|
صفحه قبلروايت إنَّ اللَهَ خَلَقَ اسْمًا بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُصَوَّتٍو در كتب «اصول كافي» و «توحيد» صدوق كه از جمله كتابهاي معتبرۀ شيعه است،روايت كردهاند از حضرت صادق صلوات الله و سلامه عليه . قَالَ: ص 45 إنَّ اللَهَ خَلَقَ اسْمًا بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُصَوَّتٍ،وَ بِاللَفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ، وَ بِالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ،وَ بِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ،وَ بِاللَوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ؛مَنْفِيٌّ عَنْهُ الاقْطَارُ،مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ، وَ مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ كُلِّ مُتَوَهِّمٍ ،مُسْتَتِرٌ غَيْرُ مَسْتُورٍ . فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَآمَّةً عَلَي أَرْبَعَةِ أَجْزَآءٍ مَعًا؛لَيْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ ا لآخَرِ. فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَآءٍ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إلَيْهَا،وَ حَجَبَ مِنْهَا وَاحِدًا، وَ هُوَ الاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ . بِهَذِهِ الاسْمَآءُ الَّتِي ظَهَرَتْ، فَالظَّاهِرُ مِنْهَا هُوَ اللَهُ تَعَالَي . وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هَذِهِ الاسْمَآءِ أَرْبَعَةَ أَرْكَانٍ؛ فَذَلِكَ اثْنَاعَشَرَ رُكْنًا . ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ ثَلَثِينَ اسْمًا، فَعَلَا مَنْسُوبًا إلَيْهَا . فَهُوَ الرَّحْمَنُ، الرَّحِيمُ، الْمَلِكُ، الْقُدُّوسُ، الْخَالِقُ، الْبَارِيُ، الْمُصَوِّرُ، الْحَيُّ، الْقَيُّومُ، لَاتَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَانَوْمٌ، الْعَلِيمُ، الْخَبِيرُ، السَّمِيعُ، الْبَصِيرُ، الْحَكِيمُ، الْعَزِيزُ، الْجَبَّارُ، الْمُتَكَبِّرُ، الْعَلِيُّ، الْعَظِيمُ، الْمُقْتَدِرُ، الْقَادِرُ، السَّلَامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَيْمِنُ، الْمُنْشِيُ، الْبَدِيعُ، الرَّفِيعُ، الْجَلِيلُ، الْكَرِيمُ، الرَّازِقُ، الْمُحْيِي، الْمُمِيتُ، الْبَاعِثُ، الْوَارِثُ. فَهَذِهِ الاسْمَآءُ وَ مَا كَانَ مِنَ الاسْمَآءِ الْحُسْنَي حَتَّي يَتِمَّ ثَلَاثَ مِأَةٍ وَ سِتِّينَ اسمًا؛فَهِيَ نِسْبَةٌ لِهَذِهِ الاسْمَآءِ الثَّلَاثَةِ . وَ هَذِهِ الاسْمَآءُ الثَّلَاثَةُ أَرْكَانٌ وَ حُجُبُ الاسْمِ الْوَاحِدِ الْمَكْنُونِ الْمَخْزُونِ بِهَذِهِ الاسْمَآءِ الثَّلَاثَةِ . وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَي: قُلِ ادْعُوا اللَهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَـٰنَ أَيًّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الاسْمَآءُ الْحُسْنَي' . [28] ص 46 ] «خداوند اسمي را آفريد كه با حروف صدا نميداد،و با لفظ گويا نبود،و با پيكر داراي جسد نبود،و با تشبيه در وصف نميگنجيد،و با رنگ،رنگآميزي نشده بود . اقطار و اكناف جهان هستي از او طرد و نفي گرديده بود،حدود و ثغور آن از او دور شده بود،حسّ هر شخص توهّم كنندهاي از ادراك وي محجوب بود . پنهان بود بدون آنكه پنهان شده باشد . پس خداوند آنرا كلمۀ تامّهاي بر چهار قسمت با هم قرار داد؛بدون آنكه يكي از آنها پيش از ديگري بوده باشد . پس از آن اسماء،سه اسم را بجهت نيازمندي خلائق بدان ظاهر كرد؛و ��كي از آن اسماء را پنهان و مستور نمود . و آنست اسم پوشيده شده و سر به مهر ص 47 گرفته شده بواسطۀ اين سه اسمي كه ظاهر گرديده شده است؛بنابراين،ظاهر،عبارت ميباشد از الله تبارك و تعالي . پس خداوند سبحانه براي هر يك از اين اسماء ثلاثه،چهار عدد پايه را مسخّر و رام آنها نمود؛بناءً علَيهذا به دوازده پايه بالغ آمد . و پس از آن آفريد براي هر پايهاي از اين پايههاي دوازدهگانه،سي عدد اسم . و بنابراين،آن اسم به نحو تصاعدي بالا رفت (تا رسيد به سيصد و شصت اسم فرعي) كه منسوب هستند به آن سه اسم اصلي . لهذا آن اسماء فرعي عبارتند از: رحمَن، رحيم، مَلِك، قدّوس، خالق، باري، مصوِّر، حيّ، قيّوم، لا تأخُذهُ سِنَةٌ و لا نَوم، عليم، خبير، سميع، بصير، حكيم، عزيز، جبّار، متكبّر ، عليّ، عظيم ، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهَيمن، مُنشي، بديع، رفيع، جليل، كريم، رازق، مُحيي، مُميت، باعث، وارث . بنابراين،اين اسماء و بقيّۀ اسماء حسني تا برسد و تمام شود سيصد و شصت اسم،منسوب ميباشند به آن اسماء سه گانه . و اين اسماء ثلاثه اركان و حجابهايي هستند براي آن اسم واحد كه بواسطۀ اين سه اسم،مخزون و مكنون گشته است . و آنست گفتار خداوند عزّ و جلّ: بگو اي پيغمبر ! بخوانيد الله را،يا بخوانيد رحمن را،هر كداميك را كه بخوانيد اسماء حسني از مختصّات اوست.» [ رسول اكرم صلّي الله عليه و آله حجاب اقرب و واقعيّت اسم اعظم استاز اين روايت و روايات و ادعيۀ متواتره معلوم ميشود كه: اسماءْ مخلوقند،و اسماءْ عينيّه هم هستند . و هم روايات معتبره هست كه ائمّۀ ما صلوات الله وسلامه عليهم ميفرمايند كه: ما اسماء حسني هستيم . بلكه امام اسم اعظم است . و به اعتقاد طائفۀ شيعه،اشرف تمام مخلوقات حضرت رسالت پناه صلّي��� الله عليه و آله و سلّم است و به اين قرار بايد اسم اعظم هم باشد . علاوه بر ص 48 اين در ادعيۀ ماه مبارك هست كه ميگويد: آن حضرت حجاب اقرب است . يعني طرف ممكن و اقرب مخلوقات است . و در روايت است كه عليّ ممسوس است به ذاتِ الله .