جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۶

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

تاریخ:

خلاصه:

متن جلسه:

جلسه ۴ (رمضان ۱۴۱۶)

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

«إلَهِى لَا تُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِکَ وَ لَا تَمْکُرْ بِى فِى حِیلَتِکَمِنْ أَیْنَ لِى الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ وَ مِنْ أَیْنَ لِىَ النَّجَاهُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِى أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ.[۱]

حضرت در اینجا مى‏فرماید: از کجا براى من نجات و رستگارى میسر خواهد شد در حالتى که فقط به تو این امر انجام مى‏پذیرد؟ آن کسى که کار نیکو انجام داده، از کمک و رحمت تو مستغنى نبوده و مستقل به ذات این عمل نیکو را انجام نداده، و نه آن کسى که کار زشت انجام داده و بر تو جرأت کرده و مخالفت امر و نهى تو را به جاى آورده و تو را از خودش راضى نکرده این از قدرت تو بیرون رفته.

نجات به معناى فلاح است و رستگارى‏

عرض شد که نجات به معناى فلاح است. فلاح و رستگارى به واسطه علم براى انسان حاصل مى‏شود و بیرون آمدن از جهل، بله‏ کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ‏[۲] براى انسان علم حاصل بشود. علم یعنى حالِ اطمینانِ به واقع در قبال یقین است. یقین یعنى قطع به یک موضوع ولو این که بعدا کشف خلاف بشود. شما یقین دارید فرض کنید که من باب مثال: به یک قضیه که زید فلان حرف را زده بعد هم روى حرف ترتیب اثر مى‏دهید و چه مى‏کنید و بعد هم کشف خلاف مى‏شود.

آن قطّاعى که قطع پیدا مى‏کند واقعا یقین مى‏کند، یعنى قطع دارد و به لحاظ این قطعش، خب ترتیب اثر مى‏دهد و حالا در حالى که خب هى مرتب کشف خلاف برایش مى‏شود چون قطّاع همان طورى که زیاد برایش قطع پیدا مى‏شود در نتیجه زیاد هم برایش کشف خلاف مى‏شود مقابل این قطع، چون قطعش بر پایه‏اى استوار نیست، لذا کشف خلافش هم خیلى سریع است.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۹

افرادى که خیلى دیر باور مى‏کنند اینها خیلى خوب هستند

به عکس آن افرادى که دیر باور مى‏کنند، آن افرادى که خیلى دیر باور مى‏کنند اینها خیلى خوب هستند. افرادى که خیلى زود با یک حرف چیز نمى‏کنند و در روایت هم اتفاقا داریم:

اگر خواستید عقل یک شخصى را آزمایش کنید یک مطلب تقریبا غیرعادى به او بزنید اگر زود پذیرفت این نه، این خیلى چیز نیست. اما اگر نه، گفت حالا ببینیم چطور، اینطور شاید این‏طور، شاید این‏طور معلوم مى‏شود که فردى است که خوب روى کار خودش حساب و کتاب دارد این‏طور نیست که سریع یک مطلبى را …[۳]

اما یقین، علم این‏طور نیست. علم یعنى انکشاف واقع براى انسان، وقتى واقع براى انسان منکشف شد دیگر خلاف معنا ندارد، این خلاف معنا ندارد.

اختلاف علم با قطع‏

معمولا راه‏هایى که ما در این دنیا براى رسیدن به واقع طى مى‏کنیم در انسان حال قطع مى‏آورد، نه علم. علم خیلى کم پیدا مى‏شود براى ما غالباً قطعى است. اگر قطعى باشد این جنبه علم ندارد مگر خیلى موارد نادر که ما به علم مى‏رسیم. البته خب، قطع هم حجت است، به جهت عدم فرق و امتیازى که ما بین این دو مى‏بینیم وجداناً و نفساً لذا خب این قطع عقلًا حجت است و متابعت از آن واجب است. اگر براى شخصى علمِ به واقع پیدا بشود این دیگر نمى‏تواند مخالفتش را بکند خیلى مشکل است. حالا خب هواى نفس بیاید و جلوى راه را بگیرد آن یک مطلب دیگرى است.

مرتبه اطمینان یک مرتبه بالاتر از علم است‏

یک مرتبه بالاتر از علم است و آن مرتبه اطمینان است. در مرتبه اطمینان یعنى نفس انسان آرامش پیدا مى‏کند به یک مطلبى.

و این براى شخصى است که نفسش متحول بشود، برگردد به یک قضیه‏اى برسد آن وقت در این‏جا دیگر مخالفت دیگر معنا ندارد، آن مقام مقام اطمینان است.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۰

نجات یعنى خروج از شرک و از دوبینى‏

نجات یعنى، از شرک و از دوبینى، انسان بیرون بیاید، از اثر بگذرد و به مؤثر برسد، از مسبب بگذرد و به سبب برسد، از مجاز بگذرد و به حقیقت برسد، این مى‏شود نجات، وقتى که این‏طور شد دیگر تمام گرفتارى‏هاى دنیا، دیگر براى او بى‏معنا مى‏شود. مرحوم آقا سید جمال گلپایگانى به آقا مى‏فرمودند بارها:

آقا سید محمد حسین کسى که عرفان ندارد، نه دنیا دارد نه آخرت دارد: من را مى‏بینى در این حالم؟

حالشان هم خیلى حال چیزى بود، اولًا خودشان که ناراحتى پروستات داشتند و عمل کرده بودند و افتاده بودند، پسرشان هم به یک گرفتارى مبتلا شده بود و فلان قرض هم بالا آورده بودند و دیگر از هر طرف حمله و خلاصه چیز اینها بود، از آن طرف هم خدا نصیب کسى نکند یک، حالا دیگر عرض مى شود که، اگر به داخل هم قرار باشد آن هم که به غر و غر بیافتد [دیگر] آن دیگر مصیبتى است که [دیگر] آدم نمى‏تواند کاریش بکند در (صوت نامفهوم ۱۶: ۸) رو کرد به آقا:

آقا سید محمد حسین کسى که عرفان ندارد نه دنیا دارد نه آخرت، من را مى‏بینى خوشم بى‏خیال همه چیز.

صحیفه سجادیه را باز کرده بودند و دِ بخوان، چرا؟ چون این از شرک و دوبینى درآمده، این مرد از جهل درآمده، این مرد از بده بستون‏هایى که در هم قطاران خودش هست دیگر درآمده، درآمده، این مرد از گرفتارى‏هایى که در این موقعیت أقران و همه به او مبتلا هستند دیگر بیرون آمده.

یکى از بستگان ما مى‏گفت ما رفته بودیم در نجف، رفته بودیم منزل آقا سید محمد روحانى همین ایشان که الان این‏جا هستند، ظهر بود موقع گرما، عجیب گرمایى یک‏دفعه بعد از غذا دیدیم دارند زنگ مى‏زنند، زنگ خانه، ایشان رفت و بعد از یک ربع ساعتى برگشت دیدیم دارد مى‏خندند، بعد علتش را حالا یا من پرسیدم یا خودش گفت، گفت که مى‏دانى در این گرما، من خنده‏ام از این است در این گرما فلان کس یک کسى از همین هم درسى‏ها و هم، آمده به من این خبر را بدهد که دیدم فلان آقاى مرجع داشت پشت سر تو به دوتا از شاگردانت از تو بدگویى مى‏کرد و او آنها را داشت مى‏کشید جزو درس خودش آمدم این خبر را به شما بدهم یا اطرافیان یا خودش البته مى‏گفت که خودش ما مى‏گوییم اطرافیان او، و او مى‏گفت این گذاشته ساعت یک بعدازظهر نجف، مى‏گفت گرماى عجیب نجف هم بود

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۱

آمده بود، تمام چیه؟ اینها نه دنیا دارند نه آخرت، جهل است. دیگر، همه اینها چیه؟ جهل است جهل. اگر آقاى حداد مى‏فرمودند آقا من بارها از آقا شنیده بودم:

مى‏دانید چرا مردم نجف با این مرحوم قاضى مخالف بودند چون مرحوم قاضى مى‏گفت هر چه کاسه کوزه دارى بگذار کنار اگر علم دارى خدا بهت داده تو چکاره هستى؟ چکاره هستى.؟

آقا بنده داشتم مطوّل درس مى‏دادم در قم، بیان داشتم مى‏گفتم شب تا صبح در این کلمه لکنّه ماندم و معنایش را نفهمیدم. لکنه، لکنه چیست؟ آقا لَکنه خواندم لِکنه خواندم لینَهُ خواندم هر چه شما بگوئید خواندم. صبح به یکى از اینها گفتم آقا این چیست؟ گفت لکنّه. چى چى نمى‏دونم یک دفعه اصلًا دیدم گفت لکنّهُ چرا؟ چون شب قبلش یک خاطره‏اى از من خطور کرد، خدا گفت بفرما، حالا بگیر. چیست؟ ما دنبال چه داریم مى‏گردیم؟ چرا نمى‏آییم لُنگ بیاندازیم؟ چرا نمى‏آییم راحت کنیم بابا قضیه را؟ چرا نمى‏آییم امانت را به دست صاحبش برگردانیم؟ چرا؟ چون مرحوم قاضى مى‏گفت: اگر علم دارى خدا به تو داده تو بیکاره‏اى تو چکاره هستى، قدرت دارى خدا به تو داده، محبوبیت را خدا به تو داده، خدا بخواهد محبوبیت را مى‏گیرد، محبوبیت را مى‏گیرد.

در درس نائینى حداقل ۵۰۰ مجتهد شرکت مى‏کرد. کارش به جایى رسید که از ترس پنج سال از خانه درنیامد بیرون، پنج سال از خانه درنیامد، کو؟ آن محبوبیت‏ها کجا رفت؟ آن بیا و بروها کجا رفت؟ از ترس پنج سال از خانه درنیامد. این است قضیه. چه شد؟ کجا رفت؟ دیگران چه شدند؟ قدرت مگر مال تو است. قدرت مال کسى نیست، مال خداست. چرا داریم به خودمان مى‏بندیم؟ چرا داریم به خودمان مى‏بندیم؟

در این خاطرات شاه، عرض مى‏شود که، گذشته وقتى که عرض مى‏شود که مى‏خواندم در آنجا یک عبارت جالبى بود آخر کبکبه‏اى داشتند دیگر اینها اوضاعى بود، راست راستى وقتى آدم چشمش به اینها مى‏افتاد مى‏دیدید اینها چى هستند اصلًا، اصلًا در مخیّله اینها مگر خطور مى‏کند، که عرض کنم حضورتان که، مسئله غیر از این باشد. وقتى مى‏آمد صحبت مى‏کرد وقتى مى‏آمد چه، کار اینها به جایى رسید که اینها را به خاطر اینکه توى آمریکا بخواهند نگه ندارند، در یکى از این پایگاه‏هاى امریکا آن جایى که دیوانه‏ها را نگه مى‏داشتند یک صبح تا عصر اینها را کردند در یک سلول و در را بستند که دیوانه‏ها مى‏آمدند جلوى اینها شکلک درمى‏آوردند، بعد مى‏گویند، زنش گفته بود اگر آن شب من آنجا

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۲

مى‏ماندم دغ مى‏کردم، سکته مى‏کردم، مى‏مردم اگر یک شب من را آن‏جا نگه مى‏داشتند دیوانه مى‏شدم.[۴] اگر دیوانه از پشت شیشه بازى دربیاورد

اینها قدرت‏نمایى خدا است ها این، این است قضیه. چه شد؟ یک‏دفعه همه چیز به هم ریخت. مرحوم قاضى مى‏گفت علمت مال خودت نیست، قدرت تو مال خودت نیست، محبوبیت مال خودت نیست، ریاست مال خودت نیست‏ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ[۵] آن خدایى که آن روز مى‏گوید لِمَنِ الْمُلْکُ‏ هر روز دارد مى‏گوید لِمَنِ الْمُلْکُ‏ آن روز وقتى که براى انسان تجرد پیدا مى‏شود و مى‏بیند فناى ذاتى خودش را و استقلال و استغناى ذاتى حضرت ربُ العزّه را آن‏جا معناى‏ لِمَنِ الْمُلْکُ‏ را مى‏فهمد، نه این‏که الان، الان هم دارد لِمَنِ الْمُلْکُ‏ مى‏گوید گوش نیست «موسه‏اى نیست که دعوى انا الحق را شنود».[۶]

الان هم همین است، الان هم دارد مى‏گوید (لمن الملک کل الیوم) ریاست که مال تو نیست، این دارد مى‏گوید من، ریاست، ریاست من باید باشد چى چى من باید باشد لذا آمدند چکار کردند؟ هى آمدند مخالفت کردند هى آمدند فلان کردند هى چى چى کردند. مرحوم قاضى مى‏گوید نه آقا همه را بریز بده دست صاحبش یعنى چه این حرف‏ها؟ این مى‏شود چه؟ این مى‏شود جهل.

دین اسلام دین آشتى با همه است نه دین ستیز با همه‏

اما عارف کیست، عارف کسى است که راحت است. هر چه بادا باد، من این لى النجاه ما چرا باید دو ببینیم؟ از این دو دیدن باید ما بیرون بیاییم. دین اسلام دین توحید است، دین اسلام دین آشتى با همه است، نه دین ستیز با همه. یعنى از اول که پیغمبر آمد از اول به نیت آشتى آمد پیش ابوسفیان و ابوجهل، آنها فرار کردند، او شمشیر دست نگرفت آمد به ابوجهل سلام علیکم فلان و این حرف‏ها، پاشو بیا با هم بنشینیم او گفت نمى‏آیم این‏که رفت جلو این که حرفى نداشت. آمد به نصارا گفت که‏ وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ‏[۷] بیاید با هم سر یک کاسه بنشینیم هم ما مسلمان‏ها هم شما بیا ما به الاشتراک خودمان را بگیریم. آن چیست؟ آن خدا است دیگر. به یهود همین را گفت. چرا؟ چرا با همه سر آشتى باز کرد؟ چرا؟ چون همه را بنده خدا مى‏بیند نه فقط خودش را.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۳

پیغمبر حساب جداگانه‏اى با خدا باز نکرده بود

پیغمبر والله و بالله حساب جداگانه‏اى با خدا باز نکرده بود. یعنى رابطه بین خدا و بین خودش را همان جور مى‏دید، که رابطه بین خدا و عمرو بن عبدود یعنى عمرو بن عبدود بنده‏اى از بندگان خدا بود، خب مى‏دید این یک بنده است من هم یک بنده، این که بیاید خودش را بگیرد و فلان کند و این حرف‏ها نبود، مگر افراد کافر و افراد عرض مى‏شود که بى‏دین و لامذهب و اینها مگر از سیطره خدا بیرون آمدند؟ ولا الذى اساء و اجتر علیک و لم یرضک خرج عن قدرتک‏ آن کسى که دارد اسائه مى‏کند با چه قدرتى دارد اسائه مى‏کند؟ و آن کسى که دارد نافرمانى مى‏کند با چه قدرتى دارد نافرمانى مى‏کند؟ با قدرت اهریمن؟ اهریمن، قدرتش از کجاست؟ با کدام قدرت دارد نافرمانى مى‏کند خدا را؟ تو که وجود خودت از خودت نیست چگونه ممکن است آثار و تبعات وجودى از خودت باشد؟ قدرت از خودت باشد؟ وجودت مال خودت نیست، متدلى به ذات غیر هستى آن وقت فعلت مال خودت است؟ قدرتت مال خودت است؟ علمت مال خودت است؟ حیاتت مال خودت است؟ جمالت مال خودت است؟ اینها همه چیست؟ مال یکى است، قدرت این مال یکى است، علم این مال یکى است.

یک وقت ادیسون مى‏گفت که اختراع و اکتشاف نود و نه درصد کوشش و یک درصد الهام است. آن احمق اشتباه مى‏کرد همه‏اش خلاصه الهام است. ولى همین قدر فهمیده بود که تا آن جرقه نباشد آن کوشش‏ها به نتیجه نمى‏رسد. این قدر فهمیده بود بنده خدا، نظیرش هم از انیشتن هست که بدون، عرض مى‏شود، که بعضى از حالات مخصوص براى انسان اختراعات و اکتشاف حاصل نمى‏شود. این مطلب را من از بعضى از افراد متفکرین همین اخیر هم شنیدم که تازه هم از دنیا رفتند، این قضیه وقتى که این آدم‏هاى امروزى ریش تراش عرق‏خور دارند این حرف‏ها را مى‏زنند ما چرا بیاییم این، خلاصه از مطالب و از این چیزهاى حقیقى و بدیهى بیایم خلاصه خودمان را کنار بکشیم و دست برداریم و خب هر چه هست بریزیم کنار سر یک سفره بنشینیم، آن کسى که الان دارد کار خلاف انجام مى‏دهد آیا بنده خدا هست یا نیست او هم بالاخره بنده خدا است، پس بیاییم به همان، همان نظر را بیاندازیم که به خودمان داریم مى‏اندازیم و بگوییم خدایا شکر تو را که دست ما را گرفتى ولى هنوز او در غفلت است نه این‏که بیاییم بگوییم باید تو بیاى زیر بلیط من این غلط است، به او برگردانیم نتیجه کار را نه به خودمان، شکر خدایا تو مرا موفق کردى، شکر خدایا که تو دست من را گرفتى، شکر خدایا که تو به من عرض مى‏شود که روح انقیاد دادى، شکر خدایا که تو مرا از جهل درآوردى، فقط تو، فقط تو و الا همه‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۴

اینها مظاهر او هستند. ما اصلًا اگر بیایم در مقابل سیدالشهداء یزید را بیاوریم قرار بدهیم اصلا کافر شدیم به ولایت سیدالشهداء، ولایت سیدالشهداء نیامده نیامده تا دم یزید ایستاده دیگر گفته از این به بعددیگر به تو مربوط به من نیست من قدرتم را به همه عالم پخش مى‏کنم غیر از تو، إِ این‏که ولایت آمد محدود شد پس این یزید قدرت را از کجا آورد؟ این یزید این ریاست را از کجا آورد؟ این محبوبیت را از کجا آورد؟

سیدالشهداء اگر مى‏خواست مى‏توانست روز عاشورا جلوى فرض کنید که شمر و سنان را بگیرد یا نمى‏توانست؟ مى‏توانست یا نمى‏توانست دیگر؟ جن و ملک و تمام زمین و وحوش و طیور آمدند[۸] حضرت گفت که: رضى برضائک‏[۹] حالا آن کسى که الان دارد با اراده و اختیار خودش دارد سر این حضرت را مى‏برد آیا او همین اراده و اختیار و قدرت را همین سیدالشهداء به او داده یا نه؟ از کجا آورده؟ از کجا آورده؟ پس این قدرت مال خودش است؟ پس ولایت این شد محدود. خب این‏که شرک شد. یعنى یک عالمى را ما فرض کردیم یک وادى وجود جدا را فرض کردیم در قبال وجود بسیط آن وجود داراى یک قدرت حساب و کتاب است، آن وجود هم یک حساب و کتاب دارد. این حد و مرز دارد. این‏طورى است قضیه؟ یا نه ولایت خدا حد ندارد، ولایت خدا مرز ندارد، الان که این فاسق دارد این لیوان آب را برمى‏دارد مى‏خورد مثل من، این قدرتى که این لیوان را دارد برمى‏دارد این قدرت از کجا آمد؟ قدرت خدا است صاف بگویید خدا است. این خوردن از کجا آمد؟ این قدرت خدا است. این آبى که الان رفته در درون من و دارد تبدیل به حیات مى‏شود به اذن چه کسى دارد این کار را دارد انجام مى‏دهد؟ به اذن اهرمن دارد این کار را انجام مى‏دهد؟ یا به اذن خدا؟ به اذن ولایت خدا دارد انجام مى‏دهد که الان مظهرش حضرت بقیه الله است یا نه به اذن حضرت شیطان دارد انجام مى‏دهد؟ کدامش است؟ یک ولایت و یک قدرت در عالم بیشتر حاکم نیست. و آن ولایت ولایت پروردگار است، مظهرش هم حضرت بقیه الله است، تمام شد. دو دیدن چیست؟ شرک است.

حالا ما چه کنیم؟ ما بیایم با آنها سر یک سفره بنشینیم؟ نه من این را نمى‏خواهم که بگویم. آن جمالى که الان آن هنرپیشه زیبا دارد و دارد دل‏ها را مى‏رباید آن جمال را کى به این داده آن جمال را خدا داده، یادتان مى‏آید که زمان سابق چه کسانى بودند امروز که ما دیگر خبرى نداریم البته بى‏خبر هم‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۵

نیستیم اما خب بالاخره آنهایى که یک خورده واقعاً این جمال زیبا یا این صداى زیبا، آیا واقعاً زیبا هست یا نه؟ چشممان را ببندیم؟ مغز خر که نخوردیم.

به قول آقا سید یا آقا شیخ محمدحسن طالقانى بود فوت کرد بى‏حجابى و فلان این حرف‏ها بود، رفت نجف پیش، در یک جلسه‏اى بود مرحوم نائینى بود، آقا شیخ مرتضىِ طالقانى بود، عرض کنم حضورتان که، مرحوم آقا سید جمال گلپایگانى بود عده‏اى بودند و رفته بودند دیدن او و از ایران آمده بود و مجلسى بود، یکى از علماى نجف شروع کرد از این آقا شیخ محمدحسین که ایران چه خبر و آقا ایران از حوادث ایران بفرمایید، آقا که از حوادث اخیره و حدیثه چه هست و آن هم شروع کرد به گفتن بله آقا بى‏حجابى شده است یک مشت أنتر آمدند بیرون حال آدم به هم مى‏خورد فلان مى‏کنند آقا چه وضعیه؟ یک‏دفعه آقا شیخ مرتضى گفت: اى الاغ اى الاغ خیلى الاغى! گفت: چرا؟ گفت: آخر آن صورت‏هاى به آن قشنگى را تو مى‏گویى عنتر کجایش عنتر است؟ حالا خدا تکلیف کرده نگاه نکن حرف دیگر است. چى چى عنتر است. خیلى هم قشنگ است از تو که قشنگ‏تر است.

صداى زیبا، زیبا است. اما ما دستور داریم به این صداى زیبا توجه نکنیم، این یک مطلب دیگر است. شرع هم براى همین آمده است، رعایت حدود نه اینکه آمده اصل قضیه را از بین ببرد، بگوید قشنگ، قشنگ نیست نه آقا قشنگ، قشنگ است.

ان الله جمیل و یحب الجمال؛[۱۰] این جمال را خدا به این داده این صدا را خدا به این داده این کمال و حیات را خدا به این داده این از کجا آورده؟ از کجا آورده؟ شما بگویید بله آقا در شکم مادر و این حرف‏ها با خوردن بعضى از چیزها و نمى‏دانم گیاهان و نمى‏دانم غذاهاى متنوع و کذا و این حرف‏ها

و … تأکله الحبلى و یحسن الولد[۱۱]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۶

عرض مى‏شود که خربزه‏[۱۲] بخورد چه مى‏شود نمى‏دونم، سفرجل بخورد چه مى‏شود، که بِه بخورد فلان خب این خاصیت‏ها را کى در این سفرجل و خربزه و عرض مى‏شود که اطعمه و عرض مى‏شود که نعمت‏ها و اینها کى قرار داده، کى قرار داده؟ غیر از یک حىّ قیوم قادر على الإطلاق مگر اینها از خودشان بودى دارند که نمودى داشته باشند، ندارند. بله؟ پس بنابراین اصلًا چرا ما باید بیاییم و در قبال ولىّ بیاییم فرد دیگرى را در نظر بیاوریم، قدرت دیگرى را در نظر بیاوریم.

این چیزهایى که عرض مى‏کنم جنبه عملى دارد ها. ما مى‏بینیم ولىّ آمده دارد یک کارى را انجام مى‏دهد یک حرفى را دارد مى‏زند یک فعلى را دارد انجام مى‏دهد یک‏دفعه دودفعه سه‏دفعه مى‏بینیم آقا این مى‏خواهد، حالا بنده بروم فکر کنم نه این کارى که ایشان الان دارد مى‏کند اشتباه است، چرا؟ چون نظیر این کار را زید بن ارقم فرض کنید که، آدم عوضى در زمان رسول الله کرده چون او کرده پس من الان این کار را انجام نمى‏دهم تو به زید بن ارقم چکار دارى، تو الان ببین این الان ولىّ دارد این کار را أنجام مى‏دهد.

خیلى خب حالا مگر گیرم عمر آمده این کار را کرده، چه دارم عرض مى‏کنم یعنى ما آمدیم قدرت عمر را قدرت اهریمنى به خیال حالا فرض کنید که مجازى داریم مى‏گوییم قدرت شیطانى عمر را داریم بر این قدرت این ولىّ داریم چکار مى‏کنیم، ترجیح مى‏دهیم، کلام او را بر کلام این داریم تحکیم مى‏بخشیم، فعل او را چون او انجام داده ما از این ولىّ تبعیت نمى‏کنیم چون آن عمر آمده این کار را کرده، کرده باشد الان این دارد این کار را انجام مى‏دهد تو به آن چکار دارى حالا عمَر کرده یا پدر جد عمر کرده ابوبکر کرده یا عثمان کرده دیگر ما به آن چکار داریم، ما الان نگاه مى‏کنیم مى‏بینیم فرض کنید که الان امام ما دارد این کار را انجام مى‏دهد تمام شد و رفت.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۷

آن وقت اگر بیایند این‏طور فکر کنیم که نه، این کارى که این مى‏کند اشتباه است یا حداقل ما نمى‏توانیم انجام بدهیم چون او آمده این کار را کرده این شد دوبینى، این شد که ما مى‏آییم و یک میزانى را در قبال میزان دیگر قرار مى‏دهیم این درست مثل چه مى‏ماند مثل این‏که این بگوییم نه آقا رسول خدا که دارد این کارها را انجام مى‏دهد و مى‏زند و مى‏بندد این حرف‏ها این نه‏

این همان حرف عمر، اگر تو به ما فلان مى‏کردى چرا پس نیامده مکه را فلان کنى؟ چرا نیامدى مکه را فتح کنى؟ گیرم بر این‏که رسول خدا گفت امسال هم ما مى‏رویم مکه را فتح مى‏کنیم آمد و بلا پیدا شد آیا این کلامى‏که رسول خدا مى‏گوید از طرف خودش دارد مى‏گوید یا خدا مى‏گوید، خوب خدا مى‏گوید نمى‏خواهم مى‏گوید الان بعد مى‏گوید نمى‏خواهم، خب کى حرف بزند؟ مى‏گوید آقا امسال مکه را فتح مى‏کنیم بدا پیدا شده چشمتان درآید دنده شما نرم سال دیگر بروید خب رسول خدا از خودش مى‏گوید یا از او مى‏گوید، وقتى که از خودش نگوید پس ما اشکال به کى بگیریم رسول خدا مگر به او اشکال وارد مى‏شود، تو که مى‏دانى که جناب عمر این رسول خدا از طرف خودش نمى‏گوید بر فرض خدا گفته البته حضرت فرمود من نگفتم امسال.[۱۳] بر فرض گفته امسال، از خودش که نگفته است از او گفته است او این‏طور و به او وحى کرده خوب به رسول خدا چه مربوط است. چرا مى‏آیى به این اشکال مى‏کنى؟ چرا مى‏آیى مخالفت مى‏کنى؟ چرا مى‏آیى اذیت مى‏کنى؟ چرا مى‏آیى نافرمانى مى‏کنى؟ تمام اینها براى چیست؟ به خاطر این است که این قدرت را و این ولایت و این متابعت را ما ندیده مى‏گیریم مى‏رویم سراغ آن طرف.

چرا این طرف قضیه نمى‏چرخیم، اگر قرار باشد فعل امام حجت باشد سمعاً و طاعتا. گیرم تمام دنیا شیطان همه بیایند این کار را انجام بدهند، دادند که دادند من نگاه به این مى‏کنم من نگاه به بقیه نمى‏کنم. بقیه بروند مگر بقیه نفس مى‏کشد عمر نفس مى‏کشد تو نباید نفس بکشى چون عمر نفس مى‏کشد من نباید بکشم چون ابوبکر و عمر غذا مى‏خورند بنده نمى‏خورم، چون ابوبکر و عمر نان و سبزى مى‏خورند بنده هم نمى‏خورم، چون عمر جو مى‏خورد من، جو مى‏خورد! جو و سرکه مى‏خورد نان جو، مى‏خورد نمى‏خورم، خب تو به على نگاه کن که جو و سرکه مى‏خورد چرا به عمر دارى نگاه مى‏کنى، این، این یک دیدن است.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۸

یعنى انسان بیاید و تمام ذهن خودش را متمرکز کند در یک نقطه، آن نقطه چیست؟ آن نقطه ولایت است و همه را دیگر بگذارد کنار آن وقت این‏جا که شد قضیه این‏جا آن وقت انسان همان کار عمر را هم، همان کار ابوبکر را هم همه آنها در همین ولایت على مى‏بیند مى‏آید شروع مى‏کند گشتن، حضرت زهرا را سوار بر الاغ کردن آن خودش هم در باطن چیست؟ مشیت خدا را دارد خودش پیاده مى‏کند پس در اینهایى که دور و بر على مى‏مانند فقط یک نفر بود آرام بود بقیه همه جلزّ و ولزّ مى‏کردند ابوذر و مقداد فلان عمار اینها داد و بیداد. فقط کى بود؟ سلمان بود. هى مى‏خندید[۱۴] او فقط مى‏دانست که هر چه هست زیر سر خودش هست. هر چه هست زیر سر خودش است. این‏که زیر سر خودش است نه این‏که به این جریان راضى است‏[۱۵]، نه این مى‏گوید من مشیت خدا را دارم در این عالم پیاده مى‏کنم گرچه براى من ناگوار باشد بیاد. من مشیت خدا را پیاده مى‏کنم.

آقاى حداد یکى از آقازاده‏هاى ایشان بچه‏دار نمى‏شد در زمان حیات ایشان آن‏چه کردند بچه‏دار نشد. همان آقازاده دوم ایشان آقا سید محسن آقا به دکترها مراجعه کردند خودش زنش فلان این حرف‏ها دیگر هر کسى یک حرفى مى‏زد و ختم بگیر و یک دفعه خودم یادم است شاهد هستم در کربلا یک ختم اصلًا گرفتند رفقا در کربلا آقا بودند، عبدالجلیل بود، فلان بود، اینها بودند سوره والفجر را ظاهر مى‏نوشتند چه کار کردند نشد یک‏دفعه آمدند تهران همین رفقاى تهران یک ختمى گرفتند در همان جلسه ۱۴۰۰۰ تا ۴۰۰۰ تا چقدر نشد. آقاى حداد ها! با آن ید و بیضاء. بچه‏اش بچه‏دار نمى‏شود. حالا

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۹

کى نمى‏خواهد خودش نمى‏خواهد. مى‏خواهد یا نمى‏خواهد اگر نمى‏خواست مى‏شد دیگر یک اراده به اراده هم نمى‏رسد اینها کارشان، عبدالجلیل آمد پیش آقاى حداد گفت:

کرامت حضرت حداد در رفع حصر مرحوم حکیم‏

آقا، آقاى حکیم دارد مى‏میرد با عبدالسلام عارف درافتاده بود آقاى حکیم آن موقع‏ها، آن هم برداشته بود در کربلا یا نجف آب و برق و همه را قطع کرده بود به طورى که مخفیانه گاهى اوقات سطل آب از پشت بام‏ها مى‏بردند شب براى آقاى حکیم و چنان استیصالى پیدا شده بود اصلًا عجیب همه به وحشت افتاده بودند عبدالجلیل آمد پیش آقاى حداد مضطرب آقاى حکیم دارد از دنیا مى‏رود با خانواده‏اش، آقاى حداد یک فکرى کرد: إن‏شاءالله خدا رفع گرفتارى مى‏کنند.[۱۶]

فورا یک تلگراف کردند تمام شد برگردید بیایید خب این کسى که مى‏تواند این کار را بکند، خب چرا نمى‏خواهد بچه‏اش بچه‏دار بشود؟ خب چرا؟ پس معلوم است مى‏خواهد دیگر. پس معلوم است ولایت او محدود نیست ولى مى‏خواهد چکار کند مشیت خدا را مى‏خواهد انجام بدهد در این عالم. شد شد بچه‏دار نشد نشد لذا از یک طرف دستور دارد از یک طرف خودش ختم هم مى‏گیرد ولى مى‏داند این ختم درست بشو نیست. مى‏گوید بروید ختم بگیرید بروید فلان کنید، بروید چکار کنید همین که آقاى حداد مى‏میرد بچه‏اش بچه‏دار مى‏شود چه حسابى است؟ متوجه شدید، به عرض بنده رسیدید این چه حسابى است.

اینها مجرى مشیت خدا هستند، مگر از خودشان مى‏توانند اظهار نظر کنند مگر امیرالمؤمنین مى‏تواند این حکومت را بردارد براى خودش حق ندارد اختیار ندارد.

عارف مجرى مشیت خداست و غیر از آن کارى نمى‏کند

به یک عارف گفتند: اگر به جاى خدا بودى چکار مى‏کردى؟ گفت: همین عالم را به همین‏جور نگهش مى‏داشتم.[۱۷]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۰

شهادت عمار و اویس در جنگ صفین‏

مى‏دانید معنایش یعنى چه؟ یعنى معنایش یعنى اگر ما به جاى او بودیم یعنى خدا الان دارد بیخود این کارها را مى‏کند ما بهتر از او مى‏توانیم اوضاع را بچرخانیم ما همین‏جور هستیم گفت عالم را به همین کیفیت نگه مى‏داشتم. آنها شدند مجرى مشیت او وقتى که مجرى مشیت او هست دیگر بین معاویه و بین خودش در اجراى مشیت دیگر فرق نمى‏گذارد. معاویه باید بشود رئیس من نباید بشوم هجده ماه مى‏آید مى‏جنگد هجده ماه‏[۱۸] مى‏آید مى‏جنگد لیله الهِرّیر[۱۹] را مى‏گذراند. تیر و زخم و شمشیر به بدنش همه را مى‏خرد اصحابش را به کشتن مى‏دهد اویس قرن کُشته مى‏شود[۲۰] عمار یاسر کشته مى‏شود[۲۱] اینها

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۱

همه کشته مى‏شوند همه اینها سر جاى خودش محفوظ، آخر هم به نفع معاویه تمام مى‏شود برمى‏گردد در کوفه، خوش آمدید همه شما. هیچ آقا، بعد بلند مى‏شود دوباره خطبه مى‏خواند فلان مى‏کند نهروان راه مى‏اندازند آن خوارج کذایى مى‏آیند، مى‏رود کار انجام مى‏دهد ببینید جل الخالق معجزه یعنى این آقا به اندازه سر سوزن نمى‏آید از آن مشیت خدا تخطى کند همان، یعنى اگر فرض کنید که خدا از آن بالا مى‏آمد پایین چکار مى‏کرد در این عالم على همان کار را دارد انجام مى‏دهد حالا خدا آن‏جا است‏ لایراس و لاینذر[۲۲] است ولى اگر خدا مى‏آمد واقعاً به یک شکل و به یک جسمى خدا مى‏آمد در این عالم، خب کار پایینش با بالایش که فرقى نمى‏کرد، فرق مى‏کرد؟ نه دیگر یعنى الان که آن بالا هست چطور عالم دارد مى‏گردد اگر هم مى‏آمد پایین، ها على مى‏شود او این‏که مى‏گوید على از خدا هم جدا نیست‏[۲۳] یعنى این. موحد دیدش مى‏شود دید توحیدى مثل امیرالمؤمنین دیدش دید توحید شده، هیچى حضرت زهرا را از او مى‏گیرند خب بگیرند خدا هم مى‏خواهد دیگر، مى‏نشیند گریه مى‏کند[۲۴] چون نفس دارد نفس دارد لازمه عالم همین است هم به رضاى خدا راضى است و هم چیست؟ هم تأثر پیدا مى‏کند[۲۵] در عین تأثر پیدا کردن به وظیفه‏اش انجام مى‏دهد باز بلند مى‏شود مى‏رود پشت سر ابوبکر

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۲

مى‏ایستد به نماز خواندن باز وقتى که یک مشکلى پیش آمد اوّل خود این امیرالمؤمنین حاضر مى‏شود، از باطن هم چکار مى‏کند تمام قدرت‏ها، تمام اینها همه در جاى خودش یک مو بدون ولایتش از جاى خودش تکان نمى‏خورد. عارف یعنى. این إن‏شاءالله اگر بعد قرار باشد که از حالات آقا یک شمه‏اى گفته بشود خدمتتان آن موقع عرض خواهم کرد که ایشان چه نحوه در میان ما زندگى مى‏کرد، چه نحوه مثال‏هایى مى‏زنیم.

دو طرز تفکر در مواجهه با دشمنان خدا

این یعنى این. حالا این افراد دیگر و این اشخاص دیگر و اینها، اینها خب اینها هم بندگان خدا هستند دیگر وقتى که بنده خدا بودند پس بنابراین وقتى که همه عبد خدا بودند پس بنابراین ما باید با اینها به چه نحو برخورد داشته باشیم؟ دو نحو ما باید طرز تفکر داشته باشیم:

اول: موقعیت خودمان را در ارتباط با آنها از نقطه نظر تشریع دوم: موقعیت همه را با پروردگار از نقطه نظر تکوین و مقام جمعیت به این است که بین این دو ما اختلاط نکنیم این مى‏شود مقام مقام جمعیت. راه عرفاى واقعى نه این درویش‏هاى قلابى که عرض مى‏شود که صبّوحٌ و مَن تَشاء ایشان بالا است و شب هم عرض مى‏شود که با از ما بهتران به سر مى‏برند نه مقام جمعیت به این است که بین این دو قضیه مقام تشریع در اختلاط با مردم و مقام تکوین یعنى مقام ثبوت در ارتباط هم با خدا این دو مقام باید محفوظ باشد و هیچ کدام از این دو مقام نباید در دیگرى صدمه بزند اگر بزند در آن مسئله خلل است إن‏شاءالله این دیگر باشد براى شب آینده.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۵۸۲: دعاء السحر فى شهر رمضان.

[۲] . س تکاثر آیه ۴- ۸

[۳] .

[۴] .

[۵] .

[۶] .

[۷] .

[۸] .

[۹] . انوارالملکوت، ج ۱، ص ۹۲: حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام در آخرین لحظات حیات صورت بروى خاک گذارده مى‏فرمود:

إلهى رِضًى بِقَضائِکَ و تَسلِیمًا لأمرِکَ لا مَعْبودَ سِواکَ، یا غِیاثَ المُستَغِیثِینَ![ ۳]

[ ۳] لمعات الحسین، ص ۳۸، طبع مخطوط، به نقل از مقتل مُقرّم، ص ۴۲۳٫

[۱۰] . الکافى( ط- الإسلامیه)، ج ۶، ص ۴۳۸: عَنْ أَبِى بَصِیرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ یُحِبُّ أَنْ یَرَى أَثَرَ النِّعْمَهِ عَلَى عَبْدِهِ.

امام شناسى، ج ۱۶، ص: ۳۶۷: و وقتى مردى به پیغمبر گفت: یا رَسُولَ اللهِ! من دوست مى‏دارم که لباسم نیکو و کفشم نیکو باشد آیا این از باب تکبّر مى‏باشد؟! فرمود: لَا. إنَّ اللهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ. الْکِبْرُ بَطَرُ الْحَقِّ وَ غَمْطُ النَّاسِ.

« نه! خداوند جمیل است و جمال را دوست دارد. تکبّر عبارت مى‏باشد از زیر بار حقّ نرفتن و در برابر حقّ خودنمائى کردن، و دیگر آنکه مردم را پست و خوار و حقیر به شمار آوردن.»

و اصحاب رسول الله نیز بعضى بر بعضى دگر از أعلى و أدنى در کیفیّت لباس عیب نمى‏گرفتند. کسى که لباس خَز بر تن داشت بر کسى که لباس پشمینه داشت عیب نمى‏گرفت، و کسى که لباس پشمینه داشت بر صاحب خَز.[ ۱]

[ ۱] کتاب« الامام جعفر الصّادق» مستشار عبد الحلیم جندى، ص ۱۵۳ تا ص ۱۵۶٫

[۱۱] .

وفى السفرجل الحدیثُ قد وردَ تأکلهُ الحبلى فیحسن الولدُ

الکافى( ط- الإسلامیه)، ج ۶، ص ۳۵۷: عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِىِّ عَنِ السَّکُونِىِّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِى طَالِبٍ عِنْدَ النَّبِىِّ ص فَأُهْدِىَ إِلَى النَّبِىِّ ص سَفَرْجَلٌ فَقَطَعَ مِنْهُ النَّبِىُّ ص قِطْعَهً وَ نَاوَلَهَا جَعْفَراً فَأَبَى أَنْ یَأْکُلَهَا فَقَالَ خُذْهَا وَ کُلْهَا فَإِنَّهَا تُذَکِّى الْقَلْبَ وَ تُشَجِّعُ الْجَبَانَ وَ فِى رِوَایَهٍ أُخْرَى کُلْ فَإِنَّهُ یُصَفِّى اللَّوْنَ وَ یُحَسِّنُ الْوَلَدَ.

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَکَلَ سَفَرْجَلَهً عَلَى الرِّیقِ طَابَ مَاؤُهُ وَ حَسُنَ وَلَدُهُ.

[۱۲] . الخصال، ج ۲، ص ۴۴۳: عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کُلُوا الْبِطِّیخَ فَإِنَّ فِیهِ عَشْرَ خِصَالٍ مُجْتَمِعَهٍ هُوَ شَحْمَهُ الْأَرْضِ لَا دَاءَ فِیهِ وَ لَا غَائِلَهَ وَ هُوَ طَعَامٌ وَ هُوَ شَرَابٌ وَ هُوَ فَاکِهَهٌ وَ هُوَ رَیْحَانٌ وَ هُوَ أُشْنَانٌ وَ هُوَ أُدْمٌ وَ یَزِیدُ فِى الْبَاهِ وَ یَغْسِلُ الْمَثَانَهَ وَ یُدِرُّ الْبَوْلَ.

[۱۳] .

[۱۴] .

[۱۵] . سلمان فارسى

نخستین واکنش سلمان به ماجراى سقیفه این بود که وقتى شنید با ابوبکر بیعت کرده‏اند گفت: کرداذ و نکرداذ( کردید و نکردید) یعنى کردید آنچه نباید مى‏کردید و نکردید آنچه را که باید مى‏کردید. و خود نیز از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید.

سلمان همواره گرایش شیعى خود را با نقل روایتهایى درباره وصایت و امامت على( ع) بروز مى‏داد؛ چنان‏که صاحب انساب الاشراف از قول سلمان خطاب به مردم چنین نقل کرده است: على( ع) در بین شما است، ولى دست به دامان او نمى‏زنید، قسم به کسى که جانم در دست قدرت او است، کسى بعد از على( ع) از اسرار پاک پیامبرتان خبر نمى‏دهد.

ابن اثیر در نهایه از سلمان چنین نقل کرده است:« پیامبر( ص) در روز عرفه خطبه خواند و فرمود: اى مردم! خداوند در این روز به جهت آمرزش گناهانتان به شما مباهات مى‏کند، اما آمرزش خاصه او براى على( ع) است. سپس حضرت به على( ع) دستور داد تا به پیامبر( ص) نزدیک شود. على( ع) نزدیک پیامبر شد و آن حضرت( ص) فرمود: خوشبخت کسى است که بعد از من، تحت ولایت تو باشد و بدبخت و شقى کسى است که تو را نافرمانى کند و با تو دشمنى نماید.»

[۱۶] .

[۱۷] .

[۱۸] .

[۱۹] .

[۲۰] -« رجال کشى» ص ۹۳٫

[۲۱] سایت ولى عصر آقاى قزوینى:

جالب است که شمس الدین ذهبى به نقل از ابوالغادیه که قاتل عمار یاسر است، مى‏نویسد که قاتل عمار در آتش خواهد بود:

عن أبى الغادیه سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول: قاتل عمار فى النار وهذا شى‏ء عجیب فإن عمارا قتله أبو الغادیه.

از ابوغادیه نقل شده است که گفت: از رسول خدا( ص) شنیدم که فرمود: کشنده عمار در آتش است. و این چیزى است شگفت‏آور؛ زیرا خود ابوالغادیه عمار را کشته است.

الذهبى، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان،( متوفاى ۷۴۸ ه-)، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج ۲، ص ۲۳۶، تحقیق: الشیخ على محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیه- بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۵ م.

صدور این روایت از رسول خدا صلى الله علیه وآله در حق عمّار قطعى بود و تمام مردم از آن آگاه بودند و نیز ثابت مى‏کرد که معاویه و دار و دسته‏اش همان گروه نابکار هستند؛ از این رو هنگامى که معاویه شنید عمار کشته شده و لرزه بر دل بسیارى از مردم انداخته، و این فرمایش پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله سر زبان‏ها افتاده است، عمرو عاص را به حضور طلبید و پس از مشورت با او شایع کردند که على علیه السلام او را کشته است و این گونه استدلال کردند که چون عمار در جبهه على وهمراه او بوده است و على او را به جنگ فرستاده است؛ پس او قاتل عمار است.

احمد بن جنبل در مسندش مى‏نویسد:

مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَقْتُلُهُ الْفِئَهُ الْبَاغِیَهُ فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا یُرَجِّعُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِیَهَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَهُ مَا شَأْنُکَ قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِیَهُ قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَاذَا قَالَ عَمْرٌو سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ تَقْتُلُهُ الْفِئَهُ الْبَاغِیَهُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَهُ دُحِضْتَ فِى بَوْلِکَ أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِى وَأَصْحَابُهُ جَاءُوا بِهِ حَتَّى أَلْقَوْهُ بَیْنَ رِمَاحِنَا أَوْ قَالَ بَیْنَ سُیُوفِنَا.

ابو بکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش نقل مى‏کند که گفت: هنگامى که عمار یاسر به شهادت رسید، عمرو بن حزم نزد عمرو عاص رفت و گفت: عمار کشته شد، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده است: گروه ستمگر، عمار را مى‏کشند، عمرو عاص ناراحت شد و جمله« لا حول ولا قوه الا بالله» را مى‏گفت تا نزد معاویه رفت، معاویه پرسید: چه شده است؟ گفت: عمار کشته شده است. معاویه گفت: کشته شد که شد، حالا چه شده است؟ عمرو گفت: از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مى‏فرمود: عمار را گروه باغى وستمگر خواهد کشت، معاویه گفت: مگر ما او را کشته‏ایم، عمار را على و یارانش کشتند که او را همراه خویش وادار به جنگ کردند و او را بین نیزه‏ها و شمشیرهاى ما قرار دادند.

الشیبانى، أحمد بن حنبل أبو عبدالله( متوفاى ۲۴۱ ه-)، مسند أحمد بن حنبل، ج ۴، ص ۱۹۹، ح ۱۷۸۱۳، ناشر: مؤسسه قرطبه مصر؛

البیهقى، أحمد بن الحسین بن على بن موسى أبو بکر( متوفاى ۴۵۸ ه-)، سنن البیهقى الکبرى، ج ۸، ص ۱۸۹، ناشر: مکتبه دار الباز- مکه المکرمه، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، ۱۴۱۴- ۱۹۹۴؛

الذهبى، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان،( متوفاى ۷۴۸ ه-)، سیر أعلام النبلاء، ج ۱، ص ۴۲۰ و ص ۴۲۶، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسى، ناشر: مؤسسه الرساله- بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳ ه-.

[۲۲] .

[۲۳] .

[۲۴] .

[۲۵] .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن