ابن شهر آشوب قبل از ذكر اين ابيات، گفتگوئى را بين ابو الحسن رفا و ابن رامين فقيه بدين طريق ذكر كرده است كه: ابو الحسن به ابن رامين گفت: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه خارج شد، كسى را براى مدينه و اهل آن جاى خود نگذارد.
ابن رامين در پاسخ او گفت: آرى، على را بجاى خود در مدينه جانشين گذارد.
ابو الحسن گفت: چگونه به مردمان مدينه نگفت: اختاروا فانكم لا تجتمعون على الضلال! «براى امور خود، در نبودن من، خودتان يك نفر را انتخاب كنيد چون شما بر ضلال اجتماع نمىكنيد» !
ابن رامين گفت: پيامبر مىترسيد اگر اختيار را به مردم واگذارد، در تعيين قائم مقام بين آنها اختلاف شود و منجر به وقوع فتنه و فساد گردد.
ابو الحسن گفت: اگر فتنه و اختلافى پيدا مىشد، در موقع مراجعتبه مدينه از سفر خود، آن را اصلاح مىكرد، و رفع فساد و اختلاف را مىنمود.
ص 76
ابن رامين گفت: اينكه پيغمبر خودش كسى را معين كند كه كار بهتر و استوارتر است.
ابو الحسن گفت: آيا پيغمبر براى پس از مرگ خود، كسى را خليفه معين كرد؟ !
ابن رامين گفت: نه.
ابو الحسن گفت: مرگش كه از سفرش مهمتر و عظيمتر است.پس چگونه پس از مرگش براى امتخود دلش آرام و در امن بود، آن آرامش و امنى را كه در سفر خود نداشت در حالى كه در حال سفر خودش زنده بود، و بر امور امت تسلط و استيلا داشت؟ عبدى شاعر معروف، بحث و گفتگوى آنها را به اين ابيات خود بريد، و شروع كرد به خواندن اين اشعار:
و قالوا رسول الله ما اختار بعده اماما و لكنا لانفسنا اخترنا [1]
در «ريحانة الادب» شش بيت از آن را غير از بيتششم، از عبدى: سفيان بن مصعب، از «مناقب ابن شهر آشوب» نقل كرده است. [2]
و ليكن در «الغدير» اين ابيات را به عبدى: على بن حماد بن عبد الله بصرى نسبت داده است و گفته است: ما بر مجموعه خطى قديمىاى كه از عصرهاى پيشين است و در آن قصيدهاى از ابن حماد عبدى است، واقف شديم.ابن شهر آشوب بعض ابيات آنرا آورده و به عبدى: سفيان بن مصعب نسبت داده است، و بياضى در كتاب «الصراط المستقيم» خود از ابن شهر آشوب پيروى كرده است.و ليكن اين قصيده متعلق به ابن حماد است.آنگاه تمام قصيده را بالغ بر يكصد و شش بيت آورده است.
اين قصيده بسيار عالى و در مدح امير المؤمنين عليه السلام است و اولش اينست:
اسايلنى عما الاقى من الاسا سلى الليل عنى هل اجن اذا جنا
«اى كسى كه از من مىپرسى از آن مصائب دردناكى كه بر من وارد شده است! تو از شب بپرس كه چون فرا رسد، و جهان را در زير پوشش تاريكى خود بگيرد آيا من ديوانه شده عقل خود را از دست مىدهم»؟
و از جمله ابيات آن اينست (بيت 55 تا 59) :
ص 77
و لو فض بين الناس معشار جوده لما عرفوا فى الناس بخلا و لا ضنا 1
و كل جواد جاد بالمال انما قصاراه ان يستن فى الجود ماسنا 2
و كل مديح قلت او قال قائل فان امير المؤمنين به يعنى 3
سيخسر من لم يعتصم بولائه و بقرع يوم البعث من ندم سنا 4
لذلك قد واليته مخلص الولا و كنت على الاحوال عبدا له قنا 5
1- «اگر عشرى از جود و بخشش او را جدا كرده بشكنند و در بين مردم تقسيم كنند، ديگر هيچگونه بخل و حرصى از مردم ديده نخواهد شد و به ياد نخواهند داشت.
2- و هر شخص جواد و بخشندهاى كه به مال خود جود كند، نهايت امرش اين است كه از طريق و روش و منهاجى كه او نهاده است، پيروى كرده و بدان سنت و نهج عمل نموده است.
3- و هر مديحه را كه من بسرايم و يا مديحه سراى ديگرى بسرايد، درباره هر كس كه باشد در حقيقت و واقع امر منظور آن مدح و ثنا، امير المؤمنين عليه السلام مىباشد.
4- كسى كه به ولايت او اعتصام نكند و چنگ نزند، در آينده به خسران و زيان دچار مىشود، و در روز رستاخيز از شدت ندامت، دندانهاى خود را بهم خواهد كوبيد.
5- و به همين جهت است كه من ولايت او را بر عهده دارم، آن ولايتخالص و پاك و بدون شائبه را، و در جميع احوال بر اساس همان ولايت است كه من بنده زرخريد و حلقه به گوش او هستم».
و سپس ادامه مىدهد و ابياتى را كه در مطلع براى شاهد بحث آوردهايم از بيت 86 تا بيت 91 مىآورد، و تا آخر با ابيات نغز و دلنشين با سبكى بديع قصيده را خاتمه مىدهد. [3]
ص 78
ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» خود شرح مشبعى از اخبار و روايات و اشعار درباره اقرار و اعتراف شيخين به ولايت امير مؤمنان عليه السلام نقل مىكند، كه بالاخره منتهى به مخالفت آنان گرديد.
چنين گويد: از «فضائل» احمد بن حنبل، و احاديث ابى بكر بن مالك، و «ابانه» ابن بطة، و «كشف» ثعلبى از براء بن عازب روايت است كه گفت: چون ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجة الوداع بر مىگشتيم، چون به غدير خم رسيديم، ندا كرد: الصلاة جامعة [4] نماز مجتمع كننده است).و رسول خدا زير دو درختى را كه در آنجا بود تميز و جارو كرد، و دست على را گرفت و گفت:
الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ! قالوا: بلى يا رسول الله! قال: اولست اولى من كل مؤمن بنفسه؟ ! قالوا: بلى! قال: هذا مولى من انا مولاه! اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه! فقال: فلقيه عمر بن الخطاب فقال: هنيئا لك يابن ابى طالب! اصبحت مولى كل مؤمن و مؤمنة!
«آيا من به مؤمنان از خود آنها به آنها ولايتم بيشتر نيست؟ ! گفتند: آرى يا رسول الله! گفت: آيا من نسبتبه هر يك از مؤمنان ولايتم به او از خود او به او بيشتر
ص 79
نيست؟ ! گفتند: آرى.گفت اين (على) مولاى كسى است كه من مولاى او هستم! خداوندا مولاى آن كس باش كه او در تحت مولويت على است! و دشمن بدار آن كس را كه على را دشمن دارد!
برآء گويد: پس از اين، عمر بن خطاب، على را ملاقات كرد و گفت: گوارا باد بر تو اى پسر ابوطالب! صبح كردى و روزگار خود را بدين منوال گذرانيدى كه: مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى هستى» !
ابو سعيد خدرى در خبرى آورده است كه: ثم قال النبى صلى الله عليه و آله: يا قوم هنئونى! هنئونى! ان الله تعالى خصنى بالنبوة، و خص اهل بيتى بالامامة.فلقى عمر بن الخطاب امير المؤمنين عليه السلام فقال: طوبى لك يا ابا الحسن! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة!
«و سپس پيامبر گفت: اى امت من و قوم من! به من تهنيتبگوئيد! به من تهنيتبگوئيد! خداوند مرا به نبوت برگزيده، و اهل بيت مرا به امامتبرگزيد.عمر بن خطاب كه پس از اين واقعه، امير المؤمنين عليه السلام را ديدار كرد، گفت: مبارك باد بر تو اى ابو الحسن! صبح كردى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى هستى» !
خرگوشى نيز در كتاب «شرف المصطفى» از براء بن عازب در خبرى آورده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.فلقيه عمر بعد ذلك فقال: هنيئا لك يابن ابيطالب! اصبحت و امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة.
و ابوبكر باقلانى در كتاب «تمهيد» خود اين حديث را ذكر كرده و به نحوى تاويل كرده است.
سمعانى در «فضايل الصحابة» با اسناد خود از سالم بن ابى جعد آورده است كه به عمر بن خطاب گفته شد: انك تصنع بعلى شيئا لا تصنعه باحد من اصحاب النبى صلى الله عليه و آله!
قال: انه مولاى.
«تو با على طورى رفتار مىكنى كه با احدى از صحابه رسول خدا اين طور رفتار نمىكنى! عمر گفت: به علت اينكه او مولاى من است».
سيد حميرى گويد:
ص 80
و قال محمد بغدير خم عن الرحمن ينطق باعتزام 1
يصيح و قد اشار اليه فيكم اشارة غير مصغ للكلام 2
الا من كنت مولاه فهذا اخى مولاه فاستمعوا كلامى 3
فقام الشيخ يقد مهم اليه و قد حصدت يداه من الزحام 4
ينادى: انت مولاى و مولى الانام فلم عصى مولى الانام5 [5]
1- «و محمد در غدير خم از جانب خداوند رحمان با گفتار غير قابل برگشتسخن مىگفت.
2- فرياد مىزد و در ميان شما جمعيت اشاره مىكرد به او اشاره كردنى، و در اين سخن به اقتصار و كوتاهى گفتار نپرداخت و حق مطلب را ادا كرد.
3- آگاه باشيد كه: هر كس كه من مولاى او هستم، پس اين برادر من مولاى اوست.پس سخن مرا بشنويد!
4- پس شيخ ايستاد، و براى بيعت و تهنيت از مردم جلو افتاد و در حالى كه از تزاحم و جمعيت دو دست او پيچيده شده بود،
5- فرياد مىزد: تو مولاى من هستى و مولاى همگان هستى! پس چرا او مخالفت و عصيان مولاى همگان را كرد»؟
و نيز حميرى گويد:
فقلت: اخذت عهدكم على ذا فكونوا للوصى مساعدينا 1
لقد اصبحت مولانا جميعا و لسنا عن ولائك راغبينا2 [6]
1- «پس گفتى تو (عائشه) من پيمان شما را بر ولايت على گرفتم، و بنابراين مساعد و كمك كار وصى پيامبر باشيد!
2- و گفتى: و حقا تو اى على در حالى كه مولاى همه ما بودى صبح كردى! و ما از قبول ولايت تو اعراض نمىكنيم» !
و نيز حميرى گويد:
ص 81
قام النبى يوم خم خاطبا بجانب الدوحات اوحيالها 1
فقال: من كنت له مولى فذا مولاه رب اشهد مرارا قالها 2
ان رجالا بايعته انما بايعت الله فما بدالها 3
قالوا سمعنا و اطعنا اجمعا و اسرعوا بالالسن اشتغالها4 [7]
و جاءهم مشيخة يقدمهم شيخ يهنى حبذا منالها 5
قال له: بخ بخ من مثلك اصبحت مولى المؤمنين يا لها6 [8]
1- «پيغمبر در روز غدير خم در كنار درختها و يا در مقابل آنها بپا ايستاده، و مردم را مخاطب ساخت.
2- پس گفت: هر آنكس كه من مولاى او هستم، اين مولاى اوست.
خداوندا گواه باش، و اين را مكرر گفت.
3- حقا مردانى كه با او بيعت كردند، با خداوند بيعت كردند، و اشكالى در اين بيعتبرايشان ظاهر نشد.
4- گفتند: گوش داديم، و همگى اطاعت نموديم، و با گفتار و زبان در اشتغال امر ولايتسرعت مىكردند.
5- و به نزد آنها آمدند جماعتشيوخى كه در پيشاپيش آنها شيخى بود كه تهنيت مىگفت، چه عطيه خوبى است ولايت.
6- آن شيخ به على گفت: آفرين، آفرين، كيست همانند تو؟ كه صبح كردى در حالى كه مولاى مؤمنان هستى! اى چه نعمت و بهرهاى است ولايت» !
عونى گويد: [9]
ص 82
حتى لقد قال ابن خطاب له لما تقوض من هناك و قاما 1
اصبحت مولاى و مولى كل من صلى لرب العالمين و صاما2 [10]
1- «تا اينكه ابن خطاب در وقتى كه على از مكان خود حركت كرد و برخاست، به او گفت:
2- صبح كردى در حالى كه مولاى من شدى، و مولاى هر كس كه براى پروردگار جهانيان نماز بخواند و روزه بگيرد» !
و نيز عونى گويد:
نادى و لم يك كاذبا بخ بخ ابا حسن تريع الشيب و الشبان 1
اصبحت مولى المؤمنين جماعة مولى اناثهم مع الذكران2 [11]
1- «عمر على را ندا كرد - و در اين ندا دروغگو نبود - كه آفرين آفرين بر تو اى ابا الحسن كه موجب ترقى و رشد و نمو هر پير و جوان شدى» !
2- صبح كردى در حالى كه مولاى تمام جماعت مؤمنان هستى! مولاى زنان ايشان و مولاى مردهاى ايشان» !
2- و خطيب منيح گويد:
و قال لهم: رضيتم بى وليا فقالوا: يا محمد قد رضينا 1
فقال: وليكم بعدى على و مولاكم فكونوا عارفينا 2
فقال لقوله عمر سريعا و قال له مقال الواصفينا 3
هنيئا يا على انت مولى علينا ما بقيت و ما بقينا4 [12]
1- «پيغمبر به آن قوم گفت: آيا شما راضى هستيد كه من صاحب اختيار
ص 83
شما باشم؟ آن قوم گفتند: اى محمد راضى هستيم!
2- پيغمبر گفت صاحب اختيار و ولى شما بعد از من على است، و بنابراين بايد بدين موضوع معرفت داشته باشيد!
3- پس در دنبال گفتار رسول خدا با سرعت مانند گفتار كسى كه بخواهد كسى را توصيف كند، عمر گفت:
4- گوارا و پربركتباد بر تو اى على! تو ولى و صاحب اختيار ما هستى تا وقتى كه تو زنده باشى و ما زنده باشيم» !
معاوية بن عمار از حضرت صادق عليه السلام در خبرى روايت كرده است كه: لما قال النبي صلى الله عليه و آله و سلم: من كنت مولاه فعلى مولاه، قال العدوى: لا و الله ما امره بهذا، و ما هو الا شىء يتقوله، فانزل الله تعالى:
«و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين، ثم لقطعنا منه الوتين، فما منكم من احد عنه حاجزين، و انه لتذكرة للمتقين، و انا لنعلم ان منكم مكذبين، و انه لحسرة على الكافرين [13] (يعنى محمدا) و انه لحق اليقين [14] (يعنى به عليا)».
«چون پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست، آن شخصى كه از قبيله عدى بود گفت: اينطور نيست، سوگند به خداوند كه خدا او را امر به اين كار نكرده است، و اين مطلبى است كه پيامبر از خودش ساخته و پرداخته و به خدا نسبت داده است.
در اين حال خداوند اين آيه را فرو فرستاد: اگر محمد از نزد خود بعضى از گفتارها را بسازد و به ما ببندد، ما او را با دست قدرت خود خواهيم گرفت و سپس هر آينه حتما شاهرگ قلب او را كه از آن خون به رگها جارى مىشود قطع خواهيم كرد، و هيچيك از شما نمىتواند مانع شود و او را حفظ و نگهدارى كند.و حقا اين قرآن كتاب اندرز و موعظه و يادآورى براى متقيان است.و حقا ما مىدانيم كه جماعتى از شما تكذيب كنندگانند.و حقا او حسرت براى كافران است (يعنى محمد) و حقا او حق اليقين است (يعنى على)».
حسان جمال در خبرى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: فلمّا
ص 84
راوه رافعا يديه - يعنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم - قال بعضهم: انظروا الى عينيه تدوران كانهما عينا مجنون.فنزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية:
«و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون، و ما هو الا ذكر للعالمين». [15]
«چون رسول خدا را ديدند كه دستهاى خود را بلند كرده است، بعضى از آنان گفتند: به چشمان او بنگريد كه چگونه در گردش است مانند دو چشم ديوانه.در اين حال جبرائيل عليه السلام اين آيه را فرود آورد: اى پيغمبر! نزديك بود كه آنان كه كافر شدهاند تو را با چشم زخم خود، چشم زنند چون آيات قرآن و ذكر خدا را شنيدند، و مىگويند: او ديوانه است در حالى كه اين قرآن جز كتاب ذكر و يادآورى براى عالميان چيزى نيست».
و سيد حميرى، همچنين گويد:
فقال: الا من كنت مولاه منكم فمولاه من بعدى على فاذعنوا 1
فقال شقى منهم لقرينه و كم من شقى يستزل و يفتن 2
يمد بضبعيه عليا و انه لما بالذى لم يؤته لمزين 3
كان لم يكن فى قلبه ثقة به فيا عجبا انى و من اين يوقن 4
1- «پس پيغمبر گفت: آگاه باشيد هر كس كه من مولاى او هستم، على بعد از من مولاى اوست، پس اذعان و اعتراف كنيد!
2- از ميان آن مردم يك مرد شقى به رفيقش گفت - و چه بسيار از مردمان شقى كه موجب لغزش و وقوع در فتنه و فساد مىشوند - :
3- او با دو بازوى خود على را بلند كرده، و او چيزى را كه به او نازل نشده و وحى نشده نمايش مىدهد.
4- مثل اينكه اصلا اين مرد شقى به پيغمبر وثوق ندارد.اى عجبا چه موقع و از كجا يقين پيدا مىكند»؟
سيد مرتضى در كتاب «تنزيه» خود آورده است كه: ان النبى صلى الله عليه و آله لما نص على امير المؤمنين عليه السلام بالامامة فى ابتدآء الامر جآءه قوم من قريش قالوا له: يا رسول الله! ان الناس قريبو عهد بالاسلام و لا يرضوا ان تكون النبوة فيك و الامامة
ص 85
فى ابن عمك، فلو عدلتبها الى حين لكان اولى!
فقال لهم النبى صلى الله عليه و آله: ما فعلت ذلك برايى فاتخير فيه، و لكن الله امرنى به و فرضه على! فقالوا له: فاذا لم تفعل ذلك مخافة الخلاف على ربك فاشرك معه فى الخلافة رجلا من قريش يسكن اليه الناس، ليتم الامر و لا يخالف عليك! فنزل: «لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين». [16]
«چون رسول خدا صلى الله عليه و آله در اول امر، تصريح به خلافت امير المؤمنين عليه السلام نمودند جماعتى از طائفه قريش به خدمتش آمده و گفتند: يا رسول الله! مردم، دير زمانى نيست كه از جاهليتبه دين اسلام گرويدهاند، و ايشان را ناخوشايند است كه نبوت در تو، و امامت در پسر عموى تو بوده باشد، و اگر تا زمانى بين ولايت على و غير على فرق نگذارى و صرف نظر كنى سزاوارتر است!
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من اين كار را از نزد خود و به راى خود نكردهام تا در آن اختيار داشته باشم، و ليكن خدا به من امر كرده است، و او بر من واجب نموده است.گفتند: پس بنابراين چون تو از مخالفت پروردگارت مىترسى، و بدين پيشنهاد عمل نمىكنى، در خلافت على شخصى را از قريش شريك گردان تا بدينوسيله مردم آرامش پيدا كنند و اين امر تمام شود و از مردم مخالفتى بر عليه تو سر نزند.اين آيه نازل شد: اى پيغمبر اگر چيزى را شريك قرار دهى هر آينه عمل تو حبط و نابود مىشود، و هر آينه از زيانكاران مىباشى» !
عبد العظيم حسنى از حضرت صادق عليه السلام در خبرى روايت مىكند كه: قال رجل من بنى عدى: اجتمعت الى قريش فاتينا النبى صلى الله عليه و آله فقالوا: يا رسول الله: انا كنا تركنا عبادة الاوثان و اتبعناك فاشركنا فى ولاية على فنكون شركاء.فهبط جبرئيل على النبى صلى الله عليه و آله فقال: يا محمد! لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين.
«مردى از طائفه بنى عدى گويد: جماعتى از قريش نزد من آمدند و با آنها نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمديم.ايشان گفتند: يا رسول الله! ما در پرستش بتها بوديم و آنها را ترك نموديم و از تو پيروى كرديم، بنابراين ما را در ولايت على شريك
ص 86
گردان تا در امر امامتشريك باشيم.جبرائيل نازل شد و اين آيه را آورد: اگر شريك قرار دهى هر آينه عملت نابود شده و از زيانكاران مىباشى!
آن مردى كه از بنى عدى بود گويد: از گفتار پيغمبر سينه من تنگ شد و بطور فرار از شدت فشارى كه بر من وارد شد خارج شدم، ناگهان در راه به اسب سوارى برخورد كردم كه بر روى اسب قهوهاى رنگ مايل به قرمز نشسته و عمامه زردى بر سر داشت و بوى مشك از او ساطع بود، و به من گفت: اى مرد لقد عقد محمد عقدة لا يحلها الا كافر او منافق. «هر آينه محمد پيمانى بسته است كه آن را باز نمىكند مگر شخص كافر و يا منافق» !
من به نزد پيغمبر آمدم و او را از اين داستان آگاه كردم.پيغمبر فرمود: آيا آن مرد سواره را شناختى؟ ! او جبرائيل عليه السلام بود كه بر شما پيمان ولايت را عرضه كرد كه: اگر آن پيمان را بگشائيد و در آن شك بياوريد در روز قيامت دشمن شما خواهد بود.
سيد حميرى گويد:
و قام محمد بغدير خم فنادى معلنا صوتا بديا 1
الا من كنت مولاه فهذا له مولى و كان به حفيا 2
الهى عاد من عادى عليا و كن لوليه مولى وليا 3
فقال مخالف منهم عتل لاولاهم به قولا خفيا 4
لعمر ابيك لو يسطع هذا لصير بعده هذا نبيا 5
فنحن بسوء رايهما نعادى بنى تيم و لا نهوى عديا6 [17]
1- «محمد در روز غدير خم بپا خاست و با صداى بلند و آشكارا مردم را در خطاب خود صدا زد:
2- آگاه باشيد كه: هر كس من مولاى اويم اين مرد مولاى اوست و به امور او و وضعيات و احوال او عارف است.
3- اى خداى من! دشمن بدا�� آن را كه على را دشمن بدارد، و براى آن كه
ص 87
ولايت على را پذيرفته است ولى و سرپرست و صاحب اختيار و مولى باش!
4- يكنفر از ميان آنها كه مرد سرسخت و سركشى بود با سخن آهسته به اولين از آن مردم گفت:
5- به پدرت سوگند كه اگر محمد مىتوانست، على را بعد از خود پيغمبر مىكرد.
6- و بر اساس اين بدانديشى كه اين دو نفر داشتند ما دشمن بنى تيم هستيم و ميل به سوى بنى عدى نداريم».
از حضرت باقر عليه السلام روايت است كه: در اين حال پسر هند برخاست و با حال تكبر و نخوت، دستهاى خود را راست و به پائين كشيده كرده و با حال خشم و غضب خارج شد در حالى كه از جانب راستبه عبد الله بن قيس اشعرى و از جانب چپ به مغيرة بن شعبة تكيه زده بود مىگفت:
و الله لا نصدق محمدا على مقالته و لا نقر عليا بولايته.فنزل:
«فلا صدق و لا صلى و لكن كذب و تولى ثم ذهب الى اهله يتمطى اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى». [18]
«سوگند به خدا كه ما محمد را در گفتارش تصديق نمىكنيم و على را بر ولايت قرار نمىدهيم.و اين آيات نازل شد: نه تصديق مىكند و نه نماز مىخواند، و ليكن تكذيب مىنمايد و پشت مىكند و سپس متكبرانه و متبخترانه به سوى اهل خود مىرود.آتش سزاوارتر استبه تو، پس سزاوارتر است، و سپس سزاوارتر است و پس از آن نيز سزاوارتر است».
در اين حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيتبرگرداندن و كشتن او را نمودند، جبرائيل فرود آمد و اين آيه را آورد: لا تحرك به لسانك لتعجل به[19] «زبان خود را به اين نيتحركت مده و در اين كار تعجيل مكن» ! فلهذا رسول خدا ساكتشدند و از او صرف نظر كردند.
و از امام عليه السلام در تفسير آيه:
و قال الذين لا يرجون لقائنا ائتبقرآن غير هذا
ص 88
او بدله [20]
و گفتند آن كسانى كه اميد لقا و ديدار ما را ندارند: تو قرآنى غير از اين قرآن بياور و يا آن را تبديل كن) وارد است كه: اين گفتار دشمنان خداست كه درباره رسول او در غيبتش مىگفتند و چنين مىپنداشتند كه او سخن آنها را نمىشنود: اگر محمد ما را به جاى على به ولايتبنشاند و يا آيهاى را به جاى آيه ديگرى بنشاند درست است».
خداوند عز و جل بر رد سخن ايشان فرمود: اى پيغمبر بگو: ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ان اتبع الا ما يوحى الى انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم.«من اين طور نيستم كه بتوانم از نزد خودم چيزى را تغيير و تبديل دهم، من فقط متابعت از آن چيزى را مىنمايم كه به من وحى شده است، من از پروردگارم در صورت عصيان و گناه از امر او نگران هستم كه در روز بزرگى مرا به عذاب خود مبتلا كند».
و از حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام وارد است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را به ولايتخصوص على بن ابيطالب فرا خواندند، مردم آنحضرت را متهم كردند و از نزد او خارج شدند، اين آيه را خداوند فرستاد:
قل انى لا املك لكم ضرا و لا نفعا قل انى لن يجيرنى من الله (ان عصيته) احد و لن اجد من دونه ملتحدا الا بلاغا من الله و رسالاته (فى على) و من يعص الله و رسوله (فى ولاية على) فان له نار جهنم خالدين فيها أبدا. [21]
«بگو اى پيغمبر! من ابدا مالك چيزى براى شما نيستم نه ضررى و نه منفعتى! بگو (اگر من مخالفت امر خداوند را بكنم) هيچ كدام از مردم نمىتواند مرا در پناه خود آورد و من غير از خدا براى خودم هيچ پناهگاهى نمىيابم - مگر اينكه از خداوند و رسالات او (درباره على) ابلاغ كنم - و هر كس كه خدا و رسول او را (درباره ولايت على) مخالفت كند، جزاى او آتش جهنم است كه در آن مخلد
ص 89
خواهند بود».
و نيز از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام روايت است كه: آيه سوره مزمل را اين طور تفسير كردهاند:و اصبر على ما يقولون (فيك) و اهجرهم هجرا جميلا و ذرنى و المكذبين (بوصيك) اولى النعمة و مهلهم قليلا. [22]
«شكيبا باش بر آنچه (درباره تو) مىگويند، و از ايشان به طور پسنديده و نيكو دورى گزين.و مرا واگذار با تكذيب كنندگان (درباره وصى تو) كه آن تكذيب كنندگان خوشگذران و رفاه طلب هستند، و مدت كمى ايشان را مهلتبده» !
و از بعضى از معصومين عليهم السلام وارد است كه: آيه سوره مرسلات را اين طور تفسير كردهاند:
ويل يومئذ للمكذبين (يا محمد بما اوحى اليك من ولاية على) الم نهلك الاولين (الذين كذبوا الرسل فى طاعة الاوصياء) كذلك نفعل بالمجرمين (من اج��م الى آل محمد و ركب من وصيه ما ركب). [23]
«واى بر تكذيب كنندگان (اى محمد از آنچه بر تو درباره ولايت على وحى شده است) آيا ما قوم پيشينيان را هلاك نكرديم؟ (آنانكه رسولان خود را درباره اطاعت اوصياء آنها تكذيب كردند) همچنين ما با جرم پيشگان عمل مىكنيم (آن كسى كه درباره آل محمد جرم كرده و درباره وصى او مرتكب شده آنچه را مرتكب شده است).
و از حضرت صادق عليه السلام وارد است كه: آيه سوره يونس را اينطور تفسير كردهاند:ويستنبئونك احق هو (ما تقول فى على) قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين.[24]
«و از تو اى پيامبر مىپرسند: آيا حق است آن (چيزى كه تو درباره على مىگوئى) بگو آرى و سوگند به پروردگارم كه حق است و شما نمىتوانيد جلوى امر خدا را بگيريد» !
عونى گويد:
اليس قام رسول الله يخطبهم يوم الغدير و جمع الناس محتفل؟1
ص 90
و قال: من كنت مولاه فذاك له من بعد مولى فواخاه و ما فعلوا 2
لو سلموها الى الهادى ابى حسن كفى البرية لن تستوحش السبل 3
هذا يطالبه بالضعف محتقبا و تلك يجدونها فى محفل جمل4 [25]
1- «آيا رسول خدا در روز غدير در وقتى كه مردم در مكانى مجتمع بودند، بپا برنخاست و خطبه نخواند؟
2- و آيا نگفت: هر كس من صاحب اختيار او هستم، پس از من اين على صاحب اختيار اوست؟ و آيا با على عقد برادرى نبست و او را برادر خود قرار نداد؟ و ليكن آن مردم طبق گفتار رسول خدا عمل نكردند كه گفت:
3- اگر ولايت را به راهبرى و راهنمائى على ابو الحسن بسپارند او تمام مردم جهان را كفايت مىكند و از راههاى خدا و طرق هدايت و سلامتبدون ترس مىگذرند.
4- ابو الحسن على بن ابيطالب مطالبه امر را مىكند در حالى كه بواسطه ضعف و نداشتن يار و معين متوقف و محتبس است.و مردم بطور اجتماع آن خلافت را در محفلى بطور عطيه و رايگان مىيابند (و يا به سوى ديگر سوق مىدهند و مىرانند)».
ابن حماد گويد:
الا ان هذا ولى لكم اطيعوا فويل لمن لم يطع [26]
«آگاه باشيد كه اين مرد ولى شماست و از او اطاعت كنيد، و واى بر آن كه اطاعت نكند».
و نيز ابن شهر آشوب از عونى آورده است:
يقول رسول الله هذا لامتى هو اليوم مولى رب ما قلت فاسمع1
فقام جحود ذو شقاق منافق ينادى رسول الله من قلب موجع2
اعن ربنا هذا ام انت اخترعته فقال: معاذ الله لستبمبدع 3
ص 91
فقال عدو الله: لاهم ان يكن كما قال حقا بى عذابا فاوقع 4
فعوجل من افق السماء بكفره بجندلة فانكب ثاو بمصرع5 [27]
1- رسول خدا مىگفت: اين على امروز براى امت من صاحب اختيار است.پروردگار را شاهد باش آنچه را كه گفتم.
2- پس يك مرد منافق كه اهل شقاق و عداوت بود رسول خدا را با سخنان دردناكى كه از دل دردآور او برمىخاست مخاطب قرار داده و گفت:
3- آيا اين نصب ولايت از پروردگار ماست؟ يا آنكه تو خودت اختراع و ابداع كردهاى؟ پيغمبر گفت: معاذ الله، پناه مىبرم به خدا من ابداع كننده نيستم.
4- آن دشمن خدا گفت: پروردگارا اگر آنچه را پيغمبر گفته استحق است، عذابى را بفرست تا بر من واقع شود.
5- به سبب كفرى كه آورد از افق آسمان، خداوند با سنگ بزرگى او را به عقوبت رسانيده و در كيفرش تسريع و شتاب شد، و به رو در افتاد و در مصرع و محل زمين خوردنش جان داد و اقامت گزيد».
و نيز ابن شهر آشوب گويد: در خبر است كه:
ان النبى صلى الله عليه و آله كان يخبر عن وفاته بمدة و يقول: قدحان منى خفوق من بين اظهركم! و كانت المنافقون يقولون لئن مات محمد ليخرب دينه.فلما كان موقف الغدير قالوا: بطل كيدنا.فنزلت:
اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم - الآية. [28]
«قبل از مدتى كه رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله واقع شود، آنحضرت خبر از مرگ خود مىداد و مىگفت: نزديك شده است كه من از م��ان شما غائب شوم.و منافقين مىگفتند: اگر محمد بميرد، دينش خراب مىشود.چون موقف غدير واقع شد گفتند: كيد و انديشه ما باطل شد.اين آيه نازل شد: «امروز كافران از دستبرد به دين شما مايوس شدند، از ايشان مترسيد و از من بترسيد. من امروز دين شما را كامل كردم...».
ص 92
و نيز او از بشنوي آورده است :
فَقَالَ كَبيرُهُم مَا الرَّأيُ فِيمَا تَرَوْنَ يَرُدُّ ذَا الامْرِ الجَلِيِّ1
سَمِعْتُم قَوْلَهُ قَوْلاً بَلِيغاً وَ أوْصَي بِالخِلفَةِ فِي عَلِيِّ2
فَقَالُوا حِيلَةٌ نُصِبَتْ عَلَيْنَا وَ رَأيٌ لَيْسَ بِالعَقْدِ الوَفِيِّ3
تُدَبِّرُ غَيْرَ هَذَا فِي اُمورٍ نَتَالُ بِهَا مِنَ العَيْشِ السَّنِيِّ4
سَنَجْعَلُهَا إذَا مَامَاتَ شُورَي لِتَيْمِيِّ هُنَالِكَ أوْ عَدِيِّ5[29]
1 ـ «پس بزرگ آنها گفت: رأي و تدبير شما در اين امر چيست؟ و او صاحب امر الهي آشكار و روشن را ردّ ميكرد.
2 ـ شما گفتار او را كه روشن و بليغ و واضح، دربارة خلافت علي وصيّت كرد، شنيديد !
3ـ آنها گفتند : اين انديشه و حِدَّت نظر و رأي شخصي اوست كه بر ما ثابت و مقرّر داشته است، و امّا پيمان و عهد ناگسستني و امر مُبرَمي نيست.
4 ـ ما در جريان و تمشيت امور خود، طريقة ديگري غير از اين نظريّه را اعمال و تدبير خواهيم نمود تا بواسطة آن به زندگي و حيات اجتماعي و معيشت بزرگوارانه و بلند مرتبه نائل آئيم.
5 ـ اگر محمّد بميرد ما امامت را در شوري ميگذاريم تا در اين صورت أبوبكري و يا عُمَري در آنجا به خلافت رسند».
و ابن شهرآشوب همچنين گويد : و در خبر وارد است كه : چون رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم از غدير خمّ فارغ شد و مردم متفرّق شدند، جمعي از طائفة قريش به دور هم گرد آمدند و از قضيّه و داستان وقعة غدير تأسّف ميخوردند، در اين حال سوسماري (ضَبّ) از نزد آنها عبور كرد، بعضي از آنها به ديگري گفت : اي كاش محمّد اين سوسمار را امير و رئيس ما كرده بود و علي را امير نكرده بود.
أبوذَرّ غفاري سخن او را شنيد و آنرا براي رسول خدا حكايت كرد. رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم دنبال آن جماعت فرستاد و ايشان را حاضر كرد و گفتارشان را بر آنها عرضه داشت. ايشان انكار كردند و به خدا قسم ياد كردند كه چنين مقالهاي را
ص 93
نگفتهاند. خداوند اين آيه را فرستاد:
يحلفون بالله ماقالوا و لقد كلمه الكفر وكفروا بعد اسلامهم وهموا بما لم ينالو ومانقموا الا ان اغناهم الله من فضله فان يتوبوا يك خيرا لهم و ان يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما في الدنيا و الاخره و ما لهم في الارض من ولي ولانصير.[30]
«اين منافقين به خدا سوگند ميخورند كه چنين سخني را نگفتهاند، و تحقيقا سخن كفر راگفتهاند و بعد از اسلام آوردنشان كافر شدهاند، و عزم و همت خود را بر آن چيزي داشتند كه بدان كامياب نشدند. و اين انتقامشان(از اسلام و قرآن و رسول خدا وولي عهد او) نبود مگر به جهت پاداشي كه خداوند و رسول او، از فضل خود ايشان را بینياز و عزيز و غني فرمودهاند. پس اگر از اين عملشان بازگشت كنند براي ايشان پسنديده است، و اگر پشت نموده و اعراض نمايند خداوند در دنيا و آخرت، آنان را به عذاب دردناكي معذب ميكند. و البته در اين صورت ايشان درروي زمين هيچ ولي و مولائي، و هيچ نصير و معيني ندارند».
رسول خدا(ص) فرمود: ما اظلت الخضراء و ما اقلت الغبراء علي ذي لهجه اصدق من ابي ذر[31]«آسمان نيلگون سايه نيفكنده، و زمين غبار آلوده خاكي رنگ برخود بار نكرده است صاحب سخن و گفتاري راكه از ابوذر صادقتر و راستگوتر باشد».
در روايت ابوبصير از حضرت صادق (ع) در خبري وارد است كه ان النبي (ص) قال: اما جبرئيل نزل علي و اخبرني انه يؤني يوم القيامه بقوم امامهم ضبّ فانظروا أن لا تکونوا اولئک فان الله تعالی یقول: یوم ندعول کل اناس بامامهم .[32]
«جبرائيل بر من فرود آمد خبر داد كه در روزقيامت جماعتي را در محشر حاضر ميكنند كه پيشواي آنها ضب(سوسمار) است. شما در حال خود نظر كنيد ببينيد از آن دسته نباشيد، زيرا كه خداوند تعالي ميفرمايد: روزي ميرسد كه ما هر دسته از مردم را به امامشان ميخوانيم و به نام امام آنها را صدا ميكنيم و طلب
ص 94
مينمائيم.
و نيز اين شهر آشوب از ابن طوطي اين ابيات را آورده است:
ويوم غدير قد اقروا بفضله وفي كل وقت منهم الغداضمروا
اري دوح خم و النبي محمدا ينادي باعلي اصوت منهم و يهجر
الست اذن اولي بكم من نفسكم فقالو: بلي والقوم في الجمع حضر
فقال لهم: من كنت مولاه منکم فمولاه بعدي حيدرالمتخير
فوال مواليه و عاد عدوه ايارب و انصره لمن ظل ينصر
فلما مضي الهادي لحال سبيله ابانوا له الغدر القبيح و اظهروا
1ـ «ودر روز غدير همگي به فضليت علي اعتراف كردند، وليكن در هر فرصت غدر ومكر خود را مخفي ميداشتند.
2ـ من دارم ميبينم آن درخت غدير خم و پيامبر خم و پيامبر محمد را كه باصداي بلند با گفتار جهيزيه خود ندا ميكند:
3ـ آيا من از نفوس شما به خودتان نزديكتر نيستم؟ گفتند: آري. و جمعيت و قوم قريش همگي حضور داشتند.
4ـ پس پيامبر به آنها گفتند: هركدام از شما كه من صاحب اختيار اويم، پس از من حيدر انتخاب شده خدا، مولاي اوست.
5ـ خداوندا مواليان علي را در زير ولايت خود آر. و كسي كه پيوسته علي را ياري ميكند، تو او را نيز ياري فرما!
6ـ ليكن چون پيغمبرهادي امت راه خود راطي كرده و از اين دنيا گذشت، آنان مكر قبيح خود را آشكارا ساختند.
دركتاب « ذخائر العقبي» با تخريج احمد در«مسند» خود را از براءبن عازب روايت كرده است كه: ما در سفر با پيغمبر بوديم و در غدير خم نازل شديم. و سپس داستان خطبه رسول الله رابيان ميكند و در ذيل آن ميگويد: فلقيه عمر بعد ذالك فقال: هنيئا لك يابن ابي طالب! اصبحت و امسيت مولي كل مومن و مومنه[33] «عمر بعد از اين جريان علي را ملاقات كرد و گفت: گوارا باشد بر تو اي پسر
ص 95
ابوطالب! صبح كردي و شب كردي در حالي كه صاحب اختيار هر مومني و هر مومنهاي ميباشي»!
و احمد بن حنبل همين حديث را دركتاب«مناقب» خود از عمر تخريج كرده است.[34]
و نيز محب الدين طبري در همين كتاب«ذخائر» گويد: عن عمرـ رضي الله عنه ـ وقد جاءه اعرابيان يختصمان فقال لعلي: افض بينهما يا اباالحسن. فقضي علي بينهما. فقال احد هما: هذا يقضي بيننا؟! فوثب الیه عمر و اخذ بتلبیبه و قال: ویحک ماتدری من هذا؟! هذا مولاي و مولي كل مومن! ومن لم يكن مولاه فليس بمومن.[35]
« از عمر( رضي الله عنه) روايت است كه در وقتي كه دونفر اعرابي به نزد او براي فصل خصومت آمده بودند، به امير المومنين (ع) گفت: اي ابوالحسن بين اين دو نفر قضاوت كن! اميرالمومنين (ع) بين آن دو نفر كردند، يكي از آن دو نفر گفت: اين مرد بين ما قضاوت ميكند؟! عمر به سوي او جهيد و گريبان او را گرفت و گفت: واي برتو! نميداني اين مرد كيست؟! اين مرد مولاي من و مولاي هر مومن است؛ و هر كس كه علي مولاي او نباشد او مؤمن نيست»
اين حديث را نيز، ابن السمان دركتاب «الموافقه» تخريج كرده است.
و ابن اثير جزري اين طور آورده است كه: فقال عمربن الخطاب: يابن ابي طالب! اصبحت اليوم ولي كل مومن. « عمر بن خطاب گفت: اي پسر ابوطالب در امروز صبح كردي در حالي كه صاحب اختيار هر مومني هستي»!
خواندمير: غياث الدين بن همام الدين حسيني كه از اهل سنت است در تاريخ خود پس از بيان واقعه داستان غدير و نزول آيه تبليغ و بيان حديث ولايت بدين عبارت: من كنت مولاه فهذا علي مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، وانصر من نصره، و اخذل من خذله، و ادرالحق معه حيث كان گويد: پس اميرالمومنين كرم الله وجهه ـ به موجب فرموده حضرت رسالت صلي الله عليه (وآله) وسلم در
ص 96
خيمه نشست تا طوائف خلايق به ملازمتش رفته، لوازم تهنيت به تقديم رسانيدند. و از جمله اصحاب: اميرالمومنين عمر بن الخطاب ـ رضي الله عنه ـ جناب ولايت مآب را گفت: بخ بخ يابن ابيطالب! اصبحت مولائي[36] و مولي کل مومن و مومنه. يعني خوشا به حال تو! اي پس ابوطالب! بامداد كردي در وقتي كه مولاي من و مولاي هر مومن و مومنه بودي!
بعد از آن امهات مومنين برحسب اشارات سيدالمرسلين به خيمه اميرالمومنين رفته شرط تهنيت بجاي آوردند.[37]
و مير محمدبن خاوند شاه معروف به مير خواند، در تاريخ خود بعينه همين عبارت را به پارسي آورده است.[38]
پاورقي
[1] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 181.
[2] ـ «ريحانة الادب» ج 4، ص 99.
[3]ـ «الغدير» ج 4، ص 155 تا ص 160. و آخر ابيات در بيت 98 تا 106 گويد :
فَصَاخَةُ شِعْرِي مُذْ بَدَتْ لِذَوِي الحِجَي تَمَثَّلَتِ الاشْعَارُ عِنْدَهُمْ لَكُنَا
وَ خَيْرُ فُنُونِ الشِّعْرِ مَارَقَّ لَفْظُهُ وَ جَلَّتْ مَعانِيهِ فَزَادَتْ بِهَا حُسْنَا
وَلِلشِّعْرِ عِلْمٌ إن خَلَا مِنْهُ حَرْفُهُ فَذَاكَ هَذَاءٌ فِي الرُّؤسِ بِلَا مَعْنَي
إذَا مَا أدِيبٌ أنْشَدَالْغَتَّ خِلْتَهُ مِنَ الْكَرْبِ وَالتَّنْغيصِ قَدْ اُدخِلَ السَّجْنَا
إذَا مَارَأوْها أحْسَنُ النّاسِ مَنْطِقاً وَأثْبَتُهُمْ حَدثاً وَأطْيَبُهُمْ لَحْنَا
تَلَذُّبِهَا الاسْمَاعُ حَتَّي كَأنَّها ألَذُّ مِنْ أَيّامِ الشَّبِيبَةِ أوْ أهْنَي
وَ في كُلِّ بَيْتٍ لَدَّةُ مُسْتَجِدَّةٌ إذَا مَا انْتَشاهُ قِيلَ : يَا لَيْتَهُ ثَنَّي
تَقَبَّلَها رَبِّي وَ وَفَّي ثَوابَها وَ ثَقَّلَ ميزاني بِخَيْراتِها وَزْنَا
وَ صَلَّي عَلَي الاطْهارِ مِن آلِ أحمدٍ إلَهُ السَّماءِ ما عَسْعَسَ اللَّيْلُ أوْجَنَّا
بايد دانست كه : ابن حمّاد عَبدي از اهل بصره و معاصر شيخ صدوق و أقران او بوده است و نجاشي او را ادراك كرده است. و او از كتب أبي احمد جلّودي بصري متوفّي در سنة 332 روايت ميكند. و امّا عبدي كوفي : سفيان بن مصعب از اهل كوفه بوده و معاصر سيّد حميري بوده و ظاهراً تا حدود سنة178 كه وفات حميري بوده حيات داشته و حضرت صادق عليه السّلام شيعه را امر كردهاند كه اشعار او را در منازل خود بخوانند («الغدير» ج 2، ص297).
[4] ـ در زمان رسول خدا چون اراده ميفرمود مردم را جمع كند، از طرف او ندا ميكردند : الصَّلوة جَامِعَةٌ يعني : جمع كنندة مردم نماز است. مردم ميفهميدند كه مطلبي است، و بايد براي استماع آن جمع شوند ؛ آنگاه در مسجد اجتماع ميكردند. و ممكن است اين ندا با إعراب الصّلاةَ جامِعَةً بوده باشد كه لفظ الصّلاة منصوب بر اغراء، و جامعةً حال باشد، يعني روي آوريد به نماز كه جمع كنندة مؤمنين است.
[5] ـ «ديوان حميري» قصيدة 166 ص 397. و «الغدير» ج 2، ص 229،. و «اعيان الشيعة» طبع دوّم، ج 12، ص 154. و «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1، ص 535.
[6] ـ «ديوان حميري» قصيدة 181، ص 430، بيت 15 و 16 از قصيدة 52 بيتي در فضيلت أميرالمؤمنين عليه السّلام و «أعيان الشيعة»، ج 12، ص 157. و «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1، ص 535.
[7] ـ در «مناقب» اشتقالها ضبط كردهاست ؛ و همچنين در «اعيان الشيعة» ؛ و در حاشية «مناقب» مصحّح اثتقالها با ثاء آورده است. و در «ديوان حميري» اشتغالها باغين ضبط كرده است. و ما چون معناي مناسبي غير از اشتغالها نيافتيم آنهم مناسب في الجمله ؛ فلهذا در شعر با غين آورديم.
[8] ـ «ديوان حميري» قصيدة 133 ص 329 تا ص 331. و «أعيان الشيعد» ج 12، ص 161. و «مناقب» ج 1، ص 535.
[9] ـ أبومحمّد عَوني : طلحة بن عبيدالله بن أبي عَوْن غسّاني، در «الغدير» ج 4، از ص 124 تا ص 140 ترجمة حال او بعضي از قصائد او را در مدح أهل بيت و حضرت أميرالمؤمنين و حضرت صادق عليه السّلام آورده است. انصافاً اشعار نغز و آبدار و رشيق و عميق است. اشعار او دربارة اهل بيت عليه السّلام آنقدر عالي و راقي است كه قافلهها براي به دست آوردن اشعار او به راه ميافتاده است. منير شاعر پدر احمد بن منير، اشعار غوئي را در بازارهاي طرابلس ميخوانده است. وگوش مردم آن سامان را بدين فضائل زينت ميداده است. ليكن اين نداي بر اهل بيت و بر ذكر مناقب ايشان براي ابن عساكر گران آمده و خواسته است آوازه و آبروي منير شاعر را مشوّه و ملبّس كند فلهذا گفته است كه : او در بازارهاي طرابلس با شعر عوني تغنّي ميكرده است. و ابن خَلَّكان بعد از مدّتي از سپري شدن روزگار آمد و بر اشعار عَوني واقف شد و بيش از ابن عساكر به تنقيد پرداخت و بدون ذكر اشعار عَوني فقط گفته است كه منير در بازارها تغنّي ميكرده است.
[10] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب ج 1، ص 535 ؛ و «الغدير» ج 4، ص 127.
[11] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 535 و 536.
[12] «مناقب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 535 و 536.
[13] ـ آيات 44 تا 50 از سورة 69 : الحاقّة.
[14] ـ آية 51، از همين سوره.
[15] ـ آيه 51، از سوره 68 : قلم.
[16] ـ آية 65، از سورة 39 : زمر.
[17] ـ «ديوان حميري» قصيدة 198، ص 458 و ص 459. و «اعيان الشّيعة» ج 12، ص 164. و «مناقب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 537.
[18] ـ آية 31 تا 35، از سورة 75 : قيامت.
[19] ـ آية 16 از سورة 75 : قيامت.
[20] ـ آية 15، از سورة 10 : يونس. و تمام آيه اين طور است : وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَـٰتٍ قَالَ الَّذِينَ ل يَرْجُونَ لِقَائَنَا ءائتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرَ هَذَا أَوْ بَدَّلَهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَن أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِن أَتَّبِعُ إِل مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِن عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيم.
[21] ـ اقتباس از آية 21 تا 23، از سورة 72 5 جِنّ. زيرا كه در آيه شريفه اوّلاً ضَرّاً و لا رَشَدًا ميباشد، و ثانياً كلمة إِن عَصَيْتُهُ در آيه نيامده است.
[22] ـ آية 10 و 11، از سورة 73 : المزمّل.
[25] ـ «مناقب» ج 1، ص 537 و ص 538. و «الغدير» ج 4، ص 124. در بيت چهام در «مناقب» يَجْدونَها با جيم معجمه ضبط كردهاست ؛ و در «الغدير» باجاء مهمله : يحْدُوبِهَا . و در هر دو حال مفاد و حاصل واحد است، و ضمير مؤنّث به خلافت بر ميگردد.
[26] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب، طبع سنگي، ج 1، ص 535 تا 538.
[27] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 538. و «الغدير»، ج4، ص 125.
[28] ـ «من��قب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 538. و «الغدير»، ج4، ص 125.
[29] ـ «مناقب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 539.
[30] آيه 74، از سوره 9: توبه.
[31] «مناقب ابن شهر آشوب»، ج1، ص539.
[32] «مناقب ابن شهر آشوب»، ج1، ص539
[35] «اسد الغابه» ج4، ص28
[36] ـ در نسخة كتاب مَوْلائي با الف ممدودة ضبط شده است. و اين اشتباه است زيرا مَوْلي بر وزن مَفْعل با الف مقصورهاست.
[37] ـ «حبيب السير» طبع حيدري، ج 1، ص 411.