ص 27
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين[37].
ترجمه:
«و چه كسى گمراهتر است از كسى كه به دنبال خواستههاى خود رود و از هواى نفس خود پيروى كند بىآنكه از هدايت الهى بهرهمند باشد، و البته خداوند گروه ستمكاران را رهبرى نخواهد كرد».
منظور از هدايت الهى در اين آيه پيامبران و اماماناند كه دل آنها به نور خدا منور و سويداى ضميرشان درخشان گرديده است و اسرار عوالم غيب بر آنها مكشوف، و از ايصال به مطلوب درباره افرادى كه به آنها بپيوندند دريغ نخواهند نمود.افراد انسان چنانچه در امور تكاملى خود به جهت رسيدن به مقصود و كمال راه بشريت از خواستههاى خود دستبرداشته و تابع و تسليم چنين افرادى شوند، بديهى است در كشور وجود آنان بجاى اراده و اختيار ضعيف و تاريك خود آنها اراده و اختيار مربى كلاس ديده متبحر، كه از تمام مزاياى سير و سلوك و مصالح و مفاسد راه خبر دارد جايگزين مىگردد، و در اين صورت مكمل و متمم نقاط ضعف و فتور آنان شده، دردهاى معنوى آنان را علاج و از عقبات و كريوههاى صعب العبور نفس، آنها را عبور و به تعليم مجاهده با نفس و طرق اخلاص و سيطره معنوى و ملكوتى بر قلب آنها و تابش نور حقيقى در اذهان و نفوس آنان همه را به منزل كاميابى از همه مواهب الهيه
ص 28
رسانيده و ميوه كال و نارس وجود آنان را با تربيت تشريعى و امداد نور تكوينى پر آب و شيرين و رسيده مىكند.
اما اگر بنا بشود انسان از افكار شخص خود تجاوز نكند و در تحت تعليم و تربيت چنين مربى قرار نگيرد.در همان محدوده خيالات و افكار كوتاه زندانى مىگردد، راه تكامل بر او بسته مىشود، از نابينائى جهل به بينائى علم و از ظلمتبه نور عبور نمىكند.و حقا از همه افراد بشر محروميت و خسران او بيشتر خواهد بود، و اين همان گمراهى عميق و غير قابل علاج است، چون هر درد را مىتوان معالجه كرد به جز درد جهل و نادانى را.و براى جاهل همين درد بس كه جاهل است و در گردا��هاى تاريك غوطه خورده و هر لحظه در انتظار هلاكتسرمدى كه عكس - العملهاى همين جهل مىباشد، خواهد بود.
امام سرچشمه نور و علم است چون چراغ تاريك دل را به تسليم و تبعيت از او واداريم دل ظلمانى، نورانى مىشود، و چاه خشك پر آب مىگردد، و كالبد مرده زنده، و در تن بىروح روان مىدمد.و اگر متصل ننموديم چاه خشك به همان منوال، و چراغ تار به همان قسم، و بدن مرده نيز بىروح و روان باقى مىماند.
در كتاب «غيبت» نعمانى از كلينى با اسناد متصل خود از ابن ابى نصر از حضرت ابى الحسن على بن موسى عليهما السلام راجع به تفسير آيه كريمه:
و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله،
روايت مىكند كه فرمود:
من اتخذ دينه و رأيه بغير امام من ائمة الهدى[38].
حضرت فرمود:
«منظور از اين شخص گمراه در آيه مباركه همان كسى است كه رويه و دين خود را همان آراء و افكار خود قرار داده و از ائمه هدى پيروى نمىكند».
و اين همان جاهليتى است كه در روايات متواتره از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است كه: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية.
ما از نقطه نظر سند اين روايات مفصلا بحث كرديم، اما از نقطه نظر مفاد و دلالتبسيار جاى دقت و تحقيق است.اولا بايد ديد مردن جاهلى يعنى چه، و مردم جاهليت در چه
ص 29
درجه از بدبختى و زبونى بودهاند كه شخصى كه بدون امام بميرد مانند آنان جان سپرده است، گرچه فعلا از قرآن و سنت پيغمبر اكرم تبعيت مىكند، ولى در عين حال چون امام را مربى خود نمىداند، و احكام اسلام را طبق سليقه و تشخيص خود به جاى مىآورد همانند مردمان جاهليت است.اهل جاهليت، با ملت اسلام از نقطه نظر شقاوت و سعادت در دو قطب مختلف و متباعد از يكديگر قرار دارند.تمام نكبتها و زشتىها و رذائل اخلاقى و مفاسد اجتماعى و كژ روىهاى عقيدتى در آنها موجود بود: آدمكشى، قربانى كردن طفل و جوان خود را در برابر بت، زير خاك نمودن دختر زنده بىگناه، شرب خمر، دزدى و قطع طريق، قمار، و ربا به حد اعلى و مضاعف، زنا و هتك نواميس، شرك و بتپرستى عميق و ساير مفاسد روحى، قساوت دل، مادهپرستى، فقدان حميت و انصاف.
اما در تربيت اسلامى رحم و مروت، صفا و وفا، ايثار و اغماض، حيا و عفت، خداشناسى و عبوديت، معاملات از روى تراضى، حفظ حقوق فردى و اجتماعى، فداكارى براى هدايت كفار و مشركين، يتيمنوازى و احسان به فقرا و مستمندان، روشنى دل، حصول يقين، انشراح صدر، و تجلى انوار ملكوتيه الهيه در قلب، به طورى كه اين ملت را ملت علم و آن را ملت جهل، اين را نور، و آن را ظلمت، اين را ترقى و تكامل، آن را جمود و نقصان، اين را طيران و پرش، آن را توقف و تقيد مىتوان شمرد.و همه آن رذائل براى آن ملتبختبرگشته از ناحيه جهل آنان، و اين همه فضائل و ملكات براى ملت اسلام به علت علم و سعه نور در وجود و روح آنان بوده است.و لذا آن زمان را قرآن مجيد به زمان جاهليت نامگذارى نموده است، و اين زمان را اسلام.
مسلمانان در اثر مواجهه با پيامبر اكرم و تعليمات آن حضرت در قطب مثبت آمدند، اهل جاهليتبه علت فقدان راهنما و قطع رابطه با هدايت الهى در آن قطب منفى قرار گرفتند.لذا عنوان جهل به جاى بزرگترين سب و لعن و دشنام و اظهار تنفر و انضجارى است كه قرآن مجيد بر آنها روا مىدارد، و عنوان جاهليت را كه معرف و نام فاميلى در شناسنامه آنان قرار داده ستحاكى از آنكه تمام اين مفاسد ناشى از جهل بوده، و جهل بزرگترين گناه نابخشودنى آنانست.و در جائى كه عنوان جهل و جاهليت را ذكر مىكند ديگر محتاج به ذكر هيچ عيب دگر
ص 30
نيست، و اين عنوان خود به تنهائى جامع تمام آن عناوين زشت مىباشد، و آنجائى كه تا حد نهائى مىخواهد از كارى يا عقيدهاى انتقاد كند آنرا كار يا عقيده جاهلى مىشمارد.
افحكم الجاهلية يبغون.[39]
«آيا اين مردم حكم جاهليت را جستجو مىكنند».
يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية[40]
«گمان مىبرند به خدا گمان باطل مانند گمان مردم جاهليت».
اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية[41]
«در آن زمانى كه كفار در دل خود عصبيت جاهليت را راه دادند و از آن حميت پيروى كردند».
قل افغير الله تامرونى اعبد ايها الجاهلون[42]
«اى پيغمبر به اين مردم مشرك بگو: آيا شما مرا امر مىكنيد كه غير از خدا را پرستش كنم؟ اى مردمان جاهل».
قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين[43]
حضرت موسى در جواب قوم خود كه گفتند: آيا ما را به سخريه و استهزاء گرفتى؟ در پاسخ گفت:
«من پناه مىبرم به خدا كه از گروه جهال بوده باشم».
*اگر شخصى در ملت اسلام كارهايش طبق سليقه و خواهشهاى خود باشد و از تبعيت امام زنده سرپيچى كند، چه تفاوتى دارد با مردم اهل جاهليت؟ آنها خودسر و خودراى بودند اين نيز خودسر و خودراى است، آن به شكلى خاص و اين نيز به صورت و شكلى مخصوص.اگر ربط واقعى با امام نباشد چه تفاوت بين آن صورت و اين صورت؟ چون حقيقت عدم ربط، كه ظلمت هوا و ميل نفسانى است در هر دو جا يكى است.كمال و علوى كه مسلمانان پيدا نمودند در اثر ربط با پيامبر بود، اگر پس از پيامبر اين رابط كه به صورت ربط با امام است از بين برود همان حقيقت جاهليت است كه بدين صورت جلوه كرده است، لذا شخص بدون امام در زندگى و مرگ، زندگى و مرگ مردمان جاهل را دارا خواهد بود.امام است كه انسان را در اثر تعليم و تربيتخارجى و در اثر اشراقات انوار ملكوتى باطنى زنده مىكند و دل تاريك را با مبدا نور و روشنائى ربط مىدهد و سيراب مىكند.
ص 31
از كتاب «كنز الفوائد» كراجكى روايتشده استبا اسناد متصل خود از سلمة بن عطا از حضرت صادق عليه السلام قال: خرج الحسين بن على عليهما السلام ذات يوم على اصحابه فقال: الحمد لله جل و عز و الصلاة على محمد رسوله صلى الله عليه و آله و سلم.يا ايها الناس ان الله - و الله - ما خلق العباد الا ليعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه.فقال له رجل: بابى انت و امى يا ابن رسول الله ما معرفة الله؟ قال: معرفة اهل كل زمان امامهم الذى يجب عليهم طاعته[44].
«حضرت فرمودند: روزى حضرت سيد الشهداء عليه السلام خارج شده بر اصحاب خود و خطبه مختصرى فرمودند، و پس از حمد خداوند جل و عز و درود بر محمد رسول خدا فرمودند: اى مردم سوگند به خدا كه پروردگار، بندگان خود را نيافريده است مگر براى آنكه او را بشناسند پس در وقتى كه او را شناختند او را مىپرستند و به عبادت او برمىخيزند، و زمانى كه او را پرستش نمودند بىنياز مىشوند با عبادت او، از پرستش و عبادت هر كسى غير از خدا.مردى گفت: پدر و مادرم فدايتباد اى فرزند رسول خدا، معرفتخدا چيست؟ حضرت فرمود: معرفت و شناسائى اهل هر زمانى امامشان را كه واجب است در آن زمان از او اطاعت كنند».
ملاحظه مىشود كه در اينجا حضرت معرفتخدا را عين معرفت امام شمرده است چون راه منحصر براى معرفتخدا معرفت امام است.چون اولا تعليم و تربيت و اخذ احكام دين توسط امام صورت مىگيرد، و ثانيا امام اسم اعظم خداست و معرفت آنها به نورانيت عين معرفتخداست، بنابراين معرفت امام و معرفتخدا از هم جدا نبوده و قابل تفكيك نيستند.
و بر همين اساس از «قرب الاسناد» حميرى از ابن عيسى از بزنطى از حضرت رضا عليه السلام روايتى است:
قال: قال ابو جعفر عليه السلام: من سره ان لا يكون بينه و بين الله حجاب حتى ينظر الى الله و ينظر الله اليه فليتوال آل محمد و يتبرا من اعدائهم و ياتم بالامام منهم، فانه اذا كان كذلك نظر الله اليه و نظر الى الله[45]
«حضرت فرمودند كه: حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه خوشحال
ص 32
مىشود و دوست دارد كه بين او و بين خدا هيچ حجابى نباشد به طورى كه او خدا را ببيند و خدا او را نظر كند، بايد آل محمد را دوست داشته و از دشمنان آنها بيزارى جويد و به امام آنها اقتداء نموده و پيروى نمايد، در اين صورت خدا به او نظر مىكند و او به مقام ملاقات و ديدار خدا مىرسد».
از اين روايت استفاده مىشود كه اصلا مقام لقاء خدا بدون تبعيت از امام صورت نخواهد گرفت و عاشقان و سوختگان بارگاه عزش تا سر تسليم در حرم امامش نسپرند به عز وصول و مقام ديدار نائل نخواهند شد.لذا مىبينيم كه بسيارى از سالكين و عاشقين كه در بدو سلوك از عالم تشيع محروم بودهاند چون داراى نيت صادقه بوده و بدون عناد و لجاج سلوك كردهاند در عاقبت امر مطلب بر آنها مكشوف شده است، آنها مقام ولايت را اعتراف و از شيعيان پاك گشتهاند، و اگر چه در زمان تقيه مىزيستهاند، ولى از كلمات و اشارات، بلكه بعض از تصريحات آنها ارشادشان به مقام حق مشهود است.
جهت ديگر از بحث در روايت وارده از رسول خدا آنكه: انسان بايد معرفتبه امام زنده و ظاهر پيدا كند تا به مرگ جاهلى نمرده باشد. امام زنده، معلم و دستگير و صاحب ولايت مطلقه فعليه، و قادر بر افاضه انوار ملكوتى در دل مؤمن، و مسيطر بر عالم ملك است، و پيروى از دستورات و سنن رسول اكرم تنها، يا امامانى كه بدرود حيات گفتهاند بدون اتكاء و تعلم و تربيت از امام زنده مفيد و مثمر ثمر نخواهد بود، و الا چه نياز به پيغمبر اكرم باشد در صورتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام كه از دنيا رفته و صاحب شريعتبوده ممكن است از دستورات او پيروى نمود؟! و بعد از رسول الله ديگر چه نيازى به امام زنده مولى الموحدين امير المؤمنين عليه افضل الصلاة - و السلام باشد؟! مگر آن مرد نگفت: كفانا كتاب الله «كتاب خدا براى ما كافى است» ما به آن عمل مىكنيم و نيازى به امام نداريم.اين سخن از درجه اعتبار نزد اهل فن ساقط است.متابعت از دستورات پيمبر يا امامى كه مرده است پيروى از خواستههاى نفس و اميال شخصى است كه آنها را پسنديده و به هر طور كه نفسش بخواهد تفسير و تاويل مىكند و سپس بدان عمل مىنمايد، ولى متابعت از امام زنده حقيقتا تبعيت از حق است.و علاوه ولايت و قدرت روحى در امام زنده است، و لذا بازگشت تمام استشفاعات و توسلات از صاحبان يقين از اولياء خدا و ائمه
ص 33
طاهرين عليهم السلام به استشفاع و توسل از امام حى و زنده خواهد شد.
و لذا در آن سه حديثى كه از كتاب «اختصاص» شيخ مفيد (ره) نقل شده حضرت صادق و حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام منحصرا راه نجات را معرفت امام زنده و ظاهر فرمودهاند و از رسول خدا چنين حكايت كردهاند كه فرموده است: كسى كه بميرد و امام ظاهر و زندهاى نداشته باشد به طوريكه سخن او را بشنود و سمعا و طاعة گوش كند و فرمان برد و در تحت تعليم و تربيت او تربيت گردد، به مرگ اهل جاهليت از دنيا رفته است.و اين مسئله بسيار صحيح و بسيار جاى دقت است.
بنابراين افرادى كه در غيبت امام زندگى مىكنند از اكثر فضائل و فواضل بدون ترديد محروماند و براى آنكه از موت جاهلى رهائى يابند بايد مقدمات ظهور را فراهم كنند و با عمل به دستورات قرآن و مجاهده در راه خدا و ايتلاف دلها زمينه را براى ظهورش آماده نمايند، چون علت غيبت نقص و فتور در مردم است و عدم استعداد آنان، نه نقص در آن حضرت.اگر اين نقص رو به كاهش رود و دلها كم كم قوت گيرد و تعليمات قرآنى صحيحا بر دلها بنشيند ظهور آن حضرت حتمى خواهد شد.كما آنكه در نامهاى كه آن حضرت به شيخ مفيد رضوان الله عليه نوشتهاند متذكر اين حقيقت مىگردند كه:
و لو ان اشياعنا - وفقهم الله لطاعته - على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا[46].
«اگر شيعيان و پيروان ما - كه خداوند توفيق دهد آنها را به اطاعتخود - بر اتحاد آراء و افكار به وفاى عهدى كه با آنان شده استيكدله اتفاق كنند، هر آينه يمن تشرف آنها به ديدار و ملاقات ما به تاخير نمىافتاد».
بنابراين معلوم مىشود علت عدم ظهور، افتراق آراء و عدم اتحاد دلهاستبر وفاى به عهدى كه با آنان شده است، و اين تقصيرى استبزرگ از شيعيان بلكه از جميع امت.و تمام محروميتها از فقدان انصاف و گسترش ظلم و بيداد و شرك و اعتساف با تمام مظاهر زشت و ناپسندش، همه و همه معلول اين فتور و سستى و بالنت��جه غيبت آن حضرت است.
و روايت وارده از رسول خدا به جابر بن عبد الله انصارى كه شيعيان در زمان غيبت از آن حضرت بهرهمند مىشوند مانند كسى كه از آفتاب در زير ابر بهرهمند شود
ص 34
منافات با اين معنى ندارد، چون البته وجود آن حضرت با آن نفس زكيه و دل واسع و ولايت تكوينيه موجود است، چه غائب چه ظاهر، غاية الامر در زمان غيبت، آن نور دستگيرى ظاهرى نمىكند، و مردم در تحت تعليم و تربيت و ارشاد و سير تكاملى واقع نمىشوند و اين مايه تاسفى استبس بزرگ.تفاوت بسيارى است در ميان آنكه خورشيد طلوع كند درختان را سرسبز، و به زمين نور و حرارت بيشترى دهد، امراض و ميكربها را بكشد، صحت و سلامت را به جاى آن بياورد و بواطن اشياء را ظهور دهد، و ميان آنكه خورشيد در پس ابر باشد، آسمان مهآلوده، و ميكربهاى زكام و غير آن هميشه مردم را مريض بنمايند.آرى مردم در زمان غيبتبهرهمند مىشوند و در زمان ظهورهم بهرهمند مىشوند ولى اين كجا و آن كجا؟! گرچه در زمان غيبت هم بعضى از افراد با همت، با ارادهاى استوار و عزمى راسخ و نيتى متين پاى در مقام عمل نهاده تا به حدى كه در اثر صفاى دل و طهارت روح به شرف معرفت آن حضرت فائز مىگردند.و البته اين ظهورى استشخصى براى آنها، مانند كسى كه در آسمان مهآلود و ابرى بر هواپيماسوار و از ابرها تجاوز كند و خود را به آفتاب برساند.لذا در زمان غيبت هم راه و سير تكاملى براى دلباختگان حريم مقدسش مسدود نيست و آن كه به مقام معرفت رسيده و آن وجود را به حقيقت ولايت و نورانيت درك نموده براى او ظهور و غيبت چه تفاوت دارد! از بزرگى سئوال كردند چه موقع انسان به شرف حضور آن حضرت مشرف مىگردد؟ در پاسخ گفت: وقتى كه غيبت و ظهورش براى انسان تفاوتى نكند.از بزرگى ديگر نيز سئوال كردند: آيا شما خدمت امام زمان رسيدهايد؟ در جواب گفت: كور است آن چشمى كه صبح از خواب بيدار شود و در اول وهله نظرش بر آن حضرت نيفتد.
از كتاب «محاسن» برقى با اسناد متصل خود از فضيل روايت است قال: سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول: من مات و ليس له امام فموته ميتة جاهلية، و لا يعذر الناس حتى يعرفوا امامهم، و من مات و هو عارف لامامه لا يضره تقدم هذا الامر او تاخر، و من مات عارفا لامامه كان كمن هو مع القائم فى فسطاطه.[47]
«فضيل مىگويد: از حضرت امام محمد باقر عليه السلام شنيدم كه مىفرمود:
ص 35
كسى كه بميرد و امامى نداشته باشد پس مردن او مردن مردم جاهليت است.و مردم در پيشگاه خدا معذور نيستند مگر زمانى كه امام خود را بشناسند.و كسى كه بميرد و معرفتبه امام خود پيدا كرده باشد براى او ديگر تفاوتى ندارد، ظهور آن امام جلو افتد يا عقب واقع شود.و كسيكه بميرد در حاليكه معرفتبه امام خود حاصل كرده باشد مانند كسى است كه زنده و با آن حضرت و در چادر آن حضرت باشد».
جهت ديگر بحث در روايت متواتره از رسول خدا آن است كه: مراد از معرفت امام، معرفتشخص واحد در هر زمان است.همانطور كه در حديث جابر حضرت رسول الله يكايك را بالخصوص شمردند.و اجمالا اگر كسى بگويد كه: من آل - محمد را قبول دارم، و از ميان آنها امام معين و منصوص را براى خود امام قرار ندهد، مثلا محمد ابن حنفيه يا زيد بن على بن الحسين يا عبد الله بن موسى بن جعفر را امام خود بگزيند، باز به مرگ جاهلى مرده است.
ائمه طاهرين عليهم السلام داراى خصوصياتى هستند كه در افراد ديگر از ذريه رسول - خدا از بنى الحسن و بنى الحسين نيست و اين امتيازات روحى و سعه قلبى و مقام ولايت باطنى منحصرا اختصاص به آنها دارد.و لذا در سه روايت از «غيبت» نعمانى سابقا ذكر شد كه ائمه طاهرين افرادى را كه به يكى از ائمه نگرويدهاند، بلكه اجمالا مىگويند: امر ولايت از آل محمد خارج نيست، ولى چون آنها با خود اختلاف دارند اگر آنها همگى تسليم يكى شوند ما هم امامت او را گردن مىنهيم، ضال و گمراه شمرده و فرمودند: اگر با اين نيتبميرند به مرگ جاهلى مردهاند، با آنكه حلال آل محمد را حلال و حرام آنها را حرام مىدانند و نماز مىگزارند و زكات مىدهند.چون معنى ندارد كه همه جمع شوند و يك امام معين كنند، تعيين امام به دست كسى نيست و علاوه امام كه نمىتواند تسليم ديگرى شود، و احيانا اگر ديگران نيز حاضر نشدند تسليم امام گردند در اين صورت امامت امام ساقط نمىشود.پس تكليف معرفتبرداشته نمىشود، و با وجود اختلاف در بين ذريه رسول خدا انسان بايد به دنبال معرفت امام واقعى رفته و از جاهليت نجات يابد لذا در بين اصحاب ائمه بسيارى بودند كه بعد از رحلت امامى در امامت امام بعدى ترديد و توقف كردند و يا قائل به امامت ديگرى از اولاد حضرت امير المؤمنين يا حضرت امام حسن و يا ساير ائمه شدند، مانند كيسانيه و فطحيه و ناووسيه و واقفيه و زيديه و اسماعيليه و غير آنها، و به مقتضاى اين
ص 36
روايات همه آنها گمراه بوده و از آن به بعد بزرگان از اصحاب و علماء روايات آنها را در رديف روايات شيعه معتبر نمىشمارند.
منازعه حضرت سجاد عليه السلام با محمد بن حنفيه در امر امامت
بارى در آخر كتاب «مدارك الاحكام» كه از كتب نفيسه فقهيه است در ضمن بيستخبرى كه متضمن فوائدى است مىگويد: شانزدهم، خبرى است صحيح كه كلينى از ابو عبيده حذاء، و زراره و هر دو نفر آنها از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام روايت كردهاند كه چون حضرت سيد الشهداء عليه السلام شهيد شدند محمد ابن حنفيه كه فرزند امير المؤمنين بود فرستاد نزد حضرت سجاد زين العابدين على ابن الحسين و با آن حضرت در مجلسى خلوت كرد و گفت: اى فرزند برادر من مىدانى كه رسول خدا بعد از خود به امير المؤمنين وصيت كرد و سپس به امام حسن و پس از آن به امام حسين عليه السلام، و پدر تو عليه السلام كشته شده و وصيتى نكرده است و من عموى تو هستم و همطراز با پدر تو و من فرزند على هستم و من با اين سن و سابقهاى كه دارم از تو كه نوجوانى، به امر امامتسزاوارترم، بنابراين در امر وصيت و امامتبا من نزاع مكن و احتجاج منما.حضرت سجاد عليه السلام فرمود:
يا عم اتق الله و لا تدع ما ليس لك بحق، انى اعظك ان تكون من الجاهلين.
«اى عمو جان از خدا بپرهيز و دنبال مقامى كه شايسته تو نيست مرو، من به تو پند و اندرز مىدهم كه مبادا از جاهلين باشى».
پدر من قبل از آنكه متوجه به سوى عراق شود به من وصيت كرد، و در امر امامت از من پيمان گرفت قبل از يك ساعت كه در كربلا كشته شود، و اينك اسلحه رسول خدا كه علامت امامت است در نزد من است متعرض اين مقام مشو مىترسم كه بدين سبب عمرت كوتاه و حالت تباه گردد.خداوند تعالى امامت را در اولاد حضرت حسين قرار داده است، و اگر مىخواهى يقين پيدا كنى بيا با هم برويم نزد حجر الاسود و او را حكم قرار داده و از او سئوال كنيم.
حضرت باقر فرمودند: اين كلام بين آنها در مكه واقع شد.پس هر دو آمدند به سوى حجر الاسود، حضرت سجاد عليه السلام به محمد ابن حنفيه گفتند: ابتدا كن به تضرع و ابتهال به سوى خداوند و بخواه كه حجر الاسود را براى تو به گفتار درآورد و سپس از حجر الاسود سئوال كن.محمد ابن حنفيه ابتهال و تضرع كرد و از خدا خواست و سپس از حجر سئو��ل كرد و پاسخى نشنيد. حضرت سجاد فرمود: اى عمو جان اگر تو امام و وصى بودى هر آينه
ص 37
حجر پاسخ تو را مىداد.محمد گفت: تو اى برادرزاده بخوان خدا را و دعا كن و از حجر سئوال كن. حضرت سجاد خواندند خداى عز و جل را آن مقدارى كه خواستند و سپس گفتند: اى حجر تو را سوگند مىدهم به آن خدائى كه در تو ميثاق انبيا و ميثاق اوصياء و ميثاق جميع خلائق را قرار داده است اينكه بگوئى وصى و امام بعد از حسين ابن على كيست؟ گفت: كه حجر به حركت آمد به طورى كه نزديك بود از جاى خود بيفتد و خداوند به زبان عربى فصيح او را به سخن درآورد و گفت: وصيت و امامتبعد از حسين بن على عليهما السلام براى على بن الحسين بن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است.در اين حال محمد ابن حنفيه مراجعت نمود در حالى كه ولايتحضرت سجاد را پذيرفت و به عهده گرفت.[48]
بارى امام داراى خصوصياتى است كه در ديگرى نيست گرچه عمرش كمتر باشد.دانه در گرچه قيمتى است ولى قابل قياس با دانه الماس و برليان نيست، يك دانه الماس ممكن است چندين هزار برابر از دانه در قيمت داشته باشد.عقيق يمانى و عقيق هندى هر دو عقيق است ولى اين كجا و آن كجا؟! محمد ابن حنفيه و زيد بن على بن الحسين داراى مقاماتى بس ارجمند و سوابقى در راه خدمت، و فكرى عالى دارند ولى ابدا قابل قياس با مقام و درجه امام نيستند.
على بن جعفر كه مردى است عالم و محدث و خبير و راوى روايات و فقيه و زاهد در سن شيخوخيت و پيرى كه از ريش سفيدان بنى هاشم و بنى الزهراء و اولاد حضرت سيد الشهداء عليه السلام و عموى پدر حضرت جواد بود، با تمام اين مقامات و درجات امامت طفل هفتساله «حضرت جواد» را پذيرفت و در مقابل آن حضرت تسليم و خاضع و از احترام و شرايط ادب ابدا دريغ ننمود و از محضر علمى آن حضرت استفادهها مىبرد.
ميثم تمار مردى استخرما فروش چند سبد خرما دارد و در دكهاى نزديك مسجد كوفه مىگذارد و مىفروشد، در اثر تسليم و اطاعت آن قدر مقام و منزلتيافت كه امام خود را به نورانيت و به ولايتشناخت و امير المؤمنين عليه السلام ساعاتى چند در دكان او مىرفتند و مىنشستند و مانند دو برادر مهربان مانوس بودند و آن قدر از اسرار غيبى و معارف الهى به او آموختند كه هر بيننده را متحير مىساخت.
ص 38
ابن عباس كه شاگرد مكتب امير المؤمنين عليه السلام است و در تفسير، استاد و از سرلشگران نامى و مبرز و از خواص آن حضرت است و محمد ابن حنفيه او را استاد و ربانى امتخطاب مىكند در مقابل علوم ميثم تمار نتوانست طاقتبياورد و ظرفيت تحمل آنرا داشته باشد، و به آن درجهاى كه اين مرد خرمافروش امام خود را شناخت و به حقيقت معرفت پىبرد ابن عباس پى نبرد، و گهگاهى به آن حضرت دستور مىداد يا ايراد مىگرفت.
حضرت روزى به ميثم فرمودند: حالت چگونه است در وقتى كه زنازاده بنىاميه[49] تو را بطلبد و امر كند كه از من بيزارى بجوئى؟
ميثم گفت: به خدا سوگند كه هيچگاه از تو بيزارى نخواهم جست.
حضرت فرمود: به خدا قسم ترا خواهند كشت و بر دار خواهند كشيد.
ميثم گفت: صبر خواهم كرد و اينها در راه خدا كم است و آسان.
حضرت فرمود كه: اى ميثم تو در آخرت با من خواهى بود و در درجه من.
اين شاگرد عارف و امام شناس است كه سيطره غيبى امام خود را بر ملك و ملكوت ادراك نموده است و لذا از مغيبات و از فتن آينده خبر مىداد و چون آينهاى تمام وقايع آينده در مقابل ديدگانش هويدا و مشهود بود تا چه رسد به خود مقام ولايت كه از اسرار و مغيبات خبر دهد و دوست و دشمن بر علوم غيبى او معترف باشند.
ابن حجر هيتمى گويد: و سئل و هو على المنبر بالكوفة عن قوله تعالى: «رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا»[50]فقال: اللهم غفرا، هذه الآيات نزلت فى و فى عمى حمزة و فى ابن عمى عبيدة بن الحارث بن عبد المطلب، فاما عبيدة فقضى نحبه شهيدا يوم بدر، و حمزة قضى نحبه شهيدا يوم احد، و اما انا فانتظر اشقاها يخضب هذه من هذه و اشار بيده الى لحيته و راسه - عهد عهده الى حبيبى ابو القاسم صلى الله عليه و آله و سلم[51].
مىگويد: «حضرت امير المؤمنين عليه السلام بر فراز مسجد كوفه بودند كه كسى
ص 39
از تفسير آيه شريفه «رجال صدقوا» و شان نزول آن سئوال كرد.حضرت فرمود: خدايا آمرزش با توست، سپس فرمود: اين آيات درباره من و درباره عموى من حمزه و درباره فرزند عموى من عبيدة بن الحارث نازل شده است.اما عبيده در جنگ بدر به درجه شهادت رسيد، و اما حمزه در جنگ احد شهيد گشت، و اما من منتظرم كه شقىترين امت اين را از اين خضاب كند - و با دستخود اشاره به محاسن خود و به سر خود نمودند - و اين پيمانى است كه حبيب من محمد صلى الله عليه و آله و سلم با من بسته است».
و روى ان عليا جاءه ابن ملجم يستحمله[52] فحمله، ثم قال رضى الله عنه:
اريد حياته و يريد قتلى
عذيرى[53] من خليلى من مراد
ثم قال: هذا و الله قاتلى، فقيل له: الا تقتله؟ فقال: فمن يقتلنى؟![54]
«و در روايت آمده كه ابن ملجم خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمده و طلب حاجت و مركب سوارى كرد، حضرت به او اسبى داد و حاجت او را برآورد و سپس فرمود: من براى او زندگى و حيات مىخواهم و او اراده كشتن مرا دارد، بياور پذيرنده عذر مرا در اين صورت از دوستان من از طائفه مراد.و سپس فرمود: سوگند به خدا كه اين مرد قاتل من است.به حضرت گفتند: آيا او را نمىكشى؟ حضرت فرمود: پس چه كسى مرا خواهد كشت؟».
ص 41
ص 43
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
فلا اقسم بالشفق و الليل و ما وسق و القمر اذا اتسق لتركبن طبقا عن طبق.[55]
ترجمه:
«سوگند به روشنى آسمان هنگام غروب آفتاب، و سوگند بر شب تار و آنچه از جنبندگان در دل شب به ماواى خود رفته و آرام گرفتهاند، و سوگند بر ماه در آن وقتى كه فروزان گردد، كه هر آينه شما احوال گوناگون و حوادث مشابه با يك ديگر در آينده خواهيد داشت».
بسيارى از تفاسير، جمله لتركبن طبقا عن طبق را به احوالات مختلفه انسان در برزخ و قيامت و عرض و صراط و ميزان، و بالاخره دوزخ و بهشت تفسير كردهاند.
در «تفسير على بن ابراهيم» در ذيل اين آيه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه:
لتركبن سنة من كان قبلكم حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة، لا تخطئون طريقهم و لا يخطا شبر بشبر و ذراع بذراع و باع بباع، حتى ان لو كان من قبلكم دخل جحر ضب لدخلتموه.قالوا: اليهود و النصارى تعنى يا رسول الله؟ قال: فمن اعنى؟ لتنقضن عرى الاسلام عروة عروة فيكون اول ما تنقضون من دينكم الامانة و آخره الصلاة»[56].
ص 44
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
«هر آينه شما بجا خواهيد آورد و در ميان شما واقع خواهد شد تمام كارها و تمام وقايعى كه در افرادى كه قبل از شما بودند واقع شده استبدون هيچ اختلاف، مثل تشابه يك قطعه نعل با قطعه ديگر و يا مثل تشابه درازاى يك قطعه تير با درازاى قطعه ديگر،[57] شما از مسير آنها به هيچ وجه منحرف نخواهيد شد و يك وجب از كارهاى آنان با يك وجب از كارهاى آنان با يك وجب از كارهاى شما فرق نخواهد كرد، و نه يك ذراع به يك ذراع و نه يك باع به يك باع[58]، حتى اگر فرضا افرادى از آنان كه قبل از شما بودند داخل در سوراخ سوسمارى شدند هر آينه شما نيز داخل مىشويد.عرض كردند: آيا منظور شما از افرادى كه قبل از ما بودند يهود و نصارى است؟ فرمود: پس چه منظورى دارم؟ حقا كه شما تمام بندهاى اسلام را خواهيد گشود و دستاويزهاى آنرا خواهيد شكستيكى يكى، اولين دستاويزى كه خرد خواهيد نمود و درهم خواهيد كوفت امانت است و آخرين دستاويز نماز است».
طبق مفاد اين روايت، روايات ديگرى نيز از طريق خاصه و عامه وارد شده است.از جمله اتفاقاتى كه در قوم يهود و نصارى واقع شده است، اختلاف امتبوده است.در امتحضرت موسى و عيسى اختلافات بسيار واقع شد و منازعات و مشاجرات بسيار پيدا شد و آراء و نحل مختلفى پديدار گشت.هر طايفه از آنها به دنبال رئيسى رفتند و لذا تحزب و تحريف از اصل شريعتبه اندازهاى شد كه آن دين واقعى در ميان اينها گم، و افرادى كه تابع آن بودند بسيار قليل و انگشتشمار گشتند.از تمام امتحضرت موسى يك طايفه از وصى او يوشع بن نون پيروى كردند، و از تمام امتحضرت عيسى فقط يك فرقه از وصيتش شمعون بن صفا متابعت نمودند. بنابراين اختلاف در امت پيامبر آخر الزمان مسلما پديدار خواهد گشت و فقط يك دسته از وصى او على بن ابيطالب عليه السلام پيروى خواهند كرد.
موفق بن احمد خوارزمى كه از اعيان و بزرگان عامه استبا سند متصل خود
ص 45
از على بن ابيطالب عليه السلام روايت مىكند كه: قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا على مثلك فى امتى مثل عيسى ابن مريم، افترق قومه ثلاث فرق: فرقة مؤمنون و هم الحواريون، و فرقة عادوه و هم اليهود، و فرقة غلوا فيه فخرجوا عن الايمان.و ان امتى ستفترق فيك ثلاث فرق: شيعتك و هم المؤمنون، و فرقة هم اعداؤك و هم الناكثون، و فرقة غلوا فيك و هم الجاحدون و هم الضالون، و انتيا على و شيعتك فى الجنة، و عدوك و الغالى فيك فى النار.[59]
«حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اى على مثل تو در امت من مثل عيسى ابن مريم است.قوم عيسى به سه دسته تقسيم شدند، يك دسته به او ايمان آوردند و آنها حواريون بودند، و يك دسته با او دشمنى ورزيدند و آنها يهود بودند، و يك دسته درباره او غلو كردند و او را از مرتبهاش بالا برده درجه الوهيتبراى او قائل شدند و آنها از ايمان خارج شدند.و امت من درباره تو نيز به سه فرقه تقسيم مىشوند، يك فرقه شيعيان تو هستند و آنها مؤمنيناند، و يك دسته دشمنان تو هستند و آنها عهدشكناناند، و يك فرقه درباره تو غلو مىكنند و براى تو درجه و مرتبه خدائى را قائلند و آنها منكران و گمراهانند.و اى على تو و شيعيانت در بهشتخواهيد بود، و دشمنانت و غلوكنندگان در آتش».
و نيز از ابن مردويه كه از بزرگان و معاريف و ثقات عامه استبا سند متصل خود از ابان بن تغلب از مسلم روايتشده است
قال: سمعت اباذر و المقداد و سلمان يقولون: كنا قعودا عند النبى اذ اقبل ثلاثة من المهاجرين فقال صلى الله عليه و آله و سلم: تفترق امتى بعدى ثلاث فرق: اهل حق لا يشوبونه بباطل، منتهم كالذهب كلما فتنته النار زاد جودة، و امامهم هذا - و اشار الى احد الثلاثة - و هو الذى امر الله فى كتابه «اماما و رحمة»، و فرقة اهل باطل لا يشوبونه بحق، مثلهم كمثل الحديد كلما فتنته النار زاد خبثا، و امامهم هذا، فسالتهم عن اهل الحق و امامهم، فقالوا: على بن ابيطالب و امسكوا عن الآخرين، فجهدت فى الآخرين ان يسموهما فلم يفعلوا.هذه رواية اهل المذهب.[60]
«مسلم مىگويد: شنيدم از سلمان و ابوذر و مقداد كه مىگفتند: ما نشسته
ص 46
بوديم نزد رسول خدا كه ناگهان سه نفر از مهاجرين آمدند.حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: امت من بعد از من به سه دسته تقسيم مىشوند.يك دسته اهل حق محضاند كه ابدا آن حق را به باطل مخلوط نمىكنند، و مثل آنها مانند طلاست كه هر چه آتش بر آن دميده شود پاكى و خلوص آن بيشتر خواهد شد، و امام آنها اين است - و به يكى از آن سه نفر اشاره فرمود -، و او همان كسى است كه خداوند تعالى در كتاب خود به عنوان امام و رحمت امر به پيروى از او نموده است.و يك دسته اهل باطلاند كه ابدا آن باطل را با حق مخلوط نمىكنند، مثل آنها مانند آهن است هر چه بيشتر آتش به آن دميده شود خبث و ناپاكى خود را بيشتر خواهند نمود.مسلم مىگويد: من سئوال كردم كه اهل حق چه كسانند و امام آنها كه بود؟ گفتند: على بن ابيطالب، و از گفتن دو امام ديگر خوددارى نمودند، و هر چه من اصرار كردم كه از آن دو امام نيز بازگو كنند بازگو نكردند.سپس ابن مردويه مىگويد: به اين قسم كه ما اين روايت را آورديم اهل مذهب يعنى سنىها روايت كردهاند».
بارى اين روايت را بعينه در كتاب «سليم بن قيس هلالى كوفى» آورده است و همه جملات را يك به يك ذكر مىكند تا اين جمله كه:
كلما فتنته النار زاد خبثا و امامهم هذا، و سپس مىگويد: و فرقة مذبذبين ضلالا لا الى هؤلاء و لا الى هؤلآء، و امامهم هذا - احد الثلاثة - و سالتهم عن الثلاثة، فقالوا: امام الحق و الهدى على بن ابى طالب، و سعد[61] امام المذبذبين، و حرصت ان يسموا لى الثالث فابوا، و عرضوا لى حتى عرفت من يعنون.[62]
«و يك دسته متردد و متلون و گمراهاند، نه با اهل حقاند و نه با اهل باطل، و امام آنها اين است - كه يكى از آن سه نفر بود -.و من سئوال كردم از امام حق و هدايت، گفتند: على بن ابيطالب است، و سعد امام مترددين و متلونين است.و هر چه اصرار كردم كه نام امام سومين را براى من ببرند، آنها امتناع ورزيدند، لكن به كنايه و اشاره به طورى تعريض كردند كه من او را شناختم».
و روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى وارد شده است كه امت رسول خدا به هفتاد و سه دسته تقسيم مىشوند هفتاد و دو فرقه در آتش و يك فرقه اهل نجاتاند و در
ص 47
بهشت وارد مىشوند و آنها شيعيان و پيروان وصى آن حضرت على بن ابيطالب عليه السلام هستند.
اما از طريق شيعه به چند مضمون وارد شده است.
1- از «كافى» و «تفسير عياشى» و «امالى» شيخ طوسى و «جامع الاخبار» و «خصال» صدوق و «احتجاج» طبرسى و «تفسير ثعلبى»[63] و كتاب «سليم بن قيس هلالى» و «فضائل» ابن شاذان و كتاب «الروضة فى الفضائل» همگى با اسناد خود از امير المؤمنين عليه السلام روايت مىكنند
قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: ان امة موسى افترقتبعده على احدى و سبعين فرقة، فرقة ناجية، و سبعون فى النار.و افترقت امة عيسى بعده على اثنتين و سبعين فرقة، فرقة ناجية، و احدى و سبعون فى النار.و ان امتى ستقترق بعدى على ثلاث و سبعين فرقة، فرقة ناجية، و اثنتان و سبعون فى النار[64].
«مىفرمايد: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه مىفرمود: امت موسى بعد از او به هفتاد و يك دسته تقسيم شدند، يك دسته اهل نجات و هفتاد دسته در آتشاند.و امت عيسى بعد از او به هفتاد و دو گروه تقسيم شدند، يك گروه اهل نجات و هفتاد و يك گروه در آتشاند.و امت من بعد از من به هفتاد و سه فرقه قسمتخواهند شد، يك فرقه اهل نجات و هفتاد و دو فرقه آنها در آتشاند».
2- از كتاب «غارت» از ابى عقيل از على بن ابيطالب عليه السلام روايت است كه فرمود:
اختلفت النصارى على كذا و كذا، و اختلفت اليهود على كذا و كذا، و لا اراكم ايتها الامة الا ستختلفون كما اختلفوا و تزيدون عليهم فرقة، الا و ان الفرق كلها ضالة الا انا و من اتبعنى[65].
حضرت فرمود:
«طايفه نصارى بر فلان مقدار اختلاف كردند و طايفه يهود نيز بر فلان مقدار مختلف شدند، و اى امت اسلام من نمىبينم شما را مگر آنكه شما نيز اختلاف خواهيد كرد و از مقدار اختلاف آنها به يك دسته بيشتر، بدانيد تمام اين دستهها گمراهند مگر من و پيروان من».
3- از كتاب «فضايل» ابن شاذان و كتاب «روضه» روايت مىكند كه
ص 48
امير المؤمنين فرمود: بعد از آنكه رسول خدا افتراق امتها را ذكر فرمود، فرمود: فرقه ناجيه از قوم موسى، كسانى بودند كه از وصى او پيروى كردند، و فرقه ناجيه از قوم عيسى كسانى بودند كه از وصى او متابعت كردند.و بعد فرمود:
ستفترق امتى على ثلاثة و سبعين فرقة، اثنتان و سبعون فى النار، و واحدة فى الجنة، و هى التى اتبعت وصيى - و ضرب بيده على منكبى ثم قال: - اثنتان و سبعون فرقة حلت عقد الاله فيك، و واحدة فى الجنة و هى التى اتخذت محبتك و هم شيعتك[66].
«و امت من بر هفتاد و سه فرقه افتراق خواهند نمود، هفتاد و دو فرقه در آتش و يك فرقه اهل بهشتند، و آنان كسانى هستند كه از وصى من پيروى مىكنند.حضرت امير گويد: در اين وقت رسول الله با دستخود به شانه من زدند و سپس فرمودند: هفتاد و دو فرقه از امت كسانى هستند كه پيمان خدا را درباره تو مىشكنند، و يك دسته در بهشتند و آنان كسانى هستند كه محبت تو را اتخاذ مىكنند و آنها شيعيان تو هستند».
4- از امير المؤمنين عليه السلام روايت است كه:
انه قال لراس اليهود: على كم افترقتم؟ قال: على كذا و كذا فرقة، فقال عليه السلام كذبت، ثم اقبل على الناس فقال: و الله لو ثنيت لى الوسادة لقضيتبين اهل التوراة بتوراتهم، و بين اهل الانجيل بانجيلهم، و بين اهل القرآن بقرآنهم، افترقت اليهود على احدى و سبعين فرقة، سبعون فى النار، و واحدة فى الجنة، و هى التى اتبعتيوشع بن نون وصى موسى.و افترقت النصارى على اثنتين و سبعين فرقة احدى و سبعون فى النار، و واحدة فى الجنة، و هى التى اتبعتشمعون وصى عيسى.و تفترق هذه الامة على ثلاث و سبعين فرقة اثنتان و سبعون فى النار، و واحدة فى الجنة، و هى التى اتبعت وصى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و ضرب بيده على صدره ثم قال: ثلاث عشرة فرقة من الثلاث و السبعين فرقة كلها تنتحل مودتى و حبى، واحدة منها فى الجنة و هم النمط الاوسط و اثنتا عشرة فى النار[67].
«حضرت امير المؤمنين عليه السلام به رئيس يهود فرمودند: بر چند دسته شما مختلف شديد؟ گفت: بر فلان مقدار، حضرت فرمودند: دروغ مىگوئى و سپس رو
ص 49
كردند به مردم و فرمودند: هر آينه اگر اريكه و كرسى حكم براى من مقرر گردد، در ميان اهل تورات به تورات آنها حكم خواهم نمود، و در ميان اهل انجيل به انجيل آنها، و در ميان اهل قرآن به قرآن آنها.طايفه يهود به هفتاد و يك فرقه تقسيم شدند، هفتاد فرقه در آتش و يك فرقه در بهشتند، و آنها كسانى هستند كه از يوشع بن نون وصى موسى پيروى كردهاند.و طايفه نصارى به هفتاد دو فرقه تقسيم شدند، هفتاد و يك در آتش و يك فرقه در بهشتند، و آنها كسانى هستند كه از شمعون وصى عيسى متابعت كردند.و اين امتبه هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهد شد هفتاد و دو طايفه در آتش و يك طايفه در بهشتند، و آنها كسانى هستند كه از وصى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيروى كردند.و با دستخود به سينه خود زدند، و سپس فرمودند: سيزده فرقه از اين هفتاد و سه فرقه همگى دوستى و مودت مرا ادعا كنند، يك دسته از آنها در بهشتند و آنها طايفهاى از شيعيان معتدل و مستقيم و دوازده دسته ديگر در آتشاند».
و اما از طريق روايات اهل تسنن كه راجع به حديث افتراق است، در «مسند» ابىداود و «سنن» ابن ماجه و «مسند» احمد حنبل[68] رواياتى وارد است.و نيز امام الحرمين موفق بن احمد خوارزمى با اسناد خود از على بن ابيطالب روايت مىكند كه
قال: تفترق هذه الامة على ثلاث و سبعين فرقة، ثنتان و سبعون فى النار و واحدة فى الجنة، و هم الذين قال الله عز و جل فى حقهم: «و ممن خلقنا امة يهدون بالحق و به يعدلون»[69] و هم انا و شيعتى.[70]
«امير المؤمنين فرمودند كه: اين امتبر هفتاد و سه طائفه قسمت مىشوند، هفتاد و دو طايفه در آتش و يك طائفه در بهشتند و آنها كسانى هستند كه خداى تعالى درباره آن فرموده است: «و از كسانى كه آفريدهايم جماعتى هستند كه به حق هدايت مىكنند و به سبب آن عدالت را بپا مىدارند» و آنها من و شيعيان من هستند».
و نيز حافظ محمد بن موسى شيرازى در كتابى كه نوشته و آنها را از مجموع دوازده تفسير گردآورى كرده است (تفسير ابى يوسف يعقوب بن سفيان و تفسير ابن
ص 50
جريج و تفسير مقاتل بن سليمان و تفسير وكيع بن جراح و تفسير يوسف بن موسى القطان و تفسير قتادة و تفسير ابى عبيدة القاسم بن سلام و تفسير على بن حرب الطائى و تفسير السدى و تفسير مجاهد و تفسير مقاتل بن حيان و تفسير ابى صالح، و هر يك از صاحبان اين تفاسير از بزرگان و معاريف اهل سنتاند،) از انس بن مالك روايت مىكند كه او مىگويد: ما در محضر رسول اكرم نشسته بوديم و از مردى ياد مىكرديم كه نماز مىخواند و روزه مىگيرد و تصدق مىكند و زكات مىدهد.حضرت رسول اكرم به ما فرمود: من او را نمىشناسم.گفتيم: اى رسول خدا او بنده خداست، تسبيح مىكند، تقديس مىكند و خدا را به وحدانيتياد مىكند.حضرت فرمود: من او را نمىشناسم.در اين بين كه ما در مذاكره و بيان حالات آن مرد بوديم ناگاه ظاهر شد، عرض كرديم: اين است آن مرد مؤمن و عابد، حضرت رسول الله به او نظرى كردند و به ابو بكر گفتند: اين شمشير مرا بگير و به دنبال او برو و گردن او را بزن، چون او اول كسى است كه از حزب شيطان فتنه مىانگيزد.ابوبكر داخل مسجد شد ديد آن مرد در حال ركوع است، با خود گفت: سوگند به خدا كه اين مرد را نخواهم كشت، چون رسول الله ما را از كشتن نمازگزاران منع نموده است.برگشتخدمتحضرت رسول اكرم، و عرض كرد: يا رسول الله من او را در حالت نماز ديدم، حضرت فرمود: بنشين تو اهليت كشتن او را ندارى.برخيز اى عمر شمشير را از ابوبكر بگير و برو در مسجد گردن او را بزن.عمر مىگويد: شمشير را از ابوبكر گرفتم و داخل در مسجد شدم، ديدم آن مرد در حال سجده استبا خود گفتم: قسم به خدا كه من او را نخواهم كشت چون كسى كه از من بهتر بود (كنايه از ابوبكر) او را نكشت و در امان حفظ كرد، پس به خدمتحضرت رسول الله برگشتم و گفتم: اى پيغمبر خدا آن مرد در حال سجود بود.حضرت فرمود: بنشين اى عمر تو اهليت ندارى.برخيز اى على تو كشنده او هستى اگر يافتى او را، او را بكش و در اين صورت بين امت من اختلافى هرگز پديدار نخواهد شد.امير المؤمنين گويد: من شمشير را گرفتم و داخل در مسجد شدم، او را نديدم، برگشتم خدمت رسول الله و عرض كردم: يا رسول الله من او را نديدم فقال لى: يا ابا الحسن ان امة موسى افترقت احدى و سبعين فرقة، فرقة ناجية و الباقون فى النار، و ان امة عيسى افترقت اثنتين و سبعين فرقة، فرقة ناجية و الباقون فى النار، و ان امتى ستفترق على ثلاث و سبعين فرقة،
ص 51
فرقة ناجية و الباقون فى النار، فقلت: يا رسول الله و ما الناجية؟ فقال: المتمسك بما انت عليه و اصحابك.
«حضرت رسول فرمودند: اى ابا الحسن امت موسى به هفتاد و يك گروه جدا جدا شدند، يك گروه نجات يافتند و بقيه در آتش رفتند.و امت عيسى به هفتاد و دو گروه جدا جدا شدند، يك گروه نجات يافتند و بقيه در آتش، و در آينده امت من به هفتاد و سه گروه جدا جدا و تقسيم شوند، يك گروه نجات يابند و بقيه در آتش روند.عرض كردم: اى رسول خدا آن گروه نجات يابنده كدامند؟ فرمود: آن كسانى كه به رويه و مرام تو و اصحاب تو تمسك جويند».و در آن حال در شان آن مرد فتنهجو اين آيه نازل شد:
ثانى عطفه ليضل عن سبيل الله له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيامة عذاب الحريق.[71]
ترجمه: «با نخوت و تكبر اعراض نموده تا مردم را از راه خدا گمراه كند، از براى او در دنيا ذلت است و در قيامت از آتش سوزان به او خواهيم چشانيد».
آن مرد اولين كسى بود كه از اهل بدعت و ضلالتبر عليه امير المؤمنين قيام كرد.ابن عباس گويد: سوگند به خدا آن مرد را نكشت مگر امير المؤمنين در جنگ صفين و منظور از خزى در دنيا كشته شدن به خوارى و ذلت، و عذاب سوزان در قيامتبه واسطه قتال و نبرد با امير المؤمنين بود.[72]
بسيارى از بزرگان گفتهاند كه: آن مرد فتنهجو در جنگ نهروان كشته شد و از جمله خوارج بود و او را ذوالثَّدية يا ذوالثُّدَية به تصغير گويند.در كتاب «الاصابة» وارد است كه هنگامى كه در آن قضيه در مقابل پيغمبر ظاهر شد پيغمبر از او پرسيد: تو را به خدا سوگند الآن كه از مقابل ما عبور كردى در دل خود با خود نگفتى كه من از همه اين جماعتى كه اينجا نشستهاند افضل هستم؟ گفت: چرا.آنگاه گويد: قول قوى، آن است كه ذوالثدية همان ذو الخويصر، حرقوص بن زهير باشد كه در نهروان به دست امير المؤمنين عليه السلام كشته شد.و حضرت پس از خاتمه جنگ از
ص 52
اصحاب خود سئوال كردند كه برويد و جنازه او را پيدا كنيد، چون بنابه اخبار رسول - خدا مسلما كشته شده است.هر چه اصحاب گردش كردند نيافتند.حضرت فرمود: مسلما كشته شده است، خوب تجسس كنيد، اصحاب پس از تجسس كافى جنازه او را در گودالى كه مملو از نى بود در ميان نيزار يافتند، و صدق كلام رسول خدا ظاهر شد، كه اى على تو قاتل او خواهى بود.
اخبار غيبي امير المؤمنين عليه السلام در جنگ نهروان
از جمله اخبار غيبيه حضرت در نهروان آن است كه فرمود: قبل از جنگ از اين جماعت ده نفر نمىماند و از اصحاب ما ده نفر كشته نمىشوند.از نهروانىها فقط نه نفر فرار كردند و جان به سلامتبردند در حاليكه مجموع آنها چهار هزار نفر بود، و از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام فقط نه نفر كشته شدند.يكى از خوارج عبد الرحمن بن ملجم مرادى است كه با دو نفر در مكه همپيمان شد و اراده قتل آن حضرت را نمود.از ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» با اسناد متصل خود نقل است از ابو عبد الرحمن سلمى
قال: قال الحسن بن على عليهما السلام: خرجت و ابى يصلى فى المسجد، فقال لى: يا بنى انى بت الليلة اوقظ اهلى لانها ليلة الجمعة صبيحة يوم بدر لسبع عشرة ليلة خلت من شهر رمضان فملكتنى عيناى فشبح لى رسول الله، فقلت: يا رسول الله ماذا لقيت من امتك من الاود و اللدد! فقال: ادع عليهم، فقلت: اللهم ابدل لى بهم من هو خير لى، و ابدل لهم بى من هو شر لهم منى.فقال الحسن بن على عليهما السلام و جاء ابن ابى النباح فآذنه بالصلاة، فخرج و خرجتخلفه، فاعتوره رجلان، فاما احدهما فوقعت ضربته فى الطاق، و اما الآخر اثبتها فى الراس.[73]
«حضرت امام حسن مىفرمايد: من از منزل خارج شدم و پدرم در مسجد نماز مىخواند، پدرم به من گفت: اى نور ديده من! امشب را تا به صبح بيدار بودم و اهل بيتخود را بيدار نگاه داشتم.چون شب جمعه بود، كه آن جمعه روز بدر بود كه
ص 53
هفده روز از ماه رمضان گذشته بود.پس به واسطه شدت بىخوابى، چرت و پينكى مرا گرفت.رسول خدا بر من ظاهر شد، عرض كردم: اى رسول خدا چه بسيار از امت تو به من سختى و تعب و دشمنى وارد شده است! رسول خدا فرمود: آنها را نفرين كن، عرض كردم: بار پروردگارا به عوض آنها براى من ملاقات خوبان را نصيب من بنما، و به عوض من بر آنان بدتر از مرا نصيب آنان كن.حضرت امام حسن فرمود: ابن ابى النباح آمد و اذان نماز در داد.حضرت براى نماز خارج شد و من به دنبال او رفتم آن دو مرد يكى پس از ديگرى حربه خود را حواله امير المؤمنين كردند يك حربه بر طاق فرود آمد، اما ديگرى بر سر آقا نشست».در بعضى از روايات وارد است كه اين خواب را امير المؤمنين عليه السلام براى امام حسن در شب آخر عمر خود بيان كردند، و سپس بيان كردند كه بعد از دعاى من پيغمبر فرمود: يا على دعايت مستجاب شد، سه شب ديگر ميهمان مائى.اى حسن دو شب از آن خواب گذشته و امشب شب آخر من است.
پاورقي
[37] سوره قصص 28- آيه 50.
[38] «بحار الانوار» ج 7 ص 17.
[39] سوره مائده 5- آيه 50.
[40] سوره آل عمران 3- آيه 154.
[41] سوره فتح 48- آيه 26.
[42] سوره زمر 39- آيه 64.
[43] سوره بقره 2- آيه 67.
[44] «بحار الانوار» ج 7 ص 18.
[45] «بحار الانوار» ج 7 ص 17.
[46] «احتجاج» شيخ طبرسى ج 2 ص 325.
[47] بحار الانوار ج 7 ص 17.
[48] «مدارك الاحكام» ص 461 و ص 462، و «اثبات الهداة» ج 5 ص 218.
[49] در عبارت حضرت چنين وارد است كه: دعى از بنى اميه تو را بطلبد، و «دعى» بمعناى پسر خوانده و چسبانيده شده و متهم در نسب است.
[50] سوره احزاب 33- آيه 23.
[51] «الصواعق المحرقة» ص 80، و «نور الابصار» شبلنجى ص 97.
[52] معناى «يستحمله» اين است كه از حضرت مركبى طلب مىنمود و شاهد بر اين معنى روايتى است از ابن سعد در «طبقات». مرحوم مجلسى در ج 9 «بحار الانوار» ص 647 گويد: و ذكر ابن سعد فى «الطبقات»: ان امير المؤمنين عليه السلام لما جاء ابن ملجم و طلب منه البيعة طلب منه فرسا اشقر فحمله عليه فركبه فانشد امير المؤمنين عليه السلام: اريد حياته - البيت.
[53] در «نهايه» ابن اثير عذيرك من خليلك من مراد ذكر كرده است و گفته است «عذير» به معنى اسم فاعل يعنى عاذر است و عاذر پذيرنده عذر را گويند، و «عذيرك» منصوب استبه فعل مقدر «اى هاك عذيرك.و بنابراين عذيرك و عذيرى فرق نمىكند و كاف خطاب مراد نفس خود متكلم است، و اين شعر را به خود امير المؤمنين عليه السلام نسبت داده است و تمثل نيست، و در بعضى از نسخ به جاى «حياته» «حباءه» آمده است.
[54] «الصواعق المحرقة» ص 80.
[55] سوره انشقاق: 84- آيه 16 تا 19.
[56] «بحار الانوار» ج 8 ص 4، و «تفسير على بن ابراهيم» ص 718.لكن در خود تفسير به جاى «لا يخطا» «لا يحط» گذارده است.
[57] چون يك لنگه كفش بسيار شبيه به لنگه ديگر است، و چون تيرهائى را كه مىبريدند از چوب يا از نى اول يك دسته از آنها را پهلوى هم قرار داده و سپس سر و ته آنها را يكباره با هم مىبريدند براى آنكه يك اندازه باشد، لذا طول يك تير كاملا به اندازه طول تير ديگر بود.
[58] ذراع به معنى درازاى سرانگشتان است تا آرنج، و باع به معنى فاصله بين دو سر دستهاست در حاليكه كاملا باز شود.
[59] «غاية المرام» ص 577 و «مناقب خوارزمى» فصل نوزدهم ص 226.
[60] «غاية المرام» ص 578.
[61] منظور سعد وقاص است.
[62] «كتاب سليم» ص 227، و نيز در «بحار الانوار» ج 8 ص 6 از ابان از «كتاب سليم» نقل مىكند.
[63] ثعلبى ظاهرا از عامه است.
[64] «بحار الانوار» ج 8 ص 2 تا ص 5.
[65] «بحار الانوار» ج 8 ص 740.
[66] «بحار الانوار» ج 8 ص 5.
[67] «غاية المرام» ص 578 از «امالى» شيخ، و كتاب «سليم بن قيس» ص 214، و «بحار الانوار» ج 8 ص 3 از «احتجاج» طبرسى.
[68] «المعجم المفهرس» ج 5 ص 136.
[69] سوره اعراف 7- آيه 181.
[70] «غاية المرام» ص 577، و در «مناقب» خوارزمى فصل 19 ص 237.
[71] سوره حج 22- آيه 9.
[72] اين روايت مفصل را مرحوم مجلسى در «بحار الانوار» ج 8 ص 239 از «كشف اليقين» علامه حلى نقل مىكند.
[73] «غاية المرام» ص 573 الحديث الثامن.و ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» ج 6 ص 121 ضمن شرح خطبه 68 آورده است.و عبارت امير المؤمنين عليه السلام در خطبه 68 «نهج البلاغه» اين است: ملكتنى عينى و انا جالس فسنح لى رسول الله صلى الله عليه فقلت: يا رسول الله! ماذا لقيت من امتك من الاود و اللدد! فقال: ادع عليهم، فقلت: ابدلنى الله بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرا لهم منى.و ابن ابى الحديد ضمن اين خطبه در شرح خود درج 6 از ص 113 تا ص 126 مفصلا از علتشهادت و وقايع و اخبار و وصيت و مدفن و ساير جهات آن حضرت شرح داده است.