ص 233
ص 235
بسم الله الرحمن الرحيم
وصلّی الله علی محمّدوآله الطاهرین
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الى الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون»[311]
در فصل قبل پيرامون اين آيه مباركه مفصلا بحثشد، و نتيجه آن شد كه هدايت كننده بسوى حق حتما بايد هدايتش بنفسه باشد نه بغير، و كسى كه اهل شرك، يا گناه بوده و بالغير هدايتيافته است، او امام نبوده، و نمىتواند مردم را بحق هدايت كند. چند نكته در اينجا ذكرش لازم است:
اول آنكه مراد از حق در اين آيه شريفه همان معنى حقيقى است، نه معنى حقى كه به نحوى از انحاء، مبنى بر تساهلات عرفيه در السنه مردم رايج است، كما آنكه ديده مىشود هدايت به حق را بهر كس كه تكلم به حق كند نسبت مىدهند، گرچه معتقد نباشد، يا معتقد باشد، و عمل نكند، يا عمل كند و ليكن نفسش به آن متحقق نشده باشد، و چه اينكه ذاتا اهتداء نيافته باشد، و هدايت او بغير باشد.
اينها هيچكدام هدايت به حق نيست و از باب مسامحات عرفيه بر او هدايتبه حق گفته مىشود، بلكه هدايتبه متن حق، همان ايصال به متن واقع است و فقط براى خدا و راه يافتگان به خدا، بدون واسطه و تخلل غير مىباشد.
ص 236
دوم آنكه مراد از هدايتبه حق در اين آيه ايصال به مطلوب است، نه به معنى ارائه طريق بسوى خدا، چون بديهى است كه ارائه طريق از دست هر كس ساخته است، چه اينكه امام باشد يا نه، و چه اينكه ذاتا خود راه يافته باشد، يا هدايتبه غير پيدا كرده باشد، يا آنكه اصلا هدايت نيافته باشد، و خود گمراه باشد، در هر حال هدايتبه معناى ارائه طريق از آنها ممكن است، ولى ايصال به متن واقع و حق و كمال هر موجود، اختصاص به هدايت شدگان بنفسه و هاديان الى الحق دارد.
سوم مراد از جمله «لا يهدى الا ان يهدى» آنست كه هدايتبه خود نيافته باشد، و اين اعم است از آنكه اصلا هدايت نيافته باشد و يا هدايتبالغير يافته باشد، و دليل بر عموميت آنست كه جمله «الا ان يهدى» كه استثناء از جمله «لا يهدى» استبا «ان مصدريه» آمده، و اين جمله دلالتبر تحقق وقوع ندارد، به خلاف مصدر مضاف.
فرق است بين آنكه بگوئيم: اعجبنى ضربك يا آنكه بگوئيم: اعجبنى ان تضرب، در صورت اول اعجاب از نفس ضرب متحقق در خارج است، و در صورت دوم اعجاب از امكان تحقق ضرب است، و بر اين مطلب شيخ عبدالقاهر در دلائل الاعجاز تنصيص نموده است.
و بنابراين چون جمله الا ان يهدى نمى فهماند اينرا كه فعلا هدايت بغير شده است، بلكه مىفهماند كه گرچه بعدا ممكن باشد هدايت از ناحيه غير به او برسد، و معلوم است كه هدايت از ناحيه غير در صورت قبول هدايت خواهد بود، و اما اگر طبعا قابل هدايت نباشد هدايت از غير به او نخواهد رسيد،
بنابراين جمله لا يهدى به عموم خود باقى بوده و معنايش چنين مىشود: كه هدايت بنفسه نشده باشد، چه آنكه اصلا هدايت نيافته باشد يا قابل هدايت بوده و هدايت بالغير يافته باشد.
و بالجمله امام كسى است كه ذاتا هدايت بحق يافته باشد، نه هيچيك از دو دسته ديگر، و بنابراين امام كسى است كه از ضلالت و معصيت مصون باشد، يعنى اولا در تلقى معارف الهيه و الهامات رحمانيه اشتباه نكند و متن واقع در قلب او منعكس گردد، بدون نوسان و اضطراب، و دخالت نفس كه آنرا به صورت ديگرى جلوه داده، و تفسير بنمايد، و ثانيا در ابلاغ احكام و هدايت
ص 237
مردم از نقطه نظر ظاهر و باطن در راه مستقيم آنها را حركت دهد، سوم آنكه خود گرفتار ظلم به نفس و معصيت نباشد و اين معانى را از دو جمله«و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات»[312] استفاده كرديم و نيز از ذيل آيه شريفه راجع به حضرت ابراهيم كه تقاضاى آنرا براى ذريه مىكند، استفاده مىشود كه امامتبه ستمگر و ظالم نمىرسد، چون ظالم در آيه، مطلق آمده است:
«و لا ينال عهدى الظالمين»[313]
يعنى عهد من به كسانيكه ظلم كرده باشند گرچه آن ظلم مختصر باشد نمىرسد، و بر عكس به كسانيكه به نحو مطلق ظالم نباشند خواهد رسيد و اين عين عصمت است.
امام كسى است كه در تمام طول عمر خود گناه نكرده باشد، و كسى كه گناه كوچكى گرچه در بعض احيان از او سرزده باشد، يا ظلم و شركى از او بروز كرده باشد، گرچه بعدا توبه نموده باشد، و اثر گناه از بين رفته باشد امام نخواهد بود.
حضرت علامه طباطبائى مد ظله العالى در تفسير اين آيه شريفه فرمايد: از بعضى از استادان ما راجع به دلايت اين آيه شريفه بر عصمت امام چون سؤال شد، در جواب چنين فرمود: كه مردم به حسب تقسيم عقلى از چهار دسته خارج نيستند:
اول كسانيكه در جميع طول عمر ظالم باشند.
دوم كسانى كه در تمام طول عمر خود پاك و منزه از گناه بوده، و لحظه اى ظلم نكرده باشند.
سوم كسانيكه در اول عمر خود ظالم بوده، و در آخر عمر خود توبه نموده، و هدايت خدا به او رسيده باشد.
چهارم بعكس، كسانيكه در اول عمر پاك و بىگناه بوده، ولى در آخر عمر خود مبتلاى به معصيت و گناه شدهاند.
حضرت ابراهيم شانش اجل از آنستكه از خداوند سئوال كند كه امامت را در قسم اول و چهارم قرار دهد، و هيچگاه چنين پيشنهادى از آن حضرت ديده نمىشود كه براى كسى كه در تمام مدت عمر يا در آخر آن دچار معصيت است
ص 238
منصب امامت تقاضا نمايد، مىماند دو صنف ديگر كه مورد سئوال آن حضرت واقع شدهاند، يكى آنكه در تمام عمر پاك و معصوم از گناه بوده، و ديگر آنكه در آخر عمر خود پاك و منزه از گناه شده است.
از اين دو صنف خدا مى فرمايد من عهد خود را به ظالمين از آنها نمى دهم، معلوم مىشود كه دستهاى كه در اول عمر خود گناه كردهاند، گرچه در آخر عمر خود توبه نموده و هدايت الهى از آنها دستگيرى نموده است، باز هم عنوان ظلم به نحو موجبه جزئيه بر آنها منطبق است، و چون امامت به آنها داده نشود فقط مى ماند يكدسته، و آن آنهائى هستند كه در تمام مدت عمر، منزه از گناه بودهاند و اين همان معنى عصمت است[314] و[315]
بطور كلى از آنچه در اين مباحث از آيات قرآن استدلال كرديم هفت مسئله از امهات مسائل امامت كه شيعه به آن قائل است و در آن اصرار دارد و حد مايز استبين آنها و بين سنىها (كه هيچ يك از آنها را در امام شرط نمىدانند) استنتاج گرديده است.
مسئله اول: امامت قابل انتخاب نيستبلكه مجعول استبه جعل الهى كه توسط پيغمبر، يا امام قبلى، يا خود آن امام به نصوص و معجزات بر مردم معلوم مىشود، زيرا اولا چنانكه گفتيم اين منصب را خداوند در قرآن مجيد به عنوان جعل و انتصاب الهى معرفى مىكند چنانكه گويد:
«قال انى جاعلك للناس اماما»[316] و گويد
«و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا»[317]
و گويد
«و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات»[318] در تمام اين آياتى كه منصب امامت را ذكر كرده است عنوان جعل الهى را آورده است.
ص 239
ثانيا امامت قوه الهيهاى است در نفس امام كه با آن بر ملكوت و نفوس اشياء اطلاع حاصل نموده، و بر آنها سيطره پيدا مىنمايد، چنانكه از جمله «يهدون بامرنا» استفاده شد، و اين قوه در هر كه باشد امام است و در هر كه نباشد امام نيست.
دست انتخاب را در آن بهرهاى نيست، نه از جهت آنكه بگوئيم: چون مردم از ملكوت و مقام عصمتخبر ندارند، امام را نمىتوانند بشناسند، و بنابراين انتخاب آنان صحيح نيست، بلكه اگر فرض كنيم تمام مردم بر ملكوت و روح اشياء نيز اطلاع حاصل كنند و خدا به آنها نورى دهد كه بتوانند با آن مقام عصمت را تشخيص دهند در عين حال نيز امامت قابل انتخاب نيست، چون همانطوريكه گفتيم امامتيك ملكه الهيه و يك قوه قدسيه است كه در نفس امام در خارج موجود است، و معنى ندارد كه بگوئيم انسان موجود خارجى را انتخاب كند، موجود خارجى هست، و با انتخاب انسان، هست نمىشود.
آيا صحيح است عالمى كه داراى ملكه استنباط احكام گرديده استبگوئيم ما اجتهاد او را انتخاب مىكنيم؟يا به پهلوانى كه گوى مسابقه را ربوده و قدرت در بدن او فعليتيافته بگوئيم ما زور و قوت او را انتخاب مىكنيم؟يا به كسى كه قرآن مجيد را حفظ نموده استبگوئيم، ما حفظ او را انتخاب مىكنيم؟ابدا چنين سخنى درست نيست.
انتخاب در امور اعتباريهاى است كه دورانش بدست اعتبار و انتخاب است، با انتخاب هست مى شود و با عدم انتخاب نابود مىگردد، و اما در امور تكوينيه و واقعيهای كه قبل از مرحله انتخاب بود و هستى دارد، ابدا انتخاب را در آن مجالى نيست
مسئله دوم: امام حتما بايد معصوم باشد به عصمت حضرت بارى جل و عز، در اين باب از آيات«لا ينال عهدى الظالمين»و جمله«يهدون بامرنا»و جمله«و اوحينا اليهم فعل الخيرات»استنتاجاتى نموديم، و معلوم شد كه امام چون از جميع مراحل نفس عبور نموده است، و به هستى حضرت حق متحقق شده، و در وجود او اراده و مشيتحق بدون دخالت نفس اماره حكمفرماست، و فعل او نفس وحى خدا قرار گرفته است، لذا آن امام معصوم و منزه از هر گونه آلايشهاى نفس است و اين معنى عصمت است، و نيز از آيه:
ص 240
«فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا»[319]
استفاده مصونيت و عصمت نموديم، بطوريكه بسيار روشن و واضح، آيات قرآن اين حقيقت را رسانيده است.
مسئله سوم: امام حتما بايد مؤيد من عندالله باشد، يعنى علوم و ادراكات او بوسيله يقين و الهامات غيبيه در نفس او صورت گيرد، و خداوند متكفل امور او گردد، و اين نيز از جمله«و اوحينا اليهم فعل الخيرات»[320] و از جمله«لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون»، و از جمله«يهدون بامرنا»[321] استفاده شد، چون لازمه امامت دارا بودن مقام يقين است و مقام يقين همانطور كه ذكر شد بدون انكشاف ملكوت و حقيقت اشياء ميسور نيست، بنابراين با انكشاف ملكوت و هدايت بامرالله خداوند هر لحظه او را تاييد مىكند
مسئله چهارم: زمين و تمام افرادى كه در او هستند، در هر زمان داراى امام است، و هيچگاه زمين از حجتخدا خالى نيست، اين موضوع نيز از آيه:
«يوم ندعوا كل اناس بامامهم»[322] استفاده شد، چون خداوند تمام افراد بنى آدم را بوسيله امامشان در روز بازپسين به حشر مىخواند، بنابراين هيچ فردى از افراد بشر نيست مگر آنكه امام دارد، و هيچگاه فردى در روى زمين بدون امام يافت نمىشود، كما آنكه در روايات بسيار وارد است كه چنانچه در روى زمين هيچگاه نباشد مگر دو نفر، حتما يكى از آنها امام ديگرى خواهد بود و اگر يافت نشود مگر يكنفر همان كس امام خواهد بود.
مسئله پنجم: امام به تمام اعمال، و گفتار، و رويه و ملكات بندگان خدا علم دارد و هيچ علمى از نظر امام مخفى نيست.
در اين موضوع نيز بحثهاى گذشتها از آيات قرآن اين
ص 241
معنى را رسانيد، چون امام سيطره بر نفوس و ملكوت موجودات دارد، و با وجود اين ملكه، تمام ارواح و نفوس و جان اعمال در مشهد امام و حضور ولايت است، همچنانكه موجودات عالم طبيعت در نزد شخص بينا مشهود، و در نزد شخص نابينا غائب است.
در نزد افرادى كه به مرحله امامت هنوز نرسيدهاند گرچه ملكوت بسيارى از اعمال و اقوال و نفوس منكشف گردد، و در اثر تقوى و عبادت و مخالفت و مجاهده با نفس اماره تا اندازهاى اين معنى روشن شود، ولى سيطره كلى به تمام ارواح و نفوس و هدايت آنان هر يك را به نوبه و به قدر ظرفيتخود به كمال خود نخواهد بود، ولى همين درجه از روشنائى همان روشنائى چشم قلب است، كه در ساير افراد نيست، ليكن در امام اين چشم به اندازهاى قوى و تيزبين شده است كه چيزى از ملكوت در هر آن و هر مكان از او مختفى نيست.
مسئله ششم: امام به جميع اموريكه بندگان در امر معاش يا در امر معاد بدو محتاجند عالم است، چون بنا بفرض، امام نفوس را از ملكوت آنان هدايتبحق مىكند، و آنانرا به كمال خود مىرساند، بنابراين چگونه ممكن است كه خود او نسبتبه مايحتاج عباد در امور تكاملى آنها جاهل باشد، و اين خاصه نيز از آيات قرآن كه يهدون بامرنا، و افضليت مقام امامت از نبوت طبق مفاد خطاب حضرت حق به ابراهيم خليل روشن شد.
و علاوه چون فعل و قول امام منطبق بر حق به تمام معنى الكلمه است، و در مقام عبوديت و تقرب، امام پا به مرحلهاى گذارده، كه خود خدا در وجود او آمر و ناهى خواهد بود، و فعل امام عين وحى خداست، بنابراين همانطور كه بر خدا مايحتاج عباد پوشيده نيست، بر امام كه مجلاى اتم و مجراى كامله افاضات حضرت احديت به موجودات است، اين امر مخفى نيست، بلكه علم امام عين علم خدا بوده و تفاوتى در اصل معنى وجود ندارد.
مسئله هفتم: امام از تمام افراد بشر در فضائل نفسيه، و ملكات الهيه بالاتر بوده، و محالست كه شخصى از امام در محاسن اخلاق و ملكات انسانى بهتر باشد، چون بنا بفرض، راه خدا از راه ملكات و صفات نفس است، و چون امام در اين مرحله از
ص 242
ساير افراد بالاتر است، لذا آنها را از راه ملكوت بحق هدايت مىكند، در اين صورت اگر دو نفر پيدا شوند كه در اين معنى يكى از ديگرى بالاتر باشد، حتما شخص برتر امام ديگرى خواهد بود، چون آنكه افق ملكوت و نفسش روشنتر است، طبعا مى تواند شخص ديگريرا كه در آن افق نيستبه منزل و محل خود دعوت كند، و در اين صورت امام اوست،
به خلاف عكس كه شخص ضعيف نمى تواند قوى را حركت دهد، و بار او را متحمل گردد. اين هفت مسئله از اصول مسائل امامت است و ساير مسائل متفرع بر اين مسائل است.
راجع به فضيلت على بن ابيطالب اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام، از جمع افراد بشر، غير از حضرت ختمى مرتبت، جاى شبهه و ترديد نيست، دوست و دشمن به اين حقيقت معترفند، گذشته از ظهوراتيكه از آن حضرت در مدت بيست و سه سال حيات رسول خدا، و مدت سى سال بعد از رحلت آن حضرت سرزده است
در فنون مختلف علوم، و حل مسائل غامضه رياضى، و قضاء بحق، و علو نفس، و ايثار، و اتصال به حرم خدا، و منجذب شدن به جذبات الهيه، و ادراك حقائق و معارف كليه معنويه الهيه، و عبور از تمام مراحل نفس و آثار او، و سبقت در اسلام، و هجرت، و جهاد،
و گذشته از احاديثى كه از رسول خدا روايتشده، و افضليت آن حضرت را به معناى تضمنى يا التزامى مىرساند، مثل حديث انت منى بمنزلة هرون من موسى و مثل ان عليا وزيرى، و وصيى، و وارثى، و اخى فى الدنيا و الاخرة، و خليفتى من بعدى، و ولى كل مؤمن من بعدى، و ان عليا اميرالمؤمنين، و سيد المسلمين و يعسوب المؤمنين، و قائد الغر المحجلين، و هو الصديق الاكبر، و الفاروق الاكبر، و عالم هذه الامة، و ذوقرنها
و گذشته از حديث انا مدينة العلم و على بابها احاديث ديگرى در علم آن حضرت،
و گذشته از احاديثى كه مستفيضا وارد شده، و دلالت دارد بر آنكه آن حضرت حكم نفس رسول خدا را داشتهاند،
ص 244
و گذشته از احاديثى كه مىرساند آن حضرت داراى فضائل اختصاصى بوده اند، با آنكه هر يك از اينها به تنهائى دلالت بر افضليت آن حضرت بر ساير امت دارد
از همه اينها گذشته رواياتى بسيار از طريق شيعه و اهل بيت، و نيز از طريق عامه راجع به افضليت آن حضرت از امتبلكه از جميع افراد بشر، بلكه از انبياء و مرسلين، از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وارد شده است كه به معناى مطابقى دلالت بر افضليت آن امام معصوم دارد.
