جلسه ۲۳۲ شرح حدیث عنوان بصری
صدق کلید وصول به خدای متعال
موضوع: جلسه ۲۳۲ شرح حدیث عنوان بصری
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن مجلس:
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وصلّى الله على سیدنا و نبینا أبى القاسم محمّد
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه على أعدائهم أجمعین
«وَ أَمَّا اللَوَاتِی فِی الحِلمِ؛ فَمَن قَالَ لَک: إن قُلتَ وَاحِدَهً سَمِعتَ عَشرًا؛ فَقُل: إن قُلتَ عَشرًا لَم تَسمَع وَاحِدَهً؛ وَ مَن شَتَمَک فَقُل لَهُ: إن کنتَ صَادِقًا فِیمَا تَقُولُ فَأَسأَلُ اللَهَ أَن یغفِرَ لِی؛ وَ إن کنتَ کاذِبًا فِیمَا تَقُولُ فَاللَهَ أَسأَلُ أَن یغفِرَ لَک؛ وَ مَن وَعَدَک بِالخَنَی فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرَّعَآءِ.»
سخن در فرمایشات امام صادق علیه السّلام در این فقرات شریفه به اینجا رسید که هر سه مطلب در حولوحوش یک رُکن قرار دارد و آن- همانطورى که عرض شد- ابراز منیت و نفسانیت در برخورد با افراد در اجتماع است. همه اینها دور همین قضیه است.
عرض شد: کارى را که انسان انجام مىدهد، مطلبى را که مىگوید، در هر رشتهاى، در هر حرفهاى، مخصوصاً در آنجایى که مسائل الهى و دینى در آنجا رنگ داشته باشد که مطلب خیلى دقیقتر و مشکلتر است و مسئله در آنجا سختتر است. در همه جا آنچه که انسان به دنبال اوست، نشان دادن و ابراز خود و اظهار وجودى خود است.
این یک مطلبى است که در همه مطالب، ما به چشم مىبینیم؛ اگر شخص پزشک است علاوه بر اینکه مىخواهد مریض را با نسخه و مداواى خود خوب کند، مىخواهد خودش را هم به جامعه بهتر بنمایاند که نسخه من این مریض را خوب کرد و اینکه تابه حال اینطرف و آنطرف مىرفت و نتیجه اى نگرفت، این ما بودیم که در اینجا قدم جلو گذاشتیم و کار و حرفه ما باعث شد. اگر مهندس است غیر از آن کارى را که انجام مىدهد و بنایى که مىسازد- اگر تازه خیانت نکند! بر فرض عدم خیانت و کم نگذاشتن در کار و سایر مسائل و کارش را صحیح انجام بدهد- درست انجام بدهد، متقن انجام بدهد، یک کار دیگر هم که دارد مىکند مىخواهد به بقیه بگوید نگاه کنید این ساختمان را ببینید، این نما را ببینید که چه بناى زیبایى، چه آسمانخراشى، چه برج و بارویى، چه نمایى و چه شکلى. در روزنامهها چاپ مىکند، تبلیغ مىکند، در رادیو تلویزیون، این نما را ببینید خصوصیات داخل، چى؟ خود را نشان بدهد، آن وجود خود را، آن وضعیت خود را، ساختمان را ساختى برو پى کارت دیگر دیگر منتظر چه هستى؟ خدا بده برکت پولش را گرفتى دیگر، نه، غیر از آن باید این قضیه هم روشن شود! کسى که بازارى هست، کسى که کاسب است، همه افراد به دنبال یک نشان دادن و یک ابراز و یک وضعیتى هستند که خود را بهتر بنمایانند در میان مردم معرفى کنند.
حکایت
خدا رحمت کند در زمان سابق زمان مرحوم آقا، یادم است یکى از دوستانشان- که اخیراً به رحمت خدا رفته و در یکى از شهرستانها بود- نشسته بود و داشت براى مرحوم آقا مىگفت.- اواخر زمستان بود مثلا وارد اسفند شده بودیم- مىگفت که آقا یک دعایى کنید وضعمان چطور است فلان است. بعد در صحبتهایى که مىکرد مىگفت که یکى از همین بازارىها آمده از ما پارچه برداشته برده. و این پارچه باید در زمستان فروش برود دیگر، یعنى پارچهاى که براى زمستان است و براى امسال هم هست اگر این امسال فروش نرود
سال بعد دیگر کسى نمىخرد، مثلا از مُد مىافتد و این قیمت و اینها هم ندارد و کسى نمىخرد. حالا این پارچه ها را از ما برده و سه هفته به بهار که مانده آمده هرچه فروخته که هیچ، بقیه اش را به ما پس آورده. مىگوید اینها دیگر فروش نرفت براى خودت! مىگویم بابا تو که همه اش را برداشتى بردى، آخر این چه رسمى است. مىگفت مثلا از یک توپ دو متر برداشته آورده، از یکى چهار متر، از یکى سه متر. ما اصلا ماندیم آخر این چه وضعى است.
