جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۱۶
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
تاریخ:
خلاصه:
متن جلسه:
جلسه ۴ (رمضان ۱۴۱۶)
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«إلَهِى لَا تُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِکَ وَ لَا تَمْکُرْ بِى فِى حِیلَتِکَمِنْ أَیْنَ لِى الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ وَ مِنْ أَیْنَ لِىَ النَّجَاهُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِى أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ.[۱]
حضرت در اینجا مىفرماید: از کجا براى من نجات و رستگارى میسر خواهد شد در حالتى که فقط به تو این امر انجام مىپذیرد؟ آن کسى که کار نیکو انجام داده، از کمک و رحمت تو مستغنى نبوده و مستقل به ذات این عمل نیکو را انجام نداده، و نه آن کسى که کار زشت انجام داده و بر تو جرأت کرده و مخالفت امر و نهى تو را به جاى آورده و تو را از خودش راضى نکرده این از قدرت تو بیرون رفته.
نجات به معناى فلاح است و رستگارى
عرض شد که نجات به معناى فلاح است. فلاح و رستگارى به واسطه علم براى انسان حاصل مىشود و بیرون آمدن از جهل، بله کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ[۲] براى انسان علم حاصل بشود. علم یعنى حالِ اطمینانِ به واقع در قبال یقین است. یقین یعنى قطع به یک موضوع ولو این که بعدا کشف خلاف بشود. شما یقین دارید فرض کنید که من باب مثال: به یک قضیه که زید فلان حرف را زده بعد هم روى حرف ترتیب اثر مىدهید و چه مىکنید و بعد هم کشف خلاف مىشود.
آن قطّاعى که قطع پیدا مىکند واقعا یقین مىکند، یعنى قطع دارد و به لحاظ این قطعش، خب ترتیب اثر مىدهد و حالا در حالى که خب هى مرتب کشف خلاف برایش مىشود چون قطّاع همان طورى که زیاد برایش قطع پیدا مىشود در نتیجه زیاد هم برایش کشف خلاف مىشود مقابل این قطع، چون قطعش بر پایهاى استوار نیست، لذا کشف خلافش هم خیلى سریع است.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۴۹
افرادى که خیلى دیر باور مىکنند اینها خیلى خوب هستند
به عکس آن افرادى که دیر باور مىکنند، آن افرادى که خیلى دیر باور مىکنند اینها خیلى خوب هستند. افرادى که خیلى زود با یک حرف چیز نمىکنند و در روایت هم اتفاقا داریم:
اگر خواستید عقل یک شخصى را آزمایش کنید یک مطلب تقریبا غیرعادى به او بزنید اگر زود پذیرفت این نه، این خیلى چیز نیست. اما اگر نه، گفت حالا ببینیم چطور، اینطور شاید اینطور، شاید اینطور معلوم مىشود که فردى است که خوب روى کار خودش حساب و کتاب دارد اینطور نیست که سریع یک مطلبى را …[۳]
اما یقین، علم اینطور نیست. علم یعنى انکشاف واقع براى انسان، وقتى واقع براى انسان منکشف شد دیگر خلاف معنا ندارد، این خلاف معنا ندارد.
اختلاف علم با قطع
معمولا راههایى که ما در این دنیا براى رسیدن به واقع طى مىکنیم در انسان حال قطع مىآورد، نه علم. علم خیلى کم پیدا مىشود براى ما غالباً قطعى است. اگر قطعى باشد این جنبه علم ندارد مگر خیلى موارد نادر که ما به علم مىرسیم. البته خب، قطع هم حجت است، به جهت عدم فرق و امتیازى که ما بین این دو مىبینیم وجداناً و نفساً لذا خب این قطع عقلًا حجت است و متابعت از آن واجب است. اگر براى شخصى علمِ به واقع پیدا بشود این دیگر نمىتواند مخالفتش را بکند خیلى مشکل است. حالا خب هواى نفس بیاید و جلوى راه را بگیرد آن یک مطلب دیگرى است.
مرتبه اطمینان یک مرتبه بالاتر از علم است
یک مرتبه بالاتر از علم است و آن مرتبه اطمینان است. در مرتبه اطمینان یعنى نفس انسان آرامش پیدا مىکند به یک مطلبى.
و این براى شخصى است که نفسش متحول بشود، برگردد به یک قضیهاى برسد آن وقت در اینجا دیگر مخالفت دیگر معنا ندارد، آن مقام مقام اطمینان است.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۰
نجات یعنى خروج از شرک و از دوبینى
نجات یعنى، از شرک و از دوبینى، انسان بیرون بیاید، از اثر بگذرد و به مؤثر برسد، از مسبب بگذرد و به سبب برسد، از مجاز بگذرد و به حقیقت برسد، این مىشود نجات، وقتى که اینطور شد دیگر تمام گرفتارىهاى دنیا، دیگر براى او بىمعنا مىشود. مرحوم آقا سید جمال گلپایگانى به آقا مىفرمودند بارها:
آقا سید محمد حسین کسى که عرفان ندارد، نه دنیا دارد نه آخرت دارد: من را مىبینى در این حالم؟
حالشان هم خیلى حال چیزى بود، اولًا خودشان که ناراحتى پروستات داشتند و عمل کرده بودند و افتاده بودند، پسرشان هم به یک گرفتارى مبتلا شده بود و فلان قرض هم بالا آورده بودند و دیگر از هر طرف حمله و خلاصه چیز اینها بود، از آن طرف هم خدا نصیب کسى نکند یک، حالا دیگر عرض مى شود که، اگر به داخل هم قرار باشد آن هم که به غر و غر بیافتد [دیگر] آن دیگر مصیبتى است که [دیگر] آدم نمىتواند کاریش بکند در (صوت نامفهوم ۱۶: ۸) رو کرد به آقا:
آقا سید محمد حسین کسى که عرفان ندارد نه دنیا دارد نه آخرت، من را مىبینى خوشم بىخیال همه چیز.
