يار بيپرده از در و ديوار |
در تجلّي است يا اولي الابصار |
شمع جوئيّ و آفتابْ بلند |
روز بس روشن و تو در شبتار |
گر ز ظلمات خود رهي ، بيني |
همه عالم مشارق الانوار |
كور وَش قائد و عصا طلبي |
بهر اين راه روشن و هموار |
چشم بگشا به گلستان و ببين |
جلوه آب صاف در گل و خار |
زآب بيرنگ صد هزاران رنگ |
لاله و گل نگر در آن گلزار |
پا به راه طلب نِه از ره عشق |
بهر اين راه توشهاي بردار |
شود آسان ز عشق كاري چند |
كه بود نزد عقل بس دشوار |
يار گو بالغُدُوّ و الآصال |
يار جو بالعَشيِّ و الإبكار |
ص 259
صد رهت لَنْ تَراني ار گويد |
باز ميدار ديده بر ديدار |
تا به جائي رسي كه مينرسد |
پاي اوهام و پايه افكار |
بار يابي به محفلي كآنجا |
جبرئيل امين ندارد بار |
اين ره ، آن زادِ راه ، آن منزل |
مرد راهي اگر بيا و بيار |
ورنهاي مرد راه چون دگران |
يار ميگوي و پشت سر ميخار |
هاتف ارباب معرفت كه گهي |
مست خوانندشان و گه هشيار |
از مي و بزم و ساقي و مطرب |
وز مُغ و دير و شاهد و زُنّار |
قصد ايشان نهفته اسراري است |
كه به ايما كنند گاه اظهار |
پي بري گر به رازشان داني |
كه همين است سرّ آن اسرار |
كه يكي هست و هيچ نيست جز او | |
وَحْدَهُ لا إلَهَ إلاّ هُو9 |
12 ـإلَهي كُلَّما أخْرَسَني لُوْمي ، أنْطَقَني كَرَمُكَ ! وَ كُلَّما أيْأَسَتْني أوْصافي ، أطْمَعَتْني مِنَنُكَ !
«بار خداوندا ! هر گاه كه زشتي و پستي و لئامت من زبان مرا از گفتار لال ميكند، كرامت و مجد و بزرگواري تو آنرا به گفتار ميآورد! و هر گاه صفات من مرا از تقرّب و ديدارت نوميد ميگرداند، منّت هاي جاريه تو بر من مرا به طمع ميآورد!»
13 ـ إلَهي مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مَساوِيَ ، فَكَيْفَ لا تَكونُ مَسآوِئُهُ مَساوِيَ؟! وَ مَنْ كانَتْ حَقآئِقُهُ دَعاوِيَ ، فَكَيْفَ لا تَكونُ دَعاويهِ دَعاوِيَ؟!
«بار خداوندا ! آنكس كه زيبائيهايش عين زشتي بوده باشد، چگونه ممكن است زشتيهايش عين زشتي نبوده باشد؟! وآنكسكه حقائقش عين مُدّعا
ص 259
بوده باشد، چگونه ممكن است مدّعاهايش عين مدّعا نبوده باشد؟! (چون در محاسنش عيوب و نقصان و رخنه و زللي وارد ميشود ، لهذا به زشتي بازگشت ميكند؛ فكيفَ اگر نوبت به زشتيهايش برسد كه اصل و مادّه آن زشتي ميباشد؟! و چون در حقائق گفتار و كردار و رفتارش بنگري ، نيكوي آن ممزوج با ادّعاهاي غير واقع و صحيح است؛ فكيفَ اگر نوبت به ادّعاهايش برسد كه از مبدأ غير واقع و صحيح برخاسته است.)»
14 ـ إلَهي حُكْمُكَ النّافِذُ ، وَ مَشيَّتُكَ الْقاهِرَةُ، لَمْ يَتْرُكا لِذي مَقالٍ مَقالاً، وَ لا لِذي حَالٍ حالاً !
«بار خداوندا ! حكم نافذ و اراده قاهره تو، براي هيچ صاحب كلامي سخني را، و براي هيچ صاحب حالي حالي را بجاي نگذارده است ! (چون هر صاحب سخني گرچه در نهايت نيكي بوده باشد، و هر صاحب حالي گرچه در غايت بهبودي و استواري بوده باشد، امكان دارد براساس حكم نافذ حضرت حقّ و مشيّت غالبه او ناگهان برهم بخورد.)»
15 ـ إلَهي كَمْ مِنْ طاعَةٍ بَنَيْتُها، وَ حالَةٍ شَيَّدْتُها، هَدَمَ اعْتِماديَ عَلَيْها عَدْلُكَ! بَلْ أقالَني مِنْها فَضْلُكَ !
