حال كه اين مطلب واضح شد رجوع كنيم به تفسير آيهاى كه در مطلع گفتار ذكر شد
«ثُمَّ أورَثنَا الكِتَابَ الَذِينَ اصطَفَينَا مِن عِبَادِنَا»
ما قرآن مجيد را بعد از آنكه به تو فرو فرستاديم به نحو توارث به بندگان
ص 30
برگزيده خود ميراث داديم، بايد ديد اين چه ميراثى است؟ و بنابراين بحث در دو موضوع واقع خواهد شد.
موضوع اول آنكه مراد از كتاب چيست؟ موضوع دوم آنكه مراد از بندگان برگزيده كه كتاب را به آنان به نحو توارث سپرديم چه كسانند؟
امّا موضوع اول، بدون ترديد مراد از كتاب قرآن كريم است چون در آيه قبل از اين آيه فرمايد:
«وَ الَذِى أوحَينَا إلَيكَ مِن الكِتَابِ هُو الحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيهِ إنَّ اللهَ بِعِبَادِهِ لَخَبيرٌ بَصِيرٌ»[25]
آنچه از كتاب به تو وحى كرديم مسلماً و بدون ترديد حق است.
و اين خطاب راجع به حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله است. و كتابى كه به حضرت وحى شده قرآن كريم است.
بنابراين چون به دنبال اين آيه بدون فاصله مىگويد: سپس ما كتاب را به بندگان برگزيده خود ارث داديم، معلوم مىشود كه مراد همين قرآن مورد ذكر است، و البته معلومست كه مراد از اين قرآن ارث داده شده قرآن نوشته شده نيست، بلكه مراد حقيقت قرآن است كه بر قلب آنان وارد شده است، و به همان نهجى كه حضرت رسول الله آن حقائق را از جبرئيل امين تلقى كردند، به همان نهج اين بندگان برگزيده از حضرت رسول الله قرآن را تلقى نمودند، و آن حقائق و اسرار و دقائق و لطائف كه:
«لا يَمَسُّهُ إلّا المُطَهَّرُونَ»[26]
«وَ إنَّا جَعَلنَاهُ قُرآناً عَرَبيًا لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ وَ إنَّهُ فِى إمِّ الكِتَابِ لَدَينَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ»[27]
با سطح بسيار عالى و مرتفعى كه اختصاص به خود آنان داشته است بر قلبشان وارد شده است.
امّا در موضوع دوم طبق روايات فراوان و مستفيضى كه از حضرت امام محمدباقر
ص 31
و حضرت امام جعفر صادق عليهما السلام وارد است مراد از اين بندگان برگزيده ذريه پيغمبر اكرم از اولاد حضرت فاطمه سلام الله عليها هستند كه به مقتضاى آيه مباركه: «إنَّ اللهَ اصطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إبرَاهِيمَ وَ آلَ عِمرَانَ عَلَى العَالَمِينَ»[28] در تحت ذريه و آل ابراهيم واقع شدهاند.
علاوه از صدر اسلام تا به حال هيچكس ادعا ننموده كه از اميرالمؤمنين عليه السلام و از ائمه طاهرين سلام الله عليها اجمعين، كسى ديگر به كتاب خدا عارف بوده است بلكه طبق روايات متواتر كه از بزرگان اهل سنت وارد شده است اميرالمؤمنين عليه السلام اعرف و اعلم امت به كتاب خدا بودهاند.
و بنابراين مسلّماً مراد از بندگان برگزيده خدا كه قرآن به آنان ارث رسيده است آنانند.