صحیفه سجادیه را باز کرده بودند و دِ بخوان، چرا؟ چون این از شرک و دوبینى درآمده، این مرد از جهل درآمده، این مرد از بده بستونهایى که در هم قطاران خودش هست دیگر درآمده، درآمده، این مرد از گرفتارىهایى که در این موقعیت أقران و همه به او مبتلا هستند دیگر بیرون آمده.
یکى از بستگان ما مىگفت ما رفته بودیم در نجف، رفته بودیم منزل آقا سید محمد روحانى همین ایشان که الان اینجا هستند، ظهر بود موقع گرما، عجیب گرمایى یکدفعه بعد از غذا دیدیم دارند زنگ مىزنند، زنگ خانه، ایشان رفت و بعد از یک ربع ساعتى برگشت دیدیم دارد مىخندند، بعد علتش را حالا یا من پرسیدم یا خودش گفت، گفت که مىدانى در این گرما، من خندهام از این است در این گرما فلان کس یک کسى از همین هم درسىها و هم، آمده به من این خبر را بدهد که دیدم فلان آقاى مرجع داشت پشت سر تو به دوتا از شاگردانت از تو بدگویى مىکرد و او آنها را داشت مىکشید جزو درس خودش آمدم این خبر را به شما بدهم یا اطرافیان یا خودش البته مىگفت که خودش ما مىگوییم اطرافیان او، و او مىگفت این گذاشته ساعت یک بعدازظهر نجف، مىگفت گرماى عجیب نجف هم بود
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۱
آمده بود، تمام چیه؟ اینها نه دنیا دارند نه آخرت، جهل است. دیگر، همه اینها چیه؟ جهل است جهل. اگر آقاى حداد مىفرمودند آقا من بارها از آقا شنیده بودم:
مىدانید چرا مردم نجف با این مرحوم قاضى مخالف بودند چون مرحوم قاضى مىگفت هر چه کاسه کوزه دارى بگذار کنار اگر علم دارى خدا بهت داده تو چکاره هستى؟ چکاره هستى.؟
آقا بنده داشتم مطوّل درس مىدادم در قم، بیان داشتم مىگفتم شب تا صبح در این کلمه لکنّه ماندم و معنایش را نفهمیدم. لکنه، لکنه چیست؟ آقا لَکنه خواندم لِکنه خواندم لینَهُ خواندم هر چه شما بگوئید خواندم. صبح به یکى از اینها گفتم آقا این چیست؟ گفت لکنّه. چى چى نمىدونم یک دفعه اصلًا دیدم گفت لکنّهُ چرا؟ چون شب قبلش یک خاطرهاى از من خطور کرد، خدا گفت بفرما، حالا بگیر. چیست؟ ما دنبال چه داریم مىگردیم؟ چرا نمىآییم لُنگ بیاندازیم؟ چرا نمىآییم راحت کنیم بابا قضیه را؟ چرا نمىآییم امانت را به دست صاحبش برگردانیم؟ چرا؟ چون مرحوم قاضى مىگفت: اگر علم دارى خدا به تو داده تو بیکارهاى تو چکاره هستى، قدرت دارى خدا به تو داده، محبوبیت را خدا به تو داده، خدا بخواهد محبوبیت را مىگیرد، محبوبیت را مىگیرد.
در درس نائینى حداقل ۵۰۰ مجتهد شرکت مىکرد. کارش به جایى رسید که از ترس پنج سال از خانه درنیامد بیرون، پنج سال از خانه درنیامد، کو؟ آن محبوبیتها کجا رفت؟ آن بیا و بروها کجا رفت؟ از ترس پنج سال از خانه درنیامد. این است قضیه. چه شد؟ کجا رفت؟ دیگران چه شدند؟ قدرت مگر مال تو است. قدرت مال کسى نیست، مال خداست. چرا داریم به خودمان مىبندیم؟ چرا داریم به خودمان مىبندیم؟
در این خاطرات شاه، عرض مىشود که، گذشته وقتى که عرض مىشود که مىخواندم در آنجا یک عبارت جالبى بود آخر کبکبهاى داشتند دیگر اینها اوضاعى بود، راست راستى وقتى آدم چشمش به اینها مىافتاد مىدیدید اینها چى هستند اصلًا، اصلًا در مخیّله اینها مگر خطور مىکند، که عرض کنم حضورتان که، مسئله غیر از این باشد. وقتى مىآمد صحبت مىکرد وقتى مىآمد چه، کار اینها به جایى رسید که اینها را به خاطر اینکه توى آمریکا بخواهند نگه ندارند، در یکى از این پایگاههاى امریکا آن جایى که دیوانهها را نگه مىداشتند یک صبح تا عصر اینها را کردند در یک سلول و در را بستند که دیوانهها مىآمدند جلوى اینها شکلک درمىآوردند، بعد مىگویند، زنش گفته بود اگر آن شب من آنجا
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۲
مىماندم دغ مىکردم، سکته مىکردم، مىمردم اگر یک شب من را آنجا نگه مىداشتند دیوانه مىشدم.[۴] اگر دیوانه از پشت شیشه بازى دربیاورد
اینها قدرتنمایى خدا است ها این، این است قضیه. چه شد؟ یکدفعه همه چیز به هم ریخت. مرحوم قاضى مىگفت علمت مال خودت نیست، قدرت تو مال خودت نیست، محبوبیت مال خودت نیست، ریاست مال خودت نیست لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ[۵] آن خدایى که آن روز مىگوید لِمَنِ الْمُلْکُ هر روز دارد مىگوید لِمَنِ الْمُلْکُ آن روز وقتى که براى انسان تجرد پیدا مىشود و مىبیند فناى ذاتى خودش را و استقلال و استغناى ذاتى حضرت ربُ العزّه را آنجا معناى لِمَنِ الْمُلْکُ را مىفهمد، نه اینکه الان، الان هم دارد لِمَنِ الْمُلْکُ مىگوید گوش نیست «موسهاى نیست که دعوى انا الحق را شنود».[۶]
الان هم همین است، الان هم دارد مىگوید (لمن الملک کل الیوم) ریاست که مال تو نیست، این دارد مىگوید من، ریاست، ریاست من باید باشد چى چى من باید باشد لذا آمدند چکار کردند؟ هى آمدند مخالفت کردند هى آمدند فلان کردند هى چى چى کردند. مرحوم قاضى مىگوید نه آقا همه را بریز بده دست صاحبش یعنى چه این حرفها؟ این مىشود چه؟ این مىشود جهل.
دین اسلام دین آشتى با همه است نه دین ستیز با همه
اما عارف کیست، عارف کسى است که راحت است. هر چه بادا باد، من این لى النجاه ما چرا باید دو ببینیم؟ از این دو دیدن باید ما بیرون بیاییم. دین اسلام دین توحید است، دین اسلام دین آشتى با همه است، نه دین ستیز با همه. یعنى از اول که پیغمبر آمد از اول به نیت آشتى آمد پیش ابوسفیان و ابوجهل، آنها فرار کردند، او شمشیر دست نگرفت آمد به ابوجهل سلام علیکم فلان و این حرفها، پاشو بیا با هم بنشینیم او گفت نمىآیم اینکه رفت جلو این که حرفى نداشت. آمد به نصارا گفت که وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ[۷] بیاید با هم سر یک کاسه بنشینیم هم ما مسلمانها هم شما بیا ما به الاشتراک خودمان را بگیریم. آن چیست؟ آن خدا است دیگر. به یهود همین را گفت. چرا؟ چرا با همه سر آشتى باز کرد؟ چرا؟ چون همه را بنده خدا مىبیند نه فقط خودش را.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۳
پیغمبر حساب جداگانهاى با خدا باز نکرده بود
پیغمبر والله و بالله حساب جداگانهاى با خدا باز نکرده بود. یعنى رابطه بین خدا و بین خودش را همان جور مىدید، که رابطه بین خدا و عمرو بن عبدود یعنى عمرو بن عبدود بندهاى از بندگان خدا بود، خب مىدید این یک بنده است من هم یک بنده، این که بیاید خودش را بگیرد و فلان کند و این حرفها نبود، مگر افراد کافر و افراد عرض مىشود که بىدین و لامذهب و اینها مگر از سیطره خدا بیرون آمدند؟ ولا الذى اساء و اجتر علیک و لم یرضک خرج عن قدرتک آن کسى که دارد اسائه مىکند با چه قدرتى دارد اسائه مىکند؟ و آن کسى که دارد نافرمانى مىکند با چه قدرتى دارد نافرمانى مىکند؟ با قدرت اهریمن؟ اهریمن، قدرتش از کجاست؟ با کدام قدرت دارد نافرمانى مىکند خدا را؟ تو که وجود خودت از خودت نیست چگونه ممکن است آثار و تبعات وجودى از خودت باشد؟ قدرت از خودت باشد؟ وجودت مال خودت نیست، متدلى به ذات غیر هستى آن وقت فعلت مال خودت است؟ قدرتت مال خودت است؟ علمت مال خودت است؟ حیاتت مال خودت است؟ جمالت مال خودت است؟ اینها همه چیست؟ مال یکى است، قدرت این مال یکى است، علم این مال یکى است.
یک وقت ادیسون مىگفت که اختراع و اکتشاف نود و نه درصد کوشش و یک درصد الهام است. آن احمق اشتباه مىکرد همهاش خلاصه الهام است. ولى همین قدر فهمیده بود که تا آن جرقه نباشد آن کوششها به نتیجه نمىرسد. این قدر فهمیده بود بنده خدا، نظیرش هم از انیشتن هست که بدون، عرض مىشود، که بعضى از حالات مخصوص براى انسان اختراعات و اکتشاف حاصل نمىشود. این مطلب را من از بعضى از افراد متفکرین همین اخیر هم شنیدم که تازه هم از دنیا رفتند، این قضیه وقتى که این آدمهاى امروزى ریش تراش عرقخور دارند این حرفها را مىزنند ما چرا بیاییم این، خلاصه از مطالب و از این چیزهاى حقیقى و بدیهى بیایم خلاصه خودمان را کنار بکشیم و دست برداریم و خب هر چه هست بریزیم کنار سر یک سفره بنشینیم، آن کسى که الان دارد کار خلاف انجام مىدهد آیا بنده خدا هست یا نیست او هم بالاخره بنده خدا است، پس بیاییم به همان، همان نظر را بیاندازیم که به خودمان داریم مىاندازیم و بگوییم خدایا شکر تو را که دست ما را گرفتى ولى هنوز او در غفلت است نه اینکه بیاییم بگوییم باید تو بیاى زیر بلیط من این غلط است، به او برگردانیم نتیجه کار را نه به خودمان، شکر خدایا تو مرا موفق کردى، شکر خدایا که تو دست من را گرفتى، شکر خدایا که تو به من عرض مىشود که روح انقیاد دادى، شکر خدایا که تو مرا از جهل درآوردى، فقط تو، فقط تو و الا همه
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۴
اینها مظاهر او هستند. ما اصلًا اگر بیایم در مقابل سیدالشهداء یزید را بیاوریم قرار بدهیم اصلا کافر شدیم به ولایت سیدالشهداء، ولایت سیدالشهداء نیامده نیامده تا دم یزید ایستاده دیگر گفته از این به بعددیگر به تو مربوط به من نیست من قدرتم را به همه عالم پخش مىکنم غیر از تو، إِ اینکه ولایت آمد محدود شد پس این یزید قدرت را از کجا آورد؟ این یزید این ریاست را از کجا آورد؟ این محبوبیت را از کجا آورد؟
