أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
و بعد، مطالبي كه در اين كتاب است، خلاصه و نتيجۀ مطالبي است كه اين حقير در ماه مبارك رمضان سنه يكهزار و سيصد و نود هجريّۀ قمريّه، در مسجد قائم طهران، پس از فريضۀ عصر براي جمعي از أخلاّء روحاني و إخوان ايماني بيان نمودهام، و چون دربارۀ پنج مطلب سخن به ميان آمده است: اهميّت قرآن كريم، و اهميّت نماز، و روزه، و آداب مسجد، و اهميّت دعا و شرائط آن، لذا بنام كتاب انوار الملكوت، در نور ملكوتِ قرآن، و نور ملكوتِ مسجد، و نور ملكوتِ نماز، و نور ملكوتِ روزه، و نور ملكوتِ دعا، نامگذاري شد.
طريق بحث، تفسير آيات قرآن مجيد، و روايات وارده از أئمّۀ معصومين صلوات الله و سلامه عليهم در اين مسائل است؛ كه با شرح مختصري انجام ميپذيرد.
از ألطاف خاصّه حضرت أحديّت آن بود كه: اين حقير موفّق آمدم آيات و رواياتي كه مورد بحث قرار ميگرفت، با شرح مختصر و شالودهاي از آن مباحث را در همان ماه رمضان گرد آورده، و تحرير نمايم.
ص 16
البتّه براي تذكار حقير در هنگام مراجعۀ ثانوي. فلهذا طبع آن بهمانگونه، خالي از نقصان نبود، در طول اين مدّت نيز مشاغل و شواغل علمي مرا موفّق ننمود، تا آنرا مجدّداً ملاحظه و تحرير نمايم.
لله الحمد و له المنّة اينك توفيق رفيق؛ و يكبار ديگر در آن ملاحظه، و به صورتي كه براي استفاده برادران ايماني قابل مطالعه باشد، آنرا بازنويسي نموده؛ و به محضر أجلاّء از دوستان، و محبّان، و صاحب نظران تقديم ميدارم. و معلوم است اينكه پس از هجده سال آنرا بازنويسي ميكنم. بسياري از مطالب جديد بواسطۀ إعجاز و عموميّت قرآن در مسائل روز و زمان بدان اضافه گرديده است. و از خداوند منّان توفيق علم و عمل را براي خود، و براي جميع ناظران، و مطالعه كنندگان، و شيعيان مولي الموحّدين أميرالمومنين عليهالسّلام مسئلت مينمايم.
رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنَا وَ إِلَيْكَ المَصِيرُ. [1]
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّآ إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.[2]
14 شوال المكرّم 1408 بلدۀ طيّبۀ مشهد مقدّس رضوي علي ثاوية آلاف التّحيَّة و الإكرام، والصّلوة و السّلام.
عبده الفقير: سيّد محمّد حسين حسينيّ طهرانيّ.
ص 19
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال الله الحكيمُ في كتابه الكريم:
إِنَّ هَذَا القُرْءَانُ يَهْدِی لِلَّتِي هِیَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّـٰلِحَتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا وَ أَنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالَاخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا.
(آيۀ نهم و دهم از سورۀ اسراء: هفدهمين سورۀ از قرآن كريم).
(اين قرآن به سوي آئيني كه از هر آئين ديگري استوارتر و أساسيتر است، جامعۀ بشريّت را هدايت مينمايد. و به مؤمنيني كه أعمال صالحه را انجام ميدهند، بشارت ميدهد كه: از براي ايشان مزد و پاداش بزرگ است. و به كساني كه به آخرت و روز جزا ايمان نميآورند، بيم ميدهد كه: ما براي ايشان عذاب دردناك تهيّه و آماده ساختهايم.)
با دقّت در مفاد اين كريمۀ مباركه، سه مطلب به دست ميآيد:
اوّل آنكه قرآن مجيد كتابي است كه جامعۀ بشريّت را به محكمترين و استوارترين آئينها و روشها و مذهبها و مسلكها، هدايت مينمايد. و اين معني بسيار مهمّ و شايان دقّت است. زيرا كه از زمان آدم ابوالبشر تا حال آنچه پيامبران الهي از جانب حضرت حيّ قيّوم براي إرشاد و هدايت بشر آوردهاند؛ و گفتهاند و
ص 20
كتابهائي را كه با خود نازل نمودهاند، از دعوت به توحيد، و بيان حقائق، و إرشاد مردم را به سر منزل سعادت و عبور از مراحل تهلكه، و بيماريهاي روحي و طبعي، و آنچه را كه حكماي إلهي و راستين كه إسلام از آنها تمجيد نموده همچون لقمان حكيم، و سقراط، و افلاطون و سايرين، آوردهاند، و بحث نموده و كتابها نوشته، و مكتبها تشكيل داده، و مدرسها بنا نموده و شاگردان أولوالقدري به عالم انساني تحويل دادهاند؛ و آنچه امروزه علما و دانشمندان الهي و غير الهي براي سعادت جامعهها در تلاش ميباشند، و علوم مستقلّه به نام جامعه شناسي، و روان شناسي، فلسفه و تحقيق در بنيادهاي اخلاقي، و راه و روش صحيح و راستين براي سعادت بشر، و زندگي نمودن در سايۀ آرامش و صلح و آشتي، و تمتّع از جميع مواهب انساني، ترتيب دادهاند؛ و دانشگاهها و دانشكدهها را مملوّ از بحث و تحقيق و كنجكاوي نمودهاند؛ و آنچه از اين به بعد در اثر تكامل علوم بدست آورند، و بحث و تحقيق كنند، و كتابها بنويسند، و فلاسفهاي نوين به عالم ارائه دهند، و در سر ميزهاي گرد، و يا بيضي، و يا مستطيل و يا مسدّس و ذوزنقه بنشينند، و به آسمان پرواز كنند و كرۀ مريخ و زهره و عطارد را هم تسخير كنند، و بخواهند عاليترين برنامه را براي سعادت و ارتقاء طرح ريزي كنند، با تمام اين زمينۀ وسيع و گسترده، و اين وسعتِ ديدار به آئينهاي آسماني و زميني، معذلك قرآن؛ آري همين قرآني كه ما در جيب خود ميگذاريم و و قرائت ميكنيم، از همه آئينها، و طرحها، و مسلكها، و قانونها، قويمتر و استوارتر و اصيلتر، و پسنديدهتر، جامعۀ بشريّت را به صلاح كلّي و سعادت مطلق، و زندگي پاك و پر بهره، و عيش گوارا هدايت ميكند و رهبري مينمايد.
و اين بسيار مطلب مهمّي است كه اين آيه، امروز هم در راديوهاي ممالك اسلام و كفر خوانده ميشود؛ علناً اظهار ميدارد كه برنامۀ او عاليترين برنامهها، و ارشاد و ارائه طريق او، استوارترين طُرُق است؛ و اگر مردم دنيا از سياه و سپيد، و زرد و سرخ، و شماليّ و جنوبيّ، و شرقيّ و غربيّ، و كوهي و بياباني،
ص 21
دريائي و هوائي، همه و همه جمع شوند، و در آداب، رسوم، و مرام، و عقيده، و منهاج زندگي، و روش معيشت، و تمتّع از راقيترين راهي را كه در جلوي پاي خود گذاردهاند، مطالعه كنند، و آنرا با احكام قرآن، از كسب و تجارت و نكاح و عبادت و صلوة و صوم و حجّ و جهاد، و دستورات توحيدي، و بيانات عرفاني و مواعظ اخلاقي و فرامين عملي، مقايسه نمايند؛ خواهند ديد كه: اسلام بسيار بسيار برتر و بالاتر و عاليتر و راقيتر است.
قرآن در راهي نزديكتر و سريعتر و آسانتر بشر را به تكامل انساني خود ميرساند؛ و در به فعليّت درآوردن قوا و استعدادهاي نهفته، اساسيتر و محكمتر و أُصوليتر گام بر ميدارد.
دوّم آنكه: مؤمنان و گروندگان به حضرت ربوبيّت، و معترفان به رسالت و مُقرّان به ولايت را بشارت ميدهد كه: در اثر كنكاش عملي، و جديّت و سعي و كوشش كرداري و رفتاري خود، براي وصول به نتيجۀ رابحه و رستگاري و نجات از هواجس نفساني، و فوز به درجات عاليه و مقامات ساميه، خداوند منّان اجر و مزد بزرگي براي آنها معيّن فرموده است. و بنابراين قرآن، كتاب بشارت، و اُميد، و شادي و خرّمي، و كاميابي است.
سوّم آنكه: به مُنكِران خدا و رسالت و ولايت كه در نتيجه، انكار آخرت و روز پاداش و جزاست؛ بيم و دهشت ميدهد كه: براي آنها عذاب دردناك و ناگواري در پيآمد عدم ايمانشان در پيش خواهد بود.
و بنابراين قرآن، كتاب هشدار و بيدارباش و انذار و بهوش باش است.
هم كتاب اُميد و بشارت است و هم كتاب بيم و دهشت؛ در عين آنكه برنامۀ خود را در حركت بني آدم، قويمترين برنامهها، براي وصول به راستينترين آئينها، و درستترين منهجها و مرامها، به شمار ميآورد.
نظير اين سه مطلب را در بسياري از موارد قرآن مجيد مييابيم؛ همچون ابتداي سورۀ نمل كه ميفرمايد: طسَ تِلْكَ أَيَاتُ الْقُرءَانِ وَ كِتَـٰبٍ مُّبِينٍ * هُدَیً وَ بُشْرَی
ص 22
لِلْمُؤمِنِينَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْثِرُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ بِالاخِرَةِ هُمْ يُؤْقِنُونَ * إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ زَيَّنَا لَهُمْ أَعْمَـٰلَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ. [3]
(طٓس اينست اي پيامبر! آيات قرآن و كتاب آشكار. كتاب هدايت و بشارت است براي مؤمنين. آنانكه نماز را برپاي ميدارند؛ و زكوة را ميدهند، و به آخرت ايقان و اذعان دارند و كسانيكه ايمان به آخرت نميآورند، ما كردارشان را بر آنها زينت داده (و بصورت غرور و فريب بدان دلخوش و خودپسندند) و بنابراين ايشان در تحيّر و سرگرداني بسر ميبرند؛ و در شكّ و ريب و گمراهي روزگار سپري ميكنند).
و همچنين ابتداي سورۀ كهف كه ميفرمايد:
الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْكِتَـٰبَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا * قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّـٰلِحَـٰتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا * مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا * وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَهُ وَلَدًا مَا لَهُم بِهِ مِن عِلْمٍ وَ لَا لاِبَائِهِم كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِن أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا. [4]
(حمد و ستايش اختصاص به خدا دارد، آنكه او بر بندۀ خود، كتاب را فرو فرستاد؛ و در اين كتاب هيچگونه كَژي و انحراف و إعوجاجي ننهاد ـ اين كتاب را قيّم و پاسدار و نگهبان و مورد اتّكاي مردم نمود؛ تا آنكه منحرفان را از شدّت عذاب خدائي بترساند و مؤمنان را بشارت دهد، آنانكه اعمال صالحه و كردار شايسته دارند، مزد و پاداش آنها نيكوست، و در آن مزد و جزاي الهي پيوسته و جاودانه زيست خواهند نمود؛ و درنگ و اقامت خواهند داشت. و تا اينكه بترساند آنانكه ميگويند خداوند فرزندي را گزيدهاست (همچون يهود كه عزير را پسر خدا ميدانند؛ و نصاري كه عيسی را پسر خدا ميخوانند؛ و همچون مشركان كه
ص 23
فرشتگان سماوي را دختران خدا ميگويند) ايشان اين سخن را از روي علم و بينش نميگويند، نه خودشان و نه پدرانشان دانش و آگاهي نداشتهاند. و اين سخن گزاف و سختي است كه بر زبان ميرانند، و از دهانشان بيرون ميجهد، ايشان نميگويند مگر دروغ را).
امّا دربارۀ بشارت مؤمنين و انذار بشارت مؤمنين و انذار و بيم كافرين، آيات قرآن سرشار است. زيرا قرآن جامعترين كتابهاست؛ و بهترين و روشنترين راه تربيت و تكامل، با دو بال اميد و خوف، و رجاء و ترس است. آنانكه تنها اُميد محض بودهاند، مانند حضرت عيسی بن مريم، و يا تنها خوف محض بودهاند مانند حضرت يحيي بن زكريا علي نبيّنا و آله عليهما الصّلاة و السّلام، درجه و مقام جامعيّت رسول الله را نداشتهاند؛ كه در او هم اُميد و هم خوف بود. فلهذا شاگردان اين مكتب واسعتر و گستردهتر و جامعترند.
و روي همين اصل است كه حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام، شخص فقيه را منحصر به كسي ندانسته است كه: جامع اين دو صفت بوده باشد؛ چنانكه در نهجالبلاغه آمده است:
وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يَقْنُطِ النَّاسَ مِن رَحْمَةِ اللهَ؛ وَ لَمْ يُْؤيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَهِ؛ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِاللَهِ. [5]
أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت: شخص فقيه، آن فقيهي كه تمام مراتب فقاهت را حائز باشد؛ كسي است كه مردم را از رحمت خداوندي نوميد نگرداند؛ و از وزش نسيم گوارا و دلنشين كه از ناحيۀ عدل و كرم او بوزد، مأيوس مكند؛ و از مكر و انتقام خدا ايمن ننمايد.
و نيز در نهج البلاغه، قرآن را بهار دلهاي فقه شمرده است؛ وَ رَبيعاً لِقُلوبِ الْفُقَه. در اينصورت معلوم است كه چنين كتابي، دلهاي فقه راستين،
ص 24
و عرفاء بالله را كه جامع صفات رجا و بيم باشند؛ جلا ميدهد؛ و همچون نسيم بهاري كه بر روي گل بوزد؛ قلوبشان راتر و تازه و شاداب و زنده مينمايد.
اين جمله در ضمن خطبهاي است كه با عنوان يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْقَلَواتِ، وَ مَعاصِي العِبادِ فِي الخَلواتِ وَاخْتِلَافِ النِّينَانِ فِي البَحَارِ الْغَامِرَاتِ[6] شروع ميشود؛ و بعد شرح مشبعي در موعظه، و امر به تقوي، و تعريف و تمجيد فراوان از اسلام، و تحميد و تجليل سرشار از عظمت و مقام پيغمبر اكرم محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم، تا ميرسد به اينجا كه در توصيف قرآن كريم: كتابي كه بر بر رسول خدا نازل شده است ميفرمايد:
ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْهِ الْكِتَابَ نُوراً لاتُطْفَأ مُصَابِيحُهُ؛ وَ سِرَاحاً لا يَخْبُوتَوَقَّدُهُ؛ وَ بَحْراً لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ؛ وَ مِنْهَاجَاً لَا يُضَلُّ نَهْجُهُ؛[7] وَ شُعاعاً لَا يُظْلَمُ ضَوْءُهُ [8]؛ وَ فُرْقَاناً لَا يَخْحُدُ بُرْهَانُهُ؛ وَ تِبْيَاناً لَا تُهْدَمُ أرْكَانُهُ؛ وَ شِفَاءً لَا تُخْشَي أسْقَامُهُ؛ وَ عِزًّا لَاتْهَزَمُ أنْصَارِهُ؛ وَ حَقَّا لَا تُخْذَلُ أَعْوَانُهُ؛
فَهُوَ مَعْدِنُ الإيمَانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ؛ وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَ بُحْورُهُ؛ وَ رِيَاضُ الْعَدْلِ وَ غُدْربانُهُ؛ وَ أثَا فِيُّ الإسْلَامِ وَ بُنْيَانُهُ؛ وَ أَوْدِيَةُ الْحَقِ وَ غِيظَانُهُ؛
وَ بَحْرٌ لَا يَنْزِفُهُ الْمُسْتَنْزِفُونَ؛ وَ عُيُونٌ لَا يُنْصِبُهَا الْمَاتِحُونَ؛ وَ مَناهِلُ لَا يُغْبِيضُهَا الْوَارِدُونَ؛ وَ مَنازِلُ لَا يَضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ؛ وَ أَعْلَامٌ لَا يَعْمَي عَنْهَا السَّائِرُونَ؛ وَ أَكَامٌ لَا يَجُوزُ عَنْهَا الْقَاصِدُونَ.
جَعَلَهُ اللَهُ رَبَّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ؛ وَ رَبِيعاً لِقُلُوبِ الْفُقَه؛ وَ مَحَاجَّ لِطُرُقِ
ص 25
الصُّلَحَاءِ؛ وَ دَوآءً لَيْسَ بَعْدَهُ دَآءٌ؛ وَ نُورًا لَيْسَ مَعَهُ ظُلْمَةٌ؛ وَ حَبْلاً وَثِيقاً عُرْوَتُهُ؛ وَ مَعْقِلاً مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ؛ وَ عِزاً لِمَنْ تَوَلَّاهُ؛ وَ سِلْمَاً لِمَنْ دَخَلَهُ؛ وَ هُديً لِمَنْ أَتَمَّ بهِ؛ وَ عُذْرَاً لِمَن انْتَحَلَهُ؛ وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَمَ بِهِ؛ وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ؛ وَ فلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ؛ وَ حَامِلاً لِمَنْ حَمَلَهُ؛ وَ مَطِيَّةً لِمَنْ أعْمَلَهُ؛ وَ أَيةً لِمَنْ تَوَسَّمَ؛ وَ جُنَّةً لِمَنِ اسْتَلَامَ؛ وَ عِلْماً لِمَنْ وَعَي وَ حَدِيثاً لِمَنْ رَوَي؛ وَ حُكْماً لِمَنْ قَضَي. [9]
( و سپس خداوند كتاب را بر پيغمبر نازل كرد، در حاليكه قرآن نوري است كه چراغهاي فروزان آن خاموش نميشود؛ و چراغي است كه شعلۀ ملتهب آن فرو نمينشيند؛ و دريايي است كه قعر آن يافته نميشود؛ و راه راستي است كه درپيمودن آن گمراهي پيدا نميگردد؛ و شعاعي است كه پرتو رخشان آن به تاريك نميگرايد؛ و جدا كنندهاي است ميان حقّ و باطل؛ كه برهانِ ساطع و حجّت استوار آن فروكش نمينمايد؛ و بنا و أساسي است كه أركان آن ويران نميگردد؛ و شفائي است كه از بيماريهاي پي درآمد آن، بيم و هراس به دل نميرسد؛ و عزيزي است كه ياران و ياوران آن شكست نميپذيرند؛ و حقّي است كه ياري كنندگان و انصار آن به هزيمت و فرار نميروند.
و بنابراين قرآن مَعْدِن ايمان است؛ و ميانه و درون حقيقي آن؛ و چشمههاي جوشان علم و عرفان است، و درياهاي خروشان معارف آن؛ و باغها و بستانهاي عدل و داد است؛ و آبهاي زلال مجتمع و سرشار در آن؛ و ديگ پايههاي اطعمۀ اسلام است؛ و اصل و اساس آن؛ و واديهاي گسترده و پهناور صدق و حقّ است؛ و زمينهاي وسيع و فراخ آن؛
و دريايي است كه آنچه آب كشندگان و آب برداران، از آن مصرف كنند، آنرا تهي نميكنند؛ و چشمههايي است كه آنچه آب گيران و آب برندگان از
ص 26
آن بردارند، آنرا كم نميگردانند، و آبشخوارهائي است كه آنچه فروروندگان در آن از آن آب برگيرند، آنرا فرو نمينشانند؛ و منزلگاههائيست كه آنچه مسافران در راه روشن و طريق هويداي آن سير كنند، گم نميشوند، و نشانههائي است كه روندگان و سيركنندگان در راه خود از آن پوشيده و ناديده نميگردند، و تپّهها و مواضع مرتفعي است از جوانب خود، كه راهپيمايان و قصد كنندگان نميتوانند از آن عبور و تجاوز نمايند.
خداوند قرآن را سيرابي براي تشنگي و عطش علماء قرار داد؛ و بهار پر گياه براي دلهاي فقه؛ و راهها و طريقهاي هويدا براي پيمودن راه صلحاء. قرآن داروئي است كه پس از آند ردي نيست؛ و نوري است كه با آن ظلمتي نيست، و ريسماني است كه محكم است گرِهِ آن، و پناهگاهي است كه از دسترس دور است بلندي آن. و عزّت است براي آنكه در تحت ولايت آن درآيد، و آنرا وليّ و مولا و صاحب اختيار و سرپرست و پاسدار خود بداند. و سلام و سلامت است براي آنكه در آن داخل شود، و هدايت است براي آنكه بدان اقتدا نمايد و مايۀ عُذر است براي آنكه خود را بدان انتساب دهد و برهان و حجّت است براي آنكه بدان سخن گويد. و شاهد و گواه است براي آنكه در مقام منازعه و مخاصمه بدان تمسّك جويد؛ و ظفر و گواه است براي آنكه در مقام منازعه و مخاصمه بدان تمسّك جويد؛ و ظفر و گواه است براي آنكه در مقام منازعه و مخاصمه بدان تمسّك جويد، و ظفر و فيروزي است براي آنكه بدان احتجاج كند، و استدلال نمايد. و متعهّد به صلاح و اصلاح آنست كه احكام آنرا به كار بندد و مضمونش را بر عهده گيرد و همچون شتر راهوار و باركشي است براي آنكه با سواري خود و حمل أثقال و اسباب خود بر آن بخواهد بسر منزل مقصود واصل گردد، و آيه و نشانه و علامت است براي آنكه خود را بدان نشانه زند و سپر است براي آنكه با پوشيدن آن، لباس جنگ و زره در تن نمايد و دانش و درايت است براي آنكه آنرا حفظ كند و در گوش جان خود بگيرد و حديث و گفتار است براي آنكه آنرا نقل نمايد و روايت كند،
ص 27
و حكُم است براي آنكه با آن قضاوت نمايد.
باري برنامۀ قرآن بهترين برنامهها براي وصول به بهترين آئينهاست. و براي تحقّق اين مُدَّعَي بايد يكايك از قوانين، و رسوم و آداب، و عادات و اخلاق جامعههاي قديم و جديد، و ملل متمدّن، و وحشي و أرباب مذاهب الهيّه، و يا صاحبان آرائ ماديگري و طبيعت گرائي را در نظر گرفت، و سپس همان ادب و قانون و برنامۀ آن مورد را با آنچه در قرآن كريم آمده است، تطبيق كرد، تا مزيّت و أشرفيّت حكم قرآني در آن موضوع، روشن شود.
از باب مثال اگر شخص رعيّتي گرچه در پستترين درجۀ از عنوان باشد؛ چنانچه به سلطان وقت و حاكم مطلق جسارتي كند، مثلاً او را سبّ و شتم كند، و بر او لعنت بفرستد، در قوانين متداوله به مجازات خاصّه از حبس، و شكنجه و تبعيد و تازيانه و قتل او را محكم ميكنند. ولي اسلام ميگويد: مسلمانان مانند دانههاي شانه برابرند، مزيّتي حاكم بر محكم، و راعي بر رعيّت، و سلطان بر مَردِ مورد سلطنت و قدرت او ندارد. اگر كسي به حاكم وقت سيلي بنوازد، او فقطّ حقّ قصاص، يعني نواختن سيلي، آنهم به مقداري كه سيلي خورده است، دارد نه بيشتر. و تازه اگر هم عفو كند بهتر است:
وَ إِن عَاقَبْتُم فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّـٰبِرِينَ [10].
(و اگر خواستيد پاداش عقوبت كسي را كه بر شما گزندي و عقوبتي وارد نموده است، بدهيد بايد مانند همان عقوبتي باشد كه بر شما وارد شده است، و سوگند كه اگر صبر كرده و شكيبائي پيش گيريد، البته و البتّه براي شكيبايان صبر و شكيبائي، مورد پسند و انتخاب است).
ما ميبينيم درحكومت عدل اسلام، عيناً مطلب از همين قرار بوده است. و اين حكم راقي قرآني به طور يكسان بر وضيع و شريف، و غنيّ و فقير، و حاكم و
ص 28
از زير دست، اجرامي شده است حَبَّذَا بِهَذَا الْمِنْهَاج.
در نهج البلاغه از أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه: چون مرد خارجي آن حضرت را دشنام داد، و لعن و نفرين به مرگ فرستاد، و اصحاب برجستند تا وي را بكشند، حضرت منع نمود؛ و گفت: جزاي او دشنامي است فقط در برابر دشنام، و يا عفو إغماض و گذشت از عقوبت پاداشِ گناه.
سيّد رضيّ: جامع نهج البلاغه گويد: وَ رُوِي أَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ كَانَ جَالِساً فِي أصْحَابِهِ؛ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ. فَرَمَقّهَا الْقَوْمَ بَأبْصَارِهِمْ.
و در روايت است كه أميرالمؤمنين عليه السّلام در ميان أصحاب خود نشسته بود، كه زني زيبا و جميل از آنجا عبور كرد. وا ين گروه چشمهاي خود را با نگاهي طولاني به او دوختند.
فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّ أبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ؛ وَ إِنَّ ذَلِكَ سَبَبُ هَبَابِهَا. فَإذَا نَظَر أَحَدُكُمْ إلَي أمرَأةٍ تُعْجِبُهُ؛ فَلْيُلَامِسْ أَهْلَهُ. فَإنَّمَا هِيَ أمرَأةٌ كَامرَأةٍ.
(در اين حال حضرت فرمود: چشمهاي اين مردان، گشاده، و تيزبين، و دنبال كنندۀ مطلوب از راه دور است. و همين چشمچراني، سبب هيجان نفوس آنها براي آميزش و لمس نمودن زنان است. بنابراين اگر أحياناً چشم شما به زن زيبائي افتاد، كه براي شما شگفتآور و دلپسند بود، فوراً برويد؛ و باعيال خودتان در منزل آميزش نموده، و همبستر شويد: زيرا زوجۀ شما هم زني است مانند ساير زنان (و بواسطۀ آميزش، هيجان شهوت فرو ميريزد. و سكون و آرامش براي شما پيدا ميشود، و خيال و خاطرۀ آن زن زيبا و جميل از فكرتان بيرون ميرود).
فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْخَوارِج: قَاتَلَهُ اللَهُ كَافِراً مَا أَفْقَهَهُ!
(مردي از خوارج كه سخن حضرت را شنيد؛ گفت: خدا اين مرد كافر را بكشد؛ چقدر دانا و بينا و فقيه و عاقبت انديش و به اسرار احكام آشنا و بصير است؟!
ص 29
فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيَقْتُلُوهُ. فَقَالَ: رُوَيْداً؛ إنَّما هو سَبُّ بِسَبٍ أَو عَفْوٌ عَن ذَنبٍ. [11]
اصحاب آن حضرت از جا برجستند، تا او را بكشند.
حضرت فرمود: آرام باشيد؛ جزاي او نيست مگر دشنامي در مقابل دشنامي كه داده است؛ و يا عفو و گذشت از گناهي را كه مرتكب گرديده است.
در اين قضيّه ميبينيم آن حضرت در زمان خلافت خود كه از جهت قدرت ظاهري به حدّ أعلا بود، در اثر دشنام مردي كه از خوارج بود، از قانون قران به قدر سر موئي تجاوز ننموده؛ و همان عين برگرداندن دشنام را جزاي وي ميداند؛ و عفو و اغماض را نيز در درجۀ بهتر و عاليتر قرار ميدهد.
در قضيّه ضربت ابنملجم مراديّ بر فرقش كه بالاخره منتهي به شهادتش شد، عيناً همين حكم قرآني را اعمال نموده است.
در وصيّت خود بعد از ضربت ميفرمايد: أَنَا بِالامسِ صَاحِبُكُمْ؛ وَاليَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ؛ وَ غَداً مُفَارِقُكُم؛ إن أبقَ فَأَنا وَلِيٌّ دَمِي؛ وَ إنْ أفنَ فالفَنَاءُ مِيعَادِي، وَ إنْ أُغفُ فَالْعَفولِي قُرْبَةٌ، وَ هُوَ لَكُمْ حَسَنةٌ، فَاعْفُوا: ألَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَهُ لَكُمْ. [12]
(من در ديروز مصاحب، و همنشين شما بودم؛ و امروز از برابر شما عبور ميكنم؛ و فردا مفارقت مينمايم. اگر من شفا يابم، خودم صاحب اختيار خون خود ميباشم. و اگر به عالم فناء ارتحال كنم، فناء و لقاء حضرت احديّت و بقاء به بقاء او ميعاد من است. در صورت شفا اگر ضارب را عفو نمايم، عفو موجب قربت من به سوي خداست؛ و در صورت رحلت، عفو شما، موجب حسنه و نيكوئي شماست، بنابراين ابن ملجم را عفو كنيد! آيا نميخواهيد خداوند نيز از شما بگذرد؟! و شما را مورد عفو و غفران خود قرار دهد؟!)
و همچنين ميفرمايد:
ص 30
يَا بَنِي عَبْدِ المُطَّلِب! لَاالفِينَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاء المُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَميرُالمُؤمِنِينَ. ألَا لَاتَقْتُلَنَّ بي إلَّا قَاتِلِي!
انْظُروا إذَا أَنامُتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ، فَاضْربُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ؛ وَ لَا يُمَثَّلُ بِالرَّجُلِ. فَإنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ يَقُولُ: إيَّاكُمْ وَالمُثَلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلبِ الْعَقُورِ[13]. و [14]
(اي پسران عبدالمطّلب! من شما را چنان نيابم كه در ريختن خون مسلمانان غوطه خوريد؛ و بگوئيد: أميرالمؤمنين كشته شد. آگاه باشيد: نبايد شما بهخاطر من كسي را بكشيد، مگر قاتل مرا!
مترصّد باشيد! چنانچه من از اين ضربت واردۀ او، مُردم فقط به او يك ضربه، در مقابل ضربهاي كه به من زده است وارد كنيد؛ اين مرد را مُثله نكنيد (دست و پا و چشم و گوش و بيني او را نبريد) زيرا كه من از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه ميگفت: بپرهيزيد از مُثله كردن گرچه دربارۀ سگ گزنده باشد).
اين عاليترين دستور قرآني است كه فقط حقّ قصاص را ميدهد؛ و عفو را نيز در اختيار وليّ دم يعني صاحب خون ميگذارد. أميرالمؤمنين عليه السّلام اگر خودش شفا مييافت، طبق گفتار خود، عفو مينمود. زيرا عفو خير است؛ لَهُوَ
ص 31
خَيْرٌ لِلصَّابِرينَ.[15]
وقتي عفو كه ناشي از بهترين صفات نفسانيّ، و ملكات روحيّ و روانيّ است، براي عموم مسلمين بهتر باشد؛ براي أميرالمؤمنين عليه السّلام كه در ايمان، إمارت بر همه دارد؛ مسلّماً أولي و بهتر خواهد بود.
ولي عفو در اراده و اختيار حضرت امام حسن مجتبي؛ وليّ دم پدرش بعد از رحلت بود، و اگر مقتضيّات اجازه ميداد، او نيز طبق خواستۀ پدر و أولويّت قرآنيّه، عفو ميفرمود؛ ليكن أوضاع آنروز از پيدايش خوارج، و جبهه گيري معاويه و سردمدارانش در قبال أميرالمومنين عليه السّلام، موجب آن ميشد كه عفو وصيّ پدر را از چنين ضارب خطرناكي، حمل بر ضعف قوا و حكومت او نمايند، لهذا او قصاص را ترجيح داد؛ و طبق وصيّت پدر فقطّ يك ضربه به قاتل وارد كرد.
قِصاص كه فقطّ در جنايات عمدي است؛ يعني كشتن قاتل را در برابر كشتن؛ و بريدن دست ضارب را در برابر بريدن دست؛ و زبان را در برابر قطع زبان، و چشم را در برابر چشم، در صورت تعمّد در جنايت؛ از عاليترين دستورات قرآن است. زيرا أوّلاً چنين جنايت عمدي را، شخص، جاني بر مَجْنّي عليه وارد ساخته است؛ و حيات انساني و سلامت او را در خطر انداخته؛ و از نعمت عمر؛ و يا كمال أجزاء و اعضاء تن، ساقط نموده است. اين حقّ فطري و عقليّ و شرعيّ شخص مضروب است كه ضارب را به همان نهج پاداش دهد. و ثانياً قصاص موجب جلوگيري از جنايت است. اگر مردم بدانند كه در صورت جنايات عمديّه، خودشان به همان طرز پاداش ميشوند: يعني قاتل را ميكشند؛ كسي به ديگري سيلي زده؛ سيلي ميخورد؛ كسي كه استخوان كسي را عمداً شكسته است، همان استخوانش شكسته ميشود؛ كسي كه گوش كسي را بريده است، گوشش بريده ميشود؛ در اين صورت اقدام بر جنايت نميكند.
ولي اگر حكم قِصاص بطور قانون جعل نشود؛ و در برابر جنايت، حبس و يا تبعيد و يا ديه (پرداخت پول خون) جعل شود؛ مردم اقدام بر جنايت ميكنند؛ و بر
ص 32
دشمنان خود، قتل و يا ضرب را وارد ميسازند؛ و چه بسا بالاخصّ در طبقۀ مالداران و ثروتمندان كه مال فراوان دارند؛ از عهدۀ پرداخت ديه بر ميآيند. و بدين كيفيّت، خون شخص مظلوم هَدَر ميرود؛ و در اركان حيات اجتماعي خَلَلْ ميرسد.
از اين باب است كه در قرآن كريم وارد است:
وَ لَكُم فِی الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَا أُولِی الالْبَـٰبِ لَعَلَّكُم تَتَّقُونَ. [16]
(و از براي شما حكم حياتي است راجع به امر قصاص، اي مردمان خردمند؛ به اميد آنكه شما محفوظ بمانيد و از قتل يكديگر بپرهيزيد).
و اين آيه مباركه، پس از آيۀ قبل از آن است كه در آن نيز دربارۀ قصاص ميگويد:
يَـٰأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلِی الحُرُّ بِالْحُرُّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدُ وَالانْثَی بِالانثَی فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَـٰنٍ ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِن رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَعْتَدَی بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ. [17]
(اي كسانيكه ايمان آوردهايد؛ دربارۀ شما حكم قصاص بطور قانون ثابت و لازم شد، كه راجع به كشتگانتان شخص آزاد را در برابر آزاد؛ و بنده را در برابر بنده؛ و زن را در برابر زن قصاص كنيد! و اگر دربارۀ قاتل از طرف برادرش كه مقتول باشد چيزي بخشيده شد، و به قبول ديۀ آن، دربرابر قصاص، إرفاقي به عمل آمد؛ در اين صورت بر عهدۀ وارثان مقتول است كه به طور نيكو و پسنديده، ديه را از قاتل بگيرند و او را در شدّت و سختي و عُنف نگذارند. و بر عهدۀ قاتل است كه حقّ مقتول را به احسان و نيكوئي بپردازد، و در تأديۀ ديه مماطلت و تساهل و سستي نورزد. اين تنازل به حكم ديه، بجاي حكم قِصاص، تخفيفي است و
ص 33
رحمتي است از ناحيۀ پروردگارتان؛ و بنابراين اگر كسي بعد از قبول ديه، و يا عفو، و يا مصالحه كه با شخص قاتل نمود، از اين امر برگردد؛ و بخواهد قصاص كند، دربارۀ او عذاب دردناكي معيّن گرديده است (كه وي را در مقابل اين تعدّي خدا عذاب ميكند).
بايد دانست كه حكم قصاص، و تمجيد و تحسين از عفوي كه در قرآن كريم وارد شده است؛ بعينه همان حكم قصاص و عفويست كه در شريعت حضرت موسي در تورات؛ و در شريعت حضرت عيسی در انجيل علي نبيّنا وآله و عليهما الصّلوة و السّلام نازل شده است؛ و در قرآن مجيد تحكيم و تثبيت شده است.
أمّا در تورات بجهت آنكه خداوند ميفرمايد:
إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَيةَ فِيهَا هُدَیً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الأحَبَار بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَـٰبِ اللَهِ وَ كَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ أَخْشُونَ وَ لَا تَشْتَرُوا بِأَيَاتِی ثَمَنًا قَلِيلاً وَ مَن لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَـٰفِرُونَ. [18]
(بدرستيكه حقّاً ما كتاب تورات را فرو فرستاديم، كه در آن هدايت به معارف، و نور و احكام است؛ پيغمبراني كه اسلام آورده، و تابع و تسليم شريعت حضرت موسي شدهاند، به تورات در ميان كساني كه تهودّ اختيار نموده، و يهودي شدهاند، حكم مينمايند؛ و ديگر فقه و عرفاء الهي، و علماء كه مأمور به حفظ و پاسداري و نگهباني از كتاب خدا تورات شدهاند بدان حكم ميكنند؛ آنانكه شاهد و گواه و هيمنه و سيطره بر كتاب خدا دارند. بنابراين شما از مردم نترسيد؛ و از من بترسيد؛ و در مقابل قيمت اندكي آيات مرا مبادله و معاوضه نكنيد؛ و كسيكه حكم ننمايد طبق آنچه را كه خداوند فرو فرستاده است؛ پس ايشان البتّه
ص 34
كافران ميباشند).
وَ كَتَبْنَا عليهم فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنِ بِالْعَيْنِ وَ الأنْفَ بِالأنْفِ وَ الأذُنَ بِالأذنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنَّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَن لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّـٰلِمُونَ. [19]
(و ما بر آنها به طور قانون و حكم در تورات، ثبت و ضبط كردهايم كه: در امر قصاص بايد جان در مقابل جان؛ و چشم در مقابل چشم؛ و بيني در مقابل بيني؛ و گوش در مقابل گوش؛ و دندان در مقابل دندان؛ و هر يك از اعضاء و جوارح، زخم و جراحتي كه وارد شود، بايد در مقابل همان عضو و جارحه، مانند همان زخم و جراحت قصاص شود. و كسي كه عفو كند (چه خود مجني عليه باشد؛ و يا وليِّ مقتول، و يا شخص مجروح و از جارح؛ و او را ببخشد و حقّ قصاص خود را به وي بدهد، و از او در گذرد) اين عفو و گذشت كفّارۀ گناهان او خواهد شد؛ و يا ��فّاره و پوشش جنايتِ جاني در جنايتش قرار ميگيرد و كساني كه حكم نكنند به آنچه خداوند نازل كرده است پس آنها ستمگر و ظالم ميباشند.)
ما در اين آيات ميبينيم كه: حكم قصاص براي شخص مجني عليه آمده، و عفو را كه امر پسنديدهاي است نيز در اختيارش گذارده است. و عيناً همين مطلب، در تورات امروزه دائره ميان مردم وارد است:
در أصحاح بيست و يكم از سِفْرِ خروج تورات اينطور وارد است كه:
(12) كسي كه بزند انساني را، و او در اثر زدن بميرد، بايد ضارب را بكشند. (13) امّا كسيكه در اين عمل تعمّد نداشته باشد، بلكه خداوند بدون اختيار او اين عمل را بر دست او جاري نموده باشد، من براي او مكاني را قرار ميدهم كه بدانجا فرار كند. (23) و اگر اذيّتي حاصل شود، بايد جان در برابر جان، و چشم در برابر چشم، و دندان در برابر دندان، و دست در برابر دست، و پا در برابر پا، و داغ كردن در برابر داغ كردن، و جراحت رساندن در برابر جراحت رساندن، و كوبيدن
ص 35
در برابر كوبيدن بوده باشد. [20]
و در أصحاح بيست و چهارم از سِفْرِ لاوييِّن اينطور وارد است كه:
اگر كسي ديگري را بميراند، بايد كشته شود، و كسيكه حيوان بهيمهاي را بميراند، بايد مانند آنرا به عنوان عوض بپردازد. و اگر انساني در انسان دگري عيبي وارد سازد، بهمانگونه از عيب بايد به او وارد سازند: شكستن در مقابل شكستن؛ و چشم در مقابل چشم؛ و دندان در مقابل دندان. همانطور كه عيبي در انسان ايجاد كند به همانگونه برخود او ايجاد ميشود. [21]
و امّا در انجيل بجهت آنكه خداوند در دنبال همين آيات ميفرمايد:
وَ قَفَّيْنَا عَلَی ءَاثَارِهِم بِعِيسَی بْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِن التَّورَاةِّ وَ ءَاتَيْنَاهُ الإنْجِيلَ فِيهِ هُدیً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ. وَليَحْكُمْ أَهْلَ الإنْجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللَهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَـٰسِقُونَ.
(و ما عيسی بن مريم را در دنبال و در پي آثار آنها آورديم؛ در حالي كه عيسی، توراتي را كه در برابر او بود، تصديق كننده بود؛ و ما به او انجيل را داديم؛ كه در آن هدايت به معارف و نور احكام است. و اين انجيل توراتي را كه در برابر او بود؛ تصديق كننده بود؛ و در آن نوعي از هدايت و نصائح و مواعظ بود، براي مردمان صاحب تقوي؛ و بايد اهل انجيل به آنچه خداوند در آن نازل نموده است حكم كنند. و كسي كه حكم ننمايد طبق آنچه را كه خداوند فرو فرستاده است؛ پس ايشان البته فاسقان ميباشند.)
در اين آيه ميبينيم كه خداوند عيسی را مُصَّدِق تورات، و كتاب انجيل
ص 36
وي را هم مَصَّدق تورات قرار داده است. و جملۀ مُصَدَّقاً لِما بينَ يَديه من التَّوراة، در وهلۀ دوم تكرار و بجهت تأكيد نيست؛ بلكه براي افاده مصدّقيّت خود انجيل است، علاوه بر مُصَدِّقيّت حضرت مسيح.
بنابراين كتاب انجيل، تابع شريعت كتاب تورات است؛ و هيچ حكمي در تورات نيامده است مگر آنكه انجيل آنرا امضاء نموده است؛ و بدان مردم را فرا خوانده است؛ به استثناي بعضي از مُحَرَّماتِ تورات را كه حضرت مسيح حلال نموده است. همانطور كه خداوند از زبان او ميگويد:
وَ لأحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَيْكُمْ. [22]
(و من بجهت اين مبعوث شدهام كه: بعضي از آن چيزهائي را كه بر شما حرام شده است، حلال نمايم).
و بناءً عليهذا حكم قصاص و عفو، به نظر حضرت مسيح، و از نقطه نظر تعليم إنجيل بعينه مانند نظر حضرت موسي و كتاب شريعتِ وي: تورات است.
و أمّا در قرآن كريم، بجهت آنكه خداوند در دنبال، همين آيه ميفرمايد:
وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَـٰبَ بِالْحِقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَـٰبِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَل اللَهُ وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجًا وَ لَوْ شَاءَ اللَهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحدة وَلَكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِی مَا ءَاتَكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَی اللَهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئْكُمْ بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلُفُونَ.
وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَهُ وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَكُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَهُ إِلَيْكَ فَإِن تَوَلَّوْا فَأعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللَهُ أَن يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسُِقُونُ. [23]
(و اي پيغمبر ما به سوي تو كتاب قرآن را به حقّ فرو فرستاديم، در حاليكه
ص 37
قرآن تصديق كنندۀ كتابي است كه در برابر اوست (تورات و انجيل) و مُهَيمِن و مُسيطر و محيط بر آن است. بنابراين، تو در ميان ايشان كه طائفه يهود و نصاري هستند، به همان چه خداوند بتو فرو فرستاده است، حكم كن؛ و از آراء و أنظار تو خالي آنها بعد از حقّي كه خدا به تو داده است، پيروي مكن. براي هر يك از شما، ما شريعه و آبشخوار وصول به حقايق، و راه و منهاجي در طريق كمال قرار دادهايم. اگر خداوند ميخواست همۀ شما را امّت واحدي كه داراي يك پيغمبر و يك كتاب باشند قرار ميداد؛ وليكن اين گونه از ارسال رُسُل و إنزال كُتُب براي آنست كه: شما را در آنچه را كه به شما داده است، آزمايش نمايد. بنابراين شما در خَيرات و حَسَنات پيشي بگيريد، و سبقت بجوئيد. بازگشت همگي شما به سوي خداست؛ و در آن حال وي شما را به آنچه در آن اختلاف ورزيدهايد، متنبّه و آگاه ميگرداند.
و اينكه بايد اي پيغمبر حكم كني طبق آنچه را كه خداوند نازل نموده است؛ و از آراء و انديشهها و افكار توخالي آنها تبعيّت منمائي! و بر حذر باش از آنكه: از بعض آنچه را كه خدا به سوي تو فرستاده است، تو را در فتنه و انحراف بيفكنند؛ پس اگر ايشان از حكم تو كه حكم خداست، روي گردانند؛ بدان كه خداوند اراده فرموده است تا در پاداش بعض از گناهانشان آنها را مأخوذ دارد؛ و از گزند خود بدانها برساند، و بدرستي كه بسياري از مردم فاسقان ميباشند كه از پيمودن راه مستقيم اعوجاج و انحراف دارند).
و از آنچه ما در اينجا بحث كرديم، طبق مدلول اين آيات مباركه، در حكم قصاص و عفو، شريعت حضرت محمّد و حضرت عيسی و حضرت موسي عليهم الصّلوة و السّلام تطابق دارند.
و عليهذا آنچه در انجيل امروز ديده ميشود كه: «اگر به نيم رخ چپت سيلي زدند، نيمرخ راست را پيش بياور! و اگر عبايت را خواستند، ردايت را هم ببخش» يا عبارتي است ساختگي و مجعول كه به حضرت مسيح نسبت دادهاند؛ و
ص 38
يا بعد از جعل قانون قصاص و مُسَلَّمِيّت آن در ميان مردم، آن حضرت خواسته است در تحميد و تمجيد از عفو و گذشت، و اصرار بر اعمال صفت اغماض و كرامت اخلاقي، بطور مبالغه مردم را تهييج بر عفو و اغماض كند. و الاّ در صورت فرض عدم جعل قانون قصاص، و الزام مردم را بدين نهج از عفو نتيجه آن ميشود كه: نه تنها خصوص اين دستور در ميان مجتمعات پا نميگيرد، و كسي عملاً زير بار آن نميرود؛ بلكه قصد انتقام، و شدّت سركوبي، و تعدّي و خونريزي مسيحيان را به حدّي ميرساند، كه يك نمونۀ آن در جنگهاي صليبي، و نمونه ديگرش در جنگهاي بين المللي، رخ نشان داد؛ و قساوت و بيرحمي آنان، صفحات تاريخ مسيحيان را ظلماني نمود.
پاورقي
[1] ـ آيۀ 4، از سورۀ 60: ممتحنه.
[2] ـ آيۀ 127، از سورۀ 2: بقره.
[3] ـ آيۀ 1 تا 4، از سورۀ 27: نَمْل
[4] ـ آيۀ 1 تا 5، از سورۀ 18: كهف.
[5] ـ نهج البلاغه، حكمت شمارۀ 90: و از طبع مصر با تعليقۀ عبده، ج 2، ص 156.
[6] ـ يعني خداوند متعال صداي غوغا و صيحۀ حيوانات وحشي را در بيابانها ميداتند؛ و گناه بندگان در خلوتگاهها ميداند؛ و حركت يكايك از ماهيان و حيوانات دريايي را در قعر عميق اقيانوسها و درياهاي پهناور و گود و متلاطم ميداند.
[7] ـ در نسخۀ محمّد عبده يُضِلُّ وَ يُظْلِمُ با صيغۀ معلوم از باب افعال ضبط شده بود؛ ولي چون در نسخه و ضبط ملاّ فتح الله كاشي ص 336 با صيغۀ مجهول ثبت بود؛ و آن از جهت معني أنسب بود، لهذا در كتاب و در ترجمۀ آن بر آن اساس قرار گرفت.
[8] همان مصدر
[9] ـ خطبۀ 196، از نهج البلاغه؛ و از طبع مصر با تعليقۀ عبده؛ ج 1، ص 412 و ص 413.
[10] ـ آيۀ 126، از سورۀ 16: نَحْل.
[11] نهج البلاغه، ج 2، ص 235 حكمت شمارۀ 420، از شرح نهج ـ البلاغه محمّد عبده طبع مصر.
[12] ـ ضمن رسالۀ 23، از نهج البلاغه، و از طبع مصر با تعليقۀ عبده، ج 2، ص 21.
[13] ـ ضمن رسالۀ 47 از نهج البلاغه كه وصيّت نامه آن حضرت است، و از طبع مصر با تعليقۀ عبده، ج2، ص 77 و ص 78.
[14] در بحار الانوار،ج9 ازطبع كمپاني ص663 به همين عبارت ازنهج البلاغه روايت نموده است،ودرص660 ازمناقب خوارزمي نقل كرده است.طبري درتاريخ خود كه باتحقيق وتعليقه محمد ابوالفضل ابراهيم به طبع رسيده است،درج5 ص148 گويد:وقد كان عليّ نهي الحسن عن المثله؛و قال:يابني عبد المطلب لاالفينكم تخوضون دماءالمسلمين تقولون:قتل اميرالمومنين ؛قتل اميرالمومنين ألا لايقتلن الّا قاتلي.انظر يا حسن! إن أنا مت من ضربته هذه فاضربه ضربة بضربة! و لاتمثل بالرجل فاني سمعت رسول الله صلي الله عليه (واله)وسلم يقول:ايّاكم و المثله و لو انها بالكلب العقور. و عين اين حديث را ابن اثيردر كامل خود،ج3ص391 ذكر نموده است.
[15] مستشار عبدالحليم جندي كه از اركان مجلس أعلاي شؤون اسلاميّۀ مصر است در كتاب «الإمام جعفر الصّادق» ص 45 و 46 گويد: عبدالرّحمن بن ملجم به أميرالمؤمنين عليهالسّلام در هفدهم شهر رمضان سنۀ 0 4 شمشيري زد، از روي معاهده و قراردادي كه با دو رفيق خود داشت ـ كه آنها از خوارج بودند ـ كه عليّ و عَمْروعاص و معاويه را به قتل برسانند. زخمي كه بر معاويه وارد شد در رانش بود و عمروعاص در آن موقع به نماز نرفته بود و به نائب او ضربه اصابت نمود و كشته شد.
معاويه چون از زخم نمرد، امر كرد تا مرد ضارب را كشتند. و عمروعاص نيز ضارب را كشت. ولي أميرالمؤمنين امر نمود تا ضاربش را نگهدارند و در حاليكه او زخم ديده بود و مشرف بر هلاك و موت بود، گفت اگر از زخم شفا يابد او خود وليّ دم و خون خويشتن است؛ و اگر بميرد قاتل را مُثله نكنند. براي آنكه به مردم دين را تعليم دهد، مثل آنكه به تمام عالم قوانين جنگ و صلح را در جنگهايش (در جَمَل سنۀ 35 و صفّين سنۀ 36 و نهروان سنۀ 37 ) آموخت و مذاهب اربعۀ تسنّن، آن دستورات و قوانين را براي خود اتّخاذ كردند، و دست به دست در ميان خود نگهداشتند تا به عنوان فقه اسلام هديه براي قوانين عصر امروز بياورند.
أميرالمؤمنين پس از دو روز رحلت نمود، در 65 و يا 63 سالگي در حاليكه چهارسال و نه ماه و يك روز از خلافتش ميگذشت كه همه جنگ بود. چون او از دنيا رفت در خزينهاش بيش از ششصد درهم نيافتند كه آنرا باقي گذارده بود تا با آن خادمي بخرد. بلكه و همچنانكه سفيان ثوري زندگي او را ملخّص كرده است: «خشتي بر روي خشتي ننهاد و چوبي بر روي چوبي نگذارد، در حاليكه خراج او را در جُراب به سوي او حمل ميكردند.» ] جراب كشتي خالي است كه پر از متاع كنند. [
و همانطور كه محمّد بن كعب قَرظي ميگويد: شنيدم عليّ بن أبيطالب ميگفت: لَقَدْ رَأَيْتُني وَ أنَا أرْبطُ الْحَجَرَ عَلَي بَطْني مِنَ الْجوعِ وَ إنَّ صَدَقَتي لَتَبْلُغُ الْيَوْمَ أرْبَعَةَ ءَالافِ دينارٍ.
«من در امروز خودم را نگريستم كه از شدت گرسنگي سنگ بر روي شكم خود بسته بودم در حاليكه انفاق من به فقراء در امروز به چهارهزار دينار رسيد.»
[16] ـ آيۀ 179، از سوره2: بقره.
[17] ـ آيۀ 178، از سورۀ 2: بقره.
[18] ـ آيۀ 44 و 45، از سورۀ 5: مائده.
[19] آيه44،45،ازسوره5: مائده.
[20] ـ ترجمۀ منقول از تورات عربي مطبوع در كمروج سنۀ 1935، بنا به نقل حضرت علاّمۀ طباطبائي رضوان الله عليه در الميزان، ج 5، ص 390 و ص 391.
[21] ـ آيۀ 46 و 47 از سورۀ 5: مائده.
[22] ـ آيۀ 50، از سورۀ 3: آل عمران. و مصدقا لما بين يديَّ من التورية و لاُحلّ لكم بعض الذي حُرّم عليكم و جِئْتُكم بأية من ربّكم فاتَّقوا الله و أطيعون.