جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۰

موضوع: جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۰ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۶ رمضان ۱۴۳۰

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم‏

بسم الله الرحمن الرحیم‏

اذَا رَأیتُ مَولاى ذُنُوبِى فَزِعتُ، وَ اذَا رَأیتُ کَرَمَکَ طَمِعتُ، فَإن عَفَوتَ فَخَیرُ رَاحِمٍ وَ إن عَذِّبتَ فَغَیرُ ظَالِمٍ‏[۱]

اى مولا و سرور و اى آقاى من، هنگامى‏که به گناهانم نگاه مى‏کنم وحشت مرا فرا مى‏گیرد و وقتى که به کرم و بزرگوارى تو نگاه مى‏کنم، طمع بر من حاکم و مستولى مى‏شود و میل و رغبت، و شوق نسبت به لقاى تو و استفاضه از نعمات تو براى من حاصل مى‏شود.

خدمت رفقا عرض شد که امام علیه‏السّلام گزافه نمى‏گوید و کلام امام علیه‏السّلام کلام صدق است و امام در جمیع اطوار خود و ادوار خود و تصّرفات خود، چه تصّرفات فعلیّه و یا تصّرفات قولیّه و یا تصّرفات عقلیّه به تمام مراتبه، داراى عصمت مطلقه است.

کلام امام علیه‏السّلام داراى عصمت است، فعل امام علیه‏السّلام داراى عصمت است و فکر امام علیه‏السّلام و تصوّر امام علیه‏السّلام داراى عصمت است. و در عصمت خطا راه ندارد به هیچ وجه من الوجوه، و لذا امام علیه‏السّلام ابدیّت دارد، یعنى الى ابدِ الاباد تا خدا خدایى مى‏کند، کلام امام علیه‏السّلام داراى عصمت است، ما این طور نیستیم امروز یک حرف مى‏زنیم، فردا متوجّه مى‏شویم اشتباه کردیم، خوب حرفمان را پس مى‏گیریم امام این جور نیست.

لذا روایتى که از أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام است با روایتى که از امام حسن عسگرى است هر دو در یک میزان قرار دارد تفاوتى نمى‏کند، با این که دویست و پنجاه سال، بین آنها فاصله است ولى هر دو روایت از نظر سندّیت در یک میزان قرار دارد، یک گرم، یک هزارم گرم، یک کدام از این دو روایت بر آن روایت نمى‏چربد، به این مى‏گویند کلام معصوم، مطلبى که از امام سجاد علیه‏السّلام صادر مى‏شود با آن مطلبى که از امام رضا علیه‏السّلام است هر دو در یک کفّه ترازو است و تفاوتى نمى‏کند و در این جا فقط چهارده ذات مقدّسه است که آنها داراى ابدّیت هستند.

و این فرهنگ تشیّع است! در فرهنگ تشیّع همان طورى که آیات قرآن، داراى عصمت است، همین طور کلام معصوم هم داراى عصمت است. مثل عصمت قرآنیّه، مثل عصمت آیات قرآن هر دو، در یک منوال قرار دارد. لذا کلام معصوم مى‏تواند آیات قرآن را تخصیص بزند، کلام معصوم مى‏تواند آیات قرآن را توضیح بدهد، آیات قرآن را مقیّد کند، موارد و مصادیق آیات را مى‏تواند کلام معصوم بیان کند، ما نمى‏توانیم، این مسئله از عهده غیر معصوم علیه‏السّلام خارج است و هر که گفته بى‏خود گفته‏

است، فقط معصوم است که مى‏تواند موارد آیات را بیان کند، آیات را توضیح دهد، آیات را تفسیر کند، استثناءها را در آیات مى‏تواند، معصوم براى ما روشن کند. نه اینکه معصوم استثناء بزند، استثناء را براى ما تببیین و توضیح مى‏دهد، استثنایى که وجود دارد مخفى است و در آیات نیامده، و معصوم مى‏آید و آن استثناها را مى‏گوید که: این آیه مربوط به فلان جا نیست، مربوط به فلان جا است، در آیات ارث، در آیات غیر ارث، در آیات حدود از این قضیّه روایات زیاد داریم.

بنابراین کلامى که آن کلام جاودانه است، کلام، کلام معصوم است. یعنى ما اگر بخواهیم یک مطلبى را تابلو کنیم و در مقابل خودمان بگذاریم، باید کلام معصوم را در تابلو قرار بدهیم و در مقابل خودمان بگذاریم، براى همیشه براى ما این کلام حجّت است در مسائل مختلف، و در ابعاد مختلف، امام سجّاد علیه‏السّلام در این جا به خداوند عرضه مى‏دارد که من وقتى نظر به گناهانم بکنم به فزع مى‏افتم، این کلام حقّ است و صدق است و درست است و واقع است و هیچ شکى در آن نیست، چرا؟ چون کلام، کلام معصوم است. اگر ما این حرف را بزنیم مثلًا یک بزرگى، را فرض کنید که بیاید همچنین مطلبى را بگوید، یک شخص بزرگى، عابدى عالمى، شخص فرهیخته‏اى همچنین حرفى را بزند، انسان توجیه مى‏کند، همین توجیه‏هاى عامیانه، بابا شکسته نفسى مى‏کنند، تواضع مى‏کنند، چه مى‏کنند! چه مى‏کنند! خب اشکال هم ندارد، چون هر دو طرفش یکى است، ولى کلام معصوم را، نمى‏توانیم حمل بر شکسته نفسى کنیم، حمل بر تواضع کنیم، خب امام سجاد علیه‏السّلام با خدا تواضعاً مى‏گوید که کار نکرده را بگوید من کردم، آخر در دعاى ابى‏حمزه ما مواردى مى‏بینیم که امام علیه‏السّلام نه اینکه مقام، مقام تواضع است، تصریح دار، تصریح را که نمى‏توان گفت تواضع، انَا الَذّى عَلّى سَیَّدِه الجتَرَى‏ من آن کسى هستم که بر مولاى خود و آقاى خود جسارت و جرأت ورزیده، کى شما در مقابل خدا همچنین چیزى؟!

خدمت رفقا عرض کردیم وقتى یکى از بزرگان حوزه که الان هم حیات دارد و در تعریف علّامه طباطبایى ایشان گفته بود، فردى که ترک اولایى نه در خلوت و نه در جلوت از ایشان متمشى نیست. وقتى این را مرحوم آقا شنیدند، آخر این براى علّامه تعریف شد، یعنى علّامه طباطبایى، اینى که بیاییم بگوییم ایشان به مرتبه اى رسیده است که ترک اولى از او سر نمى‏زند نقص اوست، تنقیص اوست، تعییب او، نه این که تعریف او باشد، علّامه طباطبایى همچنین حرفى بزند آن وقت امام سجاد علیه‏السّلام به خدا عرضه بدارد انَا الّذِى عَلَى سَیَّده اجتَرَى‏

یعنى چه؟ اصلًا یعنى چه؟ من آن کسى هستم که بر سیّد و آقاى خود جرأت و جسارت و تقابل ورزیده، مقابله کرده، با او یکه به دو کرده، بااو یکى تو یکى من، با او خلاصه انجام داده، این طورى‏

بوده؟ انَا الَذَّى انَا الَذَّى عَصَیَت جَبَّار السَّمَاء من آن کسى هستم که گناه نسبت به جبّار سماء انجام دادم، گناه، امام سجاد علیه‏السّلام و گناه!! انَا الَذّى اعطَیَتُ عَلَى مَعَاصِى الجلیل الرشى‏[۲] این را چه مى‏فرمایید؟! من آن کسى هستم که براى رسیدن به گناهان کبیره، رشوه پرداختم رشوه پرداختم بر این که مال مردم را ببرم، رشوه پرداختم بر این، که به اعمال حرام دست بزنم رشوه پرداختم بر این هر غلطى دلم مى‏خواهد بکنم دم این رادیدم، دم آن را دیدم، خلاصه پول دادم، موقعیّت کذا و کذا این را خریدم آن را خریدم، این صاحب منسب، آن صاحب منسب، تا این که به گناهان کبیره عَلَى معاصى الجلیل که البتّه صحیح آن باید جلیلِ شود عَلَى مَعاصِى الجلیلَ الرَشَى من رشوه دادم، خوب آیا این هم تواضع است دیگر؟! خوب حالا انَا الَذِى سَیِّده اجتَرى‏ این به یک حسابى تواضع کرد من جرأت ورزیدم، امّا امام علیه‏السّلام بیاید دقیق مشخص کند که من این کار را کردم، در همین دعاى ابوحمزه چه جورى مى‏شد اینها را تفسیر کرد؟ این را چطورى مى‏توان بیان کرد؟! مگر اینها قابل هضم است در عین حال مى‏دانیم که کلام امام علیه‏السّلام نه اینکه صحیح است و نه اینکه مطابق با مقتضى الحال است و بلاغت دارد و بلیغ است، کلام امام علیه‏السّلام بالاتر از این بگویم، کلام امام علیه‏السّلام داراى عصمت است، یعنى وقتى که امام علیه‏السّلام مى‏فرماید: من برمعاصى جلیله رشوه پرداختم راست مى‏گوید، شکى در این مسئله وجود ندارد، معصوم، معصوم است فقط معصوم در بسم الله الرحمن الرحیم گفتن که معصوم نیست.

تمام مطالبى که از اول دعاى ابوحمزه ثمالى با بسم الله الرحمن الرحیم شروع مى‏شود تا آخر یک واو امام معصوم است، یک فاء که مى‏گوید معصوم است یک لامى که از دهان مبارک امام علیه‏السّلام سر مى‏زند، از عصمت لایتناهى و الى ابد الاباد برخوردار است. حالا بیایید ببینیم چه کار کنیم با این عصمت و با این حرف، عصمت امام علیه‏السّلام هیچ شک شبهه‏اى ندارد واز آن طرف کلام امام علیه‏السّلام را نمى‏توانیم حذف کنیم، مثل مقالاتى که مى‏خواهند چاپ کنند، سانسور مى‏کنند، گزینشى بعضى از حرفها و نقلها، یکى، یک ساعت حرف مى‏زند، یک ربع آن را حذف مى‏کنیم، سه ربع آن را مى‏گذاریم، هر طور که دلمان بخواهد کسى دیگر مى‏آید، این یک ربع را مى‏گذارد یک ربع دیگر را حذف مى‏کند، آن یکى مى‏آید مى‏گوید نه این بهتر است.

خلاصه این دنیا همه‏اش همین است ولى امام علیه‏السّلام این طور نیست وقتى که دعاى ابوحمزه را امام شروع مى‏کند ازآن اوّل دعاى ابوحمزه باید گرفت به خواندن تا آخر، وقتى وصیّت أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام در حاضرین را به امام حسن علیه‏السّلام و امام حسین علیه‏السّلام در نهج‏

البلاغه مى‏خوانیم از آن اوّلش‏ من الوالد الفان المقر بالزمان‏[۳] از آن جا باید بخوانى تا آن ته، ته، یک جلمه را نباید بیاندازى!! حالا ما مى‏آییم همین وصیّت أمیرالمؤمنین را مى‏خوانیم به آن جایى که مربوط به زن است مى‏رسیم، حذف مى‏کنیم، این‏ها را ما نمى‏دانیم، پس چرااوّلى را نمى‏دانستى؟! پس چرا آخرى را مى‏دانى؟! پس چرا این طرف و آن طرف فقط به همین مقدار رسید نفهمیدت گل کرده، خوب معلوم است تو از اوّل نمى‏فهمیدى و الّا کلام، کلام أمیرالمؤمنین است.

اگر قرار این است این مال أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام نباشد این‏ها هم نیست، اگر قرار است، این مال أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام باشد. اینها هم هست، اگر قرار است نفهمى بگو، از اوّل معنا نکن، معنا نکن، کسى بیاد که بفهمد، و خود او توضیح بدهد و تفسیر کند، این را مى‏گویند مثله کردن، این را مى‏گویند دین گزینشى، انسان بیاید گزینش کند، یک تکه را قبول بکند،

إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا[۴] این را، راه به جایى انسان نمى‏برد.

لذا کلام امام علیه‏السّلام از اوّل دعاى ابى حمزه تا آخرش همین است، تمام مسائلى را که امام علیه اسلام بیان مى‏کند همه روى یک نسق است و همه در یک افق حرکت مى‏کند، در یک استوى امام علیه‏السّلام حرکت مى‏کند، و همان طورى که خدمت رفقا عرض شد دعاى ابى حمزه ثمالى پرونده و شناسنامه تک تک ما است، مى‏خواهید ببینید که شناسنامه شما چیست؟! اسم و رسم شما چیست؟! اخلاق و صفات شما چیست؟! ملکات شما چیست؟! استعدادهایتان چست؟! توانتان چیست متکا و ملجأ شما چیست و کجاست؟! و مآل تو به کجاست؟! و راه و سیرتان چگونه است؟! اینها را که مى‏خواهید دربیاورید شروع کنید دعاى ابى حمزه را، آن دوستان و رفقاى اهل علم خودشان و آنهایى که نسبت به عربى و اینها یک قدرى داراى ضعف هستند ترجمه صحیح دعاى ابى حمزه پیدا بشود، و با ترجمه دعا را بخوانید!

همان طورى که عرض کردم این دعا فقط مربوط به شبهاى ماه رمضان نیست بلکه در تمام طول سال خوب است انسان در سحرها این دعا را بخواند، همان طورى که بزرگان براى شاگردان خودشان دستور مى‏دادند که در نماز شب در آن دو رکعت یا در آن یک رکعت، فرق نمى‏کند یا در شفع یا در وِتر فرقى نمى‏کند، در هر کدام از اینها در دعاى قنوت، دعاى سحر امام باقر علیه‏السّلام ا للّهُم انّى اسئَلُکَ‏

مِن بَهائِک بِابهاءوَ کُل بَهائِک بِهّىٌ اللّهُمَّ انّى اسئَلُکَ بِبَهائکَ کُلُّه‏[۵] را بخوانند.

و مرحوم حدّاد رضوان الله علیه بسیار بسیار تأکید داشتند به مرحوم آقا و

شاگردانشان که در دعاهاى قنوت در قنوت آخر، نماز شب در تمام ایام سال، در دعاى قنوت، این دعا را دعاى بهاءرا بخوانند و آثار توحیدّیه عجیبى بر این دعا مترتّب است، خیلى عجیب آن قدر عجیب است که یک وقت من از مرحوم آقا شنیدم اگر کسى بداند که در این دعاى بهاء از امام باقر علیه‏السّلام چه اسرارى نهفته است اصلًا صوت مى‏کشد سرش!! صوت مى‏کشد سرش، خداوند معرفت این دعاها را به ما بدهد و ما را نسبت به این مضامین آشنا کند. ببینید این بزرگانند که مى‏آیند و به ما راه یاد مى‏دهند مى‏گویند: فقط دعاى امام باقر علیه‏السّلام را نگذار یک سال ول کن، همین که شبهاى ماه رمضان مى‏شود در دعاى سحر، رادیو را که پیچش را مى‏پیچانى، دعاى الّلهُمَ انّى اسألُکَ مِن بَهاء را از آن مى‏شنویم نه در تمام ایام سال، این دعا باید خوانده بشود، چه طور این که در مناجات شعبانّیه، این مناجات اختصاص به شعبان ندارد، در همه ایام سال، واقعاً عجیب است این مناجات شعبانیّه، خود بنده شاهد بودم هم نسبت به مرحوم حضرت حدّاد و هم نسبت به مرحوم آقا رضوان الله علیهما که آنها در بسیارى ازاوقات در دعاى قنوتشان از مناجات شعبانّیه مى‏خواندند، در آن جا که حضرت مى‏فرماید: وَ انِر ابصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها الَیکَ حَتّى تَخرِقَ ابصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ الى مَعدنِ العَظَمَه وَ تَصیَر ارواحُنا مُعَلَّقَه بِعِزّ قُدسِکَ‏[۶] همین طور تا آخر که‏

مى‏فرماید: که خدایا مرا از تمام حجابهاى ظلمانى و نورانى عبور بده، حجابهاى نورانى یعنى چه؟! یعنى حجابهاى عالم ارواح، حجابهاى نفوس مطهّره، حجابهاى ملائکه، حجابهاى حورالعین، حورالعین که، همین طورى مى‏گوییم گذشتیم، رد شدیم، گذشتیم.

به رفقا گفتم پارسال بود کى بود یک بنده خدا بود به خود ما هم مى‏گفت، این را من احساس مى‏کنم، این مطالبى را که، این مطالبى را که آقا جان مى‏فرماید آن موقع میگفت، بله راجع به گذشتن از حورالعین‏ها، من در خودم این استعداد را مى‏بینم در خودم، به او گفتم زرشک، زرشک، اینهایى که شما در خودت مى‏بینى اینها دستى بر آن ندارى، مى‏گفت نخیر من این طورم که، از این مطالب بگذرم و او را فقط طىّ کنم، ما فقط یک چیزى گفتیم و ردّ شدیم، این مال خیلى وقت پیش است، خیلى، وقتى، مال همان زمانهاى سابق، خیلى سابق ما حدود ۲۲ یا ۲۳ سالمان بود، حوصله سر به سر گذاشتن داشتیم، و یک چیزیمان مى‏شد، و بعد همه را ول کردیم، گفتیم برویم کلاه خودمان را بگذاریم سرمان باد نبرد، این‏

دیگر سرمان به کار خودمان باشد، درست شد.

یک شب، شب سه شنبه بود، مرحوم آقا رضوان الله علیه راجع به این قضیّه صحبت مى‏کردند که: بله بعضى‏ها هستند مى‏گویند ما مى‏گذریم از همه چیز، از حجابهاى ظلمانى از تبوّل در نفس دنیا و اینها، واز حجابهاى نورانى هم مى‏گذریم، ازغلمان، غلمان که به درد ما نمى‏خورد، اینها را کسان دیگر باید بگویند، از حورالعین از اینها ما مى‏گذریم، فلان، آقا جان شما در بیمارستان از دست یک زن پرستار نمى‏توانى بگذرى! چطور از؟! بعد معلوم شد همین آقایى که به ما مى‏گفته امروز رفته بوده، دیدن رفیقش در بیمارستان، آن موقع زمان شاه پرستارها بى حجاب بودند مى‏آمدند دوا مى‏دادند و سرم و این حرفها، این که دیده آمده سرمش را بدهد این دستش را دیده، محو جمالش شده، گیج شده! این گیج شده، بعد این را به من گفت، بعد گفت بى انصافى نکرد، آن قضیّه شب سه شنبه آقا مربوط به من بود، من صبح رفتم بیمارستان، اسمش را هم گفت، بیمارستان یادم آمد ولى نمى‏گویم، بله همه بیمارستانها این طور بود نه این که یکى باشد، چیز خاصى نداشت، آن زمان بود دیگر، آن زمان و آن فرهنگ، و من وقتى که آن رفیقم مریض بود پرستارى آمد اینجا، و آستینش هم کوتاه بود، من وقتى که نگاه کردم به این زیبایى و ظرافت، خلاصه ندیدم، خلاصه یک دل نه چه عرض کنم مفتون و این حرفها، آن وقت مى‏گفت، همین طور این در ذهنم بود و عجیب این جا که وقتى که مرحوم آقا این قضیّه را مى‏گفتند، این مسئله آمد دوباره در ذهنم، ایشان گفتم بابا چه مى‏گویید حورالعین؟! حورالعین؟ تو یک دست پرستار در بیمارستان مفتون و گیجت مى‏کند، حالا مى‏گویى حورالعین!

مرحوم آقا مى‏گفتند: اگر به یک شخصى یک لحظه، فقط یک لحظه به یک مرد، جمال حورالعین را نشان بدهند، دیگر تا وقتى که عمر دارد دیگر به هیچ زنى تمایل ندارد، اگر یک ذره و یک لحظه فقط یک لحظه نشان بدهند، این‏ها همه مال چیست؟! مال این است که ما داراى استعدادهاى محدود هستیم، داراى تحمّل و استعداد محدود هستیم، در این زمینه مطالب زیاد است، مثل شبهاى دیگر مى‏ترسم وقت بگذرد بعد بگویم ببخشید لذا مطلب را دیگر در آن قضیّه و این‏ها ادامه ندهیم.

خب کلام امام سجاد علیه‏السّلام کلام، کلام معصوم است چطور امام علیه‏السّلام این مطلب را مى‏فرماید؟ در این قضیّه مسئله‏اى که باید به آن دقّت بکنیم این است که بدانیم اصلًا گناه چیست؟ گناه به چه مى‏گویند؟ ثواب به چه مى‏گویند؟ راجع به این مطلب جا دارد که یک قدرى توضیح بدهیم که: آیا گناه عبارت است از قبح فعلى و قبح فاعلى به اصطلاح توأماً یا گناه عبارت است از قبح فعلى تنها! یا این که عبارت است از قبح فاعلى در اصطلاح اهل اصول و همین طور متکلّمین؟! صحبت در این است که حسن فعل و قبحى که مترتّب بر فعل است، این به چه لحاظى مترتّب مى‏شود؟!

یک عملى که در خارج انجام مى‏گیرد به صرف انجام گرفتن این عمل، آیا شما مى‏توانید بگویید که این عمل، عمل نیکو پسندیده است! یا اینکه عمل، عمل قبیح است! مى‏توانید بگویید؟! الان این لیوان دست من است و من این لیوان را مى‏نوشم این آب خوردن یک فعلى است از افعال و از تصرّفات درست، آیا این آب خوردن قبیح است یا این آب خوردن مستحسن است؟ هیچ کدام نه قبیح است، نه مستحسن است! یک فعلى است از افعال بر اساس غرضى که مترتّب بر این فعل است، بر آن اساس خود این فعل داراى وصف حسن یا داراى وصف قبح مى‏شود. خودش فى حد نفسه هیچ چیز نیست، نه قبیح است و نه مستحسن. چرا؟ به خاطر این که همین یک عمل در یک جا مى‏تواند قبیح باشد و در یک جا مى‏تواند قبیح نباشد، الان ساعت یازده است، یازده شب است، اگر من همین یک لیوان آب را در ساعت یازده روز مى‏خوردم و در موقع روزه خوب این عمل مفطر بود، و قبیح و حرام بود. و موجب حدّ بود، همین آب اگر در ملاء عام در شوارع خورده شود در روزه وظیفه حاکم اسلام این است که بیاورد و حدّ بزند، حدّ افطار روزه در ملأ عام، و الان ما مشاهده مى‏کنیم که در این وسایل حمل و نقل این مسئله رعایت نمى‏شود. فرض کنید که در هواپیما از یک جا به جاى دیگر مى‏روند خب عده زیادى از اینا روزه هستند و در هواپیما غذا مى‏دهند، و این حرام است! حرام است که در هواپیما غذا داده بشود، براى افرادى که این افراد روزه هستند، یک وقتى فرض کنید که این به اصطلاح روزه‏اى که در اینجا به اصطلاح هست در قبل از ظهراست صبح است خوب، این طبعاً افرادى که به اصطلاح حرکت مى‏کنند، این افراد اینها، روزه‏شان شکسته است، خوب در روز است حالا اگر به وطن خود برسند و چیزى نخورده باشند واجب است که درآن جا قصد روزه کنند، ولى در طول سفر اینها روزه نیستند اشکال ندارد، گرچه در همین موقع هم چون ماه مبارک رمضان، به احترام ماه رمضان نباید چیزى داد، آن یک بحث دیگر است ولى بعدازظهر وقتى یک هواپیما حرکت مى‏کند، مثلا فرض کنید که از یک شهر به شهر دیگر مى‏آید افرادى که در آن هواپیما هستند، اکثراً باید روزه باشند مگر آنهایى که به قصد سفر رفتند دو روزه رفتند، سه روزه رفتند، یا یک مشکلى دارند که روزه نمى‏گیرند بنابراین سرو کردن غذا در هواپیمایى که بعدازظهر مبدأ را به قصد، مقصد ترک مى‏کند از اذان ظهر به بعد غذا دادن مى‏شود حرام، نباید غذا داد، چرا؟ بر فرض اینکه افرادى در آن جا روزه نباشند، ولکن این افطار در ماه مبارک در ملاء عام این افطار حرام است، خوردن روزه در ملأء عام حرام است، خوب هواپیما ملاءعام است همین است دیگر ملاء عام که فقط خیابان نیست، هواپیما ملاءعام است، قطار ملأعام است، اتوبوس ملأء عام است، این‏ها همه ملاء عام است درست شد.

پس بنابراین باید در این زمینه رعایت بشود باید حرمت ماه مبارک رمضان در همه جهات‏

رعایت شود. افراد در ماه رمضان حق ندارند در خیابان که راه مى‏روند چیز بخورند و سیگار بکشد، سیگار مفطر و حرام است، حالا فرض کنید که یک کسى مى‏گوید اشکال ندارد، این اشکال ندارد واجب که دیگر نیست، آخر مى‏گویند که فلان کس سیگار کشیدن را مفطر نمى‏داند، ولى واجب هم مى‏داند؟ گیرم که در تفکّرات خود، در منابع خودش مسائلى است، خب سیگار کشیدن مفطر نیست، بسیار خوب بالاتر از این که فرض کنید سیبى بخورید در وقتى که روزه نیستید، اگر شما مى‏توانید چون روزه نیستى در خیابون سیب بخورى؟! بگویید چون سیب خورن براى من اشکال ندارد مى‏توانم بخورم، بالاتر از این که نیست سیگار کشیدن در ملائى که عموم مردم روزه هستند و این را مخالف با روزه مى‏دانند، این سیگار کشیدن مى‏شود حرام، بر فرض که خود سیگار کشیدن مفطر نیست بسیار خوب حالا که مفطر نیستى مى‏توانى در خانه خودت بکشى، جاى دیگر که این به اصطلاح جنبه هتک حرمت در انظار عمومى‏را نداشته باشد.

پس بنابراین در یک حکومت، در حکومت اسلام باید جلوى هتک احترام، و حتک حرمت روزه را در همه اینها گرفت. البتّه شاید هم نمى‏دانند در همین هواپیما و طیاره، شاید اطلاع ندارند، و قصدى که در کار نیست. ولى باید متوجّه باشند، اگر مى‏خواهند بدهند، بدهند و توصیه کنند که افراد استفاده نکنند، وقتى که به مقصد رسیدند آن وقت استفاده کنند. عمل حرام این الان اگر در روز خورده شود حرام مى‏شود، ولى همین اگر در شب خورده شود حرام نیست، پس خود نفس فعل، خودش فى حد نفسه حرام نیست، نه حرام است، نه واجب است، و نه مکروه است، و نه مستحب است. هیچ چیز بر آن مترتّب نیست، و نه مباح است، خود نفس فعل، نفس خود فعل، به عنوان یک پدیده خارجى و یک پدیده تکوینى، و یک نحو من الوجود اصلًا احکام خمسه بر او تعلق نمى‏گیرد، هر حکمى‏از احکام هم همین طور است، شرب خمر هم همین است، خود شرب خمر خودش فى حد نفسه نه حرام است، خود این عمل، خود این عملى که انجام مى‏دهد انسان، خود نفس این عمل نه حرام است، چون یک فعلى است مثل افعال، نه حرام است نه واجب است نه مباح است و نه مکروه است و نه مستحب، دقّت کنید من یک عمل حرام، حرام، حرام را دیگر مثال زدم، آب خوردن وشرب ماءو اینها یک عمل مباح مى‏شود گفت، ولى خود شرب خمر فى حد نفسه بدون لحاظ غرض و بدون توجّه به آن هدفى که بر آن مترتّب است، خود آن فى حدّ نفسه هیچ حکمى‏از احکام شرعى برآن بار نمى‏شود. بله وقتى که این عمل تعلق مى‏گیرد به مکلّف به لحاظ نیّتى که مکلّف در این جا دارد این عمل متّصف مى‏شود به یکى از اوصاف خمسه، همین شرب خمر اگر به قصد تفنّن باشد و به قصد عیش و نوش باشد و به قصد لهو و لعب باشد و به قصد وارد شدن در عالم بهیمیّت و حیوانیّت واینها باشد این شرب خمر مى‏شود حرام،

چطور؟ کارى که همه به خاطر همین انجام مى‏دهند، اغلب شرب خمر، براى همین است. لهو و لعب و همین مسائل و اینها، حالا اگر همین شرب به قصد لهو و لعب نباشد، به قصد دارو باشد، بیمارى است که باید یک مقدارى براى این، خمر یا الکل باید استفاده شود، و هیچ داروى دیگرى جایگزین این نخواهد بود، یا اینکه انسان دارویى مى‏خواهد بخورد که براى حلّالیّت آن نیازى به مقدارى از الکل دارد و بدون او نمیشود و بدون آن دارو، هم انسان نمى‏تواند معالجه کند، و داروى دیگرى جایگزین آن دارو نمى‏تواند بکند، در این جا این الکل خوردن اشکال دارد، نه دیگر اشکال ندارد، این الکل و این خمر براى دارو، که چیز دیگرى جایگزین او نمى‏تواند باشد، با فرض این خصوصیّت، ایراد ندارد و خداوند هم عقاب نمى‏کند یا اینکه انسان در یک موقعیّتى قرار مى‏گیرد و از دست مى‏رود و هیچ مایعى ندارد، مثل موارد اضطرار است که احکام ثانوى به آنها تعلق مى‏گیرد. البّته بنده احکام ثانوى را قبول ندارم. حکم، حکم اولى است ولى مصادیق متفاوتى دارد، حکم روى موضوع به لحاظ آن غرضى! که بر آن تعلق دارد به آن لحاظ مى‏رود، حالا این بحثها بحث‏هاى اصولى است در یک موقعیّتى قرار مى‏گیرد که در آن موقعى چاره‏اى ندارد که شرب خمر است چیز نجسى است، این آب نجس است، ولى حیات انسان به آن بستگى دارد، نه تنها خوردن آب نجس و متنجس حرام نیست، بلکه واجب مى‏شود! اگر شما آب را نخوردید و تلف شدید، قتل نفس محترمه در این جا مرتکب شدید، و خداوند شما را عقاب خواهد کرد. چرا به واسطه این ماء شما از خودتان دفع ضرر نکردید و به هلاکت افتادید؟

این آب متنجس براى حفظ حیات مى‏شود واجب! یعنى حرمتش را از دست مى‏دهد کراهتش را از دست مى‏دهد، مباح مى‏شود از مرتبه استحباب مى‏گذرد به مرتبه وجوب یعنى یک گردش صد و هشتاد درجه، چه مى‏دانم، (سیصد و شصت درجه که بر مى‏گردد سر جایش) صد و هشتاد درجه مى‏کند، تمام این مراتبِ احکام اربعه را طى مى‏کند تبدیل مى‏شود به حکم واجب، درست شد چرا چون در این موقعیّت است، خوب یک آب متنجس خوردنش که تفاوتى نمى‏کند که امشب باشد فردا باشد در آزمایشگاه این آب است، موقعى که انسان این آب را مى‏خورد که خصوصیّاتش عوض نمى‏شود، همان خصوصیّات را دارد همان خواص را دارد ولکن موقعیّتش تفاوت کرده است. تمام گناهانى که انسان تصوّر مى‏کند تمام اینها بنابر اصطلاح کلامى، داراى قبح فاعلى است نه قبح فعلى، یعنى: خود آن عمل خارجى به عنوان یک عمل خارجى هیچ چیزى برآن مترتّب نیست، هیچ اشکالى ندارد، یک فعلى است و یک عملى است، در خارج آن نیّتى که انجام مى‏دهد آن مهم است!

در زمان خلیفه ثانى یک زن دیوانه و مجنونه‏اى یک عمل خلافى انجام داده بود، عمل خلاف انجام داده بود آوردند او را پیش عمر که این، عمل خلاف انجام داده گفت بروید حدّش بزنید،

سنگسارش کنید داشتند مى‏بردند که سنگسار کنند، یک دفعه أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام او را دید گفتند چه مى‏کنید؟! گفتند داریم این زن دیوانه را، داریم مى‏بریم سنگسار کنیم! بلند شوید او را برگردانید، او را بر گردانیدش، آمدند مسجد پیش عمر، حضرت رو کرد به عمر فرمودند: مگر نمى‏دانى که تکلیف از چند نفر برداشته شده است، یکى از مجنون تا این که عقل پیدا بکند این مجنون که عقل ندارد، چگونه این عملى که انجام میدهد مستوجب عقاب است؟! خوب این که عقل ندارد! وقتى عقل ندارد، با این ستونى که در این جا است چه فرقى مى‏کند؟! وقتى که یک انسان عقل ندارد دیوار است، وقتى انسان عقل ندارد چوب است، آهن است، عقل ندارد بى اختیار انجام مى‏دهد، فهم ندارد، فهم زشتى و حسن را این نمى‏داند و درک نمى‏کند، تا اینکه خود را از این عمل دور نگه دارد. اصلًا نمى‏فهمد، نمى‏فهمد. بعد عمر گفت عجب من نمى‏دانستم و از آن زن مجنونه بى گناه حدّ برداشته شد.

این عملى که انجام داده واقعاً زنا بوده یا نه؟ بوده دیگر، تعریف زنا چیست؟! زنا عبارت است از انجام این عمل در غیر از موردى که شرع نسبت به آن اجازه داده است، در این جا هم همین طور است زنى بوده این طور، با این کیفیّتف خوب عمل خلاف از او سر زده، اینى که مى‏گوییم عمل خلاف طبع قضیّه نشان مى‏دهد که خلاف است ولکن با این که این انجام داده این عمل براى این زن اصلًا حکم ندارد. خب چه فرقى با بقیّه مى‏کند؟! حالا این عمل را انجام میدهد از روى شعور و اختیار شما مى‏روى حدّ مى‏زنى و سنگسار مى‏کنى، و باید هم سنگسار کنى در صورتى که شرایط خاص خودش را داشته باشد! در اسلام سنگسار هم است و مسلّم است که واجب است سنگسار بشود، آن فرد خلافکارى که مرتکب این خلاف شده، همین عمل را با همین خصوصیّت فرد دیگرى انجام مى‏دهد به او مى‏گویند برو پى کارت، کارى به تو نداریم این که یکى شد، این را مى‏گویند حسن فاعلى، یعنى خود فعل فى حد نفسه نه حسن دارد و نه قبح، یک عمل خارجى است، یک عمل خارجى نه مى‏شود گفت خوب، نه مى‏شود گفت بد، همین عمل در ظرف عقل باشد. دقّت بفرمایید یعنى: فرد انجام دهنده عاقل باشد اراده عقل، معرفت و فهم و شعور داشته باشد.

در بعضى از اوقات مى‏شود که انسان عقل دارد منتهى خوب مسئله بر او خلاف مى‏شود، مشتبه مى‏شود، بر او مسئله مشتبه مى‏شود، اتّفاق افتاده، یعنى داشته اتّفاق مى‏افتاده، نه این که اتّفاق افتاده، نزدیک بود اتّفاق بیافتد. مرحوم آقا رضوان الله علیه یک قضیّه‏اى نقل مى‏کند، از این مسائل زیاد بوده من خودم یک وقتى یکى دو تا از افراد، اشخاص از افراد به اصطلاح فضلا بودند، در همین قم هم بودند، اینها توأمین بودند، دوقلو بودند به اصطلاح و چنان مانند هم بودند چنان مانند هم بودند، که حتى پدر و مادرشان اینها را تشخیص نمى‏دادند، مادر این را شیر مى‏داد و دفعه دوّم دوباره همان را مى‏داد، آن داره‏

عر و عور مى‏کند و مادر دفعه سوّم دوباره به او شیر مى‏دهد، او از گرسنگى دارد، مى‏گوید من تازه به او شیر دادم، یک دفعه اینها بزرگ شده بودند شخصى تعریف مى‏کرد و مى‏گفت که یکى از همین به اصطلاح افراد، اسم نمى‏برم یکى از همین افراد، داشته با همین مینى بوسها از این، چون هر دوى اینها به رحمت خدا رفتند، هر دو فوت کردند، از این مینى بوسها داشته از اراک به سمت قم مى‏آمده، زمان شاه راننده موسیقى باز مى‏کند دلنگ و دولونگ و فلان و این حرفها، این اعتراض مى‏کند و این گوش نمى‏کند و مى‏گوید، اگر نمى‏خواهى پیاده شو، خیلى راحت مى‏گوید پیاده شو، بعد این پیاده مى‏شود. این بنده خدا سیّد اولاد پیامبر پیاده مى‏شود و همین طورى او هم ماشینى، پیاده مى‏کند و وسط راه و بیابان، مى‏آید قم، این برادر دیگر داشته در قم راه مى‏افته، مى‏بینه یک کسى آمد معذرت خواستن و بوسیدن و هى دست کشیدن که آقا معذرت مى‏خواهم، من عذر مى‏خواهم آقا ما را حلال کنید ما را ببخشید بعد این مى‏گوید چه شده؟! مى‏گوید ما به شما جسارت کردیم، از ماشین پیاده کردیم. نیامدیم چنان تصادفى کردیم که دیگر ماشین، و خدا رحم کرده به ما و چند نفر مجروح شدند از افرادى که هى کمک مى‏کردند راننده را، روشن کن، بیخود مى‏گوید. و پیاده کن و از آنها همه کلّه‏ها، درب و داغون و شکسته، و آمدیم و عذر خواهى مى‏کنیم گفت بسیار خوب و فهمید و دوریالیش افتاد که برادرش بوده و گفت توبه کن و دیگر از این کارها نکن که خدا گاهى اوقات این جورى مى‏کند و حواست جمع باشد. خلاصه دست آقا را بوسید و با عزت و احترام خداحافظى مى‏کند فرداش برادر را دید، بگو ببینم که چه شد چند روز پیش از اراک مى‏آمدى، تو را پیاده کرد معذرت خواهى از من کرد و دست من را بوسید و از من عذرخواهى کرد، گفت آره جریان این طورى بوده، گاهى از اوقات مى‏بینى یک دفعه جریان این جورى هم شد و این پیاده کرده ولى وقتى مى‏بینى على کل حال در یک وقت‏هایى اشتباهات دیگرى رخ مى‏دهد و مسائل دیگرى یا مى‏خواسته رخ بدهد حالا ما سربسته و دربسته بگذریم از این حرفها و اینها. حالا فرض کنید که هم چیز بوده هم عاقل بوده و عالم بوده و در خیلى از مسائلى که اتّفاق مى‏افتد به علم و عقل کارى ندارد، یعنى به خطا و اشتباهات واینها مربوط مى‏شود نه اینکه عقل دخالت داشته باشد آن چه ملاک براى این قضیّه است، ادراک واقع و ادراک موضوع باتمام جوانب حسن و قبح آن و ارتکاب و عدم ارتکاب آن است، آن ملاک مى‏شود.

لذا شما مى‏بینید در یک جا یک عمل انجام میدهى از یک دیدگاه مى‏شود درست، از یک دیدگاه فرض کنید که خلاف. یک عمل است شما یک عمل انجام مى‏دهید و آن یک عمل در شرایط مختلف ممکن است که دیدگاههاى مختلفى داشته باشد، بنابراین آن چه که ملاک براى گناه است خود آن عمل خارجى گناه نیست، آن نیّت و آن آمادگى و آن تسلیم انسان است براى انجام دادن این عمل، گناه چه‏

اینکه انسان عمل گناه را انجام بدهد، یا انجام ندهد!! یعنى آن فعل خارجى از او سربزند، یا سر نزد اگر شما بخواهى یک عمل حرامى‏انجام بدهى، من باب مثال این لیوانى که الان در دست من است، لیوان آب است اگر این شخصى آمد و تصوّر کرد که این لیوان فرض کنید که مایع نجسى است یک مایع حرامى است و به قصد شرب، آن مایع، حرام آمد این آب را خورد با این که در واقع آب خورده، با این که در واقع آب خورده! چون به آن قصد بوده حکم انجام عمل حرام را، صد در صد، نه نود و نه درصد، صد در صد، حکم عمل حرام را در نامه اعمال او مى‏نویسند و در روز قیامت وقتى که نامه اعمالش را باز مى‏کند، مى‏بینند شما در شب چند شنبه، در روز فلان، در ساعت فلان شما این عمل حرام را انجام دادى! نگاه مى‏بیند درست است چرا به خدا اعتراض نمى‏کند که من آب خورده بودم؟! فرداش فهمیدم آب بوده خیال مى‏کردم یک صفایى مى‏کنم و چى چى، بعد معلوم مى‏شد که این اصلًا آب بوده و نمى‏دانم چه بوده، خدا مى‏گوید صفا بى صفا تو نیّتت، نیّت خوردن آن عمل حرام بوده، آن فعل حرام بوده، الان در پرونده‏ات نوشتیم، بفرمایید و این هم مى‏بیند. درست است آن کدورت و آن ظلمتى که بر عمل حرام مترتّب است، آن کدورت و آن ظلمت عیناً بر این مترتّب خواهد شد. یعنى وقتى که شخص این عمل حرام را به قصد انجام دادن حرام بخورد، یک مرتبه قلبش سیاه مى‏شود سیاه مى‏شود سیاه مى‏شود، کدر مى‏شود، ظلمت او را مى‏گیرد، حالا خدا بزرگ است تا هر جایى که دیگر این حالا برگردد. توفیق الهى شامل حال او شود، لطف خدا شامل حال او شود.

این مسئله هست و مقابلش هم همین طور است یک شخصى مى‏خواهد بیاید فرض کنید که من باب مثال عمل خیرى انجام دهد، یک مرتبه یک جور دیگرى از آب در مى‏آید یک قسم دیگرى از آب در مى‏آید، این براى او گناه نمى‏نویسند بلکه براى او خیر مى‏نویسند، مى‏خواهد یباید یک فردى که معاند خدا است و معاند دین است و شخص مهدور الدم است و باید به قتل برسد او را مى‏آید از بین مى‏برد و تصوّر مى‏کند که این همان است و خودش را حتى به خطر مى‏اندازد و او را از بین مى‏برد، یک دفعه فردا صبح مى‏بینید این پسرعمویش بوده، عجب این فرض کنید که فلان آقا بوده و چى بوده و با قصد و با علم و با معرفت به او، نه از روى شک و شبهه و اینها، نه با علم و معرفت مى‏آید، انجام مى‏دهد، یک مرتبه مى‏بیند که این نقاب داشته، نفهمیده، در یک وضعیّتى بوده و نشناخته و او را کشته، نه تنها او را از بین نمى‏برند و او را محاکمه نمى‏کنند و به زندان نمى‏برند و نباید بیاندازند در صورتى که باید اثبات باشد، و نسبت به این مسئله در دادگاه و محکمه اثبات بشود، نه تنها این کار را نمى‏کنند بلکه ثواب یک فردى، براى راه خدا و براى رضاى خدا آمده این کار را انجام بدهند به او مى‏دهند!! هیچ در این جا مسئله در پیشگاه خدا هیچ قضیّه تفاوت نمى‏کند.

و عدل هم همین است!! عدل همین است عدل الهى اقتضا مى‏کند که مطلب همین طور باشد و الّا اگر قرار باشد که بخشیدن و اطعام و به فقرا کمک کردن و فرض کنید که به این امور رسیدن و خیرات و مبرات و اینها فقط در اختیار یک عدّه پولدار و ثروتمند باشد، پس تمام بهشت را که باید اینها ببرند! خوب آن فقیرى که نمى‏تواند اطعام کند خوب او چه گناهى کرده، مگر پول نداشتن گناه است؟! مگر پول نداشتن اشکال دارد؟! مگر پول نداشتن حرام است؟! نه اتّفاقا خیلى هم خوب است، یک کسى به همان مقدار زندگى خودش هم داشته باشد و دردسر هم ندارد، خیلى عالى خیلى خوب، اگر قرار باشد فقط کسى را که مى‏تواند از نعمتهایى که به او داده، از ثروتى که خدا به او داده استفاده کند. پس بنابراین فقط بهشت باید مال اینها باشد. امّا آن کسى که پول ندارد آن کسى که استطاعت ندارد آن کسى که تمکّن ندارد خوب آن چه؟! آن کسى که استطاعت رفتن به حج را ندارد و در انتظار رفتن به حج له له مى‏زند و در انتظار رفتن به این فریضه الهى لحظه شمارى مى‏کند و نمى‏تواند برود و مرگ او را در مى‏یابد، خدا همین طور بنشید کنار و بگوید بیخود، نرفتى که نرفتى هیچ خبرى نیست. مگر خدا اوّل ظالم است، فقط قضیّه حج مربوط به ثروتمندان است مربوط به متمکّنین است یا نه آن کسى که اگر یک شاهى در بیاورد، او را مى‏خواهد صرف رسیدن به حج بکند، او در پیشگاه الهى اگر موفّق به رفتن حج نشود یک حج تمام عیار با عمره مقبوله و حج مقبوله در نامه عمل او مى‏نویسند!! و او را در زمره شیعیان ابراهیم علیه‏السّلام در آن جا در روز قیامت محشور مى‏کنند چرا؟ چون مى‏خواسته برود، چون مى‏خواسته برود، فقط این نیست که نداشته و نرفته یک شخصى بود در زمان سابق به او مى‏گفتند که مرحوم صدر، مرحوم صدر اصفهانى، مرحوم صدر اصفهانى در همان زمان سابق بود، بیش از صد سال پیش زمان قاجاریّه و آن حدودها، این دیده بودند که در مکّه دست گرفته به پرده کعبه و از خدا مى‏خواهد که خدایا به من ثروت بده، آدمى که علم نداشته باشد همین را مى‏خواهد دیگر، آن امام سجاد علیه‏السّلام که در شبهاى تار دست به پرده کعبه آویزان مى‏کرد، هم از خدا ثروت مى‏خواست، از خدا پول مى‏خواست؟! خدایا به من ثروت بده به من پول بده، به من چه بده، به او گفتند آخر این همه دعا داریم در این جا، خدا ثروت و پول، گفت نه شما نمى‏دانید شما به آن مراد من پى نمى‏برید شما نمى‏دانید که من چه خواست و چه نیّتى دارم، نیّت تو چیست؟ من از خدا مى‏خواهم که خدا ثروت بدهد و این ثروت را در راه خدا انفاق کنم، خوب بنده خدا بدون اینکه از خدا بخواهى نیّت را داشته باشى دردسرش را مى‏خواهى چکار؟ تو نیّت کن خدا نیّت کسانى که انفاق مى‏کنند الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ‏[۷]

تمام اینها را خداوند به تو اعطا مى‏کند چه قدر انسان مى‏تواند با سلوک عقلانى خود، راه را سریع طى کند میانبر بزند بدون اینکه دردسر داشته باشد بدون این که خودش را به زحمت بیاندازد، و بدون اینکه پدر خودش را در بیاورد، صبح اوّل صبح. اوّل طلوع، موقع خروس خوان و مرغها بلند شود در دکّان و مغازه را باز کند و شب هم ساعت یازده و دوازده بیاید و بعد هم بگوید اینهایى که به دست آوردم خیلى‏اش را در راه خدا مى‏دهم، نه بابا طبق عادى برو سر کارت کرکره بکش بالا بسم الله بگو انا انزلنا بخوان و یک آیه الکرسى بخوان و یک یاعلى مدد بگو برو سرِ کار، آنى که مى‏خواهد برود مطب باز کنید مطبش را باز کند، آنى که فرض کنید که مى‏خواهد کار دفترش را انجام بدهد، هر چه به دست آورد در راه خدا بدهد و یک مقدارى هم براى زن و بچّه و کارها اینها انجام بدهد این به این راحتى به این خوبى و به این آسایشى و آرامشى خدا براى ما آماده کرده تو سینى گذاشته جلوى ما، بفرمایید، مگر من خدا نیستم مگر براى من نمى‏خواهید انفاق کنید بیا راحتش را بگیر، چرا مى‏خواهى خودت را به زحمت باندازى؟! برو چهار ساعت کار بکن پول یک ساعت را به فقیر بدهد، به جاى اینکه بروى دوازده ساعت کار کنى و نه ساعتش را به فقیر بدهى، من ثوابش را به تو مى‏دهم، کدام آدم احمقى است که این را بگیرد؟! اگر بیاید بله مگر این که خدا بگوید. اگر بخواهى نه ساعت بکنى من آن قدر مى‏دهم این یک مطلبى! ولى وقتى خود خدا مى‏گوید که قرار از اعطا از من است من این جور با تو معامله مى‏کنم، مگر آدم احمق است؟ خب مى‏رود طبق روال عادى یک مقدارى براى کار مى‏گذارد، یک مقدارى براى زندگى مى‏گذارد، یک مقدراى براى زن و بچه مى‏گذارد، یک مقدارى براى خویشاوندى مى‏گذارد. از نظر وقتى مى‏گویم وقت را یک مقدارى براى مطالعه خودش مى‏گذارد، مطالعه‏اش نمى‏دانم تفریحش، نمى‏دانم کارش، بعد وقتى که مى‏بیند یک مقدارى زیاد آمد و مى‏تواند کمک کند به کسى قرض بدهد به رفیقش قرض بدهد، به فقرا کمک کند، مى‏تواند انجام بدهد و در نیّتش این باشد که اگر بیشتر هم بود من این را انجام مى‏دادم، خدا تمام آنها را به او مى‏دهد ثواب را، این مى‏شود حسن فاعلى و این آقا رفته بود پرده خانه کعبه را گرفته خدایا به من ثروت بده، اتفاقاً خدا هم به او ثروت داد، بسیار خوب، تو ثروت مى‏خواهى من هم مى‏دهم، اتفاقاً فرد بخشنده‏اى بود، این طور هم نبود که بخواهد براى خودش، نه عمل نکند نه بسیار فرد بخشنده‏اى بود خیلى کمک مى‏کرد خیلى دستگیرى مى‏کرد، ولى در مرتبه فعل متوقّف شده بود، متوقّف!

یک وقتى یک حکایت عجیبى ما شنیدیم، یک حکایت عجیبى شنیدیم، در محضر مرحوم آقا هم بودیم در محضر مرحوم آقا هم بودیم که خیلى افرادى هم در آن جا بودند خیلى براى ما عجیب بود،

خیلى عجیب بود، ببینید خدا به انسان معرفت بدهد همین است این حکایت را بگویم و بقیّه مطلب انشاءالله براى فردا شب، چون مطلب کش دارد ببینید وارد قضیّه شدم ولى شروع کردیم، ولى خود مسئله خودش یک مقدارى احتیاج به توضیح دارد با این حکایت، خیال مى‏کنم نه فرصت و نه مجالى بماند براى ادامه، انشاءالله تا خدا خدایى مى‏کند ماه رمضان هنوز هست، هنوز ماه رمضان داریم و من با خودم مى‏گویم این روزها که این کاش این ماه رمضان همه ایّام سال بود و چرا خدا این ماه رمضان را، زمان را متوقّف نکرده، همین طور دارد روزها مى‏گذرد و ده روز یازده روز و نمى‏دانم چند روز امروز چندم بود یازده روز گذشت ثلث بیشترش رفت و اصلًا ما نفهمیدیم روز آخرش هم مى‏آید مى‏بینیم همه‏اش رفت به طرفه العینى و ما چیزى نصیبمان نشد، خیلى خیلى عجیب است، واقعاً حیف نمى‏دانیم، خدا چرا این ایام را یک ماه قرار داده؟! و عجیب است روزهاى دیگر هم انسان مى‏تواند روزه بگیرد، نه این که نتواند روزهاى دیگر هم مى‏تواند بگیرد. ولى حال و هواى ماه رمضان را ندارد، فضاى ماه رمضان آن فضاى معنوى ماه رمضان آن نیست، آن چیز دیگر است خلاصه خیلى باید شاید خدا این طور کرده، که قدر بدانیم اگر همه ایّام سال باشد که خوب تفاوتى نمى‏شود دیگر، یک وقتى در مشهد با مرحوم آقا یک شب رفتیم به مجلس روضه یکى از آقایان که الان فوت کرده از همین آقایان مشهدى، ایّام ماه صفر بود، دهه آخر ماه صفر بود رفتیم به مجلس ایشان و اتفاقاً خود همان صاحب منزل و صاحب مجلس هم رفت منبر، یعنى بود که ما رفتیم و بسیارى از آقایان خود مشهد هم حضور داشتند، از علما و فضلاى مشهد حضور داشتند ایشان در منبر بود همین قضیّه را گفت. قضیّه صدر اصفهانى را گفت و یک حکایتى را نقل کرد که در این که انسان باید قدر ولى نعمت خود را بداند و خیلى آدم بى سلیقه‏اى بود که این قضیّه و این حکایت که اصلًا ربطى ندارد به عنوان شاهد مثال، این همه ما قصه داریم داستان داریم مطلب داریم، یک روز صدر اصفهانى محلّ مراجعه افراد بود و یک بارگاهى داشت و منزل بزرگى داشت، حیاطى داشت ساختمانى داشت خیلى بزرگ، یک روز نشسته بود و نگاه کرد یک طلبه سیّدى از در وارد شد، از در وارد شد و آمد به سمت او، آمد به سمت او، و دوباره برگشت تقاضایى داشت حالا هر چه بوده قضیّه از این قرار بوده که روزى این طلبه داشته در خیابان مى‏رفته و چشمش به یک دختر جوانى مى‏افتد و مفتون مى‏شود و خلاصه این هم کسى را نداشت، وضع مرتّبى نداشته، موقعیّتش موقعیّت مناسبى نبوده، میرود در منزل و مسئله را به مادرش مى‏گوید و فلان و مادرش مى‏گوید اى داد بیداد و فلان و این خصوصیّاتى که تو مى‏گویى این اصلًا مربوط به فلان و فلان تاجر اصفهان است من این را مى‏دانم این مربوط به او است و اصلًا مگر امکان دارد و مگر چى و فلان و خوب دیگر این آثار خلاصه تصوّرات و تخیّلات و اینها بر این جوان هجوم مى‏آورد تا این که بیمار

مى‏شود، بیمار مى‏شود روزى یکى از روزها این یک شخصى ظاهراً مى‏آید در منزل و مسئله را مى‏فهمد و مى‏گوید هیچ راهى نیست جز این که این مطلب را ببرید و عرض حال را به صدر اصفهانى بکنید، شاید از آن طرف خلاصه مسئله چیز بشود و آن یک فردى است و داراى نفوذ و اقتدار و اهل مکنت و فلان و خلاصه حالا چیزى به نظرش رسیده بود و این جوان بلند مى‏شد راه مى‏افتد و مى‏آید به سمت منزل، بعد از گذشت یکى دو هفته از این جریان وارد مى‏شود که این قضیّه اتّفاق مى‏افتد، صدر اصفهانى مى‏بیند یک جوانى آمد یک سیّد طلبه‏اى آمد و برگشت تعجب مى‏کند که چرا نیامد، دوباره فردا شد مى‏بیند که این طلبه دوباره آمد، طلبه آمد و آمد، یک مقدارى هم جلوتر آمد به سمت آن عمارت و دوباره برگشت تا برمى‏گردد یک نفر را صدا مى‏کند برو دنبال این، و آن یک طلبه سیدّى که آمده بیار پیش من مى‏رود و مى‏آورد و مى‏آورد خوب خیلى طلبه با حیا و خجول، مى‏گوید کارى داشتى مى‏گوید نه من مى‏گوید نه دروغ نگو، من خودم دیدم نه تنها امروز بلکه دیروز هم آمدى و رفتى و نمى‏شود کارى نداشته باشى، خلاصه خیلى با حیا مى‏گوید نه، افرادى که مى‏گوید که مجلس تنها مى‏شود و قضیّه را به صدر مى‏گوید او مى‏گوید بسیار خوب، بسیار خوب برو، و فردا بیا پیش من، فردا مى‏آید پیش مرحوم صدر و با هم و دو نفرى بلند مى‏شوند مى‏روند بیرون و سوار کالسکه مى‏شوند و مى‏آیند مى‏روند در منزل همان فرد معروف، همان شخص تاجر اصفهانى، فرد بسیار معروف و اینها و خیلى داراى مکنت، و در مى‏زنند نوکر مى‏آید مى‏گوید بگو صدر اصفهانى، آمده مى‏گوید اصلًا متوحّش مى‏شود هاج و واج مى‏شود که صدر در خانه ما چه مى‏کند؟! سراسیمه مى‏آید بیرون مى‏بیند که‏

ایشان با یک طلبه سیّد جوانى آمده و مى‏گوید بفرمایید مى‏آیند و مى‏نشینند و این حرفها، مى‏گوید من وقتى بعد از صحبت و تعارفات و این مسائل مى‏گوید من مى‏خواهم سوالى مى‏خواهم از تو بکنم، یک سوالى، بفرمایید: او اگر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏وآله براى فرزندش بیاید براى خواستگارى دختر تو آیا تو دخترت را مى‏دهى، تاجر مى‏گوید بله رو چشممون، رو سرمون، اگر رسول خدا بلند شود بیاید و چیز بکند، چرا ندهم گفت حالا اگر رسول خدا نیامد فرزند رسول خدا آمد براى خواستگارى شما بله، آن جا تأملى کرد و گفت بله، اگر شرایط اجازه بدهد مسائل چیز بکند چه اشکال دارد، گفتن این جوانى که دارى مى‏بینى این فرزند رسول خداو خواستگار هم خود بنده صدر اصفهانى خواستگار و این هم فرزند رسول خدا، ما آمدیم براى خواستگارى آن چه که لازمه فرزندى رسول خدا است این دارد، بفرمایید آن چه که مربوط است به زندگى و مسائل زندگى است آن هم مربوط است به بنده، مى‏گوید جنابعالى خودتان صاحب اختیارید، خودتان ببرید و بدوزید و تمامش کنید. گفت پس داماد از طرف رسول خدا مخارج هم از طرف بنده، بسیار خوب همان شب خلاصه مسئله را تمام کردند و فلان صدر اصفهانى آمد و همان شب‏

عقد کردند و یک منزل به آن سیّد داد و یک باغ در خارج از اصفهان به خاطر امرار معاش و فلان و یک فرد فرض کنید که خدمتکار هم نمى‏دانم سور و ساطتش را به راه انداخت و مسائلش را درست کرد. آن چه در شأن همان خانواده دختر بود، خیلى فرد چیزى بود، فرد خیّرى بود، و فرد چیزى بود خلاصه به اصطلاح به امور مردم رسیدگى مى‏کرد به اصطلاح چیز بود، و یک همچنین قضیّه‏اى انجام شد. الحمدلله تمام شد و مجالس تمام شد یک روز این سیّد دیگر عالم شده بود و بزرگ شده بود و اینها، از اینجاى قضیّه، این جاى مسئله مورد توجّه است که خلاصه ما ببینیم که وضعیّت ما چگونه است و ولى نعمت ما، ولى نعمت ما کیست؟ در این زمانه و در این دوران این فرد فرد عالمى مى‏شود و بزرگ مى‏شود.

در یک سفرى که مى‏آید براى عتبات با بعضى از دوستان و رفقا وارد نجف که مى‏شوند این مى‏گوید من اوّل قبل از زیارت أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام مى‏خواهم بروم یک شخص را زیارت کنم، (ناگفته نماند که صدر اصفهانى فوت مى‏کند او را مى‏آورند و در نجف دفن مى‏کنند حالا ظاهراً در وادى السلام بوده یا جاى دیگر در نجف بوده احتمالًا در وادى السلام در آن جا دفن مى‏کنند) این مى‏گوید که عجب کسى که وارد نجف مى‏شود خوب این اوّل باید به زیارت أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام برود او امام است او أمیرالمؤمنین است و فلان و بعداً خوب خیلى‏ها هستند که مى‏گوید نه وظیفه من اقتضاء مى‏کند که اوّل به زیارت صدر اصفهانى بروم، مى‏گوید چطور! و بعد این قضیّه را بیان مى‏کند که من یک همچنین شخصى بودم فلان در جوانى این طور بود و این طور شد و ما خلاصه این، براى ما این کارها را انجام دادآیا صحیحش این است آیا لازمه انصاف و مروّت نیست که من اول به زیارت صدر بروم؟

تا این حرفا آن آقایى که بالاى منبر بود زد یک شخصى که کنار من نشسته بود و ظاهراً هم حیات دارد، از علما و فضلاى مشهد بود و سیّد هم بود یکدفعه گفت نخیر، بلند گفت، بعد گفت آقا اصل مثبت اثبات مى‏فرمایید اصل مثبت اثبات مى‏فرمایید این حرف چرند یعنى چه من دارم مى‏گویم! یعنى چه! آنى که بالاى منبر بود یکدفعه دست پاچه شد و نفهمید و مطلب را عوض کرد معلوم مى‏شد خود او هم قبول داشت، اگر قبول نداشت که نمى‏گفت چون قبول داشت. ببینید چقدر حماقت!! اى واى اى واى این واى از این همه حماقت!! که هم آن آقا که رفته در نجف مى‏گوید، اول من بروم به جاى أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام زیارت قبر صدر اصفهانى، بعد بروم، آن آقایى که بالا، شب ۲۸ شهادت پیغمبر صلى‏الله‏وآله و به قولى امام حسن علیه‏السّلام شب ۲۸ دارد مى‏خواند، این هم قبول دارد، چون اگر قبول نداشت که نمى‏گفت و وقتى که مورد اعتراض واقع شد، یکدفعه هاج و واج شد و به هم ریخت و مطلب را عوض کرد. درست شد

شما ببینید طرز تفکّر کجاست؟! طرز تفکّر مردم و افراد اهل علم ما کجاست؟! افراد عزیز من دو

دو تا چهار، تاتویى که صدر اصفهانى خانه و کاشانه و باغ و راه در اختیار تو قرار داده، خود این صدر اصفهانى این ثروت را از کجا آورد؟! از کنار پرده کعبه این ثروت را به دست آورد یا از دست و کِد یمینش، این که خودش چیزى نداشته در وقتى که رفته و التجاءکرده، مگر پرده کعبه به کسى ثروت مى‏دهد، اگر ثروتى به صدر اصفهانى داده شده توسط کى داده شد؟! همه بگویید همین أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام همین أمیرالمؤمنینى که الان تو آمدى در نجف و دارى کار احمقانه اى انجام مى‏دهى و از روى جهل و نادانى صاحب نعمت و مولا را فراموش کردى و به دنبال خوشه چین خرمن انعام و افضال أمیرالمؤمنین را افتادى و خیال مى‏کنى او حقّ است، و فرع را بر اصل و نم را بریم، و قطره را بر اقیانوس ترجیح دادى!! قطره را بر اقیانوس ترجیح دادى، این ثروت را از کجا آورد؟! همین أمیرالمؤمنین داده خوب این هم ثروت را برداشته به تو داده، هنر نکرده خدا خیرش بدهد به او ثواب مى‏دهد، ولى تو چرا عقلت را از دست دادى؟! تو چرا ولى نعمت خودت را فراموش کردى؟! خیلى ما باید توجّه کنیم، ما باید بدانیم که تمام حقایق و مسائل از کجا نشأت مى‏گیرد، درست آن وقت ما مى‏آییم و نگاه به همین ظواهر مى‏کنیم. حالا متوجّه شدید که وقتى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏وآله مى‏فرماید: کسى که فرزندم على را در خراسان زیارت کند ثواب کسى که یک حج عمره، ثواب کسى که دو حج و یک عمره، و ده حج و یک عمره، و صد حج و عمره، و هزار حج و عمره، بر اساس معرفتى که دارد این آقایى که دارد بالاى منبر این قضیّه را دارد تعریف مى‏کند میزان فهمش را به ولایت مى‏فهمیم چقدر است. و مرحوم آقا که وقتى که مى‏روند به زیارت امام رضا علیه‏السّلام او چقدر به ولایت معرفت دارد. این دو زیارت هر دو یکى است این آن معناى روایت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏وآله است: که مى‏فرماید: به میزان معرفتى که به امام علیه‏السّلام دارید به همان میزان زیارتش ثواب دارد، آقاى حدّاد وقتى که مى‏آید به زیارت، ثوابش تا عرش خدا، ثواب مى‏رسد، آن جا دیگر ثواب معنا ندارد ثواب معنا ندارد خود امام رضا علیه‏السّلام است با خلوت کردن با او و دل دادن و قلوه گرفتن و ما نمى‏دانیم و دیگر از این مسائل خبر نداریم که در آن جا چه مى‏گذرد! وقتى که آقاى حداد رضوان الله علیه داشتند دور حرم، ضریح امام رضا علیه‏السّلام هفت دور طواف مى‏کردند من سنم حدود ۱۱ سال بود ۱۲ سال بود همان حدودها بود هنوز یادم است که این مرد وقتى که داشت هفت شوط- آن روز آخرى که صبح آمدیم براى زیارت امام رضا علیه‏السّلام و بعد دیگر حرکت کردیم به سوى گاراژ که بیاییم به سمت تهران- طواف مى‏کرد همه مردم همین طور هاج و واج بودند آن موقع مثل الان نبود که زنانه و مردانه جدا بشود نه مردها و زنها همه با هم بودند در همان زمان سابق دیوار نکشیده بودند مثل الان، ایشان داشتند که طواف مى‏کردند همه مردم اصلًا کنار مى‏رفتند خب ایشان بودند مرحوم آقا بودند اون دوستان بودند همه با هم مشغول طواف کردن‏

دور ضریح من هنوز آن حال ایشان که اصلًا توى دنیا نبود! یعنى نگاه مى‏کرد، مرحوم آقاى حدّاد به افراد ولى چشمش یک جاى دیگرى را مى‏دید حال و هواى دیگرى! همین طور طواف مى‏کرد و اشک همین طور از چشمانش مى‏آمد این زیارت با زیارت آن آقایى که بلند مى‏شود و تأیید مى‏کند رفتن زیارت پیش صدر اصفهانى را، مقدّم بر أمیرالمؤمنین، یکى است، یکى است واقعاًاى داد بیداد از خدا بخواهیم که خداوند فهم معارف الهى را هر روز بیش از پیش بر ما ارزانى بدارد و ما را همیشه شاکر نعمات صاحب ولایت قرار بدهد.

[۱] قسمتى از دعاى ابوحمزه

[۲] قسمتى از دعاى ابوجمزه ثمالى

[۳] ابتداى وصیت‏نامه امیرالمؤمنین به امام حسن و امام حسین علیه‏السّلام

[۴] سوره النساء( ۴) قسمتى از آیه( ۱۵۰)

[۵] قسمتى از دعاى سحر ماه رمضان

[۶] قسمتى از مناجات شعبانیه

[۷] سوره آل عمران( ۳) قسمتى از آیه( ۱۳۴)

 

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن