مقدمه‏ کتاب روح مجرد

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم‏

وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّاهِرینَ‏

وَ لَعْنَهُ اللهِ عَلَى أعْدائِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الآنَ إلَى یَوْمِ الدّینِ‏

وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ الْعَلىِّ الْعَظیم‏

حَسْبُنا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصیر

یکى از شاگردان مکتب اخلاقى و عرفانىِ فرید عصر و حسنه دهر، عارف بى بدیل و موحّد بى نظیر، سیّد العلماءِ العامِلین أفضل الفقهاءِ و المجتهدین مرحوم آیه الله العظمى حاج سیّد میرزا على آقاى قاضى قدَّس اللهُ تُربتَه المُنیفه؛ مرحوم سیّد جلیل و عارف نبیل اهل توحید بحقّ معنى الکلمه حاجّ سیّد هاشم موسوىّ حَدّاد أنارَ اللهُ شَابیبَ قبرِهِ الشّریفِ مِن أنوارِه القاهرَهِ القُدسیَّه مى‏باشد، که از قدیمى‏ترین تلامذه آن آیت إلهى محسوب، و از قدرتمندترین شاگردان وى در سلوک راه تجرید و در نور دیدن و پشت سر گذاشتن عالم ملک و ملکوت و نشآتِ تعیّن، و ورود در عالم جبروت و لاهوت، و اندکاک محض و فناى صرف در ذات احدیّت حضرت حقّ جلّ و علا مى‏باشد.

الْحَدّادُ وَ ما أدْراکَ مَا الْحَدّادُ؟!

ذکر و یاد حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد در کلمات علّامه آیه الله طباطبائى و آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى و علّامه لاهیجى انصارى‏

حقیر قبل از تشرّف به نجف اشرف و آستان بوسى حضرت مولى الموحّدین أمیر المؤمنین علیه صلواتُ الله و ملائکتِه أجمعین، اوقاتى که در بلده طیّبه قم از محضر پر فیض حضرت استاد علّامه آیه الله طباطبائى قدّس اللهُ نفسَه بهرمند مى‏شدم، گهگاهى حضرت ایشان نامى از آقاى‏

سیّد هاشم مى‏بردند که از قدماى تلامذه مرحوم قاضى است و بسیار شوریده و وارسته است و در کربلا سکونت دارد، و مرحوم قاضى هر وقت به کربلا مشرّف مى‏شوند، در منزل ایشان سکونت میگزینند.

این ببود تا خداوند توفیق تشرّف بدان آستان را مرحمت فرمود؛ و حقیر در نجف اشرف به توصیه حضرت استاد علّامه، در امور عرفانى و الهى فقط با حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى أفاضَ اللهُ تربتَه مِنْ أنواره، حَشر و نَشر داشتم و ایشان گاهى نامى از حضرت آقاى حدّاد مى‏بردند؛ و بعضى از رفقا که تلامذه مرحوم قاضى بودند مخصوصاً بعضى از مسافرین و زائرین، در محضر آیه الله قوچانى نامى از ایشان برده و احوالپرسى مى‏نمودند؛ و ایشان هم میفرمودند: در کربلا هستند و الحَمد لِلّه حالشان خوب است.

و چون ما در نجف بودیم و به درس و مباحثه مشغول، لهذا براى زیارت مرقد مطهّر حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام فقط در بعضى از لیالى جمعه و یا بعضى از مواقع زیارتى بود که به کربلا مى‏آمدیم و همان شب و یا فرداى آن روز بر مى‏گشتیم؛ و دیگر مجالى براى پى‏جوئى و ملاقات آقاى حدّاد نبود.

این مدّت قریب هفت سال بطول انجامید؛ تا روزى در صحن مطهّر، یکى از تلامذه مرحوم قاضى به نام: علّامه لاهیجى انصارى که براى زیارت مشرّف شده بود و با حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس در وسط صحن ملاقات کرده و دیده بوسى کردند- و من هم در آن‏وقت در معیّت ایشان بودم- در ضمن احوال‏پرسى‏ها و مکالمات، از حضرت آقاى سیّد هاشم نام برد و احوالپرسى نمود؛ و در میان سخنان خود گفت:

«مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمى‏کرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛

بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول مى‏‌کشید.

و مرحوم قاضى میفرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد.»

از این مکالمه و گفتگو مدّتى مدید نگذشت تا زیارتى حضرت أبا عبد الله علیه السّلام پیش آمد و آن زیارتى نیمه شعبان سنه ۱۳۷۶ هجریّه قمریّه بود که حقیر را توفیق زیارت حاصل و به کربلا مشرّف شدم؛ و در آن سفر توفیق زیارت و دست بوسى حضرت آقاى حاج سیّد هاشم را پیدا کردم و تا بیست و هشت سال تمام که ایشان از دار فانى رحلت نمودند یعنى در سنه ۱۴۰۴ روابط و صمیمیّت و ارادت بنحو اکمل و أتمّ برقرار بود. و تا این زمان که هشت سال از ارتحال ایشان میگذرد، پیوسته یادشان و ذکرشان به مراتب بیشتر از پدر در افق خاطره مجسّم است. رَحْمَهُ اللهِ علیه رَحمهً واسعَهً.

الحدّادُ و ما أدْراکَ ما الحدّادُ؟!

