جلسه ۲۲۹ شرح حدیث عنوان بصری

موضوع: جلسه ۲۲۹ شرح حدیث عنوان بصری

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

 

[box type=”download” align=”” class=”” width=””]

[button color=”orange” size=”small” link=”http://file.pormatlab.com/kimiyasaadat/onvan229.mp3″ icon=”” target=”false”]دریافت صوت[/button]

[button color=”red” size=”small” link=”http://file.pormatlab.com/kimiyasaadat/onvan229.pdf” icon=”” target=”false”]دریافت متن[/button]

[/box]

 

 

متن مجلس دویست و بیست و نهم‏

أعوذبالله من الشیطان الرجیم‏

بسم الله الرحمن الرحیم‏

وصلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمّد

وعلی آله الطّیّبین الطّاهرین و اللعنه علی أعدائهم أجمعین‏

در این فقرات حدیث عنوان از امام صادق علیه‏السّلام بودیم که حضرت به عنوان می‏فرمایند که سه مطلب مربوط به حلم است، حلم به معنای خویشتن‏داری و بردباری و توقف در جایی که انتظار اقدامی از انسان می‏رود. و معمولا افراد در این گونه موارد از خود عکس العمل‏هایی را نشان می‏دهند، مسائلی را بروز می‏دهند، امام علیه‏السّلام در این موارد می‏فرمایند انسان حلم داشته باشد و مانند سایر افراد اقدامی نکند، سخنی بر زبان نیاورد، کاری را که مناسب نیست انجام ندهد.

می‏فرمایند فَمَنْ قَالَ لَک: إنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْرًا یعنی اگر یکی به تو بگوید که اگر به من یک مطلب بگویی، یک حرف بزنی، ده تا پاسخت می‏دهم! شما در پاسخ بگو إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً اگر شما ده تا گفتی حتی یکی را هم از من نمی‏شنوی! و کسی که شما را شتم کند و سخن به درشتی بگوید، به او بگو إنْ کنْتَ صَادِقًا فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَهَ أَنْ یغْفِرَلِی‏ اگر در آنچه که می‏گویی صادق هستی و این نسبتی که به من می‏دهی درست است، از خدا می‏خواهم که من را ببخشد، در مقام جواب برنیایی، نیایی بگویی که وقتی حرف می‏زنی خودت هستی و فلان، یا مثلا این طرف و آن طرف‏ وَ إنْ کنْتَ کاذِبًا فِیمَا اگر این مطلبی را که می‏گویی صحیح نیست و مناسب با من نیست‏ فَاللَهَ أَسْأَلُ أَنْ یغْفِرَ لَک‏ از خدا می‏خواهم که تو را ببخشد، بالاخره تو هم خطاکار هستی، سوم‏ وَ مَنْ وَعَدَک بِالْخَنَی فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرَّعَآءِ کسی که با تو به مطلب ناشایست و سخن ناروا با تو برخورد کند تو او را با نصیحت و رعایت و اینها پاسخ بده.

خب این مطالب سه گانه‏ای که امام علیه‏السّلام به عنوان می‏فرمایند جداً می‏توان آنها را مهمترین اصل یا یکی از اصول بسیار مهم در مسائل شخصی و مسائل اجتماعی و در مسائل سلوکی به حساب آورد. واقعا اگر به بعضی از این مطالبی که امام علیه‏السّلام می‏فرمایند عمل می‏کردیم وضع ما به این کیفیت بود؟ این ارتباطات به این وضعیت بود؟ این مسائل به این نحو بود؟ در اینجا خیلی مطلب هست که شایسته است که به تک تک آنها نه اینکه فقط گوش بدهیم، بلکه عمل کنیم و پایدار باشیم و متعهد و ملتزم باشیم.