این هم یک فردى است خیلى داراى محاسن، خیلى وجیه و در میان آن بازارىها خیلى فرد … مىگفت یک شب رفتیم مسجد آن بازار- حالا نمىدانم چه اسمى دارد، رفقا لابد مىدانند دیگر- مىگفت ما رفتیم نماز بخوانیم امام جماعت آن مسجد نیامده بود و همه مردم به اتفاق این فرد را براى امامت جماعت انتخاب کردند و این ایستاد جلو و بقیه هم پشتش. گفتم بَهبَه! امام جماعتى که اینجورى درآید و با این وضع. تمام هدف و همتش براى افراد این است که به یک نحوى، یک بروزى، یک ظهورى داشته باشد که خودش را بتواند جلوه بدهد و بعد هم هر کارى دلش خواست بکند.
در میان افراد و در میان سخندانان و سخنوران و اهل علم و اینها هم که این قضیه خیلى شدید است و خیلى باید به این مسئله ما توجه کنیم همه ما. چون این قضیهاى است که به قول مرحوم آقا شیطان روى اینگونه مسائل خیلى حساسیت دارد و جلو مىآید. از سایر حرف و فنون و صناعات بیشتر به این مسئله مىپردازد. صحبتى که مىکنیم این یک صحبتى است که اگر خیانت نکنیم، اگر خیانت کنیم که هیچ، روایتى را که مىگوییم تحریف کنیم که الى ماشاءالله الحمدالله وجود دارد. حالا روایت یک معنا دارد یک معناى دیگر مىکنیم. آیه قرآن یک معنا دارد یک معناى دیگر مىکنیم. داستانى است تحریف مىشود نصفى گفته مىشود نصفى نمىشود، ابتر گفته مىشود، کم و زیاد مىشود. اینها همه براى چیست؟ همه براى این است که اینجا یک چیزى گیر است، در اینجا یک مطلب گیر است؛ تو که نصف یک روایت را مىخوانى نصفى را نمىخوانى براى چه؟ چون این نصف دوم به نفعت نیست این اولش را مىخوانى، یا آن نصف دوم را انتخاب مىکنى یا بعضى از کلمات را حذف مىکنى.
حکایت
بنده خودم یک شب در مسجدالنبى بودم هنگام حج- خیلى وقت پیش- در پشتبام بین نماز مغرب و عشا آن شخص خطیب افرادى دور خودش جمع کرده بود و صحبت مىکرد- کتابش هم یکى از سنن ابى داود یا ترمذى بود- مىگفت نباید حجرالاسود را دست کشید، بایستى که فقط استلام کرد و لمس کرد و جاى دیگر مسجدالحرام و همان کعبه دیگر اینها جایز نیست. مىگفت که در آنجا هست که جناب خلیفه ثانى آمد در مقابل حجر ایستاد و گفت که شهادت مىدهم که تو نه مىشنوى- روایت هست بنده خودم روایت را دیدم- و نه مىبینى و آنچه را که درباره تو مىگویند همه کذب و دروغ است. مثل سنگى هستى مثل سایر سنگها، حجرى هستى مثل سایر احجار، و اگر نمىدیدم- همه اینها را عمر دارد به آن حجرالاسود خطاب مىکند- که رسول خدا آمد و تو را بوسید من هم تو را نمىبوسیدم و هیچ کارى هم به کار تو نداشتم و احترامى هم براى تو قائل نبودم!
این مقدار را گفت و این آدم ناصواب همینطور گفت و رفت. وقتى صحبتش تمام شد من رفتم پیشش نشستم و گفتم: جناب شیخ این روایتى که شما نقل کردید در کجاست؟ گفت: در آنجا. گفتم: این روایت به همین مقدار است یا تتمه دارد؟ تا گفتم رنگش قرمز شد و پرید. گفتم: تتمهاش را مىدانى؟ هیچ جوابم را نداد. چند نفر آنجا نشسته بودند به خاطر اینکه آنها بشنوند گفتم: تتمه این روایت این است. در همان سنن ترمذى یا سنن ابى داود- یک کدام از اینها- که بلافاصله بعد از کلام ایشان امیرالمؤمنین علیه السّلام در آنجا بود و حضرت آمدند و در مقابل حجرالاسود ایستادند و فرمودند: «اى حجر شهادت مىدهم که هم تو مىشنوى و هم مىبینى و آنچه را که ما مىگوییم و در دل ما مىگذرد و شهادت مىدهم تو ثبت مىکنى و ضبط مىکنى و در روز قیامت در پیشگاه حساب و کتاب الهى مىآیى و شهادت مىدهى.» هیچ صدایش درنیامد، سرش را انداخت پایین، آنها همه تعجب کردند که عجب این شخص آمده، مبلّغ است، دارد دین خدا را تبلیغ مىکند، ولى چى؟ دروغ با حقه بازى. آقاجان مردى؟!
در همه جا انسان باید صادق باشد
من همه جا گفتم این را همه جا، اتفاقاً دیشب در حرم مشرف بودم بالاى سر نشسته بودم. یک طلبه خیلى خوش سیمایى، خیلى عفیف و نجیب آمد نشست و ما را مىشناخت، من نمىشناختم. یک سؤالى کرد و راجع به مرحوم آقا رضوان الله علیه پاسخ دادم. بعد گفت یک نصیحتى شما ما را بکن. من یکدفعه این به نظرم آمد گفتم که من یک چیزى به شما مىگویم:
اگر در خیمه امام حسین هستى صادق باش، اگر در خیمه عمرسعد هم هستى صادق باش.
او اشکال ندارد، در هر دو جا صادق باش. خیلى رفت در فکر، تشکر کرد و رفت.
گفتم: در خیمه امام حسین بودن ملاک نیست، درست بودنش ملاک است. شب عاشورا مگر نگذاشتند همه در رفتند. مگر اینها در خیمه امام حسین نبودند؟ آخر بىپیرها شما از مکه تا اینجا نان و نمک امام حسین را خوردید، سر سفره امام حسین بودید، دیگر از پیش خودتان که خرج نکردید، از پول امام حسین بود. صبحانه به شما مىداد، نهار مىداد شام مىداد. همه به امید اینکه بیاییم کوفه و بگیریم و چه کنیم! شب عاشورا اینها دیدند نهبابا قضیه نهار و شام تمام شد، فردا دیگر نهار و شامى دیگر است قضیهاش فرق دارد. امام حسین هم که نعوذبالله خلاف نمىگوید، پسر پیغمبر است و امام هست و کلامش صدق. ردخور ندارد. دیدند ا چى شد؟ چى فکر مىکردیم چى شد؟
حضرت هم اینقدر بزرگوار، به عکس ما که اگر بخواهیم یک کارى انجام بدهیم دیگر اگر شده از منظومه شمسى هم نیرو مى طلبیم، کهکشانهاى راه شیرى … امام حسین همه را مىگوید بروید، اصلًا درست کارش بر مقابل و تعارض با کار ماست. آن مىگوید چه کسى مىخواهد اینجا بایستد؟ بلند شوید بروید. فردا دیگر قضیه صبحانه و نهار نیست ها، ابدا، تمام شد این تا امشب بود. اینها همه تا امشب بود. تازه من که در این مدت هم هى مىگفتم، در موارد مختلف مىگفتم، مىگفتم که چه خبر خواهد شد. چیزى نیست که بخواهم همین امشب بگویم. منتها شما شوخى مىگرفتید، همچین حالا مثل اینکه حضرت یک خوابى دیده، حالا یک چیزى نقل مىکند، حالا معلوم نیست چه خواهد شد! امشب دیدند نهبابا این عمرسعد مىرود مىآید، در خیمه صحبت و جنگ و نیزه و شمشیر است این حرفها نیست.
ما مىخواهیم یک کارى را انجام بدهیم براى اینکه به آن مقصد برسیم، براى اینکه به آن هدف برسیم هى عُده طلب مىکنیم، عِده طلب مىکنیم. افراد بیایید به دور ما، افراد هى جمع شوید، افراد بیایید وسائل مختلف، روزنامه، مجله، رادیو و تلویزیون و … کرات سماوى هم همه شنیدند. ولى وقتىکه مىرویم در شب عاشورا مىگوییم قضیه امام حسین اصلا غیر از این است. مردم بلند شوید بروید اینها با من طرف هستند، اینها مىخواهند من نباشم، کسى با شما کارى ندارد. مگر زن و بچه ندارید؟ مگر زندگى ندارید، براى چه اینجا هستید؟ این از یک طرف.
از یک طرف مىفرماید براى اینکه آن سفرهاى که خودش در آن سفره نشسته و آن سفره بىنهایت فیض الهى، دیگران هم بیایند بهرهمند شوند، مىگویم بروید ولى اگر بمانید این خبرها هم هست، دیگر خودتان مىدانید. ما اینجا تبلیغ نمىکنیم. ولى اگر یکى بیاید بگوید یابن رسول الله چرا شما ما را از این فیض محروم کردى؟ چرا شما به ما نگفتى؟ اگر مىگفتى شاید مىآمدیم. اگر مىگفتى ما هم به این فیض بالاترین، یعنى بالاترین نقطه کمال سعادت یک بشر، شهادت در راه امام حسین است، این رودست ندارد. چیزى نیست که روى این جهت رودستى داشته باشد. آدم هفتاد سال زنده براى چیست؟ براى همین یک لحظه، هشتاد سال زندگى مىکند براى همین یک لحظه، شصت سال زندگى مىکند براى همین. این هم دارد از دست مىرود. اگر امام حسین بیاید بگوید بلند شوید بروید. کجا برویم؟ دارد از دست مىرود دیگر. همه مردم هم که یکجور نیستند؛ یکى ممکن است واقعاً دلش شهادت بخواهد، همه که اهل دنیا نیستند، همه که اهل تکالب بر هواهاى نفسانى و بگیروببند نیستند، همه که اهل بچاپ بچاپ نیستند، نه ممکن است یک عده هم تکوتوک این وسط پیدا شوند بگویند نه، کجا برویم امام حسین؟ یابن رسول الله. مىگوید برو بسیار خب این براى تو است، این براى آن مردانگى است، این براى آن بزرگوارى تو است، این براى آن کرامت تو است. مىگوید من هیچکس را نمىخواهم.
اینقدر این مرد کریم است که اصلا اسم کریم کم است. یعنى آن معناى لغوى که ما براى کرامت در نظر مىگیریم- حالا در هر رتبهاش- اصلا این نمىخورد، به این قاموس نمىخورد. آن در یک مرتبه از کرامتى هست که اصلا ما آن کرامت را نمى فهمیم. داریم کرامت لغت و دیکشنرى براى او داریم تعیین مىکنیم. او اینقدر بالاتر از مرتبه مجد و عظمت است که عظمت براى او صغیر است، مجد براى او صغیر است. یعنى آن مفهوم مجد ما نمىتواند بر قامت او آراسته بیاید. اصلا در یک افق دیگر است. در اینکه به برادر خودش هم مىگوید برو، اینها با تو هم کار ندارند اینها با من کار دارند. من امام هستم، من مدعى هستم تو که نه، تو برادر من هستى مثل سایر افراد. به فرزند خودش هم … اگر ما این چیزها را نمىشنیدیم ها ما آنوقت نمىتوانستیم به این عظمت امام حسین پى ببریم.
اینها را امام حسین فرموده که ما امشب اینها را بشنویم و ما ببینیم که چه کسانى در تاریخ بودند، چه افرادى آمدند و ما چه کسانى را باید اسوه قرار بدهیم، این است قضیه. آیا مىشود هر کسى را که سیمایى دارد و یک ظاهرى دارد و یک آقا بفرمایید جلو ما دنبالت هستیم؟ نه آقاجان! این خبرها نیست. چى چى بفرما جلو ما دنبالت هستیم؟! چه کسانى بودند؟ امیرالمؤمنینى آمد، امام حسنى آمد، سیدالشهدایى آمدند، ائمّهاى آمدند، امام رضایى آمد. اینها را ما ببینیم، بشنویم، مطالبشان را درک بکنیم. اینها.
خدا به ما دو تا عمر که نداده یک عمر داده. مرحوم آقا مىفرمودند: من وقتىکه رفتم نجف، رفتم که چیز بفهمم، نرفتم که آنجا مقلد شوم هرچه گفتند بکن چشم، هرچه گفتند نکن چشم. رفتم آنجا بفهمم حساب کتاب چیست؟ بفهمم که باید چه کار کنم، بفهمم راه ائمّه چه بوده. اینها با درس و اینها به دست مىآید دیگر، درس بخوانیم مُلّا بشویم باسواد بشویم، به مطالب ائمّه وارد شویم به حرفهایشان. نه اینکه هر مشتىغضنفرى هرچه گفت چشم دنبال کنیم! اینکه نشد. در خانهمان طهران هم که بودیم نشسته بودیم دیگر کوچه وزیر …
اینکه بلند شدم آمدم قم. ایشان در محضر علامه طباطبایى رضوان الله علیه هفت سال- کم نیست- تلمذ کردند و هرچه داشتند به قول خودشان مىگفتند ما از علامه داریم. ایشان ما را در این راه قرار داد، اگر ما به علامه نمىرسیدیم- خودشان بارها مىفرمودند در کتابشان نوشتند «۱»- خسر الدنیا و الآخره مىشدیم. علامه آمد نشان داد که جناب آقاى سید محمدحسین اگر مىخواهى در دنیا باشى باید اینجورى باشى. به اینطرف و آنطرف نگاه نکن، به مطالب و جاهاى مختلف نگاه نکن که از قضیه پرت مىشوى، سعادتت را مىخواهى این است. فلاح و رستگاریت را مىخواهى این است، و راه هم همین است. این است مطلب.
با این توشه بار مىگفتند ما وارد نجف شدیم. یکى مىگفت آقا بیا اینجا، یکى مىگفت آقا برو آنجا، یکى مىگفت آقا برو در مجلس روضه فلان. مىگفت من هفت سال در نجف بودم یک مجلس روضه نرفتم. آقایان هم همه داشتند، شبهاى جمعه روضه داشتند، شهادتها روضه داشتند، مناسبتها روضه داشتند. به خاطر همین هم خیلى دلخوش از ایشان نداشتند. مىگفتند ایشان نمىآید و مىگفتند: من که نیامدم نجف روضه بیایم من آمدم درس بخوانم. اگر در درسم ایراد دارم خودتان بگویید، بپرسید. کسى هم نمىتوانست از ایشان ایراد بگیرد. ایشان خودش ممتاز بود. من آمدم اینجا درس بخوانم، مجلس روضه طهران هم بود بیشتر از اینجا هم بود و مىرفتیم. مىگفتند ما آمدیم نجف چیز بفهمیم، چیز حالیمان شود.
افراد مىخواستند ما حالیمان نشود! آنى را که آنها فهمیدند ما هم بیاییم … گفتیم نه نشد اینجور نمىشود. لذا زاویه پیدا کردیم، اختلاف درجه پیدا کردیم از همینجا. توجه مىفرمایید از همینجا.
سیدالشهدا علیه السّلام اگر قرار باشد حضرت بخواهد اینقدر در آن مقام مناعت و کرامت و بزرگوارى و بىنیازى و غناى خودش غرق باشد که بگوید آقا همه بروید و اصلا من نمىپذیرم. این بندگان خوب خدا این حضرت ابوالفضل، این حضرت على اکبر، این حبیب بن مظاهر، اینها چه گناهى کردند؟ اینها مىگویند شما رسیدى به آن مقام، ما اینجا دستمان خالى است. اینجا دیگر وظیفه امام آن هم به خاطر کرامتش، چون همه را عیال خود مىبیند و همه را فرزندان خود مىبیند مىگوید نه بیا، تو که قابل هستى بلند شو بیا. آنهایى که قابل نیستند نه بروند. تو که مىخواهى على اکبر تو بیا، حبیب بن مظاهر تو بیا، مسلم بن عوسجه تو بیا، عابس تو بیا، حُر تو بیا، حُر آقاجان حُر! وقتى من مىگویم در لشگر عمرسعد، حُر کجا بود؟ از اول در لشگر امام حسین بود؟ عمرسعد بود دیگر این را همه مىدانیم.
ببینید! امام حسین همه چیز دارد به ما نشان مىدهد. مىگوید با من بودن ملاک نیست، شب عاشورا مىگذارى در مىروى، بَهبَه نگاه کنید هزار نفر دارند با سیدالشهدا از مکه حرکت کردند مىآیند و پرچم هى بالا مىگیرند! حضرت به همه این حرفها مىخندد مىگوید شب عاشورا معلوم مىشود. جوجه را آخر پاییز مىشمارند. از آن طرف حُر مىآید جلوى امام حسین را مىگیرد و آن مسائل پیش مىآید و حضرت هم به او مىخندد مىگوید: بنده خدا! خبر ندارى چه به سرت مىخواهد بیاید. تو هم خبر ندارى.- نمىگوید به او- مىگوید خبر ندارى شب عاشورا چه به سرت مىآید، خودم آنجا خودم مىآیم از گریبانت مىگیرم. آنى که آنجا ایستاده صبح یکدفعه به سرش مىزند اى داد بیداد، کى اینها را دارد مىاندازد در سرش؟ امام حسین دارد مىاندازد. مىگوید آنجا ادب به خرج دادى حالا من اینجا دستت را دارم مىگیرم. بعد هم که مىآیى مىگویم هیچ خبرى اتفاق نیفتاده، هیچ قضیهاى اتفاق نیفتاده.
یعنى بالاترین، نمىشود اصلا گفت بالاتر، یعنى کرامت اصلا حد ندارد، اصلا چرا بگوییم بالاترین حد؟ اصلا حد ندارد. مگر کرامت خدا حد دارد؟ مگر عظمت خدا حد دارد؟ اگر حد داشته باشد بالاتر این مىشود محدود. امام حسین هم همان است دیگر، آن عظمت خدا، آن مجد خدا، آن جلال خدا، آن بهاء خدا، آن رحمت واسعه خدا، آن بخشش بىنهایت، همه در وجود سیدالشهدا به همان مرتبه و به همان ظهور تجلى اعظم که مىگویند این است، در همان مرتبه وجود دارد.
پس اصلا امام حسین باید دستگیرى کند، اگر نکند مىآیند روز قیامت جلویش را افراد مىگیرند. چرا نگذاشتى ما به این فیض عظیم برسیم؟ چرا نگذاشتى؟ تو کریم هستى، تو بىنیاز هستى همه را قبول داریم ولى ماى بدبخت در اینجا چه کنیم؟ ماى بیچاره در اینجا چه کنیم؟ چرا به فکر ما نبودى؟ چرا به یاد ما نبودى؟ چرا از آن سفرهاى که … بعد ما نگاه مىکنیم مىبینیم که اولیاء خدا هم همین حرفها را دارند مىزنند عجیب است. آقا ما در زمانى که زمان مرحوم آقا بودیم اصلا همین حرفها را مىشنیدیم مىگفتند آقا جان ما سفره را پهن کردیم کسى نمىآید- خیلى عجیب است- ما سفره را پهن کردیم چرا نمىآیید؟ چرا نمىآیید بنشینید؟ چرا این را باز نمىکنید؟ چرا فهمتان را باز نمىکنید. هفتاد جلد کتاب نوشتیم آقا بیایید این کتابها را بخوانید آنى که تو مىخواهى در آن هست، آن مطالبى که شما مىخواهید این مطالب در آن هست. اینها همه چیست؟ وارد شدن در خیمه سیدالشهدا است.
اگر هم در خیمه عمرسعد هستى اگر هستى چون صادق هستى دستت را مىگیرند به شرطى که صادق باشى. عدهاى بودند در لشگر عمرسعد که آنها در شب عاشورا ملحق شدند. آمدند دیدند عجب آقا کى مىگویند اینها فلان و فلان و فلا ن از دین برگشتند. صداى نماز شب دارد مىآید، صداى قرآن دارد مىآید. پس چى دارند مىگویند این حرفها چیست؟ نشستند دو دو تا چهار تا کردند دیدند عجب! اینطرف نشستند دارند عرق مىخورند و کوفت و زهرمار و هزار تا دارند خلاف مىکنند، اسمشان را [خلیفه] پیغمبر گذاشتند، این طرف اینجور است اینجور است اینجور است. نیست صادق است نیست نیتش صادق است، تلنگر مىخورد جرقه به او وارد مىشود. این جرقه مىآید آتش به خرمن آنها مىزند، همه آن جهالتها، همه آن توهمات، همه آن اعتبارات، همه آنها را مىسوزاند دیگر. آتش وقتى به پنبه مىزنید مىسوزاند خاکستر مىکند. دیگر هیچ اثرى از آن باقى نمىماند، همه را سوخت تمام شد. حالا که تمام شد حالا بیا سراغ سیدالشهدا، وقتى هیچى دیگر باقى نمانده. دیگر روزنهاى از اینکه آى آنجا طورى مىشود، آى آنجا گیر است، آى زن و بچه دارم، آى باغ و ملکم چى مىشود، آى تجارتخانهام، همه اینها مىسوزد و نیست مىشود و نابود مىشود. خودش مىماند تکوتنها در این دنیا، نه یک شاهى پول دارد، انگار نه زن و بچه دارد انگار نه کار و کسب دارد انگار نه ملک و عقار دارد، هیچى تک و تنها. آدم تک و تنها و آس و پاس کجا برود؟ مىرود در خیمه امام حسین، کسى که هیچى ندارد جایى ندارد برود.
امام حسین مىگوید وقتى مىآیى باید آس و پاس باشى هیچى نداشته باشى، فکر نکنى حساب بانکیت چقدر است، فکر نکنى چقدر را ازدست دادى، او اگر باشد نه آن همان برو به آن مطالب بپرداز. چطور اینکه خود ما همین هستیم. حضرت مىگوید خود من همین هستم من از مدینه بیرون آمدم، مگر حضرت عقار نداشتند باغ نداشتند؟ من آمدم بیرون تمام شد، یک خداحافظى کردم با مدینه و با همه اسره و فامیل و همسایه و دوست و این حرفها و رفتیم، کسى هم که مىآید اینجا باید همینجورى بیاید، همین قسم بیاید، با همین حال و هوا بیاید. آن وقت مىپذیرند قبولش مىکنند و از او پذیرایى مىکنند. آن پذیرایى که سیدالشهدا بکند دیگر چه خبر است!
گاهى اوقات مرحوم آقا یک چیزهایى مىپراندند یک چیزهایى مىپراندند. یادم است یک جلسه جمعهاى بود از این جلساتى که در منزل بود، مىفرمودند که یک روز حضرت با جمعى از اصحاب نشسته بودند یک چند نفرى از آن افرادى که خیلى قرص و محکم بودند در ولایت، و دوروبر بودند آمدند در زدند. حضرت فرمودند بفرمایید. آمدند تو، گفتند که آقا ما یک خواهش داریم- یک چیزهایى فهمیده بودند یک چیزهایى سرشان شده بود و گویا یک مطالب [بالاترى] مىخواستند سواى آنچه را که مطرح مىشود- حضرت فرمودند: همینقدر که به شما مىگوییم را بگیرید و بپذیرید و بروید عمل بکنید و دیگر حالا کارى به بالاترین مطالب نداشته باشید. گفتند نه اینها را ما چیزهاى دیگر مىخواهیم. حضرت فرمودند حالا فعلا یکى از شما بیاید بعد ببینیم چه به سرش مىآید، بعد حالا نوبت نفر بعد. رفتند در یک اتاق، دیگر وقتى آن شخص برگشت دیدند اصلا گیج است دیگر نه مىتواند حرف بزند نه مىتواند چه کند، معلوم نیست اصلا حالش چیست. ترسیدند گفتند نه همین یکى بس است. حالا چه مسائلى حضرت برایش رو کردند دیگر یک گوشهاى.
بعد آقا این را فرمودند: آدم نباید ول کند باید به امام حسین بگوید نه ما مىآییم. این را گفتند. آدم وقتى مىبیند نباید بترسد، امام حسین که نمىآید خلاف کند. این اینطور مىبیند اما اینکه چه بر سر این آمده که اینها نمىبینند. اینکه آدم نباید ول کند قضیه و مسئله را. آنهایى که رسیدند به هر جا از این قسم شهامتها رسیدند، از این نحوه رسیدند. گاهى اوقات انسان باید خودش را به دریا بیندازد، در کنار ساحل ماندن راه به جایى نمىبرد، در همان حیطه انسان حرکت مىکند و قدم مىزند.
ساعت دیگر هشت و نیم است و دیگر خسته شدم. مرحوم آقا گاهى که دیگر خسته مىشدند مىگفتند دیگر بنزینمان تمام شده. عرض کنم حضورتان که خیر است انشاءالله. دیگر منظور این است که بیاییم و چند کلمهاى را در کنار هم با هم مرور کنیم ببینیم که چه خبر است، ببینیم که دنیا چه خبر است آن بالاها چه خبر است.
ماه رجب نزدیک است و خیلى ماه عجیب و همان ماهى که رفقا و دوستان و سلّاک، امید براى آمدنش را داشتند. آدم مىنشست مثلا ماهها پیش وقتى صحبت مىشد ما مىگفتیم که چهار ماه دیگر به ماه رجب مانده بعد مىگفتیم سه ماه دیگر، دو ماه همینطور روزشمارى مىکردى. ما که چیزى نصیبى نداریم مگر اینکه بالاخره به نفس رفقا دوستان، اینها تکخور نباید باشند دیگر، وقتى یک چیزى گیر مىآورند بین همه تقسیم کنند تکخورى خوب نیست. به قول مرحوم آقا از روش و شیوه درویشى نیست که انسان تکخور باشد. و ما چشم امید به اینها داریم.
این مطلب را باید در نظر داشته باشیم همینطورى که بزرگان مىفرمودند انسان نباید منتظر بماند که ماه رجب بیاید. الان یک مدتى ما تا ماه رجب [وقت] داریم، مراقبه را از قبل از ماه رجب باید تقویت کند و بیشتر کند. در سخنانش، در رفتارش، در توجهش ببیند آنچه را که تابهحال فکر مىکرده درست بوده، آنچه را که راجع به دیگران فکر مىکرده آن راهى را که تابهحال مىرفته. اگر هم شده سى درصد تغییر بدهد همان سى درصد را تغییر بدهد، اگر شده بیست درصد، بیست درصد به نفعش است. بیست درصد خودش را اصلاح کند. اگر توانست صددرصد که دیگر آن نورعلىنور.
حالت انتظار داشته باشد، یعنى حالت ترقب براى آمدن ماه رجب داشته باشد. این حالت خیلى حالت مهمى است؛ مهمتر از عمل و مهمتر از ذکر و مهمتر از ورد و مهمتر از اعمال عبادى حالت ترقب است حالت انتظار است که انسان وقتى مىخواهد وارد ماه رجب بشود با یک نفْسى وارد شود، با یک روحیهاى وارد شود، با یک حال و هوایى که انگار دارد به پذیرایى مىرود، به پذیرایى خدا دارد مىرود. این مهمتر از اعمال است این حال، چون آنچه که به انسان مىرسد به آن نیت است. آن نیت است که باعث انوار و فیوضات الهى مىشود. لذا مرحوم آقا همیشه در صحبتهایى که در همان زمانها مىکردند جلساتى که در همان زمانها من یادم است مثلا یکى دو سه جلسه مانده به ماه رجب در همین جمعهها به این مسئله تذکر مىدادند که رفقا دو هفته به ماه رجب مانده سه هفته مانده، از حالا به فکر باشید از حالا آن کاسب از الان در رفتار خودش تغییر بدهد، آن شخصى که دیگرى هست همینطور، آن شخصى که به دنبال مطالب دیگر هست از الان رفتار خود و صحبت خودش را تغییر بدهد. از الان نیت خودش را صادق کند، از الان ببیند که واقعاً مرور کند و خودش را تنها احساس کند و بعد بتواند تصمیم صحیح بگیرد.
انشاءالله امیدواریم که خداوند متعال قسمت کند که در این اشهر مبارکه رجب و شعبان و رمضان در امسال توفیقات بیشترى نصیب کند و فهم ما را نسبت به حقایق وجودى خودمان، آینده خودمان، چند روزى که بیشتر باقى نمانده از حیات که بتوانیم بهتر از گذشته با توفیقات الهى و عنایت مقام ولایت کبرى بهتر سپرى کنیم خداوند ما را به آن فیوضات و به آن سعادات نایل بگردان.
اللهم صل على محمد و آل محمد
______________________________
(۱) مهر تابان، ص ۱۷: «و حقّاً اگر ما بهچنین مردى برخورد نکرده بودیم، خَسِرَ الدُّنیا و الآخِرَه، دستمان از همه چیز خالى بود؛ فَلِلَّهِ الحَمدُ وَ لَهُ المِنَّه.»