ص 306
و امّا مطلب دوّم؛ و آن اينكه حوزههاي علميّه دينيّه بر چه اساس تشكيل شده است؟
منظور و مقصود از حوزه علميّه، درس علمي و عملي قرآن كريم است. فهميدن قرآن و عمل كردن به آنست.
و براي تحقّق اين مراد بايد علم معارف در سطح عالي، و عقائد، و اخلاق را بخوبي فرا گرفت. و براي حصول اين مطلب بايد از علم تفسير قرآن و حديث و درايه و رجال مدد جست. راه وصول به علم صحيح و عمل صحيح، علم فقه (و لازمه آن علم اُصول) و كلام و حكمت و عرفان است. و اين معاني متحقّق نميشود مگر زمانيكه به لسان قرآن و زبان پيغمبر اكرم و اوصياي گرامش عليهم الصّلوة و السّلام آشنائي و اطّلاع كامل داشته باشيم، و بر سيره و سنّت و روش علمي و عملي آنها واقف گرديم. فلهذا بايد اطّلاع بر علوم عربيّت و ادبيّت، از صرف و نحو و لغت و اشتقاق و معاني و بيان و بديع و محاورات نثري و نظمي داشته باشيم، و از سيره و تاريخ آنها با خبر باشيم.
رشتههاي فوق كه همگي آنها بسيار مهمّ است، آدمي بايد در هر يك از آنها صاحب نظر و متخصّص شود تا بتواند اجتهاد كند و اجتهادش صحيح باشد، وگرنه نتيجه تابع أخسّ مقدَّمتَين است؛ گرچه خودش ادّعاي اجتهاد نمايد، ولي در عمل مقلّد خواهد بود.
علماي بزرگ ما از صدر اسلام تا كنون كه هر يك وزنهاي در عالم عقل و علم و درايتند، از اين حوزهها برخاستهاند. و تا شعاع و أمدِ وسيعي را به انوار خود، چه در دوران حيات و چه بعد از مماتشان روشن نمودهاند.
عالم شدن و متخصّص شدن در دانشهاي بالا بسيار زحمت دارد؛ عمري را بايد طلبه خوش فهم و خوش استعداد و با هوش كه هم قواي فكريّه و هم حافظهاش خوب باشد، آنهم با عشق و علاقه سرشار، آنهم با صبر و حوصله
ص 307
و استقامت در مشكلات، و توجّه به خدا و استمداد از فيوضات ربّانيّهاش سپري كند، تا بدين مرحله نائل آيد. طلبه بايد با دو بال علم و عمل حركت كند و پا بر دنياي دون نهد، و نطفه حبّ رياست و آقائي و سروري را در كانون وجود خويشتن نابود كند، و پشت بر همه اعتباريّات و تعيّناتِ مانع از وصول بنمايد؛ تا بحول و قوّه الهي بتواند كامياب شود.
تازه از ميان دهها و صدها طلبه، يكي دو نفر بيشتر نميتوانند اين راه را به پايان برسانند، و به جامعيّت و كمال موفّق آيند.
مدارس علوم ديني بايد دور از ازدحام و جمعيّت و بازار و مردم دنياخواه، و دور از ظواهر و مظاهر عيش و راحت طلبي و وقت گذراني باشد؛ تا جمعيّتِ فكر براي طلاّب ميسّر باشد. بهمين جهت است كه: محلّ اين مدارس را نجف أشرف و يا كربلاي مُعلَّي و يا كاظمين و سامَرّاء و مشهد مقدّس و شهر مقدّس قم انتخاب كردهاند. و مدارس را قريب به صحن مطهّر ساختهاند، تا طلبه بواسطه نزديكي و قرب با مركز معنوي و روحاني بيشتر بتواند بهره يابد.
و تحقيقاً كسي كه بخواهد درسش اساسي و اصولي باشد، در تمام شبانهروز پنج دقيقه را فراغت ندارد تا به مطالعه كتابهاي خارج از متنِ دروس، و يا به كارهاي دگر مشغول شود؛ و گرنه درسش سطحي و بدون پايه ميشود.
در اينصورت وارد كردن دروس جديده را در حوزههاي علميّه، و يا ضميمه كردن فلسفه غرب را با حكمت اصيل اسلام جز تباهي و زيان مثمر ثمري نيست. طلبهاي كه براي دروس متن خود وقت كم دارد چطور ميتواند به اين دروس هم روي آورد؟ آنهم دروسي كه بر اساس تخيّلات در برابر حقّانيّات ترتيب داده شده ��ست و سهميّه كمتري از معنويّات را داراست؟ و بنابراين حال، طلبه از اينجا مانده و از آنجا رانده ميشود. و علومش حفظي و سطحي و سبك و كم مايه ميگردد. حوزهها ديگر محقّق بار نميآورند؛ وزنه و ستون
ص 308
تربيت نميكنند.
همانطور كه در دانشگاهها ميبينيم: محقّق و بصير و خبير و اصولي نميپرورد. اين چه زيان بزرگي است؟
همين محقّقين بزرگ و ارزشمندي كه هر كدام افتخار عالم اسلام بوده و جهان تشيّع را به نور علم خود در زمان اخير روشن كردهاند؛ همچون شيخ جواد بلاغي نجفي، و سيّد شرف الدّين جبل عاملي، و سيّد محسن عاملي، و علاّمه شيخ عبد الحسين اميني، و علاّمه شيخ آغا بزرگ طهراني، و محدّث كبير شيخ عبّاس قمي، و حضرت استادمان آية الله علاّمه طباطبائي قدَّس اللهُ أسرارَهم جميعاً، همگي تربيت شده اين حوزهها بودهاند كه در فنّ خود محقّق و صاحب نظر بودهاند.
علاّمه طباطبائي محقّقي عظيم و صاحب نظر بود. در فقه و تفسير و فلسفه صاحب نظر بود، و در مقابل آراء سابقين خودش تحقيق مينمود و نظر ميداد. در برابر حكمت متعاليه ملاّ صدرا با آنكه بسيار به نظر اهمّيّت بر آن مينگريست، مع ذلك نظر ميداد و بعضي از آراء او را ردّ مينمود. امّا استادان دانشگاه فقط به ترجمه كتابهاي خارجيان پرداختند و ترجمه را درس شاگردان نمودند. آيا شما ديدهاید يك استاد، تحقيقي كند و اكتشافي به عمل آرد؟ در پزشكي نظر خاصّي بر خلاف نظر آنها داشته باشد؟ در فيزيك بر قاعده جاذبه نيوتوني نظر بدهد؟ و بر آراء اينشتين اشكال و ايراد وارد كند؟ و همچنين در علوم طبيعي و زيست شناسي كشف بديع و اختراع جديدي بنمايد؟ أبداً، أبداً! در دانشگاه سخن از كشف و اختراع جديد و پي گيري اين امور نيست، سخن فقط بطور تكرار مداوم از بازگو كردن اختراعات و اكتشافات خارجيان است، و در كلاسها بطور روزمرّه، كلاس و درس آنها را براي شاگردان حكايت نمودن.
ص 309
نميخواهم بگويم: در ايراني اين نبوغ و تحقيق نيست، بلكه بيشتر است؛ مگر امثال ابوريحان بيروني و زكريّاي رازي و بوعلي سينا و علاّمه طباطبائي ايراني نبودهاند؟ ميخواهم بگويم: استعمارِ بيدار نخواسته است در دانشگاه محقّق تربيت شود، فلهذا طرز برداشت و تعليم و تعلّم و تربيت شدن اساتيد در دانشگاههاي خارج بطوري بوده است كه محقّق و صاحبنظر مستقلّ تربيت نميكند، و بنابراين به همان دروس سطحي و حفظي از روي ترجمه كتب خارجي اكتفا شده است.
استعمار براي درهم شكستن علم و تحقيق، دانشگاهها را در برابر مدارس علميّه گشود. هم مدارس علميّه را بست، و هم در دانشكدهها محصّلين را به فرمول خواني و جزوه نويسي از استاداني كم سواد، با هدف اخذ گواهينامه مشغول كرد، تا ريشه تحقيق را براندازد. بالاخصّ دانشكدههائي همچون ادبيّات و الهيّات و فلسفه، و دانشسراي عالي را به منظور و به علّت خراب كردن حوزهها تأسيس كرد؛ تا جوانان در حوزهها نروند و خودشان هرچه را كه ميخواهند به عنوان فلسفه و ادبيّاتِ ايران در اذهان جوانان بريزند و فكر آنها را از أصالت قرآن و اسلام به سوي ملّي گرائي و ايران پرستي، در قالب مبارزه با عرب، و در واقع مبارزه با اسلام بكشانند.
براي آنكه روحانياني درباري و وابسته تربيت كنند، دانشكدهاي به نام وعظ و خطابه ترتيب دادند و سپس به دانشكده معقول و منقول آن را نام نهادند. و اكيداً قدغن كردند كه كسي غير از افراد روحاني اين دانشكده حقّ منبر رفتن را ندارد. و بعداً كه با تشكيل دانشكده الهيّات و فلسفه خود را بینياز از معقول و منقول ديدند، آن را بر چيدند.
حال اين دانشكده فلسفه و الهيّات چگونه بايد باشد كه مدرّسين آن هرچه باشند اشكال ندارد؟! كمونيست باشند، سوسياليست يا ماركسيست
ص 310
باشند تفاوتي ندارد؛ عمده آن بود كه مسلمان واقعي و متعهّد نباشند.
اينجاست كه ما خوب كلام مرحوم سيّد حسن مدرّس رحمةالله عليه را ميفهميم، در وقتي كه مرحوم آية الله بروجردي رضوان الله عليه به او گفتهبودند: من چكنم تا خدمتم در دين مؤثّر باشد؟!
او انگشتان مُسبِّحه (سبّابه) دو دست خود را بلند ميكند، و هِيْ بالا ميبرد و پائين ميآورد و ميگويد: طلبه! طلبه درست كن! استعمار از هيچ نيروئي همچون همين طلبههاي ألِف قَد، نگران نيست.
تاريخ بخوبي نشان ميدهد، از زماني كه استعمار انگليس و سپس آمريكا در ايران پيگرفت چه در دوره قاجاريّه و چه در دوره پهلوي، تمام معاهدههاي استعماري و امتيازات و پيمانهائي كه به نفع دشمنان اسلام و بر ضرر ملّت مسلمان ايران صورت گرفت، همه از اين فكليمآبهاي اروپا ديده، و مهندسها و دكترهاي غربزده و كفرزده بوده است. آيا شما ديدهاید كه يكي از آنها بدست روحاني و عالمي انجام گيرد؟!
از اينجا خوب در مييابيم كه: چرا در زمان طاغوت مدرسههاي ديني روبه خرابي گذاشت؟ حجرهها تعطيل شد؛ يا خوابگاه جوانان دانشكدهاي بود و يا انبار متاع دكاكين اطراف مدرسه، و يا محلّ زباله و خاكروبه.
جمال عبدالنّاصر كه مصر را تحت نفوذ خود گرفت، و سلطنت مَلِكفُؤاد و ملك فاروق را برانداخت، اوّلين كاري كه كرد در مقابل و در جنب جامِعُ الازهَر دانشكدهاي به نام جامِعةُ الازهَر با سبك مدرن و بسيار جالب، در چندين طبقه ساخت و محصّلين را بدانجا تشويق كرد؛ و از دروس جديده، فيزيك، شيمي، زبان انگليسي و غيرها را افزود، و علاوه دختران را هم راه داد، و با پسران با هم در كلاسها شركت ميكردند. و آن جامع الازهر را هم كه مسجدي بسيار وسيع بود بهمان حال باقي گذاشت؛ چون نميتوانست خراب
ص 311
كند، همهاش آثار عتيقه بود. وليكن با بناء و ساختن اين جامعة الازهر (دانشگاه الازهر) فاتحه آن شبستان سابق را به نام قديمي و كهن خواند.
معلوم است كه: در اين جامعه منبر نيست؛ تريبون است. شبستان نيست؛ سالن است.
اين همان خواسته استعمار است؛ اين روش كاملاً پسنديده و مورد رضايت آنهاست. اين روش بطور واضح و آشكارا قرآن را برداشت. طبعاً فيزيك و شيمي و زبان انگليسي بجاي بعضي از دروس تفسيريّه و حديثيّه واقع شد.
گِلادْسْتون نخستوزير يهودي مسلك و صهيونيست انگليسي كه استعمار انگليس را جان داد، در مجلس اعيان، قرآن را از روي خشم و غضب بر روي تريبون كوفت و گفت: «تا اين كتاب در بين مسلمين باشد، امنيّت و اطاعت سرزمينهاي مسلماننشين در برابر استعمار انگليس محال است». [115]
از ميان بردن قرآن، سوزاندن و غرق ساختن آن نيست، انگليسيها هم چنين كاري نكردند؛ ب�� عُزلت در آوردن بواسطه عدم تدريس و تدرّس، و عدم
ص 312
تلاوت و عدم رجوع به تفسير و عدم عمل به احكام آن است. و در اينكار موفّق شدند، و قرآن را از صحنه عمل برداشتند.
ما اگر امروز ببينيم در حوزهها مثلاً قدري در علم اُصول آنهم در بعضي از مباحث زياده روي ميشود، بايد بجاي آنها درس تفسير رسمي و درس نهجالبلاغه رسمي و درس معارف عاليه را قرار دهيم؛ نه آنكه آنها را حذف نموده و بجايش زيست شناسي و علم طبيعي و زبان خارجي قرار دهيم. ما بايد در عربيّت آنقدر توانا و استوار باشيم كه گوئي زبان اوّل ما كه زبان مادري ماست، عربي است. بنابراين چقدر خوب است كه موشكافي در لغات قرآن و نهج البلاغه بنمائيم. و بدينوسيله به قرآن جامه عمل بپوشانيم. اينست طريقه ترقّي و تكامل، وگرنه مانند عبدالنّاصر جامعة الازهر ساختن و پسران و دختران طلبه را با هم فيزيك و شيمي ياد دادن، عين مرام و منظورِ گِلادسْتون ميباشد؛ گرچه خود ندانيم.
و امّا مطلب سوّم، و آن اينست كه: انتظار حوزه از فارغ التّحصيلان و مجتهدان و مربّيان و گردانندگان آن چيست؟ رويّه و منهاج و سطح علمي و عملي آنان چطور باشد تا بتوانند از عهده اين مسؤوليّتِ عظيم برآيند؟!
جواب اين سؤال خيلي مشكل نيست! بلكه آسان است. زيرا انتظار مردم از سبزي فروش آنست كه: سبزي گنديده و آلوده نياورد، سبزي خوب بياورد. انتظار مردم از شهرباني آنست كه: پاسبانان متديّن و خوشكار و خوشفهم را بر اموال و أعراض مردم بگمارد؛ و همچنين...
انتظار مردم از حوزهای كه به نام روحانيّت و معنويّت و پاسداري از جان و مال و ناموس و آبروي مردم، و از دين و دنياي آنهاست، در كشوري كه همه مسلمانند و از مكتب تشيّع اشراب ميگردند، آنست كه: از خود بيرون دهد طلاّب پاكيزه و شايستهاي را كه مظهر قرآن و نشانگر روح رسول الله باشند، و
ص 313
سيمايشان محلّ تابش انوار ائمّه هُدي باشد. و در اين زمان غيبت كه دست قاطبه مردم از وليّ معصوم و امام زمان كوتاه است بتوانند در حدود خود بر آن منهاج عمل نموده و به مردم ارائه دهند. بتوانند معارف حقّه حقيقيّه الهيّه را براي مردم بازگو كنند، و مربّي اخلاقي و عملي آنها در راه هدف و وصول به قلّه توحيد و اعلي رتبه ذروه كمال شخصيّت انسان بوده باشند؛ بتوانند دين و دنياي مردم را اداره كنند؛ و نه تنها از جهت ظاهر، بلكه از نقطه نظر ولايت باطنيّه نيز دستگير و راهنماي مردم باشند.
مردمي باشند كه بتوانند علمي را كه رسول الله فرمود: ءَايَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَآئِمَةٌ بطور اكمل خودشان فراگيرند، و در مرتبه دوّم با گسترش شعاع وجودي خود، سطح عظيمي از مردم تابع و پيرو را به دنبال خويش كشيده، و همه منصورانه و مظفّرانه با سعادت تامّه و عافيت كامله بدون غلّ و غشّ و گرفتگي چهره، خندان و شاداب به سوي بهشت رهسپار شوند؛ هم دنيايشان آباد و هم آخرتشان.
مردمي باشند امين و مأمون، و از خود گذشته و بخدا پيوسته و در حرم عزّ و وقار آرميده، بلند نظر و بلند همّت، شكور، صبور، قانع، متواضع، شجاع، با ظرفيّت؛ كه مدارج علمي از فقه و اصول و حكمت و فلسفه و تفسير و حديث و تاريخ و غيرها را طيّ كرده، و در معارج عملي و عرفان الهي در دست استاد موحّدِ رسيده واصل كامل، مدّتها در سير بوده، و ساليان درازي را در دامان وي پرورش يافته باشند. و جامع بين حكمت نظري و عرفان عملي، و در فقه خبير و بصير، و به سيره رسول الله و منهاج پيشوايان ديني داراي اطّلاع تامّ، و به قرآن مجيد كتاب الهي وارد، و از شأن نزول و تفسير آيات كاملاً باخبر بوده، و خودشان نيز قرآن و يا بيشترِ از آن را حفظ داشته باشند.
آيا كسي كه خود را رهبر دين به سوي خدا ميداند، ميتواند خود
ص 314
معرفت به خداي را نداشته باشد و بگويد: معرفت همان معرفت اجمالي است كه خداوند يكي است و بس؛ همان معرفتي را كه پيره زنان دارند؟!
امام ما: حضرت صادق عليه السّلام اينطور نميگويد.
در «وافي» از «كافي» از محمّد بن سالم بن أبي سَلِمَة، از أحمد بن رَيّان، از پدرش، از جميل بن دُرّاج، از أبوعبدالله حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه:
قَالَ: لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَهِ تَعَالَي مَامَدُّوا أَعْيُنَهُمْ إلَي مَا مُتِّعَ بِهِ الاعْدَآءُ مِنْ زَهْرَةِ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ نَعِيمِهَا وَ كَانَتْ دُنْيَاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا يَطَـُونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ وَ لَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَهِ تَعَالَي وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ يَزَلْ فِي رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ أَوْلِيَآءِ اللَهِ.
إنَّ مَعْرِفَةَ اللَهِ أُنْسٌ مِنْ كُلِّ وَحْشَةٍ، وَ صَاحِبٌ مِنْ كُلِّ وَحْدَةٍ، وَ نُورٌ مِنْ كُلِّ ظُلْمَةٍ، وَ قُوَّةٌ مِنْ كُلِّ ضَعْفٍ، وَ شِفَآءٌ مِنْ كُلِّ سُقْمٍ.
ثُمَّ قَالَ: قَدْ كَانَ قَبْلَكُمْ قَوْمٌ يُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يُنْشَرُونَ بِالْمَنَاشِيرِ وَ تَضِيقُ عَلَيْهِمُ الارْضُ بِرُحْبِهَا فَمَا يَرُدُّهُمْ عَمَّا هُمْ عَلَيْهِ شَيْءٌ مِمَّا هُمْ فِيهِ مِنْ غَيْرِ تِرَةٍ وَتَرُوا مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ بِهِمْ، وَ لَا أَذًي مِمَّا نَقَمُوا مِنْهُمْ إلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.
فَسَلُوا رَبَّكُمْ دَرَجَاتِهِمْ! وَ اصْبِرُوا عَلَي نَوَآئِبِ دَهْرِكُمْ تُدْرِكُوا سَعْيَهُمْ! [116]
«فرمود: اگر مردم ميدانستند كه چه فضيلتي را در معرفت خداوند تعالي حائز ميگردند، چشمان خود را به آنچه دشمنان از آن متمتّع هستند، از بهجت و نضارت و تري و تازگي حيات دنيا و نعمتهايش نميدوختند، و دنياي ايشان
ص 315
در نزد اينان از آنچه را كه در زير پاهاي خود لگد ميكنند كمتر بود، و تحقيقاً در نعمت معرفت خدا متنعّم بودند، و چنان در مسرّت و لذّت معرفتش متلذّذ بودند كه گوئي پيوسته و بطور جاودان در باغهاي بهشتي با اولياي خدا در لذّت بسر ميبرند.
معرفت خدا انيسي است كه نميگذارد هيچ وحشتي به انسان برسد، و رفيقي است كه هيچ تنهائي با او اثري ندارد، و نوري است كه با او هيچ تاريكي و ظلمتي جمع نميشود، و قدرتي است كه هيچ ناتواني با او مجتمع نميگردد، و شفائي است كه با وي هيچ مرضي تاب مقاومت نميآورد.
و پس از اين فرمود: پيش از شما طوائفي بودند كه كشته ميشدند و آتش زده ميشدند و با ارّه استخوانهايشان بريده ميشد، و دنياي بدين وسعت و فراخي بر ايشان تنگ ميشد؛ و با اينحال هيچ عاملي نميتوانست ايشان را از آنچه با آنها از معرفت خدا بود، برگرداند و منصرف كند؛ بدون آنكه كساني كه با اينها اين اعمال را انجام ميدادند نسبت به آنها حِقْدي داشته باشند و نه خوني از آنها ريخته باشند، و نه اذيّتي از ناحيه ايشان به آنها رسيده باشد تا در اثر تلافي و انتقام، دست به چنين مجازاتي گشوده باشند.
هيچ جرم و گناهي نداشتند مگر آنكه به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند.
بنابراين، شما از خدايتان بخواهيد تا درجات و مقاماتشان را به شما عنايت كند! و بر مصائب و مشكلات روزگارتان صبر كنيد و شكيبا باشيد تا به سعي و همّت و جديّت آنها برسيد!»
در اينجا می بينيم امام عليه السّلام چگونه همّت و استواري عرفاي بالله را بيان ميكند! و چه قسم شاگردان خود رابه استقامت و پافشاري براي نگهداشتن عَلَم ايمان و معرفت خداوندي دعوت مينمايد!
ص 316
اينها بودند كه پيوسته بطور متناوب در هر زماني آمدند و با طلوع و تابش انوار حقّ و صفاتش در دلشان، نگهدار دين و شريعت و حافظ قرآن مبين بودند.
خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر او تابان صفاتِ ذوالجلال
علمشان و عدلشان و لطفشان چون ستاره چرخ در آب روان
قرنها بگذشت و اين قرن نويست ماه آن ماهست و آب آن آب نيست
عدل آن عدلست و فضل آن فضل هم ليك مستبدل شد آن قرن و اُمَم
قرنها بر قرنها رفت اي همام وين معاني برقرار و بر دوام
آب مُبْدَل شد در اين جو چند بار عكس آن خورشيد دائم برقرار [117]
جهان مرآت حسن شاهد ماست فَشاهِدْ وَجْهَهُ في كُلِّ مِرْءَات
اينك كه طلاّب علوم دينيّه از هر شهر و بلدي و از هر كوي و برزني بهسوي حوزههاي علميّه گسيل ميشوند، اگر با جان خود اين معني را لمس كنند و از سويداي دل خود دريابند كه: علوم دينيّه نيز اگر وسيله زندگي و سرمايه دنيا باشد و بس، با سائر حِرَف و فنون تفاوتي ندارد؛ و اگر براي راهيابي
ص 317
به سوي خدا و عرفانش و براي تحقيق از سرّ عالم خلقت و علوم حقّه حقيقيّه باشد، خداوند رحيم نيز باران فيض رحمت خود را بر آنان ميبارد و دلهايشان را از انوار جمال و جلال خود درخشان ميگرداند. مولانا در دفتر دوّم «مثنوي» گفته است:
هر كجا دردي دوا آنجا رود هر كجا فقري نوا آنجا رود
هر كجا مشكل جواب آنجا رود هر كجا پستي است آب آنجا رود
آب كم جو تشنگي آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا سَقَاهُمْ رَبُّهُم آيد خطاب تشنه باش اللَهُ أعْلَم بالصَّواب [118]
و همچنين با تكرار سه بيت اوّل در دفتر سوّم گفته است:
هر چه روئيد از پي محتاج رُسْت تا بيابد طالبي چيزي كه جُسْت
حقّ تعالي كاين سمـوات آفريد از براي رفع حاجات آفريد
هر كه جويا شد بيابد عاقبت مايهاش درد است و اصل مرحمت
هر كجا دردي دوا آنجا رود هر كجا فقري نوا آنجا رود
هر كجا مشكل جواب آنجا رود هر كجا پستي است آب آنجا رود
آب كم جو تشنگي آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست [119]
و چقدر عالي و پر محتوي، سنائي حكيم علَيهِ الرّحمةُ و الرِّضوان اين واقعيّت را در قالب نظم در آورده است:
دل آنكس كه گشت بر تن شاه بود آسوده ملك از او و سپاه
بد بود تن چه دل تباه بود ظلم لشكر ز ضعف شاه بود
اين چنين پر خلل دلي كه تو راست دد و ديوند با تو زين دل راست
ص 318
پاره گوشت نام دل كردي دل تحقيق را بحِل كردي
اينكه دل نام كردهای به مجاز رو ��ه پيش سگان كوي انداز
از تن و نفس و عقل و جان بگذر در ره او دلي بدست آور
آنچنان دل كه وقت پيچاپيچ اندرو جز خدا نيابي هيچ [120]
از اينجاست كه در احاديث كثيرهاي، علمي را فقط علم حقيقي شمردهاند كه در دل نشيند، و ملازم با عمل باشد.
در «مصباح الشّريعة» آمده است: قَالَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَا يَحِلُّ الْفُتْيَا لِمَنْ لَا يَسْتَفْتِي مِنَ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ بِصَفَآءِ سِرِّهِ، وَ إخْلاصِ عَمَلِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ، وَ بُرْهَانٍ مِنْ رَبِّهِ فِي كُلِّ حَالٍ. لاِنَّ مَنْ أَفْتَي فَقَدْ حَكَمَ؛ وَ الْحُكْمُ لَايَصِحُّ إلَّا بِإذْنٍ مِنَ اللَهِ وَ بُرْهَانِهِ. وَ مَنْ حَكَمَ بِخَبَرٍ (بِالْخَبَرِ ـ خ ل) بِلا مُعَايَنَةٍ فَهُوَ جَاهِلٌ مَأْخُوذٌ بِجَهْلِهِ، وَ مَأْثُومٌ بِحُكْمِهِ.
قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: أَجْرَؤُكُمْ عَلَي الْفُتْيَا أَجْرَؤُكُمْ عَلَي اللَهِ عَزَّوَجَلَّ.
أَوَلَا يَعْلَمُ الْمُفْتِي أَنَّهُ هُو الَّذِي يَدْخُلُ بَيْنَ اللَهِ تَعَالَي وَ بَيْنَ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْجَآئِزُ (الْحَآئِرُ ـ خ ل) بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ. [121]و [122]
ص 319
«حضرت صادق عليه السّلام گفتند: حلال نيست فتوي دادن، براي كسي كه خودش در هر حال از روي صفا و پاكي سرّش و از روي اخلاص در عملش و اخلاص در كارهاي آشكارش و از روي برهان و حجّتي از جانب پروردگارش، مسائل را از خدا نميپرسد و از او استفتاء نمينمايد. چون كسي كه فتوي ميدهد، حكم كرده است؛ و حكم بدون اذن و اجازه خدا و بدون حجّت و برهاني از سوي وي صحيح نيست. كسي كه بدون مشاهده و عيان خود، از روي خبري كه شنيده است حكم نمايد جاهل است؛ وي را به جهلش اخذ ميكنند و به حكمش گنهكار به شمار ميآورند.
رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: بيباكترين شما بر فتوي دادن، بيباكترين شما بر خداوند عزّوجلّ است.
آيا شخص فتوي دهنده نميداند كه: او در ميان خداي تعالي و ميان بندگانش داخل شده است؟! و اوست كه پيوسته در ميان بهشت و دوزخ روان است (متحيّر و سرگردان است ـ نسخه بدل)؟!» [123]
ص 320
چنين فقيهاني كه جامع بين علم ظاهر و باطن و ميان علم و عمل هستند، بايد مربّي طلاّب و حوزهها باشند. آنها علم حقيقي را از جانب حضرت ربّ ميگيرند و بر متعلّمين پخش ميكنند.
شبها در محراب عبادت قيام دارند و با پاي محكم و استوار به كرنش و نيايش به درگاه حضرت معبود، دلهايشان مجذوب جذوات إلهيّه و سبحات ربّانيّه ميشود؛ و روزها آنچه را كه گرفتهاند پس ميدهند و در اين عالم وسيع شنا مينمايند و به عالم وجود إفاضه فيض مينمايند.
ص 321
إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْـًا وَ أَقْوَمُ قِيلاً * إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلاً. [124]
«تحقيقاً آنچه در شب ميرسد، براي تو گامي استوارتر و گفتاري پايدارتر است. و تحقيقاً از براي تو در روز مجال واسعي است كه در اين عالم كثرات شنا كني (و آنچه را كه در شب گرفتهاي، در روز مصرف نمائي).»
و بنابراين، اجتهادي كه فقط از روي قواعد صورت گيرد، اجتهادي فرمولي ميباشد. اين اجتهاد همچون ناودان است كه آب حيات نيست. اگر هم آبي فرضاً در وي جاري گردد و حكم مطابق با واقع در آيد، ظرف و وسيله براي گذر آن آب حيات بوده است. و خداي ناكرده اگر اين ناودان شكسته و پاره شود، خرابيهاي آن بیشمار است. مولانا در دفتر پنجم «مثنوي» گويد:
علم چون در نور حقّ پرورده شد پس زعلمت نور يابد قوم لُدّ
هر چه گوئي باشد آنهم نور پاك كاسمان هرگز نبارد سنگ و خاك
آسمان شو ابر شو باران ببار ناودان بارش كند نبود بكار
آب اندر ناودان عاريّتي است آب اندر ابر و دريا فطرتي است
فكر و انديشه است مثل ناودان وحيِ مكشوفست ابر و آسمان
آب باران، باغ صد رنگ آورد ناودان همسايه در جنگ آورد [125]
و همچنين در دفتر دوّم گويد:
علم تقليدي بود بهر فروخت چون بيابد مشتري خوش برفروخت
ص 322
مشتريّ علم تحقيقي حق است دائماً بازار او با رونق است
لب ببسته مست در بيع و شري مشتري بيحد كه اَللهُ اشْتَرَي
درس آدم را فرشته مشتري محرم درسش نه ديو است و پري
آدَم أنْبِئْهُمْ بِأسْما درس گو شرح كن اسرار حقّ را مو به مو [126]
روايتي عجيب از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه حقّاً موجب تنبيه و بيدار باش است:
در «وافي» از «كافي» از محمّد، از ابن عيسي، از ابن فضّال، از عليّ ابن عقبة، از عُمَر از حضرت أبي عبدالله عليه السّلام روايت است كه: راوي گفت:
قَالَ لَنَا ذَاتَ يَوْمٍ: تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِي بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيبًا مِسْقَعًا[127] وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَيْلِ الْمُظْلِمِ؛ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ تَعْبِيرًا عَمَّا فِي قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ. [128]
«حضرت روزي بما گفتند: شما مردمي را مييابيد كه در سخن گفتن چنان استادند كه حتّي در يك حرف، همچون لام و يا واو اشتباه نميكنند.
ص 323
خطيبي هستند بليغ، و يا جَهْوريّ الصّوت، و يا بطور مسلسل بدون ارتعاش و لكنت لسان خطبه ميخوانند؛ امّا قلبشان تاريكتر است از شب تاريك. و همچنين شما مردمي را مييابيد كه توانائي ندارند كه آنچه را در نيّت دارند بر زبان آورند؛ امّا قلبشان همچون چراغ درخشان نور ميدهد.»
در ج 2، «اصول كافي» ص 214 با إسناد خود از ابن اُذَيْنَه روايت كرده است از حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام كه گفت: إنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ قَوْمًا لِلْحَقِّ فَإذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْحَقِّ قَبِلَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ؛ وَ إذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْبَاطِلِ أَنْكَرَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ. وَ خَلَقَ قَوْمًا لِغَيْرِ ذَلِكَ فَإذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْحَقِّ أَنْكَرَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ؛ وَ إذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْبَاطِلِ قَبِلَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَ إنْ كَانُوا لَايَعْرِفُونَهُ.
«خداوند عزّوجلّ گروهي را براي حقّ آفريده است. در اينصورت اگر دري از حقّ بر آنها بگذرد دلهايشان آن را تصديق ميكند و اگر چه آن را نشناخته باشند؛ و اگر دري از باطل بر آنها بگذرد دلهايشان آن را انكار ميكند و اگر چه آن را نشناخته باشند. و گروهي را خداوند براي باطل آفريده است؛ بنابراين اگر دري از حقّ بر آنها بگذرد دلهايشان آن را انكار ميكند و اگر چه آن را نشناخته باشند؛ و اگر دري از باطل بر آنها بگذرد دلهايشان آن را تصديق ميكند و اگر چه آن را نشناخته باشند.»
از نظير همين افراد خودخواه و دنيا پرست و محبّ رياست است كه مرحوم صدرالمتألّهين قدَّس اللهُ نفسَه شِكوه دارد و مينالد؛ تا آنكه ميگويد:
)) وَ الْعَجَبُ أنَّهُ مَعَ الْبَلآءِ كُلِّهِ وَ الدّآءِ جُلِّهِ تَمَنَّي نَفْسُهُ الْعَثورَ وَ تُدَلّيهِ بِحَبْلِ الْغُرورِ أنَّ فيما يَفْعَلُهُ مُريدُ وَجْهِ اللَهِ، وَ مُذيعُ شَرْعِ رَسولِ اللَهِ، وَ ناشِرُ عِلْمِ دينِ اللَهِ، وَ الْقآئِمُ بِكِفايَةِ طُلابِ الْعِلْمِ مِنْ عِبادِ اللَهِ.
وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ ضُحْكَةً لِلشَّيْطانِ وَ سُخْرَةً لاِعْوانِ السُّلْطانِ، لَعَلِمَ بِأدْنَي
ص 324
تَأَمُّلٍ أنَّ فَسادَ الزَّمانِ لا سَبَبَ لَهُ إلاّ كَثْرَةُ أمْثالِ اُولَٓئِكَ الْفُقَهآءِ الْمُحَدِّثينَ، الْمُحْدَثينَ في هَذِهِ الاوانِ الَّذينَ يَأْكُلونَ ما يَجِدونَ مِنَ الْحَلالِ وَ الْحَرامِ، وَ يُفْسِدونَ عَقآئِدَ الْعَوآمِّ بِاسْتِجْرآئِهِمْ عَلَي الْمَعاصي اقْتِدآءً بِهِمْ وَ اقْتِفآءً لاِ ثارِهِمْ فَنَعوذُ بِاللَهِ مِنَ الْغُرورِ وَ الْعَمَي فَإنَّهُ الدّآءُ الَّذي لَيْسَ لَهُ دَوآءٌ. (( [129]
اين حقير در مباحث اجتهاد و تقليد به ثبوت رسانيدهام كه: از شرائط حتميّه افتاء و حكم، از جزئيّت به كلّيّت پيوستن است؛ و تا عبور از عالم نفس نگردد و معرفت حضرت ربّ پيدا نشود، اين شرط متحقّق نميشود.
بطور اجمال و سربسته در «رساله بديعه: در تفسير آيه الرِّجَالُ قَوَّ'مُونَ عَلَي النِّسآءِ » در بحث ضمني ولايت فقيه آوردهام؛ و از حديث «نهج البلاغة» و
ص 325
گفتار أميرالمؤمنين عليه السّلام با كميل، و از نامه آنحضرت به مالك أشتر، و شواهدي ديگر كه در آنجا ذكر شده است، اين معني مشهود است.
امّا بحث تفصيلي در اين مقام نياز به كتاب مستقلّي در اجتهاد و تقليد، و شرائط مفتي و حاكم دارد كه بحول و قوّه خداوند متعال، منوط به مجالي واسع و موفّقيّتي بيشتر است. [130]
لَهُ الْحَمْدُ فِي الاولَي وَ الاخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. [131]
«حمد و سپاس اختصاص به حضرت او دارد چه در نشأه اوّلين، و چه در نشأه آخرين و حكم نيز اختصاص به او دارد؛ و همگي شما بازگشتتان به سوي اوست.»
خواجه حافظ شيرازي غزلي دارد كه حاوي يك دنيا لطائف و اشارات است:
مرا به رندي و عشق آن فَضُول عيب كند كه اعتراض بر اسرار علم غيب كند
كمال سرّ محبّت ببين نه نقص گناه كه هر كه بیهنر افتد نظر به عيب كند
ز عطر حور بهشت آن نفَس برآيد بوي كه خاك ميكده ما عبير جَيب كند
ص 326
چنان بزد ره اسلام غمزه ساقي كه اجتناب ز صَهْبا مگر صُهَيب كند
كليد گنج سعادت قبول اهل دلست مباد كس كه در اين نكته شكّ و رَيب كند
شبان وادي أيمن گهي رسد به مراد كه چند سال به جان خدمت شعيب كند
ز ديده خون بچكاند فسانه حافظ چو ياد وقت و زمان شباب و شَيب كند [132]
اشكال چهارم صاحب مقاله «بسط و قبض تئوريك شريعت، نظريّه تكامل معرفت ديني» آنست كه ايشان ضعف توجّه مردم را به دين بعد از مشروطيّت، ضعف اقتصاد مدوّن و فقه و حكمت دانستهاند، كه در برابر هجوم سيل فرهنگ غرب عقب نشيني كردند؛ و چون در ميان علماء و فلاسفه و كتب آنها چيز معتنابهي نبود فلهذا شيفته و دلباخته آن تمدّن شدند.
ايشان ميگويند:
)) از انصاف هم دور نيفتيم پارهاي از روشنفكران كه در تاريخ معاصر ما نسبت به دين بيمهري ورزيدند نه از سر كينه با ديانت بود؛ بيشتر از آن رو بود كه ديانتي كه بدانان عرضه ميشد صورتي زيبا و نمكين نداشت.
در اوان مشروطيّت كه سيل معارف غربي در ديار ما جاري شد، و فلسفه و علم و حقوق و سياست آنان، اذهان نوجويان و مشتاقان را پر كرد، و همگان را بهتي و حيرتي مَهيب در گرفت و خودباختگيها و تمكينها القاء و تلقين شد؛ درست وقتي بود كه پيكر تفكّر ديني به رنجوري و بيماري بسيار مبتلا بود. جز چند ادب فقهي از آن، چه مانده بود كه دل زيركان را
ص 327
بربايد؟! نه اقتصاد مدوّن، نه سياست مدوّن، نه حكمت گره گشا، و نه پويائي كارساز داشت. و از جهان معاصر خود تقريباً هيچ نميدانست.
و ديگر چه جاي توقّع بود كه مشتغلان به حكمت و ادب، انديشههاي آراسته و تزيين كرده و حقّ و باطل بهم آميخته فرنگ را واگذارند، و دل به چند رأي مشوّش و ادب خشك ببندند؟!
آن، نه توطئه تاريخ بود، نه مقتضاي وجود موهومي بنام غرب؛ بلكه لازمه رويارويي توانمندان و ناتوانان بود. (( [133]
پاسخِ اين گفتار، عين مطلبي است كه: آقاي مهندس مهدي بازرگان در كتاب «راه طيّ شده» آوردهاند. ايشان ميگويند:
)) مطلبي كه در اينجا در حاشيه مبحث اصلي پيش ميآيد، و خود موضوع قابل مطالعه جداگانه ايست، تأثير خصوصيّات مذهب مسيح در طرز فكر و طرز انتقاد مخالفينِ امروزي مذاهب در دنيا ميباشد.
البتّه اغلب انتشاراتي كه در كشور ما عليه اديان ديده ميشود و جنبه جدّي علمي دارد، ترجمه مستقيم يا اقتباس غيرمستقيم از نوشتههاي اروپائيان است.
اگر دقّت كرده باشيد، در اين انتقادها چه بطور صريح و چه تلويحاً نظر به ديانت و به روحانيّون مسيحي ميباشد. انتقاد كنندگان غالباً به همانجا متوقّف شدهاند. بعضي ديگر از آنها ابداً اطّلاع از اسلام نداشته، يا نخواستهاند آن را به حساب بياورند. و بعضي ديگر توجّه ضعيف به آن كردهاند، بطوريكه در عالم مطلق تحقيق اين مطالعات و انتقادات كاملاً ناقص و نارسا هستند.
البتّه ما مسلمين حضرت عيسي عليه السّلام و تعليمات او را از جانب
ص 328
خدا ميدانيم، و حضرت رسول «مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَالانْجيلِ»[134] بوده است؛ ولي همانطور كه اديان مطابق سير تكاملي بشر پيش رفتهاند، بشر هم بايستي تبعيّت از سير تكاملي انبياء كرده باشد.
بسياري از ايرادهائي كه انتقاد كنندگان به مذاهب ميگيرند، يا در نتيجه تحريف مذهب حضرت مسيح است كه در اثر طول زمان و فقدان نسخه اصلي «انجيل» حاصل شده است؛ و يا بواسطه وجود نواقص و عدم تناسبهائي ميباشد كه جواب آنها به وجه كامل در اسلام داده شده است.
اگر مخالفين دين، تحقيق كافي در اسلام كرده بودند، و اگر اروپائيان به تناسب سائر شؤون تكامل يافته خود در ديانت نيز دست از كهنهپرستي برداشته، متجدّد و مسلمان شده بودند، مسلّماً طرز انتقادها جور ديگر ميشد، و مسلّماً دنيا غير از اين كه هست ميبود. (( [135]
اين كلام گفتاري است استوار. تاريخ مشروطيّت و وقايع پس از آن تا ابتداي انقلاب اسلامي و تشكيل حكومت اسلام كاملاً در دست است كه جز سيطره فرهنگي و نظامي و سياسي و اقتصادي بيمحتواي غرب بر اسلام چيزي دگر نبود�� است. روشنفكراني كه مجذوب اروپا بودند، همان أفرادي هستند كه روابط مستقيم با آنها داشتند؛ و اينها بودند كه آتش بيديني را دامن ميزدهاند. نام يكايك آنها و شرح حال و روش و منهاجشان در تاريخ آمده است.
تحميل فرهنگ غرب با شلاّق و سرنيزه و حبس و شكنجه واعدام
ص 329
صورت گرفت. باز هم مردمِ فطرةً مسلمان، آن را از جان نميخريدند، و جز ظاهري بيش نبود. مردم مسلمان ديانت خود را گرچه مستلزم همه گونه محروميّتهاي اجتماعي بود حفظ كردند. و از دسائس و شيطنت وخيانت و جنايت همين روشنفكران خود فروخته كاملاً با اطّلاع بودند. و طريق ورود آن فرهنگ را كه غير از الفاظي پوچ و توخالي چيزي نبود نيز بخوبي ادراك ميكردند. و قيامها و اقدامشان منجرّ به تلف و نابودي شد. و اينك بحمدالله روشن است كه: اساس سياست خارجيان بر مكر و حيله و بهتان و دروغ و حِلّيّت إتلاف نفوس معصوم و بیگناه براي فربهي و چاقي آنان است.
در بدء مشروطيّت هم اقتصاد بسيار عالي در دست بود؛ مگر فقه «مكاسب» شيخ مرتضي انصاري تمام دوره خود را بر معاملات از روي دقيقترين و پيچيده ترين مسائل قرار نداده است؟ و هم فقه به درجه أعلي بود؛ مگر حوزههاي درس و كتب مؤلَّفه فقهيّه در نجف و سامرّاء از شاگردان شيخ انصاري مانند آيت الله حاج ميرزا محمّد حسن شيرازي، و آخوند ملاّ محمّد كاظم خراساني، و حاج ميرزا محمّد حسين نائيني و غيرهم متشكّل نبود؟!
و هم تدريس حكمت به اعلي درجه بود؛ مگر استاداني همچون آقا ميرزا سيّد أبوالحسن جلوه اصفهاني، و آقا ميرزا طاهر تنكابني، و حاج ميرزا مهدي آشتياني و غيرهم كه هر كدام عالَمي از تحقيق بودهاند، در چه دوره و عصري بودهاند؟!
آثار اين قبيل از بزرگان اينك همه در دست است. و روشنفكران فعلي ما قدرت آن را ندارند كه بتوانند كلامشان را بفهمند؛ و مسائل مطروحه آنها را ادراك كنند.
حقّ مطلب اينست كه: سياست بازان خارجي، با همدستي و تردستي روشنفكران از خانه بدور افتاده و شب در مكان ناامن خوابيده، متّحدانه و
ص 330
متّفقانه درهاي كشور را گشودند، تا بادهاي زرد عَفِن و وبائي از جانب مغرب وزيد و مردم را متعفّن نمود. همه وبا آلوده و خراب، دوران سياه و تاريكي را گذراندند.
اينك فقه و اقتصاد و حكمت و ادب اصيل اسلام، چون با قوانين متّخذه و فلسفه و ادب آنها مقايسه و موازنه ميگردد، بیاعتباري آنها و مكتبشان و درسشان مشهود ميشود.
اشكال پنجم آنست كه: ايشان ميان كلام مجاز و كلام دروغ فرق نگذاشتهاند؛ و گفتار مجازي را كه در قرآن كريم بسيار وارد شده است، در اصل از جنس دروغ پنداشتهاند. آنگاه در بعضي از آيات قرآن و مفاهيم صحيح و راقي آن دچار اشكال شده و گفتهاند: يا بايد كسي مجازات قرآن را قبول نكند، و يا بايد معناي عدم ورود باطل را در قرآن، و عدم هَزْل و مسخره بودن، و قاطعيّت آن را كه در قرآن آمده است طوري توسعه دهد كه با اين مجازها تنافي نداشته باشد؛ و باز به قرآني اينچنين كه حاوي مجاز ـ و در حقيقت دروغ ـ است ايمان داشته باشد.
اين فرازها نيز از عجائب نرسيدن و ادراك ننمودن مطالب سطحيّه و ابتدائيّۀ دارج در ميان محصّلين است.
ما ناچار براي تزييف و بيان نقاط ضعف، بايد عين عباراتشان را بياوريم، و سپس به پاسخ بپردازيم:
)) و كافي است كسي در علم كلام، مَجاز و كنايه گفتن را در كلامِ باري مُجاز نداند، تا آخرت را پر از كودكان پير ( يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدَ'نَ شِيبًا ـ المزّمّل ) و دنيا را پر از ديوارهاي صاحب اراده ببيند (فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ ـ الكهف ).
و آنكه مَجاز را روا ميشمارد، بودن آنها را ـ كه منطقاً از جنس دروغ استـ نه باطل ميداند نه هزل و نه لغو، و همچنان به: لَا يَأْتِيهِ الْبَـٰـطِلُ مِن
ص 331
بَيْنِ يَدَيْهِ و إِنَّهُو لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ ايمان دارد. (( [136]
پاسخ: دروغ، عبارت است از خبر دادن از چيزي كه مخالف واقع باشد بدون نصب قرينهاي كه: اين خبر مخالف واقع است. مثلاً كسي بگويد: زيد آمد در جائي كه نيامده باشد، و يا زيد نيامد در جائي كه آمده باشد.
مَجاز عبارت است از استعمال لفظ در خلاف معناي مفهوم و متعارف در عرف، با نصب قرينهاي كه: اين خلاف استعمال به جهتي از جهات بوده است. مثلاً كسي بگويد: شيري ديدم كه مشغول تيراندازي بود، و منظورش از لفظ شير، شير درنده و حيوان بياباني نباشد؛ بلكه مرد شجاع بوده باشد كه از او به سبب شَجاعتش تعبير به شير كرده است؛ و قرينهاي هم در گفتار خود براي اين استعمال ذكر كرده است و آن عنوان تيرانداختن است. چون معلوم است كه شير بياباني تيراندازي نمينمايد؛ مرد شجاعست كه تيرانداز است.
اينگونه استعمال بسيار صحيح است. بلكه از جهت بلاغت و رسانيدن معني و مراد متكلّم بليغتر است، كه بواسطۀ علاقهاي كه ميان معناي متعارف و معناي فعلي استعمالي موجود است لفظ را در معناي ثانوي استعمال كنند.
اينگونه استعمال را استعمال مجازي گويند. و علاقه و وجه ارتباط ميان دو معني بسيار است؛ مانند علاقۀ إشراف، و علاقۀ تشبيه، و علاقۀ استلزام، و سائر انواع علاقهها كه در بعضي از كتب بيان به بيست و پنج عدد رسانيدهاند.[137] و بعضي معتقدند كه علاقهها غير محصور است؛ و ملاك آن
ص 332
انتخاب و اختيار متكلّم است كه بر اساس ذوق عرفي خود، لفظي را كه از جهت وضع لغوي و يا وضع نَقْلي داراي معناي خاصّي است، در معناي مغاير آن (با وجود حفظ اين رابطه و با نصب قرينه بر اين استعمال) استعمال ميكند.
استعمال لفظ مجازي اختصاص به لغت عرب ندارد؛ در تمام زبانها هست. غايةالامر در ألسنهاي كه دائرۀ لغت و اشتقاق و فصاحت و بلاغتش همچون عرب قويتر است، بيشتر است.
هيچيك از زبانهاي دنيا از جهت گسترش لغت و مصادر اشتقاق، و از جهت لطف قريحۀ سخن، و فصاحت تامّ و بلاغت كامل، و انواع شعر بالبداهه سرودن، و معاني بسيار و مطالب فراوان و نكات دقيق را با عبارت موجَز و مختصري بيان كردن، به قدرت لسان عرب نيست.
ريشه و اصل زبانهاي پيشرفتۀ دنيا به دو اصل بر ميگردد: عربي و لاتين. و عربي از لاتين خيلي محكمتر و استوارتر است.
آوردن مراد و مقصود واحد را به جهت رعايت دقيق نكات ادبي، بصورت الفاظ مختلف از حقائق و مجازات و تمثيلات و تشبيهات و استعارات، دليل بر كمال و قوّت زبان است، كه: إنَّ مِنَ الْبَيانِ لَسِحْرًا «بعضي از انواع سخن چنان در افادۀ معني و تسخير افهام مخاطبان، با فنون بلاغت و استعمال مجازات و انواع استعارات مؤثّر است كه ميتوان آنها را از اقسام سِحر ناميد» دلالت بر اين نكته دارد.
قرآن كريم: كلام معجز الهي كه تا روز قيامت معجزۀ باقيۀ رسول الله است، به زبان عرب يعني اكمل و اتمّ و اوسع و ابلغ زبانها آمده است، كه با نكات عجيب و دقيق، و مجازات و استعاراتي كه در آن هست، پيشواي كاروان بشريّت باشد.
ص 333
گسترش زبان و ادبيّات و استعمال مجازات و استعارات گوناگون[138] موجب
ص 334
اتّساع فهم و گسترش ذهن و هوش و ذكاوت بيشتر ميشود. ذكاء و تيز فهمي و سرعت انتقالي كه در عربهاي بياباني و چادرنشين (مُعَيْديها) ديده ميشود، كه در صحراهاي خشك و سوزان زيست مينمودهاند، در راقيترين ملل متمدّن و شهرنشينهاي ديگر ديده نشده است. تاريخ عرب شاهد گفتار ماست.
و اين نيست مگر به جهت گسترش زبان كه بوميهاي عرب بهتر از شهريها ميدانستند. فلهذا بعد از پيدايش اسلام و مخالطۀ اقوام و ملّتهاي غير عربي كه در اثر فتوحات مسلمين خواه ناخواه راهشان به جزيرة العرب باز شد، و از جمله عَجَميها و نَبْطيها مخالطه بيشتر داشتند و بيم آن ميرفت كه آن اصول و ريشۀ لغات ضايع شود، خلفاي بنياُميّه و بنيعبّاس جماعاتي را مأمور ميكردهاند كه: به چادرنشينان و عربهاي بَدَوي و بياباني و صحرانشين پيوسته سر ميزدند، و اصول لغات و علاقات مجازيّه و كنائيّه و استعاريّه را از آنها اخذ مينمودند. و در تدوين علم نحو، پس از بيان اصول آن توسّط حضرت مولي الموحّدين اميرالمؤمنين عليه السّلام به أبوالاسود دُؤَليّ، أمثال خليل و سيبَوَيه و يعقوب بن سِكّيت، در اين باره كتابها نوشتند.
كتاب «العَين» خليل از معتبرترين لغات است كه تا امروز مورد استفادۀ عموم است.
«الكِتاب» سيبويه از نفيسترين كتب است كه تا امروز به آن پاكيزگي و
ص 335
جامعيّت نيامده است.
گرچه بعداً كتب بسياري نوشته شد، و بعضي از آنها همانند «مِصباحُالمنير»، و «صَحاحُ اللُغَة» و «لِسانُ الْعَرَب» إنصافاً تحقيقيتر، و به واقع نزديكتر، و بيشتر مورد وثوق و اطمينان هستند، ولي معذلك «الكتاب» سيبويه و كتاب «العَين» خليل، مقام صدريّت بر همۀ كتب را حائز ميباشند.
باري، آوردن مقصود و مرام به لفظ مجاز از بهترين انواع مكالمه در محاورات است. فلهذا گفتهاند: كَلامُ الْبُلَغآءِ مَشْحونَةٌ بالْمَجازات «گفتار مردم بليغ، سرشار است از استعمال كلمات مجازي».
استعمال لفظ مجاز بقدري زياد است كه شايد از جهت وسعت، به قدر استعمال لفظ در معناي حقيقي خود باشد. روي اين اصل زَمَخْشَريّ كتابي در لغت نگاشته است و آن را «أساسُ الْبَلاغَة» نام نهاده است.
اين كتاب فقط متكفّل تميز و تشخيص معاني حقيقيّه از معاني مجازيّه است، كه به ترتيب حروف تهجّي هر مادّه را آورده است. و در ابتدا معاني حقيقيّۀ آن را بر شمرده و سپس يكايك از معاني مجازيّه را كه در كلام عرب و امثله و اشعار و قرآن كريم وارد شده است در تحت عنوان: وَ مِنَ الْمَجاز برميشمارد.
همين لطافت و عظمت نكتههاي استعارهاي و مجازي بود كه عبدُاللهِ بْن مُقَفَّع ايراني ـ كه در لغت عرب چنان استاد و چيرهدست شده بود كه در آن زمان از جهت گسترش علم و اطّلاع بر ادبيّات عرب براي وي نظيري را نميتوان يافت ـ را از معارضه و مقابلۀ با قرآن به كنار زد، و بر خاك مذلّت و سرافكندگي فرو نشاند.
وي با چند تن از يارانش كه در صدد معارضۀ با قرآن بر آمدند، پس از مرور به آيات قرآن چون به اين آيات مرورشان افتاد:
ص 336
وَ قِيلَ يَـأَرْضُ ابْلَعِي مَآءَكِ وَ يَـٰسَمَآءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْمَآءُ وَ قُضِيَ الامْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الْظَّـلِمِينَ. [139]
با خود گفتند: اين كلام به سخن انسان نميماند؛ و از انديشۀ خود برگشتند.
معلوم است كه: همين نكات دقيق و استعمال الفاظ كنائي و مجازي و استعارهاي است كه آنطور در اُفقي بلند و مكاني عالي قرار دارد كه افهام و انظار را عاجز و از مقابلهاش زبون ميسازد.
پاورقي
[115] ـ در كتاب «نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير» در ص 0 3، از كتاب «سيري در انديشه سياسي عرب» تأليف دكتر حميد عنايت نقل كرده است كه: )) اروپائيان چون اعتقاد ديني مسلمانان را استوارترين پيوند ميان آنان ميبينند، ميكوشند تا با نام مخالفت با تعصّب، اين پيوند را سست كنند ولي خود از هر گروه و كيش به تعصّب ديني گرفتارند. گلادسْتون ترجماني است از روح پطرس راهب يعني بازنماي جنگهاي صليبي. (( ـ انتهي.
و به دنبال اين مطلب گويد: )) واقع بيني سيّد (سيّد جمال الدّين اسدآبادي) پس از حدود نيم قرن بخوبي آشكار شد. آنگاه كه: افسر اروپائي فرمانده ارتش يهود در جنگ اوّل اعراب و اسرائيل، بيت المقدّس را از مسلمانان گرفت و تحويل يهوديان داد و دولت صهيونيستي اسرائيل تشكيل شد، گفت: «الآن جنگهاي صليبي پايان يافت».((
[116] ـ «وافي» طبع سنگي، ج 1، ص 42 و 43
[117] ـ «مثنوي معنوي» ملاّي رومي، طبع ميرخاني، ج 6، ص 7 0 6، سطر 22؛ و ص 8 0 6، سطر 1 و 2
[118] ـ همان مصدر، ج 2، ص 153، سطر 9 و 0 1
[119] ـ همان مصدر، ج 3، ص 283، سطر 6 تا 9
[120] «سفينة البحار» ج 2، ص 441
[121] ـ «مصباح الشّريعة» باب 63، ص 41 و 42، از طبع نشر كتاب مصطفوي؛ و ص 67 تا 71، ج 2، و به شماره رديف ص 351 تا ص 355 از شرح فارسي «مصباح الشّريعة» ملاّعبدالرّزّاق گيلاني و تصحيح محدّث ارموي؛ و «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 1، ص 1 0 1، بابُ النّهيِ عن القَولِ بغَيرِ علْم؛ و «مستدرك الوسآئل» طبع سنگي، ج 3، ص 194، بابُ ما يتعلَّقُ بأبوابِ صفاتِ القاضي و مايجوزُ أن يَقضِيَ به؛ و «المحجّة البيضآء» ج 1، ص 147 و 148
[122] ـ )) و قال سُفيانُ بنُ عُيَيْنةَ: كَيفَ يَنْتَفِعُ بِعلمي غَيري و أنا قَدْ حَرَمْتُ نَفسي نَفعَها؟ و لا تَحِلُّ الفُتْيا في الحلالِ و الْحَرامِ بينَ الخَلقِ إلاّ لِمَنِ اتَّبَعَ الحقَّ مِن أهلِ زمانِهِ و نَاحيتِه و بَلَدِه بالنّبيِّ صَلّي اللَهُ علَيه و ءَالِه (إلاّ لِمَنْ كانَ أتْبَعَ الخَلقِ من أهْلِ... بِالحقِّ ـ خ ل) و عَرَفَ ما يَصلَحُ من فُتْياه؛ قال النّبيُّ صَلّي اللَه عَلَيه و ءَالِه: و ذَلِكَ لَرُبَّما وَ لَعَلَّ وَ لَعَسَي، لاِنَّ الفُتْيا عَظيمَةٌ. قالَ أميرُالمُؤْمِنينَ عَليٌّ عَلَيْهِ السَّلامُ لِقاضٍ: هَلْ تَعْرِفُ النّاسِخَ مِنَ الْمَنْسوخِ؟! قالَ: لا! قالَ: فَهَلْ أشْرَفْتَ عَلَي مُرادِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ في أمْثالِ الْقُرْءَانِ؟ قالَ: لا! قالَ: إذًا هَلَكْتَ وَ أهْلَكْتَ.
و المُفْتي يَحْتاجُ إلَي مَعْرفةِ معاني القُرءَانِ و حَقآئقِ السُّننِ و مَواطنِ (بَواطن ـ خ ل) الإشـاراتِ و الآدابِ و الإجماعِ و الاِخْتلافِ، و الاِطّلاعِ علَي اُصولِ ما اجْتمَعوا علَيْهِ و ما اخْتلَفوا فيه، ثُمّ إلَي حُسنِ الاِخْتيارِ، ثُمّ إلَي العَملِ الصّالحِ ثُمّ الْحِكْمَةِ، ثُمّ التَّقْوَي، ثُمّ حينَئِذٍإنْ قَدَرَ! ((
[123] ـ محيي الدّين عربي در كتاب «فتوحات مكّيّة» ج 3، ص 69، باب 318 گويد: )) فَما ثَمَّ شارِعٌ إلاّ اللهُ تعالَي. قالَ اللهُ تعالَي لِنبيِّه صلَّي اللهُ علَيهِ [ و ءَالِه ] و سلَّم: لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَآ أَرَیٰكَ اللَهُ و لَمْ يَقُلْ بِما رَأيْتَ بَلْ عَتَبَه سُبحانَه و تعالَي لَمّا حَرَّمَ علَي نَفْسِه بِاليَمين في قضيَّةِ عآئِشةَ و حفصةَ فقالَ تعالَي: يَـٰٓأَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ اللَهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَ'جِكَ. فكانَ هذا مِمّا أرَتْهُ نَفْسُه، فَهذا يَدُلُّك أنّ قوْلَه تعالَي: بِمَا أَرَیٰكَ اللَهُ أنّه ما يوحَي بِه إلَيْه لامايَراه في رَأْيِه. فلَوْ كانَ الدّينُ بالرَّأْيِ لكانَ رَأْيُ النّبيِّ صلَّي اللهُ علَيه [ و ءَالِه ] و سلَّم أوْلَي مِن رَأْيِ كلِّ ذي رَأْيٍ؛ فإذا كانَ هذا حالَ النّبِيِّ صلَّي اللهُ عَلَيه [ و ءَالِه ] و سلَّم فيما أرَتْهُ نَفْسُه فكَيفَ رَأْيُ مَن لَيْسَ بِمعْصومٍ، وَ مَنِ الخَطآءُ أقرَبُ إلَيه مِن الإصابةِ. فَدَلَّ أنّ الاِجْتهادَ الَّذي ذَكَرَه رسولُ اللهِ صلَّي اللهُ علَيه [ و ءَالِه ] و سلَّم إنّما هُوَ طَلبُ الدَّليلِ علَي تَعْيينِ الحُكْمِ في المَسألَةِ الواقِعةِ لا في تَشْريعِ حُكْمٍ في النّازِلةِ فإنّ ذَلِك شَرْعٌ لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللهُ. (( ـ تا آخر بحث خود در اين باب.
ملاّ سيّد صالح موسوي خلخالي شاگرد مبرّز ميرزا سيّد أبوالحسن جلوه اصفهاني كه «مناقب» منسوب به محيي الدّين را شرح كرده است، در ص 29 از طبع سنگي، همين عبارات محيي الدّين را از محدّث نيشابوري نقل كرده؛ و قول محدّث را در دلالت اين عبارات بر تشيّع محييالدّين ذكر نموده است. و سپس محدّث گفته است: محيي الدّين در باب ديگري از «فتوحات» گفته ��ست: لا يَجوزُ أنْ يُدانَ اللهُ بالرّأْيِ و هُوَ القَولُ بِغَيرِ حُجّةٍ و بُرهانٍ مِن كتابٍ و لا سُنّةٍ و لا إجْماعٍ. و أمّا القِياسُ فَلا أقولُ بِه و لا اُقَلِّدُ فيه جُمْلةً واحدَةً؛ فما أوْجبَ اللهُ علَينا الاخذَ بِقَولِ أحدٍ غَيرِ رَسولِ اللهِ صلَّي اللهُ علَيه [ و ءَالِه ] و سلَّم. آنگاه شرحي بر دلالت اين مرام بر تشيّع وي آورده است.
[124] ـ آيه 6 و 7، از سوره 73: المزّمّل
[125] ـ «مثنوي» ملاّ جلال الدّين رومي، طبع ميرخاني، ج 5، ص 485، سطر 2 تا 4؛ و از طبع ميرزا محمودي: ص 498، سطر 12 تا 14
[126] ـ «مثنوي» ج 2، ص 185، سطر 22 و 23؛ در «إحيآء العلوم» ج 1، ص 17 گويد: رسول خدا صلّي الله عليه و آله به وابصَة گفتند: اسْتَفْتِ قَلْبَكَ؛ وَ إنْ أفْتَوْكَ! وَ إنْ أفْتَوْكَ! وَ إنْ أفْتَوْكَ! «تو خود از دلت استفتا كن و مسائل را بپرس؛ واگر چه براي تو ديگران فتوي دهند! و اگر چه براي تو ديگران فتوي دهند! و اگر چه براي تو ديگران فتوي دهند!»
[127] ـ محقّق فيض فرموده است: المِسْقَع هم با سين و هم با صاد صحيح است. و به معناي بليغ و يا كسي كه صدايش بلند است و يا كسي كه بطور مسلسل سخن ميگويد و در گفتارش لرزه و لكنت نيست، ميباشد.
[128] ـ «وافي» ج 1، از طبع سنگي، جزء سوّم، ص 51، بابُ أصنافِ القلوبِ و تَنقّلِ أحوالِ القلب
[129] ـ «الواردات القلبيّة في معرفة الرّبوبيّة» طبع سنگي، كه با هفت رساله ديگر از صدرالمتألّهين و يك رساله ديگر از سيّد صدرالدّين شيرازي در يك مجموعه طبع و تجليد شده است، ص 258، فيض بيست و سوّم؛ و نيز دكتر احمد شفيعيها اين رساله را جداگانه تصحيح و طبع نموده است، و اين گفتار در ص 88، در فيض بيست و سوّم وارد است:
«و عجيب آنست كه: با اين بلاي عامّي كه به او رسيده، و اين مرض همگاني كه سراپاي وي را فرا گرفته است، نفسش تمنّاي لغزش دارد، و با ريسمان غرور او را ميكشاند به آنكه: در آنچه را كه بجا ميآورد، فقط منظورش تقرّب به خدا بوده است، و مقصودش اشاعه شريعت رسول الله. و نشر دهنده علوم دين خدا، و برپاخاسته براي اداره امور و كفايت طلاّب علم از بندگان خدا بوده است. و اگر مورد خنده شيطان نبود، و اگر مسخره كمك كاران سلطان نبود (كه از آنها مقرّري ميگيرد و صرف طلاّب مينمايد) با مختصر تأمّلي درمييافت كه سبب فساد زمانه چيزي نيست مگر كثرت امثال اينگونه فقيهان و محدّثاني كه در اين أوان تازه پيدا شدهاند كه آنچه را كه از حلال و حرام بدست آورند، ميخورند و بواسطه تجرّي و بيباكيشان بر معاصي، عقيده عوامّ از مردم را تباه ميكنند، زيرا عوامّ از آنها پيروي مينمايند، و از عمل آنها تأسّي و متابعت دارند. بنابراين، ما بخدا پناه ميبريم از غرور و نابينائي، زيرا اين مرضي است كه قابل درمان نيست.»
[130] ـ للّه الحمد، بعد از تأليف اين كتاب، مباحثي بنام «ولايت فقيه در حكومت إسلام» در 4 جلد به رشتۀ تحرير درآمد، كه در آن از شرائط تحقّق ولايت فقيه در زمان غيبت امام زمان عجَّل اللهُ فرَجه الشّريف، و حدود و ثغور فرامين آن، و نقش آن در جامعه اسلامي، و تعهّد مسلمين نسبت به اجراي منويّات حاكم شرع بحث مستوعب و تامّي شده است.
[131] ـ ذيل آيه 0 7، از سوره 28: القصص
[132] ـ «ديوان خواجه حافظ شيرازي» طبع پژمان، ص 57، غزل 125
[133] ـ مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، «كيهان فرهنگي» شماره 0 5، ارديبهشت ماه 1367، شماره 2، ص 17، ستون دوّم
[134] ـ آنچه در آيه 3 و 4، از سوره 3: ءَال عمران است: نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنزَلَ التَّوْرَيةَ وَ الانجِيلَ * مِن قَبْلُ هُدًي لِّلنَّاسِ ميباشد؛ و در هيچ جاي قرآن آيهاي درباره حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به عبارت: مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ الانْجيلِ نداريم.
[135] ـ كتاب «راه طيّ شده» طبع اوّل 1327 شمسي، تعليقه ص 29 و 0 3
[136] ـ مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت، «كيهان فرهنگي» شمارۀ 0 5، ارديبهشت ماه 1367، شمارۀ 2، ص 17، ستون سوّم
[137] ـ در حاشيۀ شيخ جواد طارُمي، بر «قوانين الاُصول» مبحث حقيقت و مجاز، بحث كافي كرده است.
ـ استعاره در حقيقت مجاز است، و فرق ميان آن و تشبيه آنست كه در تشبيه بايد ادات تشبيه ذكر شود، مثل: زيدٌ كالاسد «زيد شبيه شير است» و در استعاره اينطور نيست.
استعاره آنست كه: يكي از دو جانب تشبيه ذكر شود؛ و مراد جانب ديگر باشد، به ادّعاي دخول مشبَّه در جنس مشبُّهٌ بِه با اثبات بعضي از مختصّات مشبَّهٌ به را براي مشبَّه. و آن بر دو قسم است: استعارۀ مصرَّحٌ بها و استعارۀ بالكناية.
اوّل آنست كه: آن يكي از دو جانب تشبيه كه مذكور است مشبَّه به باش��. مثل اينكه بگوئي: رَأيتُ أسدًا في الحَمّام «من شيري را در حمّام ديدم» كه مراد از شير، مرد شجاع است .
دوّم آنست كه: آن يكي از دو جانب تشبيه كه ذكر شده است مُشبَّه باشد مثل: و إذا الْمَنيّةُ أنْشَبتْ أظْفارَها «و در وقتي كه مرگ چنگالهاي خود را فرو برد» زيرا در اين عبارت، مرگ را به حيوان درنده تشبيه نموده و مشبّه كه مرگ باشد مذكور است.
سكّاكي در «مفتاح العلوم» ص 198 و 199، از علم بيان گويد:
)) فقط قسم استعارۀ مصرّح بها به دو قسم: تحقيقيّه و تخييليّه منقسم ميشود. مراد از تحقيقيّه آنست كه مشبّهي كه در كلام ذكرش نيامده است، چيز متحقّقي باشد، يا حسّي و يا عقلي. و مراد از تخييليّه آنست كه: مشبَّه متروك، چيز وهمي باشد و تحقّقي در خارج و يا در عقل نداشته باشد، بلكه تحقّقش مجرّد وهم و پندار باشد. و هر يك از اين دو قسم يا قطعيّه هستند، و يا احتماليّه. مراد از قطعيّه آنست كه: مشبّه متروك حملش بر آنچه تحقّق حسّي و يا عقلي و يا وهمي دارد، متعيّن باشد. و مراد از احتماليّه آنست كه: مشبّه متروك صلاحيّت حمل را داشته باشد؛ گاهي بر چيزي كه تحقّق دارد و گاهي بر چيزي كه تحقّق ندارد (مگر در وهم). بنابراين اگر دو قسمي را كه احتمالي است ـ چه تحقيقي و چه تخييلي ـ يك قسم حساب كنيم، مجموع اقسام استعارهها چهار ميشود: 1 ـ استعارۀ مصرّح بها تحقيقيّۀ قطعيّه 2 ـ استعارۀ مصرّح بها تخييليّۀ قطعيّه 3 ـ استعارۀ مصرّح بها احتماليّه أعم از تحقيقيّه و تخييليّه 4 ـ استعارۀ بالكنايه. از اين گذشته گاهي استعاره را به أصليّه و تبَعيّه قسمت ميكنند . معناي أصليّه آنست كه: معناي تشبيه اوّلاً و بالذّات در مستعار داخل باشد؛ و مراد از تبعيّه آنست كه: معناي تشبيه در مستعار به عنوان اوّلي داخل نباشد. و گاهي نيز بهاستعاره، تجريد ملحق ميشود؛ در اينصورت آن را استعارۀ مجرّده نامند، و گاهي ترشيح ملحق ميگردد و آن را استعارۀ مُرَشّحه گويند. و بنابراين، مجموع اقسام استعارات هشت تا ميشود كه بايد در يكايك آنها بحث نمود. (( و سكّاكي مفصّلاً به شرح و توضيح هريك، جداگانه ميپردازد.
[139] ـ آيۀ 44، از سورۀ 11: هود «و گفته شد: اي زمين آب خود را بَلع كن و فرو بر! و اي آسمان دست از باريدن بردار! و آب فرو نشست، و حكم خدا عملي شد، و كشتي بر كوه جودي قرار گرفت، و گفته شد: دوري براي گروه ستمكاران باد!» اين آيه راجع به پايان طوفان نوح است.
سكّاكي در «مفتاح العلوم» در علم بيان از ص 221 تا ص 224 از طبع اوّل، فقط دربارۀ فصاحت و بلاغت اين آيه بحث كرده است. و از چهار جهت: از جهت علم بيان، و از جهت علم معاني (كه اين دو علم مرجع بلاغت ميباشند)، و از جهت فصاحت معنويّه، و از جهت فصاحت لفظيّه، مشروحاً مطالب نفيسي را ذكر كرده است.