از اينها گذشته طبق حديث متواتر بين شيعه و سنى كه پيغمبر عترت خود را ملازم و قرين قرآن قرار داده است، معلوم مىشود كه مراد از بندگان برگزيده همانا عترت رسول خداست: إنّى تَاركٌ فِيكُم الثَقَلينِ كِتابَ اللهِ و عِترَتى أهلَ بَيتى لَن يَفتَرقَا حَتّى يَردَا عَلَىَّ الحَوضَ[29] من در ميان شما دو چيز بزرگ و سنگين از خود به يادگار مىگذارم يكى كتاب خدا و ديگرى عترت من، يعنى اهل بيت من هستند، و اين دو هيچگاه از يكديگر جدا نمىشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
و علاوه بر رواياتى كه درباره علم اميرالمؤمنين عليه السلام آمده مانند حديث وارد از ام سلمه كه پيغمبر فرمود: عَلىٌّ مَع القُرانِ و القُرانُ مَع علىّ[30] على با قرآن است و قرآن با على است و حديث أنا مَدينَةُ العِلم و علىٌّ بَابُها[31] من شهر علمم و
ص 32
على در اوست، و نظائر آنها از رواياتى كه درباره علم اميرالمؤمنين وارد شده تفاده مىشود كه آن حضرت از وارثين كتاب خدا از رسول الله بودهاند.
اما راجع به آنكه مىفرمايد: فَمِنهُم ظَالِمٌ لِنَفسِهِ وَ مِنهُم مُقتَصِدٌ وَ مِنهُم سَابقٌ بالخَيرَاتِ بِإذنِ اللهِ
معلومست كه منظور همان اصحاب شمال و اصحاب يمين و مقرّبونند، و مسلّماً مراد از بندگان برگزيده همان دسته سومند كه در خيرات گوى سبقت را ربودهاند.
بنابراين يا ضمير منهم راجع است به عبادنا بدون قيد اصطفا، يعنى مطلق بندگان ما به سه دسته تقسيم مىشوند، لكن از ميان آنان همان سابقون الى الخيرات هستند كه مورد برگزيدگى واقع شده و كتاب را ارث بردهاند.
و يا ضمير منهم راجع است به الَذِينَ اصطَفَينَا مِن عِبَادِنَا بدين معنى كه هر سه طايفه شريكند در وراثت كتاب، گرچه وارث حقيقى و حافظ كتاب همان دسته سوم كه عالم به كتابند خواهد بود.
و مانعى ندارد كه در عين آنكه قائم به كتاب و حافظ آن بعضى بخصوص باشند، نسبت وراثت به همه داده شود، مانند كريمه شريفه:
«وَ أورَثنَا بَنِى إسرَائِيلَ الكِتَابَ»[32]
ما تورات را به بنى اسرائيل به عنوان ارث دادهايم، با آنكه تورات بر حضرت موسى نازل شد، نه بر همه آنان، لكن چون حضرت موسى در ميان بنى اسرائيل است عنوان نسبت اعطاء تورات به بنى اسرائيل نيز تجوّزاً صحيح است.
و بنابراين احتمال، مراد از ظالم لنفسه همان افرادى از مسلمانان هستند كه به واسطه ارتكاب سيئهاى بر نفس خود ستم نمودند، چون بنابراين احتمال ظالم لنفسه از اقسام افراد برگزيده خواهد بود، و لذا نمىتوان آنان را از اصحاب شمال قرار داد، بلكه از اصحاب يمينند، غاية الامر آنكه كاستى و منقصتى در آنها خواهد بود .
بارى بگذريم به اصل بحث، و آن اين كه چون اميرالمؤمنين و ائمه اطهار عليهم السلام بندگان برگزيده هستند، ـ طبق نصوص صريحهاى كه خود اهل سنت از بزر��ان از محدثين آنها نقل كردهاند ـ لذا آنان پاسداران و حافظان كتاب خدا
ص 33
هستند.
حافظ و وارث قرآن كسى است كه در مقام و منزله رسول الله بوده، و قلبش مانند قلب رسول خدا تحمل و ظرفيت آن حقائق را داشته باشد.
