و نيز از آياتيكه دلالت بر معناي ولايت دارد در قرآن مجيد اين آيات است:
يُثَبِّتُ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ فِي الاخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَهُ الظَّـٰلِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَهُ مَا يَشَآءُ * أَلَمْتر إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ.[58]
«ثابت ميدارد خدا كساني را كه ايمان آوردهاند به گفتار ثابت در دنيا و آخرت. و گمراه مينمايد ستمكاران را. و آنچه اختيارش قرار گيرد به جا ميآورد. اي پيامبر! آيا نديدي كساني را كه نعمت خدا را تبديل به كفر كردند و قوم و پيروان خود را به جهنّم افكندند، آن دوزخي كه به آتش آن بسوزند؛ و بد منزلگاهي است براي آنان.»
مراد از گفتار ثابت در اينجا همان كلمۀ توحيد است كه در دنيا و در آخرت ثابت است؛ چون غير از توحيد هرچه باشد متزلزل است، هرچه باشد قابل رنگ و قابل تغيير است و قابل ترديد و تأمّل است.
ص 76
امّا قول ثابت، در دنيا و آخرت قابل تغيير نيست، و اين درجه از توحيد كه براي بندۀ خدا ظهور پيدا كند، ملازم با از دست دادن اختيار شخص و سپردن اختيار به دست ربُّ الارباب است؛ و اينست معناي ولايت.
بعد ميفرمايد: آيا نديدي كساني كه اين ولايت را كه نعمت خداست نپذيرفتند و توحيد را قبول نكردند و در نتيجه به أنانيّت و شخصيّت خود متّكي بوده و حاضر نشدند كه مدبّر امور خود را پروردگار جهانيان قرار دهند، و در نتيجه به خداي تعالي كافر شدند و آن نعمت را مبدّل به كفر نمودند، كه در نتيجه محلّ و منزلگاه چنين افراد مستكبري دارُ البَوار و جهنّم سوزان خواهد بود.
پس تمام افرادي كه داراي مقام ولايت باشند از دستبرد شيطان خارج بوده و از مراحل سكرات و قبر و برزخ و قيامت گذشتهاند، و در اثر مجاهدۀ با نفس امّاره تمام اين مراحل را در دنيا طيّ كردهاند و در هنگام مرگ بدون حساب و كتاب در بهشتهاي موعود از ناحيۀ ربِّ وَدود مأوي خواهند گرفت.
حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام دربارۀ علامات و نشانههاي اولياي خدا ميفرمايد:
إنَّ أَوْلِيَآءَ اللَهِ[59] هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إلَي بَاطِنِ الدُّنْيَا إذَا نَظَرَ النَّاسُ
ص 77
إلَي ظَاهِرِهَا، وَ اشْتَغَلُوا بِـَاجِلِهَا إذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا؛ فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ، وَ تَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ، وَ رَأَوُا اسْتِكْثَارَ غَيْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلَالاً، وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتًا؛ أَعْدَآءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سِلْمُ مَا عَادَي النَّاسُ.
بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عُلِمُوا، وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا، لَا يَرَوْنَ مَرْجُوًّا فَوْقَ مَا يَرْجُونَ، وَ لَا مَخُوفًا فَوْقَ مَا يَخَافُونَ. [60]
«اولياي خدا در حقيقت كساني هستند كه توجّه و گرايش خود را به باطن دنيا ميكنند، در حاليكه مردم گرايش و توجّهشان به ظاهر دنياست، و خود را مشغول به امور باقيه و ابديّه ميكنند، در صورتي
ص 78
كه مردم خود را به امور موقّت و گذران دنيا مشغول ميدارند.
پس نابود ميكنند و هلاك ميسازند از دنيا آن چيزهائي را كه ميترسند آنها را نابود كند و هلاك سازد، و رها ميسازند و ترك ميكنند از چيزهاي دنيا آن اموري را كه ميدانند آنها را رها ساخته و ترك خواهد نمود. و زياده طلبي و فراوان اندوزي ديگران را از امور دنيوي، كم و كوچك تلقّي ميكنند، و ميبينند آنچه را كه ديگران بازيافتي و غنيمت ميپندارند، تحصيلش براي آنان ضرر و از دست دادن است.
اولياي خدا دشمنند با چيزهائي كه مردم با آنها دوست و سلامتند، و دوست و سلامتند با چيزهائي كه مردم با آنها دشمنند.
بواسطۀ آنهاست كه كتاب خدا شناخته ميشود، و به كتاب خداست كه آنها شناخته ميشوند؛ و به وجود آنانست كه كتاب خدا برپا ميايستد و حيات ميگيرد، و به كتاب خداست كه آنها بر پا ميايستند و حيات ميگيرند. در عالم وجود و آفرينش هيچ اميدي را ازرشمندتر از اميد خود نميدانند، و در هيچ امري بالاتر از امر خود ترس و بيم نميگيرند.»
و نيز آن حضرت در تفسير آيۀ مباركۀ: رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ[61]، در وقتيكه خودشان اين آيه را تلاوت فرمودند، كلامي دارند كه در نهج البلاغه مسطور است:
إنَّ اللَهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلَآءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ
ص 79
الْوَقْرَةِ، وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعُشْوَةِ،[62] وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ.
وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ ـ عَزَّتْ ءَالَآؤُهُ ـ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ، عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكَرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ، فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقْظَةٍ فِي الاسْمَاعِ وَ الابْصَارِ وَ الافْئِدَةِ.
يُذَكِّرُونَ بِأَيَّامِ اللَهِ، وَ يُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَةِ الادِلَّةِ فِيالْفَلَوَاتِ.
مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إلَيْهِ طَرِيقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاةِ، وَ مَنْ أَخَذَ يَمِينًا وَ شِمَالاً ذَمُّوا إلَيْهِ الطَّرِيقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَكَةِ، وَ كَانُوا كَذَلِكَ مَصَابِيحَ تِلْكَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّةَ تِلْكَ الشُّبُهَاتِ.
وَ إنَّ لِلذِّكْرِ لَاهْلاً أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْيَا بَدَلاً، فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْهُ؛ يَقْطَعُونَ بِهِ أَيَّامَ الْحَيَوةِ، وَ يَهْتِفُونَ بِالزَّوَاجِرِ عَنْ مَحَارِمِ اللَهِ فِي أَسْمَاعِ الْغَافِلِينَ.
وَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ يَأْتَمِرُونَ بِهِ، وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ.
فَكَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْيَا إلَي الاخِرَةِ وَ هُمْ فِيهَا، فَشَاهَدُوا مَا وَرَآءَ ذَلِكَ.
فَكَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُيُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِي طُولِ الإقَامَةِ فِيهِ، وَ حَقَّقَتِ الْقِيَامَةُ عَلَيْهِمْ عِدَاتِهَا، فَكَشَفُوا غِطَآءَ ذَلِكَ لاِهْلِ الدُّنْيَا، حَتَّي كَأَنَّهُمْ يَرَوْنَ مَا لَا يَرَي النَّاسُ وَ يَسْمَعُونَ مَا لَا يَسْمَعُونَ.
فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِكَ فِي مَقَاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَةِ وَ مَجَالِسِهِمُ
ص 80
الْمَشْهُودَةِ، وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِينَ أَعْمَالِهِمْ، وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَةِ أَنْفُسِهِمْ عَنْ كُلِّ صَغِيرَةٍ وَ كَبِيرَةٍ أُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا، أَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فِيهَا، وَ حَمَّلُوا ثِقَلَ أَوْزَارِهِمْ ظُهُورَهُمْ فَضَعُفُوا عَنِالاِسْتِقْلَالِ بِهَا فَنَشَجُوا نَشِيجًا وَ تَجَاوَبُوا نَحِيبًا، يَعِجُّونَ إلَي رَبِّهِمْ مِنْ مَقَاوِمِ نَدَمٍ وَ اعْتِرَافٍ؛ لَرَأَيْتَ أَعْلَامَ هُدًي وَ مَصَابِيحَ دُجًي، قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلَٓئِكَةُ، وَ تَنَزَّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكِينَةُ، وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَآءِ، وَ أُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ الْكَرَامَاتِ فِي مَقَامٍ اطَّلَعَ اللَهُ عَلَيْهِمْ فِيهِ، فَرَضِيَ سَعْيَهُمْ وَ حَمِدَ مَقَامَهُمْ.
يَتَنَسَّمُونَ بِدُعَآئِهِ رَوْحَ التَّجَاوُزِ، رَهَآئِنُ فَاقَةٍ إلَي فَضْلِهِ، وَ أُسَارَي ذِلَّةٍ لِعَظَمَتِهِ.
جَرَحَ طُولُ الاسَي قُلُوبَهُمْ، وَ طُولُ الْبُكَآءِ عُيُونَهُمْ. لِكُلِّ بَابِ رَغْبَةٍ إلَي اللَهِ مِنْهُمْ يَدٌ قَارِعَةٌ، يَسْأَلُونَ مَنْ لَا تَضِيقُ لَدَيْهِ الْمَنَادِحُ وَ لَايَخْيِبُ عَلَيْهِ الرَّاغِبُونَ.
فَحَاسِبْ نَفْسَكَ لِنَفْسِكَ، فَإنَّ غَيْرَهَا مِنَ الانْفُسِ لَهَا حَسِيبٌ غَيْرُكَ. [63]
ميفرمايد: «خداوند سبحانه، ذكر و ياد خود را موجب زدودهشدن زنگار دلها از ريب و شكّ قرار داده، دلها بدان روشن شود و جلا گيرد. بواسطۀ ياد خدا گوشهاي دل بعد از سنگيني و گراني بشنود و آيات خدا را ادراك كند، و چشمهاي دل پس از
ص 81
تاريكي و پنهانيِ بصيرت، بينا و روشن گردد و آيات الهيّه را ببيند و حقائق و أسرار را بفهمد، و دلها پس از ستيزگي و سركشي آرام گيرد و رام شود.
و هميشه براي خداوند ـ عزّت آلاؤه ـ در طول زمانهاي دراز از دهور و ايّام يكي پس از ديگري و همچنين در ايّامِ فَترتي كه بين قيام دو پيامبر بزرگ بوده است، بندگاني خاصّ و صالح بودهاند كه خداوند با الهام و القاء مطالب و مهمّات با افكار و انديشههاي آنان بطور راز تكلّم ميكرده است و با بنياد عقول و ريشه و اصل نفوس آنها سخن ميگفته است.
پس آنها با ديدۀ بصيرت و نورِ بيداري، در گوشهاي خود و چشمهاي خود و دلهاي خود چراغ هدايت و معرفت افروختند.
به ياد ميآورند روزهاي خدا را براي مغتنم شمردن اعمال، و ميترسانند از مقام حقّ تعالي در مواقف حساب. اين بندگان به منزلۀ راهنماياني هستند كه در وادي ظلمات مردم را به هدايت و عالم نور رهبري كنند.
كسي كه طريقۀ اعتدال و راه راست و مستقيم را در پيش گرفت، او را در آن راه ستايش گويند و راهش را امضاء نموده و تأييد كنند و او را به نجات و رستگاري بشارت دهند؛ و كسيكه از راه مستقيم انحراف ورزد و به راست و چپ بگرايد، او را مذمّت نمايند و از هلاكت و نابودي برحذر دارند و بيم دهند.
اين بندگان خدا به منزلۀ چراغهاي درخشان واديهاي ظلمتند،
ص 82
و راهنمايان شبههها و شكّها در ميان مردم.
آري، براي ذكر خدا و ياد خدا مردمي هستند كه به عوض اشتغال به دنيا و زينتهاي دنيا به ذكر خدا اشتغال ورزيده و آن را بدل از تعيّنات دنيويّه گرفتهاند، و هيچ تجارت و معاملهاي آنان را از خدا و ذكر او به خود مشغول نميكند.
با ياد خدا ايّام زندگاني خود را ميگذرانند، و با صداي بلند مردم را از معاصي و گناهان منع نموده و آواز ميدهند و در گوشهاي مردم غافل طنين مياندازند.
مردم را به عدالت امر ميكنند و خود نيز به عدالت رفتار مينمايند، و از كار زشت باز ميدارند و خود نيز بكار زشت دست نميآلايند.
چنان با ارادهاي متين در راه وصول به مقام قرب قدم گذاردهاند كه گوئي تمام عالم زندگي و دنيا را در هم پيچيده و در دلِ آخرت قرار گرفتهاند، و آنچه در پس پردۀ دنياست از امور عقبي و بهشت و جهنّم همه را در مقابل ديدگان خود ميبينند.
و مثل آنكه آنان بر پنهانيها و خفاياي اهل برزخ در دوران مَكث در آن عالم اطّلاع دارند، و قيامت با تمام خصوصيّات و وعدهها و وعيدها بر آنها متجلّي شده و به تحقّق رسيده است، و در آن هنگام آنان پردۀ غيب را براي مردم دنيا پس زده و آنها را بر امور واقعه اطّلاع ميدهند. مثل آنكه آنها ميبينند چيزهائي را كه مردم دنيا نميبينند، و ميشنوند چيزهائي را كه مردم دنيا نميشنوند.
ص 83
اگر تو آنها را در عقل خود تمثيل كني و در فكر خود تصوير نمائي در مقامها و موقفهاي پسنديدۀ آنها و در مجلسهاي شايسته و عبادت آنها، كه گوئي ديوانهاي اعمال خود را در مقابل خود گشوده، و خود را آمادۀ محاسبه از نفس خود نمودهاند، از هر كار كوچك و بزرگي كه از آنها سرزده و بر هر امري كه به آنها شده و كوتاهي كردهاند، يا نهيي كه از آنها شده و در آن تقصير نمودهاند، و بارهاي سنگين و گناه خود را بر دوش كشيده و از تحمّل و نگهداري آن فرو ماندهاند، و آواز آنان به گريه و زاري بلند شده و گريه گلوگير آنها گشته و يكدگر را به گريه و زاري پاسخ دادهاند، و فرياد خود را از روي ندامت و پشيماني و اقرار و اعتراف به پروردگار خود بلند نمودهاند؛ در آن تمثيل عقلي و تصوير فكري ايشان را خواهي ديد كه حقّاً آنها عَلَمها و نشانههاي هدايتند، و چراغهاي درخشنده در تاريكيهاي جهالتند كه فرشتگان رحمت الهي گرداگرد آنها را فراگرفته و مقام سكينه و آرامش و امن و امان بر آنها فرود آمده است، و درهاي آسمان به روي آنان گشوده شده، و مراتب وصول به درجات عاليه و منازل فوز و كرامت در مقام منيعي كه خداوند در آن مقام بر آنها مطّلع است برايشان مهيّا گرديده است.
پس، از سعي و كوششي كه آنها در دنيا نمودهاند خدا راضي شده است و آنرا پسنديده و امضا كرده، و مقام محمودِ آنان را ستوده و ستايش كرده است.
آنها به دعائي كه نمودهاند و از خداي خود اميد عفو داشتهاند،
ص 84
نسيم رحمت را استشمام نموده و عفو و مغفرت خدا را ادراك كردهاند؛ همۀ آنها گروگان نياز و فقرند به فضل و رحمت خدا، و اسيران ذلّتند در برابر عظمت پروردگار.
به درازا كشيدن مدّت اندوه و غم هجران دلهاي آنانرا جريحهدار نموده، و بسياري گريه و طولاني بودن آن در فرقت حضرت محبوب تعالي چشمهاي آنها را متورّم و مجروح كرده است.
براي هر بابي و در هر موردي از موارد رغبت بسوي خداوند سبحانه، از براي ايشان دست كوبندهاي است و دعائي مستجاب از افاضات و عطاياي حضرت ربّ وَدود.
سؤال ميكنند و درخواست مينمايند از كسي كه وسعتها در نزد او تنگي نميكند، و رغبت كنندگان و اميدواران به مقام قرب و وصولش نااميد نخواهند شد.
پس اي انسان تو هم حساب خود را در دنيا از نفس خود بگير و براي طهارت خودت، خود به محاسبۀ نفْست بپرداز؛ چون براي غير از نفس تو در دنيا حسابگراني غير از تو هستند كه به حساب آنها برسند. تو نيز اگر خود به حساب خودت رسيدي چه بهتر، وگرنه آن حسابگران به حساب تو نيز رسيدگي خواهند نمود.»
الحقّ اين كلام أميرالمؤمنين عليه السّلام در حالات اولياي خدا يك كتاب حكمت است و احتياج به يك كتاب شرح و بسط دارد؛ و با دقّت در فقرات آن خوب واضح ميشود كه چگونه اولياي خدا يكسره به بهشت ميروند و كتاب و حسابي ندارند و سكرات مرگ و
ص 85
أهوال قبر و برزخ و قيامت از آنها برداشته شده است؛ چون همۀ اين عقبات را در دنيا طيّ كردهاند.
و نيز أميرالمؤمنين در شرح حال صحابي بزرگوار عُثمان بن مَظعون[64] ميفرمايد:
ص 86
كَانَ لِي فِيمَا مَضَي أَخٌ[65] فِي اللَهِ، وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَانَ خَارجًا مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا
ص 87
يَجِدُ، وَ لَا يُكْثِرُ إذَا وَجَدَ.
وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتًا؛ فَإنْ قَالَ، بَدَّ الْقَآئِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّآئِلِينَ.
وَ كَانَ ضَعِيفًا مُسْتَضْعَفًا، فَإنْ جَآءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ. لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّي يَأْتِيَ قَاضِيًا. وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَدًا عَلَي مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّي يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ.
وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعًا إلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ. وَ كَانَ يَفْعَلُ مَا يقُولُ، وَ لَايَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ. وَ كَانَ إذَا غُلِبَ عَلَي الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَيالسُّكُوتِ. وَ كَانَ عَلَي مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَي أَنْ يَتَكَلَّمَ. وَ كَانَ إذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ نَظَرَ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إلَي الْهَوَي فَخَالَفَهُ.
فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَآئِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا؛ فَإنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ. [66]
ميفرمايد: «در زمان گذشته يك برادر الهي داشتم كه مقام و منزلت او در چشم من بسيار بزرگ و عظيم مينمود، به علّت آنكه دنيا در چشم او بسيار پست و حقير بود. و او از تسلّط نفس امّاره و شهوت شكم بيرون بود؛ چيزي را كه نمييافت اشتها نميكرد، و چون چيزي را مييافت، آن را بسيار بكار نميبست.
و بيشتر از اوقات ايّام و روزگار خاموش بود؛ و اگر احياناً سخني ميگفت، چنان سخنش مغزدار و پر حقيقت بود كه ديگر مجال سخن براي گويندگان نميگذاشت و چون آب زُلال عطش پرسش كنندگان
ص 88
را فرو مينشاند.
و مرد متواضع الحال و ضعيفي بود كه ديگران بدين لحاظ او را بزرگ نميشمردند و شرائط آداب و حقوق او را رعايت نميكردند و به او به ديدۀ حقارت مينگريستند؛ وليكن در مقام جِدّ و دفاع از حقّ و حريم خدا چون شير ژيان[67] و چون افعي پُر زهر بيابان حمله مينمود.
در مقام استدلال از هيچ حجّت و برهاني فرو گذار نبود، مگر آنكه خود به قضاوت حقّ و راستين خود متّكي بوده و با بصيرت كامل در آن امر وارد ميشد؛ و بنابراين هيچ استدلالي نميكرد مگر آنكه حاكم و پيروز ميشد.
و در امري كه در امثال و اشباه آن عذر مردم قبول ميشد، هيچكس را ملامت نميكرد مگر آنكه در وهلۀ اوّل اعتذار او را ميشنيد.
و ابداً از درد، شكوه و گلايه نميكرد مگر بعد از آنكه آن درد برطرف شده و بهبودي حاصل گشته بود.
آنچه ميگفت خود نيز عمل مينمود؛ و آنچه را كه عمل
ص 89
نمينمود در آن باره چيزي نميگفت.
و زماني كه در تكلّم با غير بيشتر ساكت بوده و مغلوب كلامِ غير واقع ميشد، هيچگاه مغلوب سكوت نشده و نفْسش از ارادۀ سكوت بيرون نميرفت و پيوسته زمام كلام و سكوت خود را در دست داشت. [68]
و رغبت و ميل او به شنيدن زيادتر بود از سخن گفتن.
و زماني كه بالبَداهه و ناگهان دو امر بر او روي ميآورد كه ناچار بايد يكي از آندو را بجاي آورد، آن يك را كه موافق رضاي نفس أمّاره و هواي خويشتن بود ملاحظه نموده و آنرا مخالفت ميكرد.
پس اي مردم! شما نيز بدين اخلاق پسنديده و صفات حميده بگرويد، و آن را گرفته و در كانون دل خود جا دهيد، و در اين باره به مسابقه پرداخته و در ميدان سبق گوي سبقت را از همگنان بربائيد.
و اگر تا اين حدّيكه بيان شد در خود استعداد و استطاعت آنرا نمييابيد، پس بدانيد كه بهرمندي كم، بهتر از ناكامي و محروميّت بسيار است.»
يعني به هر مقدار كه ميتوانيد عمل نموده و خود را به حريم
ص 90
نزديك نمائيد، و به علّت صعوبتِ آن بكلّي دست از آن نشوئيد و مأيوس نشويد كه: منفعت قليل بهتر از ضرر كثير، و دريافت كم بهتر از ترك بسيار است.
و اين فقره از كلام حضرت، شبيه كلام رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم است كه ميفرمايد: وَ مَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ فَأْتُوا مِنْهُ مَااسْتَطَعْتُمْ. «آنچه را كه من به شما امر ميكنم، پس بجاي بياوريد بقدري كه استطاعت داريد.»[69]
باري، از مجموع اين مطالب كه دربارۀ اولياي خدا ذكر شد اين نتيجه بدست آمد كه: اولياي خدا افرادي هستند كه تمام سرمايههاي وجودي خود را به خدا سپرده و در مرتبۀ تسليم كلّي درآمده و هستي و اختيار خود را حقّاً به خدا سپردهاند. و در اين مرتبه از تمام حالات و موقعيّتهائي كه براي شخص محتضر هست مصون، و از مراحل سؤال و عذاب قبر و عرض و عذاب قيامت نيز در امانند.
در اينجا يك نكتۀ بسيار مهمّ و قابل ذكري است و آن اينكه: آن كساني كه از اولياي خدا اطاعت كنند از زمرۀ آنها ميشوند و عذاب قبر
ص 91
از آنها نيز برداشته ميگردد. در سورۀ نساء وارد است: وَ مَن يُطِعِ اللَهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولَـٰٓئكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّــنَ وَالصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَآءِ وَ الصَّـٰلِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَـٰٓئكَ رَفِيقًا * ذَ'لِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَهِ وَ كَفَي' بِاللَهِ عَلِيمًا. [70]
آن كساني كه از خدا و رسول خدا اطاعت كنند، پس حقّاً آنها با افرادي هستند كه خدا بدانها نعمت داده، از جماعت پيامبران و صدّيقين و گواهان و صالحان، و بسيار به اين دستۀ از مردم نعمت ارزاني داشته شده، و رفقاي خوبي هستند براي آنها.
اين آيه بسيار موجب خوشوقتي و دلگرمي است براي مردم؛ كه اگر آنها به مرتبۀ ولايت الهيّه نرسيدهاند، وليكن در اثر اطاعت از اولياي خدا با آنها معيّت پيدا ميكنند و با آنها محشور خواهند شد و جليس و همنشين با آنها خواهند بود.
سرّ اين مطلب چيست؟
سرّش اينست كه معني اطاعتِ مطيع و فرمانبر در برابر فرمانده و مطاع آنست كه: من در اين كاري كه به من محوّل شده است اراده ندارم، اختيار ندارم؛ اراده و اختيار فرمانده جاي اراده و اختيار او را گرفته است؛ اينست معناي اطاعت.
طفل كه از پدر خود اطاعت ميكند، يعني هر چه پدر ميگويد گوش كند و طبق گفتۀ او عمل كند.
در خوراك و پوشاك و محلّ استراحت و بازي با رفقاي خود،
ص 92
طفل يك سِري انتخاباتي دارد كه چه بسا بر ضرر اوست، يا موجب هلاكت اوست، و با اطاعت از پدر اختيار و ارادۀ او كنار رفته و اراده و اختيار پدر جايگزين آنها شده است؛ پدر داراي مقام ولايت است و طفل مقام اطاعت.
طفل كه به مدرسه ميرود در تمام حالات و سكنات، خود را در تحت اختيار و ارادۀ استاد خود در ميآورد و زير نظر او مورد تعليم قرار ميگيرد؛ طفل در تمام مواقع دوست دارد بازي كند و دنبال رفيقش بدود و شيريني بخورد، اين اختيار اوست؛ ولي استاد او را در كلاس مقيّد ميكند و تعليم ميدهد؛ و در تمام اين حالات طفل بايد كلام او را اطاعت كند. به جاي ارادۀ بازي كردن و شيريني خوردن، ارادۀ مشق نوشتن و خواندن و مطالعه نمودن را بنمايد.
آن كساني كه از خدا و رسول خدا اطاعت ميكنند، به جاي اراده و اختيار خود در جميع امور معاش و معاد، در امور فردي و اجتماعي، در امور عبادي و معاملي؛ اراده و اختيار خدا و رسول خدا را در ذهن خود پياده كردهاند.
از طرف ديگر ثابت كرديم كه اولياي خدا كساني هستند كه همهچيز خود را به خدا داده و در اسماء كلّيّه و صفات حضرت احديّت غرق شدهاند، و ديگر بين آنها و خداي آنها جدائي نيست، نفس ندارند، إنّيّت و شخصيّت ندارند؛ هرچه هست اندكاك در اسماء حُسني و صفات علياي پروردگار است، و هرچه هست خداست كه در وجود آنان متصرّف است.
ص 93
پس بنابراين، كساني كه از خدا اطاعت ميكنند و خدا وليّ آنها ميگردد، نبيّين و صدّيقين و شهداء و صالحين ـ كه همه اولياي خدا هستند ـ وليّ آنها خواهند شد، چون خدا وليّ آنهاست.
زيرا بين اولياي خدا و خدا فاصله و تفاوتي از نقطۀ نظر إنّيّت باقي نمانده و فصل مميِّزي وجود ندارد؛ و بنابراين اساس، خدا كه وليّ اطاعت كنندگانست، همۀ اولياي خدا وليّ آنها خواهند شد.
نَحْنُ أَوْلِيَآؤُكُمْ فِي الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ فِي الاخِرَةِ [71]. فرشتگان ميگويند: «مائيم اولياي شما در زندگي دنيا و در آخرت.»
و اصل برهان اين مطلب آنستكه: ولايت خدا امر واحدي است و قابل تعدّد نيست، و ولايت اولياي خدا در واقع عين ولايت خداست.
شاهد بر اين معني آنكه در بعضي از آيات قرآن مجيد ولايت را دربست منحصر به ذات مقدّس پروردگار ميكند.
مانند: اللَهُ وَلِيُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَـٰتِ إِلَي النُّورِ. [72]
«خداست و بس وليّ كساني كه ايمان آوردهاند و آنها را از تاريكيها خارج كرده و بسوي عالم نور وارد ميكند.»
و مانند: وَ اللَهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ.[73]
ص 94
«و خداست وليّ مؤمنان.»
و مانند: لَيْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لَا شَفِيعٌ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُون[74]َ
«و ابداً غير از خدا براي آنها شفيعي و وليّي نيست، اميد است كه آنها در مقام تقوي و عصمت الهي درآيند.»
و مانند: مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا[75]
«غير از خدا ابداً براي آنها وليّي نيست، و در حكم و فرمان خدا نيز كسي حقّ شركت ندارد.»
و مانند: هُنَالِكَ الْوَلَـٰيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا[76].
«در آنجا ولايت اختصاص به ذات خداوندي دارد كه حقّ است، و او بهترين ثواب و بهترين عاقبتي است.»
و در بعضي از آيات، ولايت را از خداوند تجاوز داده و براي پيامبرش و أميرالمؤمنين عليه السّلام، و براي بعضي از مؤمنين خالص واقعي اثبات ميكند؛ مانند: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُو وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَو'ةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَو'ةَ وَ هُمْ رَ'كِعُونَ. [77]
«اينست و جز اين نيست كه وليّ شما خداست و رسول خدا و كساني كه ايمان آورده و اقامۀ نماز ميكنند و در حالي كه به ركوع اشتغال دارند زكات به فقرا ميدهند.»
ص 95
روايات مُتَظافري از شيعه و عامّه وارد شده است كه: اين آيه در شأن أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد شده است.
و مانند: النَّبِيُّ أَوْلَي' بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ'جُهُوٓ أُمَّهَـٰتُهُمْ. [78]
«پيغمبر حقّ اولويّت و ولايتش در امورِ مؤمنين بيشتر است از اختيار و ارادهاي كه خود آنها در امور خود دارند. و زنان او مادران مؤمنين هستند.»
و مانند: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَـٰتِ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ.[79]
«مردان مؤمن و زنان مؤمنه، بعضي از آنها وليّ بعضي دگر خواهند بود.»
و علّت ضميمه نمودن پيغمبر و أميرالمؤمنين يا بعضي از مؤمنين را در مقام ولايت كلّيّۀ وَحدانيّۀ الهيّه، همانست كه ذكر كرديم؛ و با وجود ولايت آنها، در وحدتِ ولايتِ الهيّه انثلام و شكافي پيدا نميشود.
و بنابراين، طبق آيهاي كه مطيعين را ملحق به اولياي خدا از پيمبران و صدّيقان و گواهان و صالحان ميكند، تمام افراد پيروان و شيعيان ملحق به اولياي خود شده و از مؤاخذه و سكرات و مَهولات عوالم پس از اين در مصونيّت خواهند بود.
و الحقّ اين معني براي پيروان و شيعيان واقعي جاي خوشوقتي
ص 96
است كه گرچه همۀ آنها به مقام اسماء و صفات كلّيّۀ الهيّه نرسيدهاند، و مراحل عالم تجرّد و معني را نپيمودهاند و كشف حجابهاي غيبي براي آنها نشده است، و با ملائكۀ مقرّبين و ارواح طيّبۀ پاكان عالم ارتباط پيدا ننمودهاند، و بهشت و مقامات آنرا مشاهده نكردهاند؛ وليكن بايد خرسند باشند كه چنانچه در مقام تشيّع و اطاعت قدم راستين نهاده باشند، همين اطاعت آنها را به اولياي خود ملحق ميگرداند و به آنها ميرساند و از تمام گزندها و رنجها محفوظ و در ظِلّ ولايت اولياي خود متنعّم خواهند بود.
در امور اعتباريّه هم همينطور است؛ در روايات كثيري از ائمّۀ اهل بيت عليهم السّلام وارد است كه: از همان غذائي كه ميخوريد به غلام و كنيز و خدمتكار خود بدهيد، و از همان لباس كه ميپوشيد آنانرا بپوشانيد، و با آنها در سر يك سفره غذا بخوريد؛ خدا دوست ندارد كه آقاي منزل يك غذاي خاصّي داشته باشد و خدمتكاران غذاي دگري، آقا در اطاق مجلّل زيست كند و آنان در محلّ پستتري، آقا لباس مزيّني داشته باشد و آنها لباس سادهتري.
پيامبر ما صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمّۀ طاهرين صلوات الله عليهم أجمعين همينطور بودند.[80]
ص 97
حضرت عليّ بن موسي الرّضا عليه السّلام تمام غلامان خود را جمع مينمود و در سر يك سفره با هم غذا ميخوردند، روي يك فراش، روي يك زمين، يك نوع از غذا.
ص 98
آنها كه مقام حضرت امام رضا عليه السّلام را نداشتند امّا چون غلام بودند مطيع بودند، امام راضي ندارد غذائي بخورد و به غلامش ندهد.
اگر غلام متمرّد و متجرّي باشد در مقابل آقاي منزل قيام كند، بچّۀ منزل را بزند، به زنِ منزل تعدّي كند؛ آقا تنبيهش ميكند و با غلّ و زنجير او را در گوشۀ منزل ميبندد تا دست از تجاوز و تجاسر خود بردارد، و هر روز او را پس از نصيحت و گوشمالي تازيانه ميزند كه: تو در مقابل من بپا خاستي و به جاي تمكين و اطاعت، تمرّد كردي و خود در كار خود استبداد و استقلال به خرج دادي.
هر عمل صالحي كه غلام بنمايد ديگر فائده ندارد؛ يعني هيچ عملي با وجود سركشي و مخالفت با مولاي خود صالح نخواهد بود.
امّا غلام و بندۀ مطيع، و خادم و خدمتكار فرمانبردار را، امام و مولي چون جان خود دوست دارد.
غلام مطيع با زبان حال خود ميگويد: اي آقاي من! اي مولاي من! من كه علمِ تو را ندارم، مالِ تو را ندارم، قدرت تو را ندارم، كمالات و فضائل تو را ندارم؛ امّا آمدهام در اين آستان براي اطاعت. من اراده و اختيار ندارم، اختيار و اراده از تست، حكم و فرمان از تست.
بندگانيم جان و دل بر كف چشم بر حكم و گوش بر فرمان
گر سر صلح داري اينك دل ور سر جنگ داري اينك جان
ص 99
عيناً مانند داستان معروفي كه از اَيازْ و اربابش: سلطان محمود غزنوي، مشهور و در تواريخ و أمثله مسطور است.
شيعيان كه در اطاعت از موالي خود كوتاهي نميكنند و به جامۀ تقوي خود را ميآرايند و اهل تفويض و تسليمند، به ائمّۀ خود ملحق ميشوند و با آنها در تمام منازل و مراحل معيّت پيدا ميكنند.
آنها در دنيا به ما دستور ميدهند كه: از غذائي كه ميخوريد به اطاعت كنندگان و خادمان خود بدهيد؛ چطور ممكنست كه خود آنها از نعمتهاي الهيّه كه برخوردار ميشوند به مخلِصين و مطيعين خود ندهند. حاشا به كرمشان.
ما هَكَذا الظَّنُّ بِهِمْ وَ لا الْمَعْروفُ مِنْ فَضْلِهِمْ وَ لا مُشْبِهٌ لِما عامَلوا بِهِ الْمُحِبّينَ وَ الْمُطيعينَ مِنْ مَواليهِمْ.
الحاق مطيعين به اولياي خدا، نصّ آيۀ قرآنست و مفاد روايات كثيري كه در اين باب وارد شده است كه: در هنگام سكرات مرگ پرده را از جلوي چشم مؤمن بر ميدارند، و روح مقدّس حضرت رسولالله و حضرت أميرالمؤمنين و حضرت صدّيقۀ كبري و حسنين و سائر ائمّه عليهم السّلام به صورت مثالي و برزخي خود در نزد او حاضر ميشوند، و آنها ميگويند: ما رفقاي تو هستيم بيا با هم برويم در آن بهشتها سُكني گيريم و در همۀ احوال با هم، هم صحبت و همنشين باشيم با هم در يك قصر در مقام امن زندگي كنيم و به تماشاي يكدگر در جَلَوات الهيّه مشغول شويم؛ عَلَي' سُرُرٍ مُّتَقَـٰبِلِينَ. [81]
ص 100
آنقدر روايت در اين باره وارد شده است كه از حدّ إحصاء بيرون است.
پاورقي
[58] آيات 27 تا 29 ، از سورۀ 14 : إبراهيم
[59] ابن أبيالحديد در «شرح نهج البلاغة» بيست جلدي ، در جلد بيستم ص 77 ، و در شرح چهار جلدي طبع مصر ، جلد چهارم ، ص 474 گويد : اين تعبيراتي كه أميرالمؤمنين عليه السّلام راجع به صفات اولياي خدا نموده است ، صلاحيّت دارد كه اماميّه آن را شرح حال ائمّۀ معصومين بر مذهب خود قرار دهند چون ميفرمايد : فَوْقَ ما يَرْجونَ ، بِهِمْ عُلِمَ الْكِتابُ وَ بِهِ عُلِمُوا ؛ وليكن ما آن را شرح حال علماء عارفين قرار ميدهيم كه همان اولياء خدائي هستند كه حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام ذكر فرمودهاند كه : چون نظر ميكنند مردم به دنيا و زينتهاي آن از مناكح و ملابس و شهوات حسّيّه ، آنها نظر ميكنند به باطن دنيا و اشتغال ميورزند به علوم و معارف و عبادت و زهد در لذّتهاي جسمانيّه. «
أقولُ : هيچ لزومي ندارد كه اماميّه اين صفات را منحصر در ائمّۀ طاهرين بنمايند ، گرچه ائمّه عليهم السّلام به نحو اكمل و اتمّ واجد اين شرائط و متّصف بدين صفات هستند . ليكن از شيعيان و پيروان آنها بسياري ديده شدهاند و ميشوند كه داراي اين صفات بوده و به مرحلۀ مخلَصين رسيده باشند و آنها جز خدا اميدي نداشته باشند و حقّاً پاسدار قرآن بوده و آنها نيز به قرآن شناخته شوند ؛ پس آنچه را كه ابن أبي الحديد بر مذاق اماميّه اختصاص به ائمّه داده محلّ اشكال و ايراد است .
[60] «نهج البلاغة» أواخر باب الحكم ، طبع عبدهـ مصر ، ج 2 ، ص 237
[61] صدر آيۀ 37 ، از سورۀ 24 : النّور
[62] ضبَطها ابنُ أبي الحديد بالفتح .
[63] «نهج البلاغة» طبع عبدهـ مصر ، جلد اوّل ، ص 446 تا ص 448 ؛ و ص 361 تا ص 363 ، از «شرح نهج» ملاّ فتح الله كاشي ، خطبۀ 250
[64] شرح احوال عثمان بن مظعون را بزرگان اهل حديث و تاريخ و تراجم آوردهاند و ما در اينجا از سه كتاب : اوّل از كتاب «طبقات» ابن سَعد ، جلد سوّم ، ص 393 ؛ دوّم از كتاب «استيعاب» جلد سوّم ، ص 1053 ؛ سوّم از كتاب «اُسد الغابة» جلد سوّم ، ص 385 ذكر ميكنيم . (و نيز ابن حَجر عَسقَلاني در كتاب «إصابة» ج 2 ، ص 457 احوالات عثمان بن مظعون را ذكر كرده است.)
محصَّل آنكه : عثمان بن مظعون از اصحاب بزرگ و باوفاي رسول خدا بوده است و در مكّۀ مكرّمه بعد از سيزده نفر به رسول خدا ايمان آورده و دو هجرت به حبشه و مدينه نموده است . و رسول خدا بين او و أبي الهيثم بن التَّيَّهان عقد اخوّت بسته است ، و در غزوۀ بدر حضور داشته و در شهر شعبان سي ماه از هجرت رسول خدا گذشته در مدينه رحلت نموده است .
و او اوّل كسي است از مهاجرين كه در مدينه رحلت كرده ، و رسول خدا زمين بقيع غَرقَد را براي دفن مؤمنين انتخاب فرموده و اوّلين كسي را كه در آن دفن كردند عثمان بن مظعون بوده ، و حتّي دستور دادند كه زينب يا رقيّه دختر خود را نزديك قبر او دفن كنند و به دختر تازه متوفّاي خود گفتند :
الْحَقي بِسَلَفِ الصّالِحِ عُثْمانَ بْنِ مَظْعونٍ .
يعني : «اي دختر ، به يادگار گذشته ، بندۀ صالح خدا ، عثمان بن مظعون ملحق شو.»
و دربارۀ إبراهيم فرزند خردسال خود كه رحلت نمود فرمودند : ملحق شو به سلف صالح ما عثمان بن مظعون .
و دربارۀ عثمان بن مظعون پس از رحلتش فرمودند : ذَهَبْتَ وَ لَمْ تَلَبَّسْ مِنْها بِشَيْءٍ . (عبارتِ «طبقات») ؛ خَرَجْتَ مِنْها وَ لَمْ تَلَبَّسْ مِنْها بِشَيْءٍ (عبارت «اُسدُ الغابَة») يعني : «اي عثمان ! تو از دنيا رفتي و ابداً دامان خود را بدان آلوده نكردي.»
[65] در مراد آنكه اين «أخ» كدام است در بين شُرّاح «نهج» اختلافست ؛ ابن ميثم بحراني در جلد 5 ، از «شرح نهج» ص 390 ؛ و ملاّ فتح الله كاشاني در ص 581 ، از طبع سنگي گويد : مراد أبوذرّ غِفاري است ، و بعضي گفتهاند : مراد عثمان بن مظعون است . و ابن أبي الحديد در جلد 19 ، ص 183 و 184 از شرح گويد :
بعضي گفتهاند : مراد از اين برادر ، رسول خداست ؛ و اين بعيد است چون در عبارت است كه : وَ كان ضَعيفًا مُسْتَضْعَفًا . و اين صفتِ رسول خدا نبوده است . و بعضي گفتهاند : مراد أبوذرّ غفاري است ؛ و اين را نيز جمعي مستبعَد شمردهاند چون در عبارت آن حضرت است كه : فَإنْ جآءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثٌ عادٍ وَ صِلُّ وادٍ . و أبوذرّ از معروفين به شجاعت و بَسالت نبوده است .
و بعضي گفتهاند : مراد مقداد بن عَمرو معروف به مقداد بن أسود است كه از شيعيان مخلص عليّ بوده است و در فضيلت او حديث صحيح مرفوع وارد شده است . و بعضي گفتهاند كه : اشاره به أخ و برادر معيّن نيست و اين كلام از باب مَثَل است و عادت عرب بر اين جاري بوده است ؛ مثل قولهم في الشّعر : فَقلتُ لِصاحبي ، و يا صاحبي . « و سپس ميگويد : اين أقوي از وجوه مذكوره است .
و در «شرح نهج البلاغة» خوئي ، در جلد 21 ، ص 378 كه شارح آن آقا ميرزا محمّد باقر كمرهاي است اين عبارت را از ابن أبي الحديد نقل ميكند و اضافه ميكند كه : ابن ميثم بر اين جماعت كه احتمال داده شده ، عثمان بن مظعون را اضافه كرده است . و سپس ميگويد : در صورتي كه احتمال ابن أبي الحديد صحيح باشد ، حضرت أميرالمؤمنين را بايد مبتكر فنّ رُمانتيك و روايات تمثيليّه گرفت .
[66] «شرح نهج البلاغة» عبده ، طبع مصر ، جلد دوّم ، ص 205 و 206
[67] در نسخۀ «نهج البلاغة» ملاّ فتح الله لَيْثٌ غادٍ ذكر كرده است ، يعني : شتابنده و خشمگيرنده . و گفته است كه : و لَيْثٌ عادٍ به عين مهمله نيز روايت شده است كه مشتقّ باشد از عَدْو يعني دويدن . ابن أبي الحديد نيز به عين مهمله روايت كرده است ؛ ولي در «شرح نهج البلاغة» ابن ميثم بحراني و محمّد عبده لَيْثُ غابٍ روايت نمودهاند ، و غاب به معني درختهاي بسيار درهم پيچيده است كه شير لانۀ خود را در ميان آن قرار ميدهد .
[68] در نسخۀ ابن ميثم و ابن أبي الحديد و ملاّ فتح الله و شرح خوئي كه كمرهاي تتميم نموده است چنين وارد است كه : وَ كانَ إذا غُلِبَ عَلَي الْكَلامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَي السُّكوتِ . وليكن در «شرح نهج» محمّد عبده اين دو فعل را معلوم آورده است : وَ كانَ إذا غَلَبَ عَلَي الْكَلامِ لَمْ يَغْلِبْ عَلَي السُّكوتِ . و معنايش بنابر اين چنين ميشود كه : زماني كه بر كلام غلبه مينمود در عين حال سكوتش بيشتر بود ؛ ليكن روايت اوّل أنسب است .
[69] اين حديث را غزالي در «إحيآء العلوم» در باب آفت بيستم از آفات زبان در جلد سوّم، ص 141 آورده است و اصل حديث اينست:
ذَروني ما تَرَكْتُكُمْ فَإنَّما هَلَكَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ بِكَثْرَةِ سُؤالِهِمْ وَ اخْتِلافِهِمْ عَلَي أنْبيآئِهِمْ. ما نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ فَاجْتَنِبوهُ وَ ما أمَرْتُكُمْ بِهِ فَأْتوا مِنْهُ ما اسْتَطَعْتُمْ.
و در ذيل صفحه، زينالدّين عراقي در كتاب «المُغني عن حمل الاسفار فيالاسفار» كه تخريج احاديث «إحيآء العلوم» را نموده است، گفته است كه: اين حديث متّفقٌ عليه است از طريق أبوهُريره.
[70] ـ آيۀ 69 و 70، از سورۀ 4: النّسآء
[71] ـ صدر آيۀ 31، از سورۀ 41: فصّلت
[72] ـ صدر آيۀ 257، از سورۀ 2: البقرة
[73] ـ ذيل آيۀ 68، از سورۀ 3: ءَال عمران
[74] ـ ذيل آيۀ 51، از سورۀ 6: الانعام
[75] ـ ذيل آيۀ 26، از سورۀ 18: الكهف
[76] ـ آية44، از سورۀ 18: الكهف
[77] ـ آيۀ 55، از سورۀ 5: المآئدة 3
[78] ـ صدر آيۀ 6، از سورۀ 33: الاحزاب
[79] ـ صدر آيۀ 71، از سورۀ 9: التّوبة
[80] ـ در «مكارم الاخلاق» شيخ طبرسي، در «فصلٌ في الدّعآء عِند اللُبس» در ص 53، از طبع سنگي (سنۀ 1314 ) از مختار تمّار روايت مفصّلي را از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ميكند، و از جملۀ آن اينست كه:
آن حضرت با غلام خود قنبر در بازار كرباسفروشها آمدند و دو جامه خريدند يكي به سه درهم و ديگري را به دو درهم، و آن سه درهمي را به قنبر دادند و خود دو درهمي را پوشيدند. قنبر گفت: شما به اين سه درهمي سزاوارتريد، چون بر منبر ميرويد و خطبه ميخوانيد. حضرت فرمود: اي قنبر! تو جواني، و زيبائي جواني بايد از آن تو باشد، و من از خداي خود خَجلت ميكشم و حيا ميكنم كه خودم را در لباس بر تو فضيلت دهم.
و من از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه ميفرمود: ألْبِسوهُمْ مِمّا تَلْبَسونَ، وَ أطْعِموهُمْ مِمّا تَأْكُلونَ. «از آنچه خود ميپوشيد به غلامان بپوشانيد، و از آنچه ميخوريد به آنها بخورانيد.» و نظير اين حديث نيز در ص 59 از اين كتاب وارد است.
ـ در جلد 12 «بحار» طبع كمپاني، در كتاب احوالات حضرت عليّ بن موسي الرّضا عليه السّلام، در ص 26 از كتاب «عيون أخبار الرّضا» از جعفر بن نَعيم بن شاذان از أحمد بن إدريس از إبراهيم بن هاشم از إبراهيم بن عبّاس روايت ميكند... ـ تا آنكه ميگويد:
حضرت رضا عليه السّلام زماني كه از ملاقات مردم به خلوت ميرفتند و سفره براي غذا ميگستردند، تمام غلامان خود را بر سر سفره مينشاندند حتّي دربانها و ميرآخور اسبها را، و با آنها تناول ميكردند.
و در ص 29 از «كافي» از عدّهاي از اصحاب از أحمد بن محمّد برقي از عبدالله بن صَلت از مردي از اهل بلخ روايت ميكند كه: من در سفري كه حضرت رضا بسوي خراسان داشتند با آنحضرت بودم، روزي حضرت غذائي طلبيدند و جميع غلامان خود را از غلامهاي سياه و غيرهم بر سر آن غذا نشاندند، من عرض كردم: فدايت شوم خوب بود براي اين غلامان يك سفرۀ عليحده دستور ميفرمودي. حضرت فرمود: ساكت باش حضرت ربّ تبارك وتعالي واحد است، و پدر واحد است، و مادر واحد است، و جزاء به أعمال است.
[81] ـ ذيل آيۀ 47، از سورۀ 15: الحجر؛ و آيۀ 44، از سورۀ 37: الصّآفّات