شيخ حافظ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى از كتاب «مودة القربى» تاليف سيد على شافعى روايت كند از عطاء قال: سئلت عائشة عن على
قالت: ذلك خير البشر لا يشك فيه الا كافر[323] عطاء مىگويد: از عائشه سئوال كردم از على گفت: كه او بهترين افراد بشر است و در اين موضوع كسى شك نمىكند مگر آنكه كافر شده باشد.
و از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كند، كه حضرت رسول الله فرمودند: يا على، انتخير البشر، ما شك فيه الا كافر[324]، اى على تو بهترين افراد بشر هستى، در اين مطلب شك نمىكند مگر كافر،
و از حذيفه روايت كند كه انه قال: على خير البشر و من ابى فقد كفر[325]
حذيفه گفت على بهترين بشر است، و كسيكه در اين موضوع ابا كند و نخواهد قبول نمايد به تحقيق كه كافر است.
و از جابر بن عبدالله انصارى روايت كند كه رسول خدا فرمود: على خير البشر، من شك فيه فقد كفر[326] على بهترين فرد از افراد بشر است، كسيكه شك كند حقا روى حق را پوشانيده و كفر ورزيده است.
و نيز از ام هانى دختر حضرت ابو طالب كه خواهر اميرالمؤمنين عليه السلام است روايت كند: كه رسول خدا فرمود: افضل البرية عند الله من نام فى قبره، و لم يشك فى على و ذريته انهم خير البرية[327] بهترين افراد مردم در نزد خدا كسى است كه در قبرش بخوابد و هيچ شكى در دلش نباشد كه بهترين افراد بشر على و ذريه اوست.
ص 244
و از امام باقر محمد بن على از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است: كه سئل رسول الله صلى الله عليه و آله عن خير الناس، فقال: خيرها، و اتقاها، و افضلها، و اقربها الى الجنة اقربها منى و لا اتقى و لا اقرب الى من على بن ابيطالب[328]
از رسول الله صلى الله عليه و آله سئوال كردند: بهترين افراد بشر كيست؟حضرت فرمودند: بهترين آنها، و پرهيزگارترين آنها، و با فضيلتترين آنها، و نزديكترين آنها به بهشت كسى است كه به من نزديكتر بوده باشد، و پرهيزگارتر و نزديكتر به من نيست مگر على بن ابيطالب.
و نيز از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كند كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: انى رايت اسمك مقرونا باسمى فى اربعة مواطن،
فلما بلغت البيت المقدس فى معراجى الى السماء، وجدت على صخرة بها: لا اله الا الله، محمد رسول الله، ايدته بعلى وزيره، و لما انتهيت الى سدرة المنتهى وجدت عليها: انى انا الله، لا اله الا انا وحدى، محمد صفوتى من خلقى، ايدته بعلى وزيره، و نصرته به،
و لما انتهيت الى عرش رب العالمين، فوجدت مكتوبا على قوائمه: انى انا الله، لا اله الا انا، محمد حبيبى من خلقى، ايدته بعلى وزيره، و نصرته به
فلما وصلت الجنة وجدت مكتوبا على باب الجنة: لا اله الا انا، و محمد حبيبى من خلقى، ايدته بعلى وزيره، و نصرته به[329]
حضرت رسول اكرم به اميرالمؤمنين فرمودند:اى على من در چهار مقام اسم تو را مقرون به اسم خود ديدم،
چون مرا به سوى آسمان به معراج مىبردند، همينكه به بيت المقدس رسيدم در روى صخره آن اين جملات بود: نيست معبودى مگر خدا، محمد است رسول خدا، او را تاييد كردم به على كه وزير اوست.
ص 245
و چون به سدرة المنتهى رسيدم، بر آن ديدم اين كلمات را: نيست معبودى مگر من، به تنهائى، محمد است برگزيده از ميان آفريدههاى من، من او را تاييد كردم به على وزير او، او را به على يارى نمودم.
و چون به عرش خداوند رب العالمين رسيدم ديدم: بر پايه هاى آن نوشته بود، من خداى هستم، هيچ معبودى نيست جز من، محمد استحبيب من، از ميان بندگان من او را تاييد كردم به على وزير او، و او را به على يارى نمودم،
و چون به بهشت رسيدم ديدم بر در بهشت نوشته بود: نيست معبودى مگر من، محمد استحبيب من، از ميان مخلوقات من، او را تاييد كردم به على وزير او، و او را به على نصرت دادم.
و خوارزمى ابوالمؤيد[330] موفق بن احمد با اسناد متصل خود از اعمش از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت مىكند: كه رسول خدا در خانه خود بودند، صبح زود قبل از آنكه كسى خدمت آن حضرت برسد، على بن ابيطالب به خانه حضرت رفت، و داخل خانه شد، و ديد كه حضرت رسول الله در صحن خانه خوابيده و سر خود را در دامان دحية بن خليفه كلبى گذارده است (دحيه كلبى مردى بود در مدينه بسيار زيبا و خوش منظر، غالبا كه جبرائيل امين بر حضرت به صورت ظاهر مىشد به صورت دحيه كلبى بر اصحاب آن حضرت نمودار مىشد) اميرالمؤمنين گفت: سلام بر تواى دحيه!حال رسول خدا چطور است؟دحيه گفت:اى برادر رسول خدا به خير است.