مطالبی را که انسان می‏شنود، آیا همه آنچه را که می‏شنود صحیح است؟ آیا آنچه را که می‏شنود واقعیت دارد؟ یا اینکه ممکن است اصلا واقعیت نداشته باشد؟ اگر قرار باشد که ما از نقطه نظر رعایت این مطالب در سطح بقیه افراد عمل کنیم پس فرق بین ما و آنها چیست؟ هر کس یک مطلبی می‏شنود بعد بلند می‏شود و همه جا می‏گوید! خب بقیه هم همین هستند دیگر، خب ما اسم خودمان را سالک گذاشتیم مثلا. یا اینکه خب انسان باید تحقیق کند و به یقین برسد، به یقینی که الان شما یقین دارید که در این مجلس هستید و رفیق کنار دست خود را می‏بینید و می‏شناسید، به این مرتبه اگر انسان برسد آن وقت جای این است که روی کلام تامل کند. نه اینکه یک مطلبی را آدم می‏شنود فلانی گفت پس بنابراین بلند شود برود به این بگوید، به آن بگوید:

فلان رفیق راستی خبر داری فلانی چه گفته؟ راستی خبر داری آن یکی گفته؟ بابا آن اصلا به خوابش هم نمی‏بیند حالا تو داری به او می‏گویی راستی خبر داری …؟ راستی خبر داری …؟ یعنی چی؟ آخر چطور انسان به این راحتی هر مطلبی را و هر چیزی را که می‏شنود باید روی آن اقدام کند؟ خب بالاخره یک تفاوتی در اینجا باید لحاظ شود دیگر!!

حالا اگر این مطلب مطلب صحیح و واقعی و یقینی بود، مگر انسان باید بگوید؟ مگر گفتن دارد؟ مرحوم آقا بارها می‏فرمودند ما کلُّ ما یعلَمُ ان یقَال‏ «۱» این عبارت را بنده خیلی از ایشان می‏شنیدم. هر چیزی را که می‏دانی که نباید بگویی! نه اینکه هر چیزی را که دروغ است برو بگو! حالا ما دروغ را می‏رویم می‏گوییم، آنچه که خلاف است را می‏رویم پخش می‏کنیم، آنچه که اصلا اصل ندارد، نه اصل دارد، نه فرع دارد، نه …، این مطالبی را که امام علیه‏السّلام در اینجا به عنوان می‏فرمایند خیلی مطالب عجیبی است ها، یعنی یک مطلبی است که همه ما و بیشتر از همه خود بنده باید به این مطالب توجه کنیم و ببینیم که میزان تکلیف و مسئولیت ما در قبال مطالبی که می‏گوییم چیست. آیا ما هر مطلبی را که می‏بینیم و می‏شنویم وظیفه داریم بگوییم؟ این وظیفه را کی بر عهده ما گذاشته؟ جبرئیل گذاشته؟ آمده بال زده گفته جناب آقای فلان شما موظف هستید این مطلب را که شنیدید بلند شوید فردا بروید پخش کنید؟! نه او یک همچنین کاری نکرده.

چه اشکال دارد انسان اگر یک مطلبی را می‏شنود در دل خودش نگه دارد؟ این چه عیبی دارد؟ این به کجای دنیا برمی‏خورد؟ از امشب تصمیم بگیریم ها. کسی که به عهده ما نگذاشته، می‏گویند آقا گذاشته، بنده یک همچنین تکلیفی را تحمیل نکردم به کسی: آقا شما هر حرفی را که شنیدی موظف هستی فردا بروی پخش کنی! بزنی در اینترنت که همه استفاده کنند! همه دنیا بیایند از این حرف … کی همچنین تکلیفی گذاشته؟ می‏شود ما از امشب یک تصمیم بگیریم؟ ذهن خودمان را از تکلیفی که تا بحال در ذهنمان بود پاک کنیم، از امشب دیگر هیچ تکلیفی نداریم، می‏شود یا نمی‏شود؟ می‏شود دیگر، چرا نمی‏شود؟ ما تا حالا هزار تا تکلیف … ما مکلف هستیم! وظیفه شرعی داریم! جبرئیل بر ما وحی می‏کند! اسرافیل بر ما لوح می‏فرستد! اگر این را نگوییم نظام دین و شریعت و همه چی بر باد می‏رود! این چیزهایی که تابحال ما اینطوری بودیم و اینجوری هستیم رودربایستی نداریم که: آقا نمی‏شود، تکلیف شرعی است! کی این تکلیف را بر گردن تو گذاشته؟ خب بگو دیگر! بعد می‏بینی آقا ذهن مبارک و نفس شریف آمده خودش این تکلیف را برای خودش ایجاد و خلق کرده. آقا کارخانه، این کارخانه می‏آید خودش تکلیف درست می‏کند و مطلب درست می‏کند. مثل همین چیزهایی که همه جا داریم می‏بینیم دیگر، آقا وظیفه شرعی است! فلان مطلب وظیفه شرعی است و باید گفت! وظیفه شرعی است …!

______________________________

(۱) ۱-” ما کلُّ ما یعلَمُ یقَال” ضرب المثلی عربی است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز می‏فرمایند «لیس کل ما یعلم یقال و لیس کل ما یقال یکتب» هرچه می‏دانی که گفتنی نیست و هرچه که گفتنی است، نوشتنی نیست. خصال شیخ صدوق‏

این بزرگانی که ما با آنها رفت و آمد داشتیم تابحال و همیشه آنها را در سکوت می‏دیدیم، آیا این به چه علت بود؟ می‏دیدیم اینها ساکت هستند، هزار تا حرف در ذهنش و در فکر و مغزش است یکی را نمی‏گوید. بارها می‏شد ما بعد از سالها متوجه یک مطلبی می‏شدیم که این مثلا چند سال پیش اتفاق افتاده و ما اصلا این را از پدرمان نشنیده بودیم و تعجب می‏کردیم ا یعنی ما هم نامحرم هستیم؟ نه ما نامحرم نبودیم، حالا البته خب شاید در آن حدی که‏ الامُورُ مَرهُونَهٌ بِاوقَاتِها «۱» هر چیزی را که نمی‏شود گفت، ولی دلیل این که در آن موقع بیان نمی‏شود چون مفاسدی دارد، چون مطالبی دارد که من که حتی فرزند ایشان هستم در آن موقع این را نباید بدانم و بعد از گذشت سالها متوجه می‏شوم که عجب، عجب، یک همچنین چیزی بوده و ما این را نشنیدیم و بعد هم آن قضیه خودش منتفی شده، یعنی دیگر آن مسئله منتفی شده و رفته و دیگر حالا فهمیدن و نفهمیدنش دیگر تفاوتی ندارد، هیچ اشکالی ندارد حالا چه بدانیم چه ندانیم. و آن ظرفیتی که برای شنیدن هست آن ظرفیت الان پیدا شده نه آن موقع، این مهم است، و حالا که این ظرفیت پیدا شده، حالا اگر این را بشنویم هیچ مسئله‏ای اتفاق نمی‏افتد. ولی اگر همین را چند سال پیش شما می‏شنیدید شاید برای شما مشکل پیدا می‏شد، مطلبی پیدا می‏شد در ذهنتان نمی‏توانستید آن را هضم کنید، بله؟ خیلی از مطالب همینطور است، خیلی از مسائلی را که ما می‏شنویم و به گوشمان می‏خورد همین قسم است.

اگر انسان یک حرفی را شنیده خب از دو حال خارج نیست یا این حرف راست است یا دروغ است، اگر دروغ است پس دیگر ناراحتی ندارد شما چه کار باید بکنید؟ چرا ما در یک وضعیتی هستیم (خب این یک مشکلی است که باید به این برسیم) که اگر یک حرفی را می‏شنویم نمی‏اندازیم در آن کفه ترازو که شاید دروغ است، می‏اندازیم در این کفه که نخیر راست است، این از چه قضیه‏ای ناشی می‏شود؟ و به کجاها برمی‏گردد و چه سر نخ‏هایی به دست انسان می‏دهد؟ آقا اگر یک مطلبی را ما می‏شنیدیم نظیر این را که مربوط به یکی از افراد خود ما و نزدیکان خود ما بود آیا باز هم می‏انداختیم در کفه‏ای که راست است یا نه آنجا دیگر می‏انداختیم در کفه‏ای که این حرف دروغ است؟ در حالی که حرف یکی است، مطلب یکی است، مفهوم و محتوا یکی است. این که ما در آنجا می‏اندازیم که این راست است و بعد هم بلند می‏شویم روی آن اقدام می‏کنیم، عکس العمل به خرج می‏دهیم، به این می‏گوییم و به آن می‏گوییم و فتنه به پا می‏شود، مسائل و قضایا درست می‏شود. اما اگر همین قضیه مربوطه اصلا دروغ است و حرفش را هم نزن و فوری کات می‏کنیم و می‏بندیم و می‏گذاریم کنار این برای چیست؟ این ناشی از خودِ اصل مسئله ای است که در خارج است یا برمی‏گردد به یک چیزهای دیگر؟ چون هر دو مطلب یکی است پس مربوط به خارج نیست، مسئله یکی است، منتهی در دو ظرف گفته شده، در دو مورد متفاوت این قضیه گفته شده، در آنجا حمل می‏کنیم بر اینکه راست‏ است و بعد رویش عکس العمل نشان می‏دهیم و در اینجا می‏گوییم مثلا فرض بکنید که خلاف است و انجام نمی‏دهیم.

______________________________

(۱) ۱- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: امور همه در گرو وقت خود هستند. بحار الانوار، دارالکتب الاسلامیه، ج ۷۷، ص ۱۶۵، ح ۲

این حالت حالتی است که امام علیه‏السّلام می‏فرمایند باید این مسئله را به حساب بیاورید، تمام این سه فقره‏ای که امام علیه‏السّلام نقل می‏کنند ریشه و اصلش به این مسئله برمی‏گردد که به خودت بنگر، هم در قضیه اول، اگر کسی بگوید که فرض بکنید که یک حرف اگر بزنی ده تا جوابت می‏دهم! هیچ کاری نداشته باش که این چه گفته، به خودت نگاه کن که خودت در اینجا، در نفست چه موضوعی داری، چه مسئله‏ای داری؟ چقدر این به تو می‏خورد؟ چقدر این به تو مربوط می‏شود؟ این هیچی مربوط نمی‏شود اصلا و ابداً، آنچه که مربوط می‏شود به این عبا مربوط می‏شود، همین، همین عبای قهوه‏ای که دارید می‏بینید، به اینجا (خود انسان) هیچی ربطی ندارد، حتی به قبا هم نبود وگرنه اگر این را هم می‏گفتند می‏گفتم نه همین پشم رویش، اصلا، بعد به رنگ این بخورد حتی، نه حتی به خودش هم نمی‏خورد.

مطالبی را که به انسان می‏گویند نسبت می‏دهند، خیلی خیلی بخواهد نفوذ داشته باشد خیلی بخواهد نمی دانم تاثیر داشته باشد، می‏خورد به این عبا، حتی به قبا … مرحوم آقا می‏فرمودند این حرفهایی که فلانی زده فقط به این عبا و قبا خورده، من می‏گویم نه آقا فقط به عبا خورده به قبا هم نمی‏خورد. اینقدر یعنی ارزشی ندارد که حتی بیاید نفوذ به قبا بکند، اگر خیلی ارزش داشته باشد …، وقتی اینطور است پس من چرا تحت تاثیر قرار بگیرم؟ چرا من به هم بریزم؟ چرا من ناراحت بشوم؟ این قبا خودش همه چیز را تحمل می‏کند و قابلیت این را دارد که هر کسی هر چیزی می‏گوید می‏آید می‏خورد به این و نفوذ دیگر نمی‏کند.

امام دارند به ما اینطور یاد می‏دهند، می‏گویند نگذار از عبایت عبور بکند و به قبایت بخورد و بعد به پیراهن داخل و بعد به استخوان و گوشت و برود داخل و برود به ذهنت و به نفست، هی برود، بابا جلویش را بگیر، خودت داری هُلش می‏دهی آن تو، این می‏تواند در همین ابتدا بایستد، می‏تواند در همین ابتدا توقف کند، تو دیگر نیایی فرو کنی. مثل آمپول اینقدری! که فرض بکنید می‏توانی یک سانتش را در عضله فرو کنی یا می‏توانی تا ده سانت … خودت بابا داری فرو می‏کنی، خب با یک سانت هم کار برمی‏آید و درست می‏شود، تو دیگر فشار نده، خودت داری این حرف را هی به خودت تحمیل می‏کنی و خودت داری تاثیر سوء را بر خودت ایجاد می‏کنی، آن یک حرفی فقط از دهانش درآمد تمام شد، یک حرفی فقط از قلمش سر زد تمام شد، دیگر بقیه اش با تو است، این دیگر بقیه اش به خودت مربوط است، امام می‏فرماید او اشتباه کرده یا نکرده، به او چه کار داری؟ او خودش می‏داند و خدای خودش، خودش می‏داند و تکلیف خودش، خودش می‏داند و تفکر خودش، خودش می‏داند و ظرفیت خودش، بقیه چی؟ حالا که این رفت در گوش حالا شما بلند می‏شوی رویش چه کار می‏کنی؟ مانور می‏دهی، چرا دیگر مانور می‏دهی؟ این دیگر مانور مربوط به او نیست، این مربوط به شماست، دیگر مانور دادن ندارد، لذا قشنگ بزن به عبا و شب هم راحت سرت را بگذار روی متکا و دِ بخواب و خُرّ و پفت برود به هوا، انگار نه انگار حرفی شنیدی و انگار نه انگار حرفی به گوشت رسیده، بگیر بخواب، خواب هفت پریان و چه می‏دانم هفت پادشاه و هفت پریان هم ببین و بعدهم بلند شو و خلاصه به تهجد و مسائل دیگر بپرداز.