[29] و بايد انسان تدبّر در اين اخبار نمايد؛اوّلاً ملتفت باشد كه اين اخبار سنداً معتبر،و در كتب معتبره،و امضاي علماي مذهب بر آنها واقع است . و علاوه بر استحكام اسناد،علماي اعلام اين اخبار را قبول كردهاند،و در كتب معتمدهشان كه تصريح به صحت اسناد آنها كردهاند ضبط كردهاند . و از اين اخبار عند التّأمّل واضحست كه مقام حضرت ختمي مرتبت مرتبۀ اسم اعظم و حجاب اقرب است . و از اين سيصد اسم[30] كه سي و پنجتاي از آن در اين خبر ذكر شده بالاتر است؛بلكه همۀ اسماء در حيطۀ مرتبت آن بزرگوار ميباشد . چرا كه صريح روايت گذشته است كه اين سيصد اسم مخلوق از اركان اسماء ثلاثه؛و همۀ اينها با اسماء ثلاثه از اركان و حجب اسم واحد مكنون مخزون است كه آنهم مخلوق است . و بعد از اينكه اين مراتب مسموع سمع شريف باشد و مختصر تأمّل نمايند،خواهند ديد كه اگر اين اسماء الله و صفات الله كه در اين اسماء است،مثلاً از مراتب حقيقت سيّد بشر صلّي الله عليه و آله و سلّم باشد،لابدّ قُرب آن ص 49 بزرگوار قرب معنوي،و معرفت او معرفت حقيقيّه خواهد بود؛اگر چه بعد از اين همه تفاصيل باز به تنصيص خود آن بزرگوار و فرمايشات آل طيّبين و خلفاي مقدّسين ايشان كه علمشان با آن حضرت مساوي است،به اين معني كه وارث همۀ علوم آن حضرت هستند،خود آن بزرگواران هم از معرفت كنهِ حقيقت ذات عاجز باشند؛و اين معني را منافاتي با دعواي حضرات نيست كه معرفت حقّ جلّ جلاله اجمالاً براي بزرگان دين و اولياي خداوند رحيم،ممكن و مرغوبٌ فيه است . بلكه اهمّ مطالب دينيّه همين است كه بلكه كسي از اين مطالب و مراتب چيزي تحصيل نمايد . بلكه اين مطلب غايت دين بلكه علّت غائيّۀ خلق سماوات و ارَضين،بلكه تمام عالمهاست . تنزيه صرف خداوند،موجب تعطيل و نفي او ميباشد و اگر كسي با همۀ اين مراتب در مقام تنزيه صِرفِ ذات اقدس ايستادگي داشته باشد و بگويد: به هيچوجه راه به معرفت خدا نيست؛نه تفصيلاً و نه اجمالاً،و نه كُنهاً و نه وجهاً،آنوقت اگر تأمّل صادق نمايد خواهد ديد كه اين تنزيه موجب تعطيل و موجب ابطال و الحاق به عدم است مِن حيثُ لا يَشْعُر؛چنانكه ائمّه صلوات الله عليهم در اخبار معتبره نهي از تنزيه صرف فرمودهاند . در روايت «كافي»[31] است كه زِنديق سؤال كرد كه: فَلَهُ إنِّيَّةٌ وَ مَآئِيَّةٌ ؟! قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: نَعَمْ لَا يَثْبُتُ الشَّيْءُ إلَّا بِإنِّيَّةٍ وَ مَآئِيَّةٍ ! قَالَ السَّآئِلُ: فَلَهُ كَيْفِيَّةٌ ؟! ص 50 قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَا ! لاِنَّ الْكَيْفِيَّةَ جَهَةُ الصِّفَةِ وَ الإحَاطَةِ ! وَلَكِنْ لَابُدَّ مِنَ الْخُرُوجِ مِنْ جَهَةِ التَّعْطِيلِ وَ التَّشْبِيهِ . لاِنَّ مَنْ نَفَاهُ فَقَدْ أَنْكَرَهُ وَ رَفَعَ رُبُـوبِـيَّتَهُ وَ أَبْـطَـلَهُ،وَ مَنْ شَبَّهَهُ بِغَيْرِهِ فَقَدِ انْتَسَبَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْمَصْنُوعِينَ الَّذِينَ لَا يَسْتَحِقُّونَ الرُّبُوبِيَّةَ . وَلَكِنْ لَابُدَّ مِنْ إثْبَاتِ أَنَّ لَهُ كَيْفِيَّةٌ لَا يَسْتَحِقُّهَا غَيْرُهُ وَ لَا يُشَارَكُ فِيهَا وَ لَا يُحَاطُ بِهَا وَ لَا يَعْلَمُهَا غَيْرُهُ . ] «آيا خداوند صاحب انّيّت و ماهيّت است ؟! امام صادق عليه السّلام گفت: آري ! چيزي ثبوت پيدا نمينمايد مگر با انّيّت و ماهيّت ! سائ���� گفت: ��يا وي صاحب كيفيّت است ؟! امام عليه السّلام گفت: نه ! به جهت آنكه كيفيّت،جهت صفت و احاطۀ او ميباشد (و صفت و احاطۀ او سمت و جهت نميپذيرد) وليكن چارهاي نيست مگر آنكه كيفيّتي براي او اثبات گردد تا او را در دو جهت تعطيل و تشبيه بيرون برد . زيرا كسيكه وي را نفي كند (همۀ انواع كيفيّتها را از او بزدايد) او را انكار كرده است،و ربوبيّتش را رفع نموده است،و اصل وجودش را ابطال كرده است . و كسيكه وي را به غير او تشبيه نمايد،او را به صفات مخلوقاتي كه مصنوعات او هستند و استحقاق و لياقت ربوبيّت را ندارند منتسب كرده است . وليكن ناچار لازم ميآيد كه براي وي اثبات كيفيّتي نمود كه غير او مستحقّ آن نباشد،و در آن كيفيّت مشارك با او نباشد،و خداوند مُحاط بدان كيفيّت نگردد،و غير خدا از حقيقت آن كيفيّت نتواند علم و اطّلاع حاصل نمايد!» [ و در اوّل همين روايت زنديق عرض ميكند: فَمَا هُوَ ؟! ] «پس او چيست؟!» [ (جواب) ميفرمايد: هُوَ الرَّبُّ؛وَ هُوَ الْمَعْبُودُ؛وَ هُوَ اللَهُ ! ] «اوست پرورش دهنده؛و اوست پرستش گرديده شده؛و اوست الله!» [ ص 51 و ميفرمايد: من كه ميگويم،مقصود اين نيست كه كتابت اين حروف را نمايم؛و مرجعم به سوي معاني و چيزي است كه خالق اشياء است؛و مرجعم به صفت اين حروف است و آن معني است . إلَي أنْ قَالَ: قَالَ لَهُ السَّآئِلُ: فَإنَّا لَمْ نَجِدْ مَوْهُومًا إلَّا مَخْلُوقًا ! قَالَ أَبُوعَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَوْ كَانَ كَذَلِكَ لَكَانَ التَّوْحِيدُ عَنَّا مُرْتَفَعًا لاِنَّا لَمْ نُكَلَّفْ غَيْرَ مَوْهُومٍ ! وَلَكِنَّا نَقُولُ: كُلُّ مَوْهُومٍ بِالْحَوَآسِّ مُدْرَكٍ بِهِ تَحُدُّهُ الْحَوَآسُّ وَ تُمَثِّلُهُ فَهُوَ مَخْلُوقٌ،إذْ كَانَ النَّفْيُ هُوَ الإبْطَالُ وَ الْعَدَمُ ـ إلخ . ] «تا اينكه هِشام،راوي روايت گفت: سائل به حضرت گفت: ما چيزي را كه انديشۀ ما بدان برسد نمييابيم مگر آنكه آن مخلوق ميباشد ! امام أبو عبدالله جعفر صادق عليه السّلام به وي گفتند: اگر اينطور باشد تحقيقاً دنبال كردن و طلب نمودن توحيد خداوند از ما برداشته شده است؛زيرا كه ما مورد تكليف و جستجوي امري كه خارج از انديشۀ ما باشد قرار نخواهيم گرفت ! جميع اسماء خداوند،حقائق كونيّه هستند؛و همگي مخلوق ميباشندوليكن گفتار ما اينست كه ميگوئيم: تمام آنچه را كه بوسيلۀ حواسّ ما به انديشۀ ما وارد شوند،و با آنها ادراك گردند،و حواسّ ما آنها را حدّ ميزند و به صورت مثال و شكل در ميآورد؛آنها مخلوق ميباشند . به علّت آنكه نفي كردن مطلق آنچه به انديشه درآيد (نه با خصوص حواسّ) آن باطل كردن مبدأ و معدوم داشتن و دانستن اوست ـ تا آخر روايت.» [ پس انسان نبايد نفي هر معني را تنزيه حقّ دانسته،نفي بكند؛و حقيقت اين نخواهد شد الاّ ابطال . بايد از معاني غير لايقه كه موجب محدود بودن و نقص ذات اقدس تعالي است تنزيه نمايد،و معرفتي كه مثلاً به حواسّ است همۀ قسم آنرا نفي نمايد؛وليكن معرفت به چشم قلب و روح را آنهم نه معرفت بالكُنه بلكه بالوَجه،اگر ص 52 نفي نمايد ديگر براي انبياء و اولياء و عرفاي حقّه نميماند الاّ همينها كه اغلب عوام دارند . كسانيكه ادّعاء تنزيه صرف ميكنند خود مبتلا به معرفت بالوجه هستندباري اگر انسان يك ذرّه بصيرت داشته باشد،خواهد ديد همين اشخاص هم كه نفي معرفت بالوجه را ميكنند،ناچار و اضطراراً خودشان هم تا يك درجه مبتلا به معرفت به وجه عقد قلبي اعتقادي هستند . و همين معرفت جزئي عقد قلبيشان منافي با آن تنزيه صرف است كه در مقام دعوي ميگويند . چرا كه همينها در مقام دعا،مثلاً خداوند را عرض ميكنند كه: تو رحماني ! تو رحيمي ! تو غفوري ! به من چنين و چنان بكن ! قطعاً مجرّد حروف كه بهيچوجه معني آنرا چيزي تصوّر ننمايند قصد نميكنند . لابدّ ذاتي را قصد ميكنند كه واجد اين صفت است ولو بر وجهي كه مطابق توصيف ذوات امكانيّه نباشد . و تصوّر نمايند كه مرحمت خداوند منزّه از معني،مرحمتي است كه مستلزم تأثّر و رقّت قلب است؛وليكن همين معني را هم اجمالاً باز تصوّر ميكنند كه ايشان را ايمان و اطمينان به اين معني باعث ميشود به تضرّع و دعا . و اين مطلب و اين معرفت جزئي عقد قلبي هم منافات با آن تنزيه صرف دارد كه ادّعا ميكنند ؟ و كسانيكه دعواي معرفت و امكان معرفت مينمايند غير اين نميگويند كه: اين معاني اجماليّه از اسماء و صفات الهيّه جلّ جلاله كه شما در عقد قلبي به او اعتقاد داريد،ما به طريق كشف و شهود ديدهايم و حقايق آنها را به همين قيود تنزيهيّه رسيدهايم،و همان حقايق كه به ما منكشف شده مطابق همانست كه محقّقين متكلّمين اماميّه رضوان الله عليهم در عالم تصوّر و عقد قلبي دارند؛فرقش همان ] فرقِ [ تصوّر ـ وجدان است . نظير فرق آنكه انسان معني شيريني را عِلماً مطابق واقعش بداند كه عبارت از كيفيّت ملائمهاي است كه از وصول كيفيّت بعضي از اجسام به اغشية ص 53 منتشرۀ به سطح دهان حاصل ميشود؛و اينكه شيريني را بخورد . اين دو مطلب را به يك لحاظ ميشود گفت كه عين همند و به يك لحاظ ميشود گفت: ابداً ربط بههمديگر ندارند . مثلاً نور عظمت حقّ جلّ جلاله را هم متكلّمين ميگويند كه بمعني ظاهر و مظهر است،وليكن از قبيل اين انوار شمس و قمر،و فلان و بهمان نيست . مثلاً حضرت رسول صلّي الله عليه و آ له معني و حقيقت آن ظاهر و مُظهِر را به تجلّي اين اسم مبارك،به حقيقت سرّ و روحش مشاهده ميفرمايند،ليكن مطابق همان تنزيه كه: لا يُشْبِهُهُ نورٌ مِنَ الانْوارِ بَلْ أجَلُّ مِنْ هَذا التَّنْزيهِ؛] «هيچ نوري از انوار مشابهت با او ندارد . بلكه او از اين تنزيه هم برتر است.» [ و اين را معرفت ميگوئيم . و اين مثال و تقريب هم از باب تمثيل است،و لابدّ از يك جهت مقرّب ميشود ولو از جهاتي مبعّد باشد . پس معرفت اسم ظاهر خداوند تبارك و تعالي براي وليّي از اولياء اگر به تجلّي اسم ظاهر حاصل بشود و بگويد كه: ألِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتَّي يَكونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ ؟! ] «آيا براي غير تو ظهوري وجود دارد كه براي تو وجود نداشته است؛تا آنكه آن غير،ظاهر كنندۀ تو بوده باشد؟!» [ و امام صادق عليه السّلام ميفرمايد: مَا رَأَيْتُ شَيْئًا إلَّا وَ رَأَيْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ؛ ] «من چيزي را نديدم مگر آنكه خدا را پيش از او و با او و پس از او ديدم!» [ نبايد انسان انكار نمايد و يا تأويل بهمين معني (كه براي خودش در عقد قلبي حاصل است) نمايد و اسمش را هم بگذارد تنزيه خداوند از اينكه حقايق اسماء عظامش را كسي مشاهده نمايد . بلي طبيعي است منافرت انسان با چيزي كه او را جاهل است . انكار لقاء خدا كه موجب تنزيه صرف گردد،موجب كفر و خروج از دين استبهر صورت مؤمن اگر بنايش را به اين بگذارد كه هر مطلبي كه در بادي نظرش نفهمد نفي نمايد،از ايمان خارج ميشود؛بلكه به مقتضاي ص 54 دستورالعمل امام صادق صلوات الله و سلامه عليه بعد از تأمّل و تحقيق هم اگر نفهمد،(هرگاه) ردّ و انكار بنمايد و اين ردّ را براي خودش مذهب اخذ كند و به اين تديّن نمايد،از ايمان خارج ميشود . و خوب است كه انسان در اين جمله از مطالب،اگر در كلمات انبياء و اولياء و علماي حقّه برايش مشكل بشود و به كنهش نرسد،بخداوند واهبالعلم و العقل تضرّع نموده و قصدش را خالص نمايد،و مكرّراً در كلمات ايشان فكر نمايد . و اگر از اتقياي علماء دستش برسد سؤال نمايد،حكماً خداوند عالم يا همان مطلب را بر او ميفهماند و يا راه فهميدنش را ياد ميدهد . و در اينكه اينگونه مطالب عاليه و اسرار ربّانيّه در دين حقّ هست،حرفي نيست،حتّي اجمال اين را متوغّلين در جمود هم تصديق دارند و راه وصول به اين مطالب را تزكيۀ نفس با تقوي و رياضات شرعيّه قرار دادهاند،كه با اين جمله قوّۀ حيوانيّه را تضعيف نموده و قوّۀ روحانيّه و ايمانيّه را تقويت كرده؛آنوقت چشم بصيرتش باز شده به حقيقت اين مطالب (بالكشف و الشّهود) ميرسد؛چنانكه در آيۀ مباركه ميفرمايد: وَ الَّذِينَ جَـٰهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا .[32] ] «و كسانيكه در ما مجاهده مينمايند،ما راههاي خودمان را به آنان رهبري ميكنيم.» [ و از حضرت رسالت پناه صلّي الله عليه و آله و سلّم روايت است كه هركسي را دو چشم سِرّ هست كه با آنها غيب را ميبيند؛خداوند عالم اگر به بندهاي ارادۀ خير داشته باشد،چشمهاي سرّ او را باز ميكند . حالا برادر من ! اگر همّت داري كه از اهل معرفت شوي،و انسان بشوي، ص 55 بشر روحاني باشي،سهيم و شريك ملائكه باشي،و رفيق انبياء و اولياء بوده باشي؛كمر همّت به ميان زده از راه شريعت بيا يك مقدار از صفات حيوانات را از خود دور كن،و متخلّق به اخلاق روحانيّين باش؛راضي بمقام حيوانات و قانع به مرتبۀ جمادات نشو ! حركتي از اين آب و گل به سوي وطن اصلي خود كه از عوالم علّيّين و محلّ مقرَّبين است بكن تا بالكشف و العيان به حقيقت اين امر بزرگ نائل باشي . و راه وصول به اين كرامت عظمي معرفت نفس است،همّت بكن بلكه نفس خود را بشناسي كه شناختن او راه شناختن خداوند جلّ جلاله است؛چنانكه در روايت است كه مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ .[33] ] «كسيكه خود را شناخت تحقيقاً پروردگارش را شناخته است.» [ اگر چه بعضيها معني اين روايت را حمل بر تعليق به محال كردهاند،غافل از اينكه همين معني در اخبار ديگر صريح است در معني اوّل . چنانكه در «مصباح الشّريعة» وارد است كه سؤال كردند: مقصود از علمي كه فرمودهاند او را طلب نمائيد اگر چه در چين باشد،كدام علم است ؟! فرمودند: مراد معرفت نفس است كه در اوست معرفت ربّ .[34] و هكذا در خبر است كه سؤال كردند از حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم: كَيْفَ الطَّرِيقُ إلَي مَعْرِفَةِ الرَّبِّ ؟! فرمودند: مَعْرِفَةُ النَّفْسِ ! و بالجمله اين را داشته باش كه انسان انسانيّتش بصورت نيست؛چرا كه صورت در دَرِحمّام هم ميكشند . و به جسمانيّت هم نيست؛چرا كه حيوانات خبيثه هم جسم دارند . و با شَرَه طعام و جماع هم نيست چرا كه خرس و خنزير هم شَرَهشان بيشتر از تو است . و با غضب و قوّۀ انتقام هم نيست چرا كه سگ و گرگ هم قوّۀ غضبيّهشان خيلي است . بلكه خاصّۀ انسانيّت كه ترا انسان كند و در ص 56 شركاء ديگر يافت نشود،علم است و معرفت و اخلاق حسنه . علم و معرفت حاصل نشود مگر به تحسين اخلاق،چنانچه ميفرمايد: لَيْسَ الْعِلْمُ فِي السَّمَآءِ لِيَنْزِلَ إلَيْكُمْ،وَ لَا فِي الارْضِ لِيَصْعَدَ لَكُمْ؛بَلْ مَجْبُولٌ فِي قُلُوبِكُمْ . تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ الرُّوحانِيِّينَ حَتَّي يَظْهَرَ لَكُمْ ![35] ] «نيست علم در آسمان تا به سوي شما فرود آيد،و نيست در زمين تا براي شما بالا آيد؛بلكه علم در دلهاي خودتان سرشته و خمير شده است . به اخلاق صاحبان روح و معني متخلّق گرديد تا براي شما آشكار شود!» [ و تفصيل اين اجمال آنكه: اين انسان كذائي طرفه معجوني است كه در او از همۀ عوالم امكان نمونهاي هست؛بلكه از تمام صفات و اسماء إلهي جلّجلاله تأثيري در او موجود است . كتابي است كه أحسن الخالقين او را با دست خود نوشته است . و اوست مختصر از لوح محفوظ . و اوست أكبر حجّةالله . و اوست حامل امانت كه سموات و ارضين نتوانستند آنرا حمل نمايند . و بعبارةٍ اُخري از عالم محسوسات و عالم مثال و عالم معقول هر سه عالم در انسان حظّ وافري گذاشتهاند . هر كه عقلش را تابع حسّ خود كند،مانند كلب أَخْلَدَ إِلَي الأرْضِ ميشودو اگر انسان،عالمَين حسّ و مثال خود را تابع عقلش نمايد يعني توجّهش و همّتش را به آن عالمش كند و قوّۀ آنرا به فعليّت بياورد،سلطنت عالَمَيِ الشَّهادَةِ وَ الْمِثال بر او موهبت ميشود.خلاصه به مقامي رسد كه بر قلب احدي خطور نكرده از شرافت و لذّت و بهجت و بهاء و معرفت حضرت حقّ تعالي . ص 57 بلي آنچه اندر وهم نايد آن شود . و اگر عقلش را تابع عالم حسّ و شهادهاش كه عالم طبيعت و عالم سِجّين است نمايد و منغمر در عالم طبيعت بشود و أَخْلَدَ إِلَي الارْضِ[36] باشد،خدا ميداند كه بعد از مفارقت روحش از اين بدن چه ابتلائي،و چه شقاوتي،و چه ظلمتي،و چه شدّتي،به او خواهد رسيد؛لاسيّما در قيامت كبري كه يَوْمَ تُبْلَي السَّرَآئِِرُ[37] است . و بالجمله،اگر انسان اخلاق خود را تزكيه نمايد و اعمال و حركت و سكون خود را به ميزان شرع و عقل مطابق نمايد ـ چون شرع و عقل مطابقاند ـ در اينكه انسان را امر ميكنند كه متّصف بصفات و اخلاق روحانيّين بشود و مراقب باشد كه حركات و سكونش موجب ترقّي به عوالم علّيّين و مقام والاي روحانيّين بشود،بالجمله تحصيل معرفت بِاللَهِ وَ مَلَـٰئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ ا لاخِرِ[38] نمايد بالمعرفةِ الوِجدانيّة ؛آنوقت موجودي ميباشد انساني روحاني،نه انساني جسماني . بعبارةٍ اُخري، صارَ مَوْجودًا بِما هُوَ إنْسانٌ دونَ أنْ يَكونَ مَوْجودًا بِما هُوَ حَيَوانٌ . ] «و به عبارت دگر،موجودي ميشود از جهت انسانيتش؛نه آنكه ص 58 موجودي شود از جهت حيوانيّتش.» [ چنانكه علم الهدي[39] در «غُرَر و دُرَر» از حضرت شاه ولايت پناه عليه السّلام روايت فرموده،در جواب سؤال از عالم عِلوي كه در آن روايت فرمودند: خَلَقَ الْإنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَةٍ،إنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَآئِلَ عِلَلِهَا،وَ إذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الاضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدَادَ .[40] ] «و انسان را با نفس ناطقه آفريد كه اگر آن نفس را با دو بال علم و عمل ص 59 پاك و پاكيزه كند،پس آن نفس ناطقه با گوهرهاي علّتهاي نخستينش مشابه خواهد گشت،و اگر مزاجش را معتدل سازد و از صفات متضادّه دوري جسته،طريق وسط و عدل را بپويد،پس با هفت آسمان مستحكم مشاركت خواهد نمود.» [ هر كه از حجب ظلمانيه بگذرد خواهد ديد كه نفس از مجرّدات استو هكذا در خبر ديگر در بيان خليفه ميفرمايد (بعد از بيان چند فقره): فَمَنْ تَخَلَّقَ بِالاخْلَاقِ فَقَدْ صَارَ مَوْجُودًا بِمَا هُوَ إنْسَانٌ دُونَ أَنْ يَكُونَ مَوْجُودًا بِمَا هُوَ حَيَوَانٌ؛فَقَدْ دَخَلَ فِي الْبَابِ الْمَلَكِيِّ الصُّورِيِّ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ هَذِهِ الْغَايَةِ مَعْبَرٌ . ] «پس كسيكه متخلّق به اخلاق الهي شود،موجودي خواهد شد از جهت انسانيّت خود،بدون آنكه موجود شود از جهت حيوانيّت؛بنابراين چنين فردي داخل ميشود در زمرۀ فرشتگاني كه داراي صورتند،و از اين مقام مقامي برتر وجود ندارد.» [ و اگر اين دولت براي كسي دست دهد و از عوالم آب و گل كه عالم ظلمت است ترقّي نمايد،و خود را به مقام معرفت نفس برساند يعني حقيقت نفس و روح خود را كه از عالم نور است و مفتاح معرفت ربّ است بالكشف والعيان ببيند؛خواهد ديد كه نفس او از مجرّدات است . آنوقت از حُجُب ظلمانيّه نجات يافته؛و نميماند مابين او و وصول به مقاميكه ممكن است از معرفت حضرت او جلّ جلاله،مگر حجب نورانيّه؛و در طيّ اين حجب و وصول به اين مقام منيع،لذّات و بَهَجات و لوازم و عوالمي هست كه آن عوالم و لوازم را كسي غير از اهلش چنانكه شايد و بايد نميداند . مطالب «كافي» و «مصباح الشّريعة» در علوّ مقام عرفاء و اگر كسي هم عِلماً و يا از راه برهان،اعتقاد دست بياورد،چنانكه مثلاً شيخ الرّئيس و غيره مقامات عرفاء نوشتهاند،و يا تقليداً از اهلش ياد بگيرد؛باز هزاران فرقها مابين اين علم و معرفت با معرفت شهودي و وجداني اهلش ص 60 ميباشد؛و لذّتي كه در شهود اين مراتب بر اهلش دست ميدهد،همانست كه در «كافي» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه ميفرمايد: لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِي فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَهِ،مَا مَدُّوا أَعْيُنَهُمْ إلَي مَا مَتَّعَ اللَهُ بِهِ الاعْدَآءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ نِعْمَتِهَا،وَ كَانَتْ دُنْيَاهُمْ عِنْدَهُمْ أَقَلَّ مِمَّا يَطَـُونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ،وَ لَيَتَنَعَّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَهِ تَعَالَي وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ يَزَلْ فِي رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ مَعَ أَوْلِيَآءِ اللَهِ . إنَّ مَعْرِفَةَ اللَهِ أُنْسٌ مِنْ كُ��ِّ وَحْشَةٍ،وَ صَاحِبٌ مِنْ كُلِّ وَحْدَةٍ،وَ نُورٌ مِنْ كُلِّ ظُلْمَةٍ،وَ قُوَّةٌ مِنْ كُلِّ ضَعْفٍ،وَ شِفَآءٌ مِنْ كُلِّ سُقْمٍ[41] ـ انتهي . ] «اگر مردم بدانند چه چيزهائي در فضيلت معرفت خداوند وجود دارد،ديدگان خود را نميدوختند به آنچه خداوند بدان دشمنان را متمتّع و بهرمند كرده است از جلوۀ زندگي دنيا و نعمت آن . و دنياي آنها در نظرشان پستتر بود از آنچه را كه زير گامهايشان پايمال ميكنند؛و تحقيقاً به معرفت خدا متنعّم و متلذّذ ميگشتند به مثابۀ تلذّذي كه پيوسته در باغهاي بهشت و با اولياي خدا پيدا مينمودهاند . معرفت خدا انيس انسان است از هر دهشتي،و همنشين اوست از هر تنهائي و وحدتي،و نور است از هر ظلمتي،و قوّه است از هر ضعفي،و شفا است از هر دردي.» و در «مصباح الشّريعة» در تعريف عارف ميفرمايد: الْعَارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَ قَلْبُهُ مَعَ اللَهِ،وَ لَوْ سَهَي قَلْبُهُ عَنِ اللَهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ لَمَاتَ شَوْقًا إلَيْهِ . وَ الْعَارِفُ أَمِينُ وَدَآ ئِعِ اللَهِ،وَ كَنْزُ أَسْرَارِهِ وَ ص 61 مَعْدِنُ نُورِهِ،وَ دَلِيلُ رَحْمَتِهِ عَلَي خَلْقِهِ،وَ مَطِيَّةُ عُلُومِهِ،وَ مِيزَانُ فَضْلِهِ وَ عَدْلِهِ . قَدْ غَنِيَ عَنِ الْخَلْقِ وَ الْمُرَادِ وَ الدُّنْيَا،وَ لَا مُونِسَ لَهُ سِوَي اللَهِ،وَ لَا مَنْطِقَ وَ لَا إشَارَةَ وَ لَا نَفَسَ إلَّا بِاللَهِ لِلَّهِ مِنَ اللَهِ مَعَ اللَهِ . فَهُوَ فِي رِيَاضِ قُدْسِهِ مُتَرَدِّدٌ،وَ مِنْ لَطَآئِفِ فَضْلِهِ إلَيْهِ مُتَزَوِّدٌ . وَالْمَعْرِفَةُ أَصْلٌ وَ فَرْعُهُ الإيمَانُ .[42] ] «شخص عارف پيكرش با مخلوقات است و دلش با خداست؛بطوريكه اگر بقدر يك ردّ شعاع نور چشم از خدا غفلت ورزد،در آن دم از اشتياق به سوي او ميميرد . و عارف امانتدار گنجينهها و ذخائر امانتهاي خداست،و گنج اسرار اوست،و معدن نور اوست،و راهنماي رحمت اوست بر خلائقش،و مركب راهوار علوم و عرفان اوست،و ترازوي سنجش فضل و عدل اوست . او از جميع خلق عالم و از مرادهاي خود و از دنيا بينياز گرديده است،مونسي ندارد به جز خدا،و گفتاري و اشارهاي ندارد و نَفَسي بر نميآورد مگر به خدا و براي خدا و از خدا و با خدا . اوست كه در باغهاي قدس و طهارت حريم خداوند رفت و آمد ميكند،و از لطائف فضل او توشه بر ميدارد . معرفت،اساس و بنيان است و ايمان فرع آنست.» [ و در «كافي» و «توحيد» روايت كرده از حضرت امام صادق عليه السّلام كه فرمود: إنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَاشَدُّ اتِّصَالاً بِرُوحِ اللَهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا. ] «اتّصال روح مؤمن به خدا شديدتر است از اتّصال شعاع خورشيد به ص 62 آن.» [ و در حديث قدسيّ كه متّفقٌ عليه ميانۀ همۀ اهل اسلام است ميفرمايد: مَا يَتَقَرَّبُ إلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ . وَ إنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّي أُحِبَّهُ،فَإذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا . إنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ .[43] خواجه نصيرالدّين قدّس سرّه ميفرمايد: الْعارِفُ إذا انْقَطَعَ عَنْ نَفْسِهِ وَ اتَّصَلَ بِالْحَقِّ،رَأَي كُلَّ قُدْرَةٍ مُسْتَغْرَقَةً في قُدْرَتِهِ الْمُتَعَلِّقَةِ بِجَميعِ الْمَقْدوراتِ،وَ كُلَّ عِلْمٍ مُسْتَغْرَقًا في عِلْمِهِ الَّذي لا يَعْزُبُ عَنْهُ شَيْءٌ مِنَ الْمَوْجوداتِ،وَ كُلَّ إرادَةٍ مُسْتَغْرَقَةً في إرادَتِهِ الَّتي لا يَتَأَبَّي عَنْها شَيْءٌ مِنَ الْمُمْكِناتِ؛بَلْ كُلُّ وُجودٍ فَهُوَ صادِرٌ عَنْهُ فآئِضٌ مِنْ لَدُنْهُ . فَصارَ الْحَقُّ حينَئِذٍ بَصَرَهُ الَّذي بِهِ يَبْصُرُ،وَ سَمْعَهُ الَّذي بِهِ يَسْمَعُ،وَ قُدْرَتَهُ الَّتي بِها يَفْعَلُ،وَ عِلْمَهُ الَّذي بِهِ يَع��ل��مُ،وَ وُجودَهُ الَّذي بِهِ يوجِدُ . فَصارَ الْعارِفُ حينَئِذٍ مُتَخَلِّقًا بِأخْلاقِ اللَهِ بِالْحَقيقَةِ .[44] ] «عارف چون از خودش ببُرد و متّصل به حقّ گردد،تمام قدرتها را مستغرق در قدرت او ميبيند كه به جميع مقدورات در عالم تعلّق گرفته است، ص 63 و تمام علوم را مستغرق در علم او ميبيند كه هيچ چيز از موجودات از آن پنهان نيست ،و تمام خواستهها را مستغرق در خواست او ميبيند كه هيچيك از ممكنات از آن اباء و امتناع ندارند؛بلكه هر گونه وجود و كمالي صادر از او ميباشد و از پيشگاه او فائض ميگردد . و در اين حال حقّ تعالي چشم او ميشود كه با آن ميبيند،و گوش او ميشود كه با آن ميشنود،و قدرت او ميشود كه با آن كار ميكند،و علم او ميشود كه با آن ميداند،و وجود او ميشود كه با آن ايجاد ميكند . و بنابراين در آن هنگام عارف حقيقةً به اخلاق خداوند متخلّق ميشود.» [ و باز در «مصباح الشّريعة» ميفرمايد: الْمُشْتَاقُ لَا يَشْتَهِي طَعَامًا وَ لَا يَسْتَلِذُّ شَرَابًا وَ لَا يَسْتَطِيبُ رُقَادًا وَ لَا يَأْنَسُ حَمِيمًا وَ لَا يَأْوَي دَارًا وَ لَا يَسْكُنُ عِمْرَانًا وَ لَا يَلْبَسُ لَيِّنًا وَ لَا يَقِرُّ قَرَارًا،وَ يَعْبُدُ اللَهَ لَيْلاً وَ نَهَارًا رَاجِيًا أَنْ يَصِلَ إلَي مَا يَشْتَاقُ إلَيْهِ،وَ يُنَاجِيهِ بِلِسَانِ شَوْقِهِ مُعَبِّرًا عَمَّا فِي سَرِيرَتِهِ،كَمَا أَخْبَرَ اللَهُ عَنْ مُوسَي بْنِ عِمْرَانَ فِي مِيعَادِ رَبِّهِ بِقَوْلِهِ: وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي' . وَ فَسَّرَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ عَنْ حَالِهِ: أَنَّهُ مَا أَكَلَ وَ لَاشَرِبَ وَ لَا نَامَ وَ لَا اشْتَهَي شَيْئًا مِنْ ذَلِكَ فِي ذِهَابِهِ وَ مَجِيٓئِهِ أَرْبَعِينَ يَوْمًا شَوْقًا إلَي رَبِّهِ . فَإذَا دَخَلْتَ مَيْدَانَ الشَّوْقِ فَكَبِّرْ عَلَي نَفْسِكَ وَ مُرَادِكَ مِنَ الدُّنْيَا،وَ دَعِ الْمَأْلُوفَاتِ وَ أَحْرِمْ عَنْ سِوَي مَشُوقِكَ وَ لَبِّ بَيْنَ حَيَوتِكَ وَ مَوْتِكَ ـإلخ .[45] ص 64 ] «شخص مشتاق لقاي خداوند اشتها به غذا ندارد،و از آشاميدني لذّت نميبرد،و خواب گوارا نميكند،و با دوستي مأنوس نميشود،و در خانهاي مأوي نميگزيند،و در آباداني مسكن نميكند،و لباس نرم نميپوشد،و آرامش و قرار ندارد؛و خدا را شب و روز عبادت مينمايد به اميد آنكه به خداوند كه به وي مشتاق است واصل گردد . و در دل با زبان اشتياق كه از سرّ و سويداي او خبر ميدهد با خدايش راز و مناجات دارد؛همانطور كه خداي تعالي از حضرت موسي علي نبيّنا وآله و عليه السّلام خبر داده است كه در وعدهگاهش به خدا گفت: و من اي پروردگارم،به سويت شتافتم تا ترا خشنود سازم . و پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم از حالت موسي اينطور تفسير نموده است كه: «وي نه خوراك خورد،و نه آب آشاميد،و نه بخواب رفت،و نه به چيزي اشتها داشت از اين امور،در رفتن و آمدنش به سوي خدا در چهل روز؛از اشتياق به پروردگارش.» و هنگاميكه وارد ميدان شوق شدي بر وجود خودت و بر مرادت كه از دنياداري تكبير مرگ را بزن،و جميع آنچه مايۀ انس و الفت است رها كن،و از غير آنكه به او اشتياق داري روي بگردان،و در ميان حيات و مرگت دوبار به اللهمّ لبّيك،نداي خدا را پاسخ بگو؛خداوند اجرت را عظيم ميگرداند . و مَثَل شخص مشتاق بخدا،مانند شخص غريق ميباشد كه تمام همّ و غمّ خود را مصروف براي نجات خودش ميكند و همه چيز را غير از آن فراموش مينمايد.» [ پاورقي [28] «اصول كافي» ج 1 ،ص 112 ،باب حدوث الاسمآء،حديث اوّل؛و «توحيد» صدوق،طبع مكتبة الصّدوق،ص 190 و 191 ،باب أسمآء الله تعالي،حديث سوّم�� . در «توحيد» صدوق بِالْحُروفِ غَيْرُ مَنعوتٍ ضبط كرده است . و آورده است: إنَّ اللَهَ تَبارَكَ وَ تَعالَي خَلَقَ اسْمًا بِالْحُروفِ،وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْحُروفِ غَيْرُ مَنْعوتٍ . و در تعليقۀ آن گويد: اين فقرۀ وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْحُروفِ در نسخۀ «كافي» و «بحار» نيست؛امّا در نسخ موجودۀ از «توحيد» نزد من هست . و مجلسي گفته است: «در اكثر نسخ موجود است . و ظاهراً از اختلاقات و ساختگيهاي بعضي از ناسخين است،كه پنداشته است اين اوصاف نميتواند صفات اسم ملفوظ باشد . و غفلت كرده است كه اوصاف مذكوره بعد از گفتار امام: فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تآمَّةً نيز ممتنع است كه براي اسم ملفوظ باشد،با وجود آنكه قطعاً براي اسم ميباشد . بنابراين مراد به اين اسم نه اسم ملفوظ ميباشد و نه اسم مفهوم؛بلكه آن عبارت است از حقيقت ابداع حقّ تعالي منشأ ظهور اسماء و آثار صفاتش را در اشياء.» و كسيكه شرح اين حديث را بطلبد بايد به «بحار الانوار» و شروح كافي و تفسير «الميزان» ذيل آيۀ صد و هشتادم از سورۀ أعراف مراجعه كند! أقول: اين حديث را نيز مرحوم فيض در «وافي» از «كافي» روايت كرده است؛طبع حروفي ـ اصفهان،ج 1 ،ص 463 و 464 ،باب 45 ،حديث شمارۀ اوّل . و حقير نيز آنرا در كتاب «توحيد علمي و عيني» ص 320 و 321 ،از همين مصادر مذكوره آوردهام . [29] أبونُعَيم اصفهاني در «حلية الاوليآء» ج 1 ،ص 68 ،با سند متّصل خود روايت كرده است از رسول خدا صلّي الله عليه وآله كه فرمود: لا تَسُبّوا عَليًّا فَإنَّهُ مَمْسوسٌ في ذاتِ اللَهِ تَعالَي ! «عليّ را سبّ نكنيد؛زيرا ذات خداوند او را مسّ كرده است،و او خدا زده و در خدا فرو رفته ميباشد!» [30] در جميع نسخ سيصد اسم ثبت شده است،و بايد سيصد و شصت بوده باشد؛يا از قلم افتاده است و يا مؤلّف بهمين مقدار فقط ك��رت را ميخواسته است بفهماند . زيرا عدد سيصد و شصت سابقاً معلوم شد . [31] ـ «اصول كافي» ج 1 ،باب إطلاق القول بأنّه شيْءٌ،ص 83 تا ص 85 ،ضمن روايت شمارۀ 6 با سند متّصل خود از هشام بن حكم از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام در جواب او به سؤال زنديق؛تا ميرسد به اينجا كه سائل به او گفت: فَقَدْ حَدَّدْتَهُ إذْ أثْبَتَّ وُجودَهُ ! قالَ أبوعَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: لَمْ أحُدُّهُ وَلَكِنّي أثْبَتُّهُ إذا لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَ الإثْباتِ مَنْزِلَةٌ ! قالَ لَهُ السّآئِلُ: فَلَهُ إنّيَّةٌ وَ مآئيَّةٌ ؟! ـ تا آخر روايت . [32] ـ صدر آيۀ 69 ،از سورۀ 29 : العنكبوت [33] «مصباح الشّريعة» طبع و تعليقۀ مصطفوي،باب 62 ،ص 41 [34] «مصباح الشّريعة» طبع و تعليقۀ مصطفوي،باب 62 ،ص 41 [35] «كلمات مكنونه» از طبع سنگي (سنۀ 1316 هجريّۀ قمريّه) ص 219 ؛و از طبع حروفي فراهاني، ص 248 : وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ (يَعْني��� أميرَالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ): «لَيْسَ الْعِلْمُ في السَّمآءِ فَيَنْزِلَ إلَيْكُمْ،وَ لا في تُخومِ الارْضِ فَيَخْرُجَ لَكُمْ؛وَلَكِنَّ الْعِلْمَ مَجْبولٌ في قُلوبِكُمْ . تَأَدَّبوا بِـَادابِ الرّوحانيّينَ يَظْهَرْ لَكُمْ!» وَ في كَلامِ عيسَي عَلَي نَبيِّنا وَ ءَالِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلامُ ما يَقْرُبُ مِنْهُ . [36] آيۀ 176 ،از سورۀ 7 : الاعراف: وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَـٰهُ بِهَا وَلَـٰكِنَّهُوٓ أَخْلَدَ إِلَي الارْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَیـٰهُ فَمَثَلُهُ و كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّ'لِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ . [37] ـ آيۀ 9 ،از سورۀ 86 : الطّارق [38] ـ آيۀ 136 ،از سورۀ 4 : النّسآء: يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوٓا ءَامِنُوا بِاللَهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتَـٰبِ الَّذِيٓ نَزَّلَ عَلَي' رَسُولِهِ وَ الْكِتَـٰبِ الَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَ مَن يَكْفُرْ بِاللَهِ وَ مَلَـٰئِِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الآ خِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَـٰلَا بَعِيدًا . [39] منظور از علم الهدي،سيّد مرتضي است و او كتابي دارد به نام «أمالي» كه به آن «غرر و درر» گويند . و مراد،كتاب «غرر الفوآئد و درر القلآ ئد» اوست كه در «الذّريعة» ج 16 ،ص 44 بدان اشاره شده است؛ولي با فحص تامّ،در آن اين مطالب وارد نميباشد . بلكه اين مطالب از «غرر و درر» آمدي: عبدالواحد بن محمّد تميمي است كه محقّق بارع آقاجمال خوانساري آنرا شرح كرده است؛و اين مطالب با شرح مفصّل آن در ج 4 ،ص 218 تا ص 221 در طيّ شمار�� 5885 آمده است . و حقير در ج 3 ،مجلس 17 ،از ص 160 تا ص 162 ،از قسمت «معاد شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام آنرا با ضميمۀ گفتاري متين از استاد عزيز فقيد آية الله علاّمۀ طباطبائي قدّس سرّه نقل نمودهام. [40] و پيش از اين فقره،وارد است كه چون از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام پرسيده شد از عالم بالا يعني عالم مجرّدات كه بالاتر است به حسب مرتبه از عالم اجسام،پس فرمودند: صُوَرٌ عارِيَةٌ عَنِ الْمَوآ دِّ،عاليَةٌ عَنِ الْقُوَّةِ وَ الاسْتِعْدادِ . تَجَلَّي لَها فَأشْرَقَتْ،وَ طالَعَها فَتَلَالَاتْ،وَ ألْقَي في هُويَّتِها مِثالَهُ فَأظْهَرَ عَنْها أفْعالَهُ . «صورتهائي هستند بدون مادّه،بلندتر از قوّه و استعداد . خداوند براي آنها ظهور نمود و آنها درخشيدند،و با امعان و تداوم نظر بر آنها اطّلاع پيدا كرد و آنها متلالي شدند،و در هويّتشان نمونه و مثال خود را افكند و با آنها افعال خود را بظهور پيوست.» (شرح «غرر و درر» آمدي،آقا جمال خوانساري،ج 4 ،ص 218 تا ص 221 ،تحت شمارۀ 5885) [41] ـ «روضة كافي» ص 247 ،حديث 347 ،از محمّد بن سالم،از أحمدبنرَيّان از پدرش،از جميل،از حضرت امام . [42] ـ «مصباح الشّريعة» باب 95 ،ص 64 [43] در پيرامون اين حديث در ج اوّل همين قسمت «الله شناسي» در مبحث 9 و 10 ،بحث كافي شده است . [44] ـ شرح «إشارات» ابن سينا،مقامات العارفين،هشت ورق مانده به آخر كتاب،صفحۀ سمت راست،از طبع سنگي كه شماره بندي ندارد؛در ضمن شرح قول مصنّف: اشارَةٌ: العرفانُ مبتديٌ من تفريقٍ و نفضٍ و تركٍ و رفضٍ،مُمعِنٌ في جمعٍ هو جمعُ صفاتِ الحقِّ للذّاتِ المريدةِ بالصِّدقِ،مُنتهٍ إلي الواحدِ ثمَّ وقوفٌ . [45] ـ «مصباح الشّريعة» باب 98 ،ص 65 ؛و در ضبط عالم فاضل: مصطفوي وَ وَدِّعْ جَميعَ الْمَأْلوفاتِ است،وليكن ما طبق نسخۀ مرحوم ملكي: وَ دَعِ نقل و ترجمه نموديم .
|