حضرت اميرالمؤمنين او را دعا نموده و گفتند:
جزاك الله عنا خيرا اهل البيت اى دحيه به پاس اين خدمتى كه مىكنى خداوند تو را از ما اهل البيت جزاى خيرى بدهد.
دحيه عرض كرد: من خيلى تو را دوست دارم و براى تو در نزد من مدح و تمجيدى است كه مىخواهم به حضورت تقديم دارم:
انت اميرالمؤمنين، و قائد الغر المحجلين، و انتسيد ولد آدم يوم القيمة، ما خلا النبيين و المرسلين، لواء الحمد بيدك يوم القيمة، تزف انت و
ص 246
شيعتك يوم القيمة الى الجنة مع محمد و حزبه الى الجنان زفا زفا، و قدا فلح من تولاك و خسر من تخلاك فبحب محمد حبوك، و مبغضوك لن تنالهم شفاعة محمد.
تو امير مؤمنان هستى!و پيشواى فروزنده چهرگان در غرفههاى بهشت،
و تو آقا و بزرگ فرزندان آدمى در روز قيامت، حتى پيغمبران و مرسلين،
پرچم حمد در روز باز پسين به دست توست،
تو و شيعيان تو را در روز قيامت مانند عروسى را كه به حجله برند، بسوى بهشتبا محمد و حزبش بسوى جنت دسته دسته مىبرند، فلاح و رستگارى مختص كسى است كه تولاى تو را داشته باشد و دست از تو بر ندارد و بال و خسران مختص كسى است كه تو را تنها بگذارد و دست از تو بدارد.
پس به محبت محمد تو را دوست دارند، و شفاعت محمد شامل حال افرادى كه بغض تو را در دل مىپرورند نخواهد شد.
سپس دحيه گفتاى على به من نزديك شو!اى برگزيده خدا!اميرالمؤمنين نزديك او شد، و دحيه سر حضرت رسول الله را از دامان خود برداشت، و در دامان اميرالمؤمنين گذارد.
در اين حال حضرت رسول الله گفتنداى على اين همهمه چه بود!
اميرالمؤمنين عرض كرد يا رسول الله داستان از اين قرار بود، و تمام خصوصيات ورود و گفتگوى با دحيه را عرض كرد.
حضرت فرمودند:اى على آن دحيه نبود، جبرئيل بود، تو را به همان اسمى كه خدا براى تو گذارده نام برد، اوست كه محبت تو را در دلهاى مؤمنين، و خوف از تو را در دلهاى كافرين قرار مىدهد.[331]
احاديثى كه دلالت دارد بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان خير الوصيين، و سيد ولد آدم، و امثال ذلك از رسول خدا بسيار است. ما براى نمونه از طريق عامه به اين چند روايت اكتفا نموديم. بنابراين طبق مسائل هفتگانه سابق، مقام امامت مختص به آن حضرت است كه با قاطعيتى هر چه بيشتر، مردم را به راه خدا دعوت مىكرد، و در فعل و گفتار از او پشيمانى و
ص 247
شك و حيرت و جهل و ندامت ديده نشد.
امام چون بر ملكوت احاطه دارد هيچوقت اشتباه نمىكند، و چون فعل او فعل حق است دچار ترديد و تحير نمىشود، و در كرده خود پشيمان و نادم نمىگردد، چون خدا در كار خود تحير و ندامت ندارد.
افرادى كه ندامت و پشيمانى پيدا مىكنند، راجع به جهل آنها هنگام عمل است كه جهتى از جهات در نزد آنها پسنديده بنظر مىرسد، و بلادرنگ مبادرت به آن عمل مى كنند، و سپس كه نقاط ضعف و تاريكى براى آنها روشن شد، كه در حين عمل مخفى بوده است، نادم و پشيمان مىگردند.
مرد حق پشيمان نمىشود، هيچگاه ديده نشده است كه امام از فعل خود اظهار پشيمانى كند، و اين علامت صحت عمل و اتقان آنست، و علاوه امام در هر موضوعى با قاطعيت، وظيفه مردم را تعيين مىكند، نه آنكه از امروز به فردا محول كند، يا با مشورت و مطالعه و تانى و تروى حقيقتبر او مكشوف گردد، بلكه چون آئينه، حقائق در مقابل او نمودار است، و بلادرنگ پاسخ مىگويد.
عمر در بسيارى از موضوعات در جواب مسائل احكام بسيار عادى درمىماند،
از اميرالمؤمنين عليه السلام از بعضى مسائل سئوال مى نمودند كه رياضىدانان بايد براى بدست آوردن جواب آن اعمال قواعد رياضى بنمايند، آن حضرت بلادرنگ پاسخ مىداد، آيا داراى مغز الكترونى بود؟ماشينهاى الكترونى نيز نمىتوانند از حل مسائل بسطيه تجاوز كنند، ولى آن حضرت بدوا پاسخ مىداد، گويا جواب مسئله مانند آفتاب در نزد او هويدا و روشن بوده است.
در بسيارى از مسائل قضاء كه احتياج به حل مسئله رياضى است آن حضرت فورا پاسخ داده است.
ابوبكر چند بار از خلافت خود اظهار پشيمانى نمود. كرارا گفت: اقيلونى، اقيلونى و لست بخيركم[332]
بار خلافت را از گردن من برداريد من بهترين افراد شما نيستم!