«بار خداوندا ! چه بسيار از انواع طاعتها را كه من استوار نهادم، و چه بسيار از حالتهائي را كه مشيّد و مستحكم نمودم، امّا عدالت تو باعث شد كه اعتماد من بر آنها از ميان رخت بربندد! بلكه نظري كه به فضل تو نمودم باعث شد كه مرا از آنها بازگشت دهد! (چون صفت عدل تو براي من طاعتي و حالتي را كه بتوانم بدان تكيه زنم و اعتماد نمايم باقي نگذاشته است، امّا چون داراي صفت فضل هستي اين مايه اميدواري من ميگردد؛ و اينك در دست من غير از نظر به فضل زائد و رحمت واسعهات چيزي وجود ندارد!)»
16 ـ إلَهي إنَّكَ تَعْلَمُ: وَ إنْ لَمْ تَدُمِ الطّاعَةُ مِنّي فِعْلاً جَزْمًا، فَقَدْ دامَتْ
ص 260
مَحَبَّةً وَ عَزْمًا !
«بار خداوندا ! تو حقيقةً ميداني كه: اگر چه طاعتي صحيح كه بطور فعلي جزم بخواهم به تو تحويل دهم در من بطور مدام و مستمرّ موجود نميباشد ، امّا تحقيقاً محبّت من به تو، و عزم و اراده و تصميمگيري من در زيارت و ديدار تو بطور استمراري در من وجود دارد!»
17 ـ إلَهي كَيْفَ أعْزِمُ وَ أنْتَ الْقاهِرُ؟! وَ كَيْفَ لا أعْزِمُ وَ أنْتَ الامِرُ؟!
«بار خداوندا ! من چگونه ميتوانم تصميم به عمل و فعلي كه مورد رضايت و خوشنودي تست بگيرم در حاليكه صفت قاهريّت تو آنرا درهم ميكوبد و به خاك فنا ميسپارد؟! و چگونه ميتوانم تصميم به چنين فعلي نگيرم در حاليكه صفت آمريّت تو مرا به سوي آن سوق ميدهد و به إتيان آن ميكشاند؟! (چون عَرَفْتُ اللَهَ بِنَقْضِ الْعَزَآئِمِ. تبديل و تبدّل در حالات از اموري است شگف��انگيز و بهتآور و از اسرار عجيبه مخفيّه است كه هيچكس را جز ذات اقدس حقّ متعال بدان راه نميباشد.)»
18 ـ إلَهي تَرَدُّدي إلَيْكَ في الاثارِ، يوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ؛ فَاجْمَعْني عَلَيْكَ بِخِدْمَةٍ توصِلُني إلَيْكَ !
«بار خداوندا ! رفت و آمد كردن و تردّد نمودن من بسوي تو در آثار ، موجب گشت تا ديدار و لقاء از حضرتت به زمان دور و دراز افكنده گردد؛ بنابراين من از تو تقاضامند ميباشم تا با وظيفه و خدمتي كه مرا به تو برساند، افكار و نفس مرا در خودت و براي خودت جمع كني ! و هر گونه تفرّق و تشتّتِ لازمه سير در آثار را به جمعيّت وجود و زيارت ذات اقدست مبدّل سازي!»
19 ـ إلَهي كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ في وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ إلَيْكَ ـ تا آخر.
20 ـ إلَهي عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها قَريبًا رَقِيبًا ـ تا آخر.
(تفسير اين دو فقره در ابتدا آمد.)
ص 261
21 ـ إلَهي أمَرْتَ بِالرُّجوعِ إلَي الاثارِ، فَارْجِعْني إلَيْها بِكِسْوَةِ الانْوارِ وَ هِدايَةِ الاِسْتِبْصارِ، حَتَّي أرْجِعَ إلَيْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ إلَيْكَ مِنْها مَصونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَيْها، وَ مَرْفوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمادِ عَلَيْها ؛ إنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ !
«بار خداوندا ! تو مرا امر فرمودي تا بازگشت به عالم آثار نمايم؛ در اينصورت از تو درخواست ميكنم تا با لباس نور و رهبري و رهنمائي از روي بصيرت، مرا به آن عالم آثار رجعت دهي؛ تا اينكه ـ همانطور كه من از آن عالم با بينيازي از آن و با تحقّق به غير آن به سوي تو داخل شده بودم ـ از آن عالم ، بطوري كه سرّم و كانون دروني وجودم از توجّه و نظر و التفات به آن مصون و در ظلّ عنايت و حمايتت محفوظ بماند ، و بدون توجّه و دلبستگي بدان ، و با تمام غني و بینيازي از آن ، بسوي تو بازگشت نمايم ؛ كه حقّاً و حقيقةً تو بر هر چيز توانائي و قدرت داري!»
22 ـ إلَهي هَذا ذُلّي ظاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ ! وَ هَذا حالي لا يَخْفَي عَلَيْكَ ! مِنْكَ أطْلُبُ الْوُصولَ إلَيْكَ ! وَ بِكَ أسْتَدِلُّ عَلَيْكَ ! فَاهْدِني بِنورِكَ إلَيْكَ ! وَ أقِمْني بِصِدْقِ الْعُبوديَّةِ بَيْنَ يَدَيْكَ !
