وزیرخدا شناس

پادشاهی را گویند بسیار میل بکفر و زندقه داشت و وزیری داشت خدا پرست و با ایمان که همیشه در این اندیشه بود پادشاه را با منطق و برهان واضحی هدایت کند و در آن زمان چنین رسم بود که در هر سال وزیر پادشاه را یکبار در محلی خوش منظره و با آب وهوا ضیافت مینمود در سالی هنگام ضیافت بعرض شاه رسانید که امسال محل میهمانی را در فلان شورستان و بیابان بی آب و علف قرار میدهم . پادشاه گفت آن محل قابل سکونت و زیست نیست چگونه تو میخواهی در چنین جائی مار اضیافت نمائی.
وزیر جوابداد در آنجا بتازگی عمارتهای عالی و مناظر حیرت انگیز طبیعی و آبهای روان شیرین پدید آمده بدون اینکه کسی بانی و مباشر آنها شود .

پادشاه خندید و گفت مگر دیوانه شده ای عقل چگونه قبول میکند بنائی بدون بناء وزراعتی بدون زارع و باغستانی بدون باغبان بوجود آید. وزیر از فرصت استفاده کرده گفت سبحان الله بنای مختصری بدون سازنده ای میسر نمیشود ، چگونه معقول است این عوالم نا۔ متناهی با هزاران موجودات شگفت انگیزی که در آنست بی صانع بوجود آید پادشاه را همین لطیفه شیرین متنبه کرد و در آنحال اعتراف بخدا نموده و ایمان آورد .

چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی

گر با قلیم عشق رو آری
همه آفاق گلستان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد
آنچه خواهد دلت همان بینی

دل هر ذره را که بشکافی
آفتا بیش در میان بینی

با یکی عشق ورزی از دل و جان
تا بعين اليقين عيان بينى

که یکی هست و هیچ نیست جز او
و حده لا شريك الا هـو

هاتف اصفهانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا