جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۰
موضوع: جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۰ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۶ رمضان ۱۴۳۰
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اذَا رَأیتُ مَولاى ذُنُوبِى فَزِعتُ، وَ اذَا رَأیتُ کَرَمَکَ طَمِعتُ، فَإن عَفَوتَ فَخَیرُ رَاحِمٍ وَ إن عَذِّبتَ فَغَیرُ ظَالِمٍ[۱]
اى مولا و سرور و اى آقاى من، هنگامىکه به گناهانم نگاه مىکنم وحشت مرا فرا مىگیرد و وقتى که به کرم و بزرگوارى تو نگاه مىکنم، طمع بر من حاکم و مستولى مىشود و میل و رغبت، و شوق نسبت به لقاى تو و استفاضه از نعمات تو براى من حاصل مىشود.
خدمت رفقا عرض شد که امام علیهالسّلام گزافه نمىگوید و کلام امام علیهالسّلام کلام صدق است و امام در جمیع اطوار خود و ادوار خود و تصّرفات خود، چه تصّرفات فعلیّه و یا تصّرفات قولیّه و یا تصّرفات عقلیّه به تمام مراتبه، داراى عصمت مطلقه است.
کلام امام علیهالسّلام داراى عصمت است، فعل امام علیهالسّلام داراى عصمت است و فکر امام علیهالسّلام و تصوّر امام علیهالسّلام داراى عصمت است. و در عصمت خطا راه ندارد به هیچ وجه من الوجوه، و لذا امام علیهالسّلام ابدیّت دارد، یعنى الى ابدِ الاباد تا خدا خدایى مىکند، کلام امام علیهالسّلام داراى عصمت است، ما این طور نیستیم امروز یک حرف مىزنیم، فردا متوجّه مىشویم اشتباه کردیم، خوب حرفمان را پس مىگیریم امام این جور نیست.
لذا روایتى که از أمیرالمؤمنین علیهالسّلام است با روایتى که از امام حسن عسگرى است هر دو در یک میزان قرار دارد تفاوتى نمىکند، با این که دویست و پنجاه سال، بین آنها فاصله است ولى هر دو روایت از نظر سندّیت در یک میزان قرار دارد، یک گرم، یک هزارم گرم، یک کدام از این دو روایت بر آن روایت نمىچربد، به این مىگویند کلام معصوم، مطلبى که از امام سجاد علیهالسّلام صادر مىشود با آن مطلبى که از امام رضا علیهالسّلام است هر دو در یک کفّه ترازو است و تفاوتى نمىکند و در این جا فقط چهارده ذات مقدّسه است که آنها داراى ابدّیت هستند.
و این فرهنگ تشیّع است! در فرهنگ تشیّع همان طورى که آیات قرآن، داراى عصمت است، همین طور کلام معصوم هم داراى عصمت است. مثل عصمت قرآنیّه، مثل عصمت آیات قرآن هر دو، در یک منوال قرار دارد. لذا کلام معصوم مىتواند آیات قرآن را تخصیص بزند، کلام معصوم مىتواند آیات قرآن را توضیح بدهد، آیات قرآن را مقیّد کند، موارد و مصادیق آیات را مىتواند کلام معصوم بیان کند، ما نمىتوانیم، این مسئله از عهده غیر معصوم علیهالسّلام خارج است و هر که گفته بىخود گفته
است، فقط معصوم است که مىتواند موارد آیات را بیان کند، آیات را توضیح دهد، آیات را تفسیر کند، استثناءها را در آیات مىتواند، معصوم براى ما روشن کند. نه اینکه معصوم استثناء بزند، استثناء را براى ما تببیین و توضیح مىدهد، استثنایى که وجود دارد مخفى است و در آیات نیامده، و معصوم مىآید و آن استثناها را مىگوید که: این آیه مربوط به فلان جا نیست، مربوط به فلان جا است، در آیات ارث، در آیات غیر ارث، در آیات حدود از این قضیّه روایات زیاد داریم.
بنابراین کلامى که آن کلام جاودانه است، کلام، کلام معصوم است. یعنى ما اگر بخواهیم یک مطلبى را تابلو کنیم و در مقابل خودمان بگذاریم، باید کلام معصوم را در تابلو قرار بدهیم و در مقابل خودمان بگذاریم، براى همیشه براى ما این کلام حجّت است در مسائل مختلف، و در ابعاد مختلف، امام سجّاد علیهالسّلام در این جا به خداوند عرضه مىدارد که من وقتى نظر به گناهانم بکنم به فزع مىافتم، این کلام حقّ است و صدق است و درست است و واقع است و هیچ شکى در آن نیست، چرا؟ چون کلام، کلام معصوم است. اگر ما این حرف را بزنیم مثلًا یک بزرگى، را فرض کنید که بیاید همچنین مطلبى را بگوید، یک شخص بزرگى، عابدى عالمى، شخص فرهیختهاى همچنین حرفى را بزند، انسان توجیه مىکند، همین توجیههاى عامیانه، بابا شکسته نفسى مىکنند، تواضع مىکنند، چه مىکنند! چه مىکنند! خب اشکال هم ندارد، چون هر دو طرفش یکى است، ولى کلام معصوم را، نمىتوانیم حمل بر شکسته نفسى کنیم، حمل بر تواضع کنیم، خب امام سجاد علیهالسّلام با خدا تواضعاً مىگوید که کار نکرده را بگوید من کردم، آخر در دعاى ابىحمزه ما مواردى مىبینیم که امام علیهالسّلام نه اینکه مقام، مقام تواضع است، تصریح دار، تصریح را که نمىتوان گفت تواضع، انَا الَذّى عَلّى سَیَّدِه الجتَرَى من آن کسى هستم که بر مولاى خود و آقاى خود جسارت و جرأت ورزیده، کى شما در مقابل خدا همچنین چیزى؟!
خدمت رفقا عرض کردیم وقتى یکى از بزرگان حوزه که الان هم حیات دارد و در تعریف علّامه طباطبایى ایشان گفته بود، فردى که ترک اولایى نه در خلوت و نه در جلوت از ایشان متمشى نیست. وقتى این را مرحوم آقا شنیدند، آخر این براى علّامه تعریف شد، یعنى علّامه طباطبایى، اینى که بیاییم بگوییم ایشان به مرتبه اى رسیده است که ترک اولى از او سر نمىزند نقص اوست، تنقیص اوست، تعییب او، نه این که تعریف او باشد، علّامه طباطبایى همچنین حرفى بزند آن وقت امام سجاد علیهالسّلام به خدا عرضه بدارد انَا الّذِى عَلَى سَیَّده اجتَرَى
یعنى چه؟ اصلًا یعنى چه؟ من آن کسى هستم که بر سیّد و آقاى خود جرأت و جسارت و تقابل ورزیده، مقابله کرده، با او یکه به دو کرده، بااو یکى تو یکى من، با او خلاصه انجام داده، این طورى
بوده؟ انَا الَذَّى انَا الَذَّى عَصَیَت جَبَّار السَّمَاء من آن کسى هستم که گناه نسبت به جبّار سماء انجام دادم، گناه، امام سجاد علیهالسّلام و گناه!! انَا الَذّى اعطَیَتُ عَلَى مَعَاصِى الجلیل الرشى[۲] این را چه مىفرمایید؟! من آن کسى هستم که براى رسیدن به گناهان کبیره، رشوه پرداختم رشوه پرداختم بر این که مال مردم را ببرم، رشوه پرداختم بر این، که به اعمال حرام دست بزنم رشوه پرداختم بر این هر غلطى دلم مىخواهد بکنم دم این رادیدم، دم آن را دیدم، خلاصه پول دادم، موقعیّت کذا و کذا این را خریدم آن را خریدم، این صاحب منسب، آن صاحب منسب، تا این که به گناهان کبیره عَلَى معاصى الجلیل که البتّه صحیح آن باید جلیلِ شود عَلَى مَعاصِى الجلیلَ الرَشَى من رشوه دادم، خوب آیا این هم تواضع است دیگر؟! خوب حالا انَا الَذِى سَیِّده اجتَرى این به یک حسابى تواضع کرد من جرأت ورزیدم، امّا امام علیهالسّلام بیاید دقیق مشخص کند که من این کار را کردم، در همین دعاى ابوحمزه چه جورى مىشد اینها را تفسیر کرد؟ این را چطورى مىتوان بیان کرد؟! مگر اینها قابل هضم است در عین حال مىدانیم که کلام امام علیهالسّلام نه اینکه صحیح است و نه اینکه مطابق با مقتضى الحال است و بلاغت دارد و بلیغ است، کلام امام علیهالسّلام بالاتر از این بگویم، کلام امام علیهالسّلام داراى عصمت است، یعنى وقتى که امام علیهالسّلام مىفرماید: من برمعاصى جلیله رشوه پرداختم راست مىگوید، شکى در این مسئله وجود ندارد، معصوم، معصوم است فقط معصوم در بسم الله الرحمن الرحیم گفتن که معصوم نیست.
تمام مطالبى که از اول دعاى ابوحمزه ثمالى با بسم الله الرحمن الرحیم شروع مىشود تا آخر یک واو امام معصوم است، یک فاء که مىگوید معصوم است یک لامى که از دهان مبارک امام علیهالسّلام سر مىزند، از عصمت لایتناهى و الى ابد الاباد برخوردار است. حالا بیایید ببینیم چه کار کنیم با این عصمت و با این حرف، عصمت امام علیهالسّلام هیچ شک شبههاى ندارد واز آن طرف کلام امام علیهالسّلام را نمىتوانیم حذف کنیم، مثل مقالاتى که مىخواهند چاپ کنند، سانسور مىکنند، گزینشى بعضى از حرفها و نقلها، یکى، یک ساعت حرف مىزند، یک ربع آن را حذف مىکنیم، سه ربع آن را مىگذاریم، هر طور که دلمان بخواهد کسى دیگر مىآید، این یک ربع را مىگذارد یک ربع دیگر را حذف مىکند، آن یکى مىآید مىگوید نه این بهتر است.
خلاصه این دنیا همهاش همین است ولى امام علیهالسّلام این طور نیست وقتى که دعاى ابوحمزه را امام شروع مىکند ازآن اوّل دعاى ابوحمزه باید گرفت به خواندن تا آخر، وقتى وصیّت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام در حاضرین را به امام حسن علیهالسّلام و امام حسین علیهالسّلام در نهج
البلاغه مىخوانیم از آن اوّلش من الوالد الفان المقر بالزمان[۳] از آن جا باید بخوانى تا آن ته، ته، یک جلمه را نباید بیاندازى!! حالا ما مىآییم همین وصیّت أمیرالمؤمنین را مىخوانیم به آن جایى که مربوط به زن است مىرسیم، حذف مىکنیم، اینها را ما نمىدانیم، پس چرااوّلى را نمىدانستى؟! پس چرا آخرى را مىدانى؟! پس چرا این طرف و آن طرف فقط به همین مقدار رسید نفهمیدت گل کرده، خوب معلوم است تو از اوّل نمىفهمیدى و الّا کلام، کلام أمیرالمؤمنین است.
اگر قرار این است این مال أمیرالمؤمنین علیهالسّلام نباشد اینها هم نیست، اگر قرار است، این مال أمیرالمؤمنین علیهالسّلام باشد. اینها هم هست، اگر قرار است نفهمى بگو، از اوّل معنا نکن، معنا نکن، کسى بیاد که بفهمد، و خود او توضیح بدهد و تفسیر کند، این را مىگویند مثله کردن، این را مىگویند دین گزینشى، انسان بیاید گزینش کند، یک تکه را قبول بکند،
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا[۴] این را، راه به جایى انسان نمىبرد.
لذا کلام امام علیهالسّلام از اوّل دعاى ابى حمزه تا آخرش همین است، تمام مسائلى را که امام علیه اسلام بیان مىکند همه روى یک نسق است و همه در یک افق حرکت مىکند، در یک استوى امام علیهالسّلام حرکت مىکند، و همان طورى که خدمت رفقا عرض شد دعاى ابى حمزه ثمالى پرونده و شناسنامه تک تک ما است، مىخواهید ببینید که شناسنامه شما چیست؟! اسم و رسم شما چیست؟! اخلاق و صفات شما چیست؟! ملکات شما چیست؟! استعدادهایتان چست؟! توانتان چیست متکا و ملجأ شما چیست و کجاست؟! و مآل تو به کجاست؟! و راه و سیرتان چگونه است؟! اینها را که مىخواهید دربیاورید شروع کنید دعاى ابى حمزه را، آن دوستان و رفقاى اهل علم خودشان و آنهایى که نسبت به عربى و اینها یک قدرى داراى ضعف هستند ترجمه صحیح دعاى ابى حمزه پیدا بشود، و با ترجمه دعا را بخوانید!
همان طورى که عرض کردم این دعا فقط مربوط به شبهاى ماه رمضان نیست بلکه در تمام طول سال خوب است انسان در سحرها این دعا را بخواند، همان طورى که بزرگان براى شاگردان خودشان دستور مىدادند که در نماز شب در آن دو رکعت یا در آن یک رکعت، فرق نمىکند یا در شفع یا در وِتر فرقى نمىکند، در هر کدام از اینها در دعاى قنوت، دعاى سحر امام باقر علیهالسّلام ا للّهُم انّى اسئَلُکَ
مِن بَهائِک بِابهاءوَ کُل بَهائِک بِهّىٌ اللّهُمَّ انّى اسئَلُکَ بِبَهائکَ کُلُّه[۵] را بخوانند.
و مرحوم حدّاد رضوان الله علیه بسیار بسیار تأکید داشتند به مرحوم آقا و
شاگردانشان که در دعاهاى قنوت در قنوت آخر، نماز شب در تمام ایام سال، در دعاى قنوت، این دعا را دعاى بهاءرا بخوانند و آثار توحیدّیه عجیبى بر این دعا مترتّب است، خیلى عجیب آن قدر عجیب است که یک وقت من از مرحوم آقا شنیدم اگر کسى بداند که در این دعاى بهاء از امام باقر علیهالسّلام چه اسرارى نهفته است اصلًا صوت مىکشد سرش!! صوت مىکشد سرش، خداوند معرفت این دعاها را به ما بدهد و ما را نسبت به این مضامین آشنا کند. ببینید این بزرگانند که مىآیند و به ما راه یاد مىدهند مىگویند: فقط دعاى امام باقر علیهالسّلام را نگذار یک سال ول کن، همین که شبهاى ماه رمضان مىشود در دعاى سحر، رادیو را که پیچش را مىپیچانى، دعاى الّلهُمَ انّى اسألُکَ مِن بَهاء را از آن مىشنویم نه در تمام ایام سال، این دعا باید خوانده بشود، چه طور این که در مناجات شعبانّیه، این مناجات اختصاص به شعبان ندارد، در همه ایام سال، واقعاً عجیب است این مناجات شعبانیّه، خود بنده شاهد بودم هم نسبت به مرحوم حضرت حدّاد و هم نسبت به مرحوم آقا رضوان الله علیهما که آنها در بسیارى ازاوقات در دعاى قنوتشان از مناجات شعبانّیه مىخواندند، در آن جا که حضرت مىفرماید: وَ انِر ابصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها الَیکَ حَتّى تَخرِقَ ابصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ الى مَعدنِ العَظَمَه وَ تَصیَر ارواحُنا مُعَلَّقَه بِعِزّ قُدسِکَ[۶] همین طور تا آخر که
مىفرماید: که خدایا مرا از تمام حجابهاى ظلمانى و نورانى عبور بده، حجابهاى نورانى یعنى چه؟! یعنى حجابهاى عالم ارواح، حجابهاى نفوس مطهّره، حجابهاى ملائکه، حجابهاى حورالعین، حورالعین که، همین طورى مىگوییم گذشتیم، رد شدیم، گذشتیم.
به رفقا گفتم پارسال بود کى بود یک بنده خدا بود به خود ما هم مىگفت، این را من احساس مىکنم، این مطالبى را که، این مطالبى را که آقا جان مىفرماید آن موقع میگفت، بله راجع به گذشتن از حورالعینها، من در خودم این استعداد را مىبینم در خودم، به او گفتم زرشک، زرشک، اینهایى که شما در خودت مىبینى اینها دستى بر آن ندارى، مىگفت نخیر من این طورم که، از این مطالب بگذرم و او را فقط طىّ کنم، ما فقط یک چیزى گفتیم و ردّ شدیم، این مال خیلى وقت پیش است، خیلى، وقتى، مال همان زمانهاى سابق، خیلى سابق ما حدود ۲۲ یا ۲۳ سالمان بود، حوصله سر به سر گذاشتن داشتیم، و یک چیزیمان مىشد، و بعد همه را ول کردیم، گفتیم برویم کلاه خودمان را بگذاریم سرمان باد نبرد، این
دیگر سرمان به کار خودمان باشد، درست شد.
یک شب، شب سه شنبه بود، مرحوم آقا رضوان الله علیه راجع به این قضیّه صحبت مىکردند که: بله بعضىها هستند مىگویند ما مىگذریم از همه چیز، از حجابهاى ظلمانى از تبوّل در نفس دنیا و اینها، واز حجابهاى نورانى هم مىگذریم، ازغلمان، غلمان که به درد ما نمىخورد، اینها را کسان دیگر باید بگویند، از حورالعین از اینها ما مىگذریم، فلان، آقا جان شما در بیمارستان از دست یک زن پرستار نمىتوانى بگذرى! چطور از؟! بعد معلوم شد همین آقایى که به ما مىگفته امروز رفته بوده، دیدن رفیقش در بیمارستان، آن موقع زمان شاه پرستارها بى حجاب بودند مىآمدند دوا مىدادند و سرم و این حرفها، این که دیده آمده سرمش را بدهد این دستش را دیده، محو جمالش شده، گیج شده! این گیج شده، بعد این را به من گفت، بعد گفت بى انصافى نکرد، آن قضیّه شب سه شنبه آقا مربوط به من بود، من صبح رفتم بیمارستان، اسمش را هم گفت، بیمارستان یادم آمد ولى نمىگویم، بله همه بیمارستانها این طور بود نه این که یکى باشد، چیز خاصى نداشت، آن زمان بود دیگر، آن زمان و آن فرهنگ، و من وقتى که آن رفیقم مریض بود پرستارى آمد اینجا، و آستینش هم کوتاه بود، من وقتى که نگاه کردم به این زیبایى و ظرافت، خلاصه ندیدم، خلاصه یک دل نه چه عرض کنم مفتون و این حرفها، آن وقت مىگفت، همین طور این در ذهنم بود و عجیب این جا که وقتى که مرحوم آقا این قضیّه را مىگفتند، این مسئله آمد دوباره در ذهنم، ایشان گفتم بابا چه مىگویید حورالعین؟! حورالعین؟ تو یک دست پرستار در بیمارستان مفتون و گیجت مىکند، حالا مىگویى حورالعین!
مرحوم آقا مىگفتند: اگر به یک شخصى یک لحظه، فقط یک لحظه به یک مرد، جمال حورالعین را نشان بدهند، دیگر تا وقتى که عمر دارد دیگر به هیچ زنى تمایل ندارد، اگر یک ذره و یک لحظه فقط یک لحظه نشان بدهند، اینها همه مال چیست؟! مال این است که ما داراى استعدادهاى محدود هستیم، داراى تحمّل و استعداد محدود هستیم، در این زمینه مطالب زیاد است، مثل شبهاى دیگر مىترسم وقت بگذرد بعد بگویم ببخشید لذا مطلب را دیگر در آن قضیّه و اینها ادامه ندهیم.
خب کلام امام سجاد علیهالسّلام کلام، کلام معصوم است چطور امام علیهالسّلام این مطلب را مىفرماید؟ در این قضیّه مسئلهاى که باید به آن دقّت بکنیم این است که بدانیم اصلًا گناه چیست؟ گناه به چه مىگویند؟ ثواب به چه مىگویند؟ راجع به این مطلب جا دارد که یک قدرى توضیح بدهیم که: آیا گناه عبارت است از قبح فعلى و قبح فاعلى به اصطلاح توأماً یا گناه عبارت است از قبح فعلى تنها! یا این که عبارت است از قبح فاعلى در اصطلاح اهل اصول و همین طور متکلّمین؟! صحبت در این است که حسن فعل و قبحى که مترتّب بر فعل است، این به چه لحاظى مترتّب مىشود؟!
یک عملى که در خارج انجام مىگیرد به صرف انجام گرفتن این عمل، آیا شما مىتوانید بگویید که این عمل، عمل نیکو پسندیده است! یا اینکه عمل، عمل قبیح است! مىتوانید بگویید؟! الان این لیوان دست من است و من این لیوان را مىنوشم این آب خوردن یک فعلى است از افعال و از تصرّفات درست، آیا این آب خوردن قبیح است یا این آب خوردن مستحسن است؟ هیچ کدام نه قبیح است، نه مستحسن است! یک فعلى است از افعال بر اساس غرضى که مترتّب بر این فعل است، بر آن اساس خود این فعل داراى وصف حسن یا داراى وصف قبح مىشود. خودش فى حد نفسه هیچ چیز نیست، نه قبیح است و نه مستحسن. چرا؟ به خاطر این که همین یک عمل در یک جا مىتواند قبیح باشد و در یک جا مىتواند قبیح نباشد، الان ساعت یازده است، یازده شب است، اگر من همین یک لیوان آب را در ساعت یازده روز مىخوردم و در موقع روزه خوب این عمل مفطر بود، و قبیح و حرام بود. و موجب حدّ بود، همین آب اگر در ملاء عام در شوارع خورده شود در روزه وظیفه حاکم اسلام این است که بیاورد و حدّ بزند، حدّ افطار روزه در ملأ عام، و الان ما مشاهده مىکنیم که در این وسایل حمل و نقل این مسئله رعایت نمىشود. فرض کنید که در هواپیما از یک جا به جاى دیگر مىروند خب عده زیادى از اینا روزه هستند و در هواپیما غذا مىدهند، و این حرام است! حرام است که در هواپیما غذا داده بشود، براى افرادى که این افراد روزه هستند، یک وقتى فرض کنید که این به اصطلاح روزهاى که در اینجا به اصطلاح هست در قبل از ظهراست صبح است خوب، این طبعاً افرادى که به اصطلاح حرکت مىکنند، این افراد اینها، روزهشان شکسته است، خوب در روز است حالا اگر به وطن خود برسند و چیزى نخورده باشند واجب است که درآن جا قصد روزه کنند، ولى در طول سفر اینها روزه نیستند اشکال ندارد، گرچه در همین موقع هم چون ماه مبارک رمضان، به احترام ماه رمضان نباید چیزى داد، آن یک بحث دیگر است ولى بعدازظهر وقتى یک هواپیما حرکت مىکند، مثلا فرض کنید که از یک شهر به شهر دیگر مىآید افرادى که در آن هواپیما هستند، اکثراً باید روزه باشند مگر آنهایى که به قصد سفر رفتند دو روزه رفتند، سه روزه رفتند، یا یک مشکلى دارند که روزه نمىگیرند بنابراین سرو کردن غذا در هواپیمایى که بعدازظهر مبدأ را به قصد، مقصد ترک مىکند از اذان ظهر به بعد غذا دادن مىشود حرام، نباید غذا داد، چرا؟ بر فرض اینکه افرادى در آن جا روزه نباشند، ولکن این افطار در ماه مبارک در ملاء عام این افطار حرام است، خوردن روزه در ملأء عام حرام است، خوب هواپیما ملاءعام است همین است دیگر ملاء عام که فقط خیابان نیست، هواپیما ملاءعام است، قطار ملأعام است، اتوبوس ملأء عام است، اینها همه ملاء عام است درست شد.
پس بنابراین باید در این زمینه رعایت بشود باید حرمت ماه مبارک رمضان در همه جهات
رعایت شود. افراد در ماه رمضان حق ندارند در خیابان که راه مىروند چیز بخورند و سیگار بکشد، سیگار مفطر و حرام است، حالا فرض کنید که یک کسى مىگوید اشکال ندارد، این اشکال ندارد واجب که دیگر نیست، آخر مىگویند که فلان کس سیگار کشیدن را مفطر نمىداند، ولى واجب هم مىداند؟ گیرم که در تفکّرات خود، در منابع خودش مسائلى است، خب سیگار کشیدن مفطر نیست، بسیار خوب بالاتر از این که فرض کنید سیبى بخورید در وقتى که روزه نیستید، اگر شما مىتوانید چون روزه نیستى در خیابون سیب بخورى؟! بگویید چون سیب خورن براى من اشکال ندارد مىتوانم بخورم، بالاتر از این که نیست سیگار کشیدن در ملائى که عموم مردم روزه هستند و این را مخالف با روزه مىدانند، این سیگار کشیدن مىشود حرام، بر فرض که خود سیگار کشیدن مفطر نیست بسیار خوب حالا که مفطر نیستى مىتوانى در خانه خودت بکشى، جاى دیگر که این به اصطلاح جنبه هتک حرمت در انظار عمومىرا نداشته باشد.
پس بنابراین در یک حکومت، در حکومت اسلام باید جلوى هتک احترام، و حتک حرمت روزه را در همه اینها گرفت. البتّه شاید هم نمىدانند در همین هواپیما و طیاره، شاید اطلاع ندارند، و قصدى که در کار نیست. ولى باید متوجّه باشند، اگر مىخواهند بدهند، بدهند و توصیه کنند که افراد استفاده نکنند، وقتى که به مقصد رسیدند آن وقت استفاده کنند. عمل حرام این الان اگر در روز خورده شود حرام مىشود، ولى همین اگر در شب خورده شود حرام نیست، پس خود نفس فعل، خودش فى حد نفسه حرام نیست، نه حرام است، نه واجب است، و نه مکروه است، و نه مستحب است. هیچ چیز بر آن مترتّب نیست، و نه مباح است، خود نفس فعل، نفس خود فعل، به عنوان یک پدیده خارجى و یک پدیده تکوینى، و یک نحو من الوجود اصلًا احکام خمسه بر او تعلق نمىگیرد، هر حکمىاز احکام هم همین طور است، شرب خمر هم همین است، خود شرب خمر خودش فى حد نفسه نه حرام است، خود این عمل، خود این عملى که انجام مىدهد انسان، خود نفس این عمل نه حرام است، چون یک فعلى است مثل افعال، نه حرام است نه واجب است نه مباح است و نه مکروه است و نه مستحب، دقّت کنید من یک عمل حرام، حرام، حرام را دیگر مثال زدم، آب خوردن وشرب ماءو اینها یک عمل مباح مىشود گفت، ولى خود شرب خمر فى حد نفسه بدون لحاظ غرض و بدون توجّه به آن هدفى که بر آن مترتّب است، خود آن فى حدّ نفسه هیچ حکمىاز احکام شرعى برآن بار نمىشود. بله وقتى که این عمل تعلق مىگیرد به مکلّف به لحاظ نیّتى که مکلّف در این جا دارد این عمل متّصف مىشود به یکى از اوصاف خمسه، همین شرب خمر اگر به قصد تفنّن باشد و به قصد عیش و نوش باشد و به قصد لهو و لعب باشد و به قصد وارد شدن در عالم بهیمیّت و حیوانیّت واینها باشد این شرب خمر مىشود حرام،
چطور؟ کارى که همه به خاطر همین انجام مىدهند، اغلب شرب خمر، براى همین است. لهو و لعب و همین مسائل و اینها، حالا اگر همین شرب به قصد لهو و لعب نباشد، به قصد دارو باشد، بیمارى است که باید یک مقدارى براى این، خمر یا الکل باید استفاده شود، و هیچ داروى دیگرى جایگزین این نخواهد بود، یا اینکه انسان دارویى مىخواهد بخورد که براى حلّالیّت آن نیازى به مقدارى از الکل دارد و بدون او نمیشود و بدون آن دارو، هم انسان نمىتواند معالجه کند، و داروى دیگرى جایگزین آن دارو نمىتواند بکند، در این جا این الکل خوردن اشکال دارد، نه دیگر اشکال ندارد، این الکل و این خمر براى دارو، که چیز دیگرى جایگزین او نمىتواند باشد، با فرض این خصوصیّت، ایراد ندارد و خداوند هم عقاب نمىکند یا اینکه انسان در یک موقعیّتى قرار مىگیرد و از دست مىرود و هیچ مایعى ندارد، مثل موارد اضطرار است که احکام ثانوى به آنها تعلق مىگیرد. البّته بنده احکام ثانوى را قبول ندارم. حکم، حکم اولى است ولى مصادیق متفاوتى دارد، حکم روى موضوع به لحاظ آن غرضى! که بر آن تعلق دارد به آن لحاظ مىرود، حالا این بحثها بحثهاى اصولى است در یک موقعیّتى قرار مىگیرد که در آن موقعى چارهاى ندارد که شرب خمر است چیز نجسى است، این آب نجس است، ولى حیات انسان به آن بستگى دارد، نه تنها خوردن آب نجس و متنجس حرام نیست، بلکه واجب مىشود! اگر شما آب را نخوردید و تلف شدید، قتل نفس محترمه در این جا مرتکب شدید، و خداوند شما را عقاب خواهد کرد. چرا به واسطه این ماء شما از خودتان دفع ضرر نکردید و به هلاکت افتادید؟
این آب متنجس براى حفظ حیات مىشود واجب! یعنى حرمتش را از دست مىدهد کراهتش را از دست مىدهد، مباح مىشود از مرتبه استحباب مىگذرد به مرتبه وجوب یعنى یک گردش صد و هشتاد درجه، چه مىدانم، (سیصد و شصت درجه که بر مىگردد سر جایش) صد و هشتاد درجه مىکند، تمام این مراتبِ احکام اربعه را طى مىکند تبدیل مىشود به حکم واجب، درست شد چرا چون در این موقعیّت است، خوب یک آب متنجس خوردنش که تفاوتى نمىکند که امشب باشد فردا باشد در آزمایشگاه این آب است، موقعى که انسان این آب را مىخورد که خصوصیّاتش عوض نمىشود، همان خصوصیّات را دارد همان خواص را دارد ولکن موقعیّتش تفاوت کرده است. تمام گناهانى که انسان تصوّر مىکند تمام اینها بنابر اصطلاح کلامى، داراى قبح فاعلى است نه قبح فعلى، یعنى: خود آن عمل خارجى به عنوان یک عمل خارجى هیچ چیزى برآن مترتّب نیست، هیچ اشکالى ندارد، یک فعلى است و یک عملى است، در خارج آن نیّتى که انجام مىدهد آن مهم است!
در زمان خلیفه ثانى یک زن دیوانه و مجنونهاى یک عمل خلافى انجام داده بود، عمل خلاف انجام داده بود آوردند او را پیش عمر که این، عمل خلاف انجام داده گفت بروید حدّش بزنید،
سنگسارش کنید داشتند مىبردند که سنگسار کنند، یک دفعه أمیرالمؤمنین علیهالسّلام او را دید گفتند چه مىکنید؟! گفتند داریم این زن دیوانه را، داریم مىبریم سنگسار کنیم! بلند شوید او را برگردانید، او را بر گردانیدش، آمدند مسجد پیش عمر، حضرت رو کرد به عمر فرمودند: مگر نمىدانى که تکلیف از چند نفر برداشته شده است، یکى از مجنون تا این که عقل پیدا بکند این مجنون که عقل ندارد، چگونه این عملى که انجام میدهد مستوجب عقاب است؟! خوب این که عقل ندارد! وقتى عقل ندارد، با این ستونى که در این جا است چه فرقى مىکند؟! وقتى که یک انسان عقل ندارد دیوار است، وقتى انسان عقل ندارد چوب است، آهن است، عقل ندارد بى اختیار انجام مىدهد، فهم ندارد، فهم زشتى و حسن را این نمىداند و درک نمىکند، تا اینکه خود را از این عمل دور نگه دارد. اصلًا نمىفهمد، نمىفهمد. بعد عمر گفت عجب من نمىدانستم و از آن زن مجنونه بى گناه حدّ برداشته شد.
این عملى که انجام داده واقعاً زنا بوده یا نه؟ بوده دیگر، تعریف زنا چیست؟! زنا عبارت است از انجام این عمل در غیر از موردى که شرع نسبت به آن اجازه داده است، در این جا هم همین طور است زنى بوده این طور، با این کیفیّتف خوب عمل خلاف از او سر زده، اینى که مىگوییم عمل خلاف طبع قضیّه نشان مىدهد که خلاف است ولکن با این که این انجام داده این عمل براى این زن اصلًا حکم ندارد. خب چه فرقى با بقیّه مىکند؟! حالا این عمل را انجام میدهد از روى شعور و اختیار شما مىروى حدّ مىزنى و سنگسار مىکنى، و باید هم سنگسار کنى در صورتى که شرایط خاص خودش را داشته باشد! در اسلام سنگسار هم است و مسلّم است که واجب است سنگسار بشود، آن فرد خلافکارى که مرتکب این خلاف شده، همین عمل را با همین خصوصیّت فرد دیگرى انجام مىدهد به او مىگویند برو پى کارت، کارى به تو نداریم این که یکى شد، این را مىگویند حسن فاعلى، یعنى خود فعل فى حد نفسه نه حسن دارد و نه قبح، یک عمل خارجى است، یک عمل خارجى نه مىشود گفت خوب، نه مىشود گفت بد، همین عمل در ظرف عقل باشد. دقّت بفرمایید یعنى: فرد انجام دهنده عاقل باشد اراده عقل، معرفت و فهم و شعور داشته باشد.
در بعضى از اوقات مىشود که انسان عقل دارد منتهى خوب مسئله بر او خلاف مىشود، مشتبه مىشود، بر او مسئله مشتبه مىشود، اتّفاق افتاده، یعنى داشته اتّفاق مىافتاده، نه این که اتّفاق افتاده، نزدیک بود اتّفاق بیافتد. مرحوم آقا رضوان الله علیه یک قضیّهاى نقل مىکند، از این مسائل زیاد بوده من خودم یک وقتى یکى دو تا از افراد، اشخاص از افراد به اصطلاح فضلا بودند، در همین قم هم بودند، اینها توأمین بودند، دوقلو بودند به اصطلاح و چنان مانند هم بودند چنان مانند هم بودند، که حتى پدر و مادرشان اینها را تشخیص نمىدادند، مادر این را شیر مىداد و دفعه دوّم دوباره همان را مىداد، آن داره
عر و عور مىکند و مادر دفعه سوّم دوباره به او شیر مىدهد، او از گرسنگى دارد، مىگوید من تازه به او شیر دادم، یک دفعه اینها بزرگ شده بودند شخصى تعریف مىکرد و مىگفت که یکى از همین به اصطلاح افراد، اسم نمىبرم یکى از همین افراد، داشته با همین مینى بوسها از این، چون هر دوى اینها به رحمت خدا رفتند، هر دو فوت کردند، از این مینى بوسها داشته از اراک به سمت قم مىآمده، زمان شاه راننده موسیقى باز مىکند دلنگ و دولونگ و فلان و این حرفها، این اعتراض مىکند و این گوش نمىکند و مىگوید، اگر نمىخواهى پیاده شو، خیلى راحت مىگوید پیاده شو، بعد این پیاده مىشود. این بنده خدا سیّد اولاد پیامبر پیاده مىشود و همین طورى او هم ماشینى، پیاده مىکند و وسط راه و بیابان، مىآید قم، این برادر دیگر داشته در قم راه مىافته، مىبینه یک کسى آمد معذرت خواستن و بوسیدن و هى دست کشیدن که آقا معذرت مىخواهم، من عذر مىخواهم آقا ما را حلال کنید ما را ببخشید بعد این مىگوید چه شده؟! مىگوید ما به شما جسارت کردیم، از ماشین پیاده کردیم. نیامدیم چنان تصادفى کردیم که دیگر ماشین، و خدا رحم کرده به ما و چند نفر مجروح شدند از افرادى که هى کمک مىکردند راننده را، روشن کن، بیخود مىگوید. و پیاده کن و از آنها همه کلّهها، درب و داغون و شکسته، و آمدیم و عذر خواهى مىکنیم گفت بسیار خوب و فهمید و دوریالیش افتاد که برادرش بوده و گفت توبه کن و دیگر از این کارها نکن که خدا گاهى اوقات این جورى مىکند و حواست جمع باشد. خلاصه دست آقا را بوسید و با عزت و احترام خداحافظى مىکند فرداش برادر را دید، بگو ببینم که چه شد چند روز پیش از اراک مىآمدى، تو را پیاده کرد معذرت خواهى از من کرد و دست من را بوسید و از من عذرخواهى کرد، گفت آره جریان این طورى بوده، گاهى از اوقات مىبینى یک دفعه جریان این جورى هم شد و این پیاده کرده ولى وقتى مىبینى على کل حال در یک وقتهایى اشتباهات دیگرى رخ مىدهد و مسائل دیگرى یا مىخواسته رخ بدهد حالا ما سربسته و دربسته بگذریم از این حرفها و اینها. حالا فرض کنید که هم چیز بوده هم عاقل بوده و عالم بوده و در خیلى از مسائلى که اتّفاق مىافتد به علم و عقل کارى ندارد، یعنى به خطا و اشتباهات واینها مربوط مىشود نه اینکه عقل دخالت داشته باشد آن چه ملاک براى این قضیّه است، ادراک واقع و ادراک موضوع باتمام جوانب حسن و قبح آن و ارتکاب و عدم ارتکاب آن است، آن ملاک مىشود.
لذا شما مىبینید در یک جا یک عمل انجام میدهى از یک دیدگاه مىشود درست، از یک دیدگاه فرض کنید که خلاف. یک عمل است شما یک عمل انجام مىدهید و آن یک عمل در شرایط مختلف ممکن است که دیدگاههاى مختلفى داشته باشد، بنابراین آن چه که ملاک براى گناه است خود آن عمل خارجى گناه نیست، آن نیّت و آن آمادگى و آن تسلیم انسان است براى انجام دادن این عمل، گناه چه
اینکه انسان عمل گناه را انجام بدهد، یا انجام ندهد!! یعنى آن فعل خارجى از او سربزند، یا سر نزد اگر شما بخواهى یک عمل حرامىانجام بدهى، من باب مثال این لیوانى که الان در دست من است، لیوان آب است اگر این شخصى آمد و تصوّر کرد که این لیوان فرض کنید که مایع نجسى است یک مایع حرامى است و به قصد شرب، آن مایع، حرام آمد این آب را خورد با این که در واقع آب خورده، با این که در واقع آب خورده! چون به آن قصد بوده حکم انجام عمل حرام را، صد در صد، نه نود و نه درصد، صد در صد، حکم عمل حرام را در نامه اعمال او مىنویسند و در روز قیامت وقتى که نامه اعمالش را باز مىکند، مىبینند شما در شب چند شنبه، در روز فلان، در ساعت فلان شما این عمل حرام را انجام دادى! نگاه مىبیند درست است چرا به خدا اعتراض نمىکند که من آب خورده بودم؟! فرداش فهمیدم آب بوده خیال مىکردم یک صفایى مىکنم و چى چى، بعد معلوم مىشد که این اصلًا آب بوده و نمىدانم چه بوده، خدا مىگوید صفا بى صفا تو نیّتت، نیّت خوردن آن عمل حرام بوده، آن فعل حرام بوده، الان در پروندهات نوشتیم، بفرمایید و این هم مىبیند. درست است آن کدورت و آن ظلمتى که بر عمل حرام مترتّب است، آن کدورت و آن ظلمت عیناً بر این مترتّب خواهد شد. یعنى وقتى که شخص این عمل حرام را به قصد انجام دادن حرام بخورد، یک مرتبه قلبش سیاه مىشود سیاه مىشود سیاه مىشود، کدر مىشود، ظلمت او را مىگیرد، حالا خدا بزرگ است تا هر جایى که دیگر این حالا برگردد. توفیق الهى شامل حال او شود، لطف خدا شامل حال او شود.
این مسئله هست و مقابلش هم همین طور است یک شخصى مىخواهد بیاید فرض کنید که من باب مثال عمل خیرى انجام دهد، یک مرتبه یک جور دیگرى از آب در مىآید یک قسم دیگرى از آب در مىآید، این براى او گناه نمىنویسند بلکه براى او خیر مىنویسند، مىخواهد یباید یک فردى که معاند خدا است و معاند دین است و شخص مهدور الدم است و باید به قتل برسد او را مىآید از بین مىبرد و تصوّر مىکند که این همان است و خودش را حتى به خطر مىاندازد و او را از بین مىبرد، یک دفعه فردا صبح مىبینید این پسرعمویش بوده، عجب این فرض کنید که فلان آقا بوده و چى بوده و با قصد و با علم و با معرفت به او، نه از روى شک و شبهه و اینها، نه با علم و معرفت مىآید، انجام مىدهد، یک مرتبه مىبیند که این نقاب داشته، نفهمیده، در یک وضعیّتى بوده و نشناخته و او را کشته، نه تنها او را از بین نمىبرند و او را محاکمه نمىکنند و به زندان نمىبرند و نباید بیاندازند در صورتى که باید اثبات باشد، و نسبت به این مسئله در دادگاه و محکمه اثبات بشود، نه تنها این کار را نمىکنند بلکه ثواب یک فردى، براى راه خدا و براى رضاى خدا آمده این کار را انجام بدهند به او مىدهند!! هیچ در این جا مسئله در پیشگاه خدا هیچ قضیّه تفاوت نمىکند.
و عدل هم همین است!! عدل همین است عدل الهى اقتضا مىکند که مطلب همین طور باشد و الّا اگر قرار باشد که بخشیدن و اطعام و به فقرا کمک کردن و فرض کنید که به این امور رسیدن و خیرات و مبرات و اینها فقط در اختیار یک عدّه پولدار و ثروتمند باشد، پس تمام بهشت را که باید اینها ببرند! خوب آن فقیرى که نمىتواند اطعام کند خوب او چه گناهى کرده، مگر پول نداشتن گناه است؟! مگر پول نداشتن اشکال دارد؟! مگر پول نداشتن حرام است؟! نه اتّفاقا خیلى هم خوب است، یک کسى به همان مقدار زندگى خودش هم داشته باشد و دردسر هم ندارد، خیلى عالى خیلى خوب، اگر قرار باشد فقط کسى را که مىتواند از نعمتهایى که به او داده، از ثروتى که خدا به او داده استفاده کند. پس بنابراین فقط بهشت باید مال اینها باشد. امّا آن کسى که پول ندارد آن کسى که استطاعت ندارد آن کسى که تمکّن ندارد خوب آن چه؟! آن کسى که استطاعت رفتن به حج را ندارد و در انتظار رفتن به حج له له مىزند و در انتظار رفتن به این فریضه الهى لحظه شمارى مىکند و نمىتواند برود و مرگ او را در مىیابد، خدا همین طور بنشید کنار و بگوید بیخود، نرفتى که نرفتى هیچ خبرى نیست. مگر خدا اوّل ظالم است، فقط قضیّه حج مربوط به ثروتمندان است مربوط به متمکّنین است یا نه آن کسى که اگر یک شاهى در بیاورد، او را مىخواهد صرف رسیدن به حج بکند، او در پیشگاه الهى اگر موفّق به رفتن حج نشود یک حج تمام عیار با عمره مقبوله و حج مقبوله در نامه عمل او مىنویسند!! و او را در زمره شیعیان ابراهیم علیهالسّلام در آن جا در روز قیامت محشور مىکنند چرا؟ چون مىخواسته برود، چون مىخواسته برود، فقط این نیست که نداشته و نرفته یک شخصى بود در زمان سابق به او مىگفتند که مرحوم صدر، مرحوم صدر اصفهانى، مرحوم صدر اصفهانى در همان زمان سابق بود، بیش از صد سال پیش زمان قاجاریّه و آن حدودها، این دیده بودند که در مکّه دست گرفته به پرده کعبه و از خدا مىخواهد که خدایا به من ثروت بده، آدمى که علم نداشته باشد همین را مىخواهد دیگر، آن امام سجاد علیهالسّلام که در شبهاى تار دست به پرده کعبه آویزان مىکرد، هم از خدا ثروت مىخواست، از خدا پول مىخواست؟! خدایا به من ثروت بده به من پول بده، به من چه بده، به او گفتند آخر این همه دعا داریم در این جا، خدا ثروت و پول، گفت نه شما نمىدانید شما به آن مراد من پى نمىبرید شما نمىدانید که من چه خواست و چه نیّتى دارم، نیّت تو چیست؟ من از خدا مىخواهم که خدا ثروت بدهد و این ثروت را در راه خدا انفاق کنم، خوب بنده خدا بدون اینکه از خدا بخواهى نیّت را داشته باشى دردسرش را مىخواهى چکار؟ تو نیّت کن خدا نیّت کسانى که انفاق مىکنند الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ[۷]
تمام اینها را خداوند به تو اعطا مىکند چه قدر انسان مىتواند با سلوک عقلانى خود، راه را سریع طى کند میانبر بزند بدون اینکه دردسر داشته باشد بدون این که خودش را به زحمت بیاندازد، و بدون اینکه پدر خودش را در بیاورد، صبح اوّل صبح. اوّل طلوع، موقع خروس خوان و مرغها بلند شود در دکّان و مغازه را باز کند و شب هم ساعت یازده و دوازده بیاید و بعد هم بگوید اینهایى که به دست آوردم خیلىاش را در راه خدا مىدهم، نه بابا طبق عادى برو سر کارت کرکره بکش بالا بسم الله بگو انا انزلنا بخوان و یک آیه الکرسى بخوان و یک یاعلى مدد بگو برو سرِ کار، آنى که مىخواهد برود مطب باز کنید مطبش را باز کند، آنى که فرض کنید که مىخواهد کار دفترش را انجام بدهد، هر چه به دست آورد در راه خدا بدهد و یک مقدارى هم براى زن و بچّه و کارها اینها انجام بدهد این به این راحتى به این خوبى و به این آسایشى و آرامشى خدا براى ما آماده کرده تو سینى گذاشته جلوى ما، بفرمایید، مگر من خدا نیستم مگر براى من نمىخواهید انفاق کنید بیا راحتش را بگیر، چرا مىخواهى خودت را به زحمت باندازى؟! برو چهار ساعت کار بکن پول یک ساعت را به فقیر بدهد، به جاى اینکه بروى دوازده ساعت کار کنى و نه ساعتش را به فقیر بدهى، من ثوابش را به تو مىدهم، کدام آدم احمقى است که این را بگیرد؟! اگر بیاید بله مگر این که خدا بگوید. اگر بخواهى نه ساعت بکنى من آن قدر مىدهم این یک مطلبى! ولى وقتى خود خدا مىگوید که قرار از اعطا از من است من این جور با تو معامله مىکنم، مگر آدم احمق است؟ خب مىرود طبق روال عادى یک مقدارى براى کار مىگذارد، یک مقدارى براى زندگى مىگذارد، یک مقدراى براى زن و بچه مىگذارد، یک مقدارى براى خویشاوندى مىگذارد. از نظر وقتى مىگویم وقت را یک مقدارى براى مطالعه خودش مىگذارد، مطالعهاش نمىدانم تفریحش، نمىدانم کارش، بعد وقتى که مىبیند یک مقدارى زیاد آمد و مىتواند کمک کند به کسى قرض بدهد به رفیقش قرض بدهد، به فقرا کمک کند، مىتواند انجام بدهد و در نیّتش این باشد که اگر بیشتر هم بود من این را انجام مىدادم، خدا تمام آنها را به او مىدهد ثواب را، این مىشود حسن فاعلى و این آقا رفته بود پرده خانه کعبه را گرفته خدایا به من ثروت بده، اتفاقاً خدا هم به او ثروت داد، بسیار خوب، تو ثروت مىخواهى من هم مىدهم، اتفاقاً فرد بخشندهاى بود، این طور هم نبود که بخواهد براى خودش، نه عمل نکند نه بسیار فرد بخشندهاى بود خیلى کمک مىکرد خیلى دستگیرى مىکرد، ولى در مرتبه فعل متوقّف شده بود، متوقّف!
یک وقتى یک حکایت عجیبى ما شنیدیم، یک حکایت عجیبى شنیدیم، در محضر مرحوم آقا هم بودیم در محضر مرحوم آقا هم بودیم که خیلى افرادى هم در آن جا بودند خیلى براى ما عجیب بود،
خیلى عجیب بود، ببینید خدا به انسان معرفت بدهد همین است این حکایت را بگویم و بقیّه مطلب انشاءالله براى فردا شب، چون مطلب کش دارد ببینید وارد قضیّه شدم ولى شروع کردیم، ولى خود مسئله خودش یک مقدارى احتیاج به توضیح دارد با این حکایت، خیال مىکنم نه فرصت و نه مجالى بماند براى ادامه، انشاءالله تا خدا خدایى مىکند ماه رمضان هنوز هست، هنوز ماه رمضان داریم و من با خودم مىگویم این روزها که این کاش این ماه رمضان همه ایّام سال بود و چرا خدا این ماه رمضان را، زمان را متوقّف نکرده، همین طور دارد روزها مىگذرد و ده روز یازده روز و نمىدانم چند روز امروز چندم بود یازده روز گذشت ثلث بیشترش رفت و اصلًا ما نفهمیدیم روز آخرش هم مىآید مىبینیم همهاش رفت به طرفه العینى و ما چیزى نصیبمان نشد، خیلى خیلى عجیب است، واقعاً حیف نمىدانیم، خدا چرا این ایام را یک ماه قرار داده؟! و عجیب است روزهاى دیگر هم انسان مىتواند روزه بگیرد، نه این که نتواند روزهاى دیگر هم مىتواند بگیرد. ولى حال و هواى ماه رمضان را ندارد، فضاى ماه رمضان آن فضاى معنوى ماه رمضان آن نیست، آن چیز دیگر است خلاصه خیلى باید شاید خدا این طور کرده، که قدر بدانیم اگر همه ایّام سال باشد که خوب تفاوتى نمىشود دیگر، یک وقتى در مشهد با مرحوم آقا یک شب رفتیم به مجلس روضه یکى از آقایان که الان فوت کرده از همین آقایان مشهدى، ایّام ماه صفر بود، دهه آخر ماه صفر بود رفتیم به مجلس ایشان و اتفاقاً خود همان صاحب منزل و صاحب مجلس هم رفت منبر، یعنى بود که ما رفتیم و بسیارى از آقایان خود مشهد هم حضور داشتند، از علما و فضلاى مشهد حضور داشتند ایشان در منبر بود همین قضیّه را گفت. قضیّه صدر اصفهانى را گفت و یک حکایتى را نقل کرد که در این که انسان باید قدر ولى نعمت خود را بداند و خیلى آدم بى سلیقهاى بود که این قضیّه و این حکایت که اصلًا ربطى ندارد به عنوان شاهد مثال، این همه ما قصه داریم داستان داریم مطلب داریم، یک روز صدر اصفهانى محلّ مراجعه افراد بود و یک بارگاهى داشت و منزل بزرگى داشت، حیاطى داشت ساختمانى داشت خیلى بزرگ، یک روز نشسته بود و نگاه کرد یک طلبه سیّدى از در وارد شد، از در وارد شد و آمد به سمت او، آمد به سمت او، و دوباره برگشت تقاضایى داشت حالا هر چه بوده قضیّه از این قرار بوده که روزى این طلبه داشته در خیابان مىرفته و چشمش به یک دختر جوانى مىافتد و مفتون مىشود و خلاصه این هم کسى را نداشت، وضع مرتّبى نداشته، موقعیّتش موقعیّت مناسبى نبوده، میرود در منزل و مسئله را به مادرش مىگوید و فلان و مادرش مىگوید اى داد بیداد و فلان و این خصوصیّاتى که تو مىگویى این اصلًا مربوط به فلان و فلان تاجر اصفهان است من این را مىدانم این مربوط به او است و اصلًا مگر امکان دارد و مگر چى و فلان و خوب دیگر این آثار خلاصه تصوّرات و تخیّلات و اینها بر این جوان هجوم مىآورد تا این که بیمار
مىشود، بیمار مىشود روزى یکى از روزها این یک شخصى ظاهراً مىآید در منزل و مسئله را مىفهمد و مىگوید هیچ راهى نیست جز این که این مطلب را ببرید و عرض حال را به صدر اصفهانى بکنید، شاید از آن طرف خلاصه مسئله چیز بشود و آن یک فردى است و داراى نفوذ و اقتدار و اهل مکنت و فلان و خلاصه حالا چیزى به نظرش رسیده بود و این جوان بلند مىشد راه مىافتد و مىآید به سمت منزل، بعد از گذشت یکى دو هفته از این جریان وارد مىشود که این قضیّه اتّفاق مىافتد، صدر اصفهانى مىبیند یک جوانى آمد یک سیّد طلبهاى آمد و برگشت تعجب مىکند که چرا نیامد، دوباره فردا شد مىبیند که این طلبه دوباره آمد، طلبه آمد و آمد، یک مقدارى هم جلوتر آمد به سمت آن عمارت و دوباره برگشت تا برمىگردد یک نفر را صدا مىکند برو دنبال این، و آن یک طلبه سیدّى که آمده بیار پیش من مىرود و مىآورد و مىآورد خوب خیلى طلبه با حیا و خجول، مىگوید کارى داشتى مىگوید نه من مىگوید نه دروغ نگو، من خودم دیدم نه تنها امروز بلکه دیروز هم آمدى و رفتى و نمىشود کارى نداشته باشى، خلاصه خیلى با حیا مىگوید نه، افرادى که مىگوید که مجلس تنها مىشود و قضیّه را به صدر مىگوید او مىگوید بسیار خوب، بسیار خوب برو، و فردا بیا پیش من، فردا مىآید پیش مرحوم صدر و با هم و دو نفرى بلند مىشوند مىروند بیرون و سوار کالسکه مىشوند و مىآیند مىروند در منزل همان فرد معروف، همان شخص تاجر اصفهانى، فرد بسیار معروف و اینها و خیلى داراى مکنت، و در مىزنند نوکر مىآید مىگوید بگو صدر اصفهانى، آمده مىگوید اصلًا متوحّش مىشود هاج و واج مىشود که صدر در خانه ما چه مىکند؟! سراسیمه مىآید بیرون مىبیند که
ایشان با یک طلبه سیّد جوانى آمده و مىگوید بفرمایید مىآیند و مىنشینند و این حرفها، مىگوید من وقتى بعد از صحبت و تعارفات و این مسائل مىگوید من مىخواهم سوالى مىخواهم از تو بکنم، یک سوالى، بفرمایید: او اگر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله براى فرزندش بیاید براى خواستگارى دختر تو آیا تو دخترت را مىدهى، تاجر مىگوید بله رو چشممون، رو سرمون، اگر رسول خدا بلند شود بیاید و چیز بکند، چرا ندهم گفت حالا اگر رسول خدا نیامد فرزند رسول خدا آمد براى خواستگارى شما بله، آن جا تأملى کرد و گفت بله، اگر شرایط اجازه بدهد مسائل چیز بکند چه اشکال دارد، گفتن این جوانى که دارى مىبینى این فرزند رسول خداو خواستگار هم خود بنده صدر اصفهانى خواستگار و این هم فرزند رسول خدا، ما آمدیم براى خواستگارى آن چه که لازمه فرزندى رسول خدا است این دارد، بفرمایید آن چه که مربوط است به زندگى و مسائل زندگى است آن هم مربوط است به بنده، مىگوید جنابعالى خودتان صاحب اختیارید، خودتان ببرید و بدوزید و تمامش کنید. گفت پس داماد از طرف رسول خدا مخارج هم از طرف بنده، بسیار خوب همان شب خلاصه مسئله را تمام کردند و فلان صدر اصفهانى آمد و همان شب
عقد کردند و یک منزل به آن سیّد داد و یک باغ در خارج از اصفهان به خاطر امرار معاش و فلان و یک فرد فرض کنید که خدمتکار هم نمىدانم سور و ساطتش را به راه انداخت و مسائلش را درست کرد. آن چه در شأن همان خانواده دختر بود، خیلى فرد چیزى بود، فرد خیّرى بود، و فرد چیزى بود خلاصه به اصطلاح به امور مردم رسیدگى مىکرد به اصطلاح چیز بود، و یک همچنین قضیّهاى انجام شد. الحمدلله تمام شد و مجالس تمام شد یک روز این سیّد دیگر عالم شده بود و بزرگ شده بود و اینها، از اینجاى قضیّه، این جاى مسئله مورد توجّه است که خلاصه ما ببینیم که وضعیّت ما چگونه است و ولى نعمت ما، ولى نعمت ما کیست؟ در این زمانه و در این دوران این فرد فرد عالمى مىشود و بزرگ مىشود.
در یک سفرى که مىآید براى عتبات با بعضى از دوستان و رفقا وارد نجف که مىشوند این مىگوید من اوّل قبل از زیارت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام مىخواهم بروم یک شخص را زیارت کنم، (ناگفته نماند که صدر اصفهانى فوت مىکند او را مىآورند و در نجف دفن مىکنند حالا ظاهراً در وادى السلام بوده یا جاى دیگر در نجف بوده احتمالًا در وادى السلام در آن جا دفن مىکنند) این مىگوید که عجب کسى که وارد نجف مىشود خوب این اوّل باید به زیارت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام برود او امام است او أمیرالمؤمنین است و فلان و بعداً خوب خیلىها هستند که مىگوید نه وظیفه من اقتضاء مىکند که اوّل به زیارت صدر اصفهانى بروم، مىگوید چطور! و بعد این قضیّه را بیان مىکند که من یک همچنین شخصى بودم فلان در جوانى این طور بود و این طور شد و ما خلاصه این، براى ما این کارها را انجام دادآیا صحیحش این است آیا لازمه انصاف و مروّت نیست که من اول به زیارت صدر بروم؟
تا این حرفا آن آقایى که بالاى منبر بود زد یک شخصى که کنار من نشسته بود و ظاهراً هم حیات دارد، از علما و فضلاى مشهد بود و سیّد هم بود یکدفعه گفت نخیر، بلند گفت، بعد گفت آقا اصل مثبت اثبات مىفرمایید اصل مثبت اثبات مىفرمایید این حرف چرند یعنى چه من دارم مىگویم! یعنى چه! آنى که بالاى منبر بود یکدفعه دست پاچه شد و نفهمید و مطلب را عوض کرد معلوم مىشد خود او هم قبول داشت، اگر قبول نداشت که نمىگفت چون قبول داشت. ببینید چقدر حماقت!! اى واى اى واى این واى از این همه حماقت!! که هم آن آقا که رفته در نجف مىگوید، اول من بروم به جاى أمیرالمؤمنین علیهالسّلام زیارت قبر صدر اصفهانى، بعد بروم، آن آقایى که بالا، شب ۲۸ شهادت پیغمبر صلىاللهوآله و به قولى امام حسن علیهالسّلام شب ۲۸ دارد مىخواند، این هم قبول دارد، چون اگر قبول نداشت که نمىگفت و وقتى که مورد اعتراض واقع شد، یکدفعه هاج و واج شد و به هم ریخت و مطلب را عوض کرد. درست شد
شما ببینید طرز تفکّر کجاست؟! طرز تفکّر مردم و افراد اهل علم ما کجاست؟! افراد عزیز من دو
دو تا چهار، تاتویى که صدر اصفهانى خانه و کاشانه و باغ و راه در اختیار تو قرار داده، خود این صدر اصفهانى این ثروت را از کجا آورد؟! از کنار پرده کعبه این ثروت را به دست آورد یا از دست و کِد یمینش، این که خودش چیزى نداشته در وقتى که رفته و التجاءکرده، مگر پرده کعبه به کسى ثروت مىدهد، اگر ثروتى به صدر اصفهانى داده شده توسط کى داده شد؟! همه بگویید همین أمیرالمؤمنین علیهالسّلام همین أمیرالمؤمنینى که الان تو آمدى در نجف و دارى کار احمقانه اى انجام مىدهى و از روى جهل و نادانى صاحب نعمت و مولا را فراموش کردى و به دنبال خوشه چین خرمن انعام و افضال أمیرالمؤمنین را افتادى و خیال مىکنى او حقّ است، و فرع را بر اصل و نم را بریم، و قطره را بر اقیانوس ترجیح دادى!! قطره را بر اقیانوس ترجیح دادى، این ثروت را از کجا آورد؟! همین أمیرالمؤمنین داده خوب این هم ثروت را برداشته به تو داده، هنر نکرده خدا خیرش بدهد به او ثواب مىدهد، ولى تو چرا عقلت را از دست دادى؟! تو چرا ولى نعمت خودت را فراموش کردى؟! خیلى ما باید توجّه کنیم، ما باید بدانیم که تمام حقایق و مسائل از کجا نشأت مىگیرد، درست آن وقت ما مىآییم و نگاه به همین ظواهر مىکنیم. حالا متوجّه شدید که وقتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: کسى که فرزندم على را در خراسان زیارت کند ثواب کسى که یک حج عمره، ثواب کسى که دو حج و یک عمره، و ده حج و یک عمره، و صد حج و عمره، و هزار حج و عمره، بر اساس معرفتى که دارد این آقایى که دارد بالاى منبر این قضیّه را دارد تعریف مىکند میزان فهمش را به ولایت مىفهمیم چقدر است. و مرحوم آقا که وقتى که مىروند به زیارت امام رضا علیهالسّلام او چقدر به ولایت معرفت دارد. این دو زیارت هر دو یکى است این آن معناى روایت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله است: که مىفرماید: به میزان معرفتى که به امام علیهالسّلام دارید به همان میزان زیارتش ثواب دارد، آقاى حدّاد وقتى که مىآید به زیارت، ثوابش تا عرش خدا، ثواب مىرسد، آن جا دیگر ثواب معنا ندارد ثواب معنا ندارد خود امام رضا علیهالسّلام است با خلوت کردن با او و دل دادن و قلوه گرفتن و ما نمىدانیم و دیگر از این مسائل خبر نداریم که در آن جا چه مىگذرد! وقتى که آقاى حداد رضوان الله علیه داشتند دور حرم، ضریح امام رضا علیهالسّلام هفت دور طواف مىکردند من سنم حدود ۱۱ سال بود ۱۲ سال بود همان حدودها بود هنوز یادم است که این مرد وقتى که داشت هفت شوط- آن روز آخرى که صبح آمدیم براى زیارت امام رضا علیهالسّلام و بعد دیگر حرکت کردیم به سوى گاراژ که بیاییم به سمت تهران- طواف مىکرد همه مردم همین طور هاج و واج بودند آن موقع مثل الان نبود که زنانه و مردانه جدا بشود نه مردها و زنها همه با هم بودند در همان زمان سابق دیوار نکشیده بودند مثل الان، ایشان داشتند که طواف مىکردند همه مردم اصلًا کنار مىرفتند خب ایشان بودند مرحوم آقا بودند اون دوستان بودند همه با هم مشغول طواف کردن
دور ضریح من هنوز آن حال ایشان که اصلًا توى دنیا نبود! یعنى نگاه مىکرد، مرحوم آقاى حدّاد به افراد ولى چشمش یک جاى دیگرى را مىدید حال و هواى دیگرى! همین طور طواف مىکرد و اشک همین طور از چشمانش مىآمد این زیارت با زیارت آن آقایى که بلند مىشود و تأیید مىکند رفتن زیارت پیش صدر اصفهانى را، مقدّم بر أمیرالمؤمنین، یکى است، یکى است واقعاًاى داد بیداد از خدا بخواهیم که خداوند فهم معارف الهى را هر روز بیش از پیش بر ما ارزانى بدارد و ما را همیشه شاکر نعمات صاحب ولایت قرار بدهد.
[۱] قسمتى از دعاى ابوحمزه
[۲] قسمتى از دعاى ابوجمزه ثمالى
[۳] ابتداى وصیتنامه امیرالمؤمنین به امام حسن و امام حسین علیهالسّلام
[۴] سوره النساء( ۴) قسمتى از آیه( ۱۵۰)
[۵] قسمتى از دعاى سحر ماه رمضان
[۶] قسمتى از مناجات شعبانیه
[۷] سوره آل عمران( ۳) قسمتى از آیه( ۱۳۴)