«بار خداوندا ! اينست حال ذلّت و استكانت من در برابر تو ! و اينست احوال من و كيفيّت آن كه براي تو پنهان نميباشد ! از خودت ميطلبم وصول به خودت را ! و از خودت راهنمائي و رهبري ميجويم تا مرا به خودت برساني ! بنابراين اي پروردگار من، مرا با وسيله نور خودت به سوي خودت هدايت كن ! و با قدم راستين و صدقِ بندگي و عبوديّت در برابرت برپا دار ! (چون براي من مبرهن و مشهود گرديده است كه غير از تو موثّري موجوديّت ندارد . و جميع اسباب، محكوم و مختار و منتخب در دست تو ميباشد. لهذا راه وصول را به بارگاه عزّتت ، بايد خودت برايم مفتوح سازي ! و اين آثار كه ظهورات تو
ص 262
هستند، از آنجا كه خودت در آنها ظاهر ميباشي، از خودت كه ظهورات تست درخواست ميكنم تا مرا به ظاهرِ در ظهورات كه وجود اقدس خودت است واصل نمائي ! و با گام صدق كه زداينده دعاوي باطله است مرا از ادّعا برون بري، و در عالم تحقّق و واقعيّت به تمام معنيالكلمه قائم فرمائي!)»
23 ـ إلَهي عَلِّمْني مِنْ عِلْمِكَ الْمَخْزونِ ، وَ صُنّي بِسِرِّ اسْمِكَ الْمَصونِ!
«بار خداوندا ! به من از علم در گنجينه پنهان شده و در خزينه ذخيره گرديدهات بياموز ! و مرا با سرّ آن اسمت كه محفوظ و مصون داشتهاي، محفوظ و مصون بدار ! (زيرا آن علم را مختصّ به اولياي مورد وثوق به كفالتت ، و استنادجويان به وكالتت قرار دادهاي . و با آن اسم خاصّ ، هر محبّ صادق و دوستدارِ راسخت را از گزند اعدآء: شيطان و نفس امّاره بالسّوء در كنف قدرت و عزّتت حفظ ميكني ! از تو ميخواهم تا مرا هم بديشان ملحق سازي!)»
24 ـ إلَهي حَقِّقْني بِحَقآئِقِ أهْلِ الْقُرْبِ ، وَ اسْلُكْ بِي مَسالِكَ أهْلِ الْجَذْبِ !
«بار خداوندا ! مرا با حقائق مقرّبان بارگاهت ثابت و استوار و محقّق بدار ! و از راههائي كه مجذوبان حرمت را در آن سير ميدهي، سير بده ! (آنانكه در مقابلت با گامهاي افتقار در بساط اضطرار ايستادهاند، و چون راه به معرفت تو را يافتهاند پيوسته متوسّل و متمسّك و معتصِم و مُعلَّق و وابسته به تو ميباشند!)»
25 ـ إلَهي أغْنِني بِتَدْبيرِكَ عَنْ تَدْبيري ! وَ بِاخْتِيارِكَ عَنِ اخْتياري ! وَ أوْقِفْني عَلَي مَراكِزِ اضْطِراري !
«بار خداوندا ! تدبير امورم را بدست گير تا با تدبير تو از تدبير خودم بينياز گردم ! و اختيارم را بدست گير تا با اختيار تو از اختيار خودم بينياز شوم ! و مرا بر نقاط فقر و مسكنت و اضطرار و درماندگيم واقف كن ! (تا شكايت از
ص 263
حالم ننمايم ! و با سخنم پرده از رازم نگشايم ! و در هر چيز تو را حاضر و ناظر و صاحب اراده و اختيار بنگرم . و به مواقع ضعف و محلهاي نيازمنديم ديده بگشايم، تا خداي نخواسته صفات ربوبيّت را كه از آنِ تست به خودم كه بندهاي سرتاپا نيازمند هستم، نبندم و نسبت ندهم!)»
26 ـ إلَهي أخْرِجْني مِنْ ذُلِّ نَفْسي ! وَ طَهِّرْني مِنْ شَكّي وَ شِرْكي قَبْلَ حُلولِ رَمْسي ! بِكَ أسْتَنْصِرُ فَانْصُرْني، وَ عَلَيْكَ أتَوَكَّلُ فَلا تَكِلْني، وَ لِجَنابِكَ أنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدْني عَنْكَ ، وَ بِبابِكَ أقِفُ فَلا تَطْرُدْني ، وَ إيّاكَ أسْأَلُ فَلا تُخَيِّبْني !
«بار خداوندا ! مرا از حال ذلّت نفسانيم بيرون بياور ! و مرا از شكّ و شركم پيش از آنكه در گور داخل شوم، پاك و پاكيزه گردان ! من از تو ياري ميجويم ، پس مرا ياري فرما ! و بر تو توكّل مينمايم، بنابراين مرا به خودم واگذار مكن ! و به جناب اقدست انتساب دارم ، پس مرا از خودت دور منما ! و بر درِ خانه رحمتت ايستادهام ، مرا از اينجا مران ! و فقط از تو سؤال و درخواست ميكنم، پس مرا مأيوس و نااميد و افسرده منما!»
27 ـ إلَهي تَقَدَّسَ رِضاكَ أنْ تَكونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ ، فَكَيْفَ تَكونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّي ! أنْتَ الْغَنيُّ بِذاتِكَ عَنْ أنْ يَصِلَ إلَيْكَ النَّفْعُ مِنْكَ، فَكَيْفَ لا تَكونُ غَنيًّا عَنّي؟!
«بار خداوندا ! منزّهتر و مقدّستر و پاكتر است مقام رضايت تو از من ، از آنكه از ناحيه تو علّتي داشته باشد؛ پس چگونه امكان دارد كه از ناحيه من علّتي داشته باشد؟! تو به ذات خودت غنيّ ميباشي از آنكه نفعي از خودت به خودت برسد، پس چگونه ممكنست غنيّ نباشي از آنكه نفعي از من به تو برسد؟!»
28 ـ إلَهي إنَّ الْقَضآءَ وَ الْقَدَرَ غَلَبَني ! وَ إنَّ الْهَوَي بِوَثاقِ الشَّهْوَةِ
ص 264
أسَرَني ! فَكُنْ أنْتَ النَّصيرَ لي حَتَّي تَنْصُرَني في نَفْسي وَ تَنْصُرَ بي ! وَ أغْنِني بِجودِكَ حَتَّي أسْتَغْنيَ بِكَ عَنْ طَلَبي !
أنْتَ الَّذي أشْرَقْتَ الانْوارَ في قُلوبِ أوْليآئِكَ ! وَ أنْتَ الَّذي أزَلْتَ الاغْيارَ مِنْ قُلوبِ أحْبابِكَ !
أنْتَ الْمونِسُ لَهُمْ حَيْثُ أوْحَشَتْهُمُ الْعَوالِمُ؛ وَ أنْتَ الَّذي هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبانَتْ لَهُمُ الْمَعالِمُ !
ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟! و ما الَّذي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟!
لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِيَ دونَكَ بَدَلاً ! وَ لَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغَي عَنْكَ مُتَحَوَّلاً !
«بار خداوندا ! قضا و قدر بر من غلبه كردند ! و هواي نفس امّاره با وسائل و اسباب مستحكم شهوت مرا اسير نمود ! بنابراين تو يگانه نصير و معين من باش براي خودم ، و يگانه نصير و معين ـ بواسطه من ـ براي كساني كه به من وابسته هستند و انتساب دارند ! و مرا با جود و كرمت چنان بينياز گردان كه بواسطه بينيازي از جانب خودت، از درخواست و طلب كردنت بينياز شوم !
تو هستي كه انوار ربوبيّت را در دلهاي مواليانت درخشش دادي ! و تو هستي كه اغيار و بيگانگان را از دلهاي محبّانت زدودي !
تو هستي كه مونس و أنيس آنها بودي در جائيكه عوالم نامأنوس ايشان را به دهشت افكنده بود ! و تو هستي كه ايشان را راهنمائي فرمودي در آنجا كه راههاي خير و رشاد و صلح و سلام براي آنان روشن و هويدا گشت !
آنكس كه تو را گم كرد، چه چيزي را پيدا كرد؟! و آنكس كه تو را پيدا كرد، چه چيزي را گم كرد؟!
تحقيقاً و بطور حتم آنكس كه بَدَل از تو ، سراغ غير تو برود و بدان دلشاد و خرسند شود، در خسران عميقي فرو رفته است ! و تحقيقاً و مسلّماً آنكس كه غير از تو را جستجو نمايد و بدان بگرايد ، در تهيدستي و پاك باختگي شديدي
ص 264
خود را دچار نموده است!»
29 ـ إلَهي كَيْفَ يُرْجَي سِواكَ وَ أنْتَ الَّذي ما قَطَعْتَ الإحْسانَ؟! وَ كَيْفَ يُطْلَبُ مِنْ غَيْرِكَ وَ أنْتَ ما بَدَّلْتَ عادَةَ الامْتِنانِ؟!
يا مَنْ أذاقَ أحْبابَهُ حَلاوَةَ مُوَانَسَتِهِ ، فَقاموا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقينَ ! وَ يا مَنْ ألْبَسَ أوْليآءَهُ مَلابِسَ هَيْبَتِهِ ، فَقاموا بِعِزَّتِهِ مُسْتَعِزّينَ !
أنْتَ الذّاكِرُ مِنْ قَبْلِ ذِكْرِ الذّاكِرينَ ! وَ أنْتَ الْبادِيُ بِالإحْسانِ مِنْ قَبْلِ تَوَجُّهِ الْعابِدينَ ! وَ أنْتَ الْجَوادُ بِالْعَطايا مِنْ قَبْلِ طَلَبِ الطّالِبينَ ! وَ أنْتَ الْوَهّابُ ثُمَّ أنْتَ لِما وَهَبْتَنا مِنَ الْمُسْتَقْرِضينَ !
