بسم الله الرّحمَن الرّحيم
بِهِ نَسْتعِين
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّی اللهُ عَلي سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَی أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَی يَوم الدّين.
قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ:
وَ تِلْكَ الايَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَآءَ وَاللَهُ لَا يُحِبُّ الظَّـٰلِمِينَ * وَ لِيُمَحِّصَ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكَـٰفِرِينَ.
(آيه يكصد و چهل و يكم و يكصد و چهل و دوّم، از سوره آلعمران: سوّمين سوره از قرآن كريم)
«و اين روزهاي روزگار را ما به اختلاف احوال در ميان مردم و خلائق ميگردانيم، و به علّت آنكه مقام و منزلت كساني كه ايمان آوردهاند معيّن و معلوم شود، و خداوند از ميان شما گواهاني را بر اعمال مردم برگيرد و مشخّص نمايد؛ و خداوند البتّه ستمكاران را دوست ندارد. و ديگر به علّت آنكه اهل ايمان را از هر گونه عيب و نقصي پاك و پاكيزه گرداند و اهل كفر را به پاداش ظلم و كفرشان محو و نابود سازد.»
ص 226
از اين آيه مباركه ميتوان استفاده كرد كه از زمرۀ گواهاني كه بر اعمال انسان گواه هستند همين روزهاست، ايّام است؛ اينها گواهان بر اعمال انسان هستند. ساعات، دقائق، روزها، شبها، ماهها، سالها، ايّام شريفه، روزهاي جمعه، ليالي شريفه، و روزهاي مباركه اعياد، زمانها، مكانها، زمينها، كوهها، بقاع، مساجد، اماكن متبرّكه و مشاهد مشرّفه، شهادت دهندگاني بر انسان هستند.
إجمالاً براي اينكه قدري اين مطلب به اذهان نزديك شود و بسيار بعيد به نظر نرسد مقدّمه كوتاهي از ادلّه عقليّه بيان ميكنيم و بعداً از ادلّه نقليّه كه در اين باره آمده است استشهاد مينمائيم.
همچنانكه ذكر كردهايم، در حكمت متعاليه به برهان رسيده است كه هر موجودي از موجودات گر چه يك ذرّۀ نامرئي باشد بقدر خود داراي حيات و قدرت و علم هستند. و بنابراين تمام عالم وجود داراي اين سه خاصّيّت است، و ما در هر چيزي كه بتوان نام وجود و موجود بر آن نهاد، چيزي را نميتوانيم بيابيم كه از اين مزايا عاري باشد.
اين حركاتي كه در بدن انسان هست، فعل و انفعالاتي كه در بدن هست، در ابدان حيوانات هست، در درختان هست، در نباتات و جمادات هست، در كرات هست؛ حركت جوهريّه باشد و يا حركت أتُمي و يا سائر حركات، تمام بر اساس قدرت و حيات و ادراك آن موجود بر حسب ظرفيّت و سعه ماهيّت اوست. و در اين فلسفه كلّيّه، أبداً در عالم وجود مورد استثنائي را نميتوان يافت.
و از طرف ديگر ميدانيم آنچه از اشيائي كه در خارج موجود
ص 227
شوند، بعد از وجود ديگر طريان عدم بر آنها محال است؛ چيزي كه موجود شد در عين موجوديّت محال است معدوم باشد؛ وجود و عدم متناقضند.
بلي با يك خصوصيّت دگري مادّۀ مشتركه لباس عدم ميپوشد، اين درخت الآن موجود است، در ساعت بعد آنرا ميبرند و چوب است، و بعداً آنرا ميسوزانند و ذغال است، و سپس خاكستر ميشود. اين حالات مختلف دلالت بر عدم نميكند؛ درخت در آن زماني كه درخت بوده، در ظرف كون و دَهر إلیالابد درخت است، در ظرف ديگر چوب و ذغال و خاكستر ميشود.
بنابراين أفعالي كه انسان انجام ميدهد ربط و نسبتي با موجودات خارجي دارد، چون معدوم نميشود؛ و آن موجودات خارجيّه مرتبط با آن، از آن فعل با خبرند، ادراك و شعور دارند.
بنده كه در اينجا نشستهام و تكلّم ميكنم، اين كلام يك فعل است و نسبتي دارد: أوّلاً در اين زمان واقعست، ثانياً در اين مكان واقعست، و از نقطه نظر وضع و محاذات مواجه با آقايان هستيم، وضع آقايان رو به قبله است، ديوارهاي اطراف و سقف و زمين در شرائط خاصّي جلو و پشت ما را احاطه كرده است؛ و خلاصه تمام اينها روابطي است كه بين ما و سخن ما و اين موجودات خارجي ربط ميدهد. چون فعل ما صادر از ذات ماست، پس همين نسبتي را كه فعل ما با اين موجودات خارجي دارد، ذات ما هم بايد اين نسبت را داشته باشد.
پس ذات ما كه وجود پيدا كرد و اين فعل از آن صادر شد، ذات
ص 228
ما آن نسبت را با موجودات خارجي پيدا ميكند، و به تبع آن، افعالي كه از اين ذات سر ميزند با موجودات خارجي ربط پيدا ميكنند؛ و لازمه ربط با موجودات خارجي نسبت است كه بين اين فعل و ذات و بين آن موجودات خارجي پيدا ميشود. و نسبت دو طرف ميخواهد، يكي اين طرف و يكي آن طرف وگرنه تحقّق نسبت محال است؛ پس به مجرّد تحقّق ذات تمام ربط و نسبت و طرفين نسبت متحقّقند.
و بعد از اين كه ثابت كرديم كه آنچه در عالم وجود موجود گردد و لباس هستي در بر كند، پيوسته باقي است و داراي حيات و علم و قدرت است، پس تمام موجودات و افعال آنها باقي هستند با تمام خصوصيّات، با شعور و ادراك. و نتيجه اينكه ما كه فعلاً در اينجا نشستهايم و ما زنده هستيم، تمام نسب و ارتباطاتي كه داريم آنها هم زنده هستند .
زماني كه در آن قرار داريم زنده است و شعور دارد، مكاني كه در آن قرار داريم زنده است و شعور دارد. اين مسجد، ديوارهاي مسجد، سقف و فرش مسجد، ستونهاي مسجد، منبر و آجرها، و مَلاتهاي درزِ آجرها، گچها، آهنها، درها همه زنده و با شعورند، گر چه ما همه را ساكت و صامت ميبينيم؛ چون راه فهم و ادراكِ ما محدود است و بيش از حيطه و حدِّ اعطاء شدۀ به ما حقِّ ورود به موجودات خارجيّه را نداريم، وليكن در عالم وجود غوغائي است از سمع و بصر و فهم و شعور كه اين موجودات حائز هستند.
اما در حشر همه زنده و سميع و بصير در نزد انسان جلوه دارند.
ص 229
عالم افسرده است و نام او جماد جامد افسرده بود اي اوستاد
باش تا خورشيدِ حشر آيد عيان تا ببيني جُنبش جسم جهان
چون عصاي موسي اينجا مار شد عقل را از ساكنان إخبار شد
پارۀ خاك تو را چون زنده ساخت خاكها را جملگي بايد شناخت
مرده زين سويند وزآن سو زندهاند خامُش اينجا وآن طرف گويندهاند
چون از آن سوشان فرستد سوي ما آن عصا گردد سوي ما اژدها
كوهها هم لحن داودي شود جوهر آهن به كف مومي بود
باد حمّالِ سليماني شود بحر با موسي سخنداني شود
ماه با أحمد اشارت بين شود نار إبراهيم را نسرين شود
خاك قارون را چو ماري در كشد اُستُنِ حَنّانه آيد در رَشَد
سنگ أحمد را سلامي ميكند كوه يحيی را پيامي ميكند
ص 230
جمله ذرّاتِ عالم در نهان با تو ميگويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم با شما نامحرمان ما خامُشيم
چون شما سوي جمادي ميرويد محرم جانِ جمادان كي شويد؟
از جمادي در جهانِ جان رَويد غُلغلِ اجزاي عالَم بشنويد
فاش تسبيحِ جمادات آيدت وسوسه تأويلها بر بايدت
چون ندارد جانِ تو قنديلها بهر بينش كردهاي تأويلها[139]
اين از نقطه نظر برهان علمي كه بدان فقط اشارهاي شد، و اصل اين برهان در حكمت بيان ميشود. پس بنابراين ما سر و كار داريم با يك عالم از زندگي و با يك عالم از قدرت و علم، و در هر ساعت و هر لحظه هر جا برويم و هر كاري بكنيم مواجه هستيم با يك دنيا از حيات و علم، و يك لحظه نميتوانيم خود را بيابيم در جائي كه آنجا فاقد شعور و علم باشد و در آن محوطّه ما از علم الهي در مظاهر آن ظهورِ مطلق بر كنار باشيم.
و در آن صقع و ناحيه زنداني باشيم ما در زندان جهالت فرو رفتهايم
ص 231
به علّت عدم ادراك اين واقعيّت؛ وگرنه آنچه ما را فرا گرفته از زمان و مكان و سائر اعراض بدون شعور و بدون قدرت و حيات نيستند.
عَـٰلِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَـٰوَ 'تِ وَ لَا فِی الارْضِ وَ لَآ أَصْغَرُ مِن ذَ 'لِكَ وَ لَآ أَكْبَرُ إِلَّا فِی كِتَـٰبٍ مُّبِينٍ * لِيَجْزیَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّـٰلِحَـٰتِ أُوْلَـٰئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ. [140]
در آيه اوّل ميفرمايد: «خداوند به پنهانيها عالم است و از حيطه علم او بقدر وزن يك ذرّه و نه كوچكتر از ذرّه و نه بزرگتر از ذرّه، نه در آسمانها و نه در زمين پنهان نميشود، و بلكه همه در كتاب آشكاراي خداوند موجود است.»
و در آيه دوّم ميفرمايد: «براي آنكه خداوند پاداش نيك دهد كساني را كه ايمان آوردند و اعمال نيك انجام دادند، كه البتّه براي آنان آمرزش خداوندي و رزق و روزي كريمانهاي خواهد بود.»
و با دقّت در اين آيات بدست ميآيد كه خداوند که خود را عالم الغيب معرّفي ميكند و چنين ميگويد كه هيچ ذرّهاي از او پنهان نيست، ميفرمايد: همه اينها در كتاب مبين هستند؛ يعني در كتاب تكوين و جان و روح اين عالم. پس علم خدا همان كتاب تكوين است و هر موجودي از موجودات علم حضوريِّ خداست، و وجودش علم خدا است؛ پس سراسر عالم كون و تحقّق خارج عين علم فعليّ خداست تبارك و تعالی.
ص 232
و سپس جزاي مؤمنين و عاملين به اعمال صالحه را بر اين امر مترتّب ميكند، يعني چون خدا علم دارد و علم او كتاب تكوين است بنابراين طبق اين كتاب مبين پاداش نيكو به مؤمنان ميدهد. و بنابراين به خوبي به دست ميآيد كه موجودات خارجي داراي علم و شعورند و شهادت و گواهي و ميدهند كه از روي آن خداوند مؤمنان را به اجر جزيل، مغفرت و رزق كريم مأجور ميدارد. و از جمله موجودات زمان و مكان است.
زمان و مكان بيدارند و أعمال را در خود گرفته ثبت و ضبط ميكنند، حتّی لحظات انسان را، چشم بر هم نهادن و مژگان زدن را و حتّی تفكّر انسان و تعقّل او را در خود گرفته و تحمّل ميكنند، و سپس ادا مينمايند. امروز ميگيرند، فردا ميدهند؛ امروز گيرنده و فردا پس دهنده هستند. امروز روز لفّ است، و فردا روز نشر. اعمال يكي پس از ديگري در اتّصال زمان پيدا ميشود و انسان روي اين خطّ تدريجي متّصل زماني مرتّباً به جلو ميرود و اعمال را يكي پس از ديگري پشت سر ميگذارد و در پندار خود چنين ترسيم ميكند كه از بين رفته است، ليكن چنين نيست؛ چيزي كه موجود شد معدوم نميشود.
همه به جاي خود محفوظ است، فردا نوار را باز ميكنند، چرخ زمان حقائق را ميخواند و مكان حقائق را بروز ميدهد، و انسان خودش را با تمام اعمال و خصوصيّات و كيفيّات مشاهده ميكند.
يعني اين صحنه مسجدي كه ما در آن هستيم با تمام اين خصوصيّات، و اين معنی گردش و گذشت كه خيال ميكنيم كه اين ساعت سپري
ص 233
ميشود و موجوديّت ما فقط به همين لحظاتيست كه داريم، همين مجلس را با تمام جهات ظاهريّه و باطنيّه فردا مينگريم، نه تنها مانند ضبط صوتهاي مادّي، بلكه تمام موجودات واقع در زمان و مكان و نفس زمان و مكان، خصوصيّات را با جهان تكوين خود ميگيرند و شهادت ميدهند، از اعمال ظاهري و از خاطرات ذهني و از نيّات قلبي؛ الآن در اينجا به صورت مُلكي خود ميگيرند و در آنجا بصورت ملكوتي پس ميدهند.
مشاهدۀ آن صورتهاي ملكوتي و آن نحوۀ از شهادتهاي معنوي بسيار عجيب است، و مشاهدۀ آنها در اين دنيا قابل تحمّل نيست مگر براي برگزيدگان ذات حقّ تبارك و تعالی.
مرحوم عليّ بن طاووس رضوان الله عليه كه از بزرگان علماي اسلام است و از نقطه نظر بينش و مقام يقين و علم و تقوي، بسياري او را در رتبۀ دوّم و تالي تِلو امام معصوم ميدانند، و علاّمه حلّي رحِمهالله تعالی در كتاب «اجازات بني زُهره» او را صاحب كرامات باهره و معجزات قاهره توصيف نموده است، و صاحب تصنيفات و تأليفات بسيار است؛ كتابي دارد به نام «مُحاسَبةُ النّفس». دو روايت بيان ميكند، يكي با إسناد خود به محمّد بن عليّ بن محبوب از كتابش با إسناد خود به حضرت أبي عبدالله امام جعفر صادق عليهالسّلام:
قَالَ: مَا مِنْ يَوْمٍ يَأْتِي عَلَي ابْنِ ءَادَمَ إلَّا قَالَ ذَلِكَ الْيَوْمُ: يَابْنَ ءَادَمَ أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ وَ أَنَا عَلَيْكَ شَهِيدٌ، فَافْعَلْ
ص 234
بِي خَيْرًا وَاعْمَلْ فِيَّ خَيْرًا أُشْهِدُ لَكَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فَإنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَهَا أَبَدًا.
و در نسخه ديگر وارد است كه: فقُلْ فِيَّ خَيْرًا وَاعْمَلْ فِيَّ خَيْرًا. [141]
«حضرت ميفرمايد: هيچ روزي بر بني آدم نميگذرد مگر آنكه آن روز ميگويد: اي پسر آدم من روز جديدي هستم و من بر تو گواه و شاهد ميباشم! نسبت به من و براي من كار خوب انجام بده و در من كار خوب به جاي بياور كه من در روز بازپسين براي تو گواهي خواهم داد، و چون من امروز بروم ديگر تا ابد مرا نخواهي ديد!»
از اين روايت استفاده ميشود كه روزهاي انسان پيوسته يكسان نيست، هر روز يك موجود مشخّصي است؛ و هرگاه انسان در آن كار خيري انجام داد، و اگر انجام نداد، نداد؛ آن روز ديگر رفته است، روز بعد روز ديگري است، تشخّصات ديگري، و عمل ديگري است.
و دوّمي را از كتاب مَسعدَة بن زياد ربعّي در آنچه او از حضرت صادق از پدرش حضرت باقر عليهما السّلام روايت كرده است كه فرمودند:
اللّيْلُ إذَا أَقْبَلَ نَادَی مُنَادٍ بِصَوْتٍ يَسْمَعُهُ الْخَلآئِقُ إلَّا الثَّققَلَيْنِ: يَابْنَ ءَادَمَ! إنِّي عَلَی مَا فِي شَّهِيدٌ فَخُذْ مِنِّي فَإنِّي لَوْ طَلَعَتِ الشَّمْسُ لَمْ تَزْدَدْ فِيَّ حَسَنَةً وَ لَمْ تَسْتَعْتِبْ فِيَّ مِنْ سَيِّئَةٍ. وَ كَذِلِكَ يَقُولُ النَّهَارُ إذَا أَدْبَرَ اللَيْلُ. [142]
ص 235
«چون شب داخل شود منادي از جانب حقّ متعال ندا ميكند به صدائي كه تمام مخلوقات خدا غير از جنّ و انس آنرا ميشنوند: اي پسر آدم! من كه شب هستم گواه و شاهدم بر آنچه در من هست، از من بهرۀ خود را بر گير! چون همينكه آفتاب طلوع كند ديگر حسنه و خيري را نميتواني در من وارد سازي و به خيرات و حسناتت زياد كني! و نه ميتواني نسبت به گناه انجام داده طلب رضا و عفو كني!
من گذشتم و رفتم، دوران من تا طلوع آفتاب است.
و همين گفتار را روز ميگويد در وقتي كه دوران شب سپري گردد.»
و در «علل الشّرآئع» با إسناد خود از عبدالله بن عليّ زرّاد روايت ميكند كه:
قَالَ سَأَلَ أَبُو كَهْمَسْ أَبَا عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: يُصَلِّي الرَّجُلُ نَوَافِلَهُ فِي مَوْضِعٍ أَوْ يُفَرِّقُهَا؟ قَالَ: لَابَلْ هَيهُنا وَ هَيْهُنا فَإنَّهَا تَشْهَدُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. [143]
«أبو كهمس از حضرت صادق عليه السّلام سؤال ميكند كه آيا انسان نوافل نمازهائي را كه به جا ميآورد، در جاي واحد بخواند يا در مكانهاي جداجدا متفرّقاً بخواند؟
حضرت فرمودند: نه، بلكه اينجا و آنجا در جاهاي جداجدا بخواند، چون اين مواضع مختلف در روز قيامت براي او شهادت ميدهند.»
ص 236
روزي در حرم مطهّر حضرت عليّ بن موسي الرّضا عليه السّلام پس از انجام زيارت و خواندن نماز زيارت در سمت پشت سر نشسته بودم و اتّفاقاً در جنب من جناب محترم حجّة الإسلام آقاي علاّمه لاهيجاني انصاري دامت بركاته نشسته بودند، و در آن مكان مقدّس ذكر مرحوم قاضي آقاي حاج ميرزا علي آقا، آن فقيه و عارف عاليقدر اسلام به ميان آمد. و چون جناب ايشان خدمت آن مرحوم در نجف أشرف رفت و آمد داشتند جملاتي را نقل كردند كه بسيار شايان دقّت است: از جمله آنكه آن مرحوم ميفرمودند:
در يك مسجد هميشه نماز نخوانيد، به مساجد ديگر نيز برويد! و هر جا ديديد حال پيدا كرديد آنجا نماز بخوانيد، و هر جا که ديديد حال پيدا نكرديد مكان خود را تغيير دهيد و از اين مسجد به مسجد ديگر انتقال يابيد! و خلاصه آنكه توقّف در يك مكان بيمورد است و بايد دائماً دنبال حال بود و از هر جا به جاي ديگر منتقل شد، و هر جا حال بهتر بود آنجا را انتخاب نمود، اگر در مسجد كوفه نشد به مسجد سهله برويد و اگر در سهله نشد به مسجد كوفه برويد، و هكذا.
و از جمله آنكه: انسان هيچ وقت نبايد مأيوس شود، و از دير كرد نتيجه نبايد دست از كار سير و سلوك بردارد؛ زيرا ممكن است كسي با ناخن زمين را به تدريج بخراشد و سپس ناگهان به اندازه گردن شتر آب زلال و روان جاري شود.
و از جمله آنكه ميفرمود: مَنْ كانَ هَمَّهُ اللَهَ كَفاهُ اللَهُ فِي جَمِيعِ هُمومِهِ.
ص 237
«كسي كه اهتمام او در مقصدش خدا باشد، خداوند كفايت امر او را در جميع مقاصد و شؤونش خواهد نمود.»
و از جمله آنكه: روزي از ايشان پرسيدم كه در مواقع اضطرار و گرفتاري، چه در امور دنيوي و يا در امور اُخروي و در بنبست كارها به چه ذكر مشغول شوم تا گشايش يابد؟
در جواب فرمودند: پس از پنج بار صلوات و قرائت آيةالكرسي، در دل خود بدون آوردن به زبان بسيار بگو: اللَهُمَّ اجْعَلْنِي في دِرْعِكَ الْحَصينَةِ الَّتي تَجْعَلُ فِيها مَنْ تَشآءُ، تا گشايش يابد. «بار پروردگار من! مرا در حصن و پناهگاه خود و در جوشن و زرهِ محكم خود قرار بده! در آن چنان جوشني كه كساني را كه بخواهي قرار ميدهي!»
باري، در اينجا يك مسأله مشكل ميشود و آن مسأله توبه است؛ اگر بنا شود هر كاري را كه انسان انجام داده و زمين و زمان آن عمل را با تمام خصوصيّات معنوي و روحي ضبط كرده باشند و تمام اينها بايد در روز قيامت منكشف شوند، پس بنابراين توبه چه فائدهاي دارد؟ چه اثري دارد! بعد از آنكه ثابت شد كه چيزي كه موجود شود ديگر معدوم نميشود، و عمل خوب و يا بد پس از تحقّق آن نيست نميگردد!؟
در «كافي» محمّد بن يعقوب كليني با إسناد خود از مُعاوية بن وَهَب روايت ميكند كه او ميگويد:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: إذَا تَابَ الْعَبْدُ تَوْبَةً نَصُوحًا، أَحَبَّهُ اللَهُ فَسَتَرَ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا وَ الاخِرَةِ.
فَقُلْتُ: كَيْفَ يَسْتُرُ عَلَيْهِ؟
ص 238
قَالَ: يُنْسِي مَلَكَيْهِ مَاكَتَبَا عَلَيْهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ يُوحِي إلَی جَوَارِحِهِ اکْتُمِي عَلَيْهِ ذُنُوبَهُ وَ يُوحِي إلَی بِقَاعِ الارْضِ اكْتُمِي عَلَيْهِ مَا كَانَ يَعْمَلُ عَلَيْكِ مِنَ الذُّنُوبِ، فَيَلْقَی اللَهَ حِينَ يَلْقَاهُ وَ لَيْسَ شَيْءٌ يَشْهَدُ عَلَيْهِ بِشَيْءٍ مِنَ الذُّنُوبِ. [144]
«شنيدم از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه ميفرمود: چون بندهاي از بندگان خدا توبه جدّي و واقعي بنمايد، خداوند او را دوست ميدارد و در دنيا و آخرت بر روي گناه او پوششي ميكشد و آن گناه را در زير آن پوشش پنهان ميكند.
من عرض كردم: چگونه آن گناه را خداوند نسبت به او مستور و پوشيده ميدارد؟
حضرت فرمودند: دو فرشتهاي را كه بر نوشتن اعمال او گماشته هستند به فراموشي مياندازد، كه آنچه را كه نوشتهاند فراموش كنند. و خداوند به اعضاء و جوارح اين گهنكار وحي ميكند كه: گناه او را پنهان كنيد! و خداوند به محلهاي مختلف زمين كه بر آنها گناه كرده است وحي ميكند كه: آنچه را بر روي شماها انجام داده است بر او پنهان كنيد!
و بنابراين چنين گنهكار تائبي خداوند را در مقام و موقف لقاء، ملاقات و ديدار ميكند در حالي كه هيچ چيزي كه عليه او شهادت به گناهانش دهند وجود ندارد.»
ص 239
و مفاد و محصّل كلام حضرت اينست كه: توبه يك حجاب و پوششي است كه روي عمل زشت را ميگيرد؛ چون همانطور كه انسان يك عمل زشت انجام داده است و اين خود عملي بوده است، تو به نيز خود يك عملي است كه در خارج متحقّق ميشود و در عالم تكوين ثابت ميماند، و اثر آن از نقطه نظر ملكوت يك روكش و حجابي است كه روي گناه ميافتد به طوري كه كسي از گناه اطّلاع پيدا نميكند.
و نيز در «كافي» با إسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه فرمودند:
ثَلَاثَةٌ يَشْكُونَ إلَی اللَهِ عَزَّوَجَلَّ: مَسْجدٌ خَرَابٌ لَايُصَلِّيِ فِيهِ أَهْلُهُ، وَ عَالِمٌ بَيْنَ جُهَّالٍ، وَ مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيْهِ الْغُبَارُ لَا يُقْرَأُ فِيهِ. [145]
«سه دسته در نزد خداوند عزّوجلّ شكايت ميكنند: اوّل مسجد خرابي كه اهل آن مسجد در آن نماز نميخوانند، دوّم عالمي كه در ميان مردم جاهل باشد و از او بهره نميبرند، سوّم قرآني كه آويزان شده و غبار بر روي آن فرا گرفته است و مردم آنرا قرائت نميكنند.»
در اين روايت شريفه، علاوه بر عالِمي كه شكايت ميكند، در رديف عالم، مُصحف و مسجد را آورده است. و معلوم است كه مراد از مصحف همين قرآن نوشته شده در روي كاغذ و تجليد شده ميباشد، نه حقيقت قرآن كه در عوالم بالاست، زيرا ميفرمايد مصحفي كه آويزان است و روي آنرا غبار فرا گرفته است.
ص 240
و معلوم است كه مصحف آويزان يك موجود مادّي است نه عقلاني، ولي معذلك در پيشگاه خداوند شكوه دارد. و همچنين مسجد كه مكاني است و زميني است مادّي، آن نيز در رديف عالِم در نزد خدا شكايت ميكند.
مرحوم شهيد محمّد بن مكّي که از فقهاي درجه اوّل اسلام و از نقطه نظر اتقان و إحكام مطالب گفتارش در ميان علماء سنديّت دارد مرسلاً از ميثم تمّار روايت ميكند.
و همچنين مؤلّف «مزار كبير» كه سيّد فَخارُ بنُ مَعْد موسوي و يا بعضي از بزرگان افاضل معاصرين او ميباشد ميگويد: براي من روايت كرد شريف أبو المكارم حمزة بن عليّ بن زهرة علوي أدام الله عزّه، و با الفاظ خود در شهر كوفه در سنه پانصد و هفتاد و چهار براي من املاء نمود، از پدرش از جدّش از شيخ أبي جعفر محمّد بن بابَوَيْه رضي الله عنه از حسن بن عليّ بيهقيّ از محمّد بن يحيی صَوليّ از عَون بن محمّد كِنديّ از عليّ بن ميثم رضي الله عنه از ميثم تمّار كه او گفت:
شبي از شبها مولاي من أميرالمؤمنين عليه السّلام مرا با خود از كوفه به خارج آن برد، و بسوي صحرا ميرفتيم؛ تا آنكه چون به مسجد جُعْفيّ رسيد، رو به قبله نمود و چهار ركعت نماز گذارد، و چون سلام داد و تسبيح گفت، دستهاي خود را براي دعا گشود و چنين گفت:
إلَهِي كَيْفَ أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَصَيْتُكَ وَ كَيْفَ لَا أَدْعُوكَ وَ قَدْ
ص 241
عَرَفْتُكَ وَ حُبُّكَ فِي قَلْبي مَكينٌ. مَدَدْتُ إلَيْكَ يَدًا بِالذُّنُوبِ مَمْلوَّةً وَ عَيْنَا بِالرَّجَآءِ مَمْدُودَةً.
إلَهِي أَنْتَ مَالِكَ الْعَطَايَا وَ أَنَا أَسِيرُ الْخَطَايَا وَ مِنْ كَرَمِ الْعُظَمَآءِ الرِّفْقُ بِالاسَرَآءِ، وَ أَنَا أَسِيرٌ بجُرْمِي مُرْتَهَنٌ بِعَمَلِي. إلَهِي مَا أَضْيَقُ الطَّرِيقَ عَلَی مَنْ لَمْ تَكُنْ دَلِيلَهُ وَ أَوْحَشَ الْمَسَلَكَ عَلَی مَنْ لَمْ تَكُنْ أَنِيسَهُ.[146] ـ تا آخر دعائي كه خواندند.
و سپس صداي خود را كوتاه كردند وبه حال إخفات دعائي كردند، و سپس سجده نمودند و چهرۀ خود را به خاك ميماليدند و صد مرتبه در آنحال الْعَفْوَ الْعَفْوَ گفتند، و سپس برخاستند و از مسجد جُعفي بيرون آمدند و راه صحرا را در پيش گرفتند و من به دنبالش ميرفتم.
در اينحال به جائي رسيديم كه حضرت خطّي بر روي زمين
ص 242
كشيدند و فرمودند: مبادا از اين خطّ تجاوز كني!
من توقّف كردم و آن حضرت به تنهائي رهسپار شدند، و آن شب، شب تاريك و ظلماني بود.
من با خود گفتم: آقاي خودت و مولاي خودت را با وجود اين دشمنان بسياري كه دارد، تنها به دست بلا سپردي چه عذري در نزد خدا خواهي داشت؟ و در نزد رسول خدا چه خواهي گفت؟ سوگند به خدا هم اينك به دنبال او روان ميگردم و از حال او جويا ميشوم، گرچه مستلزم مخالفت امر او شده باشد.
من به دنبال او رفتم، تا رسيدم به جائي كه ديدم: آن حضرت تا نصفِ بدنِ خود را در چاهي سرازير كرده و مشغول گفتگو با چاه است؛ ��و با چاه سخن ميگفت و چاه با آن حضرت.
حضرت احساس كرد كه من آمدهام و ملتفت به من شد و فرمود: كيستي؟ عرض كردم: من ميثم هست، فرمود: اي ميثم! مگر من به تو امر نكردم كه از آن خطّ تجاوز ننمائي!؟
عرض كردم: اي مولاي من! من از گزند دشمنان بر تو هراسناك شدم، و ديگر دل من تاب و توان تحمّل و شكيبائي را نياورد!
فرمود: آيا از آنچه من در اينجا گفتهام چيزي شنيدهاي؟!
عرض كردم: نه، اي مولاي من! چيزي نشنيدم. حضرت فرمود: اي مثيم!
وَ فِي الصَّدْرِ لُبَانَاتٌ إذَا ضَاقَ لَهَا صَدْرِي
نَكَتُّ الارْضَ بالْكَفِّ وَأَبْدَيْتُ لَهَا سِرِّي
ص 243
فَمَهْمَا تُنْبِتِ الارْض فَذَاكَ النَّبْتُ مِنْ بَذْرِي [147]
«در سينه من حاجتها و خواهشهائيست كه چون سينه من به جهت آنها تنگي كند و خسته شود، با دست خود زمين را ميكاوم و ميكنم و آن راز و سرّ درون خود را براي زمين ظاهر ميكنم و بازگو مينمايم.
پس هر وقتي كه زمين سبز شود، و از آن دانه برويد، آن دانه از آن كشتِ اسراري است كه من در زمين نمودهام!»
بايد دانست كه مراد از كندنِ زمين با كف دست و پنهان كردن سرّ در آن و انبات زمين از آن سرّ، يا كنايه و استعارهايست طبق محاورات عامّه مردم از نداشتن همراز كه انسان درد دل خود را به او بگويد و محتاج شود كه راز را بر دل خاك بسپارد؛ و يا واقعاً ارادۀ حضرت اين بوده است كه با نفس قدسيّه خود آن اسرار را در درون خاك و روح و ملكوت زمين بسپارند، تا آنكه بعداً از آن زمين اسرار نباتي چون اولياي خدا كه صاحب سرّ حضرت باشند پديدار گردد.
و البتّه اين احتمال دوّم اقرب به حقيقت است، زيرا حضرت
ص 244
أميرالمؤمنين عليه السّلام در شب تاريك به صحرا بيايد و بعد از خواندن نماز و مناجات طويله به درگاه خداوند ميثم را بگذارد، و خود به تنهائي برود، كه طبق محاورات مردم كنايه و استعارۀ ادبي با خاك به عمل آورد؛ اين بسيار بعيد است.
و از اينجا استفاده ميشود كه زمين و خاك داراي شعور و ادراك هستند و امانت و سرّ آن حضرت را ضبط ميكنند، و سپس در وقت رويانيدن گياه، با آن گياه از زمين خارج مينمايند.
و روايت جالبي را شيخ كشّي از جبرئيل بن أحمد از محمّد بن عيسی از إسمعيل بن مَهران از ابو جميله مفضل بن صالح از جابربن يزيد جُعْفيّ روايت ميكند كه او گفت:
حَدَّثَنِي أَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ بسَبْعِينَ أَلْفَ حَدِيثٍ لَمْ أَحَدِّثْ بِهَا أَحَدًا قَطُّ وَ لَا أُحَدِّثُ بِهَا أَحَدًا أَبَدًا.
قَالَ جَابِرُ: فَقُلْتُ لاِبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إنَّكَ قَدْ حمَلْتَنِي وِقْرًا عَظِيمًا بِمَا حَدَّثْتَنِي بِهِ مِنْ سِرِّكُمُ الَّذِي لَا أُحَدِّثُ بِهِ أَحَدًا، فَرُبَّمَا جَاشَ فِي صَدْرِي حَتَّی يَأْخُذَنِي مِنْهِ شِبْهُ الْجُنُونِ!
قَالَ: يَا جَابِرُ! فَإذَا كَانَ ذَلِكَ فَاخْرُجْ إلَی الْجَبَّانِ! فَاحْفَرْ حَفِيرَةً وَ دَلِّ رَأْسَكَ فِيهَا ثُمَّ قُلْ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيُّ بِكَذَا وَ كَذَا [148].
ص 245
«جابربن يزيد جعفي كه از خواصّ اصحاب حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهما السّلام است، ميگويد: براي من حضرت باقر عليه السّلام هفتاد هزار حديث و گفتار سرّي بيان كردند كه من تا به حال به هيچ كس نگفتهام و از اين به بعد نيز به احدي نخواهم گفت.
ميگويد: من به حضرت امام عليه السّلام عرض كردم: فدايت شوم! شما يك بار بسيار سنگين و بزرگي را بر من حمل نموديد، بواسطه بيان اسرار شما كه من نميتوانم به كسي بازگو كنم! و چه بسا حركت و خلجاني از آنها در سينه من پيدا ميشود كه شبيه حالت جنون است، از بازگو نكردن و پنهان نمودن آنها.
حضرت فرمودند: اي جابر! چون چنين حالي براي تو پيش آيد از منزلت بسوي صحرا برو و گودالي را در زمين حفر كن و سر خود را در آن حفيره كن و سپس بگو: محمّد بن عليّ به چنين و چنان سخناني مرا آگاه كرده است. و حفيره را از آن اسرار خسته كنندۀ خود آگاه كن!»
اين روايت نيز مانند روايت پيشين است و بنابراين نبايد از رازگوئي با خاك و نگهداري خاك سرّ انسان را تعجّب نمود.
ص 246
دربارۀ حجر الاسوَد كه بر ركن كعبه نصب شده و داراي شعور و ادراك است، رواياتي به مضامين مختلف وارد شده است، و ما براي نمونه چند تا از آنها را در اينجا ميآوريم.
1 ـ در «علل الشّرائع» و «عيون أخبار الرّضا» از صدوق از پدرش از محمّد عطار از محمّد بن أحمد از موسی بن عُمر از ابن سنان از أبوسعيد قمّاط از بكير بن أعين روايت كرده است كه:
قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: هَلْ تَدْرِي مَا كَانَ الْحَجَرُ؟ قَالَ: قُلْتُ: لَا. قَالَ: كَانَ مَلَكًا عَظِيمًا مِنْ عُظَمَآءِ الْمَلَئِكَةِ عِنْدَاللَهِ عَزَّوَجَلَّ، فَلَمَّا أَخَذَ اللَهُ مِنَ الْمَلَئِكَةِ الْمِيثَاقَ كَانَ أَوَّلَ مَنْ ءَامَنَ بهِ وَ أَقَرَّ ذَلِكَ الْمَلِكُ؛ فَاتَّخَذَهُ اللَهُ أَمِينًا عَلَی جَمِيعِ خَلْقِهِ فِأَلْقَمَهُ الْمِيثَاقَ وَ أَوْدَعَهُ عِنْدَهُ.[149]
«بُكيربن أعين ميگويد: حضرت صادق عليه السّلام از من پرسيدند: آيا ميداني حجر الاسود چه بوده است؟ گويد: من گفتم: نه.
حضرت فرمود: فرشتهاي بوده است از فرشتگان بزرگ در نزد خداوند عزّوجلّ، چون خداوند از فرشتگان عهد و ميثاق گرفت، اوّلين كسي كه ايمان به خدا آورد و اقرار كرد اين فرشته بود؛ بنابراين خداوند او را امين خود بر خلائقش قرار داد و ميثاق را در او وارد كرد و به عنوان امانت و وديعت نزد او سپرد.»
و سپس آن حضرت داستان مفصّل آن را بيان ميكنند و در آخر روايت ميفرمايند:
ص 247
وَ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ أَشَدُّ حُبًّا لِمُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّدٍ مِنْهُ، فَلِذَلِكَ اخْتَارَهُ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْ بَيْنِهِمْ وَ أَلْقَمَهُ الْمِيثَاقَ، فَهُوَ يَجيءُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لَهُ لِسَانٌ نَاطِقٌ وَ عَيْنٌ نَاظِرَةٌ يَشْهَدٌ لِكُلِّ مَنْ وَافاهُ إلَی ذَلِكَ الْمَكَانِ وَ حَفِظَ الْمِيثَاقَ. [150]
«و در ميان فرشتگان هيچ فرشتهاي نبود كه محبّتش از آن حجر به محمّد و آل محمّد بيشتر باشد، و بر اين اساس خداوند او را از ميان سائر فرشتگان اختيار كرد و ميثاق را به او داد، پس حجر الاسود در روز قيامت ميآيد در حالي كه زباني دارد گويا و چشمي بينا و گواهي ميدهد براي هر كسي كه به او در اين مكان برخورد كرده است و به نزد او آمده است و عهد و ميثاق را در نزد او استوار نموده است.»
2 ـ در «منتخب البصآئر» با سند متّصل خود روايت ميكند از حضرت باقر عليه السّلام كه چون حضرت سيّد الشّهداء حسين بن عليّ عليهما السّلام شهيد شدند، محمّد بن حنفيّه فرستاد به دنبال حضرت سجّاد عليّ بن الحسين عليهما السّلام و با او در خلوت نشست؛ و سپس گفت: اي برادرزادۀ من! ميداني كه رسول خدا منصب امامت و وصايت را بعد از خود به عليّ بن أبيطالب عليه السّلام واگذار كرد و پس از آن به حسن بن عليّ و پس از آن به حسين عليه السّلام؛ و پدر تو كشته شد و در امر امامت و وصايت وصيّتي ننموده است!
و من عموي تو و هم شاخه پدر تو هستم، و در سنِّ من و تقدّم من، اينكه ولادت من از عليّ بوده است و من در امر خلافت و امامت
ص 248
در حالي كه تو جوان هستي سزاوارترم؛ و بنابراين در امر امامت و وصيّت با من از در مخاصمه و منازعه وارد نشو! و از من دوري مكن و در جانبي جداگانه مأيست!
حضرت سجّاد فرمودند: اي عمو از خدا بپرهيز! و چنين ادّعائي را كه براي تو حقّ نيست مكن؛ به درستي كه من تو را اندرز ميدهم كه از جاهلان نبوده باشي! پدر من در امر امامت وصيّت به من كرده است قبل از اينكه عازم رهسپاري عراق گردد، و در اين امر يك ساعت قبل از شهادتش نيز با من عهد بسته است؛ و اينك سلاح رسول الله در نزد من است! بنابراين تو متعرّض اين امر مشو كه من بر كوتاهي عمر تو و تشتّت احوال تو در صورت تعرّض نگرانم!
و چون حضرت امام حسن عليه السّلام با معاويه صلح نمود! خداوند تبارك و تعالي خودداري كرد كه امامت و وصايت را در غير از اولاد حسين عليه السّلام قرار دهد. و اگر تو ميخواهي بر اين امر واقف گردي بيا با هم به نزد حجر الاسود برويم و شكايت و تحاكم بسوي او بريم و از او پرسش كنيم!
حضرت باقر ميفرمودند: اين گفتگو بين آن دو در مكّه واقع شد. و هر دو با هم آمدند تا در مقابل حجر الاسود قرار گرفتند و در اين حال حضرت سجّاد فرمودند: اي عمو! بسوي خدا تضرّع و ابتهال كن و از او بخواه كه اين سنگ را براي تو به سخن در آورد و پس از آن دربارۀ ادّعائي كه ميكني از او بپرس!
محمّد بن عليّ (ابن حنفيّه) شروع كرد به ابتهال و تضرّع به
ص 249
خداوند متعال در دعاي خود، و از خدا خواست كه حجر الاسود را به گفتار آورد. و پس از آن سنگ را مخاطب قرار داده و پرسش خود را از او كرد و سنگ جوابي نداد.
حضرت سجّاد فرمودند: اي عمو! اگر وصيّ و امام بودي اين سنگ جواب تو را ميداد!
محمّد بن حنفيّه گفت: اي برادرزادۀ من! تو پرسش كن.
در اين حال حضرت عليّ بن الحسين به آنچه ميخواستند دعا نمودند و خدا را خواندند، و سپس گفتند: به حقّ آن خداوندي كه در تو ميثاق انبياء و اوصياء و ميثاقِ تمام مردم را قرار داده است، اينكه امام و وصيّ بعد از حسين را براي ما بازگو كني!
در اينحال حجر الاسود چنان به جُنبش در آمد كه نزديك بود از جاي خود كنده شود، و سپس خداوند آن را به زبان عربي فصيح آشكار و روشن به سخن در آورد و او گفت: بار پروردگارا! وصيّت و امامت بعد از حسين بن عليّ عليهما السّلام براي عليّ بن الحُسين بن فاطمة بِنت رسول الله است.
محمّد بن حنفيّه از اين مشاهده مراجعت كرد و ميگفت: عليّ بن الحسين عليهما السّلام. [151]
3 ـ ابن أبي الحديد از أبوسعيد خدريّ روايت ميكند:
قَالَ: حَجَجْنَا مَعَ عُمَرَ أَوَّلَ حِجَةٍ حَجَّهَا فِي خِلَافَتِهِ فَلَمَّا دَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ دَنَا مِنَ الْحَجَرِ الاسْوَدِ فَقَبَّلَهُ وَاسْتَلَمَهُ،
ص 250
فَقَالَ: إنِّي لَاعْلَمُ أَنَّكَ حَجَرٌ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَوْ لَا أَنِّي رَأَيْتُ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ قَبَّلَكَ وَاسْتَلَمَكَ لَمَا قَبَّلْتُكَ وَ لَا اسْتَلَمْتُكَ.
فَقَالَ لَهُ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلَامُ: بَلَی یا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! إنَّهُ لَيَضُرُّ و يَنْفَعٌ؛ وَ لَوْ عَلِمْتَ تَأْوِيلَ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَهِ لَعِلِمْتَ أَنَّ الَذِّي أَقُولُ لَكَ كَمَا أَقُولُ.
قَالَ اللَهُ تَعَالَي:
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي ءَادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي.
فَلَمَّا أَشْهَدَهُمْ وَ أَقَرُّوا لَهُ بِأَنَّهُ الرَّبُّ عَزَّوَجَلَّ وَ أَنَّهُمُ الْعَبِيدُ، كَتَبَ مِيثَاقَهُمْ فِي رَقِّ ثُمَّ أَلْقَمَهُ هَذَا الْحَجَرَ! وَ إنَّ لَهُ لَعَيْنَيْنِ وَ لِسَانًا وَ شَفَتَيْنِ يَشْهَدُ بِالْمُوَافَاةِ، فَهُوَ أَمِينُ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ فِي هَذَا الْمَكَانِ
فَقَالَ عُمَرُ: لَا أَبْقَانِي اللَهُ بِأَرْضٍ لَسْتَ بِهَا يَا أَبَالْحَسَنِ! [152]
«أبوسعيد خُدري گويد: ما با عُمر در اوّلين حجّي كه در زمان خلافتش كرد، حجّ كرديم. چون عمر داخل مسجد الحرام شد به حجر الاسود نزديك شد و آن را بوسيد و به آن دست ماليد، و سپس گفت: من حقّاً ميدانم كه تو يك سنگي بيش نيستي! نه نفعي از تو ساخته است و نه ضرري! و اگر من نميديدم كه رسول الله تو را ميبوسد و دست به تو ميمالد هر آينه من هيچگاه تو را نميبوسيدم و دستهاي خود را به تو نميسودم!
ص 251
در اينحال عليّ عليه السّلام فرمود: اي اميرالمؤمنان! اين سنگ هر آينه نفع ميدهد و ضرر ميرساند؛ و اگر تو ميدانستي تأويل آنچه را كه من ميگويم از كتاب خدا، هر آينه ميدانستي كه آنچه را من ميگويم همانطور است كه من ميگويم!
خداوند تعالي ميفرمايد: و ياد بياور اي پيامبر آن زماني كه خداوند ذرّيه بني آدم را از پشتهايشان بيرون كشيد و آنان را بر خودشان گواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند: آري!
و چون آنان را بر امر توحيد گواه گرفت و آنها اقرار و اعتراف كردند به آنكه خداوند پروردگار صاحب عزّت و جلالت است و آنان بندگان او هستند، اين عهد و پيمان را بر روي پوست نازكي نوشت و به اين سنگ (حجر الاسود) خورانيد! آگاه باش اي عُمر كه اين سنگ سياه، دو چشم دارد و يك زبان و دو لب دارد و در روز قيامت گواهي به برخوردها و آمدنهاي مردم بدينجا ميدهد. و اين سنگ امين خداي عزّوجلّ در اين مكان است.
عُمر گفت: اي أباالحسن! خداوند مرا در جائي كه تو نباشي زنده نگذارد.»
مجلسي رضوان الله عليه بعد از نقل اين داستان فرموده است: اين داستان را غزالي در كتاب «إحياء العلوم» آورده است و بُخاري و مُسلم در صحيحين خود آوردهاند، ولي ذيل آنرا كه تنبيه أميرالمؤمنين به عُمر است نياوردهاند.
ص 252
و ابن تيميّه در «مِنهاجُ السّنّة» از جانب عُمر اعتذار جسته است كه اين گفتار عمر به حجرالاسود كه تو نفعي و ضرري نداري بر اساس حقيقت نبوده، بلكه روي مصلحت و سياست بوده است؛ چون كافران و مشركاني كه تازه وارد در دين اسلام شده بودند و به عبادت احجار و تعظيم و تكريم سنگها به اميد نفع و از ترس پيدايش ضرر خو گرفته و الفت داشتند بسيار بودند. و اين كلام عمر به جهت آن بود كه آن مشركان خود را شريف و عزيز ندانند و بدين عملشان براي خود مكاني رفيع و منزلتي عالي قائل نشوند.
ليكن روايت ابن أبيالحديد اين اعتذار را باطل ميكند؛ زيرا بعد از آنكه حضرت، عمر را از سرّ بوسيدن و استلام كردن مطّلع كردند و تأكيد كردند كه اين سنگ داراي بهره و زيان است، عمر جهت اعتذار خود را در اين كلامش بيان نكرد؛ و نبايد بگويد: اي أباالحسن من زنده نباشم در زميني كه تو در آنجا نباشي! زيرا كه ظاهر اين گفتار، گفتار كسي است كه جاهل بوده و اعتراف به خطا كند، و تتمّه اين روايت را حذف كردهاند براي آنكه از اين اعتذار متمكّن باشند. [153]
4 ـ محمّد بن يعقوب از عليّ بن إبراهيم از پدرش از ابن أبيعمير، و محمّد بن إسمعيل از فضل بن شاذان از ابن أبيعمير، و صفوان از معاوية بن عمّار از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت ميكنند كه فرمود: چون به حجرالاسود نزديك شدي دو دست خود را بلند كن و حمد و ثناي خداوند را به جاي آور و بر پيامبر كه درود خدا بر او و آل او
ص 253
باد درود بفرست و از خداوند بخواه كه از تو قبول كند، و سپس حجرالاسود را استلام كن (دست و صورت خود را به آن بمال) و آنرا ببوس! و اگر نتوانستي آنرا ببوسي آنرا استلام كن و با دست خود به آن بمال، و اگر نتوانستي آنرا با دست خود استلام كني با دست خود به آن اشاره كن و بگو:
اللَهُمَّ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ. اللَهُممَّ تَصْدِيقًا بِكِتَابِكَ وَ عَلَي سُنَّةِ نَبِيِّكَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ءَامَنْتُ بِاللَهِ وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَ بِاللاّتِ وَالْعُزَّي وَ عِبَادَةِ الشَّيْطَانِ وَ عِبَادَةِ كُلِّ نِدٍّ يُدْعَي مِنْ دُونِ اللَهِ.[154]
«بار پروردگار من! من امانت خود را سپردم و پيمان خود را استوار ساختم به جهت آنكه براي من گواهي به وفاي عهد و ميثاق دهي. بار پروردگار من! من كتابت را تصديق نمودم و سنّت پيامبرت را پذيرا شدم.
شهادت ميدهم كه خداوندي جز تو نيست! يگانه هستي! و انباز نداري! و اينكه محمّد بندۀ تو و فرستادۀ توست، من به خدا ايمان آوردم و به جِبت و طاغوت كافر شدم و به لات و عُزّی و عبادت شيطان و عبادت
ص 254
هر شريكي سواي الله كافر شدم.»
و نيز از كليني از عدّهاي از اصحاب از أحمد بن أبي عبدالله از أحمد بن موسی از عليّ بن جعفر از محمّد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام وارد است كه:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: اسْتَلِمُوا الرُّكْنَ فَإنَّهُ يَمِينُ اللَهِ فِي خَلْقِهِ يُصَافِحُ بِهَا خَلْقَهُ مُصَافَحَةَ الْعَبْدِ أَوِ الدَّخِيلِ، وَ يَشْهَدُ لِمَنِ اسْتَلَمَهُ بِالْمُوافَاةِ. [155]
«رسول خدا فرمود: ركن را كه حجرالاسود است استلام كنيد! چون او دست خداست در بين بندگانش كه با آن با مخلوقاتش مصافحه ميكند؛ مانند مصافحهاي كه با بندۀ خود و يا با پناهندۀ خود ميكند. و آن حجر نسبت به كساني كه او را استلام ميكنند در روز قيامت شهادت به برخورد و ملاقات و وفاي به عهد و ميثاق ميدهد.»
باري، مساجد مختلف في حدّ نفسه داراي يك درجه از اهمّيّتاند و اختلاف آنها از نقطه نظر شرافت عارضي است كه بدانها داده شده است؛ شرف كعبه و مسجد الحرام به علّت انوار معنويّه بانيان آن، حضرت إبراهيم و إسمعيل بوده كه آن زمين و آن بنا را جان داده و روح داده و فضيلت بخشيده است؛ مسجد خَيْف و مسجد النّبيّ به واسطۀ شرافت عابدين و ناسكين در آنها كه حضرت إسمعيل و إسحق و سائر انبياء و حضرت رسول الله بودهاند مشرّف به فضيلت و كرامت شدهاند؛ قبر حضرت سيّد الشّهداء و تربت آن حضرت و زمين كربلا
ص 255
به بركت بدن مطهّر و علقه مثاليّه آن حضرت به آن زمين فضيلت پيدا كرده است، نه آنكه زمين في حدّ نفسه داراي شرافت بود و خدا خواست كه آن حضرت در آن زمين شريف مدفون شوند و در اثر بركت آن زمين متبرّك گردند؛ اين مطلب خلاف واقع است.
باده در جوشش گداي جوش ماست چرخ در گردش اسير هوش ماست
باده از ما مست شد نِي ما ازو قالب از ما هست شد نِي ما ازو [156]
در «كافي» از ابن أبيعُمير از بعضي از اصحابش روايت ميكند كه:
قَالَ: قُلْتُ لاِبي عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنِّي لَاكْرَهُ الصَّلَوةَ فِي مَسَاجِدِهِمْ. فَقَالَ: لَا تَكْرَهُ فَمَا مِنْ مَسْجِدٍ بُنِيَ إلَّا عَلَي قَبْرِ نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ قُتِلَ فَأَصَابَ تِلْكَ الْبُقْعَةَ رَشَّةٌ مِنْ دَمِهِ، فَأَحَبَّ اللَهُ تَعَالَی أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا. فَأَدِّ فِيهَا الْفَرِيضَةَ وَالنَّوَافِلَ وَاقْضِ فِيهَا مَا فَاتَكَ. [157]
«ميگويد: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: براي من ناخوشايند است كه در مساجد آنها (منظور مساجد عامّه و اهل تسنّن است) نماز بخوانم. حضرت فرمودند: ناخوشايندت نباشد! چون هيچ مسجدي از مساجد بنا نميشود مگر بر قبر پيامبري و يا وصيّ پيامبري كه كشته
ص 256
شده باشد؛ و چون يك رشّه از خون او (مقدار كم و اندك) در آن زمين اصابت كرده باشد، خداوند تعالی دوست دارد كه به بركت آن رشّه از خون آن پيامبر و وصيّ پيامبر مقتول در آن بُقعه نام او برده شود.
نمازهاي واجب خود را در اين مسجدها بخوان و نوافل خود را بخوان و آنچه از تو فوت شده است قضا كن. [158]
مرحوم علاّمه سيّد مهدي بحرالعلوم در منظومه خود فرموده است:
أكْثِرْ مِنَ الصَّلَوةِ في الْمَشَاهِد خَيْرِ الْبِقَاعِ أفْضَلِ الْمَعابِدِ( 1 )
لِفَضْلِها اخْتيرَتْ لِمَنْ بهِنَّ حَلّ ثُمَّ بمَنْقَدْحَلَّهاسَما الْمَحَلّ( 2 )
وَالسِّرُّ في فَضْلِ صَلَوة الْمَسْجِدِ قَبْرُ لِمَعْصومٍ بِهِ مُسْتَشْهِدَ( 3 )
بِرَشَّةٍ مِنْ دَمِهِ مَطَهَّرَهْ طَهَّرَهُ اللَهُ لِعَبْدٍ ذَكَرَهْ( 4 ) [159]
1 ـ در مشاهد مشّرفه قبور ائمّه طاهرين عليهم السّلام نماز بسيار بخوان، چون اين مشاهد بهترين بقاع روي زمين است و با فضيلتترين معبدهاي
ص 257
عبادت حضرت احديّت است.
2 ـ بواسطه فضيلت و شرافتي كه در اثر آن كسي كه در آنجاها حلول كرده و در آن اماكن فرو رفته و آنجا را مقبره و مضجع خود قرار داده است، اين اماكن اختيار و انتخاب شده است؛ و پس از مدفون شدن و داخل شدن در زمين، آن محلّ در اثر شخص مدفون داراي ارزش شده است و علوّ مقام پيدا نموده است.
3 ـ و سرّ و علّت فضيلت نماز خواندن در مسجد آنست كه در آنجا قبر معصومي است كه به درجه شهادت رسيده است.
4 ـ و از قطرات خون پاك و پاكيزۀ او كه بدانجا ريخته است، خداوند آن محلّ را براي بندۀ متذكّر به ذكر خود آنجا را پاكيزه و محلّ عبادت خود قرار داده است.
باري، بطور كلّي شرافت امكنه و ازمنه بواسطه شرافت حالّ در آن زمانها و مكانهاست كه گفتهاند: شَرَفُ المَكانِ بِالْمَكينِ.
و آن ارواح طيّبه اولياء خدا و پيامبران و اوصياي آنان، آن محلّ را پاك و پاكيزه و منوّر ميكند و شايسته تحمّل اعمال عبادي مردم؛ و اين نورانيّت محلّ در اثر همان ادراك و شعور آن است. چون در عوالم معني علم نور است، و هر چه درجه ادراك زمان و مكان قويتر باشد نورانيّتش بيشتر است؛ چون مسجد الحرام و مسجد النّبيّ و مسجد قُبا و مسجد خَيف و مساجد اطراف قبور معصومين. و همچنين شرافت روز جمعه و شب آن و ايّام و ليالي ماه رمضان و ايّام معدودات و ايّام معلومات و عيد فطر و أضحی
ص 258
و عيد غدير و نيمه شعبان و أمثالها همه بواسطه شرافت آن افرادي است كه اين ايّام و ليالي بدانها منسوب است؛ و از شرف حالّ شرافت به زمان مُحلّ و به مكان مُحلّ سرايت نموده است.
بعضي از مساجد معلوم و مشهود است كه نوراني است و انسان در داخل آن احساس نشاط و سبكي و روحانيّت ميكند، و اين بواسطه خلوص نيّت سازندۀ مسجد و معمار و كارگران و نمازگزاران در آنست كه وجداناً فضاي معنوي مسجد را نوراني ميكند و سقف و و ديوار و زمين را زنده و با شعور ميگرداند، گر چه عامّه مردم از اين سرّ بيخبر باشند.
مرحوم آية الله جمال العارفين حاج شيخ جواد أنصاري همداني أسكنه اللهُ بُحبوحةَ جِنانِه ميفرمودند:
روزي وارد در مسجدي شدم، ديدم پيرمردي عامّي مشغول خواندن نماز است و دو صفّ از ملائكه در پشت سر او صفّ بسته و به او اقتدا نمودهاند، و اين پيرمرد خود أبداً از اين صفوف فرشتگان اطّلاعي نداشت. من دانستم كه اين پيرمرد براي نماز خود أذان و إقامه گفته است؛ چون در روايت داريم: كسي كه در نمازهاي واجب يوميّه خود، اذان و اقامه هر دو را بگويد دو صفّ از ملائكه، و اگر يكي از آنها را بگويد يك صفّ از ملائكه به او اقتدا ميكنند كه درازاي آن فيما بين مشرق و مغرب باشد.
اين از آثار قهريّه ملكوتيّه اذان و اقامه است، گر چه اذان گويان و اقامه گويان خود مطّلع نباشند. همچنين از آثار قهريّه خلوص نيّت
ص 259
و درجات قرب نمازگزاران و مناجات كنندگان پاكي محلّ و طهارت و نورانيّت مكان و زمان ميگردد؛ كوه طور به علّت تجلّي نور حقّ در موسی كليم منوّر شد و كوه ساعير و جبلِ فاران و بيت إيل و بِئر سَبع و بقيّه محلهاي نوراني و معبدهاي اولياء خدا بواسطه تجلّي نور حقّ در حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم و در حضرت عيسی و إسحق و يعقوب و سائر انبياي گرامي مطهّر و منوّر گرديده است.
پاورقي
[139] ـ «مثنوي» ملاّي رومي، جلد سوّم، طبع ميرخاني، ص 227
[140] ـ قسمتي از آيه 3 و آيه 4، از سوره 34: سبأ
[141] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 7، ص 325
[142] «بحار الانوار» طبع حروفي ج7ص325
[143] ـ «بحار الانوار» ج 7، ص 318
[144] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 7، ص 317 و 318
[145] ـ «وسآئل الشّيعه» طبع بهادري، ج 1، ص 304
[146] ـ اين دعا طويل است و قريب يك صفحه از صفحات كتاب «بحار الانوار» طبع كمپاني است، و معناي اين فقرات ذكر شده اينست.
«خداي من! چگونه ترا بخوانم در حالي كه معصيت تو را كردهام؟ و چگونه ترا نخوانم در حالي كه تو را شناختهام و محبت تو در دل من جاي گرفته است؟ من دستهاي پر از گناهان خود را بسوي تو گشودهام! و چشمان پر از اميد را بسوي تو دوختهام!
پروردگار من! تو مالك بخششها هستي، و من اسير لغزشها! و از اخلاق كريمانه بزرگانست كه با اسيران مدارا ميكنند؛ و من اسير جرم و جنايت خود هستم، و گروگان عمل. خداي من! چقدر تنگ است آن راهي كه تو راهبرش نباشي و چقدر ترسناك است آن طريقي كه تو در آن مونس نباشي!»
[147] ـ اين روايت را با ذكر آن دعاي مفصّل مرحوم مجلسي در «بحارالانوار» طبع كمپاني، ج 22، كتاب المزار، ص 105 و 106؛ و در ج 9 احوال أميرالمؤمنين عليه السّلام بدون ذكر آن دعاي مفصّل در ص 472 آورده است. و نيز محدّث قميّ در «منتهی الامال» بدون آن دعا از شيخ شهيد در ج اوّل در احوال اصحاب أميرالمؤمنين، طبع رحلي ـ علميّه اسلاميّه، ص 157 ذكر كرده است.
[148] ـ اين حديث در ص 194 از «اختيار معرفة الرّجال» معروف به «رجال كشّي» كه به مناسبت جشن هزارۀ تولّد شيخ طوسي دانشكدۀ الهيّات مشهد طبع شده است و در ص 128 از «أخبار معرفة الرّجال» كه همان رجال كشّي است و در بمبئي به طبع رسيده است آورده شده است؛ و آية الله علاّمه خوئي در كتاب «معجم رجال الحديث» ج 4، ص 22 از شيخ كشّي نقل كردهاند؛ و مرحوم علاّمه بحرالعلوم در سير و سلوكي كه منسوب به ايشانست در نسخه خطي ص 91 با مختصر اختلافي در لفظ آوردهاند.
[149] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 7، ص 339
[150] «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 7، ص 339 و نیز قسمت دوم را در همین کتاب ، ج 6، ص 5 آورده است
[151] ـ «بحار الانوار» كمپاني، ج 9، ص 617
[152] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 8، ص 298
[153] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 8، ص 298
[154] ـ «تهذيب الاحكام» طبع نجف، ج 5، ص 102؛ و اين دعا را در «من لايحضره الفقيه» نيز در ج 2، طبع نجف، ص 316 ذكر كرده است و نيز در «المحجّة البيضآء» ج 2، ص 169 و 170 آمده است.
[155] ـ «تهذيب» ج 5، ص 102
[156] ـ «مثنوي» طبع ميرخاني، ج 1، ص 1
[157] ـ «تهذيب الاحكام» ج 3، ص 258؛ و «سفينة البحار» ج 1، ص 601
[158] ـ در «مصباح الشّريعة» در باب چهل و سوّم كه دربارۀ مَشي است.
از جمله گويد: فَإنَّهُ قَدْ جآءَ في الْخَبَرِ أنَّ الْمَواضِعَ الَّتي يُذْكَرُ اللَهُ فيهَا وَ عَلَيْهَا تَشْهَدُ بِذَلِكَ عِنْدَاللَهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ تَسْتَغْفِرُ لَهُمْ إلَی أَنْ يُدْخِلَهُمُ اللَهُ الْجَنَّةَ.
«در روايت چنين وارد شده است كه مكانهائي كه در آنها و بر روي آنها ذكر خدا برده شده است، در روز قيامت شهادت ميدهند در پيشگاه خداوند، و پيوسته براي ذاكرين در آن مكانها طلب مغفرت ميكنند تا زماني كه خداوند آنها را در بهشت داخل كند.»