بسـم الله الـرّحمن الـرّحيم
سپاس و حمد بياندازه و قياس از ويژگيهاي حضرت ربّ ودود ذوالجلال و الإكرام، خداي منّان است كه بشر را بعد از آفرينش و هدايت تكوينيّه به خلعت حركت بسوي كمال به هدايت تشريعيّه راهنمائي و مخلَّع فرمود؛ اللَهُ وَلِیُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَـٰتِ إِلَی النُّورِ. [1]
و پاكترين درود و تحيّت و اكرام بر پيامبران و برگزيدگان راه خدا و طريق هدايت بسوي معارف حقّۀ او باد، كه با ارشاد خود بشر را از ظلمتكدۀ جهل به وادي ايمن انوار علم و دانش الهيّه رهبري نمودند، و از جمود و ركود به مقام سعۀ اطلاق و گشايش حقائق و واقعيّات به پرواز درآوردند.
خاصّه خاتم پيمبران حضرت سيّدالمرسلين محمّد بن عبدالله صلّي الله عليه وآله وسلّم و جانشينان او حضرت سيّد الوصيّين، أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب و يازده فرزند امجد او كه يكي پس از ديگري عالم را به نور وجود خود منوّر، و با تحمّل أعباء خلافت و امانت الهي كاروان بشريّت را به ميقات خدا و لقاء او رهنمون شدند، و صداي پر طنين جرس قافله را به گوش جهانيان رساندند.
ص 8
در دلهاي مردم از نفحات قدسيّه، نور و سرور و حبور وارد كرده، و آن دلها را به مقام عزّ خدا پيوستند. و راه عبور از عقبات مخوفه و كريوههاي مهولۀ نفس را به راستي و درستي نشان داده، به مراحل و منازل واقعۀ در طيّ طريق آشنا نمودند. و انسان را به آخرين منزل خود كه مقام مقرَّبين و صدّيقين و مخلَصين است به حرم امن و امان حضرت پروردگار جميل و جليل رهبري كردند؛ فَلِلّهِ دَرُّهُم و علَيه أجرُهم و سلامُه علَيهم أجمَعين. از آنجائي كه توفيق الهي شامل حال اين بندۀ ناچيز شد، تا در روزهاي ماه مبارك رمضان از سنۀ 1396 و در شبهاي اين ماه از سنۀ 1399 هجريّۀ قمريّه با بسياري از برادران ايماني و اخلاّء روحاني بحث معاد كه از جمله شريفترين و زيباترين بحثهاي اعتقادي است مرتّباً و مسلسلاً بازگو شود؛ خداوند رحمن و رحيم را سپاسگزارم كه با تأييدات بينهايت و تسديدات بيدريغ خود باز بذل مرحمت و عنايت نمود تا مذاكرات را به رشتۀ تحرير آورده و به صورت مجالسي تدوين شود، و بالنّتيجه براي خود حقير و برادران ايماني عزيز و ارجمند موجب يادآوري گردد.
اين مجالس كه در حدود شصت و اندي خواهد بود، كيفيّت سير و حركت انسان را در دنيا و عالم غرور و اعتبار، و نحوۀ تبدّل نشأۀ غرور را به عالم حقائق و واقعيّات، و ارتحال او را بسوي خدا و غاية الغايات نشان ميدهد؛ و در ابحاثي مرتّباً از عالم صورت و برزخ و نحوۀ ارتباط ارواح در آنجا با اين عالم، و كيفيّت خلقت فرشتگان و
ص 9
وظائف آنها، و نفخ صور و مردن تمام موجودات و سپس زنده شدن همۀ آنها و قيام انسان در پيشگاه حضرت احديّت، و عالم حشر و نشر و حساب و كتاب و جزاء و عرض و سؤال و ميزان و صراط و شفاعت و أعراف و بهشت و دوزخ بحث مينمايد. از آيات قرآن و اخبار معصومين و ادلّۀ عقليّه و فلسفيّه و مطالب ذوقيّه و عرفانيّه به نحو أوفي و اوفر آمده، و از ذكر اخلاقيّات و مواعظ نيز در حدود امكان كوتاهي نشده است.
اين مباحث در حدود ده مجلّد خواهد شد كه قسمت «معادشناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام را تشكيل ميدهد.
اين دوره در سلسلۀ عقائد شامل سه دورۀ «الله شناسي» و «امامشناسي» و «معاد شناسي» است؛ و در قسمت احكام و مسائل شامل بحثهائي در پيرامون قرآن كريم و مسجد و دعا و نماز و روزه و اخلاق و برخي از مسائل ديگر است كه به حول و قوّۀ الهي اميد است به تدريج مورد استفادۀ عموم قرار گيرد.
وَ مَا تَوْفِيقِيٓ إِلَّا بِاللَهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ.[2]
رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ. [3]
و هُوَ المُستَعانُ و علَيهِ التُّكْلانُ
سيّد محمّد حسين حسيني طهراني
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم[4]
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ * وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ * وَ طُورِ سِينِينَ * وَ هَـٰذَا الْبَلَدِ الامِينِ * لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسَـٰنَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَـٰهُ أَسْفَلَ سَـٰفِلِينَ * إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ * فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ * أَلَيْسَ اللَهُ بِأَحْكَمِ الْحَـٰكِمِينَ. خداوند در اين سوره كه نود و پنجمين سوره از قرآن كريم است سوگند ياد ميكند به انجير و زيتون كه مراد[5] همان دو ميوۀ معروف است، يا به دو درخت آنها، يا به كوه تين كه شهر دمشق در دامنۀ آن واقع شده و كوه زيتون كه شهر بيت المَقْدِس در دامنه آن
ص 14
است و محلّ پيدايش انبياء و مرسلين ميباشد؛ و سوگند ياد ميكند به طور سينا كه محلّ مناجات حضرت موسي كليم الله علَي نبيِّنا وآله و عليهالسّلام بوده است، و به شهر مكّۀ مكرّمه كه شهر امن و امان بوده م و خداوند آنرا مأمن قرار داده است كه:
ص 15 ادامه پاورقی
ص 16
ص 17
پس بنابراين روز جزا حقّ است و قابل تكذيب نيست، زيرا كه بر اساس اختلاف حالات و درجات مردم، خداوند حاكم به حقّ كه حكمش استوار و قائم به اصول متينه است بين آنها در روز بازپسين حكم خواهد فرمود.
به خواست خداوند متعال چنانچه توفيقات حضرتش شامل شود، در نظر آمد كه يك دوره بحث معاد كه متّخذ از آيات شريفۀ قرآن و أخبار ائمّۀ أهل البيت عليهم السّلام باشد بيان شود، و از خصوصيّاتي كه انسان در حال سكرات مرگ پيدا ميكند و كيفيّت عالم برزخ و انتقال از آن به قيامت كبري و اجتماع خلائق در حشر و نشر و سؤال و ميزان و عرض و صراط و شفاعت و أعراف و كوثر و بهشت و دوزخ، بقدر وسع و گنجايش به ترتيب مفصّلاً ذكر شود.
در سورۀ مباركۀ والتّين كه در مطلع گفتار قرائت شد، خداوند موقعيّت انسان را از عالم بالا به عالم طبع و مادّه و حيات دنيا و منطق احساس بيان ميفرمايد كه: ما او را در بهترين سرشت و قوام آفريديم و سپس او را به پائينترين مرتبه از حدود و قيود و گرفتاري در ظلمات عالم حسّ و دور بودن از عالم اُنس و جمعيّت و معرفت نزول داديم، تا خود به پاي خود برگردد و با اختيار و اراده به اعلا درجات برسد، و بر ذروۀ عالي از مدارج و معارج مقام انسانيّت نائل آيد؛ در اين صورت در نزد خداي خود مقيم بوده و به اجر و پاداش غير مقطوع خواهد رسيد.
در ميان تمام موجودات از جماد و نبات و حيوان، انسان داراي
ص 18
يك شرافت و داراي يك خاصّهاي است كه او را از بقيّه متمايز نموده و در صفّ خاصّي قرار داده است؛ و آن همان قواي عاقله و ادراك كلّيّات و امكان عروج و صعود به عوالم اعلا و مجرّدات از نفوس قدسيّه عقلانيّه است.
گرچه علوم تجربي هنوز نتوانسته است براي جميع موجودات حتّي نباتات و جمادات، اثبات شعور و قدرت بنمايد ولي در فلسفۀ كلّيّۀ الهيّه به مرحلۀ ثبوت و برهان رسيده است كه هر موجودي كه بر آن نام موجود بتوان گذاشت حتّي يك پر كاه و يك ذرّۀ نامرئي، همه از نعمت حيات و علم و قدرت بهرمندند و «وجود» ملازم با اين سه خاصيّت است؛ غاية الامر هر موجودي به حسب گنجايش ظرف وجودي خود داراي همان درجه از حيات و علم و قدرت است؛ موجودات مادّيّه بقدر گنجايش خود، نباتات و حيوانات بقدر توسعۀ ظروف وجودي آنها، انسان و ملائكه نيز بحسب قابليّت خود داراي اين خواصّ ميباشند.
انسان در ميان همۀ موجودات داراي قواي متضادّه و غرائز مختلفه و در گير و قوسِ كشمكش اميال نفسانيّه و شهوات از طرفي و قواي عاقله و مجرّده از سوي ديگر است.
دائرۀ فعّاليّت حيوانات محدود، و اختيار و اراده و شعور آنها محدود است. و براي جلب منافع و دفع مضارّ خود بحركت در ميآيند؛ پرندگان در فضا به پرواز آمده، و حيوانات بحري در دريا براي طعمه و صيد حركت ميكنند، و وحوش و جانوران برّي جز
ص 19
تمتّع حسّ و توليد مثل و إعمال غرائز محدود و بسيط خود قدمي فراتر نمينهند.
آنها غير از يك طريق مشي محدود هيچ آرزو و هدفي ندارند، لذا اجتماع آنها بسيط و محدود است.
ولي براي انسان اين زندگي به صورت ديگر درآمده است. ورود اعتباريّات در صحنۀ زندگي انسان پيوسته دائرۀ فعّاليّتهاي او را در زواياي مختلفۀ زندگي توسعه داده است.
كارهاي حقيقي انسان توأم با يك سلسله امور اعتباريّه گشته و امور مصلحتي براي حفظ آبرو و رسيدن به اميال نفساني و شؤون موهومۀ زندگي و رياست و مرؤوسيّت و مالكيّت و مملوكيّت و حبّ جاه و حسّ تفاخر و حبّ تكاثر، موجب شده بني آدم دست به يك سلسله فعّاليّتهاي دامنهدار و وسيعي بزنند.
گرايش تند و شديد به اين امور اعتباري، طبعاً انسان را از عالم معني و حقيقت دور ميكند و آنطور كه بايد و شايد نميگذارد به مقصودش برسد.
مثلاً شخصي كه براي ادامه زندگي خود احتياج به غذا دارد، اصل غذا كه متكفّل امر حياتي اوست بسيار ساده و راحت بدست ميرسد، ولي مشكلاتي عجيب و غريب از امور اعتباريّه او را احاطه ميكند؛ ميگويد چه غذائي انتخاب كنم كه آبرويم نرود؛ رفيقم مرا در آن حال ببيند از من انتقاد نكند، يا ميهماني كه به منزل ميآيد از من خرده نگيرد. اينها يك رشته امور اعتباريّه است كه با آن امر حقيقي
ص 20
ممزوج شده و بالنّتيجه عمل، شامل هر دو گونه از دست يابي به واقع و لحاظ امر اعتباري ميگردد.
و چه بسا هست كه كثرت توارد و تزاحم امور اعتباري به حدّي است كه آن امر واقع را بكلّي از بين ميبرد و در كام خود هلاك ميكند.
تمام اموري كه در دنيا براي انسان پيش ميآيد يا انسان بدانها دست ميزند از قبيل خريد و فروش، صلح، هبه، وكالت، اجاره، مزارعه، مساقاة، مضاربه، نكاح، طلاق؛ بر اساس اعتباراتي شديد متورّم ميگردد بهطوريكه چه بسا انسان براي حفظ آنها خود را در كام مرگ ميكشاند، و آن تورّمهاي اعتباري و مصلحتانديشيهاي موهوم را با جان عزيز خود معاوضه و مبادله نموده و در شطرنج روزگار به رايگان ميبازد.
اين عالم اعتبارات، أسفلُ السّافلين است، يعني پستترين عوالم از سرحدّ حقيقت و متن واقع. چون انساني كه در مسير تكاملي خود بايد صد در صد وجودش را با حقائق تطبيق دهد، و در سير بهرهيابي از موادّ حقيقيّۀ عالم و وصول به واقعيّات در نردبان صعود به ترقّيات روز افزون نائل گردد؛ كارش در انحطاط به جائي ميرسد كه تمام عمر خود و سرمايۀ وجودي خود را از عقل و علم و حيات و قدرت، صرف گفتگوي داستانهاي خيالي و افسانهاي زيد و عَمرو ميكند و براي آبرو به يك سلسله آرزوهاي دراز كه معلوم نيست به آنها ميرسد يا نميرسد، دلبستگي پيدا ميكند.
و براي وصول و كاميابي به آن منويّات و آرزوهاي خياليّه دست
ص 21
به فعّاليّتهاي تند ميزند، و بالنّتيجه ميوۀ عمرش نارسيده و با دست تهي و از ثمرات حيات بهرمند نگشته از دنيا ميرود، و با حال انكسار و فتور بدين عمر گذشته مينگرد، حسرت و ندامت سراپاي او را فرا ميگيرد؛ چون در مقابل عمر ضايع شده و طومار درهم پيچيده و بانگ رحيل چه ميتوان كرد ؟!
دين تنظيم كنندۀ روابط ميان امور حقيقي و اعتباري است
دين از طرف پروردگار آمده است تا سلسلۀ اعتباريّات انسان را در حدودي كه براي انسان منفعت دارد و مانع از ترقّي و تكامل او نميگردد مشخّص و معيّن كند. بسياري از آنها را كه به درد او نميخورد بلكه او را به جهنّم ميكشد از دست او بگيرد و يك رشته دستوراتي كه انسان را به عالم هستي و حيات ميرساند به او تعليم كند.
كسانيكه طبق اين دستورات عمل ميكنند ثمرۀ وجودي آنها به مرحلۀ كمال خود ميرسد و از استعدادات و قوائي كه به آنها داده شده است حدّاكثر استفاده نموده قواي هستي خود را به فعليّت ميرسانند. در اين صورت هنگام مرگ بشّاش و خندان بوده (چون از مراحل ابتدائيّۀ تكامل گذشته و به سِرّ عالم رسيدهاند) حقائق بر آنها منكشف گشته و با خداي خود ربط پيدا نموده و وجود جزئي خود را به كلّيّت اين عالم مربوط و در علم و حيات و قدرت كلّيّه مُنغمر و فاني شدهاند. و هيچ حال منتظرهاي براي آنها باقي نمانده و از مردن هراس ندارند بلكه عاشق مردن و دلباختۀ مرگند كه آن عوالمي را كه در اينجا نديدهاند و بنا به مصلحتي از ايشان نهفته مانده است در پيش ببينند.
ص 22
و كسانيكه به اين دستورات عمل نمينمايند و دوران عمر خود را به بازي مشغول و از دائرۀ اعتبار قدم فرا نمينهند، چون باطل دلهاي آنان را مسخّر نموده و در لباس حقيقت و با صورتهاي زينت دهندۀ خياليّه افكار آنان را به خود مشغول ساخته و بالاخره بدون كاميابي از ثمرات هستيبخش عالم واقع و وصول به مقصد خلقت و سرّ آفرينش و آشنائي با وطن اصلي و ربط با عالم كلّي و مناجات و انس با خداي خود بسر بردهاند؛ ناچار حركت آنها به عالم بعد توأم با ضعف و نقصان وجودي آنها بوده، با حال انكسار و شكستگي و همّ و غم و حسرت و اندوه بدون دريافت نتيجه، تشنهكام از اين عالم رحلت ميكنند.
رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَو'ةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَو'ةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الابْصَـٰرُ * لِيَجْزِيَهُمُ اللَهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَ اللَهُ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ * وَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَعْمَـٰلُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً حَتَّي'ٓ إِذَا جَآءَهُ و لَمْ يَجِدْهُ شَيْـًا وَ وَجَدَ اللَهَ عِندَهُ و فَوَفَّـي'هُ حِسَابَهُ و وَ اللَهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ[7].
تابش نور حقيقت و جلوۀ الهي در دل مردماني است كه تجارت و خريد و فروش آنها را از ياد خدا و اقامۀ نماز و زكاة باز نداشته و امور اعتباريّۀ اين عالم، از آن مقصد و مقصود و از آن هدف و معبود آنها را به خود مشغول نكرده است. پيوسته آنان از روزي كه عاقبت وخيم
23ص
اعمال زشت دلها و چشمها را واژگون كند در خوف و هراسند.
آري، خداوند به بهترين پاداش آنان را مفتخر خواهد نمود، و از فضل و رحمت خود مقدار بيشتري به آنان عنايت خواهد فرمود، و خداوند از روزيهاي وافر خود بدون دريغ و حساب به آنها مرحمت خواهد نمود.
امّا كسانيكه به خداي خود كافر شدند، اعمال آنها، رفتار آنها، مقصد و منظور آنها مانند سراب است. سراب، آب خيالي است نه واقعي؛ شخص براي پيدا كردن آب هر چه ميرود دستش به آب نميرسد، چون سراب است، از شعاع خورشيد روي ريگها و خاكهاي متلالي منظرهاي از آب از دور به چشم ميخورد و انسان تشنه تصوّر آب ميكند.
كافر تشنهكام براي آنكه خود را از آب سيراب كند، در بيابان خشك و سوزان عالم اعتبار بدنبال آب ميدود ولي به آب هرگز نميرسد و كامش سيراب نميگردد. عمرش سپري ميشود، نعمت حيات را از دست ميدهد. چون به صراط مستقيم حركت نكرده و نقاط ضعف وجود خود را ترميم نكرده، نقصان وجودي تبديل به كمال نشده، آب نخورده، از آب حيات استفاده نكرده است. تنها بدنبال سراب رفته؛ سراب كه انسان را سيراب نميكند! در نتيجه عمر تباه و در پيشگاه خدا و عالم حقيقت شرمنده و مورد حساب و بازجوئي قرار خواهد گرفت.
از اينجا استفاده ميشود كه كفّار هم بدنبال آب ميگردند. كفّار
ص 24
هم بدنبال خدا ميگردند. آنها هم گمشدهاي دارند و براي بدست آوردن آن در حركت و جستجو و براي نيل به آن در تكاپو و تلاشند ليكن راه را گم كردهاند. راه، راه آب بايد باشد نه راه سراب. مؤمن بدنبال آب ميرود و از راه آب به چشمۀ زلال و گواراي حقيقت دست مييابد و سيراب ميشود؛ كافر براي رفع تشنگي و رسيدن به آب راه آب را بدست نسيان سپرده، راه سراب در پيش ميگيرد، و براي زياد كردن اعتباريّات دنيا از جاه و مال و زن و فرزند و رياست و حكومت هر چه بيشتر ميكوشد، و هر چه بيشتر بكوشد از راه حقيقت دورتر شده و به سراب نزديكتر، حرارت آفتاب و سوزندگي بيابان خشك جگر او را تشنه، عمر سپري، راه برگشت باقي نمانده، با نكبت و وبال در آرزوهاي خود مدفون ميگردد و خيالات و افكار باطل مقبرۀ او ميشود.
در قرآن مجيد چقدر اين موضوع به شكل عالي و تشبيه لطيفي بيان شده است:
اعْلَمُوٓا أَنَّمَا الْحَيَو'ةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الامْوَ'لِ وَ الاوْلَـٰدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ و ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَن'هُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَـٰمًا وَ فِي الاخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَهِ وَ رِضْوَ'نٌ وَ مَا الْحَيَو'ةُ الدُّنْيَآ إِلَّا مَتَـٰعُ الْغُرُورِ[8].
ببينيد خداوند عليّ أعلا چگونه حقيقت را براي انسان مجسّم
ص 25
ميكند؛ ميفرمايد: اين زندگي دنيا، اين زندگي كه بشر با اين صحنۀ وسيع از اعتبارات و خواستهها و آرزوها كه عمر خود را بر اساس آنها سپري ميكند، و ساعات و دقائق خود را بر آنها منطبق مينمايد، و بالاخره با دست تهي از دنيا ميرود، از پنج موضوع خارج نيست. اين زندگي كه حقيقةً مادون زندگي حيوانات و بهائم است، اين اعتباريّاتي كه بشر را بخود مشغول نموده و از حقائق دور نموده و از زيست درندگان پائينتر آورده است، مركّب است از لَعِب: بازي بدون خواهش نفساني، و لَهْو: كارهائي كه انسان روي تمايلات نفساني انجام ميدهد و غرض عقلائي صحيحي بر آن مترتّب نيست، و زينَة: روي باطل و اعتبارات را به لباس حقيقت پوشانيدن و امور فانيه را بصورت امور باقيه جلوهدادن، وَ تَفَاخُرُ بَيْنَكُمْ: خودپسندي نمودن و بر اساس تفاخر و مباهات امور زندگي خود را بنا نهادن، و تَكَاثُرٌ فِي الامْوَ'لِ وَ الاوْلَـٰدِ: پيوسته بدنبال زياد نمودن مقدار اموال و تعداد اولاد بر آمدن.
مرحوم شيخ بهاء الدّين عاملي (ره) كلام لطيفي [9] در تفسير اين آيه دارد و ميفرمايد: خداوند اين پنج مرتبه را به موازات سير عمر افراد بشر بيان فرموده است. چون انسان در اوّل مرحله از زندگي كه
ص 26
همان دوران صباوت است به بازي مشغول ميگردد، و سپس در اوان بلوغ به لهو و امور مُشهيانه دست ميزند، و در هنگام شباب و جواني زينت به حدّ اعلا بدو روي ميآورد، و در نيمۀ عمر به تفاخر و حسّ تفوّق ميپردازد، و بالاخره در اوان پيري و شيخوخيّت�� داعيۀ زياد نمودن اموال و اولاد در سر او ميافتد.
آري! انسان پس از گذرانيدن دوران صباوت و بلوغ دوست دارد به خود زينت ببندد. لباس خود را، شغل خود را، زندگي و مكان خود را، و بالاخره تمام متعلّقات خود را بنحوي ترتيب دهد كه نقش بقاء و بنحو ابديّت زيست نمودن، روي حقيقت فناء را بپوشاند و واقع امر در تحت اين نقشهاي باطله مختفي و منتفي گردد. از اين مرحله كه بگذريم دوران تفاخر است، ميگويد: قدرت من چنين است، مال من چنان است، علم من فلان است؛ حتّي با كمال جرأت به استخوانهاي پوسيده و خاكستر شدۀ آباء و نياكان خود فخر ميكند و رجز ميخواند، و بر اشياء درهم شكسته و نقشههاي پوسيده افتخار ميكند و آنها را در موزههاي مجلّل و با شكوه قرار ميدهد و شعرهاي حماسي ميخواند. و بالاخره در آخر دوران زندگي نيروي وجودي خود را در زياد كردن مال و فرزند متمركز ميكند.
انسان طبعاً هر چه عمرش زيادتر شود حريصتر ميشود؛ در جواني انفاق در راه خدا ميكرد، حالا نميكند؛ حسّ گذشت و ايثار داشت، حالا ندارد.
طبع بشر چنين است كه بر هر اساسي تربيت شود نفس او بر
ص 27
همان اساس متحجّر ميگردد و احوال گذران او بصورت ملكات ثابته در ميآيد. البتّه چون خود را بر محور قانون دين و حقّ تربيت ننموده است لذا در آخر عمر نتيجۀ نفساني او همان تراكم احوال و تحجّر خاطرات و افكار اوست.
گويند روزي هارون الرّشيد به خاصّان و نديمان خود گفت: من دوست دارم شخصي كه خدمت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم مشرّف شده و از آنحضرت حديثي شنيده است زيارت كنم تا بلاواسطه از آنحضرت آن حديث را براي من نقل كند. چون خلافت هارون در سنۀ يكصد و هفتاد از هجرت واقع شد و معلوم است كه با اين مدّت طولاني يا كسي از زمان پيغمبر باقي نمانده، يا اگر باقي مانده باشد در نهايت ندرت خواهد شد. ملازمان هارون در صدد پيدا كردن چنين شخصي بر آمدند و در اطراف و اكناف تفحّص نمودند، هيچكس را نيافتند بجز پيرمرد عجوزي كه قواي طبيعي خود را از دست داده و از حال رفته و فتور و ضعف كانون و بنياد هستي او را در هم شكسته بود و جز نفس و يك مشت استخواني باقي نمانده بود.
او را در زنبيلي گذارده و با نهايت درجۀ مراقبت و احتياط به دربار هارون وارد كردند و يكسره به نزد او بردند. هارون بسيار مسرور و شاد گشت كه به منظور خود رسيده و كسي كه رسول خدا را زيارت كرده است و از او سخني شنيده، ديده است.
گفت: اي پيرمرد! خودت پيغمبر اكرم را ديدهاي ؟ عرض كرد: بلي.
ص 28
هارون گفت: كي ديدهاي ؟ عرض كرد: در سنّ طفوليّت بودم، روزي پدرم دست مرا گرفت و به خدمت رسول الله صلّي الله عليه وآله و سلّم آورد. و من ديگر خدمت آنحضرت نرسيدم تا از دنيا رحلت فرمود.
هارون گفت: بگو ببينم در آنروز از رسول الله سخني شنيدي يا نه ؟ عرض كرد: بلي، آنروز از رسول خدا اين سخن را شنيدم كه ميفرمود:
يَشِيبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ [10].
«فرزند آدم پير ميشود و هر چه بسوي پيري ميرود به موازات
ص 29
آن، دو صفت در او جوان ميگردد: يكي حرص و ديگري آرزويدراز.»
هارون بسيار شادمان و خوشحال شد كه روايتي را فقط با يك واسطه از زبان رسول خدا شنيده است؛ دستور داد يك كيسۀ زر بعنوان عطا و جائزه به پير عجوز دادند و او را بيرون بردند.
همينكه خواستند او را از صحن دربار به بيرون ببرند، پيرمرد نالۀ ضعيف خود را بلند كرد كه مرا به نزد هارون برگردانيد كه با او سخني دارم. گفتند: نميشود. گفت: چارهاي نيست، بايد سؤالي از هارون بنمايم و سپس خارج شوم!
زنبيل حامل پيرمرد را دوباره به نزد هارون آوردند. هارون گفت: چه خبر است ؟ پيرمرد عرض كرد: سؤالي دارم. هارون گفت: بگو. پيرمرد گفت: حضرت سلطان! بفرمائيد اين عطائي كه امروز به من عنايت كرديد فقط عطاي امسال است يا هر ساله عنايت خواهيد فرمود؟
هارون الرّشيد صداي خندهاش بلند شد و از روي تعجّب گفت: صَدَقَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ؛ يَشِيبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ!
«راست فرمود رسول خدا كه هر چه فرزند آدم رو به پيري و فرسودگي رود دو صفت حرص و آرزوي دراز در او جوان ميگردد!»
اين پيرمرد رمق ندارد و من گمان نميبردم كه تا درِ دربار زنده بماند، حال ميگويد: آيا اين عطا اختصاص به اين سال دارد يا هرساله خواهد بود. حرص ازدياد اموال و آرزوي طويل او را بدين
ص 30
سرحدّ آورده كه بازهم براي خود عمري پيشبيني ميكند و در صدد اخذ عطاي ديگري است.
باري، اين نتيجۀ عدم تربيت نفس انساني به ادب الهي است كه حرص و آرزو در وجود او دامنش گسترده ميگردد و با طيف وسيعي رو به تزايد ميرود كه حدّ يَقِف ندارد.
امّا كساني كه با ايمان به مبدأ ازلي و ابدي و گرايش به وجود سرمدي حضرت ذوالجلال و الإكرام رخت خود را در جهان باقي ميبرند و دل به كلّيّت و ابديّت ميدهند و طبعاً با عمل صالح رفتار زندگي خود را بر اساس عدل و انصاف مينهند، پاداش آنها نزد خدا بوده و بطور هميشگي و مستمرّ به آنها خواهد رسيد؛ إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ [11].
پاداشي كه حدّ و حساب ندارد و در بهشت جاودان و عالم ابديّت؛ از بهترين نعمت معنوي و حقيقي متمتّع خواهند بود؛ فَأُولَـٰئِِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ [12].
و روزي آنان از جانب پروردگارشان هر صبح وشام به آنهاخواهد رسيد؛ وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا [13].
خداوند پس از بيان اين پنج مرحله از زندگاني دنيا؛ چون هر يك از آنها دستخوش زوال و بوار ميباشد و بالاخره چون سراب
ص 31
ميگذرد و از ذات اين مراحل حقيقتي عائد انسان نميگردد؛ بعنوان تمثيل مثالي ميآورد:
كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ و ثُمَّ يَهِيجُ فَتَریٰهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَـٰمًا[14].
اين لعب و لهو و زينت و دوران تفاخر و تكثير اموال و اولاد از بين ميرود، و آن شادابي و طراوت جواني و غرور جمال و عزِّ
از آنها باقي نخواهد ماند.
عيناً به مثابۀ باران تند و فراوان با دانههاي حياتبخش خود كه از آسمان ميبارد و چنان زمين را سيراب ميكند كه دهقانان و برزگران از نباتات روئيده و خرّمي و سرسبزي گياهان در شگفت
به زردي و خشكي گردد و آن لطافت تبديل به خشونت شود. گياه سبز و خرّم، خشك و مانند علفهاي خشكيده خرد و ريز ريز گردد و خاكستر شود.
اين مثال و نمونۀ زندگي دنياست كه علم و قدرت و حيات و سائر سرمايههاي انساني ترقّي نموده به اوج خود ميرسد، استعدادها در مرحلۀ اعلاي از فعليّت جلوه و خودنمائي ميكند و مانند آتش در آتشگردان نطفههاي سرد مبدّل به انسان پرحرارت و پرجوش و خروش ميگردد، كه ناگهان از نقطۀ اوج به سمت حضيض ميگرايد و تمام اين صفات رو به كمي و نقصان ميرود، كندي و
ص 32
سستي و ضعف انسان را از هر سو تهديد ميكند تا كمكم او را در آستانۀ مرگ و عبور از اين عالم طبع وارد بنمايد.
وليكن بايد دانست كه اين آخرين مرحلۀ حيات نيست و دوران زندگي بدين نقطه پايان نميپذيرد؛ بلكه: وَ فِي الاخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَهِ وَ رِضْوَ'نٌ وَ مَا الْحَيَو'ةُ الدُّنْيَآ إِلَّا مَتَـٰعُ الْغُرُورِ [15].
در عالم جان و حقيقت و نتيجۀ اين عالم كه عالم آخرت است مردم به دو دسته منقسم ميشوند:
يكدسته كسانيكه به همين امور ظاهريّه قناعت نموده و از زينتها و غرور دنيا و اعتباريّات و لذائذ موقّته قدمي فراتر ننهاده و كام آنها از آب حيات سرمدي سيراب نگشته و به معدن عظمت و لقاي خداي خود نائل نشده و در پرتو صفات جمال او از جذبات ربّانيّه بهرمند نشده و بالاخره هر چه بوده براي آنها جز سرابي بيشتر نبوده است، لذائذ فانيه از بين رفته و كسب لذّات دائميّه را هم كه ننمودهاند؛ لذا در آخرت نتيجۀ آنها محروميّت است.
نتيجه انغمار در لذّات اعتباريّه و تجاوز از مقام عدالت و عبوديّت حضرت حقّ جلّ و علا و سرپيچي از دستورات عقل و فطرت و شرع و اتّكاي به نفس امّاره، همان عذاب شديد در روز بازپسين است.
دسته دوّم كساني هستند كه امور ظاهريّۀ دنيا را عنوان براي عالم
ص 33
ابدي قرار داده و خود را در كام سهمگين اعتباريّات فاني نكردهاند، و تمام وجود و قواي خود را صرف لذائذ موقّت و زودگذر ننموده، و به سراب از آب اكتفا ننمودهاند، و به موازات طيّ اين زندگي، نظر به باطن اين عالم نموده و از حيات ثمربخش ابديّت زندگي يافته و با ربط با خدا و اميد ديدار جمال ازلي و دلبستگي به انوار سرمدي بهرمند شدهاند.
نتيجۀ استقامت و پايداري براي وصول به مقام عظمت و مقاومت در مقام متين صدق و حقيقت همانا رضوان خدا و كاميابي از صفات حسني و اسماء علياي او و بهرمندي از مقام مغفرت است.
حضرت استاد گرامي علاّمۀ طباطبائي مُدّ ظلُّه العالي در رسالۀ «الإنسان في الدُّنيا» كه هنوز هم طبع نشده و با شش رسالۀ ديگر در يك مجموعه گرد آمده و از آثار نفيس غير مطبوعۀ ايشان است ميفرمايد: ممكن است در اين آيۀ مباركه، «وَ فِي الاخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَهِ وَ رِضْوَ'نٌ» عطف بر كلمۀ « لَعِبٌ» باشد؛ و بنابراين در معني چنين ميشود: إنَّما الْحَيَوةُ الدُّنْيا فِي الاخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَهِ وَ رِضْوانٌ. يعني همين زندگي ظاهري دنيا كه از اين پنج چيز تشكيل يافته است يك باطني دارد كه آنها بصورت عذاب شديد و يا مغفرت و رضاي خدا بوده و بدين نحو جلوه خواهد نمود. و بنابراين، عالَم آخرت باطن دنياست، و دنيا ظاهر آخرت است؛ و شاهد اين معني آنكه خداوند بعد از اين آيه بلافاصله ميفرمايد:
ص 34
سَابِقُوا إِلَی' مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَآءِ وَ الارْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَهِ وَ رُسُلِهِ.[16]
«سبقت بگيريد بسوي مقام مغفرت پروردگارتان و بهشتي كه وسعت آن به اندازۀ آسمان و زمين است؛ آن بهشتي كه براي مؤمنين به پروردگار و گرويدگان به پيمبرانش مهيّا و آماده شده است.»
پس سبقت بسوي مغفرت و بهشت خدا امري است كه در اين دنيا پيدا ميشود و در اين زندگي بدست ميآيد، اگر نظر به باطن دنيا كرده شود و بر آن اساس انسان رشتۀ فعّاليّتها وكوششهاي خود را ترتيب دهد.
تمام امور دنيوي كه پايۀ زندگي و حيات بشر در اين عالم است مانند معاملات، تجارات، زراعات، صناعات، نكاح و طلاق و غيرها بين مومن و كافر مشترك است. مؤمن از آنها نتيجۀ حقيقي ميگيرد چون نظر به أصالت آن داد؛ كافر نتيجۀ اعتباري ميگيرد چون صرفاً نظر به ظاهر آن دارد.
أميرالمؤمنين عليه السّلام بيل دست ميگرفت، تخم ميكاشت، زراعت مينمود، درخت خرما ميكاشت، نخلستان ايجاد ميكرد، زمين را حفر مينمود، قنات آب روان جاري ميساخت؛ مردم كافر هم همين كارها را ميكنند، فرقش چيست ؟ اين غفلت است و آن بيداري است. اين به آرزوي تمتّع از همين لذّات ميكاود و بر پايه حبّ نفس و زيادي ثروت و مال و فرزند و مفاخره بهرهبرداري
ص 35
ميكند؛ و آن بر اساس اعانت و كمك و دستگيري به مساكين و فقرا و عدالت و رحمت براي رضاي پروردگار و عالم ابديّت و اصالت معني و روح انجام ميدهد.
أميرالمؤمنين عليه السّلام براي چه قنات جاري ميكرد ؟ براي چه خطبه ميخواند ؟ براي چه شمشير بدست ميگرفت و در سرما و گرما با مواجهۀ با هزاران مشكل فعّاليّت مينمود ؟ آيا براي زياد كردن مال يا حبّ رياست و خودنمائي مظاهر كمال و جمالش بود ؟ ابداً ابداً! او كار ميكرد با ديدۀ واقعبين، با چشم خدا بين. كار ميكرد چون نفس كار مطلوب بود. ديگران كار ميكنند براي مقاصد جزئيّه. همين است مَفرق طرق و بس.
مؤمن و كافر هر دو به موازات هم عمر خود را طي ميكنند، بازي ميكنند، و از دنيا متمتّع ميشوند، و دست به تجارت و زراعت و صناعت ميبرند، نكاح ميكنند، زن ميگيرند، بچه ميآورند؛ امّا مؤمن بر پايۀ اصيل ايمان به معني و روح و بر جلوۀ خدا و اتّكاء بر بقاء انجام ميدهد و كافر بر پايۀ سست دعاوي نفسانيّه و لذائذ فانيه و شهوات و زينتهاي فريبنده. كافر نظر به ظاهر دارد و مؤمن در شكم ظاهر نظر به باطن دارد.
راه مؤمن حقيقت است و واقع؛ راه كافر زينت است و غرور. زينت چيزي است كه انسان را از حقّ به باطل ميگراياند، و باطل را به چهرۀ حقّ و زشتي را بصورت جمال و زيبائي در نظر جلوه ميدهد. شخصي كه خود را زينت ميكند براي آنست كه خود را نيكو
ص 36
بنماياند، زن كه زينت ميكند، گيسوان و چهرۀ خود را ميآرايد، دستبند و گردنبند و گوشوار ميبندد براي آنستكه معايب خود را نيكو جلوه دهد يا بر حُسن خود بيفزايد؛ و چون داراي حسن واقعي نيست و زينت داراي حُسن است، با زينت نمودن، ديدۀ ناظر را از زشتي خود و نارسائي حسن خود معطوف به حسن زينت ميكند و در نتيجه شخص ناظر ديدهاش از نظر به صاحب زينت و ادارك زشتي او به حسن زينت منعطف ميشود و بالمآل و المجاز صاحب زينت را نيكو و حَسن مييابد.
اگر دست زن به اندازهاي داراي حسن و زيبائي باشد كه از زينت دستبند وانگشتري بينياز باشد، هيچگاه زن به خود دستبند نميبندد و انگشتري به انگشت نميكند و سينه و بازوان و گوش خود را به بازوبند و سينهبند و گوشوار نميآرايد، زيرا در اين صورت اين قبيل زينتها مانع جلوۀ حُسن و طراوت خدادادي او شده و جلوي نيكوئي او را ميگيرد و زينت ديگر عنوان زينت ندارد.
پس استعمال تمام اقسام زينت براي برگردانيدن نظر صائب از واقع و متن امر به جهات اعتباري و نسبتهاي ناروا و مجازي است. و در حقيقت زينت يعني خدعه و گول و نهادن دام گسترده و حيله براي انعطاف افكار و گرايش به سوي زيبائيهاي مجازي؛ و همين است معناي غرور. دنيا خانه زينت و دار غرور است يعني انسان را گول ميزند، اعتباريّات فانيه در نظر انسان به صورت حقائق واقعيّه جلوه نموده و براي بدست آوردن آن حقائق انسان گرفتار دام هوس و
ص 37
مشغول به زينت و غرور، پيوسته با اين اعتباريّات خياليّه نرد عشق ميبازد و با اين صورتهاي زشت و قبيحه از فنا و زوال و بوار و نيستي، عقد معاشقه برقرار ميكند تا بالنّتيجه سرمايۀ وجودي و هستي خود را به رايگان از كف ميدهد.
ولي مرد راستين ابداً به زينت دنيا توجّه نميكند. و با ديدۀ واقعبين حقيقتش را نگريسته، به امور اعتباريّه و لذّتهاي فانيه نسبت بقا و دوام نميدهد. و خود را گول نميزند و با عجوزۀ آراسته به هزاران مكر و فريب و خدعه و تزويري كه هزاران داماد را در آغوش خويش به كام مرگ كشيده است عقد مناكحت نميبندد.
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الارْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً * وَ إِنَّا لَجَـٰعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا.[17]
«همانا ما آنچه روي زمين است زينت قرار داديم تا مردمان را بيازمائيم كه كداميك گرايشش به حقيقت بيشتر و كردار او نيكوتر است. و ما در عاقبت كار آنچه روي زمين است به صورت يك صحنۀ خاك خالص و بدون خصوصيّت و اثر قرار خواهيم داد.»
در روي زمين آب زينت است. گياهان و درختان و مناظر دلفريب كوهها و آبشارها همه زينتاند. پرندگان و مرغان زينتند. انعام و چارپايان زينتند. زنان و فرزندان، ارحام و عشيره، دوستان و برادران همه زينتند. خداوند همه را زينتِ مادّه و هيولاي بدون صورت بدون رنگ و بو و بدون جمال و دلربائي قرار داده تا مردم
ص 38
رابيازمايد كه از اين عمر و رشته زندگي چه بهره ميگيرند، چه قسم بيرون ميآيند، چگونه پاك و خالص ميشوند؛ چون تمام اين اشكال و صور در آتشگردان گردون تبديل به خاكستر ميشود و اين طراوت و جمال تبديل به صورتهاي كريهه و مناظر عجيبه ميگردد، زمين سرسبز به صورت بيابان خشك و لمْ يَزرعْ در ميآيد.
خدا در اين ميانه امتحان ميكند كه كدام فرد در اين گيرودار و جلوههاي فريبنده و دامهاي گسترده گول نميخورد، و از قوانين فطرت و عقل و اخلاق فاضله و عمل صالح و ايمان به آفريدگار اين عالم غريب و عبوديّت در پيشگاه مقدّس او كه از صورت و شكل و رنگ و بو بيرون است تجاوز نميكند، و از انفاق و ايثار كه لازمۀ توجّه به واقعيّت است دريغ نمينمايد، و دل به اين رنگ و آن بو نميدهد كه با از بين رفتن آنها دل هم تباه شود و در ديار هلاك مدفون گردد.
أميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن خطبۀ 155 از «نهج البلاغة» ميفرمايد:
فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ فِي الظُّلُمَاتِ، وَ ارْتَبَكَ فِيالْهَلَكَاتِ، وَ مَدَّتْ بِهِ شَيَاطِينُهُ فِي طُغْيَانِهِ، وَ زَيَّنَتْ لَهُ سَيِّيءَ أَعْمَالِهِ؛ فَالْجَنَّةُ غَايَةُ السَّابِقِينَ، وَ النَّارُ غَايَةُ الْمُفَرِّطِينَ.[18]
«كسيكه در اين دنيا از اصلاح نفس خود غافل گردد و به غير خود مشغول شود (خواه به افساد غير يا به اصلاح) چنين كسي در
ص 39
تاريكيهاي عميق فرو رفته و متحيّر خواهد شد، و در وادي هلاك سقوط خواهد نمود. بطوريكه خلاصي از آن نباشد، و ابليسان و راهزنان شيطاني پيوسته او را در طغيان و سركشي ميكشانند و زشتي كردار او را به صورت فريبنده در نزد او جلوه ميدهند؛ پس بهشت نهايت سفر افرادي است كه از طغيان و زينت اعراض كرده و به نفس خود واصلاح آن مشغول شدهاند و گوي سبقت را از همگنان ربودهاند، و آتش نهايت سير زيانكاران و كوتاهنظران و تقصيركاران است.»
و در جاي ديگر ميفرمايد:
الدُّنْيَا دَارُ غُرُورٍ وَ فَنَآءٍ، وَ مُلْتَقَـي سَاعَـةٍ وَ وَدَاعٍ، وَ النَّاسُ مُتَصَرِّفُونَ فِيهَا بَيْنَ وَردٍ وَ صَدْرٍ، وَ صَآئِرُونَ خَبَرًا بَعْدَ أَثَرٍ. غَايَةُ كُلِّ مُتَحَرِّكٍ سُكُونٌ، وَ نِهَايَةُ كُلِّ مُتَكَوِّنٍ أَنْ لَا يَكُونَ؛ فَإذَا كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ، فَلِمَ التَّهَالُكُ عَلَي هَالِكٍ ؟ وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا الدُّنْيَا تُطْلَبُ لِثَلَاثٍ: لِلْعِزِّ وَ الْغِنَي وَ الرَّاحَةِ؛ فَمَنْ قَنِعَ عَزَّ، وَ مَنْ زَهِدَ اسْتَغْنَي، وَ مَنْ قَلَّ سَعْيُهُ اسْتَرَاحَ.
«دنيا خانۀ غرور و فنا و محلّ برخورد و ملاقات است يكساعت با همديگر و سپس وداع و مفارقت از هم. مردم پيوسته در حركت ميآيند و ميروند و دائماً دو دروازۀ دنيا باز، دستهاي وارد و دستۀ ديگر خارج ميشوند. و بعد از آنكه در دنيا اثري بودند تبديل به خبر ميگردند.
(يعني چه ؟ يعني ديگر از وجود آنان اثري نيست. از قدرت
ص 40
آنها، از علم آنها، از حيات دنيوي آنها، از تمام صفات و آثار آنان اثري نيست؛ خبر است. يك روز اثر بودند امروز خبر شدند، شناسنامه عوض ميشود، آقاي... أيَّده الله تبديل به مرحوم آقاي... رَحِمه الله ميشود، امروز ميگويند: خدايش شفا دهد، براي او حمد بخوانيد، فردا ميگويند: خدايش رحمت كند براي او فاتحه بخوانيد. هست اينطور يا نه ؟!
برادر! پدر ما كو ؟ جدّ ما كو ؟ اجداد ما كجا رفتند ؟ همۀ آنها خبر شدند. يك روز اثر بودند، چه اثر مهمّي؛ دنيا را زير گام خود تكان ميدادند، فرياد أنانيّت آنان گوش فلك را كر ميكرد؛ اينها همه اثر بود. ميآمدند در اين مساجد مينشستند به نصائح و مواعظ گوش ميدادند، همه اثر بود. امروز همه خبر شدند، همه و همه. ما هم امروز اثريم؛ ميگوئيم، ميشنويم، در فعّاليّت هستيم؛ فردا خبريم، ميگويند: خدايشان رحمت كند، ديروز اثر بودند امروز خبر شدند. اين قرعهاي نيست كه فقط بنام آنان زده شود، شتري است كه درِ هر خانه ميخوابد و از همه كس استقبال خواهد نمود.)
نهايت هر متحرّكي سكون است؛ و آخر هر موجودي كه لباس حيات و كون پوشيده أَن لَا يَكُون است. پس چون مطلب از اين قرار است، به چه دليل، به چه مجوّز عقلي شخص خود را براي رسيدن به چيزهاي فاني و خراب در كام هلاك بيفكند و براي وصول به اين امور فانيه و زائله در خودكشي و تهالك سبقت گيرد ؟
بدانيد اي مردم! كه دنيا براي سه چيز مورد رغبت و طلب واقع
ص 41
ميشود: براي عزّت و براي غني و بينيازي و براي راحتي؛ كسيكه قناعت پيشه گيرد پيوسته عزيز است، و كسيكه در امور دنيويّه بيرغبت باشد و اظهار تمايل و درخواست نكند هميشه بينياز است، و كسيكه سعي و كوشش خود را براي وصول به دنيا كم كند راحت است.»
دين از طرف خدا آمده تا به انسان بگويد: اي انسان! تو مهمل نيستي، تو يك موجود متفرّد و جدا از جميع موجودات نيستي، تو متفرّق نيستي، تو به تمام عالم متّصلي، تو به پروردگارت مرتبطي، يك جزء و يك فرد از مجموعۀ عالم كون هستي، براي مقصدي آمدهاي، و در اين دنيا به جهت خاصّي زندگي ميكني، و از اينجا هم به جاي ديگر خواهي رفت؛ رَحِمَ اللَهُ امْرَأً عَلِمَ مِنْ أَيْنَ وَ فِي أَيْنَ وَ إلَي أَيْنَ. «خدا رحمت كند كسي را كه بداند از كجا آمده، و الآن در كجاست، و به كجا خواهد رفت.»
در روايت است كه چون أميرالمؤمنين عليه السّلام اين آيه از سورۀ قيامت را قرائت ميفرمود: أَ يَحْسَبُ الإنسَـٰنُ أَن يُتْرَكَ سُدًی[19]. «آيا انسان گمان ميكند كه مهمل و سر به خود رها شده است؟» اشكهايش از ديدگانش فرو ميريخت و اين آيه را تكرار ميفرمود.[20]
ص 42
تمام فيض و رحمت پروردگار از عوالم غيب شامل حال فردي است كه خود را در عالم هستي و سراي آفرينش مهمل و عبث نميبيند، خود را ميبيند كه از نزد خدا آمده و در اين دنيا براي مأموريّتي با برنامۀ خاصّي وارد شده است، بايد بدان عمل كند و از اين دنيا هم شادان بسوي خدا حركت كند، خوب برود، با شوق و محبّت بسوي مقام رضوان خدايش ارتحال كند.
اگر انسان اين معني را خوب بفهمد و طبعاً كردارش نيز بر همين پايه و فكر متين قرار گيرد، مرگش آنقدر آسان ميشود كه از موئي كه از ميان ماست بكشند آسانتر است.
وقتي عزرائيل براي قبض روح بندۀ مؤمن ميآيد و او را بعلّت انس با فرزندان و بستگان و ارحام و متعلّقات، در حركت به آن عالم سنگين ميبيند و مؤمن در پذيرش قدري تأنّي و تأمّل دارد، آن ملك مقرّب به نزد پروردگار ربّ ودود برميگردد و علّت تأنّي مرد مؤمن را عرض ميكند، خطاب ميرسد بر كف دستت بنويس بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ و نشانش بده.
ص 43
عزرائيل بر كف دست راست خود مينويسد، بسم الله الرّحمن الرّحيم و آن را به مؤمن نشان ميدهد كه ناگاه مؤمن خود را در عالم ديگر در بحبوحات بهشت ميبيند، و كيفيّت حركت و مرگ خود را ادراك نميكند. اين حال مؤمن است.
امّا پناه به خدا از سكرات كافر؛ يك عمر در جهت مُعاكس با عالم حيات گام برداشته و براي زخارف و زينتهاي دنيا عمر خود را تباه كرده، براي جاه و اعتبار، ساعات و دقائق هستي خود را سپري نموده، پروردگار رحيم و رؤوف را در بوتۀ نسيان سپرده و با دشمنان او كه او را به عالم اعتبار و نيستي گرايش ميدهند نقد عمر باخته است؛ در اينحال هر يك از اين تعلّقات مانند زنجيري آهنين كه دل او را به خود بستهاند او را به سوي خود ميكشند، هزاران تعلّق با هزاران زنجير؛ كجا ميتواند به آساني كوچ كند ؟ اگر تمام ذرّات و سلّولهاي پيكرش را ريش ريش كنند باز حاضر نميشود به اختيار برود، اينجاست كه خطاب خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ [21] او را در مييابد و دهشت زده او را به عالم تاريك و غربت ميبرند.
در خطبهاي كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در جمعۀ آخر ماه شعبان قرائت فرمودند مردم را اندرز دادند كه اين ماه (رمضان) ماه پربركت و رحمت است، ماه مغفرت و دعا و اجابت است، ماه نماز، ماه قرائت قرآن، ماه صدقه و صلۀ رحم و ايثار است، ماه اداي فرائض و روزه و انفاق، و بهار آمرزش و تخفيف بر
ص 44
زيردست و رحم بر صغير و احترام و توقير كبير؛ مفصّلاً بياناتي فرمودند. و مفادش آنستكه مؤمن در شهر رمضان نه تنها از آدابي كه فقهاء در كتب عمليّه ذكر ميكنند بايد اجتناب ورزد بلكه در اين ماه رحمت بايد با شراشر وجود خود جلب رحمت كند، خشوع و خضوع داشته باشد، هميشه به ذكر خدا اشتغال ورزد، در هر امري كه او را به خدا نزديك كند سبقت گيرد، و از هرچيزي كه او را از خدا دور كند بگريزد، به آنچه خدا امر كرده عمل كند و از آنچه نهي فرموده اجتناب ورزد، از هر چه ديدنش را حرام فرموده چشم ببندد و به هر چه شنيدنش را ممنوع كرده گوش ندهد.
و خلاصه با بيانات خود در اين خطبه آن صراط مستقيمي كه اقصر فاصلۀ بين انسان و خداست را تشريح كردند. أميرالمؤمنين عليه السّلام كه اين روايت را بيان ميكنند ميگويند: در پايان خطبه برخاستم و عرض كردم: يَا رَسُولَ اللَهِ! مَا أَفْضَلُ الاعْمَالِ فِي هَذَا الشَّهْرِ ؟ فَقَالَ: يَا أَبَا الْحَسَنِ! أَفْضَلُ الاعْمَالِ فِي هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَهِ.
«اي رسول خدا بهترين اعمال در اين ماه چيست ؟ رسول خدا فرمود: اي أبوالحسن! بهترين اعمال در اين ماه اجتناب از گناهان است.»
ثُمَّ بَكَي، فَقُلْتُ: مَا يُبْكِيْكَ يَا رَسُولَ اللَهِ ؟ فَقَالَ: أَبْكِي لِمَا يُسْتَحَلُّ مِنْكَ فِي هَذَا الشَّهْرِ؛ كَأَنِّي بِكَ وَ أَنْتَ تُصَلِّي لِرَبِّكَ وَ قَدِ انْبَعَثَ أَشْقَي الاوَّلِينَ وَ الاخِرِينَ، شَقِيقُ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ؛
ص 45
فَضَرَبَكَ ضَرَبَةً عَلَي قَرْنِكَ فَخُضِبَتْ مِنْهَا لِحْيَتُكَ.
«سپس رسول خدا گريه كرد. عرض كردم اي پيامبر خدا علّت گريۀ شما چيست ؟ فرمود: گريه ميكنم براي آن حادثۀ عظيمي كه در اين ماه بر تو فرود آيد و خون ترا حلال كنند.
مثل اينكه من ميبينم كه تو در حال نماز و مناجات با پروردگارت هستي، در اين حال شقيترينِ اوّلين و آخرين، هم دوش و همرديف پي كنندۀ ناقۀ صالح برانگيزد و چنان ضربتي بر مغز سر تو فرود كند كه از آن ضربت محاسنت به خون خضاب شود.»
فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَهِ! فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِيني ؟ فَقَالَ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ.
«عرض كردم: اي پيغمبر خدا ؟ آيا در آن حال دين من سالم خواهد بود ؟ فرمود ـ كه درود خدا بر او و آلش باد ـ: بلي دين تو سالم خواهد بود.»
ثُمَّ قَالَ: يَا عَلِيُّ! مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي؛ لاِنَّكَ مِنِّي كَنَفْسِي، وَ طِينَتُكَ مِنْ طِينَتِي، وَ أَنْتَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي.[22]
ص 46
«سپس رسول خدا فرمود: اي عليّ! كسيكه تو را بكشد حقّاً مرا كشته است، و كسيكه تو را دشمن دارد حقّاً مرا دشمن داشته است؛ زيرا كه نسبت تو با من مثل جان من است، و سرشت تو از سرشت من است، و تو وصيّ من و جانشين من در امّت من هستي.»
پاورقي
[1] صدر آيۀ 257، از سورۀ 2: البقرة
[2] ـ ذيل آيۀ 88، از سورۀ 11: هود
[3] ذيل آيۀ 4، از سورۀ 60: الممتحنة
[4] ـ مطالب گفته شده در روز اوّل ماه مبارك رمضان 1396
[5] ـ تفسير «الميزان» ج 20، ص 454
راجع به افضليت انسان نسبت به ملائكه میتوان از آيات قرآن به وجوهي استفاده كرد:
اوّل آنكه خداوند ملائكه را امر به سجدۀ آدم نمود و معني ندارد وجود ناقصي مسجود وجود كاملي باشد. گرچه علّت سجده همان سرّي است كه خدا در آدم نهاده ليكن علَي أيّ حالٍ آدم مسجود واقع شد.
دوّم آنكه در آيۀ 30، از سورۀ 2: البقرة ميگويد: وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَـٰئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الارْضِ خَلِيفَةً، و خلافت خداوند بنحو اطلاق براي موجود اكمل است.
سوّم آنكه در آيات 71 تا 76، از سورۀ 38: ص ميفرمايد: إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَـٰئِِكَةِ إِنِّي خَـٰلِقُ بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ و وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ و سَـٰجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّآ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَـٰفِرِينَ * قَالَ يَـٰٓإِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ و مِنْ طِينٍ. چون در اينجا تصريح شده كه علّت سجده همان نفخ روح خداوند است. و ديگر آنكه خدا ميفرمايد من آدم را به دو دست خود آفريدم كه منظور همان تجلّيات جميع صفات جماليّه و جلاليّه است.
چهارم آنكه در خلقت انسان در آيۀ 14، از سورۀ 23: المؤمنون ميگويد: فَتَبَارَكَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـٰلِقِينَ.
و شيخ صدوق در «علل الشّرآئع» روايت كرده است از پدرش با اسناد خود از عبدالله بن سِنان قال: سَأَلْتُ أبا عَبْدِاللَهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصّادِقَ عَلَيْهِما السَّلامُ فَقُلْتُ: الْمَلـٰٓئِكَةُ أفْضَلُ أمْ بَنو ءَادَمَ ؟ فَقالَ: قالَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَليُّ ابْنُ أبي طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ: إنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ رَكَّبَ في الْمَلـٰٓئِكَةِ عَقْلاً بِلا شَهْوَةٍ وَ رَكَّبَ في الْبَهآئِمِ شَهْوَةً بِلا عَقْلٍ وَ رَكَّبَ في بَني ءَادَمَ كِلَيْهِما؛ فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَيْرٌ مِنَ الْمَلَٓئِكَةِ وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهآئِمِ. (باب 6: العلّة الّتي من أجْلها صار في النّاس مَن هو خَيرٌ من الملـٰٓئكة و صار فيهم مَن هو شرٌّ من البهآئم، ص4*) و مورّخ امين مسعودي در «مروج الذّهب» ج 1، طبع مطبعة السّعادة ( 1367 هجريّه) در ص 33 در ضمن روايت بسيار نغز و جالبي كه از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت كرده است آورده است كه: فَلَمّا خَلَقَ اللَهُ ءَادَمَ أبانَ فَضْلَهُ لِلْمَلـٰٓئِكَةِ وَ أراهُمْ ما خَصَّهُ بِهِ مِنْ سابِقِ الْعِلْمِ مِنْ حَيْثُ عَرَّفَهُ عِنْدَ اسْتِنْبآئِهِ إيّاهُ أسْمآءَ الاشْيآءِ. فَجَعَلَ اللَهُ ءَادَمَ مِحْرابًا وَ كَعْبَةً وَ بابًا وَ قِبْلَةً أسْجَدَ إلَيْها الابْرارَ وَ الرّوحانيّينَ الانْوارَ. و از تعبير آن حضرت به اينكه آدم را مسجد ابرار و روحانيّون انوار نمود ميتوان افضليّت او را بر فرشتگان بدست آورد.
و عالم جليل و محدّث خبير سيّد هاشم بحراني در تفسير «برهان»
در سورۀ 38: ص، ذيل آيۀ مباركۀ 75: قَالَ يَ��ٰٓإِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ، از ابن بابويه از عبدالله بن محمّدبن عبدالوهّاب از أبي الحسن محمّد بن أحمد القواريري از أبي الحسن محمّد بن عماد از إسمعيل بن ثويه از زياد بن عبدالله البكائي از سليمان أعمش از أبوسعيد خُدَْري روايت كرده كه قال: كُنّا جُلوسًا عِنْدَ رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ إذْ أقبَلَ إلَيْهِ رَجُلٌ فَقالَ: يا رَسولَ اللَهِ! أخْبِرْني عَنْ قَوْلِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ لإبْليسَ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ؛ مَن هُمْ يا رَسولَ اللَهِ الَّذينَ هُمْ أعْلَي مِنَ الْمَلَـٰٓئِكَةِ ؟
فَقالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ: أنا وَ عَليٌّ وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ؛ كُنّا في سُرادِقِ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَهَ فَسَبَّحَتِ الْمَلَـٰٓئِكَةُ بِتَسْبِيحِنا، قَبْلَ أنْ خَلَقَ اللَهُ ءَادَمَ عَلَيْهِ السَّلامُ بِأَلْفَيْ عَامٍ. فَلَمّا خَلَقَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ ءَادَمَ عَلَيْهِ السَّلامُ أمَرَ الْمَلَـٰٓئِكَةَ أن يَسْجُدوا لَهُ، وَ لَمْ يُؤْمَروا بِالسُّجودِ إلاّ لاِجْلِنا. فَسَجَدَتِ الْمَلَـٰٓئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّآ إِبْلِيسَ أبي أنْ يَسْجُدَ، فَقالَ اللَهُ تَبارَكَ وَ تَعالَي: يَـٰٓإِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ؟ قالَ: مِنْ هَؤُلآءِ الْخَمْسَةِ الْمَكْتوبِ أسْمآؤُهُمْ في سُرادِقِ الْعَرْشِ؛ فَنَحْنُ بابُ اللَهِ الَّذي يُوْتَي مِنْهُ؛ بِنَا يَهْتَدي الْمُهْتَدونَ، فَمَنْ أحَبَّنا أحَبَّهُ اللَهُ وَ أسكَنَهُ جَنَّتَهُ، وَ مَنْ أبْغَضَنا أبْغَضَهُ اللَهُ وَ أسْكَنَهُ نارَهُ، وَ لايُحِبُّنا إلاّ مَن طابَ مَوْلِدُهُ.
* ـ و اين حديث را نيز در «وسآئل الشّيعة» طبع حروفي، ج 11، ص 164، از «علل الشّرآئع» حكايت نموده است. و ايضاً شيخ هادي كاشف الغطاء در «مستدرك نهج البلاغة» طبع مكتبۀ اندلس ـ بيروت، ص 172 از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت نموده است. و «مثنوي» آنرا بصورت شعر آورده است:
در حديث آمد كه خلاّق مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد
يگ گُرُه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوي نور مطلق زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر از دانش تهي همچو حيوان از علف در فربهي
او نبيند جز كه اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شرف
وان سوم هست آدميزاد و بشر از فرشته نيمي و نيمش ز خر
نيم خر خود مايل سِفلي بود نيم ديگر مايل عِلوي بود
تا كدامين غالب آيد در نبرد زين دوگانه تا كدامين بُرد نَرد
(«مثنوي» طبع ميرخاني، ص 361 )
[7] ـ آيات 37 تا 39، از سورۀ 24: النّور
[8] ـ آيۀ 20، از سورۀ 57: الحديد
[9] ـ اين مطلب را علاّمۀ طباطبائي مُدّ ظلُّه العالي در حاشيۀ رسالۀ مخطوطۀ «الإنسان في الدّنيا» از شيخ بهائي نقل كردهاند. و نيز در تفسير «الميزان» ج 19، ص 188 ضمن تفسير اين آيه از سورۀ حديد، از مرحوم شيخ بواسطه نقل فرمودهاند.
[10] ـ در كتاب «أربعين» جامي طبع آستان قدس رضوي، ص 22، بدين لفظ آورده است كه: يَشيبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ يَشِبُّ فِيهِ خَصْلَتانِ: الْحِرصُ وَ طولُ الامَلِ. و در مجموعۀ ورّام ابن أبي فراس به نام «تنبيه الخَواطر و نُزهة النَّواظر» طبع سنگي، ص 204 گويد: وَ قالَ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: يَهْرَمُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مِنْهُ اثْنَتانِ (خَصْلَتانِ ـ خ. ل) الْحِرْصُ وَ طولُ الامَلِ.
و در «خصال» صدوق، طبع اسلاميّه (سنۀ 1389 ) ج 1، باب الاثنين، ص 73، با يك سند از أنس آورده است كه: إنَّ النَّبيَّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ ] وَ سلَّمَ [ قالَ: يَهْلِكُ ـ أوْ قالَ: يَهْرَمُ ـ ابْنُ ءَادَمَ وَ يَبْقَي مِنْهُ اثْنَتانِ: الْحِرْصُ وَ الامَلُ.
و با سند ديگر نيز از أنس از رسول خدا صلّي الله عليه وآله ] وسلّم [ آورده است كه: یَهْرَمُ ابْنُ ءَادَمَ وَ يَشِبُّ مِنْهُ اثْنانِ: الْحِرْصُ عَلَي الْمالِ وَ الْحِرْصُ عَلَي الْعُمْرِ. و اين دو روايت اخير را محدّث نوري در كتاب «مستدرك وسآئل الشّيعة» از طبع سنگي، ج 2، ص 335 از «خصال» صدوق با اسناد متّصل خود ذكر نموده است.
[11] ـ آيۀ 25، از سورۀ 84: الانشقاق
[12] ـ ذيل آيۀ 40، از سورۀ 40: غافر
[13] ـ ذيل آيۀ 62، از سورۀ 19: مريم
[14] ـ قسمتي از آيه 20، از سورۀ 57: الحديد
[15] ـ ذيل آيۀ 20، از سورۀ 57: الحديد
[16] ـ صدر آيۀ 21، از سورۀ 57: الحديد
[17] ـ آيۀ 7 و 8، از سورۀ 18: الكهف
[18] ـ «شرح نهج البلاغة» عبده، مطبعۀ عيسي البابي الحلبيّ ـ مصر، ج 1، ص 286
[19] ـ آيۀ 36، از سورۀ 75: القيامة
[20] ـ «الغدير» طبع دوّم از مطبعۀ اسلاميّه (سنۀ 1372 ) ج 6، ص 172 در ضمن داستاني از «كنز العمّال» ج 3، ص 179؛ و از «مصباح الظّلام» جرداني، ج 2، ص 56 نقل ميكند
و نيز در كتاب «قضآء أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام» شيخ محمّد تقي شوشتري طبع دهم دار الشّمالي ـ بيروت، ص 147 و 148 اين داستان را با تمام محتويات آن از كتاب «التّشريف بالمنن في التّعريف بالفتن» سيّد علي ابن طاووس ـ كه در نجف اشرف بنام «ملاحم و فتن» به طبع رسيده است ـ نقل ميكند. و در كتاب «ملاحم و فتن» طبع دوّم مطبعۀ حيدريّه ـ نجف، ص 154 و 155 وارد است.
[21] ـ آيۀ 30 و 31، از سورۀ 69: الحآقّة
[22] ـ اصل اين حديث شريف را صدوق در كتاب «عيون أخبار الرّضا» طبع سنگي، ص 192؛ و «أمالي» طبع سنگي، ص 57 و 58 با تتمّۀ آن كه ذكر خواهد شد روايت ميكند. و در كتاب «وسآئل الشّيعة» ج 7، ص 227 از «عيون» تا لفظ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَهِ روايت ميكند و چون تتمّۀ آن راجع به اعمال مستحبّه و اجتهاد در عبادت نيست لذا حديث را تقطيع نموده است. وليكن سيّدابن طاووس در اوّل كتاب «إقبال» تمام حديث را از محمّد بن أبي القاسم طبري در كتاب «بشارة المصطفي لشيعة المرتضي» با إسناد خود از حسن بن عليّبن فَضّال از حضرت عليّ بن موسي الرّضا از يك يك آباء گرامش تا حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام روايت ميكند. و همچنين شيخ بهاءالدّين عاملي در حديث نهم از كتاب «أربعين» خود از مرحوم صدوق محمّد بن عليّ بن الحسين ابن بابويه قمّي و مرحوم فيض كاشاني در كتاب «وافي» در باب فضل شهر رمضان از كتاب «عرض المجالس» صدوق كه همان «أمالي» است از أحمدبن الحسن القَطّان از أحمد بن محمّد بن سعيد هَمْداني از ابن فضّال از پدرش از حضرت رضا عليه السّلام روايت ميكند. و تتمّۀ روايت اينست:
إنَّ اللَهَ تَبارَكَ وَ تَعالَي خَلَفَني وَ إيّاكَ، و اصْطَفاني وَ إيّاكَ، فَاخْتارَني لِلنُّبُوَّةِ، وَ اخْتارَكَ لِلإمامَةِ؛ فَمَنْ أنْكَرَ إمامَتَكَ فَقَدْ أنكَرَ نُبُوَّتي. يا عَليُّ! أنْتَ وَصيّي وَ أبو وُلْدي، وَ زَوْجُ ابْنَتي، وَ خَليفَتي عَلَي اُمَّتي في حَياتي وَ بَعْدَ مَوْتي، أمْرُكَ أمْري، وَ نَهْيُكَ نَهْيي. اُقْسِمُ بِالَّذي بَعَثَني بِالنُّبُوَّةِ وَ جَعَلَني خَيْرَ الْبَريَّةِ؛ إنَّكَ لَحُجَّةُ اللَهِ عَلَي خَلْقِهِ، وَ أمينُهُ عَلَي سِرِّهِ، وَ خَليفَتُهُ عَلَي عِبادِهِ ـ انتهي.
و اين تتمّه را در «غاية المرام» محدّث عظيم سيّد هاشم بحراني در ص 29 از ابن بابويه با إسناد خود از أصبغ بن نُباته از أميرالمؤمنين عليه السّلام، و شيخ قُندوزي حنفي در «ينابيع المودّة» طبع اسلامبول، ص 53 از كتاب «مناقب» روايت كردهاند.