کتاب مهرتابناک ج۱: مواعظ و دیدگاههای مرحوم قاضی رضوان الله علیه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۸۱ | بازگشت به فهرست
دیدگاه اولیای الَهی نسبت به فقه و احکام شرعی
در مکتب بزرگان دیدگاهی که نسبت به احکام و تکالیف إعمال میشود، دیدگاه عالم معنا و عالم غیب و عالم نور و عالم بهاء و عالم بهجت است؛ و بر این اساس احکام شکل میگیرد.
مرحوم قاضی میفرماید: «در هر جای از منزل نماز نخوانید، جایی را انتخاب کنید که از همه جا ساکتتر باشد. اطاقی را انتخاب کنید که احساس کنید حالتان در آن بهتر از بقیّه است. اگر در این اطاق نماز میخوانید و میبینید آن حال را ندارید، این اطاق را عوض کنید و جای دیگری بروید؛ میبینید آنجا حال ندارید، بروید جای دیگر. از نماز در جای وسیع که همه چیز در جلوی چشم انسان است، پرهیز کنید، سعی کنید که امور جانبی شما را از حالت توجّه باز ندارد.»
مرحوم قاضی هم فقیه و مجتهد و عالم بود، ایشان هم همین درسهای رایج حوزه و همین کتابها را خوانده بود؛ پس چرا ما این سخنان را در راه و روش دیگران نمییابیم؟!
دلیلش این است که دیدگاه مرحوم قاضی نسبت به احکام، دیدگاه عالم غیب است؛ دیدگاه ما نسبت به احکام، دیدگاه مادی است، صرف انجام ظاهری تکالیف است، دیدگاه رُباتی است؛ یعنی انجام بده و برو، همینکه سه رکعت خواندی، وضویت هم درست بود، رو به قبله هم ایستاده بودی، تکلیفت را انجام دادی! حالا تلویزیون هم روشن باشد اشکالی ندارد، آن دارد اخبارش را میگوید! شما ﴿ْ وَ لاَ الضَّالِّین﴾ و ﴿إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعین﴾ را درست بگو، دیگر به بقیّۀ چیزها کاری نداشته باش؛ انشاءالله آن دنیا هم که خدا نعمات خود را برای شما آماده کرده است!
این دیدگاه میشود دیدگاه مادی. مراد مادیگرایی اصطلاحی و الحاد نیست؛ بلکه توجّه، توجّه به عالم غیب نیست؛ التفات، التفات آن سویه نیست، این سویه است؛ رعایت، رعایت مادی است.[۱]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۸۲ | بازگشت به فهرست
ارتباط وثیق فقه حقیقی و شرع واقعی با مسائل فلسفی و عرفانی
اگر فردی نسبت به مسائل فقهی خیلی مسلّط باشد، احکام را بداند، مراجع و مدارج مسائل را تشخیص دهد، اقوال فقهاء را خوب بررسی کرده باشد، سیر تاریخ فقهی را اطّلاع داشته باشد که در تاریخ فقه چه اطواری بر این مسأله گذشته و چه فتوایی نسبت به آن نقضاً و ابراماً، نفیاً و اثباتاً داده شده، قائلین به آن را از فقها و علما کاملاً مطّلع باشد؛ امّا هر قدر هم متضلّع باشد، نسبت به مسائل فلسفی و حکمی جاهل است و نمیتواند نسبت به آنها اظهار نظر کند! زیرا مسائل فلسفی و حکمی یک قاعده و قانون خاصّ خود دارد، و مسائل فقهی هم قاعده و قانون خاصّ به خود را دارد.
گرچه فقه حقیقی و شرع واقعی قطعاً ارتباط وثیقی با مسائل فلسفی و عرفانی دارد! امّا نه این فقه اصطلاحی امروزی؛ بلکه آن فقهی که دارای ذخیرۀ ارزشمند فلسفه و حکمت است، مانند مرحوم علاّمه طباطبایی، مرحوم قاضی، مرحوم علاّمه طهرانی، ملاّ حسینقلی همدانی و سایر اولیای الهی؛ استنباط آنها با استنباط افرادی که نسبت به مسائل فلسفی و حکمی یا تفسیری اطّلاع ندارند، خیلی تفاوت دارد؛ بینش آنها نسبت به مسائل اسلامی و نگرش آنها نسبت به مبانی و کلّیات فقهی و مدارج و ملاکات، کاملاً متمایز و متفاوت است.
این یک مسألۀ بسیار بدیهی و واضح است؛ بنابراین کسی که نسبت به مسائل و احکام فقهی خبرویّت و تضلّع دارد، اگر پنجاه سال هم کنار یک حکیم و فیلسوف بنشیند، نمیتواند نسبت به مسائل فلسفی اطّلاع پیدا کند، قاعدۀ علیّت را نمیفهمد، قوّه و فعل را نمیتواند درک کند، اصالت الوجود و ماهیّت را نمیتواند بفهمد، وحدت وجود را نمیتواند درک کند![۲]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۸۳ | بازگشت به فهرست
مرحوم قاضی: «نعمَ الرّجُلُ أن یکونَ فقیهًا صوفیًّا!»
روزی در مجلسی عظیم که بسیاری از مراجع و علمای فقه و حدیث از جمله مرحوم آیه الله آقا سیّد أبوالحسن اصفهانی و آقا ضیاءالدّین عراقی و غیرهما بودند و کلام در میانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضی با صدای بلند به طوری که همه بشنوند فرمود:
«نعمَ الرّجُلُ أن یکونَ فقیهًا صوفیًّا!»
و این [کلام] مانند یک ضربالمثل، از کلمات مرحوم قاضی بهجای ماند. فقیه یعنی عالم به شریعت و احکام، و صوفی یعنی عالم به راههای نفس امّاره و طریق جلوگیری از دامهای شیطان و مبارز و مجاهد با مشتهیات نفسانی برای رضای خاطر ربِّ محمود و پروردگار منّانِ ذوالطَّول و الإحسان.[۳]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص۲۸۴ | بازگشت به فهرست
مرحوم قاضی نماز مغرب را به مجرّد استتار قرص خورشید میخواندند
مرحوم قاضی نماز مغرب را در اوّل غروب آفتاب یعنی به مجرّد استتار قرص خورشید، طبق نظر و فتوای خودشان به جماعت میخواندند.[۴]
علاّمه طباطبایی میفرمودند:
«مرحوم قاضی از مجتهدین عظام بود، ولی مقیّد بودند که در منزل خود درس بگویند؛ و دورههایی از فقه درس دادهاند. و نماز جماعت را نیز برای شاگردان خود در منزل اقامه مینمودهاند، و نماز ایشان بسیار با طمأنینه بود و طول میکشید. و پس از نماز مغرب که در اوّل استتار شمس تحت الاُفق اقامه میکردند، تا وقت عشاء به تعقیبات مغرب میپرداختند، و قدری طول میکشید.
در ماه مبارک رمضان شاگردان برای ادراک نماز مغرب به جماعت ایشان میرفتند؛ و چون بعضی تا ذهاب حُمرۀ مشرقیّه از سَمت الرّأس مبادرت به نماز نمیکردند، لذا از ایشان تقاضا میکردند که قدری صبر کنند؛ و ایشان هم صبر میکردند، ولی سماور روشن بود و مرحوم قاضی به مجرّد استتار قرص، افطار میکردهاند.
در دهۀ اوّل و دوّم ماه رمضان، مجالس تعلیم و انس در شبها بود؛ در حدود چهار ساعت از شب گذشته شاگردان به محضر ایشان میرفتند و دو ساعت مجلس طول میکشید. ولی در دهۀ سوّم، مجلس تعطیل بود و مرحوم قاضی دیگر تا آخر ماه رمضان دیده نمیشدند؛ و هرچه شاگردان به دنبال ایشان میگشتند، در نجف، در مسجد کوفه، در مسجد سهله، و یا در کربلا، ابداً اثری از ایشان نبود. و این رویّۀ مرحوم قاضی در همه سال بود تا زمان رحلت.»[۵]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۸۵ | بازگشت به فهرست
لزوم اطاعت از استاد عارف کامل حتّی در امور شرعیّه
روزی در خدمت مرحوم والد (علاّمه طهرانی) ـ قدّس الله سرّه ـ به حضور مرحوم علاّمه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ در مشهد مقدّس رضوی علیه و علی آبائه ألف صلاه و تحیّه مشرّف شدیم. مجلس خصوصی بود و شخص دیگری حضور نداشت. صحبت از کیفیّت اطاعت و انقیاد شاگرد از استاد سلوکی و اخلاقی خود بود. مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ در مقام اثبات و تأکید این نکته بودند که سالک وقتی دست ارادت و تسلیم به استاد کامل و عارف واصل میدهد، یعنی تمام افکار و مبانی اعتقادی و عملی خود را به او تفویض نموده و از ابتداء و صفر میخواهد رأی او و نظر او و دستور او را جایگزین مطالب گذشتۀ خود بنماید، و هیچ رأی و نظری را بر خلاف نظر و اعتقاد استاد خود به حساب نیاورد و آن را مصاب نداند، و کلام او را عین حقّ و متن واقع بشمرد و غیر او را مردود و غیر قابل اعتماد بداند؛ بر این اساس حکایتی را مطرح کردند:
«شنیده شده است که در زمان مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ هنگام نماز مغرب، شاگردان ایشان در منزل ایشان اجتماع میکردند (چون در ماه رمضان بنای ایشان بر این بوده است که نماز مغرب و عشاء را به اتّفاق شاگردان و ارادتمندان سلوکی خود برگزار میکردند) و چون مرحوم قاضی وقت نماز مغرب را فقط استتار قرص تحت الاُفق میدانستند، همان وقت افطار میکردند و نماز هم میخواندند. ولی از آنجا که مرجع معروف در آنوقت مرحوم آیه الله آقا سیّد أبوالحسن اصفهانی بودند و ایشان احتیاطاً با تأخیر تا ذهاب حمرۀ مشرقیّه نماز را بجای نمیآوردند، و بسیاری از شاگردان مرحوم قاضی مقلّد مرحوم آقا سیّد أبوالحسن اصفهانی بودند؛ لذا از ایشان درخواست میکردند وقت نماز مغرب را تا ذهاب حمرۀ مشرقیّه به تأخیر اندازند تا آنها هم بتوانند به ایشان اقتداء کنند.
مرحوم قاضی که میدیدند مطلب به این شکل است اوّل افطاری خود را تناول میکردند، ولی به جهت استجابت تقاضای رفقا و تلامذه خود نماز مغرب را به تأخیر میانداختند و در اوّل وقت خود نمیخواندند! و این روش همینطور استمرار داشت.»
مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ از مرحوم علاّمه ـ قدّس سرّه ـ سؤال نمودند: «این عمل چه معنایی دارد؟! و چطور ممکن است فردی به شخصی همچو مرحوم قاضی به عنوان یک عارف کامل و خبیر و بصیر که خود معترف است به مراتب کمال و علم شهودی و غیر متعارف او، و خود او ایشان را بارها و بارها تجربه و امتحان نموده است، باز میآید و از فرد دیگری تقلید مینماید و حتّی از ایشان درخواست میکند که طبق فتوای خود عمل نکند و نماز خود را به تأخیر اندازد؟! این دو طرز تفکّر چگونه با هم جور در میآید؟!»
مرحوم علاّمه ـ رضوان الله علیه ـ پاسخ دادند: «این مطلب ایرادی ندارد، زیرا مرحوم آقا سیّد أبوالحسن اصفهانی مجتهد بودند و تقلید از مجتهد بلامانع است؛ و اگر فردی از شخصی تقلید نمود دیگر نمیشود در جزئیّات تخصیص و استثناء قائل شود و بعضی را از او و بعضی را سر خود از دیگری تقلید نماید، مگر اینکه اعلمیّت شخص ثالث برای او احراز شود.»
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۸۶ | بازگشت به فهرست
تقاضای غیر صحیح شاگردان مرحوم قاضی از ایشان در تأخیر انداختن نماز
مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ در اینجا سکوت کردند و چیزی نفرمودند.
اکنون این حقیر ناچیز که خوشهچین خرمن این بزرگواران بر طبق محدودیّت فهم و کمال نقص وجودی خویش است، معترف است که حقّ با مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بوده است، و پاسخ مرحوم علاّمه طباطبایی ـ قدّس الله سرّه ـ ناتمام است؛ زیرا:
اوّلاً: گرچه مرحوم آقا سیّد أبوالحسن مجتهد است و تقلید از او برای عوام ایراد و اشکالی ندارد، ولی شاگردان مرحوم قاضی که خود از فضلاء و اهل ادراک و بصیرت بودند میبایست این نکته را بفهمند که ملاک اعلمیّت در وجوب تقلید از مقلّد صرفاً تجمّع محفوظات و تدریس بیشتر و سنّ زیاده نیست؛ بلکه اعلمیّت عبارت از ملکه قدسی است که توسّط آن فرد میتواند حقیقت حکم الله را با اتّصال به مبدأ وحی و مرتبۀ تنزیل به دست آورد، که این مرتبه فوق مرتبۀ عدالت است و بزرگان از فقهاء و علمای ربّانی نسبت به این نکته هشدار دادهاند و آن را ملکهای مافوق تصوّرات بشری میدانند،[۶] و شخص با تأییدات ربّانی و اختصاصات سبحانی قادر است پا به این عرصه بگذارد و از این نعمت عظما بهرهمند گردد، و با این وصف است که مصداق حدیث والای حضرت صادق علیه السّلام واقع میشود که فرمود:
فأمّا مَن کانَ مِن الفقَهاء صائنًا لِنفْسِه حافِظًا لِدینِه مُخالِفًا علَی هَواهُ مُطیعًا لأمرِ مَولاه، فلِلعَوامِ أن یُقلِّدوه.[۷]
«و امّا هر فردی که از فقهاء دارای صیانت نفس و کفّ نفس بوده باشد و بتواند دین خود را از دسترس شیطان و نفس امّاره دور نگه دارد و مخالفت و ترک هواهای نفسانی را بکند و اوامر مولا را آنطور که باید و شاید اتیان نماید، در اینصورت بر عوام واجب است که از او تقلید نمایند.»
بر این اساس، ملاک وجوب تقلید از اعلم ـ که همان سعۀ بیشتر در تلقّی احکام الَهی است و اطّلاع مضاعف بر مبانی شرع ـ در این شخص متحقّق است نه در فرد دیگر، و مسلّم است در این مرحله شخصیّتی همچو عارف بیبدیل و عظیم الشّأن و استاد الکلّ فی الکلّ مرحوم آیه الله العظمی حاج سیّد علی قاضی ـ رضوان الله علیه ـ شخص منحصر به فرد و مصداق غیر قابل تردید این فقرات عالیه المضامین خواهند بود، و در مقام مقایسه با افراد و شخصیّتهای دیگر قیاس مع الفارق و خروج تخصّصی خواهد بود. و با این وصف چگونه ممکن است که اینان ایشان را رها کرده و از دیگری تقلید کرده باشند! این مسأله به طور مسلّم با اصول و مبانی موضوعه و مفروغه در تضادّ و تنافی صد در صد میباشد، و جای هیچگونه عذر و بهانهای نمیباشد.
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۸۸ | بازگشت به فهرست
مرحوم قاضی بر خلاف رضای الَهی تکلیفی انجام نداده است
و ثانیاً: بر فرض که تقلید از غیر ایشان با وجود حضور و حیات ایشان جایز باشد، آخر ای عزیز من در وقتی که استاد تو که دارد تو را به سمت حق رهبری میکند و از آتش دوزخ میرهاند و به سرمنزل معبود و حریم مقصود میرساند، آیا ممکن است خیر و صلاح و مَآل و عاقبت تو را ندیده بگیرد و تو را امر به نماز در وقت استتار قرص کند، در حالیکه خود او که مجتهد است میداند نماز در غیر وقت خواندن حرام و باطل است و موجب عقاب اخروی و قضای دنیوی است؛ آیا او اینها را نمیداند؟!!
اگر این فرد استاد است و کامل است و عارف است و به واقع بصیر است و صلاح هر فرد را مانند روز میبیند و مضارّ او را تشخیص میدهد، چطور صلاح او را در اینجا ندانست و او را امر به مسألۀ حرام نمود و از او تکلیفی بر خلاف رضای الَهی خواست؟! آیا او نمیداند که نماز قبل از وقت روح ندارد و نور ندارد و حیات ندارد؟! او که از تمام زوایای قلب شاگرد اطّلاع دارد و خبر میدهد و تمام افکار و نیّات آنان را همچو آفتاب برای آنها بر ملاء میسازد، از این مسأله بیاطّلاع است؟!
حالا ما کاری به اجتهاد و یا اعلمیّت این یا آن نداریم؛ صحبت ما در اینجا بر اساس کشف واقع است. صحبت در این است که آیا واقعاً مرحوم قاضی نماز مغرب را صرفاً بر اساس مطالعه و غور در ادلّه ظاهریّه بجای میآورد، بدون هیچگونه اطّلاع بر حاقّ واقع و نفسالأمر؟ اگر چنین باشد که واویلا است! و در اینصورت بین او و بقیّه که هیچ چیزی نمیدانند جز یک سری ادلّه و ترکیب و مزج آنها با یکدیگر، چه تفاوت است؟! دیگر نه از عالم بالا خبر دارند، نه از تغییر و تحوّلات در کیفیّت نزول و صعود ملائکه خبر دارند، و نه از تبدّل مشیّت حقّ در عالم تکوین که به موجب آن تبدّل در کیفیّت و کمّیت صلوات خمسه به وجود میآید؛ از تمام این احوال غیر از مرحوم قاضی کی خبر دارد؟!
روزی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
«یکی از رفقا و دوستان سلوکی ایشان که قبل از اذان صبح در حرم مطهّر حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام به عبادت و ذکر مشغول بوده است، قبل از اینکه صدای اذان صبح برخیزد به دوستان میگوید: ”نماز صبح شد، برخیزیم و نماز بخوانیم!“ آنها گفتند: ”هنوز اذان نگفتهاند.“ ایشان میگوید: ”وقت نماز شده است؛ زیرا من الآن دیدم ملائکۀ شب که موکّل بر اعمال بندگان هستند و عبادات آنها را بالا میبرند، آنها رفتند و بهجای آنها ملائکۀ روز آمدند و جای آنها را گرفتند؛ و از اینجا من فهمیدم که طلوع فجر صادق شده است.“»
طبیعی است که قطعاً سایر افراد اطّلاعی بر این مسائل ندارند و دستشان از این حقایق خالی است. حال آیا این مطلب از دیدگان نافذ و حقیقتبین مرحوم قاضی مخفی بوده است؟ اگر اینچنین بوده است، پس برای چه یک چنین فردی را به عنوان استاد سلوک و حرکت به سوی خدا برگزیدهاند؟! و دیگر فرق بین ایشان و سایر افراد در چه چیزی میباشد؟! اگر ایشان بر اساس مدرکات ظاهری عمل کنند و بر همان اساس به شاگردانشان دستور دهند و غیر از همین مبانی ظاهریّه و اعتقادات بدویّه چیز دیگری را ندانند، پس چرا این افراد به سراغ ایشان بروند؟! بروند نزد همان مرجع، که هم از او تقلید کنند و هم از دستورات دیگر و برنامههای دیگر او، و اختیار و ارادۀ خود را بدو تفویض نمایند!