اما اگر آمدی این مطلب را در ذهنت بردی شب موقع خوابیدن رویش مانور دادی: این چه می‏شود؟ آن چه می‏شود؟ این کجا می‏رود؟ فردا صبر کن چی کار بکنم! حسابش را برسم! به فلانی بگویم! به آن بگویم! سمینار بدهم! کنفرانس بدهم! چکار بکنم! بابا اصلا همه را خراب کردی، ریختی همه را به هم، همه را از بین بردی آقا! پس سلوکت چی شد؟ پس راهت چی شد؟ پس نفست چی شد؟ پس مراقبه ات چی؟ کشک و پشم و … اینها که همه می‏گفتند چی شد؟ این مراقبه‏هایی که بزرگان می‏گفتند اینها برای همین موقع است، وگرنه آدم در همین زندگی عادی نه چیزی بشنود، نه چیزی ببیند، مراقبه از چه می‏خواهد بکند؟ مراقبه ندارد دیگر، این که می‏گویند مراقبه برای اینجاست، اینجا بیا به کار ببر، اینجا بیا ازش استفاده کن، اینجا بیا تا از این رد شوی، از این پل بیایی رد شوی، از این مسئله عبور کنی، توجه می‏کنید؟ و از اینجا بگذری، نفست را کنار نگهداری.

لذا امام می‏فرمایند اگر طرف می‏گوید اگر یک حرف بزنی ده تا می‏شنوی فوراً بزن به لباس خودت این را که آقاجان هیچ ناراحت نباش اگر تو ده تا، حالا حضرت گفتند ده تا وگرنه صد تا، هزار تا حالا هر چی، منظور این است که مبنا این است اگر هزار تا هم بگویی همین هزار تا به عبای من خورده، من کاری بهت ندارم، من کاری به تو ندارم، من کاری به تو ندارم.

تو بر اساس توهمات و تخیلات خودت این مطلب را گفتی و من که خودم را در تحت توهمات و تخیلات تو پایین نمی‏آورم، اگر بیاورم پایین باخته ام، من از توهمات و تخیلات می‏خواهم خودم را بالا بکشم، خب این که همان شد. میخواهم خودم را به کلیت برسانم، خودم را به عقلانیت برسانم، اگر قرار بشود … چون این چیزی که تو می‏گویی خب بر اساس توهمات است، خب این که مشخص است، این که در آن شکی نیست، تو براساس عقلانیت که نیامدی این حرف را بزنی، خیال بوده و براساس شنیده‏های این و آن، آمدی برای ما یک چیزی بار کردی خیلی خب ممنون، خب حالا این باری که کردی اگر قرار شد من هم بیایم جواب تو را بدهم خب پس من هم آمدم براساس همان توهمات و همان تخیلات به همان مقابل و به همان میزان آمدم پایین و از آن انسانیت به حیوانیت سقوط کردم، سقوط کردم به حیوانیت. پس بنابراین من هیچ وقت نمی‏خواهم خودم را ساقط کنم، من هیچ وقت نمی‏خواهم خودم را پایین بیاورم، من باید حرکت کنم، من باید عبور کنم، من باید از جزئیت رد بشوم، من باید به کلیت برسم، من باید از این حرفها دربیایم خب کی باید دربیایم؟ کی باید دربیایم؟ خیلی عجیب است ها، واقعا از ابتدای این حدیث شریف عنوان همه اش این در ذهن من بود که کی به این فقره می‏رسیم تا روش و شیوه بزرگان را و مسیر بزرگان را تا آنجایی که در تحت علم قاصر ما هست، در ارتباط با آنها برای رفقا و برای دوستان عرض کنیم، که اصلا آنها چطور بودند و در چه وضعی بودند.

