و همچنين آية الله شوشتري أعلي الله مقامه آورده است كه: چون حضرت امام حسين عليه السّلام به سوي مدينه سير ميكرد و گروه جنّ به حضورش مشرّف شدند ، حسين عليه السّلام مرثيه خواني ميكرد و مستمع فقط آن دسته بودند. و شرح آن بدينگونه ميباشد كه: هنگاميكه دستجات مسلمان جنّ به نزد وي آمدند و گفتند: يَا سَيِّدَنَا! نَحْنُ شِيعَتُكَ وَ أَنْصَارُكَ ، فَمُرْنَا بِأَمْرِكَ وَ مَا تَشَآءُ! وَ لَوْ أَمَرْتَنَا بِقَتْلِ كُلِّ عَدُوٍّ لَكَ وَ أَنْتَ بِمَكَانِكَ ، لَكَفَيْنَاكَ
ص 371
ذَلِكَ!
«اي سيّد و سالار ما! ما شيعيان و ياران تو هستيم ، هرچه ميخواهي به ما امر كني امر كن! و اگر ما را امر نمائي به كشتن جميع دشمنانت ، هر آينه ما تو را در اين امر كفايت ميكنيم درحاليكه تو بر سر جاي خودت باقي بوده باشي و تكان هم نخوري!»
فَجَزَاهُمُ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ خَيْرًا وَ قَالَ لَهُمْ: أَوَ مَا قَرَأْتُمْ كِتَابَ اللَهِ الْمُنْزَلَ عَلَي جَدِّي رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ:
أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ ؟ [33]
«پس حسين عليه السّلام آنها را به جزاي خير پاسخ داده و فرمود: آيا نخواندهايد كتاب خدا را كه بر جدّم رسول الله صلّي الله و عليه و آله نازل شده است: هر كجا بوده باشيد، مرگ شما را درميگيرد و گرچه در قلعهها و قصرهاي مستحكم باشيد!» ؟
و خداوند سبحانه ميفرمايد: لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ إِلَي' مَضَاجِعِهِمْ .[34]
«تحقيقاً كسانيكه در سرنوشتشان كشته شدن آمده است، به سوي خوابگاهها و فرودگاههاي خودشان ظاهر و بارز خواهند گشت.»
وَ إذَا أَقَمْتُ بِمَكَانِي فَبِمَاذَا يُبْتَلَي هَذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ[35] وَ بِمَاذَا يُخْتَبَرُونَ؟! وَ مَنْ ذَا يَكُونُ سَاكِنَ حُفْرَتِي بِكَرْبَلَا ؟ وَ قَدِ اخْتَارَهَا اللَهُ يَوْمَ
ص 372
دَحَي الارْضَ وَ جَعَلَهُ مَعْقِلاً لِشِيعَتِنَا ، وَ يَكُونُ لَهُمْ أَمَانًا فِي الدُّنْيَا وَا لاخِرَةِ!
وَ لَكِنْ تَحْضُرُونَ يَوْمَ السَّبْتِ وَ هُوَ يَوْمُ عَاشُورَا الَّذِي فِي ءَاخِرِهِ أُقْتَلُ، وَ لَا يَبْقَي بَعْدِي مَطْلُوبٌ مِنْ أَهْلِي ! وَ تُسْبَي أَخَوَاتِي وَ أَهْلُ بَيْتِي ، وَ يُسَارُ بِرَأْسِي إلَي يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَهُ!
«و اگر من در مكان خود درنگ نمايم ، پس به چه چيز اين خلق واژگون و به روي خود بر زمين افكنده شده آزمايش شوند؟! و به چه چيز از عهدۀ امتحان برآيند يا بر نيايند؟! و آن كس كه در حفره و قبر من در كربلا بخوابد و ساكن شود چه كس خواهد بود ؟ در حالتيكه خداوند آن خوابگاه را از روزيكه زمين را گسترانيد اختيار و انتخاب فرموده است، و آنجا را پناهگاه شيعيان ما قرار داده است، و براي ايشان محلّ امان است چه در دنيا و چه در آخرت!
وليكن شما در روز شنبه كه روز عاشورا ميباشد حضور بهمرسانيد ، آن روزيكه در آخر آنروز من كشته ميشوم و پس از من ديگر احدي از اهل بيت من باقي نخواهد ماند! و خواهران من و اهل بيت من اسير خواهند شد، و سر مرا به سوي يزيد لعنه الله خواهند برد!»
طائفۀ جنّ گفتند: اي حبيب خدا و اي پسر حبيب خدا ! اگر اطاعت امر تو بر ما واجب نبود و مخالفت تو بر ما جائز بود، تحقيقاً ما جميع دشمنانت را پيش از آنكه به تو دسترسي پيدا كنند به قتل ميرسانديم.
حضرت امام حسين صلوات الله عليه به ايشان گفت:
نَحْنُ وَ اللَهِ أَقْدَرُ عَلَيْهِمْ مِنْكُمْ ، وَ لَكِنْ «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَي' مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ» .[36]
ص 373
«سوگند به خدا كه ما براي نابودي آنان قدرتمان از شما بيشتر ميباشد، وليكن بايد كسانيكه هلاك ميشوند از روي حجّت و دليل باشد؛ و كسانيكه زندگاني مييابند نيز از روي حجّت و دليل باشد.»
و نيز آية الله شوشتري دربارۀ مرثيه خواني حضرت سيّد الشّهداء عليهالسّلام و مستمع بودن عبدالله بن عمر گاهي، و عبدالله بن زبير گاهي دگر در خارج مكّه چنين آورده است:
إنَّهُ لَمَّا خَرَجَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ مِنْ مَكَّةَ ، جَآءَ عَبْدُاللَهِ بْنُ الْعَبَّاسِ وَ عَبْدُاللَهِ بْنُ الزُّبَيْرِ ، فَأَشَارَا عَلَيْهِ بِالإمْسَاكِ.
فَقَالَ لَهُمَا: إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ قَدْ أَمَرَنِي بِأَمْرٍ وَ أَنَا مَاضٍ فِيهِ.
قَالَ: فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ هُوَ يَقُولُ: وَا حُسَيْنَاهْ!
ثُمَّ جَآءَ عَبْدُاللَهِ بْنُ عُمَرَ وَ أَشَارَ إلَيْهِ بِصُلْحِ أَهْلِ الضَّلَالِ ، وَ حَذَّرَهُ مِنَ الْقَتْلِ وَ الْقِتَالِ.
فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِالرَّحْمَنِ! أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَي اللَهِ تَعَالَي أَنَّ رَأْسَ يَحْيَي بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إلَي بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إسْرَآئِيلَ؟!
أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ بَنِي إسْرَآئِيلَ كَانُوا يَقْتُلُونَ بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إلَي طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِينَ نَبِيًّا ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي أَسْوَاقِهِمْ يَبِيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كَأَنْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئًا ! فَلَمْ يُعَجِّلِ اللَهُ عَلَيْهِمْ بَلْ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْذَ عَزِيزٍ ذِيانْتِـقَـامٍ؟!
يَا أَبَا عَبْدِالرَّحْمَنِ ! وَ لَا تَدَعْ نُصْرَتِي! [37]
ص 374
«هنگاميكه امام حسين عليه السّلام از مكّه خارج شد، عبدالله بن عبّاس و عبدالله بن زُبير به نزد وي آمدند ، و به او اشاره نمودند تا از حركت و سفر به سوي عراق امساك ورزد.
حضرت به آن دو نفر فرمود: رسول خدا صلّي الله عليه و آله به من امري فرموده است كه بايد من آنرا به انجام رسانم.
راوي گفت: ابن عبّاس از نزد وي بيرون آمد و ميگفت: وَا حُسَيْنَاه !
پس از او عبدالله بن عمر آمد و به او اشاره كرد كه با اهل ضلالت صلح كند ، و از قتل و مقاتله او را برحذر داشت.
حضرت به او فرمود: اي أبا عبدالرّحمن! آيا ندانستهاي كه از پستي و فرومايگي دنيا نزد خداي تعالي آنستكه سر يحيي بن زكريّا را به نزد يك نفر مرد زناكار از زناكاران بنياسرائيل هديّه بردهاند؟!
آيا ندانستهاي كه بنياسرائيل اينطور بودند كه در فاصلۀ فيما بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد نفر از پيغمبران را ميكشتند و سپس در دكّانهاي خود مينشستند و به خريد و فروش ميپرداختند گويا اصلاً كاري انجام ندادهاند! و خداوند هم بر ايشان تعجيل در عقوبت ننمود بلكه بعداً آنان را به مثابۀ شخص با عزّت و انتقام كشي اخذ كرد و انتقام كشيد؟!
اي أبا عبدالرّحمن ! تو دست از نصرت من بر ندار!»[38]
ص 375
امّا سيّدالشّهداء عليه السّلام مِن الاوَّلينَ و الآخرينَ، و سيّدالشّهداء إليقيامِ يومِ الدّين، روحي و أرواحُ العالَمين لَه الفِدآء ، در تصميم خود ابداً تزلزلي ايجاد نميكند، و بر اساس امر خداوند جَميل و جَليل و بر حسب امر رسول كريم خداوندي ذوالجلال و الإكرام، و بر اصل نظريّه و روش و ارادۀ نفساني خويشتن، اين امر را با كمال صحّت و سلامت و عافيتِ روان به پايان ميرساند. تازه خوشحال و مسرور است كه در برابر كاخ ظلماني بنياُميّه و يزيد
ص 376
يك تنه قيام فرموده و تا أبد الآباد الگو و سرنوشت عالم انسانيّت گردد .
و با رَجَز آبدار و تابناك و متلالي و كوبندۀ روز عاشورا:
كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْمًا رَغِبُوا عَنْ ثَوَابِ اللَهِ رَبِّ الثَّقَلَيْنْ
«اين قوم كافر شدهاند، و از قديم الايّام از ثواب خداوند كه پروردگار جنّ و انس است اعراض كردهاند.»
تا آخر ابيات كه خود و برادر و پدر و مادر و جدّش را معرفي ميكند ، و اثبات مينمايد كه فقط و فقط وصايت أميرالمومنين عليه السّلام و امامت او صحيح بوده است؛ و اين حكومتهاي يزيدي بر اساس حكومت معاويه، و آن بر اساس حكومت عثمان، و آن بر اساس حكومت عمر، و آن بر اساس حكومت أبوبكر بوده است؛ و همه باطل اندر باطل، و خراب اندر خراب است.
هان اي جهانيان بدانيد! هان اي عالميان گوش فرا دهيد! پدرم وصيّ مصطفي بود، پدرم عليّ مرتضي لائق زمامداري دنيا بود. و اينك منم امام به حقّ ناطق كه بايد زمام امور ظاهري و باطني، مادّي و معنوي ، و هدايت بشر را به سوي سبل سلام در دست گيرم، و مردم را به مقام امن و امان رهبري نمايم. و پس از من فرزندم علي است ، و همينطور تا برسد به آخر امام معصوم، پاك و پاكيزه و به خدا پيوسته ، و از هواي نفس امّاره و حبّ جاه فارغ، و در مسند عزّت الهي آرميده: حضرت مهديّ: محمّد بن الحسن العسكريّ ؛ او لياقت اين مقام و مسند را دارد.
اُفّ و اُفّ بر اين دنيا و حكومتش! اُفّ و اُفّ بر اين عالم شهوات و توابعش!
من قصد كوي وي را دارم. خداوند من، دل و جان من، جان و جانان من، محبوب ازل و ابد من ، معشوق من كه يك عمر از روي دامان پيامبر تا الآن
ص 377
با او فقط نرد عشق باختهام؛ او به من ميگويد: اي حسين! اينكار را بايد بكني! اينست روش و منهاج تو! اينست سير و حركت تو!
جان بر آنكس ارزش دارد كه براي حفظ آن تن به ذلّت دهد ، و حكومتهاي پيشين و امروز را كه بر اساس ظلم و عدوان است امضا كند. من حُسَينم و ارزش جان من وقتي است كه خودم را براي رهائي بشريّت از چنگال اين ديو صفتان فدا كنم. آن وقت ارزش دارد كه خودم با اهل بيتم را به همين منهاج كه مشاهده ميكنيد فدا كنم! اينست رويّۀ من! هر كه حُسيني است اينچنين است!
آية الله شيخ جعفر شوشتري قدّس الله تربته آورده است كه:
سيّد (ره) گويد: خبر كشته شدن مسلم بن عقيل در منزل «زُبالَه» به امام رسيد. حضرت به سير خود ادامه داد تا فرزدق او را ديدار كرد ، و به او سلام نمود و گفت:
يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ! كَيْفَ تَرْكَنُ إلَي أَهْلِ الْكُوفَةِ وَ هُمُ الَّذِينَ قَتَلُوا ابْنَعَمِّكَ مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ وَ شِيعَتَهُ؟!
«اي پسر رسول خدا! چطور اعتماد ميكني به اهل كوفه در حاليكه آنان پسرعمويت مسلم بن عقيل و پيروان او را كشتند؟!»
راوي گويد:فَاسْتَعْبَرَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ بَاكِيًا . ثُمَّ قَالَ: رَحِمَ اللَهُ مُسْلِمًا ! فَلَقَدْ صَارَ إلَي رَوْحِ اللَهِ وَ رَيْحَانِهِ وَ تَحِيَّتِهِ وَ رِضْوَانِهِ!
أَمَا إنَّهُ قَدْ قَضَي مَا عَلَيْهِ ، وَ بَقِيَ مَا عَلَيْنَا . ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ:
فَإنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً |
فَدَارُ ثَوَابِ اللَهِ أَعْلَي وَ أَنْبَلُ ( 1 ) |
وَ إنْ تَكُنِ الابْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ |
فَقَتْلُ امْرِيٍ بِالسَّيْفِ فِي اللَهِ أَفْضَلُ ( 2 ) |
ص 378
وَ إنْ تَكُنِ الارْزَاقُ قِسْم��ا مُقَدَّرًا |
فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ للِرِّزْقِ أَجْمَلُ ( 3 ) |
وَ إنْ تَكُنِ الامْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا |
فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْحُرُّ يَبْخَلُ ( 4 )[39] |
«پس حضرت امام حسين عليه السّلام سرشك از ديدگان بريخت و گريست . و پس از آن گفت: خداوند رحمت كند مسلم را! وي به سوي رَوح و ريحان و تحيّت و رضوان خدا خراميد!
هان كه او آنچه را كه بر عهده داشت به اتمام رسانيد، و آنچه را كه برعهدۀ ماست هنوز باقي ميباشد. سپس شروع كرد به انشاء اين ابيات و ميگفت:
1 ـ پس اگر دنيا شيئي نفيس به شمار ميآيد، پس خانۀ ثواب خداوند رفيعتر و شريفتر و با كرامتتر ميباشد.
2 ـ و اگر بدنهاي آدميان براي مرگ آفريده شده است، پس كشته شدن مرد با شمشير در راه خدا با فضيلتتر ميباشد.
3 ـ و اگر روزيهاي خلائق به مقدار معيّن تقدير شده است، پس كمي حرص انسان براي كسب روزي زيباتر ميباشد.
4 ـ و اگر عاقبت كار مالها گذاردن و رفتن است، پس چرا شخص آزاده از انفاق چيز متروك بخل بورزد؟»
آقا ميرزا سروش هم در كيفيّت فداكاري و عشقبازي حضرت اشعاري نغز سروده است و ما منتخب آنرا در اينجا نقل ميكنيم:
گفت شاها من فرشتۀ نصرتم |
كآمده سوي تو از آن حضرتم |
ص 379
آمدم از ذِروۀ گردون به سطح |
كه منم نَصْرٌ مِنَ اللَهِ وَ فَتْحْ |
حكم كن اي أحمد معراج عشق |
تا نه كوفه باز ماند نه دمشق |
حكم كن اي أحمد روز اُحُد |
تا بلا باريم بر اين قوم لُدّ |
گفت: رو رو عاجزان را يار باش |
با كه اي هان ؟ خفتهاي ، بيدار باش |
اي فرشته رو بخوان لَوْلَاكْ را |
تا بداني صانع افلاك را |
اي فرشته هرچه آيد بر سرم |
هيچ آوخ از درون برناورم |
اي فرشته حال عشق اندر تو نيست |
تا بداني عاشقان را حال چيست |
تو همي بيني سپاه اندر سپاه |
من نميبينم كسي غير از إله |
تو همي بيني سنان اندر سنان |
من همي بينم جنان اندر جنان |
من دوئيّت از ميان برداشتم |
من علَم بر بام عشق افراشتم |
كيستم من آفتاب شرق عشق |
غرق عشقم غرق عشقم غرق عشق |
كِي درنگد كي شكيبد اي كيا |
عاشقي كه گفت معشوقش بيا |
عون آن خواهد كه جان خواهد به تن |
نه كسيكه عاشق جان باختن |
عاشقانه رفته اندر مهلكه |
حكم لَا تُلْقُوا به ايشان نامده |
حكم لَا تُلْقُوا بود مر خام را |
نه كه خاصانِ بلا آشام را |
مرغ آبي را بود آتش ممات |
مرغ آتش را حيات اندر حيات |
از سمندر دور ران احراق را |
هين مترسان از بلا عشّاق را |
شوق سر دادن ربوده خوابشان |
انتظار صبح صبر و تابشان |
ـ تا آخر قصيده .[40]
ص 380
و در اين مقام جودِيّ خراسانيّ رحمة الله عليه انصافاً حقّ مطلب را در ضمن قصيدۀ خود ادا كرده است؛ آنجا كه گويد:
باشد به سوي كعبۀ مقصود روي ما |
كآنجا برآيد آنچه بود آرزوي ما |
ما را خيال يك سر مو نيست غير دوست |
بر حال ما گواه بود مو به موي ما |
تخمي فشاندهايم و خوريم آنگهش ثمر |
كآبش دهد زمانه ز خون گلوي ما |
گشتيم ما مسافر كوئي كه اندر او |
جز تير و تيغ و ني نكند جستجوي ما |
كرديم رو به سوي دياري كه هر قدم |
باشد بلا مقابل، اجل رو به روي ما |
در كعبهاي مقام نمائيم كز صفا |
مسجود كائنات بود خاك كوي ما |
بر قبلهاي براي نماز آوريم روي |
كآنجا بود ز خون سر ما وضوي ما[41] |
ص 381
السَّلامُ عَليْكَ يا أبا عَبْدِ اللَهِ وَ عَلَي الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَهِ وَ بَرَكاتُهُ . يا لَيْتَنا كُنّا مَعَكَ فَنَفوزَ فَوْزًا عَظِيمًا. اللَهُمَّ اجْعَلْنا مِنْ شيعَتِهِ وَ حَرَمِهِ وَ الذّآبّينَ عَنْهُ ، وَ اجْعَلْنا مِنَ الْفآئِزينَ بِإدْراكِ ثارِهِ مَعَ الإمامِ الْمُنْتَظَرِ حُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَريّ عَجَّلَ اللَهُ تَعالَي فَرَجَهُ .
للّه الحمدُ و له المنّه كه مجلّد اوّل از «الله شناسي» از قسمت اوّل دورۀ علوم و معارف اسلام، با توفيقات حضرت ربّ ودود، و عنايات حضرت امام حيّ رؤوف امام زمان أرواحناه فداه در صبيحة يوم الخميس بيست و هشتم از شهر جُمادي الاُولي از سنۀ يكهزار و چهارصد و پانزده هجريّۀ قمريّه ، در شهر مقدّس رضوي علَي ثاويهِ و ساكِنِه و شاهِدِه ءَالافُ التّحيّةِ و الإكرام و الصّلوةِ والسّلام ، به خامۀ حقير فقير سيّد محمّد حسين حسينيّ طهراني غَفَر اللهُ له و لِوالِدَيه حسن اختتام پذيرفت.
بمُحمّدٍ و ءَالِه الطّيّبينَ الطّاهرينَ ، و لعنةُ اللهِ علي أعدائهم أجمعينَ من الآنَ إلي قيام يوم الدّين ، و الحمدُ للّه ربّ العالمين.
دنباله متن (ابتداي جلد دوم)
[34] قسمتي از آيۀ 154 ، از سورۀ 3: ءَال عمران
[35] در «أقرب الموارد» گويد: تَعِسَ (ل) تَعْسً: لغةٌ فهو تَعِسٌ مثل تَعِب . و تَتعدِّي هذه بالحركة و بالهمزة فيُقال: تَعَسَه اللهُ و أتعَسَه . و منه: هو منحوسٌ متعوسٌ ، تَعْسًا له ، اي ألزَمه اللهُ هلاكًا ، و هو مفعول مطلقٌ عاملُه محذوفٌ.
[36] «خصآئص الحسين» ص 119 و 0 12 ؛ و اين آيهقسمتي از آيۀ 42 ، از سورۀ 8: الانفال ميباشد.
[37] همان مصدر ، ص 121 و 122
[38] ملاحظه فرمائيد: اين عبدالله پسر عمر كه در نزد عامّه بسي مناقب براي او ذكر ميكنند ، با يزيد بن معاويه بيعت مينمايد و دست از نصرت سيّدالشّهداء عليه السّلام برميدارد، و نه با حضرت و نه با پدرش أميرالمومنين بيعت ننمود؛ با حجّاج بن يوسف ثَقَفي به خلافت عبدالملك بن مروان بيعت ميكند آنهم با وضع ذلّت آميزي. حجّاج به او ميگويد: با دستم بيعت مكن! انگشت شصت پاي چپم را با دستت بگير و بيعت كن، و عاقبتالامر هم حجّاج او را با وضع فلاكت باري مسموم ميكند.
او را قياس كنيد با اصحاب حضرت أبا عبدالله الحسين عليه السّلام كه در ليلۀ عاشورا بيعت را از آنان برداشت و همه را آزاد گذاشت كه از تاريكي شب استفاده كنيد و به منازل و اوطان خود برويد. اين قوم فقط با من سر و كار دارند و چون مرا بكشند و مقصودشان حاصل شود با احدي از شما كاري ندارند! ما جواب بنيهاشم و اصحاب را در اظهار وفاداري و جان نثاري ، از كلام ميرزا محمّد تقيّ حجّة الإسلام نيّر تبريزي در «آتشكده» ذكر ميكنيم:
گفت ياران: كاي حيات جان ما |
دردهاي عشق تو درمان ما |
رشتۀ جانهاي ما در دست توست |
هستي ما را وجود از هست توست |
سايه از خور چون تواند شد جدا |
يا خود از صوتي جدا افتد صَدا |
زنده بيجان كي تواند كرد زيست |
زندگي را بیتو خون بايد گريست |
ما به ساحل خفته و تو غرق خون |
لا و حقِّ البَيتِ هَذا لا يَكون |
كاش ما را صد هزاران جان بدي |
تا نثار جلوۀ جانان بدي |
. . . . . . . . . . . .
در به روي ما مبند اي شهريار |
خلوت از اغيار بايد ، ني ز يار |
جان كلافه، ما عجوز عشق كيش |
يوسفا از ما مگردان روي خويش |
. . . . . . . . . . . .
ما به آه خشك و چشمتر خوشيم |
يونس آب و خليل آتشيم |
اندرين دشت بلا تا پا زديم |
پاي بر دنيا و ما فيها زديم |
[39] «خصآئص الحسين» ص 123
[40] اين قصيده را حقير در جُنگ خطّي شمارۀ ششم خود در ص 59 و 0 6 ، از روي بعضي از مخطوطات يادداشت كرده و در اينجا نقل نمودم. مرحوم حاج ملاّ علي آقا واعظ تبريزي خياباني در كتاب «وقايع الايّام» مجلّد محرّم الحرام ، از طبع حروفي اسلاميّه (سنۀ 1354 ) در ص 453 ، سه بيت از ميرزا سروش حكايت كرده است:
تير بگذشت از گلوي نازكش |
شاه را بشكافت بازو ، ناوكش |
بازوي دست خدا را كرد چاك |
گفت هم جنّ و ملك: تبّت يداكْ |
رفت از وي هوش در آغوش باب |
شه ز ديده ريخت بر رويش گلاب |
و در تعليقۀ آن خود مرحوم مصنّف گفته است: در تاريخي از عامّه و «مصآئب المعصومين» مذكور است.