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۸۹ | بازگشت به فهرست
فرق بین مرحوم قاضی و دیگران در اعلمیّتِ ظاهری نیست
فرق بین قاضی و دیگران در دروس علمی و کتب فقهی و تفسیری و رجالی نیست، و ملاک برتری و فضیلت در او اعلمیّت ظاهری در این علوم نیست؛ زیرا این اعلمیّت در هر عصری جبراً موجود است، و به قاعدۀ امکان اشرف بالأخره یک نفر در بین یک جماعت بر دیگران تفضیل دارد، و این که مسألۀ مهمّی نیست. حال یکی اندکی پایینتر و یکی اندکی بالاتر، این مطلب چندان تأثیری در کردار و اعمال مکلّفین به وجود نمیآورد. و این مسأله تا آنجا سهل و غیر قابل اهتمام است که بسیاری از فقهاء در وجوب تقلید از اعلم تشکیک کردهاند، و یا ملاک تقوا و ضبط و بصیرت در امور ظاهری را بر مسألۀ اعلمیّت ترجیح دادهاند. و تازه این مسأله به تشخیص خود مقلّد مربوط میشود، یک مقلّد فردی را اعلم تشخیص میدهد و فرد دیگر شخص دیگری را و فرد ثالث شخص ثالث و همینطور … تا جایی که امروزه مشاهده میکنیم دهها نفر هر کدام خود را نسبت به دیگری اعلم و تقلید از خود را ارجح و اولی بر تقلید از غیر میداند؛ در حالیکه در عالم واقع و متن نفسالأمر یکی از اینها بر دیگران ترجیح دارد. و همینطور مطلب رو به تنزّل میگذارد تا به آن فرد آخر برسد که او هم خود را از دیگران اعلم میداند!!
بر این اساس دیگر مسألۀ اعلمیّت و افضلیّتی اینچنین چه امتیازی محسوب میشود و چه ارزش مضاعف و غیر متعارف به وجود میآورد؟! اعلمیّتی که با دو سال تدریس اضافی حاصل شود و چند اصطلاح را بیشتر توضیح دهد و در بیان مطالب طلیق اللّسان و گویاتر باشد، آیا اعلمیّت است؟ تازه اگر اعلمیّت بر این امور استوار باشد، نه بر پایۀ اشاعات و تبلیغات و مجاری غیر علمی و غیر منطقی، که در آن صورت مسأله صورت دیگری پیدا خواهد نمود!
فرق بین مرحوم قاضی با دیگران فرق بین شخص بینا و بصیر است در شب تار و ظلمانی که در دست او چراغ قرار دارد و دقیقاً راه را از چاه بازمیشناسد و طریق مستقیم را از راههای انحرافی و خطرناک و مهالک تشخیص میدهد و خود و دیگران را به سلامت و صحّت به منزل مقصود میرساند، و بین شخص أعمیٰ و کور که با عصایی در دست میخواهد خود را از این مهالک و چاهها و درّهها و طوفان و صاعقه و گردبادها و گردابها نجات دهد، و با این وضع حرکت میکند و دیگران را به حرکت درمیآورد؛ و خدا میداند که نتیجۀ این قیام و اقدام به کجا خواهد رسید!
باری فرق بین حضرت قاضی با دیگران فرق بین خورشید با شب تار است، نه بین خورشید و ماه و یا بین ماه و ستارگان. قاضی میبیند و دیگران نمیبینند، قاضی لمس میکند و دیگران در تخیّل و وهم بسر میبرند، قاضی حقیقت را با جان خود مسّ و با قلب خود مشاهده میکند و دیگران تیری در شب تار میپرانند، قاضی به حق متحقّق گشته است و اصالت یافته است و بقیّه در اعتباریّات و تصوّرات منغمرند.
البتّه این مسأله به اینصورت نیست که در میان بزرگان افرادی یافت نشوند که خود را در مقام تهذیب و تزکیه قرار ندادهاند و تا حدّ وسع و همّت و توان، خود را به مرام و مقصد و غایت اولیای الَهی و عرفای بالله نزدیک نکرده باشند؛ این مطلب مربوط است به آن دسته از افراد که سهم خود را از تدریس و تدرّس و اشتغال به علوم اهل بیت علیهم السّلام صرفاً غایات و مقاصد ظاهریّه قرار دادهاند و عمر خود را مصروف این هدف ساختهاند و سرمایههای وجودی و خدادادی را به هدر دادهاند و تباه نمودهاند.
در اینصورت شاگردان حضرت قاضی چطور به این نکتۀ روشن و واضح توجّهی ننمودهاند و از ایشان تقاضای تأخیر نمودهاند؟!
ثالثاً: چطور یک شاگرد باید به خود اجازه دهد که از استادش تقاضای تأخیر در نماز را بکند و او را از پرداختن به عبادت و ذکر و مناجات با حضرت حقّ، به صرف توفیق ادراک جماعت با او مانع گردد؟! او چه حقّی دارد که استادش را از اقامه نماز در اوّل وقت ولو اینکه بر خلاف فتوای او و یا مقلَّدش باشد منع کند؟! اگر میخواهد با او در اوّل وقت نماز بخواند؛ و اگر نمیخواهد، نخواند و بگذارد استادش نماز خودش را بخواند، و او پس از گذشت مدّت زمانی در وقت دلخواه خود نماز را بخواند؛ تا به واسطه حُجب و حیا و شرم، استاد در محظور قرار نگیرد و نخواهد اجابت این فرد را ردّ کند، که در اینصورت نیز تبعاتی را به دنبال آورد؛ آیا این طرز عمل با استاد صحیح است؟!
این مطلب به نظر این حقیر کمال بیادبی و بیتربیتی نسبت به ساحت مقدّس ولیّ خدا تلقّی میشود، و خدا از این مسأله نخواهد گذشت.
ما خیال میکنیم با تقاضای تأخیر صلاه، ادراک فیض نماز جماعت را، آنهم به امامت یک ولیّ خدا، نمودهایم؛ ولی از این نکته غافلیم که آنچه را از سعادت و رشد و ادراک مطلب و ارتقاء فکر از دست دادهایم، هزارها برابر ثواب و اجری است که به واسطۀ اقتداء به یک ولیّ خدا بهدست آوردهایم! و این نکته از اسرار و رموز مسألۀ تربیت و تزکیه و سلوک است و باید سالکان راه خدا و پویندگان طریق فلاح و سعادت از آن غفلت نورزند و خدای ناکرده همچو گاو نُه من شیر ده، همه زحمات و مراقبههای خود را به یک خطا و لغزش باطل نسازند.
و ما خود در زمان حیات مرحوم حدّاد و حضرت والد ـ قدّس الله سرّهما ـ از این مسائل بسیار دیدهایم، که چگونه برخی از تلامذۀ مقدّسنمای خشک مغز و متحجّر از ایشان اینچنین تقاضاهایی را مینمودند و آنان را در محظور شرم و حیا قرار میدادند؛ و ما چقدر از این مسأله رنج میبردیم، و وقتی در مقام اقدام و اعتراض برمیآمدیم، از طرف مرحوم والد دعوت به سکوت و آرامش میشدیم و صرفنظر میکردیم.[۸]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۹۲ | بازگشت به فهرست
مجلس ذکر مرحوم قاضی بهترین مجلس در تمام عالم
روزی مرحوم قاضی در جلسهای خطاب به شاگردان خود فرمودند: «من در تمام دنیا گردش کردم و مانند این مجلس نیافتم!»
مرحوم قاضی راست و درست میگوید؛ زیرا آن هیمنه و إشراف و روح معنویتی که در جلسۀ مرحوم قاضی است، به آن رتبه و مقام و درجه در جای دیگری وجود ندارد. ممکن است مجالس خوب دیگری مانند روضه و هیأت و سینه زنی و مسجد و مجالس افراد خوبی هم باشند؛ امّا مجلسی که یک ولیّ الهی، ولیّ فانی باقی بأمرالله و بالله و فی الله، متصدّی آن باشد و ادارۀ تربیتی عدّهای را بر اساس رساندن و رسیدن به همان مبدائی که ما فوق آن مبدأ متصوّر نیست، به دست بگیرد، کجا پیدا میشود؟! مجالس و مطالب زیاد است؛ امّا بحث در چگونگی آنهاست. مطالبی که مطرح میشود از چه نفسی بیرون میآید و با چه انگیزههایی و با چه صفات و غرایزی ترکیب شده و بیان میشود؟![۹]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۹۳ | بازگشت به فهرست
خرده گرفتن مرحوم قاضی از علمایی که پیوسته به علوم ظاهری مشغول میباشند
[مرحوم قاضی] به علمایی که پیوسته به نوشتن کتب ظاهری و بحثهای بلاطائل و مفصّل اُصولِ فقه میپرداختند، و بالنّتیجه دستشان از معرفت تهی میماند، خرده میگرفت و در نزد شاگردان خود، این طریقه را تقبیح مینمود.[۱۰]
جناب محترم صدیق ارجمند آیه الله آقای حاج سیّد عزّالدّین زنجانی ـ دام عمره ـ در روز ۲۲ ربیع الثانی سال ۱۴۰۲ در ضمن مذاکرات از استاد گرامی حضرت علاّمه طباطبایی ـ طاب ثراه ـ که سه ماه و چهار روز از ارتحالشان میگذشت، فرمودند:
«مرحوم والد من آقای حاج سیّد محمود امام جمعه نقل کردند که: اوقاتی که من در نجف أشرف تحصیل میکردم، یک شب در خواب دیدم که سراسر یقۀ لباس من و جلوی یقه تا محلّ دگمههای قبای من مملوّ از شپش شده است. از خواب بیدار شدم، (مرحوم والد به قدری در نظافت اهتمام داشتند که از نقطۀ نظر نظافت و پاکی بدن و دندانها و لباس ضربالمثل بودند) و متحیّر بودم که تعبیر این رؤیا چیست؟ تا همان روز برای تعبیر این خواب به محضر مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ رسیدم، و تا آن روز خدمتشان نرسیده بودم. چون خواب را برای ایشان حکایت کردم، فرمودند:
”شما به علم اصول زیاد اشتغال دارید!“»[۱۱]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۹۴ | بازگشت به فهرست
انتقاد علمای اهل ظاهر از شیوه و سلوک اولیای الهی
روزی در همان زمان سابق مرحوم علاّمه طهرانی ـ رضوان الله علیه ـ در طهران با عدّهای از علمای نجف نشسته بودند. آنها آمده بودند تا راجع به مرحوم قاضی و حالات ایشان و بعضی از مسائل، اشکال و انتقاد مطرح کنند.
مرحوم علاّمه رو کردند به آنها و گفتند: «شما از یک همچنین فردی چه میگویید؟! آیا در راه و سلوک و مکتب ایشان ایرادی بود؟ شما نسبت به راه و مکتب و کیفیّت عمل او در آنجا یک ایراد بیان کنید! زیارت هر روزش قطع نمیشد، درسهایش قطع نمیشد، نماز و مراقبهاش به این کیفیّت بود. شما چه ایرادی نسبت به ایشان پیدا کردید که از او انتقاد میکنید؟!»
آنها گفتند که: «ما اهل درسیم، ایشان میگویند که باید نماز شب بخوانید، ذکر بگویید، ورد بگویید؛ امّا ما درس و مطالعه و شاگرد داریم، نماز شب و ذکر برای انسانهای بیکار است!»
ایشان گفتند: «مگر ذکر گفتن چقدر طول میکشد؟ ما داریم چه کسی را گول میزنیم؟! مگر ایشان هم مدرّس نبود و درس نمیداد و مطالعه نمیکرد؟!
شما از ساعت ده شب تا سۀ صبح، پنج ساعت مینشینید و قلیان میکشید و قهوه میخورید به حساب نمیآورید؛ ولی وقتی که ایشان میگوید نیم ساعت برای نماز شب بلند شوید، این مسأله شاقّ است؟! امّا آن پنج ساعت قلیان کشیدن برای آدمهای درسخوانی است که فردا باید پاسخ شاگردان را بدهند! خدا را هم میتوانیم گول بزنیم؟! ملائکهاش را هم میتوانیم گول بزنیم؟! یا نه، امام سجّاد علیه السّلام میفرماید: ”در کتاب زبور داوود نوشته شده است که: تا به چیزی که میدانی عمل نکنی، از چیزی که نمیدانی سؤال نکن.“
ما واقعاً به آنچه که میدانیم عمل میکنیم؟! که حالا به دنبال مطالب و مسائل دیگر میگردیم؟!»
این را میگویند یک زندگی منطقی و عقلانی. اگر انسان واقعاً بخواهد نگاه کند، از نظر عقلانی و منطقی نمیتوانیم بهتر از زندگی اولیای خدا، زندگی دیگری که بر پایۀ عقل و منطق است پیدا کنیم! امّا ما خود را در این دنیا فراموش کردهایم.[۱۲]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۹۵ | بازگشت به فهرست
شیخ احمد أحسائی خدا را پوچ و بدون اثر معرفی میکند
وصیّ مرحوم قاضی، مرحوم حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانی ـ أعلَی الله درجته ـ میفرمودند:
«یک روز به حضرت آقا (استاد قاضی) عرض کردم: در عقیدۀ شیخیّه چه اشکالی است؟! آنها هم اهل عبادتند و اهل ولایتند؛ به خصوص نسبت به امامان علیهم السّلام مانند خود ما بسیار اظهار محبّت و اخلاص میکنند، و فقهشان هم فقه شیعه است، و کتب أخبار را معتبر میدانند و به روایات ما عمل مینمایند؛ خلاصه هرچه میخواهیم بگردیم و اشکالی در آنها از جهت اخلاق و عمل پیدا کنیم نمییابیم!
مرحوم قاضی فرمودند: ”فردا شرح زیارت [جامعه کبیرۀ] شیخ احمد أحسائی را بیاور!“ من فردا شرح زیارت [جامعه کبیرۀ] او را خدمت آن مرحوم بردم.
فرمودند: ”بخوان!“ من قریب یکساعت از آن قرائت کردم.
فرمودند: ”بس است! حالا برای شما ظاهر شد که اشکال آنها در چیست؟! اشکال آنها درعقیدهشان میباشد. این شیخ در این کتاب میخواهد اثبات بکند که: ذات خدا دارای اسم و رسمی نیست؛ و آن مافوق اسماء و صفات اوست؛ و آنچه در عالم متحقّق میگردد، با اسماء و صفات تحقّق میپذیرد؛ و آنها مبدأ خلقت عالم و آدم و موثّر در تدبیر شئون این عالم میباشند در بقاء و ادامۀ حیات.
آن خدا اتّحادی با اسماء و صفات ندارد، و اینها مستقلاًّ کار میکنند. و عبادت انسان به سوی اسماء و صفات خداوند صورت میگیرد، نه به سوی ذات او که در وصف نمیآید و در وهم نمیگنجد. بنابراین، شیخ احسائی خدا را مفهومی پوچ و بدون اثر، خارج از اسماء و صفات میداند؛ و این عین شرک است.
امّا عارف میگوید: ذات خداوندِ بالاتر از توصیف و برتر از تخیّل و توهّم، سیطره و هیمنه بر اسماء و صفات دارد؛ و جمیع اسماء و صفات بدون حدود وجودی خودشان و بدون تعیّنات و تقیّدات، در ذات اقدس او موجود میباشند. و همۀ صفات و اسماء به ذات برمیگردد، و مقصود و مبدأ و منتها ذات است؛ غایه الأمر از راه اسماء و صفات. و ما در ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[۱۳] اشاره به همان ذات میکنیم، گرچه برای ما معلوم نباشد.“»[۱۴]و[۱۵]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۹۷ | بازگشت به فهرست
انتقاد مرحوم قاضی نسبت به جمیع علوم سرگرم کننده و بینتیجه و اتلاف کننده عمر
مرحوم آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانی میفرمودند:
«مرحوم قاضی نسبت به جمیع علوم سرگرم کننده و بینتیجه و اتلاف کنندۀ عمر سخت انتقاد مینمودند؛ و دو نفر از مشاهیر آن زمان را اسم میبردند که چگونه با این استعداد قوی و تعب و رنج مداوم، خود را به بحث و کتابت چه مسائلی مشغول کردهاند، و این لیاقت و پشتکار را در علوم حقیقیّه الهیّه صرف ننمودهاند؟!»[۱۶]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۹۸ | بازگشت به فهرست
مفید بودن اخترعات و اکتشافات اخیر برای اهل عرفان
و ایضاً [مرحوم قاضی] میفرمودند:
«این اختراعات و اکتشافات اخیره برای اهل عرفان است؛ زیرا آنانند که گل سرسبد جهان خلقت میباشند، و بقیّۀ مردم و بالأخصّ سازندگان آنها در حکم بهائم و همجٌ رَعاع هستند. این اختراعات را در اُمور شهویّه و دنیّه و فانیه مصرف میکنند، و از عالم حیات و هستی حقیقی متمتّع نمیگردند؛ امّا اولیای خدا از آنها در راه وصول به کمال، حدّ أکثر استفاده را مینمایند.
تمام رنج و زحمت فلان مخترع برای یک ساعت راحت یافتن و خلوت یک مرد الَهی با خدای خویشتن است. ما از این اختراعات، از قبیل سیّاره و کشتی بخار و طیّاره و أمثالها، در راه و روش و در هدف خود بهترین استفاده را مینماییم.»[۱۷]و[۱۸]
این علومی که برای بشر پیدا میشود، این علوم مظاهر اسماء کلّیۀ الهیّه است که این مظاهر اسماء کلّیه به این شکل در نفس بشر جا باز میکند. خود اصل این علم امری است مفید برای ترقّی بشر و برای رسیدن به نتیجه بهتر.
یک وقت مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ در مجلسشان نشسته بودند، یکی از شاگردانشان آمد و گفت که: آقا! اخیراً یک مادّهای آوردند ـ آن موقع قیر و نفت و اینها نبود ـ و با آن سطح خیابان را یک کاری میکنند که وقتی آب بریزیم، در زمین فرو نمیرود (منظور آسفالت بود). و یک وسایلی هست که بدون چهارپا روی این مواد حرکت میکند و راه میرود.
ایشان فرموده بودند: «اینها برای سالک خوب است.»
یعنی سالک برای رسیدن به امورش وقت و فرصت کم دارد، این وسایل موجب میشود که سالک بتواند بهتر از وقتش استفاده کند و بیشتر به مطالب مهمتر بپردازد.
به قول مرحوم آقا (علاّمه طهرانی)، میفرمودند:
«سابقاً افراد با شتر و اسب و الاغ و کجاوه به مشهد و زیارت امام رضا علیه السّلام میرفتند و چند ماه در راه بودند و چه بسا با خطراتی مواجه میشدند. حال این مدت زمان را انسان در بین راه باشد بهتر است یا در کنار امام رضا علیه السّلام؟ پس این وسایل امروزه برای سالک مفید است.»[۱۹]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۹۹ | بازگشت به فهرست
سخنی حکیمانه از مرحوم قاضی
[علاّمه انصاری لاهیجی] گفتند: «مرحوم قاضی میفرمود:
”مَن کانَ هَمُّهُ اللهَ، کَفاهُ اللهُ فی جَمیعِ هُمومِهِ.“[۲۰]»[۲۱]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۲۹۹ | بازگشت به فهرست
کیفیّت قیام حضرت مهدی علیه السّلام
حضرت علاّمه طباطبایی ـ مدّ ظلّه ـ در روز چهاردهم شهر شعبان ۱۴۰۱ فرمودند که: «در روایت است که چون حضرت قائم ظهور کنند، اوّل دعوت خود را از مکّه آغاز میکنند، بدین طریق که بین رکن و مقام، پشت به کعبه نموده و اعلان میفرمایند و از خواصّ آن حضرت سیصد و شصت نفر در حضور آن حضرت مجتمع میگردند؛ مرحوم استاد ما قاضی ـ رحمه الله ـ میفرمود که:
”در اینحال حضرت به آنها مطلبی میگویند که همۀ آنها در اقطار عالم متفرّق و منتشر میگردند؛ و چون همۀ آنها دارای طیّالأرض هستند تمام عالم را تفحّص میکنند و میفهمند که غیر از آن حضرت کسی دارای مقام ولایت مطلقۀ الهیه و مأمور به ظهور و قیام و حاوی همۀ گنجینههای اسرار الَهی و صاحب الأمر نیست؛ در اینحال همه به مکّه مراجعت میکنند و به آن حضرت تسلیم میشوند و بیعت مینمایند.“
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمود: ”من میدانم آن کلمهای را که حضرت به آنها میفرمایند و همه از دور آن حضرت متفرّق میشوند، چیست!“»
حضرت علاّمه طباطبایی فرمودند که: «من در روایت دیدهام که حضرت صادق علیه السّلام میفرمایند: ”من آن کلمه را میدانم.“»[۲۲]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۳۰۰ | بازگشت به فهرست
کلام مرحوم قاضی پیرامون دلالت شش آیۀ اوّل سورۀ طه بر طیّ الأرض
علاّمه طباطبایی فرمودند:
«برادر ما مرحوم آقا سیّد محمّد حسن الهی قاضی یک روز به وسیلۀ شاگردی که داشت، و او احضار ارواح مینمود ـ نه با آینه، و نه با میز سه گوش؛ بلکه دستی به چشم خود میکشید و فوراً احضار میکرد ـ از روح مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی ـ رضوان الله علیه ـ راجع به طیّ الأرض سؤال کرده بود.
مرحوم قاضی ـ رحمه الله علیه ـ جواب داده بودند که:
”طیّ الأرض شش آیه از اوّل سورۀ طه است.“»
﴿طه *ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى *إِلاَّ تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشى *تَنْزیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى *الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى *لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى *وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى *اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى *﴾[۲۳]
تلمیذ (علاّمه طهرانی): مراد از این آیات چیست؟ آیا مرحوم قاضی خواستهاند به طور رمز صحبت کنند؛ و مثلاً بگویند: طیّ الأرض با اتّصاف به صفات الهیّه حاصل میشود؟
علاّمه: «نه، برادر ما مردی باهوش و چیز فهم بود؛ و طوری مطلب را بیان میکرد، مثل آنکه دستورالعمل برای طیّ الأرض را خودش از این آیات فهمیده است.
و این آیات بسیار عجیب است، به خصوص آیۀ ﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى﴾؛ چون این آیه تمام اسماء را در وجود مقدّس حضرت حقّ جمع میکند، و مانند جامعیّت این آیه در قرآن کریم نداریم.»[۲۴]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۳۰۱ | بازگشت به فهرست
کیفیّت سیر قالیچۀ حضرت سلیمان در فضا
علاّمه طباطبایی فرمودند:
«برادر ما (مرحوم الهی) به وسیلۀ شاگردش از حضرت قاضی ـ رحمه الله علیه ـ سؤال کرده بود که آیا قالیچۀ حضرت سلیمان که حضرت روی آن مینشست و به مشرق و مغرب عالم میرفت، روی اسباب ظاهریّه و چیز ساخته شدهای بود یا از مُبدَعات الهیّه بود و هیچگونه با اسباب ظاهریّه ربطی نداشت؟
آن شاگرد چون از مرحوم قاضی ـ رحمه الله علیه ـ سؤال میکند، ایشان فرموده بودند: ”فعلاً چیزی در نظرم نمیآید، ولیکن یکی از موجوداتی که در زمان حضرت سلیمان بودند و در این کار تصدّی داشتند الآن زندهاند، میروم و از او میپرسم.“
در اینحال مرحوم قاضی روانه شدند و مقداری راه رفتند تا آنکه منظرۀ کوهی نمایان شد، چون به دامنۀ کوه رسیدند یک شَبَحی در وسط کوه که شباهت به انسان داشت دیده شد. مرحوم قاضی از آن شبح سؤال کرده و مقداری با هم گفتگو کردند که آن شاگرد از مکالماتشان هیچ نفهمید. ولی چون مرحوم قاضی برگشتند، گفتند:
”میگوید: از مبدعات الهیّه بوده و هیچگونه اسباب ظاهریّه در آن دخالتی نداشته است.“»[۲۵]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۳۰۲ | بازگشت به فهرست
استخراجات و رموز حروف و اعداد، نزد مرحوم قاضی
در باب اسرار حروف، بسیاری از علمای راستین مطالب شگفتآوری بیان فرمودهاند؛ و از آن استخراجات بدیعه و إخبار از غیب و اطّلاع بر ضمائر مینمایند. مرحوم قاضی در این فنّ سرآمد روزگار بودهاند، و آقازادۀ اکبرشان مرحوم سیّد مهدی قاضی ـ رحمه الله علیه ـ که اخیراً در بلدۀ طیّبۀ قم رحل اقامت افکندند و در آنجا هم به رحمت جاودانی پیوستند، در این علم استاد منحصر به فرد بودند.
ایشان در خطّ نسخ نیز استاد منحصر بود، و کتیبههای اطراف کفشداری حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام و مدرسۀ آیه الله بروجردی و غیرهما به خطّ ایشان است. پس از تبعید و اخراج از عراق و توطّن در قم، کراراً و مراراً حقیر (علاّمه طهرانی) خدمتشان رسیدهام و مراتب صفا برقرار بود. و خودشان از اکتشافات حروف و اسرار اعداد داستانهای شنیدنی داشتند؛ حتّی میفرمودند:
«خود من هم در این فنّ ابتکاراتی دارم، و از من بالاتر و عالمتر پدرم مرحوم قاضی بود؛ چرا که در بعضی از استخراجات بسیار مشکل که فرو میماندم و بالأخره با توسّلات به أمیرالمؤمنین علیه السّلام و ختومات موفّق به حلّ آن میشدم، چون به محضر پدرم شرفیاب میشدم و وی را از این اکتشاف و رمزِ حلّ آن میخواستم آگاه بنمایم، معلوم میشد که پدرم قبل از من به این مشکله رسیده است و قبل از من آن را حلّ کرده است.»
ایشان آماده بودند تا آنچه را که از این علوم دارند به حقیر تعلیم کنند، ولی حقیر برای خودم نفعی در آن ندیدم و لذا از قبول آن و صرف وقت در اینگونه امور امتناع کردم؛ زیرا هر چند که چه بسا علوم حقیقی و واقعی باشد، ولی صرف وقت کردن برای آن در صورتیکه برای انسان نه ضرورتی ایجاب میکند و نه مَحمِدَتی، صحیح نبود. صرف وقت در این امور جلوگیری از فراغت فکر و حال برای امور اهمّ از آن میکرد؛ و ما به قدری از معارف إلهیّه احتیاج داریم و هرچه در آن کار کنیم از قرآن و تفسیر قرآن و راه توحید حقّ متعال تازه به جایی نرسیدهایم، تا چه رسد وقت خود را صرف در امری بنماییم که اهمّ از آن بسیار موجود است و دست ما بدان نرسیده است.
قبل از تشرّف حقیر به نجف اشرف، پس از فوت مرحوم والد که مدّت قلیلی ناچار برای اصلاح و تنظیم امورشان مجبور بودم در طهران درنگ کنم، در نزد یکی از خویشاوندان سَببی، مرحوم آقا میرزا ابوتراب عرفان که حقّاً مردی دانشمند بود و در جفر و رمل خودش محقّق و صاحب تألیف بود و میگفت: «در جفر کتابی نوشتهام به قدر شرح لمعه»، قریب یک ماه علم رمل را خواندم و جزواتی هم نوشتم.
و آن مرحوم هم به قدری به حقیر علاقهمند شده بود که دست برنمیداشت، و چون اولاد ذکور نداشت، میخواست در آخر عمری علومش را به حقیر بیاموزد. ولی حقیر حسّ کردم که علاوه بر تضییع وقت، برای بنده ایجاد کدورت روحی مینمود. بنابراین آن درس را ترک نمودم، و هرچه زودتر امور را اصلاح و برای عتبه بوسی باب علم به نجف أشرف مشرّف شدم.[۲۶]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۳۰۴ | بازگشت به فهرست
سفید شدن موی سر دختر افندی از مشاهدۀ عذاب قبر مادر
حضرت استاد علاّمه طباطبایی ـ مُدّ ظلُّه العالی ـ نقل کردند از مرحوم آیه الحقّ، عارف عظیم الشَّأن، آقای حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله علیه ـ که میفرموده است:
«در نجف أشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای افندیها فوت کرد.[۲۷] این دختر در مرگ مادر بسیار ضجّه میکرد و جدّاً متألّم و ناراحت بود، و با تشییعکنندگان تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله کرد که تمام جمعیّت مشیّعین را منقلب نمود. تا وقتی که قبر را آماده کردند و خواستند مادر را در قبر گذارند. فریاد میزد که من از مادرم جدا نمیشوم؛ هرچه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد. دیدند اگر بخواهند اجباراً دختر را جدا کنند، بدون شکّ جان خواهد سپرد. بالأخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روی آن را از تختهای بپوشانند و سوراخی هم بگذارند تا دختر نمیرد، و هر وقت خواست از آن دریچه و سوراخ بیرون آید.
دختر در شب اوّل قبر، پهلوی مادر خوابید. فردا آمدند و سرپوش را برداشتند که ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفید شده است. گفتند: چرا اینطور شده است؟
گفت: هنگام شب، من که پهلوی مادرم خوابیده بودم، دیدم دو نفر از ملائکه آمدند و در دو طرف ایستادند و یک شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد.
آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب میداد؛ سؤال از توحید نمودند، جواب داد: خدای من واحد است. و سؤال از نبوّت کردند، جواب داد: پیغمبر من محمّد بن عبدالله است. سؤال کردند: امامت کیست؟
آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: ”لَستُ لَهُ بِإمامٍ؛ من امام او نیستم.“ در اینحال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش به آسمان زبانه میکشید. من از وحشت و دهشت این واقعه به این حال که میبینید درآمدهام.»
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمود: «چون تمام طائفۀ دختر، سنّی مذهب بودند و این واقعه طبق عقائد شیعه واقع شد، آن دختر شیعه شد و تمام طائفۀ او که از افندیها بودند همگی به برکت این دختر شیعه شدند.»[۲۸]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۳۰۵ | بازگشت به فهرست
استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد
یک روز مرحوم علاّمه طهرانی میفرمودند: «مرحوم آیه الله خویی ـ رحمه الله علیه ـ سابقاً پیش مرحوم قاضی رفت و آمد داشته است، و مسأله هم از اینجا شروع شد که: روزی حضرت آیه الله بهجت ـ سلّمه الله ـ (که ایشان فعلاً در قید حیات است و شاگرد مرحوم آقای خویی بودهاند) در مجلس بحث صحبت پیرامون این بوده که: آیا متکلم میتواند از یک کلام واحد، دو تعبیر و دو مفهوم را اراده کند، یا هر کلامی فقط یک معنا دارد؟ مثلاً فرض کنید که من به یک نفر میگویم: شما یک شیر بیاورید. حالا این شیر هم به شیر آب گفته میشود و هم به شیر خوردنی. در جایی که قرینه باشد، حرفی نیست؛ امّا اگر متکلم بخواهد هر دو معنا را اراده کند، آیا میتواند با یک عبارت این دو معنا را برساند یا نه؟ یعنی هم میخواهد به آن شخص بگوید: یک شیر بیاور و شیر مطبخ و یا دستشویی را که خراب است درست کن، و هم یک ظرف شیر یا یک شیشه شیر بیاور.
غالباً میگویند: نمیتواند، بلکه باید قرینهای بیاورد تا مرادش مشخص شود. آیه الله خویی هم طبق همین موضوع متداول و مبنای متعارف، استدلال کردند که شخص نمیتواند این دو مفهوم را از یک لفظ اراده کند.
آقای بهجت که با مرحوم قاضی ارتباط داشتند، شب در جلسه این مسأله را با مرحوم قاضی در میان میگذارند که امروز ما در مجلس یک همچنین قضیهای داشتیم و… .
مرحوم قاضی میفرمایند که: ”این مسأله نسبت به نفوس ضعیفه همینطور است؛ افرادی که نفس آنها ضعیف است و قدرت و احاطۀ بر نفس و مدرکات خودشان ندارند و نمیتوانند آن مدرکاتشان را در اختیار خودشان قرار بدهند، اینها طبعاً در مقام تلفّظ و خطاب و صحبت قادر نیستند دو معنا را در آنِ واحد و با هم و به لحاظ واحد در یک لفظ بیاورند. امّا آن نفوسی که قادر هستند بر اینکه نفس خود را در اختیار داشته باشند، میتوانند در آنِ واحد، نفس را در دو مفهوم به کار گیرند، بلکه در سه مفهوم یا چهار مفهوم و یا بیشتر میتوانند به کار گیرند.“
چون الفاظ مشترک داریم، چه در عربی و چه در لغات دیگر. در انگلیسی هم لفظ مشترک و الفاظی که دارای معنای مختلف باشند، بسیار زیاد است، و انسان باید مفهوم آن لفظ را از قرائن متوجه شود. البتّه این از نقاط ضعف یک لغت است؛ ولی در عربی فقط بعضی از لغات خاص است. لغتی از نقطۀ نظر فرهنگ غنیتر است که بتواند مفهومهای متعدّد را با الفاظ متعدّد بیان کند.
علی ایّ حال، ایشان فردا این مطلب را به آقای خویی نقل میکنند که: ”در این مسأله گاهی بحث را نسبت به همین نفوس ضعیفه مطرح میکنید که عموم افراد اینطور هستند، ما این را قبول داریم؛ امّا اینکه به عنوان اصل قضیه و یک پدیدۀ واقعی و کلّی مطرح کنید که اصلاً مستحیل و محال است، نمیپذیریم؛ زیرا اگر آن نفس، نفس قوی باشد، مطلب اینطور نیست و میتواند اراده کند.“
ایشان میگویند: ”این حرف از خودت نیست، این را از چه کسی و از کجا نقل و بیان میکنی؟“
ایشان میگویند که: ”ما این مطلب را از آقای قاضی شنیدیم.“
ایشان خیلی خوشوقت میشوند و از ایشان درخواست میکنند که: ”من میخواهم ایشان را ببینم. اگر میشود ما یک وقتی قرار میدهیم و ایشان بیایند در منزل ما تا ملاقاتی با ایشان داشته باشیم.“
آقای بهجت ـ حفظه الله ـ خدمت مرحوم قاضی میروند و میگویند که: ”آقای خویی طالب ملاقات با شما هستند و مشتاقند که شما را ببینند. ولی آقای خویی در بین صحبتشان گفتند:
من میخواهم ایشان را ببینم، ولی این حرفهایی که میزنند و مطالبی که هست، ما را مانع شده که توفیق زیارت ایشان را پیدا کنیم؛ بالأخره مطالبی که هست، تا حالا مانع بوده.“
مرحوم قاضی کلام بسیار متینی به آقای بهجت میگویند که: ”به ایشان بگو: اوّلاً رسم و دَیدَن علما و اهل تحقیق این نیست که مطلب را ندیده و نشنیده قضاوت کنند. شما میگویید ما راجع به شما حرفهایی شنیدیم؛ من که خودم حیّ و حاضر نشستم، پس چرا شما پشتسر ما این حرف را میزنی؟! اگر من مرده بودم، آن موقع هم نباید بگویی؛ بلکه باید از افرادی که مطّلع هستند و ارتباط دارند، تحقیق کنی. نباید بگویی ما حرفهایی شنیدیم و این حرفهایی که شنیدیم باعث میشود ما نتوانیم برویم؛ زیرا این بستن دریچۀ حق است بروی خود انسان! وقتی من هنوز نشستهام و در اینجا حضور دارم، بیا از خود من بشنو! این روش و دَیدَن بزرگانِ تحقیق نیست که به صرف شنیدن، خود را از یک حقّی محروم کنند و بازدارند.
ثانیاً اینکه من تا به حال درِ خانهام را به روی کسی نبستم که شما تقاضای ملاقات کرده باشید و اینجا پاسخ رد شنیده باشید. انسان باید تحقیق و تفحّص کند، دیگر هرچه به نظرش رسید، بالأخره انسان باید تحقیق را انجام بدهد؛ بعداً هرچه شد، شد.
و ثالثاً اگر ایشان با ما کار دارند، درِ منزل ما باز است. ما با ایشان کاری نداریم و ما مشکلی نداریم. اگر میخواهند، بسیار خوب بفرمایید، درِ منزل باز است، در بزنند و بفرمایند داخل!“
و علی ایّ حال، مرحوم آیه الله خویی به منزل مرحوم قاضی میروند و از ایشان بهرهمند میشوند. امّا علی ایّ حال این بهرهمندی و این نعمت الَهی ادامه نمییابد و ایشان بعد از مدّتی ترک میکنند.»[۲۹]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۳۰۸ | بازگشت به فهرست
مرحوم قاضی سورۀ حمد را با قرائت ﴿مَلِکِ یَومِ الدِّینِ﴾ میخواندند
حضرت استاد علاّمه (طباطبایی) ـ رضوان الله علیه ـ و استاد ایشان عارف بالله که قرنها زمان از آوردن مثل او عاجز بوده است، مرحوم آیه الله حاج میرزا علیّ قاضی ـ قدّس الله سرّه ـ نیز ﴿ملک یوم﴾ قرائت مینمودهاند[۳۰].[۳۱]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۳۰۹ | بازگشت به فهرست
تصحیح دو عبارت از زیارت عاشوراء
مرحوم قدّوسی میفرمود:
«علاّمه طباطبایی در ایّام محرّم و صفر زیارت عاشورایش ترک نمیشود، و به زیارت جامعه اهتمام دارد و معتقد است از معتمدترین نسخه استفاده کند.»
میفرمود: «من مقیّدم در زیارت عاشوراء، از نسخۀ مرحوم آیه الله قاضی (استاد علاّمه طباطبایی) استفاده کنم.
نسخۀ زیارت عاشورای مرحوم قاضی بدین صورت بوده که: در جملات ”فَأسألُ اللهَ الَّذی أکرَمَ مقامَکَ و أکرمَنی بِکَ أن یَرزُقَنی طَلَب ثارِک“، ”بِک“ را خط زده بودند و ”أکرَمَنی“ را، متصل کرده بودند به ”أن یرزقنی“؛ و نیز در جملۀ ”أن یرزُقنی طَلَب ثاری مع إمامٍ هدیً“، نسخۀ ”مع امامٍ مهدی“ را برگزیده بودند.»[۳۲]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۳۰۹ | بازگشت به فهرست
نظر مرحوم قاضی راجع به رسالۀ سیر و سلوک بحرالعلوم
[علاّمه طباطبایی میفرمودند]:
«استاد بزرگ ما آیه الحقّ مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله علیه ـ تمام این رساله را به طور قطع و یقین از مرحوم سیّد مهدی بحرالعلوم میدانستهاند.»
این حقیر (علاّمه طهرانی) روزى در خدمت استاد علاّمه طباطبایى ـ مُدّ ظِلُّه ـ عرض کردم: حقیر با وجودى که کتب اخلاق و سیر و سلوک و عرفان را بسیار مطالعه نمودهام، هیچ کتابى مانند این رساله جامع و شامل و متین و اصولى و مفید و روان و در عین حال مختصر و موجَز به طورى که مىتوان در جیب گذارد و در سفر و حضر از آن بهرهمند شد، نیافتم. ایشان از این سخن تعجّب کردند و فرمودند:
«این نظیر عبارتى است که من از مرحوم قاضى ـ رضوان الله علیه ـ شنیدم که ایشان میفرمودند:
”کتابى بدین پاکیزگى و پر مطلبى در عرفان نوشته نشده است!“»
حضرت آیه الله آقاى حاج شیخ عبّاس قوچانى که وصىّ مرحوم قاضى هستند، مىگویند:
«مرحوم قاضى به این رساله عنایت بسیار داشته، ولى کراراً مىفرموده است که من اجازۀ بجا آوردن اوراد و اذکارى را که در این رساله آورده است به کسى نمىدهم.»[۳۳]و[۳۴]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۳۱۱ | بازگشت به فهرست
عدم صحّت انتساب تفسیر منسوب به محییالدّین عربی
حضرت استاد گرامی ما، آیه الله علاّمه سیّد محمّد حسین طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
«مرحوم آیه الحقّ و سند العرفان، حاج میرزا علی قاضی ـ رضوان الله علیه ـ میگفتند که: ”این تفسیر متعلّق به ملاّ عبدالرّزاق قاسانی است؛ زیرا که عبارات و اصطلاحاتش بعینها عبارات و اصطلاحات اوست، و نسبتش به محییالدّین عربی غلط است.“» ـ انتهی.
و أنا (علاّمه طهرانی) أقول: در هر جا که در تفسیر روح البیان مطلبی از ملاّ عبدالرّزّاق کاشانی نقل میکند، بعینه عبارت آن، همان عبارت این تفسیر است. بنابراین گفتار مرحوم قاضی در غایت إتقان است، شاهد و از باب نمونه آنچه را که در روح البیان از کاشانی در تفسیر آیۀ: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْض﴾[۳۵] نقل کرده است، حرفاً به حرف با این تفسیر تفاوتی ندارد؛ فراجع[۳۶].[۳۷]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص۳۱۲ | بازگشت به فهرست
تلفظ صحیح دو کلمۀ عبری توسّط مرحوم قاضی
حضرت استاد علاّمه طباطبایی ـ مدَّ ظِلُّه ـ فرمودند که:
«مرحوم آیه الحقّ حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند که: ”این عبارت باید این طور تلفظّ شود: أهیَأ شر أهیَأ.“»
و علاّمه طباطبایی فرمودند که: «این دو کلمه عبری است و عربی آن ”یا حنّانُ یا مَنّان“ است.»[۳۸]و[۳۹]
کتاب مهرتابناک، ج۱، ص ۳۱۳ | بازگشت به فهرست
اهتمام مرحوم قاضی نسبت به انجیل برنابا و توصیۀ ایشان به خواندن آن
مرحوم قاضی، استاد علاّمه آیه الله طباطبایی ـ رضوان الله علیهما ـ بدین انجیل [برنابا] عنایت داشته است، و خواندن آن را به شاگردان سلوکی و عرفانی خود توصیه مینموده است[۴۰].[۴۱]
[divider style=”dashed” top=”20″ bottom=”20″]
پاورقی:
[۱]ـ نرم افزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۱۷۷.
[۲]ـ همان مصدر، شرح دعای ابوحمزۀ ثمالی، سال ۱۴۲۴، جلسه ۴.
[۳]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۵۴.
[۴]ـ توحید علمی و عینی، ص ۲۳۰.
[۵]ـ مهر تابان، ص ۲۶.
[۶]ـ جهت اطّلاع بر ادلّه و توضیح و تبیین آن، رجوع شود به ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج ۲، ص ۸۱ الی ۱۲۱.
[۷]ـ الإحتجاج، ج ۲، ص ۴۵۸.
[۸]ـ اسرار ملکوت، ج ۲، ص ۳۸۹.
[۹]ـ نرم افزار آوای ملکوت، شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۴، جلسه ۱.
[۱۰]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۵۴.
[۱۱]ـ همان مصدر، ج ۱، ص ۱۵۷.
[۱۲]ـ نرم افزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۱۱۳.
[۱۳]ـ سوره الأنعام (۶) قسمتی از آیه ۷۹.
[۱۴]ـ روح مجرّد، ص ۴۲۷.
- [۱۵]ـ شیخ احمد احسائی بنیانگذار مکتب شیخیه است. وی در سال ۱۱۶۶ ه . ق در منطقه احساء در عربستان سعودی به دنیا آمد.
پس از آموختن قرآن نزد پدرش، ادبیات عرب و مقدّمات علوم دینی را در احساء فرا گرفت. در سال ۱۱۸۶ ه . ق به کربلا و نجف رفت و در درس آقا محمّد باقر وحید بهبهانی، سیّد علی طباطبایی، میرزا مهدی شهرستانی، سیّد مهدی بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشفالغطاء حاضر میشد.
مرحوم علاّمه طهرانی در تشریح عقاید او در کتاب ارزشمند الله شناسی، ج ۳، ص ۳۵۶ میفرمایند: ^
^ «او (شیخ احمد احسایی) مبدأ و ریشۀ دو فرقۀ شیخیۀ کریمخانیه و بابیۀ بهائیه، با تنزیه صِرف حقّ تعالی، در دام تفویضِ بحت گرفتار آمده است.
شیخ احمد احسائی صریحاً قائل است که صفات حقّ تعالی از علم و اراده و قدرت و سمع و بصر و سائر صفات کمالیۀ وی همه حادثند و مخلوق، و ابداً ربطی و ارتباطی با ذات اقدس او ندارند. و حقیقت آنها همان اسماء حُسنی هستند که امامان دوازده گانه شیعه بوده، و جمیع عبادات و افعال و مقاصد مردم و سایر مخلوقات برای آنهاست و بدانها منتهی میگردد. خداوندِ قدیم، با اسماء و صفات خود مربوط نمیباشد. ذات او بَحت و بسیط، و اسماء و صفاتِ کمالیۀ او از ممکنات و حادثات هستند.
عرفان انسان به خدا مستحیل است، و غایت عبادت خلایق در عبودیتشان همان اسماء و صفات عینیه هستند که آنها از حوادث بوده و قدیم نیستند. و غیر از خود ذات حقّ تعالی قدیمی وجود ندارد؛ و آن نیز به واسطۀ قدمت و عدم تناهی و تجرّد، از جمیع ما سوی که اهمّ آنها صفاتِ کمالیه و اسماءِ جمالیه و جلالیۀ اوست، منعزل؛ و موجودات هم از وی منعزل میباشند.
بنابراین، اصلِ عالم غیر ذات بحت و بسیط ـ که خشک و خالی از همۀ صفات و اسماء است، و در نتیجه و اثر فاقد جمیع آنها و متّصف به نقیض آنها، چون: جهل و عجز و کری و کوری و فقدان و نارسایی است ـ چیز دیگری متصوّر نمیباشد.
این گفتار شیخ در جمیع کلمات او، در شرح خود بر عرشیۀ ملاّ صدرای حکیم، و نیز در شرح زیارت جامعه کبیره، و در کتاب جوامع الکلم که در پاسخ افراد بسیاری از سؤالاتشان تحریر یافته است، و در شرح رسالۀ علمیه در ردّ ملاّ محمّد محسن فیض کاشانی به طور وافر و کثیر موجود و مشاهده میگردد.»
سرانجام شیخ احمد احسائی در ۲۱ ذیالقعده ۱۲۴۱ ه . ق درگذشت. (محقّق)
[۱۶]ـ مطلع انوار، ج ۲، ص ۷۳.
[۱۷]ـ همان مصدر.
[۱۸]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مسأله رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ۲، ص ۲۱۰ الی ۳۲۲؛ رساله لبّ اللباب، ص ۱۲؛ اسرار ملکوت، ج ۲، ص ۲۴؛ حریم قدس، ص ۸۴.
[۱۹]ـ نرم افزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۲۹.
[۲۰]ـ الکافی، ج ۲، ص ۲۴۶، با قدری اختلاف.
[۲۱]ـ معاد شناسی، ج ۷، ص ۲۳۶؛ مطلع انوار، ج ۲، ص ۶۵.
[۲۲]ـ مهر تابان، ص ۳۳۲؛ مطلع انوار، ج ۲، ص ۲۱۸.
[۲۳]ـ سوره طه (۲۰) آیات ۱ الی ۸. مهر تابان، ص ۳۷۰، تعلیقه:
«اى پیغمبر * ما قرآن را بر تو فرو نفرستادیم تا تو به زحمت و رنج بیفتى * مگر براى یادآورى براى کسی که از خدا مىترسد * قرآن، پایین فرستادنى از کسی است که زمین و آسمانهاى بالا را آفریده است * خداوند رحمن بر عرش خود قرار گرفت * از براى خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است و آنچه در ما بین آسمان و زمین و آنچه در زیر خاک است * و اگر صداى خود را در گفتار بلند کنى، پس خدا مىداند سخن مخفى و پنهانتر از آن را * الله است که هیچ معبودى جز او نیست، از براى اوست اسماء حُسنى.»
[۲۴]ـ مهر تابان، ص ۳۷۱؛ مطلع انوار، ج ۲، ص ۲۵۹، با قدری اختلاف.
[۲۵]ـ مهر تابان، ص ۳۷۳.
[۲۶]ـ روح مجرّد، ص ۵۱۵.
[۲۷]ـ منظور از افندىها سنّىهاى عثمانى بودند که از طرف دولت عثمانى در آن هنگام که عراق در تحت تصرّف آنها بود به مشاغل حکومتى اشتغال داشتند، و بعد از جنگ بین الملل اوّل که دولت کفر بر مسلمین غلبه کرد و کشور عثمانى را تجزیه نمود، عراق از تحت قیمومت عثمانى خارج شد.
[۲۸]ـ معاد شناسی، ج ۳، ص ۱۰۳؛ مطلع انوار، ج ۲، ص ۱۹۶، با قدری اختلاف.
[۲۹]ـ نرمافزار آوای ملکوت، شرح حدیث عنوان بصری، جلسه ۳۳.
[۳۰]ـ نور ملکوت قرآن، ج ۴، ص ۴۷۴؛ مهر تابان، ص ۴۰۵.
[۳۱]ـ جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مسأله رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ۴، ص ۴۷۱؛ مطلع انوار، ج ۶، ص ۵۹۹ الی ۶۰۴.
[۳۲]ـ جنگ ۲۳، ص ۳۰۲.
[۳۳]ـ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ۱۷.
[۳۴]ـ علاّمه آیه الله سیّد محمّد مهدی بحرالعلوم در شب عید فطر سال ۱۱۵۵ ه . ق چشم به دنیا گشود.
ایشان پس از هجرت به آستان مقدّس علوی، سطوح عالی حوزوی را نزد پدر خود و مرحوم وحید بهبهانی فراگرفت، و نیز در درس شیخ یوسف بحرانی (صاحب حدائق) حضور یافت، و از هر سه استاد بزرگ اجازۀ اجتهاد گرفت.
ایشان به سبب مقامات معنوی و کمالات عرفانی خود، فوقالعاده مورد احترام علمای شیعه است. در علوّ شأن و منزلت او همین بس که مرحوم آیه الله شیخ جعفر کاشف الغطاء با تحتالحنک عمامۀ خود, غبار نعلین او را پاک میکرد.
ایشان از معدود افرادی میباشد که به طور مسلّم کراراً تشرّف حضور حضرت حجّه بن الحسن عجّل الله تعالی فرجه را ادراک نموده است و مورد تفقّد حضرت قرار گرفته است.
از جمله مهمترین آثار ایشان در زمینۀ سیر و سلوک و عرفان، کتاب ارزشمند رسالۀ سیر و سلوک بحرالعلوم است که حاوی مطالبی بس شگرف و عالی میباشد.
مرحوم علاّمه طهرانی در امام شناسی، ج ۵، ص ۱۸۲ میفرمایند:
«علاّمه بحرالعلوم ـ قدّس الله نفسه ـ عمری را در مجاهدۀ با نفس امّاره و تزکیۀ سرّ و تطهیر نفس، برای عرفان الَهی و وصول به مقام معرفت و فناء و اندکاک در ذات حضرت حق بهسر آورد؛ و از رسالۀ سیر و سلوک او مقام او در مراحل و منازل عرفان مشهود است…
از آن مرحوم حکایت کردهاند که: روزی چون إذن دخول برای تشرّف به حرم مبارک حضرت ^ ^ سیّدالشّهداء علیه السّلام را خوانده؛ همینکه میخواست داخل شود ایستاد، و خیره به گوشۀ حرم مطهّر مینگریست؛ و مدّتی به همین منوال بود و با خود این بیت را زمزمه میکرد:
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن | به رُخَت نظاره کردن سخن خدا شنیدن |
بعداً از علّت توقّفش پرسیدند، در پاسخ گفت: ”حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه در زاویۀ حرم مطهّر نشسته بودند و مشغول تلاوت قرآن بودند.“»
علما و دانشمندان بسیاری از محضر درس ایشان استفاده کرده و به مقامات والایی رسیدهاند که برخی از آنان عبارتند از: شیخ جعفر کاشف الغطاء (صاحب کتاب کشف الغطاء عن مبهمات الشریعه الغرّاء)، سیّد محمّد جواد عاملی (صاحب موسوعۀ بزرگ فقهی مفتاح الکرامه)، شیخ محمّد تقی اصفهانی، شیخ احمد نراقی (صاحب مستند الشیعه فی أحکام الشریعه).
ایشان سرانجام در ماه رجب سال ۱۲۱۲ ه . ق, در سن ۵۷ سالگی, جهان فانی را وداع، و ندای حق را لبیک گفت و به سوی محبوب خود شتافت، و در جوار مولایش در حرم مطهّر أمیرالمؤمنین علیه السّلام به خاک سپرده شد؛ رحمه الله علیه. (محقّق)
[۳۵]ـ سوره النّساء (۴) صدر آیه ۳۲.
[۳۶]ـ تفسیر روح البیان، ج ۲، ص ۲۳۱. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون عدم صحّت این انتساب رجوع شود به کشکول شیخ بهایی، ج ۲، ص ۳۴۸؛ منیه المرید، ص ۳۸۸؛ مطلع انوار، ج ۲، ص ۱۷۷.
[۳۷]ـ امام شناسی، ج ۱۱، ص ۵۵، تعلیقه.
[۳۸]ـ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ۲۰۰، تعلیقه.
[۳۹]ـ جنگ ۱۳، ص ۱۱۱: در زنبیل مرحوم حاج فرهاد میرزا در ص ۱۱۸ و ۱۱۹ گفته است:
«فائدهٌ: لفظ ”إهِیَهْ إشْر إهِیَهْ“ صحیح است.
از جمله اشتباهات که در دعوات مبارکات است یکی در عبارت ”آهِیًّا شَراهیًّا“ است و این کلام عبری است؛ و صحیح آن ”إهِیَه إشْر إهیَه“ است که در تورات مسطور است و از اسماء الله است، یعنی: ”بود و هست و خواهد بود“.
و کُتَّاب، همزۀ ”إشْرْ“ را به آخر کلمه ”إهیَه“ اوّل الحاق کرده ”آهیًّا“ خواندهاند، و الف دیگر بر کلمۀ اخیره ملحق کرده با کلمۀ اخیره مرکّب کرده ”شَراهیًّا“ گفتهاند؛ و اسمی که مطابق واقع نیست به تحریف ”آهیًّا شراهیًّا“ خواندهاند.
و اگر بگویند: یحتمل که از عبری به عربی نقل کرده معرّب شده باشد؛ در این کلام تغییر حرفی و تصحیفی نشده است که معرّب شود، بلکه کلمۀ وسط که ”إشْرْ“ باشد یک جزو او را به کلمۀ اُولی ^ ^ ملحق کردهاند و یک جزو او را به کلمۀ ثانیه ملصق نمودهاند.
و هر که به عین انصاف نگاه کند، تصدیق این بندۀ حقیر را خواهد کرد.
و در قاموس در مادّه ”شَرَهَ“ میگوید:
”إهیًّا، (بکسر الهمزه) أشَرَاهیًّا (بفتح الهمزهِ والشّین) یونانِیَّهٌ، أی: الأزَلِیُّ الّذی لم یَزَل. و لیس هذا مَوضعَهُ، لکن الآنَ النّاسَ یَغلُطونَ و یقولونَ: آهِیًّا شَراهِیًّا، و هو خَطَأٌ علی ما یَزعُمُهُ أحبارُ الیهودِ.“* ـ انتهی.
و صاحب قاموس در معنی لغت درست آمده است، ولی در دو جا اشتباه کرده:
یکی آنکه نوشته یونانی است. این کلام عبرانی است، و اگر یونانی باشد به أحبارِ یهود چه مناسبت دارد که بر این کلام خطا بگیرند. بلکه راه خطا آن بوده که این ”إهِیَهْ إشْرْ إهِیَهْ“ است؛ وقتی که عربان ”آهیًّا شَراهیًّا“ میگفتند، أحبار یهود خطا میگرفتهاند.
یکی آنکه ”أشَراهیًّا“ را بفتح الهمزه و الشّین گرفته و این لفظ مرکّب را مفرد دانسته، و حال آنکه دو کلمه است. و در آخر کلمه ”إهِیًّا“ نیز الف دیگر گرفته که یکی زیاد است.»
*. القاموس المحیط، ج ۳، ص ۳۸۱.
[۴۰]ـ نور ملکوت قرآن، ج ۴، ص ۲۹۱.
[۴۱]ـ معاد شناسی، ج ۹، ص ۱۶۳، تعلیقه:
«انجیل برنابا در سنۀ ۱۷۰۹ مسیحی توسّط یکی از مستشارهای پادشاه پروس به نام کریمر که در آمستردام اقامت داشت، کشف شد. اصل این نسخه به زبان و خطّ ایطالیایی بوده و بسیار کهنه و قدیمی است، و غیر از نسخۀ ایطالیایی، نسخۀ اسپانیایی که از روی آن نوشته شده است و آن نیز بسیار قدیمی است، بهدست آمده است. نسخۀ ایطالیایی را به زبان انگلیسی ترجمه کردهاند و اسم این انجیل به عبارت انگلیسی چنین است:
(یعنی: انجیل راست عیسی مسمّی به مسیح) True Gos Pel of Jesus Called Christ
در ۱۵ مارس سنۀ ۱۹۰۸ میلادی دکتر خلیل سعادت آن را به عربی ترجمه کرده؛ و در شهر ربیع ^ ^ الاوّل سنۀ ۱۳۴۱ هجری قمری ترجمه آن از انگلیسی به فارسی توسّط مرحوم سردار حیدر قلی کابلی پایان یافت؛ و در ۱۳۱۱ هجری شمسی مطابق با ۱۳۵۰ هجری قمری در مطبعۀ سعادت کرمانشاه به طبع رسید.
باری، چون این انجیل با آیات قرآن دربارۀ بشارت حضرت عیسی به قدوم حضرت محمّد علیهما الصّلاه و السّلام مطابقت دارد و از بهترین اناجیل است ـ بر خلاف اناجیل اربعه (لوقا، متّی، یوحنّا، مرقس) ـ، ظهور آن در اروپا و در کلیساهای انگلستان غوغا و هیاهویی برپا کرد و چون تصدیق به آن مساوق با تصدیق به خاتَمیت رسول الله بود، نخواستند آن را بپذیرند و لذا آن را رسمی نشمردند.»*
*. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ۴، ص ۲۷۷؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۳، ص ۳۴۱ الی ۳۴۶.