ص 121
چون محلّ خواب و استراحت خانواده و عروسهاي حضرت آقاي حدّاد در منزل اجارهاي اخير، در فصل تابستان منحصر بود در بالاي بام كه بطور معمول أعراب نجف اشرف و كربلاي معلّي شبها را در روي بامهاي مُحَجَّر به صبح ميآورند و امكان استراحت و خواب در اطاقها نيست، و شدّت گرما آنان را ملزم به بيتوته و خوابيدن در مكانهاي بلند بدون سقف ميكند، و در سفر حقير كه در فصل بهار و ماههاي آخر آن بود، در اين منزل اجاري بناچار در روي بام شب را با حضرت آقاي حدّاد صبح ميكرديم، و زنها در اطاقها ميخوابيدند و طبعاً تحمّل ناراحتي مينمودند، و بام هم منحصر به فرد بود؛ بنابراين حقير بدست آوردم كه: بهتر است در سفرهاي آتيه در فصل غير گرما به أعتاب مقدّسه تشرّف حاصل آيد، تا اهل بيت و خاندان ايشان به ناراحتي نيفتند. اين مطلب را با خود ايشان در ميان گذاردم، و ايشان هم تأييد و تصويب فرمودند.
اين از طرفي، و از طرف ديگر شنيديم آقا امسال قصد حجّ بيت الله الحرام دارند و سفرشان همان ذوالقعده و ذوالحجّه را استيعاب ميكند، لهذا در سفر بعدي موقع مسافرت را در فصل غير گرما و براي زيارت رجبيّه و شعبانيّه انتخاب، و چند روز به آخر ماه جمادي الثّانية سنۀ 1385 هجريّۀ قمريّه به صوب كاظمين عليهما السّلام حركت كردم، و چند روزي براي زيارت آن إمامَينِ هُمامَين توقّف نمودم و سپس عازم كربلا شدم و در منزل حضرت آقاي حدّاد وارد و روزها و شبها را در محضر مباركشان سپري مينمودم.
ص 122
سفر آية الله حاج سيّد ابراهيم خسرو شاهي، و ملاقات با حدّاد قَدّس الله نفسَه
در همين ايّام زيارتي رجب يك روز صبح جناب دوست صميمي و رفيق شفيق و پاكدل و فاضل و سابقهدار حقير: حضرت آية الله حاج سيّد ابراهيم خسروشاهي كرمانشاهي أدام اللهُ أيّامَ بركاته، براي ملاقات حقير و در ضمن زيارت حضرت آقاي حاج سيّد هاشم حدّاد بدانجا تشريف آوردند. بنده در اين كنار اطاق نشسته بودم، و حضرت آقاي حدّاد در آن كنار خوابيده بودند بطوريكه صداي نفسهاي ايشان در خواب مشهود بود.
حقير سابقاً در عظمت حضرت آقاي حدّاد، و قدرت علمي و توحيدي، و سعۀ علوم ملكوتي، و واردات قلبيّه، و تجليل و تكريم استاد اعظم آيةالله حاج ميرزا علي آقاي قاضي قدَّس الله تربتَه از ايشان، بطور تفصيل براي اين دوست مهربانتر از برادر، و صميميتر از هر يار و دوست، و بيشائبهتر از هرگونه توهّم شائبه، مذاكره نموده بودم؛ و جدّاً ايشان را دعوت به ارادت و تسليم در برابر ولايت آقاي حدّاد نموده بودم، و عرض كرده بودم:
شما كه يك عمري را در پي معارف الهيّه گردش كردهايد، و براي كشف حُجُب و شهود عياني از هر گونه سعيي دريغ نداريد، بلكه اين آرزوي شماست كه در صدر شريفتان مختفي است، و دنبال يك انسان كامل ميگرديد كه بطور يقين خود را بدو بسپاريد؛ اينك آن گوشۀ اطاق، ايشانست كه در خواب است. شما در اين چند روزهاي كه در كربلا مشرّفيد، اينجا بيائيد، من هم هستم إنشاءالله تعالي اميد است حوائجتان برآورده گردد و مشكلاتتان رفع گردد.
ايشان فرمودند: خوف دارم آنكه را كه من ميطلبم نباشد، و در اين صورت گرفتار شوم. و ديگر راه نجات و خلاصي نداشته باشم.
عرض كردم: شما كه طفل نابالغ و سفيه نيستيد كه شما را گول بزنند و گمراه كنند. بحمدالله و المنّه عالمي هستيد زحمت كشيده و سابقهدار، و به قرآن و اخبار معصومين عليهم السّلام وارد، و دروس حكمت را نزد استادُنا العلاّمة
ص 123
آية الله سيّد محمّد حسين طباطبائي مُدّ ظلُّه العالي خواندهايد، و « شرح منازل السّآئِرين » و « شرح قَيصريّ بر فصوص الحكم » و « فتوحات مكّيّة » محيي الدّين عربي را كاملاً ميدانيد.
با وجود اين مطالب، از شما پذيرفته نيست كه بگوئيد: من گول ميخورم، و يا وارد در ورطهاي ميشوم كه اميد رهائي نيست! كسي كه شما را مجبور نميكند، و بر تسليم به محضر ايشان وادار نميكند. شما بيائيد مثل يك شخص عادي با كمال آزادي مشكلات خود را بپرسيد، ببينيد ميتواند حلّ كند يا نه؟! ايشان را در قدرت توحيد، و وصول به أعلي درجۀ يقين امتحان كنيد؛ ببينيد آيا آنچه خواندهايد و شنيدهايد در ايشان كه يك نفر مرد عادي آهنگر نعلبند است مييابيد يا نمييابيد؟! اگر نيافتيد، طوري نشده است؛ به همان راه سابق خود ادامه ميدهيد؛ و اگر ايشان را واجد شرائطي كه خودتان ميطلبيد يافتيد، به دستوراتش ملتزم ميشويد! تازه ايشان هم شخصي نيست كه به همه كس راه دهد، ميبينيد كه منزوي است، و كسي درِ منزل او را نميزند، و خُلق و حال ندارد. ولي از آنجا كه بناي كرامت و بزرگواريشان محبّت با حقير بوده است، من واسطه ميشوم و درخواست مينمايم؛ و در صورت اجابت، شايد شما گمشدۀ خود را در اينجا بيابيد!
اين مرد، مردي است كه در علوم عرفانيّه و مشاهدات ربّانيّه، استاد كامل و صاحب نظر است؛ بسياري از كلمات محيي الدّين عربي را ردّ ميكند و به اصول آنها اشكال مينمايد، و وجه خطاي وي را مبيّن مينمايد. شما از مشكلترين مطالب «منظومۀ» حاجي و «أسفار» آخوند و غامضترين گفتار «شرح فصوص الحِكَم» و «مصباح الاُنس» و «شرح نُصوص» از وي بپرسيد، ببينيد از چه افقي مطّلع است و پاسخ ميدهد و صحّت و سُقم آنها را ميشمارد؟!
اين مرد خواب ندارد، پيوسته بيدار است. در خواب و بيداري بيدار
ص 124
است. خواب و بيداريش يكسان است. چشمش به هم ميرود ولي قلبش بيدار است. ديگر شما چه ميخواهيد؟!
ايشان گفتند: اگر اينطور است كه تو ميگوئي، اينك كه ايشان خواب هستند، مطلبي از ايشان بپرس تا ببينيم در خواب چگونه ميفهمد و پاسخ ميدهد؟!
عرض كردم: پرسيدن از من بلامانع است، ولي آيا سزاوار است چنين مرد عظيمي را اينك از آن علوّ ملكوتي روحي و محو جمال حقّ پائين آوريم و فقط براي امتحان از وي مطلبي را بپرسيم؟! من تا بحال نظير اين آزمايشها را نكردهام، و آنچه برايم مشهود شده است خود بخود صورت تحقّق پذيرفته است.
بالاخره آقا از خواب بيدار شدند و براي تجديد وضو رفتند و وضو گرفته بازگشتند و نشستيم براي صبحانه خوردن. آقاي حاج سيّد ابراهيم به من فرمودند: اينك من در اين چند روزۀ ايّام زيارتي در كربلا ـ گويا چون با همراهاني بودند ـ مجال ندارم؛ إن شاء الله بماند براي وقت ديگر كه خدا نصيب فرمايد.
جريان امروز گذشت. فردا صبح كه آقا از خواب بيدار شدند، با خودشان در رختخواب ميگفتند:
«گفته ميشود: او خواب ندارد. ميگويد: من در تمام عمر ياد ندارم شبي را نخوابيده باشم؛ حالا لطف او چه ميكند، مال ما نيست!»
حقير قبل از دعوت جناب صديق مكرّم را به حضرت آقاي حاج سيّد هاشم، ايشان را در زمان حيات مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد جواد انصاري همداني قَدّس الله تربتَه به وي دعوت كردم، و چند بار اصرار و إبرام نمودم كه گمشدۀ شما نزد اين مرد است. اين مرد رَجل الهي است و داراي صفات الهي است. از نفس برون آمده و به درجۀ مُخلَصين فائز گرديده است.
ص 125
يكبار در أيّامي كه حقير براي تحصيل در نجف اشرف بودم، ايشان براي صرف نهار بنده را مشرّف فرموده، در سرداب متعارف منزل ابتياعي حقير در محلّۀ عماره جنب سور، از موقع نهار يعني بعد از اداء فريضه، تقريباً تا دو ساعت سخن در اطراف مقامات و كمالات مرحوم انصاري دور ميزد؛ و چون ميدانستم كه آقاي حاجّ سيّد ابراهيم هم همچون خود حقير، شوريده و وارفته است و از سابق الايّام گمگشته دارد، لهذا عاشق بودم كه حضرت ايشان را نيز به سلوك عملي و عرفاني و منهاج و ممشاي مرحوم آية الله انصاري دعوت نموده باشم.
ايشان فرمودند: آري چند سال قبل، من هم از قم ـ محلّ سكونت و تحصيلشان ـ نامهاي به آية الله انصاري نوشتم، و در آن نامه چيزهائي را پرسيده و خواسته بودم. آقاي انصاري هم جواب مرا با كمال محبّت و بزرگواري دادند، و اشاره داشتند به اينكه راه باز است؛ ولي پس از آن من تعلّل نمودم و به جهاتي دنبال مطلب را تعقيب نكردم.
از جمله آنكه: ايشان در همدان به تصوّف معروف است، و معلوم است كه رويّه و منهاج ما غير از صوفيان است.
و از جمله آنكه: علماء و ائمّۀ جماعت همدان بعضاً از ايشان انتقاد دارند و به نيكي ايشان را نميستايند.
و از جمله آنكه: آقاي... نقل كرد كه: يكي از اصحاب آقاي انصاري در جلسۀ ايشان حال انقلابي به او دست داده، و ادّعاي وصل و مشاهدات عالم ربوبي را مينموده است، سپس حال استفراغ پيدا نموده و معلوم شده است اين تغيير حال و ادّعاي وصل و مشاهده از پرخوري و امتلاء معده و روده بوده است.
حقير عرض كردم: من در نجف اشرف با آقاي انصاري دو ماه تمام بودهام، و يك سفر چهارده روزه به همدان رفته و تمام مدّت از نزديك حالات و
ص 126
مقامات، و كمالات، و شدّت عبوديّت، و حرص مُفرِط در احترام به شريعت را بقدري در ايشان قوي ديدهام كه شايد در بعضي از جاها به نظر حقير زياده روي هم به نظر ميآمد. (آنگاه براي ايشان چند قضيّه و واقعه را مفصّلاً حكايت نمودم.)
تمام اين مطالب منقولۀ از ايشان كذب محض است. اوّلاً: مرحوم آقاي انصاري جدّاً با طريقۀ صوفيان مخالف است؛ و آن راه را راه ترقّي و قوّت نفس ميداند، نه راه فناي نفس. ايشان صريحاً ميفرمايند: راه تكامل بجا آوردن أعمال تقرّبي است، خواه ظهور داشته باشد يا نداشته باشد.
آري معلوم است كه در عرف عوامّ و درس خواندههاي بيسواد ما، هركسي را كه نمازهاي نافله را بخواند ليليّه و نهاريّه، و سجدۀ طويله بجا بياورد، و دنبال حلال برود، و جدّاً از مجالس لهو و غيبت و دروغ و أمثالها اجتناب كند، و قدري براي اصلاح خود از عامّۀ مردم دنياپرست كناره بگيرد، وي را صوفي خوانند. و اين نيست مگر از شقاوت و بخت برگشتگي واعظان غير متّعظ، تا چه رسد به عوامّ.
مگر مرحوم آخوند ملاّ حسينقلي همداني را در نجف صوفي نخواندند؟! مگر مرحوم حاج ميرزا علي آقا قاضي را صوفي نشمردند؟! مگر مرحوم حاج شيخ محمّد حسين اصفهاني كمپاني را صوفي نشمردند، و رسالۀ مطبوعۀ او را در مطبعه بدين تهمت آتش نزدند؟! مگر مرحوم حاج ميرزا جواد آقاي تبريزي ملكي را صوفي نگفتند؟! عزيز من به اين حرفهاي مغرضين و معاندين و دنياپرستان گرچه در لباس اهل علم باشند نبايد گوش فرا داد! و إلاّ كلاهت تا روز قيامت در پس معركه خواهد ماند!
ثانياً: اعاظم از علماي همدان همچون آقاي حاج شيخ هادي تألّهي، و آقاي آخوند ملاّ علي معصومي همداني، و أمثالهما ايشان را به قدس و ورع
ص 127
فوقالعاده ميستايند. شما چرا از ايشان احوال آقاي انصاري را جويا نميشويد تا ايشان را براي شما فوق مرتبۀ عدالت توصيف كنند؛ و با اقرار و اعتراف به عجز معلوماتشان از ادراك معلومات آقاي انصاري، كمالات وي براي شما مشهود شود؟!
و ثالثاً: شاگردان و ارادتمندان آقاي انصاري در همدان چند نفر بيشتر نيستند، و اينك اسماءشان: حاج محمّد بيگ زاده، حاج سيّد احمد حسيني، آقاي حاج غلامحسين سبزواري، آقا غلامحسين همايوني، آقا محمّد حسن بياتي، آقا ابراهيم اسلاميّه و آقا محسن بينا؛ شرح حال و ترجمۀ ايشان از آفتاب روشنتر است؛ براي كداميك از اينها اين قضيّۀ مجعوله ساخته و پرداخته شده و به قم رسيده است تا آقاي... بر فراز منبر انتقاد از مرحوم انصاري نه با لفظ صريح بلكه با كنايههائي أبْلَغُ مِن التَّصْريح بنمايد؟! شما تصوّر نفرمائيد كه اتّهام به چنين اشخاصي سهل است؛ هر كدام از اينها در قيامت موقفي دارند و جلوي تهمت زننده را ميگيرند، و تا از عهدۀ جواب بر نيايد نميگذارند يك قدم پيش برود. اين مواقف جزئي است قبل از وصول به مواقف كلّيّه و عظيمه.
آقا حاج سيّد ابراهيم فرمودند: ميترسم اگر به همدان به خانۀ ايشان روم گرچه براي تحقيق و پيجوئي حقيقت باشد، همين رفتن من در صورت كشف خلاف، تأييد باطل باشد. زيرا من كه به لباس و زيّ اهل علم هستم، رفتن من غير از رفتن يك شخص عادي است. و خداي ناكرده همين امضا و تأييد باطل دامنگير من شود.
عرض كردم: شبانه برويد! مخفيانه برويد! عبا را بر سر كشيد و برويد! در منزل ايشان نرويد! در منزل رفقايشان كه ايشان در آنجا حضور بهم ميرسانند برويد! بالاخره خداوند راههاي متعدّدي را گشوده است. مَنْ طَلَبَ شَيْئًا وَ جَدَّ
ص 128
وَجَدَ. مَن قَرَعَ بَابًا وَ لَجَّ وَلَجَ.[59
]
«كسيكه چيزي را طلب كند و كوشش در آن بنمايد، آنرا خواهد يافت. و كسيكه دري را بكوبد و لجاجت كند، داخل آن در خواهد شد.»
بَعْدَ الَلتَيّا وَ اللَتي ايشان به من فرمودند: استخارهاي بكنيد! من استخاره نمودم، اين آيه آمد:
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
يَـٰٓأَيـُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّآ أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَي النَّاسَ سُكَـٰرَي' وَ مَا هُم بِسُكَـٰرَي' وَ لَـٰكِنَّ عَذَابَ اللَهِ شَدِيدٌ.[60]
«به اسم الله كه داراي صفت رحمانيّت و صفت رحيميّت است.
اي مردم! تقواي پروردگارتان را پيشه گيريد؛ بدرستيكه زلزلۀ ساعت قيامت چيز بزرگي است. در روزي است كه ميبينيد آن زلزله را كه از شدّت آن هر زن بچّه شيرده، طفل شيرخوار خود را فراموش ميكند، و هر زن آبستن، بار خود را به زمين مينهد. و ميبيني تو ـ اي پيغمبر ـ كه همۀ مردم مست هستند درحاليكه ايشان مست نيستند وليكن عذاب خداوند شديد است.»
ايشان نگفتند استخاره براي چيست ولي از اينكه پس از آن مذاكرات بود، من حدس زدم براي رفتن به همدان و حضور آقاي انصاري قَدّس الله نفسه
ص 129
باشد.
چون آيه را براي ايشان قرائت كردم فرمودند كه: معلوم است كه بد است. و ديگر در بين ما دربارۀ آقاي انصاري تا امروز سخني به ميان نيامده است.
اين گذشت تا پس از يكسال، چون من جريان اين امر را براي سالكي راهرفته[61] بيان كردم، گفت: ايشان اشتباه كردهاند؛ اين آيه براي اين منظور بسيار خوب است. اين آيه دلالت دارد بر آنكه: اگر ايشان به همدان و به محضر آيةالله انصاري ميرفتند، قيامتشان بر پا ميشد و زلزلۀ ملكوتي و جذبات جلاليّه اركان وجودشان را در هم ميريخت و اثري از شائبۀ وجود و هستي مجازي عاريتي در وجودشان باقي نميگذاشت و به مقام فناء مطلق ميرسيدند. اينست تعبير و تفسير اين آيه براي اين منظور و اين هدف.
توضيح آنكه: جناب صديق ارجمند آية الله حاج سيّد ابراهيم، سابقاً در قم از شاگردان و ارادتمندان صميمي و مُجدِّ دروس اخلاقي و منهاج و رويّۀ حضرت آية الله مرحوم حاج شيخ عبّاس طهراني محمّدزاده قَدّس الله نفسَه بودهاند؛ و آن مرحوم مردي بزرگوار و خليق و مؤدّب به آداب شرعيّه و عالم بود؛ و براي دوري از أبناءِ دنيا در زمان شدّت كوران دوران پهلوي بزرگ در قم به آخر شهر نزديك باغهاي اناري رفته و خانه ساخته، و در توسّلات به امام زمان عجّل الله تعالي فرجه و دعوت طلاّب قم و معاشران خود در تجنّب از آداب كفر و دوري از تمدّن ضالّه و مضلّۀ غربيها، داستانهائي شنيدني داشت. بسيار مرد مبارز و صريح اللَهجه بود، و با فقيد سعيد رهبر كبير انقلاب اسلامي آية الله خميني قَدّس الله نفسه از نزديك دوست و صميمي، و كمال مراوده و آشنائي را
ص 130
داشتند.[62]
ص 131
حقير از محضر شريف آية الله طهراني استفادهها بردم، و چندين سال كه در حوزۀ مباركۀ قم براي تحصيل مشرّف بودم، بعضي از جمعهها در معيّت آقا سيّد ابراهيم به محضر أنورشان ميرسيديم و از مواعظ و نصائحشان مستفيض ميگشتيم. ايشان داراي بعضي از حالات روحي بودند كه كاشف از نوعي اتّصال بود؛ ولي از طرفي دل دردهاي شديد و زخم معده كه ساليان متمادي در حقيقت ايشان را زمينگير كرده بود و از طرفي ديگر محافظت بر أسرار، اجازه نميداد تا پرده از چهره برافكنند و حقائق را همچون حضرت علاّمۀ طباطبائي و آية الله انصاري روشن سازند.
خودشان ميفرمودند: من گوهري در خرابه گير آوردهام، و راه پيدا كردنش را بلد نيستم. روزي حقير از ايشان دربارۀ توحيد أفعالي سؤال كردم. فرمودند: لب ببند! اين از اسرار است. إجمالاً اينك بدان كه: همۀ امور از جانب خداست!
رابطۀ استادي و شاگردي در ميان ما و ايشان برقرار نبود؛ امّا چون عالمي جليل و دلسوخته و دلخسته بود و در دعاهاي ندبه سوز خاصّي داشت، به محضرش مشرّف ميشديم. و حقّاً هم او دريغ نميفرمود؛ و بسياري از مواعظ
ص 132
ايشان سرلوحۀ زندگي حقير تا اين زمان شده است. رحمةُ الله عليه رحمة واسعة.
اوقاتي كه حقير در حوزۀ طيّبۀ قم به تحصيل مشغول بودم، استاد سلوكي ما فقط حضرت آيه الله علاّمه بودند كه دستورات خاصّي را ميدادند، و جلسات چند نفري مقرّر ميفرمودند. امّا جناب آقاي حاج سيّد ابراهيم به آيةالله حاج شيخ عبّاس طهراني توجّه و دلبستگي بيشتري داشتند، و از ايشان در جميع امور اطاعت محض مينمودند. منزلشان را كه در آن زمان فقط با مرحومۀ والدۀ گراميشان بودند، نزديك منزل آقاي حاج شيخ عبّاس قرار داده بودند و در نمازها و اوقات مخصوصه گاه و بيگاه از محضرشان بهرمند ميشدند.
و روي همين زمينه و بر اثر شدّت علاقه بالاخره داماد ايشان شدند. و امّا حقير چون خود سپردۀ به آن مرحوم نبودهام و در جستجوي حقيقت، آزادي بيشتري داشتم، لهذا در نجف و كربلا ايشان را با وجود حيات مرحوم حاج شيخ عبّاس به پيروي از دستورات مرحوم آقاي انصاري دعوت مينمودم؛ امّا دعوت به حضرت آقاي حاج سيّد هاشم بعد از ارتحال آن مرحوم بود.
آية الله حاج شيخ عبّاس طهراني حقير را مانند فرزند خود دوست داشت، همانطور كه از نامۀ ايشان به نجف اشرف در پاسخِ نامۀ حقير پيداست؛[63]
ص 133 (ادامه پاورقی)
ص 134
و باب مراوده و مكاتبه ميان ما و ايشان بحمد الله و المنّه تا آخر عمر شريفشان باز بود. و حتّي پس از مراجعت حقير از نجف به طهران گهگاهي به محضرشان در قم و يا در طهران منزل مرحوم حاج ميرزا أبوالقاسم عطّار مشرّف ميشدم و بهرمند ميگشتم؛ ولي رابطۀ استادي و شاگردي كه ميان حقير و حضرت علاّمه و حضرت انصاري و حضرت حدّاد برقرار بود چيز ديگري بود. و اين حقير حريص بودم كه آقاي حاج سيّد إبراهيم را هم به اين مائده دعوت كنم؛ و روابط خلوص و اخلاص حقير ايجاب مينمود كه در اين طعام، تنها بر سر سفره ننشينم.
باري، جناب دوست حميم و صديق ارجمند اين حقير: آية الله حاج سيّد ابراهيم أدامَ الله أيّامَ سعادته پس از ارتحال مرحوم آقا شيخ عبّاس طهراني رضوان الله عليه، مدّتي را به موطن خود باختران مراجعت نموده و در مسجد صاحب اقامۀ جماعت و تدريس و ترويج مينمودند؛ و سپس به طهران آمده در قلهك در مسجدي به وظائف ارشاد و هدايت مردم مشغول، و اينك قريب پانزده سال است كه در دِزاشيب نياوران در مسجد المَهديّ به اقامۀ جماعت و ارشاد و تبليغ و ترويج و تدريس اشتغال دارند. حقّاً مرديست عالم و وارسته و خوش فهم و دقيق النّظر و سريع الانتقال و دلسوز و براي دين و شريعت حميم و غمخوار كه روي همين مسائل با امراض مختلفي از قبيل اعصاب و زخم معده ساليان دراز است كه دست به گريبانند. حفَظه اللهُ إنْ شآءَ اللهُ و عافاهُ مِن جَميعِ الافاتِ و العاهاتِ، و أبْقاهُ اللهُ ذُخْرًا لِلإسلامِ و المُسلِمينَ بِمُحمَّدٍ و ءَالهِ الطَّيِّبينَ الطّاهرينَ.
حضرت آقاي حاج سيّد هاشم در افق ديگري زندگي مينمود؛ و اگر بخواهيم تعبير صحيحي را ادا كنيم در لا اُفُق زندگي ميكرد. آنجا كه از تعيّن برون
ص 135
جسته، و از اسم و صفت گذشته، و جامع جميع اسماء و صفات حضرت حقّ متعال به نحو اتمّ و اكمل، و مورد تجلّيات ذاتيّۀ وَحدانيّۀ قهّاريّه، أسفار أربعه را تماماً طيّ نموده، و به مقام انسان كامل رسيده بود.[64]
هيچ يك از قوا و استعدادات در جميع منازل و مراحل سلوكي از ملكوت أسفل و ملكوت أعلي، و پيمودن و گردش كردن در أدوار عالم لاهوت نبود، مگر آنكه در وجود گرانقدرش به فعليّت رسيده بود.
حاج سيّد هاشم انساني بود با فعليّت تامّه در تمام زوايا و نواحي حيات معنوي.
براي وي زندگي و مرگ، مرض و صحّت، فقر و غنا، ديدن صُوَر معنوي و يا عدم آن، بهشت و دوزخ، علي السّويّه بود. او مرد خدا بود. تمام نسبتها در همۀ عوالم از او منقطع بود مگر نسبتِ اللَه.
ما در مدّت 28 سال برخوردها و شب به روز آوردنها و مسافرتها ـ كه بطور دقيق آن مقدار كه حساب نمودهام، مجموع اوقاتي را كه با ايشان شب و روز بودهام، اگر آن اوقات متفرّقه را با هم جمع و ضميمه نمائيم دو سال تمام خواهد شد ـ از ايشان يك خواهش از كسي نديديم، هيچ التماس دعا گفتن نديديم، هيچ تقاضاي حاجتي از غير كه مثلاً دعا كنيد عاقبت ما به خير شود،
ص 136
گناهان ما آمرزيده گردد، خداوند ما را به مقصد برساند نديديم؛ ابداً و ابداً نديديم. نه اينها را و نه امثال اينها را. چگونه تقاضاي اين معاني را كند كسيكه خودش در نهايت درجۀ فقر و عبوديّت است، و در برابر حقّ جليل جز عبوديّت و عدم اراده و اختيار و فقدان آرزو و آمال چيزي ندارد؟! و معلوم است كه اين عبوديّت، لازمۀ لاينفصلش تجلّيات ربوبي و مظهريّت تامّۀ اسماءِ جماليّه و جلاليّة حقّ است.
حاج سيّد هاشم مردي بود كه از جزئيّت به كلّيّت رسيده بود. ديگر نظري به كثرات نداشت، بلكه محيط و مُهَيمِن و مسيطر بر كثرات بود. در تمام عمر از ايشان سخني از روي مجامله و مصلحتانديشي و تعارفات معمولۀ مرسومۀ متداوله، و يا در مقام جواب از لحاظ فروتني، خودشكستنيهاي متعارف كه مطابق با واقع نيست ابداً در او موجود نبود. جمله و كلمهاي را از باب تواضع و سرشكستگي أدا ننمود؛ چرا كه طبق حال و مقام وي اينها همه مَجاز و خلاف واقع بود. او در مقامي نبود كه محتاج باشد با اين جملات صدقاً و يا از روي مصالح عامّه بدان گويا گردد. او يك بندۀ خدا به تمام معني الكلمه بود. بنابراين هرچه در اين باره پيجوئي كند و بخواهد و بطلبد، غلط است؛ چون خود در مقامي ارجمندتر، و افقي وسيعتر، و قلّهاي بالاتر قرار دارد؛ و بر تمام كائنات و مخلوقات حضرت حقّ متعال از آن نظر مينگرد. او برخود و بر غير خود از آن مقام منيع شاهد و ناظر است.
او مَظْهر توحيد است. مَظْهَر لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ است. مَظْهَر لَا هُوَ إلَّا هُوَ است.
عرض شد كه ميفرمود: من همچون پر كاهي هستم كه در فضاي لايتناهي بدون اراده و اختيار ميچرخد. و بعضي اوقات از خودم بيرون ميآيم، همچون ماري كه پوست مياندازد؛ چيزي از من غير از پوست نيست.
ميدانيد با اين جملۀ كوتاه چه ميخواهد بگويد؟! مارها معمولاً در هر
ص 137
سال پوست عوض ميكنند، يعني از پوست سابق خود بيرون ميآيند. در اينصورت اگر شما بدان پوست نظر نمائيد ميبينيد كاملاً يك مار است، سر دارد، بدن دارد، دم دارد، رنگ و نقش و راههاي گوناگون جسم او به همانگونه است؛ و شايد در بَدْوِ امر انسان گمان نكند كه اين پوسته است، و آنرا مار حقيقي تصوّر كند. چون جلو برود و بر آن دست گذارد، معلوم ميشود كه اين فقط پوسته است و مار از آن بيرون رفته است.
حضرت آقاي حدّاد ميفرمايد: مَثل من اينطور است. من از خودم بيرون ميآيم و جاي ديگر ميروم. خودم كه از آن بيرون آمدهام عبارت است از حدّاد با تمام شؤون خود، از بدن و افعال و اعمال و ذهن و عقل و تمام آثار و لوازم آن؛ با آنكه تمام اينها بجاي خود هستند، و به كارهاي خود از كارهاي طبيعي همچون عبادات و معاملات و برخوردها و خواب و خوراك و علوم ذهنيّۀ تفكيريّه و علوم عقليّۀ كلّيّه و علوم قلبيّۀ مشاهديّه مشغولند؛ اينها بدون آنكه ذرّهاي تغيير كنند بجاي خود هستند، ولي من ديگر آنها نيستم، من بيرون آمدهام.
يعني تمام اين بدن و آثارش، و تمام علوم ذهني و عقلي و قلبي و آثارشان، و تمام قدرتهاي آنها، و جميع انحاء حياتشان، همچون پوست مار ميشود كه تمام اينها در برابر حقيقت من جز پوستهاي چيزي نيست، و حقيقت من كه به آن من گفته ميشود جاي دگر است.
آنجا كجاست؟! مسلّماً بايد جائي باشد كه از جزئيّت و كلّيّت كه موطن بدن و مثال و عقل است، برتر و عاليتر و راقيتر باشد. آنجا كلّيّتي است ما فوق همۀ كلّيّتها، و تجرّدي است بالاي تجرّدها، و بساطتي است برتر از بساطتها، و جائي است لايتناهي مُدَّةً و شِدَّةً و عِدَّةً بما لايتناهي. آنجا عالم فَناي مطلق و اندكاك در ذات حقّ متعال جلّتْ عظمتُه ميباشد.
آنجا مقام عبوديّت مطلقه است، كه در تشهّد بر رسالت مقدّم داشته شده،
ص 137
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وارد شده است. آنجا محيط بر جميع نشـآت و عوالم ملك و ملكوت است. نه آنكه بنده در آنجا مثل خدا ميشود؛ اين تعبير غلط است. با وجود ذات قهّار حضرت أحد در آنجا مِثل و شِبه و نظير معني ندارد؛ در آنجا غير از خدا چيزي نيست؛ اين تعبير صحيح است. در آنجا خدا «هست» و بس؛ و بنده «نيست» است و بس. آنجا ظهور و مظهر لا هُوَ إلاّ هُو است.[65]
ص 139
تمام اشارات و دلالتهاي آقاي حدّاد از اين قبيل بود. يعني از افق وحدانيّت ارشاد و دستگيري مينمود، نه از پوستۀ وجودي خويشتن.
يك روز به حقير فرمود: سيّد محمّد حسين! سرت خيلي شلوغ است! يعني خاطرات پيدرپي و مشوّش كننده داري؛ و عجيب گفتاري بود! حقير در آن ساعت همانطور كه فرمود خاطرات نفساني داشتم، و ذهن را خسته و فرسوده ميكرد. و غير از خدا كسي كه از افكار من خبر ندارد.
ميفرمود: معامله با خدا كن در هر حال! بدينمعني كه معاملۀ با خلق خدا معاملۀ با خدا گردد. بايد متوجّه بود كه عيال و اولاد و همسايه و شريك و مأمومين مسجد، همه مظاهر اويند.
ميفرمودند: اگر با مردم يا به فرزندان خود دعوا ميكني، صوري بكن كه نه خودت اذيّت شوي و نه به آنها صدمهاي برسد. اگر از روي جدّ دعوا كني، براي طرفين صدمه دارد. و عصبانيّت جدّي، هم براي تو ضرر دارد و هم براي طرف.
ميفرمودند: تو كه از دست مردم فرار ميكني، براي آنستكه اذيّت آنها به تو نرسد يا اذيّت تو به آنها نرسد؟! صورت دوّم خوب است نه صورت اوّل. و صورتي بهتر نيز هست و آن اينكه خود و آنها را نبيني.
ميفرمودند: فرزندان و اهل بيت را عادت دهيد كه بين الطُّلوعَين بيدار باشند.
ميفرمودند: خاطرات بر چهار قسم است:
اوّل: الهي، و آن خاطرهايست كه انسان را از خود منصرف و به خدا متوجّه كند، و به قرب او دعوت نمايد.
ص 140
دوّم: شيطاني، و آن خاطرهايست كه انسان را از خدا غافل كند، و غضب و كينه و حرص و حسد را در دل او بروياند.
سوّم: ملكوتي، و آن خاطرهايست كه انسان را به عبادت و تقوي رهبري نمايد.
چهارم: نفساني، و آن خاطرهايست كه انسان را به زينتهاي دنيا و شهوات دعوت كند.
و انسان يك قوّۀ عالي دارد كه ميتواند تمام خاطرات شيطاني و نفساني را تبديل به حسنات نموده و تمام آنها را در راه خدا استخدام نمايد؛ و جمع مال و شهوت و جلب زينت براي خدا باشد نه از براي نفس.
و ايضاً از آن قوّه، قوّۀ عاليتري دارد كه ميتواند تمام آن خاطرات را با خاطرات ملكوتي به خاطرۀ الهي تبديل نموده و همۀ آنها را از خدا بداند، و از خدا ببيند، و با غير خدا اصلاً معامله و كاري نداشته باشد.
ميفرمودند: دعاها و توسّلات خوب است، ولي بايد انسان اثر را از خدا بداند و از خدا بخواهد.
يك روز به يكي از شاگردان سابقهدار و علاقمند به خود كه گهگاهي تمرّدهائي مينمود، و اظهار خود رأيي داشت، و ميخواست مطلب واقع شدهاي را از ايشان پنهان كند، با شدّت و تندي فرمودند: چي را از من مخفي ميكني؟! ميخواهي فلان مطلب را از آسمان چهارم بكشم پائين و الآن جلويت بگذارم.
بالجمله، براي مدّت ده روز تمام در اين ميان با ماشين سواري بعضي از رفقاي كاظميني در معيّت حضرت آقاي حاج سيّد هاشم و حاج محمّد علي خَلَفزاده به كاظمين و سپس به سامرّاء تشرّف حاصل نموده، پس از زيارت اين بقعۀ مباركه و برگشت به كاظمين عليهما السّلام در كاظمين در منزل همان رفيق
ص 141
و دوست صاحب السّيّاره: حاج أبو أحمد عبدالجليل مُحْيي توقّف كرده و ميهمان بوديم، و رفقاي بغدادي و كاظميني از جمله جناب آية الله حاج سيّد هادي تبريزي شبها به خدمت آقا مشرّف، و پس از ساعتي استفاده و صرف شام به منزلهاي خود باز ميگشتند.
در اين ضيافتها كه از انواع أطعمۀ لذيذه از مرغ و ماهي و غيره با مخلّفات عديده ترتيب داده ميشد، حضرت آقا چند لقمهاي از جلو خود به نان و برگ فجل (ترب سفيد) اكتفا مينمودند و رفقا هم چون از وضع و حال ايشان مطّلع بودند، ابداً تعارفي نميكردند. و بعد از شام بلافاصله رفقا متفرّق ميشدند. ايشان پس از دو سه ساعتي بيدار شده و تا طلوع صبح به خود مشغول بودند؛ و پس از أداءِ فريضه، پياده به حرم مشرّف ميشدند در حاليكه فاصلۀ راه تا حرم كم نبود؛ چون منزل آقاي حاج عبدالجليل در اوائل شارع مسجد بَراثا و از نواحي جديده ملحقۀ به كاظمين بود.
در اين مجالس و محافل به غير از ذكر خدا و مطالب توحيدي چيزي نبود. و بطور كلّي در تمام مجالس حضرت ايشان، سخني از دنيا و اوضاع و كسب و كار نبود؛ آنچه بود توحيد بود و بس. پس از اتمام دوران سفر، با همان سيّارۀ ميزبان به كربلاي معلّي در معيّت ايشان مراجعت حاصل شد.
باري، چون اين سفر بنده پس از سفر بيت الله الحرام ايشان بود، يعني ايشان در ذوالحجّة الحرام 1384 حجّ نموده بودند و بنده در شهر رجب و شعبان 1385 به أعتاب مباركه مشرّف بودم؛ لهذا دربارۀ سفرشان سؤالاتي از طرف حقير بود، و يا اقتراحاً خود ايشان بيان ميفرمودند. از جمله آنكه بنده از ايشان پرسيدم: شما با اين حال و وضعي كه داريد بطوريكه بعضي از ضروريّات زندگي فراموش ميشود، و حساب و عدد از دست ميرود، و دست راست را از چپ نميشناسيد، چگونه أعمال را انجام دادهايد؟! چگونه طواف كردهايد؟!
ص 142
چگونه از حجر الاسود شروع نموده، و حساب هفت شوط را داشتهايد؟! و هكذا الامر در بقيّۀ اعمال!
فرمودند: خود به خود برايم معلوم ميشد و عملم طبق آن قرار ميگرفت. مثلاً در مسجد الحرام كه وارد شديم، بدون معرّفي أحدي ركن حجرالاسود را شناختم، و دانستم از اينجا بايد طواف نمايم. از آنجا شروع نمودم، و بدون حساب هفت شوط، هر شوط برايم مشخّص بود، و در آخرين شوط خود به خود طواف تمام شد و از مطاف خارج گشتم؛ و يا محلّ نماز خلف مقام حضرت ابراهيم علي نبيّنا و آله و عليه السّلام، و هكذا الامر فيالسّعْي و التّقصير.
فرمودند: با جميع رفقا كه در معيّتشان سفر نموده بوديم، در مكّۀ مكرّمه غالب اوقات شبانه روزمان در مسجد الحرام ميگذشت، و بسيار طواف و بيت الله الحرام براي من مُعْجِب بود، و از آنجا دل نميكندم.
مسجد الخَيْف در سرزمين مِنَي هم خيلي عجيب بود، و غالباً اوقات را در أيّامُ التَّشريق در آنجا بسر ميبرديم. و داستان توحيد در تمام مظاهر و اعمال حجّ بسيار ظاهر و قويّ بود، بالاخصّ در مسجد الحرام و مسجد الخَيف.
فرمودند: يك شب كه با رفقا به مسجد الخَيف داخل شديم، ديدم آقاي حاج سيّد احمد زنجاني[66] با جميع رفقاي طهراني و ايراني گرد هم نشسته، و
ص 143
ايشان سخت از وضع طهارت و نجاست حجّاج و مَعابر ناراحت است، و گويا نيز در وقت دخول به مسجد الخَيف ترشّحي از آن آبها به ايشان شده است، و ايشان را چنان متغيّر نموده بود كه: خداوندا! بارالها! ميخواهيم دو ركعت نماز با طهارت در مسجد تو بجاي آوريم، ببين مگر اين عربها و اين مردم با اين وضع و كيفيّت ميگذارند؟!
من به او پرخاش كردم و گفتم: مريدي از نزد استادش، حضور بزرگي رفت. آن مرد بزرگ به او گفت: ما عَلَّمَكُمْ اُستاذُكُم؟! «استاد شما به شما چه چيزي تعليم كرده است؟!» مريد گفت: عَلَّمَنا اُستاذُنا بِالْتِزامِ الطّاعاتِ و تَركِ الذُّنوبِ! «استاد ما به ما التزام به طاعتهاي خدا و ترك نمودن گناهان را تعليم نموده است!»
آن بزرگ گفت: تِلْكَ مَجوسيَّةٌ مَحْضَةٌ؛ هَلاّ أمَرَكُمْ بِالتَّبَتُّلِ إلَي اللَهِ وَالتَّوَجُّهِ إلَيْهِ بِرَفْضِ ما سِواهُ؟!
«اين كارها صرفاً آداب دين مجوس است (زردشتيها كه قائل به دو مبدأ خير و شرّ، و نور و ظلمتاند). چرا شما را امر نكرد تا يكسره به سوي خدا برويد، و توجّهتان به وي باشد؛ به فراموش كردن و دور ريختن ماسواي خدا؟!»
آقا جان من! شما چرا دين خدا را عوض ميكنيد؟! چرا شريعت را وارد پيچ و خم مينمائيد؟! چرا مردم را از خدا ميبُريد و به اعمالشان سوق ميدهيد؟! مگر دين رسول الله دين آسان و راحت نيست؟! مگر نفرمود: بُعِثْتُ عَلَي شَرِيعَةٍ سَمْحَةٍ سَهْلَةٍ. «من بر شريعت بدون گير و بند، و شريعت قابل إغماض و گذشت، و شريعت آسان مبعوث شدهام.»؟! مگر رسول خدا و أئمّه
ص 144
نفرمودهاند: هر چيز، به هر شكل و صورت و در هر زمان و مكان طاهر است، مگر آنوقت كه علم يقيني به نجاست آن پيدا كني؟!
شما مطلب را واژگون نمودهايد و ميگوئيد: همۀ چيزها نجس است تا ما علم يقيني به طهارت آن پيدا كنيم!
چرا دست از سر مردم بر نميداريد؟! چرا مردم را با پيغمبرشان و با دين سهل و سَمْحه و آسانشان رها نميكنيد؟! چرا راه توجّه و انقطاع به خدا را ميبنديد؟! چرا بر روي باب مفتوح قفل ميزنيد؟!
همۀ مردم حجّ ميكنند، بايد از ميقات كه احرام ميبندند تا وقت تقصير و قرباني كه از احرام بيرون ميآيند توجّهشان به خدا باشد. غير از خدا نبينند و نشنوند، و ذهنشان يك لحظه از خدا منقطع نگردد. اعمال و رفتار را نبايد به نظر استقلالي نظر كرد. تكاليفي است از طواف و نماز و غيرهما كه طبعاً انجام داده ميشود؛ و در تمام اين اعمال بايد منظور خدا باشد، نه عمل. بايد فكر و انديشه به خدا باشد نه به صحّت و بطلان عمل. اين همان مجوسيّت محضه است كه خداوند واحد را مختفي نموده و دو خداي عمل خوب و عمل بد را بجاي آن نشانده است.
اين مردم بدبخت را شما از ميقات تا خروج از احرام از خدا جدا ميكنيد! از وقت احرام در تشويش مياندازيد كه مبادا ترشّحي به بدنم، به احرامم برسد. مبادا شانهام از خانه منحرف شود. مبادا در حال طواف از مطاف بيرون آيم. مبادا نمازم باطل باشد. مبادا طواف نِساءَم باطل آيد و تا آخر عمر زن بر خانهام حرام باشد.
هيچيك از اينها در شريعت نيامده است. همين نماز معمولي كه خود مردم ميخوانند درست است. طوافشان درست است. شما آنها را باطل ميكنيد و مُهر بطلان به آنها ميزنيد! و ترشّح همين آبهاي مشكوك را نجس دانستهايد!
ص 145
و در اينصورت، حجّ مردم بكلّي ضايع شده است. يعني حاجي كه بايد از ميقات تا پايان عمل همهاش با خدا باشد، و با تقصير و حَلْق از انقطاع به خدا و احرام با خدا بيرون آيد؛ از ابتداي احرام از خدا منصرف ميشود، و اين انصراف و تشويش و تزلزل براي او باقي ميماند تا آخر عمل؛ وقتي از عمل فارغ شد، اينجا نفس راحتي ميكشد و خدا را مييابد.
تمام احتياطهائي كه در اين موارد انجام داده ميشود و مستلزم توجّه به نفسِ عمل و غفلت از خداست، همهاش غلط است.
در شريعت رسول الله و در زمان رسول الله كجا اينگونه احتياط كاريهاي عَسِر و حَرِج آمده است؟ اصل اوّلي عدم عُسْر و عدم حَرَج و عدم ضَرر است. اصل اوّلي ما در قرآن كريم وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً[67] است. (يعني يكسره از همه ببُر و به خداوند روي آور.)
احتياطي را كه مرحوم قاضي قدَّس الله سرَّه در ضمن حديث عنوان بصري دستورالعمل همۀ شاگردهايش قرار داده بود كه: وَ خُذْ بِالاِحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجدُ إلَيْهِ سَبِيلاً[68] (و در هر جائي كه به سوي احتياط راه يافتي آنرا پيشۀ خود ساز!) منظور عملي است كه راه انسان را به خدا باز كند، نه آنكه موجب سدّ طريق شود، و راه توجّه و ابتهال و حضور قلب را بگيرد. مقصود عملي است كه براي مؤمن يقين آورد و وي را در ايمان مستحكم كند، نه آنكه او را متزلزل و مشوّش كند، و بيت الله الحرام را در نزد او خانۀ عقوبت مُجَسّم كند،
ص 146
و حجّ اين خانه را يك عمل جبري اضطراري از ناحيۀ أهرمن شيطاني براي عقوبت جلوه دهد. اين همان مجوسيّت محضه است.
همۀ غذاهاي مسافران و ميهمانخانه و آشاميدنيهاي آنها حلال و طاهر است، همۀ آبهاي مترشّحه از ناودانها و جويها طاهر است مگر زمان علم به نجاست. بنابراين اي آقاي من اينك با اين ترشّحي كه به تو شده است برخيز و نمازت را بجاي آور، و اصلاً تصوّر نجاست و عدم طهارت در خودت منماي كه بدون شكّ از تسويلات شيطان است كه ميخواهد انسان را از فيض عظيم نماز و بيتوته و توجّه و دعا در اين مسجد شريف محروم دارد.
حضرت آقا فرمودند: رَمْي جَمْرۀ عَقَبه هم بالاخصّ خيلي براي من جالب بود؛ چون در جمرۀ اُولي و جَمرۀ وُسطي انسان رو به قبله ميايستد و رَمي ميكند. يعني با توجّه و استقبال كعبه، انسان شيطان را ميزند و ميراند؛ امّا در جَمرۀ عَقَبه كه بايد انسان پشت به قبله كند و رَمي نمايد، اين چه معني دارد؟! معنياش عين توحيد است. يعني آن كعبهاي را كه من تا بحال با اين نفس خود بدان توجّه مينمودم، آنرا اينك پشت سر گذارده، و با توجّه به اصل توحيد كه داراي جهت و سمتي نيست، و با نفسي كه از آن نفس بيرون آمده و توجّه بدانسو را ندارد ميخواهم شيطان را رَمْي كنم.
بنابراين حقيقت اين رمي نيز عوض ميشود، و آن رميي است كه از دو رميِ سابق، پاكتر و زلالتر است؛ و شايد سرّ تعدّد رميها تعدّد حقيقت و واقعيّت آنها باشد نه امر تكراري.
و از جملۀ حالاتشان در مدينۀ طيّبه ميفرمودند: بسيار عظمت حضرت زهراء سلام الله عليها مرا در خود فرو برده بود؛ چه در منزل و چه در مسجدالنّبيّ؛ بالاخصّ در مسجد رسول الله، به قدري عظمت آن حضرت متجلّي بود كه گويا: تمام مقام نبوّت با تمام خصوصيّاتش و تمام مدارج و
ص 147
معارجش و تمام درجات و مراتبش در آن حضرت متجلّي است؛ و آن بَضْعۀ رسول الله، سرّ و حقيقت و جوهرۀ رسول الله است؛ و مانند آن موجودي كه حامل و ضامن آن سرّ باشد و در مقام وحدت عين رسول الله باشد، غير از وي خداوند تعالي موجودي را نيافريده است.
بالجمله حقير در محضرشان زيارت نيمۀ شعبان را انجام داده، و به صوب طهران حركت و روز هجدهم وارد شدم. و والده رحمةُ الله علَيها كه مدّت مديد به كسالت قلب و سينه مبتلا بودند، پس از ده روز يعني در بيست و هشتم شهر شعبان المعظّم 1385 از دنيا رحلت نمودند.
و چون حقير حضرت آقا را در مواقع عديده، دعوت به ايران و زيارت حضرت ثامن الحُجج عليه السّلام نموده بودم، و در اين سفر نيز تأكيداً لِما سَبَق مطالب سابقه معروض افتاد، حضرت آقا عازم بر مسافرت به ايران ميشوند.
پاورقي
[59] در «نهج الفصاحة» أبوالقاسم پاينده، حديث شمارۀ 3062، ص 622؛ و در «وَهجالفصاحة» علاء الدّين اعلمي، تحت شمارۀ 2977، ص 594، از كلمات رسول خدا صلّي الله عليه و آله آورده است كه فرمود: مَنْ طَلَبَ شَيْئًا وَ جَدَّ وَجَدَ.
و در «نهج الفصاحة» در حديث شمارۀ 3065، ص 622؛ و در «وهج الفصاحة» در حديث شمارۀ 3080، ص 602 آورده است كه آنحضرت فرمود: مَنْ يُدِمْ قَرْعَ الْبابِ يوشِكُ أنْ يُفْتَحَ لَهُ.
[60] آيۀ 1 و 2، از سورۀ 22: الحجّ
[61] ايشان جناب شريعتمدار و ثقة الإسلام دوست ارجمند و متوفّايمان: آقاي سيّد عبدالله فاطمي شيرازي رضوانُ اللهِ علَيه بودند.
[62] آقاي حاج شيخ عبّاس از آية الله خميني و آية الله گلپايگاني بسيار مسنّتر بودند. ميفرمودند: در زماني كه من و آقاي حاج سيّد احمد خونساري و حاج شيخ محمّد علي اراكي به درس مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري ميرفتيم، آية الله گلپايگاني و آية الله خميني مطوّل ميخواندند.
و ميفرمودند: من يك شب خواب ديدم كه به مهماني رفتهايم؛ همينكه من يك لقمه غذا برداشتم، ديدم آقاي گلپايگاني پريد و آنرا گرفت و خورد. بعداً فرمودند: تعبير اين خواب اينست كه ايشان مرجع ميشوند. نام والد آية الله حاج شيخ عبّاس طهراني، حاج محمّد سيگاري بوده است.
در اينجا لازم مينمايد كه دربارۀ تفسير رؤياي ايشان توضيحي داده شود تا خداي ناكرده بعضي از غير واردين تصوّر نكنند مرجعيّت شيعه كه نيابت حقّه از مقام امامت است، هدف از آن وصول به زخارف دنيا و تمتّع از لذائذ حيواني است؛ بلكه مطلب كاملاً به عكس آنست؛ و مراجع حقّۀ شيعه جز تحمّل بار مشكلات و صعوبت و ناراحتي و درد سر براي پاك نگاهداشتن شريعت حقّه از دستبرد اجانب و مخالفين و تربيت شاگردان حقيقي و واقعي مكتب جعفري و احياء علوم و رسوم شيعه در شيعيان كار ديگري ندارند.
مرحوم آية الله حاج شيخ عبّاس طهراني سالك بودهاند و مراقب نفس، و براي سالكين راه خدا كه به عيوب نفس خود آشنا ميشوند، نعمتهاي دنيوي و لذائذ مادّي و شهواني به صورت ديگري در عالم خواب تجسّم پيدا ميكند، و هكذا نعمتهاي معنوي و روحاني و بهشتي به صورت ديگري جلوه مينمايد غير از آن صُوَري كه سائر مردم عادي در خواب ميبينند. و بعبارةٍ اُخرَي رؤياهاي سالكين تعبيرش فرق دارد با همان رؤياها كه غير سالكين در عالم خواب مشاهده مينمايند. سالك، راه خدا را طيّ ميكند و اين راه عبارت است از عبور از نفس امّاره و ترك مشتهيات مادّي و لذائذ شهواني للّه و في الله. و ترك آنها كه عين أعمال تقرّبي است، براي سالك بصورت طعام لذيذ و ميوۀ شيرين و گل و باغ و چمن و آب پاك و صافي در خواب مجسّم ميشود. يعني سالك مثلاً امروز از خوردن يك دانه سيب گذشته و آنرا به يتيمي داده است و در شب خواب ميبيند كه به خوردن سيب درشت و شيرين و خوشرنگ مشغول است؛ و اگر أحياناً لذّت نفس خود را مقدّم دارد همين شب خواب ميبيند كژدمي دارد او را ميگزد. فلهذا رؤياي سالكين و مريدين الي الله همه عبارت است از خوابهاي خوب و روشن و فرحانگيز با وجودآنكه آنها در دنيا به شديدترين اقسام فقر و مسكنت و كوبندهترين آزارهاي مردم مبتلا هستند.
بر اساس همين توضيح مختصري كه در اينجا داده شد معلوم ميشود: آن سفرۀ طعام مهماني كه در آن آقاي شيخ عبّاس و آقاي گلپايگاني حضور داشتند، آن سفرۀ معنوي و بهشتي است، يعني جزا و پاداش تحمّل مشكلات و مرارتها براي خدا در دنياست كه حاج شيخ عبّاس سيسال قبل از اين فوت ميكنند و مرجعيّت به ايشان نميرسد و آقاي گلپايگاني را خداوند طول عمر عنايت ميفرمايد تا اين بار را بكشند و تحمّل نمايند.
زحمات آية الله گلپايگاني براي بقاءِ حوزۀ مقدّسۀ علميّۀ قم بسيار قابل تقدير است. خودشان براي حقير مقداري از آنرا در دوران انقلاب و قبل از انقلاب در مجلسي كه فقط ما دو نفر بودهايم بيان فرمودهاند و حقير بعضي از آنها را در نوشتجات دستي خود يادداشت نمودهام. نفس آية الله گلپايگاني بسيار صاف و درخشان است، و از حقّ در صورت فهميدن عبور نميكند و نميگذرد. أيّدَه الله و أبقاه اللهُ ذُخرًا للإسلام و المسلمين، و عافاه اللهُ مِن مرضِه بمحمّدٍ و ءَاله الطّيّبين.
[63] نامۀ حاج شيخ عبّاس طهراني به حقير، و استمداد از آية الله آقا سيّد جمال الدّين گلپايگاني قُدّس سرُّه
بسمه تعالي
يا إنسانَ العَينِ و عينَ الإنسانِ! و يا قُرّةَ عيني و ثمرةَ فُؤادي! عزيزم! عدم قابليّت حقير سراپا تقصير از براي اظهارات كتبي و غيابي حضرتت، ملاك تأخير عريضه و در حقيقت حجابي براي حقير شده و مانع از عرض ارادت گرديده.
فَتأمّلْ في أطوار النّفس و استعِذْ بالله تعالي مِن شرّها، و اقرَأْ إحدَي المُناجاةِ المُسمّاةِ بخمسةَ عشرَ المَبدُوَّةِ بهذه الكلمات: اللهمّ إليكَ أشكو نَفسًا بالسّوٓءِ أمّارةً ـ إلخ، في خَلَواتك مع كمال الاِنكسارِ؛ أعاذَنا اللهُ من مَكآئدِها و أطوارِها.
باري، محضر مقدّس حضرت آية الله ] آقا سيّد جمال الدّين [ گلپايگاني دامت بركاته سلام خالصانۀ حقير را برسانيد، و از طرف حقير عرض كنيد كه: فراموشم نشده كلمهاي را كه در حين حركت از نجف بيرون شهر موقع موادعه فرموديد: « به يك پياله مست شدي! »
آقاي من! اي كاش يك پيالهاي چشيده بودم!
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان به اوّل وصلش هم نرسيدهايم
حيران شدم، حيران شدم، مجنون و سرگردان شدم [از بسكه گشتم كو به كو، از بسكه رفتم در بِدر]
از هر رهي گويد بيا دنبال من، دنبال من چون ميروم دنبال او، ني زو خبر، ني زو اثر
از هر دري گويد بيا كاينجا منم، كاينجا منم چون سوي آن در ميروم، بينم كه گردد بسته در
إنَّ اللَهَ خِلْوٌ عَنْ خَلْقِهِ ـ إلخ، بآئِنٌ عَنْ خَلْقِهِ ـ إلخ.
يا رب اين تُرك پري چهره عجب عيّاري است كه كند تازه ز وصلش غم هجران مرا
تَبْدو و تَخْفَي؛ پس وصل محال است و هجرانش خيال.
عرض كنيد: آقاي من! ترا به حقّ جدّهات زهراي مرضيّه سلام الله عليها دستگيري كنيد! بُعد منزل نبود در سفر روحاني. عمرم به آخر رسيده و آفتاب به لب بام است؛ يَـٰحَسْرَتَي' عَلَي' مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَهِ.
پهلوي آب و تشنه لب از روي اختيار در جنب يار و منصرف از بوس و از كنار
يا ربّ مباد كس چو من خستۀ فكار غرق وصال، سوخته جان از فراق يار
اگر چه ميترسم كه آن آقاي بزرگوار هم بواسطه غلبۀ احكام ظاهر، آن عنايات سابقه را نداشته و سرگرم به مقام الاحوط فالاحوط شده باشند، و آقازادههاي محترم، ايشان را سرگرم نموده باشند؛ اگر چه مقام جمع الجمعي تنافي را از بين ميبرد. سرتاسر وجود أمْرٌ بَيْنَ الامْرَيْن است. به هر حال التماس دعا و درخواست دستگيري دارم، و منتظر آثار غيبي تلگرافي آن هستم؛ و نتيجه را إن شاء الله تعالي اطّلاع ميدهم. (ـ تا آخر نامۀ ايشان) الاحقر عبّاس طهراني.
و داماد ايشان آقاي حاج سيّد ابراهيم در نامۀ خود براي حقير به نجف اشرف ضمناً مرقوم داشتهاند:
گر چراغي نور شمعي را كشيد هر كه ديد آن نور را پس شمع ديد
و نيز مرقوم داشتهاند:
دردا كه در ديار دلم درد يار نيست وآن دل كه درد يار ندارد ديار نيست
[64] در تفسير «روح البيان» از طبع عثماني، ج 1، ص 399، در تفسير آية الكرسي چند بيتي در اين زمينه از ملاّ جامي نقل كرده است:
گر چه لا داشت تيرگيّ عدم دارد إلاّ فروغ نور قِدَم
گر چه لا داشت كان كفر و جحود هست إلاّ كليد گنج شهود
چون كند لا بساط كثرت طيّ دهد إلاّ ز جام وحدت مِي
آن رهاند ز نقش بيش و كمت وين رساند به وحدت قِدَمت
تا نسازي حجاب كثرت دور ندهد آفتاب وحدت نور
دائم آن آفتاب تابان است از حجاب تو از تو پنهان است
گر برون آئي از حجاب توئي مرتفع گردد از ميانه دوئي
در زمين و زمان و كون و مكان همه او بيني آشكار و نهان
[65] چقدر خوب و رسا عارف عاليقدر ما شيخ محمود شبستري اين حقيقت را ايفا فرموده است:
سؤال:
چرا مخلوق را گويند واصل سلوك و سير او چون گشت حاصل
جواب:
وصال حق ز خلقيّت جدائي است ز خود بيگانه گشتن آشنائي است
چو ممكن گرد امكان بر فشاند به جز واجب دگر چيزي نماند
وجود هر دو عالم چون خيال است كه در وقت بقا عين زوال است
نه مخلوق است آن كو گشت واصل نگويد اين سخن را مرد كامل
عَدَم كي راه يابد اندرين باب چه نسبت خاك را با ربّ ارباب
عدم چبْود كه با حق واصل آيد وزو سير و سلوكي حاصل آيد
تو معدوم و عدم پيوسته ساكن به واجب كي رسد معدوم ممكن
اگر جانت شود زين معني آگاه بگوئي در زمان: أستغفِرُ الله
ندارد هيچ جوهر بیعَرَض عين عرض چبود وَ لا يَبْقَي زَمانَيْن
حكيمي كاندرين فنّ كرد تصنيف به طول و عرض و عمقش كرد تعريف
هيولا چيست جز معدوم مطلق كه ميگردد بدو صورت محقّق
چه صورت بیهيولا در قِدَم نيست هيولا نيز بیاو جز عدم نيست
شده اجسام عالم زين دو معدوم كه جز معدوم از ايشان نيست معلوم
ببين ماهيّتش را بيكم و بيش نه موجود و نه معدوم است در خويش
نظر كن در حقيقت سوي امكان كه او بيهستي آمد عين نقصان
وجود اندر كمال خويش ساري است تعيّنها امور اعتباري است
امور اعتباري نيست موجود عدد بسيار يك چيز است معدود
جهان را نيست هستي جز مجازي سراسر كار او لهو است و بازي
(«گلشن راز» خطّ عماد اردبيلي سنۀ 1333، ص 43 تا ص 45)
[66] منظور حضرت آية الله حاج سيّد احمد فَهري زنجاني دامت بركاته ميباشند كه از شاگردان اخير مرحوم قاضي، و از ارادتمندان مرحوم حاج شيخ محمّد جواد انصاري همداني است. مردي است فاضل و عالم و خوش فهم، و در ترويج دين كوشا و ساعي. در مراجعت از نجف مدّتي در باختران در مسجد جامع مشغول تدريس واقامۀ جماعت و تبليغ بود؛ سپس در طهران، و پس از آن در زمان انقلاب اسلامي ايران از طرف رهبر كبير فقيد به شام عازم و در دمشق مشغول اقامۀ شعائر ديني است. حقير با ايشان سوابق ارادت و آشنائي و دوستي دارم، و در سفر اخير حقير به بيت الله الحرام در مِني شرف ملاقات دست داد، ويكبار هم در مشهد مقدّس در حرم مطهّر توفيق زيارتشان حاصل شد؛ و در هر دو بار حقير را به «شام» دعوت فرمودند و موانع سفر را خود به عهده گرفتند. ولي مع الاسف تا بحال توفيق تشرّف و اجابت دعوت معظّم له براي بنده دست نداده است.
[67] آيۀ 8، از سورۀ 73: المزّمّل: وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً.
[68] مرحوم آية الله حاج مير سيّد علي آقا قاضي قدَّس الله سرَّه، به همۀ شاگردان خود دستور ميدادند تا روايت عنوان بصري را بنويسند و در جيب خود نگهدارند و در هفتهاي يكي دو بار بخوانند. اين روايت را مجلسي رضوانُ الله عليه در «بحار الانوار» ج 1، از طبع حروفي از ص 224 تا ص 226 در باب 7، كتابُ العِلم، باب ءَاداب طلَب العِلم و أحكامِه نقل كرده است، و الحقّ روايتي است جامع و براي مريدان و طالبان راه خدا كافي و شافي.