ما در اينجا بعضى از رواياتى را كه علماى معروف عامه در كتب خود آوردهاند ذكر مىكنيم، تا مقام و منزلت اميرالمؤمنين عليه السلام از نقطه نظر آنان معلوم شود:
در ينابيع المودة از جابر بن عبد الله انصارى روايت كند كه پيغمبر اكرم فرمود: كفُّ عَلىٍّ كَفّى[33] دست على دست من است.
و معلوم است كه مراد از دست، آثار مترتبه بر دت از اخذ و اعطاء و كتابت و حرب و غيره، و خلاصه تمام افعالى كه از دست سرمىزند، و چون اين افعال مترتب بر اراده و اختيار نفس است فلذا مساوى بودن كف ملازم با مساوى بودن در تمام مبادى و مراحل افعال از حالات نفسيه و مكارم اخلاق و شيم پسنديده است.
و نيز از ابوبكر وارد است كه رسول خدا فرمودند: يا ابابكر كَفِّى و كَفّ عَليٍّ فِى العَددِ سِواء[34] و در روايت ديگر: يا ابابكرٍ كَفّى و كَفُّ عَلىّ فِى العَدلِ سِواء[35] اى ابوبكر دست من و دست على در عدد مساويست. اى ابوبكر دست من و دست على در عدل مساويست.
البته مساوى بودن در عدل همانطور كه گفته شد ملازم با مساوى بودن در صفات نفسيه و مكارم اخلاق و اطلاع به سرائرى است كه در نتيجه در مرتبه فعل، كردار و افعال را طبق كردار و افعال پيمبر اكرم قرار ميدهد.
و اما مساوى بودن در عدد كنايه از مساوى بودن در تمام مراتب و مراحل قدرت است، آنچه از دست پيمبر اكرم برآيد از دست اميرالمؤمنين برآيد، چون دست بالأخص در چنين تعبيرى كه براى او عدد فرض شده است معلول قدرت و آلت اجراى نيّات نفسانيه و ارادات روحيه است. بنابراين، اين تعبير مىرساند كه قدرت رسول خدا و قدرت على مساوى است. آن معجزات عجيب كه از دست آن حضرت به ظهور پيوست همگى در كانون اراده و قدرت على موجود است.
ص 34
محب طبرى در الرياض النضره از انس بن مالك روايت مىكند كه قال رسولُ اللهِ: مَا مِن نَبىٍّ إلّا و لَهُ نَظيرٌ فِي اُمّتِه و عَلىٌّ نَظيرى[36]
حضرت رسول اكرم فرمودند كه هيچ پيمبرى نيامده است مگر آنكه او را در بين امتش نظيرى است، و على نظير من است.
اين روايت مىرساند كه در جميع امت رسول خدا، هيچ كس از نقطه نظر صفات روحيه و كمالات نفسيه مانند على نزديك به پيمبر اكرم نبوده است، و فقط و فقط آن سرور مؤمنان نظير آن حضرت بوده است.
و نظير اين روايت در ينابيع المودة از انس بن مالك به روايت صاحب الفردوس آمده است كه قال رسول الله: ما مِن نَبىّ إلّا و لهُ نَظيرٌ إلى أن قَال و علىُّ بنُ أبىطَالب نَظيرى[37]
و در صحيح بخارى در باب مناقب على گويد: قال النبى صلى الله عليه و آله لعَلىّ: أنت مِنّى وَ أنا مِنكَ[38]
رسول خدا به اميرالمؤمنين فرمودند: اى على تو از من هستى و من از تو هستم.
و اين تعبير نهايت يگانگى و اتحاد را مىرساند، مثل آنكه وجود آن دو سرور عالميان وجود واحدى است كه در دو تن و دو قالب نمودار شده است
و نيز ابن حجر هيتمى مكى در الصواعق المحرقه[39] از براء بن عازب و محب طبرى در الرياض النضرة از ملا نقل كردهاند كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: علىّ منّى بمنزلة رأسى من بدنى[40]
نسبت على با من مانند نسبت سر من است با بدن من، و اين تعبير غايت پيوند و همبستگى را مىرساند.
رسول خدا مىفرمايند همانطور كه بدن بدون سر حيات ندارد، حيات من مربوط و منوط به حيات على است
ص 35
و در ينابيع المودة از عبدالله بن مسعود روايت مىكند كه رسول خدا فرمود علىّ منّى مثل رأسى من بدنى.[41]
و در ينابيع المودة از ابو هريره روايت كند كه او گفت: كانَ رَسول اللهِ صلَّى اللهُ عليهِ و آلهِ و سلَّمَ بَعَثَ بَعثَينِ، و بَعَثَ عَلَى أحَدهما عَليًّا و علَى الأخَر خالدَ بن الوليد،
و قال إذا التَقَيتُم فعلى الناسِ إمامٌ، و إذا افتَرَقتُم فكُلٌّ عَلى جُندِه،
فَلَقينا بنى زُبَيدةٍ، فاقتَتَلنا، و ظَفرنا عَليهم. و سَبَيناهُم، فاصطَفَى عَلىٌّ مِن السبَى واحداً لِنفسِه
فَبَعَثنِى خالد إلى النبىِّ صلّى اللهُ عليهِ و آلهِ و سلّم، حتَّى اُخبرَه بذلكَ فلمَّا أتيتُ و أخبَرتُهُ فقُلتُ: يا رَسولَ اللهِ بَلغتُ ما اُرسلتُ به؟
فقال: لا تَقَعُوا فى علىٍّ، فإنَّه مِنّى و أنا منه، و هو وَليّى و وصيّى من بَعدِى[42]
رواه الامام احمد فى مسنده.
ابوهريره گويد ـ طبق حديثى كه در ينابيع قندوزى از امام احمد بن حنبل در مسند خود روايت مىكند ـ كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دو لشگر را براى جنگ حركت دادند يكى را برياست على، و ديگر را برياست خالد بن وليد، و فرمودند هنگاميكه اين دو لشگر بهم بپيوندند براى جميع لشگريان يك امام امامت كند، و چون از هم جدا باشند هر يك از اين دو نفر بر لشگر خود امامت بنمايند.
ابوهريره گويد دو لشگر حركت كرد و در بنى زبيده بهم رسيد، و با بنى زبيده نبرد كرديم و غالب و پيروز آمديم و از آنان اسيرانى گرفتيم، على بن أبيطالب يكى از آن اسرا را براى خود انتخاب نموده و برداشت.
خالد بن وليد مرا بسوى پيغمبر روانه ساخت تا او را از اين قضيه مطلّع نمايم كه على بن أبيطالب بدون مجوز براى خود اسيرى انتخاب نموده و برداشته است.
من بخدمت رسول خدا روانه شدم، چون بمحضرش رسيده و او را از اين قضيه
ص 36
خبر دادم، گفتم: اى رسول خدا! من مأموريت خود را انجام دادم و آنچه را كه بمن امر شده بود بشما رساندم؟
حضرت رسول فرمودند: عيب على را نگوئيد، و خود را در كار على دخالت ندهيد، حقاً بدانيد كه على از من است و من از على هستم، و او صاحب اختيار و سرپرست و وصى من است بعد از من بر امّت من.
ابن اثير در اسد الغابه[43] با اسناد متصل خود از عمران بن حصين، و همچنين قندوزى در ينابيع المودة[44] از سنن ترمذى از عمران بن حصين و همچنين محب الدين طبرى از عمران بن حصين[45] روايت كردهاند كه پيغمبر على را بر قشونى امير نموده، و بسريّهاى گسيل داشت على در آن نبرد براى خود كنيزى برداشت، اين معنى در نزد بعضى گران آمد، و چهار نفر از آنان يكدل گرديده با يكديگر نزد پيغمبر آمدند، و يك يك برخاسته، زبان بشكايت گشودند.