«بار خداوندا ! چگونه ميتوان به غير تو اميدمند بود با وجودي كه تو احسانت را قطع ننمودهاي ؟! و چگونه از غير تو چيزي را طلب كنند با وجودي كه تواز عادتِ رحمتآوري خود رفع يد ننمودهاي؟!
اي كسيكه شيريني موانست خود را به دوستانت چشانيدهاي ، تا آنكه در برابرت به كرنش برخاستهاند ! و اي كسيكه لباسهاي هيبت خود را بر قامت مواليانت پوشانيدهاي ، تا آنكه با عزّت تو طلب عزّت نمودند و خود را به خلعت عزّت مُلبَّس كردند !
تو هستي كه پيش از يادِ يادكنندگان و قبل از ذكر ذكرگويان، به ياد و ذكر اشتغال ورزيدي ! و تو هستي كه پيش از التفات و توجّه عبادت كنندگان، آنان را در اعطاء احسانت سبقت جستي ! و تو هستي كه قبل از طلبِ جويندگان عطايا، ايشان را با عطاياي خودت سرشار فرمودي ! و تو هستي كه بسيار بخشنده ميباشي؛ و سپس از آنچه را كه به ما بخشيدهاي، از ما به عنوان قرض ميستاني!»
30 ـ إلَهي اطْلُبْني بِرَحْمَتِكَ حَتَّي أصِلَ إلَيْكَ ! وَ اجْذُبْني بِمِنَّتِكَ حَتَّي اُقْبِلَ عَلَيْكَ !
ص 266
«بار خداوندا ! مرا با رحمتت بطلب تا به تو واصل شوم ! و مرا با منّتت جذب نما تا بر تو رويآور گردم!»
31 ـ إلَهي إنَّ رَجآئي لا يَنْقَطِعُ عَنْكَ وَ إنْ عَصَيْتُكَ؛ كَما أنَّ خَوْفي لايُزايِلُني وَ إنْ أطَعْتُكَ !
«بار خداوندا ! اميد من از تو بريده نميشود و اگرچه عصيان تو را كردهام؛ همچنان كه خوف من از من جدا نميگردد و اگرچه من اطاعت تو را نمودهام!»
32 ـ إلَهي قَدْ دَفَعَتْني الْعَوالِمُ إلَيْكَ ؛ وَ أوْقَفَني عِلْمي بِكَرَمِكَ عَلَيْكَ !
«بار خداوندا ! عوالم امكان مرا به سوي تو پرتاب كرده است؛ و علم من به كرم تو مرا در پيشگاه تو واقف ساخته است!»
33 ـ إلَهي كَيْفَ أخيبُ وَ أنْتَ أمَلي؟! أمْ كَيْفَ اُهانُ وَ عَلَيْكَ مُتَّكَلي؟!
«بار خداوندا ! ��ن چگونه نااميد باشم در حاليكه تو اميد من ميباشي؟! و چگونه مورد اهانت و پستي قرار گيرم در حاليكه معتمد و مُتّكل و مُتّكاي من هستي؟!»
34 ـ إلَهي كَيْفَ أسْتَعِزُّ وَ في الذِّلَّةِ أرْكَزْتَني؟! أمْ كَيْفَ لَا أسْتَعِزُّ وَ إلَيْكَ نَسَبْتَني؟!
«بار خداوندا ! چگونه من عزّت جويم ، در صورتيكه تو مرا در ذلّت ميخكوب نمودهاي؟! و چگونه عزّت نجويم ، در صورتيكه تو مرا به خودت منتسب دانستهاي؟!»
35 ـ إلَهي كَيْفَ لا أفْتَقِرُ وَ أنْت الَّذي في الْفَقْرِ أقَمْتَني؟! أمْ كَيْفَ أفْتَقِرُ وَ أنْتَ الَّذي بِجودِكَ أغْنَيْتَني؟!
أنْتَ الَّذي لا إلَهَ غَيْرُكَ ! تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَيْءٍ فَما جَهِلَكَ شَيْءٌ ! وَ تَعَرَّفْتَ إلَيَّ في كُلِّ شَيْءٍ فَرَأيْتُكَ ظاهِرًا في كُلِّ شَيْءٍ ! فَأنْتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ
ص 267
شَيْءٍ !
يا مَنِ اسْتَوَي بِرَحْمانيَّتِهِ عَلَي عَرْشِهِ فَصارَ الْعَرْشُ غَيْبًا في رَحْمانيَّتِكَ رَحْمانيَّتِهِ ؛ كَما صارَتِ الْعَوالِمُ غَيْبًا في عَرْشِهِ !
مَحَقْتَ الآثارَ بِالآ ثارِ ! وَ مَحَوْتَ الاغْيارَ بِمُحيطاتِ أفْلاكِ الانْوارِ !
يا مَنِ احْتَجَبَ في سُرادِقاتِ عِزِّهِ عَنْ أنْ تُدْرِكَهُ الابْصارُ !
يا مَنْ تَجَلَّي بِكَمالِ بَهآئِهِ فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتَهُ الاسْرارُ !
كَيْفَ تَخْفَي وَ أنْتَ الظّاهِرُ؟! أمْ كَيْفَ تَغيبُ وَ أنْتَ الرَّقيبُ الْحاضِرُ؟! 10
«بار خداوندا ! چگونه من فقير نباشم در حالتيكه تو مرا در عين فقر برپا داشتهاي؟! و چگونه فقير باشم در حالتيكه تو هستي كه مرا با جود و كرمت غنيّ فرمودهاي؟!
تو هستي آنكه معبودي جز تو نميباشد ! خودت را بهر هر چيزي شناسانيدي، بنابراين هيچ چيزي وجود ندارد كه به تو جاهل بوده باشد ! و خود را به من در تمام موجودات شناسانيدي، بنابراين من تو را در تمام موجودات بطور ظاهر و بارز ديدار نمودم ! پس تو براي تمام چيزها و جميع موجودات ظاهر هستي !
ص 268
اي كسيكه او با صفت رحمانيّت خود بر كاخ وجود و عالم اراده و مشيّتش مستولي گشت، فلهذا كاخ وجود و عالم مشيّت وي در صفت رحمانيّتش پنهان گرديد، به همانگونه كه عوالم امكان و حوادث در عالم اراده و مشيّتش پنهان گشته بود !
تو هستي كه آثار را با آثار ميزدائي و از ميان برميداري ! و اغيار و بيگانگان را با افلاك انوار احاطه كننده محو و نابود ميسازي !
اي كسيكه در سراپردههاي عزّتت پنهان گشتهاي از آنكه چشمها تو را دريابند !
اي كسيكه با كمال بهاء خودت تجلّي نمودهاي بطوري كه اسرار و رموز مخفيّه ، عظمتت را به اثبات رسانيده و محقّق نمايند.
چگونه پنهان ميباشي در حاليكه تو فقط موجود ظاهر هستي؟! و چگونه غائب ميباشي در حاليكه تو فقط موجود مراقب حاضر و شاهد و ناظر هستي؟»
باري ، اين دعا در كتب ادعيه شيعه يافت نميشود مگر در نُسخ مطبوعه كتاب «إقبال» سيّد ابن طاووس رضوان الله عليه، و ديگر كتاب دعاي «مفاتيحالجنان» محدّث معاصر مرحوم حاج شيخ عبّاس قمّي رحمه الله عليه، كه در تتمّه و مُذيَّل دعاي روز عرفه به حضرت سيّد الشّهداء أبا عبدالله الحسين عليه أفضل الصّلوات منتسب شمردهاند.
» و محصّل مطلب آن ميباشد كه طبق روايت كَفعَميّ در حاشيه كتاب دعاي «البلدُ الامين»، سيّد حسيب نسيب رضيّ الدّين عليّ بن طاووس قدَّساللهُ روحَه در كتاب «مصباح الزّآئر» آورده است كه:
بِشر و بشير دو پسر غالِب أسديّ روايت نمودهاند كه امام حسين بن عليّ بن أبيطالب عليهم السّلام در عصر روز عرفه از چادر خود در سرزمين
ص 269
عرفات بيرون آمد با حالت تذلّل و تخشّع، و آرام آرام آمد تا اينكه وي و جماعتي از اهل بيت وي و پسرانش و غلامانش در حاشيه چپ كوه عرفات جبلُ الرّحمه رو به بيت الله الحرام وقوف نمودند . سپس دو دست خود را مانند مسكيني كه طعام طلبد در برابر صورتش بلند كرد و خواند اين دعا را: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضَآئِهِ دَافِعٌ ـ تا آخر دعاء كه به يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ مختوم ميشود ، و فقرات إلَهي أنَا الْفَقيرُ في غِنايَ تا آخرش در آن موجود نميباشد . (اين بود آنچه در حاشيه «البلد الامين» با توضيح اخير ما وارد شده بود.)
سيّد ابن طاووس در كتاب «مصباحُ الزّآئر» در بحث زيارت روز عرفه ، روايت بشر و بشير را كه از قبيله بنيأسد بودهاند به همان طريقي كه ما از حاشيه «البلد الامين» نقل كرديم روايت ميكند ، سپس اين دعا را طبق مضمون «البلدالامين» روايت كرده است. «11
اين گفتار مجلسي (ره) بود در «بحار الانوار». سپس پس از بيان چند دعاي ديگر از سيّد ابن طاووس در روز عرفه ، سيّد ميگويد: از دعاهائي كه در روز عرفه شرف صدور يافته است ، دعاي مولانا الحسين بن عليّ صلوات الله عليه ميباشد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضَآئِهِ دَافِعٌ وَ لَا لِعَطَآئِهِ مَانِعٌ.
در اينجا ابن طاووس اين دعاي مفصّل حضرت را نقل ميكند با دنباله آن: إلَهي أنَا الْفَقيرُ في غِنايَ فَكَيْفَ لَا أكونُ فَقيرًا في فَقْري ـ تا آخر آن كه به: أمْ كَيْفَ تَغيبُ وَ أنْتَ الرَّقيبُ الْحاضِرُ ، إنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ پايان مييابد.
ص 270
سپس مجلسيّ (ره) گويد: » اين دعا را كفعمي ايضاً در «البلد الامين» و ابن طاووس در «مصباح الزّآئر» همانطور كه سابقاً ذكرش گذشت آوردهاند، وليكن در آخر اين دعا در آن دو كتاب به اندازه تقريبيِ يك ورق موجود نميباشد؛ و آن از عبارت: إلَهي أنَا الْفَقيرُ في غِنايَ تا آخر دعا ميباشد.
و همچنين در بعضي از نسخههاي عتيقه كتاب «إقبال» اين مقدار ورقه يافت نشد. و ايضاً عبارات اين ورقه با ادعيه سادات معصومين نيز ملائمت ندارد، زيرا وفق مذاق صوفيّه است . و از اين جهت برخي از افاضل معتقد شدهاند كه اين مقدار از ورقه از زيادتيهاي بعضي مشايخ عرفان و از الحاقات ايشان ميباشد، و از ادخالات آنهاست.
و بالجمله اين زيادتي ، يا آن ميباشد كه در بدو امر در كتب بعضي از آنان آمده است و ابنطاووس در كتاب «إقبال» با غفلت از حقيقت حال نقل كرده است، و يا آن ميباشد كه بعداً بعضي از آنان به «إقبال» ملحق نمودهاند. و شايد اين احتمال دوّم اظهر بوده باشد؛ چرا كه ما بيان كرديم كه در بعضي از نسخ عتيقه كتاب «إقبال» يافت نشد. و همچنين همين سيّد مولّف «إقبال» ، در كتاب دعاي «مصباح الزّآئر» روايت ننموده است. وَ اللهُ أعْلَمُ بِحَقآئِقِ الاحْوالِ . «12
اين بود كلام علاّمه مجلسيّ رضوان الله عليه. و امّا مرحوم محدّث قمّي پس از نقل اين دعا تا يَا رَبِّ يَا رَبِّ آورده است كه: آن حضرت مكرّر ميگفت: يَا رَبِّ ، و كسانيكه دور آن حضرت بودند تمام گوش داده بودند به دعاي آن حضرت و اكتفا كرده بودند به آمين گفتن.
ص 271
پس صداهايشان بلند شد به گريستن با آن حضرت ، تا آفتاب غروب كرد، و بار كردند و روانه مشعر الحرام شدند.
مولّف گويد (يعني محدّث قمّي) كه: كفعمي دعاي عرفه امام حسين عليه السّلام را در «بلد الامين» تا اينجا نقل فرموده ،13 و علاّمه مجلسي در «زادالمعاد»14 اين دعاي شريف را موافق روايت كفعمي ايراد نموده؛ وليكن سيّد ابن طاووس در «إقبال» بعد از يَا رَبِّ يَا رَبِّ يا رَبِّ اين زيادتي را ذكر فرموده: إلَهي أنَا الْفَقيرُ في غِنايَ .
در اينجا تمام آن فقرات را بطور تفصيل آورده است و عبارت إنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ را نيز در پايان افزوده است.15 و16
باري ، اين مناجات و حِكَمي كه از ابن عطاء الله مشهور ميباشد از آنِ اوست و إسنادش به حضرت امام حسين سيّد الشّهداء روحي فداه، غلط است.
مرحوم سيّد ابن طاووس كه وفاتش در پنجم ذوالقعده سنه664 بوده است 17 چطور تصوّر دارد كه اين فقرات را از ابن عطاء الله كه وفاتش در
ص 272
جُماديالآخره سنه709 بوده است 18 أخذ كند و به حضرت نسبت دهد؟
ميان زمان ارتحال اين دو نفر چهل و چهار سال و هفت ماه فاصله است ، و سيّد بدين مدّت يعني قريب نيم قرن پيش از انشاء كننده اين دعاها رحلت نموده است. بنابراين در اينجا بطور حتم بايد گفت الحاق اين فقرات به دعاي امام در روز عرفه در كتاب «إقبال» ، پس از ارتحال سيّد تحقّق يافته است.
بنابراين، احتمال دوّم علاّمه مجلسي (ره) بطور يقين ، به تعيّن مبدّل ميگردد؛ و احتمال اوّل او كه: شايد در بدو امر در كتب بعضي از آنان آمده است، و ابن طاووس در كتاب «إقبال» با غفلت از حقيقت حال نقل كرده است، نادرست خواهد شد.
حاشا و كلاّ كه سيّد با آن عظمت مقام ، كلام عارفي را از كتابي اخذ كند و بردارد به دنبال دعاي امام بگذارد و اسناد و انتسابش را به امام بدهد !
شاهد بر اين، عدم ذكر سيّد در كتاب «مصباح الزّآئر» و عدم ذكر آن در نسخههاي عتيقه از «إقبال» است. يعني اين نسخهها در زمان حيات سيّد بوده است، و پس از وفاتش بدان الحاق نمودند. امّا چون مجلسي از كتاب «حِكمعطائيّه» بياطّلاع بوده است و از مولّف آن و از زمان تأليفش خبر نداشته است، لهذا به چنين اسناد اشتباهي در افتاده است.
و امّا اشتباه و غلط مرحوم محدّث قمّي آن است كه: پس از آنكه ايشان كه خبره فنّ و تأليف و بحث و فحص هستند ، كلام علاّمه مجلسي را در «بحارالانوار» ديدهاند كه فرموده است: اين فقرات از دعا در نسخ عتيقه كتاب
ص 273
«إقبال» يافت نشده است، چرا در «مفاتيح الجنان» فرمودهاند: » وليكن سيّد ابن طاووس در «إقبال» بعد از يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ اين زيادتي را ذكر فرموده است « ؟
زيرا كه اين عبارت، اسناد دعا را به سيّد ابن طاووس ميرساند. ايشان بايد فرموده باشند: در بعضي از نسخ كتاب «إقبال» كه عتيقه نيستند اين زيادتي ديده شده است.
حاصل سخن آنستكه: اين دعا، دعاي بسيار خوب با مضمون رشيق و عالي است، و خواندن آن در هر وقت مساعدي كه حال اقتضا كند ـ نه با تكلّف ـ مغتنم و مفيد ميباشد؛ امّا إسناد آن به حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام جائز نيست. وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ أوَّلاً وَ ءَاخِرًا ، وَ ظاهِرًا وَ باطِنًا.
پاورقي
9 ديوان سيّد أحمد هاتف اصفهاني» آخرين بند از ترجيع بند او
10 الحِكَم العطآئيّه، و المناجات الإلهيّة» كه در دنبال آن الحِكَم العطآئيّة صغري نيز آمده است، طبع المكتبة العربيّة بدمشق، أحمد عُبَيد، طبع دوّم (اوّل رجب سنه 1394 هجريّه قمريّه) ص 80 تا ص 90 ؛ وليكن ما نصّ عبارات آنرا از «شرح حِكم ابن عطاء الله» تأليف شيخ أحمد زرّوق (كه با تحقيق دكتر عبدالحليم محمود، و دكتر محمود بن شريف در مكتبه نجاحـ طَرابُلُس غرب، استاد محمّد نور الدّين بريون طبع شده است) از ص 448 تا ص 473 انتخاب نموديم. و لايخفي آنكه: بطوريكه در مقدّمه اين دو نفر محقّق كتاب پيداست ، شيخ زرّوق: أحمد بن أحمد بن محمّد ، از اهل فاس بوده است.
11 «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 20 ، بابُ أعمال خصوصِ يومِ عرفة و ليلتِها و أدعيتها زآئدًا علي ما مرّ في طيّ الباب السّابق، ص 282 ؛ و از طبع اسلاميّه: ج 98 ، ص 214
12 «بحار الانوار» طبع كمپاني ، ج 20 ، ص 287 ؛ و از طبع اسلاميّه: ج 98 ، ص 227 و 228
13 «البلد الامين» شيخ إبراهيم كفعمي، ناشر مكتبه صدوق ـ طهران ، ص 251 تا ص 258
14 «زاد المعاد» علاّمه ملاّ محمّد باقر مجلسي ثاني (ره) از طبع بسيار قديم با خطّ أحمد تبريزي ، ص 91 تا ص 96 ؛ و از طبع مرحوم حاج شيخ فضلالله نوري (ره) و خطّ مصطفي نجمآبادي: ص 209 تا ص 222
15 «إقبال» طبع سنگي ، ص 339 تا ص 350
16 «مفاتيح الجنان» طبع اسلاميّه (سنه 1379 هجريّه قمريّه) ص 271
17 «طبقاتُ أعلام الشّيعة» الانوارُ السّاطعةُ في المئةِ السّابعة (القرن السّابع) تأليف حضرت علاّمه شيخ آغا بزرگ طهراني ، دار الكتاب العربيّة ـ بيروت ، در ج 7 ، ص 117 ضمن ترجمه احوال عليّ بن موسي بن طاووس
18 «كشف الظّنون عن أسامي الكتب و الفنون» حاجي خليفه كاتب چلَبي، ج 1 ، ص 675 ، ستون سمت راست ؛ و مقدّمه «شرح حِكم عطائيّه» ص 13