صفحه قبل

اهتمام شديد حوزه نجف در تدريس فلسفه و عرفان

آية الله شهيد: حاج سيّد محمّد علي قاضي طباطبائي رضوان الله عليه كه تعليقهاي بر كتاب «الْفِردَوس الاعْلَي» تأليف آية الله المعظّم: حاج شيخ محمّد حسين كاشف الغِطاء نوشته است، از جمله مطالبي كه در مقدّمه آن آورده است، اينست كه:

)) در هر زمان حوزه علميّه نجف مركز بحث و تحقيقات علمي و فلسفي، و ذَبّ از حريم مقدّس اسلام بوده است. وليكن برادران ما بالقطع و اليقين بدانند كه: از مكائد دشمنان دين از اُمم اجنبي آنست كه اين حوزه را براندازند و اين مركز تشيّع و اسلام را نابود كنند. و به اين امر موفّق شدند و سعي بليغ و تمام دارند تا كم كم مردم را در امر تقليد به غير نجف سوق دهند. و بعد از اوائل اين قرن، بسياري از علوم در نجف ضعيف شد؛ و در پيامد اين امر، جمعي از اساتيد در اين حوزه كبيره، از تدريس بعضي از علوم درنگ نمودند، وَ صارَ هذَا الامْرُ مِنَ الْجِناياتِ الَّتي لايَسُدُّها شَيْءٌ إلَّا التَّيَقُّظُ، وَ سَدُّ هذِهِ الثُّلْمَةِ بِالْحُرِّيَّةِ التّآمَّةِ في تَحْصيلِ الْعُلومِ بِشَتَّي أنْواعِها. (( [31]


ص235

«و اين توقّف و درنگ كردن مدرّسين را در جامعه نجف از تدريس علوم عقليّه و فلسفه و حكمت و عرفان، بايد از جناياتي به حساب آورد كه هيچ چيز نميتواند شكاف آن را مرمّت كند و خسارتش را جبران نمايد مگر بيداري مدرّسين و اهل علم به پركردن اين شكاف را با حرّيّت تامّه نفس آزاده خود، در تحصيل و تدريس جميع انواع و اقسام علوم.»

و خود مرحوم كاشف الغطاء در اين كتاب گويد: )) وَ الظّاهِرُ بَلِ الْيَقينُ أنَّ أقْوَي الْمُساعِداتِ وَ أعَدَّ الاسْبابِ وَ الْموجِباتِ لِلْوُصولِ إلَي مَقاصِدِ اُمَنآءِ الْوَحْيِ وَ كَلِماتِ الانْبيآءِ وَ الاوْصيآءِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ إنَّما هُوَ فَهْمُ كَلِماتِ


ص236

الْحُكَمآءِ الْمُتَشَرِّعينَ. (( [32]

«و ظاهراً بلكه يقيناً، نيرومندترين وسائل كمك، و مهيّاترين اسباب و موجبات وصول براي دريافت كردن مرادها و مقصودهاي اُمناي وحي الهي، و گفتار انبياء و اوصياء عليهم السّلام فقط منوط به آنست كه آدمي كلمات حكماي اهل شريعت را بفهمد.»

حقير رسالهاي در اهتمام و لزوم خواندن علم حكمت و عرفان بطور مختصر نگاشتهام؛ و نام جمع كثيري از جهابذه علماء و أساطين فقاهت تشيّع را از صدر اسلام تا كنون كه به علم فلسفه و عرفان اهتمام أكيد داشته‌اند، و خودشان با حائز بودن مقام فقه و حديث، از مدرّسين عاليمرتبه اين علوم محسوب ميشده‌اند، ضبط و ثبت نموده ام كه هنوز بطبع نرسيده است.[33] (رجوع به رساله مذكور)

اينك كه لزوم تدريس و تحصيل حكمت متعاليه و فلسفه ��اميه، و تحصيل عرفان و ربط به عالم ربوبي و جهان ماوراء طبيعت و لقاي حضرت احديّت، و لزوم مشاهده و معاينه و برهان يقيني بر ربط قديم با حادث و احاطه و سيطره خداوند خالق حكيم و عليم، در حوزه‌هاي مقدّسه علميّه كه دانشگاههاي انسان سازي و آدم پروري و مكتب تعليم و تعلّم قرآن و اشاعه روح و سرّ پيامبر و مقام ولايت است روشن شد و ضرورت شديد آن مشهود گشت، لازم است عين عباراتي را از نويسنده مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت ذكر كنيم، تا علاوه بر آنچه ذكر شد، مواضع اشتباه و نادرستي آن سپس معلوم شود. ايشان اينطور گفته‌اند:

بازگشت به فهرست

عبارات مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت در ردّ فلسفه إلهي

)) آيا ميتوان امروزه بی‌اعتنا به طبيعيّات نوين (يعني دانشهاي


ص237

فيزيولوژي، بافت شناسي، بيوشيمي، جنين شناسي و...) همچنان علمالنّفس قدما را با اعتقاد و اعتماد، تلقين و تكرار كرد؟

آيا ميتوان بدون شناختن بهتر مادّه، موجود غير مادّي را تعريف كرد؟

اين همه توانائي كه امروزه در مادّه و اصناف تراكيب آن كشف شده، ما را به نوفهميدن امور غير مادّي ميخواند. آيا في الواقع پارهيي از جهلهاي پيشينيان، فربه كننده مابعدالطّبيعه آنان نبوده است؟

اين سؤال را ميتوان بسط بيشتر داد و پرسيد: چه شده است كه امروزه، و در حوزه‌هاي علوم ديني، طبيعيّات كهن را چنين آرام و بی‌صدا از عرصه فلسفه بيرون كرده‌اند و ديگر تدريس نميكنند، و علم جديد را كم و بيش پذيرفته‌اند؛ امّا غيبت آن طبيعت شناسي كهن، مابعدالطّبيعه را اندوهناك و زيان ديده نكرده است؟

آيا ميتوان رابطه الهيّات فلسفي را با طبيعيّات به طور كامل گُسَست، و باز هم الهيّات را همچنان بر هيئت و قوام پيشين نگاه داشت؟

مگر آن مابعدالطّبيعه چنان ساخته نشده بود كه بتواند آن طبيعيّات را در خود بگنجاند.

مگر آن دو بی‌تناسب و ارتباط با يكديگر تولّد و تكوّن يافته بودند؟

و مگر ميتوان امروزه طبيعيّات نوين (دانش تجربي مدرن) را پذيرفت، و فلسفه را دست نخورده نگاه داشت و تدريس كرد؟

آن الهيّات، موجِّه و مجوِّز و مكمِّل آن طبيعيّات بود. و آن كاخ معرفت، نه دو اطاقه، كه دو طبقه بود. و فرو ريختن يكي مگر ميگذارد كه ديگري بينصيب و بی‌آسيب بماند؟

اضطراب و تشويشي كه امروزه در كلمات اعلام ديني در رفع تعارض علوم بشري با معارف وَحْياني ديده ميشود، ناشي از همين است كه: هنوز معرفت شناسي و طبيعت شناسي كهن، بطور كامل جاي خود را به طبيعت شناسي و معرفت شناسي نوين نداده است. هنوز كلام اسلامي و فهم شريعت، تلائم و انسجام با معارف تازه پيدا نكرده است. و در هندسه جديد معرفت، جاي شايسته خود را نيافته است. و لذا با معرفت شناسي كهن


ص238

(وبي توجّه به ظرائف كاوشهاي نوين در فلسفه و روش شناسي علم) ميكوشند تا درباره دستاوردهاي نوين علمي داوري كنند؛ و معاندت و يا معاضدت آنها را با معارف ديني بر سنجند. ((

تا آنكه گويد:

)) بايد اذعان كرد كه: نه ادب، و نه فلسفه، و نه كلام و عرفان ما هيچكدام به قرار سابق نمانده است؛ و همه را قبض و بسطي افتاده است. ديگر چه جاي اين مدّعا كه فهم شريعت در اين ميان ميتواند تحوّل نپذيرد، و در داد و ستد با آنها، سود و زيان نبرد؟ (( [34]

تا آنكه گويد:

)) و بهمين سبب فلسفۀ مابعدالطّبيعه ما كه ديريست از طبيعت شناسي علمي به دور افتاده، نه خود زيان ديده و در فربهياش نقصان افتاده، كه فيلسوفان نيز از اين بابت زيان كرده‌اند؛ و چهره فلسفه را چنانكه بايد، گشوده و شستشو كرده نديده‌اند. (( [35]

تا آنكه گويد:

)) اينك نيز بگمان ما، باور نميتوان كرد كه نجوم قديم از فلسفه بيرون رفته باشد امّا فلسفه مابعدالطّبيعه به حال خود مانده باشد. آخر آن مابعدالطّبيعه را چنان بنا كرده بودند كه آن نجوم را در خود جاي دهد، و واژگون شدن كامل اين عنصر و بسياري از عناصر ديگر، و باقي ماندن چهارچوب پيشين امري است كه خرد آن را بر نميتابد.

علائم تحوّل در مابعدالطّبيعه ظاهر شده است. و فيلسوفان هشيار ما بايد آن را به جِدّ بگيرند، و منظومه معرفت فلسفي را از نو موزون كنند.

معرفت تجربي در عصر جديد، سخت به تحدّي و كلنجار آمده است. و


ص239

مابعدالطّبيعه كه فلسفه علمِ سنجيده و استواري نداشته باشد، و از بحثالمعرفه فربه و توانائي مدد نجويد، مجموعهاي از اقوال پراكنده خواهد بود؛ نه منظومهاي از آراي بهم پيوسته. (( [36]

اينك در پاسخ اين مطالب گفته ميشود كه: تمام اين احتمالات و اشكالاتي كه بصورت استفهام در مجموعه مذكوره آمده است، فقط بايد گفت: مطالبي است بدون دليل، و مدّعائي است فاقد برهان. خطابهايست تنظيم شده از عدم مطالعه و تحقيق، و شعري است از عدم تفهّم و تدقيق.

بازگشت به فهرست

بحث در إلهيّات و فلسفه ما بعد الطّبيعة، ربطي به بحث در طبيعيّات ندارد

اوّلاً: فلسفه مابعدالطّبيعه و الهيّات بالمعني الاعمّ و بالمعني الاخصّ چه ربطي به فلسفه وعلم طبيعي دارد؟ ارتباط علوم از حيث پيوستگي و عدم پيوستگي، بايد يا از ناحيه موضوع باشد و يا از ناحيه حكم، و به عبارت جامع: يا از ناحيه مسائل و يا از ناحيه غايت.

حكمت الهي و فلسفه مابعدالطّبيعه در هيچيك از اين نواحي، با مسائل طبيعيِ وارد در علوم تجربي با ملاحظه توسعهاش، ابداً مربوط نيست.

در حكمت الهي بحث از علّت و معلول، و تقدّم و تأخّر، و وحدت و كثرت، و وجود و ماهيّت، و جوهر و عرض، و أمثال ذلك ميشود؛ و اثبات قادر حَيّ ازلي ابدي سرمدي شاعر حكيم عليم قدير مختار ذي المشيّة و الإراده از طرق مختلفه ابطالِ دور و تسلسل، و عينيّت علّت با معلول در وجود و اختلافشان بر حسب تنازل و تصاعد، و غيرها ميگردد. و در طبيعيّات بحث از حركت و زمان و مكان و مادّه و قوّه و تكوّن زمين و آسمان و انهار و اشجار و احجار و خورشيد و ماه و پيدايش معادن و بدن انسان و طبّ و هيئت و نجوم و مسائل فيزيكي و مسائل شيميائي و أمثالها ميباشد. بگوئيد: آيا اين دو علم در


ص240

كجا با هم تماسّ دارند كه لاغر بودن يكي موجب فربه شدن ديگري ميگردد؟! آيا در موضوعات، و يا در احكام، و يا در غايات؟!

بازگشت به فهرست

فلسفه مابعدالطّبيعة بر اساس قواعد ثابت منطقي است و طبيعيّات اثري در آن ندارد

حكمت الهي و فلسفه مابعدالطّبيعه اثبات معيّت ذات اقدس حيّ متعال را با همه موجودات ميكند، و جلوه خداي عالِم قدير را در همه اشياء ميبيند، و ربط حادث به قديم را مبرهن ميسازد، و اثبات علل متوسّطه مثلاً: مُثُل افلاطونيّه، و يا به تعبير قرآن فرشتگان مجرّد: فَالْمُدَبرَ'تِ أَمْرًا [37] را مينمايد. خواه زمين به دور خورشيد بگردد و يا خورشيد به گرد زمين، خواه ماه از أقمار زمين گرفته شود و يا از مجموعه شمسي، خواه بدن انسان از اخلاط اربعه (صفرا، سودا، بلغم، دم) تركيب شده باشد و يا از موادّي كه به نامهاي ديگر تسميه شده است و حقيقتش از اين چهار هم بيرون باشد (همچون اكسيژن، هيدرژن، ازت، كلُر، فسفات و غيرها)، خواه عناصر بسيط منحصر در چهار تا (خاك، باد، آتش، آب) دانسته شود و يا بسائط بيش از صد و ده عنصر دانسته شود؛ و قِسْ علَيه فَعْلَلَ و تَفَعْلَلَ.

در فلسفه طبيعيّون، مادّه پرستها ميگفتند: تمام اين عناصر اربعه و اخلاط اربعه و افلاك، معلول به علّت ازلي زنده نيست. اينك هم ميگويند: عناصر بسيطه و حركت الكترونها، و اين گردش عالم دوّار و حركت امواج و نور و الكتريسيته، معلول به علّت ازلي زنده نيست.

مادّيّون در هر دو زمان انكار صانع عليم قدير را مينمودند؛ الهيّون هم به نهج واحد، در هر دو زمان اثبات صانع عليم قدير را ميكردند.

بحث الهي در فلسفه، از ماهيّت و وجود شروع ميشود؛ چه تفاوت است كه: نام ماهيّت را بر جسم و عناصر متشكّله از آن گذاريم، و يا بر


ص241

موجودات زنده پديد آمده از بيوشيمي مثلاً؟ بهرحال ماهيّت، معنائي در مقابل معناي وجود دارد. و اين كلام قابل انكار نيست.

اگر قائل به أصالة الوجود شويم، بحث در هر دو طريق از طبيعيّات: از طبيعيّات قديم و يا علوم تجربي امروزه يكي است. و اگر قائل به أصالة الماهيّة شويم نيز، بحث در هر دو طريق يكي است. ابداً تفاوتي نيست.

بنابراين، سخن از اينكه: از بين رفتن بحث طبيعيّات كهن، در بحث فلسفه مابعدالطّبيعه و متافيزيك خلل ميگذارد، صد در صد گفتاري است نااستوار.

سرّ اين مطلب آنست كه: الهيّات بر اساس قواعد منطقي كه علم الميزان متكفّل صحّت و درستي آنست، بنا شده است.

علم الميزان همچون قواعد رياضي، ثابت و لايتغيّر است. قياسات اقترانيّه و استثنائيّه و منتج بودن أشكال اربعه با شرائط مخصوص بخود، و ترتيب صغري و كبري، قابل انكار نيست.

در فلسفه مابعدالطّبيعه تا مطلب به برهان نرسد قابل قبول نيست. خطابه و جَدل و شعر و مغالطه، و مسائلي كه يكي از مقدّماتش از اينهاتشكيل شده باشد، قابل قبول نيست. نتيجه، تابع أخَسّ مقدّمتين ميباشد؛ و هر دو مقدّمه قياس بايد برهاني باشد. براي اين امرِ مهمّ است كه علم منطق را وضع كرده‌اند، و بوعلي سينا منطق عجيب «شفآء» را نوشته است و خواجه نصيرالدّين طوسي آن كتاب قطور منطق «أساس الاقتباس» را تأليف نموده است؛ و تا هم اكنون خواندن علم منطق در حوزه‌هاي علميّه رائج و دارج است.

امّا طبيعيّات با تمام شؤونشان و با همه متفرّعات مسائلشان، از طبّ و نجوم و هيئت و مسائل زمين و آسمان، متّكي بر برهان نيستند. مسائل اين علوم استقرائي است كه در امروزه بجاي كلمه استقراء، تجربه نام نهاده‌اند. و همه


ص242

گفته‌اند و نوشته‌اند و صفحات كتب را پر كرده‌اند كه: مسائل استقرائيّه موجب قطع و يقين نميشود. بلكه مسائل ظنّيّه و مانندِ مسائل امروزه، حدسيّه و فرضيّه ميباشند، مگر استقراء تامّ كه افاده علم و يقين را مينمايد.

مسائل طبيعيّاتِ استقرائيّه نسبت به الهيّات برهانيّه، في المثل مانند فرضيّه حركات افلاك و تداوير مفروضه و ثابت بودن سيّارات در داخل جرم آنها، و فرضيّه حركت سيّارات در مدارات خود بدون داشتن فلكي كه در جرم آن مُصْمَت و ميخكوب شده باشند، ميباشد؛ نسبت به نتيجه محاسبه رياضيدان و ستاره شناسي كه از روي قواعد رياضي، حركت و زمان اوج و حضيض شمس و هر سيّارهاي را كه بخواهد، و زمان خسوف قمر و كسوف شمس را بطور دقيق محاسبه مينمايد.

محاسبه منجّم و هيئت دان در هر صورت يكي است، چون بر اساس قواعد رياضي ثابت و لايتغيّر است. خواه بنا بر هيئت بطلميوس، زمين را مركز عالم بگيريم و خورشيد را با جميع ثوابت و سيّارات به دور آن در حركت بدانيم، و خواه بنا بر هيئت كپرنيك، خورشيد را مركز، و زمين و سيّارات را بدور آن متحرّك ببينيم.

اين دو فرضيّه البتّه مختلف است ولي براي نتيجه محاسبه منجّم هيچ تفاوت ندارد، زيرا محطّ نظر اصلي منجّم به حركت اين و يا آن نيست، بلكه به مقارنه و دوري و نزديكي است؛ و اينهم تفاوت نميكند.

اگر ميان ما و شما صد فرسخ فاصله باشد، و بايد اين فاصله در مدّت پنجاه ساعت از بين برود و بهم برسيم، براي محاسبي كه در حساب خود ميگويد: هر دو فرسخ را بايد در يك ساعت پيمود، چه تفاوت دارد كه ما ثابت، و شما به سوي ما بيائيد، و يا شما ثابت و ما به سوي شمابيائيم. عمده، صحّت و درستي محاسبه است؛ نه حركت اين و سكون آن.


ص243

8 ضرب در 2 ميشود 16، و 2 ضرب در 8 هم ميشود 16. اين دو مسأله ضرب گرچه در محتوا، يعني در مضروب و مضروبٌ فيه اختلاف دارند و دو معني و دو كيفيّت را ميرسانند، ولي نتيجه ضرب، واحد است.

اين مثالي بود براي آنكه بدانيم: مسائل الهيّات هم چون بر اساس برهان ـهمچون قواعد رياضي و مثلّثات ـ بنا شده‌اند، هيچگاه قابل تغيّر و تبدّل نيستند. امّا طبيعيّات بنا بر فرضيّه‌هاي متفاوت و اكتشافات ممكنست تغيير كنند.

بنابراين، مسائل مابعدالطّبيعه با طبيعيّات نه مانند ساختمان دو طبقه و يا دو اطاقه، بلكه مانند يك ساختمان بتون آرمه محكم و مستحكم است، در برابر ساختمان مجزّا و عليحده دگري در برا��ر آن.

بازگشت به فهرست

اشكال وارد بر صاحب مقاله، در جدا كردن وظائف طبيعت از ماوراي طبيعت

شايد نويسنده مقاله گمان داشته‌اند كه: مسائل مابعدالطّبيعه و أحكام آن و وظائف مأمورين آن، تا برسد به خداوند واحد قهّار، از مسائل طبيعت جدا هستند. بدين معني كه هر اثري را كه از طبيعت و مادّه بدانيم، آن از عالم ماوراي آن نخواهد بود؛ و آثار عالم مافوقالطّبيعه منحصر به آثاري است كه دست طبيعت در آن راه ندارد. فلهذا به لاغري و فربهي طبيعت و مادّه، برعكس، عالم ماوراي آن كه عالم حيات است فربه و لاغر ميشود. يعني لاغري طبيعت فربهي عالم حيات است، و فربهي عالم طبيعت مستلزم لاغري عالم حيات ميشود.

اين گمان، پنداري است اشتباه، و خلاف اصول توحيد، و خلاف منطق قرآن، و خلاف برهان. و اينكه در كتاب «راه طيّ شده» اين معني را به موحّدين و قائلين به عالم حيات از فلاسفه نسبت داده‌اند، نادرست است؛ مگر مرادشان از فلاسفه، دانشمندان مغرب زمين باشد كه از معناي توحيد چيزي را نچشيده‌اند.


ص244

بنابر حكمت متعاليه، تمام افعال مادّه و طبيعت، اعمال ماوراي آن است. و يك ذرّه در تمام جهان مادّه و آثار و لوازم آن نميتوان يافت مگر آنكه در تحت سيطره و هيمنه عالم جان، و احاطه و معيّت عالم ماوراي مادّه باشد. تفكيك اعمال طبيعي و غير طبيعي، و براي هر كدام يك قطب مستقلّ قائل بودن، خلاف برهان توحيد است.

و يا شايد گمان برده باشند كه: مراد از عالم جان و روح و ماوراي طبيعت و فرشتگان و بالاخره قدرت واحد عليم و حكيم همان پديدهاي است كه از مادّه حاصل ميشود، و نتيجه دستگاه حركت مادّه در عالم طبيعت است. و يا نظام متقن و متيني است كه عالم طبيعت را برممشاي واحد و نهج راستين، بدون اندك تخلّف از ازل در جريان داشته و تا ابد هم بر همين منوال در جريان خواهد داشت.

البتّه بنابراين پندار هم، ضعف طبيعت موجب ضعف اين معني، و قوّت آن مستلزم قوّت اين حقيقت ميشود. و بنابراين، فربهي و لاغري مادّه مستقيماً فربهي و لاغري ماوراي آن را بطور معادله مستقيم نه معكوس ميرساند.

اين گمان هم صحيح نيست. زيرا متقن بودن نظام و حيات واحد حاكم بر جهانيان و بر جميع عالم هستي، فعل حضرت ربّ است، نه خود ذات أقدس وي. بر بالاي اين فعل و اين نظام واحد متين و استواري كه بر عالم حكمفرماست، ذات بسيط و مجرّد و واحد و قهّار و عليم و قديري كه با اراده ازلي خود اين جهان را آفريده است و در حركت انداخته و مياندازد ـ و نه تنها در ابتداي خلقت بلكه تا ابد هر لحظه و هر آن بدان فيض ميبخشد؛ و نه تنها بر آن احاطه علمي دارد بلكه با آن در وجود و ذات معيّت دارد و تمام اين عالَم علم حضوري او ميباشند ـ وجود دارد.

خداي سيّال و متحرّك كه هر روز در مادّه ظهور تازهپديدي دارد خدا


ص245

نيست؛ آن مأمور و محكوم حكم خداست.

بازگشت به فهرست

علماءِ اسلام، برجسته ترين دانشمندان، و پدران علوم طبيعي هستند

و ثانياً: علم طبيعيّات در حوزه‌هاي علميّه از بين نرفته است. اينك هم با الهيّات، مباحث طبيعيّات را ميخوانند. علماي راستين اسلام پايهگذار تمدّن غرب بوده‌اند، و در جميع فنون طبيعي داراي مقام شامخي بودند كه فعلاً نظير و مشابهي از آنان را در غرب مشاهده نمينمائيم.

امّا درباره علم شيمي:

امروزه ميگويند: اختلاف اجسام و عناصر مادّي مانند آهن و طلا و ذغال و اكسيژن در اثر اختلاف تعداد پروتونها و الكترونهائي است كه به دور هسته در گردش هستند و نيز مربوط به طرز قرار گرفتن آنها ميباشد. بطوريكه اگر بتوانيم اين نظام را از يك جسم تغيير دهيم و به نظام جسم ديگر در آوريم جسم ديگر را ايجاد كرده ايم.

و از طرفي در نتيجه تغيير يافتن نظام الكترونها ميتوان اشعّه ايكس و طيف نوراني را صادر كرد. و براي اوّلين بار دو نفر انگليسي به نام دالْتون و كاسرافت اين عمل را در مورد ليتِيوم انجام داده و آنرا به هِلِيوم تبديل نمودند.

قدماء ما خيلي از اين بالاتر رفته‌اند، و علم جديد نتوانسته است هنوز به كشفيّات آنها واصل گردد.

ايشان فلزّات را قابل زندگي و داراي نوعي از حيات و مرگ ميدانستند و براي آنها توليد مثل قائل بودند. روي همين اصل هم در صدد برآمدند تا فلزّات را بيكديگر مخصوصاً به طلا تبديل كنند. و اين فكر نه تنها در نزد مسلمين بودهاست بلكه از قديم الايّام از زمان افلاطون به يادگار گذارده شده است. [38]


ص246

بازگشت به فهرست

جابر بن حيّان، ذوالنّون مصري و أبو زكريّاي رازي، پايه گذاران علم شيمي هستند

نتيجه‌ای كه از اين نظريّه گرفته شد آن بود كه: شيميستها و محقّقين در صراط تحقيق بر آمدند و پيرامون اين تجسّسها، اختراعات و اكتشافات بسياري بعمل آوردند. و در اين علم مانند جابر بن حيّان معروف به صوفي كه از شاگردان حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام بود،[39] و ذوالنّون مصريّ و


ص248

أبو زكريّاي رازيّ[40] و غيرهم بوجود آمدند.


ص249

أبو زكريّاي رازيّ الْكُحْل را كه امروز آن را با همان اسم آلكل ALCOHOL مينامند و همان اسم الكحل است، از تقطير موادّ قندي و نشاستهاي كشف كرد؛ كه ميدانيد كه: با كشف اين مادّه فصل جديدي در طبّ و داروسازي گشوده شد. و ديگر جوهر گوگرد را كه اسيد سولفوريك است، از تجزيه زاج سبز كه سولفات دوفر ميباشد كشف كرد. و ميدانيد كه: اينهم مادر صنايع شد و به اسم زَيتُ الزّاج و اُمّ الصّنائع ناميده شد. [41]

دانشمندان ما با همان قَرْع و أنبيقها و با همان دَمْس و كَلْسها بسياري از موادّ شيميائي را از قبيل نيتْرات دارْژان كه همان سنگ جهنّم است و سُوبليمهاكال، پُطاس، أملاح آمونياك، جوهر شوره، شوره، كَربُنات دوسود كه همان قَليا است، اَنتيمون، و دهها موادّ ديگر كه در شيمي امروز جزو اصول محسوب ميشود، بدست آوردند. [42]


ص250

و در كشف همين موادّ بود كه ساختن نقره و طلا را امكان پذير دانستند.

محمّد بن زكريّاي رازي كتابي نوشته است به نام: «إنّ صَناعَةَ الْكيميا إلَي الوُجوبِ أقرَبُ مِنْها إلَي الاِمْتناع».

ابن جُلجُل در «طبقاتُ الاطبّآءِ و الحُكمآء» گويد: محمّد بن زكريّاي رازيّ در صنعت كيميا (شيمي) تحقيقاتي كرد، و چهارده مقاله در علم كيميا تأليف نمود.

در فهرست تأليفات رازي نام سه كتاب ديده ميشود كه در آنها عقيده يعقوب بن إسحق كِنْدي[43] را كه مبنيّ بر بطلان صنعت كيمياست، ردّ كرده است.

بسياري از بزرگان متصوّفه بدين كار اشتغال داشته‌اند. نامهاي جابربن حيّان[44] و ذوالنّون و جُنَيد بغدادي و محيي الدّين عربي و شمس تبريزي و


ص251

جلال الدّين رومي و سيّد نعمت الله وليّ و نور عليشاه در اين مطلب زياد برده ميشود.

اين پيشرفت و عظمت علم شيمي است كه يكي از شاخه‌هاي طبيعيّات است.

البتّه اين علم، علم كيمياست كه عبارت است از تركيب موادّ خاصّي با شرائط مخصوصي تا از آن طلا درست شود. و امّا إكسير كه به آن كبريت احمر هم گفته‌اند: علمي است كه با آن چيزي بدست ميآيد كه چون آن را بر مسّ و يا نقره زنند تبديل به طلا ميشود؛ و آن بسي از كيميا مهمتر است.

بازگشت به فهرست

پيشگامي مسلمين و عظمت آنان در علم فيزيك

امّا درباره علم فيزيك: چه درباره محاسبه جَرّأثقال، و چه در مباحث نور و انكسار شعاع و آئينه‌ها، و چه در بسياري از صنايع كه متّكي بر قوانين فيزيكي است، أعلام و دانشمنداني در اين فنّ بروز كرده‌اند.

تبرّز و ظهور أبوريحان بيروني، در مسائل فيزيك و هيئت و نجوم

اكتشافات أبوريحان بيروني در فلكيّات و رياضيّات و مكانيك و ايدروستاتيك، و محاسبه ثقل و فشار مايعات و توازن آنها، و بالا رفتن آبهاي فوّاره و چشمه‌ها، و اندازه گيري محيط زمين بواسطه عملي كه غربيها آن را قاعده بيروني نامند، و اختراع بعضي از انواع اُسطرلاب، و كتابهائي را كه در آلات فلكيّه و ستارگان دنباله دار، و پديده‌هاي جوّيّه، و جزر و مدّ نوشته است، و پيدا كردن وزن مخصوص اجسام، و حدس حركت زمين و احتمال قارّه ديگري در سائر نقاط ربع مسكون همچون قارّه آمريكا، و بسياري ديگر از امثال اين مسائل، تماماً از مسائل مهمّي است كه علوم امروزه در فيزيك و رياضي بر


ص252

آنها نهاده شده است.

بازگشت به فهرست

ترازوي أبوريحان بيروني، و تحقيقات او درباره چاه آرتزين

در مقدّمه كتاب «التَّفهيم لاِوآئل صناعةِ التَّنجيم» آورده است كه: )) ابوريحان براي تعيين وزن و حجم مخصوص اجسام، ترازوئي تازه كه آن را بنام ترازوي ابوريحان بايد خواند، اختراع؛ و بدين وسيله وزن مخصوص عدّهاي از اجسام ـ حدود 16 فقره ـ را معلوم كرد كه با دقيقترين تحقيقات علماي امروز موافق است.

ترازوي ابوريحان در نظر أهل فنّ دقيقتر از ترازوي ارَشميدِس است.

رسالهاي هم در نسب ما بين فلزّات و جواهر معدني در حجم نوشته كه در فهرست مؤلّفاتش مذكور است.

در كتاب «الجَماهِر» هم مخصوصاً وزن مخصوص فلزّات و پارهاي از أحجار قيمتي را تعيين كرده است. (( [45]

چاه آرتزيَن:

در «نامه دانشوران» آورده است كه: )) در كتاب آثار الباقية [ أبوريحان] بعضي از مطالب مندرج است كه در كتب حكماي اروپا براهين آنها اقامه شده است.

من جمله در باب جَستن آبها از بعضي چشمه‌ها شرحي گفته كه بعينه حكيم طبيعيدان «مُسيو زله» در باب «پي آرت زين» ذكر كرده است. و ما بعد از طيّ مسائل و مطالب ابوريحان، آن مسأله و سائر مسائل و قواعد نقشه كشي را كه حكماي اروپا معمول ميدارند خواهيم نگاشت تا واضح شود كه: در آن مسائل ابوريحان را با جُلّ حكماي ايشان توارد خاطر بوده است، و يا ايشان به


ص253

مؤلّفات وي ظفر يافته، آن قواعد را از او اقتباس كرده‌اند. [46]


ص254

در «آثار الباقية» گويد: آبهائي كه در تكِ[47] چاه مجتمع ميشود بر دو قسم است:

گاهي از اطراف چاه ترشّح كرده جمع ميشود، چه سطح آن مادّه با سطح آب مجتمع، همكف و هم ترازوست. و اين قسم را ممكن نيست كه بهيچ تدبير بجستن آورند؛ چه فتور و ضعفي كه دارد با آن منظور موافق نيايد.

و گاهي ميشود كه آب در تك چاه به قوّت جوش ميكند، زيرا كه مادّه و منبع آنرا ارتفاعي است كه از آنجا بشدّت سرازير شده و از منافذ خارج ميشود. اين قسم را ممكن است كه به آلات معموله مانند فوّاره‌هاي بلند و لوله‌هائي بجستن بياورند، بقدري كه منتهاي آب فوّاره با سطح اصلي مادّه مساوي و موازي شود و ارتفاع گيرد. و گاه به حدّ قلعه و مناره بلند گردد.

و نيز ابوريحان در ذيل آن مطلب گويد كه: در يمن چون حفر چاهي كنند، بسا اتّفاق افتد كه به سنگي منتهي ميشود؛ و مردم آن سرزمين بر حسب فراستي كه در آن امر دارند، از صداي آن سنگ معلوم كنند كه چه مقدار آب در


ص255

آن خاك موجود است.

پس بدان آلتي كه در دست دارند رخنه تنگ در آن سنگ پديد آرند. اگر آب به سلامت جوشش كند آن مجرَي را وسعتي دهند؛ و اگر آثار طغيان مشاهدت شود آن رخنه را با خاك و آهك انباشته كنند كه مبادا سيلي مهيب در آن مكان پديد آيد.

و در بالاي كوهي كه در ميان اَبَرشهر و طوس واقع است درياچهايست به نام برزود كه گرد آن يك صد فرسنگ ميباشد. و در آنجا آب مانند جزر و مدّي كه در آب درياهاي ديگر پديد ميشود مشهود نيست، زيرا كه سطح مبدأ و خزانه با سطح آن موازي و برابر است، يا آنكه سطح مادّه مرتفع است وليكن مقداري از آب كه تابش خورشيد تجفيف ميكند، موازن آن مقداري است كه از مبدأ وارد ميشود؛ از آنروي زياد و كمي در آن نيست. ((

بازگشت به فهرست

قانون ظروف مرتبطه در علم فيزيك، كشف أبوريحان است

تا آنكه گويد:

))حكيم مسيو زله در كتاب خود كه در علم طبيعي نوشته است، در خصوص چاه گِرنِل[48] كه در پاريس واقع است فصل مشبعي آورده است، و در بيان سبب و علل طبيعيّه آن شرحي گفته است كه با تحقيقات ابوريحان بسي موافقت دارد.

بالجمله آن چاه در پاريس واقع شده و به عمق پانصد و چهل و هشت مِطر است، و بواسطه لولهاي كه سي و هشت مطر ارتفاع دارد از زمين بلند ميشود.

و در باب بحر خِزِر حكماي اروپا را تحيّري بود كه آن همه رودخانه‌ها در آن داخل ميشود و اصلاً ممرّ و مخرجي ندارد تا از آن خارج گردد. لهذا تا


ص256

دويست سال قبل[49] عقيدت ايشان آن بود كه: بحر مذكور را دو مجراي تحتاني است: يكي از زير گرجستان و قفقاز، و ديگري به طرف ممالك ايران و هوانق. آنچه از رودخانه‌ها آب در آن ميريزد، از مجراي اوّل به درياي سياه، و از مجراي دوّم به خليج فارس پيوسته ميشود.

اگر چنان نباشد بايستي از اجتماع رودخانه‌هاي عظيم، طغيان آن آب، سواحل ايران و حاج طرخان بلكه خوارزم و تمامت آسيا را فرو گيرد. ولي از تاريخ فوق إلي الآن كه علوم شيمي و طبيعي را تكميل كرده‌اند، در باب آن بحر بدان سخن كه از استاد ابوريحان نقل كرديم قائل شده‌اند، و معلوم داشته‌اند: هر قدر آب در آن دريا وارد ميشود به همان قدر آفتاب تجفيف ميكند.

مخصوصاً جمعي از مهندسين روس تحقيق اين مسأله را غوررسي كرده‌اند و آنچه ايشان بعد از تتبّع بسيار استنباط نموده‌اند، مطابق است با آنچه ابوريحان در «آثار الباقية» ذكر كرده. (( [50]

)) اين كشف ابوريحان امروز در فيزيك به قانون خاصيّت ظروف مرتبطه معروف است.

ابوريحان، نيز درباره سير نور و صوت و اينكه حركت صوت بطيءتر از نور است، تحقيق عميق كرده است. (( [51]


ص257

از جمله مسائل فيزيكي كه تمام اروپائيها در آن مرهون مسلمين ميباشند، مسائل نور و آئينه‌هاست؛ كه عاليترين كتابي كه در اين موضوع در هزار صفحه در دو جلد نوشته شده است كتاب «تَنقيحُ الْمَناظر لِذَوي الابصارِ وَ البَصآئِر» تأليف علاّمه كمال الدّين أبي الحسن فارسي است كه هفتصد سال پيش نگارش يافته است. [52]

و امّا درباره علم هيئت و نجوم: با وجود نداشتن اسباب و وسائل كار، و با عدم دوربين و تلسكوپ، علماي راستين علم هيئت با محاسبه قواعد حركات سيّارات و دوري و نزديكي و محالّ و مواضعشان در فلك و تعيين جاي ثوابت و سيّارات و ساختن كره‌هاي فضائي و اسطرلابها و نقشه‌هاي فضائي و نقشه‌هاي زميني، بحث در اين علوم را از روي قواعد دقيق رياضي و حساب استدلالي و جبر و مقابله و مثلّثات و قواعد ظلّ و ظلّ تمام و جيب و جيب تمام[53]


ص258

بجائي رسانيده‌اند كه ما فوق آن متصوّر نيست.

بازگشت به فهرست

نبوغ أبوريحان در فلكيّات و علم نجوم

أبوريحان بيروني كه تخصّص او در علم فلك است و گوئي آسمان را در مشت خود دارد، با نوشتن كتاب «قانون مسعودي» در سه جلد و كتاب «في تَحقيقِ ما لِلْهِندِ مِن مَقولَةٍ مَقبولَةٍ في العَقلِ أوْ مَرْذولَة» كه نتيجه چهل سال مسافرت و توقّف او در كشور هند است، و با نوشتن كتاب «التَّفهيم لاِوآئلِ صَناعةِ التَّنجيم» و «آثار الباقية» و كتب بسيار و رسائل فراواني كه در عداد مؤلّفاتش نام آنها ذكر شده است، هزار برابر بيشتر و بهتر از اروپائيهائي كه با دوربينهاي قويّ مراكز ستارگان را ديده و رصد كرده‌اند زحمت كشيده و نتائج فكر بكر خود را به عالم علم تقديم نموده است.

در «نامه دانشوران ناصري» گويد: )) در انواع صناعات و فنون رياضي و اصناف علوم، به مقامي جاي گزيد كه افاضل عالم، مر اين قضيّه را مسلّم داشته‌اند كه: در مطالب نجوميّه مانند آفتاب، منحصر در فرد است؛ و چنان يگانه است كه ديده همتايش نديده، و بدان مثابه طاق است كه نام جفتش بگوشي نرسيده، الحقّ درج كمالات را عجب دُرّ يتيمي است. (( [54]و [55]


ص259

تا آنكه گويد: )) از كتاب «اسْتيعابٌ في صَنعةِ الاُسْطُرْلاب» و سائر مؤلّفاتش واضح گردد كه آن استاد كامل چنانكه در معقول و منقول مسلّم گشت و در محسوسات و مصنوعات نيز مسلّط بود، در ابداع صنايع عمليّه بجائي


ص260

رسيد كه دست اختراعش طبقات افلاك و نقوش انجم را چند صفحه چنان هويدا نموده است كه گويا: الواح فلكيّه با صفحه خاطرش التيام داشته و صوَر چهل و هشتگانه در لوح سينهاش ارتسام يافته است.

بالجمله در جودت ذهن و حسن قريحت به پايهاي بود كه خود در صناعت نقشه كشي و آثار جغرافي ابتكار جست و مبتدع قواعدي چند شد كه مردم اروپا هر وقت آن قواعد را ببينند و مطالعت نمايند واضع آن را بزرگ شمارند. و در اين زمان بناي جلّ نقشه كشي ايشان بر اصول و قوانيني است كه وي اختراع كرده است. (( [56]

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[31] ـ مقدّمه «الفردوس الاعلي» صفحه يز و صفحه يح. و أيضاً در همين مقدّمه از صفحه يا تا صفحۀ يه گويد: )) و كانَتِ الحُرّيَّةُ التّآمَّةُ في دِراسةِ العُلومِ مِن مَعقولِها و مَنقولِها و التَّوسُّعِ في اقْتِنآئِها و تَحْصيلِها علَي أنْواعِها سآئِدَةً علَي تِلْكَ الجامِعةِ ] يَعْني النّجفَ الاشرفَ [ و فتَحتْ طُرُقاتٍ سَهْلةٍ في التّحْليلِ و التّحَرّي العِلميِّ و تَنويرِ الافكارِ في البَحثِ و التَّنقيبِ النَّظريِّ، و اجْتَمعَ فيها أيضًا جمعٌ مِن أكابرِ الحُكمآءِ المُتشرِّعينَ و العُرفآءِ الشّامخينَ و المُربّينَ لِلنُّفوسِ بِالحِكْمة العَمليّةِ و الدِّراسةِ العِلميّةِ، و بتَخلُّقِهم بِأخلاقِ اللَهِ و بخَشْيتِهم في جَنْبِ اللَهِ و بتَحَلّيهم بالفَضآئلِ الإنْسانيّةِ. و ما كانَ من نيّاتِهم إلاّ خِدمةُ البَشَريّةِ، مَعَ مُراعاتِهمُ الطّريقَةَ المُثْلَي و الشِّرْعةَ الوُسْطَي في بُحوثِهمُ القَيِّمةِ و دُروسِهمُ العاليَةِ وَ تَجَنُّبِهم عنِ الجُمودِ و الوُقوفِ عن تحصيلِ العلومِ و الرُّجوعِ إلَي القَهْقَرَي. (( و پس از آنكه مفصّلاً از آقا شيخ محمّد باقر اصطهباناتي (استاد علاّمه آية الله حاج سيّد محمّد حسين طباطبائي أعلَي اللهُ تعالَي مقامَه در فلسفه) و مهارت ايشان در تدريس حكمت متعاليه ذكر ميكند، ميگويد:

)) و أيضًا كانَ من مَشاهيرِ المُدرِّسينَ لِلْحِكمةِ المُتعاليَةِ في ذَلك الوقتِ، الشّيْخُ العلاّمةُ الجامعُ لاِنْواعِ العُلومِ: الْحآجُّ الميرزا فَتْحُ اللَه الشَّهيرُ بِشَيخِ الشَّريعةِ الإصفَهانيُّ المُتوَفَّي سَنةَ 1339 الهِجْريّةِ القَمريّةِ، الَّذي تَقلّدَ الزَّعامةَ العآمَّةَ و المَرجعيّةَ في التّقليدِ و الفَتوَي مُدّةً يَسيرَةً في أواخرِ عُمرِهِ الشّريفِ، فَإنّه عِنْدَ قُدومِه من إيرانَ إلَي العِراقِ مُجازًا من عُلمآءِ إصْفَهانَ سَنةَ 1295 الهِجْريّةِ، كانَ مُدرِّسًا كبيرًا في الحِكمةِ وَ الكَلامِ و الفَلسفةِ العاليةِ و المَعارفِ الدّينيّة. ((

تا آنكه گويد: )) و أيضًا كانَ منَ الجَهابِذةِ في الحِكمةِ و الفَلسفةِ و منَ المُدرِّسينَ في هَذِه الجامِعةِ، الشَّيخُ العلاّمَةُ الحكيمُ: الشَّيخُ أحمدُ الشّيرازيُّ المُتوَفَّي 1332 الهِجريّةِ، الجامعُ بَينَ المَعقولِ و المَنقولِ. و هُوَ أيضًا من أساتذَةِ سَماحةِ شَيخِنا العلاّمةِ ] يَعْني الشّيْخَ مُحمّدًا الحسينَ كاشفَ الْغِطآءِ [ أدامَ اللهُ أيّامَه. تا آنكه گويد: فلَوْ أرَدْنا إحصآءَ المُدرِّسينَ والاساتذَةِ الكُبرآءِ في المَعقولِ و الاخلاقِ و العِرفانِ و الحَديثِ و الرِّجالِ و علومِ القرءَانِ في أوآئلِ هَذا القَرنِ لَطالَ بِنا الكلامُ ـ إلخ. ((

[32] ـ «الفردوس الاعلي» ص 42

[33] ـ «جُنگ خطّي شماره 7 » ص 349 تا ص 355

[34] ـ مجلّه «كيهان فرهنگي» شماره 0 5، ارديبهشت ماه 67، شماره 2، ص 13 ستون آخر، و ص 14 ستون اوّل، و همچنين ص 15 ستون اوّل، از دكتر عبدالكريم سروش

[35] ـ همان مصدر، شماره 52، تيرماه 67، شماره 4، ص 13، ستون آخر

[36] ـ همان مصدر، ص 16، ستون اوّل

[37] ـ آيه 5، از سوره 79: النّازعات

[38] ـ آنچه امروزه بدان رسيده‌اند، كشف ساختمان اتمي اشياء و فهميدن علّت اختلاف خواصّ عناصر با يكديگر است، كه به جهت اختلاف تعداد الكترونها در مدار آخر و همچنين كشف امكان تبديل عناصر از راه بمباران اتمي در دستگاههاي مخصوص ميباشد. و اين كشفيّات به ما طليعه كشفيّات بهتر و زندهتري را نويد ميدهد.

[39] گفتار عبدالحليم جُندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» دربارۀ تأسيس آن حضرت علوم اسلامي را

ـ مستشار عبدالحليم جندي كه از أركان مجلس أعلي للشّـون الإسلاميّة در جمهوري مصر عربي است در كتاب ارزشمند خود به نام: «الإمام جعفرٌ الصّادق» طبع قاهره سنه 1397، در مقدّمه آن در ص 3 و 4 گويد: )) و امام جعفر صادق با استواري و سرفرازي بر قمّه و قلّه فقه اهل بيت نبيّ عليه الصّلوة و السّلام ايستاده است. او در فقه، امام است و حياتش براي مسلمين امام است. و مسلمانان امروزه در گنجها و ذخائر ذاتيّه خود ميجويند مصادر اصليّهاي را براي نهضت كه آنها مسلّم و ثابت است؛ نه مخلوط است و نه وارد شده از خارج. او امام وحيدي است از اهل بيت كه امامتي براي او آماده شد كه بيش از يك سوّم قرن ادامه يافت. و در آن دوران، مجالس او براي علم ممحّض و بدون شائبه بود بدون آنكه چشم خود را به سلطه و قدرتي كه در دست ملوك بود بدوزد. و بواسطه اين تمحّض و فقط به علم پرداختن، كليدهاي علم نبويّ را تسليم امّت نمود. و پايه گذاري واضح در يك منهج عامّ و برنامه فراگير براي فكر اسلامي از او نشأت گرفت. آن علم را امّت غرب به خود منتقل نمود تا بدين مبلغ از ترقّي و تعالي امروزه واصل شد.

به آن منهج و روش علمي در مقابل خود با دستهايش عمل كرد، و سپس شاگرد او جابر بنحيّان: اوّلين عالم شيميدان ـ همچنانكه اروپاي جديد او را اينگونه شناخته و پذيرفته است ـ آن را آشكار كرد، و آن عبارت است از طريق تجربه (آزمايش) و استخلاص (نتيجهگيري) يعني اعتبار دادن به واقع و حاكم نمودن عقل همراه با نزاهت و پيراستگي علمي به دور از هرگونه شائبه. پس امام صادق، اوست يگانه فاتح و كاشف عالَم فكري جديد با منهج عقلي و تجربي، مانند مكتشفين كه زمين خدا را براي بندگان خدا ميگشايند و بندگان خدا با امنيّت خاطر در آن داخل ميگردند. و امام صادق يگانه امام وحيدي است در تاريخ اسلامي، و يگانه عالِم وحيدي است در تاريخ عالَمي، كه دولتهاي عُظْماي جهان بر اساس مبادي و منُشآت ديني و فقهي و اجتماعي و اقتصادي وي بر پا شده است. (( وي مطلب را ادامه ميدهد تا در ص 7 و 8، كه ميگويد:

)) قسمت دوّم كتاب ما، تصوّر مؤلّف از علم امام را عرضه ميكند؛ آن علمي كه امام به عالَم آموخت و مكتبي كه آن علم را نتيجه داد، و منهج علمي عالَمي كه علماء ديني و فقهي و رياضيدانان و علماء نجوم و ستارهشناسان و علماء شيمي و كيميادانان و علماء طبيعي اسلامي بدان اخذ نمودند و رياضيدانان در عصرهاي ميانه (قرون وسطي) آن را در اروپا برده و بدان انتقال دادند تا منهج تجربه و استخلاصي كه فكر معاصر بدان عمل ميكند گرديد؛ پس از آنكه از عربي، در جنوب فرانسه و اسپانيا و صِقِلّيّه (سيسيل) و سائر جاها از دانشگاههاي اروپا ترجمه شد، و راجربيكن بدان صداي خود را بلند كرد و پس از آن به فرنسيس بيكن پس از سه قرن نسبت داده شد. و همچنين منهج سياسي و اجتماعي و اقتصادي كه دولتهاي عُظمي و جوامع اسلاميّه را كه مسلمين بدان درقرونوسطي مباهات ميكردند و در عصور اخيره بدان فخر مينمودند بر پا كرد. ((

عبدالحليم جندي در همين كتاب در ص 223 و 224 درباره عظمت جابر بنحيّان گويد: )) جابر بن حيّان، اوّلين كسي است كه در تاريخ استحقاق پيدا كرد تا بر وي لقب كيمياويّ (شيميست) برند همانطور كه اروپاي اين عصر او را با اين لقب نامگذاري نموده است. او همان كسي است كه زكريّاي رازي كه او را جالينوس عرب گويند (و تولّدش در سنه 0 24 و وفاتش در سنه 0 32 هجري است) به او اشاره نموده و استاد خود خوانده است و ميگويد: «اُستاذُنا أبوموسَي: جابر بنُ حيّان». و جميع مورّخين ـ بجز بعضي از غير مسلمينـ اتّفاق دارند بر اينكه نزد امام صادق شاگردي كرده است. و اتّفاق دارند بر اتّصالش و يا تأثيرپذيرياش در علم و عقيده، به آن حضرت. و اكثر مورّخين بر آنند كه وي پس از ارتحال امام، از شيعه اسمعيليّه شد. او در كتاب خود به نام «الحاصل» ميگويد: لَيسَ في العالَمِ شَيْءٌ إلاّ و فيه من جَميعِ الاشْيآءِ. وَاللَهِ لقَدْ وَبَّخَني سَيّدي (يَقصِدُ الإمامَ الصّادقَ) علَي عَملي فقالَ: واللَهِ يا جابِرُ لَوْلا أنّي أعْلَمُ أنَّ هَذا الْعِلْمَ لا يَأْخُذُهُ عَنْكَ إلاّ مَنْ يَسْتَأْهِلُهُ، وَ أعْلَمُ عِلْمًا يَقينًا أنـَّهُ مِثْلُكَ، لَامَرْتُكَ بِإبْطالِ هَذِهِ الْكُتُبِ مِنَ الْعِلْمِ. «در عالم چيزي نيست كه در آن از جميع چيزها نبوده باشد. سوگند بخدا كه بتحقيق آقاي من (منظور از آقا حضرت امام صادق است) مرا توبيخ نمود بر كارم و گفت: سوگند بخدا اي جابر! اگر نه اين بود كه من ميدانستم كه اين علم را از تو فرا نميگيرد مگر كسي كه اهليّت آن را داشته باشد و ميدانستم به علم قطعي و يقيني كه او هم مثل تست، هر آينه به تو امر ميكردم كه تمام اين كتابها را باطل كني!» و آن كتابها، كتب رياضي و شيمياي بود كه حقيقت علمش بر عصرها سبقت داشت. گفته شده است: او علمش را از خالد بن يزيد و سپس از امام جعفر اخذ كرده است؛ جابر بن حيّان دائماً در عباراتش با لفظ: «سيّدي» به امام اشاره ميكند و سوگند ميخورد و امام را مصدر الهام براي خود ميشمرد. وي در مقدّمه كتابش كه به نام «الاحجار» است ميگويد: وَ حَقِّ سَيّدي لَوْلا أنّ هَذِه الكُتبَ بِاسْمِ سيّدي صَلواتُ اللَهِ علَيهِ لَما وَصَلْتُ إلَي حَرفٍ من ذَلك إلَي الابد. «و سوگند بحقّ آقايم كه اگر اين كتابها به نام آقايم نبود ـ كه درودهاي خدا بر او باد ـ من تا ابد هم به حرفي از آن راه پيدا نمينمودم.»

مستشرق كراوس (Kraus) كه ناشر كتب او در عصر اخير است براي او چهل تأليف ذكر كرده است و ابن نديم در قرن چهارم هجرت، بيست كتاب ديگر را بر آن اضافه ميكند. ابننديم از او اين گفتارش را نقل ميكند كه: من در علم فلسفه سيصد كتاب تأليف نمودم و يكهزار و سيصد رساله در صنايع مجموعه و آلات حرب، سپس در علم طبّ كتاب عظيمي را به رشته تأليف در آوردم. پس از آن، كتابهاي كوچك و بزرگي را تأليف كردم، و در علم طبّ قريب پانصد كتاب نوشتم. سپس بر رأي ارسطاطاليس، در علم منطق تأليف نمودم، پس از آن أيضاً كتاب زيج را نوشتم كه قريب سيصد ورق بود، سپس كتابي را در زهد و مواعظ نگاشتم و در عزائم (واجبات) كتابهاي بسياري نوشتم كه همگي خوب بود. و در اشيائي كه به خواصّ آن عمل ميشود كتابهاي كثيري را تأليف نمودم. و پس از آن قريب پانصد كتاب در نقض فلاسفه نوشتم، و پس از آن كتابي در صنعت تأليف نمودم كه به «كتابالملك» معروف شد و كتابي كه به عنوان «رياض» معروف شد. ((

بازگشت به فهرست

[40] ـ أبو زكريّا محمّد بن زكريّاي رازيّ صاحب كتاب «الْحاوي» از اعاظم اطبّا و حكمايقرن سوّم هجري است. و از كثرت شهرت مستغني از توصيف است. بسياري تولّد وي را در سنه 225 و وفات او را در شهر شعبان 313 و يا 0 32 ذكر كرده‌اند.

[41] ـ «شرح حال و مقام محمّد زكريّاي رازي، پزشك نامي ايران» تأليف دكتر محمود نجم آبادي، ص 55 و ص 57

[42] ـ دانشمندان مغرب زمين اعتراف دارند كه علاوه بر موادّ مذكور، موادّ ديگري از قبيل اسيد نيتريك، هيدروكلريك، كلريد سولفوريك، تيزاب سلطاني، تيزاب فاروق، جوهر نُشادر و نمك نشادر، اكتشافش از مسلمين است. تيزاب سلطاني مركّب از جوهر گوگرد و شوره ميباشد. و خاصيّت آن تحليل طلاست، در صورتيكه هر يك از آنها جداگانه در طلا نميتواند أثري داشته باشد.

گوستاولوبون در «تمدّن اسلام و عرب» باب پنجم، فصل دوّم شيمي، ص 626 و 627 گويد: )) عرب در شيمي معلوماتي كه از يونان حاصل نمود، محدود بوده است و موادّ مهمّهاي كه يونانيان از آنها بی‌اطّلاع بوده‌اند مثل تيزاب سلطاني، الكل، جوهر گوگرد، تيزاب فاروق و غيره تماماً از ايجاد و اكتشافات مسلمين ميباشد؛ آنها عمل تقطير و غيره كه از اعمال اساسي اين علم است جاري و معمول داشتند. اينكه در كتب شيمي مينويسند لاوازيه موجد اين علم ميباشد، بايد در نظر داشت كه هيچ علمي اعمّ از كيميا يا غير آن دفعةً ايجاد نشده است؛ چنانكه لابراتوارهاي هزار سال پيش مسلمين و اكتشافات مهمّه آنها در اين علم نميشدند ] نميبود [ هيچوقت لاوازيه نميتوانست قدمي به جلو بگذارد. و در ص 629 گويد: مسلمين يك سلسله موادّي را اكتشاف نمودند كه در استعمالات روزانه شيمي و صنعت، محلّ حاجت ميباشند؛ مثل جوهر گوگرد و الكل. و الرّازي كه در سال 0 94 ] ميلادي [ وفات يافته است اوّل از همه تفصيل تمام آنها را در كتاب خود بيان نموده است؛ مثل: از تقطير زاج سبز، جوهر گوگرد استخراج نمودن، و از تقطير موادّ نشاستهاي يا موادّ قندي تخمير شده، الكل بيرون آوردن. ((

[43] ـ يعقوب بن اسحق كندي، عاليمقامترين فيلسوف عرب در قرن سوّم هجري است، زيرا كه تاريخ برخي از مؤلّفاتش در سنه 222 هجري قمري است. شرح و ترجمه احوال وي را ابن نديم در «الفهرست»، و ابن أبي اُصَيبِعه در «طبقات الاطبّآء» ذكر كرده‌اند.

[44] ـ در تعليقه ص 627 از «تمدّن اسلام و عرب»، گوستاولوبون گويد: )) جابر را علمايكيمياي مشرق مانند شيخ محمّد قمري و ابن وحشيّه و مظفّرعليشاه كرماني و غيرهم، ربيب امام جعفر صادق دانسته‌اند و در اينكه تلميذ آنحضرت بوده شكّي نيست زيرا در مؤلّفات خود مكرّر بنام و عنوان آنحضرت قسم ياد ميكند. ((

[45] ـ مقدّمه «التّفهيم» ص 116، به قلم جلال الدّين همائي

[46] عبدالحليم جندي: تمام علوم اصلي اروپا به امام جعفر صادق عليه السّلام منتهي ميگردد

ـ مستشار عبدالحليم جندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» سه فصل آن را درباره علوم آنحضرت به علوم تجربي و علوم سياسي و علوم اقتصادي اختصاص داده است و الحقّ بحثهاي نفيسي نموده، و مستدلّ ميسازد كه تمام علوم اروپائيان در اين سه گونه علمِ مهمّ از آن حضرت گرفته و اقتباس شده است. وي در بدو اين فصول (در باب پنجم) كه منهج و روش علمي حضرت رامشخّص ميكند در ص 277 بطور فشرده ميگويد: )) در اين بابِ فعلي سه فصل است كه تصوير منهج علمي و منهج حَضاري: سياسي و اقتصادي امام صادق را در بر دارد، بهمان قسمي كه حضرت خطوطش را با فعل و قول كشيده و ترسيم نموده‌اند و بهمان طوري كه علماء اسلام از آثارش پيروي نموده و بناي تحقيقات خود را بر آن نهاده‌اند؛ اعمّ از فقهاء اسلام يا رياضيدانان و يا علماي تطبيق (تجربي)، در حاليكه از حرّيّت فكر و بحثي كه در نصوص قرآن كريم وارد است و سنّت بدان امر كرده است همگي بهرهمند شده‌اند. و امام صادق از اوّلين كساني بوده‌اند كه اين منهج را به مسلمين ـ از كسانيكه به آن حضرت نسبت داشته‌اند، و از كسانيكه از آنها گرفته‌اند ـ بدون تفاوت ميان شيعه و فقهاء اهل سنّت تعليم نمودند.

اهل اروپا، منهج نزاهت علميّه و واقعيّه (واقعنگري) را كه متبلور در طريقه تجربه و استخلاص (روش تجربي) است، از اين علماء و فقهاء شاگردان مكتب امام صادق فراگرفته‌اند؛ آن منهجي كه جابر بن حيّان: اوّلين مستحقّ نام شيميست و كيميائي در عالم ـهمانطور كه اروپائيان از وي تعبير ميكنند ـ آن را اعلان كرد. و از منهج حَضاري امام (تمدّنفكري و فرهنگي)، منهج سياسي و منهج اقتصادي اخذ ميشود كه مقصود و هدف از آن آبادي دنيا با عدالت در ميان مردم است، و عمل و تلاش است براي حيات و زندگي و معاونت و تكافل ميان اعضاء جماعت و سعي و اهتمام در به ثمر رساندن قدرتها و اموال مردم.

اينها قواعد و قوانيني است كه با آن، فقه شيعيّ به اقصي درجه وغايت خود رسيده است. ابتدائش از منهج أميرالمؤمنين عليّ بوده است كه در حيات و يا در خلافتش معمولٌبه بوده است و يا در عهدنامه آنحضرت به مالك أشتر بدان تنصيص شده است و همهاش سياست و اجتماع و اقتصاد است، تا برسد به رساله نوادهاش زين العابدين در حقوق و آن نيز در آثارش همينطور جاري و ساري است تا برنامه نواده اين امام: جعفرٌ الصّادق در برنامههاي علمي و حضاري كه شامل سياسي و اقتصادي است، كه آنها را براي مردم تنظيم كرده و ارائه نموده است، و خودش بنفسه آن را تطبيق و اجراء و منتشر نموده. و بواسطه آن است كه اساس دول عالم و جوامع و جمعيّتها و دستهها و گروهها را بنا نهاده است، تا با عمل به منهاج امام به عاليترين وجه از وجوه خود برسند. و اين خصيصه و مايه امتيازي است كه در جهان، عالِمي را از علماء تاريخ، همتا و هم لنگه او نمييابيم. و اينك در اين مقام همينقدر كافي است كه همچون اشاراتي ايراد شد؛ و تفصيل آن در فصول ثلاثه آتيه خواهد آمد.

بازگشت به فهرست

[47] ـ تَه.

Gernelle[48]

[49] ـ جلد اوّل «نامه دانشوران» همانطور كه در مقدّمه آن، كه به قلم دانشمند معظّم آقاي حاج سيّد رضا صدر نوشته شده است، آمده است در پانزدهم شعبان 1296 هجري قمري بطبع رسيده است. و بنابراين، تا نگارش اين كتاب كه جلد دوّم از «نور ملكوت قرآن» است و در 9 0 14 هجريّة قمريّه ميباشد، بايد بر مقدار دويست سال مرقوم در متن، مقدار يكصد و سيزده سال را افزود.

[50] ـ «نامه دانشوران ناصري» ج 1، ص 79 و 0 8 و ص 82

[51] ـ مقدّمه «التّفهيم» ص 117، از «آثار الباقية» ص 256

[52] ـ اين كتاب در دو مجلّد قطور در سنه 1347 و 1348 هجري قمري در بلده حيدرآباد دكن به طبع رسيده است و نويسنده آن شيعه عاليمقام است. در «الذّريعة» ج 4، ص 467 گويد: )) اين كتاب شرحي است كه كمال الدّين فارسي به امر استادش: قطب الدّين شيرازي (متوفّي در 0 71 هجري) بر كتاب «المناظرُ و المَرايا» منسوب به أبي عليّ محمّد بن حسين بن حسن بن سهل بن هيثم بصريّ (كه عمر درازي كرد و در حدود سنه 0 43 وفات كرد) نوشته است. آن كتاب محتوي هفت مقاله است وليكن شارح ما علاوه بر اين مقالات خاتمهاي و تذييلي و لواحقي را بدان افزوده است؛ و از شرحش در سنه 718 فارغ شد. و يكي از معاصرين شارح و شريك درس او در نزد قطب الدّين شيرازي، كه به نام مولي نظامالدّين و مشهور به نظام أعرج قمّي است، اين شرح را مختصر نموده و آن را «البَصآئِر في اخْتصارِ تَنقيح المَناظر» نام نهاد. اصل «مناظر» از اقليدس صوري است و ابن هيثم مسائل آن را در كتاب خود كه به اسم «الْمَناظر» است درج نموده است. ((

[53] ـ ظلّ: تانژانت؛ ظلّ تمام: كتانژانت؛ جَيب: سينوس؛ جيب تمام: كسينوس.

[54] ـ «نامه دانشوران» ج 1، ص 61

[55] مزيّت علوم اسلامي و مسلمين در طريقۀ علمي خود

ـ أحمد امين مصري در كتاب «يوم الإسلام»، در ص 89 و 0 9 مطلبي دارد كه قابل توجّه است. او ميگويد: )) طريقه اسلام اعتماد بر Induction يعني استقراء است. اسلام در مسائل جزئيّه حتّي الإمكان تتبّع و فحص به عمل ميآورد و سپس از آنها استنتاج قواعد كلّيّه مينمايد؛ همچنانكه در علم صرف و نحو، رويّه و عادت آنست كه جزئيّات معروفه را تتبّع ميكنند تا از آنها قاعده مرفوع بودن فاعل را استنتاج كنند. امّا فلسفه يونان يا فلسفه ارسطو عمادش بر Deduction يعني استنتاج است. ايشان قاعده كلّيّه را مورد نظر ميگيرند تا از آن، موارد جزئي را استنتاج بنمايند؛ مثل آنكه ميگويند: اجسام بواسطه حرارت منبسط ميشوند، بنابراين آهن هم كه جسم است بواسطه حرارت منبسط ميشود، و هكذا. اين طريقه استقراء، آنان را به تشكيك و تجربه در مسائل كشانده است. ما ميبينيم بسياري از مسائلي را كه جاحظ در كتاب «حيوان» نوشته است با شكّ شروع ميكند و سپس بر محك تجربه ميزند. و براي جاحظ اشكالي ندارد كه ارسطو را در گفتارش تخطئه كند و يك مرد أعرابي بَدَوي بياباني را بر او مقدّم بدارد. نظّام بر همين نهج مشي كرده است؛ حتّي در احاديث نبويّه، اوّلاً در يكايك آنها راه تشكيك را ميپيمايد و سپس بر عقل عرضه ميدارد تا صحيح آنها از ناصحيح باز شناخته شوند. بنابراين، غزالي و جاحظ، بر دكارت در اين طريقِ تشكيك تقدّم دارند، و ابن مسكويه در كتاب «تهذيب أخلاق» در تقرير مذهب نشو و ارتقاء (نظريّه تكامل) بر داروين مقدّم بوده است، و خواجه نصير الدّين طوسي در فهم مسأله نسبيّت زمان بر اينشتين مقدّم بوده است. غاية الامر، وسائل اوّليّه علم براي اين متأخّرين فراوانتر و زمان مساعدتش بيشتر و حقائق وضوحش اكثر بوده، و با بيان روشنتري تقرير نموده‌اند، و فنّ و راه تحليل براي اينان بيشتر از فنّ تركيب، كمكهاي مساعد نموده است. يعني آنچه را كه علماي عرب در يك جمله ميگفته‌اند، متأخّرين از علماي غرب و اروپا در يك كتاب ميگويند. به روجر بيكن نسبت داده‌اند كه وي در نهضت استقرائي جديد اروپا، اوّلين كسي است كه آن را پايهگذاري كرده است؛ با آنكه او فارغالتّحصيل حوزهها و دانشگاههاي عربي در اسپانيا ميباشد.

آري! نقصان عرب در آنست كه ايشان كسي را ندارند كه از آنها تجليل بعمل آورد و مجد و عظمت كارشان را بر شمرد؛ و به عكس، مزيّت اروپائيان در آنست كه پيوسته افرادي كه شأن و مقام آنها را بالا ميبرند را تمجيد نموده و كارهاي آنها را بازگو ميكنند. درباره ابن خلدون نيز بايد بگوئيم: او در تأسيس علم الاجتماع ( جامعه شناسي) بر دكارت تقدّم دارد؛ و فرق ميان اين دو در آنست كه: ابن خلدون بناي كتاب خود را بر استقرائي كه عرب بر آن تكيه نموده است، بيشتر از مذهب استنتاجي كه اروپائيها بدان سو گرويده‌اند نهاده است. ((

[56] ـ «نامه دانشوران ناصري» ج 1، ص 62

بازگشت به فهرست

دنباله متن