یک وقت خدمت مرحوم آقای حداد رضوان الله علیه نشسته بودیم، در یکی از شبهای محرم، همان سالی که مشرف شدیم به اعتاب مقدسه در خدمت مرحوم آقا و اخوی مکرم. در آنجا اصلا صحبت‏های آنها در یک عالم دیگری بود، در یک فضای دیگری بود، آنجا یک نفر گفت که فلان شخص یک همچنین مسئله‏ای را گفته مثلا اینها عمر افراد و اینهایی که دور و برشان هستند و مرتبط هستند را ضایع می‏کنند و تضییع می‏کنند و چیزی دست آنها نمی‏دهند و بعد هم به این مطالب سرشان را گرم می‏کنند و خلاصه ماحصلی برای آنها پیدا نمی‏شود. اصلا ایشان در آن [حال‏] گفتند آقا اصلا این حرفها برای چیست؟ این حرفها را چرا شما می‏زنی که ما را بخواهی …، بگذار حرفمان را بزنیم، صحبت‏مان را بگذار بکنیم، اصلا برای چه شما یک همچنین مطلبی را مطرح کردید؟ یعنی اصلا واقعا نظرشان این بود که حیف نیست یک همچنین فضایی که ما الان در آن قرار داریم و رفقایی که الان دور و برمان هستند و با آنها مرتبط هستیم، یعنی حتی همین جا، در همین مجلس، و ذهن‏ها رفته همه به یک سمت، روح‏ها و نفس‏ها همه رفته به آن عالم معنا و عالم بهجت و عالم مستی، یک دفعه شما می‏آیی یک چیزی را اصلا مطرح می‏کنی و ما را می‏کشی پایین، اصلا بیا در جزئیت. حالا درست هم باشد، اصلا گفتن دارد؟ توجه می‏کنید؟ یعنی اصلا سالک نباید خودش را در این فضاها گیر بیندازد و متوقف کند، باید بگذرد، از این مسائل باید رد شود و نگذارد در وهله اول که اصلا به گوشش برسد. برای چه؟ خیلی از اوقات شده که گاهی وقتی که بعضی از دوستان می‏آیند … می‏گویم آقا حالت خوب است؟ دیشب کی خوابیدی؟ چی خوردی؟ شامت چی بود؟ اصلا نمی‏گذارم حرف بزند. می‏گویم آقا برو، آقا چه می‏خواهی بگویی؟ اصلا آدم باید بیاید فکرش را و ذهنش را در این به اصطلاح مطالب بیاورد؟

و این مسئله، خیلی مسئله مهمی است، البته خب این مطالب زیاد است انشالله هر وقت خداوند توفیق داد در جلسات آتی راجع به این مسائل صحبت می‏شود، ولی این نکته بسیار مهم، نکته اولی، که انسان باید بداند و این را همیشه در ذهن خودش داشته باشد به عنوان یک اصل کلی که مطالبی را که می‏شنود یا مطالبی را که می‏بیند احساس بکند بین او و بین این مطالب یک دیواری بنا نهاده اند و یک دیواری ساخته اند که هیچ ارتباطی … یعنی آنجایی که مربوط به اوست، حالا البته خب می‏رسیم به آنجایی که یک وقت مربوط به مسائل کلی است، مربوط به مسائل اعتقادی است، مربوط به مسائل دیگر است، حالا راجع به آن اگر توفیق پیدا کردیم صحبت می‏کنیم، ولی آنچه که به انسان می‏خورد، به انسان برمی‏گردد، حالا چه مطلبی را انسان گفته باشد، از نقطه نظر مطلب علمی، مطلب اخلاقی، بخواهد به او کسی ایراد بگیرد، این هم همین است. چون ایراد داریم تا ایراد، هر ایرادی یک جور است، یک ایرادش از همین قسم است، از همین پشم و از همین هوا و بادکنک و اینهاست، ولی خب یک ایراد، ایراد علمی است، ایراد علمی را خب انسان باید همیشه بپذیرد و به آن ترتیب‏ اثر باید بدهد، ولی یک وقتی تا همان خط اول را نگاه می‏کند می‏بیند این ایراد کشکی است، این یک جای دیگرش درد می‏کند! باید آن را بگذارد در آن وادی، در آن قضیه که بزند به عبا و نه اینکه تاثیر پیدا بکند، تاثر پیدا بکند، نه اینکه عکس العمل پیدا بکند، باید بگوید و بخندد.

اینهایی را که امام صادق می‏فرماید مربوط به این قسمت قضیه است، که سخن پیداست، گفتارش هویداست، رفتارش نمایان است، انسان قشنگ می‏فهمد این مطلب، این نوشته، این رفتار، از چه مسئله‏ای ناشی شده، از چه انگیزه‏ای برخاسته، از چه داعی این قضیه به وجود آمده. تا این را متوجه شد آن چرا که امام علیه‏السّلام به ما آموختند همان را بیاورد جلو: اگر ده تا بگویی یکی هم نمی‏شنوی، حالا برو صد تا بگو، برو وقتت را تلف کن، برو این طرف و آن طرف بگرد، برو با هر کسی می‏خواهی صحبت کن، برو با هر کسی می‏خواهی حرف بزن، برو هر کتابی را می‏خواهی ببین، برو هر نوشته و گفتاری را می‏خواهی نگاه کن، برو هر چه می‏خواهی جمع کن، ما که فهمیدیم چه خبر است.

اما حیف نیست که بیایید این طرف بروی، آن طرف بروی، از این بپرسی، از آن بپرسی، یک چیزی پیدا کنی، یک تاییدی پیدا کنی، سوراخ و سنبه و مته به خشخاش بگذاری، بلکه یک مسئله ای بکشی بیرون، یک قضیه‏ای، کاه را کوه بکنی … بابا به جای آن بیا حدیث عنوان را بخوان، حدیث عنوان این که راحت‏تر است، زودتر به مقصودت می‏رساند، زودتر به مطلوبت می‏رساند، زودتر به مسئله و حقیقت مسئله، انسان را نزدیک می‏کند، بیا به روش بزرگان نگاه کن.

وقتی که در خدمت مرحوم آقا بودیم آن اخوی مکرم محترم آقا سید محمد صادق آمد به ایشان گفت آقا فلان کس که در قم است راجع به شما (خیلی هم ناراحت بود، خب حرف ناصحیح و نامناسب و ناشایستی هم بود) فلان حرف را زده، ایشان غش غش و قاه قاه خندیدند: آقا از چی ناراحتی؟ این حرفها همه به این قبای ما (قبایشان آویزان بود، از جلسه برگشته بودند، جلسه عصر سه شنبه) می‏خورد، به من نمی‏خورد.

یعنی واقعا، یعنی واقعا ما در سیمای ایشان یک همچنین چیزی را می‏دیدیم. ایشان بخواهند ناراحت شوند …، بله خب انسان ناراحت می‏شود از اینکه چرا آن گرفتار است، از این ناراحت می‏شود چرا آن الان در این مسئله و در توهمات گیر کرده، بالاخره آن هم یک بشر است، آن هم یک انسان است، آن هم می‏تواند حرکت کند چرا خودش را سقوط داده؟ چرا در آنجا گیر افتاده؟ یک مربی الهی برای آن ناراحت می‏شود نه برای خودش، امام حسین برای آنها ناراحت بود: ای بیچاره‏ها، ای کسانی که در دنیا گرفتارید، من پسر پیغمبر، من امام شما، شما را می‏توانم به عرش برسانم، آمدید اینجا چه کار کنید؟ آمدید چه کار کنید؟ بیایید از من یک لباس بردارید ببرید، بابا بردار برو، آمدی خیمه ما اثاثیه ببری؟ سر یک گندم؟ سر یک کیسه گندم؟ سر هزار درهم؟ صد درهم؟ آمدی اینجا می‏خواهی مرا بکشی؟ بابا اگر قتل نفس جایز بود و خودکشی جایز بود من‏ زودتر از اینها خودکشی کرده بودم و از دست شما رفته بودم و منتظر شما نمی‏شدم، خودکشی اگر جایز بود، جداً ها … تا حالا دیگر رفته بودیم بابا می‏خواهی من را بکشی؟ خب بیا بابا، بیا زودتر بکش، خب بیا دیگر.

من آمدم شما را نجات بدهم من آمدم شما را از اینجا که هستید به خدا برسانم، هر کدام شماها، هر کدام شما را یک سلمان بکنم، هر کدامتان را یک مقداد بکنم، از من امام حسین برمی‏آید، از من پسر پیغمبر برمی‏آید، که تو عمرسعد را سلمان فارسی بکنم، چرا اینجا گیر افتادی؟ چرا در اینجا ماندی؟ بیچاره، تو خیلی می‏توانی بالا بروی، تو خیلی می‏توانی اوج بگیری، نمی‏توانی؟ پس من نمی‏توانم اگر تو بگویی که من نمی‏توانم غلط است. تو می‏توانی، بیا دستت را بده آن وقت ببین من پسر پیغمبر می‏توانم تو را ببرم یا نمی‏توانم، اگر نتوانستم بیا دامن رسول خدا را روز قیامت بگیر. این صحبت‏هایی که امام حسین با عمرسعد می‏کرد برای چه بود؟ برای همین بود دیگر که بگوید بدبخت، بیچاره، لشکر برای چه آوردی؟ برای اینکه من را بکشی؟ ما زودتر از اینها رفتیم، ما در این دنیا به عذاب زندگی کردیم، هر روز ما در این دنیا برای ما یک عذاب است، تو دنبال چه اصلا آمدی؟ دنبال چه مطالبی آمدی؟ دنبال چه حرفی و دنبال چه کاری آمدی؟ مگر من مثل تو هستم؟ مگر من مثل اینها هستم؟ مگر من جان دوست هستم؟ مگر من آدمی هستم که بخواهم به دنبال دنیا باشم؟ هر یک روز دنیا برای ما یک عذاب است، در این دنیا زیادی داریم زندگی می‏کنیم، این دو روز هم که هستیم به خاطر شماها هستیم، این دو روز را به خاطر شماها، به خاطر حرف زدن با شماها، به خاطر نشان دادن راه، به خاطر دستگیری، به خاطر اینکه کاری از دست ما بیاید برای شما انجام بدهیم، آن وقت شما می‏خواهی لشکر سی هزار نفره بیاوری که ما را از بین ببری؟ این قضیه خنده‏دار نیست؟ توجه می‏کنید؟

امام حسین این است ها، امام حسین می‏تواند همه افرادی که آن سی هزار نفر هستند همه را بکند مقداد، همه را بکند اویس، همه، امام یعنی همین، امام یعنی کسی که دست می‏گیرد و می‏برد به آن بالاترین نقطه، منتهی دستت را بده، دستت را بده، نفست را تسلیم بکن، پا جلو بگذار اگر نبرد روز قیامت بگو آمدیم نشد، آمدیم نرفتیم، توجه می‏فرمایید؟

خب مطلب زیاد است و دیگر انشالله مجال برای فرصت‏های آینده، از خداوند می‏خواهیم که ما را به این مطالب و به این مفاهیم و به این معانی که بزرگان فرمودند، امام فرمودند، ما را متحقق کند و احساس بکنیم در این قضیه موفق بودیم، نه اینکه وقتی که اینور بشود، آنور بشود، بالا و پایین بشود، بگوییم ا! پس معلوم می‏شود اینطور نبوده. خب این ا را از اول بگوییم، از اول دقت بیشتری داشته باشیم، از اول نسبت به مسائل این طرف و آن طرف … بزرگان برای همین آمدند دیگر، برای همین آمدند، مطالب را برای همین در اختیار گذاشتند، مطالب را برای همین در این روح مجرد نوشتند، همین بوده که ما امشب شب شنبه، شب اول ربیع الثانی سنه ۱۴۳۸ بیاییم با دوستان از این مطالب بنشینیم بگوییم، اینها برای امشب ما گفتند، جداً می‏گویم، برای خود من، من وقتی که … شما باور نمی‏کنید، جداً من وقتی که مطالب آقا را می‏خوانم والله قسم احساس‏ می‏کنم این برای همین الان من است، برای همین الان، خب پس به آنها عمل کنم، این پدر ما با آن کبدش و با آن قلبش پس برای کی نوشته؟ با آن چشمش، به ایشان می‏گفتم آقا شما یک خرده از کارتان کم کنید، (وقتی که چشمشان عارضه پیدا کرده بود) گفتند آقا سید محسن از یک خط آنچه که نوشته‏ام نمی‏گذرم (با یک حال انشاء) از یک خط آنچه که گفته‏ام نمی‏گذرم، اگر چه تمام بدنم را زیر ساطور خُرد کنند! خب اینها که وقتی با این حال و با این موقعیت و با این وضعیت این مطالب را می‏گویند، خب پس اینها را گفتند، مطالب را در اختیار ما گذاشتند. انشالله از خدا هم بخواهیم که خداوند توفیق عمل و پایداری و حرکت در مسیر این اولیاء الهی را نصیب ما بفرماید.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

 

 

 

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن