فرض كنيد در عالمِ وجود شما هستيد و بس، موجود ديگري نيست و معادي هم نيست؛ امّا شما هستيد، اينكه قابل انكار نيست؛ چون شما هستي و وجود خود را نميتوانيد انكار كنيد!
خودتان چه بوديد؟ خاك بوديد، بعد نطفه شديد؛ چون نطفه اصلش خون است، و خون جوهرۀ غذائيست كه انسان خورده است، و آن غذا، يا گوشت بوده يا حبوبات و سبزيجات و ميوهجات؛ پس اصل انسان از خاك است، چون مادّۀ اصليّۀ اين موادّ خاك است.
ص264
اين خاك در طيّ مدارج و معارجي، به صورت خون و سپس به صورت نطفه درآمد، و آن نطفه هم به مثابۀ علقه و خون بسته شده درآمد، و آن نيز كم كم به يك مادّهاي مانند گوشت جويده شده تبديل شد، و آن مبدّل به استخوان شد، و چه عجيب استخوان را ايجاد كرد؛ استخوان پا، استخوان دست، استخوان سينه، و هيچ اشتباه و خطائي در كار خدا صورت نگرفت كه فرضاً استخوان سينه را در پا بگذارد و يا بالعكس كند، و استخوانها را طوري نيافريد كه نوكش تيز باشد و گوشت را آزار دهد، يا سرش از گوشتها و ماهيچهها بيرون زند، مثل اينكه سر تمام استخوانها صيقلي شده و سوهان زده و تراشيده شده است.
و عجيب اينستكه لاي اين استخوانها دائماً روغن پاشي ميكند، براي آنكه در اثر اصطكاك سائيده نشوند. صنعتگراني كه با ماشين تراش يا صفحۀ تراش يا ماشين فرز و مشابه آنها كار ميكنند، براي آنكه چرخها و چرخ دندهها در اثر گردش و اصطكاك سائيده نشوند و خشك نشوند و بالنّتيجه ماشين صداي تقتق نكند و تدريجاً فرسوده و خراب نگردد، آنها را گريسكاري ميكنند، و پيوسته بايد چرخها را گريس زد كه خوب كار كنند.
انگشت انسان كه حركت دارد، بندهاي انگشت، بندهاي مُچ، بندهاي مرفق، بندهاي ستون فقرات، و بالاخره سر هر مفصلي كه دو استخوان در آنجا بايد با هم كار كنند؛ به مجرّد اينكه انسان آنها را حركت ميدهد فوراً به نحو خودكار و اتوماتيك روغن پاشي ميشود
ص265
و سر استخوانها را چرب و روغنكاري مينمايد. عجيب است كه همينكه انسان انگشت خود را كج ميكند، آن مادّۀ لزج و چسبنده و روغني شكل به همان نقطۀ لازم ترشّح ميشود، و به مجرّد بازداشتن انگشت و سائر مفاصل را از حركت، عمل روغنكاري و گريسكاري متوقّف ميگردد.
آيا اين عمل را ما انجام ميدهيم؟ غلط كردهايم، واقعاً غلط كردهايم.
ما اگر بخواهيم با يك ماشين كار كنيم، بعضاً ممكن است قوطي گريس گم شود و ما يك ساعت اينطرف و آنطرف بگرديم و چه بسا پيدا نكنيم! كجا ميتوانيم؟ آن هم بيشتر يا تمامي مفاصل استخوانها را در آن واحد روغن كاري كنيم.
گويند: بدن انسان مجموعاً بيش از دويست استخوان دارد؛ اين استخوانها همه بر جاي خود بوده و در موقع لزوم و حركت روغنكاري ميشوند.
چرا اين استخوانها بدون كم و كاست، در هر بدن، هر كدام به جاي خود نشست؟ استخوان مغز و جمجمه به جاي خود، استخوان صورت به جاي خود، استخوانهاي گردن و ستون فقرات به جاي خود؛ در تمام اين دستگاه استخوان بندي، يك اشتباه در ميان تمام انسانها در يك انسان رخ نداد. [223]
ص266
با چه سرعت و شتاب محيّر العقولي استخوانها درست ميشوند. ميگويند: بچّه نه ماه در شكم مادر است، براي انسان اين مقدار است وليكن تخم مرغ تمام اين تحوّلات و تبدّلات وجودي را در بيست و اَندي روز طيّ ميكند.
نُه ماه در شكم مادر نيز بسيار كوتاه، و حركت جنين بسيار سريع است.
اين خاك تا بخواهد تبديل به انسان شود ميليونها سال زمان لازم دارد. اگر اين خاك با سرعت دروني و حركت جوهري خود بخواهد بسوي نطفه شدن در حركت افتد و بعد بسوي علقه و بعد بسوي مضغه و بالاخره انساني شود، ميليونها سال وقت لازم است؛ و ما فعلاً نميتوانيم شرحش را از روي علوم طبيعي توضيح دهيم.
ولي شما ميبينيد اين نطفه در شكم مادر اين مراحل بعيده را در نُه ماه ميپيمايد و يك بچّۀ كاكل زري متولّد ميشود؛ و ما فقط
ص267
ميگوئيم: بَه بَه! خداوند به فلان كس طفلي عنايت فرموده است.
نميدانيم چه اسراري و رموزي، چه عجائب و غرائبي، چه نكات و دقائقي، در اين طفل، دست با قدرت و پر بركت حضرت أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ به وديعت نهاده است.
لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الارْحَامِ مَا نَشَآءُ إِلَي'ٓ أَجَلٍ مُسَمًّي.
تمام اين مطالب براي معرفت و علم انسانست كه به خدا نزديك شود، و با تفكّر و تأمّل و تدبّر راه خلوص و تقرّب را بپيمايد.
در رَحِم مادر، جنين در جاي مستقرّ خود قرار دارد؛ مادر ميخوابد، بيدار ميشود، غذا ميخورد، حركت ميكند، حمّام ميرود، در تاريكي و روشنائي ميرود، در آب، در خشكي، به مركب سوار ميشود، به كشتي و هواپيما مينشيند؛ امّا در هر حال، اين رحم مادر همچون گاهوارهاي هموار، طفل را در آغوش پر مهر و محبّت خوابانيده و گهگاهي تكان هم ميدهد، و در عين حال چنان متمكّن و مستقرّ است كه ابداً تزلزل و خللي در آن پديدار نميشود.
ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً.
و ما شما را به صورت طفل از رحم مادر خارج ميكنيم. موهاي سرش درآمده، انگشتان و ناخنهاي آنها هم در آمده، و بَنانِ انگشتها يعني زوارۀ دورۀ ناخن هم كشيده شده، مژهها هم روئيده شده، چشمهايش مانند دو چراغ ميدرخشد؛ گريه ميكند و گرسنگي خود را اعلام ميدارد، لبها به مكيدن دنبال پستان شير ميگردد.
و همينطور اين طفل را در سير كمال خود پيوسته به جلو ميرانيم
ص268
و به فعليّتهاي مراتب استعداد سوق ميدهيم.
ثُمَّ لِتَبْلُغُوٓا أَشُدَّكُمْ.
شما را به مقام إحكام و استحكام خود رسانيديم؛ و به درجۀ شدّت و قوّت و بلوغ جواني و نبوغ عقلي و احساسات، و پيدايش و كمال قواي مفكّره و سائر قواي باطنه، و قدرت و عظمت پيكرۀ جسماني از قواي ظاهره در آورديم. و خلاصه شما به مراحل فعليّت استعدادهاي خود رسيديد.
وَ مِنكُم مَن يُتَوَفَّي' وَ مِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي'ٓ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْـًا.
و بعضي از افراد شما كساني هستند كه قبل از پيري ميميرند؛ و بعضي ديگر كساني كه به پستترين عيش و زندگي بازگشت ميكنند؛ همۀ قوا را از دست ميدهند، و چنان پيري و فرتوتي آنانرا فراميگيرد كه هيچ چيز از بهجت و نشاط باقي نميماند. و بعد از اين همه مراحلِ علم و دانش، چنان نسيان بر او غلبه ميكند كه گوئي اصلاً چيزي را نميدانسته است.
مانند طفل شيرخوار كه او را در قِماط و قُنداقه ميپيچند و او را از قذارات نظيف ميكنند، اين پير فرتوت و در هم شكسته را بايد پيوسته نظيف نمود. آن عظمت و قدرت، و آن جنبش و حركت، و آن احساس و رأفت، و آن عقل و كياست، و آن علم و بصيرت، چنان طومار خود را در هم ميپيچند و خداحافظي ابدي نموده و ميروند كه ابداً اثري از جاي پاي آنان باقي نميماند.
ص269
هوش و درايت را يكسره به خاك نسيان مدفون ساخته، دست راست را از دست چپ نميشناسد، و روز جمعه را از روز شنبه تشخيص نميدهد.
چند سال قبل خود را أعلم العلماء ميناميد و به لقبهاي متفاوته كه منحصر به شخص خاصّ در بسيط زمين بود، خود را ملقّب مينمود، و كتب فلسفي و استدلالي و فقهي در سينهاش بود؛ و اينك حالش به جائي رسيده كه چون جائي برود، محلّ بازگشت خود را به منزلش فراموش ميكند و حَيارَي و گيج ميگردد، و يا انگشت خود را در عسل فرو ميبرد و هنگام به دهان گذاردن سهواً انگشت خالي را به دهان ميگذارد و ميليسد.
وَ تَرَي الارْضَ هَامِدَةً. اي مردم! شما ميبينيد كه زمين هامد و بيجنبش، چنان خشك و بيطراوت افتاده كه گوئي اثري از حيات در آن نيست. در فصل زمستان به صورت مردهاي بياثر درآمده است؛ كندههاي درخت كه اثري از ساق و برگ و گل و ميوه بر روي آن نيست! چه كسي احتمال حيات نوين را در آن ميدهد؟
فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنـبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجِ بَهِيجٍ.
پس زماني كه از آسمان، آب را بر روي آن فرود آورديم؛ تكاني ميخورد، حياتي ميگيرد، رشد و نموّي پيدا ميكند، در اهتزار در ميآيد، و از تمام اقسام جفتهاي پر بهجت در روي خود ميروياند و حاصل ميدهد؛ از اقسام گياهان و درختان يك زوج نر و ماده از انسان
ص270
و سائر حيوانات نر و ماده؛ همه داراي بهجت و قوّت و نشاط، درختان همه سرسبز، همه داراي حركت.
نه همين حركت ظاهر، بلكه همه در داخل خود و در جوهر و كينونت خود داراي حركت هستند؛ در كمّ و در كيف و در أيْن و در مَتي و در سائر أعراض در حركتند؛ و در جوهره و ذات خود نيز با تغيّرات و تبدّلات سريع در حركتند.
اگر يك دانۀ برگ درخت را در زير ذرّهبينهاي قوي قرار دهيم، ميبينيم داخل اين برگ چه خُلَل و فُرَج كه موجود است؛ مانند رودخانههائي كه ماهيان در آن شناورند، از دُم اين برگ نهرهائي به سر اين برگ ساخته شده و موادّ غذائي پيوسته چون شناوراني در داخل اين نهرها در حركتند؛ و اين دانۀ برگ پيوسته متحرّك است. [224]
ما به اين برگها با نظر سطحي مينگريم. فقط براي خوردن توت و انگور و أمثالهما برگها را روي هم در ظرف ميچينيم و بر روي آن مثلاً توت و انگور ميريزيم؛ ولي نميدانيم كه در اين برگها چه خبر است! تمام اين درختها در ذات خود، در ريشه و در تنه و ساق و شاخ و برگ متحرّك است؛ تمام سلّولهايش در حركت است؛ داراي قوّۀ
ص271
غاذيه و ناميه و هاضمه و دافعه است. دشمن و دوست را ميشناسد. و به قدر وُسع وجودي خود در صدد جلب منافع و دفع مضارّ از خود است. هر برگ درختي خواصّ اوّليّۀ خود را از دست نميدهد، و پيوسته حافظ آنست؛ و با خواصّ سائر برگهائي كه در يك باغستان به دور هم كاشته شدهاند خَلط و مَزج نميشود و موجوديّت خود را حفظ ميكند.
اين كارها را كه كرده است؟ از زمين مردۀ جامد، صامت و هامد، چه كسي اين حيات را آفريده است؟ اين صحنۀ پر شگفت بوستان و گلستان را چه نقّاشي كشيده است؟ از اين زمين مرده چه كسي انسان و حيوان را پديدار كرده است؟ كه طاووس زيبا درست كرده؟ كه زاغ و كلاغ سياه پديد آورده؟ كه گنجشك و عقاب نمودار ساخته؟ كه پشّه و فيل بوجود آورده؟ و كه شاخۀ گل و درخت سپيدار و چنار بر قرار داشته است؟
بله! ذَ'لِكَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُو يُحْيِ الْمَوْتَي' وَ أَنَّهُو عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
بدانيد! و هرگز با قرار دادن پردۀ غفلت بر روي فهم و درايت خود، انسانيّت خود را ساقط ننمائيد! كه اينها را خدا كرده است! اينها همه اتّكاء به خدا دارند. اينها همه به ذات او سبحانه و تعالي قائمند.
اين مثالها كه آورديم و اين نمونهها و نشانهها كه بازگو كرديم براي آنست كه بدانيد: هُوَ الْحَقُّ. و به همين طريق و كيفيّت با آساني
ص272
هر چه تمامتر مردگان را حيات ميبخشد و زنده ميكند؛ و او ـ جلّ و عزّ ـ بر هر كاري تواناست.
آخر از خاك و گِل، گُل آفريدن يعني چه؟ و از خاك و رَمْل و گِل، بلبل آفريدن يعني چه؟ و در اين بلبل اين نغمههاي دلكش را تعبيه نمودن يعني چه؟ شور و احساسات گذاردن يعني چه؟ عشق و جذبه و مناجات نهادن يعني چه؟
اين همه نقشِ عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
در فصل زمستان سرماي تند زمين را تهديد ميكند؛ برف زمين را افسرده نموده، بادهاي سوزنده و سرد از هر طرف ميوزد. (گر چه خود اينها نيز از آيات بزرگ خداست و در متن واقع با آن گل و بلبل تفاوتي ندارد.) در فصل بهار گلستان سرسبز ميشود، گلها روئيده ميگردد، بوهاي عطر و نسيمهاي دلانگيز عطر رياحين و گلها از هرطرف ميوزد، بلبلان و قناريان و طوطيان چه ميكنند!
اينها را كه ميكند؟
ذَ'لِكَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ و يُحْيِ الْمَوْتَي'.
خداوند پيوسته دارد مرده زنده ميكند؛ اينها دائماً خلع و لبس است؛ اينها پيوسته مرگ و حيات است؛ پديد آوردن برف و باران و سرما و سوز، و پديد آوردن گل و بلبل و باغ و راغ، همه و همه زنده كردن مردگان است. زنده شدن انسان نيز از ميان قبرها جز اين چيزي نيست؛ بلكه يك جزئي از جزئيّات اين ناموس كلّي و اين قدرت
ص273
غيرمتناهي است.
وَ أَنَّهُو عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
آيا شما در زندگي و حيات خود شكّ داريد؟ مگر اينها زندگي نيست؟ مگر اينها مرده نبودند و خدا حيات بخشيد؟ مگر انساني كه نطفه بود و يا خاك بود، مرده نبود؟ بيحسّ و بيحركت نبود؟
اصولاً به آن نطفه، انسان نگوئيد! چيزي نبود؛ عدم بود، عدم محض بود. خداوند او را از كَتم عدم به وجود آورد. اين بلبلها و قناريها و اين حيوانات كه داراي شعور و احساس هستند كه نبودند؛ اينها مرده بودند، عدم بودند؛ اين برگها، اين ساقهها، اين درختها، اين آبها، اين ميوهها، اين نسيمها كه همه مرده بودند، زمين كه مرده بود، يخ زده و فسرده بود.
چه كسي در اين زمين دميد؟ كدام قدرت و علم و تدبير و حكمتي اينچنين صحنه آرائي نمود كه تمام اين زمين و محتوياتش زنده شدند، حيات گرفتند، به جنب و جوش افتادند، هزاران هزار زندگي در يك وَجب از زمين پديد آمد، هزاران موجود ذي حيات، همه روي نظام صحيح بَدء و عَود و برنامه معيّن و مشخّص موت و حيات و سير و مسير روشن و معلومِ حركت از قابليّت بسوي فعليّت و از استعداد به كمال، در حركت افتادند و بدون تفاوت و اختلاف هر پشّه و مگسي نيز با كمال إتقان و جِدّ بسوي كمال خود در حركت آمد.
يار بيپرده از در و ديوار در تجلّي است يا اُولي الابصار
ص274
شمع جوئيّ و آفتابْ بلند روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلْمات خود رَهي بيني همه عالم مشارق الانوار
كور وَش قائد و عصا طلبي بهر اين راه روشن و هموار
چشم بگشا به گلْسِتان و ببين جلوۀ آب صاف در گُل و خار
ز آب بيرنگ صدهزاران رنگ لاله و گل نگر در آن گلزار
پا به راهِ طلب نِه از ره عشق بهر اين راه توشهاي بردار
شود آسان ز عشق كاري چند كه بود نزد عقل بس دشوار
يار گو بالغُدوّ و الآصال يار جو بالعشيّ و الإبكار
صد رهت لَنْ تَراني ار گويد باز ميدار ديده بر ديدار
تا به جائي رسي كه مينرسد پاي أوهام و پايۀ أفكار
بار يابي به محفلي كآنجا جبرئيل امين ندارد بار
اين ره آن زادِ راه و آن منزل مرد راهي اگر بيا و بيار
ور نِهاي مرد راه چون دگران يار ميگوي و پشت سر ميخار
هاتف ارباب معرفت كه گهي مست خوانندشان و گه هشيار
از مي و بزم و ساقي و مطرب وز مُغ و دير و شاهد و زُنّار
قصد ايشان نهفته اسراريست كه به ايما كنند گاه اظهار
پي بري گر به رازشان داني كه همينست سرّ آن اسرار
كه يكي هست و هيچ نيست جز او
وَحْدَهُ لا إلَهَ إلاّ هو[225]
ص275
آري اينجاست كه بدون اختيار اين ندا از حلقوم هر بندۀ موحّدي بلند ميشود: ذَ'لِكَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ.
حصر حقّانيّت در ذات مقدّس الله تعالَي شأنُه دليل بر حصر تمام صفات و أسماء در اوست.
انسان تصوّر ميكند فقط او داراي هدف و مسير است؛ كَلاّ، اينچنين نيست.
توحيد گويِ او نه بني آدمند و بس هر بلبلي كه زمزمه بر شاخسار كرد
هر مگسي هدف دارد؛ هر پشّهاي هدف دارد؛ همين پشّهها كه روي گل مينشينند هدف دارند، مقصد دارند، آرزو دارند، تناكح و تناسل دارند، زن و فرزند دارند، عشق و مناجات دارند، مسير دارند، مرگ و حيات دارند، عبادت و معبود دارند.
وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِي الارْضِ وَ لَا طَـٰٓئرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَـٰبِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَي' رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ. [226]
«و هيچ جنبندهاي در روي زمين و هيچ پرندهاي كه به دو بال خود به پرواز در ميآيد نيست مگر آنكه هر يك از آنها امّتهائي مانند شما هستند؛ ما در كتاب آفرينش از هيچ چيز كوتاهي ننموديم؛ و سپس بسوي پروردگارشان محشور ميگردند.»
تمام اين موجودات داراي اثر و خاصّيّت، و بر اساس مصلحت و حكمت است.
ص276
انگور ياقوتي را ديدهايد دانههايش چه اندازه به هم پيوسته است؟! حيوان كوچكي است كه روي اين دانهها حركت ميكند و بعضي از اوقات داخل خوشه ميرود؛ ما به اين حيوان پينهدوز ميگوئيم.
حيواني است ريز، بالهاي قرمز رنگي دارد و روي آن رنگ، خالهاي سياه است. البتّه اين اختصاص به انگور ياقوتي ندارد، روي غالب سبزيجات و اسفناج و انگورهاي ديگر نيز هست ولي بخصوص در انگور ياقوتي بيشتر است و دوست دارد لاي دانههاي آن برود.
اين حيوان سمّي است، و ميگويند خوردن آن خطرناك است؛ و اگر انسان دو عدد از آنرا بخورد ميميرد.
حقير در سنّ طفوليّت با مرحوم پدر شبي در يك مجمع علمي كه ميهمان بودند رفتيم، در آنجا در ضمن مذاكرات، سخن از اين موضوع به عمل آمد كه در كتب علمي نوشته شده است كه پينهدوز سمّي است و دو عدد از آن كافيست كه انسان را به هلاكت برساند؛ و مخصوصاً گفته شد كه در وقت خوردن انگور ياقوتي بايد انسان ابتداءً آنرا حبّه حبّه نموده و سپس بخورد كه پينهدوز مختفي در لابلاي آن با انگورها خورده نشود.
اين معني در ذهن ما بود كه خداوندا! چرا يك موجود سمّي را خلق فرمودي؟! و در چنين جاي حسّاس مسكن دادي؟ تا بالنّتيجه موجب مرگ انسان شود، و يا روي سبزيجات و اسفناجها گم شود و
ص277
ايجاب خطر كند.
تا بالاخره بعد از كاوش در سنّ جواني معلوم شد كه اين حيوان جنساً سمّي نيست. خداوند آنرا براي دفع سموم از گياهان آفريده است، و براي ميكرب زدائي خلق كرده است كه دائماً روي دانههاي انگور و بر ساقههاي سبزيجات حركت ميكند و از بالا به پائين و از پائين به بالا ميرود و هر گونه از حيوانات ريز ذرّهبيني كه روي آنها باشد ميخورد، و بالنّتيجه بدن خودش مجتمع سمومات ميگردد، و انگور و سبزي را براي ما ميكربزدائي و استرليزه ميكند.
ما شب را با كمال استراحت ميخوابيم؛ اين حيوان بيدار است، روي ساقههاي شنبليله و اسفناج و ساقۀ تره و جعفري پاس ميدهد و سمومات را ميخورد، و گياه را پاكيزه و تعقيم شده تحويل ما ميدهد.
فَتَبَارَكَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـٰلِقِينَ. [227]
حقير در بعضي از مزارع ديدهام كه زارعان اين حيوان را نميكشند و ميگويند براي دفع آفات مفيد است.
پس اين حيوان وظيفۀ خود را انجام ميدهد. و در هر گياهي كه سموم بيشتر است اين حيوان بيشتر است.
ما و شما در شب خوابيدهايم، و فردا صبح كه به دكّان سبزيفروشي براي خريد سبزي آش و سبزي خوردن ميرويم، و انگور ياقوتي ميخريم؛ در شب گذشته پينهدوزها، اين سبزيها و انگورها را از وجود ميكربها پاكسازي نمودهاند.
ص278
وَ أَنَّ السَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَ أَنَّ اللَهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ.
«و به تحقيق كه ساعتِ قيام قيامت خواهد رسيد، و در آن هيچ شكّ و ترديد نيست؛ و حقّاً كه خداوند مردگان در ميان قبرها را برميانگيزاند.»
هر كس شب كه خواب برود و صبح بيدار شود، مرگ و حياتي را بدست آورده است. در اين مسأله كه شكّي نيست؛ مردن و زنده شدن، از خواب و بيداري شگفتآورتر نيست.
ما در شبانه روز با ميليونها عجائب و غرائب كه حقّاً هر كدام در حدّ اعجاز هستند مواجه هستيم، و همين گفتار ما و استماع و ادراك شما يكايك معجزه است.
نزول مطالب و معاني از صُقع نفْس و عالَمِ ذهن به عالم لفظ معجزه است؛ و صعود الفاظ بواسطۀ استماع به عالم معني در ذهن و بالاخره به ناحيۀ نفس معجزه است. و در هر آنِ واحد چندين هزار هزار از اين معجزات صورت ميگيرد، و ما اصلاً به حساب معجزه در نميآوريم.
خون كه در بدن ما جريان دارد و وظيفۀ خود را در تبديل و تحليل ما يَتحلّل نسبت به ذرّات هر نقطه متناسب با خود انجام ميدهد، معجزه است. حركت دائميّۀ قلب، بدون يك لحظه فتور و تعطيل معجزه است.عمل كليه و اين دستگاه پيچيده و آزمايشگاه سيّار معجزه است. عمل مغز معجزه است. هر سلّولي كه به عمل خود مشغول است به فرمان الهي، در عدم تغيير و كيفيّت خود كه
ص279
خود داستان عجيبي دارد معجزه است.
اين هوا، اين فضا، اين آب، اين گياه، اين درخت، اين حيوان، اين انسان؛ همه معجزه است. غاية الامر چون اين جريانات و حوادث را هر روز ديدهايم، به نظر عادي مينگريم؛ مشابهات براي ما از شگفتي بيرون آمده است.
امّا اگر چيزي خلاف عادت باشد و مشابه نداشته باشد، آنرا معجزه ميدانيم و در آنصورت إذعان و اعتراف به قدرت خدا مينمائيم.
اين ناشي از عدم انس به امور غير واقعه و نوادر از وقايع و حوادث است، نه از جهت تعلّق قدرت خدا به امور غير عاديّه؛ قدرت خدا نسبت به امور عادي و غير عادي تفاوت ندارد.
اگر تخمي را در زمين بكاريم و آب دهيم، و آفتاب بر آن بتابد، و آن دانه شكافته شود و طرف پائينش ريشه گردد و طرف بالايش ساقه و برگ شود، أصلاً اعتنائي نميكنيم و اين را امر عادي ميدانيم؛ و جزء مقدورات به قدرت خداوند عزّوجلّ بشمار نميآوريم. و هيچ نمينشينيم پاي اين گل و گياه، ساعتي تدبّر و تفكّر و تماشا كنيم، و اين معجزات را مو به مو تماشا نموده و جَلَوات ذات حقّ را در آنها به نصب العين ببينيم؛ لذا با ديدۀ سطحي و عبوري ميگذريم.
از پاي مزرعۀ گندم عبور ميكنيم هر دانۀ از آنها معجزه است؛ ولي براي ما بدون تفاوت است، درس و كلاس نيست.
امّا اگر يك وقت فرضاً دانهاي را كه زير زمين ميكاريم به عكس
ص280
گردد: ساقهاش و گُلش و ميوهاش در زمين فرو رود، و ريشهاش از زمين بالا آيد، يك مرتبه فرياد بر ميداريم كه معجزه شده است، خلاف عادت شده است.
در رسانههاي گروهي اين مطلب را منتشر ميكنيم. و از اطراف و اكناف جهان خبرنگاران و عكسبرداران هجوم ميآورند؛ چه خبر است؟ ريشه به بالا و ساقه به پائين رفته است.
چه خبر است؟ يك انسان متولّد شده است كه دو سر و چهار دست دارد.
آيا اين انسان عجيبتر از انسانهاي عادي است؟ ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً. همين بچّۀ كاكل زري كه از رَحِم مادرش متولّد شده است حاوي چه عجائب و غرائبي است؟
يك دانۀ سيبي كه از مشهدي حسن ميوه فروش ميخري و ميخوري، ببين مشحون از چه عجائبي است؟
شب و روز ما عجائب است، و گرداگرد ما را معجزات و عجائب فرا گرفته است؛ هر لحظه با هزاران اُعجوبه روبرو هستيم، و با هزاران مظهر علم و قدرت خداوند متعال برخورد داريم و هيچيك را به حساب نميآوريم؛ و همينكه در گوشه و زاويهاي خلاف عادت بيابيم جمع ميشويم و از قدرت خدا دم ميزنيم.
اين راجع به كوتاهي و قصور فكر انسان است، و گرنه اگر واقعاً كسي بخواهد دنبال قدرت خدا برود و قدرت او را بالعيان ببيند، تمام عالم و هر يك از پديدهها و موجودات عالم، قدرت خداست.
ص281
تمام عالم قدرت است؛ تمام عالم علم است؛ تمام عالم حكمت است.
كجا برويم كه خارج از علم و قدرت و حكمت او باشد و بخواهيم او را در آنجا گير بياوريم؟
كجا علم نيست؟ كجا قدرت نيست؟ كجا حيات نيست كه برويم آنجا و خدا را پيدا كنيم؟!
اينها را در امور روزمرّه ميبينيم و تعجّب نميكنيم؛ آنوقت ميگوئيم: چطور ميشود كه خدا مرده را زنده كند؟ اينجا پاي انسان لنگ ميشود، و هزاران اشكال به قدرت خدا ميگيرد. مادّيّون كتابها مينويسند؛ دهريّون انكارها ميكنند؛ و سر و صدا و بوق و كَرنا راه مياندازند كه چگونه خدا مردۀ در زير زمين رفتۀ متلاشي شده و استخوانهاي پوسيده و خاكستر شده را زنده ميكند؟
اشكالاتي كه امروزه مادّيّون ميكنند چيز تازهاي نيست؛ همين استبعاد است كه از چندين هزار سال قبل آلت دست مادّيّين بوده است.
وَ قَالُوا أَءِذَا ضَلَلْنَا فِي الارْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدِ بَلْ هُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ كَـٰفِرُونَ. [228]
و ميگويند: آيا در آن وقتي كه ما در أعماق زمين گم بشويم، آيا ما در آفرينش تازهاي قرار خواهيم گرفت؟ چون خاك بدن را ميخورد و مشابه خود ميكند، پس با اين حال كه ما در زير زمين خاك
ص282
ميشويم، و خاك هم كه از خاك تمايزي ندارد؛ آيا ما خلقت نويني پيدا ميكنيم؟
قُلْ يَتَوَفیّـٰـكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي' رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.[229]
اي پيغمبر! جواب آنانرا چنين بده كه فرشتۀ مرگي كه بر شما گماشته شده است، به تمام معني الكلمه شما را ميگيرد، و پس از آن بسوي پروردگارتان بازگشت مينمائيد!
بدنتان رفت در زير زمين و متلاشي شد، حقيقت شما كه متلاشي نميشود. شما جرياناتي داشتيد: خاك بوديد، نطفه شديد، پس از آن علقه و بعداً مضغه و سپس استخوان، و بعد از إنشاء خلق آخر و به قوّۀ ناطقه و روح انسانيّت در آمدن، به صورت طفلي خارج شديد! و به مقام قدرت و شدّت رسيديد و حدّ نصاب را حائز شديد، و اينك از دنيا انتقال پيدا كرديد به برزخ. بدن شما در زير زمين رفت؛ هستي شما و موجوديّت شما كه زير زمين نرفت و نميرود. ملكالموت آن را كه واقعيّت شماست ميگيرد و ميبرد. در برزخ شما را نگاه ميدارند، و چون قيامت بر پا ميشود، بين روح و بدن جمع ميكنند و شما با همين بدن جسماني در قيامت حاضر خواهيد شد.
عود دادن روح را به بدن، براي خداوند از آب خوردن ما آسانتر
ص283
است. و نبايد در مقابل قدرت و عظمت نامحدود و غير متناهي ذات اقدس او، اين را غير قابل قبول شمرد! و با مجرّد استبعاد محال و ممتنع دانست.
إن شاء الله بيان خواهيم كرد كه چگونه زنده شدن مردگان از آب خوردن آسانتر است؛ و همين انسان مرده زنده ميشود؛ ثُمَّ إِلَي' رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ 'جِعُونَ. [230]
«ما مِلك طِلق خدا هستيم؛ و تحقيقاً ما بسوي او بازگشت كنندگانيم.»
از جمادي مُردم و نامي شدم وز نَما مردم به حيوان سر زدم
مردم از حيواني و آدم شدم پس چه ترسم كي ز مردن كم شدم
حملۀ ديگر بميرم از بشر تا برآرم از ملايك بال و پر
وز مَلَك هم بايدم جَستن ز جو كُلُّ شَيْءٍ هالِك إلاّ وَجْهَهُ
بار ديگر از مَلَك قربان شوم آنچه اندر وَهْم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم كِانّا إلَيه راجِعون [231]
بشر تا به موطن اصلي خود نرسد آرام نميگيرد. موطن انسان حَرم خداست؛ آنجا جاي آرامش دل است. براي كسب و كار و تحصيل زادِ معرفت به دنيا آمده، و سپس بايد برگردد؛ و بايد با سرمايه و بهره مراجعت كند.
ص284
دلا تا كي در اين كاخ مجازي كني مانند طفلان خاك بازي
توئي آن دستپرور مرغ گستاخ كه بودت آشيان بيرون از اين كاخ
چرا زان آشيان بيگانه گشتي چو دونان جغد اين ويرانه گشتي
بيفشان بال و پر زآميزش خاك بپر تا كُنگر ايوان افلاك
خُلِقْتُمْ لِلْبَقَآءِ لَا لِلْفَنَآءِ. [232] «براي ابديّت و باقي بودن آفريده شدهايد، نه براي زوال و نابودي!»
انسان اصولاً نيستي ندارد، و عدم محض به او راه ندارد. مردن و زنده شدن، خَلع و لَبس است. حركت به برزخ و از برزخ به قيامت، سير كمالي و صعود انسان به پيشگاه خداوند متعال و قابليّت حضور در محضر علم و قدرت و حيات غير متناهي است؛ پس مرگ كمال انسان است، نه فتور و ضعف و نقصان.
چقدر عالي قضيّۀ مرگ را حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام توصيف فرموده است:
لَئِنْ كَانَتِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً فَدَارُ ثَوَابِ اللَهِ أَعْلَي وَ أَنْبَلُ (1)
وَ إنْ كَانَتِ الابْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ فَقَتْلُ امْرِيٍ بِالسَّيْفِ فِي اللَهِ أَفْضَلُ (2)
ص285
وَ إنْ كَانَتِ الارْزَاقُ شَيْئًا [233] مُقَدَّرًا فَقِلَّةُ سَعْيِ الْمَرْءِ فِي الرِّزْقِ أَجْمَلُ (3)
وَ إنْ كَانَتِ الامْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ (4) [234]
1 ـ سوگند بخدا كه اگر هر آينه چنين است كه دنيا زيبا و نفيس به شمار ميآيد، پس خانۀ ثواب خدا بلند مرتبهتر و پرفيضتر ميباشد.
2 ـ و اگر بدنهاي افراد بشر براي مرگ آفريده شده است، پس كشته شدن با شمشير در راه خدا افضل است.
3 ـ و اگر براي روزيهاي مردم چيز معيّني مقدَّر شده است، پس كوشش كمتر نمودن براي جلب روزي جميلتر است.
4 ـ و اگر بالاخره جمعآوري اموال براي گذاردن ورفتن است، پس چرا انسان در انفاقِ چيزي را كه بايد بگذارد بخل بورزد.
ص287
ص289
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ ��ُلْ بَلَي' وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَـٰلِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ لَا فِي الارْضِ وَ لَآ أَصْغَرُ مِن ذَ'لِكَ وَ لَآ أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَـٰبٍ مُبِينٍ * لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ أُولَـٰٓئكَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ* وَ الَّذِينَ سَعَوْ فِيٓ ءَايَـٰتِنَا مُعَـٰجِزِينَ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِجْزٍ أَلِيمٌ . (آيات سوّم تا پنجم، از سورۀ سبأ: سي و چهارمين سوره از قرآن كريم)
استدلالي كه مادّيّون و دهريّون بر عدم معاد ميكنند متّكي بر يك مسألۀ علمي نيست، و همانطور كه ذكر شد از مجرّد استبعاد تجاوز نميكند.
ص290
گفتار آنان كه: چگونه ميشود پروردگار مردگان را زنده كند، و بعد از عدم، لباس وجود بپوشاند، اين امر، امر بديعي است و موافق عقول نيست؛ و شبهاتي كه در اين باره مينمايند؛ مبتني بر مقدّمات علميّه و براهين منطقيّه نيست.
در علم منطق و ميزان، اين مسأله روشن و مبرهن است كه براي مسائل يقيني علوم بايد مقدّمات استنتاج آنها نيز يقيني باشند. يعني براي آنكه انسان بتواند نتيجۀ يقيني از مقدّمات استدلال بگيرد، بايد تمام مقدّمات وارد در آن يقيني باشد، در اينصورت آن استدلال را قياس و برهان گويند، و نتيجۀ حاصله را به عنوان اصل مسلّم در علوم مورد استفاده و استدلال و استشهاد قرار ميدهند و سائر مسائل علمي را بر آن مبتني مينمايند.
امّا اگر مقدّمات يك مسأله و يا يكي از آنها يقيني نباشد، بلكه بر اساس خَرص و تخمين از ظنّيّات و شكّيّات و وَهميّات بنا نهاده شود، آن نتيجه، نتيجۀ برهان نخواهد بود.
مقدّماتي را كه طبيعيّون براي اثبات عدم معاد اقامه ميكنند، از نوع مقدّمات تخيّليّه و شعريّه تجاوز نميكند، و بنابراين، مسأله برهاني نبوده بلكه مسألۀ شعري و يا خطابي است؛ و اين مسأله در علوم فاقد ارزش و اعتبار است.
قياس برهاني بايد از يكي از شش مقدّمات يقينيّه كه اوّليّات، مشاهدات، فطريّات، تجربيّات، متواترات و حدسيّات باشد تشكيل شود، وگرنه نتيجه تابع أخسِّ مقدّمَتين بوده و بالمآل وَهمي و يا ظنّي
ص291
است و در كتب علميّه جا و موضع براي خود پيدا نميكند.
در قرآن مجيد انكار منكرين معاد به عنوان مسألۀ ظنّي بيان شده است:
وَ قَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَآ إِلَّا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَ'لِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ. [235]
«و چنين گفتند كه قضيّه و واقعهاي نيست مگر اين زندگاني و حيات دنيوي كه ما زندگي ميكنيم و ميميريم، و ما را نميميراند مگر دهر و طبيعت. و براي آنان پشتوانۀ اين گفتارشان، علم و دانائي نيست بلكه مجرّد ظنّ و گمان است.»
در بسياري از آيات قرآن كريم پيروي انسان را فقط منوط به علم و يقين ميداند، و از تبعيّت و پيروي امور مشكوكه و مظنونه جدّاً نهي ميفرمايد:
وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَـٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْـُولاً.[236]
«و پيروي مكن از چيزي كه براي تو نسبت به آن علم و يقين نيست! چون در روز قيامت، گوش و چشم و قلب، تمام اينها از آن پيروي ظنّي بازخواست ميشوند، و مورد محاكمه و مؤاخذه قرار ميگيرند.»
وَ إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الارْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَهِ إِن
ص292
يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ. [237]
«و اگر از اكثريّت مردم روي زمين اطاعت كني، تو را از پيمودن راه خدا باز ميدارند و گمراه ميكنند! آنها پيروي نميكنند مگر از گمانهاي خود، و أفكار خود را پايهگذاري نمينمايند مگر بر خَرص و تخمين.
وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لَآ أَبْصَـٰرُكُمْ وَلَا جُلُودُكُمْ وَلَـٰكِن ظَنَنتُمْ أَنَّ اللَهَ لَا يَعْلَمُ كَثِيرًا مِمَّا تَعْمَلُونَ * وَذَ'لِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنتُم بِرَبِّكُمْ أَرْدَیٰكُمْ فَأَصْبَحْتُم مِنَ الْخَاسِرِينَ. [238]
چون گوشها و چشمها و پوستهاي مردم جهنّم، گواهي بر أعمال آنها ميدهند، و مردم جهنّم بر اين گواهي به پوستهاي بدن خود كه شهادت دادهاند اعتراض مينمايند؛ پوستهاي بدن در ضمن آنكه ميگويند: خداوند ما را به سخن در آورده است، آن خدائي كه هر چيز را به سخن در ميآورد، خطاب به آنها نموده ميگويند:
«شما در دنيا چنين قدرتي نداشتيد كه بتوانيد پنهان كنيد كه گوشهايتان و چشمهايتان و پوستهايتان عليه شما تحمّل شهادت نكنند! وليكن چنان ميپنداشتيد كه بسياري از اعمالي كه انجام ميدهيد خدا نميداند، و اين گمان و پندار شما كه نسبت به پروردگارتان
ص293
چنين گمان برديد و چنين پنداشتيد، شما را از مقام و منزلت خود ساقط كرد و به پستي كشانيد و بالنّتيجه از زيانكاران شديد!»
وَ إِذَا قِيلَ إِنَّ و��عْدَ اللَهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لَا رَيْبَ فِيهَا قُلْتُم مَا نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِن نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ. [239]
«(در روز واپسين به مردم كافر كه به جهنّم ميروند گفته ميشود: شما افرادي بوديد در دنيا كه) چون به شما گفته ميشد: وعدۀ خدا حقّ است و ساعت قيامت بدون شكّ و ترديد ميرسد، در پاسخ ميگفتيد: ما نميدانيم كه ساعت قيامت چيست؛ براي ما نسبت به اين موضوع پنداري بيش نيست، و ما در اين امر صاحب يقين نيستيم!»
وَ مَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْـًا مِنَّ اللَهَ عَلِيمُ بِمَا يَفْعَلُونَ. [240]
«و اكثريّتِ از مردمان مشرك پيروي نميكنند مگر از گمان و پندار؛ و حقّاً كه گمان، انسان را از حقّ بينياز نميكند. و خداوند به آنچه آنها بجاي ميآورند داناست.»
إِنْ هِيَ إِلَّآ أَسْمَآءٌ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُم مَآ أَنزَلَ اللَهُ بِهَا مِن سُلْطَـٰنٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَي الانفُسُ. [241]
خطاب در اين آيه به مشركين است كه بتها چون لات و عُزَّي و
ص294
مَنات را ميپرستيدند.
«اينها نيستند مگر اسمهائي كه شما و پدرانتان روي آنها گذاشتهايد و آنها را محور قدرت و منشأ اثر ميدانيد! خداوند قدرت و سلطنت و اقتداري براي آنها فرو نفرستاده است. و مردم پيروي نميكنند مگر از مجرّد گمان و پندار و آنچه را كه خواهشهاي نفوس امّارۀ آنان مسألت بنمايد.»
إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِا لاخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلَـٰٓئِكَةَ تَسْمِيَةَ الانثَي'* وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْـًا. [242]
«بدرستيكه آن كساني كه به آخرت ايمان نياوردهاند، فرشتگان را مؤنّث ميدانند و به نام مؤنّث آنانرا ذكر ميكنند، در حاليكه براي اين معني علم و حجّتي ندارند و برهان و دليلي اقامه نميكنند. آنان فقط از مجرّد گمان پيروي ميكنند؛ و معلوم است كه پندار و گمان، انسان را از حقّ بينياز نميكند.»
و عجيب آنستكه به دنبال اين آيه، خداوند بطور كلّي امر به إعراض از مردم و جماعتي نموده است كه نهايت درجۀ علم خود را وصول به مادّيّات و اشباع غرائز جنسي و زندگاني دنيوي نموده و بدينجهت از ياد خدا إعراض كردهاند:
فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي' عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَو'ةَ الدُّنْيَا * ذَ'لِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ
ص295
هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي'. [243]
«پس اي رسول ما! إعراض كن و روي گردان از آن كسي كه از ياد ما و ذكر ما روي گردانيده است، و غير از زندگاني دنيوي را اراده نكرده و مقصد و مقصود خود قرار نداده است؛ نهايت درجۀ بلوغ اينان همين است.
حقّاً پروردگار تو داناتر است به آن كسي كه از پيمودن راه خدا منحرف ميگردد و گم ميشود؛ و به آن كسي كه هدايت يافته و در راه خدا در حركت است.»
باري، آيات قرآنيّه اتّفاق دارند بر لزوم علم و يقين، و عدم جواز پيروي از پندار و گمان چه در ناحيۀ عقيده و چه در ناحيۀ افكار و انديشهها و چه در ناحيۀ كردار و عمل.
مادّيّون و دهريّون دليلي بر عدم امكان ذاتي يا عدم امكان وقوعي و يا عدم وقوع عالم قيامت ندارند. و آلت دست آنها در كتب و مباحثات غير از استبعاد و درهم بافتن مطالب شعريّه و خطابيّه چيزي نيست. و بطور كلّي آنها در تمام اين آيات أنفسيّه و آفاقيّۀ الهيّه كه آسمان و زمين را پر كرده است، با نظر سطحي عبور نموده و درس عبرت نميگيرند و تفكّر نميكنند؛ و اين آيات عريض و طويل كه همه جا را فرا گرفته است براي آنان جز آلت بازي و مَلعبهاي بيش نيست.
وَ كَأَيِّن مِنْ ءَايَةٍ فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَ هُمْ
ص296
عَنْهَا مُعْرِضُونَ [244]
«و چه بسيار آيه و علامت و نشانه (براي توحيد خدا و أسماءِ حُسناي او و صفات علياي او و آيات قيامت و نظائر و اشباه آن از موت و حيات و خَلع و لبس و غيرها) در آسمانها و در زمين موجود است كه اين مردمِ مبتلا به گمان و پندار، بر آن آيات مرور ميكنند و بدون گرفتن درس و عبرت، اعراض مينمايند.»
پس آنچه زير بناي پذيرش آيات الهيّه و وصول به حقائق و واقعيّات است همانا حالت اذعان و تسليم دل و عدم تجبّر و استكبار دروني و سنگرگيري در برابر حقّ است. اين انقياد و سلامت قلب، ادلّه و براهين علميّه و آيات وجدانيّۀ الهيّه را بر زمين ذهن و ناحيۀ نفس مينشاند، و محلّ قبول را آمادۀ براي قبول ميكند؛ وگرنه تمام ادلّه و براهين فلسفيّه و آيات الهيّه براي شخص معاند و قلب منكر بلانتيجه و بدون اثر خواهد بود.
و بر همين اساس چنانچه در سورۀ أحقاف وارد است چ��ن جماعتي از طائفۀ جنّ به حضور پيغمبر اسلام صلّي الله عليه و آله وسلّم رسيدند و استماع قرآن كردند و اذعان و اعتراف نموده و اسلام آوردند، همينكه بسوي اقوام خويش باز گشتند و آنان را به قرآني كه بعد از كتاب حضرت موسي آمده و تصديق كنندۀ كتب آسماني ديگر و هدايت كنندۀ بسوي حقّ و به صراط مستقيم بوده است دعوت نمودند؛ به آنها گفتند كه شما دعوت اين داعي خدا را اجابت كنيد و
ص297
رسالت اين رسول الله را پذيرا شويد و ايمان آوريد، چون كسي كه از صميم دل دعوتش را نپذيرد در روي زمين وليّي و مددكاري نداشته و به پستي و ذلّت خواهد گرائيد و در گمراهي آشكاري فرو خواهد رفت:
يَـٰقَوْمَنَآ أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * وَ مَن لَا يُجِبْ دَاعِيَ اللَهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الارْضِ وَ لَيْسَ لَهُو مِن دُونِهِ أَوْلِيَآءُ أُولَـٰٓئكَ فِي ضَلَـٰلٍ مُبِينٍ. [245]
«اي قوم ما! اجابت كنيد داعي بسوي خدا را و به او بگرويد تا بدينوسيله خداوند گناهان شما را بيامرزد، و از عذاب دردناك در پناه خود حفظ كند و امان دهد.
و كسي كه دعوت كنندۀ خدا را اجابت نكند، او نميتواند در روي زمين با قوّۀ قاهرۀ خود جلو بيفتد و امر خدا را پس زند و كسي را غير از خدا به عنوان وليّ و دوست و مددكار براي خود بدست آورد؛ و ايشان در گمراهي و ضلالت روشن و آشكاري فرو رفتهاند.»
سپس آن طائفۀ مسلمانِ از جنّ دربارۀ معاد و قيام روز بازپسين به اقوام خود ميگويند:
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَـٰدِرٍ عَلَي'ٓ أَن يُحْــِيَ الْمَوْتَي' بَلَي'ٓ إِنَّهُو عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.[246]
«آيا نميبينند كه آن خدائي كه آسمانها و زمين را خلقت نمود و
ص298
دربارۀ آفرينش آنها به زحمت نيفتاد و خسته نشد، توانائي و قدرت آن را دارد كه مردگان را زنده كند؟ آري تواناست؛ و حقّاً كه او بر هر چيزي توانائي و قدرت دارد.»
پاورقي
[223] ـ و چه خوب شيخ سعدي در كتاب «بوستان» خود آورده است:
ببين تا يك انگشت از چند بند به صنع الهي به هم در فكند
.پس آشفتگي باشد و ابلهي كه انگشت بر حرف صنعش نهي
تأمّل كن از بهر رفتار مرد كه چند استخوان پي زد و وصل كرد
كه بیگردش كعب و زانو و پاي نشايد قدم بر گرفتن ز جاي
از آن سجده بر آدمي سخت نيست كه در صُلب او مهره يك لخت نيست
دو صد مهره بر يكدگر ساختست كه گِل مُهرهاي چون تو پرداختست
رگت بر تنت اي پسنديده خوي زميني در او سيصد و شصت جوي
بَصَر در سر و راي و فكر و تميز جوارح به دل، دل به دانش عزيز
بهايم برو اندر افتاده خوار تو همچون الف بر قدمها سوار
(«بوستان» ص 207، از «كلّيّات سعدي» طبع فروغي)
[224] ـ شيخ سعدي شيرازي فرموده است:
شيوۀ نرگس ببين نزد بنفشه نشين سوسن رعنا گزين زرد شقايق ببار
خيز و غنيمت شمار جنبش باد ربيع نالۀ موزون مرغ بوي خوش لالهزار
هر گل و برگي كه هست ياد خدا ميكند بلبل و قمري چه خواند ياد خداوندگار
برگ درختان سبز پيش خداوند هوش هر ورقي دفتريست معرفت كردگار
(«كلّيّات سعدي» طبع فروغي، ص 407، از قسمت غزليّات)
[225] ـ از جملۀ اشعار ترجيع بند سيّد أحمد هاتف اصفهاني، متَّخَذ از «ديوان هاتف» بنا به نقل «فرهنگ دهخدا» در مادّۀ هاتف، ص 32
[226] ـ آيۀ 38، از سورۀ 6: الانعام
[227] ـ ذيل آيۀ 14، از سورۀ 23: المؤمنون
[228] ـ آيۀ 10، از سورۀ 32: السّجدة
[229] ـ آيۀ 11، از سورۀ 32: السّجدة
[230] ـ قسمتي از آيۀ 156، از سورۀ 2: البقرة
[231] ـ «مثنوي» طبع ميرخاني، جلد سوّم، ص 300
[232] ـ رسالۀ خطّي معاد به نام «الإنسان بعدَ الدّنيا» تأليف علاّمۀ طباطبائي مُدّ ظلُّه العالي، ص 2؛ كه از مرحوم صدوق و غير او نقل كردهاند از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم كه فرموده است:
ما خُلِقْتُمْ لِلْفَنآءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقآءِ، وَ إنَّما تَنْتَقِلونَ مِنْ دارٍ إلَي دارٍ.
[233] ـ قِسْمًا ـ خل.
[234] ـ «إحقاق الحقّ» ملحقات، ج 11، ص 637 از أبوالفِداء در «بداية و نهاية» (ج 8، ص 209، طبع قاهره) و نيز از أبوالفداء در كتاب «أهل البيت» (ص 440، طبع قاهره) نقل كرده است، و در اين كتاب به جاي جملۀ فَقلّةُ سَعيِ الْمَرءِ في الرّزْقِ أجْمَلُ، جملۀ فَقِلَّةُ حِرصِ الْمَرءِ في السَّعْيِ أجْمَلُ را آورده است.
[235] ـ آيۀ 24، از سورۀ 45: الجاثية
[236] ـ آيۀ 36، از سورۀ 17: الإسرآء
[237] ـ آيۀ 116، از سورۀ 6: الانعام
[238] ـ آيۀ 22 و 23، از سورۀ 41: فُصّلت
[239] ـ آيۀ 32، از سورۀ 45: الجاثية
[240] ـ آيۀ 36، از سورۀ 10: يونس
[241]ـ قسمتي از آيۀ 23، از سورۀ 53: النّجم
[242] ـ آيۀ 27 و 28، از سورۀ 53: النّجم
[243] ـ آيۀ 29 و 30، از سورۀ 53: النّجم
[244] آيه105ازسوره12يوسف
[245] آيه31و32 ازسوره 46: احقاف