سیدالشهداء اگر مىخواست مىتوانست روز عاشورا جلوى فرض کنید که شمر و سنان را بگیرد یا نمىتوانست؟ مىتوانست یا نمىتوانست دیگر؟ جن و ملک و تمام زمین و وحوش و طیور آمدند[۸] حضرت گفت که: رضى برضائک[۹] حالا آن کسى که الان دارد با اراده و اختیار خودش دارد سر این حضرت را مىبرد آیا او همین اراده و اختیار و قدرت را همین سیدالشهداء به او داده یا نه؟ از کجا آورده؟ از کجا آورده؟ پس این قدرت مال خودش است؟ پس ولایت این شد محدود. خب اینکه شرک شد. یعنى یک عالمى را ما فرض کردیم یک وادى وجود جدا را فرض کردیم در قبال وجود بسیط آن وجود داراى یک قدرت حساب و کتاب است، آن وجود هم یک حساب و کتاب دارد. این حد و مرز دارد. اینطورى است قضیه؟ یا نه ولایت خدا حد ندارد، ولایت خدا مرز ندارد، الان که این فاسق دارد این لیوان آب را برمىدارد مىخورد مثل من، این قدرتى که این لیوان را دارد برمىدارد این قدرت از کجا آمد؟ قدرت خدا است صاف بگویید خدا است. این خوردن از کجا آمد؟ این قدرت خدا است. این آبى که الان رفته در درون من و دارد تبدیل به حیات مىشود به اذن چه کسى دارد این کار را دارد انجام مىدهد؟ به اذن اهرمن دارد این کار را انجام مىدهد؟ یا به اذن خدا؟ به اذن ولایت خدا دارد انجام مىدهد که الان مظهرش حضرت بقیه الله است یا نه به اذن حضرت شیطان دارد انجام مىدهد؟ کدامش است؟ یک ولایت و یک قدرت در عالم بیشتر حاکم نیست. و آن ولایت ولایت پروردگار است، مظهرش هم حضرت بقیه الله است، تمام شد. دو دیدن چیست؟ شرک است.
حالا ما چه کنیم؟ ما بیایم با آنها سر یک سفره بنشینیم؟ نه من این را نمىخواهم که بگویم. آن جمالى که الان آن هنرپیشه زیبا دارد و دارد دلها را مىرباید آن جمال را کى به این داده آن جمال را خدا داده، یادتان مىآید که زمان سابق چه کسانى بودند امروز که ما دیگر خبرى نداریم البته بىخبر هم
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۵
نیستیم اما خب بالاخره آنهایى که یک خورده واقعاً این جمال زیبا یا این صداى زیبا، آیا واقعاً زیبا هست یا نه؟ چشممان را ببندیم؟ مغز خر که نخوردیم.
به قول آقا سید یا آقا شیخ محمدحسن طالقانى بود فوت کرد بىحجابى و فلان این حرفها بود، رفت نجف پیش، در یک جلسهاى بود مرحوم نائینى بود، آقا شیخ مرتضىِ طالقانى بود، عرض کنم حضورتان که، مرحوم آقا سید جمال گلپایگانى بود عدهاى بودند و رفته بودند دیدن او و از ایران آمده بود و مجلسى بود، یکى از علماى نجف شروع کرد از این آقا شیخ محمدحسین که ایران چه خبر و آقا ایران از حوادث ایران بفرمایید، آقا که از حوادث اخیره و حدیثه چه هست و آن هم شروع کرد به گفتن بله آقا بىحجابى شده است یک مشت أنتر آمدند بیرون حال آدم به هم مىخورد فلان مىکنند آقا چه وضعیه؟ یکدفعه آقا شیخ مرتضى گفت: اى الاغ اى الاغ خیلى الاغى! گفت: چرا؟ گفت: آخر آن صورتهاى به آن قشنگى را تو مىگویى عنتر کجایش عنتر است؟ حالا خدا تکلیف کرده نگاه نکن حرف دیگر است. چى چى عنتر است. خیلى هم قشنگ است از تو که قشنگتر است.
صداى زیبا، زیبا است. اما ما دستور داریم به این صداى زیبا توجه نکنیم، این یک مطلب دیگر است. شرع هم براى همین آمده است، رعایت حدود نه اینکه آمده اصل قضیه را از بین ببرد، بگوید قشنگ، قشنگ نیست نه آقا قشنگ، قشنگ است.
ان الله جمیل و یحب الجمال؛[۱۰] این جمال را خدا به این داده این صدا را خدا به این داده این کمال و حیات را خدا به این داده این از کجا آورده؟ از کجا آورده؟ شما بگویید بله آقا در شکم مادر و این حرفها با خوردن بعضى از چیزها و نمىدانم گیاهان و نمىدانم غذاهاى متنوع و کذا و این حرفها
و … تأکله الحبلى و یحسن الولد[۱۱]
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۶
عرض مىشود که خربزه[۱۲] بخورد چه مىشود نمىدونم، سفرجل بخورد چه مىشود، که بِه بخورد فلان خب این خاصیتها را کى در این سفرجل و خربزه و عرض مىشود که اطعمه و عرض مىشود که نعمتها و اینها کى قرار داده، کى قرار داده؟ غیر از یک حىّ قیوم قادر على الإطلاق مگر اینها از خودشان بودى دارند که نمودى داشته باشند، ندارند. بله؟ پس بنابراین اصلًا چرا ما باید بیاییم و در قبال ولىّ بیاییم فرد دیگرى را در نظر بیاوریم، قدرت دیگرى را در نظر بیاوریم.
این چیزهایى که عرض مىکنم جنبه عملى دارد ها. ما مىبینیم ولىّ آمده دارد یک کارى را انجام مىدهد یک حرفى را دارد مىزند یک فعلى را دارد انجام مىدهد یکدفعه دودفعه سهدفعه مىبینیم آقا این مىخواهد، حالا بنده بروم فکر کنم نه این کارى که ایشان الان دارد مىکند اشتباه است، چرا؟ چون نظیر این کار را زید بن ارقم فرض کنید که، آدم عوضى در زمان رسول الله کرده چون او کرده پس من الان این کار را انجام نمىدهم تو به زید بن ارقم چکار دارى، تو الان ببین این الان ولىّ دارد این کار را أنجام مىدهد.
خیلى خب حالا مگر گیرم عمر آمده این کار را کرده، چه دارم عرض مىکنم یعنى ما آمدیم قدرت عمر را قدرت اهریمنى به خیال حالا فرض کنید که مجازى داریم مىگوییم قدرت شیطانى عمر را داریم بر این قدرت این ولىّ داریم چکار مىکنیم، ترجیح مىدهیم، کلام او را بر کلام این داریم تحکیم مىبخشیم، فعل او را چون او انجام داده ما از این ولىّ تبعیت نمىکنیم چون آن عمر آمده این کار را کرده، کرده باشد الان این دارد این کار را انجام مىدهد تو به آن چکار دارى حالا عمَر کرده یا پدر جد عمر کرده ابوبکر کرده یا عثمان کرده دیگر ما به آن چکار داریم، ما الان نگاه مىکنیم مىبینیم فرض کنید که الان امام ما دارد این کار را انجام مىدهد تمام شد و رفت.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۷
آن وقت اگر بیایند اینطور فکر کنیم که نه، این کارى که این مىکند اشتباه است یا حداقل ما نمىتوانیم انجام بدهیم چون او آمده این کار را کرده این شد دوبینى، این شد که ما مىآییم و یک میزانى را در قبال میزان دیگر قرار مىدهیم این درست مثل چه مىماند مثل اینکه این بگوییم نه آقا رسول خدا که دارد این کارها را انجام مىدهد و مىزند و مىبندد این حرفها این نه
این همان حرف عمر، اگر تو به ما فلان مىکردى چرا پس نیامده مکه را فلان کنى؟ چرا نیامدى مکه را فتح کنى؟ گیرم بر اینکه رسول خدا گفت امسال هم ما مىرویم مکه را فتح مىکنیم آمد و بلا پیدا شد آیا این کلامىکه رسول خدا مىگوید از طرف خودش دارد مىگوید یا خدا مىگوید، خوب خدا مىگوید نمىخواهم مىگوید الان بعد مىگوید نمىخواهم، خب کى حرف بزند؟ مىگوید آقا امسال مکه را فتح مىکنیم بدا پیدا شده چشمتان درآید دنده شما نرم سال دیگر بروید خب رسول خدا از خودش مىگوید یا از او مىگوید، وقتى که از خودش نگوید پس ما اشکال به کى بگیریم رسول خدا مگر به او اشکال وارد مىشود، تو که مىدانى که جناب عمر این رسول خدا از طرف خودش نمىگوید بر فرض خدا گفته البته حضرت فرمود من نگفتم امسال.[۱۳] بر فرض گفته امسال، از خودش که نگفته است از او گفته است او اینطور و به او وحى کرده خوب به رسول خدا چه مربوط است. چرا مىآیى به این اشکال مىکنى؟ چرا مىآیى مخالفت مىکنى؟ چرا مىآیى اذیت مىکنى؟ چرا مىآیى نافرمانى مىکنى؟ تمام اینها براى چیست؟ به خاطر این است که این قدرت را و این ولایت و این متابعت را ما ندیده مىگیریم مىرویم سراغ آن طرف.
چرا این طرف قضیه نمىچرخیم، اگر قرار باشد فعل امام حجت باشد سمعاً و طاعتا. گیرم تمام دنیا شیطان همه بیایند این کار را انجام بدهند، دادند که دادند من نگاه به این مىکنم من نگاه به بقیه نمىکنم. بقیه بروند مگر بقیه نفس مىکشد عمر نفس مىکشد تو نباید نفس بکشى چون عمر نفس مىکشد من نباید بکشم چون ابوبکر و عمر غذا مىخورند بنده نمىخورم، چون ابوبکر و عمر نان و سبزى مىخورند بنده هم نمىخورم، چون عمر جو مىخورد من، جو مىخورد! جو و سرکه مىخورد نان جو، مىخورد نمىخورم، خب تو به على نگاه کن که جو و سرکه مىخورد چرا به عمر دارى نگاه مىکنى، این، این یک دیدن است.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۸
یعنى انسان بیاید و تمام ذهن خودش را متمرکز کند در یک نقطه، آن نقطه چیست؟ آن نقطه ولایت است و همه را دیگر بگذارد کنار آن وقت اینجا که شد قضیه اینجا آن وقت انسان همان کار عمر را هم، همان کار ابوبکر را هم همه آنها در همین ولایت على مىبیند مىآید شروع مىکند گشتن، حضرت زهرا را سوار بر الاغ کردن آن خودش هم در باطن چیست؟ مشیت خدا را دارد خودش پیاده مىکند پس در اینهایى که دور و بر على مىمانند فقط یک نفر بود آرام بود بقیه همه جلزّ و ولزّ مىکردند ابوذر و مقداد فلان عمار اینها داد و بیداد. فقط کى بود؟ سلمان بود. هى مىخندید[۱۴] او فقط مىدانست که هر چه هست زیر سر خودش هست. هر چه هست زیر سر خودش است. اینکه زیر سر خودش است نه اینکه به این جریان راضى است[۱۵]، نه این مىگوید من مشیت خدا را دارم در این عالم پیاده مىکنم گرچه براى من ناگوار باشد بیاد. من مشیت خدا را پیاده مىکنم.
آقاى حداد یکى از آقازادههاى ایشان بچهدار نمىشد در زمان حیات ایشان آنچه کردند بچهدار نشد. همان آقازاده دوم ایشان آقا سید محسن آقا به دکترها مراجعه کردند خودش زنش فلان این حرفها دیگر هر کسى یک حرفى مىزد و ختم بگیر و یک دفعه خودم یادم است شاهد هستم در کربلا یک ختم اصلًا گرفتند رفقا در کربلا آقا بودند، عبدالجلیل بود، فلان بود، اینها بودند سوره والفجر را ظاهر مىنوشتند چه کار کردند نشد یکدفعه آمدند تهران همین رفقاى تهران یک ختمى گرفتند در همان جلسه ۱۴۰۰۰ تا ۴۰۰۰ تا چقدر نشد. آقاى حداد ها! با آن ید و بیضاء. بچهاش بچهدار نمىشود. حالا
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۵۹
کى نمىخواهد خودش نمىخواهد. مىخواهد یا نمىخواهد اگر نمىخواست مىشد دیگر یک اراده به اراده هم نمىرسد اینها کارشان، عبدالجلیل آمد پیش آقاى حداد گفت:
کرامت حضرت حداد در رفع حصر مرحوم حکیم
آقا، آقاى حکیم دارد مىمیرد با عبدالسلام عارف درافتاده بود آقاى حکیم آن موقعها، آن هم برداشته بود در کربلا یا نجف آب و برق و همه را قطع کرده بود به طورى که مخفیانه گاهى اوقات سطل آب از پشت بامها مىبردند شب براى آقاى حکیم و چنان استیصالى پیدا شده بود اصلًا عجیب همه به وحشت افتاده بودند عبدالجلیل آمد پیش آقاى حداد مضطرب آقاى حکیم دارد از دنیا مىرود با خانوادهاش، آقاى حداد یک فکرى کرد: إنشاءالله خدا رفع گرفتارى مىکنند.[۱۶]
فورا یک تلگراف کردند تمام شد برگردید بیایید خب این کسى که مىتواند این کار را بکند، خب چرا نمىخواهد بچهاش بچهدار بشود؟ خب چرا؟ پس معلوم است مىخواهد دیگر. پس معلوم است ولایت او محدود نیست ولى مىخواهد چکار کند مشیت خدا را مىخواهد انجام بدهد در این عالم. شد شد بچهدار نشد نشد لذا از یک طرف دستور دارد از یک طرف خودش ختم هم مىگیرد ولى مىداند این ختم درست بشو نیست. مىگوید بروید ختم بگیرید بروید فلان کنید، بروید چکار کنید همین که آقاى حداد مىمیرد بچهاش بچهدار مىشود چه حسابى است؟ متوجه شدید، به عرض بنده رسیدید این چه حسابى است.
اینها مجرى مشیت خدا هستند، مگر از خودشان مىتوانند اظهار نظر کنند مگر امیرالمؤمنین مىتواند این حکومت را بردارد براى خودش حق ندارد اختیار ندارد.
عارف مجرى مشیت خداست و غیر از آن کارى نمىکند
به یک عارف گفتند: اگر به جاى خدا بودى چکار مىکردى؟ گفت: همین عالم را به همینجور نگهش مىداشتم.[۱۷]
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۰
شهادت عمار و اویس در جنگ صفین
مىدانید معنایش یعنى چه؟ یعنى معنایش یعنى اگر ما به جاى او بودیم یعنى خدا الان دارد بیخود این کارها را مىکند ما بهتر از او مىتوانیم اوضاع را بچرخانیم ما همینجور هستیم گفت عالم را به همین کیفیت نگه مىداشتم. آنها شدند مجرى مشیت او وقتى که مجرى مشیت او هست دیگر بین معاویه و بین خودش در اجراى مشیت دیگر فرق نمىگذارد. معاویه باید بشود رئیس من نباید بشوم هجده ماه مىآید مىجنگد هجده ماه[۱۸] مىآید مىجنگد لیله الهِرّیر[۱۹] را مىگذراند. تیر و زخم و شمشیر به بدنش همه را مىخرد اصحابش را به کشتن مىدهد اویس قرن کُشته مىشود[۲۰] عمار یاسر کشته مىشود[۲۱] اینها
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۱
همه کشته مىشوند همه اینها سر جاى خودش محفوظ، آخر هم به نفع معاویه تمام مىشود برمىگردد در کوفه، خوش آمدید همه شما. هیچ آقا، بعد بلند مىشود دوباره خطبه مىخواند فلان مىکند نهروان راه مىاندازند آن خوارج کذایى مىآیند، مىرود کار انجام مىدهد ببینید جل الخالق معجزه یعنى این آقا به اندازه سر سوزن نمىآید از آن مشیت خدا تخطى کند همان، یعنى اگر فرض کنید که خدا از آن بالا مىآمد پایین چکار مىکرد در این عالم على همان کار را دارد انجام مىدهد حالا خدا آنجا است لایراس و لاینذر[۲۲] است ولى اگر خدا مىآمد واقعاً به یک شکل و به یک جسمى خدا مىآمد در این عالم، خب کار پایینش با بالایش که فرقى نمىکرد، فرق مىکرد؟ نه دیگر یعنى الان که آن بالا هست چطور عالم دارد مىگردد اگر هم مىآمد پایین، ها على مىشود او اینکه مىگوید على از خدا هم جدا نیست[۲۳] یعنى این. موحد دیدش مىشود دید توحیدى مثل امیرالمؤمنین دیدش دید توحید شده، هیچى حضرت زهرا را از او مىگیرند خب بگیرند خدا هم مىخواهد دیگر، مىنشیند گریه مىکند[۲۴] چون نفس دارد نفس دارد لازمه عالم همین است هم به رضاى خدا راضى است و هم چیست؟ هم تأثر پیدا مىکند[۲۵] در عین تأثر پیدا کردن به وظیفهاش انجام مىدهد باز بلند مىشود مىرود پشت سر ابوبکر
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۲
مىایستد به نماز خواندن باز وقتى که یک مشکلى پیش آمد اوّل خود این امیرالمؤمنین حاضر مىشود، از باطن هم چکار مىکند تمام قدرتها، تمام اینها همه در جاى خودش یک مو بدون ولایتش از جاى خودش تکان نمىخورد. عارف یعنى. این إنشاءالله اگر بعد قرار باشد که از حالات آقا یک شمهاى گفته بشود خدمتتان آن موقع عرض خواهم کرد که ایشان چه نحوه در میان ما زندگى مىکرد، چه نحوه مثالهایى مىزنیم.
دو طرز تفکر در مواجهه با دشمنان خدا
این یعنى این. حالا این افراد دیگر و این اشخاص دیگر و اینها، اینها خب اینها هم بندگان خدا هستند دیگر وقتى که بنده خدا بودند پس بنابراین وقتى که همه عبد خدا بودند پس بنابراین ما باید با اینها به چه نحو برخورد داشته باشیم؟ دو نحو ما باید طرز تفکر داشته باشیم:
اول: موقعیت خودمان را در ارتباط با آنها از نقطه نظر تشریع دوم: موقعیت همه را با پروردگار از نقطه نظر تکوین و مقام جمعیت به این است که بین این دو ما اختلاط نکنیم این مىشود مقام مقام جمعیت. راه عرفاى واقعى نه این درویشهاى قلابى که عرض مىشود که صبّوحٌ و مَن تَشاء ایشان بالا است و شب هم عرض مىشود که با از ما بهتران به سر مىبرند نه مقام جمعیت به این است که بین این دو قضیه مقام تشریع در اختلاط با مردم و مقام تکوین یعنى مقام ثبوت در ارتباط هم با خدا این دو مقام باید محفوظ باشد و هیچ کدام از این دو مقام نباید در دیگرى صدمه بزند اگر بزند در آن مسئله خلل است إنشاءالله این دیگر باشد براى شب آینده.
اللهم صل على محمد و آل محمد
پاورقی:
[۱] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۵۸۲: دعاء السحر فى شهر رمضان.
[۲] . س تکاثر آیه ۴- ۸
[۳] .
[۴] .
[۵] .
[۶] .
[۷] .
[۸] .
[۹] . انوارالملکوت، ج ۱، ص ۹۲: حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام در آخرین لحظات حیات صورت بروى خاک گذارده مىفرمود:
إلهى رِضًى بِقَضائِکَ و تَسلِیمًا لأمرِکَ لا مَعْبودَ سِواکَ، یا غِیاثَ المُستَغِیثِینَ![ ۳]
[ ۳] لمعات الحسین، ص ۳۸، طبع مخطوط، به نقل از مقتل مُقرّم، ص ۴۲۳٫
[۱۰] . الکافى( ط- الإسلامیه)، ج ۶، ص ۴۳۸: عَنْ أَبِى بَصِیرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ یُحِبُّ أَنْ یَرَى أَثَرَ النِّعْمَهِ عَلَى عَبْدِهِ.
امام شناسى، ج ۱۶، ص: ۳۶۷: و وقتى مردى به پیغمبر گفت: یا رَسُولَ اللهِ! من دوست مىدارم که لباسم نیکو و کفشم نیکو باشد آیا این از باب تکبّر مىباشد؟! فرمود: لَا. إنَّ اللهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ. الْکِبْرُ بَطَرُ الْحَقِّ وَ غَمْطُ النَّاسِ.
« نه! خداوند جمیل است و جمال را دوست دارد. تکبّر عبارت مىباشد از زیر بار حقّ نرفتن و در برابر حقّ خودنمائى کردن، و دیگر آنکه مردم را پست و خوار و حقیر به شمار آوردن.»
و اصحاب رسول الله نیز بعضى بر بعضى دگر از أعلى و أدنى در کیفیّت لباس عیب نمىگرفتند. کسى که لباس خَز بر تن داشت بر کسى که لباس پشمینه داشت عیب نمىگرفت، و کسى که لباس پشمینه داشت بر صاحب خَز.[ ۱]
[ ۱] کتاب« الامام جعفر الصّادق» مستشار عبد الحلیم جندى، ص ۱۵۳ تا ص ۱۵۶٫
[۱۱] .
وفى السفرجل الحدیثُ قد وردَ | تأکلهُ الحبلى فیحسن الولدُ |
الکافى( ط- الإسلامیه)، ج ۶، ص ۳۵۷: عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِىِّ عَنِ السَّکُونِىِّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِى طَالِبٍ عِنْدَ النَّبِىِّ ص فَأُهْدِىَ إِلَى النَّبِىِّ ص سَفَرْجَلٌ فَقَطَعَ مِنْهُ النَّبِىُّ ص قِطْعَهً وَ نَاوَلَهَا جَعْفَراً فَأَبَى أَنْ یَأْکُلَهَا فَقَالَ خُذْهَا وَ کُلْهَا فَإِنَّهَا تُذَکِّى الْقَلْبَ وَ تُشَجِّعُ الْجَبَانَ وَ فِى رِوَایَهٍ أُخْرَى کُلْ فَإِنَّهُ یُصَفِّى اللَّوْنَ وَ یُحَسِّنُ الْوَلَدَ.
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَکَلَ سَفَرْجَلَهً عَلَى الرِّیقِ طَابَ مَاؤُهُ وَ حَسُنَ وَلَدُهُ.
[۱۲] . الخصال، ج ۲، ص ۴۴۳: عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کُلُوا الْبِطِّیخَ فَإِنَّ فِیهِ عَشْرَ خِصَالٍ مُجْتَمِعَهٍ هُوَ شَحْمَهُ الْأَرْضِ لَا دَاءَ فِیهِ وَ لَا غَائِلَهَ وَ هُوَ طَعَامٌ وَ هُوَ شَرَابٌ وَ هُوَ فَاکِهَهٌ وَ هُوَ رَیْحَانٌ وَ هُوَ أُشْنَانٌ وَ هُوَ أُدْمٌ وَ یَزِیدُ فِى الْبَاهِ وَ یَغْسِلُ الْمَثَانَهَ وَ یُدِرُّ الْبَوْلَ.
[۱۳] .
[۱۴] .
[۱۵] . سلمان فارسى
نخستین واکنش سلمان به ماجراى سقیفه این بود که وقتى شنید با ابوبکر بیعت کردهاند گفت: کرداذ و نکرداذ( کردید و نکردید) یعنى کردید آنچه نباید مىکردید و نکردید آنچه را که باید مىکردید. و خود نیز از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید.
سلمان همواره گرایش شیعى خود را با نقل روایتهایى درباره وصایت و امامت على( ع) بروز مىداد؛ چنانکه صاحب انساب الاشراف از قول سلمان خطاب به مردم چنین نقل کرده است: على( ع) در بین شما است، ولى دست به دامان او نمىزنید، قسم به کسى که جانم در دست قدرت او است، کسى بعد از على( ع) از اسرار پاک پیامبرتان خبر نمىدهد.
ابن اثیر در نهایه از سلمان چنین نقل کرده است:« پیامبر( ص) در روز عرفه خطبه خواند و فرمود: اى مردم! خداوند در این روز به جهت آمرزش گناهانتان به شما مباهات مىکند، اما آمرزش خاصه او براى على( ع) است. سپس حضرت به على( ع) دستور داد تا به پیامبر( ص) نزدیک شود. على( ع) نزدیک پیامبر شد و آن حضرت( ص) فرمود: خوشبخت کسى است که بعد از من، تحت ولایت تو باشد و بدبخت و شقى کسى است که تو را نافرمانى کند و با تو دشمنى نماید.»
[۱۶] .
[۱۷] .
[۱۸] .
[۱۹] .
[۲۰] -« رجال کشى» ص ۹۳٫
[۲۱] سایت ولى عصر آقاى قزوینى:
جالب است که شمس الدین ذهبى به نقل از ابوالغادیه که قاتل عمار یاسر است، مىنویسد که قاتل عمار در آتش خواهد بود:
عن أبى الغادیه سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول: قاتل عمار فى النار وهذا شىء عجیب فإن عمارا قتله أبو الغادیه.
از ابوغادیه نقل شده است که گفت: از رسول خدا( ص) شنیدم که فرمود: کشنده عمار در آتش است. و این چیزى است شگفتآور؛ زیرا خود ابوالغادیه عمار را کشته است.
الذهبى، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان،( متوفاى ۷۴۸ ه-)، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج ۲، ص ۲۳۶، تحقیق: الشیخ على محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیه- بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۵ م.
صدور این روایت از رسول خدا صلى الله علیه وآله در حق عمّار قطعى بود و تمام مردم از آن آگاه بودند و نیز ثابت مىکرد که معاویه و دار و دستهاش همان گروه نابکار هستند؛ از این رو هنگامى که معاویه شنید عمار کشته شده و لرزه بر دل بسیارى از مردم انداخته، و این فرمایش پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله سر زبانها افتاده است، عمرو عاص را به حضور طلبید و پس از مشورت با او شایع کردند که على علیه السلام او را کشته است و این گونه استدلال کردند که چون عمار در جبهه على وهمراه او بوده است و على او را به جنگ فرستاده است؛ پس او قاتل عمار است.
احمد بن جنبل در مسندش مىنویسد:
مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَقْتُلُهُ الْفِئَهُ الْبَاغِیَهُ فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا یُرَجِّعُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِیَهَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَهُ مَا شَأْنُکَ قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِیَهُ قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَاذَا قَالَ عَمْرٌو سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ تَقْتُلُهُ الْفِئَهُ الْبَاغِیَهُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَهُ دُحِضْتَ فِى بَوْلِکَ أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِى وَأَصْحَابُهُ جَاءُوا بِهِ حَتَّى أَلْقَوْهُ بَیْنَ رِمَاحِنَا أَوْ قَالَ بَیْنَ سُیُوفِنَا.
ابو بکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش نقل مىکند که گفت: هنگامى که عمار یاسر به شهادت رسید، عمرو بن حزم نزد عمرو عاص رفت و گفت: عمار کشته شد، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده است: گروه ستمگر، عمار را مىکشند، عمرو عاص ناراحت شد و جمله« لا حول ولا قوه الا بالله» را مىگفت تا نزد معاویه رفت، معاویه پرسید: چه شده است؟ گفت: عمار کشته شده است. معاویه گفت: کشته شد که شد، حالا چه شده است؟ عمرو گفت: از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مىفرمود: عمار را گروه باغى وستمگر خواهد کشت، معاویه گفت: مگر ما او را کشتهایم، عمار را على و یارانش کشتند که او را همراه خویش وادار به جنگ کردند و او را بین نیزهها و شمشیرهاى ما قرار دادند.
الشیبانى، أحمد بن حنبل أبو عبدالله( متوفاى ۲۴۱ ه-)، مسند أحمد بن حنبل، ج ۴، ص ۱۹۹، ح ۱۷۸۱۳، ناشر: مؤسسه قرطبه مصر؛
البیهقى، أحمد بن الحسین بن على بن موسى أبو بکر( متوفاى ۴۵۸ ه-)، سنن البیهقى الکبرى، ج ۸، ص ۱۸۹، ناشر: مکتبه دار الباز- مکه المکرمه، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، ۱۴۱۴- ۱۹۹۴؛
الذهبى، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان،( متوفاى ۷۴۸ ه-)، سیر أعلام النبلاء، ج ۱، ص ۴۲۰ و ص ۴۲۶، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسى، ناشر: مؤسسه الرساله- بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳ ه-.
[۲۲] .
[۲۳] .
[۲۴] .
[۲۵] .