پيغمبر در هر مرتبه از آنها روى گردانيد، چون نفر چهارم برخاست و آنچه را كه آن سه نفر گفته بودند، او نيز بازگو كرد فأقبَلَ إليهم رسولُ الله صلى الله عليه و آله و الغضبُ يُعرفُ فى وجهه، فقال: ما تُريدونَ مِن عَلىٍّ؟ ما تريدون من علىٍّ؟ ما تريدون من علىٍّ؟ إنَّ عليًّا منّى و أنا من علىٍّ، و هو ولىُّ كلِّ مؤمِنٍ بَعدِى.
در اينجا رسول خدا روى خود را به آنها نموده و در چهره مباركش آثار غضب و خشم هويدا بود و فرمود چه مىخواهيد از على؟ چه مىخواهيد از على؟ چه مىخواهيد از على؟ حقًّا على از من است و من از على هستم و او صاحب اختيار و ولى هر مؤمنى است بعد از من[46].
آرى كسانيكه نمىتوانستند به بينند على كنيزى را براى خود بردارد ـ در حاليكه قوام اسلام رهين فداكاريهاى بىنظير او بود ـ كجا مىتوانستند ببينند كه
ص 37
او بر جميع مسلمين عالم زعامت كند و سررشته امور مردم را بدست گيرد؟
كردند با او آنچه كردند، تا بالاخره پس از سى سال خون دل، در محراب عبادت فرقش را بشكافتند، و چنين روح كلّى و حيات سرمدى خود را در زير خاك پنهان نموده، دل جن و انس و حيوان بيابان و مرغان هوا را در سوگش ماتم سرا نمودند.
ابن اثير جزرى مىنويسد: و أنبأنا جدّى، حدّثنا زيد بن على عن عبيدالله بن موسى، حدّثنا الحسن بن كثير عن أبيه قال: خرج علىٌّ لصلوةِ الفجرِ فاستَقبَلهُ الأوزُ يَصحِنَ وَجهَهُ، قال: فَجعلنَا نَطرُدهُنَّ عنهُ.
فقال: دَعوهُنَّ فإنُّهنَّ نَوائِحُ، و خرجَ فأصيبَ[47].
حسن بن كثير از پدرش روايت مىكند كه او گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام براى نماز صبح مىرفت، مرغابيهائى بدو روى آورده و در برابر صورت على صداى خود را به صيحه و غوغا بلند كردند.
او مىگويد: ما خواستيم آنها را از دور اميرالمؤمنين دور كنيم، حضرت فرمود: آنها را بحال خود گذاريد، اينها براى من نوحه سرائى مىكنند.
چون براى نماز بيرون شد، ضربتبر فرق مباركش رسيد.
آرى مرغان هوا و وحوش بيابان براى فرزندش نيز نوحه سرائى نمودند،
ابن شهرآشوب گويد: چون بنى اسد در روز دوازدهم محرّم آمدند كه آن اجساد مطهرّه را دفن كنند، مرغان سفيدى را گرداگرد آن بدنهاى نازنين مشاهده نمودند[48]
مجلسى رضوان الله عليه از بعضى از مؤلفات اصحاب روايت مىكند كه رُوى عن طريق أهل البيت: أنّه لمَّا استشهدَ الحسينُ عليه السلام بَقِىَ فى كربلا صَريعاً، و دمُهُ عَلى الأرضِ مَسفُوحاً، و إذاً بَطايرٍ أبيضُ قد أتَى وَ تَمسَّحَ بدَمِهِ، و جاءَ و الدَّمُ يَقطُرُ منهُ.
فَرأى طُيوراً تَحتَ الظِلالِ، عَلَى الغُصونِ و الأشجَار، و كلٌّ مِنهُم يَذكُرُ
ص 38
الحَبَّ و العَلَفَ و الماء.
فقال لهم ذلك الطَّيرُ المُتِلَطَّخُ بالدَّمِ: يا وَيلَكُم! أتشتغِلُونَ بالمَلاهِى، و ذِكرِ الدُّنيا و المَناهِى، و الحُسينُ فى أرضِ كَربَلا فِى هذا الحَرِِّ مُلقَى عَلَى الرَمضَاء ظَامئٌ مَذبوحُ و دمهُ مَسفُوحٌ
فَعادَتِ الطيورُ، كلٌّ منهُم قاصداً كربَلا، فرأوا سَيدَنا الحُسينَ مُلقىً فى الأرضِ جُثَّةً بلا رأسِ، و لا غُسلٍ، و لا كفنٍ، قد سَفَّت عَليهِ السَّوافِى، و بدنُهُ مَرضوصٌ، قد هَشَمَتهُ الخيلُ بحَوافِرها، زُوارُهُ وحوشُ القِفار، و نَدبتهُ جنُّ السهولِ و الأوعار قد أضاءَ التُرابُ من أنوارِهِ، و أزهَر الجَوُّ من أزهَارِهِ.
فلمَّا رأتهُ الطيور، تَصايَحنَ، و أعلَنَّ بالبكاءِ و الثبورِ و تواقعنَ علَى دَمهِ، يتمَرغنَ فيهِ، و طارَ كُلُّ واحدٍ منهُم ألى ناحِيةٍ يُعلمُ أهلهَا عَن قَتلِ أبيعَبد الله.[49]
از طريق أهل بيت روايت شده است كه چون حضرت حسين بن على عليه السلام بشرف شهادت نائل شدند، بدن آن حضرت همينطور روى زمين كربلا افتاده بود و خون آن حضرت بر روى زمين ريخته و مشهود بود، تا آنكه يك مرغ پرنده سفيد رنگى آمد و بدن خود را بخون آن حضرت ماليد و در حاليكه خون قطره قطره از بالهاى او مىچكيد بپرواز درآمد.
تا رسيد بجائى كه ديد پرندگانى در زير سايهها، بر روى درختها و شاخهها نغمهسرائى مىكنند و با يكديگر سخن از دانه و علف و آب دارند.
اين مرغ بخون آلوده، به آنها گفت: واى بر شما! آيا شما در اين مكان خوش آب و هوا سرگرم خود هستيد و از دنيا و لذائذ آن ياد مىكنيد، و حسين در زمين كربلا در اين هواى گرم بروى ريگها و زمين تفته افتاده، او را تشنه كام سر بريدند، و خون او را بروى زمين ريختند؟
آن پرندگان همگى محلهاى خوش آب و هواى خود را ترك گفته و بسوى كربلا بپرواز درآمدند، و ديدند كه آقاى ما حسين عليه السلام بروى زمين افتاده جسمى است بدون سر، نه كسى او را غسل داده، و نه كفن نموده، بادهاى بيابان بر آن بدن
ص 39
وزيده و گرد و غبار صحرا را بر آن پيكر نشانده، بدن در زير سمّ ستوران درهم شكسته و خورد شده و استخوانها كوبيده شده است.
زوّارش حيوانات وحشى بيابانها هستند كه در اطراف او گرد آمدهاند، و زارى كنندگان بر او طايفه جن كه در بيابانهاى هموار و در گردنهها و درهها زندگى مىكنند
اما خاك تيره از نور آن حضرت روشن و منور شده، و جو و فضا از اشراقات او تابان و درخشان گرديده است.
چون آن پرندگان اين منظره عجيب را ديدند، صداهاى خود را بصيحه و فغان بلند كردند، و آشكارا گريه و زارى سر دادند و خود را بخونهاى آن حضرت ماليده و در آن خون غلطه مىخوردند، و سپس همه بپرواز درآمدند، و هر يك از آنان آهنگ ناحيهاى را نموده كه اهل آنرا از شهادت حضرت ابى عبدالله عليه السلام باخبر كنند.