بايد به او گفت: اگر خلافت را كه ربودى به امر خدا بود، چگونه مىخواهى رها كنى؟و اگر به امر خدا نبود چگونه ربودى؟
ص 248
اينجاست كه مانند كلاف سردرگم متحير و سرگردان مىشود، چون قدرت تحمل اين بار را ندارد از طرفى، و از طرف ديگر هم دلش نمىآيد كه بگذارد تا صاحبش بردارد«كظلمات فى بحر لجى، يغشاه موج من فوقه موج، من فوقه سحاب، ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يريها، و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور»[333]
ابوبكر پس از بيعت در سقيفه، روز ديگر بر منبر رسول خدا در مسجد پيغمبر بالا رفت، و ضمن خطبه گفت: ايها الناس، فانى قدوليت عليكم، و لست بخيركم، فان احسنت فاعينونى، و ان اسات فقومونى[334]... اطيعونى ما اطعت الله، و اذا عصيت الله و رسوله، فلاطاعة لى عليكم.[335]
اى مردم من سرپرستى و صاحب اختيارى شما را بدست گرفتهام، و بهترين شما نيستم، اگر در اين توليت كار خوب كردم مرا كمك كنيد، و اگر بدى كردم شما مرا راست كنيد.
تا آنكه گويد: مرا اطاعت كنيد تا هنگاميكه من خدا را اطاعت كردم، و زمانيكه مخالفتخدا و رسول خدا را نمودم مرا بر شما طاعتى نيست.
و طبرى گويد: چون ابوبكر در ميان مردم شروع به خطبه كرد گفت:
ايها الناس انما انا مثلكم، و انى لا ادرى لعلكم ستكلفون ما كان رسول الله صلى الله عليه و آله يطيق، ان الله اصطفى محمدا على العالمين، و عصمه من الآفات، و انما انا متبع، و لستبمبتدع، فان استقمت فتابعونى و ان زغت فقومونى، تا آنكه گويد: و ان لى شيطانا يعترينى فاذا اتانى فاجتنبونى[336]
گفت:اى مردم من مثل شما هستم، و من نمىدانم شايد شما تكاليف مهمى را از من بخواهيد، آن چيزهائى كه فقط رسول خدا طاقت آنرا داشت، خداوند
ص 249
محمد را بر جهانيان برگزيد، و او را از آفات مصون داشت و لكن من تابع شريعت هستم، نه آنكه از پيش از خود چيزى آورده باشم، اگر در اين وظيفه رياست و خلافت مسلمين درست رفتار كردم، از من پيروى كنيد!و اگر منحرف شدم مرا راست كنيد!
تا آنكه گويد: و به تحقيق كه براى من شيطانى است كه مرا فرو مىگيرد، هر وقت كه آن شيطان به سراغ من آمد شما از من اجتناب كنيد.[337]
درست در اين فقرات ملاحظه شود كه چقدر با ترس و جبن سخن مىگويد:
اولا مىگويد: من بهترين شما نيستم، بايد به او گفتبنابراين چرا خلافت را متصدى گشتى، و اين امر را به بهترين مردم، وجود مقدس مولى الموالى با آنهمه نصوص صريحه از صاحب شريعتبر افضليت او نسپردى؟و چرا خواستى امام افضل و اعلم از خود گردى؟چگونه راضى شدى كه اميرالمؤمنين ناموس اكبر الهى و گنجينه اسرار و معارف حق، و نفس رسول خدا را به پيروى از خود بخوانى؟چگونه خواستى از او بيعتبگيرى و او را در مقابل امر و نهى خودت تسليم بلاقيد و شرط بنمائى؟و با چه معارف و فضائل اخلاقى خواستى مؤمنين را ايصال به مطلوب كنى؟بر كدام ملكوت سيطره داشتى؟
ثانيا مىگوئى اگر از من نيكى سر زد از من پيروى كنيد!و اگر بدى سر زد مرا راست كنيد!بنابراين تو كه ميزان صحت و بطلان عمل خود را به دست ما سپردى! و ما را در جرح و تعديل آن مخير ساختى!ما امام تو هستيم، نه تو امام ما!
از اين گذشته ما خوبى و بدى را از كجا تشخيص دهيم؟اگر از پيش خود تميز دهيم ديگر محتاج به خليفه نيستيم، و اگر امام به حق بايد به ما بفهماند، در اينصورت ما همه تابع آن امام بايد باشيم، و خود تو نيز بايد تسليم اوامر او گردى
ثالثا مىگوئى: ممكن است تكاليفى بر من كنيد كه من طاقت آنرا نداشته باشم، و پيغمبر طاقت آنرا داشته است.
درست است، حتما نظير اين تكاليف پيش خواهد
ص 250
آمد، و ليكن كه تو را به جاى رسول خدا نشانيد، تا از عهده كار رسول خدا فرومانى؟مگر در مدت مديد از رسول خدا نشنيدى، نه يك بار و نه دو بار على، يقضى دينى، على است كه دين مرا ادا مىكند و از عهده بار رسالت و ابلاغ آن برمىآيد؟مگر خودت از رسول خدا روايت نمىكنى على مع الحق و الحق مع على؟مگر در روز غدير خم به اميرالمؤمنين تحيتبر ولايت نگفتى؟
تو كه نمىتوانى بار رسول خدا را بر دوش گيرى، به كدام مجوز بر سر جاى آن حضرت نشستى؟و حق مسلم مقام خلافت و وصايت را ربودى؟
رابعا مىگوئى اطاعت مرا كنيد تا وقتيكه من اطاعتخدا و رسول خدا را مىكنم، و اگر ديديد مخالفتخدا و رسول خدا كردم مرا اطاعت نكنيد.
بنابراين اولا تو هم در رديف ما قرار گرفتى، نه رئيس بر ما، و بنابراين چرا ما از تو اطاعت كنيم، بيا تو از ما اطاعت كن، و به كدام قاعده و سنت الهى وجوب اطاعت تو بر ماست؟
علاوه، ما در معالم دين احتياج به معلم و مربى داريم، طاعت خدا و رسول خدا، و مخالفت خدا و رسول خدا را از تعاليم او بايد ياد گيريم، از كجا بدانيم اين عمل تو طاعت است و آن دگر معصيت؟جز آنكه معلم قرآن، و عارف نسبتبه رسول خدا، و محيط بر نواميس احكام و شرايع، بايد براى ما طاعت و معصيت را جدا كند، وانگهى فرضا ما بخواهيم در صورت مخالفت تو را راست كنيم، مگر تو راست مىشوى؟تو كه راضى نيستى دست از خلافتبردارى، در صورت مخالفت امر خدا و رسول خدا، نيز ايستادگى خواهى نمود، و هر چه امت بخواهند تو را راست كنند، بيشتر مقاومت مىكنى!همين تصدى مقام خلافت، زيغ و انحراف توست.
مگر براى راست نمودن تو اميرالمؤمنين از تو مؤاخذه نكردند و تو را بر اين فعل پنهانى و فورى، در وقتيكه هنوز جنازه رسول خدا دفن نشده بود توبيخ نكردند؟مگر در مسجد از فضائل و مقامات خود بازگو ننمودند؟مگر حضرت صديقه با آن خطبه روشن موارد انحراف شما را بيان نكرد؟مگر نفرمود: يا ابابكر ما اسرع ما اغرتم على اهل بيت رسول الله؟مگر اصحاب بزرگوار، و بنى هاشم كه از بيعت تخلف كردند، مواضع خطاى شما را نشان ندادند؟چرا مرتدع نشديد، و راست نشديد؟
اگر زياده از اين نيز مىخواستند پافشارى كند، خونها ريخته مىشد، مالها
ص 251
تباه و نواميس و اعراض بهدر مىرفت، مگر عثمان علنا مخالفت امر رسول خدا نكرد؟چرا مسلمين كه او را تنبيه كردند، گوش نكرد؟و چرا بر افعال خود مقاومت مىنمود؟
مسلمين گفتند: يا از خلافت دستبردار، يا بر سنت رسول خدا رفتار كن!حاضر به هيچ يك از آندو نشد، و مقاومت نمود، و معاويه و لشگر شام را بر عليه مسلمين به كمك خود خواست.
مگر مسلمين توانستند خلفاى جوريكه روى كار آمدند آنها را راست كنند؟آنكه زمام قدرت را در دست گرفته، و حاضر نيست از مقام و شخصيت خود تنازل كند، كجا راست مىشود؟
مگر معاويه راست شد.
مگر خلفاى بنى اميه و بنى عباس راستشدند؟
هر كس خواست آنها را آگاه كند، و حتى نصيحتى بنمايد خونش را ريختند، فرزند رسول خدا را روز روشن با اهل بيتش همين مخالفت كنندگان سنت پيغمبر در ميان دو نهر آب با لب تشنه كشتند.
اى ابوبكر متوجه باش!در اين خطبههائى كه مىخوانى چه مىگوئى؟با اين كلمات، راه تمام اين تعديات را بر خلفاى جور باز نمودى!و خامسا مىگوئى: من شيطانى دارم كه سراغ من مىآيد، و اگر آمد از من دورى كنيد.
اى كاش اين كلام را نمىگفتى!آن امامى كه خود معترف باشد كه شيطان در وجود او حكمفرماست، آن امام شياطين است نه امام مؤمنين!
امام مؤمنين شيطان را هلاك كرده اعزبى عنى يا دنيا، قد طلقتك ثلثا فرموده، با يك قاطعيت مانند كوه خود را معرفى مىكند،
و مىگويد:اى افراد بشر بسراغ من آئيد، كه من ولى خدا هستم، من از بندگان مخلص خدا هستم، آيه طهارت درباره ما نازل شده، من داراى مقام عصمتم، من داراى مقام «سلونى قبل ان تفقدونى» هستم، من باب علم براى مدينه علم هستم، من متحمل بار رسالت و ادا كننده ديون رسول الله هستم، من داراى سيطره بر ملكوت و حقائق اشياء هستم، و هزاران نمونه روشن و بارز نيز به دست مىدهد.
من نفس رسول خدا هستم، من ولى هر مؤمن و مؤمنه هستم، من وصى و
ص 252
وزير و وارث اسرار نبوت هستم.
اينست مقام امام، نه آنكه در موقع مرگ حسرت بخورد و بگويد:اى واى، كاش سه كار را كه كردم نمىكردم
مسعودى گويد: و لما احتضر ابوبكر قال: ما آسى على شيئى الا على ثلاث فعلتها، و وددت انى تركتها، و ثلاث تركتها و وددت انى فعلتها، و ثلاث وددت انى سالت رسول الله صلى الله عليه و آله عنها، فاما الثلاث التى فعلتها و وددت انى تركتها، فوددت انى لم اكن فتشتبيت فاطمة، و ذكر فى ذلك كلاما كثيرا.[338]
چون زمان وفات ابوبكر رسيد و به حال احتضار درآمد، گفت: من بر چيزى تاسف نمىخورم، مگر بر سه چيز كه به جاى آوردم، و دوست داشتم كه آنها را به جاى نمىآوردم، و بر سه چيز كه به جاى نياوردم، و دوست داشتم كه آنها را به جاى مىآوردم. و از سه چيز كه دوست داشتم از رسول خدا صلى الله عليه و آله سئوال كنم و سئوال نكردم. اما آن سه چيزيكه به جاى آوردم، و دوست داشتم كه آنها را به جاى نمىآوردم، يكى آن بود كه دوست داشتم كه از خانه فاطمه تفتيش و تفحص به عمل نمىآوردم، و در اين باره سخنان بسيارى گفت.
اين روايت را علاوه بر مسعودى، طبرى در تاريخ خود، و ابن قتيبه در «الامامة و السياسة» و ابن عبد ربه در «عقد الفريد» آورده است[339]
و علامه امينى در الغدير علاوه بر اين مصادر از ابوعبيد در كتاب الاموال ص 131 نيز آورده است و فرموده است: سندهاى اين حديث صحيح و راويان آن همه از موثقين هستند و چهار نفر از آنها از راويان صحاح ششگانه معروف عامه مىباشند.[340]
بعضى از معاصرين از عامه مانند فريد وجدى در دائرة المعارف و احمد
ص 253
امين مصرى در كتب خود، اين خطبه ابوبكر را سند براى حريت و آزادى او قرار داده و مىخواهند وانمود كنند كه طرز تشكل حكومت او يك حكومت عادله دموكراسى با موج آزادى خواهى بوده است.
ما در طى بحثهاى گذشته و بحثهاى مفصل آينده كه ان شاء الله تعالى در پيش خواهيم داشت اثبات نموده و خواهيم نمود كه طرز حكومت اسلام بر اساس حق است نه بر راى آحاد و اجتماعات مردم، نه بر اساس اكثريت و اقليت.
نصوص صريحه قرآن كريم و سنت صحيحه رسول خدا و سيره متبعه ائمه طاهرين عليهم السلام و روش صحابه ذى بصيرت و تابعين ذى درايت جدا مناط تبعيت و پيروى را، از واقعيت و حق مىداند، خواه طبق آراء اكثرين باشد يا نباشد.
و از پيروى راى خلاف واقع و حقيقت تجنب مىورزد خواه پشتيبان او آراء همه عالم باشد يا نباشد.
و اين بزرگترين محل اختلاف بين شيعه و سنى است، و تمام مسائل اختلاف بر اين محور دور مىزند و بر اين اساس رجوع مىنمايد.
شيعه از صدر اسلام تا به حال فرياد مىزند، دليل مىآورد احتجاج مىكند كه بايد از حق تبعيت نمود، نه از آراء مردم، امامت انتصابى است، نه انتخابى، مردم بايد از حق پيروى كنند، و امام به حق بايد از جانب خدا معين گردد، بعين آنكه رسول خدا بايد از جانب خدا بيايد، و مردم حق انتخاب پيامبر را ندارند.
شيعه اثبات مىكند كه رسالت و امامت، از نظر حكومت بر مردم و ولايت، هيچ تفاوتى ندارند، مانند دو نهالى كه از يك اصل روئيده باشد يا دو طفلى كه از يك پستان شير مىخورند.
عامه مىگويند: امامت يك حكومت ظاهرى است، و پيروى از شخص جاهل و يا خطاكار اشكال ندارد.
البته بنابراين منطق بايد ابوبكر را سمبل آزادى خواهى دانست همچنانكه متجدد مآبان از سنى مذهبان باين طرز عمل گرايش دارند.
البته يك مفهوم وسيعى از آزادى كه امروز رواج دارد، و با پر و پاكانهاى شبانه، و خبر نكردن بنى هاشم و بسيارى از مهاجرين و انصار را براى بيعت، و با شكستن پهلوى زهرا و دختر رسول الله و صرف نظر كردن از اجراى حد شرعى به خالد بن وليد كه مؤمن متعهدى چون مالك بن نويره را به جهت عشق به جمال
ص 254
زوجهاش كشت و همانشب با زوجه اش همبستر شد، و ديگر بسيارى از خلافهاى روشن كه طرفداران مكتب مغرب زمين آنها را مخالف آزادى نمىدانند و هدف را محلل و توجيهگر مقدمه مىشمارند، هيچگونه منافاتى ندارد.
ولى شيعه بن و ريشه اين منطق را مىزند، و اين بنيان را منهدم مىكند، و با براهين فلسفيه و عقليه-گذشته از ادله نقليه وهن و سستى اين طرز تفكر را به ثبوت مىرساند، و همانطور كه اخيرا در روايت ابوايوب انصارى ديديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به عمار فرمود: اگر تمام مردم عالم در راهى گام نهند و على در راهى ديگر به راه بيفتد تو از راهى كه على مىرود حركت كن، و تمام مردم را رها كن، و چه عالى اين جملات را رسول خدا مبرهن مىسازد به اين جمله كه: على تو را از هدايت برنمىگرداند، و بر راه ضلالت دلالت نمىكند، يعنى چون على متحقق بحق استبايد از او تبعيت نمود گر چه تمام عالم مخالف او باشند.[341]
اینست منطق شیعه که منطق اسلام است .
پاورقي
اينست منطق شيعه كه منطق اسلام است.
[311] سوره يونس 10 - آيه 35
[312] سوره انبياء 21 - آيه 73
[313] سوره بقره: 2 - آيه 124
[314] الميزان ج 1 ص 277
[315] نظير اين استدلال را قاضى نورالله در احقاق الحق ج 2 ص 396 با تقريب ديگرى مىنمايد.
[316] سوره بقره: 2 آيه 124
[317] سوره السجده: 32 آيه 24
[320] سوره انبياء: 21 - آيه 73
[324] همان
[327] همان
[328] ينابيع المودة ص 247
[329] ينابيع المودة ص 256 و الغدير نقلا از كتاب مودة القربى ج 2 ص 51
[330] غاية المرام ص 16
[331] غاية المرام ص 16
[332] در جلد دوم همين كتاب از اين حديث سخن مىرود، و نيز در الغدير ج 5 ص 368 عين عبارت فوق را از الصواعق المحرقه ص 30 نقل مىكند
[333] سوره نور 24 - آيه 40
[334] تاريخ يعقوبى ج 2 ص 127 و شرح النهج ج 2 ص 8 و زاد ايضا: ان لى شيطانا يعترينى فاياكم و اياى اذا غضبت لا اؤثر فى اشعاركم و ابشاركم، و دائرة المعارف فريد وجدى ج 2 ص 300
[337] و نيز از الامامة و السياسة نظير اين خطبه را قدرى مشروحتر بيان كرده و ما در جلد دوم از همين كتاب آوردهايم
[338] مروج الذهب ج 2 ص 308 و تاريخ طبرى ج 2 ص 619 به اين لفظ آورده است: فوددت انى لم اكشف بيت فاطمه عن شيئى و ان كانوا قد غلقوه على الحرب الخ