جلسه ۱۴۲ درس فلسفه، کتاب اسفار

درس ۱۴۲

فصل (۵) فى أن واجب الوجود واحد

فصل فى أن واجب الوجود واحد لا بمعنى أن نوعه منحصر فى شخصه على ماتوهم إذ لا نوع لحقیقه الوجود کما مر فهجرد کوِنه متشخصا بنفس ذاته لا یوجب استحاله واجب وجود آخر من دون الرجوع إلى البرهان کما زعمه بعض الناس حیث قال إن ما بینا من أن التعین نفس حقیقه یکفى فى إثبات توحیده فإن التعین إذا کان نفس ماهیه شى‏ء کان نوعه منحصرا فى شخصه بالضروره.

واجب‏الوجود یک وصف انتزاعى از حقیقت ذات واجب است‏

این بحث در وحدت واجب‏الوجود است.

چون وجوب و امکان و امتناع عبارت است از صفات حملیّه در قضیّه. حالا یا قضیّه تامّه و ناقصه. در ربط بین موضوع و محمول و کیفیّت جهت، این سه وصف انتزاع مى‏شود. این محمول در قضیّه تامّه یا بر موضوع بالضروره حمل مى‏شود مثل زیدٌ موجودٌ یا محمول در قضیّه ناقصه بر موضوع حمل مى‏شود مثل زیدٌ قائمٌ در هر کدام از این دو؛ جهتِ در حمل یا متصف به وجوب یا به امتناع و یا به امکان است.

بنابراین از کیفیّت حملِ محمول بر موضوع؛ انتزاعِ یک وصفى مى‏شود که اسم آن را وجوب مى‏گذاریم این واجب‏الوجود که از حمل موجود بر ذات واجب مى‏باشدیک وصف انتزاعى است. اینکه اللهُ موجودٌ به چه حملى و به چه جهتى این موجودیّت را شما بر الله حمل مى‏کنید؟ بالوجوب حمل مى‏کنید یا بالامکان یا بالامتناع؟ امتناع نیست؟ امکان هم آیا امکان خاص است یا امکان عام؟ اینجا منظور امکان عام است، یا به امکان عام حمل مى‏شود که منافاتى با وجود ندارد بلکه در اینجا نفى ضرورت از طرف مقابل مى‏کند نه نفى ضرورت از جانب خود حمل و عقدالحمل. یا اینکه حمل وجودٌ بر واجب بالضروره است این حمل، حمل ذاتى‏

است یعنى ذات شى‏ء بدون لحاظ امر دیگرى؛ وجوب از او انتزاع مى‏شود و بر واجب حمل مى‏شود.

مرحوم آخوند در صدد اثبات این هستند که واجب الوجود تحققّش در خارج در ضمن یک حقیقت است و حقایق دیگر نمى‏توانند متصف به وصف واجب الوجود شود. البته واجب الوجود بالذات نه بالغیر. کلام مرحوم آخوند این ست که: شکى نیست که هر وجودى که در خارج بخواهد تحقّق پیدا بکند باید تعیّن پیدا کند. به عبارت دیگر همانطورى که ماهیّات اگر بخواهند در خارج تحقّق پیدا بکنند نیاز به وجود دارند یا وجود ذهنى و یا خارجى و شما ماهیّتى را که بدون وجود ذهنى یا وجود خارجى تحقق پیدا کند را هرگز پیدا نخواهید کرد. یا در ذهن این ماهیّت باید وجود پیدا کند که وجود آمده است چاشنى این ماهیّت شده و این ماهیّت را در عالم ذهن متحقق کرده است. یا اینکه باید وجود در خارج چاشنى این ماهیّت بشود تا بشود این ماهیّت در خارج تحقق پیدا بکند. همینطور؛ خودِ وجود اگر بخواهد تحقق داشته باشد آن وجود باید تعیّن داشته باشد. یعنى ما وجود مبهم نداریم، وجود مبهم صرفاً یک تصوّر ذهنى است اما اگر وجود در خارج بخواهد تحقّق پیدا کند. در عالم ماده و یا صورت و یا در عالم صورت و ماده متفاوت از این ماده و، در عالم مجردات و مبدعات و در هر مرتبه از مراتب علمى، وجود مبهم نخواهد بود وجود مشخّص خارجى خواهد بود. این، معنى تعیّن است.

البّته در تعیّن ما قائل به توسعه هستیم یعنى تعیّن را فقط اختصاص به موجودات ماده و صورى نمى‏دانیم بلکه در تمام مراتب علمى و مبدعات از نقطه نظر سعه باز هم قائل به تعیّن هستیم و همینطور هم هست.

یک وقت تعیّن وجود فقط در این لیوان است یک وقت تعیّن وجود از این‏

لیوان هم کوچکتر و در استکان است یک وقت تعیّن وجود در یک ذرّه‏اى است که از سر این مى‏پرد تعیّن وجود در آن جا تحقق دارد و همینطور ممکن است شما تعیّن وجود را در یک وجود واسعه‏اى مثل. وجود مجرّدات و مبدعات و عقول مفارقه بگیرید. اینها تعینّاتى هستند که گرچه از نقطه نظر سعى در مقام قاهریّت و در مقام حاکمیّت بر همه تعیّنات خارجى حکومت و قهاریّت دارند ولى بالاخره خود آنها نیز متعیّن خواهند بود.

و لذا بحثى که مرحوم آخوند راجع به عوارض خارجى مى‏کند این محّل تأمل است به جهت اینکه کمّ از عوارضى است که بر نفس تعیّن جوهر بار مى‏شود. لازم نیست همه عوارض در این مقولاتى که ما در اینجا داریم. این مقولات بر ماده و صورت بما أَنهما مادٌ و صور است حاکم شود بلکه ما مى‏توانیم بسیارى از این عوارض را بر جوهر (بما هو جوهرٌ) عارض کنیم بعضى از این مقولات است خوب مسلّم است در قالب ماده مى‏گنجد مانند مقوله متى و مقوله عین یا مثل مقوله جسم، حجم، سطح، یا خط و امثال ذلک که اینها از انواع کّم است اینها بر ماده (بما هو مادٌ) تعلّق مى‏گیرد ولى بعضى از انواع کّم اختصاص به ماده ندارد مانند عدد، عدد یکى از انواع کّم است و این به تعیّن جوهرى بر مى‏گردد نه به نحوه تعیّن که عبارت است از تعیّن صورى و مادى باشد یا تعیّن تجردى باشد بلکه به نفس تعیّن کم به عنوان عدد تعلق مى‏گیرد و ما مى‏بینیم که در عقول مجردّه و صور نوریّه عدد در اینجا بکار رفته‏” وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَهٌ”[۱] خوب این به کار رفته است.” إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ، ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ”[۲] در اینجا در همه موارد عدد بکار رفته و در آن جنگ‏

بدر” بِثَلاثَهِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُنْزَلِینَ”[۳] در آنجا دارد و هلم جرّى.

پس بنابراین این کم بِما انه کم این نیست که فقط به ماده تعلق بگیرد و عوارض مادّه باشد و از مقولاتى باشد که اختصاص به مادّه دارد، نخیر؛ بسیارى از مقولات جهت مادى ندارند فرض کنید که مقوله اضافه هم در مورد ماده و صورت است و هم در مورد مبدعات و مجردّات است. مقوله حرکت هم در مبدعات است و هم در غیر مبدعات که ماده و صورت باشد.

البتّه حرکت اگر حرکت کمّى باشد آن حرکت کمّى در ماده و صورت است اما اگر حرکت کیفى باشد در مبدعات هم حرکت در کیف پیدا مى‏شود کیف، هم اختصاص به مادّه ندارد آن هم ممکن است در مبدعات و صور نوریّه و جوهریّه منعزله از مادیّه ما کیف داشته باشیم این علومى که الان وجود دارد این تحولات تبدّلات که در ذوات جوهریّه مجرّده هست همه از مقوله کیف است بله زمان در مقوله مبدعات نیست مکان در مقوله مبدعات و در صور نوریه و عقول مفارقه و امثال ذلک نیست بناءً علیهذا اگر ما تعریف جوهر را تعریف صحیحى بکنیم که جوهر عبارت است حدود ما هوى یک تعیّن عنایت کنید چون در مورد پروردگار متعال ما حدود ماهوى نداریم در آنجا هویّت داریم نه ما هویّت. ولى در آنجا باز تعیّن داریم اگر ما اینطور تصوّر کنیم مى‏توانیم بگوئیم که این مقولات بر جوهر حمل مى‏شوند و بر عوارضى که بر جوهر عارض مى‏شوند و سبقت موضوعى در اینجا لازم دارد. و این اختصاص به عالم مادّه و صورت و کون و فساد ندارد در بحث تعیّن عرض شد لازم است که وجود در خارج تحقق پیدا کند تعین پیدا کند تا اینکه بر آن تعیّن شما موجودٌ را بتوانید حمل کنید پس ما اگر در یک جا بخواهیم‏

وجود بلاتعیّن در آنجا لحاظ کنیم این وجود مبهم مى‏شود و صرفاً یک تصوّر ذهنى خواهد بود نه اینکه یک تحقق خارجى. سواءٌ اینکه این تعیّن دائره‏اش ضیق یا وسیع باشد این تعیّن علم جزئى یا علم کلى باشد این تعیّن قدرت، قوه جزئى یا قدرت و قوّه کلى باشد این فرقى از این نقطه نظر نمى کند الّا اینکه مسأله در اینجا به نفس تعیّن بر مى‏گردد یعنى تعینّى بالاخره در عالم وجود داشته باشد از اینجا مى‏خواهیم به یک نکته‏اى منتقل بشویم که در جواب اشکال فخر رازى مرحوم آخوند این مطلب را مطرح مى‏کنند. بنابراین اگر بخواهد آن وجود حقیقى که آن وجود منبسط است آن تحقّق داشته باشد، این وجود متعیّن خواهد بود ما وجودى که اسمش را از یک طرف وجود حق بگذاریم و از یک طرف آن وجود نه قابل اشاره و نه قابل براى ادارک و نه قابل براى تحقق خارجى باشد ما همچنین وجودى را نداریم آن وجودى وجود حق است که خارج، از آن وجود متحقّق است. و آن طبعاً مبهم نخواهد بود چون مبهم، کلى طبیعى است و کلى طبیعى، تحقق خارجى ندارد إلّا بِتَحقق مَصادیقِه. پس اگر وجود، وجود مبهم باشد. این وجود مبهم ماهیّت خواهد بود. و وجود که ماهیت نیست پس وجود نمى‏تواند از نقطه نظر تحقق خارجى مبهم باشد باید مشخّص باشد و وقتى‏که مشخّص شد متعیّن خواهد بود. دایره تعیّن یک دایره وسیعى است یعنى تعین وجود این لیوان با تعیّن لیوان دیگر منافات دارد همانطورى که در بحث هاى روز گذشته عرض کردم اما وجود حق، تعینّى است که با تعیّن این لیوان منافات ندارد این وجود وسیع و این وجود ضیّق مى‏شود یعنى آن وجود حق بِبِساطَته و صِرافَتِه داراى یک تعیّن خارجى است که تعیّن این لیوان هم در آن گنجانده شده است تعیّن این کتاب و تعیّن این پارچ هم در آنجا گنجانده شده. این تعین حق است پس اینجاست که مى‏گوید «به هر چه مى‏نگرم عکس رخ یار جلوه‏گر است.» یعنى آنچه که دارد جلوه مى‏کند تعینّات خارجى است که در ضمن تعیّن یار در اینجا نمود دارد و آن تعیّن که همان تعیّن‏

کلى و تعیّن سعى هست آن تعین همان تحقّق وجود حضرت حق است به این مطلب که ما رسیدیم متوجه این قضیّه مى‏شویم که نفس تعیّن این وجود اباى از تعیّن وجود ثانى را مى‏کند یعنى وقتى که شما وجود را امر واحدى دانستید و او را قابل براى ترکیب و مزج و خلط ندانستید و ترکیب و مزج را در ذات وجود مردود دانستید نفس تعیّن خارجى این وجود نفى دوئیّت از خود مى‏کند و نفى غیریت غیر را مى‏کند و طرد مُماثل و مشابه با این وجود را خواهد کرد چون وجود واحد است و تعیّن این وجود یعنى تحقق خارجى این وجود و تحقق خارجى این وجود ملازم با وحدت خواهد بود.

کلام بزرگان که فرمودند که خود تصوّر تعین وجود؛ ما را از اثبات وحدت براى واجب الوجود، بى نیاز مى‏کند در با این بیانى که ما کردیم توجیه مى‏شود.

مرحوم آخوند به این بیانى که من الان مى‏کنم قبل از اینکه وارد این شوند اعتراض دارند ایشان مى‏گویند که صرف تعیّن واجب، ما را بى‏نیاز از اقامه برهان بر اثبات وحدت واجب الوجود نمى‏کند چرا؟ چون ممکن‏است یک‏حقایق متخالفٌه بالذاتى وجود داشته باشد که صرفاً همانطور که ابن کمونه در اینجا بحث را مطرح کرده است که به‏ آن افتخار شیاطین مى‏گویند در منظومه هم این بحث آمد مى‏گوید: چه اشکالى دارد که یک حقایق متخالفه بالذاتى وجود داشته باشند دو واجب داشته باشیم و اینها دو حقیقت متخالفه بالذاتى داشته باشند مانند یزدان و اهرمن، یزدان؛ خداى براى خیرات است، هر خیرى بیاید یزدان آن را فرستاده است مثلًا شخصى ازدواج مى‏کند و چند سال بعد از ازدواج زن بیچاره مریض مى‏شود اهرمن مى‏آید و این زن فوت مى‏کند و این شوهر بیچاره تنها مى‏ماند دوباره یزدانى پیدا مى‏شود یک حلیله جمیله جلیله‏اى را در سد راه قرار مى‏دهد. خدابه انسان بچه‏اى مى‏دهد یزادن آمده است بچه را از انسان مى‏گیرد اهرمن گرفته است باران مى‏آید همه جا سبز

مى‏شود یزدان آورده است خشکسالى و قحطى مى‏آید اهرمن آورده است همینطور و هَلٌمَّ جرى این تقسیم صفات به صفات قابل پذیرش براى انسان بواسطه یزدان و صفات غیر ملایم با طبع بشرى که بواسطه اهرمن آمده است فرض کنید دو خدا داشته باشیم یک خدا، یزدان باشد اصلًا منشاء خیر است و شرّ از آن تراوش نمى‏کند و یک خداى اهرمن داشته باشیم منشأ شر که خیر از آن تراوش نمى‏کند اینها واقعاً متخالف بالذات هستند دو حقیقتى که تخالف ذاتى دارند مثل آب و آتش که آتش طبیعتش سوزندگى و آب طبیعتش برودت است و طبیعت هیچکدام تبدیل به طبیعت دیگر نخواهد شد. شما هیچ وقت آتش را پیدا نمى‏کنید که دست روى آن بگیرید و بگوئید به چه خنک است آدم خوشش مى‏آید اصلًا طبیعت و ذات آتش سوزندگى و حرارت است و آبى را پیدا نمى‏کنید که چقدر دست آدم را مى‏سوزاند اگر مى‏بینید که آب داغ است به خاطر اینکه آتش در آن رفته و الان این داغ شده خود طبیعت آب از برودت است حالا ما از برودت صحبت نمى‏کنیم مى‏گوئیم طبیعت آب رطوبت است آبى را پیدا کنید با اینکه دستتان تر است در آن برود و خشک شود یک همچنین چیزى را ما نداریم طبیعت آب رطوبت است و این تخالف ذاتى است. در مورد الهین و در مورد دو تعیّن خارجى که هر دو متخالفین بالذات هستند. بعضى از ملحدین، قائل به این هستتند که هیچ دلیلى بر این که تحقّق خارجىِ آنها را نفى بکند ما نداریم. دو حقیقت متخالف بالذات باشند و هر دو حقیقت، من جمیع الجهات با هم اختلاف داشته باشند و در یک مورد حتّى با هم اتّفاق نداشته باشند و پس مسأله توحید چطور ثابت مى‏شود.

که البتّه فخر رازى آمده یک اشتباهى مرتکب شده است ایشان گفته است که مى‏شود ما قائل باشیم بر اینکه وحدت واجب‏الوجود بواسطه تعیّن واجب‏الوجود همان اثبات اثبات وحدت مصداقیّه در نوع واجب‏الوجود مى‏شود و بواسطه تعیّن،

ما. مى‏توانیم وحدت واجب الوجود را اثبات بکنیم البتّه آنچه که موجب این خلط و اشتباه جناب فخر رازى شده این است که واجب الوجود را داخل در ماهیات و انواع گرفته‏اند و چون واجب الوجود را یک مفهوم سِعى مى‏دانند و از طرف دیگر تعیّن را تعیّن واحد مى‏دانند گفته‏اند که تعیّن واجب الوجود از قبیل وحدت مصداقى در نوع واحد است. یعنى واجب‏الوجود یک نوع بیشتر ندارید نه اینکه داخل در تحت انواعى باشد و آن انواع داخل در یک جنس عالى باشد یک نوع دارد و یک نوع هم یک فرد دارد مثل عنقا مى‏ماند عنقا یک نوع بیشتر ندارد فعلًا، حیوانى است داراى این خصوصیّت و داخل در تحت یک جنس مافوق خود نیست ولى از نظر اینکه ماهیت است قابل سِعه و قابل فرض بر مصادیق کثیرین خواهد بود

و چون تصوّر افراد کثیره مستلزم تحقق ماهیّت است پس واجب الوجود یک ماهیّت واحده‏اى است که یک نوع است و تعیّن خارجى او نفى طارد مماثل و مشابه با مصداق دیگر خواهد بود ایشان از این نقطه نظر داراى خلط شدند که واجب الوجود را ماهیّت دانستند و در آنجایى که ما ثابت کردیم که وجود خارج از مقوله ماهیّت است، بلکه محقّق و معیّن ماهیت است در خارج پس مفهوم واجب‏الوجود یک مفهوم سِعى نخواهد بود بلکه واجب الوجود از یک حقیقت واحدى که وجود عین ذات اوست و ذات عین وجود اوست پس تصوّر ماهیّت از واجب الوجود مستحیل است از این نقطه نظر به مطلب ایشان اشکال وارد مى‏شود ولى از آن نقطه نظر دیگر، نخیر، نقطه نظر ایشان کاملًا صحیح است و همچون کلام مرحوم بوعلى که در اینجا تعیّن خارجى را طاردِ براى مماثل مى‏داند و اثبات وحدت شخصیّه و بالصرافه براى ذات واجب‏الوجود مى‏کند به تعیّن و تشخّص خارجى، یعنى ایشان هم مى‏فرمایند که وقتى شما وجود را تصوّر کنید که این وجود داراى یک تعیّن واحد است نفس تصوّر او اقتضاى دوئیت را مى‏کند چرا؟ آن آقا که مى‏گوید دو حقیقت متخالفه داشته باشیم آیا دو واجب‏الوجود

متخالف است یا نه؛ همین که شما مى‏گوئید دو واجب‏الوجود که حقائقشان متخالفه است همین که شما این حرف را مى‏زنید نفس تصوّر وجود و تعیّن او طرد ثانى خواهد کرد دیگر نیاز نیست به اینکه دو حقیقت متخالفه شما تصوّر بکنید بعد بحث ببرید که آن حقیقت متخالفه ما به المتیازشان چیست؟ ما به الاشتراکشان چیست؟ چطور اینکه مرحوم آخوند راجع به این قضیّه مى‏آید بحث مى‏کند؛ نه؛ نفس تصوّر وجود حالا یک وقت شما یک شئ را مقتضاى براى شئ دیگر بلاواسطه و یک شئ را مقتضى براى شئ دیگر به واسطه مى‏دانیدمثل اینکه الف مساوٍ” ب” و” ب” مساوٍ” ج” پس” الف” مساوٍ” ج” یک وقت مى‏گوئیم الف مساوٍ” ج” به فقط واسطه در اینجا نمى‏خورد بله ما هم در اینجا مى‏گوئیم نفس تصور واجب‏الوجود و تعیّن واجب‏الوجود این طاردِ براى مماثل و مشابه خواهد بود حالا نفس تصوّر یک واسطه مى‏خورد واسطه اوّل تصوّر حقیقت وجود و واسطه دوّم اینکه وجوب براى او واسطه سوّم اینکه وجود عین ماهیّتش است و وقتى که عین ماهیت شد واسطه سوم اینکه وجود بدون تعیّن نمى‏شود پس تعیّنى واجب براى وجود اقتضاى وحدت وجود را مى‏کند و چون ما دو وجود نداریم که اگر دو وجود داشته باشیم لازمه‏اش ترکیب است که مباحثش را در گذشته گفتیم بنابراین وجود واحد است و وجود واحد تعیّن او؛ اقتضاء وحدت مصداقى براى این وجود واحد مى‏کند، این دیگر نیازى به این همه تشکیلات و این که برهان صدیقین و امثال ذالک که آورده‏اند ندارد در عین حال مرحوم آخوند در اینجا قائل شدند به اینکه باید بر وحدت واجب الوجود برهان آورد برهان ایشان هم روشن است بر اینکه بالاخره این دو حقیقت مخالف واجب الوجود آیا در مفهوم شریک هستند یا خیر؛ اگر ما به الشتراک عین ما به الاختلاف باشد پس از آنها نفى واجب الوجود کردید؛ و اگر ما به الاختلاف جدا باشد و این از عوارض جزء باشد پس اثبات جزئیّت و ترکیب در این وجود کردید و ترکیب؛ اقتضاء علّت و احتیاج مى‏کند اگر این ما به‏

الاختلاف خارج از حقیقت باشد به عنوان عارض باشد که عارض یا معلول براى نفس ذات است. که محال است به جهت اینکه لازمه‏اش این است که عارض مسبوق باشد به خود ذات؛ در حالیکه علّت همیشه قبل از معلول است و باید ذاتى وجود داشته باشد تا اینکه این ذات خودش موجد و مولد عارض باشد و در اینجا مسأله غیر از این است؛ اگر عارض از خارج بیاید یعنى ما به‏المتیاز از خارج بیاید پس احتیاج به یک علّت خارجى هست که به این واجب الوجود تعیّن بدهد در هر حال اشکال لازم مى‏آید مرحوم آخوند با این برهان مطلب را اثبات کردند. برهانى که ما آوردیم برهان ان و بود فوق لِم بود. ما در آنجا از نفس حقیقت خود وجود براى اثبات وحدت استفاده کردیم؛ اما مرحوم آخوند از بحث از عوارض و احتیاج این وجود به تعیّن استفاده کردند یعنى از باب اینکه اگر وجود دو حقیقت متخالفه داشته باشیم خود وجود، باید یک ما به الاشتراک و ما به الامتیاز داشته باشد بالاخره هر دو واجب الوجود هستند ما به‏الاشتراک، گرچه خوب در همین مسأله یک شبهه اى هست که در معناى انتزاع و عدم انتزاع فردا مى آئیم بحث مى‏کنیم.

[۱] ۱- سوره الحاقه( ۶۹) ذیل آیه ۱۷

[۲] ۲- سوره ق( ۵۰) آیات ۱۷ و ۱۸

[۳] ۳- سوره آل عمران( ۳) ذیل آیه ۱۲۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن