناگهان يكمرتبه او را درد سختى گرفت و


ص 57

طفل نظيف و پاكى را كه پاكيزه ‏تر از او نديده بوديم متولد شد او را ابوطالب على نام گذارده و درباره او شعرى سرود:

سَمَّيتُهُ بِعَلِىٍّ كَى يَدُومَ لَهُ         عِزٌّ العُلُوِّ وَ عِزُّ الفَخرِ اَدوَمَهُ

من او را على ناميدم براى آنكه عزت بلندى مقام و عزت فخر بطور مداوم و جاودان براى او باشد.

و در اينحال پيغمبر صلى الله عليه و آله آمدند و از كعبه على و مادرش فاطمه را بخانه مادرش بردند.

حضرت سجاد مى‏فرمايد: سوگند بخدا كه من هيچگاه چيز خوبى را نشنيده بودم مگر آنكه اين خبر از بهترين و خوبترين آنها بود[81]

شيخ سليمان قندوزى از كتاب «مودة القربى‏» از عباس بن عبدالمطلب روايت كرده است كه، فاطمه بنت اسد ميل داشت اسم اين فرزند را اسد بنام پدر خودش بگذارد، و حضرت ابوطالب بدين اسم راضى نبود و بفاطمه گفت: بيا با هم در شب تاريكى از كوه ابوقيس بالا رويم و خداوند آفريننده جهان را بخوانيم، شايد خودش ما را از اسم اين فرزند آگاهى دهد.

چون شب فرا رسيد هر دو از منزل خارج شده و از كوه ابوقيس بالا رفتند و هر دو خدا را خواندند و ابوطالب اين ابيات را انشاء كرد:

يَا رَبِّ يَا ذَا الغَسَقِ الدُّجِىِّ         وَ الفَلَقِ المُبتَلَجِ المُضِىِّ

بَيِّن لَنَا عَن اَمرِكَ المَقضِىَّ         بِمَا نُسَمِّى ذلِكَ الصَّبِىِِّ

اى پروردگار من! اى صاحب اين شب تار!واى صاحب صبح روشن!از امر خود كه در قضاى تو گذشته است ما را واقف گردان كه نام اين پسر را چه بگذاريم؟

در اين حال صداى خش خشى بالاى سر آنها در آسمان پيدا شد، ابوطالب سر خود را بلند كرد، ديد لوحى سبزفام است مثل زبرجد، و در او چهار سطر نوشته، با دو دست او را گرفته و او را محكم بسينه خود چسبانيد در روى آن نوشته بود:


ص 58

خُصِّصتُما بِالوَلَدِ الزَّكِىِّ         وَ الطّاهِرِ المِنتَجَبِ الرَّضِىِّ

وَ إسمُهُ مِن قَاهِرٍ عَلِىٍّ           عَلِىٌ اُشتُقَّ مِنَ العَلِىّ

من شما دو نفر را اختصاص دادم بيك فرزند پاكيزه و طاهر و اختيار شده و پسنديده و اسم او را از مقام رفيع و با عظمت على گذاردم، كه مشتق از اسم خودم على است، ابوطالب بسيار مسرور شد و سجده نمود و ده شتر عقيقه كرد، و اين لوح را در خانه كعبه آويزان نمود، و بنى هاشم باو فخر مى‏نمودند تا در زمان هشام بن عبدالملك كه حجاج با ابن زبير نبرد كرد غائب شد.[82]

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[51] سوره جن: 72 - آيه 26 - 28

[52] سوره كهف: 18 - آيه 110

[53] سوره حجر: 15 - آيه 40

[54] سوره ص: 38 - آيه 83

[55] سوره صافات: 37 - آيه 160

[56] سوره رعد: 13 - آيه 13

[57] سوره اسراء: 17 آيه 44

[58] سوره صافات: 37 - آيه 128

[59] سوره نمل، 27 - آيه 87

[60] سوره زمر: 39 - آيه 68

[61] سوره قصص: 28 - آيه 88

[62] سوره الرحمن: 55 - آيه 27

[63] سوره صافات: 37 - آيه 40

[64] سوره يوسف: 12 - آيه 24

[65] در اينجا اين سئوال پيش مى‏آيد كه چطور در اينجا مراد از اتضاء ارتضاى مطلق است ولى در آيه مباركه 28 از سوره انبياء: «و لا يشفعون الا لمن ارتضى‏»، مراد از ارتضاء ارتضاى در دين و عقيده است، جواب آنستكه چون شفاعت راجع باهل معصيت است، آنهم معاصى كبيره، بدليل آيه 32 از سوره و النجم: «ليجزى الذين اسآءوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى، الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم‏»، افرادى را كه فقط از گناه كبيره اجتناب كنند آنها را محسن شمرده است، و پيغمبر فرموده است‏ شفاعت ‏براى محسنين نيست: شفاعتى لاهل الكبائر من امتى فاما المحسنون فما عليهم من سبيل، و در سوره نساء آيه 30 وارد است كه: «ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم‏»، بنابراين نفس اجتناب از كبائر خود بخود مكفِّر سيئآت و معاصى صغيره است، روى اين زمينه مراد از ارتضاء در آيه شفاعت‏ بمناسبت ‏حكم و موضوع حتما بايد ارتضاء در دين و عقيده باشد نه ارتضاء در سر و ذات و عمل، زيرا كسيكه ذاتش و سرش مورد ارتضاء واقع شود، ديگر درباره او شفاعت معنى ندارد و مؤيد اين معنى رواياتيست كه از حضرت امام رضا عليه السلام وارد شده است و در آنها ارتضاء در آيه شفاعت را بارتضاء در دين تفسير نموده‏‌اند (جلد اول از تفسير الميزان ص 171 ببعد و جلد هفتم در سوره انبياء در آيه 28 رواياتيست كه بر مقصود دلالت دارد) آن آيه ارتضاء در مورد علم غيب بمناسبت‏ حكم و موضوع، باطلاق خود باقى است. در مورد شفاعت ‏باز بمناسبت‏ حكم و موضوع فقط اطلاق در مورد دين و عقيده خواهد داشت.

[66] سوره جن: 72 - آيه 27 - 28

[67] سوره مريم: 19 آيه 64

[68] رجوع شود بكتاب مؤمن قريش تاليف خنيزى و كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابيطالب تاليف فخار بن سعد بن فخار موسوى حائرى و او از ابن ادريس حلى روايت مى‏كند و محقق حلى از او روايت مى‏نمايد و نيز رجوع شود بكتاب «ابوطالب حامى الرسول و ناصره‏» تاليف علامه نجم الدين شريف عسكرى

[69] ذيل صفحه 13 از «فصول المهمه‏» ابن صباغ، و «تذكره سبط‏» ابن جوزى ص 6

[70] «فصول المهمه‏» ص 13

[71] ابن اثير ذيل كلام ابن صباغ را در ج 5 ص 517 از اسد الغابة نقل مى‏كند

[72] تا اينجا كلام ابن صباغ بود

[73] «تذكرة الخواص‏» ص 6

[74] «فصول المهمه‏» ابن صباغ نقلا عن ضياء الدين ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمى در كتاب «مناقب‏» خود

[75] ديوان حميرى ص 155. مؤلف ديوان مى‏گويد تخريج اين ابيات از «اعيان الشيعه‏» ج 12 ص 240 و «مناقب‏» ج 2 ص 175 و «دلائل الصدق‏» ج 2 ص 328 است

[76] تعليقه اشعار حميرى در ديوان حميرى ص 155

[77] فصول المهمه ص 12 و نيز ابن اثير در «اسد الغابة‏» ج 4 ص 16 گفته است كه و هو اول هاشمى ولد بين هاشميين

[78] على اميرالمؤمنين عليه السلام اول هاشمى متولد از هاشمين نيستند چون برادر بزرگترشان داراى اين صفت ‏بود لذا در ترجمه اصلاح شده است.

[79] در كتاب الغدير ج 6 از ص 21 تا ص 38 روايات وارده در ولادت حضرت را در جوف كعبه با مدارك آنها و نام علمائى را از اهل تسنن كه آنها را در كتب خود ضبط نموده ‏اند و شعرائى كه در اين باره قصائدى سروده ‏اند با شعر آنان ذكر نموده است

[80] «غاية المرام‏» ص 13 از كتاب «امالى‏» شيخ طوسى

[81] «فصول المهمه‏» ص 12 و «غاية المرام‏» ص 13 از طريق عامه از كتاب «مناقب‏» ابن مغازلى شافعى نقل كرده است.

[82] «ينابيع المودة‏» ص 255

بازگشت به فهرست

دنباله متن