و در زيارتنامه آن حضرت در زيارت اول رجب مىخوانيم: يا أبا عَبدالله، اُشهدُ لقَد اقشعرت لِدمائِكُم أظلُّةُ العرشِ مع أظلَّةِ الخلائقِ و بَكتكُمُ السماء و الأرضُ و سكانُ الجنانِ و البرُّ و البحرُ
صلّى الله عليكَ عددَ ما فى عِلم الله، لبيكَ داعِىَ اللهِ�� إن كان لم يجبكَ بَدنى عند استغاثتِكَ، و لسانِى عند استِنصَارِكَ، فقَد اُجابَكَ قلبى و سَمعى و بَصرى، سُبحانَ ربَّنا، أن كانَ وَعدُ ربّنا لَمفعُولاً[50]
اى ابا عبد الله! من بشهادت سوگند ياد مىكنم كه بحقيقت و واقعيت، براى خونهاى پاك شما، طبقات ساكنين عرش خدا با طبقات آفريده شدگان بلرزه در آمدند و آسمان و زمين بر شما گريست، و ساكنين بهشتها و خشكىها و درياها بگريستند.
درود خدا بر تو باد، درودى فراوان باندازه وسعت و گنجايش تعداد آنچه در علم خدا مىگنجد.
بله بله! قبول كردم و پذيرفتم، اى دعوت كننده براه خدا! دعوى تو را لبيك
ص 40
گفتم، و نداى تو را با جان و دل پذيرفتم! اگر در آن روز بدنى نداشتم تا با آن استغاثه تو را اجابت كنم، و زبانى نداشتم تا استنصار تو را پذيرا شوم، ليكن امروز جان من و روح من و دل من و گوش من و چشم من استغاثهات را پاسخ مىگويد، و ندايت را مىپذيرد و اجابت مىكند.
پاک و منزه است پروردگار ما، و حقاً که میعاد پروردگار ما خواهد رسید بدین وعده گر جان فشانم رواست.
وَ بشيرِى لَو جاءَ مِنكَ بعطفٍ و وجودِى فِى قَبضَتِى قُلتُ هَاكَا
بشكر آنكه شكفتى بكام بخت اى گل نسيم وصل ز مرغ سَحر دريغ مَدار
پاورقي
[29] اين حديث را احمد بن حنبل از حديث زيد بن ثابت به دو طريق صحيح روايت مىكند اولاً در ابتداى صفحه 182 و ثانياً در انتهاى صفحه 189 در جزء پنجم از مسند خود لكن عبارت آن چنين است: قال النبى
انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض و در تفسير «الدر المنثور» ج 6 ص 7 گويد: و اخرج الترمذى و حسن ابن الانبارى فى المصاحف عن زيد بن ارقم رضى الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله: انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى احدهما اعظم من الاخر كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بيتى و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض فانظروا كيف تخلفونى فيهما.
[30] كنز العمال، ج 12، ص 201 حديث 1130 چاپ هند 1384.
[31] كنز العمال، ج 12، ص 203 حديث 1152 چاپ هند 1384.
[34] ينابيع المودة ص 252
[35] بعيد نيست كه هر دو حديث فى العدل بوده و در يكى تصحيفاً فى العدد آمده باشد
[38] صحيح بخارى ص 164
[39] الصواعق المحرقه ص 75
[44] ينابيع الموده ص 53 و 54
[45] الرياض النضره ج 3 ص 164 و 165
[46] در كتاب على و الوصية از ص 352 الى 354 موارد عديدهاى را كه بعضى از اميرالمؤمنين نزد رسول خدا شكايت كردند و آن حضرت متغير شده و آنها را ردع و تهديد فرموده و امير المؤمنين را برادر و وصى و ولى هر مؤمن خوانده است بيان مىكند.
[50] اقبال ص 712، ابن طاووس اين زيارت را در شب نيمه شعبان ذكر كرده است و گفته است كه زيارتى است كه در اول رجب خوانده مىشود، و ليكن چون نيمه شعبان اعظم است لذا آن را در اينجا ذكر كرده است و محدث قمى نيز در هدية الزائرين ص 113 ذكر نموده است.