این مرد بقدرى عظیم و پر مایه بود که لفظ عظمت براى وى کوتاه است؛ بقدرى وسیع و واسع بود که عبارت وسعت را در آنجا راه نیست؛ بقدرى متوغّل در توحید و مندکّ در ذات حقّ متعال بود که آنچه بگوئیم و بنویسیم فقط اسمى است و رسمى؛ و او از تعیّن خارج، و از اسم و رسم بیرون بود. آرى، سیّد هاشم حدّاد که حقّاً و واقعاً روحى فداه، مردى بود که دست کوتاه ما به دامان بلند او نرسید؛ و در این مدّت مدید در مسافرتهاى همه ساله که یک بار و بعضى اوقات دو بار اتّفاق مى‏افتاد و دو إلى سه ماه طول مى‏کشید و غالباً هم بنده در کربلا بودم و در منزل ایشان وارد بودم و جزو اطفال و بچّه‏هاى ایشان به حساب مى‏آمدم، ولى مع‏ذلک او رفت و ما هنوز خیره و شرمنده و سر به زیر در برابر آن علوّ و آن مقام و آن جلالت سرافکنده مانده‏ایم.

ایشان قابل توصیف نیست. من چه گویم درباره کسى که به وصف در نمى‏آید؛ نه تنها لا یوصَف بود، بلکه لا یُدرک و لا یوصَف بود؛ نه آنکه یُدْرک و لا یوصَف بود.

عدم قدرت مصنّف بر شرح احوال و بیان مدارج و معارج حدّاد

لهذا در نوشتجات حقیر از او نامى به چشم نمى‏خورد و شرح حالى به میان نیامده است. حتّى در کتاب «مهر تابان» که یادنامه استاد بزرگوار حضرت آیه الله علّامه طباطبائى قدَّس اللهُ سرَّه مى‏باشد و در آنجا از حالات حضرت قاضى مفصّلًا سخن به میان آمده است و از احوالات بعضى از شاگردان و حتّى اسم شاگردان متسلسِلًا آمده است، نامى از سیّد هاشم حدّاد نیست! چرا؟! و به چه علّت؟! براى اینکه ایشان به قلم در نمى‏آید، و در خامه نمى‏گنجد. او شاه‏باز بلند پروازى است که هر چه طائر فکر و عقل و اندیشه اوج بگیرد و بخواهد وى را دریابد، مى‏بیند او برتر و عالى‏تر و راقى‌‏تر است. فَیَرْجِعُ الْفِکْرُ خاسِئاً وَ البَصَرُ ذَلیلًا وَ البَصیرَهُ کَلیلَهً، فَتَبْقَى حَیْرَى لا تَعْرِفُ یَمْنَهً عَن یَسْرَهٍ وَ لا فَوْقاً مِن تَحْتٍ وَ لا أمامًا مِن خَلْفٍ.

آخر چگونه کسى که محدود به جهات و تعیّنات است توصیف روح مجرّد را کند، و بخواهد آن را در قالب آورد و گرداگرد او بچرخد و او را شرح و بیان نماید؟! در اینجا مى‏بینیم که چقدر خوب و روشن گفتار ملّاى رومى بر منصّه حقیقت مى‏نشیند و مصداق خود را در خارج پیدا میکند:

من به هر جمعیّتى نالان شدم‏ جفت بدحالان و خوش حالان شدم‏
هر کسى از ظنّ خود شد یار من‏ وز درون من نجست اسرار من‏
سِرّ من از ناله من دور نیست‏ لیک چشم و گوش را آن نور نیست‏
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست‏ لیک کس را دید جان دستور نیست‏[۱]

و یا در آنجا که میفرماید:

گرچه تفسیر زبان روشنگر است‏ لیک عشقِ بى زبان روشن‏تر است‏
چون قلم اندر نوشتن مى‏شتافت‏ چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت‏
چون سخن در وصف این حالت رسید هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
عقل در شرحش چو خَر در گل بخفت‏ شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت‏
آفتاب آمد دلیل آفتاب‏ گر دلیلت باید از وى رو متاب‏
از وى ار سایه نشانى میدهد شمس هر دم نور جانى میدهد
سایه خواب آرد ترا هم چون سَمَر[۲] چون برآید شمس، انْشَقَّ الْقَمَر
خود غریبى در جهان چون شمس نیست‏ شمس جان باقئى کش أمْس نیست‏
شمس در خارج اگرچه هست فرد مثل او هم مى‏توان تصویر کرد
لیک شمسى که از او شد هست اثیر نبْودش در ذهن و در خارج نظیر
در تصوّر ذات او را کُنج کو تا درآید در تصوّر مثل او[۳]

و چقدر خوب و روشن فرمایش مولى الموالى حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام جا و محلّ خود را نشان میدهد که:

صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الاعْلَى. أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللهِ فِى أَرْضِهِ وَ الدُّعَاهُ إلَى دِینِهِ. ءَاهِ ءَاهِ، شَوْقًا إلَى رُؤْیَتِهِمْ!

«در دنیا و عالم طبیعت فقط با بدنهاى خاکى خود همنشینى و برخورد داشتند درحالى‏که جانهاى آنها به آسمان قدس و محلّ رفیع و عالى بسته بود. ایشانند فقط جانشینان خدا در روى زمینش و داعیان او به سوى دینش. آه آه، چقدر مشتاق دیدار و زیارتشان هستم.»

[۱] ” مثنوى” طبع آقا میرزا محمود، ص ۱، سطر ۳ و ۴

[۲] سَمَر یعنى افسانه.( تعلیقه)

[۳] « مثنوى» ص ۴، سطر ۱۴ تا ۱۹

منبع: کتاب روح مجرد ص۱۱

 

pormatlab.com

برچسب ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن