جلسه ۲۳۲ شرح حدیث عنوان بصری

صدق کلید وصول به خدای متعال

 

موضوع: جلسه ۲۳۲ شرح حدیث عنوان بصری

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

 

متن مجلس:

 

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم‏

بسم الله الرحمن الرحیم‏

وصلّى الله على سیدنا و نبینا أبى القاسم محمّد

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه على أعدائهم أجمعین‏

 «وَ أَمَّا اللَوَاتِی فِی الحِلمِ؛ فَمَن قَالَ لَک: إن قُلتَ وَاحِدَهً سَمِعتَ عَشرًا؛ فَقُل: إن قُلتَ عَشرًا لَم تَسمَع وَاحِدَهً؛ وَ مَن شَتَمَک فَقُل لَهُ: إن کنتَ صَادِقًا فِیمَا تَقُولُ فَأَسأَلُ اللَهَ أَن یغفِرَ لِی؛ وَ إن کنتَ کاذِبًا فِیمَا تَقُولُ فَاللَهَ أَسأَلُ أَن یغفِرَ لَک؛ وَ مَن وَعَدَک بِالخَنَی فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرَّعَآءِ

سخن در فرمایشات امام صادق علیه السّلام در این فقرات شریفه به اینجا رسید که هر سه مطلب در حول‏وحوش یک رُکن قرار دارد و آن- همان‏طورى که عرض شد- ابراز منیت و نفسانیت در برخورد با افراد در اجتماع است. همه اینها دور همین قضیه است.

عرض شد: کارى را که انسان انجام مى‏دهد، مطلبى را که مى‏گوید، در هر رشته‏اى، در هر حرفه‏اى، مخصوصاً در آنجایى که مسائل الهى و دینى در آنجا رنگ داشته باشد که مطلب خیلى دقیق‏تر و مشکل‏تر است و مسئله در آنجا سخت‏تر است. در همه ‏جا آنچه که انسان به دنبال اوست، نشان دادن و ابراز خود و اظهار وجودى خود است.

این یک مطلبى است که در همه مطالب، ما به چشم مى‏بینیم؛ اگر شخص پزشک است علاوه بر اینکه مى‏خواهد مریض را با نسخه و مداواى خود خوب کند، مى‏خواهد خودش را هم به جامعه بهتر بنمایاند که نسخه من این مریض را خوب کرد و اینکه تابه ‏حال این‏طرف و آن‏طرف مى‏رفت و نتیجه‏ اى نگرفت، این ما بودیم که در اینجا قدم جلو گذاشتیم و کار و حرفه ما باعث شد. اگر مهندس است غیر از آن کارى را که انجام مى‏دهد و بنایى که مى‏سازد- اگر تازه خیانت نکند! بر فرض عدم خیانت و کم نگذاشتن در کار و سایر مسائل و کارش را صحیح انجام بدهد- درست انجام بدهد، متقن انجام بدهد، یک کار دیگر هم که دارد مى‏کند مى‏خواهد به بقیه بگوید نگاه کنید این ساختمان را ببینید، این نما را ببینید که چه بناى زیبایى، چه آسمان‏خراشى، چه برج و بارویى، چه نمایى و چه شکلى. در روزنامه‏ها چاپ مى‏کند، تبلیغ مى‏کند، در رادیو تلویزیون، این نما را ببینید خصوصیات داخل، چى؟ خود را نشان بدهد، آن وجود خود را، آن وضعیت خود را، ساختمان را ساختى برو پى کارت دیگر دیگر منتظر چه هستى؟ خدا بده برکت پولش را گرفتى دیگر، نه، غیر از آن باید این قضیه هم روشن شود! کسى که بازارى هست، کسى که کاسب است، همه افراد به دنبال یک نشان دادن و یک ابراز و یک وضعیتى هستند که خود را بهتر بنمایانند در میان مردم معرفى کنند.

حکایت

خدا رحمت کند در زمان سابق زمان مرحوم آقا، یادم است یکى از دوستانشان- که اخیراً به رحمت خدا رفته و در یکى از شهرستان‏ها بود- نشسته بود و داشت براى مرحوم آقا مى‏گفت.- اواخر زمستان بود مثلا وارد اسفند شده بودیم- مى‏گفت که آقا یک دعایى کنید وضعمان چطور است فلان است. بعد در صحبت‏هایى که مى‏کرد مى‏گفت که یکى از همین بازارى‏ها آمده از ما پارچه برداشته برده. و این پارچه باید در زمستان فروش برود دیگر، یعنى پارچه‏اى که براى زمستان است و براى امسال هم هست اگر این امسال فروش نرود

سال بعد دیگر کسى نمى‏خرد، مثلا از مُد مى‏افتد و این قیمت و اینها هم ندارد و کسى نمى‏خرد. حالا این پارچه‏ ها را از ما برده و سه هفته به بهار که مانده آمده هرچه فروخته که هیچ، بقیه‏ اش را به ما پس‏ آورده. مى‏گوید اینها دیگر فروش نرفت براى خودت! مى‏گویم بابا تو که همه‏ اش را برداشتى بردى، آخر این چه رسمى است. مى‏گفت مثلا از یک توپ دو متر برداشته آورده، از یکى چهار متر، از یکى سه متر. ما اصلا ماندیم آخر این چه وضعى است.

این هم یک فردى است خیلى داراى محاسن، خیلى وجیه و در میان آن بازارى‏ها خیلى فرد … مى‏گفت یک شب رفتیم مسجد آن بازار- حالا نمى‏دانم چه اسمى دارد، رفقا لابد مى‏دانند دیگر- مى‏گفت ما رفتیم نماز بخوانیم امام جماعت آن مسجد نیامده بود و همه مردم به اتفاق این فرد را براى امامت جماعت انتخاب کردند و این ایستاد جلو و بقیه هم پشتش. گفتم بَه‏بَه! امام جماعتى که این‏جورى درآید و با این وضع. تمام هدف و همتش براى افراد این است که به یک نحوى، یک بروزى، یک ظهورى داشته باشد که خودش را بتواند جلوه بدهد و بعد هم هر کارى دلش خواست بکند.

در میان افراد و در میان سخن‏دانان و سخنوران و اهل علم و اینها هم که این قضیه خیلى شدید است و خیلى باید به این مسئله ما توجه کنیم همه ما. چون این قضیه‏اى است که به قول مرحوم آقا شیطان روى این‏گونه مسائل خیلى حساسیت دارد و جلو مى‏آید. از سایر حرف و فنون و صناعات بیشتر به این مسئله مى‏پردازد. صحبتى که مى‏کنیم این یک صحبتى است که اگر خیانت نکنیم، اگر خیانت کنیم که هیچ، روایتى را که مى‏گوییم تحریف کنیم که الى‏ ماشاءالله الحمدالله وجود دارد. حالا روایت یک معنا دارد یک معناى دیگر مى‏کنیم. آیه قرآن یک معنا دارد یک معناى دیگر مى‏کنیم. داستانى است تحریف مى‏شود نصفى گفته مى‏شود نصفى نمى‏شود، ابتر گفته مى‏شود، کم و زیاد مى‏شود. اینها همه براى چیست؟ همه براى این است که اینجا یک چیزى گیر است، در اینجا یک مطلب گیر است؛ تو که نصف یک روایت را مى‏خوانى نصفى را نمى‏خوانى براى چه؟ چون این نصف دوم به نفعت نیست این اولش را مى‏خوانى، یا آن نصف دوم را انتخاب مى‏کنى یا بعضى از کلمات را حذف مى‏کنى.

حکایت

بنده خودم یک شب در مسجدالنبى بودم هنگام حج- خیلى وقت پیش- در پشت‏بام بین نماز مغرب و عشا آن شخص خطیب افرادى دور خودش جمع کرده بود و صحبت مى‏کرد- کتابش هم یکى از سنن ابى‏ داود یا ترمذى بود- مى‏گفت نباید حجرالاسود را دست کشید، بایستى که فقط استلام کرد و لمس کرد و جاى دیگر مسجدالحرام و همان کعبه دیگر اینها جایز نیست. مى‏گفت که در آنجا هست که جناب خلیفه ثانى آمد در مقابل حجر ایستاد و گفت که شهادت مى‏دهم که تو نه مى‏شنوى- روایت هست بنده خودم روایت را دیدم- و نه مى‏بینى و آنچه را که درباره تو مى‏گویند همه کذب و دروغ است. مثل سنگى هستى مثل سایر سنگ‏ها، حجرى هستى مثل سایر احجار، و اگر نمى‏دیدم- همه اینها را عمر دارد به آن حجرالاسود خطاب مى‏کند- که‏ رسول خدا آمد و تو را بوسید من هم تو را نمى‏بوسیدم و هیچ کارى هم به کار تو نداشتم و احترامى هم براى تو قائل نبودم!

این مقدار را گفت و این آدم ناصواب همین‏طور گفت و رفت. وقتى صحبتش تمام شد من رفتم پیشش نشستم و گفتم: جناب شیخ این روایتى که شما نقل کردید در کجاست؟ گفت: در آنجا. گفتم: این روایت به همین مقدار است یا تتمه دارد؟ تا گفتم رنگش قرمز شد و پرید. گفتم: تتمه‏اش را مى‏دانى؟ هیچ جوابم را نداد. چند نفر آنجا نشسته بودند به‏ خاطر اینکه آنها بشنوند گفتم: تتمه این روایت این است. در همان سنن ترمذى یا سنن ابى‏ داود- یک کدام از اینها- که بلافاصله بعد از کلام ایشان امیرالمؤمنین علیه السّلام در آنجا بود و حضرت آمدند و در مقابل حجرالاسود ایستادند و فرمودند: «اى حجر شهادت مى‏دهم که هم تو مى‏شنوى و هم مى‏بینى و آنچه را که ما مى‏گوییم و در دل ما مى‏گذرد و شهادت مى‏دهم تو ثبت مى‏کنى و ضبط مى‏کنى و در روز قیامت در پیشگاه حساب و کتاب الهى مى‏آیى و شهادت مى‏دهى.» هیچ صدایش درنیامد، سرش را انداخت پایین، آنها همه تعجب کردند که عجب این شخص آمده، مبلّغ است، دارد دین خدا را تبلیغ مى‏کند، ولى چى؟ دروغ با حقه‏ بازى. آقاجان مردى؟!

در همه جا انسان باید صادق باشد

من همه ‏جا گفتم این را همه‏ جا، اتفاقاً دیشب در حرم مشرف بودم بالاى سر نشسته بودم. یک طلبه خیلى خوش سیمایى، خیلى عفیف و نجیب آمد نشست و ما را مى‏شناخت، من نمى‏شناختم. یک سؤالى کرد و راجع به مرحوم آقا رضوان الله علیه پاسخ دادم. بعد گفت یک نصیحتى شما ما را بکن. من یک‏دفعه این به نظرم آمد گفتم که من یک چیزى به شما مى‏گویم:

اگر در خیمه امام حسین هستى صادق باش، اگر در خیمه عمرسعد هم هستى صادق باش.

او اشکال ندارد، در هر دو جا صادق باش. خیلى رفت در فکر، تشکر کرد و رفت.

گفتم: در خیمه امام حسین بودن ملاک نیست، درست بودنش ملاک است. شب عاشورا مگر نگذاشتند همه در رفتند. مگر اینها در خیمه امام حسین نبودند؟ آخر بى‏پیرها شما از مکه تا اینجا نان و نمک امام حسین را خوردید، سر سفره امام حسین بودید، دیگر از پیش خودتان که خرج نکردید، از پول امام حسین بود. صبحانه به شما مى‏داد، نهار مى‏داد شام مى‏داد. همه به امید اینکه بیاییم کوفه و بگیریم و چه کنیم! شب عاشورا اینها دیدند نه‏بابا قضیه نهار و شام تمام شد، فردا دیگر نهار و شامى دیگر است قضیه‏اش فرق دارد. امام حسین هم که نعوذبالله خلاف نمى‏گوید، پسر پیغمبر است و امام هست و کلامش صدق. ردخور ندارد. دیدند ا چى شد؟ چى فکر مى‏کردیم چى شد؟

حضرت هم این‏قدر بزرگوار، به ‏عکس ما که اگر بخواهیم یک کارى انجام بدهیم دیگر اگر شده از منظومه شمسى هم نیرو مى‏ طلبیم، کهکشان‏هاى راه شیرى … امام حسین همه را مى‏گوید بروید، اصلًا درست کارش بر مقابل و تعارض با کار ماست. آن مى‏گوید چه کسى مى‏خواهد اینجا بایستد؟ بلند شوید بروید. فردا دیگر قضیه صبحانه و نهار نیست ها، ابدا، تمام شد این تا امشب بود. اینها همه تا امشب بود. تازه من که در این مدت هم هى مى‏گفتم، در موارد مختلف مى‏گفتم، مى‏گفتم که چه خبر خواهد شد. چیزى نیست که‏ بخواهم همین امشب بگویم. منتها شما شوخى مى‏گرفتید، همچین حالا مثل اینکه حضرت یک خوابى دیده، حالا یک چیزى نقل مى‏کند، حالا معلوم نیست چه خواهد شد! امشب دیدند نه‏بابا این عمرسعد مى‏رود مى‏آید، در خیمه صحبت و جنگ و نیزه و شمشیر است این حرف‏ها نیست.

ما مى‏خواهیم یک کارى را انجام بدهیم براى اینکه به آن مقصد برسیم، براى اینکه به آن هدف برسیم هى عُده طلب مى‏کنیم، عِده طلب مى‏کنیم. افراد بیایید به دور ما، افراد هى جمع شوید، افراد بیایید وسائل مختلف، روزنامه، مجله، رادیو و تلویزیون و … کرات سماوى هم همه شنیدند. ولى وقتى‏که مى‏رویم در شب عاشورا مى‏گوییم قضیه امام حسین اصلا غیر از این است. مردم بلند شوید بروید اینها با من طرف هستند، اینها مى‏خواهند من نباشم، کسى با شما کارى ندارد. مگر زن و بچه ندارید؟ مگر زندگى ندارید، براى چه اینجا هستید؟ این از یک طرف.

از یک طرف مى‏فرماید براى اینکه آن سفره‏اى که خودش در آن سفره نشسته و آن سفره بى‏نهایت فیض الهى، دیگران هم بیایند بهره‏مند شوند، مى‏گویم بروید ولى اگر بمانید این خبرها هم هست، دیگر خودتان مى‏دانید. ما اینجا تبلیغ نمى‏کنیم. ولى اگر یکى بیاید بگوید یابن رسول الله چرا شما ما را از این فیض محروم کردى؟ چرا شما به ما نگفتى؟ اگر مى‏گفتى شاید مى‏آمدیم. اگر مى‏گفتى ما هم به این فیض بالاترین، یعنى بالاترین نقطه کمال سعادت یک بشر، شهادت در راه امام حسین است، این رودست ندارد. چیزى نیست که روى این جهت رودستى داشته باشد. آدم هفتاد سال زنده براى چیست؟ براى همین یک لحظه، هشتاد سال زندگى مى‏کند براى همین یک لحظه، شصت سال زندگى مى‏کند براى همین. این هم دارد از دست مى‏رود. اگر امام حسین بیاید بگوید بلند شوید بروید. کجا برویم؟ دارد از دست مى‏رود دیگر. همه مردم هم که یک‏جور نیستند؛ یکى ممکن است واقعاً دلش شهادت بخواهد، همه که اهل دنیا نیستند، همه که اهل تکالب بر هواهاى نفسانى و بگیروببند نیستند، همه که اهل بچاپ بچاپ نیستند، نه ممکن است یک عده هم تک‏وتوک این وسط پیدا شوند بگویند نه، کجا برویم امام حسین؟ یابن رسول الله. مى‏گوید برو بسیار خب این براى تو است، این براى آن مردانگى است، این براى آن بزرگوارى تو است، این براى آن کرامت تو است. مى‏گوید من هیچ‏کس را نمى‏خواهم.

این‏قدر این مرد کریم است که اصلا اسم کریم کم است. یعنى آن معناى لغوى که ما براى کرامت در نظر مى‏گیریم- حالا در هر رتبه‏اش- اصلا این نمى‏خورد، به این قاموس نمى‏خورد. آن در یک مرتبه از کرامتى هست که اصلا ما آن کرامت را نمى‏ فهمیم. داریم کرامت لغت و دیکشنرى براى او داریم تعیین مى‏کنیم. او این‏قدر بالاتر از مرتبه مجد و عظمت است که عظمت براى او صغیر است، مجد براى او صغیر است. یعنى آن مفهوم مجد ما نمى‏تواند بر قامت او آراسته بیاید. اصلا در یک افق دیگر است. در اینکه به برادر خودش هم مى‏گوید برو، اینها با تو هم کار ندارند اینها با من کار دارند. من امام هستم، من مدعى هستم تو که نه، تو برادر من هستى مثل سایر افراد. به فرزند خودش هم … اگر ما این چیزها را نمى‏شنیدیم ها ما آن‏وقت نمى‏توانستیم به این عظمت امام حسین پى ببریم.

اینها را امام حسین فرموده که ما امشب اینها را بشنویم و ما ببینیم که چه کسانى در تاریخ بودند، چه افرادى آمدند و ما چه کسانى را باید اسوه قرار بدهیم، این است قضیه. آیا مى‏شود هر کسى را که سیمایى دارد و یک ظاهرى دارد و یک آقا بفرمایید جلو ما دنبالت هستیم؟ نه آقاجان! این خبرها نیست. چى چى بفرما جلو ما دنبالت هستیم؟! چه کسانى بودند؟ امیرالمؤمنینى آمد، امام حسنى آمد، سیدالشهدایى آمدند، ائمّه‏اى آمدند، امام رضایى آمد. اینها را ما ببینیم، بشنویم، مطالبشان را درک بکنیم. اینها.

خدا به ما دو تا عمر که نداده یک عمر داده. مرحوم آقا مى‏فرمودند: من وقتى‏که رفتم نجف، رفتم که چیز بفهمم، نرفتم که آنجا مقلد شوم هرچه گفتند بکن چشم، هرچه گفتند نکن چشم. رفتم آنجا بفهمم حساب کتاب چیست؟ بفهمم که باید چه کار کنم، بفهمم راه ائمّه چه بوده. اینها با درس و اینها به دست مى‏آید دیگر، درس بخوانیم مُلّا بشویم باسواد بشویم، به مطالب ائمّه وارد شویم به حرف‏هایشان. نه اینکه هر مشتى‏غضنفرى هرچه گفت چشم دنبال کنیم! اینکه نشد. در خانه‏مان طهران هم که بودیم نشسته بودیم دیگر کوچه وزیر …

اینکه بلند شدم آمدم قم. ایشان در محضر علامه طباطبایى رضوان الله علیه هفت سال- کم نیست- تلمذ کردند و هرچه داشتند به قول خودشان مى‏گفتند ما از علامه داریم. ایشان ما را در این راه قرار داد، اگر ما به علامه نمى‏رسیدیم- خودشان بارها مى‏فرمودند در کتابشان نوشتند «۱»- خسر الدنیا و الآخره مى‏شدیم. علامه آمد نشان داد که جناب آقاى سید محمدحسین اگر مى‏خواهى در دنیا باشى باید این‏جورى باشى. به این‏طرف و آن‏طرف نگاه نکن، به مطالب و جاهاى مختلف نگاه نکن که از قضیه پرت مى‏شوى، سعادتت را مى‏خواهى این است. فلاح و رستگاریت را مى‏خواهى این است، و راه هم همین است. این است مطلب.

با این توشه بار مى‏گفتند ما وارد نجف شدیم. یکى مى‏گفت آقا بیا اینجا، یکى مى‏گفت آقا برو آنجا، یکى مى‏گفت آقا برو در مجلس روضه فلان. مى‏گفت من هفت سال در نجف بودم یک مجلس روضه نرفتم. آقایان هم همه داشتند، شب‏هاى جمعه روضه داشتند، شهادت‏ها روضه داشتند، مناسبت‏ها روضه داشتند. به خاطر همین هم خیلى دلخوش از ایشان نداشتند. مى‏گفتند ایشان نمى‏آید و مى‏گفتند: من که نیامدم نجف روضه بیایم من آمدم درس بخوانم. اگر در درسم ایراد دارم خودتان بگویید، بپرسید. کسى هم نمى‏توانست از ایشان ایراد بگیرد. ایشان خودش ممتاز بود. من آمدم اینجا درس بخوانم، مجلس روضه طهران هم بود بیشتر از اینجا هم بود و مى‏رفتیم. مى‏گفتند ما آمدیم نجف چیز بفهمیم، چیز حالیمان شود.

افراد مى‏خواستند ما حالیمان نشود! آنى را که آنها فهمیدند ما هم بیاییم … گفتیم نه نشد این‏جور نمى‏شود. لذا زاویه پیدا کردیم، اختلاف درجه پیدا کردیم از همین‏جا. توجه مى‏فرمایید از همین‏جا.

سیدالشهدا علیه السّلام اگر قرار باشد حضرت بخواهد این‏قدر در آن مقام مناعت و کرامت و بزرگوارى و بى‏نیازى و غناى خودش غرق باشد که بگوید آقا همه بروید و اصلا من نمى‏پذیرم. این بندگان خوب خدا این حضرت ابوالفضل، این حضرت على اکبر، این حبیب بن مظاهر، اینها چه گناهى کردند؟ اینها مى‏گویند شما رسیدى به آن مقام، ما اینجا دستمان خالى است. اینجا دیگر وظیفه امام آن هم به خاطر کرامتش، چون همه را عیال خود مى‏بیند و همه را فرزندان خود مى‏بیند مى‏گوید نه بیا، تو که قابل هستى بلند شو بیا. آنهایى که قابل نیستند نه بروند. تو که مى‏خواهى على اکبر تو بیا، حبیب بن مظاهر تو بیا، مسلم بن عوسجه تو بیا، عابس تو بیا، حُر تو بیا، حُر آقاجان حُر! وقتى من مى‏گویم در لشگر عمرسعد، حُر کجا بود؟ از اول در لشگر امام حسین بود؟ عمرسعد بود دیگر این را همه مى‏دانیم.

ببینید! امام حسین همه چیز دارد به ما نشان مى‏دهد. مى‏گوید با من بودن ملاک نیست، شب عاشورا مى‏گذارى در مى‏روى، بَه‏بَه نگاه کنید هزار نفر دارند با سیدالشهدا از مکه حرکت کردند مى‏آیند و پرچم هى بالا مى‏گیرند! حضرت به همه این حرف‏ها مى‏خندد مى‏گوید شب عاشورا معلوم مى‏شود. جوجه را آخر پاییز مى‏شمارند. از آن طرف حُر مى‏آید جلوى امام حسین را مى‏گیرد و آن مسائل پیش مى‏آید و حضرت هم به او مى‏خندد مى‏گوید: بنده خدا! خبر ندارى چه به سرت مى‏خواهد بیاید. تو هم خبر ندارى.- نمى‏گوید به او- مى‏گوید خبر ندارى شب عاشورا چه به سرت مى‏آید، خودم آنجا خودم مى‏آیم از گریبانت مى‏گیرم. آنى که آنجا ایستاده صبح یک‏دفعه به سرش مى‏زند اى داد بیداد، کى اینها را دارد مى‏اندازد در سرش؟ امام حسین دارد مى‏اندازد. مى‏گوید آنجا ادب به خرج دادى حالا من اینجا دستت را دارم مى‏گیرم. بعد هم که مى‏آیى مى‏گویم هیچ خبرى اتفاق نیفتاده، هیچ قضیه‏اى اتفاق نیفتاده.

یعنى بالاترین، نمى‏شود اصلا گفت بالاتر، یعنى کرامت اصلا حد ندارد، اصلا چرا بگوییم بالاترین حد؟ اصلا حد ندارد. مگر کرامت خدا حد دارد؟ مگر عظمت خدا حد دارد؟ اگر حد داشته باشد بالاتر این مى‏شود محدود. امام حسین هم همان است دیگر، آن عظمت خدا، آن مجد خدا، آن جلال خدا، آن بهاء خدا، آن رحمت واسعه خدا، آن بخشش بى‏نهایت، همه در وجود سیدالشهدا به همان مرتبه و به همان ظهور تجلى اعظم که مى‏گویند این است، در همان مرتبه وجود دارد.

پس اصلا امام حسین باید دستگیرى کند، اگر نکند مى‏آیند روز قیامت جلویش را افراد مى‏گیرند. چرا نگذاشتى ما به این فیض عظیم برسیم؟ چرا نگذاشتى؟ تو کریم هستى، تو بى‏نیاز هستى همه را قبول داریم ولى ماى بدبخت در اینجا چه کنیم؟ ماى بیچاره در اینجا چه کنیم؟ چرا به فکر ما نبودى؟ چرا به یاد ما نبودى؟ چرا از آن سفره‏اى که … بعد ما نگاه مى‏کنیم مى‏بینیم که اولیاء خدا هم همین حرف‏ها را دارند مى‏زنند عجیب است. آقا ما در زمانى که زمان مرحوم آقا بودیم اصلا همین حرف‏ها را مى‏شنیدیم مى‏گفتند آقا جان ما سفره را پهن کردیم کسى نمى‏آید- خیلى عجیب است- ما سفره را پهن کردیم چرا نمى‏آیید؟ چرا نمى‏آیید بنشینید؟ چرا این را باز نمى‏کنید؟ چرا فهم‏تان را باز نمى‏کنید. هفتاد جلد کتاب نوشتیم آقا بیایید این کتاب‏ها را بخوانید آنى که تو مى‏خواهى در آن هست، آن مطالبى که شما مى‏خواهید این مطالب در آن هست. اینها همه چیست؟ وارد شدن در خیمه سیدالشهدا است.

اگر هم در خیمه عمرسعد هستى اگر هستى چون صادق هستى دستت را مى‏گیرند به شرطى که صادق باشى. عده‏اى بودند در لشگر عمرسعد که آنها در شب عاشورا ملحق شدند. آمدند دیدند عجب آقا کى مى‏گویند اینها فلان و فلان و فلا ن از دین برگشتند. صداى نماز شب دارد مى‏آید، صداى قرآن دارد مى‏آید. پس چى دارند مى‏گویند این حرف‏ها چیست؟ نشستند دو دو تا چهار تا کردند دیدند عجب! این‏طرف نشستند دارند عرق مى‏خورند و کوفت و زهرمار و هزار تا دارند خلاف مى‏کنند، اسمشان را [خلیفه‏] پیغمبر گذاشتند، این طرف این‏جور است این‏جور است این‏جور است. نیست صادق است نیست نیتش صادق است، تلنگر مى‏خورد جرقه به او وارد مى‏شود. این جرقه مى‏آید آتش به خرمن آنها مى‏زند، همه آن جهالت‏ها، همه آن توهمات، همه آن اعتبارات، همه آنها را مى‏سوزاند دیگر. آتش وقتى به پنبه مى‏زنید مى‏سوزاند خاکستر مى‏کند. دیگر هیچ اثرى از آن باقى نمى‏ماند، همه را سوخت تمام شد. حالا که تمام شد حالا بیا سراغ سیدالشهدا، وقتى هیچى دیگر باقى نمانده. دیگر روزنه‏اى از اینکه آى آنجا طورى مى‏شود، آى آنجا گیر است، آى زن و بچه دارم، آى باغ و ملکم چى مى‏شود، آى تجارتخانه‏ام، همه اینها مى‏سوزد و نیست مى‏شود و نابود مى‏شود. خودش مى‏ماند تک‏وتنها در این دنیا، نه یک شاهى پول دارد، انگار نه زن و بچه دارد انگار نه کار و کسب دارد انگار نه ملک و عقار دارد، هیچى تک و تنها. آدم تک و تنها و آس و پاس کجا برود؟ مى‏رود در خیمه امام حسین، کسى که هیچى ندارد جایى ندارد برود.

امام حسین مى‏گوید وقتى مى‏آیى باید آس و پاس باشى هیچى نداشته باشى، فکر نکنى حساب بانکیت چقدر است، فکر نکنى چقدر را ازدست دادى، او اگر باشد نه آن همان برو به آن مطالب بپرداز. چطور اینکه خود ما همین هستیم. حضرت مى‏گوید خود من همین هستم من از مدینه بیرون آمدم، مگر حضرت عقار نداشتند باغ نداشتند؟ من آمدم بیرون تمام شد، یک خداحافظى کردم با مدینه و با همه اسره و فامیل و همسایه و دوست و این حرف‏ها و رفتیم، کسى هم که مى‏آید اینجا باید همین‏جورى بیاید، همین قسم بیاید، با همین حال و هوا بیاید. آن وقت مى‏پذیرند قبولش مى‏کنند و از او پذیرایى مى‏کنند. آن پذیرایى که سیدالشهدا بکند دیگر چه خبر است!

گاهى اوقات مرحوم آقا یک چیزهایى مى‏پراندند یک چیزهایى مى‏پراندند. یادم است یک جلسه جمعه‏اى بود از این جلساتى که در منزل بود، مى‏فرمودند که یک روز حضرت با جمعى از اصحاب نشسته‏ بودند یک چند نفرى از آن افرادى که خیلى قرص و محکم بودند در ولایت، و دوروبر بودند آمدند در زدند. حضرت فرمودند بفرمایید. آمدند تو، گفتند که آقا ما یک خواهش داریم- یک چیزهایى فهمیده بودند یک چیزهایى سرشان شده بود و گویا یک مطالب [بالاترى‏] مى‏خواستند سواى آنچه را که مطرح مى‏شود- حضرت فرمودند: همین‏قدر که به شما مى‏گوییم را بگیرید و بپذیرید و بروید عمل بکنید و دیگر حالا کارى به بالاترین مطالب نداشته باشید. گفتند نه اینها را ما چیزهاى دیگر مى‏خواهیم. حضرت فرمودند حالا فعلا یکى از شما بیاید بعد ببینیم چه به سرش مى‏آید، بعد حالا نوبت نفر بعد. رفتند در یک اتاق، دیگر وقتى آن شخص برگشت دیدند اصلا گیج است دیگر نه مى‏تواند حرف بزند نه مى‏تواند چه کند، معلوم نیست اصلا حالش چیست. ترسیدند گفتند نه همین یکى بس است. حالا چه مسائلى حضرت برایش رو کردند دیگر یک گوشه‏اى.

بعد آقا این را فرمودند: آدم نباید ول کند باید به امام حسین بگوید نه ما مى‏آییم. این را گفتند. آدم وقتى مى‏بیند نباید بترسد، امام حسین که نمى‏آید خلاف کند. این این‏طور مى‏بیند اما اینکه چه بر سر این آمده که اینها نمى‏بینند. اینکه آدم نباید ول کند قضیه و مسئله را. آنهایى که رسیدند به هر جا از این قسم شهامت‏ها رسیدند، از این نحوه رسیدند. گاهى اوقات انسان باید خودش را به دریا بیندازد، در کنار ساحل ماندن راه به جایى نمى‏برد، در همان حیطه انسان حرکت مى‏کند و قدم مى‏زند.

ساعت دیگر هشت و نیم است و دیگر خسته شدم. مرحوم آقا گاهى که دیگر خسته مى‏شدند مى‏گفتند دیگر بنزین‏مان تمام شده. عرض کنم حضورتان که خیر است ان‏شاءالله. دیگر منظور این است که بیاییم و چند کلمه‏اى را در کنار هم با هم مرور کنیم ببینیم که چه خبر است، ببینیم که دنیا چه خبر است آن بالاها چه خبر است.

ماه رجب نزدیک است و خیلى ماه عجیب و همان ماهى که رفقا و دوستان و سلّاک، امید براى آمدنش را داشتند. آدم مى‏نشست مثلا ماه‏ها پیش وقتى صحبت مى‏شد ما مى‏گفتیم که چهار ماه دیگر به ماه رجب مانده بعد مى‏گفتیم سه ماه دیگر، دو ماه همین‏طور روزشمارى مى‏کردى. ما که چیزى نصیبى نداریم مگر اینکه بالاخره به نفس رفقا دوستان، اینها تک‏خور نباید باشند دیگر، وقتى یک چیزى گیر مى‏آورند بین همه تقسیم کنند تک‏خورى خوب نیست. به قول مرحوم آقا از روش و شیوه درویشى نیست که انسان تک‏خور باشد. و ما چشم امید به اینها داریم.

این مطلب را باید در نظر داشته باشیم همین‏طورى که بزرگان مى‏فرمودند انسان نباید منتظر بماند که ماه رجب بیاید. الان یک مدتى ما تا ماه رجب [وقت‏] داریم، مراقبه را از قبل از ماه رجب باید تقویت کند و بیشتر کند. در سخنانش، در رفتارش، در توجهش ببیند آنچه را که تابه‏حال فکر مى‏کرده درست بوده، آنچه را که راجع به دیگران فکر مى‏کرده آن راهى را که تابه‏حال مى‏رفته. اگر هم شده سى درصد تغییر بدهد همان سى‏ درصد را تغییر بدهد، اگر شده بیست درصد، بیست درصد به نفعش است. بیست درصد خودش را اصلاح کند. اگر توانست صددرصد که دیگر آن نورعلى‏نور.

حالت انتظار داشته باشد، یعنى حالت ترقب براى آمدن ماه رجب داشته باشد. این حالت خیلى حالت مهمى است؛ مهم‏تر از عمل و مهم‏تر از ذکر و مهم‏تر از ورد و مهم‏تر از اعمال عبادى حالت ترقب است حالت انتظار است که انسان وقتى مى‏خواهد وارد ماه رجب بشود با یک نفْسى وارد شود، با یک روحیه‏اى وارد شود، با یک حال و هوایى که انگار دارد به پذیرایى مى‏رود، به پذیرایى خدا دارد مى‏رود. این مهم‏تر از اعمال است این حال، چون آنچه که به انسان مى‏رسد به آن نیت است. آن نیت است که باعث انوار و فیوضات الهى مى‏شود. لذا مرحوم آقا همیشه در صحبت‏هایى که در همان زمان‏ها مى‏کردند جلساتى که در همان زمان‏ها من یادم است مثلا یکى دو سه جلسه مانده به ماه رجب در همین جمعه‏ها به این مسئله تذکر مى‏دادند که رفقا دو هفته به ماه رجب مانده سه هفته مانده، از حالا به فکر باشید از حالا آن کاسب از الان در رفتار خودش تغییر بدهد، آن شخصى که دیگرى هست همین‏طور، آن شخصى که به دنبال مطالب دیگر هست از الان رفتار خود و صحبت خودش را تغییر بدهد. از الان نیت خودش را صادق کند، از الان ببیند که واقعاً مرور کند و خودش را تنها احساس کند و بعد بتواند تصمیم صحیح بگیرد.

ان‏شاءالله امیدواریم که خداوند متعال قسمت کند که در این اشهر مبارکه رجب و شعبان و رمضان در امسال توفیقات بیشترى نصیب کند و فهم ما را نسبت به حقایق وجودى خودمان، آینده خودمان، چند روزى که بیشتر باقى نمانده از حیات که بتوانیم بهتر از گذشته با توفیقات الهى و عنایت مقام ولایت کبرى بهتر سپرى کنیم خداوند ما را به آن فیوضات و به آن سعادات نایل بگردان.

اللهم صل على محمد و آل محمد

______________________________

(۱) مهر تابان، ص ۱۷: «و حقّاً اگر ما به‏چنین مردى برخورد نکرده بودیم، خَسِرَ الدُّنیا و الآخِرَه، دستمان از همه چیز خالى بود؛ فَلِلَّهِ الحَمدُ وَ لَهُ المِنَّه.»

 

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن